اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در دو شماره پیشین، پس از اشاراتی به انواع نیازها و تمایلات انسانی از جمله تمایل عرفانی وبه تعبیرساده «حس مذهبی»، به کیفیت تبلور تمایل عرفانی پرداخته و درپایان نیز وجه مشترک گرایشات عرفانی را در ادیان آسمانی بررسی نمودیم. اینک سومین قسمت این مجموعه از سخنرانیها را پی میگیریم.
فطری بودن تقرب به خداوند
همه افراد در تمام مراحل زندگی از این گرایش درونی خویش یعنی «خداگرایی» آگاه نیستند ولی این گرایش، اصیلترین ویژگی انسان است و در واقع انگیزهای است که آدمی را به سوی عالیترین هدف و بالاترین کمال انسانی سوق میدهد. پس، پُربهاترین انگیزههای فطری همین انگیزه است و بالاترین هدفی که انبیا دنبال کردهاند، رسیدن به همین مقام و نمایاندن راه وصول به این مقصد است.
علیرغم اینکه همه انبیا، برحسب مقتضیات زمان واستعدادها، راههای وصول به این مقصد را به بشر نشان دادهاند، ولی به عللی هم در اصل دین و هم در روشهایی که انبیا ارائه دادهاند، انحرافاتی ایجاد میشده است و پیامبر بعدی برای تصحیح تحریفات گذشته اقدام میکرده است؛ تا اینکه آخرین پیامبر گرامی، رسول اکرم صلیالله علیه وآله کتاب تضمین شدهای را که قابل تحریف نیست برای بشر آورد و تفصیلش را به عهده ائمه اطهار و امامان معصوم علیهمالسلام گذاشت، زیرا اگر میخواست تفصیل آن، به وسیله متن وحی بیان شود، در این حجم محدود و زمان کوتاه میسر نبود. بنابراین، اساس آنچه بشر برای رسیدن به سعادت دو جهان به آن نیازمند است در قرآن کریم، و تفاصیلش در سنت پیغمبر و بیانات ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین میباشد.
گر چه متأسفانه، عواملی که در سایر امتها موجب اختلاف میشد، در میان مسلمین نیز باعث اختلافاتی گردید. امّا، عاملی اساسی برای رفع اختلاف و محوری کلی برای ایجاد وحدت بین همه فرقههای اسلامی در دست هست و مثل سایر ادیان نیست که کتاب آسمانی تحریف شدهای در دست داشته باشند. ما به برکت قرآن کریم میتوانیم طالبان حق را، که غرضی نداشته باشند، به حقیقت اسلام راهنمایی کنیم. البته همه اختلافات در اثر نادانی نیست بلکه بسیاری از اختلافات در اثر هوی و هوسهای مردم است. این اختلاف را دیگر با ارجاع به قرآن و سنّت و یا سایر دلایل نمیتوان حل کرد، حتّی با بحثهای منطقی روشن هم قابل حلّ نیست. کسی که نمیخواهد حقی را بپذیرد و میخواهد بدلخواه خود عمل کند اگر برای او هزاران دلیل هم بیاورند نخواهد پذیرفت و بالاخره در جواب همه میگوید: «قانع نشدم». و باید گفت: همواره بزرگترین عامل اختلاف در تاریخ بشر، همین هواهای نفسانی بوده است که ابتدا در نفوس گروهی ظهور کرده است، آنها آگاهانه راه باطلی را اختراع کرده و در پیش گرفتهاند و سپس دیگران را فریب داده و به دنبال خود کشاندهاند. این مطلب، درباره اصل اسلام، مذاهب اسلامی و فرقهها و مسلکهای مختلف هر مذهبی صادق است. چه فرقهها و مذاهبی که درباره اصل شریعت و احکام آن با هم اختلاف دارند یا در معتقدات شریعت، مانند: صفات خدا، قیامت، برزخ، امامت و یا در روشهای اجتماعی، مانند: دخالت فرد در امور اجتماعی یا سیاسی؛ بدین توضیح که گروهی معتقدند باید مسائل اجتماعی و سیاسی را کنار نهاد و دست روی دست گذاشت و تا ظهور حضرت ولی عصر. عجلالله تعالی فرجهالشریف صبر کرد تا خود ایشان مسائل را حل کنند. در مقابل، کسانی معتقدند که وظایف اجتماعی و سیاسی نیز مثل نماز و روزه که از وظایف فردی است بر همه مردم واجب است. و همانگونه که در زمان غیبت حضرت ولیعصر سلامالله علیه. نماز و روزه تکلیف است و ترک آن گناه است، قیام به وظایف اجتماعی و مبارزه با ظلم و کفر و همچنین امر به معروف و نهی از منکر نیز تکلیف است. نیز در مسلکهای عرفانی اختلافاتی به چشم میخورد. اختلافاتی که در این زمینهها وجود دارد، گاهی ناشی از جهل و نادانی است، ولی بیشتر بر اثر این است که کسانی به خاطر اغراض نفسانی و برای رسیدن به مقام و ریاست و پیشوایی، چیزهایی را اختراع کردهاند و به نام «عرفان اسلامی» و با شیوههای فریبکارانه، دیگران را فریب دادهاند.
اگر بخواهیم درباره تکتک این فرقهها و مسلکها و تاریخچه پیدایش گرایشها و اندیشهها و وابستگیها و خیانتهای کسانی که این فرقهها را اختراع کردهاند بحث کنیم سخن به درازا میکشد. چنین بحثهایی برای افراد متعصّب، نتیجهای جز افزوده شدن بر تعصّبشان ندارد و برای افراد حق طلب نیز لزومی ندارد. بنابراین، ما در این بحث، اساس را بر این قرار میدهیم که اهمیت عرفان را از دیدگاه اسلامی توضیح دهیم و بعد درباره عرفان صحیح و شناختن راه سیر و سلوک الهی بحث کنیم تا بر معلومات و فرهنگ جامعه افزوده گردد و قوه تشخیص و شناخت مردم زیاد شود و خود، قضاوت کنند و بیندیشند: آیا روشی را که شنیده و فرقهای را که انتخاب کردهاند و مکتبی را که برگزیدهاند صلاحیّت پیروی دارد یا مسلکی است انحرافی، و عرفان صحیح اسلامی را باید در جای دیگر جستجو کرد؟
ما بدون اینکه با فرقه یا اشخاص معینی دشمنی و مخالفت داشته باشیم، به عنوان «وظیفه الهی» سعی میکنیم مشخصات راه صحیح را ارائه دهیم تا افراد، خود قضاوت کنند و اگر کسانی فریب خوردهاند، به راه راست برگردند و یا اگر در معرض انحراف هستند از انحرافشان جلوگیری شود. البته ممکن است کسانی هم باشند که تعصّبات کورکورانه آنها مانع برگزیدن راه حق و یا بازگشت به راه حق شود. در تاریخ، چنین اشخاصی کم نبودهاند و اکنون نیز کم نیستند و بعدها هم کم نخواهند بود ولی ما با متعصّبین و کسانی که سر شناخت حق و تسلیم شدنِ در مقابل حقیقت را ندارند کاری نداریم: «انّما علی رسولِنا البلاغُ المبین» ما وظیفه داریم راه حق را با ارائه دلایل محکم نشان دهیم: «فَمَنْ شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر».
ویژگیهای عرفان حقیقی
الف) عدم مخالفت با فطرت الهی؛
قبلاً بیان شد که: «عرفان» به همان معنای عام و کلّی خود، که در تعبیر شایع بین متشرّعین به نام «قرب به خدا» نامیده میشود، گرایشی فطری است. بنابراین، راهی که ما را به این هدف میرساند برخلاف فطرت انسانی نخواهد بود.
اگر در مسلکی به عنوان راه سیر و سلوک و عرفان عملی، دستورالعملها و برنامههایی ارائه شود که این دستورالعملها با فطرت انسانی موافق نباشد، نشانه بطلان آن راه و یا آن مسلک میباشد. کمااینکه این حکم درباره اسلام نیز صادق است: «فَاَقمْ وجهک للدین حنیفاً فطرة الله الّتی فطرالناس علیها» یکی از نشانههای ادیان باطل، همین است که مبتنی بر افکار و قوانینیاند که با فطرت انسانی سازگار نیست. در بین مسالک و فرقههای منتسب به اسلام هم، اگر فرقهای دارای دستورالعملها و روشهایی مخالف با فطرت باشد، به همان دلیل که سایر ادیان مخالف با فطرت، بر حق نیستند، این مسلک نیز برحق نخواهدبود.
ب) ارتباط با همه ابعاد وجود و شؤون زندگی انسان؛
از جمله ویژگیهای عرفان صحیح، این است که با همه ابعاد وجود انسان و با تمام شؤون زندگی او مرتبط باشد و تنها مخصوص یک بُعد یا یک شأن نباشد. از آنجا که این ویژگی تا حدودی مبهم است، به توضیح آن میپردازیم:
انسان موجودی است دارای ابعاد بسیار گوناگون. خداوند متعال، جهات مختلفی را در وجود انسان به هم آمیخته و در نتیجه معجونی ساختهاست که به تعبیر عرفاء «مظهر جمیع اسماء و صفات الهی» است. سایر مخلوقات الهی هر کدام نمونههایی از عظمت الهی را در خود آشکار میکنند و مَجلی و مَظهر اسماء و صفات خاصی از خداوند هستند، ولی انسان موجودی است که مظهر همه اسماء و صفات است. به عنوان مثال، ملائکه کرام سلام الله علیهم اجمعین به حسب تعبیر معروف، مظهر اسم سبّوح و قدّوساند و همانگونه که شنیدهاید و خودشان هم در آیه شریفه گفتهاند ذکرشان «سبّوح و قدّوس» است. وقتی از خدای متعال سؤال کردند: «أتَجْعَلُ فیها مَنْ یفسدُ فیها و یسفک الدماء» پس از آن گفتند: «و نحنُ نسبح بحمدک و نقدس لک» ادعای ایشان این بود که: چون ما تسبیح و تقدیس میکنیم و سبّوحیّت و قدّوسیّت تو را آشکار میکنیم، سزاوار خلافتیم. خدای متعال در جواب ایشان فرمود: «انّی اَعْلَمُ مالا تعلمون» بعد داستان تعلیم اسماء را ذکر میفرماید که اسماء را به حضرت آدم علیهالسلام ارائه داد و آن حضرت آنها را شناخت امّا ملائکه آن اسماء را نشناختند و حضرت آدم علیهالسلام به ملائکه، به گونهای خبر داد که آنها فهمیدند ولی خودشان عالِم به آنها نشدند. پس ملاک خلافت الهی این است که: «و عَلَّمَ آدمَ الاسماء کلّها» البته اینطور نبود که ملائکه از اسماء الهی هیچ اطلاعی نداشته باشند، لااقل سبّوح و قدّوس را میدانستند ولی آن ویژگی که در حضرت آدم بود و موجب خلیفهالله شدن وی شد این بود که: «عَلَّم آدم الاسماءَ کُلها» همه اسماء را به حضرت آدم آموخت.
پس، استعدادی در وجود انسان است که میتواند همه اسماء الهی را ظاهر کند و مظهر همه آنها بشود. این استعداد، ویژه انسان است و اگر در انسانی در همه شؤون به فعلیّت برسد یعنی واجد «اسماء کُلها» باشد، چنین شخصی «خلیفهالله» خواهد بود، همچنان که ما در مورد ائمه اطهار. سلام الله علیهم اجمعین چنین اعتقادی داریم و در زیارتنامه آنها میخوانیم: «السلام علیکم یا خلفاء الله فی ارضه» اما انسانهای دیگر، که استعدادشان به فعلیّت نرسیده است، خلیفه بالفعل نخواهند بود. میدانید که در میان انسانها کسانی هستند که از حیوانات هم پستترند، آنها چگونه «خلیفهالله» خواهند بود؟ امثال صدام چگونه میتوانند «خلیفهالله» باشند؟! آیا ملائکه برای مثل او هم سجده میکنند؟! پس همه انسانها خلیفهالله نیستند، تنها انسانهایی که مظهر همه اسماء الهی میشوند و مقام «علّم الاسماء کلها» را دارا باشند؛ خلیفهالله خواهند بود، مثل: انبیاء و اولیاء الهی، دیگران ممکن است از حیوانات هم پستتر باشند «اولئک کالانعام بل هم اضل» کسانی که از چهارپایان هم پستترند قطعاً خلیفهالله نخواهند بود. به هر حال، ویژگی انسان این است که میتواند مظهر جمیع اسماء الهی باشد.
اکنون این سؤال وجود دارد که تعبیر «انسان مظهر جمیع اسماء الهی است» یعنی چه؟ قبلاً اشاره کردیم، حقایقی وجود دارد که ما در این مرحلهای که هستیم، آنها را «کَما هُوَ حَقّه» نمیتوانیم بیابیم و درک کنیم. به آن حقایق با تعبیراتی متشابه، اشاره میکنیم، مانند: تعبیر «قرب الهی». ما نمیتوانیم بگوییم انسان به چه مقامی میرسد، حقیقت آن مقام را در حال حاضر نمیتوانیم درک کنیم، مثل طفلی که مرحله بلوغ را نمیتواند درک کند، لذا با این تعبیر به آن اشاره میکنیم و میگوییم: مقام قرب خدا، مقامی است که انسان به خدا نزدیک میشود. وقتی میگوییم: انسان «خلیفهالله» است و مظهر جمیع اسماء الهیاست و علم همه اسماء به او داده شده، کاملاً نمیتوانیم بفهمیم یعنی چه؟
اگر مثل حضرت آدم و دیگر انبیاء و ائمه معصومین سلام الله علیهم واجد آن علوم بشویم، آنگاه میفهمیم که چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهی میشود؟ ولی میدانیم که تا آن مقام خیلی فاصله داریم، طمع اینکه این حقیقت را درک کنیم که چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهی میشود برای امثال بنده، طمع خامی است.
با توجه به این نکته میتوانیم برای تقریب به ذهن بگوییم: هنگامی که آثاری از صفات الهی در وجود مخلوقی پدید آید، آن مخلوق، مظهر آن صفت از صفات خداست. وقتی آثار رحمت و شفقت و رأفت در وجود انسانی ظاهر شود، آنچنان که در وجود حضرت محمد صلی الله علیه وآله و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ظاهر بود به طوری که نسبت به کوچکترین و پستترین مخلوقات خدا کمال رأفت و مهربانی را داشتند، آنگاه میگوییم: «صفت رأفت» و «صفت رحمت» الهی در او ظهور یافته است.
کسی که از عمق دل و به جدّ نه با زبان و ادّعا بگوید: اگر تمامی اقلیمهای روی زمین و ملک جهان را در اختیار من بگذارند و شرط کنند که پوست جوی را از دهان مورچهای بگیرم، چنین کاری را نخواهم کرد، چنین شخصی مظهر رحمت الهی است. حال اگر در موجودی، همه صفات الهی ظاهر شد بهطوری که هیچ صفتی از صفات الهی نیست که آثاری در وجود او نداشته باشد، چنین موجودی، مظهر همه اسماء و صفات الهی است. ما یکی از اینها را هم نمیتوانیم تحمل کنیم، چه رسد به اینکه بتوانیم همه اسماء و صفات را در خود متحقق نماییم. انسان آفریده شده است که به سوی آن مقام حرکت کند. راهی را با اختیار خودبپیماید که نهایتش به آن جا منتهی شود که مظهرجمیع اسماء و صفات الهی بشود. کسی که به چنین مقامی برسد چه خواهدشد؟ در چه جایگاهی قرار خواهد گرفت؟ چه منزلتی از قرب الهی را خواهد داشت؟ اینها دیگربه عقل ما خطور نمیکند. همین است که قرآن میفرماید: «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» (قمر/ 55) جایگاهش پیش خداست. همسر فرعون گفت: «رب ابنلی عندک بیتاً فی الجنه» (تحریم/ 11) در کنار خودت و در نزد خویش خانهای در بهشت برای من بنا کن. اگر خدا این دعا را مستجاب نکرده بود در قرآن نقل نمیکرد.
خدای متعال در قرآن میفرماید: اگر برای «انسان کامل» نمونهای میخواهید، به همسر فرعون نظر کنید. برای مؤمنین «مریم» و «آسیه» همسر فرعون را مثال میزند، الگوی انسانیت اینها هستند.
پس انسان معجونی، از استعدادهای گوناگون است که اگراین مجموعه حرکت کند به مقامی که متعلق به انسان است میرسد. حال گاهی در این راه یک قدم پیش میرود، گاه دهقدم و گاه هزار قدم و گاهی فرسخها و میلیونها فرسخ راه این است که این مجموعه استعدادها رو به سوی آن کمال حرکتکنند. ویژگی انسان این است که جامع همه این استعدادهاست. اگر کسی روی بعضی از این استعدادها کار کند تا به فعلیّت برسند و بعضی دیگر را رها کند، آیا این حرکتی انسانی است یا غیر انسانی؟
ویژگی انسان جامعیّتش نسبت به همه این استعدادهاست، ویژگی انسان کامل این است که میتواند مظهر همه اسماء الهی شود والاّ خداوند مخلوقاتی دارد که مظهر بعضی از اسماء او هستند. این تنها انسان است که مظهر همه اسماء میشود، این ویژگی انسانی است. پس، ویژگی حرکت انسانی هم این است که حرکتی در تمام ابعاد وجودی باشد. مجموعه این استعدادها به فعلیت برسد نه استعداد یا استعدادهایی خاص. پس، اگر حرکت انسان، تک بُعدی شد انسان واقعی نیست، چون ویژگی حرکت انسانی، حرکت در همه ابعاد است، برای اینکه باید مظهر همه اسماء شود. اگر فقط در جهتی خاص حرکت کند و سایر استعدادهای انسانی خود را از بین ببرد و به فعلیت نرساند، طبعاً به آن مقامی که جامع جمیع اسماء الهی است نخواهد رسید.
بنابراین اگر شما مسلکی را دیدید که به شما پیشنهاد میکند تمام نیروهای خود را در یک جهت متمرکز کنید و سایر جهات را کنار بگذارید، باید بفهمید که این مسلک، انحرافی است. ادعایش این است که میخواهد انسانِ مظهر جمیع اسماء بسازد، امّا رفتارش نشانگر توجّه به یک بُعد است.
قبلاً نیز این مثال را زدیم که: بین همه اندامهای بدنِ یک انسان معتدل، تناسب وجود دارد. چنین انسانی موزون، معتدل، زیبا و خوش اندام است امّا اگر بعضی از اندامهای او رشد ناموزونی داشته باشند؛ مثلاً دست او خیلی بزرگ شود یا پایش بلندتر از حد متناسب شود یا سر او نسبت به بدنش تناسب نداشته باشد و بالعکس، بدن ناموزونی پیدا میکند، زشت و خندهآور میشود. اگر حرکتی که به انسان پیشنهاد میشود و مسیری که برای او تعیین میشود، مسیری باشد که انسان را در بعضی ابعاد رشد میدهد و سایر ابعاد را فرو میگذارد، انسانی که از این مکتب بیرون میآید انسان تک بعدی است، مانند انسانی است که سر او خیلی بزرگ و بدنش کوچک است، چشمش خیلی درشت و گوش و دهانش کوچک است. این انسان متعادل نیست، مظهر همه اسماء و صفات نیست. استعدادهایی که خدا در وجود انسان قرار داده است میتواند موزون و یا ناموزون رشد کند، میتواند رو به بالا رشد کند و میتواند رو به پایین. اینها از ویژگیهای انسانی است. درختها همیشه ریشهشان در زمین فرو میرود و شاخ و برگشان رو به بالا است. هیچگاه ریشه بالا نمیرود و شاخ و برگ پایین. اما انسان موجودی است که هم میتواند حرکت خود را به سمت بالا قرار بدهد و رشدش به طرف آسمان باشد؛ یعنی به طرف ملکوت و به طرف خدا و هم میتواند رشد منفی داشته باشد، یعنی از آنجایی هم که هست پایینتر برود، از آن رتبه اولیهای هم که دارد پستتر شود.
انسان در ابتدا از سگ و خوک بدتر نیست، دارای خلقت پاک الهی است «کل مولود یولد علیالفطره» هنگامی که به حدّ بلوغ رسید و رشد کرد میتواند خود را از سگ بدتر کند، «ومثله کمثل الحمار» یا «مثله کمثل الکلب»؛ مثل الاغ یا مثل سگ بشود؛ یعنی از ارزش اولیّهای هم که داشت پایینتر بیاید. ابتدا از مرتبه حیوانات بالاتر بود. ولی به دست خود، خود را به این پستی رساند.
بنابراین باید سعی کنیم حرکت موزون و هماهنگی پیش بگیریم که همه ابعاد وجودمان متناسب رشد کند. راهی پیدا کنیم که وقتی در آن حرکت میکنیم همه وجودمان به طرف خدا در حرکت باشد، نه اینکه یکی بهطرف خدا و دیگری به طرف شیطان باشد. چنین مسیر و چنین حرکتی هیچگاه انسان را به خدا نخواهد رسانید. اگر مسلکی به شما راهی را پیشنهاد کرد که تمام توجهاش به یکی از ابعاد وجود انسان است، چنین مسلکی منحرف است؛ مثلاً یکی از واجبات اولیه دین، جهاد با دشمنان خداست. پیامبراسلام صلی الله علیه وآله و امام علیهالسلام. فرمودهاند: «مجاهد فی سبیل الله مقامی دارد که تمام مردم به آن غبطه میخورند. مجاهد فی سبیل الله به وجه الله نظر میکند». حال، آن مسلک که میگوید: «به این کارها، کاری نداشته باش، برو بنشین ذکرت را بگو»، آیا میتواند انسان را در همه ابعاد وجودش به سوی خدا حرکت دهد؟ مگر جهاد یکی از شؤون زندگی انسان و از دستورات خدا و از واجبات شرع نیست؟ مگر پیامبر خدا نفرمود: کسی که این راه را بپیماید به لقاءالله خواهد رسید؟ پس چگونه میگویند: جهاد را کنار بگذار و «ناد علی» بخوان که پدر جدّ نماز و جهاد است و از همه اینها بهتراست! اگر مسلکی چنین چیزی گفت، شخص عاقل، به باطل بودن آن پی میبرد و میفهمد که مسلکی منحرف است.
اگر چه، بُعدی از ابعاد وجود انسان که مربوط به ذکر و توجّه قلب به خداست رشد کند، امّا آیا آن توجه به خدایی که باید در جبهه حاصل شود، آن جانبازی و فداکاری که با جنگ حاصل میشود نیز در این شخص رشد کردهاست؟
مسلک حق عرفانی
مسلک حق عرفانی این است که تمام شؤون زندگی را متوجّه خدا کند. بگوید ازدواج کن برای خدا! اگر ازدواجت برای خدا باشد یک عبادت محسوب میشود و تو را به خدا نزدیک میکند. به همسرت کمک کن برای خدا! کمک به همسر برای خدا عبادت و سیر و سلوک است. در میدان رزم با دشمنان خدا، حاضر شو تا به خدا نزدیک شوی. راه رسیدن به خدا، فقط نِشستن در صومعه و تسبیح گرداندن و ذکر گفتن نیست. آن هست، این هم هست.
کسانی میگویند: اسلام برای خدمت به جامعه آمدهاست (عبادت به جز خدمت خلق نیست) اینها هم یکسونگر هستند. اسلام، هم این را دارد و هم آن را، هم کسب کن، کشاورزی کن، کار کن و صنعتگر خوبی باش، درس بده و درس بخوان، به دانشگاه برو، به میدان جنگ برو، و هم شبانگاه مقداری از وقتت را به عبادت خدا اختصاص بده! علاوه بر آن، هنگامی که مشغول کارهایت هستی خدا را فراموش مکن «الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم» در حال ایستاده و هنگام حرکت به یاد خداباش، هنگام نشستن و یا خوابیدن به یاد خدا باش. در روایت هست که برای قضای حاجت هم که میروی به یاد خداباش! «ان ذکر الله حَسنٌ علی کُلّ حال» در پستترین حالات باید به یاد خدا بود. یاد خدا آنجا هم عیب نیست. همه این اعمال «سیر و سلوک» است، به شرط اینکه برای خدا باشد. آیا چنین مسلکی است که انسان مظهر جمیع اسماء تربیت میکند یا آن مسلکی که میگوید: برو در خلوتِ خانه بنشین و فقط ذکر بگو، امر به معروف و نهی از منکر نکن، در نمازجمعه شرکت نکن، به جهاد نرو!؟ بله اگر مقداری از اموالت را اینجا بیاوری اشکالی ندارد، امّا در اجتماعات مسلمین شرکت نکن، کار به سیاست نداشته باش، کار به اجتماع و به امور مسلمین نداشته باش! کدامیک از اینها انسان جامع الاطراف میسازد؟
آن انسانی کامل است که بتواند مظهر همه اسماء و صفات باشد، جامع باشد والا همه حیوانات هم اسمی از اسماء الهی را میتوانند به عنوان ذکر خدا بگویند، «و ان من شیء الا یسبّح بحمده» انسانیت انسان این است که مظهر جمیع اسماء باشد.
مخاطب من کسانی هستند که وجدان بیدار دارند، عقل آگاه دارند و پیش خود قضاوت میکنند. بنده جهتگیری خاصی نسبت به هیچ فرقه خاصی ندارم. فکر کنید همان انسانیتی که همه عرفا میگویند که باید مظهر تمام اسماء و صفات الهی شوید، آیا از این راه حاصل میشود یا از آن راه؟
در زمان پیغمبر اکرم. صلی الله علیه وآله هنگامی که آیاتی درباره عذاب قیامت و مشکلات عالم آخرت نازل شد، عدهای در اثر کوتهنگری نه سوء نیت، تصمیم گرفتند که در گوشهای مشغول عبادت شوند، روزها را روزه بگیرند و شبها را احیا بدارند و از همسر و فرزند و جامعه کنارهگیری کنند. یکی از آنها عثمانبن مظعون بود. او مرد خوبی بود و بعدها هم به مقامات بالاتری رسید. اما آن موقع چنین تصمیمی گرفته بود. همسرش از بستگان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بود و به منزل ایشان رفت و آمد داشت. یکی از همسران پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله در یکی از روزها، همسر عثمان بن مظعون را با وضع ژولیده و آشفتهای دید؛ از او پرسید این چه سر و وضعی است؟ در جواب گفت: مدتی است شوهرم به من اعتنایی ندارد، بنابراین خودم را برای چه کسی آرایش کنم؟ همسر پیامبر صلی الله علیه وآله گفت: مگر چه اتفاقی افتاده است؟ او گفت: شوهرم مشغول عبادت شده است و اعتنایی به من ندارد. این خبر به گوش پیامبراکرم صلی الله علیه وآله رسید، دستور احضار عثمان را دادند و به او فرمودند: این اعمال که انجام میدهی برای چیست؟ عثمان گفت: از هنگامی که آیات عذاب نازل شدهاست دیگر، درما نشاطی برای التذاذ از زندگی دنیا باقی نماندهاست، ما هم تصمیم گرفتهایم مشغول عبادت باشیم، لذایذ دنیا را رها کنیم و دیگر با همسرمان آمیزش نداشته باشیم، غذای خوب نخوریم، روزها را روزه بگیریم و شبها را عبادت کنیم، شاید از عذاب جهنم نجات یابیم. حضرت فرمودند: شما در اشتباه هستید، من که پیامبر شما هستم و خداوند، مرا الگوی زندگی شما قرار دادهاست کِی این کار را کردهام که شما انجام میدهید؟ آیا من همیشه روزه میگیرم؟ از همسرانم کنارهگیری میکنم؟ غذای خوب نمیخورم؟ من باید الگوی زندگی شما باشم، روزی را روزه میگیرم و روزی را افطار میکنم، ساعتی را در مجالست با همسرانم میگذرانم و ساعتی را به عبادت با خدا میپردازم. اگر شما تابع من هستید باید از رفتار من الگو بگیرید. نه اینکه روشی از پیش خود اختراع کنید. عثمان بن مظعون حُسن نیت داشت، امّا علم کافی نداشت. گفتیم عامل انحراف دو مسأله است: «جهل» و «هواپرستی». انحراف عثمان از روی جهل بود نه هواپرستی، از اینرو هنگامی که حضرت محمد. صلیالله علیه وآله عثمان را آگاه فرمودند، عثمان معذرت خواهی کرد و برگشت و طبق سنت پیغمبر صلیالله علیه وآله با همسرش خوشرفتاری کرد و زندگی شیرین، راحت و خداپسندی را در پیش گرفت.
این تفاوت بین دو مسلک است، تفاوت بین دو سلیقه است. انسانِ همه سونگر، انسانی که همه ابعاد وجودیاش رو به تکامل و رشد است و انسان یکسونگر که یک جهت را مینگرد و بقیه جهات را از یاد میبرد.
نمونه دیگر: در زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام جنگ بین مسلمانها، مسألهای بیسابقه بود. اکنون علی. علیهالسلام خلیفه به حق رسولالله صلیالله علیه واله به خلافت رسیده و کاری کرده که سابقه ندارد. جنگ میان مسلمانان، امتحان بزرگی برای آنان بود. آن زمان هم خیلی از افراد ناآگاه بودند که مثل زمان خودمان بیدلیل، اشکال تراشی میکردند و میگفتند: این دیگر چه کاری است؟ آیا ما برویم و با مردم نمازخوان و روزهگیر بجنگیم؟ به چه دلیل؟ به چه خاطر؟ به خاطر اینکه، این یا آن خلیفه باشد؟ روی امور دنیا با هم جنگ و دعوا نکنید! بروید با هم صلح کنید و با هم بسازید! ما جان خود را به خطر بیفکنیم، شمشیر به روی هم بکشیم که این خلیفه شود یا او؟ به ما چه ربطی دارد؟ خلاصه، از این حرفها زده میشد. شخصی بود بهنام «حسن بصری» که از مشایخ متصوّفه است و بسیاری از متصوّفه خود را به او نسبت میدهند و تصوّف در صدر اسلام، تقریباً از حسن بصری آغاز میشود. جنگی در بصره اتفاق افتاد، حسن بصری در هنگام بروز آن، از بصره رفت. امیرالمؤمنین سلام الله علیه به او فرمود: چرا به جنگ نمیآیی؟ جواب داد: من انجام عبادت خدا را دوست دارم. فرمودند: جهاد در راه خدا هم عبادت است. گفت: ندایی شنیدم که میگفت: «القاتل والمقتول کلاهما فیالنّار» طرفین جنگ، هر دو در آتشند. حضرت علی علیهالسلام فرمودند: آن هاتف را شناختی؟ میدانی که بود؟ گفت: نه. فرمود: برادرت شیطان بود. مگر هر صدای غیبی وحی است و از طرف خداست؟ تو باید رفتارت را با کتاب و سنّت بسنجی و بنگری خدا چه فرمان داده است؟ پیغمبر چه دستوری دادهاست؟ قرآن چه میگوید؟ سنت پیامبر چیست؟ میگویی: هاتف غیبی به من خبرداد! مگر تو پیامبری؟ تو چه میدانی آن هاتف غیبی که بوده است؟باید معیارت برای تشخیص آن صدا، کتاب خدا، سنّت رسول اکرم صلی الله علیه وآله باشد. من که جانشین پیغمبر هستم به تو دستور میدهم که بجنگی ولی حسن بصری بالاخره به جنگ نیامد. از این سلیقهها، همیشه بوده است.
پس دومین معیاری که برای شناخت مسلک حق از باطل وجود دارد، این است که ببینیم آیا جامع است و همه شؤون انسان را دربرمیگیرد، به همه جوانب زندگی نظر دارد، همه سو نگر است یا یک سونگر و به یک بُعد توجه دارد؟
چنانچه گذشت استدلالی که میتوان برای بعضی از مدّعیان عرفان در نظر گرفت این است که: تقرّب به خداوند با توجه قلبی به خداوند حاصل میشود. هر قدر این توجه بیشتر باشد قرب بیشتری پیدا میشود. پس برای اینکه تقرب بیشتری حاصل شود، بهتر است انسان، دست از همه چیز بکشد و گوشهای بنشیند تا تقرّب کامل پیدا کند.
در جواب این استدلال باید گفت: توجه به خدا، انسان را به خدا نزدیک میکند امّا آن مربوط به بُعدی از قلب است که کارش توجّه است و این بُعد، همه وجود انسان نیست. تقرّب به خدا در سایه بندگی حاصل میشود، بندگی باید سراسر وجود انسان را پر کند. باید از چشم و گوش و دست و پا و دل، بندگی ظاهر شود؛ از دست و پا بندگی، از دل هم بندگی. آری دل هم باید به خدا توجه داشته باشد امّا انسان که فقط دل نیست، آن هم فقط توجه دل جایگاه محبتهاست، جایگاه بغضهاست، جایگاه ایمان است و از جمله، جایگاه توجه است، بُعدی از آن توجه است. البته باید توجه باشد و این توجه، روح سایر عبادات است. ارزش هر عبادتی به اندازهای است که نیت خالص باشد و دل در آن حضور داشته باشد و توجه بیشتری باشد، اما این توجه باید در اعمال ظهور پیدا کند، نه اینکه آدمی دست و چشمش را ببندد و در گوشهای بنشیند و عبادت کند، برای اینکه هیچ نبیند و هیچ نشنود تا توجّهش به جای دیگری نرود. بله اگر انسان در شبانه روز، ساعتی را که همه خاموشند یا همه خوابند برای توجه به خدا اختصاص دهد، اشکالی ندارد امّا به شرط اینکه مزاحم با تکالیف واجب او نباشد.
شما اگر خیلی علاقهمندید به خدا توجه کنید نصف شب، دو ثلث از شب که گذشت، از رختخواب بلند شوید دو رکعت نماز بخوانید، به سجده بروید و در آن حال توجه خود را از همه چیز قطع کنید و دل خویش را فقط به خدا متوجه کنید. «رهبانیة امتی، صلوة اللیل»
اگر میخواهید از خلق ببُرید و با خدا ارتباط پیدا کنید شب زندهدار باشید. خوشا به حال آنهاکه موفق هستند، امّا کل زندگی، شب زندهداری نیست. اسلام دستور نمیدهد شب تا صبح احیاء بگیر و صبح تا شب بخواب! پس چه وقت درس بخوانی؟ چه وقت علمت را بالا ببری؟ چه وقت مردم را هدایت کنی؟ چه وقت به فقرا رسیدگی کنی؟ چه وقت کسب مال کنی تا بتوانی به فقرا رسیدگی کنی؟ چه وقت جهاد کنی؟ شب تا صبح عبادت کردن و صبح تا شب خوابیدن، هیچ معصیتی هم از انسان صادر نمیشود، بعد از چند صباحی هم که واصل الیالله میشود، دیگرتمام شد، انسان کامل شد!به حق واصل شد!آیا چنیناست؟
اگر مسأله، به این سادگی بود پس چرا خود ائمه و انبیا علیهمالسلام که راه را بهتر از ما میدانستند خود را به آب و آتش زدند؟ امام حسین علیهالسلام به جای اینکه به صحرای کربلا بیاید و کشته شود و اهلبیتش به اسارت روند، میرفت و در گوشهای فقط عبادت میکرد و ذکر میگفت، چرا چنین نکرد؟ معلوم میشود راه کامل شدن این نیست. برای وصول به کمال انسانیت باید همه ابعاد وجود انسان تکامل یابد.
فطری بودن تقرب به خداوند
همه افراد در تمام مراحل زندگی از این گرایش درونی خویش یعنی «خداگرایی» آگاه نیستند ولی این گرایش، اصیلترین ویژگی انسان است و در واقع انگیزهای است که آدمی را به سوی عالیترین هدف و بالاترین کمال انسانی سوق میدهد. پس، پُربهاترین انگیزههای فطری همین انگیزه است و بالاترین هدفی که انبیا دنبال کردهاند، رسیدن به همین مقام و نمایاندن راه وصول به این مقصد است.
علیرغم اینکه همه انبیا، برحسب مقتضیات زمان واستعدادها، راههای وصول به این مقصد را به بشر نشان دادهاند، ولی به عللی هم در اصل دین و هم در روشهایی که انبیا ارائه دادهاند، انحرافاتی ایجاد میشده است و پیامبر بعدی برای تصحیح تحریفات گذشته اقدام میکرده است؛ تا اینکه آخرین پیامبر گرامی، رسول اکرم صلیالله علیه وآله کتاب تضمین شدهای را که قابل تحریف نیست برای بشر آورد و تفصیلش را به عهده ائمه اطهار و امامان معصوم علیهمالسلام گذاشت، زیرا اگر میخواست تفصیل آن، به وسیله متن وحی بیان شود، در این حجم محدود و زمان کوتاه میسر نبود. بنابراین، اساس آنچه بشر برای رسیدن به سعادت دو جهان به آن نیازمند است در قرآن کریم، و تفاصیلش در سنت پیغمبر و بیانات ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین میباشد.
گر چه متأسفانه، عواملی که در سایر امتها موجب اختلاف میشد، در میان مسلمین نیز باعث اختلافاتی گردید. امّا، عاملی اساسی برای رفع اختلاف و محوری کلی برای ایجاد وحدت بین همه فرقههای اسلامی در دست هست و مثل سایر ادیان نیست که کتاب آسمانی تحریف شدهای در دست داشته باشند. ما به برکت قرآن کریم میتوانیم طالبان حق را، که غرضی نداشته باشند، به حقیقت اسلام راهنمایی کنیم. البته همه اختلافات در اثر نادانی نیست بلکه بسیاری از اختلافات در اثر هوی و هوسهای مردم است. این اختلاف را دیگر با ارجاع به قرآن و سنّت و یا سایر دلایل نمیتوان حل کرد، حتّی با بحثهای منطقی روشن هم قابل حلّ نیست. کسی که نمیخواهد حقی را بپذیرد و میخواهد بدلخواه خود عمل کند اگر برای او هزاران دلیل هم بیاورند نخواهد پذیرفت و بالاخره در جواب همه میگوید: «قانع نشدم». و باید گفت: همواره بزرگترین عامل اختلاف در تاریخ بشر، همین هواهای نفسانی بوده است که ابتدا در نفوس گروهی ظهور کرده است، آنها آگاهانه راه باطلی را اختراع کرده و در پیش گرفتهاند و سپس دیگران را فریب داده و به دنبال خود کشاندهاند. این مطلب، درباره اصل اسلام، مذاهب اسلامی و فرقهها و مسلکهای مختلف هر مذهبی صادق است. چه فرقهها و مذاهبی که درباره اصل شریعت و احکام آن با هم اختلاف دارند یا در معتقدات شریعت، مانند: صفات خدا، قیامت، برزخ، امامت و یا در روشهای اجتماعی، مانند: دخالت فرد در امور اجتماعی یا سیاسی؛ بدین توضیح که گروهی معتقدند باید مسائل اجتماعی و سیاسی را کنار نهاد و دست روی دست گذاشت و تا ظهور حضرت ولی عصر. عجلالله تعالی فرجهالشریف صبر کرد تا خود ایشان مسائل را حل کنند. در مقابل، کسانی معتقدند که وظایف اجتماعی و سیاسی نیز مثل نماز و روزه که از وظایف فردی است بر همه مردم واجب است. و همانگونه که در زمان غیبت حضرت ولیعصر سلامالله علیه. نماز و روزه تکلیف است و ترک آن گناه است، قیام به وظایف اجتماعی و مبارزه با ظلم و کفر و همچنین امر به معروف و نهی از منکر نیز تکلیف است. نیز در مسلکهای عرفانی اختلافاتی به چشم میخورد. اختلافاتی که در این زمینهها وجود دارد، گاهی ناشی از جهل و نادانی است، ولی بیشتر بر اثر این است که کسانی به خاطر اغراض نفسانی و برای رسیدن به مقام و ریاست و پیشوایی، چیزهایی را اختراع کردهاند و به نام «عرفان اسلامی» و با شیوههای فریبکارانه، دیگران را فریب دادهاند.
اگر بخواهیم درباره تکتک این فرقهها و مسلکها و تاریخچه پیدایش گرایشها و اندیشهها و وابستگیها و خیانتهای کسانی که این فرقهها را اختراع کردهاند بحث کنیم سخن به درازا میکشد. چنین بحثهایی برای افراد متعصّب، نتیجهای جز افزوده شدن بر تعصّبشان ندارد و برای افراد حق طلب نیز لزومی ندارد. بنابراین، ما در این بحث، اساس را بر این قرار میدهیم که اهمیت عرفان را از دیدگاه اسلامی توضیح دهیم و بعد درباره عرفان صحیح و شناختن راه سیر و سلوک الهی بحث کنیم تا بر معلومات و فرهنگ جامعه افزوده گردد و قوه تشخیص و شناخت مردم زیاد شود و خود، قضاوت کنند و بیندیشند: آیا روشی را که شنیده و فرقهای را که انتخاب کردهاند و مکتبی را که برگزیدهاند صلاحیّت پیروی دارد یا مسلکی است انحرافی، و عرفان صحیح اسلامی را باید در جای دیگر جستجو کرد؟
ما بدون اینکه با فرقه یا اشخاص معینی دشمنی و مخالفت داشته باشیم، به عنوان «وظیفه الهی» سعی میکنیم مشخصات راه صحیح را ارائه دهیم تا افراد، خود قضاوت کنند و اگر کسانی فریب خوردهاند، به راه راست برگردند و یا اگر در معرض انحراف هستند از انحرافشان جلوگیری شود. البته ممکن است کسانی هم باشند که تعصّبات کورکورانه آنها مانع برگزیدن راه حق و یا بازگشت به راه حق شود. در تاریخ، چنین اشخاصی کم نبودهاند و اکنون نیز کم نیستند و بعدها هم کم نخواهند بود ولی ما با متعصّبین و کسانی که سر شناخت حق و تسلیم شدنِ در مقابل حقیقت را ندارند کاری نداریم: «انّما علی رسولِنا البلاغُ المبین» ما وظیفه داریم راه حق را با ارائه دلایل محکم نشان دهیم: «فَمَنْ شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر».
ویژگیهای عرفان حقیقی
الف) عدم مخالفت با فطرت الهی؛
قبلاً بیان شد که: «عرفان» به همان معنای عام و کلّی خود، که در تعبیر شایع بین متشرّعین به نام «قرب به خدا» نامیده میشود، گرایشی فطری است. بنابراین، راهی که ما را به این هدف میرساند برخلاف فطرت انسانی نخواهد بود.
اگر در مسلکی به عنوان راه سیر و سلوک و عرفان عملی، دستورالعملها و برنامههایی ارائه شود که این دستورالعملها با فطرت انسانی موافق نباشد، نشانه بطلان آن راه و یا آن مسلک میباشد. کمااینکه این حکم درباره اسلام نیز صادق است: «فَاَقمْ وجهک للدین حنیفاً فطرة الله الّتی فطرالناس علیها» یکی از نشانههای ادیان باطل، همین است که مبتنی بر افکار و قوانینیاند که با فطرت انسانی سازگار نیست. در بین مسالک و فرقههای منتسب به اسلام هم، اگر فرقهای دارای دستورالعملها و روشهایی مخالف با فطرت باشد، به همان دلیل که سایر ادیان مخالف با فطرت، بر حق نیستند، این مسلک نیز برحق نخواهدبود.
ب) ارتباط با همه ابعاد وجود و شؤون زندگی انسان؛
از جمله ویژگیهای عرفان صحیح، این است که با همه ابعاد وجود انسان و با تمام شؤون زندگی او مرتبط باشد و تنها مخصوص یک بُعد یا یک شأن نباشد. از آنجا که این ویژگی تا حدودی مبهم است، به توضیح آن میپردازیم:
انسان موجودی است دارای ابعاد بسیار گوناگون. خداوند متعال، جهات مختلفی را در وجود انسان به هم آمیخته و در نتیجه معجونی ساختهاست که به تعبیر عرفاء «مظهر جمیع اسماء و صفات الهی» است. سایر مخلوقات الهی هر کدام نمونههایی از عظمت الهی را در خود آشکار میکنند و مَجلی و مَظهر اسماء و صفات خاصی از خداوند هستند، ولی انسان موجودی است که مظهر همه اسماء و صفات است. به عنوان مثال، ملائکه کرام سلام الله علیهم اجمعین به حسب تعبیر معروف، مظهر اسم سبّوح و قدّوساند و همانگونه که شنیدهاید و خودشان هم در آیه شریفه گفتهاند ذکرشان «سبّوح و قدّوس» است. وقتی از خدای متعال سؤال کردند: «أتَجْعَلُ فیها مَنْ یفسدُ فیها و یسفک الدماء» پس از آن گفتند: «و نحنُ نسبح بحمدک و نقدس لک» ادعای ایشان این بود که: چون ما تسبیح و تقدیس میکنیم و سبّوحیّت و قدّوسیّت تو را آشکار میکنیم، سزاوار خلافتیم. خدای متعال در جواب ایشان فرمود: «انّی اَعْلَمُ مالا تعلمون» بعد داستان تعلیم اسماء را ذکر میفرماید که اسماء را به حضرت آدم علیهالسلام ارائه داد و آن حضرت آنها را شناخت امّا ملائکه آن اسماء را نشناختند و حضرت آدم علیهالسلام به ملائکه، به گونهای خبر داد که آنها فهمیدند ولی خودشان عالِم به آنها نشدند. پس ملاک خلافت الهی این است که: «و عَلَّمَ آدمَ الاسماء کلّها» البته اینطور نبود که ملائکه از اسماء الهی هیچ اطلاعی نداشته باشند، لااقل سبّوح و قدّوس را میدانستند ولی آن ویژگی که در حضرت آدم بود و موجب خلیفهالله شدن وی شد این بود که: «عَلَّم آدم الاسماءَ کُلها» همه اسماء را به حضرت آدم آموخت.
پس، استعدادی در وجود انسان است که میتواند همه اسماء الهی را ظاهر کند و مظهر همه آنها بشود. این استعداد، ویژه انسان است و اگر در انسانی در همه شؤون به فعلیّت برسد یعنی واجد «اسماء کُلها» باشد، چنین شخصی «خلیفهالله» خواهد بود، همچنان که ما در مورد ائمه اطهار. سلام الله علیهم اجمعین چنین اعتقادی داریم و در زیارتنامه آنها میخوانیم: «السلام علیکم یا خلفاء الله فی ارضه» اما انسانهای دیگر، که استعدادشان به فعلیّت نرسیده است، خلیفه بالفعل نخواهند بود. میدانید که در میان انسانها کسانی هستند که از حیوانات هم پستترند، آنها چگونه «خلیفهالله» خواهند بود؟ امثال صدام چگونه میتوانند «خلیفهالله» باشند؟! آیا ملائکه برای مثل او هم سجده میکنند؟! پس همه انسانها خلیفهالله نیستند، تنها انسانهایی که مظهر همه اسماء الهی میشوند و مقام «علّم الاسماء کلها» را دارا باشند؛ خلیفهالله خواهند بود، مثل: انبیاء و اولیاء الهی، دیگران ممکن است از حیوانات هم پستتر باشند «اولئک کالانعام بل هم اضل» کسانی که از چهارپایان هم پستترند قطعاً خلیفهالله نخواهند بود. به هر حال، ویژگی انسان این است که میتواند مظهر جمیع اسماء الهی باشد.
اکنون این سؤال وجود دارد که تعبیر «انسان مظهر جمیع اسماء الهی است» یعنی چه؟ قبلاً اشاره کردیم، حقایقی وجود دارد که ما در این مرحلهای که هستیم، آنها را «کَما هُوَ حَقّه» نمیتوانیم بیابیم و درک کنیم. به آن حقایق با تعبیراتی متشابه، اشاره میکنیم، مانند: تعبیر «قرب الهی». ما نمیتوانیم بگوییم انسان به چه مقامی میرسد، حقیقت آن مقام را در حال حاضر نمیتوانیم درک کنیم، مثل طفلی که مرحله بلوغ را نمیتواند درک کند، لذا با این تعبیر به آن اشاره میکنیم و میگوییم: مقام قرب خدا، مقامی است که انسان به خدا نزدیک میشود. وقتی میگوییم: انسان «خلیفهالله» است و مظهر جمیع اسماء الهیاست و علم همه اسماء به او داده شده، کاملاً نمیتوانیم بفهمیم یعنی چه؟
اگر مثل حضرت آدم و دیگر انبیاء و ائمه معصومین سلام الله علیهم واجد آن علوم بشویم، آنگاه میفهمیم که چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهی میشود؟ ولی میدانیم که تا آن مقام خیلی فاصله داریم، طمع اینکه این حقیقت را درک کنیم که چگونه انسان، مظهر همه اسماء الهی میشود برای امثال بنده، طمع خامی است.
با توجه به این نکته میتوانیم برای تقریب به ذهن بگوییم: هنگامی که آثاری از صفات الهی در وجود مخلوقی پدید آید، آن مخلوق، مظهر آن صفت از صفات خداست. وقتی آثار رحمت و شفقت و رأفت در وجود انسانی ظاهر شود، آنچنان که در وجود حضرت محمد صلی الله علیه وآله و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ظاهر بود به طوری که نسبت به کوچکترین و پستترین مخلوقات خدا کمال رأفت و مهربانی را داشتند، آنگاه میگوییم: «صفت رأفت» و «صفت رحمت» الهی در او ظهور یافته است.
کسی که از عمق دل و به جدّ نه با زبان و ادّعا بگوید: اگر تمامی اقلیمهای روی زمین و ملک جهان را در اختیار من بگذارند و شرط کنند که پوست جوی را از دهان مورچهای بگیرم، چنین کاری را نخواهم کرد، چنین شخصی مظهر رحمت الهی است. حال اگر در موجودی، همه صفات الهی ظاهر شد بهطوری که هیچ صفتی از صفات الهی نیست که آثاری در وجود او نداشته باشد، چنین موجودی، مظهر همه اسماء و صفات الهی است. ما یکی از اینها را هم نمیتوانیم تحمل کنیم، چه رسد به اینکه بتوانیم همه اسماء و صفات را در خود متحقق نماییم. انسان آفریده شده است که به سوی آن مقام حرکت کند. راهی را با اختیار خودبپیماید که نهایتش به آن جا منتهی شود که مظهرجمیع اسماء و صفات الهی بشود. کسی که به چنین مقامی برسد چه خواهدشد؟ در چه جایگاهی قرار خواهد گرفت؟ چه منزلتی از قرب الهی را خواهد داشت؟ اینها دیگربه عقل ما خطور نمیکند. همین است که قرآن میفرماید: «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» (قمر/ 55) جایگاهش پیش خداست. همسر فرعون گفت: «رب ابنلی عندک بیتاً فی الجنه» (تحریم/ 11) در کنار خودت و در نزد خویش خانهای در بهشت برای من بنا کن. اگر خدا این دعا را مستجاب نکرده بود در قرآن نقل نمیکرد.
خدای متعال در قرآن میفرماید: اگر برای «انسان کامل» نمونهای میخواهید، به همسر فرعون نظر کنید. برای مؤمنین «مریم» و «آسیه» همسر فرعون را مثال میزند، الگوی انسانیت اینها هستند.
پس انسان معجونی، از استعدادهای گوناگون است که اگراین مجموعه حرکت کند به مقامی که متعلق به انسان است میرسد. حال گاهی در این راه یک قدم پیش میرود، گاه دهقدم و گاه هزار قدم و گاهی فرسخها و میلیونها فرسخ راه این است که این مجموعه استعدادها رو به سوی آن کمال حرکتکنند. ویژگی انسان این است که جامع همه این استعدادهاست. اگر کسی روی بعضی از این استعدادها کار کند تا به فعلیّت برسند و بعضی دیگر را رها کند، آیا این حرکتی انسانی است یا غیر انسانی؟
ویژگی انسان جامعیّتش نسبت به همه این استعدادهاست، ویژگی انسان کامل این است که میتواند مظهر همه اسماء الهی شود والاّ خداوند مخلوقاتی دارد که مظهر بعضی از اسماء او هستند. این تنها انسان است که مظهر همه اسماء میشود، این ویژگی انسانی است. پس، ویژگی حرکت انسانی هم این است که حرکتی در تمام ابعاد وجودی باشد. مجموعه این استعدادها به فعلیت برسد نه استعداد یا استعدادهایی خاص. پس، اگر حرکت انسان، تک بُعدی شد انسان واقعی نیست، چون ویژگی حرکت انسانی، حرکت در همه ابعاد است، برای اینکه باید مظهر همه اسماء شود. اگر فقط در جهتی خاص حرکت کند و سایر استعدادهای انسانی خود را از بین ببرد و به فعلیت نرساند، طبعاً به آن مقامی که جامع جمیع اسماء الهی است نخواهد رسید.
بنابراین اگر شما مسلکی را دیدید که به شما پیشنهاد میکند تمام نیروهای خود را در یک جهت متمرکز کنید و سایر جهات را کنار بگذارید، باید بفهمید که این مسلک، انحرافی است. ادعایش این است که میخواهد انسانِ مظهر جمیع اسماء بسازد، امّا رفتارش نشانگر توجّه به یک بُعد است.
قبلاً نیز این مثال را زدیم که: بین همه اندامهای بدنِ یک انسان معتدل، تناسب وجود دارد. چنین انسانی موزون، معتدل، زیبا و خوش اندام است امّا اگر بعضی از اندامهای او رشد ناموزونی داشته باشند؛ مثلاً دست او خیلی بزرگ شود یا پایش بلندتر از حد متناسب شود یا سر او نسبت به بدنش تناسب نداشته باشد و بالعکس، بدن ناموزونی پیدا میکند، زشت و خندهآور میشود. اگر حرکتی که به انسان پیشنهاد میشود و مسیری که برای او تعیین میشود، مسیری باشد که انسان را در بعضی ابعاد رشد میدهد و سایر ابعاد را فرو میگذارد، انسانی که از این مکتب بیرون میآید انسان تک بعدی است، مانند انسانی است که سر او خیلی بزرگ و بدنش کوچک است، چشمش خیلی درشت و گوش و دهانش کوچک است. این انسان متعادل نیست، مظهر همه اسماء و صفات نیست. استعدادهایی که خدا در وجود انسان قرار داده است میتواند موزون و یا ناموزون رشد کند، میتواند رو به بالا رشد کند و میتواند رو به پایین. اینها از ویژگیهای انسانی است. درختها همیشه ریشهشان در زمین فرو میرود و شاخ و برگشان رو به بالا است. هیچگاه ریشه بالا نمیرود و شاخ و برگ پایین. اما انسان موجودی است که هم میتواند حرکت خود را به سمت بالا قرار بدهد و رشدش به طرف آسمان باشد؛ یعنی به طرف ملکوت و به طرف خدا و هم میتواند رشد منفی داشته باشد، یعنی از آنجایی هم که هست پایینتر برود، از آن رتبه اولیهای هم که دارد پستتر شود.
انسان در ابتدا از سگ و خوک بدتر نیست، دارای خلقت پاک الهی است «کل مولود یولد علیالفطره» هنگامی که به حدّ بلوغ رسید و رشد کرد میتواند خود را از سگ بدتر کند، «ومثله کمثل الحمار» یا «مثله کمثل الکلب»؛ مثل الاغ یا مثل سگ بشود؛ یعنی از ارزش اولیّهای هم که داشت پایینتر بیاید. ابتدا از مرتبه حیوانات بالاتر بود. ولی به دست خود، خود را به این پستی رساند.
بنابراین باید سعی کنیم حرکت موزون و هماهنگی پیش بگیریم که همه ابعاد وجودمان متناسب رشد کند. راهی پیدا کنیم که وقتی در آن حرکت میکنیم همه وجودمان به طرف خدا در حرکت باشد، نه اینکه یکی بهطرف خدا و دیگری به طرف شیطان باشد. چنین مسیر و چنین حرکتی هیچگاه انسان را به خدا نخواهد رسانید. اگر مسلکی به شما راهی را پیشنهاد کرد که تمام توجهاش به یکی از ابعاد وجود انسان است، چنین مسلکی منحرف است؛ مثلاً یکی از واجبات اولیه دین، جهاد با دشمنان خداست. پیامبراسلام صلی الله علیه وآله و امام علیهالسلام. فرمودهاند: «مجاهد فی سبیل الله مقامی دارد که تمام مردم به آن غبطه میخورند. مجاهد فی سبیل الله به وجه الله نظر میکند». حال، آن مسلک که میگوید: «به این کارها، کاری نداشته باش، برو بنشین ذکرت را بگو»، آیا میتواند انسان را در همه ابعاد وجودش به سوی خدا حرکت دهد؟ مگر جهاد یکی از شؤون زندگی انسان و از دستورات خدا و از واجبات شرع نیست؟ مگر پیامبر خدا نفرمود: کسی که این راه را بپیماید به لقاءالله خواهد رسید؟ پس چگونه میگویند: جهاد را کنار بگذار و «ناد علی» بخوان که پدر جدّ نماز و جهاد است و از همه اینها بهتراست! اگر مسلکی چنین چیزی گفت، شخص عاقل، به باطل بودن آن پی میبرد و میفهمد که مسلکی منحرف است.
اگر چه، بُعدی از ابعاد وجود انسان که مربوط به ذکر و توجّه قلب به خداست رشد کند، امّا آیا آن توجه به خدایی که باید در جبهه حاصل شود، آن جانبازی و فداکاری که با جنگ حاصل میشود نیز در این شخص رشد کردهاست؟
مسلک حق عرفانی
مسلک حق عرفانی این است که تمام شؤون زندگی را متوجّه خدا کند. بگوید ازدواج کن برای خدا! اگر ازدواجت برای خدا باشد یک عبادت محسوب میشود و تو را به خدا نزدیک میکند. به همسرت کمک کن برای خدا! کمک به همسر برای خدا عبادت و سیر و سلوک است. در میدان رزم با دشمنان خدا، حاضر شو تا به خدا نزدیک شوی. راه رسیدن به خدا، فقط نِشستن در صومعه و تسبیح گرداندن و ذکر گفتن نیست. آن هست، این هم هست.
کسانی میگویند: اسلام برای خدمت به جامعه آمدهاست (عبادت به جز خدمت خلق نیست) اینها هم یکسونگر هستند. اسلام، هم این را دارد و هم آن را، هم کسب کن، کشاورزی کن، کار کن و صنعتگر خوبی باش، درس بده و درس بخوان، به دانشگاه برو، به میدان جنگ برو، و هم شبانگاه مقداری از وقتت را به عبادت خدا اختصاص بده! علاوه بر آن، هنگامی که مشغول کارهایت هستی خدا را فراموش مکن «الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم» در حال ایستاده و هنگام حرکت به یاد خداباش، هنگام نشستن و یا خوابیدن به یاد خدا باش. در روایت هست که برای قضای حاجت هم که میروی به یاد خداباش! «ان ذکر الله حَسنٌ علی کُلّ حال» در پستترین حالات باید به یاد خدا بود. یاد خدا آنجا هم عیب نیست. همه این اعمال «سیر و سلوک» است، به شرط اینکه برای خدا باشد. آیا چنین مسلکی است که انسان مظهر جمیع اسماء تربیت میکند یا آن مسلکی که میگوید: برو در خلوتِ خانه بنشین و فقط ذکر بگو، امر به معروف و نهی از منکر نکن، در نمازجمعه شرکت نکن، به جهاد نرو!؟ بله اگر مقداری از اموالت را اینجا بیاوری اشکالی ندارد، امّا در اجتماعات مسلمین شرکت نکن، کار به سیاست نداشته باش، کار به اجتماع و به امور مسلمین نداشته باش! کدامیک از اینها انسان جامع الاطراف میسازد؟
آن انسانی کامل است که بتواند مظهر همه اسماء و صفات باشد، جامع باشد والا همه حیوانات هم اسمی از اسماء الهی را میتوانند به عنوان ذکر خدا بگویند، «و ان من شیء الا یسبّح بحمده» انسانیت انسان این است که مظهر جمیع اسماء باشد.
مخاطب من کسانی هستند که وجدان بیدار دارند، عقل آگاه دارند و پیش خود قضاوت میکنند. بنده جهتگیری خاصی نسبت به هیچ فرقه خاصی ندارم. فکر کنید همان انسانیتی که همه عرفا میگویند که باید مظهر تمام اسماء و صفات الهی شوید، آیا از این راه حاصل میشود یا از آن راه؟
در زمان پیغمبر اکرم. صلی الله علیه وآله هنگامی که آیاتی درباره عذاب قیامت و مشکلات عالم آخرت نازل شد، عدهای در اثر کوتهنگری نه سوء نیت، تصمیم گرفتند که در گوشهای مشغول عبادت شوند، روزها را روزه بگیرند و شبها را احیا بدارند و از همسر و فرزند و جامعه کنارهگیری کنند. یکی از آنها عثمانبن مظعون بود. او مرد خوبی بود و بعدها هم به مقامات بالاتری رسید. اما آن موقع چنین تصمیمی گرفته بود. همسرش از بستگان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بود و به منزل ایشان رفت و آمد داشت. یکی از همسران پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله در یکی از روزها، همسر عثمان بن مظعون را با وضع ژولیده و آشفتهای دید؛ از او پرسید این چه سر و وضعی است؟ در جواب گفت: مدتی است شوهرم به من اعتنایی ندارد، بنابراین خودم را برای چه کسی آرایش کنم؟ همسر پیامبر صلی الله علیه وآله گفت: مگر چه اتفاقی افتاده است؟ او گفت: شوهرم مشغول عبادت شده است و اعتنایی به من ندارد. این خبر به گوش پیامبراکرم صلی الله علیه وآله رسید، دستور احضار عثمان را دادند و به او فرمودند: این اعمال که انجام میدهی برای چیست؟ عثمان گفت: از هنگامی که آیات عذاب نازل شدهاست دیگر، درما نشاطی برای التذاذ از زندگی دنیا باقی نماندهاست، ما هم تصمیم گرفتهایم مشغول عبادت باشیم، لذایذ دنیا را رها کنیم و دیگر با همسرمان آمیزش نداشته باشیم، غذای خوب نخوریم، روزها را روزه بگیریم و شبها را عبادت کنیم، شاید از عذاب جهنم نجات یابیم. حضرت فرمودند: شما در اشتباه هستید، من که پیامبر شما هستم و خداوند، مرا الگوی زندگی شما قرار دادهاست کِی این کار را کردهام که شما انجام میدهید؟ آیا من همیشه روزه میگیرم؟ از همسرانم کنارهگیری میکنم؟ غذای خوب نمیخورم؟ من باید الگوی زندگی شما باشم، روزی را روزه میگیرم و روزی را افطار میکنم، ساعتی را در مجالست با همسرانم میگذرانم و ساعتی را به عبادت با خدا میپردازم. اگر شما تابع من هستید باید از رفتار من الگو بگیرید. نه اینکه روشی از پیش خود اختراع کنید. عثمان بن مظعون حُسن نیت داشت، امّا علم کافی نداشت. گفتیم عامل انحراف دو مسأله است: «جهل» و «هواپرستی». انحراف عثمان از روی جهل بود نه هواپرستی، از اینرو هنگامی که حضرت محمد. صلیالله علیه وآله عثمان را آگاه فرمودند، عثمان معذرت خواهی کرد و برگشت و طبق سنت پیغمبر صلیالله علیه وآله با همسرش خوشرفتاری کرد و زندگی شیرین، راحت و خداپسندی را در پیش گرفت.
این تفاوت بین دو مسلک است، تفاوت بین دو سلیقه است. انسانِ همه سونگر، انسانی که همه ابعاد وجودیاش رو به تکامل و رشد است و انسان یکسونگر که یک جهت را مینگرد و بقیه جهات را از یاد میبرد.
نمونه دیگر: در زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام جنگ بین مسلمانها، مسألهای بیسابقه بود. اکنون علی. علیهالسلام خلیفه به حق رسولالله صلیالله علیه واله به خلافت رسیده و کاری کرده که سابقه ندارد. جنگ میان مسلمانان، امتحان بزرگی برای آنان بود. آن زمان هم خیلی از افراد ناآگاه بودند که مثل زمان خودمان بیدلیل، اشکال تراشی میکردند و میگفتند: این دیگر چه کاری است؟ آیا ما برویم و با مردم نمازخوان و روزهگیر بجنگیم؟ به چه دلیل؟ به چه خاطر؟ به خاطر اینکه، این یا آن خلیفه باشد؟ روی امور دنیا با هم جنگ و دعوا نکنید! بروید با هم صلح کنید و با هم بسازید! ما جان خود را به خطر بیفکنیم، شمشیر به روی هم بکشیم که این خلیفه شود یا او؟ به ما چه ربطی دارد؟ خلاصه، از این حرفها زده میشد. شخصی بود بهنام «حسن بصری» که از مشایخ متصوّفه است و بسیاری از متصوّفه خود را به او نسبت میدهند و تصوّف در صدر اسلام، تقریباً از حسن بصری آغاز میشود. جنگی در بصره اتفاق افتاد، حسن بصری در هنگام بروز آن، از بصره رفت. امیرالمؤمنین سلام الله علیه به او فرمود: چرا به جنگ نمیآیی؟ جواب داد: من انجام عبادت خدا را دوست دارم. فرمودند: جهاد در راه خدا هم عبادت است. گفت: ندایی شنیدم که میگفت: «القاتل والمقتول کلاهما فیالنّار» طرفین جنگ، هر دو در آتشند. حضرت علی علیهالسلام فرمودند: آن هاتف را شناختی؟ میدانی که بود؟ گفت: نه. فرمود: برادرت شیطان بود. مگر هر صدای غیبی وحی است و از طرف خداست؟ تو باید رفتارت را با کتاب و سنّت بسنجی و بنگری خدا چه فرمان داده است؟ پیغمبر چه دستوری دادهاست؟ قرآن چه میگوید؟ سنت پیامبر چیست؟ میگویی: هاتف غیبی به من خبرداد! مگر تو پیامبری؟ تو چه میدانی آن هاتف غیبی که بوده است؟باید معیارت برای تشخیص آن صدا، کتاب خدا، سنّت رسول اکرم صلی الله علیه وآله باشد. من که جانشین پیغمبر هستم به تو دستور میدهم که بجنگی ولی حسن بصری بالاخره به جنگ نیامد. از این سلیقهها، همیشه بوده است.
پس دومین معیاری که برای شناخت مسلک حق از باطل وجود دارد، این است که ببینیم آیا جامع است و همه شؤون انسان را دربرمیگیرد، به همه جوانب زندگی نظر دارد، همه سو نگر است یا یک سونگر و به یک بُعد توجه دارد؟
چنانچه گذشت استدلالی که میتوان برای بعضی از مدّعیان عرفان در نظر گرفت این است که: تقرّب به خداوند با توجه قلبی به خداوند حاصل میشود. هر قدر این توجه بیشتر باشد قرب بیشتری پیدا میشود. پس برای اینکه تقرب بیشتری حاصل شود، بهتر است انسان، دست از همه چیز بکشد و گوشهای بنشیند تا تقرّب کامل پیدا کند.
در جواب این استدلال باید گفت: توجه به خدا، انسان را به خدا نزدیک میکند امّا آن مربوط به بُعدی از قلب است که کارش توجّه است و این بُعد، همه وجود انسان نیست. تقرّب به خدا در سایه بندگی حاصل میشود، بندگی باید سراسر وجود انسان را پر کند. باید از چشم و گوش و دست و پا و دل، بندگی ظاهر شود؛ از دست و پا بندگی، از دل هم بندگی. آری دل هم باید به خدا توجه داشته باشد امّا انسان که فقط دل نیست، آن هم فقط توجه دل جایگاه محبتهاست، جایگاه بغضهاست، جایگاه ایمان است و از جمله، جایگاه توجه است، بُعدی از آن توجه است. البته باید توجه باشد و این توجه، روح سایر عبادات است. ارزش هر عبادتی به اندازهای است که نیت خالص باشد و دل در آن حضور داشته باشد و توجه بیشتری باشد، اما این توجه باید در اعمال ظهور پیدا کند، نه اینکه آدمی دست و چشمش را ببندد و در گوشهای بنشیند و عبادت کند، برای اینکه هیچ نبیند و هیچ نشنود تا توجّهش به جای دیگری نرود. بله اگر انسان در شبانه روز، ساعتی را که همه خاموشند یا همه خوابند برای توجه به خدا اختصاص دهد، اشکالی ندارد امّا به شرط اینکه مزاحم با تکالیف واجب او نباشد.
شما اگر خیلی علاقهمندید به خدا توجه کنید نصف شب، دو ثلث از شب که گذشت، از رختخواب بلند شوید دو رکعت نماز بخوانید، به سجده بروید و در آن حال توجه خود را از همه چیز قطع کنید و دل خویش را فقط به خدا متوجه کنید. «رهبانیة امتی، صلوة اللیل»
اگر میخواهید از خلق ببُرید و با خدا ارتباط پیدا کنید شب زندهدار باشید. خوشا به حال آنهاکه موفق هستند، امّا کل زندگی، شب زندهداری نیست. اسلام دستور نمیدهد شب تا صبح احیاء بگیر و صبح تا شب بخواب! پس چه وقت درس بخوانی؟ چه وقت علمت را بالا ببری؟ چه وقت مردم را هدایت کنی؟ چه وقت به فقرا رسیدگی کنی؟ چه وقت کسب مال کنی تا بتوانی به فقرا رسیدگی کنی؟ چه وقت جهاد کنی؟ شب تا صبح عبادت کردن و صبح تا شب خوابیدن، هیچ معصیتی هم از انسان صادر نمیشود، بعد از چند صباحی هم که واصل الیالله میشود، دیگرتمام شد، انسان کامل شد!به حق واصل شد!آیا چنیناست؟
اگر مسأله، به این سادگی بود پس چرا خود ائمه و انبیا علیهمالسلام که راه را بهتر از ما میدانستند خود را به آب و آتش زدند؟ امام حسین علیهالسلام به جای اینکه به صحرای کربلا بیاید و کشته شود و اهلبیتش به اسارت روند، میرفت و در گوشهای فقط عبادت میکرد و ذکر میگفت، چرا چنین نکرد؟ معلوم میشود راه کامل شدن این نیست. برای وصول به کمال انسانیت باید همه ابعاد وجود انسان تکامل یابد.