آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

گذشت که:توبه در عرفان جایگاه بلند و والا دارد، نخستین گام سالک‏براى وصول به‏حق،توبه‏است.دراین زمینه سخنان چهره‏هاى برجسته عرفان را نقل کردیم; آنگاه پیرامون حقیقت توبه و فضیلت و شرایط آن به‏تفصیل سخن گفتیم، واینک آخرین قسمت ازاین مقال را پى مى‏گیریم.
مراتب توبه
توبه داراى مراتب و درجاتى است، همه باید توبه کنند و توبه هرکس مناسب مرتبه ومقام معنوى اواست، زیراتوبه همان سوز و آتش ندامت و انقلابى از درون است‏براى از میان برداشتن حجابها. و حجابها داراى انواعى است: حجاب ظلمت و حجاب نور، و هرکجا که حجاب باشد توبه هم هست، از این‏رو همان ملاکى که براى توبه گناهکار است، براى توبه یک پیامبر هم هست، و خداى سبحان مى‏فرماید: «توبوا الى‏الله جمیعا ایهاالمومنون لعلکم تفلحون‏» (1)
گرچه در سخنان عارفان دراین مورداندک اختلافى‏به‏نظر مى‏رسد، اماتقریبا بلکه تحقیقا همه آنان اتفاق دارند که توبه داراى مراتب است و همه باید توبه کنند. و اختلاف، در تعداد مراتب و کیفیت توبه هر مرتبه است.
ملاهادى سبزاورى در منظومه مى‏فرماید: «توبه داراى سه مرتبه است:
1- توبه عام: که همان توبه عوام از گناهان و معاصى مى‏باشد.
2- توبه خاص: که توبه از ترک اولى است مانند: حضرت آدم علیه‏السلام و...
3- توبه اخص: و آن عبارت است از توبه کردن از توجه به غیر خدا، مانند توبه پیامبر صلى‏الله علیه وآله که مى‏فرماید: «انى‏اتوب الى‏الله فى کل یوم ماة مرة‏» (من در هر روز صد بار به درگاه خدا توبه مى‏کنم.)
و توبة عم و خص و اخص
والعم بالذنب و خصها یخص
بترک الاولى. والاخص التوب
من توجه بغیر حق فلازکن (2)
و در مصباح‏الهدایة مى‏فرماید:
«در طریق صوفیان توبه درجاتى دارد و برسه مرتبت منقسم آید، عام، خاص و خاص الخواص... توبه عام: رجوع از معاصى، به معناى استغفار به زبان و ندامت‏به دل، و دلیل این‏که استغفار توبه است قول خداست «فاستغفروالذنوبهم‏» اما توبه خاص، رجوع است از طاعت‏خویش به معناى تقصیر دیدن و به منت‏خداى نظاره کردن که هرفعلى بیاورد آن فعل، سزاى خداوند نبیند و از آن طاعت همچنان عذرخواهد که عاصى از معصیت، و استغفار انبیاء را معنى این است چنان‏که خداوند فرمود مصطفى را - علیه‏السلام - «واستغفرلذنبک‏» و او را ذنب و عصیان نبود لکن در گذاردن حق خدا لامحاله مقصربود، از آن‏که هیچ بنده‏اى حق خداوند خویش به تمامى نمى‏تواند گذاردن.
اماتوبه خاص خاص: رجوع است از خلق به حق به معناى نادیدن منفعت و مضرت از خلق چنان‏که گفت: «لاتدع دون الله مالاینفعک ولایضرک‏» و باایشان آرام ناگرفتن و بر ایشان اعتماد نکردن و عجز خلق در جنب قدرت حق دیدن و فقر ایشان در جنب غناى حق دیدن‏» (3)
سعیدبن فرغانى پس از ذکر مراحل اولیه عشق و طى آن مراحل مى‏گوید:
«پس از رسیدن به این مرحله تمام مرحله اول عشق را گناه شمرد و از آن توبه کند، چنان‏که موسى در آن افاقت از انبساط و طلب رویت توبه کرد و قرآن از او حکایت کرد «قال انى نبت الیک‏» اى رجعت عماظننت و توهمت‏بالاشتغال بک و بحبک و طلب حظوظها و لذاتها منک وانا اول المومنین.» (4)
در جاى دیگرى از همین کتاب ارزشمند پس از نقل روایت مشهور که انى لاسغفرالله... همین مطلب را مى‏گوید (5) و در توضیح شعر ابن فارض که:
وفى صعق رکى الحس خرت افاقة
لى النفس قبل التوبة الموسویة.
مطلب را به خوبى توضیح مى‏دهد که جهت مراعات اختصار از نقلش صرف نظر مى‏کنیم. (6)
و پیرهرات مى‏فرماید:
توبه عامه، از فراوان کردن طاعت است و آن به سه چیز دعوت مى‏کند: این که بنده از شر گناه و از نعمت مهلت پاداش چشم بپوشد; براین ادعا که بر خدا حق دارد; (از این دورى بجوید) خود رابى‏نیاز نشمارد که آن عین جبروت و سرکشى از خدا است.
و توبه متوسطان : توبه کردن از کم انگاشتن و کوچک شمردن معصیت وگناه است و آن عین گستاخى و سرکشى است. و محض آراستن است‏خود رابه حمیت. وتن دادن به خود را از بندگى خدا بریدن است.
و توبه خاصه: توبه از ضایع کردن وقت است، و ضایع کردن وقت، فرو افتادن در نقیصه مى‏باشد و نور مراقبت را خاموش مى‏کند و عین صحبت را مکدر مى‏سازد و مقام توبه کامل نمى‏شود مگر با انتهاى توبه از هرچه پایین‏تر از حق است و سپس رؤیت نقصان آن توبه و سپس توبه از رؤیت آن علت.» (7) براى کمال بحث‏سخنى دیگر از این بزرگ نقل مى‏کنیم:
«... توبه عوام از ذلت، و توبت‏خواص از غفلت، و توبه خاص خاصان از ملاحظه اوصاف بشریت است . توبه عوام به آن است که از معصیت‏به طاعت‏برگردند و توبه خواص، که از رؤیت طاعت‏به رؤیت توفیق آیند و طاعت‏خود را نبینند بلکه همه را توفیق حق بینند. حد نظر عوام به افعال است، و میدان نظر خواص به صفات. محل نظر خاص خواص جلال ذات است. عوام گوید: «خداوندا من از عقاب تو، به عفو تو پناه مى‏برم.» خواص مى‏گوید: «خداوندا من از خشم تو، به رضاى تو پناه مى‏برم.» خاص خواص گوید: «خداوندا من از تو به خودت پناه مى برم.» (8)
امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: «بنده باید پیوسته و در همه حال، در حال توبه باشد و براى هر فرقه و طایفه، توبه‏اى مخصوص است پس، توبه پیامبران از مضطرب شدن باطن و بهم خوردن حالت اطمینان است; و توبه اولیاء از عوارض رنگارنگ و تلون خاطر است که بر خلاف ثبوت و استقامت است و فراغت; و توبه اصفیاء و برگزیدگان حق از استراحت و فراغت و غفلت و کدورت مى‏باشد که برخلاف دوام توجه است. و توبه افراد خاص و بندگان مخصوص از مشغول بودن به غیر پروردگار است، که توجه به غیر خدا پیدا کرده وسرگرم آنها باشد; و توبه عوام و عموم مردم از گناهان و معاصى و خلافها است. و براى هرکدام از این اصناف و طبقات، نسبت‏به موضوع توبه مخصوص خود و نتیجه توبه و هدف و برنامه خود، معرفت و علم مخصوصى است که به دیگرى صدق نمى‏کند... (9)
عزیزالدین‏نسقى‏مى‏گوید:«اماثوابى‏که‏موعوداست‏درآخرت زاهدان و تائبان را،آن زاهدى‏است که روى‏ازدنیابه کلى برگردانیده وآن تائبى‏است‏که روى‏ازمعاصى‏به کلى‏گردانیده باشد. (10)
تاملى در مراتب توبه
در هر حال، بى‏گمان بحث از مراتب توبه از مهم‏ترین مسایل توبه از دیدگاه عارفان است، از نظر آنان هرکسى در هر مقامى و مرتبه‏اى که هست‏باید توبه کند و همیشه باید در حال توبه باشد، و حتى از این توبه خود هم توبه کند، و این مطلب بسیار خطیر است تا آنجا که محیى‏الدین عربى، امام‏العارفین پس از بحث توبه، بابى را براى توضیح (ترک) «التوبة من التوبة‏» گشوده است و به تفصیل در آن سخن گفته است. (11) آیات قرآنى و سنت پیامبر وائمه معصومین(س) نیز موید این معنى است - چنان که نمونه‏اش از مصباح‏الشریعة گذشت - در قرآن، هم توبه گناهکاران مطرح است و هم توبه پیامبران.
تحلیل علامه طباطبایى: علامه، تحلیلى دقیق از مسئله ارائه مى‏دهد و آن این که توبه به معناى رجوع به خدا براى قرب به اوست و بى‏گمان، معناى قرب و بعد، نسبى و تشکیکى است. بنده‏اى که درمقامى قرار دارد گرچه نسبت‏به برخى از مقامات، داراى قرب است، امانسبت‏به سایرمقامات داراى بعد است. از این‏رو مقربان درگاه خدا و بندگان شایسته او همواره باید براى رهایى از بعد نسبى و صعود به مقامى والاتر و بالاتر و مقرب‏تر به‏کوشند واین مصداق توبه است و به قول شارح مصباح‏الشریعة (12) - رضوان الله تعالى علیه - این، به مراتب دشوارتر است از توبه از گناه، و مرحوم علامه توبه پیامران را چنین تفسیر و توجیه مى‏فرماید. (13)
براساس آنچه ما از تعریف توبه ارائه دادیم نیز، این مساله کاملاقابل تبیین‏است. ماگفتیم توبه همان آتش ندامت‏است که در جان سالک افتاده وشعله‏هایش دردى و سوزى توصیف ناپذیررا در درون وى ایجاد کرده است، این حالت هم مى‏تواند در مورد بنده گناهکار خداوند باشد و هم درباره پیامبرى بزرگ. باتوجه به اهمیت مطلب به ذکر مثالى مى‏پردازیم که شامل توبه جمعى گناهکار وسیه دل، وپیامبرى ازپیامبران بزرگ خدا(یونس) است:
یونس سالها در میان قومش به انجام وظیفه و تبلیغ رسالت‏خویش مشغول بود، اما قوم ناسپاس او نه تنها ایمان نیاوردند بلکه استهزاء و اذیت و آزار او را به اوج خود رسانیدند تا آنجا که پیامبرخدا (یونس ) از هدایت آنان نومید شد و از خدا درخواست کیفرى سخت‏براى آنان کرد. «روبیل‏» مردى دانشمند بود که در میان آنان مى‏زیست و به یونس ایمان آورده بود، هنگامى که نشانه‏هاى عذاب شدید خدا نمایان شد، او در صدد توبه مردم برآمد عارف کامل و واصل، میرزا جواد ملکى تبریزى - رضوان الله تعالى علیه - صحنه را چنین به تصویر مى‏کشد:«... که آن حکیم تربیت‏شده خانواده نبوت، جناب «روبیل‏» چه حال براى آنان یاد داد که خود را به آن حال انداختند و بلاى نازل را برگرداندند و حال آن که دیده نشده بود که بعد از نزول بلا، توجه ثمرى بدهد. ولى روبیل به آنان یاد داد که بچه را از مادران جدا ساختند و بره‏هارا از میش‏ها جداکرده، گوساله‏هارا از ماده گاوها گرفتند، ماده‏ها را بالاى کوه بردند بچه‏هایشان را در ته دره انداختند، مردها پلاس پوشیده، روى خاک افتاده، خاک بر سر ریختند، حیوانات مادرها را به جهت علف صدا مى‏کردند اطفال خودشان، به جهت‏شیر و به جهت مادرها، گریه مى‏کردند خودشان از ترس عذاب و شدت هول که از زرد شدن خورشید (اصفرارشمس ) و وزیدن بادهاى عذاب و سیاهى رنگشان که مى‏دیدند، ناله‏هاى جانسوز به (ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین) ونداى «یاارحم الراحمین‏» به اوج فلک رسانیده، خلاصه محشرى به پاکردند تا آن که دعوت و نفرین پیامبرشان بعد از نزول عذاب را برگرداندند، دریاى رحمت ارحم‏الراحمین به جوش آمد، حضرت اسرافیل را امر رسید که قوم یونس را بخشیدم ایشان را دریاب، بلا را از ایشان دورکن...» (14) قوم یونس توبه‏اى واقعى مى‏کنند چنان شعله‏هاى آتش ندامتشان فروزان و سوزان است که قبل از این که آتش عذاب الهى برسد، جانشان را مى‏سوزد و دیگر جاى براى آن نمى‏گذارد اما قصه بر اینجا ختم نمى‏شود، زیرا یونس که در انتظار کیفرى سخت‏بر این مردم نادان و ناسپاس بود پس از موعد مقرر برگشت تا آثار عذاب الهى رامشاهده کند، اما باکمال شگفتى دید مردم به زندگى معمولى خود با نشاطى افزون، ادامه مى‏دهند. او ناراحت‏شد و در یک لحظه غافل شد که خداى بالا سر او است و جز از سر حکمت تصمیم نمى‏گیرد، علیرغم دعوت قومش مصمم شد به جاى دیگرى رود. به کنار دریا آمد، سوار قایق و یا لنجى شد، نهنگى عظیم الجثه ظاهر شد: درآن زمان معمول بود که براى نجات سرنشینان لنج‏یاقایق، به قید قرعه یک نفر را انتخاب و به کام نهنگ مى‏انداختند و قرعه بنام او در آمد، دیدند مرد خوبى است، از نو قرعه کشیدند، بازهم به‏نام او درآمد ... و بالاخره یونس را به کام نهنگ انداختند. هنگامى که او در ظلمات درون شکم نهنگ قرار گرفت‏با خود گفت : شگفتا: خداوند توبه این بندگان گنهکار را که به پیامبرش ستم کردند مى‏پذیرد، آیا توبه مرا نمى‏پذیرد؟ چرا غافل شدم و پس از قبول توبه آنان، رهایشان کردم. و احتمالا افکار واندیشه‏هایى از این قبیل منشا انقلاب درونى یونس شد، آتش پشیمانى جانش را فرا گرفت و شعله کشید، شعله‏هایش فروزان و فروزان‏تر شد، فریاد زد: اى خداى زیباى بى عیب و نقص من، جز تو محبوب و معشوقى نیست ، توخوبى ، همه وجودت جلال و جمال است، و این منم که برخود ستم کردم.
«وذاالنون اذهب مغاضبا فظن ان لن‏نقدر علیه فنادى فى‏الظلمات ان لااله الاانت‏سبحانک انى کنت من الظالمین‏». (15)
خداى سبحان او را نجات مى‏دهد، همانگونه که قومش را و هر مؤمنى که راه وى را به‏پیماید. «فاستجبناله ونجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤمنین‏» (16)
و نتیجه سخن آن‏که: توبه قوم یونس و خود او، که دو مرتبه کاملا متفاوت از یکدیگر است، همان سوز و گداز و آتش و انقلاب درونى است، اما هرکدام متناسب با موقعیت‏خود. وکلام را باشعرى از سوخته‏اى شیدا و شیفته‏اى عاشق یعنى «فیض کاشانى‏» ختم کرده و زینت مى‏دهیم.
زهرچه غیریا استغفرالله
زبود مستعار استغفرالله
دمى‏کان‏بگذردبى‏یاد رویش
از آن دم بى شماراستغفرالله
زبان‏کان‏توبه‏ذکردوست‏نبود
زسرش الحذر استغفرالله
سرآمد عمرویکساعت زغفلت
نگشتم‏هوشیار استغفرالله
جوانى رفت وپیرى‏هم‏بیامد
نکردم هیچکار استغفرالله
نکردم‏یک سجودى درهمه‏عمر
که آید آن بکار استغفرالله
خطابودآنچه‏گفتم‏آنچه‏کردم
ازآنهاالفرار استغفرالله
زکردار بدم صدبار توبه
زگفتارم هزار استغفرالله
شدم‏دورازدیاریاراى‏فیض
من‏مهجورزاراستغفرالله (17)
توبه نصوح
توبه نصوح چه توبه‏اى است؟ چه ویژگى دارد که عارفان و عالمان همواره به‏آن تشویق مى‏کنند و آن را الگوى کامل و جامع توبه مى‏دانند.
نجم‏الدین رازى در مرصادالعباد (18) از آن یاد مى‏کند. عطار نیشابورى (19) در تذکرة‏الاولیاء مى‏گوید: ابراهیم ادهم توبه نصوح کرد. در «کشاف اصطلاحات الفنون‏» مى‏گوید:... واصح توبه، توبه نصوح است (21) وبالاخره خداوند تبارک و تعالى فرمان مى‏دهد که توبه نصوح کنید «یاایهاالذین آمنو توبوا الى الله توبة‏نصوحا» (اى مومنان همانند نصوح توبه کنید، توبه نصوح کنید) از امام صادق علیه الصلوة والسلام از معناى آن سؤال مى‏شود امام صادق علیه‏السلام در پاسخ مى‏فرماید:
«توبه نصوح این است که بنده خدا طورى توبه کند که تاآخر عمر به گناه باز نگردد "یتوب‏العبدثم لایرجع منه".» (22)
پیرهرات (خواجه عبدالله انصارى) در کشف‏الاسرار، معانى‏اى براى آن ذکر کرده است (23) اما مولوى با الهام از حدیث فوق و باتوجه به معنایى که از توبه ذکر کردیم ،توبه نصوح را چنین به تصویر مى‏کشد.
نصوح مردى بود زن نما، چهره‏اى بسان رخسار زنان داشت و مردى خود را پنهان مى‏کرد و در حمام دلاک دختر شاه بود واز این راه شهوترانى مى‏کرد.
بودمردى‏پیش‏ازاین‏نامش‏نصوح
بد ز دلاکى زنان اورافتوح
بود روى او چو رخسار زنان
مردى خود راهمى کردى نهان
او بحمام زنان دلاک بود
درنما و حیله بس چالاک بود
دختران خسروآنرا زین طریق
خوش همى مالید ومى‏شست آن عشیق
اندرآن‏حمام‏پرمى‏کردطشت
گوهرى از دخترشه یاوه گشت
گمشدن گوهر دختر شاه سبب شد در حمام رابستند ابتدا میان رختها را جستند و سپس شروع کردند به تفتیش زنان یکى پس از دیگرى
پس در حمام بربستند سخت
تابجویند اول اندر بیخ رخت
درشکاف فوق وتحت وهر طرف
جستجوکردند در از هر صدف
بانگ آمد که همه عریان شوید
هرکه هستند از عجوزوازلوند
یک بیک را حاجیه جستن گرفت
تاپدید آید گهر بنگر شگفت
زنان را لخت کرده و کاملا مى‏جستند و نصوح را از روى احترام مجبور به عریان شدن نکرده بودند امااو احساس مى‏کرد خطر در بیخ گوش اوست و هرلحظه ممکن است نوبت اوبرسد، آبرویش بریزد و رسواى کوچه و بازار گردد و این بحث‏سبب شد که انقلابى در درونش ایجاد شود وآتش ندامت در جانش افتد و خالصانه به درخانه خدا رود.
آن‏نصوح ازترس شد در خلوتى
روى زرد و لب کبوداز خشیتى
پیش چشم خویشتن مى‏دید مرگ
سخت مى‏لرزیدبرخودهمچوبرگ
گفت‏یارب بارها برگشته‏ام
توبه‏هاو عذرها بشکسته‏ام
کرده‏ام آنها که ازمن مى‏سزد
تا چنین سیل سیاهى در رسید
نوبت جستن اگر در من رسد
وه که جان من چه سختى هاکشد
درجگر افتاده‏استم صدشرر
درمناجاتم ببین خون جگر
اى خداآن کن که ازتو مى‏سزد
که زهرسوراخ مارم مى‏گزد
جان سنگین دارم ودل آهنین
ورنه خون گشتى‏دراین‏دردوحنین
وقت تنگ آمد مرا ویک نفس
پادشاهى کن مرا فریاد رس
گر مرا این باستارى کنى
توبه کردم من زهرناکردنى
توبه‏ام بپذیراین باردگر
تاببندم بهر توبه صدکمر
اوهمى زارید وصد قطره روان
کاندر افتادم بجلاد و عوان
اى خدا و اى خدا چندان بگفت
کان در و دیوار بااوگشت جفت
و دراین حال که شرارهاى جانسوز آتش ندامت قلبش را مى‏سوخت و شعله‏هاى این آتش سوزنده و سازنده اوج گرفته بود، وى را صدا زدند که بیا، همه را گشتیم و درگران قیمت پیدا نشد اینک نوبت تو رسیده است و این امر سبب شد که این سوز و ساز به اوج خود برسد.
جمله را جستیم پیش آى اى نصوح
گشت‏بیهوش آن زمان پرید روح
همچو دیوارى شکسته درفتاد
هوش وعقلش رفت‏شد همچون جماد
چونکه هوشش رفت از تن آنزمان
سر او باحق بپیوست از نهان
چو ن تهى گشت و خودى او نماند
باز جانش را خدا در پیش خواند
چون شکست آن کشتى او بى‏مراد
در کنار رحمت دریا فتاد
جان بحق پیوست چون بى‏هوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
و اینجابود که توبه حقیقى کامل بوقوع پیوست و خداوند وى را از هلاکت نجات داد
بانگ آمد ناگهان که رفت‏بیم
شد پدید آن گمشده در یتیم
ونکته برجسته توبه او این بود که دیگر گناه را تکرار نکرد و به آن باز نگشت
بعد از آن آمد کسى کز مرحمت
دختر سلطان ما مى‏خواندت
دختر شاهت همى خواند بیا
تاسرش شویى کنون اى پارسا
گفت رو، رو دست من بیکار شد
وین نصوح توکنون بیمار شد
بادل خود گفت ازحد رفت جرم
ازدل من کى رود آن ترس و کرم
من بمردم یک ره و بازآمدم
من چشیدم تلخى مرگ و عدم
توبه کردم حقیقت‏با خدا
نشکنم تا جان شود از تن جدا
بعدازاین محنت که را بار دگر
یا رود سوى خطر الا که خر (24)
پى‏نوشتها
1- نور: 31
2- سبزوارى، منظومه، (قم:مکتبة‏المصطفوى،بى‏تا)، ص 5 -354
3- عزالدین محمود بن على کاشانى، مصباح‏الهدایه، چ سوم، (تهران: مؤسسه نشر وفا، 1367)، ص 266
4- سعیدبن فرغانى، مشارق الدرر، با تصحیح آشتیانى،(تهران: انتشارات فلسفه و عرفان اسلامى، 1398 ه )، ص 92
5 و6- همان، ص 310 و ص‏313
7- عبدالله انصارى،منازل‏السائرین،ترجمه روان فرهادى،(تهران:انتشارات مولى، 1361)،ص 30
8- عبدالرزاق کاشانى، شرح منازل السائرین، (تهران: کتابخانه علمیه، 1354)، ص 252
9- مصباح‏الشریعه،با شرح و ترجمه حسن مصطفوى، (تهران:انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1352).
10- ر. ک.به: الانسان الکامل، عزیزالدین نسقى،باتصحیح ماریژان موله، چ دوم، (تهران: کتابخانه طهورى، 1403 ه)
11- فتوحات،143 الباب الخامس والسبعون فى ترک التوبه درهمان صفحه شعرى از ابن عریف نقل مى‏کند
قدتاب اقوام اقوام کیثروها
تاب من‏التوبه الا انا
12- علامه طباطبایى، المیزان، چ سوم، ج 4،(قم:مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 1394 ه )، ص 245
13- حسن مصطفوى، شرح و ترجمه مصباح الشریعه، ص 352
14- میرزا جواد ملکى،پیشین، ص 88 -89
15 و16- انبیاء:(21)،87 و88
17- محمدبن مرتضى (فیض کاشانى) کلیات اشعار، (تهران: انتشارات کتابخانه سنایى، 1354)، ص 371
18- نجم الدین رازى، مرصادالعباد، ص 355. وآن توبه نصوح یک دم او را چنان پاک کند که‏گویى ....
19- عطار نیشابورى، تذکرة الاولیاء، چ 5، (تهران: انتشارات مرکزى، 1336)، ص 89
20- به عنوان مثال در ج‏2، صفحه 451 مى‏گوید: اى آزادمرد، چند گه که در خوابى، بیدار شو... هین که هنگام صبوح است تا کى شکسته دل و عهدى بیاکه وقت قبول نصیحت و توبه نصوح است.
21- مجله علوم انسانى واجتماعى شیراز، شماره 1و2 سال 70-69 به‏نقل از کشاف اصطلاحات الفنون
22- محمدتقى مجلسى،بحارالانوار، چ‏3،ج‏6،(تهران:دارالکتب‏الاسلامیه، 1363)، ص 20
23- عبدالله انصارى، کشف الاسرار، ج 10، ص 160
24- جلال‏الدین رومى،مثنوى، دفتر پنجم، (بى‏جا:انتشارات کتابفروشى‏اسلامى)، ص 502 - 499

تبلیغات