آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

 

گذشت که در نهاد انسان، نوعى میل فطرى، به سوى کمال مطلق و تقرب‏به ذات مقدس الهى، وجود دارد که مى‏توانیم آن را تمایل فطرى به‏عرفان یا "حس مذهبى" بنامیم و هدف انبیا و پیشوایان دینى این‏بوده‏است که مقدمات وصول به این مقصد را براى انسان فراهم کرده واو را هرچه بیشتر، به این هدف، نزدیک کنند.
اینک ادامه این مجموعه از سخنرانى‏ها را پى مى‏گیریم.
میل فطرى نیازمند راهنمایى و هدایت است.
بعضى گمان مى‏کنند که اگر تمایل فطرى در نهاد انسان باشد،خود به خود، راه خویش را پیدا مى‏کند و احتیاجى به راهنمایى‏ندارد; ولى این گمان، صحیح نیست. بسیارى میلها در وجود ماهست‏که بدون شک، میلهایى خدادادى وفطرى‏است نه‏اکتسابى;اما کیفیت تحقق بخشیدن به آن، احتیاج به تعلیم و ارشاد دارد.
میل به تغذیه، که ابتدایى ترین میل غریزى است که در آدمى‏به وجود مى‏آید، فطرى و خدادادى است، اما این‏که کدام‏خوردنى مفید وکدام مضراست واز چه غذاهایى بایداستفاده کردو از کدام یک باید پرهیز نمود، آدمى، خودبه خود، اینها رانمى‏داند و تدریجا باید به وسیله تجربه، خوردنیهاى مفید را ازمضر باز شناسد یااز راه دیگرى،از قبیل راه وحى،به او تعلیم داده‏شود. بنابراین، چنین نیست که‏اگر میلى، فطرى بود، راه ارضاء آن‏نیز براى شخص معلوم باشد;به خصوص که میل به سوى کمال‏مطلق، با سایر میلهاى فطرى، تفاوتهایى نیز دارد و آن این که‏سایر میلها، آگاهانه در وجود آدمى پدید مى‏آیند،امااین میل،نوعى میل مبهم و مرموزاست.عموم مردم، خودبه خود، متوجه‏مقصود اصلى خود نمى‏شوند وبه درستى، درک نمى‏کنند که این‏نیرویى که در نهادشان هست و آنها را به سوى گمشده‏اى، سوق‏مى‏دهد چه نیرویى است وگم شده اصلى آنان چیست.
طبعا هنگامى که مقصد این میل، آگاهانه نباشد، راه رسیدن‏به آن نیز روشن نخواهد بود.
به هرحال، شکى نیست که براى رسیدن به مقصد نهایى، که‏عالیترین کمال انسانى است، آدمى احتیاج به راهنمایى دارد وهرکسى مى‏تواند به حکم وجدان، در خود، بیاید که راه شناخته‏شده‏اى که‏تمام خصوصیاتش مشخص باشد،در فطرت اونیست‏و فطرتا راه مشخصى رابراى رسیدن به خدا سراغ ندارد و این‏همه اختلافاتى که وجود دارد، دلیل بر این است که شناخت این‏راه، فطرى نیست وگرنه این همه اختلاف، در آن پدید نمى‏آمد.
پس ما براى این‏که راه رسیدن به آن مقصد اعلا را بشناسیم‏احتیاج به تعلیم انبیا داریم.
قبلا گذشت که: همان‏طور که اساس همه ادیان الهى، برتوحید بوده ولى در طول تاریخ، دچار تحریفات و انحرافاتى‏شده‏اند، محتواى عملى ادیان نیز از انحرافات و تحریفات‏مصون نمانده است. در این جا این سؤال پیش مى‏آید که آیادینهاى هندویى و بودایى، دینهاى توحیدى و فطرى‏اند؟ درجواب،باید گفت اگر منظوراین‏است که این ادیان را،بامحتواى‏فعلى آن، ازطرف خداوند بدانیم،جواب منفى است. زیرا هرچندکه این ادیان، در ابتدا، ادیان‏الهى بوده‏انداماپس‏ازمدتى، تحریف‏شده وبه صورت آیین‏هاى شرک‏آمیز در آمده‏اند.اساس این ادیان‏بر بت‏پرستى است و یکى از مهمترین وظایف انبیا، مبارزه بابت‏پرستى‏بوده‏است که در سراسر قرآن، نمونه‏هاى آن، مشهوداست.
پس ادیانى که پایه‏شان بربت‏پرستى است، نمى‏توانند دینى‏آسمانى و الهى باشند، ولى ممکن است که همه این ادیان، ریشه‏صحیحى در اعماق تاریخ داشته‏باشند که بعدها از توحید، به‏شرک و بت‏پرستى‏تبدیل شده‏باشند. قرآن کریم مى‏فرماید: «وان‏من امة‏الا خلافیها رسول‏» هیچ امتى نیست مگر این‏که پیامبرى‏داشته است. و در آیه‏اى دیگر مى‏فرماید: «ولقد بعثنا فى کل امة‏رسولا ان اعبد واالله واجتنبواالطاغوت‏» ما درمیان هر امتى، پیامبرى را مبعوث کردیم که سرلوحه دعوتش این بود که خداى‏یگانه را پرستش کنید و از طاغوت به پرهیزید.
افکار خرافى و انحرافى موجود در ادیان، بعدها به آنهاضمیمه شد.پس چگونه ممکن است در چنین دینى که نمى‏توان‏آن را دین الهى نامید، عناصر حق و صحیحى وجود داشته‏باشد؟ به عنوان قاعده‏اى کلى، باید گفت که ما در عالم، باطل‏صرف نداریم، و اگر چیزى، باطل صرف باشد دوام پیدا نمى‏کند.هر چیزى که در عالم، بقا و دوامى داشته باشد، مرهون عضوى‏کوچک یابزرگ از حق است که در آن وجود دارد; اما باید دید که‏این حقها چگونه وارد مذهب باطل مى‏شود؟
اولا باید توجه داشت که همه اینها انبیایى بوده‏اند که ادیان وشریعت‏هایشان تحریف شده است; خوب امکان دارد عناصرحقیقى از دینهاى حقى باقى مانده باشد. اگر دینى تحریف شد،دلیل براین نیست که تمامش باطل است. از جمله، دین یهود ومسیحیت. هنوز، در همین کتاب تورات، که سراسر آن، خرافات‏است، مطالب حقى وجود دارد، که عینا با آیات قرآن تطبیق‏مى‏کند. آیه معروفى در قرآن هست که مى‏فرماید: «لاجل ذلک‏کتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین والاذن ...» این‏مطلب، عینا، در تورات کنونى موجود است که قصاص، به این‏ترتیب است که چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش،دست در مقابل دست، پا در مقابل پا و جان در مقابل جان. اگرشخصى چشم شخصى دیگر رانابینا کرد، او حق دارد از دادگاه‏درخواست کند که چشم فرد مجرم را نابینا کند، به همان ترتیبى‏که جنایت انجام گرفته‏است، خدا مى‏فرماید:ما درتورات، این‏مطلب را نوشتیم، اکنون نیز، در اسلام همین حکم معتبراست.تورات فعلى نیز، خبر مى‏دهد که چنین چیزى بوده است.
با وجوداین، نمى‏توان گفت که شما چگونه مى‏گویید که این‏تورات، تحریف شده‏است‏با این که مطلبى در آن وجود دارد که‏قرآن نیز، آن را تایید مى‏کند؟ تحریف شدن، معنایش این نیست‏که همه‏اش زیر و رو شده‏است،به طورى که هیچ جمله صحیحى‏در آن یافت نمى‏شود، بلکه عناصرى باطل، با او مخلوط شده‏است، و یا درادیان مختلفى که در روى زمین هست و اساسش‏شرک و بت‏پرستى است،حقایق،اعتقادات و رفتارهاى صحیحى‏وجود دارد. این گونه نیست که تمام آنها باطل صرف باشد.صرفابه دلیل‏این که مذهبى، مذهب بوداست، بااین شکلى که‏هست،مجسمه بودا را مى‏پرستندوآداب و رسومى خاص دارند،نمى‏توان گفت که اصلا هیچ چیز آنها صحیح نیست.یا چون آنهابراى راستگویى،ارزش قائل‏اند; پس ما بگوییم: راستگویى، بداست. یا این که بگوییم: چون آنها راستگویى را خوب مى‏دانند،پس دین بودا، حق است.
شعار مذهب زرتشتى، سه چیز است: گفتار نیک، رفتار نیک،پندار نیک. این مطلب درستى است و کسى با اینها مخالف‏نیست;اما این، دلیل نمى‏شود که پس زرتشتیها دین درستى‏دارند. و از طرف دیگر، نمى‏توان گفت: حالا که دین زرتشتى،باطل است، پس هر چیز که گفته، حتى این شعارشان نیز باطل‏است; نه، منظور از این‏که دینى باطل است این است که مطالب‏باطلى به آن ضمیمه شده و اساس آن را مشوش کرده است.دیگر نمى‏توان مجموعه حقى را به عنوان اساس دین، در آن‏مذهب، معرفى کرد. پس اگر مطالب صحیحى در دین بودا وجودداشته باشد که مطابق با مطالب اسلامى باشد، ما آنها را معتبرمى‏دانیم.اما نه از آن جهت که مربوط به دین بوداست، بلکه از آن‏جهت که قرآن، آن مطالب را تایید مى‏کند یا از آن جهت که دلیل‏عقلى قطعى در تایید آن مطالب، داریم; فعلا، لازم نیست که‏تعبدا راستگویى را از قرآن بپذیریم; زیرا عقل هم مى‏گوید که‏راستگویى خوب است، وفاى به عهد خوب است. این احکام درهر مذهبى که باشد خوب است اما این، بدان معنا نیست که آن‏دین، خوب است.
این عنصر ضعیف که در آن دین وجود دارد، از دو راه ممکن‏است آمده باشد: یکى،از راه اصل دین و آن چیزى که دراصل‏دین، وجود داشته و بعدها تحریف شده است. یکى هم از راه‏عقل. اما ادعاى این‏که «تمامى دستورهاى اخلاقى بودا، موردتصدیق دین اسلام است‏» را به صورت کلى نمى‏توانیم بپذیریم،باید هریک از دستورات آن دین را جداگانه بررسى کنیم و ببینیم‏که به چه دستوراتى سفارش مى‏کند،آیا همه آنها بااسلام وفق‏دارند، یا نه؟ اگر وفق داشتند، مى‏پذیریم; چون عقل و شرع، آن‏را تایید مى‏کند نه به خاطر این که بودا گفته است.
همه امتها داراى پیامبرى از طرف خداوند بوده‏اند. مامعتقدیم که یک صدوبیست و چهارهزار پیامبر از طرف خدامبعوث شده‏اند، ازمیان آنان با نام بیست و پنج‏یا شش نفرشان‏آشنایى داریم، اماباقى پیامبران، در میان اقوام و زمانهایى که‏براى ما نامعلوم است مبعوث شده‏اند. هیچ بعدى ندارد که درهندوستان، چین، ژاپن و یا در سایر اقطار عالم، پیامبرانى درهزاران سال قبل مبعوث شده‏باشند که همگى، دین توحید ویگانه‏پرستى داشته‏اند و در اثر تحریفات، تبدیل به آیین‏هاى‏بت‏پرستى ودینهاى شرک‏آلود شده‏اند; چنان‏که در دین مسیحیت‏چنین بوده است. 
راه رسیدن به قرب الهى
بعد از رسیدن به این نتایج، که راهى صحیح براى رسیدن به‏هدف اعلاى‏انسانى، یعنى قرب به خداى متعال، وجود دارد واین چیزى است که فطرت بشر،طالب آن است و تمامى انبیا، دراین راه، سعى و تلاش کرده‏اند;این سؤال پیش مى‏کند که: این‏راه، چیست و چه ویژگیهایى دارد؟ جواب کلى‏این سؤال،این‏است که راه، همان است که خداوند، به آن امر فرموده و پیامبران‏را براى نشان دادن این راه مبعوث گردانیده‏است.
بایدبه این مطلب توجه داشت که خداى متعال،بیش از خودما، کمال و سعادت ما را مى‏خواهد و او از هر انسانى نسبت‏به‏ما نزدیکتراست. محبت‏خداى متعال به مخلوقات از محبت مابه فرزند خویش، بیشتر است. محبت مادر به فرزند، پرتویى‏اندک از محبت‏بى‏نهایت الهى است. خداوند متعال به خاطرشدت محبتى که به انسانها داشته، پیامبران رامبعوث فرموده‏است.این محبت،اقتضامى‏کند که‏نزدیک‏ترین راه رسیدن به کمال را به بهترین وجه ممکن، براى مردم بیان کند و در اختیار آنان‏قرار دهد.اگر محبت‏خدا اقتضا کرد که براى هدایت انسانها، عزیزترین بندگانش رامبعوث کند وآنها هرگونه خطرى را به جان‏بخرند، طبیعى‏است که انبیا نیز، براى حمایت انسانها بهترین ونزدیکترین راهها را به بشر معرفى کرده‏باشند. آیا مى‏توان تصورکرد که خداى متعال باآن رحمت‏بى‏نهایت و محبت‏بى‏کرانى که‏به بندگان خویش دارد،از نشان دادن بهترین و کوتاه‏ترین راه به‏سوى مقصد، بخل ورزیده‏باشد؟چه مساله‏اى مانع ازاین مى‏شودکه خدابهترین ونزدیکترین راه رابه بندگانش نشان ندهد؟
چنین احتمالى وجود ندارد که خدا مضایقه کرده و یا یابخل‏ورزیده و آن اسرار را براى مردم بیان نکرده و آنها را براى بعضى‏افراد به خصوص ذخیره کرده‏باشد.
ذو مراتب بودن معارف الهى
معارف الهى داراى مراتب مختلفى‏است و هرکسى ظرفیت‏درک هرمعرفتى راندارد. این درجاى خودش محفوظ است، ولى‏کسانى که ظرفیت رسیدن به کمال را داشته‏باشند، باید این راه،در اختیارشان قرار گیرد. خداوند متعال، بخلى در نشان دادن راه وهدایت انسانها ندارد. تمامى انبیا نیز که از طرف او مبعوث‏شده‏اند، معصوم‏اند و در رساندن پیامهاى الهى، تقصیرى انجام‏نداده‏اند. این گونه نبوده‏است که بعضى از پیامهاى الهى را به‏خاطر روابط دوستانه و خویشاوندى، به بعضى افراد اختصاص‏داده و دیگران را محروم کرده‏باشند. البته انبیا، نمى‏توانستند هرمعرفتى را در اختیار هر فردى قرار دهند و خود فرموده‏اند: «نحن‏معاشر الانبیاء، نکلم الناس بقدر عقولهم‏» ولى چنین نیست که‏نشان دادن راههاى تقرب را از مردم دریغ کرده باشند، بلکه‏مطالب را به صورتى بیان کرده‏اند که هرکسى به اندازه فهم خود،از آنها استفاده کند. به عبارت دیگر، راه را به صورتى نشان‏داده‏اند که هرکسى بتواند چندقدمى، در آن بردارد. هرکس که‏همت‏بیشترى دارد، در آن راه، بیشتر پیش مى‏رود و به نتایج‏مهمترى مى‏رسد و آنهایى که همت کمترى دارند، به کمالات‏کمترى نایل مى‏شوند. سر این که درقرآن، آیات متشابه و درروایات، روایات داراى بطون، وجود دارد همین است که افرادى‏که صلاحیت دارند و اهل دقت هستند، به توانند از آن معارف‏عمیق و ژرف استفاده کنند و کسانى که در کشان ضعیفتر است ازظواهر استفاده کنند و راههایى راکه مناسب باخودشان است، فراگیرند; ولى به هرحال، چنان نیست که خداى متعال، انبیا واولیاى دین، از نشان دادن کوتاهترین و بهترین راه وصول به‏مقصد نهایى، کوتاهى کرده باشند و یابخل ورزیده باشند.
راه شناسایى تفصیلى قرآن
قرآن، راه شناخت تفضیلى خویش رااین‏گونه بیان کرده‏است: «ونزلنا الیک الذکر لتبین الناس مانزل الیهم‏» ماقرآن را برتو نازل‏کردیم تا تو براى مردم، آنچه را برایشان نازل شده تعیین کنى.قرآن کریم، پیامبراکرم صلى‏الله علیه و آله را به عنوان تبیین ومفسر قرآن معرفى فرموده است. آنچه که پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه و آله به عنوان تبیین مطالب قرآن بیان کند به نص خودقرآن، حجت است. سخنى که‏ازلبهاى مبارک پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه و آله در میان احکام و معارف قرآن خارج مى‏شود، کانه‏خود قرآن است‏یعنى چون قرآن فرموده‏است که: آنچه که او(پیامبر) مى‏فرماید، حق است و باید پیروى کنید، اعتبارش دردرجه دوم، مانند اعتبار خود قرآن خواهدبود و همچنین وقتى‏طبق اعتقاد شیعه، ائمه معصومین علیهم‏السلام به عنوان‏پیشوایان معصومى که خطا نمى‏کنند مبین و مفسر قرآن شناخته‏شده‏اند، کلمات آنها نیز، مانند کلمات پیامبراکرم صلى‏الله علیه‏و آله براى ما حجت‏خواهدبود. باتوجه به این نکات است که: ماادعا مى‏کنیم: اسلام تمام نیازمندیهاى بشر را تا روز قیامت، بیان‏فرموده است و اگر بخواهیم فقط از قرآن استفاده کنیم و از سنت‏پیامبر و ائمه اطهارعلیهم‏السلام صرفه نظر کنیم، خواهیم فهمیدکه حتى در دستورات روزانه هم نمى‏توانیم از قرآن استفاده کنیم،حتى چگونگى انجام ساده‏ترین وظیفه، یعنى نماز را نیزنمى‏توانیم از قرآن فراگیریم چه رسد به احکام دقیق و پیچیده‏اى‏که باید در کتب دقیق فقهى، بیان شوند. پس ادعاى ما مبنى‏براین‏که دین اسلام، عهده‏دار تمامى نیازمندیهاى بشر، تا روزقیامت است‏براین اساس استوار است که در کنار قرآن، کلام‏پیامبر صلى‏الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم‏السلام را نیزمعتبر مى‏دانیم. آنها مفسر حقیقى قرآن هستند و سخنشان مثل‏سخن قرآن، براى ما معتبر است.
فلسفه احتیاج به امام
اگر تنها کلام خدا و سخنان پیامبر صلى‏الله علیه و آله بود ولى‏امام معصومى نداشتیم ،آن چنان که برادران اهل تسنن‏مى‏پندارند، بازهم نیازهاى بشر به وسیله کتاب و آنچه از سنت‏پیامبراسلام به دست مردم رسیده‏است، رفع نمى‏شد. تمامى‏روایاتى که اهل تسنن از پیامبر اکرم صلى‏الله علیه و آله نقل‏کرده‏اند، به هزار روایت نمى‏رسد و اگر بنابود که ما فقط ازکتاب‏و روایاتى که آنها دارند، استفاده کنیم آن گاه، در رفع نیازهاى‏خود، دچار همان اشکال مى‏شدیم که آنها شده‏اند.
اما ما شیعیان معتقدیم که پس از پیغمبراکرم، دوازده امام‏معصوم،درطول دویست وپنجاه سال به هدایت مردم پرداختند،پایه‏هاى دین را محکم کرده و اصول احکام راتدوین نمودند، درکورانهاى مختلف،اهل‏بیت علیهم‏السلام با تدبیرهاى الهى، این‏احکام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاصشان‏حفظ کردند. ازاین رو، اکنون گنجینه‏هاى هنگفتى از سرمایه‏هاى‏وحى را، در اختیار داریم که منحصر به روایاتى که از پیغمبر اکرم‏صلى‏الله علیه و آله نقل شده، نیست، بلکه روایات ائمه‏معصومین علیهم‏السلام نیز به آنها ضمیمه شده‏است. ما به چنین‏منابع سرشارى دسترسى داریم; پس مى‏توانیم نیازمندى‏هاى‏جامعه را براساس این مبانى و منابع رفع کنیم; اما سایر فرق، ازتعالیم دویست و پنجاه ساله ائمه معصومین علیهم‏السلام‏محروم‏اند و همان روایات معدودى که از پیغمبراکرم صلى‏الله‏علیه و آله نقل شده‏است نیز ضمانت صحیحى ندارد. ملاحظه‏کرده‏اید که خودآنها نیز در نقل بسیارى از مطالب، بایکدیگر،اختلاف دارند. مثلا مردم، بیش از بیست‏سال، چگونگى وضوگرفتن پیامبر صلى‏الله علیه و آله را دیده بودند ولى پس از وفات‏ایشان، دراین‏که پیغمبر، چگونه وضو گرفته‏است اختلاف پیداشد. همچنین،بیش از بیست سال، پیامبر اکرم صلى‏الله علیه وآله در میان مردم، نماز خواندند ولى بعد از وفاتش اختلاف شدکه در نماز باید دستهارا ببندند یا رها کنند. اینها مسایلى بود که‏مردم، هر روز مى‏دیدند، ولى نتوانستند آنها را درست، حفظکنند و مشخص نمى‏شود که سنت پیغمبر صلى‏الله علیه و آله‏چه بوده‏است و رفتار او چگونه بوده‏است، چه رسد به آن که جزمتخصصین واهل فن، به ذهنشان نمى‏رسید و معارفى که بایدذهنهاى نقاد و استعدادهاط فوق‏العاده، آنها را دریافت کند. اهمیت وجود امام معصوم، در واقع از این نظراست که متمم‏وظیفه نبوت است. اگر امام معصوم نبود، رسالت پیامبراکرم‏صلى‏الله علیه وآله خدشه‏دار مى‏شد.ائمه معصومین علیهم‏السلام، چون معصوم بودند،درنقل و فهم کلمات پیامبراکرم‏صلى‏الله‏علیه وآله اشتباه نمى‏کردند و علاوه بر علوم خدادادى‏که خودشان داشتند، مى‏توانستند اساس دین را تحکیم بخشند تابراى هزاران سال، سنت پیامبر صلى‏الله علیه و آله در میان مردم‏باقى بماند. البته، بالاخره دستهاى شیاطین، کارى را که‏مى‏خواستند، انجام دادند و اختلافات و روایات جعلى به‏وجودآوردند، ولى چنان نبود که اساس دین، لطمه بخورد و از مسیراصلى، منحرف شود. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها وکمبودهایى هست در مسائلى جزیى، که چندان اهمیتى نداردبوده است و اساس دین رامختل نمى‏کند.
اگر بخواهیم بهترین راه تقرب بسوى خداى متعال را بیابیم،باید از کتاب و سنت استفاده کنیم. هرراه دیگرى را که در مسیردین شناسى بپیماییم به بن‏بست‏خواهیم رسید و یا به انحراف‏کشیده مى‏شویم. وقتى‏کلمات‏نورانى‏امامان معصوم علیهم‏السلام‏و آیات نورانى قران کریم، در اختیار آدمى باشد دیگر، جایى‏براى استناد به سخن فلان دانشمند یا فلان تاریخ نویس یا فلان‏فردى که احیانا هم بااسلام دشمنى داشته‏است، باقى نمى‏ماند ونوبت آن نمى‏رسد که براى اسلام شناسى، از منابع بیگانه‏استفاده کنیم; ولى متاسفانه على رغم این‏که مطلب، بسیارواضح و آشکار است غفلتهایى بین مسلمانان پدید آمد که دست‏از این راه روشن و صراط مستقیم برداشتند.
این سؤال مطرح مى‏شود که: با این‏که پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه و آله بارها ائمه اطهار را معرفى کردند، چراباز مردم منحرف‏شدند؟و به تعبیر دیگر، با این‏که دین حق و آیین صحیح را به‏مردم نشان دادند، چرا این همه، اختلافات، پدید آمد؟
مثال محسوسى مى‏زنیم:مردم ما پس از پیروزى انقلاب‏اسلامى، بیش از ده سال، با سخنان امام امت، رضوان‏الله تعالى‏علیه تماس داشتند و حداقل، هفته‏اى یک بار، به مناسبتى،سخنرانى ایشان را مى‏شنیدند،اما بارها اتفاق افتاد که حضرت‏امام، جمله‏اى را مى‏فرمودند و فردا در بین مردم، همین جمله،تحریف مى‏شد، یاقسمتى‏ازآن نقل مى‏شد ویادرتفسیر کلامشان،بین صاحب‏نظران‏اختلاف پیدامى‏شد;حتى‏نمایندگان مجلس نیزدراین موضوع،بایکدیگراختلاف پیدامى‏کردند،یکى مى‏گفت:مقصودامام،این‏است;ودیگرى مى‏گفت: مقصودامام،آن است.
علت تمامى‏انحرفاتى که در عالم،از بدو پیدایش تا پایان،عالم واقع مى‏شود، دو مساله است:نادانى و هواپرستى.
عده‏اى نمى‏فهمند و دسترسى‏به واقعیات ندارند (جاهلان)و عده‏اى نیز عمدا و به دلخواه خود، تحریف و تفسیر غلطى‏مى‏کنند (هواپرستان).امیرالمومنین، على علیه‏السلام مى‏فرماید:«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع‏» یعنى منشا همه‏فتنه‏ها دو چیز است: یکى،آنکه کسانى از پیش خود، آراء ونظرهایى را مطرح مى‏کنند و به دلخواه، راهى را پیشنهاد، وبدعتهایى ایجاد مى‏کنند،کسانى که منافعشان را در آن بدعت‏دیده و میلها و هواها و تمایلاتشان موافق باآن بدعت مى‏باشد.دوم، کسانى هستند که نمى‏دانند، هرچند نیتهایشان خیر است. نمى‏خواهند انحراف پیدا کنند، اما به حقیقت، دسترسى ندارند وجاهل‏اند.
هیچ امتى، از این دوعامل" جهل و هواپرستى" مصون نبوده‏و تا روز قیامت نیز مصون نخواهدبود; چون این دنیا، محل‏آزمایش است، باید افراد، بر سر دو راهیها قرار گیرند و خودشان‏گزینش کنند. پس باید همیشه بساط آزمایش گسترده باشد،همیشه دو راه وجود داشته باشد وامکان انحراف براى بشروجود داشته باشد تا راه حق را بشناسد و آن را انتخاب کند و یادر راه باطل، قدم گذارد.
تمام ملل، به این دو عامل انحراف، مبتلا بوده‏اند. مسلمانان‏نیز مستثنى نبوده‏اند; بعضى به سبب جهل و نادانى به انحراف‏کشیده شده‏اند وبعضى‏به سبب هواوهوسهاى خود،باعث ایجادبدعتهایى شده‏اند وعده‏اى رابه دنبال خود، به انحراف کشیده‏اند.
از صدر اسلام حتى در زمان پیامبراکرم صلى‏الله علیه و آله‏عده‏اى وجود داشتند که تمایلاتشان با بعضى از احکام و عقایداسلام مغایرت داشت وآن احکام و عقاید را دوست نمى‏داشتند.
این مسائل، باعث‏شد که در همان اوایل، درباره احکام ورفتار زندگى فردى و اجتماعى اختلافاتى بین مسلمین پدید آید.مصیبتها و خون دلهایى که براهل بیت علیهم‏السلام وارد شد ازهمین اختلافات سرچشمه مى‏گیرد، ولى ائمه اطهار با تدبیرات‏الهى و با صبر و شکیبایى بى‏نظیر خود، توانستند در طول دوقرن ونیم، اساس اسلام را در جامعه محکم‏کنند، هرچندکه‏مصیبتهاى بسیارى‏به خودشان وارد شد. پس کسانى از راه‏بدعت گذارى، مردم را از مسیر حق منحرف کرده‏اند.اما کسانى‏هم بودند که از روى جهل منحرف شدند; این جهل نیز علل واسبابى داشت. سلسله اسبابش تقریبا طبیعى بود. بعضى ازاسبابش را نیز دشمنان فراهم کردند و در نتیجه، بعد از گذشت‏چند قرن، اکثر مسلمانان به خصوص، کسانى که دور از مرکزتولد و ظهور اسلام بودند، دچار اشتباهات و انحرافات شدند;قسمتى از این انحرافات، مربوط به بحث، مى‏شود; یعنى‏روشهایى که براى تقرب به خدا اختراع کردند یا در اثر جهل ونادانى، آنها را به عنوان آیینى پذیرفتند و به کار بستند. و تدریجا،از نسلى به نسل دیگر منتقل شد و به آنجا رسید که امروز ماشاهد فرقه‏هاى مختلف و متنازعى هستیم که یکدیگر را نفى‏مى‏کنند، با یکدیگراختلاف دارند و هرکدام مى‏گویند: روش ماصحیح است، روش دیگران باطل است و فعالیتى مثبت،باحسن نیت، عاقلانه و خداپسندانه، براى روشن شدن راه حق‏انجام نمى‏گیرد و هر کسى به آنچه دوست داشته و پسندیده‏است‏اکتفا مى‏کند و تعصبات قومى و فرقه‏اى حاکم مى‏شود.متاسفانه، هرفرقه‏اى از افکار و رفتار خود حمایت و رفتاردیگران راتخطئه مى‏کند. و نمى‏کوشند تا با روش صحیح، حق رااز باطل تشخیص دهند تا هم خودشان هدایت‏شوند و هم‏اسباب ضلالت دیگران را فراهم نکنند.
ادامه دارد

تبلیغات