توبه و جایگاه آن در عرفان
آرشیو
چکیده
متن
گذشت که:توبه در عرفان جایگاه بلند و والا دارد، نخستین گام سالکبراى وصول بهحق،توبهاست.دراین زمینه سخنان چهرههاى برجسته عرفان را نقل کردیم; آنگاه پیرامون حقیقت توبه و فضیلت و شرایط آن بهتفصیل سخن گفتیم، واینک آخرین قسمت ازاین مقال را پى مىگیریم.
مراتب توبه
توبه داراى مراتب و درجاتى است، همه باید توبه کنند و توبه هرکس مناسب مرتبه ومقام معنوى اواست، زیراتوبه همان سوز و آتش ندامت و انقلابى از درون استبراى از میان برداشتن حجابها. و حجابها داراى انواعى است: حجاب ظلمت و حجاب نور، و هرکجا که حجاب باشد توبه هم هست، از اینرو همان ملاکى که براى توبه گناهکار است، براى توبه یک پیامبر هم هست، و خداى سبحان مىفرماید: «توبوا الىالله جمیعا ایهاالمومنون لعلکم تفلحون» (1)
گرچه در سخنان عارفان دراین مورداندک اختلافىبهنظر مىرسد، اماتقریبا بلکه تحقیقا همه آنان اتفاق دارند که توبه داراى مراتب است و همه باید توبه کنند. و اختلاف، در تعداد مراتب و کیفیت توبه هر مرتبه است.
ملاهادى سبزاورى در منظومه مىفرماید: «توبه داراى سه مرتبه است:
1- توبه عام: که همان توبه عوام از گناهان و معاصى مىباشد.
2- توبه خاص: که توبه از ترک اولى است مانند: حضرت آدم علیهالسلام و...
3- توبه اخص: و آن عبارت است از توبه کردن از توجه به غیر خدا، مانند توبه پیامبر صلىالله علیه وآله که مىفرماید: «انىاتوب الىالله فى کل یوم ماة مرة» (من در هر روز صد بار به درگاه خدا توبه مىکنم.)
و توبة عم و خص و اخص
والعم بالذنب و خصها یخص
بترک الاولى. والاخص التوب
من توجه بغیر حق فلازکن (2)
و در مصباحالهدایة مىفرماید:
«در طریق صوفیان توبه درجاتى دارد و برسه مرتبت منقسم آید، عام، خاص و خاص الخواص... توبه عام: رجوع از معاصى، به معناى استغفار به زبان و ندامتبه دل، و دلیل اینکه استغفار توبه است قول خداست «فاستغفروالذنوبهم» اما توبه خاص، رجوع است از طاعتخویش به معناى تقصیر دیدن و به منتخداى نظاره کردن که هرفعلى بیاورد آن فعل، سزاى خداوند نبیند و از آن طاعت همچنان عذرخواهد که عاصى از معصیت، و استغفار انبیاء را معنى این است چنانکه خداوند فرمود مصطفى را - علیهالسلام - «واستغفرلذنبک» و او را ذنب و عصیان نبود لکن در گذاردن حق خدا لامحاله مقصربود، از آنکه هیچ بندهاى حق خداوند خویش به تمامى نمىتواند گذاردن.
اماتوبه خاص خاص: رجوع است از خلق به حق به معناى نادیدن منفعت و مضرت از خلق چنانکه گفت: «لاتدع دون الله مالاینفعک ولایضرک» و باایشان آرام ناگرفتن و بر ایشان اعتماد نکردن و عجز خلق در جنب قدرت حق دیدن و فقر ایشان در جنب غناى حق دیدن» (3)
سعیدبن فرغانى پس از ذکر مراحل اولیه عشق و طى آن مراحل مىگوید:
«پس از رسیدن به این مرحله تمام مرحله اول عشق را گناه شمرد و از آن توبه کند، چنانکه موسى در آن افاقت از انبساط و طلب رویت توبه کرد و قرآن از او حکایت کرد «قال انى نبت الیک» اى رجعت عماظننت و توهمتبالاشتغال بک و بحبک و طلب حظوظها و لذاتها منک وانا اول المومنین.» (4)
در جاى دیگرى از همین کتاب ارزشمند پس از نقل روایت مشهور که انى لاسغفرالله... همین مطلب را مىگوید (5) و در توضیح شعر ابن فارض که:
وفى صعق رکى الحس خرت افاقة
لى النفس قبل التوبة الموسویة.
مطلب را به خوبى توضیح مىدهد که جهت مراعات اختصار از نقلش صرف نظر مىکنیم. (6)
و پیرهرات مىفرماید:
توبه عامه، از فراوان کردن طاعت است و آن به سه چیز دعوت مىکند: این که بنده از شر گناه و از نعمت مهلت پاداش چشم بپوشد; براین ادعا که بر خدا حق دارد; (از این دورى بجوید) خود رابىنیاز نشمارد که آن عین جبروت و سرکشى از خدا است.
و توبه متوسطان : توبه کردن از کم انگاشتن و کوچک شمردن معصیت وگناه است و آن عین گستاخى و سرکشى است. و محض آراستن استخود رابه حمیت. وتن دادن به خود را از بندگى خدا بریدن است.
و توبه خاصه: توبه از ضایع کردن وقت است، و ضایع کردن وقت، فرو افتادن در نقیصه مىباشد و نور مراقبت را خاموش مىکند و عین صحبت را مکدر مىسازد و مقام توبه کامل نمىشود مگر با انتهاى توبه از هرچه پایینتر از حق است و سپس رؤیت نقصان آن توبه و سپس توبه از رؤیت آن علت.» (7) براى کمال بحثسخنى دیگر از این بزرگ نقل مىکنیم:
«... توبه عوام از ذلت، و توبتخواص از غفلت، و توبه خاص خاصان از ملاحظه اوصاف بشریت است . توبه عوام به آن است که از معصیتبه طاعتبرگردند و توبه خواص، که از رؤیت طاعتبه رؤیت توفیق آیند و طاعتخود را نبینند بلکه همه را توفیق حق بینند. حد نظر عوام به افعال است، و میدان نظر خواص به صفات. محل نظر خاص خواص جلال ذات است. عوام گوید: «خداوندا من از عقاب تو، به عفو تو پناه مىبرم.» خواص مىگوید: «خداوندا من از خشم تو، به رضاى تو پناه مىبرم.» خاص خواص گوید: «خداوندا من از تو به خودت پناه مى برم.» (8)
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «بنده باید پیوسته و در همه حال، در حال توبه باشد و براى هر فرقه و طایفه، توبهاى مخصوص است پس، توبه پیامبران از مضطرب شدن باطن و بهم خوردن حالت اطمینان است; و توبه اولیاء از عوارض رنگارنگ و تلون خاطر است که بر خلاف ثبوت و استقامت است و فراغت; و توبه اصفیاء و برگزیدگان حق از استراحت و فراغت و غفلت و کدورت مىباشد که برخلاف دوام توجه است. و توبه افراد خاص و بندگان مخصوص از مشغول بودن به غیر پروردگار است، که توجه به غیر خدا پیدا کرده وسرگرم آنها باشد; و توبه عوام و عموم مردم از گناهان و معاصى و خلافها است. و براى هرکدام از این اصناف و طبقات، نسبتبه موضوع توبه مخصوص خود و نتیجه توبه و هدف و برنامه خود، معرفت و علم مخصوصى است که به دیگرى صدق نمىکند... (9)
عزیزالدیننسقىمىگوید:«اماثوابىکهموعوداستدرآخرت زاهدان و تائبان را،آن زاهدىاست که روىازدنیابه کلى برگردانیده وآن تائبىاستکه روىازمعاصىبه کلىگردانیده باشد. (10)
تاملى در مراتب توبه
در هر حال، بىگمان بحث از مراتب توبه از مهمترین مسایل توبه از دیدگاه عارفان است، از نظر آنان هرکسى در هر مقامى و مرتبهاى که هستباید توبه کند و همیشه باید در حال توبه باشد، و حتى از این توبه خود هم توبه کند، و این مطلب بسیار خطیر است تا آنجا که محیىالدین عربى، امامالعارفین پس از بحث توبه، بابى را براى توضیح (ترک) «التوبة من التوبة» گشوده است و به تفصیل در آن سخن گفته است. (11) آیات قرآنى و سنت پیامبر وائمه معصومین(س) نیز موید این معنى است - چنان که نمونهاش از مصباحالشریعة گذشت - در قرآن، هم توبه گناهکاران مطرح است و هم توبه پیامبران.
تحلیل علامه طباطبایى: علامه، تحلیلى دقیق از مسئله ارائه مىدهد و آن این که توبه به معناى رجوع به خدا براى قرب به اوست و بىگمان، معناى قرب و بعد، نسبى و تشکیکى است. بندهاى که درمقامى قرار دارد گرچه نسبتبه برخى از مقامات، داراى قرب است، امانسبتبه سایرمقامات داراى بعد است. از اینرو مقربان درگاه خدا و بندگان شایسته او همواره باید براى رهایى از بعد نسبى و صعود به مقامى والاتر و بالاتر و مقربتر بهکوشند واین مصداق توبه است و به قول شارح مصباحالشریعة (12) - رضوان الله تعالى علیه - این، به مراتب دشوارتر است از توبه از گناه، و مرحوم علامه توبه پیامران را چنین تفسیر و توجیه مىفرماید. (13)
براساس آنچه ما از تعریف توبه ارائه دادیم نیز، این مساله کاملاقابل تبییناست. ماگفتیم توبه همان آتش ندامتاست که در جان سالک افتاده وشعلههایش دردى و سوزى توصیف ناپذیررا در درون وى ایجاد کرده است، این حالت هم مىتواند در مورد بنده گناهکار خداوند باشد و هم درباره پیامبرى بزرگ. باتوجه به اهمیت مطلب به ذکر مثالى مىپردازیم که شامل توبه جمعى گناهکار وسیه دل، وپیامبرى ازپیامبران بزرگ خدا(یونس) است:
یونس سالها در میان قومش به انجام وظیفه و تبلیغ رسالتخویش مشغول بود، اما قوم ناسپاس او نه تنها ایمان نیاوردند بلکه استهزاء و اذیت و آزار او را به اوج خود رسانیدند تا آنجا که پیامبرخدا (یونس ) از هدایت آنان نومید شد و از خدا درخواست کیفرى سختبراى آنان کرد. «روبیل» مردى دانشمند بود که در میان آنان مىزیست و به یونس ایمان آورده بود، هنگامى که نشانههاى عذاب شدید خدا نمایان شد، او در صدد توبه مردم برآمد عارف کامل و واصل، میرزا جواد ملکى تبریزى - رضوان الله تعالى علیه - صحنه را چنین به تصویر مىکشد:«... که آن حکیم تربیتشده خانواده نبوت، جناب «روبیل» چه حال براى آنان یاد داد که خود را به آن حال انداختند و بلاى نازل را برگرداندند و حال آن که دیده نشده بود که بعد از نزول بلا، توجه ثمرى بدهد. ولى روبیل به آنان یاد داد که بچه را از مادران جدا ساختند و برههارا از میشها جداکرده، گوسالههارا از ماده گاوها گرفتند، مادهها را بالاى کوه بردند بچههایشان را در ته دره انداختند، مردها پلاس پوشیده، روى خاک افتاده، خاک بر سر ریختند، حیوانات مادرها را به جهت علف صدا مىکردند اطفال خودشان، به جهتشیر و به جهت مادرها، گریه مىکردند خودشان از ترس عذاب و شدت هول که از زرد شدن خورشید (اصفرارشمس ) و وزیدن بادهاى عذاب و سیاهى رنگشان که مىدیدند، نالههاى جانسوز به (ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین) ونداى «یاارحم الراحمین» به اوج فلک رسانیده، خلاصه محشرى به پاکردند تا آن که دعوت و نفرین پیامبرشان بعد از نزول عذاب را برگرداندند، دریاى رحمت ارحمالراحمین به جوش آمد، حضرت اسرافیل را امر رسید که قوم یونس را بخشیدم ایشان را دریاب، بلا را از ایشان دورکن...» (14) قوم یونس توبهاى واقعى مىکنند چنان شعلههاى آتش ندامتشان فروزان و سوزان است که قبل از این که آتش عذاب الهى برسد، جانشان را مىسوزد و دیگر جاى براى آن نمىگذارد اما قصه بر اینجا ختم نمىشود، زیرا یونس که در انتظار کیفرى سختبر این مردم نادان و ناسپاس بود پس از موعد مقرر برگشت تا آثار عذاب الهى رامشاهده کند، اما باکمال شگفتى دید مردم به زندگى معمولى خود با نشاطى افزون، ادامه مىدهند. او ناراحتشد و در یک لحظه غافل شد که خداى بالا سر او است و جز از سر حکمت تصمیم نمىگیرد، علیرغم دعوت قومش مصمم شد به جاى دیگرى رود. به کنار دریا آمد، سوار قایق و یا لنجى شد، نهنگى عظیم الجثه ظاهر شد: درآن زمان معمول بود که براى نجات سرنشینان لنجیاقایق، به قید قرعه یک نفر را انتخاب و به کام نهنگ مىانداختند و قرعه بنام او در آمد، دیدند مرد خوبى است، از نو قرعه کشیدند، بازهم بهنام او درآمد ... و بالاخره یونس را به کام نهنگ انداختند. هنگامى که او در ظلمات درون شکم نهنگ قرار گرفتبا خود گفت : شگفتا: خداوند توبه این بندگان گنهکار را که به پیامبرش ستم کردند مىپذیرد، آیا توبه مرا نمىپذیرد؟ چرا غافل شدم و پس از قبول توبه آنان، رهایشان کردم. و احتمالا افکار واندیشههایى از این قبیل منشا انقلاب درونى یونس شد، آتش پشیمانى جانش را فرا گرفت و شعله کشید، شعلههایش فروزان و فروزانتر شد، فریاد زد: اى خداى زیباى بى عیب و نقص من، جز تو محبوب و معشوقى نیست ، توخوبى ، همه وجودت جلال و جمال است، و این منم که برخود ستم کردم.
«وذاالنون اذهب مغاضبا فظن ان لننقدر علیه فنادى فىالظلمات ان لااله الاانتسبحانک انى کنت من الظالمین». (15)
خداى سبحان او را نجات مىدهد، همانگونه که قومش را و هر مؤمنى که راه وى را بهپیماید. «فاستجبناله ونجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤمنین» (16)
و نتیجه سخن آنکه: توبه قوم یونس و خود او، که دو مرتبه کاملا متفاوت از یکدیگر است، همان سوز و گداز و آتش و انقلاب درونى است، اما هرکدام متناسب با موقعیتخود. وکلام را باشعرى از سوختهاى شیدا و شیفتهاى عاشق یعنى «فیض کاشانى» ختم کرده و زینت مىدهیم.
زهرچه غیریا استغفرالله
زبود مستعار استغفرالله
دمىکانبگذردبىیاد رویش
از آن دم بى شماراستغفرالله
زبانکانتوبهذکردوستنبود
زسرش الحذر استغفرالله
سرآمد عمرویکساعت زغفلت
نگشتمهوشیار استغفرالله
جوانى رفت وپیرىهمبیامد
نکردم هیچکار استغفرالله
نکردمیک سجودى درهمهعمر
که آید آن بکار استغفرالله
خطابودآنچهگفتمآنچهکردم
ازآنهاالفرار استغفرالله
زکردار بدم صدبار توبه
زگفتارم هزار استغفرالله
شدمدورازدیاریاراىفیض
منمهجورزاراستغفرالله (17)
توبه نصوح
توبه نصوح چه توبهاى است؟ چه ویژگى دارد که عارفان و عالمان همواره بهآن تشویق مىکنند و آن را الگوى کامل و جامع توبه مىدانند.
نجمالدین رازى در مرصادالعباد (18) از آن یاد مىکند. عطار نیشابورى (19) در تذکرةالاولیاء مىگوید: ابراهیم ادهم توبه نصوح کرد. در «کشاف اصطلاحات الفنون» مىگوید:... واصح توبه، توبه نصوح است (21) وبالاخره خداوند تبارک و تعالى فرمان مىدهد که توبه نصوح کنید «یاایهاالذین آمنو توبوا الى الله توبةنصوحا» (اى مومنان همانند نصوح توبه کنید، توبه نصوح کنید) از امام صادق علیه الصلوة والسلام از معناى آن سؤال مىشود امام صادق علیهالسلام در پاسخ مىفرماید:
«توبه نصوح این است که بنده خدا طورى توبه کند که تاآخر عمر به گناه باز نگردد "یتوبالعبدثم لایرجع منه".» (22)
پیرهرات (خواجه عبدالله انصارى) در کشفالاسرار، معانىاى براى آن ذکر کرده است (23) اما مولوى با الهام از حدیث فوق و باتوجه به معنایى که از توبه ذکر کردیم ،توبه نصوح را چنین به تصویر مىکشد.
نصوح مردى بود زن نما، چهرهاى بسان رخسار زنان داشت و مردى خود را پنهان مىکرد و در حمام دلاک دختر شاه بود واز این راه شهوترانى مىکرد.
بودمردىپیشازایننامشنصوح
بد ز دلاکى زنان اورافتوح
بود روى او چو رخسار زنان
مردى خود راهمى کردى نهان
او بحمام زنان دلاک بود
درنما و حیله بس چالاک بود
دختران خسروآنرا زین طریق
خوش همى مالید ومىشست آن عشیق
اندرآنحمامپرمىکردطشت
گوهرى از دخترشه یاوه گشت
گمشدن گوهر دختر شاه سبب شد در حمام رابستند ابتدا میان رختها را جستند و سپس شروع کردند به تفتیش زنان یکى پس از دیگرى
پس در حمام بربستند سخت
تابجویند اول اندر بیخ رخت
درشکاف فوق وتحت وهر طرف
جستجوکردند در از هر صدف
بانگ آمد که همه عریان شوید
هرکه هستند از عجوزوازلوند
یک بیک را حاجیه جستن گرفت
تاپدید آید گهر بنگر شگفت
زنان را لخت کرده و کاملا مىجستند و نصوح را از روى احترام مجبور به عریان شدن نکرده بودند امااو احساس مىکرد خطر در بیخ گوش اوست و هرلحظه ممکن است نوبت اوبرسد، آبرویش بریزد و رسواى کوچه و بازار گردد و این بحثسبب شد که انقلابى در درونش ایجاد شود وآتش ندامت در جانش افتد و خالصانه به درخانه خدا رود.
آننصوح ازترس شد در خلوتى
روى زرد و لب کبوداز خشیتى
پیش چشم خویشتن مىدید مرگ
سخت مىلرزیدبرخودهمچوبرگ
گفتیارب بارها برگشتهام
توبههاو عذرها بشکستهام
کردهام آنها که ازمن مىسزد
تا چنین سیل سیاهى در رسید
نوبت جستن اگر در من رسد
وه که جان من چه سختى هاکشد
درجگر افتادهاستم صدشرر
درمناجاتم ببین خون جگر
اى خداآن کن که ازتو مىسزد
که زهرسوراخ مارم مىگزد
جان سنگین دارم ودل آهنین
ورنه خون گشتىدرایندردوحنین
وقت تنگ آمد مرا ویک نفس
پادشاهى کن مرا فریاد رس
گر مرا این باستارى کنى
توبه کردم من زهرناکردنى
توبهام بپذیراین باردگر
تاببندم بهر توبه صدکمر
اوهمى زارید وصد قطره روان
کاندر افتادم بجلاد و عوان
اى خدا و اى خدا چندان بگفت
کان در و دیوار بااوگشت جفت
و دراین حال که شرارهاى جانسوز آتش ندامت قلبش را مىسوخت و شعلههاى این آتش سوزنده و سازنده اوج گرفته بود، وى را صدا زدند که بیا، همه را گشتیم و درگران قیمت پیدا نشد اینک نوبت تو رسیده است و این امر سبب شد که این سوز و ساز به اوج خود برسد.
جمله را جستیم پیش آى اى نصوح
گشتبیهوش آن زمان پرید روح
همچو دیوارى شکسته درفتاد
هوش وعقلش رفتشد همچون جماد
چونکه هوشش رفت از تن آنزمان
سر او باحق بپیوست از نهان
چو ن تهى گشت و خودى او نماند
باز جانش را خدا در پیش خواند
چون شکست آن کشتى او بىمراد
در کنار رحمت دریا فتاد
جان بحق پیوست چون بىهوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
و اینجابود که توبه حقیقى کامل بوقوع پیوست و خداوند وى را از هلاکت نجات داد
بانگ آمد ناگهان که رفتبیم
شد پدید آن گمشده در یتیم
ونکته برجسته توبه او این بود که دیگر گناه را تکرار نکرد و به آن باز نگشت
بعد از آن آمد کسى کز مرحمت
دختر سلطان ما مىخواندت
دختر شاهت همى خواند بیا
تاسرش شویى کنون اى پارسا
گفت رو، رو دست من بیکار شد
وین نصوح توکنون بیمار شد
بادل خود گفت ازحد رفت جرم
ازدل من کى رود آن ترس و کرم
من بمردم یک ره و بازآمدم
من چشیدم تلخى مرگ و عدم
توبه کردم حقیقتبا خدا
نشکنم تا جان شود از تن جدا
بعدازاین محنت که را بار دگر
یا رود سوى خطر الا که خر (24)
پىنوشتها
1- نور: 31
2- سبزوارى، منظومه، (قم:مکتبةالمصطفوى،بىتا)، ص 5 -354
3- عزالدین محمود بن على کاشانى، مصباحالهدایه، چ سوم، (تهران: مؤسسه نشر وفا، 1367)، ص 266
4- سعیدبن فرغانى، مشارق الدرر، با تصحیح آشتیانى،(تهران: انتشارات فلسفه و عرفان اسلامى، 1398 ه )، ص 92
5 و6- همان، ص 310 و ص313
7- عبدالله انصارى،منازلالسائرین،ترجمه روان فرهادى،(تهران:انتشارات مولى، 1361)،ص 30
8- عبدالرزاق کاشانى، شرح منازل السائرین، (تهران: کتابخانه علمیه، 1354)، ص 252
9- مصباحالشریعه،با شرح و ترجمه حسن مصطفوى، (تهران:انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1352).
10- ر. ک.به: الانسان الکامل، عزیزالدین نسقى،باتصحیح ماریژان موله، چ دوم، (تهران: کتابخانه طهورى، 1403 ه)
11- فتوحات،143 الباب الخامس والسبعون فى ترک التوبه درهمان صفحه شعرى از ابن عریف نقل مىکند
قدتاب اقوام اقوام کیثروها
تاب منالتوبه الا انا
12- علامه طباطبایى، المیزان، چ سوم، ج 4،(قم:مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 1394 ه )، ص 245
13- حسن مصطفوى، شرح و ترجمه مصباح الشریعه، ص 352
14- میرزا جواد ملکى،پیشین، ص 88 -89
15 و16- انبیاء:(21)،87 و88
17- محمدبن مرتضى (فیض کاشانى) کلیات اشعار، (تهران: انتشارات کتابخانه سنایى، 1354)، ص 371
18- نجم الدین رازى، مرصادالعباد، ص 355. وآن توبه نصوح یک دم او را چنان پاک کند کهگویى ....
19- عطار نیشابورى، تذکرة الاولیاء، چ 5، (تهران: انتشارات مرکزى، 1336)، ص 89
20- به عنوان مثال در ج2، صفحه 451 مىگوید: اى آزادمرد، چند گه که در خوابى، بیدار شو... هین که هنگام صبوح است تا کى شکسته دل و عهدى بیاکه وقت قبول نصیحت و توبه نصوح است.
21- مجله علوم انسانى واجتماعى شیراز، شماره 1و2 سال 70-69 بهنقل از کشاف اصطلاحات الفنون
22- محمدتقى مجلسى،بحارالانوار، چ3،ج6،(تهران:دارالکتبالاسلامیه، 1363)، ص 20
23- عبدالله انصارى، کشف الاسرار، ج 10، ص 160
24- جلالالدین رومى،مثنوى، دفتر پنجم، (بىجا:انتشارات کتابفروشىاسلامى)، ص 502 - 499
مراتب توبه
توبه داراى مراتب و درجاتى است، همه باید توبه کنند و توبه هرکس مناسب مرتبه ومقام معنوى اواست، زیراتوبه همان سوز و آتش ندامت و انقلابى از درون استبراى از میان برداشتن حجابها. و حجابها داراى انواعى است: حجاب ظلمت و حجاب نور، و هرکجا که حجاب باشد توبه هم هست، از اینرو همان ملاکى که براى توبه گناهکار است، براى توبه یک پیامبر هم هست، و خداى سبحان مىفرماید: «توبوا الىالله جمیعا ایهاالمومنون لعلکم تفلحون» (1)
گرچه در سخنان عارفان دراین مورداندک اختلافىبهنظر مىرسد، اماتقریبا بلکه تحقیقا همه آنان اتفاق دارند که توبه داراى مراتب است و همه باید توبه کنند. و اختلاف، در تعداد مراتب و کیفیت توبه هر مرتبه است.
ملاهادى سبزاورى در منظومه مىفرماید: «توبه داراى سه مرتبه است:
1- توبه عام: که همان توبه عوام از گناهان و معاصى مىباشد.
2- توبه خاص: که توبه از ترک اولى است مانند: حضرت آدم علیهالسلام و...
3- توبه اخص: و آن عبارت است از توبه کردن از توجه به غیر خدا، مانند توبه پیامبر صلىالله علیه وآله که مىفرماید: «انىاتوب الىالله فى کل یوم ماة مرة» (من در هر روز صد بار به درگاه خدا توبه مىکنم.)
و توبة عم و خص و اخص
والعم بالذنب و خصها یخص
بترک الاولى. والاخص التوب
من توجه بغیر حق فلازکن (2)
و در مصباحالهدایة مىفرماید:
«در طریق صوفیان توبه درجاتى دارد و برسه مرتبت منقسم آید، عام، خاص و خاص الخواص... توبه عام: رجوع از معاصى، به معناى استغفار به زبان و ندامتبه دل، و دلیل اینکه استغفار توبه است قول خداست «فاستغفروالذنوبهم» اما توبه خاص، رجوع است از طاعتخویش به معناى تقصیر دیدن و به منتخداى نظاره کردن که هرفعلى بیاورد آن فعل، سزاى خداوند نبیند و از آن طاعت همچنان عذرخواهد که عاصى از معصیت، و استغفار انبیاء را معنى این است چنانکه خداوند فرمود مصطفى را - علیهالسلام - «واستغفرلذنبک» و او را ذنب و عصیان نبود لکن در گذاردن حق خدا لامحاله مقصربود، از آنکه هیچ بندهاى حق خداوند خویش به تمامى نمىتواند گذاردن.
اماتوبه خاص خاص: رجوع است از خلق به حق به معناى نادیدن منفعت و مضرت از خلق چنانکه گفت: «لاتدع دون الله مالاینفعک ولایضرک» و باایشان آرام ناگرفتن و بر ایشان اعتماد نکردن و عجز خلق در جنب قدرت حق دیدن و فقر ایشان در جنب غناى حق دیدن» (3)
سعیدبن فرغانى پس از ذکر مراحل اولیه عشق و طى آن مراحل مىگوید:
«پس از رسیدن به این مرحله تمام مرحله اول عشق را گناه شمرد و از آن توبه کند، چنانکه موسى در آن افاقت از انبساط و طلب رویت توبه کرد و قرآن از او حکایت کرد «قال انى نبت الیک» اى رجعت عماظننت و توهمتبالاشتغال بک و بحبک و طلب حظوظها و لذاتها منک وانا اول المومنین.» (4)
در جاى دیگرى از همین کتاب ارزشمند پس از نقل روایت مشهور که انى لاسغفرالله... همین مطلب را مىگوید (5) و در توضیح شعر ابن فارض که:
وفى صعق رکى الحس خرت افاقة
لى النفس قبل التوبة الموسویة.
مطلب را به خوبى توضیح مىدهد که جهت مراعات اختصار از نقلش صرف نظر مىکنیم. (6)
و پیرهرات مىفرماید:
توبه عامه، از فراوان کردن طاعت است و آن به سه چیز دعوت مىکند: این که بنده از شر گناه و از نعمت مهلت پاداش چشم بپوشد; براین ادعا که بر خدا حق دارد; (از این دورى بجوید) خود رابىنیاز نشمارد که آن عین جبروت و سرکشى از خدا است.
و توبه متوسطان : توبه کردن از کم انگاشتن و کوچک شمردن معصیت وگناه است و آن عین گستاخى و سرکشى است. و محض آراستن استخود رابه حمیت. وتن دادن به خود را از بندگى خدا بریدن است.
و توبه خاصه: توبه از ضایع کردن وقت است، و ضایع کردن وقت، فرو افتادن در نقیصه مىباشد و نور مراقبت را خاموش مىکند و عین صحبت را مکدر مىسازد و مقام توبه کامل نمىشود مگر با انتهاى توبه از هرچه پایینتر از حق است و سپس رؤیت نقصان آن توبه و سپس توبه از رؤیت آن علت.» (7) براى کمال بحثسخنى دیگر از این بزرگ نقل مىکنیم:
«... توبه عوام از ذلت، و توبتخواص از غفلت، و توبه خاص خاصان از ملاحظه اوصاف بشریت است . توبه عوام به آن است که از معصیتبه طاعتبرگردند و توبه خواص، که از رؤیت طاعتبه رؤیت توفیق آیند و طاعتخود را نبینند بلکه همه را توفیق حق بینند. حد نظر عوام به افعال است، و میدان نظر خواص به صفات. محل نظر خاص خواص جلال ذات است. عوام گوید: «خداوندا من از عقاب تو، به عفو تو پناه مىبرم.» خواص مىگوید: «خداوندا من از خشم تو، به رضاى تو پناه مىبرم.» خاص خواص گوید: «خداوندا من از تو به خودت پناه مى برم.» (8)
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «بنده باید پیوسته و در همه حال، در حال توبه باشد و براى هر فرقه و طایفه، توبهاى مخصوص است پس، توبه پیامبران از مضطرب شدن باطن و بهم خوردن حالت اطمینان است; و توبه اولیاء از عوارض رنگارنگ و تلون خاطر است که بر خلاف ثبوت و استقامت است و فراغت; و توبه اصفیاء و برگزیدگان حق از استراحت و فراغت و غفلت و کدورت مىباشد که برخلاف دوام توجه است. و توبه افراد خاص و بندگان مخصوص از مشغول بودن به غیر پروردگار است، که توجه به غیر خدا پیدا کرده وسرگرم آنها باشد; و توبه عوام و عموم مردم از گناهان و معاصى و خلافها است. و براى هرکدام از این اصناف و طبقات، نسبتبه موضوع توبه مخصوص خود و نتیجه توبه و هدف و برنامه خود، معرفت و علم مخصوصى است که به دیگرى صدق نمىکند... (9)
عزیزالدیننسقىمىگوید:«اماثوابىکهموعوداستدرآخرت زاهدان و تائبان را،آن زاهدىاست که روىازدنیابه کلى برگردانیده وآن تائبىاستکه روىازمعاصىبه کلىگردانیده باشد. (10)
تاملى در مراتب توبه
در هر حال، بىگمان بحث از مراتب توبه از مهمترین مسایل توبه از دیدگاه عارفان است، از نظر آنان هرکسى در هر مقامى و مرتبهاى که هستباید توبه کند و همیشه باید در حال توبه باشد، و حتى از این توبه خود هم توبه کند، و این مطلب بسیار خطیر است تا آنجا که محیىالدین عربى، امامالعارفین پس از بحث توبه، بابى را براى توضیح (ترک) «التوبة من التوبة» گشوده است و به تفصیل در آن سخن گفته است. (11) آیات قرآنى و سنت پیامبر وائمه معصومین(س) نیز موید این معنى است - چنان که نمونهاش از مصباحالشریعة گذشت - در قرآن، هم توبه گناهکاران مطرح است و هم توبه پیامبران.
تحلیل علامه طباطبایى: علامه، تحلیلى دقیق از مسئله ارائه مىدهد و آن این که توبه به معناى رجوع به خدا براى قرب به اوست و بىگمان، معناى قرب و بعد، نسبى و تشکیکى است. بندهاى که درمقامى قرار دارد گرچه نسبتبه برخى از مقامات، داراى قرب است، امانسبتبه سایرمقامات داراى بعد است. از اینرو مقربان درگاه خدا و بندگان شایسته او همواره باید براى رهایى از بعد نسبى و صعود به مقامى والاتر و بالاتر و مقربتر بهکوشند واین مصداق توبه است و به قول شارح مصباحالشریعة (12) - رضوان الله تعالى علیه - این، به مراتب دشوارتر است از توبه از گناه، و مرحوم علامه توبه پیامران را چنین تفسیر و توجیه مىفرماید. (13)
براساس آنچه ما از تعریف توبه ارائه دادیم نیز، این مساله کاملاقابل تبییناست. ماگفتیم توبه همان آتش ندامتاست که در جان سالک افتاده وشعلههایش دردى و سوزى توصیف ناپذیررا در درون وى ایجاد کرده است، این حالت هم مىتواند در مورد بنده گناهکار خداوند باشد و هم درباره پیامبرى بزرگ. باتوجه به اهمیت مطلب به ذکر مثالى مىپردازیم که شامل توبه جمعى گناهکار وسیه دل، وپیامبرى ازپیامبران بزرگ خدا(یونس) است:
یونس سالها در میان قومش به انجام وظیفه و تبلیغ رسالتخویش مشغول بود، اما قوم ناسپاس او نه تنها ایمان نیاوردند بلکه استهزاء و اذیت و آزار او را به اوج خود رسانیدند تا آنجا که پیامبرخدا (یونس ) از هدایت آنان نومید شد و از خدا درخواست کیفرى سختبراى آنان کرد. «روبیل» مردى دانشمند بود که در میان آنان مىزیست و به یونس ایمان آورده بود، هنگامى که نشانههاى عذاب شدید خدا نمایان شد، او در صدد توبه مردم برآمد عارف کامل و واصل، میرزا جواد ملکى تبریزى - رضوان الله تعالى علیه - صحنه را چنین به تصویر مىکشد:«... که آن حکیم تربیتشده خانواده نبوت، جناب «روبیل» چه حال براى آنان یاد داد که خود را به آن حال انداختند و بلاى نازل را برگرداندند و حال آن که دیده نشده بود که بعد از نزول بلا، توجه ثمرى بدهد. ولى روبیل به آنان یاد داد که بچه را از مادران جدا ساختند و برههارا از میشها جداکرده، گوسالههارا از ماده گاوها گرفتند، مادهها را بالاى کوه بردند بچههایشان را در ته دره انداختند، مردها پلاس پوشیده، روى خاک افتاده، خاک بر سر ریختند، حیوانات مادرها را به جهت علف صدا مىکردند اطفال خودشان، به جهتشیر و به جهت مادرها، گریه مىکردند خودشان از ترس عذاب و شدت هول که از زرد شدن خورشید (اصفرارشمس ) و وزیدن بادهاى عذاب و سیاهى رنگشان که مىدیدند، نالههاى جانسوز به (ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین) ونداى «یاارحم الراحمین» به اوج فلک رسانیده، خلاصه محشرى به پاکردند تا آن که دعوت و نفرین پیامبرشان بعد از نزول عذاب را برگرداندند، دریاى رحمت ارحمالراحمین به جوش آمد، حضرت اسرافیل را امر رسید که قوم یونس را بخشیدم ایشان را دریاب، بلا را از ایشان دورکن...» (14) قوم یونس توبهاى واقعى مىکنند چنان شعلههاى آتش ندامتشان فروزان و سوزان است که قبل از این که آتش عذاب الهى برسد، جانشان را مىسوزد و دیگر جاى براى آن نمىگذارد اما قصه بر اینجا ختم نمىشود، زیرا یونس که در انتظار کیفرى سختبر این مردم نادان و ناسپاس بود پس از موعد مقرر برگشت تا آثار عذاب الهى رامشاهده کند، اما باکمال شگفتى دید مردم به زندگى معمولى خود با نشاطى افزون، ادامه مىدهند. او ناراحتشد و در یک لحظه غافل شد که خداى بالا سر او است و جز از سر حکمت تصمیم نمىگیرد، علیرغم دعوت قومش مصمم شد به جاى دیگرى رود. به کنار دریا آمد، سوار قایق و یا لنجى شد، نهنگى عظیم الجثه ظاهر شد: درآن زمان معمول بود که براى نجات سرنشینان لنجیاقایق، به قید قرعه یک نفر را انتخاب و به کام نهنگ مىانداختند و قرعه بنام او در آمد، دیدند مرد خوبى است، از نو قرعه کشیدند، بازهم بهنام او درآمد ... و بالاخره یونس را به کام نهنگ انداختند. هنگامى که او در ظلمات درون شکم نهنگ قرار گرفتبا خود گفت : شگفتا: خداوند توبه این بندگان گنهکار را که به پیامبرش ستم کردند مىپذیرد، آیا توبه مرا نمىپذیرد؟ چرا غافل شدم و پس از قبول توبه آنان، رهایشان کردم. و احتمالا افکار واندیشههایى از این قبیل منشا انقلاب درونى یونس شد، آتش پشیمانى جانش را فرا گرفت و شعله کشید، شعلههایش فروزان و فروزانتر شد، فریاد زد: اى خداى زیباى بى عیب و نقص من، جز تو محبوب و معشوقى نیست ، توخوبى ، همه وجودت جلال و جمال است، و این منم که برخود ستم کردم.
«وذاالنون اذهب مغاضبا فظن ان لننقدر علیه فنادى فىالظلمات ان لااله الاانتسبحانک انى کنت من الظالمین». (15)
خداى سبحان او را نجات مىدهد، همانگونه که قومش را و هر مؤمنى که راه وى را بهپیماید. «فاستجبناله ونجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤمنین» (16)
و نتیجه سخن آنکه: توبه قوم یونس و خود او، که دو مرتبه کاملا متفاوت از یکدیگر است، همان سوز و گداز و آتش و انقلاب درونى است، اما هرکدام متناسب با موقعیتخود. وکلام را باشعرى از سوختهاى شیدا و شیفتهاى عاشق یعنى «فیض کاشانى» ختم کرده و زینت مىدهیم.
زهرچه غیریا استغفرالله
زبود مستعار استغفرالله
دمىکانبگذردبىیاد رویش
از آن دم بى شماراستغفرالله
زبانکانتوبهذکردوستنبود
زسرش الحذر استغفرالله
سرآمد عمرویکساعت زغفلت
نگشتمهوشیار استغفرالله
جوانى رفت وپیرىهمبیامد
نکردم هیچکار استغفرالله
نکردمیک سجودى درهمهعمر
که آید آن بکار استغفرالله
خطابودآنچهگفتمآنچهکردم
ازآنهاالفرار استغفرالله
زکردار بدم صدبار توبه
زگفتارم هزار استغفرالله
شدمدورازدیاریاراىفیض
منمهجورزاراستغفرالله (17)
توبه نصوح
توبه نصوح چه توبهاى است؟ چه ویژگى دارد که عارفان و عالمان همواره بهآن تشویق مىکنند و آن را الگوى کامل و جامع توبه مىدانند.
نجمالدین رازى در مرصادالعباد (18) از آن یاد مىکند. عطار نیشابورى (19) در تذکرةالاولیاء مىگوید: ابراهیم ادهم توبه نصوح کرد. در «کشاف اصطلاحات الفنون» مىگوید:... واصح توبه، توبه نصوح است (21) وبالاخره خداوند تبارک و تعالى فرمان مىدهد که توبه نصوح کنید «یاایهاالذین آمنو توبوا الى الله توبةنصوحا» (اى مومنان همانند نصوح توبه کنید، توبه نصوح کنید) از امام صادق علیه الصلوة والسلام از معناى آن سؤال مىشود امام صادق علیهالسلام در پاسخ مىفرماید:
«توبه نصوح این است که بنده خدا طورى توبه کند که تاآخر عمر به گناه باز نگردد "یتوبالعبدثم لایرجع منه".» (22)
پیرهرات (خواجه عبدالله انصارى) در کشفالاسرار، معانىاى براى آن ذکر کرده است (23) اما مولوى با الهام از حدیث فوق و باتوجه به معنایى که از توبه ذکر کردیم ،توبه نصوح را چنین به تصویر مىکشد.
نصوح مردى بود زن نما، چهرهاى بسان رخسار زنان داشت و مردى خود را پنهان مىکرد و در حمام دلاک دختر شاه بود واز این راه شهوترانى مىکرد.
بودمردىپیشازایننامشنصوح
بد ز دلاکى زنان اورافتوح
بود روى او چو رخسار زنان
مردى خود راهمى کردى نهان
او بحمام زنان دلاک بود
درنما و حیله بس چالاک بود
دختران خسروآنرا زین طریق
خوش همى مالید ومىشست آن عشیق
اندرآنحمامپرمىکردطشت
گوهرى از دخترشه یاوه گشت
گمشدن گوهر دختر شاه سبب شد در حمام رابستند ابتدا میان رختها را جستند و سپس شروع کردند به تفتیش زنان یکى پس از دیگرى
پس در حمام بربستند سخت
تابجویند اول اندر بیخ رخت
درشکاف فوق وتحت وهر طرف
جستجوکردند در از هر صدف
بانگ آمد که همه عریان شوید
هرکه هستند از عجوزوازلوند
یک بیک را حاجیه جستن گرفت
تاپدید آید گهر بنگر شگفت
زنان را لخت کرده و کاملا مىجستند و نصوح را از روى احترام مجبور به عریان شدن نکرده بودند امااو احساس مىکرد خطر در بیخ گوش اوست و هرلحظه ممکن است نوبت اوبرسد، آبرویش بریزد و رسواى کوچه و بازار گردد و این بحثسبب شد که انقلابى در درونش ایجاد شود وآتش ندامت در جانش افتد و خالصانه به درخانه خدا رود.
آننصوح ازترس شد در خلوتى
روى زرد و لب کبوداز خشیتى
پیش چشم خویشتن مىدید مرگ
سخت مىلرزیدبرخودهمچوبرگ
گفتیارب بارها برگشتهام
توبههاو عذرها بشکستهام
کردهام آنها که ازمن مىسزد
تا چنین سیل سیاهى در رسید
نوبت جستن اگر در من رسد
وه که جان من چه سختى هاکشد
درجگر افتادهاستم صدشرر
درمناجاتم ببین خون جگر
اى خداآن کن که ازتو مىسزد
که زهرسوراخ مارم مىگزد
جان سنگین دارم ودل آهنین
ورنه خون گشتىدرایندردوحنین
وقت تنگ آمد مرا ویک نفس
پادشاهى کن مرا فریاد رس
گر مرا این باستارى کنى
توبه کردم من زهرناکردنى
توبهام بپذیراین باردگر
تاببندم بهر توبه صدکمر
اوهمى زارید وصد قطره روان
کاندر افتادم بجلاد و عوان
اى خدا و اى خدا چندان بگفت
کان در و دیوار بااوگشت جفت
و دراین حال که شرارهاى جانسوز آتش ندامت قلبش را مىسوخت و شعلههاى این آتش سوزنده و سازنده اوج گرفته بود، وى را صدا زدند که بیا، همه را گشتیم و درگران قیمت پیدا نشد اینک نوبت تو رسیده است و این امر سبب شد که این سوز و ساز به اوج خود برسد.
جمله را جستیم پیش آى اى نصوح
گشتبیهوش آن زمان پرید روح
همچو دیوارى شکسته درفتاد
هوش وعقلش رفتشد همچون جماد
چونکه هوشش رفت از تن آنزمان
سر او باحق بپیوست از نهان
چو ن تهى گشت و خودى او نماند
باز جانش را خدا در پیش خواند
چون شکست آن کشتى او بىمراد
در کنار رحمت دریا فتاد
جان بحق پیوست چون بىهوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
و اینجابود که توبه حقیقى کامل بوقوع پیوست و خداوند وى را از هلاکت نجات داد
بانگ آمد ناگهان که رفتبیم
شد پدید آن گمشده در یتیم
ونکته برجسته توبه او این بود که دیگر گناه را تکرار نکرد و به آن باز نگشت
بعد از آن آمد کسى کز مرحمت
دختر سلطان ما مىخواندت
دختر شاهت همى خواند بیا
تاسرش شویى کنون اى پارسا
گفت رو، رو دست من بیکار شد
وین نصوح توکنون بیمار شد
بادل خود گفت ازحد رفت جرم
ازدل من کى رود آن ترس و کرم
من بمردم یک ره و بازآمدم
من چشیدم تلخى مرگ و عدم
توبه کردم حقیقتبا خدا
نشکنم تا جان شود از تن جدا
بعدازاین محنت که را بار دگر
یا رود سوى خطر الا که خر (24)
پىنوشتها
1- نور: 31
2- سبزوارى، منظومه، (قم:مکتبةالمصطفوى،بىتا)، ص 5 -354
3- عزالدین محمود بن على کاشانى، مصباحالهدایه، چ سوم، (تهران: مؤسسه نشر وفا، 1367)، ص 266
4- سعیدبن فرغانى، مشارق الدرر، با تصحیح آشتیانى،(تهران: انتشارات فلسفه و عرفان اسلامى، 1398 ه )، ص 92
5 و6- همان، ص 310 و ص313
7- عبدالله انصارى،منازلالسائرین،ترجمه روان فرهادى،(تهران:انتشارات مولى، 1361)،ص 30
8- عبدالرزاق کاشانى، شرح منازل السائرین، (تهران: کتابخانه علمیه، 1354)، ص 252
9- مصباحالشریعه،با شرح و ترجمه حسن مصطفوى، (تهران:انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1352).
10- ر. ک.به: الانسان الکامل، عزیزالدین نسقى،باتصحیح ماریژان موله، چ دوم، (تهران: کتابخانه طهورى، 1403 ه)
11- فتوحات،143 الباب الخامس والسبعون فى ترک التوبه درهمان صفحه شعرى از ابن عریف نقل مىکند
قدتاب اقوام اقوام کیثروها
تاب منالتوبه الا انا
12- علامه طباطبایى، المیزان، چ سوم، ج 4،(قم:مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، 1394 ه )، ص 245
13- حسن مصطفوى، شرح و ترجمه مصباح الشریعه، ص 352
14- میرزا جواد ملکى،پیشین، ص 88 -89
15 و16- انبیاء:(21)،87 و88
17- محمدبن مرتضى (فیض کاشانى) کلیات اشعار، (تهران: انتشارات کتابخانه سنایى، 1354)، ص 371
18- نجم الدین رازى، مرصادالعباد، ص 355. وآن توبه نصوح یک دم او را چنان پاک کند کهگویى ....
19- عطار نیشابورى، تذکرة الاولیاء، چ 5، (تهران: انتشارات مرکزى، 1336)، ص 89
20- به عنوان مثال در ج2، صفحه 451 مىگوید: اى آزادمرد، چند گه که در خوابى، بیدار شو... هین که هنگام صبوح است تا کى شکسته دل و عهدى بیاکه وقت قبول نصیحت و توبه نصوح است.
21- مجله علوم انسانى واجتماعى شیراز، شماره 1و2 سال 70-69 بهنقل از کشاف اصطلاحات الفنون
22- محمدتقى مجلسى،بحارالانوار، چ3،ج6،(تهران:دارالکتبالاسلامیه، 1363)، ص 20
23- عبدالله انصارى، کشف الاسرار، ج 10، ص 160
24- جلالالدین رومى،مثنوى، دفتر پنجم، (بىجا:انتشارات کتابفروشىاسلامى)، ص 502 - 499