درآمدى بر مبانى عرفان و تصوف در قرآن
آرشیو
چکیده
متن
تصوف و عرفان از موضوعاتى است که طیف گستردهاى از افرادبرجسته و داراى خصایص ویژه را در طول قرون متمادى و درسرزمینها و فرهنگهاى گوناگون به خود مشغول ساخته و درسراسر حیات فکرى و اجتماعى ایشان اثر گذاردهاست - و اینانکسانى هستند که از آنها به عنوان عارف و یا صوفى و مانند آنیاد مىشود - افزون براین اذهان گروهى بس فراوانتر را هموارهمتوجه خودت ساختهاست; کسانى که اگر چه مستقیما در اینمیدان وارد نشده، منازل آن را طى نکرده و به اهداف آن نایلنگشتهاند، اما همواره در پى شناختحقیقت آن، پژوهش دربارهصحت و سقم مبانى و اصول و طریقه و روش پیشنهادى آنبراى سیر و سلوک و نیل به سعادت حقیقى بودهاند.
در این میان گروهى طرفدار عرفان و عارف، دستهاى مخالفآن بودهاند، جمعى نیز مساله را مبهم دانسته، قضاوت قطعى ازسوى غیر عارف و صوفى درباره عرفان و تصوف را ناروامىدانند، این به خاطر ویژگى خاص عرفان و تصوف است کهطورى وراى طور عقل و اندیشه مىباشد، راهى است که جزسالک آن، از منازل و مقامات و مراحل آن اطلاعى نتواندحاصل نمود.
مسائل قابل طرح و بررسى در این قلمرو بسیار متنوع وگوناگون است و شمار آن به صدها مساله مىرسد که پژوهششایسته درباره هریک از آنها نیازمند صرف سالها تحقیق و تتبعاز سوى خبرگان و آشنایان به این مساله بغرنج و کهن است.برخى از این مسائل تاکنون مورد پژوهش قرار گرفته و بسیارى ازآنها هنوز بکر و دست نخورده در انتظار اندیشمندان کنجکاو ودانشوران تحلیلگر و علاقهمند به عرفان و تصوف بسر مىبرد.
در این پژوهش کوتاه تنها در صدد آنیم که مبانى عرفان وتصوف را از دیدگاه قرآن کریم بررسى کنیم. والبته مقصود ازعرفان و تصوف جهان بینى و مسلک خاصى است که در میانمسلمانان پدیدار گشته و رشد و نمو نموده و مراحل تکاملىخویش را به مرور و در طى قرنها پشتسر نهاده، و به صورتکنونى خود در آمدهاست. و در یک کلمه مقصود همان چیزىاست که «عرفان و تصوف اسلامى» نام گرفتهاست. (1) والبته اینبه معناى انکار وجوه مشابهت و وجود عناصر مشترک میان اینحوزه با دیگر حوزههاى عرفان نیست، بلکه مقصود توجه بهنکات افتراق و تفاوت، تکیه بر ویژگیهاى خاص «عرفاناسلامى» است.
شایان ذکر است که این مساله از اهمیتسرشارى برخوردارمىباشد، و دیر زمانى است که مورد بحث و گفتگو میانگروههاى مختلف، اعم از مخالفین و موافقین عرفان وتصوف،واقع شده، به ویژه در سالهاى اخیر بعد تازهاى به خودگرفتهاست. چه، گروهى از مستشرقان مغرض و یا ناآگاه بهحقیقت دین اسلام و معانى ژرف آیات قرآن اظهار داشتهاند:تعالیم قرآن در سطح عوام و فهم توده مردم است، و هرگز اشارهو دلالتى برمعانى لطیف و بلند عرفانى ندارد. این اظهار نظرها ازسوى پارهاى از مستشرقان اهمیتبیشترى به مساله مورد بحثمىدهد.
براى آن که خواننده گرامى با آمادگى بیشترى وارد اصلمساله شود. تقدیم امورى چند لازم مىنماید.
1- عرفان چیست؟ و عارف کیست؟
عرفان در لغتبه معناى شناخت و شناسایى است. و دراصطلاح، روش و طریقهاى ویژه است که براى دستیابى وشناسایى حقایق هستى و پیوند و ارتباط انسان با حقیقت، برشهود و اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تکیه دارد، و نیل بهاین مرتبط (شهود حقیقت و اتحاد با آن) را نه از طریق استدلالو برهان و فکر، بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علایق ووابستگى از دنیا و امور دنیوى و توجه تام به امور روحانى ومعنوى و در راس همه، مبدا و حقیقت هستى مىداند.
براى روشن شدن مکتب عرفان، بهتر است مرورى داشتهباشیم برپارهاى از تعریفها که از سوى اهل عرفان و یا عرفانپژوهان براى «معارف» بیان شدهاست. چه،تعریف عارف بماهوعارف، در واقع ملازم باشناسایى «عرفان» مىباشد.
عبدالرزاق کاشانى مىگوید: «العارف من اشهد الله ذاته وصفاته و اسمائه و افعاله. فالمعرفة حال تحدث عن شهود» (2) .
عبدالرحمن سلمى گفتهاست:«بعضى مىگویند: عارف کسىاست که فناى درحق یافته و هنوز به مقام بقاءبالله نرسیده باشد،و از مقام تقلید به مقام اصلاق سیر ننموده. ... واین مقام به طریقحال و مکاشفه براو ظاهرگشته و همو مىگوید:«العارف قلبه لمولاه وجسدهلخلقه» (4) .
از بایزید بسطامى پرسیدند: علامت عارف چیست؟ گفت:«الا یفتر من ذکره، ولایمل من حقه، ولایستانس بغیره» باز گوید:«من عرف الله فانه یزهد فى کل شىء یشغله عنه» (5) .
حافظ مىگوید:
عارف از پرتو مى راز نهانى دانست گوهر هرکس از این لعل توانى دانست شرح مجموعه گل مرغ سحرداند و بس که نه هرکو ورقى خواند معانى دانست عرضه کردم دو جهان بردل و برکار افتاد بجز از عشق تو باقى همه فانى دانست.
بوعلى سینا در آغاز نمط نهم «اشارات و تنبیهات» در مقامتعریف عارف و فرق میان او با هریک از زاهد و عابد مىگوید:«آنکه ازتنعم دنیا رو گرداندهاست، «زاهد» نامیده مىشود; و آنکهبر انجام عبادات مانند نماز و روزه و ... مواظبت دارد، «عابد»خوانده مىشود; و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق بازداشته و متوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد، به نام«عارف» شناخته مىشود. البته گاهى دو یا هر سه عنوان در یکنفر جمع مىشود.» وى در دنباله کلام خود درباره هدف و غرض«عارف» مىگوید: «عارف حق را مىخواهد براى حق نه براىچیزى غیر حق، و هیچ چیز را بر معرفتحق ترویج نمىدهد. وعبادتش تنها به خاطر این است که او شایسته عبادت است، وبدان جهت است که عبادت رابطهاى فى حدذاته شریف است، نهبه خاطر میل و طمع در چیزى یا ترس از چیزى».
بوعلى سینا در پایان کلام خود در مقام توصیف مراحلنهایى سیر عارف از خلق به سوى حق مىگوید: «آنگاه عارف نیزازخود پنهان مىگردد، خدا را مىبیند و بس. اگر خود را مىبینداز آن جهت است که در هر ملاحظهاى، لحاظ کننده نیز به نحوىدیده مىشود. در این مرحله است که عارف به حق واصلمىگردد.»
از تعریفهاى مذکور، که هریک در مقام بیان یک یا چندویژگى از ویژگىهاى عارف است، بهدست مىآید که:
1- عارف به مقام شناسایى اسماء، صفات و ذات حق ازطریق کشف و شهود نایل مىآید.
2- عارف علاوه بر کشف و شهود حضرت حق، با او نوعىاتصال مىیابد که از آن به مقام فناءفىالله تعبیر مىشود.
3- عارف انس کامل با حضرت حق و توجه تام به او دارد.
4- عارف از «ماسوى الله» روگردان است، بلکه هیچگونهاصالت و هستى حقیقى براى آن قایل نیست.
2- ویژگىهاى عمده مکتب عرفان
عرفان یک مسلک و مکتب خاصى است که با تمام جلوههاىگوناگونى که داشته، تفاوتى که میان شعبههاى آن مشاهدهمىشود، داراى خصوصیاتى چند است که مىتوان آنها را ازویژگىهاى این مکتب بهشمار آورد.
الف : در این مکتب تنها برعلم تکیه نمىشود، بلکه عمل اصلو اساس کار است، و علم خود نتیجه و محصول عمل است.یعنى براى رسیدن به آگاهى عرفانى باید مراحلى را پشتسرنهاد، به سیر و سلوک پرداخت.
ب : اعتقاد به حقیقت جهان خارج و مدت واقعى این حقیقت واینکه حقیقت، ظاهرى دارد و مظاهرى - که کثرت دراین ظاهر ومظاهر است - و نیز باطنى دارد که در آن، حقیقت محضباوحدت کامل خود از هرگونه تفرقه و کثرتى منزه است.
ج : اعتقاد به اصالت ارتباط حضورى و شهودى میان انسان وحقیقت، درعین قبول علمهاى حصولى و ارتسامى.
د : باور و اعتقاد به یک حقیقت واحد و عینى که هدف هرعارف، وصول به آن و اتحاد و فناى در آن است.
ه : رابطه ممتاز انسان با حقیقت کلى جهان و امکان «وصول» و«اتحاد» و «فناى» وى در آن حقیقت و «بقایش» با آن.
و : اعتقاد به ریاضت و مجاهده.
ز : تکیه بر مساله عشق به عنوان یک عنصر اصلى و اساسى درحیات عارف (6) .
البته باید یادآور شد که اولا چنین نیست که هر نحله عرفانىلزوما واجد همه این عناصر باشد و ثانیا: تعبیرها و تفسیرها ومطالب مطروحه پیرامون هریک از عناوین فراوان است و آراىبسیارى نیز در این باره میان کلمات عرفا مشاهده مىشود.
هدف دراین قسمت تنها ارائه یک دورنماى کلى براى آندسته از خوانندگانى است که ممکن است آشنایى کمترى با اینمکتب داشته باشند. در اینجا بىمناسبت نیست که اشارهاى نیزداشتهباشیم به مفهوم «تصوف» و «صوفى» و تعریفاتى که براىآن دو بیان شدهاست.
3- تصوف چیست؟ و صوفى کیست؟
تصوف در لغت مشتق از «صوف» (به معناى پشم گوسفند)است، و صوفى را از آن روى صوفى گفتهاند که لباس پشمینهخشن برتن مىکند. سهروردى صاحب «عوارفالمعارف»مىگوید: «اشتقاق تصوف از صوف،از هراشتقاق دیگر مناسبتراست، چه مىگویند: «تصوف، یعنى پشمینه پوشید» همچنان کهمىگویند:تقمص یعنى «جامعبرتن کردن» پس صوفیان رابهلباس ظاهرشان منسوب کردهاندکه از هر نسبتى روشنتر است (7) .
چنانکه تصوف پژوهان گفتهاند: این واژه براى نخستین بار برابرهاشم کوفى (متوفاى در 153 یا 174 و یا 184ه) اطلاقشدهاست، ولذا قدمت این واژه در فرهنگ اسلامى به نیمه اولقرن دوم هجرى مىرسد.
ارائه یک تعریف جامع و فراگیر و مشخص براى «تصوف» و«صوفى» امرى دشوار است، چه تصوف، همواره در تطور وتحول بوده و در هر عصر و زمانى جلوه ویژهاى داشته است.مثلا در قرن دوم، یعنى در مکتب ابوهاشم کوفى و داود طایى وحسن بصرى، مفهوم آن غیر از مفهومى است که در مکتب جنیدو با یزید بسطامى داشته است; چنان که تصوف جنید با تصوفابو سعید ابوالخیر و شمس تبریزى و مولوى داراى تفاوتفاحشى بودهاست.
براى تصوف و صوفى تعریفات بسیارى ذکر شدهاست کهبرخى شمار آن را به هزار رساندهاند. در ذیل به پارهاى از اینتعریفات اشاره مىشود:
عبدالرزاق کاشانى در تعریف «تصوف» مىگوید: «التصوفهوالتخلق بالاخلاق الالهیة» (8) .
تهانوى مىگوید: «تصوف به معناى صوف پوشیدن است که اثرزهد و ترک است، در اصطلاح پاک کردن دل است از صحبت دنیاو آراسته کردن ظاهر است من حیث العمل والاعتقاد...» (9) .
ابن عربى معتقد است: «تصوف وقوف به آداب شریعتاست ظاهرا و باطنا، آن عبارت از اخلاق الهیه است.» و شبلىمىگوید: «التصوف ضبط حواسک و مراعاة انفاسک» و همومىگوید: «التصوف التالف و التعاطف» (10) .
صفى على شاه مىگوید: «تصوف سیر منزلهاى نفس است».و باباطاهر مىگوید: «تصوف زندگى بدون مرگ است، مرگبدون زندگى است که زنده شدن به حیات انسانى و مردن ازحیات نفسانى است.» و جنید مىگوید: «تصوف آن است که بهغیر خدا بیعلاقه باشى (11) .
جامى مىگوید:
شیوه صوفى چه بود نیستى چندتوبرهستى خود ایستى
شاه نعمت الله ولى مىگوید:
صوفى صافى است در عین صفا مىنماید نور او، او را به ما نقطه نقطه دایره پیمودهاست جمع کرده ابتداء و انتها
واضحاست که عبارات مذکور در مقام بیان یک تعریفجامع و مانع براى تصوف وصوفى نیست،بلکه به مقتضاى حالو شرایط گوینده و شنونده، یک یا چند ویژگى از ویژگىهاى آنذکر شدهاست.و چنانکهاشاره کردیمارائه یک تعریف جامعوکاملازتصوف و صوفىکارى دشوار و صعب است.
4- تفاوت عرفان و تصوف
این دو واژه معمولا مرادف با یکدیگر بهکار مىرود. پیدایشواژه تصوف و صوفى، چنانکه گذشت، مربوط به نیمه اول قرندوم هجرى است; واژه عرفان به معناى مصطلح آن، قرن سومهجرى به بعد رواج یافتهاست. اگر چه پیش از آن نیز در برخى ازکلمات بهکار مىرفته است.
اما ارتکاز حاصل از ملاحظه موارد مختلف استعمال این دوواژه، بیانگر آن است که تفاوتهایى میان عرفان و تصوف وجوددارد، باید میان آن دو فرق نهاد. در تاریخ فرهنگ اسلامى بهکسانى بر مىخوریم که اطلاق نام صوفى برآنها رواست، اما بههیچ وجه نمىتوان آنها را عارف دانست، مانند: حسن بصرى (م110 ه ق) و مالک بن دنبال (م.135 ه ق) و ابراهیم ادهم (م161 ه ق) و از سوى دیگر کسانى را مىتوان یافت که به معناىحقیقى کلمه عارف بودهاند، اما صوفى نامیدن آنها، برحسبمعناى ارتکازى این کلمه صحیح نیست، مانند ملاحسین قلىهمدانى، میرزا جواد ملکىتبریزى، شاه آبادى، علامه طباطبایىو حضرت امام خمینى(ره).
استاد مطهرى تفاوت میان این دو واژه را در آن دانسته استکه «عرفان» بیانگر بعد فرهنگى این گروه خاص است، و«تصوف» بعد اجتماعى آنها را بیان مىکند. (12)
ایشان در توضیح مطلب خود مىگوید: «عرفا و متصوفه، هرچند یک انشعاب مذهبى در اسلام تلقى نمىشوند، خود نیزمدعى چنین انشعابى نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامىحضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوستهاجتماعى هستند. یک سلسله افکار و اندیشهها وحتى آدابمخصوص در معاشرتها و لباسپوشیدنها و احیانا آرایش سر وصورت و سکونت در خانقاها و غیره، به آنها به عنوان یک فرقهمخصوص مذهبى واجتماعى رنگ مخصوص داده ومىدهد.البته همواره - مخصوصا درمیان شیعه - عرفایى بوده و هستندکه هیچ امتیاز ظاهرى با دیگران ندارند، در عین حال عمیقا اهلسیر و سلوک عرفانى مىباشند. و در حقیقت عرفاى حقیقى اینطبقهاند، نه گروههایى که صدها آداب از خود اختراع کرده وبدعتها ایجاد کردهاند» (13) .
5- پیشینه تاریخى تصوف و عرفان
چنانکه بررسیهاى تاریخى پژوهشگران در تاریخ ادیان و مذاهبنشان مىدهد، عناصرى چون: پرهیز از لذایذ دنیوى، کشف وشهود، وحدت وجود، اتحاد باحقیقت و فناى در روح کلى کهعناصر عمده و ارکان تصوف و عرفان را تشکیل مىدهد، داراىسابقهاى دیرینه است، هزاران سال از پیدایش آن مىگذرد.
الف : ریشههاى تصوف در مذاهب هندى: مذاهب و مکاتبفلسفى هند با تمام اختلافات فکرى و عقیدتى که در میان آنهاوجود دارد، همگى داراى عناصر مشترکى هستند که اصولعرفان و تصوف را تشکیل مىدهد. صالتسرزمین هندوستان در پرورش افکار صوفیانه به قدرى روشن است که با مختصرمراجعه به عقاید و مذاهب هندى جاى تردیدى در صحت اینمدعا باقى نمىماند; تا آنجا که برخى معتقدند هند زادگاهنخستین تصوف بوده و افکار صوفیانه از آنجا به دیگر سرزمینهانفوذ کردهاست.
آیینهاى گوناگون هندى در این اصل مشترکاند که پایه واساس سعادت و نجات، همانا فرار از دنیا و ترک تمامى لذات ومشتهیات جسمانى، همراه با تعذیب و شکنجه بدنى و تداومریاضت کشى مىباشد. روى این اصل، باید نفس را با انواعریاضتهاى طاقت فرسا عادت داد، تابدین وسیله علاقه او از دنیاو خوشیهاى جسمانى از ریشه قطع گردد.
«برهمائیان» (پیروان آیین برهمایى که داراى قدمتسه هزارساله است) معتقدند سعادت انسان تنها در صورتى خواهدبودکه آدمى جمیع علایق مادى را ترک گوید، تمنیات و مشتهیاتمادى را در خود از میان ببرد. زیرا براساس اصل تناسخ، آدمىپس از مرگ دوباره به زندگى دنیوى باز مىگردد، انسان در ایندنیا هرگز به خواستهاى مادى خویش نخواهدرسید، ولذا تا اینخواستها و تمنیات مادى در انسان هست، رنج و تعب نیز ملازمبا انسان خواهدبود. و آدمى تنها در صورتى در آرامش بسرخواهدبرد، به سعادت دستخواهدیافت که بالمرة این امیال رادر وجود خود ریشهکن سازد.
آیین «جین» که داراى سابقه تاریخى دوهزار و پانصدسالهاست، پیروان خود را به زهد و خود فراموشى و کف نفس ونوعى رهبانیت افراطى دعوت مىکند. در این آیین به امورىچون روزه گرفتن و برهنگى اهمیت فوقالعاده داده مىشود. بهعقیده جینى، زندگى جز رنج نیست، هوسهاى نفسانى منشا همهرنجهااست، و لذا باید این هوسها را از خود دور ساخت، خود رابه ریاضت عادت داد.
همچنین در مذهب «یوگ» که پیروان آن به نام «جوکیان»معروفاند، انقطاع از جهان مادى به وسیله ریاضتهاى جانفرساو تمرینات شاق و ترک همه چیز، تنها راه رهایى از تجدیدزندگى (تناسخ) و نیل به مقام اتصال و اتحاد با روح کلى است.موضوع ترک دنیا و ریاضت کشى در آیین بودا نیز به عنوان یکاصل مسلم و اجتناب ناپذیر دیده مىشود. آیین بودا داراى چهاراصل اساسى زیر است که مىتوان همه آن را در همان یک اصل«فرار از زندگى دنیوى» خلاصه کرد.
اصل اول: جهان سراسر رنج و عذاب است، و الم زندگىازلوازم وجوداست. رنجهاى مداوم کنونى عذابهایى در گذشتهداشت، چنانکه زجر و شکنجه محنتبارى نیز در آینده دارد.
اصل دوم: ریشه و منشا تمام این رنجها همان آرزوها وخواهشها است، و تمناى بقاء و بهرهمندى از لذات دنیوى تنهاعامل رنجها و شکنجههایى است که انسان در زندگى دوبارهخود با آنها مواجه مىشود.
اصل سوم: رهایى از علایق مادى و تمنیات و شهواتتنها وسیله سعادت، نجات از بازگشتبه زندگى مادى (تناسخ)است، و تنها در صورت دورى جستن از دنیا و بهرههاى آن وکشتن هواهاى نفسانى مىتوان از الم، نجات یافته و به مرتبهنیروانا (فنا) نائل آمد.
اصل چهارم:انسان باید همواره براى رهایى از شهوات وتمنیات مادى نهایت کوشش را از خود ابراز دارد و عقبات وموانعى را که میان او و اینگونه رهایى حایل است، و او را ازفرونشاندن آتشهاى تمایلات و علایق باز مىدارد، از میان ببرد.آیین بودایى براساس این چهاراصل، انقطاع از دنیا و ترکبهرهبردارى از مظاهر دنیوى و اعتزال و تحقیر جسم و پشتپازدن به لذات و خواهشهاى نفسانى راتعلیم مىدهد.
آخرین مرحله ریاضت و سلوک از نظر عقاید هندى، وصولبه «نیروانا» است. «نیروانا» در لغتسانکسریتبه معناى «ازمیانبردن» است; و در اصطلاح برهمائیان و بودائیان حالتى است کهپس از خاموش ساختن شمع وجود خود واز میان بردنخویشتن، به انسان دست مىدهد.
ابوریحان بیرونى درکتاب « ماللهند من مقوله ...» پس از آنکهترتیب سیر و سلوک و مقامات سالک را از یکى از منابع هندىنقل مىکند، مىنویسد: «طبق این منبع و مدرک هندى، خلاص،که نتیجه طى مراحل ذکر شدهاست، عبارت از اتحاد با خدا واتصال به او مىباشد».
این عقیده شباهت فراوانى دارد به «فنایى» که صوفیه اسلامبدان عقیده دارند، آن را آخرین مرحله کمال و سلوک مىدانند.
در عقاید هندى براى رسیدن به سعادت نهایى، یعنى وصولبه نیروانا، سیر و سلوکى لازم است، که سالک در ضمن آن بایداز مراحل و مقامات متعددى بگذرد، و سرانجام به «نیروانا»واصل گردد. در کتاب «اوپانیشادها» آمدهاست:
«آنها که سلوک دارند و ریاضت مىکشند، و اعتقاد دارند درصحراها به ریاضت مشغول، وزن و فرزند ندارند و ترک دنیااختیار کردهاند، آنها بعد از مرگ از میان آفتاب گذشته،به جاىبىمرگ و زوال مىرسند». (14)
برهمائیان معتقدند چهار مرحله زیر براى رسیدن به «فنا»ضرورى است:
1- مرحله طلب و مریدى که سالک باید در این مرتبه آنچه کهشرط طلباستبهجاآورد وتابع صرف مرشد و برهمن گردد.
2- پس از مدتى اقدام به زناشویى کند.
3- خانه و کاشانه را ترک گفته و دور از شهر و اجتماع، در بیابانهاو جنگلها به طور زاهدانه زندگى کند، به ریاضت پردازد.
4- مرحله نیروانا و از خود بیخود شدن است، که سالک در اینمرحله به مقام برهمنى مىرسد و مانند دوره گردان خانه بهدوش به ارشاد و هدایت مردم همت مىگمارد.
در مذهب «بودا» و نیز آیین «یوگى» مراحل و مقاماتى بیانشده که سالک باید آنها را یکى پس از دیگرى طى کند، تاسرانجام به سر منزل مقصود بار یابد.
از تفسیرهایى که درکتب مربوط به تاریخ ادیان ومذاهب هنددرباره عقاید هندیان نقل شده چنین برمىآید که ریشه عقیده به«وحدت وجودى» نیز در عقاید هندى وجود داشته و قبل ازفلاسفه نوافلاطونى، حکماى هندى از آن عقیده پیروى کردهاند.
ابوریحان بیرونى نقل مىکند: «هندیان مىگویند: موجود،حقیقت واحد است; و آن علت نخستین مىباشد که بهصورتهاى گوناگون در صحنه وجود پدیدار گشته، قوه اوستکه به حالت متباینى که ظاهرا موجب تغایر، واقعا یک چیزاست، در اجزا و افراد وجود و صور آن حلول کرده، آنگاه اضافهمىکند که یکى از آنان (هندیان) به من گفت: هرکس به تمامىهستى خود، به علت اول تشبه یابد، سرانجام با او متحدخواهدشد، این وقتى است که وسایط علایق خود راترک کند. (15)
به عقیده برهمایى، کوشش براى شناختن «برهمن» (خالقجهان یا ذات مطلق) از راه عقل بىفایده است; زیرا این، مستلزماعتقاد به دو چیز است، در صورتى که دوئیتى درمیان نیست. (16)
به طورى که د رترجمه الملل و نحل آمده است:«اوپانیشادها» کتاب مقدس برهمائیان عقیده وحدت وجود راپایهگذارى مىکند، و آن را به عنوان یک عقیده مذهبى تلقىمىنماید; زیرا یک نوع روشى را در زندگى تعلیم مىدهد که باپیروى از آن مىتوان به برهما اتصال یافته و با ابدیتبقا یافت.
«شنکار را چاریه» که شارع فلسفه ودانته است، مىگوید: خدا رامىتوان در همه جا و همه چیز مشاهده کرد، و معتقد بود کههمه چیز خداست!
اصولا در آیین ودانته و برهمایى فرقى میان علت و معلولگذارده نشده، برهما به عنوان یک روح متصل و بدون امتیازسارى در همه اشیاء معرفى شدهاست.
طبقاین عقیده (تادانانیاتوام)آیین هندى چنین تعلیم مىدهدکه هرقدر از غلظت جنبههاى مادى، به وسیله ریاضت، کاستهشود و قشر جسم تلطیف گردد، مرحله اتحاد با برهما نزدیک ترشده و کارانا (علت) باکارایا (معلول) یکى خواهد شد (17) .
در مذاهب هند، موضوع حصر فکر و تمرکز قواى دماغى وبه خود فرو رفتن، که به اصطلاح بودائیان «دیانا» نامیده مىشود،اهمیتبسزایى داشته و هندیان براى آن آثار و نتایج مهمىمعتقد بودهاند، اصولا تفکر و همچنین مراقبت، که هر دو ازمسائل مهم تصوف به شمار مىرود، مهمترین اعمال مذهبىآیین بودا است، براى بوداییان به منزله عبادت سایر ادیانمحسوب مىشود.
ابوریحان بیرونى مىنویسد: «به عقیده هندیان اگر کسى بهدرجهاى برسد که همه فکر خویش را در یگانگى خدا به کار برد،فکر و اندیشه خود را از غیر خدا باز دارد، هشت چیز به اوبخشیده مىشود:
1- لطافت جسمى، به طورى که از چشمها پنهان تواندبود.
2- تخفیف و تحقیر بدن.
3- بزرگ داشتن روح.
4- هر ارادهاى بکند، انجام مىدهد.
5- هرچه بخواهد، مىداند.
6- به ریاست هر فرقهاى که بخواهد مىرسد.
7- آنهایى که تحت ریاست اویند، کاملا مطیع مىشوند.
8- قادر به طىالارض خواهدبود.
وقتى سالک براین امور تواناشد، از آنها بىنیاز شده، متدرجابه مطلوب مىرسد، و در پایان سلوک از زمان مجرد گشته و دراینجا عاقل و معقول و عقل یک چیز مىگردد.» (18)
ونیز خرقهپوشى که در میان صوفیه از علائمارشاداست،آن رارمز درویشى مىدانند،ازآداب قدیمى هندیاناست، نیز دورهگردى و سیاحت و خانهبهدوشى و فقراز عادات مرتاضانبرهمایى و بودایى و جوکى به شمار مىرود. چنانکه اذکارمخصوص دسته جمعى،که باهیات مخصوص انجام مىگیرد،ونیز اذکار قلبى رانیزبایدازمراسم واعمال هندیان محسوبنمود (19) .
ب : ریشههاى تصوف در مذاهب چینى: در اینجا تنها بهبررسى یکى از آیینهاى شایع در چین مىپردازیم که امروزه نیزطرفداران فراوانى دارد، و آن آیین تائوئیزم است. از بنیانگذار اینمکتب «لائوتسه» (604-531 قبل از میلاد) کتابى حاوى دوقسمتبه نام «تائوته کینک» به جاى مانده است.
در این میان گروهى طرفدار عرفان و عارف، دستهاى مخالفآن بودهاند، جمعى نیز مساله را مبهم دانسته، قضاوت قطعى ازسوى غیر عارف و صوفى درباره عرفان و تصوف را ناروامىدانند، این به خاطر ویژگى خاص عرفان و تصوف است کهطورى وراى طور عقل و اندیشه مىباشد، راهى است که جزسالک آن، از منازل و مقامات و مراحل آن اطلاعى نتواندحاصل نمود.
مسائل قابل طرح و بررسى در این قلمرو بسیار متنوع وگوناگون است و شمار آن به صدها مساله مىرسد که پژوهششایسته درباره هریک از آنها نیازمند صرف سالها تحقیق و تتبعاز سوى خبرگان و آشنایان به این مساله بغرنج و کهن است.برخى از این مسائل تاکنون مورد پژوهش قرار گرفته و بسیارى ازآنها هنوز بکر و دست نخورده در انتظار اندیشمندان کنجکاو ودانشوران تحلیلگر و علاقهمند به عرفان و تصوف بسر مىبرد.
در این پژوهش کوتاه تنها در صدد آنیم که مبانى عرفان وتصوف را از دیدگاه قرآن کریم بررسى کنیم. والبته مقصود ازعرفان و تصوف جهان بینى و مسلک خاصى است که در میانمسلمانان پدیدار گشته و رشد و نمو نموده و مراحل تکاملىخویش را به مرور و در طى قرنها پشتسر نهاده، و به صورتکنونى خود در آمدهاست. و در یک کلمه مقصود همان چیزىاست که «عرفان و تصوف اسلامى» نام گرفتهاست. (1) والبته اینبه معناى انکار وجوه مشابهت و وجود عناصر مشترک میان اینحوزه با دیگر حوزههاى عرفان نیست، بلکه مقصود توجه بهنکات افتراق و تفاوت، تکیه بر ویژگیهاى خاص «عرفاناسلامى» است.
شایان ذکر است که این مساله از اهمیتسرشارى برخوردارمىباشد، و دیر زمانى است که مورد بحث و گفتگو میانگروههاى مختلف، اعم از مخالفین و موافقین عرفان وتصوف،واقع شده، به ویژه در سالهاى اخیر بعد تازهاى به خودگرفتهاست. چه، گروهى از مستشرقان مغرض و یا ناآگاه بهحقیقت دین اسلام و معانى ژرف آیات قرآن اظهار داشتهاند:تعالیم قرآن در سطح عوام و فهم توده مردم است، و هرگز اشارهو دلالتى برمعانى لطیف و بلند عرفانى ندارد. این اظهار نظرها ازسوى پارهاى از مستشرقان اهمیتبیشترى به مساله مورد بحثمىدهد.
براى آن که خواننده گرامى با آمادگى بیشترى وارد اصلمساله شود. تقدیم امورى چند لازم مىنماید.
1- عرفان چیست؟ و عارف کیست؟
عرفان در لغتبه معناى شناخت و شناسایى است. و دراصطلاح، روش و طریقهاى ویژه است که براى دستیابى وشناسایى حقایق هستى و پیوند و ارتباط انسان با حقیقت، برشهود و اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تکیه دارد، و نیل بهاین مرتبط (شهود حقیقت و اتحاد با آن) را نه از طریق استدلالو برهان و فکر، بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علایق ووابستگى از دنیا و امور دنیوى و توجه تام به امور روحانى ومعنوى و در راس همه، مبدا و حقیقت هستى مىداند.
براى روشن شدن مکتب عرفان، بهتر است مرورى داشتهباشیم برپارهاى از تعریفها که از سوى اهل عرفان و یا عرفانپژوهان براى «معارف» بیان شدهاست. چه،تعریف عارف بماهوعارف، در واقع ملازم باشناسایى «عرفان» مىباشد.
عبدالرزاق کاشانى مىگوید: «العارف من اشهد الله ذاته وصفاته و اسمائه و افعاله. فالمعرفة حال تحدث عن شهود» (2) .
عبدالرحمن سلمى گفتهاست:«بعضى مىگویند: عارف کسىاست که فناى درحق یافته و هنوز به مقام بقاءبالله نرسیده باشد،و از مقام تقلید به مقام اصلاق سیر ننموده. ... واین مقام به طریقحال و مکاشفه براو ظاهرگشته و همو مىگوید:«العارف قلبه لمولاه وجسدهلخلقه» (4) .
از بایزید بسطامى پرسیدند: علامت عارف چیست؟ گفت:«الا یفتر من ذکره، ولایمل من حقه، ولایستانس بغیره» باز گوید:«من عرف الله فانه یزهد فى کل شىء یشغله عنه» (5) .
حافظ مىگوید:
عارف از پرتو مى راز نهانى دانست گوهر هرکس از این لعل توانى دانست شرح مجموعه گل مرغ سحرداند و بس که نه هرکو ورقى خواند معانى دانست عرضه کردم دو جهان بردل و برکار افتاد بجز از عشق تو باقى همه فانى دانست.
بوعلى سینا در آغاز نمط نهم «اشارات و تنبیهات» در مقامتعریف عارف و فرق میان او با هریک از زاهد و عابد مىگوید:«آنکه ازتنعم دنیا رو گرداندهاست، «زاهد» نامیده مىشود; و آنکهبر انجام عبادات مانند نماز و روزه و ... مواظبت دارد، «عابد»خوانده مىشود; و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق بازداشته و متوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد، به نام«عارف» شناخته مىشود. البته گاهى دو یا هر سه عنوان در یکنفر جمع مىشود.» وى در دنباله کلام خود درباره هدف و غرض«عارف» مىگوید: «عارف حق را مىخواهد براى حق نه براىچیزى غیر حق، و هیچ چیز را بر معرفتحق ترویج نمىدهد. وعبادتش تنها به خاطر این است که او شایسته عبادت است، وبدان جهت است که عبادت رابطهاى فى حدذاته شریف است، نهبه خاطر میل و طمع در چیزى یا ترس از چیزى».
بوعلى سینا در پایان کلام خود در مقام توصیف مراحلنهایى سیر عارف از خلق به سوى حق مىگوید: «آنگاه عارف نیزازخود پنهان مىگردد، خدا را مىبیند و بس. اگر خود را مىبینداز آن جهت است که در هر ملاحظهاى، لحاظ کننده نیز به نحوىدیده مىشود. در این مرحله است که عارف به حق واصلمىگردد.»
از تعریفهاى مذکور، که هریک در مقام بیان یک یا چندویژگى از ویژگىهاى عارف است، بهدست مىآید که:
1- عارف به مقام شناسایى اسماء، صفات و ذات حق ازطریق کشف و شهود نایل مىآید.
2- عارف علاوه بر کشف و شهود حضرت حق، با او نوعىاتصال مىیابد که از آن به مقام فناءفىالله تعبیر مىشود.
3- عارف انس کامل با حضرت حق و توجه تام به او دارد.
4- عارف از «ماسوى الله» روگردان است، بلکه هیچگونهاصالت و هستى حقیقى براى آن قایل نیست.
2- ویژگىهاى عمده مکتب عرفان
عرفان یک مسلک و مکتب خاصى است که با تمام جلوههاىگوناگونى که داشته، تفاوتى که میان شعبههاى آن مشاهدهمىشود، داراى خصوصیاتى چند است که مىتوان آنها را ازویژگىهاى این مکتب بهشمار آورد.
الف : در این مکتب تنها برعلم تکیه نمىشود، بلکه عمل اصلو اساس کار است، و علم خود نتیجه و محصول عمل است.یعنى براى رسیدن به آگاهى عرفانى باید مراحلى را پشتسرنهاد، به سیر و سلوک پرداخت.
ب : اعتقاد به حقیقت جهان خارج و مدت واقعى این حقیقت واینکه حقیقت، ظاهرى دارد و مظاهرى - که کثرت دراین ظاهر ومظاهر است - و نیز باطنى دارد که در آن، حقیقت محضباوحدت کامل خود از هرگونه تفرقه و کثرتى منزه است.
ج : اعتقاد به اصالت ارتباط حضورى و شهودى میان انسان وحقیقت، درعین قبول علمهاى حصولى و ارتسامى.
د : باور و اعتقاد به یک حقیقت واحد و عینى که هدف هرعارف، وصول به آن و اتحاد و فناى در آن است.
ه : رابطه ممتاز انسان با حقیقت کلى جهان و امکان «وصول» و«اتحاد» و «فناى» وى در آن حقیقت و «بقایش» با آن.
و : اعتقاد به ریاضت و مجاهده.
ز : تکیه بر مساله عشق به عنوان یک عنصر اصلى و اساسى درحیات عارف (6) .
البته باید یادآور شد که اولا چنین نیست که هر نحله عرفانىلزوما واجد همه این عناصر باشد و ثانیا: تعبیرها و تفسیرها ومطالب مطروحه پیرامون هریک از عناوین فراوان است و آراىبسیارى نیز در این باره میان کلمات عرفا مشاهده مىشود.
هدف دراین قسمت تنها ارائه یک دورنماى کلى براى آندسته از خوانندگانى است که ممکن است آشنایى کمترى با اینمکتب داشته باشند. در اینجا بىمناسبت نیست که اشارهاى نیزداشتهباشیم به مفهوم «تصوف» و «صوفى» و تعریفاتى که براىآن دو بیان شدهاست.
3- تصوف چیست؟ و صوفى کیست؟
تصوف در لغت مشتق از «صوف» (به معناى پشم گوسفند)است، و صوفى را از آن روى صوفى گفتهاند که لباس پشمینهخشن برتن مىکند. سهروردى صاحب «عوارفالمعارف»مىگوید: «اشتقاق تصوف از صوف،از هراشتقاق دیگر مناسبتراست، چه مىگویند: «تصوف، یعنى پشمینه پوشید» همچنان کهمىگویند:تقمص یعنى «جامعبرتن کردن» پس صوفیان رابهلباس ظاهرشان منسوب کردهاندکه از هر نسبتى روشنتر است (7) .
چنانکه تصوف پژوهان گفتهاند: این واژه براى نخستین بار برابرهاشم کوفى (متوفاى در 153 یا 174 و یا 184ه) اطلاقشدهاست، ولذا قدمت این واژه در فرهنگ اسلامى به نیمه اولقرن دوم هجرى مىرسد.
ارائه یک تعریف جامع و فراگیر و مشخص براى «تصوف» و«صوفى» امرى دشوار است، چه تصوف، همواره در تطور وتحول بوده و در هر عصر و زمانى جلوه ویژهاى داشته است.مثلا در قرن دوم، یعنى در مکتب ابوهاشم کوفى و داود طایى وحسن بصرى، مفهوم آن غیر از مفهومى است که در مکتب جنیدو با یزید بسطامى داشته است; چنان که تصوف جنید با تصوفابو سعید ابوالخیر و شمس تبریزى و مولوى داراى تفاوتفاحشى بودهاست.
براى تصوف و صوفى تعریفات بسیارى ذکر شدهاست کهبرخى شمار آن را به هزار رساندهاند. در ذیل به پارهاى از اینتعریفات اشاره مىشود:
عبدالرزاق کاشانى در تعریف «تصوف» مىگوید: «التصوفهوالتخلق بالاخلاق الالهیة» (8) .
تهانوى مىگوید: «تصوف به معناى صوف پوشیدن است که اثرزهد و ترک است، در اصطلاح پاک کردن دل است از صحبت دنیاو آراسته کردن ظاهر است من حیث العمل والاعتقاد...» (9) .
ابن عربى معتقد است: «تصوف وقوف به آداب شریعتاست ظاهرا و باطنا، آن عبارت از اخلاق الهیه است.» و شبلىمىگوید: «التصوف ضبط حواسک و مراعاة انفاسک» و همومىگوید: «التصوف التالف و التعاطف» (10) .
صفى على شاه مىگوید: «تصوف سیر منزلهاى نفس است».و باباطاهر مىگوید: «تصوف زندگى بدون مرگ است، مرگبدون زندگى است که زنده شدن به حیات انسانى و مردن ازحیات نفسانى است.» و جنید مىگوید: «تصوف آن است که بهغیر خدا بیعلاقه باشى (11) .
جامى مىگوید:
شیوه صوفى چه بود نیستى چندتوبرهستى خود ایستى
شاه نعمت الله ولى مىگوید:
صوفى صافى است در عین صفا مىنماید نور او، او را به ما نقطه نقطه دایره پیمودهاست جمع کرده ابتداء و انتها
واضحاست که عبارات مذکور در مقام بیان یک تعریفجامع و مانع براى تصوف وصوفى نیست،بلکه به مقتضاى حالو شرایط گوینده و شنونده، یک یا چند ویژگى از ویژگىهاى آنذکر شدهاست.و چنانکهاشاره کردیمارائه یک تعریف جامعوکاملازتصوف و صوفىکارى دشوار و صعب است.
4- تفاوت عرفان و تصوف
این دو واژه معمولا مرادف با یکدیگر بهکار مىرود. پیدایشواژه تصوف و صوفى، چنانکه گذشت، مربوط به نیمه اول قرندوم هجرى است; واژه عرفان به معناى مصطلح آن، قرن سومهجرى به بعد رواج یافتهاست. اگر چه پیش از آن نیز در برخى ازکلمات بهکار مىرفته است.
اما ارتکاز حاصل از ملاحظه موارد مختلف استعمال این دوواژه، بیانگر آن است که تفاوتهایى میان عرفان و تصوف وجوددارد، باید میان آن دو فرق نهاد. در تاریخ فرهنگ اسلامى بهکسانى بر مىخوریم که اطلاق نام صوفى برآنها رواست، اما بههیچ وجه نمىتوان آنها را عارف دانست، مانند: حسن بصرى (م110 ه ق) و مالک بن دنبال (م.135 ه ق) و ابراهیم ادهم (م161 ه ق) و از سوى دیگر کسانى را مىتوان یافت که به معناىحقیقى کلمه عارف بودهاند، اما صوفى نامیدن آنها، برحسبمعناى ارتکازى این کلمه صحیح نیست، مانند ملاحسین قلىهمدانى، میرزا جواد ملکىتبریزى، شاه آبادى، علامه طباطبایىو حضرت امام خمینى(ره).
استاد مطهرى تفاوت میان این دو واژه را در آن دانسته استکه «عرفان» بیانگر بعد فرهنگى این گروه خاص است، و«تصوف» بعد اجتماعى آنها را بیان مىکند. (12)
ایشان در توضیح مطلب خود مىگوید: «عرفا و متصوفه، هرچند یک انشعاب مذهبى در اسلام تلقى نمىشوند، خود نیزمدعى چنین انشعابى نیستند و در همه فرق و مذاهب اسلامىحضور دارند، در عین حال یک گروه وابسته و به هم پیوستهاجتماعى هستند. یک سلسله افکار و اندیشهها وحتى آدابمخصوص در معاشرتها و لباسپوشیدنها و احیانا آرایش سر وصورت و سکونت در خانقاها و غیره، به آنها به عنوان یک فرقهمخصوص مذهبى واجتماعى رنگ مخصوص داده ومىدهد.البته همواره - مخصوصا درمیان شیعه - عرفایى بوده و هستندکه هیچ امتیاز ظاهرى با دیگران ندارند، در عین حال عمیقا اهلسیر و سلوک عرفانى مىباشند. و در حقیقت عرفاى حقیقى اینطبقهاند، نه گروههایى که صدها آداب از خود اختراع کرده وبدعتها ایجاد کردهاند» (13) .
5- پیشینه تاریخى تصوف و عرفان
چنانکه بررسیهاى تاریخى پژوهشگران در تاریخ ادیان و مذاهبنشان مىدهد، عناصرى چون: پرهیز از لذایذ دنیوى، کشف وشهود، وحدت وجود، اتحاد باحقیقت و فناى در روح کلى کهعناصر عمده و ارکان تصوف و عرفان را تشکیل مىدهد، داراىسابقهاى دیرینه است، هزاران سال از پیدایش آن مىگذرد.
الف : ریشههاى تصوف در مذاهب هندى: مذاهب و مکاتبفلسفى هند با تمام اختلافات فکرى و عقیدتى که در میان آنهاوجود دارد، همگى داراى عناصر مشترکى هستند که اصولعرفان و تصوف را تشکیل مىدهد. صالتسرزمین هندوستان در پرورش افکار صوفیانه به قدرى روشن است که با مختصرمراجعه به عقاید و مذاهب هندى جاى تردیدى در صحت اینمدعا باقى نمىماند; تا آنجا که برخى معتقدند هند زادگاهنخستین تصوف بوده و افکار صوفیانه از آنجا به دیگر سرزمینهانفوذ کردهاست.
آیینهاى گوناگون هندى در این اصل مشترکاند که پایه واساس سعادت و نجات، همانا فرار از دنیا و ترک تمامى لذات ومشتهیات جسمانى، همراه با تعذیب و شکنجه بدنى و تداومریاضت کشى مىباشد. روى این اصل، باید نفس را با انواعریاضتهاى طاقت فرسا عادت داد، تابدین وسیله علاقه او از دنیاو خوشیهاى جسمانى از ریشه قطع گردد.
«برهمائیان» (پیروان آیین برهمایى که داراى قدمتسه هزارساله است) معتقدند سعادت انسان تنها در صورتى خواهدبودکه آدمى جمیع علایق مادى را ترک گوید، تمنیات و مشتهیاتمادى را در خود از میان ببرد. زیرا براساس اصل تناسخ، آدمىپس از مرگ دوباره به زندگى دنیوى باز مىگردد، انسان در ایندنیا هرگز به خواستهاى مادى خویش نخواهدرسید، ولذا تا اینخواستها و تمنیات مادى در انسان هست، رنج و تعب نیز ملازمبا انسان خواهدبود. و آدمى تنها در صورتى در آرامش بسرخواهدبرد، به سعادت دستخواهدیافت که بالمرة این امیال رادر وجود خود ریشهکن سازد.
آیین «جین» که داراى سابقه تاریخى دوهزار و پانصدسالهاست، پیروان خود را به زهد و خود فراموشى و کف نفس ونوعى رهبانیت افراطى دعوت مىکند. در این آیین به امورىچون روزه گرفتن و برهنگى اهمیت فوقالعاده داده مىشود. بهعقیده جینى، زندگى جز رنج نیست، هوسهاى نفسانى منشا همهرنجهااست، و لذا باید این هوسها را از خود دور ساخت، خود رابه ریاضت عادت داد.
همچنین در مذهب «یوگ» که پیروان آن به نام «جوکیان»معروفاند، انقطاع از جهان مادى به وسیله ریاضتهاى جانفرساو تمرینات شاق و ترک همه چیز، تنها راه رهایى از تجدیدزندگى (تناسخ) و نیل به مقام اتصال و اتحاد با روح کلى است.موضوع ترک دنیا و ریاضت کشى در آیین بودا نیز به عنوان یکاصل مسلم و اجتناب ناپذیر دیده مىشود. آیین بودا داراى چهاراصل اساسى زیر است که مىتوان همه آن را در همان یک اصل«فرار از زندگى دنیوى» خلاصه کرد.
اصل اول: جهان سراسر رنج و عذاب است، و الم زندگىازلوازم وجوداست. رنجهاى مداوم کنونى عذابهایى در گذشتهداشت، چنانکه زجر و شکنجه محنتبارى نیز در آینده دارد.
اصل دوم: ریشه و منشا تمام این رنجها همان آرزوها وخواهشها است، و تمناى بقاء و بهرهمندى از لذات دنیوى تنهاعامل رنجها و شکنجههایى است که انسان در زندگى دوبارهخود با آنها مواجه مىشود.
اصل سوم: رهایى از علایق مادى و تمنیات و شهواتتنها وسیله سعادت، نجات از بازگشتبه زندگى مادى (تناسخ)است، و تنها در صورت دورى جستن از دنیا و بهرههاى آن وکشتن هواهاى نفسانى مىتوان از الم، نجات یافته و به مرتبهنیروانا (فنا) نائل آمد.
اصل چهارم:انسان باید همواره براى رهایى از شهوات وتمنیات مادى نهایت کوشش را از خود ابراز دارد و عقبات وموانعى را که میان او و اینگونه رهایى حایل است، و او را ازفرونشاندن آتشهاى تمایلات و علایق باز مىدارد، از میان ببرد.آیین بودایى براساس این چهاراصل، انقطاع از دنیا و ترکبهرهبردارى از مظاهر دنیوى و اعتزال و تحقیر جسم و پشتپازدن به لذات و خواهشهاى نفسانى راتعلیم مىدهد.
آخرین مرحله ریاضت و سلوک از نظر عقاید هندى، وصولبه «نیروانا» است. «نیروانا» در لغتسانکسریتبه معناى «ازمیانبردن» است; و در اصطلاح برهمائیان و بودائیان حالتى است کهپس از خاموش ساختن شمع وجود خود واز میان بردنخویشتن، به انسان دست مىدهد.
ابوریحان بیرونى درکتاب « ماللهند من مقوله ...» پس از آنکهترتیب سیر و سلوک و مقامات سالک را از یکى از منابع هندىنقل مىکند، مىنویسد: «طبق این منبع و مدرک هندى، خلاص،که نتیجه طى مراحل ذکر شدهاست، عبارت از اتحاد با خدا واتصال به او مىباشد».
این عقیده شباهت فراوانى دارد به «فنایى» که صوفیه اسلامبدان عقیده دارند، آن را آخرین مرحله کمال و سلوک مىدانند.
در عقاید هندى براى رسیدن به سعادت نهایى، یعنى وصولبه نیروانا، سیر و سلوکى لازم است، که سالک در ضمن آن بایداز مراحل و مقامات متعددى بگذرد، و سرانجام به «نیروانا»واصل گردد. در کتاب «اوپانیشادها» آمدهاست:
«آنها که سلوک دارند و ریاضت مىکشند، و اعتقاد دارند درصحراها به ریاضت مشغول، وزن و فرزند ندارند و ترک دنیااختیار کردهاند، آنها بعد از مرگ از میان آفتاب گذشته،به جاىبىمرگ و زوال مىرسند». (14)
برهمائیان معتقدند چهار مرحله زیر براى رسیدن به «فنا»ضرورى است:
1- مرحله طلب و مریدى که سالک باید در این مرتبه آنچه کهشرط طلباستبهجاآورد وتابع صرف مرشد و برهمن گردد.
2- پس از مدتى اقدام به زناشویى کند.
3- خانه و کاشانه را ترک گفته و دور از شهر و اجتماع، در بیابانهاو جنگلها به طور زاهدانه زندگى کند، به ریاضت پردازد.
4- مرحله نیروانا و از خود بیخود شدن است، که سالک در اینمرحله به مقام برهمنى مىرسد و مانند دوره گردان خانه بهدوش به ارشاد و هدایت مردم همت مىگمارد.
در مذهب «بودا» و نیز آیین «یوگى» مراحل و مقاماتى بیانشده که سالک باید آنها را یکى پس از دیگرى طى کند، تاسرانجام به سر منزل مقصود بار یابد.
از تفسیرهایى که درکتب مربوط به تاریخ ادیان ومذاهب هنددرباره عقاید هندیان نقل شده چنین برمىآید که ریشه عقیده به«وحدت وجودى» نیز در عقاید هندى وجود داشته و قبل ازفلاسفه نوافلاطونى، حکماى هندى از آن عقیده پیروى کردهاند.
ابوریحان بیرونى نقل مىکند: «هندیان مىگویند: موجود،حقیقت واحد است; و آن علت نخستین مىباشد که بهصورتهاى گوناگون در صحنه وجود پدیدار گشته، قوه اوستکه به حالت متباینى که ظاهرا موجب تغایر، واقعا یک چیزاست، در اجزا و افراد وجود و صور آن حلول کرده، آنگاه اضافهمىکند که یکى از آنان (هندیان) به من گفت: هرکس به تمامىهستى خود، به علت اول تشبه یابد، سرانجام با او متحدخواهدشد، این وقتى است که وسایط علایق خود راترک کند. (15)
به عقیده برهمایى، کوشش براى شناختن «برهمن» (خالقجهان یا ذات مطلق) از راه عقل بىفایده است; زیرا این، مستلزماعتقاد به دو چیز است، در صورتى که دوئیتى درمیان نیست. (16)
به طورى که د رترجمه الملل و نحل آمده است:«اوپانیشادها» کتاب مقدس برهمائیان عقیده وحدت وجود راپایهگذارى مىکند، و آن را به عنوان یک عقیده مذهبى تلقىمىنماید; زیرا یک نوع روشى را در زندگى تعلیم مىدهد که باپیروى از آن مىتوان به برهما اتصال یافته و با ابدیتبقا یافت.
«شنکار را چاریه» که شارع فلسفه ودانته است، مىگوید: خدا رامىتوان در همه جا و همه چیز مشاهده کرد، و معتقد بود کههمه چیز خداست!
اصولا در آیین ودانته و برهمایى فرقى میان علت و معلولگذارده نشده، برهما به عنوان یک روح متصل و بدون امتیازسارى در همه اشیاء معرفى شدهاست.
طبقاین عقیده (تادانانیاتوام)آیین هندى چنین تعلیم مىدهدکه هرقدر از غلظت جنبههاى مادى، به وسیله ریاضت، کاستهشود و قشر جسم تلطیف گردد، مرحله اتحاد با برهما نزدیک ترشده و کارانا (علت) باکارایا (معلول) یکى خواهد شد (17) .
در مذاهب هند، موضوع حصر فکر و تمرکز قواى دماغى وبه خود فرو رفتن، که به اصطلاح بودائیان «دیانا» نامیده مىشود،اهمیتبسزایى داشته و هندیان براى آن آثار و نتایج مهمىمعتقد بودهاند، اصولا تفکر و همچنین مراقبت، که هر دو ازمسائل مهم تصوف به شمار مىرود، مهمترین اعمال مذهبىآیین بودا است، براى بوداییان به منزله عبادت سایر ادیانمحسوب مىشود.
ابوریحان بیرونى مىنویسد: «به عقیده هندیان اگر کسى بهدرجهاى برسد که همه فکر خویش را در یگانگى خدا به کار برد،فکر و اندیشه خود را از غیر خدا باز دارد، هشت چیز به اوبخشیده مىشود:
1- لطافت جسمى، به طورى که از چشمها پنهان تواندبود.
2- تخفیف و تحقیر بدن.
3- بزرگ داشتن روح.
4- هر ارادهاى بکند، انجام مىدهد.
5- هرچه بخواهد، مىداند.
6- به ریاست هر فرقهاى که بخواهد مىرسد.
7- آنهایى که تحت ریاست اویند، کاملا مطیع مىشوند.
8- قادر به طىالارض خواهدبود.
وقتى سالک براین امور تواناشد، از آنها بىنیاز شده، متدرجابه مطلوب مىرسد، و در پایان سلوک از زمان مجرد گشته و دراینجا عاقل و معقول و عقل یک چیز مىگردد.» (18)
ونیز خرقهپوشى که در میان صوفیه از علائمارشاداست،آن رارمز درویشى مىدانند،ازآداب قدیمى هندیاناست، نیز دورهگردى و سیاحت و خانهبهدوشى و فقراز عادات مرتاضانبرهمایى و بودایى و جوکى به شمار مىرود. چنانکه اذکارمخصوص دسته جمعى،که باهیات مخصوص انجام مىگیرد،ونیز اذکار قلبى رانیزبایدازمراسم واعمال هندیان محسوبنمود (19) .
ب : ریشههاى تصوف در مذاهب چینى: در اینجا تنها بهبررسى یکى از آیینهاى شایع در چین مىپردازیم که امروزه نیزطرفداران فراوانى دارد، و آن آیین تائوئیزم است. از بنیانگذار اینمکتب «لائوتسه» (604-531 قبل از میلاد) کتابى حاوى دوقسمتبه نام «تائوته کینک» به جاى مانده است.