آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

 

کنکاش و کاوش در فلسفه دین و تعیین جایگاه‏دین در فرهنگ جهان معاصر و تبیین و تحکیم‏ره‏یافتهاى وحیانى در این باب از مباحث‏جذاب دوران ماست.
دراین باب گفتکویى داشتیم باجناب دکترآقاى محمدلگنهاوزن،ازاساتید و صاحبنظران‏فلسفه دین،اهل‏آمریکاو شیعه که هم‏اکنون درتهران و قم به تدریس اشتغال دارند،که ازنظرتان مى‏گذرد.
معرفت: ضمن تعریف فلسفه‏دین، مسائل اساسى آن را بیان‏بفرمایید.
دکترلگنهاوزن: هیچ یک از فلاسفه،اعم از کلاسیک و یا جدید، در مورد فلسفه‏دین، به عنوان شاخه مستقلى از فلسفه، مثل‏منطق و متافیزیک، سخن نگفته‏اند. ولذاهیچ‏گونه بحث‏سنتى در مورد تعریف فلسفه‏دین وجود ندارد. در واقع باید بسیارى ازمباحثى را که امروزه در زمینه فلسفه دین‏مطرح مى‏شود از خلال تاریخ فلسفه و سایرزمینه‏ها مثل متافیزیک و الهیات پى‏گیرى‏کرد. با این حال، امروزه در دانشگاه‏هاى‏غربى کلیه مباحث فلاسفه را،که مربوط به‏دین‏است،تحت‏سرفصلهایى گرد آورده‏اند که به عنوان فلسفه دین مورد مطالعه قرار مى‏گیرد.به همین ترتیب، قرن بیستم شاهد ظهور فلسفه‏حقوق، فلسفه طب، فلسفه زیست‏شناسى،فلسفه فیزیک، فلسفه علوم، فلسفه ریاضیات،فلسفه منطق و غیره بوده است. بحث درزمینه‏هاى فوق را مى‏توان در منابع حوزه‏هاى دیگر مثل:فلسفه منطق، شناخت‏شناسى ومتافیزیک ریشه‏یابى کرد. یکى‏از دلائل چنین‏رشدى این است که نقش دپارتمان فلسفه دربسیارى از دانشگاهها صرفا تربیت فیلسوف‏نیست‏بلکه تامین نیازمندیهاى سایر دپارتمانهانیز هست. در یک دانشگاه، باوجود بسیارى‏از بزرگان روان‏شناسى، احتمالا هرکس درمى‏یابد که دپارتمان فلسفه دوره فلسفه روان‏شناسى را ارائه خواهدداد. دانشجویان سایررشته‏ها اغلب در مورد نقطه نظرات فلاسفه‏درباره رشته خود کنجکاو هستند و اغلب به مطالعه فلسفه رشته خود تشویق مى‏شوند تادرک بهترى از آن، نسبت‏به آنچه در متون‏درسى آنان وجود دارد داشته‏باشند.
درچنین نگرشى،تدوین تعریف جامعى‏ازفلسفه دین چندان سودمند نیست;بااین‏حال،اگر کسى علاقه‏مند باشد تعریف جامعى‏از فلسفه دین ارائه نماید، پیشنهاد مى‏کنم ابتداسعى کند فلسفه را به معناى مصطلح فعلى دردانشگاهها درک کند و سپس آن را به‏موضوعات مربوط به دین محدود کند. ممکن‏است کسى از دیدگاه کلاسیک فلسفه را به‏«دوستى خرد» و یا از دیدگاه متافیزیک به‏«مطالعه موجود بماهو موجود» تعریف کند امااین تعریف مصطلح فلسفه در دانشگاههاى‏امروز نیست. فلسفه موجود در دانشگاههاى‏غرب، یک سلسله از مباحث تاریخى ومتدلوژى است. فلسفه، درختى است تاریخى‏و آشنا که ریشه‏هاى آن در یونان قدیم و باگذر از قرون وسطا و در خلال فلسفه جدیدقرنهاى هفده و هجده، سرانجام به شاخه‏هاى‏متعددى رسیده‏است، از قبیل: فلسفه اسلامى،فلسفه فرانسه و آلمان (که فلسفه قاره‏اى‏خوانده مى‏شود) و فلسفه آمریکایى وانگلیسى. قابل توجه است که شاخه هاى‏دیگرى از قبیل فلسفه چین، هندویى،بودایى و آفریقایى به این درخت پیوندخورده‏اند. تلقى اینها، به عنوان فلسفه،بدین لحاظ است که نوعى مشابهت درموضوعات یا روشهاى این شاخه ها بافلسفه غرب وجود دارد که ممکن است‏نقشى را در سنت هاى خاص خود ایفا کنند.من در صحبت از شناخت فلسفه، برحسب‏این نوع نگرش تاریخى، به هیچ وجه‏نمى‏خواهم بر چنین رهیافتى صحه‏بگذارم بلکه صرفا از شیوه‏اى که در موردفلسفه در محافل دانشگاهى امروز توافق برآن‏است، گزارش مى‏دهم.امروزه، متد عمده‏فلسفه آمیخته‏اى است از بررسى‏هاى تاریخى‏و تحلیلهاى منطقى، مفهومى و زبان شناختى‏وتلاش در جهت‏حمایت‏از تئورى‏هاى رایج،با این استدلال که توضیح و تبیین این‏تئورى‏ها مفیدتر از طرح تئورى‏هاى رقیب که‏فلاسفه در کتب خود ارائه کرده‏اند،خواهدبود. همچنین امروزه، متدهاى نقدى‏دیگرى در فلسفه از قبیل روش تفسیرى وپدیدار شناختى وجود دارد که فلاسفه آن را،به‏کار مى‏گیرند.
بنابراین، فلسفه دین با مفهومى که در بالابدان اشاره شد، به مسائل اساسى دین که‏فلاسفه‏به آن پرداخته‏اند، اشاره دارد;از قبیل:مباحث مربوط به وجود خدا، ذات وصفات‏خدا، مساله شر، مسائل شناخت‏شناسى،مسائلى پیرامون اخلاق وتعلیمات مذهبى،سؤالاتى درباره فعالیت‏هاى مذهبى‏وصوفى‏گرى، نظریاتى درباب زبان دینى، تئوریهایى در مورد اصول مذهبى ویژه‏اى‏مانند:اصل معاد وتثلیت در مسیحیت.
معرفت:اهمیت و ضرورت‏طرح مباحث فلسفه دین‏درعصرحاضرازچه‏جهت‏است؟
دکتر لگنهاوزن:همان طورکه‏گذشت، فلسفه دین، به کارگیرى روشهاى‏فلسفى است در پاسخگویى به سؤالاتى که‏به موضوعات اساسى در اندیشه مذهبى‏مربوط مى‏شوند; سؤالاتى نظیر، آیا خداوجود دارد؟ آیاکسى مى‏تواند وجود خدارااثبات کند؟ آیا اعتقاد به وجود خدامعقول‏است؟ آیا خدا محدود به زمان است؟ چگونه‏براى خداممکن است که جهان را خلق‏کند؟آیا خداباید به آنچه خوب است فرمان‏دهد؟دعاوى رقباى ادیان مختلف چگونه‏ارزیابى مى‏شود؟بعضى ازاین سؤالات، هم‏درفلسفه دین و هم در الهیات مورد بحث‏قرارگرفته‏اند و در واقع، تفاوت روشنى بین‏فلسفه دین و الهیات وجود ندارد. به هرحال،درفلسفه دین تلاش مى‏شود تابه سؤالات بالابى‏طرفانه و بدون مجذوبیت نسبت‏به مبادى‏دینى به خصوصى پاسخ داده شود. فلاسفه‏تلاش مى‏کنند تا پاسخهایى را که به این نوع‏سؤالات داده شده‏است مورد بررسى وبازبینى قراردهند،تا مباحثى را که براى تاییداین پاسخها مطرح شده‏است، تحلیل کنند ونیزنقاط قوت و ضعف این مباحث را ارزیابى‏کنند.ازآنجا که تحلیل دقیق و ارزیابى مباحث‏در فلسفه دین و سایر رشته‏هاى فلسفى‏بسیارمهم است، فیلسوف نیازمندتسلط کامل‏بر منطق است. به این دلیل ابن سینا از منطق به‏عنوان فلسفه اولى، یاد مى‏کند.
اهمیت فلسفه دین به مکان یا دوره‏خاصى محدود نمى‏شود بلکه از این حقیقت‏ناشى است که انسان فطرتا مذهبى است ودرعین حال، به او عقل اعطا شده است. این‏ترکیب، ناگزیر به فلسفه دین منتهى مى‏شود.در بعضى از فرهنگها سنت فلسفى، خود از به‏کارگیرى‏روشهاى منطقى‏درپاسخ‏به پرسشهاى‏مذهبى، برخاسته است .براى مثال، در هند وچین، منطق مشخصا در پاسخ به نیاز تحلیل‏مناقشات در مورد اصول مذهبى رشد یافت. همچنین،رشد فلسفه‏اسلامى،که‏متکى بر سنت‏یونانى‏است، به‏نحو خاصى مراقب ارتباط بین‏عقاید دینى وتفکر فلسفى بوده است.
در حال حاضر،فلسفه دین، اهمیت‏ویژه‏اى دارد، زیرا على‏رغم این حقیقت که‏بعضى از مکاتب فکرى الحادى: مثل‏مارکسیسم و پوزیتویسم که مدعى‏اند بایدمعتقدات مذهبى نابود شوند، بسیارى از مردم‏جهان در حال روى‏آورى به عقاید مذهبى‏هستند. کسانیکه پیرو مکاتب الحادى هستندبابسیارى از عقاید اساسى مذهبى به ستیزبرخاسته‏اند و فلسفه دین، با تامین روشهایى‏براى ارزیابى این اعتراضات به بسط جواب به‏آنان پرداخته است.درعصر حاضر، به اقتضاى‏شیوع گسترده انواع گرایشهاى مذهبى، مردم‏نیز در معرض اندیشه‏هاى مذهبى متضاد قرارگرفته‏اند. در اینجانیز ممکن است‏براى‏ارزیابى این ادعاهاى متضاد متدهاى فلسفى به‏کارگرفته شوند. غالب اوقات، به کارگیرى‏متدهاى فلسفى بى‏نتیجه است; بدین معنا که‏مى‏توان ادله قابل قبولى بر آراء متضاد اقامه‏کرد اما هرچند که فلسفه بعضا در ارائه نظرقاطع ناتوان است،با این حال، به‏ادراک‏کمک‏مى‏کند. فلسفه‏دین، مهم خواهدبود حتى اگر مخالفت‏هاى اساسى بااصول‏مذهبى وجود نداشته باشد وحتى‏اگردرجهان، همه مسلمان باشند مى‏بایست فلسفه‏دین به عنوان وسیله‏اى مفید دردرست‏مسلمین، وجود داشته باشد تا به کمک آن ماقادر باشیم در استدلال‏براى موضوعات‏دینى،ازخطا بپرهیزیم وگهگاهى،درساختارمنطقى و مفاهیم عقایدخودبه‏بصیرت بیشترى نائل شویم.
معرفت: به‏نظر شما، چه‏ارتباطى میان خدا شناسى وانسان‏شناسى وجود دارد وکدام پایه و اساس دیگرى‏است.
دکترلگنهاوزن: من شخصامعتقدم که هرگز کسى بدون شناخت‏خداحقیقت‏خود را نخواهد شناخت. قول‏معروفى است که اهل سنت‏به پیامبر اکرم‏صلى‏الله‏علیه‏وآله و شیعیان به حضرت على‏علیه‏السلام نسبت مى‏دهند که فرمود: «من‏عرف نفسه فقد عرف ربه‏»، هرکس خود راشناخت‏خداى خود را شناخته‏است. این جداجمله پرمحتوایى است که در باره آن کتابهاباید نوشت. هرگونه تلاشى براى شناخت‏خود، بدون توجه به خدا، پایان موفقیت‏آمیزى نخواهد داشت. در عین حال، ما ازعرفاى اسلامى آموخته‏ایم که اگر کسى‏بخواهد خداى رابشناسد،بهترین راه این است‏که آینه قلب خود را جلا دهد وبه آن چه درآن منعکس شده بنگرد. بنابراین در بینش‏اسلامى نوعى رابطه ارگانیک میان شناخت‏خدا و خود وجود دارد، و ما از طریق تزکیه‏نفس، که نیاز به خودشناسى دارد، به‏خداشناسى مى‏رسیم; اما خودشناسى تنها درسایه خداشناسى مفهوم پیدا خواهد کرد. بادید متافیزیکى مى‏توان گفت که پایه واساس انسان شناسى، خداشناسى است. بدین‏معنا که منشاء همه مخلوقات خداست. اما درمقابل، شناخت‏شناسى‏ابتدااز خودشناسى‏آغازمى‏کند وسپس به خداشناسى مى‏پردازد. دراین مفهوم، خود شناسى پایه واساس معرفت‏و شناخت الهى است. اما این تبیین مناسبى‏نیست زیرابایدبه یاد داشت که خودشناسى‏بدون شناخت‏خدا حقیقتا تام نیست.
به هرحال، اگر منظور از سؤال ارتباطمیان خداشناسى و انسان‏شناسى است آن‏گونه که در محافل دانشگاهى غربى مطرح است،پاسخ این است که ارتباط ناچیزى بین آنهاوجود دارد. از یک سو، انسان‏شناسان به‏خداشناسى تنها به‏عنوان محصول فرهنگى‏مى‏نگرند و از سوى دیگر، خداشناسان‏مسیحى سخن زیادى درباب ماهیت انسانى‏براى گفتن دارند و گاهى آن راانسان‏شناسى مى‏نامند به گونه‏اى که مثلابه‏عنوان انسان شناسى «تیلیج‏» - که یک‏خداشناس است - از آراء او درباب ماهیت‏انسان بحث مى‏کنند. اما این ارتباط ناچیزى بامطالعه تجربى در باب فرهنگ انسانى داردکه انسان شناسان حرفه‏اى را به خود مشغول‏داشته‏است.
معرفت:به نظرشما،انتظاربشر از دین چیست؟
دکتر لگنهاوزن: زمانى که من دردانشگاه جنوبى تگزاس تدریس مى‏کردم باکشیش مسیحى آنجا گفتگویى داشتم. او ازمن سؤال کرد: «به‏نظر شما دین چه حاصلى‏براى انسان در بر دارد.؟» من در پاسخ گفتم:عدالت; و او تصدیق نکرد. بر طبق تعالیم‏مسیح انسان ذاتا گناهکار است و هیچ چیزى‏در هیچ دینى نمى‏تواند انسان را عادل گرداندو یا در جامعه انسانى عدالت‏برقرار کند. البته‏در تعالیم مسیح خدا بخشنده است. بنابراین‏کشیش به من گفت که به نظر او هدف دین‏تامین آسایش براى مردم است، آن هم‏آسایش روحى که از آگاهى به عشق خدا وبخشندگى او نسبت‏به کسانى‏که با توبه به‏درگاهش باز گردند حاصل مى‏آید. من‏معتقدم که نباید آرامش روحى را که همه‏ادیان آن را تامین مى‏کنند و قرآن نیز از آن‏به عنوان «سکینه‏» یاد مى‏کند کم اهمیت‏جلوه دهیم. و آن را جداى از سایر تعالیم‏دینى به خصوص اهمیت‏اخلاقى که دین‏براى عدالت فردى واجتماعى قائل است،بررسى کنیم.کشیش با نگاهى مغرورانه وترحم آمیز از من پرسید: آیا شما واقعا فکرمى‏کنید دین بتواند عدالت را به جهان به‏ارمغان آورد. من در پاسخ گفتم: این مهم‏نیست که به مسائل چگونه نظر شود و یاوظایف تا چه اندازه غیر ممکن به‏نظر رسند،این مسؤولیتى است که خداوند ما را بدان‏مکلف گردانیده‏است و ما باید با تمام توان به‏وظایف خود عمل نماییم و امر به معروف ونهى از منکر کنیم.
انسان از دین چیزهاى زیادى انتظار دارداز جمله: هدایت، آسایش، رشد مبانى‏اخلاقى، خودشناسى، آداب و رسوم و... دریک جمله مى‏توان گفت: انسان در مذهب به‏جستجوى راهنمایى به سوى حقیقت مطلق،حق‏تعالى، است.
معرفت: به نظرشما ماهیت‏زبان دین چیست؟ آیا زبان‏دینى و قضایاى دینى‏توصیفى‏اند و یا هنجارى؟
دکتر لگنهاوزن:من‏معتقدم مطالب‏جالب و فراوانى راجع به این موضوع‏مى‏توان از قرآن آموخت. وقتى پیامبر اکرم‏صلى الله‏علیه‏وآله وسلم قرآن را قرائت‏مى‏فرمود، مردم آن را به این دلیل که داستان‏گذشتگان و یا شعر است رد مى‏کردند. و این‏نکته به این دلیل قابل توجه است که رد این‏اتهامات بیانگر این است که امروزه تنها روش‏مفید براى بحث کردن در مورد زبان دین،مقابله کردن آن با زبان تاریخ و شعر است.زبان دین با زبان شعر و تاریخ مشابهت زیادى‏دارد و به همین لحاظ مورد اتهام کفار قرارگرفته‏است. زبان دین مانند زبان تاریخ وقایع‏گذشته را توصیف مى‏کند، و همچون شعر ازنمادها و استعارات بهره مى‏جوید. البته اگرکسى فقط کثرت وقایع گذشته و استعارات وغیره را در زبان دین ببیند، مفهوم حقیقى آن‏را همانطور که کفار پیام قرآن را نادیده‏گرفتند از دست‏خواهدداد.
درغرب تمایلى وجود دارد مبنى براین که‏تنها زمانى حقیقت گفتارهاى توصیفى رابپذیرند که به‏وسیله روشهاى علوم تجربى‏تایید شده‏باشد. براین اساس، عده‏اى مذهب‏را انکار کرده‏اند. گروهى دیگر از فلاسفه والهیون، در تلاش به منظور حفظ دین، اظهارداشته‏اند که قضایاى مذهبى توصیفى نیست‏بلکه هنجارى است. به نظر من این بحث،مبتنى بر افکار نادرستى راجع به حقیقت‏توصیفى است. بسیارى از ادعاهاى توصیفى‏حقیقى مانند ریاضیات و واقعیات فلسفى ازطریق تجربه توجیه پذیر نیست. بنابراین من‏ادعا مى‏کنم که بسیارى از حقیقت‏هاى‏مذهبى، توصیفى مى‏باشد. ولى، این حقایق‏غالبا به این جهان مربوط نمى‏شوند. بنابراین،تبیین و توجیه چنین حقایقى با همان روشى‏که حقایق مربوط به جهان محسوس توجیه‏مى‏شود، درست نیست. از سوى دیگر، این‏ادعا که زبان دین هنجارى است نباید به طورکامل مردود شمرده شود، زیرا به نظرمى‏رسد عنصر هنجارى در قضایاى دینى‏وجود دارد. تصدیق این حقیقت که «معبودى‏جز خدا نیست‏» (لااله‏الاالله)، صرفا مبین یک‏واقعیت نیست. بلکه، علاوه برآن، این‏شخص (تصدیق کننده) را در رابطه‏اى‏هنجارى با موصوف به این واقعیت (الله) قرارمى‏دهد. درک این که «معبودى جز خدانیست‏» بدون این که شخص بداند پیش خدامسؤول است ممکن نیست. پى نبردن به‏جهت هنجارى، عدم درک کامل معنى‏شهادت را نشان مى‏دهد.
شاید آنهایى که ادعا مى‏کنند که قضایاى‏مذهبى صرفاتوصیفى یا صرفا هنجارى است،مانند آنهایى هستند که وحى‏الهى را به عنوان‏تاریخ محض یا شعر پنداشته‏اند.
زبان دینى، اگر چه وقایع تاریخى وبدایع ادبى شعر را در بر دارد ولى فراتر ازآنها هست. همین طور، اگر چه زبان دینى‏داراى عناصر توصیفى و هنجارى است،ولى دامنه آن وسیع‏تر از این جنبه‏ها است.برخى ازکسانى که ازافکار ویتگنشتاین، (Wittgenstein) متاثر بوده‏اند، معتقدند که‏پذیرش زبان مذهبى به معناى به‏کارگیرى‏زبان در غیر کاربردهاى معمولى آن است.اشکال این دیدگاه این است که زبان مذهبى‏را از طریق جدا ساختن آن از کاربردهاى‏دیگر زبان، ناچیز جلوه مى‏دهد. من‏مى‏خواهم ادعا نمایم که اگر چه، اهمیت زبان‏مذهبى با ملاحظه عناصر توصیفى و هنجارى‏از بین نمى‏رود، ولى این بدان معنى نیست که‏زبان دینى از ملاحظات توصیفى و هنجارى ویا از کاربردهاى عادى زبان جدا است. مذهب‏زبان رااز محدوده، معمولى‏خود فراترمى‏بردولى این کار را به گونه‏اى انجام مى‏دهد که‏توانایى‏اش را براى نفوذ در زبان عادى به کارگیرد. به‏کارگیرى زبان دینى تنها یک بازى‏مستقل نیست‏بلکه یادآور وجود خداست.
معرفت: به‏نظر شما، حقایق‏وقضایاى مذهبى چگونه‏بررسى واثبات مى‏شوند؟
دکترلگنهاوزن: چندین راه براى‏شناخت درستى یک مدعاى مذهبى وجوددارد. در فلسفه یامذهب، یک شخص‏روشهاى فلسفى را براى اثبات ادعاى مذهبى‏به‏کار مى‏برد یعنى سعى مى‏کند تا پاسخ‏اشکالهایى را که برعلیه مذهب اقامه شده‏است‏و همچنین دلایل تقویت آنها را بیابد.استراتژى‏هاى مختلفى در این زمینه‏وجوددارد. برخى در صدد آن هستند، تانشان دهند که حقایق مذهبى از بدیهیات‏استنباط مى‏شود. در مقابل، برخى دیگرمى‏کوشند تا حقایق مذهبى را به طریقى که‏ادعاهاى قابل درک توجیه مى‏شود، تبیین‏کنند. علاوه براین سؤال، ممکن است کسى‏بپرسد که «حقیقت چگونه کشف مى‏شود؟»باید گفت‏براى کشف قیقت‏شیوه‏هاى‏فلسفه و خداشناسى در این مورد مى‏تواند به‏شخص کمک نماید. و نیز مطالعه کتاب ومجلات مختلف، استماع سخنرانى و...مى‏تواند در این زمینه مفیدافتد. بعضى از افرادمعمولا رشته واحدى از تفکر را دنبال‏مى‏کنند تا به درک حقیقت‏یک ادعاى‏مذهبى هدایت‏شوند. بعضى دیگر ادله‏موافقین و مخالفین را ارزیابى کرده و سپس،حکم به صحت‏یکى از آنها مى‏کنند. شخص‏در این بررسى باید سعى کند تا ادله قاطع‏اى‏داشته باشد والا ممکن است گمراه شود یاصحت عقایدى را به‏شیوه‏اى بپذیرد که نتوانددرمقابل دقت انتقادى، از خود مقاومت نشان‏دهد. ولى وقتى که شخص بادلیل، برخى‏ادعاهاى مذهبى را پذیرفت‏باید به دنبال‏تایید هرچه بیشتر آنها باشد و بصیرت بیشترنسبت‏به آنها کسب کند. اگر ریشه حقایق‏مذهبى همواره عمیق‏تر نگردند روحیه‏مذهبى شخص تضعیف شده و در نتیجه نابودخواهد شد. 
معرفت : عمده‏ترین‏نگرشهاى غربیان نسبت‏به دین‏چیست؟ارزیابى شما از این‏نگرش‏ها چگونه است؟و علت‏رشد شک گرایى و بدبینى‏نسبت‏به مبانى عقاید مذهبى‏در عصرحاضر چیست؟
دکترلگنهاوزن:از آنجا که من بانگرش غربیان، عموما آشنا نیستم، توضیح‏خود رابه نگرش آمریکاییان محدود مى‏کنم.بسیارى از آمریکاییها خود را مذهبى تلقى‏مى‏کنند. بر طبق اکثر برآوردها، حدود 85%آمریکاییان مسیحى هستند. چنین چیزى‏غالبابراى ایرانیان که تمایل دارند نسبت‏به‏غرب به عنوان جهان الحادى بنگرند تعجب‏آور است، آنان مى‏پرسند: اگر آمریکاییان‏این اندازه مذهبى‏اند چرا ما بازهم شاهدگزارشهایى مربوط به فراوانى فساد در آمریکامثل:بى‏بندوبارى جنسى، خشونت، و استعمال‏مواد مخدر و غیره در جامعه آمریکا هستیم.جواب به این سؤال مشکل است و پاسخ‏دهنده بهتر است جامعه شناس باشدتافیلسوف،اما موارد زیر، ممکن است‏به‏صورت احتمال مطرح شود.
بعد از جنگ‏هاى جهانى، در قرن بیستم،مردم احساس کردند که امنیت جهانى چنان‏که‏تصور مى‏رفت نیست. کشتار و شقاوت آن‏جنگها،به حدى بود که عقاید بسیارى ازفیلسوفان و روشنفکران متزلزل شد، و آنان‏که مذهبى باقى ماندند، تعلیمات اخلاقى‏رهبران مذهبى را با اطمینان سابق‏نمى‏پذیرفتند، زیرا این تعلیمات نتوانسته بودمانع شقاوتهایى که خود درطول جنگ شاهدآن بودند شود. عقاید مذهبى باقى ماندندولى‏بیشترحالت درونى،شخصى و محرمانه یافت.در طول جنگ ویتنام،اصول اخلاقى رایج‏بشدت زیر سؤال رفت. بسیارى از رهبران‏مذهبى از محکوم کردن سیاست آمریکاامتناع‏کردند وبسیارى نیزآن را تایید کردند.و در این حال، فقط یک اقلیت عمل‏گراى‏مذهبى،آن هم با ترس از کلیسا که به آن‏تعلق‏داشتند با جنگ مخالفت کردند. مقامات‏رسمى تمایل داشتند که سیاست دولت‏راتائید کنند. و به‏همین دلیل نارضایتى عامه ازجنگ به یک حرکت عمومى ضدبنیادى‏تبدیل شد.اخلاق جنسى سنتى و دیگرهنجارهاى اجتماعى زیر سؤال رفت. برخى به‏حدى از کلیساهاى مسیحى سنتى رنجیده‏خاطر شدند که مسیحیت را رها کردند و به‏فرقه هاى هندى، بودایى و دیگر ادیان‏پیوستند. سیاه‏پوستان آمریکا از این که‏راهشان را به سوى اسلام یافته‏اند، خوشوقت‏بودند. بیشتر مردم مسیحى باقى ماندند; اماکلیساهاى دیرینه رابه فرقه هاى غیرسنتى‏تر، مثل‏«بچه‏هاى خدا» واگذار کردند.آمریکاییان از جهات بسیارى هرگز نتوانستنداز پیامدهاى جنگ ویتنام رهایى یابند،نگرش‏هاى اخلاقى و مذهبى متلاشى شدند.از این رو اکثریت،آنها رابیش از پیش، به‏عنوان موضوعات شخصى تلقى کردند.
پس از جنگ جهانى دوم افکارپوزیتویستى در میان روشنفکران نفوذ زیادى‏یافت. برخى نیز تحت تاثیر نگرش هاى‏اگزیستانسیالیست هاى الحادى، مثل سارتر وهایدگر و بقیه، نفى مذهب ازسوى فروید راپذیرفتند. این گونه نگرش‏ها همراه‏باپدیده‏هاى اجتماعى فوق‏الذکر، سبب شدکه شک‏گرایى بین روشنفکران رشدیابد.
البته در حال حاضر، اندیشه مذهبى‏باردیگر، درمیان روشنفکران حیات‏مجدد یافته‏است. پوزیتویسم، مارکسیسم،اگزیستانسیالیسم و روانشناسى فرویدمورد انتقاد قرار گرفته و دیگر موردپذیرش اکثرفلاسفه نیستند.درهمین حال،بد جلوه‏دان شرایط اخلاقى در غرب‏باعث‏شده‏است که بسیارى از متفکرین‏براى نیل به هدایت واقعى، به اندیشه‏مذهبى بازگشت کنند. بسیارى از مردم درتکاپو هستند، و اکنون فرصت‏بسیارخوبى براى معرفى اندیشه اسلامى است.
معرفت: تئورى فروید درمورد مذهب چیست و به نظرشما، چه اشکالى براین تئورى‏وارد است؟
دکترلگنهاوزن: من معتقد نیستم‏که نوشته‏هاى فروید در مورد مذهب، شایسته‏آن باشد که با بحث فلسفى مطرح و بزرگ‏شود. به طور خلاصه، فروید علل گوناگون‏روان‏شناختى را براى ایمان مذهبى ذکرمى‏کند و سپس ادعا مى‏کند که ماهیت ایمان‏مذهبى است، در واقع این ادعا را نمى‏توان ازاستدال روان‏شناختى وى استنتاج نمود. منطق‏دانان ازاین قسم اشتباهات به عنوان اشتباه‏اصولى (مبانى) یاد مى‏کنند. این اشتباه رامى‏توان چنین توضیح داد:فرض کنید X بادفاع Y از یک طرح سیاسى معین،مخالفت‏مى‏کند. ولى به جاى اقامه دلیل و برهان، براى‏رد کردن طرح او، شواهدى ارائه مى‏دهد تانشان دهد که Y صرفا به‏خاطر پول از این‏طرح دفاع کرده‏است. بنابراین، X نتیجه‏مى‏گیرد که این طرح باید رد شود. این یک‏اشتباه است. زیرا X براى رد طرح Y کارى‏انجام نداده‏است تا نشان دهد که اشتباهى درطرح وجود دارد.حتى ممکن‏است دراین‏مورد،اشتباهى در دفاع Y وجود داشته‏باشد،ولى‏این‏نمى‏توانددلیلى براى رد طرح او باشد.
بنابراین، حتى اگر تئورى فروید دلیل‏روان‏شناختى قابل قبولى براى توجیه وپذیرش عقاید مذهبى مردم باشد، نمى‏توانددلیل بر رد آن شمرده شود. دلایلى براى‏تردید در مورد تئورى روان‏شناختى فرویدنیز وجود دارد. ولى این خود یک موضوع‏وسیعى است که ما نمى‏توانیم فعلا وارد آن‏شویم. حتى صرف نظر از مسائل نظرى که‏در مورد تئورى فروید وجود دارد.( چیزى‏که به‏وسیله ادولف گرانبوم، (Grunbaum) به صورت نقد فلسفى در آمده‏است.)، ممکن‏است کسى گمان کند که اگر تئورى روان‏شناختى فروید درست‏بود، مى‏بایستى خودروانکاوان از این تئورى منتفع مى‏شدند درحالى که اطلاعات آمارى عکس این قضیه رانشان مى‏دهند. اطلاعات مؤید این سخن است‏که روانکاوان خود، على رغم این‏که سالها درتجزیه و تحلیل این مسائل عمرى را سپرى‏نموده‏اند، از بیشترین و جدى‏ترین مشکلات‏روان‏شناختى رنج مى‏برند و بالاترین آمارخودکشى درمیان آنان مشاهده مى‏شود. من‏دلیلى براى توجه جدى به تئورى فرویدنمى‏بینم، مگر این‏که این واقعیت راخاطرنشان کنم که این تئورى، تاثیر عمیقى برفرهنگ غرب داشته است. خداوند مسملین‏را از چنین اندیشه‏هاى انحرافى حفظ نماید.
معرفت: به بعضى ازفیلسوفان معاصر غرب که ازگرایش مذهبى حمایت مى‏کنند اشاره بفرمایید.
دکترلگنهاوزن: هرچندکه جوعمومى در فلسفه حرفه اى غرب، نسبت‏به‏عقاید مذهبى، باتردید نظر مى‏کند. اما به‏نظرمى‏رسد که افکار مذهبى تعداد روزافزونى ازفیلسوفان را، به خصوص در آمریکا، به خودجذب مى‏کند.یک جنبش عمومى،درمحیط -هاى مختلف فلسفى در حال ظهور است که‏در آن سنتهاى آموزشگاهى (اسکولاستیک)و ارزشهاى مذهبى مورد انتقاد قرارگرفته‏است. در متافیزیک، «ماهیت گرایى‏» به‏طور گسترده پذیرفته شده‏است، هرچند که‏پوزیتویست‏هاى منطقى و نسلهاى بعدى آن،«ماهیت‏گرایى‏» را موهومات کهنه پنداشته‏اند.در فلسفه حقوق، نظریات حقوق طبیعى، که‏هنوز ازسوى لیبرالها نادیده انگاشته مى‏شود،در حال تجدید حیات است.در فلسفه سیاسى،از سوى بسیارى از فیلسوفان مشهور حمله‏اى‏همه جانبه، علیه کل سنت لیبرالى صورت‏مى‏گیرد. آنان مروج این عقیده‏اند: «اجتماع وارزشهاى آن،مخصوصااخلاقیات و ارزشهاى‏مذهبى، از اهمیت اساسى برخوردارند.» درعلم اخلاق تسلط تئوریهاى کانتى و سودگرااز سوى کسانى که ادعا دارند کانون افکاراخلاقى باید تقوى و فضیلت‏باشد، مورداعتراض واقع شده‏است. سرانجام علاقه به‏فلسفه دین، که تقریباازبیست‏سال پیش آغازشده‏است، رشد قابل توجهى دارد. و هنوزآثارى از افت درآن مشاهده نمى‏شود. برخى‏از مهمترین مدافعین نگرش مذهبى‏درحرکت هاى مذهبى معاصر عبارتند:
1-آلسدیرمکنتایر،، (Alasdair Mcintyre) که کتابش، «درپى‏تقوى‏» تردیدى درکل بنیان‏فلسفى‏لیبرالى ایجاد کرد و هنوز احساس‏مى‏شود این کتاب مهمترین منتقد از لیبرالیسم‏است که پس ازجنگ جهانى دوم، ظاهر شده‏است. و معتقد است که راه حل مشکلاتى‏است که در نگرش لیبرالى پیداشده و در دین‏قابل دست‏یابى است.
2- آلوین پلن‏تینگا،، (Alvin Plantinga) همانند «مکنتایر» یک پرفسور در دانشگاه‏«نوتردام‏»، (Notre Dame) است و کتابهاى‏موثرى در حمایت از ره‏یافت لکونیستى،دکترین مذهبى معاصر، در موضوعات‏فلسفه دین تالیف کرده‏است.
3- همچنین‏«پلن‏تینجا» و «ویلیام‏پى.آلستن‏»، (William P.Alston) که مجلات‏«ایمان و فلسفه‏» و «جامعه فیلسوفان مسیحى‏»را انتشار داده اند. «الستن‏» رئیس پیشین انجمن‏فلسفى آمریکا، نویسنده کتاب «کلام آسمانى‏و کنش بشرى‏» وکتاب «شهود خدا» است که‏در دانشگاه سیراکیوز، (Syracuse) در ایالت‏نیویورک تدریس مى‏کند.
یکى دیگراز فیلسوفان پرنفوذ در دانشگاه‏نوتردام «گرى گوئینگ‏»، (Gary Gutting) است که هم در زمینه فلسفه علم و هم درزمینه فلسفه دین،کتب و مقالاتى تالیف ومنتشر کرده است.
از میان فیلسوفان جدید آمریکا، مهمترین‏مدافعین نگرش مذهبى را که در خاطر دارم‏بدین قرارند:
رابرت آدامز، (Robert Adams) توماس و.موریس، (Thomas V.Morris) جرج شلزینجر، ( Goorge Schlesinger) پتر.ون‏این‏ویجن، (Peter Van Inwagan) ویلیام وین رایت، (William Wainright) رابرت اودى، (Robert Audi) النور استامپ، (Elenore Stump) مرلین‏آدامز Adams)(Mariluyn استیون کتز، (Stephen Ketz)

تبلیغات