اخلاق و عرفان اسلامى(4)
آرشیو
چکیده
متن
گذشت که در نهاد انسان، نوعى میل فطرى، به سوى کمال مطلق و تقرببه ذات مقدس الهى، وجود دارد که مىتوانیم آن را تمایل فطرى بهعرفان یا "حس مذهبى" بنامیم و هدف انبیا و پیشوایان دینى اینبودهاست که مقدمات وصول به این مقصد را براى انسان فراهم کرده واو را هرچه بیشتر، به این هدف، نزدیک کنند.
اینک ادامه این مجموعه از سخنرانىها را پى مىگیریم.
میل فطرى نیازمند راهنمایى و هدایت است.
بعضى گمان مىکنند که اگر تمایل فطرى در نهاد انسان باشد،خود به خود، راه خویش را پیدا مىکند و احتیاجى به راهنمایىندارد; ولى این گمان، صحیح نیست. بسیارى میلها در وجود ماهستکه بدون شک، میلهایى خدادادى وفطرىاست نهاکتسابى;اما کیفیت تحقق بخشیدن به آن، احتیاج به تعلیم و ارشاد دارد.
میل به تغذیه، که ابتدایى ترین میل غریزى است که در آدمىبه وجود مىآید، فطرى و خدادادى است، اما اینکه کدامخوردنى مفید وکدام مضراست واز چه غذاهایى بایداستفاده کردو از کدام یک باید پرهیز نمود، آدمى، خودبه خود، اینها رانمىداند و تدریجا باید به وسیله تجربه، خوردنیهاى مفید را ازمضر باز شناسد یااز راه دیگرى،از قبیل راه وحى،به او تعلیم دادهشود. بنابراین، چنین نیست کهاگر میلى، فطرى بود، راه ارضاء آننیز براى شخص معلوم باشد;به خصوص که میل به سوى کمالمطلق، با سایر میلهاى فطرى، تفاوتهایى نیز دارد و آن این کهسایر میلها، آگاهانه در وجود آدمى پدید مىآیند،امااین میل،نوعى میل مبهم و مرموزاست.عموم مردم، خودبه خود، متوجهمقصود اصلى خود نمىشوند وبه درستى، درک نمىکنند که ایننیرویى که در نهادشان هست و آنها را به سوى گمشدهاى، سوقمىدهد چه نیرویى است وگم شده اصلى آنان چیست.
طبعا هنگامى که مقصد این میل، آگاهانه نباشد، راه رسیدنبه آن نیز روشن نخواهد بود.
به هرحال، شکى نیست که براى رسیدن به مقصد نهایى، کهعالیترین کمال انسانى است، آدمى احتیاج به راهنمایى دارد وهرکسى مىتواند به حکم وجدان، در خود، بیاید که راه شناختهشدهاى کهتمام خصوصیاتش مشخص باشد،در فطرت اونیستو فطرتا راه مشخصى رابراى رسیدن به خدا سراغ ندارد و اینهمه اختلافاتى که وجود دارد، دلیل بر این است که شناخت اینراه، فطرى نیست وگرنه این همه اختلاف، در آن پدید نمىآمد.
پس ما براى اینکه راه رسیدن به آن مقصد اعلا را بشناسیماحتیاج به تعلیم انبیا داریم.
قبلا گذشت که: همانطور که اساس همه ادیان الهى، برتوحید بوده ولى در طول تاریخ، دچار تحریفات و انحرافاتىشدهاند، محتواى عملى ادیان نیز از انحرافات و تحریفاتمصون نمانده است. در این جا این سؤال پیش مىآید که آیادینهاى هندویى و بودایى، دینهاى توحیدى و فطرىاند؟ درجواب،باید گفت اگر منظورایناست که این ادیان را،بامحتواىفعلى آن، ازطرف خداوند بدانیم،جواب منفى است. زیرا هرچندکه این ادیان، در ابتدا، ادیانالهى بودهانداماپسازمدتى، تحریفشده وبه صورت آیینهاى شرکآمیز در آمدهاند.اساس این ادیانبر بتپرستى است و یکى از مهمترین وظایف انبیا، مبارزه بابتپرستىبودهاست که در سراسر قرآن، نمونههاى آن، مشهوداست.
پس ادیانى که پایهشان بربتپرستى است، نمىتوانند دینىآسمانى و الهى باشند، ولى ممکن است که همه این ادیان، ریشهصحیحى در اعماق تاریخ داشتهباشند که بعدها از توحید، بهشرک و بتپرستىتبدیل شدهباشند. قرآن کریم مىفرماید: «وانمن امةالا خلافیها رسول» هیچ امتى نیست مگر اینکه پیامبرىداشته است. و در آیهاى دیگر مىفرماید: «ولقد بعثنا فى کل امةرسولا ان اعبد واالله واجتنبواالطاغوت» ما درمیان هر امتى، پیامبرى را مبعوث کردیم که سرلوحه دعوتش این بود که خداىیگانه را پرستش کنید و از طاغوت به پرهیزید.
افکار خرافى و انحرافى موجود در ادیان، بعدها به آنهاضمیمه شد.پس چگونه ممکن است در چنین دینى که نمىتوانآن را دین الهى نامید، عناصر حق و صحیحى وجود داشتهباشد؟ به عنوان قاعدهاى کلى، باید گفت که ما در عالم، باطلصرف نداریم، و اگر چیزى، باطل صرف باشد دوام پیدا نمىکند.هر چیزى که در عالم، بقا و دوامى داشته باشد، مرهون عضوىکوچک یابزرگ از حق است که در آن وجود دارد; اما باید دید کهاین حقها چگونه وارد مذهب باطل مىشود؟
اولا باید توجه داشت که همه اینها انبیایى بودهاند که ادیان وشریعتهایشان تحریف شده است; خوب امکان دارد عناصرحقیقى از دینهاى حقى باقى مانده باشد. اگر دینى تحریف شد،دلیل براین نیست که تمامش باطل است. از جمله، دین یهود ومسیحیت. هنوز، در همین کتاب تورات، که سراسر آن، خرافاتاست، مطالب حقى وجود دارد، که عینا با آیات قرآن تطبیقمىکند. آیه معروفى در قرآن هست که مىفرماید: «لاجل ذلککتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین والاذن ...» اینمطلب، عینا، در تورات کنونى موجود است که قصاص، به اینترتیب است که چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش،دست در مقابل دست، پا در مقابل پا و جان در مقابل جان. اگرشخصى چشم شخصى دیگر رانابینا کرد، او حق دارد از دادگاهدرخواست کند که چشم فرد مجرم را نابینا کند، به همان ترتیبىکه جنایت انجام گرفتهاست، خدا مىفرماید:ما درتورات، اینمطلب را نوشتیم، اکنون نیز، در اسلام همین حکم معتبراست.تورات فعلى نیز، خبر مىدهد که چنین چیزى بوده است.
با وجوداین، نمىتوان گفت که شما چگونه مىگویید که اینتورات، تحریف شدهاستبا این که مطلبى در آن وجود دارد کهقرآن نیز، آن را تایید مىکند؟ تحریف شدن، معنایش این نیستکه همهاش زیر و رو شدهاست،به طورى که هیچ جمله صحیحىدر آن یافت نمىشود، بلکه عناصرى باطل، با او مخلوط شدهاست، و یا درادیان مختلفى که در روى زمین هست و اساسششرک و بتپرستى است،حقایق،اعتقادات و رفتارهاى صحیحىوجود دارد. این گونه نیست که تمام آنها باطل صرف باشد.صرفابه دلیلاین که مذهبى، مذهب بوداست، بااین شکلى کههست،مجسمه بودا را مىپرستندوآداب و رسومى خاص دارند،نمىتوان گفت که اصلا هیچ چیز آنها صحیح نیست.یا چون آنهابراى راستگویى،ارزش قائلاند; پس ما بگوییم: راستگویى، بداست. یا این که بگوییم: چون آنها راستگویى را خوب مىدانند،پس دین بودا، حق است.
شعار مذهب زرتشتى، سه چیز است: گفتار نیک، رفتار نیک،پندار نیک. این مطلب درستى است و کسى با اینها مخالفنیست;اما این، دلیل نمىشود که پس زرتشتیها دین درستىدارند. و از طرف دیگر، نمىتوان گفت: حالا که دین زرتشتى،باطل است، پس هر چیز که گفته، حتى این شعارشان نیز باطلاست; نه، منظور از اینکه دینى باطل است این است که مطالبباطلى به آن ضمیمه شده و اساس آن را مشوش کرده است.دیگر نمىتوان مجموعه حقى را به عنوان اساس دین، در آنمذهب، معرفى کرد. پس اگر مطالب صحیحى در دین بودا وجودداشته باشد که مطابق با مطالب اسلامى باشد، ما آنها را معتبرمىدانیم.اما نه از آن جهت که مربوط به دین بوداست، بلکه از آنجهت که قرآن، آن مطالب را تایید مىکند یا از آن جهت که دلیلعقلى قطعى در تایید آن مطالب، داریم; فعلا، لازم نیست کهتعبدا راستگویى را از قرآن بپذیریم; زیرا عقل هم مىگوید کهراستگویى خوب است، وفاى به عهد خوب است. این احکام درهر مذهبى که باشد خوب است اما این، بدان معنا نیست که آندین، خوب است.
این عنصر ضعیف که در آن دین وجود دارد، از دو راه ممکناست آمده باشد: یکى،از راه اصل دین و آن چیزى که دراصلدین، وجود داشته و بعدها تحریف شده است. یکى هم از راهعقل. اما ادعاى اینکه «تمامى دستورهاى اخلاقى بودا، موردتصدیق دین اسلام است» را به صورت کلى نمىتوانیم بپذیریم،باید هریک از دستورات آن دین را جداگانه بررسى کنیم و ببینیمکه به چه دستوراتى سفارش مىکند،آیا همه آنها بااسلام وفقدارند، یا نه؟ اگر وفق داشتند، مىپذیریم; چون عقل و شرع، آنرا تایید مىکند نه به خاطر این که بودا گفته است.
همه امتها داراى پیامبرى از طرف خداوند بودهاند. مامعتقدیم که یک صدوبیست و چهارهزار پیامبر از طرف خدامبعوث شدهاند، ازمیان آنان با نام بیست و پنجیا شش نفرشانآشنایى داریم، اماباقى پیامبران، در میان اقوام و زمانهایى کهبراى ما نامعلوم است مبعوث شدهاند. هیچ بعدى ندارد که درهندوستان، چین، ژاپن و یا در سایر اقطار عالم، پیامبرانى درهزاران سال قبل مبعوث شدهباشند که همگى، دین توحید ویگانهپرستى داشتهاند و در اثر تحریفات، تبدیل به آیینهاىبتپرستى ودینهاى شرکآلود شدهاند; چنانکه در دین مسیحیتچنین بوده است.
راه رسیدن به قرب الهى
بعد از رسیدن به این نتایج، که راهى صحیح براى رسیدن بههدف اعلاىانسانى، یعنى قرب به خداى متعال، وجود دارد واین چیزى است که فطرت بشر،طالب آن است و تمامى انبیا، دراین راه، سعى و تلاش کردهاند;این سؤال پیش مىکند که: اینراه، چیست و چه ویژگیهایى دارد؟ جواب کلىاین سؤال،ایناست که راه، همان است که خداوند، به آن امر فرموده و پیامبرانرا براى نشان دادن این راه مبعوث گردانیدهاست.
بایدبه این مطلب توجه داشت که خداى متعال،بیش از خودما، کمال و سعادت ما را مىخواهد و او از هر انسانى نسبتبهما نزدیکتراست. محبتخداى متعال به مخلوقات از محبت مابه فرزند خویش، بیشتر است. محبت مادر به فرزند، پرتویىاندک از محبتبىنهایت الهى است. خداوند متعال به خاطرشدت محبتى که به انسانها داشته، پیامبران رامبعوث فرمودهاست.این محبت،اقتضامىکند کهنزدیکترین راه رسیدن به کمال را به بهترین وجه ممکن، براى مردم بیان کند و در اختیار آنانقرار دهد.اگر محبتخدا اقتضا کرد که براى هدایت انسانها، عزیزترین بندگانش رامبعوث کند وآنها هرگونه خطرى را به جانبخرند، طبیعىاست که انبیا نیز، براى حمایت انسانها بهترین ونزدیکترین راهها را به بشر معرفى کردهباشند. آیا مىتوان تصورکرد که خداى متعال باآن رحمتبىنهایت و محبتبىکرانى کهبه بندگان خویش دارد،از نشان دادن بهترین و کوتاهترین راه بهسوى مقصد، بخل ورزیدهباشد؟چه مسالهاى مانع ازاین مىشودکه خدابهترین ونزدیکترین راه رابه بندگانش نشان ندهد؟
چنین احتمالى وجود ندارد که خدا مضایقه کرده و یا یابخلورزیده و آن اسرار را براى مردم بیان نکرده و آنها را براى بعضىافراد به خصوص ذخیره کردهباشد.
ذو مراتب بودن معارف الهى
معارف الهى داراى مراتب مختلفىاست و هرکسى ظرفیتدرک هرمعرفتى راندارد. این درجاى خودش محفوظ است، ولىکسانى که ظرفیت رسیدن به کمال را داشتهباشند، باید این راه،در اختیارشان قرار گیرد. خداوند متعال، بخلى در نشان دادن راه وهدایت انسانها ندارد. تمامى انبیا نیز که از طرف او مبعوثشدهاند، معصوماند و در رساندن پیامهاى الهى، تقصیرى انجامندادهاند. این گونه نبودهاست که بعضى از پیامهاى الهى را بهخاطر روابط دوستانه و خویشاوندى، به بعضى افراد اختصاصداده و دیگران را محروم کردهباشند. البته انبیا، نمىتوانستند هرمعرفتى را در اختیار هر فردى قرار دهند و خود فرمودهاند: «نحنمعاشر الانبیاء، نکلم الناس بقدر عقولهم» ولى چنین نیست کهنشان دادن راههاى تقرب را از مردم دریغ کرده باشند، بلکهمطالب را به صورتى بیان کردهاند که هرکسى به اندازه فهم خود،از آنها استفاده کند. به عبارت دیگر، راه را به صورتى نشاندادهاند که هرکسى بتواند چندقدمى، در آن بردارد. هرکس کههمتبیشترى دارد، در آن راه، بیشتر پیش مىرود و به نتایجمهمترى مىرسد و آنهایى که همت کمترى دارند، به کمالاتکمترى نایل مىشوند. سر این که درقرآن، آیات متشابه و درروایات، روایات داراى بطون، وجود دارد همین است که افرادىکه صلاحیت دارند و اهل دقت هستند، به توانند از آن معارفعمیق و ژرف استفاده کنند و کسانى که در کشان ضعیفتر است ازظواهر استفاده کنند و راههایى راکه مناسب باخودشان است، فراگیرند; ولى به هرحال، چنان نیست که خداى متعال، انبیا واولیاى دین، از نشان دادن کوتاهترین و بهترین راه وصول بهمقصد نهایى، کوتاهى کرده باشند و یابخل ورزیده باشند.
راه شناسایى تفصیلى قرآن
قرآن، راه شناخت تفضیلى خویش رااینگونه بیان کردهاست: «ونزلنا الیک الذکر لتبین الناس مانزل الیهم» ماقرآن را برتو نازلکردیم تا تو براى مردم، آنچه را برایشان نازل شده تعیین کنى.قرآن کریم، پیامبراکرم صلىالله علیه و آله را به عنوان تبیین ومفسر قرآن معرفى فرموده است. آنچه که پیامبراکرم صلىاللهعلیه و آله به عنوان تبیین مطالب قرآن بیان کند به نص خودقرآن، حجت است. سخنى کهازلبهاى مبارک پیامبر اکرم صلىاللهعلیه و آله در میان احکام و معارف قرآن خارج مىشود، کانهخود قرآن استیعنى چون قرآن فرمودهاست که: آنچه که او(پیامبر) مىفرماید، حق است و باید پیروى کنید، اعتبارش دردرجه دوم، مانند اعتبار خود قرآن خواهدبود و همچنین وقتىطبق اعتقاد شیعه، ائمه معصومین علیهمالسلام به عنوانپیشوایان معصومى که خطا نمىکنند مبین و مفسر قرآن شناختهشدهاند، کلمات آنها نیز، مانند کلمات پیامبراکرم صلىالله علیهو آله براى ما حجتخواهدبود. باتوجه به این نکات است که: ماادعا مىکنیم: اسلام تمام نیازمندیهاى بشر را تا روز قیامت، بیانفرموده است و اگر بخواهیم فقط از قرآن استفاده کنیم و از سنتپیامبر و ائمه اطهارعلیهمالسلام صرفه نظر کنیم، خواهیم فهمیدکه حتى در دستورات روزانه هم نمىتوانیم از قرآن استفاده کنیم،حتى چگونگى انجام سادهترین وظیفه، یعنى نماز را نیزنمىتوانیم از قرآن فراگیریم چه رسد به احکام دقیق و پیچیدهاىکه باید در کتب دقیق فقهى، بیان شوند. پس ادعاى ما مبنىبراینکه دین اسلام، عهدهدار تمامى نیازمندیهاى بشر، تا روزقیامت استبراین اساس استوار است که در کنار قرآن، کلامپیامبر صلىالله علیه و آله و ائمه معصومین علیهمالسلام را نیزمعتبر مىدانیم. آنها مفسر حقیقى قرآن هستند و سخنشان مثلسخن قرآن، براى ما معتبر است.
فلسفه احتیاج به امام
اگر تنها کلام خدا و سخنان پیامبر صلىالله علیه و آله بود ولىامام معصومى نداشتیم ،آن چنان که برادران اهل تسننمىپندارند، بازهم نیازهاى بشر به وسیله کتاب و آنچه از سنتپیامبراسلام به دست مردم رسیدهاست، رفع نمىشد. تمامىروایاتى که اهل تسنن از پیامبر اکرم صلىالله علیه و آله نقلکردهاند، به هزار روایت نمىرسد و اگر بنابود که ما فقط ازکتابو روایاتى که آنها دارند، استفاده کنیم آن گاه، در رفع نیازهاىخود، دچار همان اشکال مىشدیم که آنها شدهاند.
اما ما شیعیان معتقدیم که پس از پیغمبراکرم، دوازده اماممعصوم،درطول دویست وپنجاه سال به هدایت مردم پرداختند،پایههاى دین را محکم کرده و اصول احکام راتدوین نمودند، درکورانهاى مختلف،اهلبیت علیهمالسلام با تدبیرهاى الهى، ایناحکام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاصشانحفظ کردند. ازاین رو، اکنون گنجینههاى هنگفتى از سرمایههاىوحى را، در اختیار داریم که منحصر به روایاتى که از پیغمبر اکرمصلىالله علیه و آله نقل شده، نیست، بلکه روایات ائمهمعصومین علیهمالسلام نیز به آنها ضمیمه شدهاست. ما به چنینمنابع سرشارى دسترسى داریم; پس مىتوانیم نیازمندىهاىجامعه را براساس این مبانى و منابع رفع کنیم; اما سایر فرق، ازتعالیم دویست و پنجاه ساله ائمه معصومین علیهمالسلاممحروماند و همان روایات معدودى که از پیغمبراکرم صلىاللهعلیه و آله نقل شدهاست نیز ضمانت صحیحى ندارد. ملاحظهکردهاید که خودآنها نیز در نقل بسیارى از مطالب، بایکدیگر،اختلاف دارند. مثلا مردم، بیش از بیستسال، چگونگى وضوگرفتن پیامبر صلىالله علیه و آله را دیده بودند ولى پس از وفاتایشان، دراینکه پیغمبر، چگونه وضو گرفتهاست اختلاف پیداشد. همچنین،بیش از بیست سال، پیامبر اکرم صلىالله علیه وآله در میان مردم، نماز خواندند ولى بعد از وفاتش اختلاف شدکه در نماز باید دستهارا ببندند یا رها کنند. اینها مسایلى بود کهمردم، هر روز مىدیدند، ولى نتوانستند آنها را درست، حفظکنند و مشخص نمىشود که سنت پیغمبر صلىالله علیه و آلهچه بودهاست و رفتار او چگونه بودهاست، چه رسد به آن که جزمتخصصین واهل فن، به ذهنشان نمىرسید و معارفى که بایدذهنهاى نقاد و استعدادهاط فوقالعاده، آنها را دریافت کند. اهمیت وجود امام معصوم، در واقع از این نظراست که متمموظیفه نبوت است. اگر امام معصوم نبود، رسالت پیامبراکرمصلىالله علیه وآله خدشهدار مىشد.ائمه معصومین علیهمالسلام، چون معصوم بودند،درنقل و فهم کلمات پیامبراکرمصلىاللهعلیه وآله اشتباه نمىکردند و علاوه بر علوم خدادادىکه خودشان داشتند، مىتوانستند اساس دین را تحکیم بخشند تابراى هزاران سال، سنت پیامبر صلىالله علیه و آله در میان مردمباقى بماند. البته، بالاخره دستهاى شیاطین، کارى را کهمىخواستند، انجام دادند و اختلافات و روایات جعلى بهوجودآوردند، ولى چنان نبود که اساس دین، لطمه بخورد و از مسیراصلى، منحرف شود. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها وکمبودهایى هست در مسائلى جزیى، که چندان اهمیتى نداردبوده است و اساس دین رامختل نمىکند.
اگر بخواهیم بهترین راه تقرب بسوى خداى متعال را بیابیم،باید از کتاب و سنت استفاده کنیم. هرراه دیگرى را که در مسیردین شناسى بپیماییم به بنبستخواهیم رسید و یا به انحرافکشیده مىشویم. وقتىکلماتنورانىامامان معصوم علیهمالسلامو آیات نورانى قران کریم، در اختیار آدمى باشد دیگر، جایىبراى استناد به سخن فلان دانشمند یا فلان تاریخ نویس یا فلانفردى که احیانا هم بااسلام دشمنى داشتهاست، باقى نمىماند ونوبت آن نمىرسد که براى اسلام شناسى، از منابع بیگانهاستفاده کنیم; ولى متاسفانه على رغم اینکه مطلب، بسیارواضح و آشکار است غفلتهایى بین مسلمانان پدید آمد که دستاز این راه روشن و صراط مستقیم برداشتند.
این سؤال مطرح مىشود که: با اینکه پیامبراکرم صلىاللهعلیه و آله بارها ائمه اطهار را معرفى کردند، چراباز مردم منحرفشدند؟و به تعبیر دیگر، با اینکه دین حق و آیین صحیح را بهمردم نشان دادند، چرا این همه، اختلافات، پدید آمد؟
مثال محسوسى مىزنیم:مردم ما پس از پیروزى انقلاباسلامى، بیش از ده سال، با سخنان امام امت، رضوانالله تعالىعلیه تماس داشتند و حداقل، هفتهاى یک بار، به مناسبتى،سخنرانى ایشان را مىشنیدند،اما بارها اتفاق افتاد که حضرتامام، جملهاى را مىفرمودند و فردا در بین مردم، همین جمله،تحریف مىشد، یاقسمتىازآن نقل مىشد ویادرتفسیر کلامشان،بین صاحبنظراناختلاف پیدامىشد;حتىنمایندگان مجلس نیزدراین موضوع،بایکدیگراختلاف پیدامىکردند،یکى مىگفت:مقصودامام،ایناست;ودیگرى مىگفت: مقصودامام،آن است.
علت تمامىانحرفاتى که در عالم،از بدو پیدایش تا پایان،عالم واقع مىشود، دو مساله است:نادانى و هواپرستى.
عدهاى نمىفهمند و دسترسىبه واقعیات ندارند (جاهلان)و عدهاى نیز عمدا و به دلخواه خود، تحریف و تفسیر غلطىمىکنند (هواپرستان).امیرالمومنین، على علیهالسلام مىفرماید:«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع» یعنى منشا همهفتنهها دو چیز است: یکى،آنکه کسانى از پیش خود، آراء ونظرهایى را مطرح مىکنند و به دلخواه، راهى را پیشنهاد، وبدعتهایى ایجاد مىکنند،کسانى که منافعشان را در آن بدعتدیده و میلها و هواها و تمایلاتشان موافق باآن بدعت مىباشد.دوم، کسانى هستند که نمىدانند، هرچند نیتهایشان خیر است. نمىخواهند انحراف پیدا کنند، اما به حقیقت، دسترسى ندارند وجاهلاند.
هیچ امتى، از این دوعامل" جهل و هواپرستى" مصون نبودهو تا روز قیامت نیز مصون نخواهدبود; چون این دنیا، محلآزمایش است، باید افراد، بر سر دو راهیها قرار گیرند و خودشانگزینش کنند. پس باید همیشه بساط آزمایش گسترده باشد،همیشه دو راه وجود داشته باشد وامکان انحراف براى بشروجود داشته باشد تا راه حق را بشناسد و آن را انتخاب کند و یادر راه باطل، قدم گذارد.
تمام ملل، به این دو عامل انحراف، مبتلا بودهاند. مسلماناننیز مستثنى نبودهاند; بعضى به سبب جهل و نادانى به انحرافکشیده شدهاند وبعضىبه سبب هواوهوسهاى خود،باعث ایجادبدعتهایى شدهاند وعدهاى رابه دنبال خود، به انحراف کشیدهاند.
از صدر اسلام حتى در زمان پیامبراکرم صلىالله علیه و آلهعدهاى وجود داشتند که تمایلاتشان با بعضى از احکام و عقایداسلام مغایرت داشت وآن احکام و عقاید را دوست نمىداشتند.
این مسائل، باعثشد که در همان اوایل، درباره احکام ورفتار زندگى فردى و اجتماعى اختلافاتى بین مسلمین پدید آید.مصیبتها و خون دلهایى که براهل بیت علیهمالسلام وارد شد ازهمین اختلافات سرچشمه مىگیرد، ولى ائمه اطهار با تدبیراتالهى و با صبر و شکیبایى بىنظیر خود، توانستند در طول دوقرن ونیم، اساس اسلام را در جامعه محکمکنند، هرچندکهمصیبتهاى بسیارىبه خودشان وارد شد. پس کسانى از راهبدعت گذارى، مردم را از مسیر حق منحرف کردهاند.اما کسانىهم بودند که از روى جهل منحرف شدند; این جهل نیز علل واسبابى داشت. سلسله اسبابش تقریبا طبیعى بود. بعضى ازاسبابش را نیز دشمنان فراهم کردند و در نتیجه، بعد از گذشتچند قرن، اکثر مسلمانان به خصوص، کسانى که دور از مرکزتولد و ظهور اسلام بودند، دچار اشتباهات و انحرافات شدند;قسمتى از این انحرافات، مربوط به بحث، مىشود; یعنىروشهایى که براى تقرب به خدا اختراع کردند یا در اثر جهل ونادانى، آنها را به عنوان آیینى پذیرفتند و به کار بستند. و تدریجا،از نسلى به نسل دیگر منتقل شد و به آنجا رسید که امروز ماشاهد فرقههاى مختلف و متنازعى هستیم که یکدیگر را نفىمىکنند، با یکدیگراختلاف دارند و هرکدام مىگویند: روش ماصحیح است، روش دیگران باطل است و فعالیتى مثبت،باحسن نیت، عاقلانه و خداپسندانه، براى روشن شدن راه حقانجام نمىگیرد و هر کسى به آنچه دوست داشته و پسندیدهاستاکتفا مىکند و تعصبات قومى و فرقهاى حاکم مىشود.متاسفانه، هرفرقهاى از افکار و رفتار خود حمایت و رفتاردیگران راتخطئه مىکند. و نمىکوشند تا با روش صحیح، حق رااز باطل تشخیص دهند تا هم خودشان هدایتشوند و هماسباب ضلالت دیگران را فراهم نکنند.
ادامه دارد
اینک ادامه این مجموعه از سخنرانىها را پى مىگیریم.
میل فطرى نیازمند راهنمایى و هدایت است.
بعضى گمان مىکنند که اگر تمایل فطرى در نهاد انسان باشد،خود به خود، راه خویش را پیدا مىکند و احتیاجى به راهنمایىندارد; ولى این گمان، صحیح نیست. بسیارى میلها در وجود ماهستکه بدون شک، میلهایى خدادادى وفطرىاست نهاکتسابى;اما کیفیت تحقق بخشیدن به آن، احتیاج به تعلیم و ارشاد دارد.
میل به تغذیه، که ابتدایى ترین میل غریزى است که در آدمىبه وجود مىآید، فطرى و خدادادى است، اما اینکه کدامخوردنى مفید وکدام مضراست واز چه غذاهایى بایداستفاده کردو از کدام یک باید پرهیز نمود، آدمى، خودبه خود، اینها رانمىداند و تدریجا باید به وسیله تجربه، خوردنیهاى مفید را ازمضر باز شناسد یااز راه دیگرى،از قبیل راه وحى،به او تعلیم دادهشود. بنابراین، چنین نیست کهاگر میلى، فطرى بود، راه ارضاء آننیز براى شخص معلوم باشد;به خصوص که میل به سوى کمالمطلق، با سایر میلهاى فطرى، تفاوتهایى نیز دارد و آن این کهسایر میلها، آگاهانه در وجود آدمى پدید مىآیند،امااین میل،نوعى میل مبهم و مرموزاست.عموم مردم، خودبه خود، متوجهمقصود اصلى خود نمىشوند وبه درستى، درک نمىکنند که ایننیرویى که در نهادشان هست و آنها را به سوى گمشدهاى، سوقمىدهد چه نیرویى است وگم شده اصلى آنان چیست.
طبعا هنگامى که مقصد این میل، آگاهانه نباشد، راه رسیدنبه آن نیز روشن نخواهد بود.
به هرحال، شکى نیست که براى رسیدن به مقصد نهایى، کهعالیترین کمال انسانى است، آدمى احتیاج به راهنمایى دارد وهرکسى مىتواند به حکم وجدان، در خود، بیاید که راه شناختهشدهاى کهتمام خصوصیاتش مشخص باشد،در فطرت اونیستو فطرتا راه مشخصى رابراى رسیدن به خدا سراغ ندارد و اینهمه اختلافاتى که وجود دارد، دلیل بر این است که شناخت اینراه، فطرى نیست وگرنه این همه اختلاف، در آن پدید نمىآمد.
پس ما براى اینکه راه رسیدن به آن مقصد اعلا را بشناسیماحتیاج به تعلیم انبیا داریم.
قبلا گذشت که: همانطور که اساس همه ادیان الهى، برتوحید بوده ولى در طول تاریخ، دچار تحریفات و انحرافاتىشدهاند، محتواى عملى ادیان نیز از انحرافات و تحریفاتمصون نمانده است. در این جا این سؤال پیش مىآید که آیادینهاى هندویى و بودایى، دینهاى توحیدى و فطرىاند؟ درجواب،باید گفت اگر منظورایناست که این ادیان را،بامحتواىفعلى آن، ازطرف خداوند بدانیم،جواب منفى است. زیرا هرچندکه این ادیان، در ابتدا، ادیانالهى بودهانداماپسازمدتى، تحریفشده وبه صورت آیینهاى شرکآمیز در آمدهاند.اساس این ادیانبر بتپرستى است و یکى از مهمترین وظایف انبیا، مبارزه بابتپرستىبودهاست که در سراسر قرآن، نمونههاى آن، مشهوداست.
پس ادیانى که پایهشان بربتپرستى است، نمىتوانند دینىآسمانى و الهى باشند، ولى ممکن است که همه این ادیان، ریشهصحیحى در اعماق تاریخ داشتهباشند که بعدها از توحید، بهشرک و بتپرستىتبدیل شدهباشند. قرآن کریم مىفرماید: «وانمن امةالا خلافیها رسول» هیچ امتى نیست مگر اینکه پیامبرىداشته است. و در آیهاى دیگر مىفرماید: «ولقد بعثنا فى کل امةرسولا ان اعبد واالله واجتنبواالطاغوت» ما درمیان هر امتى، پیامبرى را مبعوث کردیم که سرلوحه دعوتش این بود که خداىیگانه را پرستش کنید و از طاغوت به پرهیزید.
افکار خرافى و انحرافى موجود در ادیان، بعدها به آنهاضمیمه شد.پس چگونه ممکن است در چنین دینى که نمىتوانآن را دین الهى نامید، عناصر حق و صحیحى وجود داشتهباشد؟ به عنوان قاعدهاى کلى، باید گفت که ما در عالم، باطلصرف نداریم، و اگر چیزى، باطل صرف باشد دوام پیدا نمىکند.هر چیزى که در عالم، بقا و دوامى داشته باشد، مرهون عضوىکوچک یابزرگ از حق است که در آن وجود دارد; اما باید دید کهاین حقها چگونه وارد مذهب باطل مىشود؟
اولا باید توجه داشت که همه اینها انبیایى بودهاند که ادیان وشریعتهایشان تحریف شده است; خوب امکان دارد عناصرحقیقى از دینهاى حقى باقى مانده باشد. اگر دینى تحریف شد،دلیل براین نیست که تمامش باطل است. از جمله، دین یهود ومسیحیت. هنوز، در همین کتاب تورات، که سراسر آن، خرافاتاست، مطالب حقى وجود دارد، که عینا با آیات قرآن تطبیقمىکند. آیه معروفى در قرآن هست که مىفرماید: «لاجل ذلککتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین والاذن ...» اینمطلب، عینا، در تورات کنونى موجود است که قصاص، به اینترتیب است که چشم در مقابل چشم،گوش در مقابل گوش،دست در مقابل دست، پا در مقابل پا و جان در مقابل جان. اگرشخصى چشم شخصى دیگر رانابینا کرد، او حق دارد از دادگاهدرخواست کند که چشم فرد مجرم را نابینا کند، به همان ترتیبىکه جنایت انجام گرفتهاست، خدا مىفرماید:ما درتورات، اینمطلب را نوشتیم، اکنون نیز، در اسلام همین حکم معتبراست.تورات فعلى نیز، خبر مىدهد که چنین چیزى بوده است.
با وجوداین، نمىتوان گفت که شما چگونه مىگویید که اینتورات، تحریف شدهاستبا این که مطلبى در آن وجود دارد کهقرآن نیز، آن را تایید مىکند؟ تحریف شدن، معنایش این نیستکه همهاش زیر و رو شدهاست،به طورى که هیچ جمله صحیحىدر آن یافت نمىشود، بلکه عناصرى باطل، با او مخلوط شدهاست، و یا درادیان مختلفى که در روى زمین هست و اساسششرک و بتپرستى است،حقایق،اعتقادات و رفتارهاى صحیحىوجود دارد. این گونه نیست که تمام آنها باطل صرف باشد.صرفابه دلیلاین که مذهبى، مذهب بوداست، بااین شکلى کههست،مجسمه بودا را مىپرستندوآداب و رسومى خاص دارند،نمىتوان گفت که اصلا هیچ چیز آنها صحیح نیست.یا چون آنهابراى راستگویى،ارزش قائلاند; پس ما بگوییم: راستگویى، بداست. یا این که بگوییم: چون آنها راستگویى را خوب مىدانند،پس دین بودا، حق است.
شعار مذهب زرتشتى، سه چیز است: گفتار نیک، رفتار نیک،پندار نیک. این مطلب درستى است و کسى با اینها مخالفنیست;اما این، دلیل نمىشود که پس زرتشتیها دین درستىدارند. و از طرف دیگر، نمىتوان گفت: حالا که دین زرتشتى،باطل است، پس هر چیز که گفته، حتى این شعارشان نیز باطلاست; نه، منظور از اینکه دینى باطل است این است که مطالبباطلى به آن ضمیمه شده و اساس آن را مشوش کرده است.دیگر نمىتوان مجموعه حقى را به عنوان اساس دین، در آنمذهب، معرفى کرد. پس اگر مطالب صحیحى در دین بودا وجودداشته باشد که مطابق با مطالب اسلامى باشد، ما آنها را معتبرمىدانیم.اما نه از آن جهت که مربوط به دین بوداست، بلکه از آنجهت که قرآن، آن مطالب را تایید مىکند یا از آن جهت که دلیلعقلى قطعى در تایید آن مطالب، داریم; فعلا، لازم نیست کهتعبدا راستگویى را از قرآن بپذیریم; زیرا عقل هم مىگوید کهراستگویى خوب است، وفاى به عهد خوب است. این احکام درهر مذهبى که باشد خوب است اما این، بدان معنا نیست که آندین، خوب است.
این عنصر ضعیف که در آن دین وجود دارد، از دو راه ممکناست آمده باشد: یکى،از راه اصل دین و آن چیزى که دراصلدین، وجود داشته و بعدها تحریف شده است. یکى هم از راهعقل. اما ادعاى اینکه «تمامى دستورهاى اخلاقى بودا، موردتصدیق دین اسلام است» را به صورت کلى نمىتوانیم بپذیریم،باید هریک از دستورات آن دین را جداگانه بررسى کنیم و ببینیمکه به چه دستوراتى سفارش مىکند،آیا همه آنها بااسلام وفقدارند، یا نه؟ اگر وفق داشتند، مىپذیریم; چون عقل و شرع، آنرا تایید مىکند نه به خاطر این که بودا گفته است.
همه امتها داراى پیامبرى از طرف خداوند بودهاند. مامعتقدیم که یک صدوبیست و چهارهزار پیامبر از طرف خدامبعوث شدهاند، ازمیان آنان با نام بیست و پنجیا شش نفرشانآشنایى داریم، اماباقى پیامبران، در میان اقوام و زمانهایى کهبراى ما نامعلوم است مبعوث شدهاند. هیچ بعدى ندارد که درهندوستان، چین، ژاپن و یا در سایر اقطار عالم، پیامبرانى درهزاران سال قبل مبعوث شدهباشند که همگى، دین توحید ویگانهپرستى داشتهاند و در اثر تحریفات، تبدیل به آیینهاىبتپرستى ودینهاى شرکآلود شدهاند; چنانکه در دین مسیحیتچنین بوده است.
راه رسیدن به قرب الهى
بعد از رسیدن به این نتایج، که راهى صحیح براى رسیدن بههدف اعلاىانسانى، یعنى قرب به خداى متعال، وجود دارد واین چیزى است که فطرت بشر،طالب آن است و تمامى انبیا، دراین راه، سعى و تلاش کردهاند;این سؤال پیش مىکند که: اینراه، چیست و چه ویژگیهایى دارد؟ جواب کلىاین سؤال،ایناست که راه، همان است که خداوند، به آن امر فرموده و پیامبرانرا براى نشان دادن این راه مبعوث گردانیدهاست.
بایدبه این مطلب توجه داشت که خداى متعال،بیش از خودما، کمال و سعادت ما را مىخواهد و او از هر انسانى نسبتبهما نزدیکتراست. محبتخداى متعال به مخلوقات از محبت مابه فرزند خویش، بیشتر است. محبت مادر به فرزند، پرتویىاندک از محبتبىنهایت الهى است. خداوند متعال به خاطرشدت محبتى که به انسانها داشته، پیامبران رامبعوث فرمودهاست.این محبت،اقتضامىکند کهنزدیکترین راه رسیدن به کمال را به بهترین وجه ممکن، براى مردم بیان کند و در اختیار آنانقرار دهد.اگر محبتخدا اقتضا کرد که براى هدایت انسانها، عزیزترین بندگانش رامبعوث کند وآنها هرگونه خطرى را به جانبخرند، طبیعىاست که انبیا نیز، براى حمایت انسانها بهترین ونزدیکترین راهها را به بشر معرفى کردهباشند. آیا مىتوان تصورکرد که خداى متعال باآن رحمتبىنهایت و محبتبىکرانى کهبه بندگان خویش دارد،از نشان دادن بهترین و کوتاهترین راه بهسوى مقصد، بخل ورزیدهباشد؟چه مسالهاى مانع ازاین مىشودکه خدابهترین ونزدیکترین راه رابه بندگانش نشان ندهد؟
چنین احتمالى وجود ندارد که خدا مضایقه کرده و یا یابخلورزیده و آن اسرار را براى مردم بیان نکرده و آنها را براى بعضىافراد به خصوص ذخیره کردهباشد.
ذو مراتب بودن معارف الهى
معارف الهى داراى مراتب مختلفىاست و هرکسى ظرفیتدرک هرمعرفتى راندارد. این درجاى خودش محفوظ است، ولىکسانى که ظرفیت رسیدن به کمال را داشتهباشند، باید این راه،در اختیارشان قرار گیرد. خداوند متعال، بخلى در نشان دادن راه وهدایت انسانها ندارد. تمامى انبیا نیز که از طرف او مبعوثشدهاند، معصوماند و در رساندن پیامهاى الهى، تقصیرى انجامندادهاند. این گونه نبودهاست که بعضى از پیامهاى الهى را بهخاطر روابط دوستانه و خویشاوندى، به بعضى افراد اختصاصداده و دیگران را محروم کردهباشند. البته انبیا، نمىتوانستند هرمعرفتى را در اختیار هر فردى قرار دهند و خود فرمودهاند: «نحنمعاشر الانبیاء، نکلم الناس بقدر عقولهم» ولى چنین نیست کهنشان دادن راههاى تقرب را از مردم دریغ کرده باشند، بلکهمطالب را به صورتى بیان کردهاند که هرکسى به اندازه فهم خود،از آنها استفاده کند. به عبارت دیگر، راه را به صورتى نشاندادهاند که هرکسى بتواند چندقدمى، در آن بردارد. هرکس کههمتبیشترى دارد، در آن راه، بیشتر پیش مىرود و به نتایجمهمترى مىرسد و آنهایى که همت کمترى دارند، به کمالاتکمترى نایل مىشوند. سر این که درقرآن، آیات متشابه و درروایات، روایات داراى بطون، وجود دارد همین است که افرادىکه صلاحیت دارند و اهل دقت هستند، به توانند از آن معارفعمیق و ژرف استفاده کنند و کسانى که در کشان ضعیفتر است ازظواهر استفاده کنند و راههایى راکه مناسب باخودشان است، فراگیرند; ولى به هرحال، چنان نیست که خداى متعال، انبیا واولیاى دین، از نشان دادن کوتاهترین و بهترین راه وصول بهمقصد نهایى، کوتاهى کرده باشند و یابخل ورزیده باشند.
راه شناسایى تفصیلى قرآن
قرآن، راه شناخت تفضیلى خویش رااینگونه بیان کردهاست: «ونزلنا الیک الذکر لتبین الناس مانزل الیهم» ماقرآن را برتو نازلکردیم تا تو براى مردم، آنچه را برایشان نازل شده تعیین کنى.قرآن کریم، پیامبراکرم صلىالله علیه و آله را به عنوان تبیین ومفسر قرآن معرفى فرموده است. آنچه که پیامبراکرم صلىاللهعلیه و آله به عنوان تبیین مطالب قرآن بیان کند به نص خودقرآن، حجت است. سخنى کهازلبهاى مبارک پیامبر اکرم صلىاللهعلیه و آله در میان احکام و معارف قرآن خارج مىشود، کانهخود قرآن استیعنى چون قرآن فرمودهاست که: آنچه که او(پیامبر) مىفرماید، حق است و باید پیروى کنید، اعتبارش دردرجه دوم، مانند اعتبار خود قرآن خواهدبود و همچنین وقتىطبق اعتقاد شیعه، ائمه معصومین علیهمالسلام به عنوانپیشوایان معصومى که خطا نمىکنند مبین و مفسر قرآن شناختهشدهاند، کلمات آنها نیز، مانند کلمات پیامبراکرم صلىالله علیهو آله براى ما حجتخواهدبود. باتوجه به این نکات است که: ماادعا مىکنیم: اسلام تمام نیازمندیهاى بشر را تا روز قیامت، بیانفرموده است و اگر بخواهیم فقط از قرآن استفاده کنیم و از سنتپیامبر و ائمه اطهارعلیهمالسلام صرفه نظر کنیم، خواهیم فهمیدکه حتى در دستورات روزانه هم نمىتوانیم از قرآن استفاده کنیم،حتى چگونگى انجام سادهترین وظیفه، یعنى نماز را نیزنمىتوانیم از قرآن فراگیریم چه رسد به احکام دقیق و پیچیدهاىکه باید در کتب دقیق فقهى، بیان شوند. پس ادعاى ما مبنىبراینکه دین اسلام، عهدهدار تمامى نیازمندیهاى بشر، تا روزقیامت استبراین اساس استوار است که در کنار قرآن، کلامپیامبر صلىالله علیه و آله و ائمه معصومین علیهمالسلام را نیزمعتبر مىدانیم. آنها مفسر حقیقى قرآن هستند و سخنشان مثلسخن قرآن، براى ما معتبر است.
فلسفه احتیاج به امام
اگر تنها کلام خدا و سخنان پیامبر صلىالله علیه و آله بود ولىامام معصومى نداشتیم ،آن چنان که برادران اهل تسننمىپندارند، بازهم نیازهاى بشر به وسیله کتاب و آنچه از سنتپیامبراسلام به دست مردم رسیدهاست، رفع نمىشد. تمامىروایاتى که اهل تسنن از پیامبر اکرم صلىالله علیه و آله نقلکردهاند، به هزار روایت نمىرسد و اگر بنابود که ما فقط ازکتابو روایاتى که آنها دارند، استفاده کنیم آن گاه، در رفع نیازهاىخود، دچار همان اشکال مىشدیم که آنها شدهاند.
اما ما شیعیان معتقدیم که پس از پیغمبراکرم، دوازده اماممعصوم،درطول دویست وپنجاه سال به هدایت مردم پرداختند،پایههاى دین را محکم کرده و اصول احکام راتدوین نمودند، درکورانهاى مختلف،اهلبیت علیهمالسلام با تدبیرهاى الهى، ایناحکام را در میان مردم رواج دادند و به وسیله اصحاب خاصشانحفظ کردند. ازاین رو، اکنون گنجینههاى هنگفتى از سرمایههاىوحى را، در اختیار داریم که منحصر به روایاتى که از پیغمبر اکرمصلىالله علیه و آله نقل شده، نیست، بلکه روایات ائمهمعصومین علیهمالسلام نیز به آنها ضمیمه شدهاست. ما به چنینمنابع سرشارى دسترسى داریم; پس مىتوانیم نیازمندىهاىجامعه را براساس این مبانى و منابع رفع کنیم; اما سایر فرق، ازتعالیم دویست و پنجاه ساله ائمه معصومین علیهمالسلاممحروماند و همان روایات معدودى که از پیغمبراکرم صلىاللهعلیه و آله نقل شدهاست نیز ضمانت صحیحى ندارد. ملاحظهکردهاید که خودآنها نیز در نقل بسیارى از مطالب، بایکدیگر،اختلاف دارند. مثلا مردم، بیش از بیستسال، چگونگى وضوگرفتن پیامبر صلىالله علیه و آله را دیده بودند ولى پس از وفاتایشان، دراینکه پیغمبر، چگونه وضو گرفتهاست اختلاف پیداشد. همچنین،بیش از بیست سال، پیامبر اکرم صلىالله علیه وآله در میان مردم، نماز خواندند ولى بعد از وفاتش اختلاف شدکه در نماز باید دستهارا ببندند یا رها کنند. اینها مسایلى بود کهمردم، هر روز مىدیدند، ولى نتوانستند آنها را درست، حفظکنند و مشخص نمىشود که سنت پیغمبر صلىالله علیه و آلهچه بودهاست و رفتار او چگونه بودهاست، چه رسد به آن که جزمتخصصین واهل فن، به ذهنشان نمىرسید و معارفى که بایدذهنهاى نقاد و استعدادهاط فوقالعاده، آنها را دریافت کند. اهمیت وجود امام معصوم، در واقع از این نظراست که متمموظیفه نبوت است. اگر امام معصوم نبود، رسالت پیامبراکرمصلىالله علیه وآله خدشهدار مىشد.ائمه معصومین علیهمالسلام، چون معصوم بودند،درنقل و فهم کلمات پیامبراکرمصلىاللهعلیه وآله اشتباه نمىکردند و علاوه بر علوم خدادادىکه خودشان داشتند، مىتوانستند اساس دین را تحکیم بخشند تابراى هزاران سال، سنت پیامبر صلىالله علیه و آله در میان مردمباقى بماند. البته، بالاخره دستهاى شیاطین، کارى را کهمىخواستند، انجام دادند و اختلافات و روایات جعلى بهوجودآوردند، ولى چنان نبود که اساس دین، لطمه بخورد و از مسیراصلى، منحرف شود. اگر اشتباهاتى وجود دارد و نقصها وکمبودهایى هست در مسائلى جزیى، که چندان اهمیتى نداردبوده است و اساس دین رامختل نمىکند.
اگر بخواهیم بهترین راه تقرب بسوى خداى متعال را بیابیم،باید از کتاب و سنت استفاده کنیم. هرراه دیگرى را که در مسیردین شناسى بپیماییم به بنبستخواهیم رسید و یا به انحرافکشیده مىشویم. وقتىکلماتنورانىامامان معصوم علیهمالسلامو آیات نورانى قران کریم، در اختیار آدمى باشد دیگر، جایىبراى استناد به سخن فلان دانشمند یا فلان تاریخ نویس یا فلانفردى که احیانا هم بااسلام دشمنى داشتهاست، باقى نمىماند ونوبت آن نمىرسد که براى اسلام شناسى، از منابع بیگانهاستفاده کنیم; ولى متاسفانه على رغم اینکه مطلب، بسیارواضح و آشکار است غفلتهایى بین مسلمانان پدید آمد که دستاز این راه روشن و صراط مستقیم برداشتند.
این سؤال مطرح مىشود که: با اینکه پیامبراکرم صلىاللهعلیه و آله بارها ائمه اطهار را معرفى کردند، چراباز مردم منحرفشدند؟و به تعبیر دیگر، با اینکه دین حق و آیین صحیح را بهمردم نشان دادند، چرا این همه، اختلافات، پدید آمد؟
مثال محسوسى مىزنیم:مردم ما پس از پیروزى انقلاباسلامى، بیش از ده سال، با سخنان امام امت، رضوانالله تعالىعلیه تماس داشتند و حداقل، هفتهاى یک بار، به مناسبتى،سخنرانى ایشان را مىشنیدند،اما بارها اتفاق افتاد که حضرتامام، جملهاى را مىفرمودند و فردا در بین مردم، همین جمله،تحریف مىشد، یاقسمتىازآن نقل مىشد ویادرتفسیر کلامشان،بین صاحبنظراناختلاف پیدامىشد;حتىنمایندگان مجلس نیزدراین موضوع،بایکدیگراختلاف پیدامىکردند،یکى مىگفت:مقصودامام،ایناست;ودیگرى مىگفت: مقصودامام،آن است.
علت تمامىانحرفاتى که در عالم،از بدو پیدایش تا پایان،عالم واقع مىشود، دو مساله است:نادانى و هواپرستى.
عدهاى نمىفهمند و دسترسىبه واقعیات ندارند (جاهلان)و عدهاى نیز عمدا و به دلخواه خود، تحریف و تفسیر غلطىمىکنند (هواپرستان).امیرالمومنین، على علیهالسلام مىفرماید:«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع» یعنى منشا همهفتنهها دو چیز است: یکى،آنکه کسانى از پیش خود، آراء ونظرهایى را مطرح مىکنند و به دلخواه، راهى را پیشنهاد، وبدعتهایى ایجاد مىکنند،کسانى که منافعشان را در آن بدعتدیده و میلها و هواها و تمایلاتشان موافق باآن بدعت مىباشد.دوم، کسانى هستند که نمىدانند، هرچند نیتهایشان خیر است. نمىخواهند انحراف پیدا کنند، اما به حقیقت، دسترسى ندارند وجاهلاند.
هیچ امتى، از این دوعامل" جهل و هواپرستى" مصون نبودهو تا روز قیامت نیز مصون نخواهدبود; چون این دنیا، محلآزمایش است، باید افراد، بر سر دو راهیها قرار گیرند و خودشانگزینش کنند. پس باید همیشه بساط آزمایش گسترده باشد،همیشه دو راه وجود داشته باشد وامکان انحراف براى بشروجود داشته باشد تا راه حق را بشناسد و آن را انتخاب کند و یادر راه باطل، قدم گذارد.
تمام ملل، به این دو عامل انحراف، مبتلا بودهاند. مسلماناننیز مستثنى نبودهاند; بعضى به سبب جهل و نادانى به انحرافکشیده شدهاند وبعضىبه سبب هواوهوسهاى خود،باعث ایجادبدعتهایى شدهاند وعدهاى رابه دنبال خود، به انحراف کشیدهاند.
از صدر اسلام حتى در زمان پیامبراکرم صلىالله علیه و آلهعدهاى وجود داشتند که تمایلاتشان با بعضى از احکام و عقایداسلام مغایرت داشت وآن احکام و عقاید را دوست نمىداشتند.
این مسائل، باعثشد که در همان اوایل، درباره احکام ورفتار زندگى فردى و اجتماعى اختلافاتى بین مسلمین پدید آید.مصیبتها و خون دلهایى که براهل بیت علیهمالسلام وارد شد ازهمین اختلافات سرچشمه مىگیرد، ولى ائمه اطهار با تدبیراتالهى و با صبر و شکیبایى بىنظیر خود، توانستند در طول دوقرن ونیم، اساس اسلام را در جامعه محکمکنند، هرچندکهمصیبتهاى بسیارىبه خودشان وارد شد. پس کسانى از راهبدعت گذارى، مردم را از مسیر حق منحرف کردهاند.اما کسانىهم بودند که از روى جهل منحرف شدند; این جهل نیز علل واسبابى داشت. سلسله اسبابش تقریبا طبیعى بود. بعضى ازاسبابش را نیز دشمنان فراهم کردند و در نتیجه، بعد از گذشتچند قرن، اکثر مسلمانان به خصوص، کسانى که دور از مرکزتولد و ظهور اسلام بودند، دچار اشتباهات و انحرافات شدند;قسمتى از این انحرافات، مربوط به بحث، مىشود; یعنىروشهایى که براى تقرب به خدا اختراع کردند یا در اثر جهل ونادانى، آنها را به عنوان آیینى پذیرفتند و به کار بستند. و تدریجا،از نسلى به نسل دیگر منتقل شد و به آنجا رسید که امروز ماشاهد فرقههاى مختلف و متنازعى هستیم که یکدیگر را نفىمىکنند، با یکدیگراختلاف دارند و هرکدام مىگویند: روش ماصحیح است، روش دیگران باطل است و فعالیتى مثبت،باحسن نیت، عاقلانه و خداپسندانه، براى روشن شدن راه حقانجام نمىگیرد و هر کسى به آنچه دوست داشته و پسندیدهاستاکتفا مىکند و تعصبات قومى و فرقهاى حاکم مىشود.متاسفانه، هرفرقهاى از افکار و رفتار خود حمایت و رفتاردیگران راتخطئه مىکند. و نمىکوشند تا با روش صحیح، حق رااز باطل تشخیص دهند تا هم خودشان هدایتشوند و هماسباب ضلالت دیگران را فراهم نکنند.
ادامه دارد