میزگرد دین و توسعه
آرشیو
چکیده
متن
دومین بخش میزگرد دین و توسعه را در محضر صاحبنظران و اساتید بزرگوار، جناب آقای دکتر نهاوندیان، متخصص در مسائل اقتصادی، جناب حجتالاسلام والمسلمین نظری، از اعضای محترم دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، در بخش اقتصاد، و جناب آقای دکتر فرهندی، کارشناس مسائل اقتصادی، آغاز میکنیم.
همانگونه که در بخش نخست این میزگرد مطرح شد، هدف ما این است که مباحثی از این دست را که امروزه، در این مرحله از انقلاب ما، دارای ضرورت و اهمیت بسیار هستند، در این مجله طرح کنیم و صاحبنظران در اینگونه مسائل، اظهارنظر بفرمایند، شاید بتوانیم مشکلاتی را که با آن روبه رو هستیم، تا اندازهای که میتوانیم، حل کنیم؛ به خصوص که ما معتقدیم که در بخشهای مختلف علوم انسانی، زمینه وسیعی برای هجوم فرهنگی وجود دارد و مهاجمان فرهنگی، از این کانال به فرهنگ ما هجوم آوردهاند. از اینرو، بر ما واجب است که در این زمینه، به جهادی علمی و فرهنگی، دستت بزنیم و به نظر ما بهترین راه، برگزاری میزگردها و مباحثههای منطقی و مستدل، در اینزمینههاست. بخشی از مباحثی که در زمینه دین و توسعه مطرح است، در میزگرد قبل، به محضر خوانندگان محترم مجله معرفت، عرضه شد و اکنون، بخش دیگری از مباحث را تقدیم حضورشان میکنیم:
معرفت: بعضی از سؤالهایی که در زمینه دین و توسعه، مطرح است، مستقیما، جنبه اعتقادی دارد؛ مانند اینکه آیا توسعه با اعتقاد به قضا و قدر سازگاری دارد یا نه؟ تصور برخی، از قضا و قدر، مستلزم جبر و سلب اختیار از انسان است و از طرفی، اختیار، از مبانی توسعه به حساب میآید؛ زیرا وقتی که انسان، در فرهنگ توسعه مطرح میشود، یک انسان، در فرهنگ توسعه مطرح میشود، یک انسان مختار دارای اراده، استقلال و نقشآفرین در صحنههای هستی تلقی میشود. با توجه به این مطلب، سؤال این است که آیا اعتقاد به قضا و قدر با اختیار انسان، سازگاری دارد یا نه؟ اگر اختیار از مبانی توسعه باشد و اگر قضا و قدر، اختیار را از انسان سلب کند، نتیجه این خواهد بود که اعتقاد به قضا و قدر با توسعه منافات دارد و حرکت در مسیر توسعه و رسیدن به آن، ناممکن خواهد بود. از جناب حجتالاسلام والمسلمین نظری تقاضا میکنم که اگر در این زمینه مطلبی دارند، بفرمایند تا دنباله بحث را پی بگیریم.
حجتالاسلام نظری: بسم اللّه الرحمن الرحیم. به نظر من، بهتر است که بحث قضا و قدر و همچنین بحث اختیار را در دو سطح، فرد و جامعه مطرح کنیم. به بیان دیگر، سؤال را اینطور مطرح کنیم که آیا قضا و قدر فردی، با توسعه منافات دارد؟ آیا این اعتقاد که هر قوم و ملتی، قضا و سرنوشت محتومی دارد، با توسعه سازگار است؟ پاسخی که میشود در بعد کلان به سؤال دوم داد، این است که چنین نیست که دین، این بینش را داشته باشد که اقوام و امتها سرنوشتی از قبل تعیین شده دارند و جبرا به این سرنوشت میرسند. اگر چنین بینشی داشت، نتیجهاش این بود که چون هر ملتی، سرنوشتی از قبل تعیین شده دارد، مثلا سرنوشت فلان ملت، عقبماندگی، تعیین شده است، پس هر چه در راه پیشرفت خود، تلاش کند، تلاش او به نتیجهای نخواهد رسید. اگر بینش دین، اینگونه بود، مسلما، قضای ملتها با توسعه منافات داشت، ولی بینش دین، دقیقا برعکس است؛ یعنی وقتی که سرنوشتی برای یک ملت، در نظر گرفته میشود، اختیار آن ملت نیز در سلسله علل این سرنوشت، قرار داده میشود؛ یعنی بینش دینی، این است که امتها با اعمال اختیاری خود، به این سرنوشت تعیین شده، خواهند رسید. در نتیجه، بینش دینی، هرگز با توسعه منافات ندارد؛ یعنی میتوان گفت که اگر امتی با اختیار خود، راهی را انتخاب کرد که به عقبماندگی، منتهی میشود، پس سرنوشت آن، عقبماندگی خواهد بود. بنابراین، توسعه یا عقبماندگی، که سرنوشت اقوام و ملل است، با اختیار و با اعمال اختیاری خودشان، تعیین شده است.
درباره سرنوشت اقوام و ملل، آیات زیادی وجود دارد، ولی این آیه، صراحت بیشتری دارد، میفرماید: «ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان أسأتم فلها» خطاب به قوم بنیاسرائیل میفرماید که اگر به عنوان یک قوم، خوبی کردید، و اگر بدی کردید، باز به خودتان بدی کردهاید. پس بینش قرآن، این است که شما به اختیار خودتان میتوانید راهی خوب و یا بد را انتخاب کنید و در نتیجه، سرنوشتی را با انتخاب خود، در پیش خواهید داشت. بنابراین، اگر خواسته باشیم که قضا را در سطح اقوام، در نظر بگیریم، که بحث توسعه هم در سطح جامعه مطرح است، قضای در سطح کلان، هیچگاه با توسعه منافات ندارد، هرچند که هیچ راهی را نیز به طور جبری تعیین نمیکند؛ قضا معین نمیکند که شما حتما توسعهیافتگی را در پیش دارید؛ همانطور که تعیین نمیکند که حتماً عقبماندگی را در پیش دارید. سرنوشت فردی نیز بدین معنا نیست که هر فرد، بدون اختیار، سرنوشت مقطوعی دارد، بلکه اختیار، عنصری است که حرف آخر را در تعیین سرنوشت میزند. در نتیجه، اعتقاد به قضای فردی، هیچ منافاتی با توسعه ندارد.
به نظر میرسد با برداشتی که ما از قضا و قدر داریم، یعنی همان بینش عدلیهای که از ائمه: آموختهایم، میتوان بعضی برداشتهای نادرست از قضا و قدر را مبنی بر محکوم بودن به سرنوشتی خارج از اراده، که در برخی ادیان یا برخی فرهنگها وجود دارد، رد کرد. توجه به این نکته، به ما کمک میکند که بتوانیم موضع بعضی از نویسندگان غربی را در این مسأله، تحلیل کنیم که آنها از چه برداشتی از قضا و قدر، تأثیر پذیرفتهاند. مفهومی که ما از قضا و قدر میفهمیم، در تعارض با اختیار، آزادی، تشویق و ابتکار انسان نیست و این ادعا را به خود قرآن، مستند میکنیم، آنجا که میفرماید: «ذلک بان الله لم یک مغیرا" نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم»
معرفت: بنابراین، خلاصه فرمایشات شما این شد که اقوام نیز مانند افراد، دارای قضا و قدری هستند و همانطور که اعتقاد به قضا و قدر فردی، موجب جبر نیست، اعتقاد به قضا و قدر ملتها و جوامع نیز، چون با ملاحظه مختار بودن انسانهاست، منافاتی با توسعهیافتگی یا توسعه نیافتگی ندارد؛ یعنی انسان میتواند معتقد به قضا و قدر باشد و جامعهاش توسعه یافته شود و یا رو به توسعه نیافتگی برود. جناب آقای دکتر نهاوندیان! اگر در این زمینه، مطالبی دارید، بفرمایید!
دکتر نهاوندیان: بسم اللّه الرحمن الرحیم. بد نیست که بنده، درباره معنای قضا و قدر، مطالبی را به طور مختصر عرض کنم. آن قضا و قدری که ما از قرآن و آموزشهای معصومین:، استنباط میکنیم، همین است که شما میفرمایید، اما در بعضی جوامع دیگر، برداشتهایی از قضا و قدر شده است که با توسعه متناقص است. این برداشتها مربوط به این زمان هم نیست، بلکه در زمان امیرالمؤمنین(ع)، نیز افرادی درباره قضا و قدر، از ایشان سوال میکردند. برای نمونه، حضرت در جواب، یکی از این افراد فرمودند که (قریب به این تعبیر) «ویحک لعلک ظنت قضاءً لازما و قدرا حاتما ولو کان کذلک لبطل الثواب والعقاب» (نهجالبلاغه: حکمت 75) من نمیخواهم عرض کنم که منظور سائل این بوده که قضا و قدر، به معنای جبر است، اما از صورت جواب، استنباط میشود که حضرت میخواهند بفرمایند که کلمه قضا و قدر، به این مفهومی که تو برداشت میکنی نیست. به نظر میرسد با برداشتی که ما از قضا و قدر داریم، یعنی همان بینش عدلیهای که از ائمه: آموختهایم، میتوان بعضی برداشتهای نادرست از قضا و قدر را مبنی بر محکوم بودن به سرنوشتی خارج از اراده، که در برخی ادیان یا برخی فرهنگها وجود دارد، رد کرد. توجه به این نکته، به ما کمک میکند که بتوانیم موضع بعضی از نویسندگان غربی را در این مسأله، تحلیل کنیم که آنها از چه برداشتی از قضا و قدر، تأثیر پذیرفتهاند. مفهومی که ما از قضا و قدر میفهمیم، در تعارض با اختیار، آزادی، تشویق و ابتکار انسان نیست و این ادعا را به خود قرآن، مستند میکنیم، آنجا که میفرماید: «ذلک بان الله لم یک مغیّرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیّروا ما بانفسهم» اگر انسان، فقط لفظ را هم ببیند، متوجه میشود که بینش قرآن، این است که در نعمتی که خداوند داده است، تغییری حاصل نمیشود مگر با خواست خود مردم.
به نظر بنده، به خاطر وظیفهای که در ارائه فرهنگ قرآنی و فرهنگ وحی، به عهده ما هست، روشن شدن معنای قضا و قدر بسیار لازم است که اگراین مطلب، روشن شود، تأثیر زیادی در پیشرفت توسعه خواهد داشت.
معرفت: جناب آقای دکتر فرهندی! اگر در این زمینه مطلبی هست بفرمایید.
دکتر فرهندی: بسم الله الرحمن الرحیم. در فرهنگ اسلامی و فرهنگ به اصطلاح، زبان عادی ما بعضی مفاهیم وجود دارند که شاید با معنای عمومی و معنای علمی آن، تفاوتهایی داشته باشند. معنای علمی قضا و قدر که در اصطلاح متفکّرین اسلامی، وجود دارد، همانطور که شهید مطهری؛ آن را تعریف کردهاند، هیچگونه مغایرتی با مفهوم توسعه ندارد، ولی گاهی در زبان عامیانه، برداشتهایی از قضا و قدر میشود و این معنا را میدهد که مثلا یک فرد مسلمان، نباید کاری به افراد دیگر داشته باشد و یا اینکه هرچه پیش میآید، گریزی از آن نیست و این، برداشت درستی نیست؛ زیرا قضا و قدر و مشیت الهی منافاتی ندارد با اینکه بشر، در راه رسیدن به اهداف فردی و اجتماعی خود تلاش کند.
معرفت: همانطور که اساتید بزرگوار اشاره فرمودند، باید مفهوم قضا و قدر، کاملا روشن باشد. ما در میان فرقههای کلامی، اشاعره را داریم که قائل به جبرند و عدلیه، یعنی شیعه معتزله را داریم که قائلند که جبر بر انسان، حاکم نیست؛ البته بنده نمیخواهم بحث را رنگ صرفا کلامی بدهم، ولی اشاره میکنم به اینکه این بحث میتواند در مبحث توسعه، یک بحث فرعی باشد از یک بحث کلامی گسترده که همان جبر و اختیار است. ما میخواهیم بدانیم که آیا انسان، مجبور است یا مختار؟ اعتقاد ما این است که «لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» این مطلب، مسلّم است که در تفکّر شیعی، انسان یک موجود مختار و آزاد است و این انسان مختار میتواند جامعه خویش را به سمت توسعه پیش ببرد و یا متوقف نگه دارد. بنابراین، در مجموع، به این نتیجه میرسیم که ما در بحث توسعه، انسان را مختار میدانیم و اختیار انسان را از مبانی توسعه به حساب میآوریم. کسانی که اعتقاد به قضا و قدر را منافی با توسعه میدانند، باید برداشت خود را از قضا و قدر اصلاح کنند.
بد نیست اشاره کنم که قضا در لغت، به معنای انتهاست، منتهی کردن حکم یا فیصله دادن به یک قضیه. قضاوت هم، به معنای منتهی کردن نزاع و فیصله بخشیدن است و قدر به معنای اندازهگیری است. ما معتقدیم که نظام عالم، براساس اندازه و میزان تکوینی مشخصی به وجود آمده است و در نظام تکوین، اندازهگیری دقیقی حاکم است؛ هر معلولی علت خاص خود را دارد و هر علتی معلول متناسب با خود را ایجاب میکند. قضا نیز به این معناست که وقتی علت، تام شد، معلول، صد درصد محقق میشود. همانطور که جناب آقای نظری اشاره فرمودند، جزء اخیر علت تامه، در اموری که به انسان مربوط میشود، اراده خود انسان است. توسعه هم میتواند یک پدیده انسانی، در سطح جامعه باشد که جزء اخیر علت تامه ایجاد چنین توسعهای، اراده خود انسانهاست. از این بحث عبور میکنیم و به مطلب دیگری میپردازیم. جناب دکتر نهاوندیان! برخی معتقدند که سنت، قدرت مقاومت در برابر تجدد را ندارد؛ نظر شما در اینباره چیست؟
دکتر نهاوندیان: بحث تجدد به معنای لغوی آن، خالی از معناست. اینکه بگوییم سنت، قطعاً و قهراً، مقاومت خود را در برابر تجدد، از دست میدهد، معادل این جمله است که بگوییم: فردا میآید و امروز میرود؛ مگر اینکه تجدد و سنت را اینگونه تعریف کنیم که سنت عبارت است از "مجموعهای از آداب، رسوم، عقاید و نهادهای اجتماعی " و تجدد عبارت است از " مجموعه دیگری از همین چیزها که این مجموعه جدید، قطعا، بر مجموعه قبلی، فائق میشود و آن را نابود میکند. " در این صورت، این قضیهای است که باید به اثبات یا ابطال آن بپردازیم و باید مشخص کنیم که این قضیه، از چه مقولهای است، آیا باید برای آن، قبول و رد منطقی بیاوریم یا قبول و رد تاریخی؟ در پاسخ به اینگونه سؤالها ملاحظه تاریخی نشان میدهد که بسیاری از مجموعه عقاید، اندیشهها، نهادها و گرایشهای اجتماعی، در مقابل گرایشی دیگر، برای یک دوره زمانی، رنگ باخته و از متن به حاشیه رفتهاند و در دورهای دیگر، دوباره از حاشیه به متن آمدهاند. این، ملاحظه تاریخی نیست که بگوییم از متن به حاشیه رفتن مجموعهای از اندیشهها در یک دوره، دلیل ناصحیح بودن آن اندیشههاست! اما اینکه دلیل صحت و سقم ملاک حقانیت، در حرکت جامعه چیست، یک بحث معرفتی است که در جای خود، بحث بسیار شیرین و شیوایی است. نتیجه، اینکه عقیده که اگر جامعه بخواهد به پیش برود، باید تمام سنتهای گذشته خود را کنار بگذارد، عقیده ثابت شدهای نیست، نه تجربه تاریخی، آن را ثابت کرده است و نه استدلال منطقی؛ اما اگر منظور، این باشد که ملت مختاری که براساس ابتکارها مرتبا مرزهای جدیدی را در مینوردد، در جریان این حرکت، نهادها، اندیشهها و سلیقههایی را مناسب با شرایط و موقعیتهای جدید اجتماعی، گزینش میکند، این مطلب صحیحی است. آنگاه، این سؤال پیش میآید که در تعریف ما از سنت و نهادهای اجتماعی، آیا نهادهای هستند یا میتوانند باشند که در جریان حرکت زمان، متناسب با مرحلههای مختلف حیات اجتماعی، انطباق، صحت و حقانیت خود را حفظ کنند؟ آیا حقایق نهادهاو روابط دینی، از مسائلی هستند که برچسب زمان دارند و متناسب با درجهای از سطح توسعهاند که با گذشتن جامعه از آن سطح توسعه، باید اینها را هم به موزه سپرد یا اینکه اینها خود، موتور محرّکه و قانون حرکتند؛ یعنی اینطور نیست که لازمه دوره و مرحلهای خاص باشند؟ این، سؤال بسیار مهمی است که در این میزگرد که موضوع آن، دین و توسعه است، باید به آن پرداخته شود.
معرفت: جناب آقای دکتر فرهندی! نظر جنابعالی در اینباره چیست؟
دکتر فرهندی: به نظر من، ابتدا باید دید که منظور از تجّدد چیست؛ اگر منظور از تجّدد، مظهر فساد باشد، حتماً باید در مقابل آن مقاومت کرد، ولی اگر منظور، پیشرفت تکنیک و تکنولوژی باشد، مسلّما نمیتوان و بهتر بگویم نباید در مقابل آن، مقاومت کرد؛ زیرا بدون شک، تکنولوژی جدید، تکنولوژی قدیم را از بین میبرد و باید هم ببرد و هیچ اشکالی هم از نظر شرعی ندارد؛ مثلا اگر روش کار جدیدی را پیدا کردیم که هزینهاش کمتر از روش کار قبلی است، قطعاً اسلام هم به ما میگوید که صرفهجویی کنید و این روش پر هزینه را کنار بگذارید، و اگر تجّدد را در رابطه با مسائل فرهنگی، در نظر بگیریم، به این صورت که سنّت را عقبافتادگی و تجّدد را پیشرفت بدانیم، این، عقیده باطلی است.
معرفت: جناب آقای دکتر نظری! اگر شما هم در این زمینه، مطلبی دارید، بفرمایید.
حجت الاسلام نظری: به نظر من، در جریان توسعه، ناگزیر، با مسائل جدیدی برخورد میکنیم که قبلاً مطرح نبودهاند. این مسائل، با مسائل دینی، تصادم پیدا میکنند؛ مثلا ما در باب توسعه ناگزیریم که مؤسسهای به نام بانک را بپذیریم. توسعهدانان میگویند که قبلاً اینگونه بوده است که مردم فقیر، از ثروتمندان، قرض ربوی میگرفتند و این، جریان مطلوبی نبود، اما مؤسسه بانکی که غالبا غنی از فقیر قرض میگیرد عنصری است که در کار توسعه، ناگزیر از پذیرفتنش هستیم؛ زیرا توسعه، بدون پسانداز، بدون انباشت سرمایه و بدون مؤسسهای به نام بانک که وجوه کوچک سرگردان را جمعآوری کند، امکانپذیر نیست. از آن طرف، این مسأله دینی، مطرح است که دین، با ربا به هیچ وجه، سر سازش ندارد؛ یعنی ربا را در همه وجوهش، چه از طرف فقیر به غنی و چه از طرف غنی به فقیر، ممنوع کرده است. پس اگر خواسته باشیم که از دین، پیروی کنیم و اگر خواسته باشیم دنبال توسعه برویم، باید دین را در این مسأله، نادیده بگیریم؛ چرا که مؤسسه بانکی با دین، اصطکاک پیدا میکند. پس، در اینجا سنت، با پدیده جدیدی به نام بانک، در تعارض خواهد بود. در تعارض سنت و تجدد، اگر توسعهخواه هستیم، باید تجدد را قبول و سنت را رها کنیم و اگر به سنت، وفادار باشیم، باید از توسعه، چشمپوشی کنیم. نمونه دیگر، اینکه خانواده، از دیدگاه دین، اصالت دارد. شکلگیری، بقا و قداست خانواده، بر هر امر دیگر، مقدم است، ولی از سوی دیگر، توسعه، پدیدهای به دنبال دارد به نام آپارتماننشینی. زندگی آپارتماننشینی یعنی اینکه زن و مرد، هر دو، به سر کار میروند و در تمام ساعات روز، نه مرد، زن را میبیند و نه زن، مرد را؛ خانواده، آنگونه که باید باشد، شکل نمیگیرد یا ارزشی به نام صله رحم، زمینه پیدا نمیکند؛ زیرا لازمه صله رحم و رفت و آمدهای خویشاوندان، این است که به گونهای زندگی کنیم که وقت کافی و مسکن مناسب برای این رفت و آمدها داشته باشیم. پس اگر این پدیده جدید را بپذیریم، ناچار، باید عوارض آن را هم بپذیریم و اگر این عوارض را نپذیریم، در راه توسعه، با مشکلاتی مواجه خواهیم بود.
امروزه، در سطح جامعه، در محافل علمی و در جراید نیز، این سؤال مطرح است که در تعارض سنت با توسعه و پدیدههای جدید آن، کدام یک را باید کنار گذاشت؟ آنچه که مسلم است، این است که ما الگوی توسعهای که این عناصر جدید را نپذیرفته باشد، نداریم؛ نه در تئوریها چنین الگویی داریم و نه در میدان عمل، جامعهای را سراغ داریم که به مرحلهای از توسعه رسیده باشد و این عوارض را نیز از زندگی اجتماعی، حذف کرده باشد.
دکتر فرهندی: به نظر من، این مسأله، بستگی به این دارد که ما سنّت را چگونه معنا کنیم؛ اگر سنّت، عبارت باشد از یک سری ارزشهایی که به عنوان مانع، تلقی شوند، مسلّما ممکن است که سنّت، مانع توسعه شود، ولی همانطور که قبلا هم اشاره شد، لزوما سنّت، مانعی در راه پیشرفت و توسعه نیست. چه بسا که سنّت، موجب پیشرفت اقتصادی باشد. اینکه شخصی دستمزد هشت ساعت کار را بگیرد، ولی کمتر از هشت ساعت کار کند، آیا این مطابق با سنّتهای اسلامی است؟ اینقدر که اسلام تأکید میکند که انسان باید امانتدار باشد، نباید دروغ بگوید، باید در قبال دستمزدی که میگیرد، همان مقدار که تعهد داده است، کار کند، ولی ما چقدر به این سفارشها و سنّتها عمل میکنیم؟ اما آن آمریکایی، بیش از ما به این مسائل، عمل میکند، حقوق میگیرد و هشت ساعت را هم کار میکند. همینهاست که باعث پیشرفت آنها و عقب افتادگی ما شده است. خلاصه، کشورهای پیشرفته و غیر مسلمان، واقعا از سنّتها و دستورالعملهای اسلام استفاده میکنند و آنها را در را پیشرفت خود به کار میگیرند، ولی ما که مسلمان هستیم، آنطور که باید، از این سنّتها استفاده نمیکنیم. از اینرو به جرأت میتوان گفت که علت پیشرفت آنها عمل کردن به سنّتها و اخلاق اسلامی است؛ همان سنتهایی که ما مسلمانان، کمتر به آن توجه میکنیم.
معرفت: برداشت بنده، از فرمایشات جناب آقای نظری، این است که ایشان قائل به تعارض جوهری سنت و تجدد هستند. اگر چنین باشد، تجدد که قهرا محقق میشود، سنت را از بین میبرد. جناب دکتر نهاوندیان! نظر شما در اینباره چیست؟ در ضمن، همینجا، سؤال دیگری را نیز مطرح میکنم و فکر میکنم که با این بحث، مرتبط باشد؛ در مسأله اجتهاد مطرح است که اجتهاد، باید متناسب با زمان و مکان باشد و شرایط زمان و مکان، در استنباط احکام ملاحظه شود؛ آیا ما نمیتوانیم بگوییم که سنت را با آن شیوه استنباط، حفظ میکنیم و آن را با توسعه نیز سازگار میبینیم. آیا باید این دو، از یکدیگر تفکیک شوند یا حفظ سنت همراه با تجدد، همان اجتهاد و استنباط متناسب با زمان و مکان است؟
دکتر نهاوندیان: به نظر بنده، باید این مسأله روشن شود که وقتی ما از دین و توسعه، بحث میکنیم، طبعا، بحث تعارض سنتها با تجدد پیش میآید. این، مطلب روشنی است و قطعا، سنتها با تجدد تعارض دارند؛ زیرا معنای این عبارت، این است که دیروز با امروز تعارض دارد یا عبارت است از آمدن امروز و رفتن دیروز، اما اینکه این عبارت، چه محتوایی دارد، باید روشن شود. آیا منظور کسانی که میگویند: سنتها و آنچه که از قدیم، به جا مانده است، برای ما مقدس است یا منظور کسانی که از ارزشهای دینی و از حیات مبتنی بر وحی، دفاع میکنند، این است که هر چه که قدیمی است، خوب است؛ آیا گذشته را مقدس میدانند و طرفدار تقدیس قدمتند؟ این، یک طرف سخن است. طرف دیگر سخن، این است که آیا تمام آنچه که جدید است، توسعه است، آیا آنچه که همراه با تجدد، به جامعهای وارد شود، مصداق توسعه یافتن است؟ اگر شما دیدید که جامعهای صنعتی شده و از نظر اقتصادی، رشد تولید ناخالص ملی آن، بالا رفته است و همچنین آمار جرایم اجتماعی آن، بالا رفته است، آیا این بالا رفتن درجه جرایم اجتماعی هم، لازمه توسعه است یا خود آن جوامع نیز، به این مسأله، به عنوان یک آفت و مشکل مینگرند و همه، به دنبال معالجه و برطرف کردن آن هستند؟ به بیان دیگر، در بحث دین و توسعه، باید دید که آیا رابطه عقاید و احکام دینی که ما حامی و مدافع آن هستیم، با سنتهای اجتماعی چیست و از سوی دیگر، باید دید که رابطه توسعه، با تجدد چیست؟
آنچه که به نظر بنده میرسد، این است که در همان مثال بانک که جناب آقای نظری فرمودند، بانک عبارت است از یک نهاد اقتصادی که فونکسیونش همین است که فرمودند؛ یعنی تجمع سرمایههای پراکنده، برای سرمایهگذاری در زمینههای موردنیاز جریان رشد اقتصادی، اما لازمه این کار را ربا گرفتن و ربا دادن دانستن و محدود کردن آن مفهوم در یکی از اشکال تحققی آن، درست نیست؛ زیرا سیاست پولی بانکها مختلف است؛ امتناع عقلی یا تجربی هم ندارد که در جامعهای، به جای اینکه رابطهها در نحوه جمع کردن سرمایهها رابطه بهرهدهی باشد، مثلا، رابطه مشارکتی باشد یا رابطه مضاربهای باشد. برای سرمایهگذاری هم، صورتهای دیگری باشد. در نتیجه، همان حاصل اقتصادی که لازمه آن نحوه از سرمایهگذاری است، تحقق پیدا کرده است و در عین حال، آن قید هم که در جای خود، منطق خودش را دارد، رعایت شده است.
در مثال دوم هم که مسأله خانواده و زندگی آپارتمانی بود، نفس آپارتماننشینی، با صله رحم تعارض ندارد؛ همچنانکه میشود، در خانهای که حیاط داشته باشد، زندگی کرد و صله رحم به جا آورد، خانوادهای هم که در آپارتمان زندگی میکند، میتواند صله رحم به جا آورد. نفس آپارتماننشینی، روابط بین خانواده یا بین دو همسر را دگرگون نمیکند. همچنان که در بسیاری از جوامع که افراد آن، در آپارتمان هم زندگی نمیکنند، این روابط خانوادگی وجود ندارد. اینکه ساختار فیزیکی محل سکونت، در روابط اجتماعی، تأثیرگذار است، قضیهای ثابت نشده و ناصحیح است. بله، بعضی از اشکال مهندسی شهری، بعضی از برنامهریزیهای شهری و منطقهای، با برخی از دیدگاهها در زندگی اجتماعی و روابط اجتماعی، سازگارتر است و بعضی اشکال آن، کمتر سازگار است. این، مطلب درستی است. یکی از فاکتورهایی که باید در مسأله برنامهریزی شهری یا منطقهای و روابط اجتماعی، مورد توجه قرار گیرد، فرهنگ جامعه است. از تواناییهای یک مهندس شهرساز، این است که در برنامهریزیهای خود، فرهنگ آن جامعه را هم در نظر بگیرد؛ اما اینکه ما زندگی آپارتمانی را لازمه گریزناپذیر توسعه اقتصادی بدانیم، مقدمهای ثابت نشده است و همچنین اینکه زندگی آپارتمانی را متلاشی کننده روابط کیفی خانواده بدانیم، این هم فرضیه دیگری است که اثبات نشده است. نکتهای که من به خاطر آن، به این مثالها پرداختم، این است که متأسفانه، در برخی از نظریات، تلازمهاییی میان بعضی از مثالها و نمونههای عمل شده، فرض میشود، آنگاه برای یک مفهوم کلی، حکمی صادر میشود و بنده، سعی کردم که در همین دو مثال، این رابطه تلازمی را نشان بدهم و ثابت کنم که چنین تلازمی وجود ندارد؛ یعنی این طور نیست که لزوما، زندگی آپارتمانی، با صله رحم یا با روابط صحیح خانوادگی، تعارض داشته باشد و از سوی دیگر، اگر توسعه داشتیم، حتما زندگی آپارتمانی هم داشته باشیم.
معرفت: آقای دکتر فرهندی! چه رابطهای میان توسعه و تجّدد وجود دارد؟ و آیا سنّت اسلامی با مدرنیزم سازگار است؟
دکتر فرهندی: همانطور که اشاره شد، به نظر من هیچ رابطهای میان تجّدد و توسعه وجود ندارد و معنای توسعه با تجّدد فرق دارد. شاید زمانی، در فرهنگ فارسی، مثلا فرهنگ زمان رضاشاه، یا احمد شاه، کلمه تجّدد، به جای توسعه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به کار میرفت، ولی امروزه، معنای توسعه اقتصادی، به قدری وسعت پیدا کرده است که هیچ ربطی به تجّدد ندارد و همانطور که گفته شد، توسعه معنای بسیار جامعی دارد و نشانگر پیشرفت فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک جامعه، به طور کلی است؛ در حالی که تجّدد، یک معنای علمی دارد و یک معنای عامیانه. معنای علمی توسعه، خوب است و مساوی با پیشرفت علمی و تکنولوژی است سازگار با توسعه است، ولی معنای عامیانه آن، گاهی شامل فساد، انحرافهای اخلاقی و امثال اینها هم میشود. از اینرو، باید خیلی محتاطانه، این واژه را به کار ببریم.
اما، سؤال دوم شما، سؤال بسیار جالبی است. به نظر بنده، سنت اسلامی با مدرنیزم و توسعه، کاملا سازگار است و ما هیچ موردی را سراغ نداریم که بتوانیم بگوییم که در اینجا سنّت اسلامی، مانع از رشد و توسعه جامعه میشود. زمانی که من دانشجو بودم، مقالههایی را از بعضی اقتصاددانان غربی میخواندم که معتقد بودند که یکی از دلایل عدم پیشرفت جوامع مسلمان، خود اسلام است؛ زیرا اسلام مانع پیشرفت انسانهاست. متأسفانه، حتی در جوامع مسلمان هم گاهی چنین فکرهایی دیده میشود که فکر میکنند اسلام با مدرنیزم سازگاری ندارد، در حالی که اصلا چنین چیزی نیست. ما خرافات بسیاری داریم که ریشههای مثلا ملّی یا محلی دارند و هیچ ارتباطی به اسلام ندارند و ممکن است که این خرافات، با مدرنیزم و به اصطلاح، توسعه فرهنگی اقتصادی جوامع مسلمان، منافات داشته باشند، ولی سنّتهای اسلامی، به هیچ عنوان، مانع از پیشرفت و توسعه اقتصادی نیستند، بلکه اگر روشها، سنّتها و طرز فکرهای اسلامی را طور صحیح پیاده کنیم، برای مدرنیزه شدن و پیشرفت کردن، به ما کمک هم خواهند کرد.
معرفت: جناب دکتر نهاوندیان! آیا زندگی صنعتی، اشتغال به کار خانم خانه و مسائلی از این قبیل، موجب کمبود وقت برای افراد نمیشود؟ جناب آقای نظری، اشاره فرمودند به این که صله رحم، نیاز به وقت و فراغت دارد. اگر زندگی، به گونهای شد که هیچ فراغتی، وجود نداشت، مثلاً وقتی که مرد و زن، آخر شب به خانه آمدند و حتی گاهی، تعطیلات خود را هم به کار مشغول بودند، این، موجب میشود که صله رحم انجام نشود. نظر جنابعالی، در این زمینه چیست؟ البته، ما روی این مثال، به عنوان یک مورد جزئی تکیه میکنیم.
دکتر نهاوندیان: بله، امروزه، در کشورهایی که به معنای مصطلح، توسعه یافته قلمداد میشوند، بحث ساعت فراغت و بحث گذران اوقات فراغت، بحثی بسیار جدی، در جامعهشناسی است. آیا آنها واقعا اوقات فراغت ندارند و یا اوقات فراغت دارند، اما به لحاظ فرهنگی، گذران اوقات فراقتشان به گونهای است که شاید ما نپسندیم. این طور نیست که از لوازم توسعه اقتصادی، این باشد که هرگز وقت فراغتی نباشد و صله رحم، سالبه به انتفای موضوع باشد. اتفاقاً، از فواید توسعه اقتصادی، این است که شما میتوانید با ساعات کمتری کار، درآمد و تولید بیشتری داشته باشید. اگر زیر ساختها و دیگر مقدمات را داشتید، سطح رفاه اجتماعی جامعه، بالاتر خواهد بود و اگر سطح رفاه، بالاتر بود، طبعا، اوقات فراغت بیشتری خواهید داشت. این، فرهنگ جامعه است که تعیین میکند که شما بر اساس اولویتها، ارزشها و رغبتها، در روز، به طور متوسط، سه ساعت و نیم تلویزیون تماشا کنید یا این که اولویت را به استحکام روابط اجتماعی بدهید. مقوّمات فرهنگی نظام است که انتخاب و اختیار شما را که موتور محرکه توسعه اقتصادی است، هدایت میکند که این اوقات فراغتتان را چگونه بگذرانید. اگر در معامله ذهنی بنده، نفع و لذت از صله رحم، بیشتر از تماشای یک فیلم کارتن بود، صله رحم را انتخاب میکنم و این همه به مجموعه تعلیم و تربیت و سیستم ارزشی جامعه برمیگردد که این بحث هم، در جای خود، بحث بسیار مهمی است.
معرفت: پس، به نظر جنابعالی، توسعه اقتصادی، در یک جامعه توسعه یافته، نه تنها اوقات فراغت را کم نمیکند، بلکه باعث زیادتر شدن آن نیز میشود، اما نحوه استفاده از اوقات فراغت، بستگی به فرهنگ آن جامعه دارد. بنابراین، توسعه منافاتی با حفظ فرهنگهای مقدس و سنتی ندارد. جناب آقای نظری! اگر در این زمینه، مطلبی دارید، بفرمایید.
حجتالاسلام نظری: همانطور که آقای دکتر فرمودند، محور اصلی بحث دین و توسعه، این است که آیا سنتها و ارزشهای مذهبی، با توسعه و تجدد، برخورد دارد؟ اجازه میخواهم که مقداری این مفاهیم را باز کنم تا ابهامی در بحث نباشد. سنت، دقیقا، یعنی مجموعهای از اعتقادات، احکام و مسائل اخلاق فردی و اجتماعی. ما این مجموعه را سنت مینامیم؛ البته روشن است که آداب و رسوم، از این مجموعه، خارجند. منظور از تجدد هم، به وجود آمدن نهادها، مؤسسهها، ادارات و یا پدیدهها و اشیای جدیدی، مثل تلویزیون و سینماست که آمدنشان، عوارضی را به دنبال دارد و به بیان دقیقتر، وقتی که این پدیدهها ظهور میکنند، جامعه، با خود آنها رابطه برقرار نمیکند، بلکه با نظامی که دارند، رابطه برقرار میکند؛ مثلا وقتی که تلویزیون میآید، تنها یک شییء، به نام تلویزیون نمیآید، بلکه یک تلویزیون، تکنسین میخواهد، تکنسین هم، مسائلی دارد و اجمالا، این تلویزیون، یک نظام را با خود میآورد. این شییء، در ظاهر، جدید است، ولی در واقع، یک نظام را به دنبال خود میآورد.
خوب، اگر ما بپذیریم که رابطه انسانها در سطح جامعه، باید بر اساس چارچوبهای مشخصی که بر اساس سنت و ارزشهای مذهبی، تنظیم میشوند، باشد، طبعاً، در انتخاب آن پدیدهها آزاد نخواهیم بود. به بیان دیگر، در آن طرف کره زمین که روابط انسانها با یکدیگر بر اساس قالبهای خاصی شکل گرفته است، بر اساس نیازهای خود، نهادها و پدیدههای جدیدی را به وجود آوردهاند و دقیقاً، آن روابط، در آن قالبهای مشخص است که سرنوشت این محصولات جدید را رقم میزند. هر جامعهای که این پدیدههای جدید، روابط و قالبها را بپذیرد، طبعا هیچ مشکلی نخواهد داشت و هر جامعهای که به هر دلیل نتواند آن پدیدهها را در قالبهایی که آنها در روابط انسانها با یکدیگر دارند، بپذیرد، طبعا، باید به این پدیدهها نگاهی نقادانه کند. ما نیز بعضی از این پدیدههای جدید را میپذیریم، ولی بعضی از آنها را نمیتوانیم بپذیریم؛ بعضی را هم که میپذیریم، نباید بگذاریم که عوارض منفی خود را بر جامعه تحمیل کند. اینجاست که بحث تکنولوژی، مطرح میشود.
بحث تکنولوژی از اینجا آغاز میشود که ما میبایست بستری را برای فن تولید فراهم کنیم و تا این بستر، فراهم نشود، فن تولید، به دست نمیآید. سؤال این است که آیا میتوانیم آن بستری را که فن تولید میطلبد، وارد کنیم؟ یعنی آیا میتوانیم همان روابط اجتماعی را که این فن تولید، در آن، شکل گرفته است، وارد کنیم و بر فرض که بشود وارد کرد، آیا میتوانیم آنها را بپذیریم یا ناگزیریم که خودمان بستر مناسب با فن تولید را فراهم کنیم، خودمان باید آن روابط اجتماعی را تنظیم کنیم که در این صورت، طبعا، این بستر، محصول خودش را خواهد داشت؛ یعنی گرچه فن تولید و تکنولوژی، همان تکنولوژی باشد؛ زیرا این بستر، دقیقاً، آن بستر نیست.
خوب، اگر قبول کردیم که میبایست بستر مناسب تکنولوژی را خودمان فراهم کنیم و روابط اجتماعی را به گونهای که ما قبول داریم، تنظیم کنیم، اینجاست که نقش علوم انسانی، مشخص میشود؛ نقش علوم انسانی، این است که روابط انسانها را تنظیم میکند؛ علوم سیاسی، اقتصاد، حقوق، جامعهشناسی، همه اینها، رابطهها را تبیین و یا تنظیم میکنند. همچنین این جاست که مسأله بازسازی علوم انسانی مطرح میشود. اگر مسأله تنظیم روابط اجتماعی، حل نشود، نمیتوانیم به تکنولوژی، دسترسی پیدا کنیم؛ زیرا تکنولوژی که عنصر اساسی توسعه است، رابطهای تنگاتنگ با تنظیم روابط اجتماعی دارد و تنظیم روابط اجتماعی نیز رابطهای تنگاتنگ با علوم انسانی دارد. از اینرو میبایست تکلیف علوم انسانی، در فرهنگ ما روشن شود؛ یعنی باید روشن شود که آیا باید علوم انسانی را آنطور که تنظیم شدهاند، بپذیریم و در نتیجه، روابط اجتماعی را بر همان اساس، تنظیم کنیم و یا اینکه باید علوم انسانی را بازسازی کرد و بر این اساس، روابط انسانها را تنظیم کرد و در نتیجه، به تکنولوژی مناسب با فرهنگ خودمان دسترسی پیدا کرد.
معرفت: جناب آقای نظری! بهطور مشخص، نظر جنابعالی، این است که چون بستر فرهنگی و فضای روابط اجتماعی ما با کشورهای توسعه یافته، مخصوصاً، کشورهای مغرب زمین تفاوت دارد و از طرفی، تکنولوژی پیشرفته که وجه مشخص و بارز توسعهیافتگی است، در آن بستر و متناسب با آن فضای فرهنگی و روابط اجتماعی پدید آمده است، ما به هیچ وجه نمیتوانیم آن تکنولوژی و آن ابعاد توسعه یافتگی را وارد کشورمان کنیم؛ یعنی چون روابط اجتماعی ما و یا به تعبیری، زیر ساخت فرهنگی جامعه ما کاملا با روابط فرهنگی آنها تفاوت دارد، پس ما نمیتوانیم به سمت چنین توسعهای حرکت کنیم. ممکن است کسی بگوید که درست است که ما با مغرب زمین، تفاوتهایی زیرساختی فرهنگی ارزشی داریم، اما جهات مشترکی نیز، مثل رفاه زندگی و بهرهوری داریم که آن چنان ربطی هم با آن روابط اجتماعی ندارند. انسانها به حکم اینکه موجود هستند، باید در این طبیعت زندگی کنند، حیات داشته باشند و حیات طبیعیشان اقتضا میکنند که در این جهات، با یکدیگر، همکاری کنند. پس ما گرچه در ارزشها با مغرب زمینیان تفاوت و گاهی تباین داریم، اما به لحاظ همان جنبههای مشترکی که با آنها داریم، میتوانیم وجوهی از توسعهیافتگی را به کشورمان وارد کنیم و این، به معنای عدول از ارزشها و اصول اعتقادی خودمان نیست. این هم، مسألهای است که خوب است درباره آن، صحبت شود. جناب آقای دکتر نهاوندیان! اگر در این زمینه، مطلبی هست، بفرمایید!
دکتر نهاوندیان: به نظر بنده، بحث تأثیرپذیری تکنولوژی، از فرهنگ و اولویتهای فرهنگ یک جامعه، بحث بسیار لازمی است؛ البته، در اینجا یک بحث تاریخی داریم که عبارت است از تبعات عقبماندگی تکنولوژی که بر سر جوامع اسلامی آمده است و باید این واقعیت را به عنوان یک واقعیت خارجی بپذیریم، ولی الان نمیخواهیم وارد این بحث بشویم، اما اینکه جوامع اسلامی، چگونه میخواهند مشکل عقبماندگی تکنولوژیک را حل کنند، تا برسند به جایی که مثل گذشته، پرچمدار پیشرفت تکنولوژی باشند، به نظر میرسد که میان آن نظریه که میگوید: آنچه از غرب میآید، چون مبتنی بر آن فرهنگ و آن روابط اجتماعی است، از اینرو، در جامعه ما قابل استفاده نیست، و میان این نظریه که میگوید: چون آنها پیشرفته و توسعه یافتهاند، پس آنچه از آنجا بیاید، پذیرفتنی و بر سر گذاشتنی است، میان این دو سخن، قطعا، قول به تفصیلی نیز هست که عبارت است از این فرایند، نظر کرد و به قواعهد و روابط کیفی جامعه خودی، محک زد؛ آنچه که از این محک گذشت، پذیرفت و بقیه را دور انداخت.
مثالی که برای روشن شدن این نکته میتوان زد و آن این است که همه ما در خانوادههای مذهبی، قرآن میخوانیم و از زمانی که چشممان را باز کردیم، قرآنهای چاپی را دیدیم؛ خوب، صنعت چاپ که در کشور ما اختراع نشده است، بلکه جناب گوتنبرگ، آن را اختراع کرد و بعد هم خود گوتنبرگ یا شخص دیگری، در غرب، قرآن را چاپ کرد. اتفاقاً، یکی از اولین کتابهایی که بعد از انجیل و بعضی از کتب مذهبی دیگرشان چاپ کردند، قرآن بوده است. آیا تکنولوژی چاپ، موافق طبع قرآن بوده است یا مخالف آن؟ اگر کسی دقت کند، میبیند که آن جامعه هم، لازمه رشد و توسعه خود را در این دیده است که باید ابزاری داشته باشد تا به کمک آن بتوان این مطلب مفید و خواندنی را بیشتر و سریعتر، در اختیار جامعه قرار داد. حال، محتوای این مطلب خواندنی، میتواند اوراق ناریه و گمراه کننده باشد و هم میتواند اوراق نوریه و مطالب صحیح و علمی و آموزنده باشد. ما در بررسی این صنعت، میبینیم چیزی که معارض روابط و جهتگیری ما و معارض دستاوردهای مکتب وحی نباشد، آن را میپذیریم و در راه رسیدن به اهداف خودمان، از تواناییهایش استفاده میکنیم؛ البته در جامعه اسلامی هم میشود مطالب ناروا و ناصحیح منتشر کرد.
لازم است تأکید کنم که من با آوردن این مثال، قصد ندارم که نفی کنم که بعضی از ابزارها در مسیر تعبد الهی و بعضی در مسیرهای دیگر، تسهیل کنندهاند. ابزارها میتوانند، در آسانکردن یک کار، مؤثر باشند. منظور بنده، این است که اگر یک نظام، به خاطر غنای فرهنگی، توانایی انتخاب ابزارهای موردنیاز خود را داشته باشد، میتواند درباره ابزارها و فراوردههای نظامهای فرهنگی دیگر هم، حکم صادر کرده و انتخابگری کند. اگر چنین شد، تا زمانی که ما پرچمدار و پیشگام، در پیشرفت تکنولوژی نشویم و ابزارهای جدیدی بر اساس جهتگیریها و روابط خودمان تولید نکنیم، باید این انتخابگری را در محصولات تکنولوژیهای دیگران بکنیم. این امکان عقلی غیر قابل رد است که میشود از فراوردههای جوامع دیگر، محصولاتی را برگزید تا در مسیر پیشرفت این جامعه، به کار گرفته شود؛ البته به هیچ وجه نباید در این مرحله، درنگ کرد و باید این مرحله را فقط به عنوان مرحله انتقالی، برای رسیدن به آنجا که ما تعیینکننده باشیم، دانست.
مطلب دیگری که به آن، اشاره فرمودند، این بود که وظیفه علوم انسانی، در واقع، تبیین روابط است. این مطلب درستی است. خوب، اگر چنین است، پس وظیفه فقه ما چیست؟ قرار بود که روابط، به وسیله دین تنظیم شود. این هم مطلب مهم دیگری است که به همین بحث، مربوط است. نکتهای که در اینجا توجه به آن، لازم است، این است که آیا ما به دستاوردهای وحی، به عنوان محصولاتی قدیمی که در موزهها نگه داشته شدهاند، نگاه میکنیم یا به عنوان یک منبع معرفتی تکمیلی، یک وسیله شناخت، یک هدایتگر، در راه شناخت حقایق عالم و آیینه نشاندهنده قوانین حرکت، نگاه میکنیم. به این بیان که مثلا قانون جریان خون، در بدن انسان توسعه یافته کنونی، در مقایسه با انسان هزار یا دههزار سال پیش، همان قانون جریان خون و همان قانون حرکت قلب است. بعضی از قوانین اجتماعی هم، این چنینند؛ مثلا نیاز به حکومت، در حیات اجتماعی، ضرورتی است که هم الان وجود دارد و هم پانصد سال بعد خواهد داشت. نمونههای فراوانی را از این قبیل میتوان ذکر کرد که تداوم قانونمندیهای خاصی را، هم در حیات فردی و هم در حیات اجتماعی اثبات میکند. نظریه مبتنی بر وحی دین، عبارت از این است که احکام دین، چیزی جز شناخت قوانین حیات اجتماعی نیستند. قانون حرکت، معارض با حرکت نیست، بلکه لازمه حرکت است؛ حرکت، هر قدر هم که به جلو برود، قانون خود را نفی نمیکند. از اینرو، وقتی که به اصطلاح ، ادبیات، ادبیات جامعهشناسی و علوم اجتماعی است، بنده، اجتناب میکنم از اینکه تعبیر سنت را به کار ببرم؛چون در بحث تجدد و توسعه، در ادبیات توسعه، مستفاد از سنت، همان آداب و رسومی است که جنابعالی، هنگام تعریف، آن را کنار گذاشتید. آنچه که ما خود را به آن ملتزم میدانیم، نحوه زندگی انسانهای دویست سال قبل است؛ گرچه آنها اجداد ما بوده و بسیار هم محترم هستند، ما بر سر مزارشان هم میرویم و فاتحه میخوانیم، اما قلیان کشیدن آنها برای ما تقدسی ندارد یا لزوما مرکبی که سوار میشدند، در بینش دینی ما هیچگونه تقدسی ندارد؛ آنچه که برای ما تقدس دارد و ملتزم بودن به آن را وظیفه خود میدانیم، کلام وحی است، کلام معصومین: است. به بیان دیگر، در واقع، دین، تعبیری است سیاستگذاری شده مبتنی بر قوانین حیات، خود قانون حیات را شاید لزوما در "قال الصادق" و "قال الباقر" نگفته باشند، اما قطعا آن حکمی که صادر شده است، مبتنی است بر آن قانون و شناخت آن حکم و برای یک جامعهشناس مسلمان یا یک اقتصاددان مسلمان، راهنمایی است، برای اینکه زودتر از آن محققی که دستیابی به این منبع معرفتی ندارد، به این قانون دست پیدا کند. از اینرو، محقق علوم اجتماعی که دستی هم بر منبع وحی دارد، نه تنها عقبتر نیست بلکه جلوتر هم هست؛ زیرا دستی بر یک منبع معرفتی دیگر هم دارد.
معرفت: از جناب آقای دکتر نهاوندیان تشکر میکنم که این بحث دقیق را مطرح کردند که باید تلقی ما از دین، این باشد که دین، قانون حرکت است و به یک معنا، قانون توسعه است و ما نمیتوانیم با توسعه، دین را کنار بگذاریم. باید این برداشت، در جامعه ما تبیین شود، ولی متأسفانه، گاهی در جامعه، اظهارنظرهایی را ملاحظه میکنیم که دین را مانند آداب و رسومی سنّتی، مربوط به دوره خاصی از زندگی بشر، تلقی میکنند و نتیجه میگیرند که با تغییر زمان و گذر از آن دوره زمانی، باید دست از این (به تعبیر آنها) قالبهای دینی و سنتی کشید. ادامه دارد.
قال موسی(ع): یا رب أرنی درجات محمد و امته؟ قال: یا موسی انک لن تطیق ذلک ولکن اریک منزله من منازله جلیله فضّلته بها علیک و علی جمیع خلقی... فکشف له عن ملکوت السماء فنظر الی منزله کادت تتلف نفسه من انوارها و قربها من الله عز وجل، قال یا بر بما ذا بلغته الی هذه الکرامه! قال: بخلق اختصصته به من بینهم و هوالایثار.
حضرت موسی (ع) به خداوند عرض کرد، خداوندا درجات محمد و امت او را به من نشان بده؟ خداوند فرمود که ای موسی تو طاقت آن را نداری! در عین حال، منزلی از منازل با شکوه آنان را که بر تو و تمام خلائق برتری دادهام به شما نشان میدهم، ناگهان از آسمان نوری نمایان شد، حضرت موسی بدان خیره شد به گونهای که نزدیک بود از انوار و قرب آنها به خدا تلف شود! عرض کرد خدایا! به خاطر چه چیز آنان را به این منزلت رساندی؟ خداوند فرمود: به دلیل صفتی که مخصوص آنان قرار دادم و آن ایثار است.
میزانالحکمه، ج 1، ص 5.
همانگونه که در بخش نخست این میزگرد مطرح شد، هدف ما این است که مباحثی از این دست را که امروزه، در این مرحله از انقلاب ما، دارای ضرورت و اهمیت بسیار هستند، در این مجله طرح کنیم و صاحبنظران در اینگونه مسائل، اظهارنظر بفرمایند، شاید بتوانیم مشکلاتی را که با آن روبه رو هستیم، تا اندازهای که میتوانیم، حل کنیم؛ به خصوص که ما معتقدیم که در بخشهای مختلف علوم انسانی، زمینه وسیعی برای هجوم فرهنگی وجود دارد و مهاجمان فرهنگی، از این کانال به فرهنگ ما هجوم آوردهاند. از اینرو، بر ما واجب است که در این زمینه، به جهادی علمی و فرهنگی، دستت بزنیم و به نظر ما بهترین راه، برگزاری میزگردها و مباحثههای منطقی و مستدل، در اینزمینههاست. بخشی از مباحثی که در زمینه دین و توسعه مطرح است، در میزگرد قبل، به محضر خوانندگان محترم مجله معرفت، عرضه شد و اکنون، بخش دیگری از مباحث را تقدیم حضورشان میکنیم:
معرفت: بعضی از سؤالهایی که در زمینه دین و توسعه، مطرح است، مستقیما، جنبه اعتقادی دارد؛ مانند اینکه آیا توسعه با اعتقاد به قضا و قدر سازگاری دارد یا نه؟ تصور برخی، از قضا و قدر، مستلزم جبر و سلب اختیار از انسان است و از طرفی، اختیار، از مبانی توسعه به حساب میآید؛ زیرا وقتی که انسان، در فرهنگ توسعه مطرح میشود، یک انسان، در فرهنگ توسعه مطرح میشود، یک انسان مختار دارای اراده، استقلال و نقشآفرین در صحنههای هستی تلقی میشود. با توجه به این مطلب، سؤال این است که آیا اعتقاد به قضا و قدر با اختیار انسان، سازگاری دارد یا نه؟ اگر اختیار از مبانی توسعه باشد و اگر قضا و قدر، اختیار را از انسان سلب کند، نتیجه این خواهد بود که اعتقاد به قضا و قدر با توسعه منافات دارد و حرکت در مسیر توسعه و رسیدن به آن، ناممکن خواهد بود. از جناب حجتالاسلام والمسلمین نظری تقاضا میکنم که اگر در این زمینه مطلبی دارند، بفرمایند تا دنباله بحث را پی بگیریم.
حجتالاسلام نظری: بسم اللّه الرحمن الرحیم. به نظر من، بهتر است که بحث قضا و قدر و همچنین بحث اختیار را در دو سطح، فرد و جامعه مطرح کنیم. به بیان دیگر، سؤال را اینطور مطرح کنیم که آیا قضا و قدر فردی، با توسعه منافات دارد؟ آیا این اعتقاد که هر قوم و ملتی، قضا و سرنوشت محتومی دارد، با توسعه سازگار است؟ پاسخی که میشود در بعد کلان به سؤال دوم داد، این است که چنین نیست که دین، این بینش را داشته باشد که اقوام و امتها سرنوشتی از قبل تعیین شده دارند و جبرا به این سرنوشت میرسند. اگر چنین بینشی داشت، نتیجهاش این بود که چون هر ملتی، سرنوشتی از قبل تعیین شده دارد، مثلا سرنوشت فلان ملت، عقبماندگی، تعیین شده است، پس هر چه در راه پیشرفت خود، تلاش کند، تلاش او به نتیجهای نخواهد رسید. اگر بینش دین، اینگونه بود، مسلما، قضای ملتها با توسعه منافات داشت، ولی بینش دین، دقیقا برعکس است؛ یعنی وقتی که سرنوشتی برای یک ملت، در نظر گرفته میشود، اختیار آن ملت نیز در سلسله علل این سرنوشت، قرار داده میشود؛ یعنی بینش دینی، این است که امتها با اعمال اختیاری خود، به این سرنوشت تعیین شده، خواهند رسید. در نتیجه، بینش دینی، هرگز با توسعه منافات ندارد؛ یعنی میتوان گفت که اگر امتی با اختیار خود، راهی را انتخاب کرد که به عقبماندگی، منتهی میشود، پس سرنوشت آن، عقبماندگی خواهد بود. بنابراین، توسعه یا عقبماندگی، که سرنوشت اقوام و ملل است، با اختیار و با اعمال اختیاری خودشان، تعیین شده است.
درباره سرنوشت اقوام و ملل، آیات زیادی وجود دارد، ولی این آیه، صراحت بیشتری دارد، میفرماید: «ان احسنتم احسنتم لانفسکم و ان أسأتم فلها» خطاب به قوم بنیاسرائیل میفرماید که اگر به عنوان یک قوم، خوبی کردید، و اگر بدی کردید، باز به خودتان بدی کردهاید. پس بینش قرآن، این است که شما به اختیار خودتان میتوانید راهی خوب و یا بد را انتخاب کنید و در نتیجه، سرنوشتی را با انتخاب خود، در پیش خواهید داشت. بنابراین، اگر خواسته باشیم که قضا را در سطح اقوام، در نظر بگیریم، که بحث توسعه هم در سطح جامعه مطرح است، قضای در سطح کلان، هیچگاه با توسعه منافات ندارد، هرچند که هیچ راهی را نیز به طور جبری تعیین نمیکند؛ قضا معین نمیکند که شما حتما توسعهیافتگی را در پیش دارید؛ همانطور که تعیین نمیکند که حتماً عقبماندگی را در پیش دارید. سرنوشت فردی نیز بدین معنا نیست که هر فرد، بدون اختیار، سرنوشت مقطوعی دارد، بلکه اختیار، عنصری است که حرف آخر را در تعیین سرنوشت میزند. در نتیجه، اعتقاد به قضای فردی، هیچ منافاتی با توسعه ندارد.
به نظر میرسد با برداشتی که ما از قضا و قدر داریم، یعنی همان بینش عدلیهای که از ائمه: آموختهایم، میتوان بعضی برداشتهای نادرست از قضا و قدر را مبنی بر محکوم بودن به سرنوشتی خارج از اراده، که در برخی ادیان یا برخی فرهنگها وجود دارد، رد کرد. توجه به این نکته، به ما کمک میکند که بتوانیم موضع بعضی از نویسندگان غربی را در این مسأله، تحلیل کنیم که آنها از چه برداشتی از قضا و قدر، تأثیر پذیرفتهاند. مفهومی که ما از قضا و قدر میفهمیم، در تعارض با اختیار، آزادی، تشویق و ابتکار انسان نیست و این ادعا را به خود قرآن، مستند میکنیم، آنجا که میفرماید: «ذلک بان الله لم یک مغیرا" نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بأنفسهم»
معرفت: بنابراین، خلاصه فرمایشات شما این شد که اقوام نیز مانند افراد، دارای قضا و قدری هستند و همانطور که اعتقاد به قضا و قدر فردی، موجب جبر نیست، اعتقاد به قضا و قدر ملتها و جوامع نیز، چون با ملاحظه مختار بودن انسانهاست، منافاتی با توسعهیافتگی یا توسعه نیافتگی ندارد؛ یعنی انسان میتواند معتقد به قضا و قدر باشد و جامعهاش توسعه یافته شود و یا رو به توسعه نیافتگی برود. جناب آقای دکتر نهاوندیان! اگر در این زمینه، مطالبی دارید، بفرمایید!
دکتر نهاوندیان: بسم اللّه الرحمن الرحیم. بد نیست که بنده، درباره معنای قضا و قدر، مطالبی را به طور مختصر عرض کنم. آن قضا و قدری که ما از قرآن و آموزشهای معصومین:، استنباط میکنیم، همین است که شما میفرمایید، اما در بعضی جوامع دیگر، برداشتهایی از قضا و قدر شده است که با توسعه متناقص است. این برداشتها مربوط به این زمان هم نیست، بلکه در زمان امیرالمؤمنین(ع)، نیز افرادی درباره قضا و قدر، از ایشان سوال میکردند. برای نمونه، حضرت در جواب، یکی از این افراد فرمودند که (قریب به این تعبیر) «ویحک لعلک ظنت قضاءً لازما و قدرا حاتما ولو کان کذلک لبطل الثواب والعقاب» (نهجالبلاغه: حکمت 75) من نمیخواهم عرض کنم که منظور سائل این بوده که قضا و قدر، به معنای جبر است، اما از صورت جواب، استنباط میشود که حضرت میخواهند بفرمایند که کلمه قضا و قدر، به این مفهومی که تو برداشت میکنی نیست. به نظر میرسد با برداشتی که ما از قضا و قدر داریم، یعنی همان بینش عدلیهای که از ائمه: آموختهایم، میتوان بعضی برداشتهای نادرست از قضا و قدر را مبنی بر محکوم بودن به سرنوشتی خارج از اراده، که در برخی ادیان یا برخی فرهنگها وجود دارد، رد کرد. توجه به این نکته، به ما کمک میکند که بتوانیم موضع بعضی از نویسندگان غربی را در این مسأله، تحلیل کنیم که آنها از چه برداشتی از قضا و قدر، تأثیر پذیرفتهاند. مفهومی که ما از قضا و قدر میفهمیم، در تعارض با اختیار، آزادی، تشویق و ابتکار انسان نیست و این ادعا را به خود قرآن، مستند میکنیم، آنجا که میفرماید: «ذلک بان الله لم یک مغیّرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیّروا ما بانفسهم» اگر انسان، فقط لفظ را هم ببیند، متوجه میشود که بینش قرآن، این است که در نعمتی که خداوند داده است، تغییری حاصل نمیشود مگر با خواست خود مردم.
به نظر بنده، به خاطر وظیفهای که در ارائه فرهنگ قرآنی و فرهنگ وحی، به عهده ما هست، روشن شدن معنای قضا و قدر بسیار لازم است که اگراین مطلب، روشن شود، تأثیر زیادی در پیشرفت توسعه خواهد داشت.
معرفت: جناب آقای دکتر فرهندی! اگر در این زمینه مطلبی هست بفرمایید.
دکتر فرهندی: بسم الله الرحمن الرحیم. در فرهنگ اسلامی و فرهنگ به اصطلاح، زبان عادی ما بعضی مفاهیم وجود دارند که شاید با معنای عمومی و معنای علمی آن، تفاوتهایی داشته باشند. معنای علمی قضا و قدر که در اصطلاح متفکّرین اسلامی، وجود دارد، همانطور که شهید مطهری؛ آن را تعریف کردهاند، هیچگونه مغایرتی با مفهوم توسعه ندارد، ولی گاهی در زبان عامیانه، برداشتهایی از قضا و قدر میشود و این معنا را میدهد که مثلا یک فرد مسلمان، نباید کاری به افراد دیگر داشته باشد و یا اینکه هرچه پیش میآید، گریزی از آن نیست و این، برداشت درستی نیست؛ زیرا قضا و قدر و مشیت الهی منافاتی ندارد با اینکه بشر، در راه رسیدن به اهداف فردی و اجتماعی خود تلاش کند.
معرفت: همانطور که اساتید بزرگوار اشاره فرمودند، باید مفهوم قضا و قدر، کاملا روشن باشد. ما در میان فرقههای کلامی، اشاعره را داریم که قائل به جبرند و عدلیه، یعنی شیعه معتزله را داریم که قائلند که جبر بر انسان، حاکم نیست؛ البته بنده نمیخواهم بحث را رنگ صرفا کلامی بدهم، ولی اشاره میکنم به اینکه این بحث میتواند در مبحث توسعه، یک بحث فرعی باشد از یک بحث کلامی گسترده که همان جبر و اختیار است. ما میخواهیم بدانیم که آیا انسان، مجبور است یا مختار؟ اعتقاد ما این است که «لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» این مطلب، مسلّم است که در تفکّر شیعی، انسان یک موجود مختار و آزاد است و این انسان مختار میتواند جامعه خویش را به سمت توسعه پیش ببرد و یا متوقف نگه دارد. بنابراین، در مجموع، به این نتیجه میرسیم که ما در بحث توسعه، انسان را مختار میدانیم و اختیار انسان را از مبانی توسعه به حساب میآوریم. کسانی که اعتقاد به قضا و قدر را منافی با توسعه میدانند، باید برداشت خود را از قضا و قدر اصلاح کنند.
بد نیست اشاره کنم که قضا در لغت، به معنای انتهاست، منتهی کردن حکم یا فیصله دادن به یک قضیه. قضاوت هم، به معنای منتهی کردن نزاع و فیصله بخشیدن است و قدر به معنای اندازهگیری است. ما معتقدیم که نظام عالم، براساس اندازه و میزان تکوینی مشخصی به وجود آمده است و در نظام تکوین، اندازهگیری دقیقی حاکم است؛ هر معلولی علت خاص خود را دارد و هر علتی معلول متناسب با خود را ایجاب میکند. قضا نیز به این معناست که وقتی علت، تام شد، معلول، صد درصد محقق میشود. همانطور که جناب آقای نظری اشاره فرمودند، جزء اخیر علت تامه، در اموری که به انسان مربوط میشود، اراده خود انسان است. توسعه هم میتواند یک پدیده انسانی، در سطح جامعه باشد که جزء اخیر علت تامه ایجاد چنین توسعهای، اراده خود انسانهاست. از این بحث عبور میکنیم و به مطلب دیگری میپردازیم. جناب دکتر نهاوندیان! برخی معتقدند که سنت، قدرت مقاومت در برابر تجدد را ندارد؛ نظر شما در اینباره چیست؟
دکتر نهاوندیان: بحث تجدد به معنای لغوی آن، خالی از معناست. اینکه بگوییم سنت، قطعاً و قهراً، مقاومت خود را در برابر تجدد، از دست میدهد، معادل این جمله است که بگوییم: فردا میآید و امروز میرود؛ مگر اینکه تجدد و سنت را اینگونه تعریف کنیم که سنت عبارت است از "مجموعهای از آداب، رسوم، عقاید و نهادهای اجتماعی " و تجدد عبارت است از " مجموعه دیگری از همین چیزها که این مجموعه جدید، قطعا، بر مجموعه قبلی، فائق میشود و آن را نابود میکند. " در این صورت، این قضیهای است که باید به اثبات یا ابطال آن بپردازیم و باید مشخص کنیم که این قضیه، از چه مقولهای است، آیا باید برای آن، قبول و رد منطقی بیاوریم یا قبول و رد تاریخی؟ در پاسخ به اینگونه سؤالها ملاحظه تاریخی نشان میدهد که بسیاری از مجموعه عقاید، اندیشهها، نهادها و گرایشهای اجتماعی، در مقابل گرایشی دیگر، برای یک دوره زمانی، رنگ باخته و از متن به حاشیه رفتهاند و در دورهای دیگر، دوباره از حاشیه به متن آمدهاند. این، ملاحظه تاریخی نیست که بگوییم از متن به حاشیه رفتن مجموعهای از اندیشهها در یک دوره، دلیل ناصحیح بودن آن اندیشههاست! اما اینکه دلیل صحت و سقم ملاک حقانیت، در حرکت جامعه چیست، یک بحث معرفتی است که در جای خود، بحث بسیار شیرین و شیوایی است. نتیجه، اینکه عقیده که اگر جامعه بخواهد به پیش برود، باید تمام سنتهای گذشته خود را کنار بگذارد، عقیده ثابت شدهای نیست، نه تجربه تاریخی، آن را ثابت کرده است و نه استدلال منطقی؛ اما اگر منظور، این باشد که ملت مختاری که براساس ابتکارها مرتبا مرزهای جدیدی را در مینوردد، در جریان این حرکت، نهادها، اندیشهها و سلیقههایی را مناسب با شرایط و موقعیتهای جدید اجتماعی، گزینش میکند، این مطلب صحیحی است. آنگاه، این سؤال پیش میآید که در تعریف ما از سنت و نهادهای اجتماعی، آیا نهادهای هستند یا میتوانند باشند که در جریان حرکت زمان، متناسب با مرحلههای مختلف حیات اجتماعی، انطباق، صحت و حقانیت خود را حفظ کنند؟ آیا حقایق نهادهاو روابط دینی، از مسائلی هستند که برچسب زمان دارند و متناسب با درجهای از سطح توسعهاند که با گذشتن جامعه از آن سطح توسعه، باید اینها را هم به موزه سپرد یا اینکه اینها خود، موتور محرّکه و قانون حرکتند؛ یعنی اینطور نیست که لازمه دوره و مرحلهای خاص باشند؟ این، سؤال بسیار مهمی است که در این میزگرد که موضوع آن، دین و توسعه است، باید به آن پرداخته شود.
معرفت: جناب آقای دکتر فرهندی! نظر جنابعالی در اینباره چیست؟
دکتر فرهندی: به نظر من، ابتدا باید دید که منظور از تجّدد چیست؛ اگر منظور از تجّدد، مظهر فساد باشد، حتماً باید در مقابل آن مقاومت کرد، ولی اگر منظور، پیشرفت تکنیک و تکنولوژی باشد، مسلّما نمیتوان و بهتر بگویم نباید در مقابل آن، مقاومت کرد؛ زیرا بدون شک، تکنولوژی جدید، تکنولوژی قدیم را از بین میبرد و باید هم ببرد و هیچ اشکالی هم از نظر شرعی ندارد؛ مثلا اگر روش کار جدیدی را پیدا کردیم که هزینهاش کمتر از روش کار قبلی است، قطعاً اسلام هم به ما میگوید که صرفهجویی کنید و این روش پر هزینه را کنار بگذارید، و اگر تجّدد را در رابطه با مسائل فرهنگی، در نظر بگیریم، به این صورت که سنّت را عقبافتادگی و تجّدد را پیشرفت بدانیم، این، عقیده باطلی است.
معرفت: جناب آقای دکتر نظری! اگر شما هم در این زمینه، مطلبی دارید، بفرمایید.
حجت الاسلام نظری: به نظر من، در جریان توسعه، ناگزیر، با مسائل جدیدی برخورد میکنیم که قبلاً مطرح نبودهاند. این مسائل، با مسائل دینی، تصادم پیدا میکنند؛ مثلا ما در باب توسعه ناگزیریم که مؤسسهای به نام بانک را بپذیریم. توسعهدانان میگویند که قبلاً اینگونه بوده است که مردم فقیر، از ثروتمندان، قرض ربوی میگرفتند و این، جریان مطلوبی نبود، اما مؤسسه بانکی که غالبا غنی از فقیر قرض میگیرد عنصری است که در کار توسعه، ناگزیر از پذیرفتنش هستیم؛ زیرا توسعه، بدون پسانداز، بدون انباشت سرمایه و بدون مؤسسهای به نام بانک که وجوه کوچک سرگردان را جمعآوری کند، امکانپذیر نیست. از آن طرف، این مسأله دینی، مطرح است که دین، با ربا به هیچ وجه، سر سازش ندارد؛ یعنی ربا را در همه وجوهش، چه از طرف فقیر به غنی و چه از طرف غنی به فقیر، ممنوع کرده است. پس اگر خواسته باشیم که از دین، پیروی کنیم و اگر خواسته باشیم دنبال توسعه برویم، باید دین را در این مسأله، نادیده بگیریم؛ چرا که مؤسسه بانکی با دین، اصطکاک پیدا میکند. پس، در اینجا سنت، با پدیده جدیدی به نام بانک، در تعارض خواهد بود. در تعارض سنت و تجدد، اگر توسعهخواه هستیم، باید تجدد را قبول و سنت را رها کنیم و اگر به سنت، وفادار باشیم، باید از توسعه، چشمپوشی کنیم. نمونه دیگر، اینکه خانواده، از دیدگاه دین، اصالت دارد. شکلگیری، بقا و قداست خانواده، بر هر امر دیگر، مقدم است، ولی از سوی دیگر، توسعه، پدیدهای به دنبال دارد به نام آپارتماننشینی. زندگی آپارتماننشینی یعنی اینکه زن و مرد، هر دو، به سر کار میروند و در تمام ساعات روز، نه مرد، زن را میبیند و نه زن، مرد را؛ خانواده، آنگونه که باید باشد، شکل نمیگیرد یا ارزشی به نام صله رحم، زمینه پیدا نمیکند؛ زیرا لازمه صله رحم و رفت و آمدهای خویشاوندان، این است که به گونهای زندگی کنیم که وقت کافی و مسکن مناسب برای این رفت و آمدها داشته باشیم. پس اگر این پدیده جدید را بپذیریم، ناچار، باید عوارض آن را هم بپذیریم و اگر این عوارض را نپذیریم، در راه توسعه، با مشکلاتی مواجه خواهیم بود.
امروزه، در سطح جامعه، در محافل علمی و در جراید نیز، این سؤال مطرح است که در تعارض سنت با توسعه و پدیدههای جدید آن، کدام یک را باید کنار گذاشت؟ آنچه که مسلم است، این است که ما الگوی توسعهای که این عناصر جدید را نپذیرفته باشد، نداریم؛ نه در تئوریها چنین الگویی داریم و نه در میدان عمل، جامعهای را سراغ داریم که به مرحلهای از توسعه رسیده باشد و این عوارض را نیز از زندگی اجتماعی، حذف کرده باشد.
دکتر فرهندی: به نظر من، این مسأله، بستگی به این دارد که ما سنّت را چگونه معنا کنیم؛ اگر سنّت، عبارت باشد از یک سری ارزشهایی که به عنوان مانع، تلقی شوند، مسلّما ممکن است که سنّت، مانع توسعه شود، ولی همانطور که قبلا هم اشاره شد، لزوما سنّت، مانعی در راه پیشرفت و توسعه نیست. چه بسا که سنّت، موجب پیشرفت اقتصادی باشد. اینکه شخصی دستمزد هشت ساعت کار را بگیرد، ولی کمتر از هشت ساعت کار کند، آیا این مطابق با سنّتهای اسلامی است؟ اینقدر که اسلام تأکید میکند که انسان باید امانتدار باشد، نباید دروغ بگوید، باید در قبال دستمزدی که میگیرد، همان مقدار که تعهد داده است، کار کند، ولی ما چقدر به این سفارشها و سنّتها عمل میکنیم؟ اما آن آمریکایی، بیش از ما به این مسائل، عمل میکند، حقوق میگیرد و هشت ساعت را هم کار میکند. همینهاست که باعث پیشرفت آنها و عقب افتادگی ما شده است. خلاصه، کشورهای پیشرفته و غیر مسلمان، واقعا از سنّتها و دستورالعملهای اسلام استفاده میکنند و آنها را در را پیشرفت خود به کار میگیرند، ولی ما که مسلمان هستیم، آنطور که باید، از این سنّتها استفاده نمیکنیم. از اینرو به جرأت میتوان گفت که علت پیشرفت آنها عمل کردن به سنّتها و اخلاق اسلامی است؛ همان سنتهایی که ما مسلمانان، کمتر به آن توجه میکنیم.
معرفت: برداشت بنده، از فرمایشات جناب آقای نظری، این است که ایشان قائل به تعارض جوهری سنت و تجدد هستند. اگر چنین باشد، تجدد که قهرا محقق میشود، سنت را از بین میبرد. جناب دکتر نهاوندیان! نظر شما در اینباره چیست؟ در ضمن، همینجا، سؤال دیگری را نیز مطرح میکنم و فکر میکنم که با این بحث، مرتبط باشد؛ در مسأله اجتهاد مطرح است که اجتهاد، باید متناسب با زمان و مکان باشد و شرایط زمان و مکان، در استنباط احکام ملاحظه شود؛ آیا ما نمیتوانیم بگوییم که سنت را با آن شیوه استنباط، حفظ میکنیم و آن را با توسعه نیز سازگار میبینیم. آیا باید این دو، از یکدیگر تفکیک شوند یا حفظ سنت همراه با تجدد، همان اجتهاد و استنباط متناسب با زمان و مکان است؟
دکتر نهاوندیان: به نظر بنده، باید این مسأله روشن شود که وقتی ما از دین و توسعه، بحث میکنیم، طبعا، بحث تعارض سنتها با تجدد پیش میآید. این، مطلب روشنی است و قطعا، سنتها با تجدد تعارض دارند؛ زیرا معنای این عبارت، این است که دیروز با امروز تعارض دارد یا عبارت است از آمدن امروز و رفتن دیروز، اما اینکه این عبارت، چه محتوایی دارد، باید روشن شود. آیا منظور کسانی که میگویند: سنتها و آنچه که از قدیم، به جا مانده است، برای ما مقدس است یا منظور کسانی که از ارزشهای دینی و از حیات مبتنی بر وحی، دفاع میکنند، این است که هر چه که قدیمی است، خوب است؛ آیا گذشته را مقدس میدانند و طرفدار تقدیس قدمتند؟ این، یک طرف سخن است. طرف دیگر سخن، این است که آیا تمام آنچه که جدید است، توسعه است، آیا آنچه که همراه با تجدد، به جامعهای وارد شود، مصداق توسعه یافتن است؟ اگر شما دیدید که جامعهای صنعتی شده و از نظر اقتصادی، رشد تولید ناخالص ملی آن، بالا رفته است و همچنین آمار جرایم اجتماعی آن، بالا رفته است، آیا این بالا رفتن درجه جرایم اجتماعی هم، لازمه توسعه است یا خود آن جوامع نیز، به این مسأله، به عنوان یک آفت و مشکل مینگرند و همه، به دنبال معالجه و برطرف کردن آن هستند؟ به بیان دیگر، در بحث دین و توسعه، باید دید که آیا رابطه عقاید و احکام دینی که ما حامی و مدافع آن هستیم، با سنتهای اجتماعی چیست و از سوی دیگر، باید دید که رابطه توسعه، با تجدد چیست؟
آنچه که به نظر بنده میرسد، این است که در همان مثال بانک که جناب آقای نظری فرمودند، بانک عبارت است از یک نهاد اقتصادی که فونکسیونش همین است که فرمودند؛ یعنی تجمع سرمایههای پراکنده، برای سرمایهگذاری در زمینههای موردنیاز جریان رشد اقتصادی، اما لازمه این کار را ربا گرفتن و ربا دادن دانستن و محدود کردن آن مفهوم در یکی از اشکال تحققی آن، درست نیست؛ زیرا سیاست پولی بانکها مختلف است؛ امتناع عقلی یا تجربی هم ندارد که در جامعهای، به جای اینکه رابطهها در نحوه جمع کردن سرمایهها رابطه بهرهدهی باشد، مثلا، رابطه مشارکتی باشد یا رابطه مضاربهای باشد. برای سرمایهگذاری هم، صورتهای دیگری باشد. در نتیجه، همان حاصل اقتصادی که لازمه آن نحوه از سرمایهگذاری است، تحقق پیدا کرده است و در عین حال، آن قید هم که در جای خود، منطق خودش را دارد، رعایت شده است.
در مثال دوم هم که مسأله خانواده و زندگی آپارتمانی بود، نفس آپارتماننشینی، با صله رحم تعارض ندارد؛ همچنانکه میشود، در خانهای که حیاط داشته باشد، زندگی کرد و صله رحم به جا آورد، خانوادهای هم که در آپارتمان زندگی میکند، میتواند صله رحم به جا آورد. نفس آپارتماننشینی، روابط بین خانواده یا بین دو همسر را دگرگون نمیکند. همچنان که در بسیاری از جوامع که افراد آن، در آپارتمان هم زندگی نمیکنند، این روابط خانوادگی وجود ندارد. اینکه ساختار فیزیکی محل سکونت، در روابط اجتماعی، تأثیرگذار است، قضیهای ثابت نشده و ناصحیح است. بله، بعضی از اشکال مهندسی شهری، بعضی از برنامهریزیهای شهری و منطقهای، با برخی از دیدگاهها در زندگی اجتماعی و روابط اجتماعی، سازگارتر است و بعضی اشکال آن، کمتر سازگار است. این، مطلب درستی است. یکی از فاکتورهایی که باید در مسأله برنامهریزی شهری یا منطقهای و روابط اجتماعی، مورد توجه قرار گیرد، فرهنگ جامعه است. از تواناییهای یک مهندس شهرساز، این است که در برنامهریزیهای خود، فرهنگ آن جامعه را هم در نظر بگیرد؛ اما اینکه ما زندگی آپارتمانی را لازمه گریزناپذیر توسعه اقتصادی بدانیم، مقدمهای ثابت نشده است و همچنین اینکه زندگی آپارتمانی را متلاشی کننده روابط کیفی خانواده بدانیم، این هم فرضیه دیگری است که اثبات نشده است. نکتهای که من به خاطر آن، به این مثالها پرداختم، این است که متأسفانه، در برخی از نظریات، تلازمهاییی میان بعضی از مثالها و نمونههای عمل شده، فرض میشود، آنگاه برای یک مفهوم کلی، حکمی صادر میشود و بنده، سعی کردم که در همین دو مثال، این رابطه تلازمی را نشان بدهم و ثابت کنم که چنین تلازمی وجود ندارد؛ یعنی این طور نیست که لزوما، زندگی آپارتمانی، با صله رحم یا با روابط صحیح خانوادگی، تعارض داشته باشد و از سوی دیگر، اگر توسعه داشتیم، حتما زندگی آپارتمانی هم داشته باشیم.
معرفت: آقای دکتر فرهندی! چه رابطهای میان توسعه و تجّدد وجود دارد؟ و آیا سنّت اسلامی با مدرنیزم سازگار است؟
دکتر فرهندی: همانطور که اشاره شد، به نظر من هیچ رابطهای میان تجّدد و توسعه وجود ندارد و معنای توسعه با تجّدد فرق دارد. شاید زمانی، در فرهنگ فارسی، مثلا فرهنگ زمان رضاشاه، یا احمد شاه، کلمه تجّدد، به جای توسعه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به کار میرفت، ولی امروزه، معنای توسعه اقتصادی، به قدری وسعت پیدا کرده است که هیچ ربطی به تجّدد ندارد و همانطور که گفته شد، توسعه معنای بسیار جامعی دارد و نشانگر پیشرفت فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک جامعه، به طور کلی است؛ در حالی که تجّدد، یک معنای علمی دارد و یک معنای عامیانه. معنای علمی توسعه، خوب است و مساوی با پیشرفت علمی و تکنولوژی است سازگار با توسعه است، ولی معنای عامیانه آن، گاهی شامل فساد، انحرافهای اخلاقی و امثال اینها هم میشود. از اینرو، باید خیلی محتاطانه، این واژه را به کار ببریم.
اما، سؤال دوم شما، سؤال بسیار جالبی است. به نظر بنده، سنت اسلامی با مدرنیزم و توسعه، کاملا سازگار است و ما هیچ موردی را سراغ نداریم که بتوانیم بگوییم که در اینجا سنّت اسلامی، مانع از رشد و توسعه جامعه میشود. زمانی که من دانشجو بودم، مقالههایی را از بعضی اقتصاددانان غربی میخواندم که معتقد بودند که یکی از دلایل عدم پیشرفت جوامع مسلمان، خود اسلام است؛ زیرا اسلام مانع پیشرفت انسانهاست. متأسفانه، حتی در جوامع مسلمان هم گاهی چنین فکرهایی دیده میشود که فکر میکنند اسلام با مدرنیزم سازگاری ندارد، در حالی که اصلا چنین چیزی نیست. ما خرافات بسیاری داریم که ریشههای مثلا ملّی یا محلی دارند و هیچ ارتباطی به اسلام ندارند و ممکن است که این خرافات، با مدرنیزم و به اصطلاح، توسعه فرهنگی اقتصادی جوامع مسلمان، منافات داشته باشند، ولی سنّتهای اسلامی، به هیچ عنوان، مانع از پیشرفت و توسعه اقتصادی نیستند، بلکه اگر روشها، سنّتها و طرز فکرهای اسلامی را طور صحیح پیاده کنیم، برای مدرنیزه شدن و پیشرفت کردن، به ما کمک هم خواهند کرد.
معرفت: جناب دکتر نهاوندیان! آیا زندگی صنعتی، اشتغال به کار خانم خانه و مسائلی از این قبیل، موجب کمبود وقت برای افراد نمیشود؟ جناب آقای نظری، اشاره فرمودند به این که صله رحم، نیاز به وقت و فراغت دارد. اگر زندگی، به گونهای شد که هیچ فراغتی، وجود نداشت، مثلاً وقتی که مرد و زن، آخر شب به خانه آمدند و حتی گاهی، تعطیلات خود را هم به کار مشغول بودند، این، موجب میشود که صله رحم انجام نشود. نظر جنابعالی، در این زمینه چیست؟ البته، ما روی این مثال، به عنوان یک مورد جزئی تکیه میکنیم.
دکتر نهاوندیان: بله، امروزه، در کشورهایی که به معنای مصطلح، توسعه یافته قلمداد میشوند، بحث ساعت فراغت و بحث گذران اوقات فراغت، بحثی بسیار جدی، در جامعهشناسی است. آیا آنها واقعا اوقات فراغت ندارند و یا اوقات فراغت دارند، اما به لحاظ فرهنگی، گذران اوقات فراقتشان به گونهای است که شاید ما نپسندیم. این طور نیست که از لوازم توسعه اقتصادی، این باشد که هرگز وقت فراغتی نباشد و صله رحم، سالبه به انتفای موضوع باشد. اتفاقاً، از فواید توسعه اقتصادی، این است که شما میتوانید با ساعات کمتری کار، درآمد و تولید بیشتری داشته باشید. اگر زیر ساختها و دیگر مقدمات را داشتید، سطح رفاه اجتماعی جامعه، بالاتر خواهد بود و اگر سطح رفاه، بالاتر بود، طبعا، اوقات فراغت بیشتری خواهید داشت. این، فرهنگ جامعه است که تعیین میکند که شما بر اساس اولویتها، ارزشها و رغبتها، در روز، به طور متوسط، سه ساعت و نیم تلویزیون تماشا کنید یا این که اولویت را به استحکام روابط اجتماعی بدهید. مقوّمات فرهنگی نظام است که انتخاب و اختیار شما را که موتور محرکه توسعه اقتصادی است، هدایت میکند که این اوقات فراغتتان را چگونه بگذرانید. اگر در معامله ذهنی بنده، نفع و لذت از صله رحم، بیشتر از تماشای یک فیلم کارتن بود، صله رحم را انتخاب میکنم و این همه به مجموعه تعلیم و تربیت و سیستم ارزشی جامعه برمیگردد که این بحث هم، در جای خود، بحث بسیار مهمی است.
معرفت: پس، به نظر جنابعالی، توسعه اقتصادی، در یک جامعه توسعه یافته، نه تنها اوقات فراغت را کم نمیکند، بلکه باعث زیادتر شدن آن نیز میشود، اما نحوه استفاده از اوقات فراغت، بستگی به فرهنگ آن جامعه دارد. بنابراین، توسعه منافاتی با حفظ فرهنگهای مقدس و سنتی ندارد. جناب آقای نظری! اگر در این زمینه، مطلبی دارید، بفرمایید.
حجتالاسلام نظری: همانطور که آقای دکتر فرمودند، محور اصلی بحث دین و توسعه، این است که آیا سنتها و ارزشهای مذهبی، با توسعه و تجدد، برخورد دارد؟ اجازه میخواهم که مقداری این مفاهیم را باز کنم تا ابهامی در بحث نباشد. سنت، دقیقا، یعنی مجموعهای از اعتقادات، احکام و مسائل اخلاق فردی و اجتماعی. ما این مجموعه را سنت مینامیم؛ البته روشن است که آداب و رسوم، از این مجموعه، خارجند. منظور از تجدد هم، به وجود آمدن نهادها، مؤسسهها، ادارات و یا پدیدهها و اشیای جدیدی، مثل تلویزیون و سینماست که آمدنشان، عوارضی را به دنبال دارد و به بیان دقیقتر، وقتی که این پدیدهها ظهور میکنند، جامعه، با خود آنها رابطه برقرار نمیکند، بلکه با نظامی که دارند، رابطه برقرار میکند؛ مثلا وقتی که تلویزیون میآید، تنها یک شییء، به نام تلویزیون نمیآید، بلکه یک تلویزیون، تکنسین میخواهد، تکنسین هم، مسائلی دارد و اجمالا، این تلویزیون، یک نظام را با خود میآورد. این شییء، در ظاهر، جدید است، ولی در واقع، یک نظام را به دنبال خود میآورد.
خوب، اگر ما بپذیریم که رابطه انسانها در سطح جامعه، باید بر اساس چارچوبهای مشخصی که بر اساس سنت و ارزشهای مذهبی، تنظیم میشوند، باشد، طبعاً، در انتخاب آن پدیدهها آزاد نخواهیم بود. به بیان دیگر، در آن طرف کره زمین که روابط انسانها با یکدیگر بر اساس قالبهای خاصی شکل گرفته است، بر اساس نیازهای خود، نهادها و پدیدههای جدیدی را به وجود آوردهاند و دقیقاً، آن روابط، در آن قالبهای مشخص است که سرنوشت این محصولات جدید را رقم میزند. هر جامعهای که این پدیدههای جدید، روابط و قالبها را بپذیرد، طبعا هیچ مشکلی نخواهد داشت و هر جامعهای که به هر دلیل نتواند آن پدیدهها را در قالبهایی که آنها در روابط انسانها با یکدیگر دارند، بپذیرد، طبعا، باید به این پدیدهها نگاهی نقادانه کند. ما نیز بعضی از این پدیدههای جدید را میپذیریم، ولی بعضی از آنها را نمیتوانیم بپذیریم؛ بعضی را هم که میپذیریم، نباید بگذاریم که عوارض منفی خود را بر جامعه تحمیل کند. اینجاست که بحث تکنولوژی، مطرح میشود.
بحث تکنولوژی از اینجا آغاز میشود که ما میبایست بستری را برای فن تولید فراهم کنیم و تا این بستر، فراهم نشود، فن تولید، به دست نمیآید. سؤال این است که آیا میتوانیم آن بستری را که فن تولید میطلبد، وارد کنیم؟ یعنی آیا میتوانیم همان روابط اجتماعی را که این فن تولید، در آن، شکل گرفته است، وارد کنیم و بر فرض که بشود وارد کرد، آیا میتوانیم آنها را بپذیریم یا ناگزیریم که خودمان بستر مناسب با فن تولید را فراهم کنیم، خودمان باید آن روابط اجتماعی را تنظیم کنیم که در این صورت، طبعا، این بستر، محصول خودش را خواهد داشت؛ یعنی گرچه فن تولید و تکنولوژی، همان تکنولوژی باشد؛ زیرا این بستر، دقیقاً، آن بستر نیست.
خوب، اگر قبول کردیم که میبایست بستر مناسب تکنولوژی را خودمان فراهم کنیم و روابط اجتماعی را به گونهای که ما قبول داریم، تنظیم کنیم، اینجاست که نقش علوم انسانی، مشخص میشود؛ نقش علوم انسانی، این است که روابط انسانها را تنظیم میکند؛ علوم سیاسی، اقتصاد، حقوق، جامعهشناسی، همه اینها، رابطهها را تبیین و یا تنظیم میکنند. همچنین این جاست که مسأله بازسازی علوم انسانی مطرح میشود. اگر مسأله تنظیم روابط اجتماعی، حل نشود، نمیتوانیم به تکنولوژی، دسترسی پیدا کنیم؛ زیرا تکنولوژی که عنصر اساسی توسعه است، رابطهای تنگاتنگ با تنظیم روابط اجتماعی دارد و تنظیم روابط اجتماعی نیز رابطهای تنگاتنگ با علوم انسانی دارد. از اینرو میبایست تکلیف علوم انسانی، در فرهنگ ما روشن شود؛ یعنی باید روشن شود که آیا باید علوم انسانی را آنطور که تنظیم شدهاند، بپذیریم و در نتیجه، روابط اجتماعی را بر همان اساس، تنظیم کنیم و یا اینکه باید علوم انسانی را بازسازی کرد و بر این اساس، روابط انسانها را تنظیم کرد و در نتیجه، به تکنولوژی مناسب با فرهنگ خودمان دسترسی پیدا کرد.
معرفت: جناب آقای نظری! بهطور مشخص، نظر جنابعالی، این است که چون بستر فرهنگی و فضای روابط اجتماعی ما با کشورهای توسعه یافته، مخصوصاً، کشورهای مغرب زمین تفاوت دارد و از طرفی، تکنولوژی پیشرفته که وجه مشخص و بارز توسعهیافتگی است، در آن بستر و متناسب با آن فضای فرهنگی و روابط اجتماعی پدید آمده است، ما به هیچ وجه نمیتوانیم آن تکنولوژی و آن ابعاد توسعه یافتگی را وارد کشورمان کنیم؛ یعنی چون روابط اجتماعی ما و یا به تعبیری، زیر ساخت فرهنگی جامعه ما کاملا با روابط فرهنگی آنها تفاوت دارد، پس ما نمیتوانیم به سمت چنین توسعهای حرکت کنیم. ممکن است کسی بگوید که درست است که ما با مغرب زمین، تفاوتهایی زیرساختی فرهنگی ارزشی داریم، اما جهات مشترکی نیز، مثل رفاه زندگی و بهرهوری داریم که آن چنان ربطی هم با آن روابط اجتماعی ندارند. انسانها به حکم اینکه موجود هستند، باید در این طبیعت زندگی کنند، حیات داشته باشند و حیات طبیعیشان اقتضا میکنند که در این جهات، با یکدیگر، همکاری کنند. پس ما گرچه در ارزشها با مغرب زمینیان تفاوت و گاهی تباین داریم، اما به لحاظ همان جنبههای مشترکی که با آنها داریم، میتوانیم وجوهی از توسعهیافتگی را به کشورمان وارد کنیم و این، به معنای عدول از ارزشها و اصول اعتقادی خودمان نیست. این هم، مسألهای است که خوب است درباره آن، صحبت شود. جناب آقای دکتر نهاوندیان! اگر در این زمینه، مطلبی هست، بفرمایید!
دکتر نهاوندیان: به نظر بنده، بحث تأثیرپذیری تکنولوژی، از فرهنگ و اولویتهای فرهنگ یک جامعه، بحث بسیار لازمی است؛ البته، در اینجا یک بحث تاریخی داریم که عبارت است از تبعات عقبماندگی تکنولوژی که بر سر جوامع اسلامی آمده است و باید این واقعیت را به عنوان یک واقعیت خارجی بپذیریم، ولی الان نمیخواهیم وارد این بحث بشویم، اما اینکه جوامع اسلامی، چگونه میخواهند مشکل عقبماندگی تکنولوژیک را حل کنند، تا برسند به جایی که مثل گذشته، پرچمدار پیشرفت تکنولوژی باشند، به نظر میرسد که میان آن نظریه که میگوید: آنچه از غرب میآید، چون مبتنی بر آن فرهنگ و آن روابط اجتماعی است، از اینرو، در جامعه ما قابل استفاده نیست، و میان این نظریه که میگوید: چون آنها پیشرفته و توسعه یافتهاند، پس آنچه از آنجا بیاید، پذیرفتنی و بر سر گذاشتنی است، میان این دو سخن، قطعا، قول به تفصیلی نیز هست که عبارت است از این فرایند، نظر کرد و به قواعهد و روابط کیفی جامعه خودی، محک زد؛ آنچه که از این محک گذشت، پذیرفت و بقیه را دور انداخت.
مثالی که برای روشن شدن این نکته میتوان زد و آن این است که همه ما در خانوادههای مذهبی، قرآن میخوانیم و از زمانی که چشممان را باز کردیم، قرآنهای چاپی را دیدیم؛ خوب، صنعت چاپ که در کشور ما اختراع نشده است، بلکه جناب گوتنبرگ، آن را اختراع کرد و بعد هم خود گوتنبرگ یا شخص دیگری، در غرب، قرآن را چاپ کرد. اتفاقاً، یکی از اولین کتابهایی که بعد از انجیل و بعضی از کتب مذهبی دیگرشان چاپ کردند، قرآن بوده است. آیا تکنولوژی چاپ، موافق طبع قرآن بوده است یا مخالف آن؟ اگر کسی دقت کند، میبیند که آن جامعه هم، لازمه رشد و توسعه خود را در این دیده است که باید ابزاری داشته باشد تا به کمک آن بتوان این مطلب مفید و خواندنی را بیشتر و سریعتر، در اختیار جامعه قرار داد. حال، محتوای این مطلب خواندنی، میتواند اوراق ناریه و گمراه کننده باشد و هم میتواند اوراق نوریه و مطالب صحیح و علمی و آموزنده باشد. ما در بررسی این صنعت، میبینیم چیزی که معارض روابط و جهتگیری ما و معارض دستاوردهای مکتب وحی نباشد، آن را میپذیریم و در راه رسیدن به اهداف خودمان، از تواناییهایش استفاده میکنیم؛ البته در جامعه اسلامی هم میشود مطالب ناروا و ناصحیح منتشر کرد.
لازم است تأکید کنم که من با آوردن این مثال، قصد ندارم که نفی کنم که بعضی از ابزارها در مسیر تعبد الهی و بعضی در مسیرهای دیگر، تسهیل کنندهاند. ابزارها میتوانند، در آسانکردن یک کار، مؤثر باشند. منظور بنده، این است که اگر یک نظام، به خاطر غنای فرهنگی، توانایی انتخاب ابزارهای موردنیاز خود را داشته باشد، میتواند درباره ابزارها و فراوردههای نظامهای فرهنگی دیگر هم، حکم صادر کرده و انتخابگری کند. اگر چنین شد، تا زمانی که ما پرچمدار و پیشگام، در پیشرفت تکنولوژی نشویم و ابزارهای جدیدی بر اساس جهتگیریها و روابط خودمان تولید نکنیم، باید این انتخابگری را در محصولات تکنولوژیهای دیگران بکنیم. این امکان عقلی غیر قابل رد است که میشود از فراوردههای جوامع دیگر، محصولاتی را برگزید تا در مسیر پیشرفت این جامعه، به کار گرفته شود؛ البته به هیچ وجه نباید در این مرحله، درنگ کرد و باید این مرحله را فقط به عنوان مرحله انتقالی، برای رسیدن به آنجا که ما تعیینکننده باشیم، دانست.
مطلب دیگری که به آن، اشاره فرمودند، این بود که وظیفه علوم انسانی، در واقع، تبیین روابط است. این مطلب درستی است. خوب، اگر چنین است، پس وظیفه فقه ما چیست؟ قرار بود که روابط، به وسیله دین تنظیم شود. این هم مطلب مهم دیگری است که به همین بحث، مربوط است. نکتهای که در اینجا توجه به آن، لازم است، این است که آیا ما به دستاوردهای وحی، به عنوان محصولاتی قدیمی که در موزهها نگه داشته شدهاند، نگاه میکنیم یا به عنوان یک منبع معرفتی تکمیلی، یک وسیله شناخت، یک هدایتگر، در راه شناخت حقایق عالم و آیینه نشاندهنده قوانین حرکت، نگاه میکنیم. به این بیان که مثلا قانون جریان خون، در بدن انسان توسعه یافته کنونی، در مقایسه با انسان هزار یا دههزار سال پیش، همان قانون جریان خون و همان قانون حرکت قلب است. بعضی از قوانین اجتماعی هم، این چنینند؛ مثلا نیاز به حکومت، در حیات اجتماعی، ضرورتی است که هم الان وجود دارد و هم پانصد سال بعد خواهد داشت. نمونههای فراوانی را از این قبیل میتوان ذکر کرد که تداوم قانونمندیهای خاصی را، هم در حیات فردی و هم در حیات اجتماعی اثبات میکند. نظریه مبتنی بر وحی دین، عبارت از این است که احکام دین، چیزی جز شناخت قوانین حیات اجتماعی نیستند. قانون حرکت، معارض با حرکت نیست، بلکه لازمه حرکت است؛ حرکت، هر قدر هم که به جلو برود، قانون خود را نفی نمیکند. از اینرو، وقتی که به اصطلاح ، ادبیات، ادبیات جامعهشناسی و علوم اجتماعی است، بنده، اجتناب میکنم از اینکه تعبیر سنت را به کار ببرم؛چون در بحث تجدد و توسعه، در ادبیات توسعه، مستفاد از سنت، همان آداب و رسومی است که جنابعالی، هنگام تعریف، آن را کنار گذاشتید. آنچه که ما خود را به آن ملتزم میدانیم، نحوه زندگی انسانهای دویست سال قبل است؛ گرچه آنها اجداد ما بوده و بسیار هم محترم هستند، ما بر سر مزارشان هم میرویم و فاتحه میخوانیم، اما قلیان کشیدن آنها برای ما تقدسی ندارد یا لزوما مرکبی که سوار میشدند، در بینش دینی ما هیچگونه تقدسی ندارد؛ آنچه که برای ما تقدس دارد و ملتزم بودن به آن را وظیفه خود میدانیم، کلام وحی است، کلام معصومین: است. به بیان دیگر، در واقع، دین، تعبیری است سیاستگذاری شده مبتنی بر قوانین حیات، خود قانون حیات را شاید لزوما در "قال الصادق" و "قال الباقر" نگفته باشند، اما قطعا آن حکمی که صادر شده است، مبتنی است بر آن قانون و شناخت آن حکم و برای یک جامعهشناس مسلمان یا یک اقتصاددان مسلمان، راهنمایی است، برای اینکه زودتر از آن محققی که دستیابی به این منبع معرفتی ندارد، به این قانون دست پیدا کند. از اینرو، محقق علوم اجتماعی که دستی هم بر منبع وحی دارد، نه تنها عقبتر نیست بلکه جلوتر هم هست؛ زیرا دستی بر یک منبع معرفتی دیگر هم دارد.
معرفت: از جناب آقای دکتر نهاوندیان تشکر میکنم که این بحث دقیق را مطرح کردند که باید تلقی ما از دین، این باشد که دین، قانون حرکت است و به یک معنا، قانون توسعه است و ما نمیتوانیم با توسعه، دین را کنار بگذاریم. باید این برداشت، در جامعه ما تبیین شود، ولی متأسفانه، گاهی در جامعه، اظهارنظرهایی را ملاحظه میکنیم که دین را مانند آداب و رسومی سنّتی، مربوط به دوره خاصی از زندگی بشر، تلقی میکنند و نتیجه میگیرند که با تغییر زمان و گذر از آن دوره زمانی، باید دست از این (به تعبیر آنها) قالبهای دینی و سنتی کشید. ادامه دارد.
قال موسی(ع): یا رب أرنی درجات محمد و امته؟ قال: یا موسی انک لن تطیق ذلک ولکن اریک منزله من منازله جلیله فضّلته بها علیک و علی جمیع خلقی... فکشف له عن ملکوت السماء فنظر الی منزله کادت تتلف نفسه من انوارها و قربها من الله عز وجل، قال یا بر بما ذا بلغته الی هذه الکرامه! قال: بخلق اختصصته به من بینهم و هوالایثار.
حضرت موسی (ع) به خداوند عرض کرد، خداوندا درجات محمد و امت او را به من نشان بده؟ خداوند فرمود که ای موسی تو طاقت آن را نداری! در عین حال، منزلی از منازل با شکوه آنان را که بر تو و تمام خلائق برتری دادهام به شما نشان میدهم، ناگهان از آسمان نوری نمایان شد، حضرت موسی بدان خیره شد به گونهای که نزدیک بود از انوار و قرب آنها به خدا تلف شود! عرض کرد خدایا! به خاطر چه چیز آنان را به این منزلت رساندی؟ خداوند فرمود: به دلیل صفتی که مخصوص آنان قرار دادم و آن ایثار است.
میزانالحکمه، ج 1، ص 5.