گفتگو پیرامون فلسفه دین
آرشیو
چکیده
متن
کنکاش و کاوش در فلسفه دین و تعیین جایگاهدین در فرهنگ جهان معاصر و تبیین و تحکیمرهیافتهاى وحیانى در این باب از مباحثجذاب دوران ماست.
دراین باب گفتکویى داشتیم باجناب دکترآقاى محمدلگنهاوزن،ازاساتید و صاحبنظرانفلسفه دین،اهلآمریکاو شیعه که هماکنون درتهران و قم به تدریس اشتغال دارند،که ازنظرتان مىگذرد.
معرفت: ضمن تعریف فلسفهدین، مسائل اساسى آن را بیانبفرمایید.
دکترلگنهاوزن: هیچ یک از فلاسفه،اعم از کلاسیک و یا جدید، در مورد فلسفهدین، به عنوان شاخه مستقلى از فلسفه، مثلمنطق و متافیزیک، سخن نگفتهاند. ولذاهیچگونه بحثسنتى در مورد تعریف فلسفهدین وجود ندارد. در واقع باید بسیارى ازمباحثى را که امروزه در زمینه فلسفه دینمطرح مىشود از خلال تاریخ فلسفه و سایرزمینهها مثل متافیزیک و الهیات پىگیرىکرد. با این حال، امروزه در دانشگاههاىغربى کلیه مباحث فلاسفه را،که مربوط بهدیناست،تحتسرفصلهایى گرد آوردهاند که به عنوان فلسفه دین مورد مطالعه قرار مىگیرد.به همین ترتیب، قرن بیستم شاهد ظهور فلسفهحقوق، فلسفه طب، فلسفه زیستشناسى،فلسفه فیزیک، فلسفه علوم، فلسفه ریاضیات،فلسفه منطق و غیره بوده است. بحث درزمینههاى فوق را مىتوان در منابع حوزههاى دیگر مثل:فلسفه منطق، شناختشناسى ومتافیزیک ریشهیابى کرد. یکىاز دلائل چنینرشدى این است که نقش دپارتمان فلسفه دربسیارى از دانشگاهها صرفا تربیت فیلسوفنیستبلکه تامین نیازمندیهاى سایر دپارتمانهانیز هست. در یک دانشگاه، باوجود بسیارىاز بزرگان روانشناسى، احتمالا هرکس درمىیابد که دپارتمان فلسفه دوره فلسفه روانشناسى را ارائه خواهدداد. دانشجویان سایررشتهها اغلب در مورد نقطه نظرات فلاسفهدرباره رشته خود کنجکاو هستند و اغلب به مطالعه فلسفه رشته خود تشویق مىشوند تادرک بهترى از آن، نسبتبه آنچه در متوندرسى آنان وجود دارد داشتهباشند.
درچنین نگرشى،تدوین تعریف جامعىازفلسفه دین چندان سودمند نیست;بااینحال،اگر کسى علاقهمند باشد تعریف جامعىاز فلسفه دین ارائه نماید، پیشنهاد مىکنم ابتداسعى کند فلسفه را به معناى مصطلح فعلى دردانشگاهها درک کند و سپس آن را بهموضوعات مربوط به دین محدود کند. ممکناست کسى از دیدگاه کلاسیک فلسفه را به«دوستى خرد» و یا از دیدگاه متافیزیک به«مطالعه موجود بماهو موجود» تعریف کند امااین تعریف مصطلح فلسفه در دانشگاههاىامروز نیست. فلسفه موجود در دانشگاههاىغرب، یک سلسله از مباحث تاریخى ومتدلوژى است. فلسفه، درختى است تاریخىو آشنا که ریشههاى آن در یونان قدیم و باگذر از قرون وسطا و در خلال فلسفه جدیدقرنهاى هفده و هجده، سرانجام به شاخههاىمتعددى رسیدهاست، از قبیل: فلسفه اسلامى،فلسفه فرانسه و آلمان (که فلسفه قارهاىخوانده مىشود) و فلسفه آمریکایى وانگلیسى. قابل توجه است که شاخه هاىدیگرى از قبیل فلسفه چین، هندویى،بودایى و آفریقایى به این درخت پیوندخوردهاند. تلقى اینها، به عنوان فلسفه،بدین لحاظ است که نوعى مشابهت درموضوعات یا روشهاى این شاخه ها بافلسفه غرب وجود دارد که ممکن استنقشى را در سنت هاى خاص خود ایفا کنند.من در صحبت از شناخت فلسفه، برحسباین نوع نگرش تاریخى، به هیچ وجهنمىخواهم بر چنین رهیافتى صحهبگذارم بلکه صرفا از شیوهاى که در موردفلسفه در محافل دانشگاهى امروز توافق برآناست، گزارش مىدهم.امروزه، متد عمدهفلسفه آمیختهاى است از بررسىهاى تاریخىو تحلیلهاى منطقى، مفهومى و زبان شناختىوتلاش در جهتحمایتاز تئورىهاى رایج،با این استدلال که توضیح و تبیین اینتئورىها مفیدتر از طرح تئورىهاى رقیب کهفلاسفه در کتب خود ارائه کردهاند،خواهدبود. همچنین امروزه، متدهاى نقدىدیگرى در فلسفه از قبیل روش تفسیرى وپدیدار شناختى وجود دارد که فلاسفه آن را،بهکار مىگیرند.
بنابراین، فلسفه دین با مفهومى که در بالابدان اشاره شد، به مسائل اساسى دین کهفلاسفهبه آن پرداختهاند، اشاره دارد;از قبیل:مباحث مربوط به وجود خدا، ذات وصفاتخدا، مساله شر، مسائل شناختشناسى،مسائلى پیرامون اخلاق وتعلیمات مذهبى،سؤالاتى درباره فعالیتهاى مذهبىوصوفىگرى، نظریاتى درباب زبان دینى، تئوریهایى در مورد اصول مذهبى ویژهاىمانند:اصل معاد وتثلیت در مسیحیت.
معرفت:اهمیت و ضرورتطرح مباحث فلسفه دیندرعصرحاضرازچهجهتاست؟
دکتر لگنهاوزن:همان طورکهگذشت، فلسفه دین، به کارگیرى روشهاىفلسفى است در پاسخگویى به سؤالاتى کهبه موضوعات اساسى در اندیشه مذهبىمربوط مىشوند; سؤالاتى نظیر، آیا خداوجود دارد؟ آیاکسى مىتواند وجود خدارااثبات کند؟ آیا اعتقاد به وجود خدامعقولاست؟ آیا خدا محدود به زمان است؟ چگونهبراى خداممکن است که جهان را خلقکند؟آیا خداباید به آنچه خوب است فرماندهد؟دعاوى رقباى ادیان مختلف چگونهارزیابى مىشود؟بعضى ازاین سؤالات، همدرفلسفه دین و هم در الهیات مورد بحثقرارگرفتهاند و در واقع، تفاوت روشنى بینفلسفه دین و الهیات وجود ندارد. به هرحال،درفلسفه دین تلاش مىشود تابه سؤالات بالابىطرفانه و بدون مجذوبیت نسبتبه مبادىدینى به خصوصى پاسخ داده شود. فلاسفهتلاش مىکنند تا پاسخهایى را که به این نوعسؤالات داده شدهاست مورد بررسى وبازبینى قراردهند،تا مباحثى را که براى تاییداین پاسخها مطرح شدهاست، تحلیل کنند ونیزنقاط قوت و ضعف این مباحث را ارزیابىکنند.ازآنجا که تحلیل دقیق و ارزیابى مباحثدر فلسفه دین و سایر رشتههاى فلسفىبسیارمهم است، فیلسوف نیازمندتسلط کاملبر منطق است. به این دلیل ابن سینا از منطق بهعنوان فلسفه اولى، یاد مىکند.
اهمیت فلسفه دین به مکان یا دورهخاصى محدود نمىشود بلکه از این حقیقتناشى است که انسان فطرتا مذهبى است ودرعین حال، به او عقل اعطا شده است. اینترکیب، ناگزیر به فلسفه دین منتهى مىشود.در بعضى از فرهنگها سنت فلسفى، خود از بهکارگیرىروشهاى منطقىدرپاسخبه پرسشهاىمذهبى، برخاسته است .براى مثال، در هند وچین، منطق مشخصا در پاسخ به نیاز تحلیلمناقشات در مورد اصول مذهبى رشد یافت. همچنین،رشد فلسفهاسلامى،کهمتکى بر سنتیونانىاست، بهنحو خاصى مراقب ارتباط بینعقاید دینى وتفکر فلسفى بوده است.
در حال حاضر،فلسفه دین، اهمیتویژهاى دارد، زیرا علىرغم این حقیقت کهبعضى از مکاتب فکرى الحادى: مثلمارکسیسم و پوزیتویسم که مدعىاند بایدمعتقدات مذهبى نابود شوند، بسیارى از مردمجهان در حال روىآورى به عقاید مذهبىهستند. کسانیکه پیرو مکاتب الحادى هستندبابسیارى از عقاید اساسى مذهبى به ستیزبرخاستهاند و فلسفه دین، با تامین روشهایىبراى ارزیابى این اعتراضات به بسط جواب بهآنان پرداخته است.درعصر حاضر، به اقتضاىشیوع گسترده انواع گرایشهاى مذهبى، مردمنیز در معرض اندیشههاى مذهبى متضاد قرارگرفتهاند. در اینجانیز ممکن استبراىارزیابى این ادعاهاى متضاد متدهاى فلسفى بهکارگرفته شوند. غالب اوقات، به کارگیرىمتدهاى فلسفى بىنتیجه است; بدین معنا کهمىتوان ادله قابل قبولى بر آراء متضاد اقامهکرد اما هرچند که فلسفه بعضا در ارائه نظرقاطع ناتوان است،با این حال، بهادراککمکمىکند. فلسفهدین، مهم خواهدبود حتى اگر مخالفتهاى اساسى بااصولمذهبى وجود نداشته باشد وحتىاگردرجهان، همه مسلمان باشند مىبایست فلسفهدین به عنوان وسیلهاى مفید دردرستمسلمین، وجود داشته باشد تا به کمک آن ماقادر باشیم در استدلالبراى موضوعاتدینى،ازخطا بپرهیزیم وگهگاهى،درساختارمنطقى و مفاهیم عقایدخودبهبصیرت بیشترى نائل شویم.
معرفت: بهنظر شما، چهارتباطى میان خدا شناسى وانسانشناسى وجود دارد وکدام پایه و اساس دیگرىاست.
دکترلگنهاوزن: من شخصامعتقدم که هرگز کسى بدون شناختخداحقیقتخود را نخواهد شناخت. قولمعروفى است که اهل سنتبه پیامبر اکرمصلىاللهعلیهوآله و شیعیان به حضرت علىعلیهالسلام نسبت مىدهند که فرمود: «منعرف نفسه فقد عرف ربه»، هرکس خود راشناختخداى خود را شناختهاست. این جداجمله پرمحتوایى است که در باره آن کتابهاباید نوشت. هرگونه تلاشى براى شناختخود، بدون توجه به خدا، پایان موفقیتآمیزى نخواهد داشت. در عین حال، ما ازعرفاى اسلامى آموختهایم که اگر کسىبخواهد خداى رابشناسد،بهترین راه این استکه آینه قلب خود را جلا دهد وبه آن چه درآن منعکس شده بنگرد. بنابراین در بینشاسلامى نوعى رابطه ارگانیک میان شناختخدا و خود وجود دارد، و ما از طریق تزکیهنفس، که نیاز به خودشناسى دارد، بهخداشناسى مىرسیم; اما خودشناسى تنها درسایه خداشناسى مفهوم پیدا خواهد کرد. بادید متافیزیکى مىتوان گفت که پایه واساس انسان شناسى، خداشناسى است. بدینمعنا که منشاء همه مخلوقات خداست. اما درمقابل، شناختشناسىابتدااز خودشناسىآغازمىکند وسپس به خداشناسى مىپردازد. دراین مفهوم، خود شناسى پایه واساس معرفتو شناخت الهى است. اما این تبیین مناسبىنیست زیرابایدبه یاد داشت که خودشناسىبدون شناختخدا حقیقتا تام نیست.
به هرحال، اگر منظور از سؤال ارتباطمیان خداشناسى و انسانشناسى است آنگونه که در محافل دانشگاهى غربى مطرح است،پاسخ این است که ارتباط ناچیزى بین آنهاوجود دارد. از یک سو، انسانشناسان بهخداشناسى تنها بهعنوان محصول فرهنگىمىنگرند و از سوى دیگر، خداشناسانمسیحى سخن زیادى درباب ماهیت انسانىبراى گفتن دارند و گاهى آن راانسانشناسى مىنامند به گونهاى که مثلابهعنوان انسان شناسى «تیلیج» - که یکخداشناس است - از آراء او درباب ماهیتانسان بحث مىکنند. اما این ارتباط ناچیزى بامطالعه تجربى در باب فرهنگ انسانى داردکه انسان شناسان حرفهاى را به خود مشغولداشتهاست.
معرفت:به نظرشما،انتظاربشر از دین چیست؟
دکتر لگنهاوزن: زمانى که من دردانشگاه جنوبى تگزاس تدریس مىکردم باکشیش مسیحى آنجا گفتگویى داشتم. او ازمن سؤال کرد: «بهنظر شما دین چه حاصلىبراى انسان در بر دارد.؟» من در پاسخ گفتم:عدالت; و او تصدیق نکرد. بر طبق تعالیممسیح انسان ذاتا گناهکار است و هیچ چیزىدر هیچ دینى نمىتواند انسان را عادل گرداندو یا در جامعه انسانى عدالتبرقرار کند. البتهدر تعالیم مسیح خدا بخشنده است. بنابراینکشیش به من گفت که به نظر او هدف دینتامین آسایش براى مردم است، آن همآسایش روحى که از آگاهى به عشق خدا وبخشندگى او نسبتبه کسانىکه با توبه بهدرگاهش باز گردند حاصل مىآید. منمعتقدم که نباید آرامش روحى را که همهادیان آن را تامین مىکنند و قرآن نیز از آنبه عنوان «سکینه» یاد مىکند کم اهمیتجلوه دهیم. و آن را جداى از سایر تعالیمدینى به خصوص اهمیتاخلاقى که دینبراى عدالت فردى واجتماعى قائل است،بررسى کنیم.کشیش با نگاهى مغرورانه وترحم آمیز از من پرسید: آیا شما واقعا فکرمىکنید دین بتواند عدالت را به جهان بهارمغان آورد. من در پاسخ گفتم: این مهمنیست که به مسائل چگونه نظر شود و یاوظایف تا چه اندازه غیر ممکن بهنظر رسند،این مسؤولیتى است که خداوند ما را بدانمکلف گردانیدهاست و ما باید با تمام توان بهوظایف خود عمل نماییم و امر به معروف ونهى از منکر کنیم.
انسان از دین چیزهاى زیادى انتظار دارداز جمله: هدایت، آسایش، رشد مبانىاخلاقى، خودشناسى، آداب و رسوم و... دریک جمله مىتوان گفت: انسان در مذهب بهجستجوى راهنمایى به سوى حقیقت مطلق،حقتعالى، است.
معرفت: به نظرشما ماهیتزبان دین چیست؟ آیا زباندینى و قضایاى دینىتوصیفىاند و یا هنجارى؟
دکتر لگنهاوزن:منمعتقدم مطالبجالب و فراوانى راجع به این موضوعمىتوان از قرآن آموخت. وقتى پیامبر اکرمصلى اللهعلیهوآله وسلم قرآن را قرائتمىفرمود، مردم آن را به این دلیل که داستانگذشتگان و یا شعر است رد مىکردند. و ایننکته به این دلیل قابل توجه است که رد ایناتهامات بیانگر این است که امروزه تنها روشمفید براى بحث کردن در مورد زبان دین،مقابله کردن آن با زبان تاریخ و شعر است.زبان دین با زبان شعر و تاریخ مشابهت زیادىدارد و به همین لحاظ مورد اتهام کفار قرارگرفتهاست. زبان دین مانند زبان تاریخ وقایعگذشته را توصیف مىکند، و همچون شعر ازنمادها و استعارات بهره مىجوید. البته اگرکسى فقط کثرت وقایع گذشته و استعارات وغیره را در زبان دین ببیند، مفهوم حقیقى آنرا همانطور که کفار پیام قرآن را نادیدهگرفتند از دستخواهدداد.
درغرب تمایلى وجود دارد مبنى براین کهتنها زمانى حقیقت گفتارهاى توصیفى رابپذیرند که بهوسیله روشهاى علوم تجربىتایید شدهباشد. براین اساس، عدهاى مذهبرا انکار کردهاند. گروهى دیگر از فلاسفه والهیون، در تلاش به منظور حفظ دین، اظهارداشتهاند که قضایاى مذهبى توصیفى نیستبلکه هنجارى است. به نظر من این بحث،مبتنى بر افکار نادرستى راجع به حقیقتتوصیفى است. بسیارى از ادعاهاى توصیفىحقیقى مانند ریاضیات و واقعیات فلسفى ازطریق تجربه توجیه پذیر نیست. بنابراین منادعا مىکنم که بسیارى از حقیقتهاىمذهبى، توصیفى مىباشد. ولى، این حقایقغالبا به این جهان مربوط نمىشوند. بنابراین،تبیین و توجیه چنین حقایقى با همان روشىکه حقایق مربوط به جهان محسوس توجیهمىشود، درست نیست. از سوى دیگر، اینادعا که زبان دین هنجارى است نباید به طورکامل مردود شمرده شود، زیرا به نظرمىرسد عنصر هنجارى در قضایاى دینىوجود دارد. تصدیق این حقیقت که «معبودىجز خدا نیست» (لاالهالاالله)، صرفا مبین یکواقعیت نیست. بلکه، علاوه برآن، اینشخص (تصدیق کننده) را در رابطهاىهنجارى با موصوف به این واقعیت (الله) قرارمىدهد. درک این که «معبودى جز خدانیست» بدون این که شخص بداند پیش خدامسؤول است ممکن نیست. پى نبردن بهجهت هنجارى، عدم درک کامل معنىشهادت را نشان مىدهد.
شاید آنهایى که ادعا مىکنند که قضایاىمذهبى صرفاتوصیفى یا صرفا هنجارى است،مانند آنهایى هستند که وحىالهى را به عنوانتاریخ محض یا شعر پنداشتهاند.
زبان دینى، اگر چه وقایع تاریخى وبدایع ادبى شعر را در بر دارد ولى فراتر ازآنها هست. همین طور، اگر چه زبان دینىداراى عناصر توصیفى و هنجارى است،ولى دامنه آن وسیعتر از این جنبهها است.برخى ازکسانى که ازافکار ویتگنشتاین، (Wittgenstein) متاثر بودهاند، معتقدند کهپذیرش زبان مذهبى به معناى بهکارگیرىزبان در غیر کاربردهاى معمولى آن است.اشکال این دیدگاه این است که زبان مذهبىرا از طریق جدا ساختن آن از کاربردهاىدیگر زبان، ناچیز جلوه مىدهد. منمىخواهم ادعا نمایم که اگر چه، اهمیت زبانمذهبى با ملاحظه عناصر توصیفى و هنجارىاز بین نمىرود، ولى این بدان معنى نیست کهزبان دینى از ملاحظات توصیفى و هنجارى ویا از کاربردهاى عادى زبان جدا است. مذهبزبان رااز محدوده، معمولىخود فراترمىبردولى این کار را به گونهاى انجام مىدهد کهتوانایىاش را براى نفوذ در زبان عادى به کارگیرد. بهکارگیرى زبان دینى تنها یک بازىمستقل نیستبلکه یادآور وجود خداست.
معرفت: بهنظر شما، حقایقوقضایاى مذهبى چگونهبررسى واثبات مىشوند؟
دکترلگنهاوزن: چندین راه براىشناخت درستى یک مدعاى مذهبى وجوددارد. در فلسفه یامذهب، یک شخصروشهاى فلسفى را براى اثبات ادعاى مذهبىبهکار مىبرد یعنى سعى مىکند تا پاسخاشکالهایى را که برعلیه مذهب اقامه شدهاستو همچنین دلایل تقویت آنها را بیابد.استراتژىهاى مختلفى در این زمینهوجوددارد. برخى در صدد آن هستند، تانشان دهند که حقایق مذهبى از بدیهیاتاستنباط مىشود. در مقابل، برخى دیگرمىکوشند تا حقایق مذهبى را به طریقى کهادعاهاى قابل درک توجیه مىشود، تبیینکنند. علاوه براین سؤال، ممکن است کسىبپرسد که «حقیقت چگونه کشف مىشود؟»باید گفتبراى کشف قیقتشیوههاىفلسفه و خداشناسى در این مورد مىتواند بهشخص کمک نماید. و نیز مطالعه کتاب ومجلات مختلف، استماع سخنرانى و...مىتواند در این زمینه مفیدافتد. بعضى از افرادمعمولا رشته واحدى از تفکر را دنبالمىکنند تا به درک حقیقتیک ادعاىمذهبى هدایتشوند. بعضى دیگر ادلهموافقین و مخالفین را ارزیابى کرده و سپس،حکم به صحتیکى از آنها مىکنند. شخصدر این بررسى باید سعى کند تا ادله قاطعاىداشته باشد والا ممکن است گمراه شود یاصحت عقایدى را بهشیوهاى بپذیرد که نتوانددرمقابل دقت انتقادى، از خود مقاومت نشاندهد. ولى وقتى که شخص بادلیل، برخىادعاهاى مذهبى را پذیرفتباید به دنبالتایید هرچه بیشتر آنها باشد و بصیرت بیشترنسبتبه آنها کسب کند. اگر ریشه حقایقمذهبى همواره عمیقتر نگردند روحیهمذهبى شخص تضعیف شده و در نتیجه نابودخواهد شد.
معرفت : عمدهتریننگرشهاى غربیان نسبتبه دینچیست؟ارزیابى شما از ایننگرشها چگونه است؟و علترشد شک گرایى و بدبینىنسبتبه مبانى عقاید مذهبىدر عصرحاضر چیست؟
دکترلگنهاوزن:از آنجا که من بانگرش غربیان، عموما آشنا نیستم، توضیحخود رابه نگرش آمریکاییان محدود مىکنم.بسیارى از آمریکاییها خود را مذهبى تلقىمىکنند. بر طبق اکثر برآوردها، حدود 85%آمریکاییان مسیحى هستند. چنین چیزىغالبابراى ایرانیان که تمایل دارند نسبتبهغرب به عنوان جهان الحادى بنگرند تعجبآور است، آنان مىپرسند: اگر آمریکاییاناین اندازه مذهبىاند چرا ما بازهم شاهدگزارشهایى مربوط به فراوانى فساد در آمریکامثل:بىبندوبارى جنسى، خشونت، و استعمالمواد مخدر و غیره در جامعه آمریکا هستیم.جواب به این سؤال مشکل است و پاسخدهنده بهتر است جامعه شناس باشدتافیلسوف،اما موارد زیر، ممکن استبهصورت احتمال مطرح شود.
بعد از جنگهاى جهانى، در قرن بیستم،مردم احساس کردند که امنیت جهانى چنانکهتصور مىرفت نیست. کشتار و شقاوت آنجنگها،به حدى بود که عقاید بسیارى ازفیلسوفان و روشنفکران متزلزل شد، و آنانکه مذهبى باقى ماندند، تعلیمات اخلاقىرهبران مذهبى را با اطمینان سابقنمىپذیرفتند، زیرا این تعلیمات نتوانسته بودمانع شقاوتهایى که خود درطول جنگ شاهدآن بودند شود. عقاید مذهبى باقى ماندندولىبیشترحالت درونى،شخصى و محرمانه یافت.در طول جنگ ویتنام،اصول اخلاقى رایجبشدت زیر سؤال رفت. بسیارى از رهبرانمذهبى از محکوم کردن سیاست آمریکاامتناعکردند وبسیارى نیزآن را تایید کردند.و در این حال، فقط یک اقلیت عملگراىمذهبى،آن هم با ترس از کلیسا که به آنتعلقداشتند با جنگ مخالفت کردند. مقاماترسمى تمایل داشتند که سیاست دولتراتائید کنند. و بههمین دلیل نارضایتى عامه ازجنگ به یک حرکت عمومى ضدبنیادىتبدیل شد.اخلاق جنسى سنتى و دیگرهنجارهاى اجتماعى زیر سؤال رفت. برخى بهحدى از کلیساهاى مسیحى سنتى رنجیدهخاطر شدند که مسیحیت را رها کردند و بهفرقه هاى هندى، بودایى و دیگر ادیانپیوستند. سیاهپوستان آمریکا از این کهراهشان را به سوى اسلام یافتهاند، خوشوقتبودند. بیشتر مردم مسیحى باقى ماندند; اماکلیساهاى دیرینه رابه فرقه هاى غیرسنتىتر، مثل«بچههاى خدا» واگذار کردند.آمریکاییان از جهات بسیارى هرگز نتوانستنداز پیامدهاى جنگ ویتنام رهایى یابند،نگرشهاى اخلاقى و مذهبى متلاشى شدند.از این رو اکثریت،آنها رابیش از پیش، بهعنوان موضوعات شخصى تلقى کردند.
پس از جنگ جهانى دوم افکارپوزیتویستى در میان روشنفکران نفوذ زیادىیافت. برخى نیز تحت تاثیر نگرش هاىاگزیستانسیالیست هاى الحادى، مثل سارتر وهایدگر و بقیه، نفى مذهب ازسوى فروید راپذیرفتند. این گونه نگرشها همراهباپدیدههاى اجتماعى فوقالذکر، سبب شدکه شکگرایى بین روشنفکران رشدیابد.
البته در حال حاضر، اندیشه مذهبىباردیگر، درمیان روشنفکران حیاتمجدد یافتهاست. پوزیتویسم، مارکسیسم،اگزیستانسیالیسم و روانشناسى فرویدمورد انتقاد قرار گرفته و دیگر موردپذیرش اکثرفلاسفه نیستند.درهمین حال،بد جلوهدان شرایط اخلاقى در غربباعثشدهاست که بسیارى از متفکرینبراى نیل به هدایت واقعى، به اندیشهمذهبى بازگشت کنند. بسیارى از مردم درتکاپو هستند، و اکنون فرصتبسیارخوبى براى معرفى اندیشه اسلامى است.
معرفت: تئورى فروید درمورد مذهب چیست و به نظرشما، چه اشکالى براین تئورىوارد است؟
دکترلگنهاوزن: من معتقد نیستمکه نوشتههاى فروید در مورد مذهب، شایستهآن باشد که با بحث فلسفى مطرح و بزرگشود. به طور خلاصه، فروید علل گوناگونروانشناختى را براى ایمان مذهبى ذکرمىکند و سپس ادعا مىکند که ماهیت ایمانمذهبى است، در واقع این ادعا را نمىتوان ازاستدال روانشناختى وى استنتاج نمود. منطقدانان ازاین قسم اشتباهات به عنوان اشتباهاصولى (مبانى) یاد مىکنند. این اشتباه رامىتوان چنین توضیح داد:فرض کنید X بادفاع Y از یک طرح سیاسى معین،مخالفتمىکند. ولى به جاى اقامه دلیل و برهان، براىرد کردن طرح او، شواهدى ارائه مىدهد تانشان دهد که Y صرفا بهخاطر پول از اینطرح دفاع کردهاست. بنابراین، X نتیجهمىگیرد که این طرح باید رد شود. این یکاشتباه است. زیرا X براى رد طرح Y کارىانجام ندادهاست تا نشان دهد که اشتباهى درطرح وجود دارد.حتى ممکناست دراینمورد،اشتباهى در دفاع Y وجود داشتهباشد،ولىایننمىتوانددلیلى براى رد طرح او باشد.
بنابراین، حتى اگر تئورى فروید دلیلروانشناختى قابل قبولى براى توجیه وپذیرش عقاید مذهبى مردم باشد، نمىتوانددلیل بر رد آن شمرده شود. دلایلى براىتردید در مورد تئورى روانشناختى فرویدنیز وجود دارد. ولى این خود یک موضوعوسیعى است که ما نمىتوانیم فعلا وارد آنشویم. حتى صرف نظر از مسائل نظرى کهدر مورد تئورى فروید وجود دارد.( چیزىکه بهوسیله ادولف گرانبوم، (Grunbaum) به صورت نقد فلسفى در آمدهاست.)، ممکناست کسى گمان کند که اگر تئورى روانشناختى فروید درستبود، مىبایستى خودروانکاوان از این تئورى منتفع مىشدند درحالى که اطلاعات آمارى عکس این قضیه رانشان مىدهند. اطلاعات مؤید این سخن استکه روانکاوان خود، على رغم اینکه سالها درتجزیه و تحلیل این مسائل عمرى را سپرىنمودهاند، از بیشترین و جدىترین مشکلاتروانشناختى رنج مىبرند و بالاترین آمارخودکشى درمیان آنان مشاهده مىشود. مندلیلى براى توجه جدى به تئورى فرویدنمىبینم، مگر اینکه این واقعیت راخاطرنشان کنم که این تئورى، تاثیر عمیقى برفرهنگ غرب داشته است. خداوند مسملینرا از چنین اندیشههاى انحرافى حفظ نماید.
معرفت: به بعضى ازفیلسوفان معاصر غرب که ازگرایش مذهبى حمایت مىکنند اشاره بفرمایید.
دکترلگنهاوزن: هرچندکه جوعمومى در فلسفه حرفه اى غرب، نسبتبهعقاید مذهبى، باتردید نظر مىکند. اما بهنظرمىرسد که افکار مذهبى تعداد روزافزونى ازفیلسوفان را، به خصوص در آمریکا، به خودجذب مىکند.یک جنبش عمومى،درمحیط -هاى مختلف فلسفى در حال ظهور است کهدر آن سنتهاى آموزشگاهى (اسکولاستیک)و ارزشهاى مذهبى مورد انتقاد قرارگرفتهاست. در متافیزیک، «ماهیت گرایى» بهطور گسترده پذیرفته شدهاست، هرچند کهپوزیتویستهاى منطقى و نسلهاى بعدى آن،«ماهیتگرایى» را موهومات کهنه پنداشتهاند.در فلسفه حقوق، نظریات حقوق طبیعى، کههنوز ازسوى لیبرالها نادیده انگاشته مىشود،در حال تجدید حیات است.در فلسفه سیاسى،از سوى بسیارى از فیلسوفان مشهور حملهاىهمه جانبه، علیه کل سنت لیبرالى صورتمىگیرد. آنان مروج این عقیدهاند: «اجتماع وارزشهاى آن،مخصوصااخلاقیات و ارزشهاىمذهبى، از اهمیت اساسى برخوردارند.» درعلم اخلاق تسلط تئوریهاى کانتى و سودگرااز سوى کسانى که ادعا دارند کانون افکاراخلاقى باید تقوى و فضیلتباشد، مورداعتراض واقع شدهاست. سرانجام علاقه بهفلسفه دین، که تقریباازبیستسال پیش آغازشدهاست، رشد قابل توجهى دارد. و هنوزآثارى از افت درآن مشاهده نمىشود. برخىاز مهمترین مدافعین نگرش مذهبىدرحرکت هاى مذهبى معاصر عبارتند:
1-آلسدیرمکنتایر،، (Alasdair Mcintyre) که کتابش، «درپىتقوى» تردیدى درکل بنیانفلسفىلیبرالى ایجاد کرد و هنوز احساسمىشود این کتاب مهمترین منتقد از لیبرالیسماست که پس ازجنگ جهانى دوم، ظاهر شدهاست. و معتقد است که راه حل مشکلاتىاست که در نگرش لیبرالى پیداشده و در دینقابل دستیابى است.
2- آلوین پلنتینگا،، (Alvin Plantinga) همانند «مکنتایر» یک پرفسور در دانشگاه«نوتردام»، (Notre Dame) است و کتابهاىموثرى در حمایت از رهیافت لکونیستى،دکترین مذهبى معاصر، در موضوعاتفلسفه دین تالیف کردهاست.
3- همچنین«پلنتینجا» و «ویلیامپى.آلستن»، (William P.Alston) که مجلات«ایمان و فلسفه» و «جامعه فیلسوفان مسیحى»را انتشار داده اند. «الستن» رئیس پیشین انجمنفلسفى آمریکا، نویسنده کتاب «کلام آسمانىو کنش بشرى» وکتاب «شهود خدا» است کهدر دانشگاه سیراکیوز، (Syracuse) در ایالتنیویورک تدریس مىکند.
یکى دیگراز فیلسوفان پرنفوذ در دانشگاهنوتردام «گرى گوئینگ»، (Gary Gutting) است که هم در زمینه فلسفه علم و هم درزمینه فلسفه دین،کتب و مقالاتى تالیف ومنتشر کرده است.
از میان فیلسوفان جدید آمریکا، مهمترینمدافعین نگرش مذهبى را که در خاطر دارمبدین قرارند:
رابرت آدامز، (Robert Adams) توماس و.موریس، (Thomas V.Morris) جرج شلزینجر، ( Goorge Schlesinger) پتر.وناینویجن، (Peter Van Inwagan) ویلیام وین رایت، (William Wainright) رابرت اودى، (Robert Audi) النور استامپ، (Elenore Stump) مرلینآدامز Adams)(Mariluyn استیون کتز، (Stephen Ketz)
دراین باب گفتکویى داشتیم باجناب دکترآقاى محمدلگنهاوزن،ازاساتید و صاحبنظرانفلسفه دین،اهلآمریکاو شیعه که هماکنون درتهران و قم به تدریس اشتغال دارند،که ازنظرتان مىگذرد.
معرفت: ضمن تعریف فلسفهدین، مسائل اساسى آن را بیانبفرمایید.
دکترلگنهاوزن: هیچ یک از فلاسفه،اعم از کلاسیک و یا جدید، در مورد فلسفهدین، به عنوان شاخه مستقلى از فلسفه، مثلمنطق و متافیزیک، سخن نگفتهاند. ولذاهیچگونه بحثسنتى در مورد تعریف فلسفهدین وجود ندارد. در واقع باید بسیارى ازمباحثى را که امروزه در زمینه فلسفه دینمطرح مىشود از خلال تاریخ فلسفه و سایرزمینهها مثل متافیزیک و الهیات پىگیرىکرد. با این حال، امروزه در دانشگاههاىغربى کلیه مباحث فلاسفه را،که مربوط بهدیناست،تحتسرفصلهایى گرد آوردهاند که به عنوان فلسفه دین مورد مطالعه قرار مىگیرد.به همین ترتیب، قرن بیستم شاهد ظهور فلسفهحقوق، فلسفه طب، فلسفه زیستشناسى،فلسفه فیزیک، فلسفه علوم، فلسفه ریاضیات،فلسفه منطق و غیره بوده است. بحث درزمینههاى فوق را مىتوان در منابع حوزههاى دیگر مثل:فلسفه منطق، شناختشناسى ومتافیزیک ریشهیابى کرد. یکىاز دلائل چنینرشدى این است که نقش دپارتمان فلسفه دربسیارى از دانشگاهها صرفا تربیت فیلسوفنیستبلکه تامین نیازمندیهاى سایر دپارتمانهانیز هست. در یک دانشگاه، باوجود بسیارىاز بزرگان روانشناسى، احتمالا هرکس درمىیابد که دپارتمان فلسفه دوره فلسفه روانشناسى را ارائه خواهدداد. دانشجویان سایررشتهها اغلب در مورد نقطه نظرات فلاسفهدرباره رشته خود کنجکاو هستند و اغلب به مطالعه فلسفه رشته خود تشویق مىشوند تادرک بهترى از آن، نسبتبه آنچه در متوندرسى آنان وجود دارد داشتهباشند.
درچنین نگرشى،تدوین تعریف جامعىازفلسفه دین چندان سودمند نیست;بااینحال،اگر کسى علاقهمند باشد تعریف جامعىاز فلسفه دین ارائه نماید، پیشنهاد مىکنم ابتداسعى کند فلسفه را به معناى مصطلح فعلى دردانشگاهها درک کند و سپس آن را بهموضوعات مربوط به دین محدود کند. ممکناست کسى از دیدگاه کلاسیک فلسفه را به«دوستى خرد» و یا از دیدگاه متافیزیک به«مطالعه موجود بماهو موجود» تعریف کند امااین تعریف مصطلح فلسفه در دانشگاههاىامروز نیست. فلسفه موجود در دانشگاههاىغرب، یک سلسله از مباحث تاریخى ومتدلوژى است. فلسفه، درختى است تاریخىو آشنا که ریشههاى آن در یونان قدیم و باگذر از قرون وسطا و در خلال فلسفه جدیدقرنهاى هفده و هجده، سرانجام به شاخههاىمتعددى رسیدهاست، از قبیل: فلسفه اسلامى،فلسفه فرانسه و آلمان (که فلسفه قارهاىخوانده مىشود) و فلسفه آمریکایى وانگلیسى. قابل توجه است که شاخه هاىدیگرى از قبیل فلسفه چین، هندویى،بودایى و آفریقایى به این درخت پیوندخوردهاند. تلقى اینها، به عنوان فلسفه،بدین لحاظ است که نوعى مشابهت درموضوعات یا روشهاى این شاخه ها بافلسفه غرب وجود دارد که ممکن استنقشى را در سنت هاى خاص خود ایفا کنند.من در صحبت از شناخت فلسفه، برحسباین نوع نگرش تاریخى، به هیچ وجهنمىخواهم بر چنین رهیافتى صحهبگذارم بلکه صرفا از شیوهاى که در موردفلسفه در محافل دانشگاهى امروز توافق برآناست، گزارش مىدهم.امروزه، متد عمدهفلسفه آمیختهاى است از بررسىهاى تاریخىو تحلیلهاى منطقى، مفهومى و زبان شناختىوتلاش در جهتحمایتاز تئورىهاى رایج،با این استدلال که توضیح و تبیین اینتئورىها مفیدتر از طرح تئورىهاى رقیب کهفلاسفه در کتب خود ارائه کردهاند،خواهدبود. همچنین امروزه، متدهاى نقدىدیگرى در فلسفه از قبیل روش تفسیرى وپدیدار شناختى وجود دارد که فلاسفه آن را،بهکار مىگیرند.
بنابراین، فلسفه دین با مفهومى که در بالابدان اشاره شد، به مسائل اساسى دین کهفلاسفهبه آن پرداختهاند، اشاره دارد;از قبیل:مباحث مربوط به وجود خدا، ذات وصفاتخدا، مساله شر، مسائل شناختشناسى،مسائلى پیرامون اخلاق وتعلیمات مذهبى،سؤالاتى درباره فعالیتهاى مذهبىوصوفىگرى، نظریاتى درباب زبان دینى، تئوریهایى در مورد اصول مذهبى ویژهاىمانند:اصل معاد وتثلیت در مسیحیت.
معرفت:اهمیت و ضرورتطرح مباحث فلسفه دیندرعصرحاضرازچهجهتاست؟
دکتر لگنهاوزن:همان طورکهگذشت، فلسفه دین، به کارگیرى روشهاىفلسفى است در پاسخگویى به سؤالاتى کهبه موضوعات اساسى در اندیشه مذهبىمربوط مىشوند; سؤالاتى نظیر، آیا خداوجود دارد؟ آیاکسى مىتواند وجود خدارااثبات کند؟ آیا اعتقاد به وجود خدامعقولاست؟ آیا خدا محدود به زمان است؟ چگونهبراى خداممکن است که جهان را خلقکند؟آیا خداباید به آنچه خوب است فرماندهد؟دعاوى رقباى ادیان مختلف چگونهارزیابى مىشود؟بعضى ازاین سؤالات، همدرفلسفه دین و هم در الهیات مورد بحثقرارگرفتهاند و در واقع، تفاوت روشنى بینفلسفه دین و الهیات وجود ندارد. به هرحال،درفلسفه دین تلاش مىشود تابه سؤالات بالابىطرفانه و بدون مجذوبیت نسبتبه مبادىدینى به خصوصى پاسخ داده شود. فلاسفهتلاش مىکنند تا پاسخهایى را که به این نوعسؤالات داده شدهاست مورد بررسى وبازبینى قراردهند،تا مباحثى را که براى تاییداین پاسخها مطرح شدهاست، تحلیل کنند ونیزنقاط قوت و ضعف این مباحث را ارزیابىکنند.ازآنجا که تحلیل دقیق و ارزیابى مباحثدر فلسفه دین و سایر رشتههاى فلسفىبسیارمهم است، فیلسوف نیازمندتسلط کاملبر منطق است. به این دلیل ابن سینا از منطق بهعنوان فلسفه اولى، یاد مىکند.
اهمیت فلسفه دین به مکان یا دورهخاصى محدود نمىشود بلکه از این حقیقتناشى است که انسان فطرتا مذهبى است ودرعین حال، به او عقل اعطا شده است. اینترکیب، ناگزیر به فلسفه دین منتهى مىشود.در بعضى از فرهنگها سنت فلسفى، خود از بهکارگیرىروشهاى منطقىدرپاسخبه پرسشهاىمذهبى، برخاسته است .براى مثال، در هند وچین، منطق مشخصا در پاسخ به نیاز تحلیلمناقشات در مورد اصول مذهبى رشد یافت. همچنین،رشد فلسفهاسلامى،کهمتکى بر سنتیونانىاست، بهنحو خاصى مراقب ارتباط بینعقاید دینى وتفکر فلسفى بوده است.
در حال حاضر،فلسفه دین، اهمیتویژهاى دارد، زیرا علىرغم این حقیقت کهبعضى از مکاتب فکرى الحادى: مثلمارکسیسم و پوزیتویسم که مدعىاند بایدمعتقدات مذهبى نابود شوند، بسیارى از مردمجهان در حال روىآورى به عقاید مذهبىهستند. کسانیکه پیرو مکاتب الحادى هستندبابسیارى از عقاید اساسى مذهبى به ستیزبرخاستهاند و فلسفه دین، با تامین روشهایىبراى ارزیابى این اعتراضات به بسط جواب بهآنان پرداخته است.درعصر حاضر، به اقتضاىشیوع گسترده انواع گرایشهاى مذهبى، مردمنیز در معرض اندیشههاى مذهبى متضاد قرارگرفتهاند. در اینجانیز ممکن استبراىارزیابى این ادعاهاى متضاد متدهاى فلسفى بهکارگرفته شوند. غالب اوقات، به کارگیرىمتدهاى فلسفى بىنتیجه است; بدین معنا کهمىتوان ادله قابل قبولى بر آراء متضاد اقامهکرد اما هرچند که فلسفه بعضا در ارائه نظرقاطع ناتوان است،با این حال، بهادراککمکمىکند. فلسفهدین، مهم خواهدبود حتى اگر مخالفتهاى اساسى بااصولمذهبى وجود نداشته باشد وحتىاگردرجهان، همه مسلمان باشند مىبایست فلسفهدین به عنوان وسیلهاى مفید دردرستمسلمین، وجود داشته باشد تا به کمک آن ماقادر باشیم در استدلالبراى موضوعاتدینى،ازخطا بپرهیزیم وگهگاهى،درساختارمنطقى و مفاهیم عقایدخودبهبصیرت بیشترى نائل شویم.
معرفت: بهنظر شما، چهارتباطى میان خدا شناسى وانسانشناسى وجود دارد وکدام پایه و اساس دیگرىاست.
دکترلگنهاوزن: من شخصامعتقدم که هرگز کسى بدون شناختخداحقیقتخود را نخواهد شناخت. قولمعروفى است که اهل سنتبه پیامبر اکرمصلىاللهعلیهوآله و شیعیان به حضرت علىعلیهالسلام نسبت مىدهند که فرمود: «منعرف نفسه فقد عرف ربه»، هرکس خود راشناختخداى خود را شناختهاست. این جداجمله پرمحتوایى است که در باره آن کتابهاباید نوشت. هرگونه تلاشى براى شناختخود، بدون توجه به خدا، پایان موفقیتآمیزى نخواهد داشت. در عین حال، ما ازعرفاى اسلامى آموختهایم که اگر کسىبخواهد خداى رابشناسد،بهترین راه این استکه آینه قلب خود را جلا دهد وبه آن چه درآن منعکس شده بنگرد. بنابراین در بینشاسلامى نوعى رابطه ارگانیک میان شناختخدا و خود وجود دارد، و ما از طریق تزکیهنفس، که نیاز به خودشناسى دارد، بهخداشناسى مىرسیم; اما خودشناسى تنها درسایه خداشناسى مفهوم پیدا خواهد کرد. بادید متافیزیکى مىتوان گفت که پایه واساس انسان شناسى، خداشناسى است. بدینمعنا که منشاء همه مخلوقات خداست. اما درمقابل، شناختشناسىابتدااز خودشناسىآغازمىکند وسپس به خداشناسى مىپردازد. دراین مفهوم، خود شناسى پایه واساس معرفتو شناخت الهى است. اما این تبیین مناسبىنیست زیرابایدبه یاد داشت که خودشناسىبدون شناختخدا حقیقتا تام نیست.
به هرحال، اگر منظور از سؤال ارتباطمیان خداشناسى و انسانشناسى است آنگونه که در محافل دانشگاهى غربى مطرح است،پاسخ این است که ارتباط ناچیزى بین آنهاوجود دارد. از یک سو، انسانشناسان بهخداشناسى تنها بهعنوان محصول فرهنگىمىنگرند و از سوى دیگر، خداشناسانمسیحى سخن زیادى درباب ماهیت انسانىبراى گفتن دارند و گاهى آن راانسانشناسى مىنامند به گونهاى که مثلابهعنوان انسان شناسى «تیلیج» - که یکخداشناس است - از آراء او درباب ماهیتانسان بحث مىکنند. اما این ارتباط ناچیزى بامطالعه تجربى در باب فرهنگ انسانى داردکه انسان شناسان حرفهاى را به خود مشغولداشتهاست.
معرفت:به نظرشما،انتظاربشر از دین چیست؟
دکتر لگنهاوزن: زمانى که من دردانشگاه جنوبى تگزاس تدریس مىکردم باکشیش مسیحى آنجا گفتگویى داشتم. او ازمن سؤال کرد: «بهنظر شما دین چه حاصلىبراى انسان در بر دارد.؟» من در پاسخ گفتم:عدالت; و او تصدیق نکرد. بر طبق تعالیممسیح انسان ذاتا گناهکار است و هیچ چیزىدر هیچ دینى نمىتواند انسان را عادل گرداندو یا در جامعه انسانى عدالتبرقرار کند. البتهدر تعالیم مسیح خدا بخشنده است. بنابراینکشیش به من گفت که به نظر او هدف دینتامین آسایش براى مردم است، آن همآسایش روحى که از آگاهى به عشق خدا وبخشندگى او نسبتبه کسانىکه با توبه بهدرگاهش باز گردند حاصل مىآید. منمعتقدم که نباید آرامش روحى را که همهادیان آن را تامین مىکنند و قرآن نیز از آنبه عنوان «سکینه» یاد مىکند کم اهمیتجلوه دهیم. و آن را جداى از سایر تعالیمدینى به خصوص اهمیتاخلاقى که دینبراى عدالت فردى واجتماعى قائل است،بررسى کنیم.کشیش با نگاهى مغرورانه وترحم آمیز از من پرسید: آیا شما واقعا فکرمىکنید دین بتواند عدالت را به جهان بهارمغان آورد. من در پاسخ گفتم: این مهمنیست که به مسائل چگونه نظر شود و یاوظایف تا چه اندازه غیر ممکن بهنظر رسند،این مسؤولیتى است که خداوند ما را بدانمکلف گردانیدهاست و ما باید با تمام توان بهوظایف خود عمل نماییم و امر به معروف ونهى از منکر کنیم.
انسان از دین چیزهاى زیادى انتظار دارداز جمله: هدایت، آسایش، رشد مبانىاخلاقى، خودشناسى، آداب و رسوم و... دریک جمله مىتوان گفت: انسان در مذهب بهجستجوى راهنمایى به سوى حقیقت مطلق،حقتعالى، است.
معرفت: به نظرشما ماهیتزبان دین چیست؟ آیا زباندینى و قضایاى دینىتوصیفىاند و یا هنجارى؟
دکتر لگنهاوزن:منمعتقدم مطالبجالب و فراوانى راجع به این موضوعمىتوان از قرآن آموخت. وقتى پیامبر اکرمصلى اللهعلیهوآله وسلم قرآن را قرائتمىفرمود، مردم آن را به این دلیل که داستانگذشتگان و یا شعر است رد مىکردند. و ایننکته به این دلیل قابل توجه است که رد ایناتهامات بیانگر این است که امروزه تنها روشمفید براى بحث کردن در مورد زبان دین،مقابله کردن آن با زبان تاریخ و شعر است.زبان دین با زبان شعر و تاریخ مشابهت زیادىدارد و به همین لحاظ مورد اتهام کفار قرارگرفتهاست. زبان دین مانند زبان تاریخ وقایعگذشته را توصیف مىکند، و همچون شعر ازنمادها و استعارات بهره مىجوید. البته اگرکسى فقط کثرت وقایع گذشته و استعارات وغیره را در زبان دین ببیند، مفهوم حقیقى آنرا همانطور که کفار پیام قرآن را نادیدهگرفتند از دستخواهدداد.
درغرب تمایلى وجود دارد مبنى براین کهتنها زمانى حقیقت گفتارهاى توصیفى رابپذیرند که بهوسیله روشهاى علوم تجربىتایید شدهباشد. براین اساس، عدهاى مذهبرا انکار کردهاند. گروهى دیگر از فلاسفه والهیون، در تلاش به منظور حفظ دین، اظهارداشتهاند که قضایاى مذهبى توصیفى نیستبلکه هنجارى است. به نظر من این بحث،مبتنى بر افکار نادرستى راجع به حقیقتتوصیفى است. بسیارى از ادعاهاى توصیفىحقیقى مانند ریاضیات و واقعیات فلسفى ازطریق تجربه توجیه پذیر نیست. بنابراین منادعا مىکنم که بسیارى از حقیقتهاىمذهبى، توصیفى مىباشد. ولى، این حقایقغالبا به این جهان مربوط نمىشوند. بنابراین،تبیین و توجیه چنین حقایقى با همان روشىکه حقایق مربوط به جهان محسوس توجیهمىشود، درست نیست. از سوى دیگر، اینادعا که زبان دین هنجارى است نباید به طورکامل مردود شمرده شود، زیرا به نظرمىرسد عنصر هنجارى در قضایاى دینىوجود دارد. تصدیق این حقیقت که «معبودىجز خدا نیست» (لاالهالاالله)، صرفا مبین یکواقعیت نیست. بلکه، علاوه برآن، اینشخص (تصدیق کننده) را در رابطهاىهنجارى با موصوف به این واقعیت (الله) قرارمىدهد. درک این که «معبودى جز خدانیست» بدون این که شخص بداند پیش خدامسؤول است ممکن نیست. پى نبردن بهجهت هنجارى، عدم درک کامل معنىشهادت را نشان مىدهد.
شاید آنهایى که ادعا مىکنند که قضایاىمذهبى صرفاتوصیفى یا صرفا هنجارى است،مانند آنهایى هستند که وحىالهى را به عنوانتاریخ محض یا شعر پنداشتهاند.
زبان دینى، اگر چه وقایع تاریخى وبدایع ادبى شعر را در بر دارد ولى فراتر ازآنها هست. همین طور، اگر چه زبان دینىداراى عناصر توصیفى و هنجارى است،ولى دامنه آن وسیعتر از این جنبهها است.برخى ازکسانى که ازافکار ویتگنشتاین، (Wittgenstein) متاثر بودهاند، معتقدند کهپذیرش زبان مذهبى به معناى بهکارگیرىزبان در غیر کاربردهاى معمولى آن است.اشکال این دیدگاه این است که زبان مذهبىرا از طریق جدا ساختن آن از کاربردهاىدیگر زبان، ناچیز جلوه مىدهد. منمىخواهم ادعا نمایم که اگر چه، اهمیت زبانمذهبى با ملاحظه عناصر توصیفى و هنجارىاز بین نمىرود، ولى این بدان معنى نیست کهزبان دینى از ملاحظات توصیفى و هنجارى ویا از کاربردهاى عادى زبان جدا است. مذهبزبان رااز محدوده، معمولىخود فراترمىبردولى این کار را به گونهاى انجام مىدهد کهتوانایىاش را براى نفوذ در زبان عادى به کارگیرد. بهکارگیرى زبان دینى تنها یک بازىمستقل نیستبلکه یادآور وجود خداست.
معرفت: بهنظر شما، حقایقوقضایاى مذهبى چگونهبررسى واثبات مىشوند؟
دکترلگنهاوزن: چندین راه براىشناخت درستى یک مدعاى مذهبى وجوددارد. در فلسفه یامذهب، یک شخصروشهاى فلسفى را براى اثبات ادعاى مذهبىبهکار مىبرد یعنى سعى مىکند تا پاسخاشکالهایى را که برعلیه مذهب اقامه شدهاستو همچنین دلایل تقویت آنها را بیابد.استراتژىهاى مختلفى در این زمینهوجوددارد. برخى در صدد آن هستند، تانشان دهند که حقایق مذهبى از بدیهیاتاستنباط مىشود. در مقابل، برخى دیگرمىکوشند تا حقایق مذهبى را به طریقى کهادعاهاى قابل درک توجیه مىشود، تبیینکنند. علاوه براین سؤال، ممکن است کسىبپرسد که «حقیقت چگونه کشف مىشود؟»باید گفتبراى کشف قیقتشیوههاىفلسفه و خداشناسى در این مورد مىتواند بهشخص کمک نماید. و نیز مطالعه کتاب ومجلات مختلف، استماع سخنرانى و...مىتواند در این زمینه مفیدافتد. بعضى از افرادمعمولا رشته واحدى از تفکر را دنبالمىکنند تا به درک حقیقتیک ادعاىمذهبى هدایتشوند. بعضى دیگر ادلهموافقین و مخالفین را ارزیابى کرده و سپس،حکم به صحتیکى از آنها مىکنند. شخصدر این بررسى باید سعى کند تا ادله قاطعاىداشته باشد والا ممکن است گمراه شود یاصحت عقایدى را بهشیوهاى بپذیرد که نتوانددرمقابل دقت انتقادى، از خود مقاومت نشاندهد. ولى وقتى که شخص بادلیل، برخىادعاهاى مذهبى را پذیرفتباید به دنبالتایید هرچه بیشتر آنها باشد و بصیرت بیشترنسبتبه آنها کسب کند. اگر ریشه حقایقمذهبى همواره عمیقتر نگردند روحیهمذهبى شخص تضعیف شده و در نتیجه نابودخواهد شد.
معرفت : عمدهتریننگرشهاى غربیان نسبتبه دینچیست؟ارزیابى شما از ایننگرشها چگونه است؟و علترشد شک گرایى و بدبینىنسبتبه مبانى عقاید مذهبىدر عصرحاضر چیست؟
دکترلگنهاوزن:از آنجا که من بانگرش غربیان، عموما آشنا نیستم، توضیحخود رابه نگرش آمریکاییان محدود مىکنم.بسیارى از آمریکاییها خود را مذهبى تلقىمىکنند. بر طبق اکثر برآوردها، حدود 85%آمریکاییان مسیحى هستند. چنین چیزىغالبابراى ایرانیان که تمایل دارند نسبتبهغرب به عنوان جهان الحادى بنگرند تعجبآور است، آنان مىپرسند: اگر آمریکاییاناین اندازه مذهبىاند چرا ما بازهم شاهدگزارشهایى مربوط به فراوانى فساد در آمریکامثل:بىبندوبارى جنسى، خشونت، و استعمالمواد مخدر و غیره در جامعه آمریکا هستیم.جواب به این سؤال مشکل است و پاسخدهنده بهتر است جامعه شناس باشدتافیلسوف،اما موارد زیر، ممکن استبهصورت احتمال مطرح شود.
بعد از جنگهاى جهانى، در قرن بیستم،مردم احساس کردند که امنیت جهانى چنانکهتصور مىرفت نیست. کشتار و شقاوت آنجنگها،به حدى بود که عقاید بسیارى ازفیلسوفان و روشنفکران متزلزل شد، و آنانکه مذهبى باقى ماندند، تعلیمات اخلاقىرهبران مذهبى را با اطمینان سابقنمىپذیرفتند، زیرا این تعلیمات نتوانسته بودمانع شقاوتهایى که خود درطول جنگ شاهدآن بودند شود. عقاید مذهبى باقى ماندندولىبیشترحالت درونى،شخصى و محرمانه یافت.در طول جنگ ویتنام،اصول اخلاقى رایجبشدت زیر سؤال رفت. بسیارى از رهبرانمذهبى از محکوم کردن سیاست آمریکاامتناعکردند وبسیارى نیزآن را تایید کردند.و در این حال، فقط یک اقلیت عملگراىمذهبى،آن هم با ترس از کلیسا که به آنتعلقداشتند با جنگ مخالفت کردند. مقاماترسمى تمایل داشتند که سیاست دولتراتائید کنند. و بههمین دلیل نارضایتى عامه ازجنگ به یک حرکت عمومى ضدبنیادىتبدیل شد.اخلاق جنسى سنتى و دیگرهنجارهاى اجتماعى زیر سؤال رفت. برخى بهحدى از کلیساهاى مسیحى سنتى رنجیدهخاطر شدند که مسیحیت را رها کردند و بهفرقه هاى هندى، بودایى و دیگر ادیانپیوستند. سیاهپوستان آمریکا از این کهراهشان را به سوى اسلام یافتهاند، خوشوقتبودند. بیشتر مردم مسیحى باقى ماندند; اماکلیساهاى دیرینه رابه فرقه هاى غیرسنتىتر، مثل«بچههاى خدا» واگذار کردند.آمریکاییان از جهات بسیارى هرگز نتوانستنداز پیامدهاى جنگ ویتنام رهایى یابند،نگرشهاى اخلاقى و مذهبى متلاشى شدند.از این رو اکثریت،آنها رابیش از پیش، بهعنوان موضوعات شخصى تلقى کردند.
پس از جنگ جهانى دوم افکارپوزیتویستى در میان روشنفکران نفوذ زیادىیافت. برخى نیز تحت تاثیر نگرش هاىاگزیستانسیالیست هاى الحادى، مثل سارتر وهایدگر و بقیه، نفى مذهب ازسوى فروید راپذیرفتند. این گونه نگرشها همراهباپدیدههاى اجتماعى فوقالذکر، سبب شدکه شکگرایى بین روشنفکران رشدیابد.
البته در حال حاضر، اندیشه مذهبىباردیگر، درمیان روشنفکران حیاتمجدد یافتهاست. پوزیتویسم، مارکسیسم،اگزیستانسیالیسم و روانشناسى فرویدمورد انتقاد قرار گرفته و دیگر موردپذیرش اکثرفلاسفه نیستند.درهمین حال،بد جلوهدان شرایط اخلاقى در غربباعثشدهاست که بسیارى از متفکرینبراى نیل به هدایت واقعى، به اندیشهمذهبى بازگشت کنند. بسیارى از مردم درتکاپو هستند، و اکنون فرصتبسیارخوبى براى معرفى اندیشه اسلامى است.
معرفت: تئورى فروید درمورد مذهب چیست و به نظرشما، چه اشکالى براین تئورىوارد است؟
دکترلگنهاوزن: من معتقد نیستمکه نوشتههاى فروید در مورد مذهب، شایستهآن باشد که با بحث فلسفى مطرح و بزرگشود. به طور خلاصه، فروید علل گوناگونروانشناختى را براى ایمان مذهبى ذکرمىکند و سپس ادعا مىکند که ماهیت ایمانمذهبى است، در واقع این ادعا را نمىتوان ازاستدال روانشناختى وى استنتاج نمود. منطقدانان ازاین قسم اشتباهات به عنوان اشتباهاصولى (مبانى) یاد مىکنند. این اشتباه رامىتوان چنین توضیح داد:فرض کنید X بادفاع Y از یک طرح سیاسى معین،مخالفتمىکند. ولى به جاى اقامه دلیل و برهان، براىرد کردن طرح او، شواهدى ارائه مىدهد تانشان دهد که Y صرفا بهخاطر پول از اینطرح دفاع کردهاست. بنابراین، X نتیجهمىگیرد که این طرح باید رد شود. این یکاشتباه است. زیرا X براى رد طرح Y کارىانجام ندادهاست تا نشان دهد که اشتباهى درطرح وجود دارد.حتى ممکناست دراینمورد،اشتباهى در دفاع Y وجود داشتهباشد،ولىایننمىتوانددلیلى براى رد طرح او باشد.
بنابراین، حتى اگر تئورى فروید دلیلروانشناختى قابل قبولى براى توجیه وپذیرش عقاید مذهبى مردم باشد، نمىتوانددلیل بر رد آن شمرده شود. دلایلى براىتردید در مورد تئورى روانشناختى فرویدنیز وجود دارد. ولى این خود یک موضوعوسیعى است که ما نمىتوانیم فعلا وارد آنشویم. حتى صرف نظر از مسائل نظرى کهدر مورد تئورى فروید وجود دارد.( چیزىکه بهوسیله ادولف گرانبوم، (Grunbaum) به صورت نقد فلسفى در آمدهاست.)، ممکناست کسى گمان کند که اگر تئورى روانشناختى فروید درستبود، مىبایستى خودروانکاوان از این تئورى منتفع مىشدند درحالى که اطلاعات آمارى عکس این قضیه رانشان مىدهند. اطلاعات مؤید این سخن استکه روانکاوان خود، على رغم اینکه سالها درتجزیه و تحلیل این مسائل عمرى را سپرىنمودهاند، از بیشترین و جدىترین مشکلاتروانشناختى رنج مىبرند و بالاترین آمارخودکشى درمیان آنان مشاهده مىشود. مندلیلى براى توجه جدى به تئورى فرویدنمىبینم، مگر اینکه این واقعیت راخاطرنشان کنم که این تئورى، تاثیر عمیقى برفرهنگ غرب داشته است. خداوند مسملینرا از چنین اندیشههاى انحرافى حفظ نماید.
معرفت: به بعضى ازفیلسوفان معاصر غرب که ازگرایش مذهبى حمایت مىکنند اشاره بفرمایید.
دکترلگنهاوزن: هرچندکه جوعمومى در فلسفه حرفه اى غرب، نسبتبهعقاید مذهبى، باتردید نظر مىکند. اما بهنظرمىرسد که افکار مذهبى تعداد روزافزونى ازفیلسوفان را، به خصوص در آمریکا، به خودجذب مىکند.یک جنبش عمومى،درمحیط -هاى مختلف فلسفى در حال ظهور است کهدر آن سنتهاى آموزشگاهى (اسکولاستیک)و ارزشهاى مذهبى مورد انتقاد قرارگرفتهاست. در متافیزیک، «ماهیت گرایى» بهطور گسترده پذیرفته شدهاست، هرچند کهپوزیتویستهاى منطقى و نسلهاى بعدى آن،«ماهیتگرایى» را موهومات کهنه پنداشتهاند.در فلسفه حقوق، نظریات حقوق طبیعى، کههنوز ازسوى لیبرالها نادیده انگاشته مىشود،در حال تجدید حیات است.در فلسفه سیاسى،از سوى بسیارى از فیلسوفان مشهور حملهاىهمه جانبه، علیه کل سنت لیبرالى صورتمىگیرد. آنان مروج این عقیدهاند: «اجتماع وارزشهاى آن،مخصوصااخلاقیات و ارزشهاىمذهبى، از اهمیت اساسى برخوردارند.» درعلم اخلاق تسلط تئوریهاى کانتى و سودگرااز سوى کسانى که ادعا دارند کانون افکاراخلاقى باید تقوى و فضیلتباشد، مورداعتراض واقع شدهاست. سرانجام علاقه بهفلسفه دین، که تقریباازبیستسال پیش آغازشدهاست، رشد قابل توجهى دارد. و هنوزآثارى از افت درآن مشاهده نمىشود. برخىاز مهمترین مدافعین نگرش مذهبىدرحرکت هاى مذهبى معاصر عبارتند:
1-آلسدیرمکنتایر،، (Alasdair Mcintyre) که کتابش، «درپىتقوى» تردیدى درکل بنیانفلسفىلیبرالى ایجاد کرد و هنوز احساسمىشود این کتاب مهمترین منتقد از لیبرالیسماست که پس ازجنگ جهانى دوم، ظاهر شدهاست. و معتقد است که راه حل مشکلاتىاست که در نگرش لیبرالى پیداشده و در دینقابل دستیابى است.
2- آلوین پلنتینگا،، (Alvin Plantinga) همانند «مکنتایر» یک پرفسور در دانشگاه«نوتردام»، (Notre Dame) است و کتابهاىموثرى در حمایت از رهیافت لکونیستى،دکترین مذهبى معاصر، در موضوعاتفلسفه دین تالیف کردهاست.
3- همچنین«پلنتینجا» و «ویلیامپى.آلستن»، (William P.Alston) که مجلات«ایمان و فلسفه» و «جامعه فیلسوفان مسیحى»را انتشار داده اند. «الستن» رئیس پیشین انجمنفلسفى آمریکا، نویسنده کتاب «کلام آسمانىو کنش بشرى» وکتاب «شهود خدا» است کهدر دانشگاه سیراکیوز، (Syracuse) در ایالتنیویورک تدریس مىکند.
یکى دیگراز فیلسوفان پرنفوذ در دانشگاهنوتردام «گرى گوئینگ»، (Gary Gutting) است که هم در زمینه فلسفه علم و هم درزمینه فلسفه دین،کتب و مقالاتى تالیف ومنتشر کرده است.
از میان فیلسوفان جدید آمریکا، مهمترینمدافعین نگرش مذهبى را که در خاطر دارمبدین قرارند:
رابرت آدامز، (Robert Adams) توماس و.موریس، (Thomas V.Morris) جرج شلزینجر، ( Goorge Schlesinger) پتر.وناینویجن، (Peter Van Inwagan) ویلیام وین رایت، (William Wainright) رابرت اودى، (Robert Audi) النور استامپ، (Elenore Stump) مرلینآدامز Adams)(Mariluyn استیون کتز، (Stephen Ketz)