میزگرد دین و توسعه
آرشیو
چکیده
متن
مجله معرفت در تلاش است تا زمینه را براى تعاطى آراء و تضارب افکار بین صاحبنظران در مسائل علوم انسانى فراهم کند; زیرا معتقد است که مصاف حقیقى و میدان درگیرى ما با فرهنگ مهاجم، بیشتر در زمینه علوم انسانى است و اگر مابخواهیم در برابرتهاجم فرهنگى بایستیم،باید مبانى و مبادى علوم انسانى را مورد کنکاش و بررسى قرار دهیم. در راستاى رسیدن به این هدف، از تنى چند از صاحبنظران دعوت به عمل آوردیم که لطف فرموده و دعوت ما را پذیرفتند. در آغاز این بحثبجاست که از همه اساتیدى که در این میزگرد شرکت فرمودند، حضرت آیةالله استاد مصباح یزدى; دکتر محمد جواد لاریجانى نماینده مجلس شوراى اسلامى و کارشناس و متخصص درمسائل سیاسى; حجهالاسلام و المسلمینجنابآقاى مصباحى کارشناس درمسائل اقتصادى; سپاسگذارى کنیم. معرفت
معرفت: ابتدا از جناب آقاى دکتر لاریجانى تقاضا مىکنیم که درباره "مفهوم توسعه در اندیشه معاصر جهان" توضیحاتى بفرمایند.
دکترلاریجانى:بسمالله الرحمن الرحیم. ضمن تشکر از مجله وزین معرفت که اقدام به برگزارى این میزگرد کرده است، مىتوان مفهوم توسعه را از این جا آغاز نمود که سؤال کنیم که اصولا کشور توسعه یافته و کشور توسعه نیافته به چه کشورى مىگویند؟ توسعه یافتگى هم به انسان استناد داده مىشود و هم به تجمعاتى که عامل هستند; یعنى عمل ارادى را مىشود به آنهانسبت داد، مثل یک کشور و حکومت; البته در یک تشکلى مثل حکومت، تشکیلات میانى هم هست که استناد عمل را به آن مىدهند; مثل یک کمپانى که در یک حوزه، همه با هم کارى را انجام مىدهند. لذا توسعهیافتگى را به مجموعههایى استناد مىدهند که به آنها مجموعه عامل مىگویند; یعنى عمل ارادى انجام مىدهند. حال، این استناد گاهى به انسان است، البته با توسعهاى در مفهوم استناد، مثل استناد عمل به یک حکومت. اولین نکتهاى که باید بیان کنم این است که یک مفهوم بسیار رایجى از توسعه یافتگى وجود دارد و آن، به کارگیرى ابزار پیشرفته است. این مفهوم، مسلما مفهوم درستى نیست; زیرا طبق این اصطلاح اگر شمام پیشرفتهترین تلفنها و ماشینها را در کشورى بهکار گیرید، فرض کنید کشورى از شیخ نشینهاى خلیج فارس، که چنین نیز هست، معنایش این نیست که آن کشور، پیشرفته است. پس توسعهیافتگى، ویژگى عمل است و آن عناصرى که عامل هستند، به دلیل نوع عملى که از آنان سر مىزند، توسعه یافتهاند.
معرفت: آیا در اندیشه معاصر، تعریفى جامع و مانع از توسعه وجود دارد؟
دکتر لاریجانى: هر چند تعریفى جامع و مانع را نمىتوان یافت، ولى حالا مىرسیم به این نکته که اگر توسعهیافتگى، ویژگى عمل است، پس توسعه یافتگى را بر مبناى عمل چگونه باید تعریف کرد، تعریفى که بیشتر اندیشه کشورهاى توسعه یافته باشد. براین مبنا فرد، کشور، عامل و عنصرى توسعهیافته است که در انجام عمل از پیشرفتهترین دستاوردهاى علمى و صنعتى استفاده مىکند; مثلا امروز فردى مىخواهد گندم بکارد، زمانى مىگوییم که کاشتن او توسعهیافته است که براى عمل خود از پیشرفتهترین امکانات صنعتى و علمى استفاده کند. این تعریفىاست از وضعیت موجودکشورهاى توسعهیافته: یعنى اندیشه توسعهیافتگى امروز دنیا بر این پایه استواراست. من معتقدم که اگر ما دقیقا از همین جا شروع کنیم، اشکالات توسعهیافتگى دنیاى معاصر را هم از همین جا مىتوانیم پیدا کنیم; چون عناصرى که در عمل دخیلند تنها این نیست که با علوم و تکنولوژى را بکار ببریم. اگر ما بخواهیم براى آینده کشورمان مفهوم درستى از توسعه یافتگى داشته باشیم، باید همه عناصرى را که در افعال دخیل هستند، پیدا کنیم. این مفهوم توسعه، در اقسام دیگر توسعه هم قابل پیاده شدن هست. در بخش اقتصادى که کاملا محسوس است. اگر بخواهیم این مفهوم را در امر حکومتبهکار ببریم، چه حکومتى توسعهیافته است؟ حکومتى که در کارهاى خود از بهترین دستاوردهاى علمى و صنعتى استفاده مىکند. کارهاى یک دولت و یک نظام تصمیم گیرى، یکى داشتن تصویر درست از وضعیتى که آن دولت در آن قرار دارد و دیگرى امکانات و داشتن برنامه عملى براى رسیدن به هدف. دولتى که اطلاعات دقیق از وضعیت فرد ندارد و امکانات و برنامه عملى ندارد و روى تصمیمگیریها خیلى وقت نمىگذارد و یا از وضعیت موجود اطلاع دقیقى ندارد و کارشناسى، در آن دولت اهمیت ندارد، بدیهى است که این دولت توسعهیافته نیست.اگرچه ممکن است که پیشرفتهترین ابزار را هم داشته باشد. دولت توسعهیافته بنابراین تعریف، دولتى است که به وضعیت موجود خود با دقت نگاه مىکند و با امکاناتى که دارد، مبتنى بر آن گونه سنجشها، یک مسیر منظم تصمیمگیرى منطقى دارد که مجموعه حکومتبراى پیاده کردن آن تصمیم، بسیج مىشوند. این نیست که مثلا وزیرامور خارجهاش کارى کند، وزیر اقتصادش کارى دیگر و ارگان دیگرش هم کار سومى بکند. ملاحظه مىکنید که در تمام این مفاهیم و مصداقهایى که من پیاده کردم همواره یک حالتبد و خوب وجود ندارد. ما مىگوییم چگونهانجام بدهد، نمىگوییم به سمت چه هدفى برود واینازآننقاط کورى است که در مفهوم توسعه یافتگى قرن نوزدهم، بلکه بیستم وجود داشته است.
حاصل اینکه مىتوانیم این مفهوم از توسعه رابه وضعیت اقتصادى،به وضعیت علمى، حتى به نحوه اداره و به سازمان یا مؤسسهاى تطبیق بدهیم شما مىتوانید مبتنى بر همین تعریف، قواعد و ضوابط دانشگاه توسعه یافته را نیز پیدا کنید. توسعه به مفهومى که بیان شد، دقیقتر از این است که تعیین کنیم چند قسم دارد، اما یک ضابطه کلى براى توسعهیافتگى در مفهوم غربیش، مفهومى که باید نقد کنیم، داریم که این را مىتوانیم به حیات فرد هم پیاده کنیم; یعنى مىتوانیم بگوییم که این فرد توسعه یافته استیا نه؟ این حکومت توسعهیافته است،یانه؟ این اقتصاد توسعه یافته استیا نه؟ این فیلم،این هنر و... هر کدام را که بخواهیم، مىتوانیم دقیق واردش بشویم وضوابطش را تعیین کنیم.
معرفت: با تشکر از حضرت عالى، از حضرت استاد مصباح تقاضا مىکنم که دیدگاه خود را در نقش عناصر فرهنگى در توسعه و میزان ضرورت توجه به عناصر فرهنگى را بفرمایید.
استاد مصباح: بسماللهالرحمن الرحیم. اجازه مىخواهم تا درباره تعریفى که از توسعه شد توضیحى را اضافه کنم و بعد وارد این بحثشویم. همان طور که فرمودند، یک وقت مفهوم توسعه را از دیدگاه غرب، یعنى کسانى که این مفهوم را جعل کردند به کار مىبرند و دیگران هم طبعا از آنها اقتباس کردهاند و آن را به کار مىبرند و گاهى هم ما این تعریف را از دیدگاه خودمان مورد مناقشه قرارمىدهیم. بنا بر تعریفى که درباره توسعه اقتصادى، معروف است، به طور کلى دو عنصر اساسى را درباره توسعه اقتصادى در نظر مىگیرند و این دو عنصر را عنصر اساسى در توسعه معرفى مىکنند، انباشتسرمایه و استفاده از ابزارهاى پیشرفته و تکنولوژى پیشرفته. اگر بخواهیم تعریف دقیقى از نظر تحلیلى ارائه دهیم،درکلمه "توسعه"، مقدارى مسامحه مىشود الان مفهوم توسعه که Development ترجمه مىشود با مدرنیزم تقریبا مرادف است. اگر ما پیشرفتى را که مطلوب هست در نظر بگیریم، آن گاه توسعه، بار ارزشى مثبتخواهد داشت; یعنى وقتى که گفته مىشود: توسعه، گویا مطلبى القا شدهاست که همه مىبایستبپذیرند و براى همگان مطلوب است; مخصوصا با توجه به این بار ارزشى مثبت در توسعه، باید توسعه را آنچنان تعریف کنیم که انسان یا جامعه براى رسیدن به اهداف مطلوب خود از بهترین وسایل استفاده کند به طورى که اینها نسبتبه سایر روشها زودتر بتوانند به نتیجه برسند.اجمالا، یک سیستم اقتصادى، هدفى را دنبال مىکند، مثل بهبود وضع اقتصادى، رفاه حال مردم، درآمد سرانه، درآمد ملى و سایر چیزهایى که باید لحاظ شود،به هر حال، اگر این نظام اقتصادى; براى رسیدن به آن اهداف از ابزارهاى، بهترى استفاده کند، مىگوییم توسعهیافته است. طبعا در نظام اقتصادى، چیزى که ملحوظاستسرمایه و تکنولوژى است. این است که شرط مىکنند که باید از سرمایه انباشته و تکنولوژى پیشرفته استفاده بشود.
معرفت: اگر مقدارى این را باز کنید که روشن شود.بنابراین تعریف،هرچه وسیله دقیقتر و تکنولوژى پیشرفتهتر باشد ما را "زودتر" به مقصد مىرساند، اما علاوه بر زودتر، شما روى مفهوم "بهتر" هم تاکید دارید. شاید این، همان نقش ارزشها و مسائل فرهنگى در توسعه باشد که شما، مورد عنایت قرار دادید. آیا همین طور استیا مطلب چیز دیگرى مراد است؟
استاد مصباح: البته هریک از این مفاهیم داراى اصطلاحات مختلف علوم انسانى است. و اگر بخواهیم درباره هر کدام از آنها بحث کنیم، از بحث اصلى دور مىشویم، ولى اجمالا مى توان گفت که منظور از این دو عنصر، نوعى کمیت و کیفیت است. این که مىگوییم: "زودتر برسیم" این کمیت زمان است; چون گاهى همان طور که اصل یک شیىء براى انسان مطلوب است، زودتر رسیدن به آن هم مطلوب دیگرى است; مثلا اگر ما گرسنه هستیم و مىخواهیم به غذا برسیم، و رفع گرسنگى کنیم، اینگونه نیست که هر وقت غذا به ما برسد مطلوب باشد، بلکه هر چه زودتر به ما برسد مطلوبتر است. این از لحاظ "زودترى" که یک کمیتى در بعد زمان است. البته کمیت در سطحهاى دیگر هم مطرح است; یعنى رسیدن یک فرد یا دو فرد یا چند درصد جامعه به آن هدف نیز حائز اهمیت است. یکى نیز «بهترین» است که مربوط به کیفیت مىشود. ممکن است ما سیر بشویم اما با چه نوع غذایى و چه التذاذى که از آن غذا براى ما حاصل مىشود. بعد دیگر هم مربوط به کیفیت ارزش مىشود. منظور این است که ما یک مفهوم تحلیلى کلى در نظر بگیریم و آن عبارت است از آنگونه رفتارى که یک فرد یا یک ارگان و یا کل جامعه انجام مىدهد براى این که " زودتر" و "بهتر" به هدف آن سیستم نایل شود. طبعا این مفهوم، نسبى خواهد بود; یعنى در مقایسه با رفتارهاى دیگر و ارگانهاى دیگر، این مفهوم به دست مىآید. ما در این مفهوم جاى مانور داریم. این، راجع به اصل تعریف.
و اما راجع به عناصر فرهنگى در توسعه، با توجه به این که توسعه در زمینههاى گوناگون مطرح است. گرچه آنچه که امروزه مطرح است، توسعه اقتصادى است. همان طور که اشاره فرمودند، سروکار توسعه با افعال اختیارى و ارادى انسانها است. افعال ارادى انسانها مبادیى دارد که از جمله آن مبادى، شناخت و ارزشها و بینشهاست و فرهنگ مقولهاى است که سر و کارش با این مسائل است. بنابراین، هر جامعهاى وقتى بخواهد به هدف اقتصادى خود نایل شود باید حرکتى ارادى و آگاهانه انجام دهد.این حرکت ارادى، مبادى نفسانى دارد و انگیزههایى لازم دارد. واقعیت این حرکتبه زمینههاى فکرى، فرهنگى و روانى افرادى که دستاندرکار این حرکت هستند بستگى دارد. بنابراین، طبیعى است که در یک رفتار انسانى، عنصر فرهنگ نقش اساسى را ایفا کند و مادامى که زمینههاى فکرى و اعتقادى و ارزشى افراد تغییر نکند، هرگز آنها، نه از نظر کمیت و نه از نظر کیفیت، تغییر محسوسى نخواهند کرد. بنابراین، از عناصر بلکه از عوامل پیدایش توسعه، تغییرات فرهنگى است.
معرفت: با تشکر از حضرت استاد، از جناب حجهالاسلام و المسلمین آقاى مصباحى تقاضا مىکنیم که در مورد عوامل اصلى توسعه توضیحاتى را بفرمایند; چون برخى معتقدند که پیش شرط توسعه، تغییر اساسى در نهادها، باورها و ارزشهاى سنتى جامعه است. شما این نظریه را چگونه ارزیابى مىکنید.
حجتالاسلام مصباحى: بسمالله الرحمن الرحیم. براى این که پاسخ را عرض کنم، بد نیست که به تاریخ پیدایش یک چنین مسالهاى اشاره کنم. کشورهاى غربى در اثر به دست آوردن صنعت و تکنیک لازم، به جایى رسیدند که توانستند کشورهاى دیگر را تحت استعمار خود در آورند. طبعا معناى استعمار این بود که آن رشد و عمرانى که در کشورهاى صنعتى پدید آمده بود را بتوانند به جاى دیگرى منتقل کنند.بنابراین، کشورهایى را زیرپوشش گرفتند و نتیجه چنین کارى این بود که آن کشورها به نحوى به اینها وابسته شدند و تا حدودى رشد اقتصادى و سایر جنبههاى رشد به تبع در آن کشورها هم پدید آمد. چون کشورهاى استعمارگر براى تکمیل نیازهاى خود و تکمیل چرخ اقتصادى و صنعتى خود به آنها نیاز داشتند، پس باید آنها را هم رشد مىدادند. وقتى که استعمار، به حسب ظاهر، منتفى شد رابطه کشورهاى وابسته با اینها قطع شد. این رابطه که قطع شد حمایتها نیز برداشته شد، کارشناسان برگشتند و برنامهریزیها قطع شد. از این پس، مشخص شد که این کشورها توانایى این که خودشان را به مرحله نوتر برسانند را ندارند; یعنى در اینها قدرت نوگرایى که همین مدرنیزم یا توسعهیافتگى باشد نیست. این جا بود که مفهومى به نام توسعهیافتگى و توسعهنیافتگى پدید آمد.
معرفت: بهنظر شما آیا این مفهوم جدید توسعهیافتگى،یک ریشه استعمارى دارد؟
حجتالاسلام مصباحى: وقتى استعمار برداشته شد، این مساله مطرح شد که کشورهایى هستند که مىتوانند با امکانات داخلى خودشان زندگى نویى را براى خود تدارک ببینند و در این مساله وقفهاى حاصل نشود و دائما این نوگرایى رشد پیدا کرده و پیش برود و کشورهایى نیز هستند که چنین وضعیتى را ندارند; امکاناتى را براى این که بتوانند مشکلات اقتصادى خود را حل کنند و زندگى نویى داشته باشند و این زندگى نو را نوتر کنند، ندارند. پس کشورهایى، توسعهیافتهاند و کشورهایى نیز توسعهنیافته. لذا این مفهوم توسعهیافتگى، پدید آمد. البته همانطور که اشاره کردند، استفاده از دانش، ابزار نو، اندیشهاى که اندیشههاى روز باشد، نه امکانات سنتى، تمام اینها در مفهوم توسعه مطرح است. بنابراین، یکى از عوامل اصلى توسعه، رشد علوم است; یعنى دانش، مخصوصا دانش فنى باید رشد و توسعه پیدا کند; چرا که توسعه اقتصادى، متکى بر ابزار پیشرفته است و ابزار پیشرفته هم احتیاج به دانش فنى دارد. دانش فنى، همان تکنیک و تکنولوژى امروز است. این دانش، یکى از عوامل اصلى پیدایش توسعه است. طبعا این دانش، خود نیاز به امکاناتى دارد; یعنى چیزى که این دانش فنى را پدید بیاورد و آن سرمایه است. پس، از عوامل پیدایش توسعه، رشد سرمایه است. اگر بخواهیم مقدارى این را بازتر کنیم، باید انسان هم انسان نواندیش و توسعهیافته باشد; یعنى حتى انسان هم با تفکرات گذشته نمىتواند مبدا توسعه و یا توسعهآفرین باشد. اگر جامعهاى انساننوگرا نداشته باشد، جامعهاى نو نخواهد بود.
سؤالى که این جا مطرح مىشود این است که انسان نوگرا کیست؟ این جاست که بسیارى خصوصیات اخلاقى، فرهنگى مطرح مىشود. انسان نوگرا انسانى است که اولا حاضر به رضایتبه وضعیت موجود نباشد، بلکه وضعیتخود را به وضعیتبهتر متحول کند و درپى کسب وضعیت مطلوبترى باشد. نکته دیگر، این است که این انسان باید معلومات لازم را براى چنین چیزى طبعا فراهم کند. وقتى که این معلومات را هم به دست آورد، باید ابزار لازم براى آن کار را هم فراهم کند. پس علاوه بر سرمایه و دانش فنى که به آن تکنولوژى مىگوییم برنامه نیز لازم است. شما بدون وجود برنامه، امکانات خود را هدر مىدهید و نمىتوانید به درستى از این امکانات استفاده کنید. پس، برنامهریزى هم یکى از لوازم پیش نیاز توسعه است.
معرفت: دراین مرحله مربوط به تعاریف، به عنوان آخرین سؤال از جناب استاد لاریجانىمىخواهیمکهقدرى درباره توسعه سیاسى و ارتباط آن با سایر ابعاد توسعه توضیحاتى بفرمایید.
دکتر لاریجانى: پیشینه این بحثبه قرن نوزدهم مربوط مىشود. از میان متفکرین و کسانى که به شکل نظرى در این زمینه تامل کردند، شاید کسى که بیشترین و معروفترین آثار را نوشت، «ماکس وبر» بود. براى آنها توسعه در واقع به معناى توسعه عقلانیتبود. به همین دلیل هم توسعه، یک امر مثبتى تلقى مىشد; یعنى انسان در اثر تحول، عقلانیتش پیشرفت مىکند. بعد سؤال مىکردند که محل ظهور عقلانیت کجاست. مىگفتند: اولین محل ظهور آن، در افعال است; یعنى وقتى که عقل انسان پیشرفتهتر مىشود، اولین جایى که این ظاهر مىشود و اثر پیدا مىکند، افعال اوست و لذا جهت مثبت توسعه هم به خاطر اتصالش به عقلانیتبود و جامعه توسعه یافته، جامعه خوبى استبه خاطر اینکه بناست عقلانیتش رشد پیدا کند. عقلانیت نیز معناى مختلفى دارد. باید دید که چگونه چگونه فعلى عقلانى است و چه موقع بعضى از ملل دیگر عقلانىتر هستند. اینجا با دو مفهوم از عقلانیت روبروى مىشویم یکى، مفهوم عقلانیت فنى است; مثلا وقتى که شما مىخواهید از تهران به قم بروید، اولا باید بهترین راه را پیدا کند. همه هم عقلانیت فنى این است که بهترین، سادهترین، سریعترین و کم خرجترین راه که به اصطلاح فنى، منفعت را ماگزیمم کند انتخاب کنید. شاید بتوان گفت که لااقل، توسعه غرب با این شعار شروع شد که عقل اصلى عقل فنى است. در مقابل عقل فنى، چیز دیگرى به نام عقل اصیل وجود دارد که در این باره، حکماى الهى غرب بحث کردهاند و مىگویند: عمل عقلانى فقط به این است که از جهات فنى اثر، تکمیل باشد. عمل عقلانى، لااقل دو شرط دیگر لازم دارد: یکى هدف و دیگرى مراحلى که براى نیل به هدف انتخاب شدهاست. آیا اینها هم درست استیا نه؟ حتى اگر هدف هم خوب باشد، ممکن است که این برنامه، ما را زودتر و سریعتر به مقصد برساند، اما در عینحال، درست نباشد. حالا اگر ما سعى کنیم که براى توسعه، مفهومى درست کنیم، توسعه در عقلانیت، نه تنها هیچ مشکلى نخواهیم داشت که خیلى خوب هم هست. واین عقل نمىتواند منحصر در عقل فنى باشد. از جمله امورى که هدف و درستى کارها را مشخص مىکند که در واقع یک تابلوى معروف قرن بیستم است، این است که «درستى و نادرستى» فقط صفت اخبار و احکام است. اعمال، درست و نادرست ندارند» اگر ما خودمان را از این تابلو رها کنیم، یعنى معتقد باشیم که اعمال نیز درست و نادرست دارند، درآن صورت مىتوانیم عمل عقلایى را تعریف کنیم و تصور خود از انسان پیشرفته و توسعه یافته را هم براساس همین عقلانیتبنا کنیم. آن جهات نوگرایى هم که جناب آقاى مصباحى فرمودند، البته نوگرایى الزاما خودبهخود خوب نمىشود، مگر اینکه براساس عقلانیت استوار شود; یعنى براساس عقلانیت است که توسعه مىتواند معنادار باشد.
اما توسعه سیاسى; در این جا دو بحثباید داشتهباشیم: یکى سیاستبه عنوان حرفه و دیگرى سیاستبه عنوان وظیفه. سیاستبه عنوان حرفه یا به اصطلاح متداول Vocation ] »معنایش این است که نظامحکومتى کشور، توسعه یافتهباشد. این نظام حکومتى، بخشى از توسعه یافتگى ابزارى است. بخشى از آن، خود نظام است. عمده وظیفه نظام سیاسى، حکومتى، دو چیز است: یکى رکن مشروعیت و دیگرى رکن کار آمدى. این جا مشروعیتبه معناى قانونى نیست. مشروعیتحکومتیعنى اینکه این آقایون باید حکم باشند، چون محل ظهور حکومت جایى است که اعمال قدرت مىشود. پلیس جلوى آدم را مىگیرد و مىگوید: اینکار را بکن و اینکار را نکن. چرا باید از او اطاعت کنیم؟ چرا او بازور این کار را اعمال مىکند؟ دلیل عقلانى این حکم چیست.؟ هرقدر دلیل عقلى آن دقیقتر باشد، آن حکومت پیشرفتهتر است; مثلا اگر شما یک حکومت دیکتاتورى داشتهباشید، این حکومت در امر مشروعیت، پیشرفته نیست; چون آنها با قدرت نظامى بر امور مردم مسلط شدهاند. این حکومت، در مقابل حکومتى است که چون آنان صالحترین فرد و بهترین فرد هستند، به این دلیل مردم آنان را انتخاب کردهاند. وقتى ما درجه عقلانیت این دو حکومت را مىسنجیم، مىبینیم در حالى که ممکن است کشور او خیلى پیشرفته هم باشد، اما دلیل مشروعیت پیشرفته نیست،ملاکش همعقلایى نیست، اما این یکى، ممکن است کشورش خیلى هم پیشرفته نباشد، اما دلیلش مشروع است. پس خود این، یک ملاک است.
معرفت: اساسا مسالهاى که مطرح است، در همین بعد است; یعنى نزاعى که مثلا ما در مفهوم توسعه یافتگى، با فرهنگ غربى داریم، از حیث مشروعیت است والا ماهم از نظر کارآمدى، توسعهاى که آنها معنا مىکنند را مىپذیریم. فقط در بعد مشروعیت اختلاف نظر داریم.
دکتر لاریجانى: در واقع، هرچند آنها از نظر کارآمدى، جلوتر باشند، اما از نظر مشروعیت، ماتوسعه یافتهتر هستیم; یعنى وقتى ما نظام خود را از لحاظ مشروعیتبا سیستم حکومتى کره جنوبى، از بعد توسعه سیاسى مىسنجیم، از نظر کارآمدى ممکن است آنها پیشرفتهتر باشند، اما توجیه عقلانى حکومت در این نظام، با توجیه عقلانى حکومت در نظام دموکراسى لیبرال یا یک حکومت دیکتاتورى با نظام اسلامى خودمان، ما جلوتر هستیم. چون معتقد هستیم نظاماسلامىتوجیه عقلانى و اسرار مشروعیت آن بالاتر است. پس توسعه یافتگىاش هم در این جهتبیشتراست.
پس ما وقتى که مىخواهیم از توسعه سیاسى بحث کنیم، یک بعد توسعه سیاسى، جهت مشروعیت است. بعد دیگر توسعه، توسعه درکارآمدى است. کارآمدى هم جهات مختلفى دارد. یک حکومت مشروع عملا باید سرکار بیاید و این، ممکن است راههاى مختلفى داشتهباشد. ما الان مجلس خبرگان داریم، حالا حتما الزامى نیست که اسم مجلس، خبرگان باشد، ممکن است که از هریک میلیون نفر، یک نفر انتخاب شود و یا ممکن است که سیستم دیگرى را براى تحقق همان ایده اصلى خود بهکار بگیریم.
این مىشود نحوه کارآمدى در تحقق آن مشروعیت و بعد، ارکان دیگر کارآمدى که در تحقق وظایف آن حکومت مشروع هستبه وجود مىآید که این، شامل نظام تصمیمگیرى، طراحى یا برنامهریزى و نظام اجرایى است که در مجموع، سه رکن عمده دارد. هر حکومتى که این نظاماتش پیشرفتهتر، یعنى معقولتر باشد، حکومتى پیشرفتهتر است. سیستم تصمیمگیرى، اثر روى سیستم برنامهریزى و آن، اثر روى سیستم اجرایى مىگذارد. اینها همه توسعه سیاسى به معناى حرفهاى است.
اما یک مفهوم توسعه سیاسى، به مبناى وظیفهاى هم داریم. در این جا سیاسى بودن براى فرد تعریف مىشود. فردى سیاسى است که وظیفه خود را نسبتبه نظام، دقیقا تشخیص مىدهد و در راه تحقق آن، قدم بر مىدارد. البته ما نباید گول ظواهر را بخوریم; چون مثلا ممکن است فردى وارد مشاغل سیاسى بشود، وکیل بشود، وزیر بشود، رئیس جمهور بشود اما غرضش از این کار تفریح باشد، یااین که مثلا پولى جمع کند. این آدم، سیاسى به معناى وظیفهاى نیست; اما ممکن است که پیرمردى، هر روز از خانهاش بیرون بیاید و جلو در خانهاش نهال درختى باشد، کمى آب به پاى آن بریزد و هدفش این باشد که این درختبزرگ شود، این کوچه سبز شود و کشورش آباد شود، حکومت قوى بشود، این مقدار آب دادن به آن درخت، یک عمل سیاسى است و این عمل، پیرمرد را سیاسى مىکند. توسعه، براى افراد هم مطرح است; یعنى سؤال مىکنیم که آیا این فرد اصلا مىداندکه حکومت مشروع چیست؟ آیا مىداند که این حکومتش مشروع است، یا نه و او نسبتبه این حکومت چه وظیفهاى دارد؟ او وظیفه کار روزانه خود رانسبتبه حکومت، چگونه تعریف مىکند؟ آیا وظیفه روزانه این فرد، نسبتبه حکومتبه این معناست که همه شؤون افعالش سیاسى باشد؟ یعنى حتى اگر درس مىخواند براى غرضى باشد که آن غرض مربوط به نظام است. اگر به این شکل نگاه کنیم، ملت ما به مراتب از ملل دیگر، توسعه یافتهتر هستند و در سیاست توسعه یافتهترند. من در بعضى از روستاها دیدهام که افراد، رادیو و تلویزیون را ازباب استجاب گوش مىدهند، حتى ممکن است که گاهى برنامهاش را هم دوست نداشتهباشند، اما در عینحال، آن را گوش مىدهند. این درجه از پایبندى به نظام، یعنى این که او خود را در داخل نظام تعریف کردهاست. شما در کشورهاى خیلى پیشرفتهمىبینید که اصلا چنین چیزى وجود ندارد. پس به طور کلى، توسعه یافتگى سیاسى، هم از باب حرفهاى و هم از باب وظیفهاى، در نظام سیاسى مطرح است.
معرفت: خیلى متشکریم. از محضر استاد مصباح تقاضا مىکنیم که اگر درباره انگیزهها و همچنین شاخصهاى اساسى توسعه، توضیح بیشترى به نظر شما مىرسد بفرمایند و همچنین اگر راجع به انگیزههاى توسعه، مطلبى دارند، استفاده مىکنیم.
استاد مصباح: با توجه به این که توسعه از افعال افراد نشات مىگیرد و قوام افعال انسانى به ارادى بودن آنهاست و هر فعل ارادى، داراى انگیزهاى است، خواهناخواه کسى که مىخواهد کارى را انجام دهد که نتیجهاش توسعه باشد، طبعا باید انگیزهاى داشتهباشد. انگیزهها نیز انواع مختلفى دارند. که گروه زیادى از روانشناسان، درصدد تشخیص، تعریف و دستهبندى انگیزهها برآمدهاند و شاید بادید اسلامى بشود دستهبندیهاى دقیقترى را ارائه داد یا موارد دیگرى را برآنها افزود. بههر حال، ما مىتوانیم چند دسته انگیزه، براى افعال ارادى انسان درنظر بگیریم که همهاش به نوعى به رفع نیاز، قابل تفسیر است; یعنى انسان احساس مىکند که براى زندگى خود، نیازهایى دارد که توجه به این نیازها، انگیزه براى انجام کارى مىشود تا آن نیاز را رفع کند. البته، نیاز به یک معناى وسیعى است که شامل نیازهاى روحى و معنوى و اخلاقى هم مىشود. بامعناى وسیعى که براى نیاز مىگیریم که تقریبا مرادف استبا انگیزه، یعنى هرچیزى که انسان را به طرف انجام یک کار ارادى سوق مىدهد. گاهى نیازها، نیازهاى فیزیولوژیک است. چیزهایى که یکى از ارگانهاى بدن منشا پیدایش آن نیاز مىشود;مثلاگرسنگى،تشنگى،نیازهاىجنسى و...اینها را انگیزههاى فیزیولوژیک مىگویند. از اینها فراتر، انگیزههایى هستند که عمدتا یا به مسایل اجتماعى مربوطاند و یا به مسائل روانى. البته یک تئورى وجود دارد که تا نیازهاى فیزولوژیک تامین نشود، نیازهاى دیگر شکوفا نمىشود که ما اصلا کلیت این را قبول نداریم. به هرحال، در کنار اینها مىشود نیازهاى دیگر را مطرح کرد، از جمله اینکه انسان احساس مىکند که نیاز به استقلال دارد. حتى یک بچه، مقدارى که رشد مىکند، مىخواهد مستقل باشد، دیگر دستش را از دست پدر بیرون مىکشد و مىخواهد خودش راه برود. جامعهاى هم که به حد بلوغ مىرسد، چنین حالتى را دارد. مىخواهد روى پاى خود بایستد، متکى به دیگران و سربار و انگل نباشد. این یک نیاز براى جامعه است و همین طور نیازهایى که انسانها به دانش دارند، خود نوعى نیاز استقلالى است. امروز تصور مىشود که دانش، همیشه جعبه ابزارى دارد و آموختن علم به خاطر رفع نیازهاى مادى و اقتصادى است، در صورتى که اینگونه نیست. این که آدم، کنجکاو است. و مىخواهد حقایق را بفهمد، این یک نیاز مستقلى است. بهترین نمونهاش در بچه است که وقتى به رشد فکرى مىرسد، سؤال مىکند نه به خاطر این که نیازش را رفع کند، بلکه خود سؤال داشتن براى او یک مساله است و جواب سؤال را یافتن، رفع نیاز مىکند; زیرا نیاز به دانش، خود، شریک نیاز انسانى است. نیاز به بهداشت، نیاز به امنیت در زندگى و احساس امنیت و آرامش واینکه احساس کند خطرى او راتهدید نمىکند. خطرها هم صورتهاى مختلفى دارند: گاهى خطر، جنبه خانوادگى دارد، گاهى جنبه شهوى، گاهى جنبه سیاسى و گاهى نیز جنبه بینالمللى دارد و یا خطرهایى که از ناحیه دولت ممکن است آزادى کسى را تهدید بکند و... احساس امنیت کردن خود، انگیزهاى براى فعالیت است و بالاخره نیازهاى معنوى که گاهى اسمش را نیازهاى عرفانى هم مىگذارند، اینها انگیزه استبراى فعالیت.
متاسفانه امروز، دنیاى غرب از نیازها فقط نیازهایى را که با مسائل مادى سروکار دارند، مىشناسد و براى آنها ارزش قائل است. به نیازهاى دیگر، چندان بهایى نمىدهند; یعنى امروز، گرایش مسلط در غرب این است که نیاز را نیازهاى مادى مىدانند و چیزى را هم انگیزه مىدانند که در رفع نیازهاى مادى آنان بهکار آید. در سیستم خود، روى منافع مادى، بیشتر تکیه مىکنند. در برنامهریزیها بیشتر توجهشان به مسائل مادى است. طبیعتا براى آنها انگیزه توسعه اقتصادى مىشود انگیزههاى مادى، رفاه مادى، بهرهبردارى بیشتر از نعمتهاى مادى براى التذاذات مادى، ولى براى ما انگیزههاى دیگرى وجود دارد که مهمترین آنها مخصوصا، در این عصر، براى کشور ما انگیزه استقلال اسلامى است. انگیزهاى مرکب از استقلال طلبى و حس مذهبى; یعنى علاوه بر این که براى ما استقلال مطلوبیت دارد، عزت اسلامى هم خود، مطلوب دیگرى است. این دو انگیزه، انگیزههاى بسیار قوى هستند و آنچه در واقع پیشرفتى بعد از انقلاب براى ملت ما حاصل شدهاست، به نظر من، نتیجه ترکیب این دوانگیزه است: یکى انگیزه استقلال خواهى و دیگرى انگیزه حفظ عزت اسلامى.
معرفت: با تشکر از حضرت عالى، از حضورحجتالاسلام مصباحى تقاضا مىکنیم که پس از گذر از مفهوم توسعه به موانعى که براى توسعه وجود دارد، اشاره کنند تا به بحثهاى دقیقتر در این زمینه و سؤالات و شبهاتى که احیانا در ذهن بعضى هست که آیا دین و مذهب و ارزشهاى الهى مىتواند مانعى براى توسعه باشد، برسیم.
حجتالاسلام مصباحى: اگر مفهوم توسعه را، روز به روز بهتر شدن، هم از بعد فرهنگى، هم از بعد اقتصادى و هم از بعد سیاسى بدانیم، که معمولا توسعه را فراگیر مىدانند و بگوییم که اسلام هم مفهومى براى توسعه دارد و مفهوم توسعه از نظر اسلام این است که انسان، همان طورى که استاد مصباح مطرح فرمودند، نیازهاى مادى و معنوى دارد که باید مجموعه اینها باهم رشد کند و تامین شود. طبعا نگاه به این مساله و موانع آن متفاوت مىشود. اگر توسعه را آنچنان که غربیها مطرح کردهاند یک بعدى، یعنى مادى و اقتصادى، مطرح کنیم و بخواهیم موانع آن را مطرح کنیم، آنچه که غربیها به عنوان موانع توسعه اقتصادى مطرح مىکنند ایناست که مىگویند: یکى از این موانع، نبود دانش فنى است. وقتى که کشورى از معلومات لازم و دانش عمومى برخوردار نباشد و وقتى نرخ بیسوادى جامعهاى بسیار بالا باشد، این جامعه نمىتواند به توسعه برسد این یکى از موانع توسعه است واگر در جامعه، افرادى مهارت کافى ندارند، دانش فنى به معناى مهارت کافى ندارند، طبیعى است که چنین جامعهاى، براى رسیدن به توسعه مانع دارد. پس، هم باید عامه مردم اطلاعات و معلومات ابتدایى و قدرت خواندن و نوشتن را داشتهباشند و به عبارتى، نرخ بیسوادى نزدیک به صفر باشد و هم بخش زیادى از این جامعه مهارت شغلى داشتهباشند که این مهارت شغلى، نه صرفا براساس تجربه پدید آمده باشد، بلکه بر اساس تجربه پیشین شکل گرفتهباشد که مىشود گفت: تعداد زیادى تکنسین متفکر داشته باشند. متفکر، آن هم در زمینههاى صنعتى واقتصادى. اگر اینها نبود، فقدان چنین پدیدهاى را در جامعه به عنوان یک مانع توسعه مىشناسند.
نکته دیگر، نبود سرمایه یا کمبود سرمایه است. امروز غیر از دویستیا سیصدسال قبل است، غربىها زمانى توسعه خود را آغاز کردند که ابزارهاى لازم براى توسعه، بسیار پیش پا افتاده، ساده و سطحى بود، اما امروزه این ابزار، پیچیده، پیشرفته و بسیار پرهزینه شدهاند. اگر کشورهاى توسعه نیافته بخواهند به توسعه برسند نمىتوانند آنچنان که غربىها در قرن هیجدهم و نوزدهم آغاز کردهاند، آغاز کنند. این بهمعناى آن است که توسعه یافتگى اینها به تاخیر بیفتد; زیرا امروز باید از مدرنترین ابزار استفاده کنند و استفاده از مدرنترین ابزار مبتنى بروجود سرمایه است و کشورهاى جهان سوم، غالبا فاقد سرمایه هستند. این هم یکى از موانع مهم توسعه است.
یکى دیگر از موانع توسعه که امروز مطرح مىشود، رشد زاد ولد و جمعیت است. کشورهاى توسعه یافته کنونى در زمانى آغاز به حرکت توسعه خود کردند که بهداشت و درمان، آن قدر پیشرفت نکردهبود و طبعا مرگ و میر ناشى از بیماریها به خصوص در اطفال، بسیار فراوان بود. نتیجهاش این بود که نرخ زاد و ولد و نرخ مرگ و میر به هم نزدیک بود و رشد جمعیت، بسیار کند بود. اما امروزه که کشورهاى جهان سوم مىخواهند توسعه یافته بشوند، بهداشت و درمان به جایى رسیدهاست که کشورهاى توسعه نیافته هم مىتوانند به خوبى از آن بهره گیرند. امکانات بسیار سادهاى باعثشدهاست که نرخ و مرگ و میر کودکان، در جهان سوم هم به شدت کاهش پیدا کند، ولى نرخ زاد ولد، چندان کاهش پیدا نکردهاست و این باعث رشد بسیار بالاى جمعیتشدهاست. مىگویند که اگر کشورهاى توسعه نیافته بخواهند همین رشد جمعیت را حفظ کنند و نخواهند براى تامین آذوقه و امکانات ساده زندگى آنان فعالیت کنند، تمام درآمدشان مصرف مىشود و به پسانداز نمىرسد. وقتى که پسانداز نداشتهباشند، سرمایه ندارند و وقتى که سرمایه نداشتند، توسعه اقتصادى ندارند. پس یکى از موانع توسعه را وجود یک چنین مسالهاى مىدانند.
یکى دیگر از موانع توسعه را نداشتن اندیشههاى نو، تفکرات نو و فرهنگ نو، به تعبیر خودشان مىدانند، و مىگویند: کشورهاى توسعه یافته امروزى با تحول فرهنگى و تغییر ارزشها توانستهاند به توسعه یافتگى امروزى برسند و غالبا تفکرات سنتى در کشورهاى توسعه نیافته کنونى مانع توسعه آنهاست; مثلا یکى از لوازم توسعه این است که انسان خواهان زندگى بهتر باشد، ولى از تفکرات جهان سوم این است که اینها به زندگى خودشان قانع هستند. پس تفکر قناعت و بسنده کردن به وضع حاضر و اکتفا کردن به وضع موجود، خود، مانعى براى توسعه است; یعنى خواهان بهبود این وضعیت نیستند، پس در این راه قدمى هم برنمىدارند.
یکى دیگر از موانع توسعه را مساله نظم و انضباط کارى مطرح مىکنند و مىگویند: نظم و انضباط در کشورهاى توسعه یافته به حد کامل خود رسیدهاست و این، کارایى را افزایش مىدهد، حال آن که جهان سوم نظم و انضباط را به طور کافى و کامل نیافتهاند و لذا توسعه یافته نیستند.اگر حاصل کار آنها را که در نظر بگیرید، در هشتساعت کار، فقط نیم ساعت کار مفید دارند. در مقابل، حاصل کار مفید ادارى و کارگرى در کشورهاى توسعه یافته، شش یا هشتساعت است. این یکى از چیزهایى است که بهتبع پیشرفت تکنولوژى و انضباط کارى به دست آمده است،امادراین زمینه، کشورهاى جهان سوم،با مشکل مواجهاند. در این کشورها مفاهیم دیگرى مطرح است که به همان روحیه قناع به وضعیت موجود برمىگردد. کشورهاى توسعه نیافته، غالبا با این تفکر روبه رو هستند که غالبا تقدیرى فکر مىکنند، و مىگویند که کارها دست ما نیست و همه چیز را قضا و قدر براى ما ترسیم مىکند. این به عنوان یک مانع توسعه شناخته مىشود. به طور کلى، مجموعه موانع فرهنگى عبارتند از: تفکر زهد گرایانه; عدم علاقه به ثروت; عدم علاقه به دنیا; رهبانیت; پشت پازدن به دنیا و حتى توجه به ارزشهاى عالى که حضرت استاد مصباح فرمودند که در تفکر آنها به عنوان یک مانع توسعه تلقى مىشود. تصور این است که این تفکرات با توسعه ناسازگار است; چرا که این تفکرات به فرد اجازه نمىدهد که به دنیاى خود فکر کند. وقتى که به زندگى دنیایى خود نگاه نکرد، پس به نوتر شدن زندگى مادى خود توجهى ندارد. تفکرات عرفانى به عنوان یکى از موانع توسعه مطرح مىشود. البته اینهایى که من عرض کردم به عنوان طرح مساله بود وگرنه نسبتبه همه اینها حرف هست که یکى یکى باید بررسى و پاسخ داد و قابل پاسخ دادن هست.
استاد مصباح: توضیحاتى که آقاى مصباحى فرمودند، مبنى بر این بود که موانع را به صورت عدم شرط یا عدم مقتضى تعریف کردند; یعنى براى توسعه، وجود سرمایه لازم است; پس اگر سرمایه نبود این عدم سرمایه مانع مىشود، یا شرایطى مثل برنامهریزى لازم است و نبود برنامه، یک مانع خواهدبود. اگر بخواهیم یک تعریف دقیقترى در مقابل صرف اعلام ارائه بدهیم و یک سلسله امور وجودى را به عنوان موانع معرفى کنیم که تنهاعدم ملکه نباشد، مىتوانیم بعضى از ملکات را که جنبه وجودى دارند، مطرح کنیم. همانطور که ایشان هم فرمودند، بهنظر بنده، یکى از موانعى که از این قبیل است، راحت طلبى است. خود راحت طلبى و اصل این که انسان آسایش مىخواهد، عمومیت دارد، اما اگر این خوى و منش را که راحتیهاى فورى و حاضر را مقدم کند برراحتیهایى که بعدا به وسیله زحمتهایى پیش مىآید، این خوى که همان راحت طلبى و تنبلى و تن آسایى است، یکى از موانع استبراى اینکه بتوانند حرکت فعالى در جهت پیشرفت و هرگونه تکاملى، از جمله توسعه داشتهباشند. منظور از رفاهطلبى، راحت طلبى و تن آسایى است. شاید بهترین تعبیر، تنبلى باشد. مجموع این اصطلاح، یک امر وجودى و مانعى براى توسعه است. یکى دیگر از موانع، وجود حکومتهاى خودکامه است. ممکن است مردمى علاقه داشتهباشند، فعال هم باشند، ولى کومتخودکامه آن چنان مسلط باشد که نگذارد آنها حرکت داشتهباشند; به خاطر اینکه آنها منافع شخصى، گروهى، فامیلى دارند که در سایه وابستگى به دیگران و تامین منافع بیگانگان حاصل مىشود که نمونههاى زیادى در کشورها وجود دارد و لازم نیست که اسم ببریم. یک فامیلى در یک کشورى مسلط است و براى اندوختن سرمایههاى غیر مشروع، حاضرند ملتى را بیچاره کنند و مانع حرکت توسعهطلبانه آن ملتشوند. این هم یک امر وجودى است. مانع دیگر، همانطور که ایشان فرمودند، از قبیل موانع فرهنگى است. این را هم مىتوانیم به صورت مثبت، مانع معرفى کنیم. همان اعتقادات غلط یا ارزشها و باورهاى غلط و نادرست است و از جلمه، همان اعتقاد به جبرگرایى و قدرى بودن است; یعنى معتقدند که هرچه باید بشود شدهاست و هرجامعهاى یک سرنوشت محتوم دارد که قابل تغییر نیست و فعالیت ما تاثیرى ندارد; البته ما قائل به سرنوشت محقق هستیم، اما سرنوشت محتوم که خود معلول فعالیتهاى افراد است، نه اینکه چیزى جداى از این باشد. آن معناى غلطى که از جبر و سرنوشت محتوم دارند، مانع حرکت است و متاسفانه در کشورهاى اسلامى نیز چنین اعتقاداتى ترویج مىشود و نظیرش تصوفهاى منفى است. بعضى گمان کردهاند که راه رسیدن به انگیزههاى معنوى والایى که انسان دارد و آن انگیزههاى لطیفى که در وجود انسان هست، دورى گزیدن از فعالیتهاى مادى و دنیایى است. در گوشهاى، در دیرى مشغول ریاضت مىشوند و این، مانع پیشرفت مىشود. نمونههایى در مذاهب مختلف وجود دارد، در مذهب بودایى، برهمانى، چیزهاى دیگرى نیز وجود دارد که به صورت گرایشهاى انحرافى، هم در مسیحیت و هم در اسلام یافت مىشوند. اینها هم امور مثبتى هستند که مانع از توسعه، بخصوص توسعه اقتصادى مىشود; اما مساله رشد جمعیت، قاعده کلى ندارد. رشد جمعیتبراى یک کشور ممکن است عامل رشد، پیشرفت و توسعه باشد. براى کشورى که درصد زیادى از آن سالمند هستند، رشد جمعیت، عامل توسعه است، لذا بسیارى از کشورهاى اروپایى درصدد وارد کردن نیروى کار جوان هستند. در کشور سوئیس، آن طور که من اطلاع دارم از مهاجرت نیروهاى جوان کشورهاى دیگر با شرایط خاصى که براى آنها مفید باشد استقبال مىکنندک; زیرا خودشان مبتلا به امراض، زیاد دارند، از جمله ایدز و مىخواهند جوانان سالم و قوى را از کشورهاى دیگر جذب کنند و دیگر اینکه جمعیت جوانشان نسبتبه سالمندان کم است و رشد جمعیتبراى آنها مفید است. بله، ممکن است در بعضى از کشورها رشد جمعیت مانع پیشرفتشود. پس کلیت ندارد و البته آقاى مصباحى به عنوان موجبه جزییه فرمودند.
حجتالاسلام مصباحى: ابتدا،به چند نکته اشاره مىکنم،یکى، حکومتهاى خودکامه است، البته به عبارت بهتر، باید گفت: حکومت وابسته; چون صرفا خودکامگى مؤثر است و وقتى که وابسته باشند، چنین چیزى تشدید مىشود. وقتى که وابسته هستند، سعى نمىکنند که منافع ملتخود را تامین کنند، بلکه سعى مىکنند منافع بیگانگان راتامین کنند و خود این شکل، مانع است. یکى دیگر، سلطه جهانى است. امروزه کشورهاى توسعه یافته بهطور جد، در صدد این هستند که نگذارند کشورهاى دیگر به جمع آنها ملحق شوند و براى این، همه گونه تصمیمى مىگیرند. آنها اهرمهاى متعددى و راههاى پیچدهاى را بهکار مىگیرند، بهخصوص اگر کشورى بخواهد مستقل از سیستم جهانى رشد و توسعه پیدا کند، اجازه نمىدهند که تکنولوژى پیشرفته در اختیار کشورهایى که داعیه استقلال درمیان نظام بینالمللى دارند، منتقل شود; مغزهاى متفکر را مىربایند که مبادا در یک کشور جهان سومى قرار بگیرند. اینها اهرمها و راههایى است که نظام سلطه جهانى به کار مىگیرد و مانع پیشرفت مىشود. یکى دیگر از موانع، تظاهر بینالمللى است. این تعبیر را یکى از اقتصاددانهاى رادیکال بهکار گرفته و مىگوید: در کشورهاى جهان سوم، مردم مایلاند، مثل کشورهاى توسعه یافته زندگى کنند، وامکاناتى را که در دنیاى توسعه یافته استفاده مىکنند، اینهاهم استفاده کنند. خوب، چنین چیزى خود، مانع است. اولا، باعث مىشود که کالاهاى با کیفیت کشورهاى توسعه یافته را معرفى کنند تااینکه بتوانند مثل آنها زندگى کنند و این، موجب صادر شدن وجوهى است که مىتوانستند آنها را سرمایهگذارى کنند و ثانیا، توسعه صنعتى در کشورهاى خودشان شکل نمىگیرد; زیرا بر فرض که سرمایهگذارى کنند، این یک محصولى است که قابل رقابت در بازارهاى جهانى و کالاهاى مشابه خارجى نیست و این باعث مىشود که مصرف را بالا ببرند و پسانداز را کاهش دهند و زندگى را مطابق با کشورهاى پیش رفته قرار دهند. خوب، این، مانع سرمایهگذارى است، مانع رشد سرمایهگذارى داخلى است و نتیجه چنین استفاده و تظاهر بینالمللى، به قول این آقا باعث چرخش چرخ اقتصادى کشورهاى صنعتى و پیشرفته خواهد شد.
معرفت: از قضا در ذهن بنده، تقسیمى آمد که مىتوانیم موانع را به طبیعى و مصنوعى یا درون مرزى و برون مرزى تقسیم کنیم. از محضر استاد لاریجانى مىخواهیم کهاین مطلب را تکمیل بفرمایند; چون نباید همیشه فکر کنیم که به خود ما برمىگردد، گاهى نیز موانع را به صورت مخفیانه و پنهانى، دشمن در درون جامعه ایجاد مىکند. اگر در این زمینه مطلبى هستبفرمایید.
دکتر لاریجانى: من در ابتدا مىخواهیم درباره معناى مانع دقت کنیم. مطالبى گاهى ممکن است که امرى از عوارض توسعه نیافتگى باشد، نه مانع کشورى که توسعه نیافتهاست. برخى از مطالبى که آقاى مصباحى فرمودند، بهنظر من از عوارض توسعه نیافتگى است. توسعه نداریم، این عوارض را داریم، اگر بخواهیم درباره موانع، دقیق بحث کنیم، باید به سراغ این وضعیتبرویم که یک کشورى مىخواهد به سمت توسعه یافتگى حرکت کند، در حالى که توسعه یافته نیست; در این مسیر چه سدهایى وجود دارد. در آن صورت چنانکه ایشان فرمودند، باید باتوجه به وضعیت کشور حرکت کنیم; یعنى توسعه نیافتگى در مورد کشورها متفاوت است. من در اینجا مىخواهم به تاریخچه مانعیت دین براى توسعه اشاره کنم; اینکه به دین به عنوان مانع توسعه یافتگى اشاره کردهاند. این ادبیات توسعه که از قرن شانزدهم، هفدهم به بعد در غرب رایجبودهاست، مربوط وضع خود آنها است; یعنى آنها وقتى که بیدار شدند و خواستندکه توسعه پیدا کنند، براى توسعه یافتن، برنامهریزى کردند. آنجا تلقى دینى وفکر دینى زمانشان دقیقا مانع از این بود که بتوانند توسعه پیدا کنند. آنها وقتى که مىگویند "دین" در واقع باید به آنها در قالب فهم خودشان از دین نگاه کرد; یعنى دین چیزى نیست که حتما مطالبى از اسلام درون آن باشد; مثلا یک قبیله وحشى مثل ذولو در آفریقاى جنوبى، این که دین نیست ولذا شما مىبینید که دور همین - ماکس وبر یا پارتو اینها متفکرینى بودند که راجع به موانع توسعه بحث کردند. اینها مىگویند که دین جلوى عمل عقلایى را مىگیرد، به محض اینکه شما انگیزه دینى را در عمل وارد مىکنید، دیگر، عقلایى نیست; چون تفکر دینى برایشان در آن حیثیتى که بودند تفکر عقلایى نبود، اما یک دینى که اساسش بر عقل است و مظهر عقلانیت است، بدیهى است که تفاوت دارد و لذا اگرامروز مىبینیم یک عده مىگویند که اگر ما بخواهیم توسعه پیدا کنیم باید تفکر دینى را رها کنیم، یا مثلا، آن فردى که مىگفت: اگر کسى بخواهد فکر کند که جامعه دینى توسعه پیدا کند، مثل این است که بخواهد با دوچرخه به کره ماه برود. این، مربوط به سه قرن قبل است و ضمنا راجع به ما صحبت نمىکند، بلکه راجع به مثلا ایتالیا در قرن شانزدهم صحبت مىکند. پس ما باید توسعهمان را مبتنى براین فکر استوار کنیم. من مىخواهم بگویم که حالا ما اینگونه به خودمان نگاه مىکنیم، البته وضعیت مابا کشورهاى دیگر خیلى فرق دارد. ما به خودمان نگاه مىکنیم که شاید هیچ کس نتواند جلوى توسعه ما را بگیرد. ما به عنوان ملت ایران، یعنى ملتى با این امکانات قوى و با این بیدارى که فعلا داریم و با تفکر اسلامى و با موقعیتى که عملا در دنیا پیدا کردهایم اگر همتمان را جزم کنیم براى این که توسعه پیدا کنیم، باید گفت که مانعى که نتوانیم قدم برداریم، برسر راهمان وجود ندارد، ولى عوارض توسعه نیافتگى خیلى داریم. من معتقدم که خوب است مقدارى درباره بخش اقتصادى صحبت کنیم تا روشنتر بشود.
معرفت : عذر مىخواهم، اگر بخواهید مصداقى را به عنوان مانع تعیین کنید، چه چیزى را معین مىکنید؟
دکتر لاریجانى: من براى این که جواب را دقیقتر مطرح کنم، باید بگویم که اقتصاد ما از لحاظ وضعیت اقتصادیش سالم است; یعنى در این کشور، مردم مىتوانند نیازهاى اولیهشان رابهطور معقول به دستبیاورند، حیات اقتصادى جریان دارد، البته ممکن است که غذاى خیلى خوب و درجه یک به دست نیاورند، اما غذایشان بد نیست، یا مرکبشان خیلى تیزرو نباشد، ولى به اندازهاى که حیاتشان گردش داشته باشد، امکان تردد هست، تلفنهایشان خیلى پیشرفته نیست، و ارتباطاتشان به اندازه کافى برقرار است. به این حیثیت، سلامت اقتصادى مىگویند. یک حیثیت دیگرى هم داریم به اسم اقتصاد قوى، قوت در اقتصاد، ملاک اقتصاد یک کشور، صادرات است. هر کشورى که بیشترین صادرات را داشت، قویتر است. اصلا ممکن است که کشورى اقتصادش سالم نباشد، یعنى هر روز جمع زیادى از مردمش از گرسنگى بمیرند، اما اقتصادش قوى باشد، به خاطر اینکه صادرات بسیار زیادى دارد. یک حیثیت دیگرى نیز به اسم اقتصاد مدرن هست; یعنى تولید با ابزار پیشرفته انجام مىشود. ممکن است که مردم کشورى فقیر باشند و صادراتش هم بالا نباشد، ولى خیلى مدرن باشد. ضرورتى ندارد که همه اینها باهم باشند. حالا اگر ما بخواهیم در کشورمان آهنگ اقتصاد سالم و قوى و مدرن داشته باشیم جمع این سهتا را مىخواهیم بهش برسیم بعضىها مىآیند به ما مىگویند شما براى این که به این حالتبرسید فعلا نباید نگرانى سالم سازى اقتصاد را داشتهباشید; یک باره بروید به سمت قوى و مدرن شدن. این جاست که ما با مسائلى که ایشان راجع به دولتهاى دیگر به آنها اشاره فرمودند، روبرو مىشویم. این باز فراموش کردن ماستبهعنوان ما; یعنى اگر ما سنگاپور بودیم، این حرف درستبود; یعنى لازم نبود که ما اول اقتصاد را سالم کنیم و بعد قوى شویم.اما وقتى که مىگوییم ما، یعنى کشورى که در دنیا پایه اندیشه اسلامى را به عنوان مبناى عمل مطرح کردهاست، یعنى ما داعیهمان در دنیا این است که اسلام مبناى عمل فرد و اجتماع است. حکومت اسلامى هم فقط براى ما خوب نیست، براى هر آدم عاقلى خوب است. آقاى حسنالهیکل که بهتهران آمده بود، با من ملاقاتى داشت وگفت که من یک سؤال از شما دارم. شماکه به دنیا توصیه مىکنید که همهتان مثل ما باشید، اگر رئیس کشورى، خدمت مقام معظم رهبرى آمد و گفت که شما سیستم حکومتى خودتان را به ما عرضه کنید، شما اصلا حرفى دارید که بتوانید آن را براى دیگران بیان کنید؟ ما در واقع حرفمان این است که یک چنین چیزى داریم; یعنى ما نظام ولایت فقیهمان علىرغم این که بعضى از این آقایان مىگویند که ترکیبى است از گرایش سنتى ایرانى و شیعى و قومى، ما معتقدیم که هرکس در هرجایى که هستاگربخواهد آدم عاقلى باشد و بر مبانى عقل بخواهد کار کند، باید به اسلام برسد، باید به تشیع برسد. خوب، چنین کشورى در دنیا بهپا خاسته و این حرفش هم مشترى پیدا کرده است;یعنىاگرحرف ما مشترى نداشت،باز خطرى نداشت. این حرف، الان در الجزایر مشترى دارد، در مصر مشترى دارد و در خیلى از جاهاى جهاناسلام و حتى بیرون از جهان اسلام هم مشترى دارد.امروز کشورهاى مختلفى که امکانات هم دارند، در صدد هستند که این کشور شکستبخورد. یکى از راههاى شکست این کشور این است که در توسعه اقتصادى موفق نشود; البته این مطلبى قابل شبهه است. ما مىگوییم که حرفمان حق است. اگر بتوانیم توسعه بدهیم حق توسعه پیدا کردیم و اگر نتوانیم توسعه بدهیم، باید معلوم شود که چرا نتوانستیم. براى ذهنهاى دقیق اینگونه است، اما آنها این طور در دنیا تبلیغ نمىکنند و مىگویند که اینها داعیه یک حکومتخوب را داشتند ونتوانستند. پس معلوم مىشودکه حرفشان حرف نیست.
به عبارت دیگر برهانشان این است که مىگویند: چون شما اتوبانهاى خوب ندارید، ماشینهاى پیشرفته ندارید، نظامتان حق نیست; یعنى دارند این برهان را جا مىاندازند. خوب، ما باید با این نوع تفکر مبارزه کنیم. یکى از راههاى مبارزه، این است که اصلا مساله حقانیت را علنى کنیم. به نظر من، ما هیچ وقت نباید در پرده نگه داریم. ما حقیم، چه توسعه پیدا بکنیم و چه توسعه پیدا نکنیم. این یک بحث، اما در تبلیغ این حقانیت ما باید سعى کنیم که مسیر توسعه را پیدا کنیم و کشورهایى در دنیا هستند از جمله، آمریکا و کشورهاى غربى که پیشرفت ایران به عنوان یک کشور توسعه یافته برایشان خطر امنیتى است. آنها در مراحلى ممکن است که حتى لشکر کشى هم بکنند; یعنى ما یک کارخانه مدرنى بسازیم و آنها آدم بفرستند تا این را نابود کنند. این کاملا امکان پذیر است. این خطرى است که ما براى توسعه، در مقابلمان داریم. بنابراین، من فکر مىکنم که اگر ما بخواهیم توسعه پیدا کنیم، باید در چنین محیط تخاصمى، برنامه خودمان را بریزیم و لازمهاش این است که مابه خود متکى باشیم. خود اتکایى محور عمدهاى استبراى توسعه ما و اگر این را فراموش کنیم، در آن صورت، توسعه ما بلوکه مىشود. من مىخواهم به موانع، به مفهومى که خودم گفتم نگاه کنم; یعنى ما الان اینجا نشستیم و براى توسعهیافتنمان طراحى مىکنیم. باید ببینیم چه کسى جلوى ما را مىگیرد. به نظر من این یک مساله بسیار جدى و اساسى است.
معرفت: ابتدا از جناب آقاى دکتر لاریجانى تقاضا مىکنیم که درباره "مفهوم توسعه در اندیشه معاصر جهان" توضیحاتى بفرمایند.
دکترلاریجانى:بسمالله الرحمن الرحیم. ضمن تشکر از مجله وزین معرفت که اقدام به برگزارى این میزگرد کرده است، مىتوان مفهوم توسعه را از این جا آغاز نمود که سؤال کنیم که اصولا کشور توسعه یافته و کشور توسعه نیافته به چه کشورى مىگویند؟ توسعه یافتگى هم به انسان استناد داده مىشود و هم به تجمعاتى که عامل هستند; یعنى عمل ارادى را مىشود به آنهانسبت داد، مثل یک کشور و حکومت; البته در یک تشکلى مثل حکومت، تشکیلات میانى هم هست که استناد عمل را به آن مىدهند; مثل یک کمپانى که در یک حوزه، همه با هم کارى را انجام مىدهند. لذا توسعهیافتگى را به مجموعههایى استناد مىدهند که به آنها مجموعه عامل مىگویند; یعنى عمل ارادى انجام مىدهند. حال، این استناد گاهى به انسان است، البته با توسعهاى در مفهوم استناد، مثل استناد عمل به یک حکومت. اولین نکتهاى که باید بیان کنم این است که یک مفهوم بسیار رایجى از توسعه یافتگى وجود دارد و آن، به کارگیرى ابزار پیشرفته است. این مفهوم، مسلما مفهوم درستى نیست; زیرا طبق این اصطلاح اگر شمام پیشرفتهترین تلفنها و ماشینها را در کشورى بهکار گیرید، فرض کنید کشورى از شیخ نشینهاى خلیج فارس، که چنین نیز هست، معنایش این نیست که آن کشور، پیشرفته است. پس توسعهیافتگى، ویژگى عمل است و آن عناصرى که عامل هستند، به دلیل نوع عملى که از آنان سر مىزند، توسعه یافتهاند.
معرفت: آیا در اندیشه معاصر، تعریفى جامع و مانع از توسعه وجود دارد؟
دکتر لاریجانى: هر چند تعریفى جامع و مانع را نمىتوان یافت، ولى حالا مىرسیم به این نکته که اگر توسعهیافتگى، ویژگى عمل است، پس توسعه یافتگى را بر مبناى عمل چگونه باید تعریف کرد، تعریفى که بیشتر اندیشه کشورهاى توسعه یافته باشد. براین مبنا فرد، کشور، عامل و عنصرى توسعهیافته است که در انجام عمل از پیشرفتهترین دستاوردهاى علمى و صنعتى استفاده مىکند; مثلا امروز فردى مىخواهد گندم بکارد، زمانى مىگوییم که کاشتن او توسعهیافته است که براى عمل خود از پیشرفتهترین امکانات صنعتى و علمى استفاده کند. این تعریفىاست از وضعیت موجودکشورهاى توسعهیافته: یعنى اندیشه توسعهیافتگى امروز دنیا بر این پایه استواراست. من معتقدم که اگر ما دقیقا از همین جا شروع کنیم، اشکالات توسعهیافتگى دنیاى معاصر را هم از همین جا مىتوانیم پیدا کنیم; چون عناصرى که در عمل دخیلند تنها این نیست که با علوم و تکنولوژى را بکار ببریم. اگر ما بخواهیم براى آینده کشورمان مفهوم درستى از توسعه یافتگى داشته باشیم، باید همه عناصرى را که در افعال دخیل هستند، پیدا کنیم. این مفهوم توسعه، در اقسام دیگر توسعه هم قابل پیاده شدن هست. در بخش اقتصادى که کاملا محسوس است. اگر بخواهیم این مفهوم را در امر حکومتبهکار ببریم، چه حکومتى توسعهیافته است؟ حکومتى که در کارهاى خود از بهترین دستاوردهاى علمى و صنعتى استفاده مىکند. کارهاى یک دولت و یک نظام تصمیم گیرى، یکى داشتن تصویر درست از وضعیتى که آن دولت در آن قرار دارد و دیگرى امکانات و داشتن برنامه عملى براى رسیدن به هدف. دولتى که اطلاعات دقیق از وضعیت فرد ندارد و امکانات و برنامه عملى ندارد و روى تصمیمگیریها خیلى وقت نمىگذارد و یا از وضعیت موجود اطلاع دقیقى ندارد و کارشناسى، در آن دولت اهمیت ندارد، بدیهى است که این دولت توسعهیافته نیست.اگرچه ممکن است که پیشرفتهترین ابزار را هم داشته باشد. دولت توسعهیافته بنابراین تعریف، دولتى است که به وضعیت موجود خود با دقت نگاه مىکند و با امکاناتى که دارد، مبتنى بر آن گونه سنجشها، یک مسیر منظم تصمیمگیرى منطقى دارد که مجموعه حکومتبراى پیاده کردن آن تصمیم، بسیج مىشوند. این نیست که مثلا وزیرامور خارجهاش کارى کند، وزیر اقتصادش کارى دیگر و ارگان دیگرش هم کار سومى بکند. ملاحظه مىکنید که در تمام این مفاهیم و مصداقهایى که من پیاده کردم همواره یک حالتبد و خوب وجود ندارد. ما مىگوییم چگونهانجام بدهد، نمىگوییم به سمت چه هدفى برود واینازآننقاط کورى است که در مفهوم توسعه یافتگى قرن نوزدهم، بلکه بیستم وجود داشته است.
حاصل اینکه مىتوانیم این مفهوم از توسعه رابه وضعیت اقتصادى،به وضعیت علمى، حتى به نحوه اداره و به سازمان یا مؤسسهاى تطبیق بدهیم شما مىتوانید مبتنى بر همین تعریف، قواعد و ضوابط دانشگاه توسعه یافته را نیز پیدا کنید. توسعه به مفهومى که بیان شد، دقیقتر از این است که تعیین کنیم چند قسم دارد، اما یک ضابطه کلى براى توسعهیافتگى در مفهوم غربیش، مفهومى که باید نقد کنیم، داریم که این را مىتوانیم به حیات فرد هم پیاده کنیم; یعنى مىتوانیم بگوییم که این فرد توسعه یافته استیا نه؟ این حکومت توسعهیافته است،یانه؟ این اقتصاد توسعه یافته استیا نه؟ این فیلم،این هنر و... هر کدام را که بخواهیم، مىتوانیم دقیق واردش بشویم وضوابطش را تعیین کنیم.
معرفت: با تشکر از حضرت عالى، از حضرت استاد مصباح تقاضا مىکنم که دیدگاه خود را در نقش عناصر فرهنگى در توسعه و میزان ضرورت توجه به عناصر فرهنگى را بفرمایید.
استاد مصباح: بسماللهالرحمن الرحیم. اجازه مىخواهم تا درباره تعریفى که از توسعه شد توضیحى را اضافه کنم و بعد وارد این بحثشویم. همان طور که فرمودند، یک وقت مفهوم توسعه را از دیدگاه غرب، یعنى کسانى که این مفهوم را جعل کردند به کار مىبرند و دیگران هم طبعا از آنها اقتباس کردهاند و آن را به کار مىبرند و گاهى هم ما این تعریف را از دیدگاه خودمان مورد مناقشه قرارمىدهیم. بنا بر تعریفى که درباره توسعه اقتصادى، معروف است، به طور کلى دو عنصر اساسى را درباره توسعه اقتصادى در نظر مىگیرند و این دو عنصر را عنصر اساسى در توسعه معرفى مىکنند، انباشتسرمایه و استفاده از ابزارهاى پیشرفته و تکنولوژى پیشرفته. اگر بخواهیم تعریف دقیقى از نظر تحلیلى ارائه دهیم،درکلمه "توسعه"، مقدارى مسامحه مىشود الان مفهوم توسعه که Development ترجمه مىشود با مدرنیزم تقریبا مرادف است. اگر ما پیشرفتى را که مطلوب هست در نظر بگیریم، آن گاه توسعه، بار ارزشى مثبتخواهد داشت; یعنى وقتى که گفته مىشود: توسعه، گویا مطلبى القا شدهاست که همه مىبایستبپذیرند و براى همگان مطلوب است; مخصوصا با توجه به این بار ارزشى مثبت در توسعه، باید توسعه را آنچنان تعریف کنیم که انسان یا جامعه براى رسیدن به اهداف مطلوب خود از بهترین وسایل استفاده کند به طورى که اینها نسبتبه سایر روشها زودتر بتوانند به نتیجه برسند.اجمالا، یک سیستم اقتصادى، هدفى را دنبال مىکند، مثل بهبود وضع اقتصادى، رفاه حال مردم، درآمد سرانه، درآمد ملى و سایر چیزهایى که باید لحاظ شود،به هر حال، اگر این نظام اقتصادى; براى رسیدن به آن اهداف از ابزارهاى، بهترى استفاده کند، مىگوییم توسعهیافته است. طبعا در نظام اقتصادى، چیزى که ملحوظاستسرمایه و تکنولوژى است. این است که شرط مىکنند که باید از سرمایه انباشته و تکنولوژى پیشرفته استفاده بشود.
معرفت: اگر مقدارى این را باز کنید که روشن شود.بنابراین تعریف،هرچه وسیله دقیقتر و تکنولوژى پیشرفتهتر باشد ما را "زودتر" به مقصد مىرساند، اما علاوه بر زودتر، شما روى مفهوم "بهتر" هم تاکید دارید. شاید این، همان نقش ارزشها و مسائل فرهنگى در توسعه باشد که شما، مورد عنایت قرار دادید. آیا همین طور استیا مطلب چیز دیگرى مراد است؟
استاد مصباح: البته هریک از این مفاهیم داراى اصطلاحات مختلف علوم انسانى است. و اگر بخواهیم درباره هر کدام از آنها بحث کنیم، از بحث اصلى دور مىشویم، ولى اجمالا مى توان گفت که منظور از این دو عنصر، نوعى کمیت و کیفیت است. این که مىگوییم: "زودتر برسیم" این کمیت زمان است; چون گاهى همان طور که اصل یک شیىء براى انسان مطلوب است، زودتر رسیدن به آن هم مطلوب دیگرى است; مثلا اگر ما گرسنه هستیم و مىخواهیم به غذا برسیم، و رفع گرسنگى کنیم، اینگونه نیست که هر وقت غذا به ما برسد مطلوب باشد، بلکه هر چه زودتر به ما برسد مطلوبتر است. این از لحاظ "زودترى" که یک کمیتى در بعد زمان است. البته کمیت در سطحهاى دیگر هم مطرح است; یعنى رسیدن یک فرد یا دو فرد یا چند درصد جامعه به آن هدف نیز حائز اهمیت است. یکى نیز «بهترین» است که مربوط به کیفیت مىشود. ممکن است ما سیر بشویم اما با چه نوع غذایى و چه التذاذى که از آن غذا براى ما حاصل مىشود. بعد دیگر هم مربوط به کیفیت ارزش مىشود. منظور این است که ما یک مفهوم تحلیلى کلى در نظر بگیریم و آن عبارت است از آنگونه رفتارى که یک فرد یا یک ارگان و یا کل جامعه انجام مىدهد براى این که " زودتر" و "بهتر" به هدف آن سیستم نایل شود. طبعا این مفهوم، نسبى خواهد بود; یعنى در مقایسه با رفتارهاى دیگر و ارگانهاى دیگر، این مفهوم به دست مىآید. ما در این مفهوم جاى مانور داریم. این، راجع به اصل تعریف.
و اما راجع به عناصر فرهنگى در توسعه، با توجه به این که توسعه در زمینههاى گوناگون مطرح است. گرچه آنچه که امروزه مطرح است، توسعه اقتصادى است. همان طور که اشاره فرمودند، سروکار توسعه با افعال اختیارى و ارادى انسانها است. افعال ارادى انسانها مبادیى دارد که از جمله آن مبادى، شناخت و ارزشها و بینشهاست و فرهنگ مقولهاى است که سر و کارش با این مسائل است. بنابراین، هر جامعهاى وقتى بخواهد به هدف اقتصادى خود نایل شود باید حرکتى ارادى و آگاهانه انجام دهد.این حرکت ارادى، مبادى نفسانى دارد و انگیزههایى لازم دارد. واقعیت این حرکتبه زمینههاى فکرى، فرهنگى و روانى افرادى که دستاندرکار این حرکت هستند بستگى دارد. بنابراین، طبیعى است که در یک رفتار انسانى، عنصر فرهنگ نقش اساسى را ایفا کند و مادامى که زمینههاى فکرى و اعتقادى و ارزشى افراد تغییر نکند، هرگز آنها، نه از نظر کمیت و نه از نظر کیفیت، تغییر محسوسى نخواهند کرد. بنابراین، از عناصر بلکه از عوامل پیدایش توسعه، تغییرات فرهنگى است.
معرفت: با تشکر از حضرت استاد، از جناب حجهالاسلام و المسلمین آقاى مصباحى تقاضا مىکنیم که در مورد عوامل اصلى توسعه توضیحاتى را بفرمایند; چون برخى معتقدند که پیش شرط توسعه، تغییر اساسى در نهادها، باورها و ارزشهاى سنتى جامعه است. شما این نظریه را چگونه ارزیابى مىکنید.
حجتالاسلام مصباحى: بسمالله الرحمن الرحیم. براى این که پاسخ را عرض کنم، بد نیست که به تاریخ پیدایش یک چنین مسالهاى اشاره کنم. کشورهاى غربى در اثر به دست آوردن صنعت و تکنیک لازم، به جایى رسیدند که توانستند کشورهاى دیگر را تحت استعمار خود در آورند. طبعا معناى استعمار این بود که آن رشد و عمرانى که در کشورهاى صنعتى پدید آمده بود را بتوانند به جاى دیگرى منتقل کنند.بنابراین، کشورهایى را زیرپوشش گرفتند و نتیجه چنین کارى این بود که آن کشورها به نحوى به اینها وابسته شدند و تا حدودى رشد اقتصادى و سایر جنبههاى رشد به تبع در آن کشورها هم پدید آمد. چون کشورهاى استعمارگر براى تکمیل نیازهاى خود و تکمیل چرخ اقتصادى و صنعتى خود به آنها نیاز داشتند، پس باید آنها را هم رشد مىدادند. وقتى که استعمار، به حسب ظاهر، منتفى شد رابطه کشورهاى وابسته با اینها قطع شد. این رابطه که قطع شد حمایتها نیز برداشته شد، کارشناسان برگشتند و برنامهریزیها قطع شد. از این پس، مشخص شد که این کشورها توانایى این که خودشان را به مرحله نوتر برسانند را ندارند; یعنى در اینها قدرت نوگرایى که همین مدرنیزم یا توسعهیافتگى باشد نیست. این جا بود که مفهومى به نام توسعهیافتگى و توسعهنیافتگى پدید آمد.
معرفت: بهنظر شما آیا این مفهوم جدید توسعهیافتگى،یک ریشه استعمارى دارد؟
حجتالاسلام مصباحى: وقتى استعمار برداشته شد، این مساله مطرح شد که کشورهایى هستند که مىتوانند با امکانات داخلى خودشان زندگى نویى را براى خود تدارک ببینند و در این مساله وقفهاى حاصل نشود و دائما این نوگرایى رشد پیدا کرده و پیش برود و کشورهایى نیز هستند که چنین وضعیتى را ندارند; امکاناتى را براى این که بتوانند مشکلات اقتصادى خود را حل کنند و زندگى نویى داشته باشند و این زندگى نو را نوتر کنند، ندارند. پس کشورهایى، توسعهیافتهاند و کشورهایى نیز توسعهنیافته. لذا این مفهوم توسعهیافتگى، پدید آمد. البته همانطور که اشاره کردند، استفاده از دانش، ابزار نو، اندیشهاى که اندیشههاى روز باشد، نه امکانات سنتى، تمام اینها در مفهوم توسعه مطرح است. بنابراین، یکى از عوامل اصلى توسعه، رشد علوم است; یعنى دانش، مخصوصا دانش فنى باید رشد و توسعه پیدا کند; چرا که توسعه اقتصادى، متکى بر ابزار پیشرفته است و ابزار پیشرفته هم احتیاج به دانش فنى دارد. دانش فنى، همان تکنیک و تکنولوژى امروز است. این دانش، یکى از عوامل اصلى پیدایش توسعه است. طبعا این دانش، خود نیاز به امکاناتى دارد; یعنى چیزى که این دانش فنى را پدید بیاورد و آن سرمایه است. پس، از عوامل پیدایش توسعه، رشد سرمایه است. اگر بخواهیم مقدارى این را بازتر کنیم، باید انسان هم انسان نواندیش و توسعهیافته باشد; یعنى حتى انسان هم با تفکرات گذشته نمىتواند مبدا توسعه و یا توسعهآفرین باشد. اگر جامعهاى انساننوگرا نداشته باشد، جامعهاى نو نخواهد بود.
سؤالى که این جا مطرح مىشود این است که انسان نوگرا کیست؟ این جاست که بسیارى خصوصیات اخلاقى، فرهنگى مطرح مىشود. انسان نوگرا انسانى است که اولا حاضر به رضایتبه وضعیت موجود نباشد، بلکه وضعیتخود را به وضعیتبهتر متحول کند و درپى کسب وضعیت مطلوبترى باشد. نکته دیگر، این است که این انسان باید معلومات لازم را براى چنین چیزى طبعا فراهم کند. وقتى که این معلومات را هم به دست آورد، باید ابزار لازم براى آن کار را هم فراهم کند. پس علاوه بر سرمایه و دانش فنى که به آن تکنولوژى مىگوییم برنامه نیز لازم است. شما بدون وجود برنامه، امکانات خود را هدر مىدهید و نمىتوانید به درستى از این امکانات استفاده کنید. پس، برنامهریزى هم یکى از لوازم پیش نیاز توسعه است.
معرفت: دراین مرحله مربوط به تعاریف، به عنوان آخرین سؤال از جناب استاد لاریجانىمىخواهیمکهقدرى درباره توسعه سیاسى و ارتباط آن با سایر ابعاد توسعه توضیحاتى بفرمایید.
دکتر لاریجانى: پیشینه این بحثبه قرن نوزدهم مربوط مىشود. از میان متفکرین و کسانى که به شکل نظرى در این زمینه تامل کردند، شاید کسى که بیشترین و معروفترین آثار را نوشت، «ماکس وبر» بود. براى آنها توسعه در واقع به معناى توسعه عقلانیتبود. به همین دلیل هم توسعه، یک امر مثبتى تلقى مىشد; یعنى انسان در اثر تحول، عقلانیتش پیشرفت مىکند. بعد سؤال مىکردند که محل ظهور عقلانیت کجاست. مىگفتند: اولین محل ظهور آن، در افعال است; یعنى وقتى که عقل انسان پیشرفتهتر مىشود، اولین جایى که این ظاهر مىشود و اثر پیدا مىکند، افعال اوست و لذا جهت مثبت توسعه هم به خاطر اتصالش به عقلانیتبود و جامعه توسعه یافته، جامعه خوبى استبه خاطر اینکه بناست عقلانیتش رشد پیدا کند. عقلانیت نیز معناى مختلفى دارد. باید دید که چگونه چگونه فعلى عقلانى است و چه موقع بعضى از ملل دیگر عقلانىتر هستند. اینجا با دو مفهوم از عقلانیت روبروى مىشویم یکى، مفهوم عقلانیت فنى است; مثلا وقتى که شما مىخواهید از تهران به قم بروید، اولا باید بهترین راه را پیدا کند. همه هم عقلانیت فنى این است که بهترین، سادهترین، سریعترین و کم خرجترین راه که به اصطلاح فنى، منفعت را ماگزیمم کند انتخاب کنید. شاید بتوان گفت که لااقل، توسعه غرب با این شعار شروع شد که عقل اصلى عقل فنى است. در مقابل عقل فنى، چیز دیگرى به نام عقل اصیل وجود دارد که در این باره، حکماى الهى غرب بحث کردهاند و مىگویند: عمل عقلانى فقط به این است که از جهات فنى اثر، تکمیل باشد. عمل عقلانى، لااقل دو شرط دیگر لازم دارد: یکى هدف و دیگرى مراحلى که براى نیل به هدف انتخاب شدهاست. آیا اینها هم درست استیا نه؟ حتى اگر هدف هم خوب باشد، ممکن است که این برنامه، ما را زودتر و سریعتر به مقصد برساند، اما در عینحال، درست نباشد. حالا اگر ما سعى کنیم که براى توسعه، مفهومى درست کنیم، توسعه در عقلانیت، نه تنها هیچ مشکلى نخواهیم داشت که خیلى خوب هم هست. واین عقل نمىتواند منحصر در عقل فنى باشد. از جمله امورى که هدف و درستى کارها را مشخص مىکند که در واقع یک تابلوى معروف قرن بیستم است، این است که «درستى و نادرستى» فقط صفت اخبار و احکام است. اعمال، درست و نادرست ندارند» اگر ما خودمان را از این تابلو رها کنیم، یعنى معتقد باشیم که اعمال نیز درست و نادرست دارند، درآن صورت مىتوانیم عمل عقلایى را تعریف کنیم و تصور خود از انسان پیشرفته و توسعه یافته را هم براساس همین عقلانیتبنا کنیم. آن جهات نوگرایى هم که جناب آقاى مصباحى فرمودند، البته نوگرایى الزاما خودبهخود خوب نمىشود، مگر اینکه براساس عقلانیت استوار شود; یعنى براساس عقلانیت است که توسعه مىتواند معنادار باشد.
اما توسعه سیاسى; در این جا دو بحثباید داشتهباشیم: یکى سیاستبه عنوان حرفه و دیگرى سیاستبه عنوان وظیفه. سیاستبه عنوان حرفه یا به اصطلاح متداول Vocation ] »معنایش این است که نظامحکومتى کشور، توسعه یافتهباشد. این نظام حکومتى، بخشى از توسعه یافتگى ابزارى است. بخشى از آن، خود نظام است. عمده وظیفه نظام سیاسى، حکومتى، دو چیز است: یکى رکن مشروعیت و دیگرى رکن کار آمدى. این جا مشروعیتبه معناى قانونى نیست. مشروعیتحکومتیعنى اینکه این آقایون باید حکم باشند، چون محل ظهور حکومت جایى است که اعمال قدرت مىشود. پلیس جلوى آدم را مىگیرد و مىگوید: اینکار را بکن و اینکار را نکن. چرا باید از او اطاعت کنیم؟ چرا او بازور این کار را اعمال مىکند؟ دلیل عقلانى این حکم چیست.؟ هرقدر دلیل عقلى آن دقیقتر باشد، آن حکومت پیشرفتهتر است; مثلا اگر شما یک حکومت دیکتاتورى داشتهباشید، این حکومت در امر مشروعیت، پیشرفته نیست; چون آنها با قدرت نظامى بر امور مردم مسلط شدهاند. این حکومت، در مقابل حکومتى است که چون آنان صالحترین فرد و بهترین فرد هستند، به این دلیل مردم آنان را انتخاب کردهاند. وقتى ما درجه عقلانیت این دو حکومت را مىسنجیم، مىبینیم در حالى که ممکن است کشور او خیلى پیشرفته هم باشد، اما دلیل مشروعیت پیشرفته نیست،ملاکش همعقلایى نیست، اما این یکى، ممکن است کشورش خیلى هم پیشرفته نباشد، اما دلیلش مشروع است. پس خود این، یک ملاک است.
معرفت: اساسا مسالهاى که مطرح است، در همین بعد است; یعنى نزاعى که مثلا ما در مفهوم توسعه یافتگى، با فرهنگ غربى داریم، از حیث مشروعیت است والا ماهم از نظر کارآمدى، توسعهاى که آنها معنا مىکنند را مىپذیریم. فقط در بعد مشروعیت اختلاف نظر داریم.
دکتر لاریجانى: در واقع، هرچند آنها از نظر کارآمدى، جلوتر باشند، اما از نظر مشروعیت، ماتوسعه یافتهتر هستیم; یعنى وقتى ما نظام خود را از لحاظ مشروعیتبا سیستم حکومتى کره جنوبى، از بعد توسعه سیاسى مىسنجیم، از نظر کارآمدى ممکن است آنها پیشرفتهتر باشند، اما توجیه عقلانى حکومت در این نظام، با توجیه عقلانى حکومت در نظام دموکراسى لیبرال یا یک حکومت دیکتاتورى با نظام اسلامى خودمان، ما جلوتر هستیم. چون معتقد هستیم نظاماسلامىتوجیه عقلانى و اسرار مشروعیت آن بالاتر است. پس توسعه یافتگىاش هم در این جهتبیشتراست.
پس ما وقتى که مىخواهیم از توسعه سیاسى بحث کنیم، یک بعد توسعه سیاسى، جهت مشروعیت است. بعد دیگر توسعه، توسعه درکارآمدى است. کارآمدى هم جهات مختلفى دارد. یک حکومت مشروع عملا باید سرکار بیاید و این، ممکن است راههاى مختلفى داشتهباشد. ما الان مجلس خبرگان داریم، حالا حتما الزامى نیست که اسم مجلس، خبرگان باشد، ممکن است که از هریک میلیون نفر، یک نفر انتخاب شود و یا ممکن است که سیستم دیگرى را براى تحقق همان ایده اصلى خود بهکار بگیریم.
این مىشود نحوه کارآمدى در تحقق آن مشروعیت و بعد، ارکان دیگر کارآمدى که در تحقق وظایف آن حکومت مشروع هستبه وجود مىآید که این، شامل نظام تصمیمگیرى، طراحى یا برنامهریزى و نظام اجرایى است که در مجموع، سه رکن عمده دارد. هر حکومتى که این نظاماتش پیشرفتهتر، یعنى معقولتر باشد، حکومتى پیشرفتهتر است. سیستم تصمیمگیرى، اثر روى سیستم برنامهریزى و آن، اثر روى سیستم اجرایى مىگذارد. اینها همه توسعه سیاسى به معناى حرفهاى است.
اما یک مفهوم توسعه سیاسى، به مبناى وظیفهاى هم داریم. در این جا سیاسى بودن براى فرد تعریف مىشود. فردى سیاسى است که وظیفه خود را نسبتبه نظام، دقیقا تشخیص مىدهد و در راه تحقق آن، قدم بر مىدارد. البته ما نباید گول ظواهر را بخوریم; چون مثلا ممکن است فردى وارد مشاغل سیاسى بشود، وکیل بشود، وزیر بشود، رئیس جمهور بشود اما غرضش از این کار تفریح باشد، یااین که مثلا پولى جمع کند. این آدم، سیاسى به معناى وظیفهاى نیست; اما ممکن است که پیرمردى، هر روز از خانهاش بیرون بیاید و جلو در خانهاش نهال درختى باشد، کمى آب به پاى آن بریزد و هدفش این باشد که این درختبزرگ شود، این کوچه سبز شود و کشورش آباد شود، حکومت قوى بشود، این مقدار آب دادن به آن درخت، یک عمل سیاسى است و این عمل، پیرمرد را سیاسى مىکند. توسعه، براى افراد هم مطرح است; یعنى سؤال مىکنیم که آیا این فرد اصلا مىداندکه حکومت مشروع چیست؟ آیا مىداند که این حکومتش مشروع است، یا نه و او نسبتبه این حکومت چه وظیفهاى دارد؟ او وظیفه کار روزانه خود رانسبتبه حکومت، چگونه تعریف مىکند؟ آیا وظیفه روزانه این فرد، نسبتبه حکومتبه این معناست که همه شؤون افعالش سیاسى باشد؟ یعنى حتى اگر درس مىخواند براى غرضى باشد که آن غرض مربوط به نظام است. اگر به این شکل نگاه کنیم، ملت ما به مراتب از ملل دیگر، توسعه یافتهتر هستند و در سیاست توسعه یافتهترند. من در بعضى از روستاها دیدهام که افراد، رادیو و تلویزیون را ازباب استجاب گوش مىدهند، حتى ممکن است که گاهى برنامهاش را هم دوست نداشتهباشند، اما در عینحال، آن را گوش مىدهند. این درجه از پایبندى به نظام، یعنى این که او خود را در داخل نظام تعریف کردهاست. شما در کشورهاى خیلى پیشرفتهمىبینید که اصلا چنین چیزى وجود ندارد. پس به طور کلى، توسعه یافتگى سیاسى، هم از باب حرفهاى و هم از باب وظیفهاى، در نظام سیاسى مطرح است.
معرفت: خیلى متشکریم. از محضر استاد مصباح تقاضا مىکنیم که اگر درباره انگیزهها و همچنین شاخصهاى اساسى توسعه، توضیح بیشترى به نظر شما مىرسد بفرمایند و همچنین اگر راجع به انگیزههاى توسعه، مطلبى دارند، استفاده مىکنیم.
استاد مصباح: با توجه به این که توسعه از افعال افراد نشات مىگیرد و قوام افعال انسانى به ارادى بودن آنهاست و هر فعل ارادى، داراى انگیزهاى است، خواهناخواه کسى که مىخواهد کارى را انجام دهد که نتیجهاش توسعه باشد، طبعا باید انگیزهاى داشتهباشد. انگیزهها نیز انواع مختلفى دارند. که گروه زیادى از روانشناسان، درصدد تشخیص، تعریف و دستهبندى انگیزهها برآمدهاند و شاید بادید اسلامى بشود دستهبندیهاى دقیقترى را ارائه داد یا موارد دیگرى را برآنها افزود. بههر حال، ما مىتوانیم چند دسته انگیزه، براى افعال ارادى انسان درنظر بگیریم که همهاش به نوعى به رفع نیاز، قابل تفسیر است; یعنى انسان احساس مىکند که براى زندگى خود، نیازهایى دارد که توجه به این نیازها، انگیزه براى انجام کارى مىشود تا آن نیاز را رفع کند. البته، نیاز به یک معناى وسیعى است که شامل نیازهاى روحى و معنوى و اخلاقى هم مىشود. بامعناى وسیعى که براى نیاز مىگیریم که تقریبا مرادف استبا انگیزه، یعنى هرچیزى که انسان را به طرف انجام یک کار ارادى سوق مىدهد. گاهى نیازها، نیازهاى فیزیولوژیک است. چیزهایى که یکى از ارگانهاى بدن منشا پیدایش آن نیاز مىشود;مثلاگرسنگى،تشنگى،نیازهاىجنسى و...اینها را انگیزههاى فیزیولوژیک مىگویند. از اینها فراتر، انگیزههایى هستند که عمدتا یا به مسایل اجتماعى مربوطاند و یا به مسائل روانى. البته یک تئورى وجود دارد که تا نیازهاى فیزولوژیک تامین نشود، نیازهاى دیگر شکوفا نمىشود که ما اصلا کلیت این را قبول نداریم. به هرحال، در کنار اینها مىشود نیازهاى دیگر را مطرح کرد، از جمله اینکه انسان احساس مىکند که نیاز به استقلال دارد. حتى یک بچه، مقدارى که رشد مىکند، مىخواهد مستقل باشد، دیگر دستش را از دست پدر بیرون مىکشد و مىخواهد خودش راه برود. جامعهاى هم که به حد بلوغ مىرسد، چنین حالتى را دارد. مىخواهد روى پاى خود بایستد، متکى به دیگران و سربار و انگل نباشد. این یک نیاز براى جامعه است و همین طور نیازهایى که انسانها به دانش دارند، خود نوعى نیاز استقلالى است. امروز تصور مىشود که دانش، همیشه جعبه ابزارى دارد و آموختن علم به خاطر رفع نیازهاى مادى و اقتصادى است، در صورتى که اینگونه نیست. این که آدم، کنجکاو است. و مىخواهد حقایق را بفهمد، این یک نیاز مستقلى است. بهترین نمونهاش در بچه است که وقتى به رشد فکرى مىرسد، سؤال مىکند نه به خاطر این که نیازش را رفع کند، بلکه خود سؤال داشتن براى او یک مساله است و جواب سؤال را یافتن، رفع نیاز مىکند; زیرا نیاز به دانش، خود، شریک نیاز انسانى است. نیاز به بهداشت، نیاز به امنیت در زندگى و احساس امنیت و آرامش واینکه احساس کند خطرى او راتهدید نمىکند. خطرها هم صورتهاى مختلفى دارند: گاهى خطر، جنبه خانوادگى دارد، گاهى جنبه شهوى، گاهى جنبه سیاسى و گاهى نیز جنبه بینالمللى دارد و یا خطرهایى که از ناحیه دولت ممکن است آزادى کسى را تهدید بکند و... احساس امنیت کردن خود، انگیزهاى براى فعالیت است و بالاخره نیازهاى معنوى که گاهى اسمش را نیازهاى عرفانى هم مىگذارند، اینها انگیزه استبراى فعالیت.
متاسفانه امروز، دنیاى غرب از نیازها فقط نیازهایى را که با مسائل مادى سروکار دارند، مىشناسد و براى آنها ارزش قائل است. به نیازهاى دیگر، چندان بهایى نمىدهند; یعنى امروز، گرایش مسلط در غرب این است که نیاز را نیازهاى مادى مىدانند و چیزى را هم انگیزه مىدانند که در رفع نیازهاى مادى آنان بهکار آید. در سیستم خود، روى منافع مادى، بیشتر تکیه مىکنند. در برنامهریزیها بیشتر توجهشان به مسائل مادى است. طبیعتا براى آنها انگیزه توسعه اقتصادى مىشود انگیزههاى مادى، رفاه مادى، بهرهبردارى بیشتر از نعمتهاى مادى براى التذاذات مادى، ولى براى ما انگیزههاى دیگرى وجود دارد که مهمترین آنها مخصوصا، در این عصر، براى کشور ما انگیزه استقلال اسلامى است. انگیزهاى مرکب از استقلال طلبى و حس مذهبى; یعنى علاوه بر این که براى ما استقلال مطلوبیت دارد، عزت اسلامى هم خود، مطلوب دیگرى است. این دو انگیزه، انگیزههاى بسیار قوى هستند و آنچه در واقع پیشرفتى بعد از انقلاب براى ملت ما حاصل شدهاست، به نظر من، نتیجه ترکیب این دوانگیزه است: یکى انگیزه استقلال خواهى و دیگرى انگیزه حفظ عزت اسلامى.
معرفت: با تشکر از حضرت عالى، از حضورحجتالاسلام مصباحى تقاضا مىکنیم که پس از گذر از مفهوم توسعه به موانعى که براى توسعه وجود دارد، اشاره کنند تا به بحثهاى دقیقتر در این زمینه و سؤالات و شبهاتى که احیانا در ذهن بعضى هست که آیا دین و مذهب و ارزشهاى الهى مىتواند مانعى براى توسعه باشد، برسیم.
حجتالاسلام مصباحى: اگر مفهوم توسعه را، روز به روز بهتر شدن، هم از بعد فرهنگى، هم از بعد اقتصادى و هم از بعد سیاسى بدانیم، که معمولا توسعه را فراگیر مىدانند و بگوییم که اسلام هم مفهومى براى توسعه دارد و مفهوم توسعه از نظر اسلام این است که انسان، همان طورى که استاد مصباح مطرح فرمودند، نیازهاى مادى و معنوى دارد که باید مجموعه اینها باهم رشد کند و تامین شود. طبعا نگاه به این مساله و موانع آن متفاوت مىشود. اگر توسعه را آنچنان که غربیها مطرح کردهاند یک بعدى، یعنى مادى و اقتصادى، مطرح کنیم و بخواهیم موانع آن را مطرح کنیم، آنچه که غربیها به عنوان موانع توسعه اقتصادى مطرح مىکنند ایناست که مىگویند: یکى از این موانع، نبود دانش فنى است. وقتى که کشورى از معلومات لازم و دانش عمومى برخوردار نباشد و وقتى نرخ بیسوادى جامعهاى بسیار بالا باشد، این جامعه نمىتواند به توسعه برسد این یکى از موانع توسعه است واگر در جامعه، افرادى مهارت کافى ندارند، دانش فنى به معناى مهارت کافى ندارند، طبیعى است که چنین جامعهاى، براى رسیدن به توسعه مانع دارد. پس، هم باید عامه مردم اطلاعات و معلومات ابتدایى و قدرت خواندن و نوشتن را داشتهباشند و به عبارتى، نرخ بیسوادى نزدیک به صفر باشد و هم بخش زیادى از این جامعه مهارت شغلى داشتهباشند که این مهارت شغلى، نه صرفا براساس تجربه پدید آمده باشد، بلکه بر اساس تجربه پیشین شکل گرفتهباشد که مىشود گفت: تعداد زیادى تکنسین متفکر داشته باشند. متفکر، آن هم در زمینههاى صنعتى واقتصادى. اگر اینها نبود، فقدان چنین پدیدهاى را در جامعه به عنوان یک مانع توسعه مىشناسند.
نکته دیگر، نبود سرمایه یا کمبود سرمایه است. امروز غیر از دویستیا سیصدسال قبل است، غربىها زمانى توسعه خود را آغاز کردند که ابزارهاى لازم براى توسعه، بسیار پیش پا افتاده، ساده و سطحى بود، اما امروزه این ابزار، پیچیده، پیشرفته و بسیار پرهزینه شدهاند. اگر کشورهاى توسعه نیافته بخواهند به توسعه برسند نمىتوانند آنچنان که غربىها در قرن هیجدهم و نوزدهم آغاز کردهاند، آغاز کنند. این بهمعناى آن است که توسعه یافتگى اینها به تاخیر بیفتد; زیرا امروز باید از مدرنترین ابزار استفاده کنند و استفاده از مدرنترین ابزار مبتنى بروجود سرمایه است و کشورهاى جهان سوم، غالبا فاقد سرمایه هستند. این هم یکى از موانع مهم توسعه است.
یکى دیگر از موانع توسعه که امروز مطرح مىشود، رشد زاد ولد و جمعیت است. کشورهاى توسعه یافته کنونى در زمانى آغاز به حرکت توسعه خود کردند که بهداشت و درمان، آن قدر پیشرفت نکردهبود و طبعا مرگ و میر ناشى از بیماریها به خصوص در اطفال، بسیار فراوان بود. نتیجهاش این بود که نرخ زاد و ولد و نرخ مرگ و میر به هم نزدیک بود و رشد جمعیت، بسیار کند بود. اما امروزه که کشورهاى جهان سوم مىخواهند توسعه یافته بشوند، بهداشت و درمان به جایى رسیدهاست که کشورهاى توسعه نیافته هم مىتوانند به خوبى از آن بهره گیرند. امکانات بسیار سادهاى باعثشدهاست که نرخ و مرگ و میر کودکان، در جهان سوم هم به شدت کاهش پیدا کند، ولى نرخ زاد ولد، چندان کاهش پیدا نکردهاست و این باعث رشد بسیار بالاى جمعیتشدهاست. مىگویند که اگر کشورهاى توسعه نیافته بخواهند همین رشد جمعیت را حفظ کنند و نخواهند براى تامین آذوقه و امکانات ساده زندگى آنان فعالیت کنند، تمام درآمدشان مصرف مىشود و به پسانداز نمىرسد. وقتى که پسانداز نداشتهباشند، سرمایه ندارند و وقتى که سرمایه نداشتند، توسعه اقتصادى ندارند. پس یکى از موانع توسعه را وجود یک چنین مسالهاى مىدانند.
یکى دیگر از موانع توسعه را نداشتن اندیشههاى نو، تفکرات نو و فرهنگ نو، به تعبیر خودشان مىدانند، و مىگویند: کشورهاى توسعه یافته امروزى با تحول فرهنگى و تغییر ارزشها توانستهاند به توسعه یافتگى امروزى برسند و غالبا تفکرات سنتى در کشورهاى توسعه نیافته کنونى مانع توسعه آنهاست; مثلا یکى از لوازم توسعه این است که انسان خواهان زندگى بهتر باشد، ولى از تفکرات جهان سوم این است که اینها به زندگى خودشان قانع هستند. پس تفکر قناعت و بسنده کردن به وضع حاضر و اکتفا کردن به وضع موجود، خود، مانعى براى توسعه است; یعنى خواهان بهبود این وضعیت نیستند، پس در این راه قدمى هم برنمىدارند.
یکى دیگر از موانع توسعه را مساله نظم و انضباط کارى مطرح مىکنند و مىگویند: نظم و انضباط در کشورهاى توسعه یافته به حد کامل خود رسیدهاست و این، کارایى را افزایش مىدهد، حال آن که جهان سوم نظم و انضباط را به طور کافى و کامل نیافتهاند و لذا توسعه یافته نیستند.اگر حاصل کار آنها را که در نظر بگیرید، در هشتساعت کار، فقط نیم ساعت کار مفید دارند. در مقابل، حاصل کار مفید ادارى و کارگرى در کشورهاى توسعه یافته، شش یا هشتساعت است. این یکى از چیزهایى است که بهتبع پیشرفت تکنولوژى و انضباط کارى به دست آمده است،امادراین زمینه، کشورهاى جهان سوم،با مشکل مواجهاند. در این کشورها مفاهیم دیگرى مطرح است که به همان روحیه قناع به وضعیت موجود برمىگردد. کشورهاى توسعه نیافته، غالبا با این تفکر روبه رو هستند که غالبا تقدیرى فکر مىکنند، و مىگویند که کارها دست ما نیست و همه چیز را قضا و قدر براى ما ترسیم مىکند. این به عنوان یک مانع توسعه شناخته مىشود. به طور کلى، مجموعه موانع فرهنگى عبارتند از: تفکر زهد گرایانه; عدم علاقه به ثروت; عدم علاقه به دنیا; رهبانیت; پشت پازدن به دنیا و حتى توجه به ارزشهاى عالى که حضرت استاد مصباح فرمودند که در تفکر آنها به عنوان یک مانع توسعه تلقى مىشود. تصور این است که این تفکرات با توسعه ناسازگار است; چرا که این تفکرات به فرد اجازه نمىدهد که به دنیاى خود فکر کند. وقتى که به زندگى دنیایى خود نگاه نکرد، پس به نوتر شدن زندگى مادى خود توجهى ندارد. تفکرات عرفانى به عنوان یکى از موانع توسعه مطرح مىشود. البته اینهایى که من عرض کردم به عنوان طرح مساله بود وگرنه نسبتبه همه اینها حرف هست که یکى یکى باید بررسى و پاسخ داد و قابل پاسخ دادن هست.
استاد مصباح: توضیحاتى که آقاى مصباحى فرمودند، مبنى بر این بود که موانع را به صورت عدم شرط یا عدم مقتضى تعریف کردند; یعنى براى توسعه، وجود سرمایه لازم است; پس اگر سرمایه نبود این عدم سرمایه مانع مىشود، یا شرایطى مثل برنامهریزى لازم است و نبود برنامه، یک مانع خواهدبود. اگر بخواهیم یک تعریف دقیقترى در مقابل صرف اعلام ارائه بدهیم و یک سلسله امور وجودى را به عنوان موانع معرفى کنیم که تنهاعدم ملکه نباشد، مىتوانیم بعضى از ملکات را که جنبه وجودى دارند، مطرح کنیم. همانطور که ایشان هم فرمودند، بهنظر بنده، یکى از موانعى که از این قبیل است، راحت طلبى است. خود راحت طلبى و اصل این که انسان آسایش مىخواهد، عمومیت دارد، اما اگر این خوى و منش را که راحتیهاى فورى و حاضر را مقدم کند برراحتیهایى که بعدا به وسیله زحمتهایى پیش مىآید، این خوى که همان راحت طلبى و تنبلى و تن آسایى است، یکى از موانع استبراى اینکه بتوانند حرکت فعالى در جهت پیشرفت و هرگونه تکاملى، از جمله توسعه داشتهباشند. منظور از رفاهطلبى، راحت طلبى و تن آسایى است. شاید بهترین تعبیر، تنبلى باشد. مجموع این اصطلاح، یک امر وجودى و مانعى براى توسعه است. یکى دیگر از موانع، وجود حکومتهاى خودکامه است. ممکن است مردمى علاقه داشتهباشند، فعال هم باشند، ولى کومتخودکامه آن چنان مسلط باشد که نگذارد آنها حرکت داشتهباشند; به خاطر اینکه آنها منافع شخصى، گروهى، فامیلى دارند که در سایه وابستگى به دیگران و تامین منافع بیگانگان حاصل مىشود که نمونههاى زیادى در کشورها وجود دارد و لازم نیست که اسم ببریم. یک فامیلى در یک کشورى مسلط است و براى اندوختن سرمایههاى غیر مشروع، حاضرند ملتى را بیچاره کنند و مانع حرکت توسعهطلبانه آن ملتشوند. این هم یک امر وجودى است. مانع دیگر، همانطور که ایشان فرمودند، از قبیل موانع فرهنگى است. این را هم مىتوانیم به صورت مثبت، مانع معرفى کنیم. همان اعتقادات غلط یا ارزشها و باورهاى غلط و نادرست است و از جلمه، همان اعتقاد به جبرگرایى و قدرى بودن است; یعنى معتقدند که هرچه باید بشود شدهاست و هرجامعهاى یک سرنوشت محتوم دارد که قابل تغییر نیست و فعالیت ما تاثیرى ندارد; البته ما قائل به سرنوشت محقق هستیم، اما سرنوشت محتوم که خود معلول فعالیتهاى افراد است، نه اینکه چیزى جداى از این باشد. آن معناى غلطى که از جبر و سرنوشت محتوم دارند، مانع حرکت است و متاسفانه در کشورهاى اسلامى نیز چنین اعتقاداتى ترویج مىشود و نظیرش تصوفهاى منفى است. بعضى گمان کردهاند که راه رسیدن به انگیزههاى معنوى والایى که انسان دارد و آن انگیزههاى لطیفى که در وجود انسان هست، دورى گزیدن از فعالیتهاى مادى و دنیایى است. در گوشهاى، در دیرى مشغول ریاضت مىشوند و این، مانع پیشرفت مىشود. نمونههایى در مذاهب مختلف وجود دارد، در مذهب بودایى، برهمانى، چیزهاى دیگرى نیز وجود دارد که به صورت گرایشهاى انحرافى، هم در مسیحیت و هم در اسلام یافت مىشوند. اینها هم امور مثبتى هستند که مانع از توسعه، بخصوص توسعه اقتصادى مىشود; اما مساله رشد جمعیت، قاعده کلى ندارد. رشد جمعیتبراى یک کشور ممکن است عامل رشد، پیشرفت و توسعه باشد. براى کشورى که درصد زیادى از آن سالمند هستند، رشد جمعیت، عامل توسعه است، لذا بسیارى از کشورهاى اروپایى درصدد وارد کردن نیروى کار جوان هستند. در کشور سوئیس، آن طور که من اطلاع دارم از مهاجرت نیروهاى جوان کشورهاى دیگر با شرایط خاصى که براى آنها مفید باشد استقبال مىکنندک; زیرا خودشان مبتلا به امراض، زیاد دارند، از جمله ایدز و مىخواهند جوانان سالم و قوى را از کشورهاى دیگر جذب کنند و دیگر اینکه جمعیت جوانشان نسبتبه سالمندان کم است و رشد جمعیتبراى آنها مفید است. بله، ممکن است در بعضى از کشورها رشد جمعیت مانع پیشرفتشود. پس کلیت ندارد و البته آقاى مصباحى به عنوان موجبه جزییه فرمودند.
حجتالاسلام مصباحى: ابتدا،به چند نکته اشاره مىکنم،یکى، حکومتهاى خودکامه است، البته به عبارت بهتر، باید گفت: حکومت وابسته; چون صرفا خودکامگى مؤثر است و وقتى که وابسته باشند، چنین چیزى تشدید مىشود. وقتى که وابسته هستند، سعى نمىکنند که منافع ملتخود را تامین کنند، بلکه سعى مىکنند منافع بیگانگان راتامین کنند و خود این شکل، مانع است. یکى دیگر، سلطه جهانى است. امروزه کشورهاى توسعه یافته بهطور جد، در صدد این هستند که نگذارند کشورهاى دیگر به جمع آنها ملحق شوند و براى این، همه گونه تصمیمى مىگیرند. آنها اهرمهاى متعددى و راههاى پیچدهاى را بهکار مىگیرند، بهخصوص اگر کشورى بخواهد مستقل از سیستم جهانى رشد و توسعه پیدا کند، اجازه نمىدهند که تکنولوژى پیشرفته در اختیار کشورهایى که داعیه استقلال درمیان نظام بینالمللى دارند، منتقل شود; مغزهاى متفکر را مىربایند که مبادا در یک کشور جهان سومى قرار بگیرند. اینها اهرمها و راههایى است که نظام سلطه جهانى به کار مىگیرد و مانع پیشرفت مىشود. یکى دیگر از موانع، تظاهر بینالمللى است. این تعبیر را یکى از اقتصاددانهاى رادیکال بهکار گرفته و مىگوید: در کشورهاى جهان سوم، مردم مایلاند، مثل کشورهاى توسعه یافته زندگى کنند، وامکاناتى را که در دنیاى توسعه یافته استفاده مىکنند، اینهاهم استفاده کنند. خوب، چنین چیزى خود، مانع است. اولا، باعث مىشود که کالاهاى با کیفیت کشورهاى توسعه یافته را معرفى کنند تااینکه بتوانند مثل آنها زندگى کنند و این، موجب صادر شدن وجوهى است که مىتوانستند آنها را سرمایهگذارى کنند و ثانیا، توسعه صنعتى در کشورهاى خودشان شکل نمىگیرد; زیرا بر فرض که سرمایهگذارى کنند، این یک محصولى است که قابل رقابت در بازارهاى جهانى و کالاهاى مشابه خارجى نیست و این باعث مىشود که مصرف را بالا ببرند و پسانداز را کاهش دهند و زندگى را مطابق با کشورهاى پیش رفته قرار دهند. خوب، این، مانع سرمایهگذارى است، مانع رشد سرمایهگذارى داخلى است و نتیجه چنین استفاده و تظاهر بینالمللى، به قول این آقا باعث چرخش چرخ اقتصادى کشورهاى صنعتى و پیشرفته خواهد شد.
معرفت: از قضا در ذهن بنده، تقسیمى آمد که مىتوانیم موانع را به طبیعى و مصنوعى یا درون مرزى و برون مرزى تقسیم کنیم. از محضر استاد لاریجانى مىخواهیم کهاین مطلب را تکمیل بفرمایند; چون نباید همیشه فکر کنیم که به خود ما برمىگردد، گاهى نیز موانع را به صورت مخفیانه و پنهانى، دشمن در درون جامعه ایجاد مىکند. اگر در این زمینه مطلبى هستبفرمایید.
دکتر لاریجانى: من در ابتدا مىخواهیم درباره معناى مانع دقت کنیم. مطالبى گاهى ممکن است که امرى از عوارض توسعه نیافتگى باشد، نه مانع کشورى که توسعه نیافتهاست. برخى از مطالبى که آقاى مصباحى فرمودند، بهنظر من از عوارض توسعه نیافتگى است. توسعه نداریم، این عوارض را داریم، اگر بخواهیم درباره موانع، دقیق بحث کنیم، باید به سراغ این وضعیتبرویم که یک کشورى مىخواهد به سمت توسعه یافتگى حرکت کند، در حالى که توسعه یافته نیست; در این مسیر چه سدهایى وجود دارد. در آن صورت چنانکه ایشان فرمودند، باید باتوجه به وضعیت کشور حرکت کنیم; یعنى توسعه نیافتگى در مورد کشورها متفاوت است. من در اینجا مىخواهم به تاریخچه مانعیت دین براى توسعه اشاره کنم; اینکه به دین به عنوان مانع توسعه یافتگى اشاره کردهاند. این ادبیات توسعه که از قرن شانزدهم، هفدهم به بعد در غرب رایجبودهاست، مربوط وضع خود آنها است; یعنى آنها وقتى که بیدار شدند و خواستندکه توسعه پیدا کنند، براى توسعه یافتن، برنامهریزى کردند. آنجا تلقى دینى وفکر دینى زمانشان دقیقا مانع از این بود که بتوانند توسعه پیدا کنند. آنها وقتى که مىگویند "دین" در واقع باید به آنها در قالب فهم خودشان از دین نگاه کرد; یعنى دین چیزى نیست که حتما مطالبى از اسلام درون آن باشد; مثلا یک قبیله وحشى مثل ذولو در آفریقاى جنوبى، این که دین نیست ولذا شما مىبینید که دور همین - ماکس وبر یا پارتو اینها متفکرینى بودند که راجع به موانع توسعه بحث کردند. اینها مىگویند که دین جلوى عمل عقلایى را مىگیرد، به محض اینکه شما انگیزه دینى را در عمل وارد مىکنید، دیگر، عقلایى نیست; چون تفکر دینى برایشان در آن حیثیتى که بودند تفکر عقلایى نبود، اما یک دینى که اساسش بر عقل است و مظهر عقلانیت است، بدیهى است که تفاوت دارد و لذا اگرامروز مىبینیم یک عده مىگویند که اگر ما بخواهیم توسعه پیدا کنیم باید تفکر دینى را رها کنیم، یا مثلا، آن فردى که مىگفت: اگر کسى بخواهد فکر کند که جامعه دینى توسعه پیدا کند، مثل این است که بخواهد با دوچرخه به کره ماه برود. این، مربوط به سه قرن قبل است و ضمنا راجع به ما صحبت نمىکند، بلکه راجع به مثلا ایتالیا در قرن شانزدهم صحبت مىکند. پس ما باید توسعهمان را مبتنى براین فکر استوار کنیم. من مىخواهم بگویم که حالا ما اینگونه به خودمان نگاه مىکنیم، البته وضعیت مابا کشورهاى دیگر خیلى فرق دارد. ما به خودمان نگاه مىکنیم که شاید هیچ کس نتواند جلوى توسعه ما را بگیرد. ما به عنوان ملت ایران، یعنى ملتى با این امکانات قوى و با این بیدارى که فعلا داریم و با تفکر اسلامى و با موقعیتى که عملا در دنیا پیدا کردهایم اگر همتمان را جزم کنیم براى این که توسعه پیدا کنیم، باید گفت که مانعى که نتوانیم قدم برداریم، برسر راهمان وجود ندارد، ولى عوارض توسعه نیافتگى خیلى داریم. من معتقدم که خوب است مقدارى درباره بخش اقتصادى صحبت کنیم تا روشنتر بشود.
معرفت : عذر مىخواهم، اگر بخواهید مصداقى را به عنوان مانع تعیین کنید، چه چیزى را معین مىکنید؟
دکتر لاریجانى: من براى این که جواب را دقیقتر مطرح کنم، باید بگویم که اقتصاد ما از لحاظ وضعیت اقتصادیش سالم است; یعنى در این کشور، مردم مىتوانند نیازهاى اولیهشان رابهطور معقول به دستبیاورند، حیات اقتصادى جریان دارد، البته ممکن است که غذاى خیلى خوب و درجه یک به دست نیاورند، اما غذایشان بد نیست، یا مرکبشان خیلى تیزرو نباشد، ولى به اندازهاى که حیاتشان گردش داشته باشد، امکان تردد هست، تلفنهایشان خیلى پیشرفته نیست، و ارتباطاتشان به اندازه کافى برقرار است. به این حیثیت، سلامت اقتصادى مىگویند. یک حیثیت دیگرى هم داریم به اسم اقتصاد قوى، قوت در اقتصاد، ملاک اقتصاد یک کشور، صادرات است. هر کشورى که بیشترین صادرات را داشت، قویتر است. اصلا ممکن است که کشورى اقتصادش سالم نباشد، یعنى هر روز جمع زیادى از مردمش از گرسنگى بمیرند، اما اقتصادش قوى باشد، به خاطر اینکه صادرات بسیار زیادى دارد. یک حیثیت دیگرى نیز به اسم اقتصاد مدرن هست; یعنى تولید با ابزار پیشرفته انجام مىشود. ممکن است که مردم کشورى فقیر باشند و صادراتش هم بالا نباشد، ولى خیلى مدرن باشد. ضرورتى ندارد که همه اینها باهم باشند. حالا اگر ما بخواهیم در کشورمان آهنگ اقتصاد سالم و قوى و مدرن داشته باشیم جمع این سهتا را مىخواهیم بهش برسیم بعضىها مىآیند به ما مىگویند شما براى این که به این حالتبرسید فعلا نباید نگرانى سالم سازى اقتصاد را داشتهباشید; یک باره بروید به سمت قوى و مدرن شدن. این جاست که ما با مسائلى که ایشان راجع به دولتهاى دیگر به آنها اشاره فرمودند، روبرو مىشویم. این باز فراموش کردن ماستبهعنوان ما; یعنى اگر ما سنگاپور بودیم، این حرف درستبود; یعنى لازم نبود که ما اول اقتصاد را سالم کنیم و بعد قوى شویم.اما وقتى که مىگوییم ما، یعنى کشورى که در دنیا پایه اندیشه اسلامى را به عنوان مبناى عمل مطرح کردهاست، یعنى ما داعیهمان در دنیا این است که اسلام مبناى عمل فرد و اجتماع است. حکومت اسلامى هم فقط براى ما خوب نیست، براى هر آدم عاقلى خوب است. آقاى حسنالهیکل که بهتهران آمده بود، با من ملاقاتى داشت وگفت که من یک سؤال از شما دارم. شماکه به دنیا توصیه مىکنید که همهتان مثل ما باشید، اگر رئیس کشورى، خدمت مقام معظم رهبرى آمد و گفت که شما سیستم حکومتى خودتان را به ما عرضه کنید، شما اصلا حرفى دارید که بتوانید آن را براى دیگران بیان کنید؟ ما در واقع حرفمان این است که یک چنین چیزى داریم; یعنى ما نظام ولایت فقیهمان علىرغم این که بعضى از این آقایان مىگویند که ترکیبى است از گرایش سنتى ایرانى و شیعى و قومى، ما معتقدیم که هرکس در هرجایى که هستاگربخواهد آدم عاقلى باشد و بر مبانى عقل بخواهد کار کند، باید به اسلام برسد، باید به تشیع برسد. خوب، چنین کشورى در دنیا بهپا خاسته و این حرفش هم مشترى پیدا کرده است;یعنىاگرحرف ما مشترى نداشت،باز خطرى نداشت. این حرف، الان در الجزایر مشترى دارد، در مصر مشترى دارد و در خیلى از جاهاى جهاناسلام و حتى بیرون از جهان اسلام هم مشترى دارد.امروز کشورهاى مختلفى که امکانات هم دارند، در صدد هستند که این کشور شکستبخورد. یکى از راههاى شکست این کشور این است که در توسعه اقتصادى موفق نشود; البته این مطلبى قابل شبهه است. ما مىگوییم که حرفمان حق است. اگر بتوانیم توسعه بدهیم حق توسعه پیدا کردیم و اگر نتوانیم توسعه بدهیم، باید معلوم شود که چرا نتوانستیم. براى ذهنهاى دقیق اینگونه است، اما آنها این طور در دنیا تبلیغ نمىکنند و مىگویند که اینها داعیه یک حکومتخوب را داشتند ونتوانستند. پس معلوم مىشودکه حرفشان حرف نیست.
به عبارت دیگر برهانشان این است که مىگویند: چون شما اتوبانهاى خوب ندارید، ماشینهاى پیشرفته ندارید، نظامتان حق نیست; یعنى دارند این برهان را جا مىاندازند. خوب، ما باید با این نوع تفکر مبارزه کنیم. یکى از راههاى مبارزه، این است که اصلا مساله حقانیت را علنى کنیم. به نظر من، ما هیچ وقت نباید در پرده نگه داریم. ما حقیم، چه توسعه پیدا بکنیم و چه توسعه پیدا نکنیم. این یک بحث، اما در تبلیغ این حقانیت ما باید سعى کنیم که مسیر توسعه را پیدا کنیم و کشورهایى در دنیا هستند از جمله، آمریکا و کشورهاى غربى که پیشرفت ایران به عنوان یک کشور توسعه یافته برایشان خطر امنیتى است. آنها در مراحلى ممکن است که حتى لشکر کشى هم بکنند; یعنى ما یک کارخانه مدرنى بسازیم و آنها آدم بفرستند تا این را نابود کنند. این کاملا امکان پذیر است. این خطرى است که ما براى توسعه، در مقابلمان داریم. بنابراین، من فکر مىکنم که اگر ما بخواهیم توسعه پیدا کنیم، باید در چنین محیط تخاصمى، برنامه خودمان را بریزیم و لازمهاش این است که مابه خود متکى باشیم. خود اتکایى محور عمدهاى استبراى توسعه ما و اگر این را فراموش کنیم، در آن صورت، توسعه ما بلوکه مىشود. من مىخواهم به موانع، به مفهومى که خودم گفتم نگاه کنم; یعنى ما الان اینجا نشستیم و براى توسعهیافتنمان طراحى مىکنیم. باید ببینیم چه کسى جلوى ما را مىگیرد. به نظر من این یک مساله بسیار جدى و اساسى است.