اخلاق و عرفان اسلامى
آرشیو
چکیده
متن
اگذشت که: درنهاد انسان نوعى میل فطرى به سوى کمال مطلق وجود دارد که آن را حس مذهبى مىنامیم و هدف انبیا این بوده که مقدمات وصول به این مقصد را براى انسان فراهم کنند. سپس، فطرى بودن تقرب به خدا و ویژگىهاى عرفان حقیقى و مسلک حق عرفانى رابررسى نمودیم.
اینک ادامه این مجموعهاز سخنرانى راپى مىگیریم.
کشف و کرامت
دو لفظ "کشف وکرامت"مترادف نیستندبلکه کشف مقولهاى غیراز مقوله کرامت است. مکاشفه عبارت است ازاین که:انسانى در حال هوشیارى و بیدارى، یا در حالتبین خواب و بیدارى، که از آن، به «خلسه» تعبیر مىشود، چیزهایى را ببیند یا درک کند که دیگران درک نمىکنند.گاهى گفته مىشود: فلان شخص،در عالم مکاشفه، فلان مطلب را دیده است; منظور، همین حالت کشف است.حالتى براى انسان پیش مىآید،گاهى شبیه خواب است. ولى خواب نیست; ممکن استحتى چشم انسان هم باز باشد و چیزهایى را ببیند، شبیه این که شخص خواب مىبیند. مثلا شخصى را در حالى یا در کارى مىبیند، حادثه یااتفاقى را مىبیند، صدایى را مىشنود. این حال را، حال مکاشفه مىگویند.
اما منظور از کرامت این است که از شخص، کارهاى خارقالعادهاى سربزند، داراى قدرتى روحى باشد که بتواند تصرفاتى در عالم طبیعتیا در اشخاص، انجام دهد; مثلا، مریضى را شفا بخشد، یاطىالارض کند،یابدون اسباب ظاهرى، چیزى را از مکانى به مکان دیگر منتقل کند. به هرحال، کارهاى خارقالعادهاى انجام دهد که اگر مستند بهاذن الهى و نشانه ارتباط باخدا باشد، کرامت نامیده مىشود.
مرتبه والاى آن، که به وسیله اولیاء و انبیاء و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین براى اثبات نبوت و امامتشان انجام مىگیرد، معجزه نام دارد. اما ممکن استبندگان صالح خدا هم کارهاى خارق العادهاى انجام دهند، بدون این که براى اثبات ادعایى باشد; این، موهبتى استخدایى که «کرامت» نام دارد. یکى ازمسائلى که مدعیان عرفان و مقامات عالى انسانى علم اخلاق مىکنند وآن را دستآویزى براى تبلیغ مسلک و مکتبشان قرار مىدهند، همین ادعاست که، فلان شخص، صاحب کشف و کرامت است; لذا برحق است و فرقه و مسلکش، مسلک صحیحى است.
ولى آیا واقعا کشف و کرامت در مورد او واقعیت دارد؟ واگر واقعیت دارد، دلیل بر این است که او از اولیاء خداوند است و خداى متعال نظر خاصى نسبتبه او دارد؟ و اگر کسى واقعا کرامت الهى داشت، این دلیل مىشود که همه مطالبى که او ادعا مىکند، درست است؟
اگر این مساله، روشن نشود، سوء استفادههایى که از ادعاى کشف و کرامت مىکنند از بین نمىرود.
این مطلب که بعضى از افراد، در حالاتى، چیزهایى را ببینید یا بشنوند که دیگران از دیدن یا شنیدن آنها عاجزند، امرى واقعى است. چنین حالاتى براى بسیارى از انسانها پیش مىآید و درک فوقالعادهاى برایشان حاصل مىشود. اما این ادراکات، داراى انواعى هستند، دستهاى از آنها شناخته شدهاند و در روانشناسى، بهنام «تلهپاتى» نامیده مىشوند.
فرض کنید، شخصى نشسته است و ناگهان به ذهنش خطور مىکند: فلان شخص در فلان جا کارى انجام داده، یا مریض شده یا تصادف کرده و یا از دنیا رفته است و بعدا معلوم مىشود که واقعا هم صحیح بودهاستیا به ذهنش مىآید که، مثلا، کسى در شهر دیگرى دارد با او سخنى مىگوید و او نیز مىشنود، بعد معلوم مىشود که آن شخص، در آن حال، به او توجه داشته است و دلش مىخواسته چنین مطلبى را به او بگوید، ولى به او دسترسىنداشتهاست و فقط ازذهنش خطورکردهاستاین، نوعى ارتباط روحىاست.
هیچ یک از اینها دلیل براین نیست که این اشخاص، از اولیاى خدا یا از دشمنان خدا هستند. زیرا هر دو صورتش ممکن است. حتى ممکن است چنین روابطى میان اشخاصى که منکر خدا هستند پیدا شود. این، حالتى خارقالعاده است; یعنى دیگران نمىتوانند و در اختیارشان نیست، ولى واقعیت است. حال چه اسرارى در کار است و این کار، چه فرمولى دارد، هنوز علم، آن را کشف نکردهاست و به هیچ وسیله، فرمول این ارتباط به دست نیامده است که چه کار باید کرد تا این رابطه برقرار شود. این امرى اتفاقى است.
پیداست، چنین رابطه و درکى، هرگز نشانه این که شخصى، مقام و منزلتى نزد خداى متعال دارد، نیست. چنان که بعضى از افراد، به وسیله چشم ظاهرى، چیزهایى را مىبینند که دیگران نمىتوانند ببینند و یا به وسیله گوش ظاهرى، صداهایى را مىشنوند که دیگران نمىتوانند بشنوند. اینها، تاحدودى، از نظر فیزیولوژیکى نیز قابل توجیهاند; یعنى، یک ویژگى در اندام چشم یا اندام گوش و مغز و اعصابشان هست که در سایرین نیست; مثلا صداهایى که معمولا باید فرکانس معینى داشته باشد تا ما بشنویم، آنها با فرکانس کمترى مىشنوند. یامثلا، ما نورهایى را که تواتر خاصى دارند مىبینیم اما آنها مىتوانند انوار ماوراءبنفش را هم ببینند. این یک خاصیت فیزیولوژیکى است که در بدنشان وجود دارد.
در کتاب " فوق طبیعت" آمده است که: خانمى روسى که ظاهرا مارکسیست و کمونیست است، چشمانش ویژگى خاصى دارد که درون بدن اشخاص را مىبیند; به شخص که نگاه مىکند، اندامهاى داخلى بدنش را مىبیند و گاهى به جاى این که مریض را به آزمایشگاه و رادیولوژى ببرند و ببینند که چه آفتى در بدنش هست، این شخص، به بدن او نگاه مىکند ومىگوید که در کجاى بدنشاختلالى وجود دارد وبه این وسیله مرض او کشف مىشود. گاهى دید او به حدى دقیق است کهاز دستگاههاى عکسبردارى هم دقیقتر مىبیند، مثلاممکن است دستگاه تشخیص ندهد که فلان غده درکجاى روده شخص است، اما او با یک نگاه مىگوید: غده، در فلان جاى روده مریض است.
این زن، هیچ ادعایى ندارد و هیچ ارتباطى هم با عالم غیب ندارد، فقط خاصیتى در اندام چشم او یا در سیستم عصبىاش هست که چیزهایى را درک مىکند که دیگران درک نمىکنند.
بعضى از دانستنیهاى غیر متعارف، باابزارها و مقدماتى حاصل مىشوند;یعنىاشخاصى زحمتها و ریاضتهایى مىکشند و تمرینهایى را انجام مىدهند تا چنین قدرتى رابه دست مىآورند.این هم امرى مشترک بین حق و باطل است.
در مناطقى از هند مثل تبت و کوههاى هیمالایا، فرقههایى از مرتاضان زندگى مىکنند، که اعتقادى به خدا و دین و روز قیامت ندارند - البته به بقاء روح، معتقدند - آنها ریاضتها و گاه، اعمال سخت و خرد کنندهاى را انجام مىدهند که در نتیجه آن، قدرتى روحى پیدا مىکنند که مىتوانند مسائلى را بفهمند و ببینند که دیگران از درک آن عاجزند و حتى مىتوانند از حوادث گذشته خبر دهند. عدهاى از آنان پیشرفتهاى خاصى دارند و مىتوانند از آینده خبر دهند. نمونههاى زیادى از این پیشگویىها، سراغ داریم. افرادى هستند که بدون واسطه با آنان ملاقات و سؤال و جوابهایىداشتهاند;مثلا،شخصى راکه هرگز ندیده و نمىشناخته استبا اسم صدا زده و گفته است که شما اهل فلان جا هستى، فلان نیت را دارى،به فلان منظوربه اینجا آمدهاى، تا فلان وقت، در فلان جا اقامتخواهىکرد وبه فلان منطقه، خواهى رفت.
شخصى تعریف مىکردکه به یکىاز مرتاضین برخورد کردیم، او گفت: شما روز پنجشنبه از این شهر خواهید رفت. من که براى روز چهارشنبه بلیط گرفته بودم، باخود گفتم: خوب، این یک اشتباهاست، ولىبه رویش نیاوردمروز چهارشنبهکهمىخواستیم با هواپیما حرکت کنیم، اعلام کردند که پرواز هواپیما به روز پنجشنبه موکول شده است.پیشگویى آن مرتاض درست ازآب در آمد بااینکه هیچ اطلاعىاز زمان پرواز هواپیما نداشت. بههر حال، افرادى از راه ریاضت، مىتوانند چنین توانایىهایى پیدا کنند و یا ارتباطات روحى با افراد برقرار کنند که انواع و اقسام مختلفى دارد. نظیر اینها، مساله احضار ارواح و ارتباط با آنها و احضار جن و استفاده از اطلاعات او و از این قبیل چیزها است. خلاصه این که انسان مىتواند آگاهیهاى خارقالعادهاى از راههاى غیر متعارف داشته باشد، آگاهیهایى که از راه چشم و گوش و تعلیم و تعلم عادى میسر نیست.براى کسب آن اطلاعات، تمرین و ریاضتهاى خاصى لازم است و کسانى که آن ریاضتها را بکشند به چنین قدرتى دست مىیابند. البته همه، این همتها را ندارند و گاهى شاید خیلى هم عاقلانه نباشند. در صورتى که کارهاى عاقلانهترى وجود دارد و آدم مىتواند با زحمت کمترى به کمالات بالاترى نایل شود، تحمل این ریاضتهابراى این که صرفا اطلاعاتى پیدا کند، چه فایدهاى دارد؟ مگر مااز همان اطلاعاتى که از راه چشم و گوش به دست مىآوریم چقدراستفاده مىکنیم؟ خوب، ما مىبینیم که مردم در حال رفت وآمد هستند، حالا کسى ببیند که دیروز مردم داشتند مىرفتند و مىآمدند، این چه امتیازى است؟
البته،این نوعى کمالاست،یعنىامرى وجودىاست که آنها دارند و دیگران ندارند.آرى چنین چیزى امکان دارد و وجود هم دارد. راهش نیزبازاست،قابلتعلیم وتعلم است، استاد دارد. ازاو دستور مىگیرند وعمل مىکنند وچنین حالاتى برایشان پیدا مىشود.
در این زمینهها، مدعیان کاذب، خیلى بیشتر از آنهایى هستند که واقعا زحمتى کشیدهاند و چیزى به دست آوردهاند. حال، از ادعاى دروغش که بگذریم، احضار روح و ارتباط باجن فىالجمله ممکن است.
اشخاصى هستند که جن تسخیرمىکنند،مقدمات و کارهایى انجام مىدهند که یک یا چند جن در اختیار آنها قرار مىگیرد. و اطلاعاتى در اختیارشان قرار مىدهند. کسب اطلاعات براى جن بسیار آسانتر از انسان است زیرا جن، سریع از مکانى به مکان دیگر منتقل مىشود و اطلاعات را کسب مىکند و مىتواند در فاصله کوتاهى اطلاعات را در اختیار کسى قرار دهد که با او ارتباط دارد. بله، اینها امکان دارد، اما این بدان معنا نیست که شخصى از اولیاء خداستبلکه گاه، کارهایى که براى احضار ارواح و تسخیر جن و یا سایر ریاضتها، انجام مىدهند خلاف شرع است; حتى لازمه ارتباط بابعضى از اجنه (اگر از کفار باشند)، توهین کردن شخص احضار کننده به دین حق است. یعنى او باید کارهاى توهینآمیزى نسبتبه مقدسات انجام دهد تا بتواند با آن جن ارتباط برقرار کند. افراد موثق نقل کردهاند، که آنهابراى این که رابطهشان را با یک جن کافر، حفظ کنند «العیاذبالله» نمازشان را ترک مىکردند، و کارهاى توهینآمیزى نسبتبه مقدسات، از جمله قرآن، انجام مىدادند تا به این وسیله، توجه آن جن را جلب کرده و اطلاعاتى کسب کنند.
اینها یک قسم از اطلاعات غیر عادى است، و دلیل منزلتشخص نزد خدا نیست. اعمالى خارقالعاده است، اما از مقوله مکاشفه نیستند. تلهپاتى، احضار روح، ارتباط با جن و ریاضتهاى مرتاضان، هیچ کدام از مقوله مکاشفه نیست.
مکاشفه و انواع آن
مکاشفه حالتى روحى است، بین خواب و بیدارى (خلسه) که براى شخص پیش مىآید، و در چنین حالتى چیزهایى را مشاهده مىکند. اما این حالت چگونه پیدا مىشود؟
این حالت، نوعى لطافت روحى لازم دارد، روح باید نوعى وارستگى داشته باشد تا این حالتبراى شخص پیدا شود. بزرگان از عرفا، که همه فرق متصوفه به آنها احترام مىگذارند نوشتهاند که مکاشفات بر دو گونهاند: مکاشفات ربانى یا رحمانى، و مکاشفات شیطانى. گاهى چیزهایى را که آدمى در حالتى خلسه گونه مىبیند یا مىشنود و درک مىکند، القائاتى از سوى شیطان است. آدم صدایى مىشنود که دیگران نمىشنوند. گاهى هم این صدا، یک خبرى است و واقعیت هم پیدا مىکند اما اینها مقدمهاى براى فریفتن شخص است، تا وادارش کند که به آن راهى که مىخواهد برود.
قرآن کریم از زبان ابلیس، مىفرماید: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک المخلصین»(سوره ص:82) به عزت خدا قسم خورده است که تا مىتواند بنىآدم را فریب دهد و فقط طمعى در فریب دستهاى از بندگان خدا که از مخلصین و معصومین هستند ندارد; اما قسم خورده است که سایرین را تا جایى که مىتواند گمراه کند و یکى از راههاى گمراه کردن، این است که اول کارهایى را انجام مىدهد که شخص خیال کند اعمال صحیحى است; مثلا، هاتفى غیبى که به بنده بگوید: امشب از خواب برخیز و نماز شب بخوان! پیش خود مىگوید: این صداى ملک است، زیرا شیطان، به کسى نمىگوید نماز شب بخوان. نیمه شب برمىخیزد و مىگوید: الحمدلله خداوند توفیق داد که بیدار شوم و نماز شب بخوانم. شب دوم، سوم، چند شب مىگذرد، بعد مىگوید: این را کنار بگذار و برو قرآن بخوان. کسى که مدتى دستورات عبادى را شنیده که نماز شب بخوان و قرآن بخوان و دعا کن و به اینها عادت کردهاست، با خود مىگوید که ثواب آن قرائت قرآن بیشتر از آن درسى است که من مىگویم. غافل از اینکه دستورات مستحب به او داده و فریبش مىدهد، تا این که تکلیف واجب را ترک کند. خوب، بسیارى از افراد ممکن است فریب بخورند و بگویند: همان گونه که آن دستورات و سفارشاتش درباره عبادت خدا صحیح بود، او که نمىگوید: برو العیاذبالله فلان معصیت را انجام بده، این هم که مىگوید: درس نرو، و بنشین قرآن قرائت کن، معلوم مىشود که این هاتف غیبى، صلاح ما را بهتر از ما مىداند.
این یک نوع مکاشفه است. گاهى نیز در حالتخلسه و حالتى بین خواب و بیدارى یادر حالتى که انسان مشغول ذکر است، چنین چیزهایى رامىبیند.گاهى نورى، انوارى رنگارنگ و گاهى شخصى را مىبیند یاصدایى رامىشنود. اینها همه واقعیت دارد، اما اهل فن مىگویند: این مکاشفات، گرچه در حال ذکر، دعا، سجده و یا در حال نماز باشند به دو دسته تقسیم مىشوند:
1- مکاشفات شیطانى
2- مکاشفات رحمانى(ربانى)
عامل مکاشفه گاه شیطان است و گاه ملک. تشخیص این که کدام یک شیطانى و کدام یک رحمانى است، کار هر کسى نیست. محققین از عرفا گفتهاند که براى تشخیص مکاشفه صحیح از ناصحیح، باید مضمون مکاشفه را بر کتاب و سنت عرضه کرد; اگر موافق قرآن و حدیثباشد، صحیح است و اگر مخالف کتاب و سنتباشد، شیطانى وناصحیح است. پس ملاکبراى شناختن مکاشفه صحیح از ناصحیح، قرآن و سنت است، این را نیز محققین از عرفا گفتهاند که صرف حصول مکاشفه براى کسى، دلیل براین نیست که او از اولیا خداوند است. حال اگر شخصى اهل ریاضتهاى باطل نیست، اعتقاداتش صحیح است و دین و مذهب درستى دارد، عباداتش، نماز و روزهاش، صحیح است، در حال عبادت، نماز شب، سجده و یا در حال ذکر، مکاشفهاى رحمانى برایش واقع شد که مضمونش صحیح و مطابق کتاب و سنت است، آیا این شخص به مقام قطبى و مرشدى رسیده است؟ آیا حرفهایش در مورد سایر مطالب حجت است؟ آیا صلاحیت تربیت دیگران را دارد؟
به هیچ وجه چنین نیست، گاهى براى بعضى از کودکان، قبل از رسیدن به سن تکلیف، مکاشفاتى پیش مىآید، گاهى افراد عامى، بىریا و صاف و ساده، از بازاریها، کشاورزان، در نمازشان انوارى را مشاهده مىکنند، (نمونههایش را سراغ داریم). وقوع مکاشفه در این افراد، صرفا دلیل براین است که در آن حالت،لطافتى روحى وجود داشته است. نه این که، این شخص، تبدیل به یک قطب یا مرشد یا مربى کامل شده، و سخن او در همه مسائل حجتباشد. حتى اگر ثابتشود که مکاشفهاش رحمانى و ربانى بودهاست; مثل این است که خواب صادقى دیده باشد، حالت مکاشفه، حالتى شبیه حالتخواب است.
حال اگر کسى رویاى صادقهاى دید، خواب صحیحى دید، آیا دلیل براین است که او از اولیاء است؟ خیر. افراد معصیت کار بسیارى نیز هستند که خواب صادقه مىبینند. بله، نوعى لطافت روحى باید داشته باشد. همه این گونه نیستند، ولى داشتن چنین لطافتىکهاسمش را صفاى روحى مىگذارند،معنایشایننیست که او از اولیاء است و درک و فهمش در مورد همه مسائل صحیح است; قدرت تربیت دارد و همه باید از او اطاعت کنند. خیر، این گونه نیست.
حاصل آن که: بعضى از مکاشفات ربطى به اعمال شخص و حالات انسان ندارد و بر اثر ریاضتهایى باطل حاصل مىشود. مثل، حالات و اطلاعاتى که مرتاضین دارند و بعضى دیگر، با ریاضتهاى شرعى و صحیح حاصل مىشود که اینها هم دو دستهاند، حتى آدمى که شخصى صالح است، عبادات شرعى و ریاضتى صحیح دارد گاهى ممکن است ریاضتهاى شیطانى داشته باشد، شیطان او را رها نمىکند و براى تشخیص آن باید به کتاب وسنت مراجعه کرد، حتى اگر ثابتشود که مکاشفه رحمانى بوده است و مطابق کتاب و سنت است، دلیل براین نیست که او به مقام عظیمى رسیده است.
کرامت
همان طور که اطلاعات خارقالعاده از راههاى مختلف به دست مىآید، کارهاى خارقالعاده نیز چنین است. بعضى هستند که به طور طبیعى، افرادى استثنایى هستند، کارها و تصرفاتى انجام مىدهند که دیگران نمىتوانند انجام دهند این گونه افراد البته خیلى نادرند. از اینها که بگذریم، کارهاى خارقالعادهاى هست که معمولا در اثر ریاضتها حاصل مىشود و انواع مختلفى دارد، از قبیل «سحر» و «تسخیر جن» که در اثر انجام عملیاتى از قبیل ریاضتهایى که جوکى هاى هند مىکشند، و بالاخره بخشى نیز از اینها، کراماتى است که براثر عبادات صحیح و ریاضتهاى شرعى حاصل مىشود. جاى هیچ انکارى نیست که بشرکارهاى خارقالعاده را با تمرینها و ریاضتها انجام مىدهد. بارها تیمهاى پزشکى و دانشمندان علوم مختلف اسلامى و علوم طبیعى و تجربى از کشورهاى مختلف به خصوص از آمریکا و آلمان رفتهاند و مدتها در میان مرتاضان زندگى کردهاند، وضع آنها را بررسى کرده و نهایتا تصدیق کردهاند که کارهایى که مرتاضان انجام مىدهند مطابق با هیچ قانون علمى نیست; یعنى چنین کارهایى بدون علل و عوامل طبیعى و اقتصادى ایجاد مىشوند و هیچ دلیلى بر این که این اعمال را با استفاده از قانون طبیعى انجام مىدهند وجود ندارد.
دانشمندان بعد از تجربیات زیاد، حاصل تحقیقاتشان را منتشر کردهاند مبنى بر این که کارهایى که مرتاضان انجام مىدهند غیر عادى است و با قوانین طبیعى، فیزیکى و فیزیولوژى و روانشناسى مطابقت ندارد.البته ممکن استبعضى انواع آن، با این علوم ارتباط داشته باشد; یک جوکى جلوى قطارى که در حال حرکت است مىایستد، قطارى که با سرعت صد یا صدوبیست کیلومتر در حال حرکت است، کنار ریل قطار مىایستد و با حرکت دستش ناگهان قطار را سر جایش میخکوب مىکند، و تادستش را برندارد با هیچ وسیلهاى قطار حرکت نمىکند. یا مثلا هواپیمایى آماده حرکت است، موتور آن کاملا آزمایش شده و آماده حرکت است، یک جوکى مىآید و دست مىگذارد، مهندسین هرکارى مىکنند، نمىتوانند آن را راه بیندازند. تا این که او دستش را بر مىدارد و اجازه حرکت مىدهد، آن وقت راه مىافتد. اینها مسائلى واقعى است، و نشانه آن است که خداى متعال به روح انسان آن چنان قدرتى داده که اگر تقویتشود، برقواى طبیعت غالب مىشود این عظمت روحى انسان است. خوب، آیا اینها دلیل براین مىشود که آن جوکى با آن آلودگى روحىاش از اولیاء الله است و باید از او اطاعت کرد؟ آیا باید آب دهانش را براى تبرک برد؟ این جوکى مثل پهلوانى است که تمرین کرده و بازوانش قوى شده است. چیزى را بر مىدارد که شما نمىتوانید بردارید، این یکى تمرین بدنى است و آن دیگرى تمرین روحى است، که با کم خوردن، نفس را در سینه حبس کردن و با تمرینهاى دیگر، با فشارهایى که به خودشان وارد مىکنند، روحشان راتقویت مىکنند.
با رابطهاى که از این راه یا به صورتهایى دیگر کشف کردهاند توانستهاند اراده را تقویت کرده تا بر قواى طبیعت غالب شود که بستگى به این دارد تا چه اندازه، قدرت اراده و قدرت نفس در شخص حاصل شده باشد.
پس هرکار خارقالعادهاى که کرامت الهىنباشد،دروغ نیست; اینها واقعیت دارد و یک قسم آن هم سحر است.
حال این که ماهیتسحر چیست وچگونهبراىاشخاص حاصل مىشود وچند نوع استخود بحثهاى زیادى دارد. ما واقعیتسحر را نمىدانیم، اما گاهى ممکن است آموختن سحر براى ابطال سحر، واجب باشد. البته سحر وجود دارد و در قرآن هم داریم: «لسحرواعین الناس» سحره فرعون سحر مىکردند. اینها درقرآن هست و سحر فىالجمله واقعیت دارد، اما آیا کسى که کار خارقالعادهاى انجام مىدهد که دیگران نمىتوانند انجام دهند، تصرف در قوانین طبیعت مىکند، طبیعت را مقهور مىکند، حتى در دلهاى مردم نیز اثر مىگذارد، بین دو دوست، زن و شوهر کدورت یا محبت ایجاد مىکند; ساحر شد واز اولیاءالله است؟ خیر چنین نیست. فىالجمله در قرآن کریم داریم که جن وجود دارد و سحر هم واقعیت دارد و از نظر علمى، سحر و تاثیر آن هم واقعیت دارد.
نقل مىکنند که در زمان امام صادق علیهالسلام شخصى ادعا مىکرد که هرکس چیزى را در دستخود پنهان کند من مىگویم که آن چیست! مردم هم جمع شدند، براى تفریح و سرگرمى و هرکس چیزى را در دستش پنهان مىکرد و مىگفت که این چیست؟ اونیز جواب درست مىداد. حضرت،وارد مسجد شدند و دیدند که مسجد شلوغ است. فرمودند: چه خبر است؟ جریان را براى ایشان شرح دادند. حضرت جلو رفتند و دستشان را مشت کردند و فرمودند که در دستم چیست؟ آن شخص فکرى کرد و حالت تحیر و تعجب به او دست داد. حضرت فرمودند: چرا جواب نمىدهید، مگر نمىدانید چیست؟ گفت مىدانم چیست. ولى تعجب مىکنم که شما آن را از کجا به دست آوردهاید. حضرت فرمودند: آن چیست؟ گفت: در تمام روى زمین هرچیزى سرجاى خودش هست، ولى دریک جزیرهاى، مرغى دوتا تخم گذاشته بود، یکى از آنهانیست، تنها چیزى که روى زمین تغییر کرد، همین است و این باید همان تخم باشد. حضرت دستشان را باز کردند و تخم آن پرنده را نشان دادند. بعد حضرت فرمودند: تو چگونه این علم را پیدا کردهاى؟ گفتبا مخالفتبا هواى نفس، هرچه دلم مىخواست، خلافش را انجام مىدادم. حضرت فرمودند:دلت مىخواهد مسلمان شوى؟ گفت نه. حضرت فرمودند: شما گفتید که هرچه دلم نمىخواهد انجام مىدهم، طبق قول خودت باید مسلمان شوى! او محکوم شد و گفت: خوب، قول دادهام و انجام مىدهم. البته از اینکه دید حضرت توانستند تخم مرغى را از جزیرهاى دور در اقیانوس، بیاورند ودر دستبگیرند، فهمیدکهایشان شخصى عادى نیستند دینى که ادعا مىکنند دین صحیحى است. این زمینهاى براى پذیرش دین اسلام بود. هنگامى که مسلمان شد، اشخاصى مىآمدند و مىگفتند در مشت ما چیست؟ ولى او نمىتوانست جواب بدهد. از حضرت پرسید: آقا چه شد که تا حالا که دینم باطل بود و راهم غلط بود، چنین قدرتى را داشتم، اما حالا که مسلمان شدهام و دین حق را پذیرفتهام، پردهاى جلوى چشمم افتاده است و دیگر واقعیت را نمىبینم. این چه دینى است؟ حضرت فرمودند:تاکنون زحمتى کشیدهبودى وخداوندمزدت را در همین عالم به تو مىداد، از حالا به بعد هم اگر زحمتى را متحمل شوى خداوند متعال اینها را براى آخرتت ذخیره مىکند که درعالم ابدى سعادتمند باشى. بنابراین، قدرت بر تصرف در طبیعت و انجام کارهاى خارقالعاده، دلیل مقام و منزلتى نزد خدا نیست. همان طورى که دلیل برعدمش هم نیست.
ممکن استشخصى،باتمرینهایى که انجام مىدهد و قدرت ارادهاى که پیدا مىکند، این گونه قدرتهایى را پیدا کند و گاهى ممکن است که این، یک موهبت الهى باشد. اگر بخواهیم تشخیص دهیم که موهبتالهى هست،یانه، ممکن نیست مگرآن که آن شخص را بشناسیم و ببینیم که اعتقاداتش درستبوده است. رفتارش چگونه بوده است، آیا طبق دستور خدا و پیغمبر "صلواتالله علیه" رفتار کرده است که خدا این موهبت رابه او عطا کند یا اهل ریاضتهاى باطل بوده است؟ آن گاه مىتوان فهمید که این کارها شیطانى استیا الهى.
حاصلاین که، مقوله کشف و مکاشفه و نیز مقوله تصرفات و انجام کارهاى خارقالعاده که مجموعا در اصطلاح عرفى به آنها، «کشف و کرامت» مىگویند، هم حق دارد و هم باطل. گاهى شیطان، اطلاعات صحیح را نیز در اختیار انسان قرار مىدهد که بعدا او را فریب دهد و وادار به انجام گناهى یا ترک واجبى کند.
همچنین ممکن است تصرفات خارقالعادهاى باشد که خداوند به عنوان کرامت الهى، به بندهاى از بندگان شایسته خود، طبق مصالحى که مىداند عطا فرماید و ممکن است در اثر ریاضتهایى باشد که شخصى کشیده است و خدا مزدش را در همین عالم به او داده است و او این قدرت روحى را پیدا کرده که مىتواند تصرفاتى را انجام دهد. در حالى که از اخوان شیطان است، اعتقاداتش فاسداست.اعمال او،اعمال اهل معصیت است، رفتارش نادرست است،اما زحمتى کشیده است و خدا مزدش را دراین عالم به او داده است.
بنابراین، شناختن اشخاص از راه داشتن قدرت برتصرفات غیرعادى، یااز راه داشتن اطلاعات غیر عادى، شناخت صحیحى نیست، زیرا خداوند چنین قدرتى را هم به شیطان و هم به ملائکه داده است. دراین عالم تعادل، محفوظ است. راه حق و راه باطل را خداوند جلوى پاى انسان مىگذارد، «فالهمها فجورها و تقویها» تا ما گزینش کنیم.اگر خداوند آن قدرتها رابه شیطان داده است، ملائکه را هم موکل فرموده تا اولیاى خدا را یارى کنند. همه عرشیان، کارشان استغفار براى مؤمنین است. در آیات قرآن، تصریح شده است که ملائکه مقرب الهى که حامل عرش الهى هستند، کارشان استغفار براى مؤمنین است، «ولیستغفرن للذین آمنو»(اعراف،آیه7)
آنها، مؤمنین را تایید، حمایت وکمک مىکنند.ازطرف دیگر، شیطان هم به اهل باطل کمک مىکند. پس دو راه وجود دارد. مجرى، یک مجرى است، چه آب شیرین در آن جارى باشد، چه آب شور، جلوى فریبهاى شیطانى را نمىگیرند، زیرا خداوند حق را بیان کرده و دلائل روشن به انبیاء دادهاست. اگر کسى طالب حق باشد مىتواند تشخیص دهد. البته شیطانها هم فریبهایى دارند. بسیارى از مردم را نیز گول مىزنند، اما تقصیر خود مردم است، زیرا باید بروند از اهلش سؤال کنند. پس هم عرفان صحیح داریم و هم عرفان دروغین.
ادامه دارد.
اینک ادامه این مجموعهاز سخنرانى راپى مىگیریم.
کشف و کرامت
دو لفظ "کشف وکرامت"مترادف نیستندبلکه کشف مقولهاى غیراز مقوله کرامت است. مکاشفه عبارت است ازاین که:انسانى در حال هوشیارى و بیدارى، یا در حالتبین خواب و بیدارى، که از آن، به «خلسه» تعبیر مىشود، چیزهایى را ببیند یا درک کند که دیگران درک نمىکنند.گاهى گفته مىشود: فلان شخص،در عالم مکاشفه، فلان مطلب را دیده است; منظور، همین حالت کشف است.حالتى براى انسان پیش مىآید،گاهى شبیه خواب است. ولى خواب نیست; ممکن استحتى چشم انسان هم باز باشد و چیزهایى را ببیند، شبیه این که شخص خواب مىبیند. مثلا شخصى را در حالى یا در کارى مىبیند، حادثه یااتفاقى را مىبیند، صدایى را مىشنود. این حال را، حال مکاشفه مىگویند.
اما منظور از کرامت این است که از شخص، کارهاى خارقالعادهاى سربزند، داراى قدرتى روحى باشد که بتواند تصرفاتى در عالم طبیعتیا در اشخاص، انجام دهد; مثلا، مریضى را شفا بخشد، یاطىالارض کند،یابدون اسباب ظاهرى، چیزى را از مکانى به مکان دیگر منتقل کند. به هرحال، کارهاى خارقالعادهاى انجام دهد که اگر مستند بهاذن الهى و نشانه ارتباط باخدا باشد، کرامت نامیده مىشود.
مرتبه والاى آن، که به وسیله اولیاء و انبیاء و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین براى اثبات نبوت و امامتشان انجام مىگیرد، معجزه نام دارد. اما ممکن استبندگان صالح خدا هم کارهاى خارق العادهاى انجام دهند، بدون این که براى اثبات ادعایى باشد; این، موهبتى استخدایى که «کرامت» نام دارد. یکى ازمسائلى که مدعیان عرفان و مقامات عالى انسانى علم اخلاق مىکنند وآن را دستآویزى براى تبلیغ مسلک و مکتبشان قرار مىدهند، همین ادعاست که، فلان شخص، صاحب کشف و کرامت است; لذا برحق است و فرقه و مسلکش، مسلک صحیحى است.
ولى آیا واقعا کشف و کرامت در مورد او واقعیت دارد؟ واگر واقعیت دارد، دلیل بر این است که او از اولیاء خداوند است و خداى متعال نظر خاصى نسبتبه او دارد؟ و اگر کسى واقعا کرامت الهى داشت، این دلیل مىشود که همه مطالبى که او ادعا مىکند، درست است؟
اگر این مساله، روشن نشود، سوء استفادههایى که از ادعاى کشف و کرامت مىکنند از بین نمىرود.
این مطلب که بعضى از افراد، در حالاتى، چیزهایى را ببینید یا بشنوند که دیگران از دیدن یا شنیدن آنها عاجزند، امرى واقعى است. چنین حالاتى براى بسیارى از انسانها پیش مىآید و درک فوقالعادهاى برایشان حاصل مىشود. اما این ادراکات، داراى انواعى هستند، دستهاى از آنها شناخته شدهاند و در روانشناسى، بهنام «تلهپاتى» نامیده مىشوند.
فرض کنید، شخصى نشسته است و ناگهان به ذهنش خطور مىکند: فلان شخص در فلان جا کارى انجام داده، یا مریض شده یا تصادف کرده و یا از دنیا رفته است و بعدا معلوم مىشود که واقعا هم صحیح بودهاستیا به ذهنش مىآید که، مثلا، کسى در شهر دیگرى دارد با او سخنى مىگوید و او نیز مىشنود، بعد معلوم مىشود که آن شخص، در آن حال، به او توجه داشته است و دلش مىخواسته چنین مطلبى را به او بگوید، ولى به او دسترسىنداشتهاست و فقط ازذهنش خطورکردهاستاین، نوعى ارتباط روحىاست.
هیچ یک از اینها دلیل براین نیست که این اشخاص، از اولیاى خدا یا از دشمنان خدا هستند. زیرا هر دو صورتش ممکن است. حتى ممکن است چنین روابطى میان اشخاصى که منکر خدا هستند پیدا شود. این، حالتى خارقالعاده است; یعنى دیگران نمىتوانند و در اختیارشان نیست، ولى واقعیت است. حال چه اسرارى در کار است و این کار، چه فرمولى دارد، هنوز علم، آن را کشف نکردهاست و به هیچ وسیله، فرمول این ارتباط به دست نیامده است که چه کار باید کرد تا این رابطه برقرار شود. این امرى اتفاقى است.
پیداست، چنین رابطه و درکى، هرگز نشانه این که شخصى، مقام و منزلتى نزد خداى متعال دارد، نیست. چنان که بعضى از افراد، به وسیله چشم ظاهرى، چیزهایى را مىبینند که دیگران نمىتوانند ببینند و یا به وسیله گوش ظاهرى، صداهایى را مىشنوند که دیگران نمىتوانند بشنوند. اینها، تاحدودى، از نظر فیزیولوژیکى نیز قابل توجیهاند; یعنى، یک ویژگى در اندام چشم یا اندام گوش و مغز و اعصابشان هست که در سایرین نیست; مثلا صداهایى که معمولا باید فرکانس معینى داشته باشد تا ما بشنویم، آنها با فرکانس کمترى مىشنوند. یامثلا، ما نورهایى را که تواتر خاصى دارند مىبینیم اما آنها مىتوانند انوار ماوراءبنفش را هم ببینند. این یک خاصیت فیزیولوژیکى است که در بدنشان وجود دارد.
در کتاب " فوق طبیعت" آمده است که: خانمى روسى که ظاهرا مارکسیست و کمونیست است، چشمانش ویژگى خاصى دارد که درون بدن اشخاص را مىبیند; به شخص که نگاه مىکند، اندامهاى داخلى بدنش را مىبیند و گاهى به جاى این که مریض را به آزمایشگاه و رادیولوژى ببرند و ببینند که چه آفتى در بدنش هست، این شخص، به بدن او نگاه مىکند ومىگوید که در کجاى بدنشاختلالى وجود دارد وبه این وسیله مرض او کشف مىشود. گاهى دید او به حدى دقیق است کهاز دستگاههاى عکسبردارى هم دقیقتر مىبیند، مثلاممکن است دستگاه تشخیص ندهد که فلان غده درکجاى روده شخص است، اما او با یک نگاه مىگوید: غده، در فلان جاى روده مریض است.
این زن، هیچ ادعایى ندارد و هیچ ارتباطى هم با عالم غیب ندارد، فقط خاصیتى در اندام چشم او یا در سیستم عصبىاش هست که چیزهایى را درک مىکند که دیگران درک نمىکنند.
بعضى از دانستنیهاى غیر متعارف، باابزارها و مقدماتى حاصل مىشوند;یعنىاشخاصى زحمتها و ریاضتهایى مىکشند و تمرینهایى را انجام مىدهند تا چنین قدرتى رابه دست مىآورند.این هم امرى مشترک بین حق و باطل است.
در مناطقى از هند مثل تبت و کوههاى هیمالایا، فرقههایى از مرتاضان زندگى مىکنند، که اعتقادى به خدا و دین و روز قیامت ندارند - البته به بقاء روح، معتقدند - آنها ریاضتها و گاه، اعمال سخت و خرد کنندهاى را انجام مىدهند که در نتیجه آن، قدرتى روحى پیدا مىکنند که مىتوانند مسائلى را بفهمند و ببینند که دیگران از درک آن عاجزند و حتى مىتوانند از حوادث گذشته خبر دهند. عدهاى از آنان پیشرفتهاى خاصى دارند و مىتوانند از آینده خبر دهند. نمونههاى زیادى از این پیشگویىها، سراغ داریم. افرادى هستند که بدون واسطه با آنان ملاقات و سؤال و جوابهایىداشتهاند;مثلا،شخصى راکه هرگز ندیده و نمىشناخته استبا اسم صدا زده و گفته است که شما اهل فلان جا هستى، فلان نیت را دارى،به فلان منظوربه اینجا آمدهاى، تا فلان وقت، در فلان جا اقامتخواهىکرد وبه فلان منطقه، خواهى رفت.
شخصى تعریف مىکردکه به یکىاز مرتاضین برخورد کردیم، او گفت: شما روز پنجشنبه از این شهر خواهید رفت. من که براى روز چهارشنبه بلیط گرفته بودم، باخود گفتم: خوب، این یک اشتباهاست، ولىبه رویش نیاوردمروز چهارشنبهکهمىخواستیم با هواپیما حرکت کنیم، اعلام کردند که پرواز هواپیما به روز پنجشنبه موکول شده است.پیشگویى آن مرتاض درست ازآب در آمد بااینکه هیچ اطلاعىاز زمان پرواز هواپیما نداشت. بههر حال، افرادى از راه ریاضت، مىتوانند چنین توانایىهایى پیدا کنند و یا ارتباطات روحى با افراد برقرار کنند که انواع و اقسام مختلفى دارد. نظیر اینها، مساله احضار ارواح و ارتباط با آنها و احضار جن و استفاده از اطلاعات او و از این قبیل چیزها است. خلاصه این که انسان مىتواند آگاهیهاى خارقالعادهاى از راههاى غیر متعارف داشته باشد، آگاهیهایى که از راه چشم و گوش و تعلیم و تعلم عادى میسر نیست.براى کسب آن اطلاعات، تمرین و ریاضتهاى خاصى لازم است و کسانى که آن ریاضتها را بکشند به چنین قدرتى دست مىیابند. البته همه، این همتها را ندارند و گاهى شاید خیلى هم عاقلانه نباشند. در صورتى که کارهاى عاقلانهترى وجود دارد و آدم مىتواند با زحمت کمترى به کمالات بالاترى نایل شود، تحمل این ریاضتهابراى این که صرفا اطلاعاتى پیدا کند، چه فایدهاى دارد؟ مگر مااز همان اطلاعاتى که از راه چشم و گوش به دست مىآوریم چقدراستفاده مىکنیم؟ خوب، ما مىبینیم که مردم در حال رفت وآمد هستند، حالا کسى ببیند که دیروز مردم داشتند مىرفتند و مىآمدند، این چه امتیازى است؟
البته،این نوعى کمالاست،یعنىامرى وجودىاست که آنها دارند و دیگران ندارند.آرى چنین چیزى امکان دارد و وجود هم دارد. راهش نیزبازاست،قابلتعلیم وتعلم است، استاد دارد. ازاو دستور مىگیرند وعمل مىکنند وچنین حالاتى برایشان پیدا مىشود.
در این زمینهها، مدعیان کاذب، خیلى بیشتر از آنهایى هستند که واقعا زحمتى کشیدهاند و چیزى به دست آوردهاند. حال، از ادعاى دروغش که بگذریم، احضار روح و ارتباط باجن فىالجمله ممکن است.
اشخاصى هستند که جن تسخیرمىکنند،مقدمات و کارهایى انجام مىدهند که یک یا چند جن در اختیار آنها قرار مىگیرد. و اطلاعاتى در اختیارشان قرار مىدهند. کسب اطلاعات براى جن بسیار آسانتر از انسان است زیرا جن، سریع از مکانى به مکان دیگر منتقل مىشود و اطلاعات را کسب مىکند و مىتواند در فاصله کوتاهى اطلاعات را در اختیار کسى قرار دهد که با او ارتباط دارد. بله، اینها امکان دارد، اما این بدان معنا نیست که شخصى از اولیاء خداستبلکه گاه، کارهایى که براى احضار ارواح و تسخیر جن و یا سایر ریاضتها، انجام مىدهند خلاف شرع است; حتى لازمه ارتباط بابعضى از اجنه (اگر از کفار باشند)، توهین کردن شخص احضار کننده به دین حق است. یعنى او باید کارهاى توهینآمیزى نسبتبه مقدسات انجام دهد تا بتواند با آن جن ارتباط برقرار کند. افراد موثق نقل کردهاند، که آنهابراى این که رابطهشان را با یک جن کافر، حفظ کنند «العیاذبالله» نمازشان را ترک مىکردند، و کارهاى توهینآمیزى نسبتبه مقدسات، از جمله قرآن، انجام مىدادند تا به این وسیله، توجه آن جن را جلب کرده و اطلاعاتى کسب کنند.
اینها یک قسم از اطلاعات غیر عادى است، و دلیل منزلتشخص نزد خدا نیست. اعمالى خارقالعاده است، اما از مقوله مکاشفه نیستند. تلهپاتى، احضار روح، ارتباط با جن و ریاضتهاى مرتاضان، هیچ کدام از مقوله مکاشفه نیست.
مکاشفه و انواع آن
مکاشفه حالتى روحى است، بین خواب و بیدارى (خلسه) که براى شخص پیش مىآید، و در چنین حالتى چیزهایى را مشاهده مىکند. اما این حالت چگونه پیدا مىشود؟
این حالت، نوعى لطافت روحى لازم دارد، روح باید نوعى وارستگى داشته باشد تا این حالتبراى شخص پیدا شود. بزرگان از عرفا، که همه فرق متصوفه به آنها احترام مىگذارند نوشتهاند که مکاشفات بر دو گونهاند: مکاشفات ربانى یا رحمانى، و مکاشفات شیطانى. گاهى چیزهایى را که آدمى در حالتى خلسه گونه مىبیند یا مىشنود و درک مىکند، القائاتى از سوى شیطان است. آدم صدایى مىشنود که دیگران نمىشنوند. گاهى هم این صدا، یک خبرى است و واقعیت هم پیدا مىکند اما اینها مقدمهاى براى فریفتن شخص است، تا وادارش کند که به آن راهى که مىخواهد برود.
قرآن کریم از زبان ابلیس، مىفرماید: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک المخلصین»(سوره ص:82) به عزت خدا قسم خورده است که تا مىتواند بنىآدم را فریب دهد و فقط طمعى در فریب دستهاى از بندگان خدا که از مخلصین و معصومین هستند ندارد; اما قسم خورده است که سایرین را تا جایى که مىتواند گمراه کند و یکى از راههاى گمراه کردن، این است که اول کارهایى را انجام مىدهد که شخص خیال کند اعمال صحیحى است; مثلا، هاتفى غیبى که به بنده بگوید: امشب از خواب برخیز و نماز شب بخوان! پیش خود مىگوید: این صداى ملک است، زیرا شیطان، به کسى نمىگوید نماز شب بخوان. نیمه شب برمىخیزد و مىگوید: الحمدلله خداوند توفیق داد که بیدار شوم و نماز شب بخوانم. شب دوم، سوم، چند شب مىگذرد، بعد مىگوید: این را کنار بگذار و برو قرآن بخوان. کسى که مدتى دستورات عبادى را شنیده که نماز شب بخوان و قرآن بخوان و دعا کن و به اینها عادت کردهاست، با خود مىگوید که ثواب آن قرائت قرآن بیشتر از آن درسى است که من مىگویم. غافل از اینکه دستورات مستحب به او داده و فریبش مىدهد، تا این که تکلیف واجب را ترک کند. خوب، بسیارى از افراد ممکن است فریب بخورند و بگویند: همان گونه که آن دستورات و سفارشاتش درباره عبادت خدا صحیح بود، او که نمىگوید: برو العیاذبالله فلان معصیت را انجام بده، این هم که مىگوید: درس نرو، و بنشین قرآن قرائت کن، معلوم مىشود که این هاتف غیبى، صلاح ما را بهتر از ما مىداند.
این یک نوع مکاشفه است. گاهى نیز در حالتخلسه و حالتى بین خواب و بیدارى یادر حالتى که انسان مشغول ذکر است، چنین چیزهایى رامىبیند.گاهى نورى، انوارى رنگارنگ و گاهى شخصى را مىبیند یاصدایى رامىشنود. اینها همه واقعیت دارد، اما اهل فن مىگویند: این مکاشفات، گرچه در حال ذکر، دعا، سجده و یا در حال نماز باشند به دو دسته تقسیم مىشوند:
1- مکاشفات شیطانى
2- مکاشفات رحمانى(ربانى)
عامل مکاشفه گاه شیطان است و گاه ملک. تشخیص این که کدام یک شیطانى و کدام یک رحمانى است، کار هر کسى نیست. محققین از عرفا گفتهاند که براى تشخیص مکاشفه صحیح از ناصحیح، باید مضمون مکاشفه را بر کتاب و سنت عرضه کرد; اگر موافق قرآن و حدیثباشد، صحیح است و اگر مخالف کتاب و سنتباشد، شیطانى وناصحیح است. پس ملاکبراى شناختن مکاشفه صحیح از ناصحیح، قرآن و سنت است، این را نیز محققین از عرفا گفتهاند که صرف حصول مکاشفه براى کسى، دلیل براین نیست که او از اولیا خداوند است. حال اگر شخصى اهل ریاضتهاى باطل نیست، اعتقاداتش صحیح است و دین و مذهب درستى دارد، عباداتش، نماز و روزهاش، صحیح است، در حال عبادت، نماز شب، سجده و یا در حال ذکر، مکاشفهاى رحمانى برایش واقع شد که مضمونش صحیح و مطابق کتاب و سنت است، آیا این شخص به مقام قطبى و مرشدى رسیده است؟ آیا حرفهایش در مورد سایر مطالب حجت است؟ آیا صلاحیت تربیت دیگران را دارد؟
به هیچ وجه چنین نیست، گاهى براى بعضى از کودکان، قبل از رسیدن به سن تکلیف، مکاشفاتى پیش مىآید، گاهى افراد عامى، بىریا و صاف و ساده، از بازاریها، کشاورزان، در نمازشان انوارى را مشاهده مىکنند، (نمونههایش را سراغ داریم). وقوع مکاشفه در این افراد، صرفا دلیل براین است که در آن حالت،لطافتى روحى وجود داشته است. نه این که، این شخص، تبدیل به یک قطب یا مرشد یا مربى کامل شده، و سخن او در همه مسائل حجتباشد. حتى اگر ثابتشود که مکاشفهاش رحمانى و ربانى بودهاست; مثل این است که خواب صادقى دیده باشد، حالت مکاشفه، حالتى شبیه حالتخواب است.
حال اگر کسى رویاى صادقهاى دید، خواب صحیحى دید، آیا دلیل براین است که او از اولیاء است؟ خیر. افراد معصیت کار بسیارى نیز هستند که خواب صادقه مىبینند. بله، نوعى لطافت روحى باید داشته باشد. همه این گونه نیستند، ولى داشتن چنین لطافتىکهاسمش را صفاى روحى مىگذارند،معنایشایننیست که او از اولیاء است و درک و فهمش در مورد همه مسائل صحیح است; قدرت تربیت دارد و همه باید از او اطاعت کنند. خیر، این گونه نیست.
حاصل آن که: بعضى از مکاشفات ربطى به اعمال شخص و حالات انسان ندارد و بر اثر ریاضتهایى باطل حاصل مىشود. مثل، حالات و اطلاعاتى که مرتاضین دارند و بعضى دیگر، با ریاضتهاى شرعى و صحیح حاصل مىشود که اینها هم دو دستهاند، حتى آدمى که شخصى صالح است، عبادات شرعى و ریاضتى صحیح دارد گاهى ممکن است ریاضتهاى شیطانى داشته باشد، شیطان او را رها نمىکند و براى تشخیص آن باید به کتاب وسنت مراجعه کرد، حتى اگر ثابتشود که مکاشفه رحمانى بوده است و مطابق کتاب و سنت است، دلیل براین نیست که او به مقام عظیمى رسیده است.
کرامت
همان طور که اطلاعات خارقالعاده از راههاى مختلف به دست مىآید، کارهاى خارقالعاده نیز چنین است. بعضى هستند که به طور طبیعى، افرادى استثنایى هستند، کارها و تصرفاتى انجام مىدهند که دیگران نمىتوانند انجام دهند این گونه افراد البته خیلى نادرند. از اینها که بگذریم، کارهاى خارقالعادهاى هست که معمولا در اثر ریاضتها حاصل مىشود و انواع مختلفى دارد، از قبیل «سحر» و «تسخیر جن» که در اثر انجام عملیاتى از قبیل ریاضتهایى که جوکى هاى هند مىکشند، و بالاخره بخشى نیز از اینها، کراماتى است که براثر عبادات صحیح و ریاضتهاى شرعى حاصل مىشود. جاى هیچ انکارى نیست که بشرکارهاى خارقالعاده را با تمرینها و ریاضتها انجام مىدهد. بارها تیمهاى پزشکى و دانشمندان علوم مختلف اسلامى و علوم طبیعى و تجربى از کشورهاى مختلف به خصوص از آمریکا و آلمان رفتهاند و مدتها در میان مرتاضان زندگى کردهاند، وضع آنها را بررسى کرده و نهایتا تصدیق کردهاند که کارهایى که مرتاضان انجام مىدهند مطابق با هیچ قانون علمى نیست; یعنى چنین کارهایى بدون علل و عوامل طبیعى و اقتصادى ایجاد مىشوند و هیچ دلیلى بر این که این اعمال را با استفاده از قانون طبیعى انجام مىدهند وجود ندارد.
دانشمندان بعد از تجربیات زیاد، حاصل تحقیقاتشان را منتشر کردهاند مبنى بر این که کارهایى که مرتاضان انجام مىدهند غیر عادى است و با قوانین طبیعى، فیزیکى و فیزیولوژى و روانشناسى مطابقت ندارد.البته ممکن استبعضى انواع آن، با این علوم ارتباط داشته باشد; یک جوکى جلوى قطارى که در حال حرکت است مىایستد، قطارى که با سرعت صد یا صدوبیست کیلومتر در حال حرکت است، کنار ریل قطار مىایستد و با حرکت دستش ناگهان قطار را سر جایش میخکوب مىکند، و تادستش را برندارد با هیچ وسیلهاى قطار حرکت نمىکند. یا مثلا هواپیمایى آماده حرکت است، موتور آن کاملا آزمایش شده و آماده حرکت است، یک جوکى مىآید و دست مىگذارد، مهندسین هرکارى مىکنند، نمىتوانند آن را راه بیندازند. تا این که او دستش را بر مىدارد و اجازه حرکت مىدهد، آن وقت راه مىافتد. اینها مسائلى واقعى است، و نشانه آن است که خداى متعال به روح انسان آن چنان قدرتى داده که اگر تقویتشود، برقواى طبیعت غالب مىشود این عظمت روحى انسان است. خوب، آیا اینها دلیل براین مىشود که آن جوکى با آن آلودگى روحىاش از اولیاء الله است و باید از او اطاعت کرد؟ آیا باید آب دهانش را براى تبرک برد؟ این جوکى مثل پهلوانى است که تمرین کرده و بازوانش قوى شده است. چیزى را بر مىدارد که شما نمىتوانید بردارید، این یکى تمرین بدنى است و آن دیگرى تمرین روحى است، که با کم خوردن، نفس را در سینه حبس کردن و با تمرینهاى دیگر، با فشارهایى که به خودشان وارد مىکنند، روحشان راتقویت مىکنند.
با رابطهاى که از این راه یا به صورتهایى دیگر کشف کردهاند توانستهاند اراده را تقویت کرده تا بر قواى طبیعت غالب شود که بستگى به این دارد تا چه اندازه، قدرت اراده و قدرت نفس در شخص حاصل شده باشد.
پس هرکار خارقالعادهاى که کرامت الهىنباشد،دروغ نیست; اینها واقعیت دارد و یک قسم آن هم سحر است.
حال این که ماهیتسحر چیست وچگونهبراىاشخاص حاصل مىشود وچند نوع استخود بحثهاى زیادى دارد. ما واقعیتسحر را نمىدانیم، اما گاهى ممکن است آموختن سحر براى ابطال سحر، واجب باشد. البته سحر وجود دارد و در قرآن هم داریم: «لسحرواعین الناس» سحره فرعون سحر مىکردند. اینها درقرآن هست و سحر فىالجمله واقعیت دارد، اما آیا کسى که کار خارقالعادهاى انجام مىدهد که دیگران نمىتوانند انجام دهند، تصرف در قوانین طبیعت مىکند، طبیعت را مقهور مىکند، حتى در دلهاى مردم نیز اثر مىگذارد، بین دو دوست، زن و شوهر کدورت یا محبت ایجاد مىکند; ساحر شد واز اولیاءالله است؟ خیر چنین نیست. فىالجمله در قرآن کریم داریم که جن وجود دارد و سحر هم واقعیت دارد و از نظر علمى، سحر و تاثیر آن هم واقعیت دارد.
نقل مىکنند که در زمان امام صادق علیهالسلام شخصى ادعا مىکرد که هرکس چیزى را در دستخود پنهان کند من مىگویم که آن چیست! مردم هم جمع شدند، براى تفریح و سرگرمى و هرکس چیزى را در دستش پنهان مىکرد و مىگفت که این چیست؟ اونیز جواب درست مىداد. حضرت،وارد مسجد شدند و دیدند که مسجد شلوغ است. فرمودند: چه خبر است؟ جریان را براى ایشان شرح دادند. حضرت جلو رفتند و دستشان را مشت کردند و فرمودند که در دستم چیست؟ آن شخص فکرى کرد و حالت تحیر و تعجب به او دست داد. حضرت فرمودند: چرا جواب نمىدهید، مگر نمىدانید چیست؟ گفت مىدانم چیست. ولى تعجب مىکنم که شما آن را از کجا به دست آوردهاید. حضرت فرمودند: آن چیست؟ گفت: در تمام روى زمین هرچیزى سرجاى خودش هست، ولى دریک جزیرهاى، مرغى دوتا تخم گذاشته بود، یکى از آنهانیست، تنها چیزى که روى زمین تغییر کرد، همین است و این باید همان تخم باشد. حضرت دستشان را باز کردند و تخم آن پرنده را نشان دادند. بعد حضرت فرمودند: تو چگونه این علم را پیدا کردهاى؟ گفتبا مخالفتبا هواى نفس، هرچه دلم مىخواست، خلافش را انجام مىدادم. حضرت فرمودند:دلت مىخواهد مسلمان شوى؟ گفت نه. حضرت فرمودند: شما گفتید که هرچه دلم نمىخواهد انجام مىدهم، طبق قول خودت باید مسلمان شوى! او محکوم شد و گفت: خوب، قول دادهام و انجام مىدهم. البته از اینکه دید حضرت توانستند تخم مرغى را از جزیرهاى دور در اقیانوس، بیاورند ودر دستبگیرند، فهمیدکهایشان شخصى عادى نیستند دینى که ادعا مىکنند دین صحیحى است. این زمینهاى براى پذیرش دین اسلام بود. هنگامى که مسلمان شد، اشخاصى مىآمدند و مىگفتند در مشت ما چیست؟ ولى او نمىتوانست جواب بدهد. از حضرت پرسید: آقا چه شد که تا حالا که دینم باطل بود و راهم غلط بود، چنین قدرتى را داشتم، اما حالا که مسلمان شدهام و دین حق را پذیرفتهام، پردهاى جلوى چشمم افتاده است و دیگر واقعیت را نمىبینم. این چه دینى است؟ حضرت فرمودند:تاکنون زحمتى کشیدهبودى وخداوندمزدت را در همین عالم به تو مىداد، از حالا به بعد هم اگر زحمتى را متحمل شوى خداوند متعال اینها را براى آخرتت ذخیره مىکند که درعالم ابدى سعادتمند باشى. بنابراین، قدرت بر تصرف در طبیعت و انجام کارهاى خارقالعاده، دلیل مقام و منزلتى نزد خدا نیست. همان طورى که دلیل برعدمش هم نیست.
ممکن استشخصى،باتمرینهایى که انجام مىدهد و قدرت ارادهاى که پیدا مىکند، این گونه قدرتهایى را پیدا کند و گاهى ممکن است که این، یک موهبت الهى باشد. اگر بخواهیم تشخیص دهیم که موهبتالهى هست،یانه، ممکن نیست مگرآن که آن شخص را بشناسیم و ببینیم که اعتقاداتش درستبوده است. رفتارش چگونه بوده است، آیا طبق دستور خدا و پیغمبر "صلواتالله علیه" رفتار کرده است که خدا این موهبت رابه او عطا کند یا اهل ریاضتهاى باطل بوده است؟ آن گاه مىتوان فهمید که این کارها شیطانى استیا الهى.
حاصلاین که، مقوله کشف و مکاشفه و نیز مقوله تصرفات و انجام کارهاى خارقالعاده که مجموعا در اصطلاح عرفى به آنها، «کشف و کرامت» مىگویند، هم حق دارد و هم باطل. گاهى شیطان، اطلاعات صحیح را نیز در اختیار انسان قرار مىدهد که بعدا او را فریب دهد و وادار به انجام گناهى یا ترک واجبى کند.
همچنین ممکن است تصرفات خارقالعادهاى باشد که خداوند به عنوان کرامت الهى، به بندهاى از بندگان شایسته خود، طبق مصالحى که مىداند عطا فرماید و ممکن است در اثر ریاضتهایى باشد که شخصى کشیده است و خدا مزدش را در همین عالم به او داده است و او این قدرت روحى را پیدا کرده که مىتواند تصرفاتى را انجام دهد. در حالى که از اخوان شیطان است، اعتقاداتش فاسداست.اعمال او،اعمال اهل معصیت است، رفتارش نادرست است،اما زحمتى کشیده است و خدا مزدش را دراین عالم به او داده است.
بنابراین، شناختن اشخاص از راه داشتن قدرت برتصرفات غیرعادى، یااز راه داشتن اطلاعات غیر عادى، شناخت صحیحى نیست، زیرا خداوند چنین قدرتى را هم به شیطان و هم به ملائکه داده است. دراین عالم تعادل، محفوظ است. راه حق و راه باطل را خداوند جلوى پاى انسان مىگذارد، «فالهمها فجورها و تقویها» تا ما گزینش کنیم.اگر خداوند آن قدرتها رابه شیطان داده است، ملائکه را هم موکل فرموده تا اولیاى خدا را یارى کنند. همه عرشیان، کارشان استغفار براى مؤمنین است. در آیات قرآن، تصریح شده است که ملائکه مقرب الهى که حامل عرش الهى هستند، کارشان استغفار براى مؤمنین است، «ولیستغفرن للذین آمنو»(اعراف،آیه7)
آنها، مؤمنین را تایید، حمایت وکمک مىکنند.ازطرف دیگر، شیطان هم به اهل باطل کمک مىکند. پس دو راه وجود دارد. مجرى، یک مجرى است، چه آب شیرین در آن جارى باشد، چه آب شور، جلوى فریبهاى شیطانى را نمىگیرند، زیرا خداوند حق را بیان کرده و دلائل روشن به انبیاء دادهاست. اگر کسى طالب حق باشد مىتواند تشخیص دهد. البته شیطانها هم فریبهایى دارند. بسیارى از مردم را نیز گول مىزنند، اما تقصیر خود مردم است، زیرا باید بروند از اهلش سؤال کنند. پس هم عرفان صحیح داریم و هم عرفان دروغین.
ادامه دارد.