علم الهى در حکمت متعالیه (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
اهمیت الهیات به معنىالاخص، در فلسفه اسلامى به حدى است که مىتوان این بخش را غایت فلسفه در اسلام دانست. موضوع صفات خداوند و مطالب مربوط به آن به طور عام و بحث علم وجود واجب و مراتب آن به نحو خاص، از دشوارترین مباحث الهیات است. متکلمان با توجه به برخى محذورات برخى موارد مربوط به علم خدا را مورد تحقیق قرار نداده و برخى دیگر را نیز به اجمال بیان کردهاند. این نوشتار، با رویکردى تحلیلى و نظرى و با هدف بررسى اثبات علم ذاتى واجب الوجود به ذات خویش و اشیا، علم فعلى حقتعالى به ممکنات از نظر حکمت صدرایى برآمده است. حضور مادیات نزد حضرت حق، به عنوان یکى از مراتب وجودى و یا حضور صور علمیه آنها، به جهت آنکه مادیات عین پراکندگى هستند و حضورى ندارند، به عنوان یکى از موضوعات چالش برانگیز فلسفه ملّاصدرا، در تحقیق حاضر بررسى مىشود. اشاره به مراتب علم خدا به مادیات، آراى گوناگون پیرامون علم حضرت حق و نقد مختصر آن، مباحث پایانى این نوشتار است.متن
در اندیشه فلسفى، چه خدا را فاعل بالعنایه لحاظ کنیم (مانند مشّائیان)، چه او را فاعل بالرضا بدانیم (مانند اشراقیان) و چه با مبناى ملّاصدرا خداوند را فاعل بالتجلى فرض کنیم، واقعیت قدرت خداوند را علم تأمین مىکند. حقیقت «حیات» هم که علم و قدرت است؛ از اینرو، در فلسفه اسلامى بحث از علم، مقدّم بر سایر صفات خداوند است.
این تحقیق به دنبال تبیین دقیق علم الهى در حکمت متعالیه مىباشد؛ اینکه از نظر ملّاصدرا علم واجب به ذاتش، علم او به اشیاى در مقام ذات و علم فعلى او به اشیا چگونه ثابت مىشود، اصلىترین پرسش فراروى این نوشتار است. به دلیل آنکه در برخى از این موارد، در آثار گوناگون ملّاصدرا، نظرات متفاوتى ارائه شده، نگارنده مىکوشد به نظر نهایى وى در مسائل مربوط به علم خدا دست یابد.
علم خداوند به ذاتش
بسیارى از متکلمان در بحث علم خدا، علم واجب تعالى به ذات خود را به طور مستقل مورد بررسى قرار نداده و معمولا مطلب خود را از علم خدا به غیر، آغاز نمودهاند. صدرالمتألّهین «علیمبودن خدا به ذاتش» را به طور مجزا ثابت کرده است. اصلىترین دلیل او در این مورد به این شرح است :
واجب تعالى، مبدأ سلسله وجودات مترتب در شدت و ضعف و برترى و پستى مىباشد. پس در عالىترین مراتب شدت وجود و تجرّد (از مادّه) قرار داشته و در کمال شدتش غیرمتناهى است؛ یعنى ذاتى مستقل از غیر است. حال آنکه براى ممکنات، حداقل امکان تحقق مرتبه بالاتر وجود دارد. نیز هر ذات مستقل از حیث وجود و مجرّد از غیر، براى خودش حاصل است. همچنین علم حضور مجرّد، نزد مجرّد است و حصول ذات واجب براى خودش، یعنى معقول ذات خود بودن واجب تعالى. پس حضرت حق به ذات خود عالم است.2
آیتاللّه جوادى آملى، برهان مذکور را لمّى و مانند برهان صدیقین در اثبات اصل وجود واجب مىداند؛ چه اینکه شناخت علم و شناخت حقیقت واجب، در جزم به این مطلب که «واجب، عالم به ذات خود است»، کافى مىباشد و اگر ابهامى باشد در تصور طرفین قضیه است و نه در تصدیق آن. حقیقت واجب، «هستى محض» است و هیچ نقصى در او نیست و علم هم یعنى حقیقت حاضر و مجرّد.
در این برهان، ابتدا عالم بودن خدا و سپس عالم بودن سایر موجودات شناخته مىشود و نیز پى برده مىشود که قطعنظر از علم خدا، نمىتوان هیچ موجودى را عالم دانست، همانگونه که قطعنظر از وجود بارى، نمىتوان هیچ شىء را «موجود» دانست.3
به دلیل آنکه وجود واجب به تعبیر ملّاصدرا «فوق مالایتناهى به مالایتناهى» است، پس میزان علم او به ذاتش به همین میزان مرتبه وجودى است؛ یعنى نسبت علم حق تعالى به ذاتش در مقایسه با علم مجردات به ذات خودشان، از جهت استوارى مانند نسبت وجود واجب به وجود آنها مىباشد؛ به عبارت دیگر، بین علم خداوند به ذات خویش با علوم غیر او به ذاتشان، هیچ نسبتى برقرار نیست؛ یعنى اینگونه نیست که علم او به ذاتش، نمونه کامل تر و شدیدتر علم مجردات ممکن به ذاتشان باشد.
ملّاصدرا در اسفار، به منظور اثبات علم خدا به ذات خویش، دو برهان ضعیفتر از استدلال مذکور ارائه مىکند؛ اولا، چون علم، صفت کمالى موجود به ما هوموجود است و اقتضاى تجسّم و تغیّر و امکان خاصى ندارد، پس حصول آن براى ذات خداوند لازم است؛ ثانیآ، به دلیل اینکه خداوند، معطى کمال علمى سایر موجودات است و ایشان به ذات خود عالم هستند، پس خدا نیز واجد کمال علمى است و بر او لازم است که به ذات خود عالم باشد.4
علم ذاتى خداوند به اشیا
علم حضورى خداوند به ذات خویش، تقریبآ مورد پذیرش همه حکماست و آنچه بیشتر محل بحث است، علم واجب تعالى به ماسوا مىباشد. چگونگى علم واجب تعالى به اشیا، به گونه اى که نه ایجاب لازم آید، نه کثرت در ذات حق تعالى و نه آنکه لازم گردد حضرت حق فاعل و قابل باشد، به اقرار ملّاصدرا از غوامض مسائل حکمیه است.5
سه برهان ذکرشده در مبحث پیشین براى اثبات علم خداوند به ذات خویش، مثبت علم بارىتعالى به اشیا در مقام ذات نیز مىباشد؛ یعنى مجرّد تام بودن خداوند، اینکه علمْ صفتى کمالى است و نیز آنکه حضرت حق معطى کمال علمى سایر موجودات هستند، علاوه بر دلالت علم واجب به ذات خود، علم ذاتى او به ماسوا را هم ثابت مىکند.
اما مهمترین برهان ذکرشده در این مسئله، برهان «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشىءٍ منها» مىباشد. تقریر این برهان مبتنى بر مقدّمات ذیل است :
1. اشیاى کثیر به وجود واحد مىتوانند موجود باشند.
2. هر چه وجود قوىتر باشد، در عین بساطت، معانى بیشترى دربر دارد.
3. وجودى که معانى بیشترى دارد، لازم نیست وجودش، وجود خاص آن معانى باشد.
4. علت، کمال را به نحو اعلا و اکمل داراست.
از اینرو، موجودات به نحو اعلا در وجود واجب، وجود دارند، نه به صورت ذهنى، که اخسّ مراتب وجود است. در نتیجه، ذات خداوند دربردارنده وجود همه اشیاست، ولى بنا به مقدّمه سوم لازم نیست وجود خاص همه آنها باشد.6
ملّاصدرا در کتاب المشاعر، مطلب مزبور در مورد علم ذاتى خداوند به اشیا را اینگونه بیان مىکند: حقیقت علمْ واحد است و همه اشیا را دربر مىگیرد؛ چه اینکه اگر این حقیقت، شیئى را دربر نگیرد، دیگر واحد نبوده، بلکه ترکیبى از علم و جهل مىباشد: «إن للعلم حقیقة و حقیقة العلم حقیقه واحده و مع وحدتها علم بکل شىء. اذ لو بقى شىء من الاشیاء و لم یکن ذلک العلم علما به، لم یکن صرف حقیقة العلم، بل علمآ بوجه و جهلا بوجه آخر و صرف حقیقة الشىء لایمتزج بغیره.»7
علم واجب تعالى به اشیا در مقام فعل
ملّاصدرا در اسفار، براى اثبات علم واجبتعالى به اشیا همراه با ایجاد آنها، اینگونه استدلال مىکند: هر علت مستقل ناگزیر معلولى دارد، که این معلول از لوازم ذات علت اقتضاکننده خود است؛ حال اگر علت مستقل نباشد، قوام معلول، تنها به علت نیست، بلکه مقومش علت به همراه یک غیر مىباشد. از سوى دیگر، خداوند تنها علت تام همه ممکنات است و علم تام به علت تام، اقتضاى علم تام به معلول را دارد. در نتیجه، خداوند به همه اشیا علم تام دارد.
واجب تعالى، عالم به ذات خودش است و ذات او اقتضاکننده غیر او در سلسله مراتب طولى است؛ اقتضاکننده در صادر اول و به واسطه آن اقتضاکننده صادر دوم و...، تا آخر موجودات. در نتیجه، لازم مىآید حق تعالى به طور اتم و اکمل عالم به تمام اشیا باشد؛ یعنى علم او به تمام آنچه غیر خودش است، لازم علمش به ذات خودش مىباشد، همانگونه که وجود غیر او، تابع ذات اوست.8
استدلال ملّاصدرا در اسفار، به بیان سادهتر اینگونه تقریر مىشود: همه موجودات ممکن با واسطه، و یا بدون واسطه معلول ذات واجب هستند؛ معلول عین ربط به علت است و قوامش به علت بستگى دارد؛ وجود رابط نزد وجود مستقل حضور دارد و علم، همان حضور مجرّد نزد مجرّد است.
علّامه طباطبائى در توضیح این استدلال ملّاصدرا، با استفاده از برخى مطالب وى مىفرماید: اگر موجود ممکن، مجرّد باشد علم واجب بدون واسطه به آن معلول مجرّد تعلّق مىگیرد؛ یعنى خود معلول نزد واجب حاضر مىگردد. منتها اگر موجود ممکنْ مادى باشد، علم واجب به صورت مجرّد آنها تعلّق مىگیرد؛ یعنى معلول بالذات، صور علمیه مىباشند؛ چراکه وجود مادى، عین پراکندگى در پهنه زمان و مکان است و حضورى ندارد تا ذات عالم آن را بیابد.9
علم خداوند به جزئیات
همانگونه که پیشتر بیان گردید، علم بارى تعالى در مقام فعل، یا متعلق به ممکنات مجرّد است و یا ممکنات مادى. همچنین گفته شد در علم حضرت حق به ممکنات مادى، معلول بالذات، صور علمیه این ممکنات که مجرّد هستند مىباشند، اما این مطلب در عین انطباق با بسیارى از آثار ملّاصدرا، با مبناى ایشان در مساوقت علم و وجود در تقابل است.
همانطور که بیان شد، فحواى کلام ملّاصدرا در اثبات علم خدا به اشیا در اسفار، تساوق علم و وجود است. همچنین او در شواهدالربوبیه، علم خداوند به جزئیات را مانند فاعلیت او براى جزئیات مىداند و جهت ایجاد اشیا و عالمیت حضرت حق به آنها را، واحد ذکر مىکند. آنجا که مىفرماید: «علمه بالجزئیات المادیة على وزان فاعلیه لها فانَّ جهه الایجاد للاشیاءِ و العالمیه بها فیه تعالى واحده، کما برهن علیه، فوجود الاشیاء عین علمه تعالى بها.»10
به نظر مىرسد سخنان ملّاصدرا در بحث علم خداوند به موجودات مادى، متفاوت باشد؛ زیرا در برخى مواضع، علم را متعلّق به وجود مجرّد دانسته و وجود مادى را معلوم و مدرک نمىداند؛ از اینرو، صور علمیه موجودات مادى را معلوم بالذات مىداند. این مطلب مورد اذعان استاد آشتیانى در تعلیقه خود بر المشاعر است. او مىگوید: «ملّاصدرا وجودات مادیه را، چون ملاک ادراک در آنها نیست، از مراتب علم حق نمىداند.»11
از سوى دیگر، در مبناى صدرالمتألّهین علم از سنخ وجود و ذومراتب است. حال بیان مىشود: اگر مساوقت وجود و علم مبنا قرار گیرد، به دلیل آنکه موجودات طبیعى نیز یکى از مراتب وجودى هستند، همین موجودات مادى باید معلوم بالذات خداوند باشند و اگر عدم تساوق علم و وجود مبنا قرار گیرد، آن وقت مىشود وجود مادى را معلوم بالذات حق تعالى ندانست، اما باید توجه داشت، مورد اخیر با مبناى «اصالت و بساطت وجود» در تعارض است.12
بیان مزبور مورد تأیید برخى از حکیمان است. چنانچه شیروانى در شرح بدایةالحکمة، به نقل از محقق سبزوارى بیان مىکند: آنان که وجود مادى را معلوم بالذات نمىدانند، پراکندگى این وجودات در پهنه زمان و مکان را دلیل بر این ادعا مىدانند، لیکن غایب بودن اجزاى مادیات از یکدیگر منافاتى ندارد با اینکه نسبت به موجودى که احاطه وجودى بر آنها دارد، حضور داشته باشند؛ لذا علم حضورى خداوند به موجودات مادى نیز به طور مستقیم و بدون واسطه مىباشد.13
در نظر آیتاللّه جوادى آملى، این مطلب که: «وجود تیره مادى، صبغه علم ندارد و فاقد حضور است»، نظر متوسط ملّاصدرا است و نظر نهایى وى آن است که: «علمْ همتاى وجود بوده و حقیقت تشکیکى است و موجود مادى، اگرچه در اثر حجاب قرار گرفتن ماده، ضعیف است، لیکن هم علم است، هم عالم و هم معلوم و لذا سراسر آفرینش به واجب تعالى آگاه و تسبیح گویند.»14
آراى گوناگون پیرامون علم واجب تعالى
ملّاصدرا در فصل چهارم، موقف سوم از سفر سوم اسفار و همچنین کتاب المبدأ و المعاد، هشت قول متفاوت پیرامون علم حق تعالى به اشیا را ذکر کرده و هریک را به تفصیل مورد نقد و بررسى قرار داده است، ولى علّامه طباطبائى در نهایة الحکمة، با تفکیک برخى از آرا و نیز ذکر قول کسانى که اصلا علم خدا به غیر ذاتش را انکار کردهاند، به ذکر ده نظر در این مورد پرداخته است. در این بخش از نوشتار، دستهبندى علّامه طباطبائى را ملاک عمل قرار مىدهیم :
1. برخى مىگویند: به دلیل آنکه واجب تعالى یک موجود ازلى است و هر معلولى حادث است، وجود واجب به ذات خود عالم است، ولى به معلولاتش علم ندارد؛ زیرا علمْ تابع معلول است؛ از اینرو، علم به معلول پیش از حدوث آن، امکان ندارد.
2. افلاطونیان مىگویند: علم تفصیلى واجب تعالى، همان عقول مجرّده و مثل الهى است، که به نحو تفصیل، کمالات انواع را در خود دارد.
3. فورفوریوس مىگوید: علم واجب تعالى به صورت اتحاد با معلوم است.
4. شیخ اشراق و گروهى از محققان پس از وى، نظیر ابنکمونه، محقق طوسى، شهرزورى و علّامه شیرازى مىگویند: واجب تعالى به تبع علم به ذات خود، در مقام ذات، علم اجمالى نسبت به مخلوقات دارد، اما پس از ایجاد اشیا، همه آنها اعم از مجرّد و مادى، با وجود خارجى خود نزد واجب تعالى حضور دارند؛ و این همان علم تفصیلى واجب اشیا پس از ایجاد آنها مىباشد.
5. قول منسوب به ثالیس ملطى: واجب تعالى به عقل اول، عالم است و این علم به واسطه حضور عقل اول نزد وجود واجب مىباشد و علمش به سایر موجودات، به واسطه نقش بستن صور آنها در آن عقل مىباشد.
6. برخى دیگر مىگویند: واجب تعالى به معلول اول، علم تفصیلى و به موجودات پس از آن علم اجمالى دارد. همچنین معلول اول به معلول ثانى علم تفصیلى و به سایر موجودات پس از آن، علم اجمالى دارد و به همین ترتیب.
7. نظریه منسوب به اکثر حکماى متأخّر: خداوند علم تفصیلى به ذات خود دارد و او با این علم، آگاهى اجمالى نسبت به همه اشیا دارد، اما علم تفصیلى واجب به اشیا، پس از وجود خارجى آنها مىباشد؛ زیرا علمْ تابع معلوم است و پیش از وجود خارجى اشیا، معلومى تحقق ندارد.
8. قول منسوب به حکماى مشّاء: واجب تعالى به ذات خود علم حضورى و به اشیاى پیش از ایجاد آنها، علم حصولى تفصیلى دارد. بدینگونه که ماهیات اشیا با همان نظام خارجىشان، نزد ذات واجب حضور دارند؛ البته داخل در ذات نیستند، بلکه به این نحو که آن ماهیات با ثبوت ذهنى بر وجه کلیت، قیام به ذات واجب دارند، به گونهاى که حصول علمى شىء، مستلزم تحقق عینى و خارجى آن مىباشد.
9. نظر معتزله: ماهیات در حال عدم و نیستى، نوعى ثبوت عینى دارند و علم، پیش از ایجاد وجود واجب، به همین ماهیات ثابت تعلق مىگیرد.
10. نظر منسوب به صوفیه: ماهیات به تبع اسما و صفات خداوند، از یک ثبوت علمى برخوردارند و علم پیش از ایجاد خداوند، به همین ماهیات تعلق مىگیرد.
نقد مختصر اقوال مذکور : در ابطال نظریات نهم و دهم، همین بس که بنا بر اعتباریت ماهیت، ماهیت قبل از وجود خارجى خاصش هیچ نحوه ثبوتى ندارد. قول منسوب به فورفوریوس هم فقط بیانگر نحوه تحقق علم براى خدا مىباشد و مىگوید این علم به صورت اتحاد عاقل و معقول مىباشد؛ از اینرو، بیانگر علم واجب تعالى به اشیا، پیش و یا پس از ایجاد نمىباشد. به تمامى اقول باقىمانده، یک ایراد عمده وارد است و آن اینکه: هریک به نوعى علم تفصیلى واجب تعالى، پیش از ایجاد شىء را از خداوند سلب مىکنند؛ یعنى خداوند که به وجودآورنده همه کمالات در اشیاست، طبق این اقوال از علم تفصیلى به اشیا خالى است، در حالى که واجب تعالى وجود صرف است و همه کمالات وجودى را به گونهاى برتر و شریفتر دارا مىباشد.
نظریه اشراق در مورد علم خداوند، علاوه بر ایراد مذکور، مستلزم حضور امور مادى نزد واجب تعالى است، که این امر پذیرفتنى نیست؛ زیرا مادیت با حضور نزد مجرّد سازگار نیست. در نظر هفتم و قول منسوب به مشّاء، محذور ثبوت علم حصولى در موجودى که ذاتآ و فعلا مجرّد است، پیش مىآید؛ علاوه بر این، قول مشّاء مستلزم آن است که وجود ذهنى، بدون یک وجود خارجى که با آن سنجیده شود، تحقق داشته باشد. نظر اول نیز علاوه بر مطلب مذکور، این محذور را به وجود مىآورد که: علم حضورى منحصر به علم شىء به خودش شود و دیگر علوم، همگى حصولى و تابع معلوم باشند.15
در پایان این قسمت اشاره مىشود که اولا، بیشتر مطالب مزبور در مورد علم واجب به ذاتش و کیفیت علم واجب به ما عدا (و نه اصل بحث علم واجب تعالى به ماسوا) محصول شهود عرفا و تعقل حکماست و متکلمان در این موارد از تعرض در چند مطلب اعراض نموده و گاهى با متعرضان آن مطالب، معارضه هم کردهاند؛ ثانیآ، در تعداد آراى گوناگون پیرامون علم واجب تعالى، حصر عقلى وجود ندارد؛ چنانچه ملّاصدرا در الشواهد الربوبیة شش رأى، ولى در اسفار هشت رأى را ذکر نموده و صاحب شوارق فقط به آراى پنجگانه حکما پرداخته است؛ در نتیجه، ضبط این آرا براى سهولت در تعلیم و تعلم بوده، نه از باب دوران بین نفى و اثبات.16
مراتب مختلف علم الهى
1. عنایت
در نظر ملّاصدرا، به علم خداوند به اشیا در مرتبه ذاتش، که برتر از آن است که شائبهاى از امکان و ترکیب در آن باشد، «عنایت» گفته مىشود. عنایت به وجود ممکنات، در خارج منتهى مىگردد؛ البته نه به گونه قصد و اندیشیدن، بلکه به تمامترین شکل منتهى شدن. عنایت، علم بسیطى است که خلاق علوم تفصیلى عقلى و نفسى مىباشد و البته متقرر در ذات بارى تعالى و غیر خارج از اوست، وگرنه مىبایست واجب دیگرى باشد.17
2. قضا
ملّاصدرا در کتاب المبدأ و المعاد، «قضا» را مانند مشهور حکما تعریف کرده است؛ یعنى صور عقلیه جمیع موجودات به ابداع بارى تعالى در عالم عقلى بر وجه کلى و بدون زمان. با این تقریر، قضا بخشى از عالم است و از جمله افعال الهى است، که ذاتشان جدا و مباین از ذات خداوند مىباشد.18
اما ملّاصدرا در اسفار، تعریف مزبور را به مشهور حکما نسبت داده و تعریف خویش را اینگونه ارائه مىکند: صور علمى، که لازمه ذات واجب مىباشند و از اجزاى عالم نیستند؛ زیرا حیثیت عدمى و جهات امکانى واقعى ندارند. بنابراین، قضاى ربّانى، که همان صورت علم خداوند است، قدیم بالذات و باقى به بقاى الهى است.19
علّامه طباطبائى در نقد نظر اختصاصى ملّاصدرا مىفرماید: عبارت «صور علمى لازمه ذات واجب» در کلام ایشان باید بر همان علم ذاتى واجب حمل گردد، وگرنه اگر صورتها لازمه ذات بیرون از آن باشند، ناگزیر جزء عالم خواهند بود و دیگر نمىشود این صور را بالذات لحاظ کرد.
علاوه بر این، صورتهاى لازمه ذات، اگر علم حضورى باشند (به نظر افلاطون) و اگر علم حصولى باشند (به نظر مشّاء)، در رابطه با علم واجب، منطبق مىشود، در حالى که هیچ از این دو، مورد پذیرش ملّاصدرا نیست.
از سوى دیگر، صدق مفهوم قضا (به معناى ایجاب و قطعى ساختن)، بر یکى از دو مرتبه علم ذاتى و علم فعلى خداوند، منافاتى با صدق آن بر مرتبه دیگر علم ندارد؛ یعنى مىتوان هم نظر مشهور و هم نظر اختصاصى ملّاصدرا را پذیرفت.20
3. قدر
وجود صورتهاى موجودات در عالم نفسانى سماوى، مطابق با آنچه در خارج عالم موجود است و مستند به اسباب و عللى که این موجودات به واسطه آنها در زمانهاى معین واجب مىشوند را «قدر» گویند.21
از نظر ملّاصدرا، عنایت شامل قضا و قضا شامل قدر و قدر شامل ما فىالخارج است. او مىگوید: عنایت به حسب تحقیق محلى ندارد؛ عالم عقلى که از او به «قلم» تعبیر مىشود، محل قضاست و عالم نفسانى سماوى یا همان «لوح»، محل قدر است.
جمعبندى
آنچه در قسمتهاى گذشته در مورد علم خداوند به ذات خویش و به اشیا در مقام ذات و در مقام فعلشان، ذکر گردید، نتایجى به ترتیب ذیل به همراه دارد :
1. علم واجب تعالى، هرگونه که تصویر شود، علم حضورى است؛ زیرا اثبات علم حضورى براى حق، مستلزم وجود جهت قوه در واجب تعالى مىباشد.
2. خداوند در مرتبه ذات، به ذات خود عالم است و این علم، عین ذات اوست و تفاوت «علم او به ذاتش» با «علم مجردات دیگربه ذاتشان» نامتناهى است.
3. خداوند در مرتبه ذات، به ما سواى خود علم دارد، که آن علم «علم قبل از ایجاد» نامیده مىشود.
4. «علم قبل از ایجاد» علمى است اجمالى در عین کشف تفصیلى؛ یعنى علمى که در عین بساطت و دورى از کثرت، روشن و خالى از هر ابهامى است.
5. واجب تعالى به سایرموجودات در مرتبه ذات خودشان علم دارد، که آن را «علم پس از ایجاد» گویند.
6. در نظر نهایى ملّاصدرا، نه صور علمیه مجردات مادى، بلکه خود این موجودات نزد واجب حضور دارند و علم خداوند به جزئیات اینگونه تقریر مىشود.
7. چون خداوند به همه مخلوقات در مرتبه ذات و در مرتبه آن مخلوق عالم است، پس او نسبت به شنیدنىها و دیدنىها، هم علم ذاتى دارند و هم علم فعلى؛ از اینرو، سمیع و بصیر را مىتوان به یک اعتبار در شمار صفات ذاتى و به اعتبار دیگر در زمره صفات فعلى قرار داد.22
8. عنایت، قضا و قدر، از جمله مراتب علم واجب تعالى به اشیا مىباشند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 دانشجوى کارشناسى ارشد فلسفه و کلام اسلامى دانشگاه اصفهان. دریافت: 26/10/87 ـ پذیرش: 17/3/88.
2 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ص174 و 175.
3 ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه، ج 6، بخش 3،ص 111 و 112.
4 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ص 176.
5 ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 114.
6 ـ شیرین سیدنیا، علم خداوند به جزئیات از دیدگاهصدرالمتألّهین، در: مجموعه مقالات همایش جهانى حکیمملّاصدرا، ص 363ـ370.
7 ـ ملّا محمّدجعفر لاهیجى، شرح رساله المشاعر ملّاصدرا،تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 277.
8 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، 178.
9 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، تصحیح و تعلیقعباسعلى زارعى سبزوارى، ص 351.
10 ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، تصحیح و مقدمه سیدمصطفىمحقق داماد، ص 55.
11 ـ ملّا محمّدجعفر لاهیجى، شرح رساله المشاعر ملّاصدرا، ص280.
12 ـ شیرین سیدنیا، علم خداوند به جزئیات از دیدگاهصدرالمتألّهین شیرازى، در: مجموعه مقالات همایش جهانىحکیم ملّاصدرا.
13 ـ على شیروانى، ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ص 123 و 124.
14 ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه، ص 94.
15 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ص 252ـ355.
16 ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیة، ص 174.
17 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ص 291.
18 ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 149ـ151.
19 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیه، ص 292.
20 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ص 356ـ358.
21 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیه، ص 293.
22 ـ على شیروانى، ترجمه و شرح نهایةالحکمه، ص 267. منابعـ جوادى آملى، عبداللّه، شرح حکمت متعالیه، تهران، الزهرا،1372.ـ سیدنیا، شیرین، علم خداوند به جزئیات از دیدگاهصدرالمتألهین شیرازى، در: مجموعه مقالات همایش جهانىحکیم ملّاصدرا، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1380، ج 2.ـ شیروانى، على، ترجمه و شرح نهایة الحکمة، قم، دفتر تبلیغاتاسلامى، 1372، ج 3.ـ شیروانى، على، ترجمه و شرح بدایةالحکمة، قم، دفتر تبلیغاتاسلامى، 1378، ج 4.ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، نهایة الحکمة، تصحیح و تعلیقعباسعلى زارعى سبزوارى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1422ق.ـ لاهیجى، ملّامحمّدجعفر، شرح رساله المشاعر ملّاصدرا، تصحیحسید جلالالدین آشتیانى، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، بىتا.ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، تصحیح و مقدمه سیدمصطفى محققداماد، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1382.ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ترجمه احمدبن محمدالحسیناردکانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362.ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمةالمتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، قم، مکتبة المصطفویه،1386.
این تحقیق به دنبال تبیین دقیق علم الهى در حکمت متعالیه مىباشد؛ اینکه از نظر ملّاصدرا علم واجب به ذاتش، علم او به اشیاى در مقام ذات و علم فعلى او به اشیا چگونه ثابت مىشود، اصلىترین پرسش فراروى این نوشتار است. به دلیل آنکه در برخى از این موارد، در آثار گوناگون ملّاصدرا، نظرات متفاوتى ارائه شده، نگارنده مىکوشد به نظر نهایى وى در مسائل مربوط به علم خدا دست یابد.
علم خداوند به ذاتش
بسیارى از متکلمان در بحث علم خدا، علم واجب تعالى به ذات خود را به طور مستقل مورد بررسى قرار نداده و معمولا مطلب خود را از علم خدا به غیر، آغاز نمودهاند. صدرالمتألّهین «علیمبودن خدا به ذاتش» را به طور مجزا ثابت کرده است. اصلىترین دلیل او در این مورد به این شرح است :
واجب تعالى، مبدأ سلسله وجودات مترتب در شدت و ضعف و برترى و پستى مىباشد. پس در عالىترین مراتب شدت وجود و تجرّد (از مادّه) قرار داشته و در کمال شدتش غیرمتناهى است؛ یعنى ذاتى مستقل از غیر است. حال آنکه براى ممکنات، حداقل امکان تحقق مرتبه بالاتر وجود دارد. نیز هر ذات مستقل از حیث وجود و مجرّد از غیر، براى خودش حاصل است. همچنین علم حضور مجرّد، نزد مجرّد است و حصول ذات واجب براى خودش، یعنى معقول ذات خود بودن واجب تعالى. پس حضرت حق به ذات خود عالم است.2
آیتاللّه جوادى آملى، برهان مذکور را لمّى و مانند برهان صدیقین در اثبات اصل وجود واجب مىداند؛ چه اینکه شناخت علم و شناخت حقیقت واجب، در جزم به این مطلب که «واجب، عالم به ذات خود است»، کافى مىباشد و اگر ابهامى باشد در تصور طرفین قضیه است و نه در تصدیق آن. حقیقت واجب، «هستى محض» است و هیچ نقصى در او نیست و علم هم یعنى حقیقت حاضر و مجرّد.
در این برهان، ابتدا عالم بودن خدا و سپس عالم بودن سایر موجودات شناخته مىشود و نیز پى برده مىشود که قطعنظر از علم خدا، نمىتوان هیچ موجودى را عالم دانست، همانگونه که قطعنظر از وجود بارى، نمىتوان هیچ شىء را «موجود» دانست.3
به دلیل آنکه وجود واجب به تعبیر ملّاصدرا «فوق مالایتناهى به مالایتناهى» است، پس میزان علم او به ذاتش به همین میزان مرتبه وجودى است؛ یعنى نسبت علم حق تعالى به ذاتش در مقایسه با علم مجردات به ذات خودشان، از جهت استوارى مانند نسبت وجود واجب به وجود آنها مىباشد؛ به عبارت دیگر، بین علم خداوند به ذات خویش با علوم غیر او به ذاتشان، هیچ نسبتى برقرار نیست؛ یعنى اینگونه نیست که علم او به ذاتش، نمونه کامل تر و شدیدتر علم مجردات ممکن به ذاتشان باشد.
ملّاصدرا در اسفار، به منظور اثبات علم خدا به ذات خویش، دو برهان ضعیفتر از استدلال مذکور ارائه مىکند؛ اولا، چون علم، صفت کمالى موجود به ما هوموجود است و اقتضاى تجسّم و تغیّر و امکان خاصى ندارد، پس حصول آن براى ذات خداوند لازم است؛ ثانیآ، به دلیل اینکه خداوند، معطى کمال علمى سایر موجودات است و ایشان به ذات خود عالم هستند، پس خدا نیز واجد کمال علمى است و بر او لازم است که به ذات خود عالم باشد.4
علم ذاتى خداوند به اشیا
علم حضورى خداوند به ذات خویش، تقریبآ مورد پذیرش همه حکماست و آنچه بیشتر محل بحث است، علم واجب تعالى به ماسوا مىباشد. چگونگى علم واجب تعالى به اشیا، به گونه اى که نه ایجاب لازم آید، نه کثرت در ذات حق تعالى و نه آنکه لازم گردد حضرت حق فاعل و قابل باشد، به اقرار ملّاصدرا از غوامض مسائل حکمیه است.5
سه برهان ذکرشده در مبحث پیشین براى اثبات علم خداوند به ذات خویش، مثبت علم بارىتعالى به اشیا در مقام ذات نیز مىباشد؛ یعنى مجرّد تام بودن خداوند، اینکه علمْ صفتى کمالى است و نیز آنکه حضرت حق معطى کمال علمى سایر موجودات هستند، علاوه بر دلالت علم واجب به ذات خود، علم ذاتى او به ماسوا را هم ثابت مىکند.
اما مهمترین برهان ذکرشده در این مسئله، برهان «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشىءٍ منها» مىباشد. تقریر این برهان مبتنى بر مقدّمات ذیل است :
1. اشیاى کثیر به وجود واحد مىتوانند موجود باشند.
2. هر چه وجود قوىتر باشد، در عین بساطت، معانى بیشترى دربر دارد.
3. وجودى که معانى بیشترى دارد، لازم نیست وجودش، وجود خاص آن معانى باشد.
4. علت، کمال را به نحو اعلا و اکمل داراست.
از اینرو، موجودات به نحو اعلا در وجود واجب، وجود دارند، نه به صورت ذهنى، که اخسّ مراتب وجود است. در نتیجه، ذات خداوند دربردارنده وجود همه اشیاست، ولى بنا به مقدّمه سوم لازم نیست وجود خاص همه آنها باشد.6
ملّاصدرا در کتاب المشاعر، مطلب مزبور در مورد علم ذاتى خداوند به اشیا را اینگونه بیان مىکند: حقیقت علمْ واحد است و همه اشیا را دربر مىگیرد؛ چه اینکه اگر این حقیقت، شیئى را دربر نگیرد، دیگر واحد نبوده، بلکه ترکیبى از علم و جهل مىباشد: «إن للعلم حقیقة و حقیقة العلم حقیقه واحده و مع وحدتها علم بکل شىء. اذ لو بقى شىء من الاشیاء و لم یکن ذلک العلم علما به، لم یکن صرف حقیقة العلم، بل علمآ بوجه و جهلا بوجه آخر و صرف حقیقة الشىء لایمتزج بغیره.»7
علم واجب تعالى به اشیا در مقام فعل
ملّاصدرا در اسفار، براى اثبات علم واجبتعالى به اشیا همراه با ایجاد آنها، اینگونه استدلال مىکند: هر علت مستقل ناگزیر معلولى دارد، که این معلول از لوازم ذات علت اقتضاکننده خود است؛ حال اگر علت مستقل نباشد، قوام معلول، تنها به علت نیست، بلکه مقومش علت به همراه یک غیر مىباشد. از سوى دیگر، خداوند تنها علت تام همه ممکنات است و علم تام به علت تام، اقتضاى علم تام به معلول را دارد. در نتیجه، خداوند به همه اشیا علم تام دارد.
واجب تعالى، عالم به ذات خودش است و ذات او اقتضاکننده غیر او در سلسله مراتب طولى است؛ اقتضاکننده در صادر اول و به واسطه آن اقتضاکننده صادر دوم و...، تا آخر موجودات. در نتیجه، لازم مىآید حق تعالى به طور اتم و اکمل عالم به تمام اشیا باشد؛ یعنى علم او به تمام آنچه غیر خودش است، لازم علمش به ذات خودش مىباشد، همانگونه که وجود غیر او، تابع ذات اوست.8
استدلال ملّاصدرا در اسفار، به بیان سادهتر اینگونه تقریر مىشود: همه موجودات ممکن با واسطه، و یا بدون واسطه معلول ذات واجب هستند؛ معلول عین ربط به علت است و قوامش به علت بستگى دارد؛ وجود رابط نزد وجود مستقل حضور دارد و علم، همان حضور مجرّد نزد مجرّد است.
علّامه طباطبائى در توضیح این استدلال ملّاصدرا، با استفاده از برخى مطالب وى مىفرماید: اگر موجود ممکن، مجرّد باشد علم واجب بدون واسطه به آن معلول مجرّد تعلّق مىگیرد؛ یعنى خود معلول نزد واجب حاضر مىگردد. منتها اگر موجود ممکنْ مادى باشد، علم واجب به صورت مجرّد آنها تعلّق مىگیرد؛ یعنى معلول بالذات، صور علمیه مىباشند؛ چراکه وجود مادى، عین پراکندگى در پهنه زمان و مکان است و حضورى ندارد تا ذات عالم آن را بیابد.9
علم خداوند به جزئیات
همانگونه که پیشتر بیان گردید، علم بارى تعالى در مقام فعل، یا متعلق به ممکنات مجرّد است و یا ممکنات مادى. همچنین گفته شد در علم حضرت حق به ممکنات مادى، معلول بالذات، صور علمیه این ممکنات که مجرّد هستند مىباشند، اما این مطلب در عین انطباق با بسیارى از آثار ملّاصدرا، با مبناى ایشان در مساوقت علم و وجود در تقابل است.
همانطور که بیان شد، فحواى کلام ملّاصدرا در اثبات علم خدا به اشیا در اسفار، تساوق علم و وجود است. همچنین او در شواهدالربوبیه، علم خداوند به جزئیات را مانند فاعلیت او براى جزئیات مىداند و جهت ایجاد اشیا و عالمیت حضرت حق به آنها را، واحد ذکر مىکند. آنجا که مىفرماید: «علمه بالجزئیات المادیة على وزان فاعلیه لها فانَّ جهه الایجاد للاشیاءِ و العالمیه بها فیه تعالى واحده، کما برهن علیه، فوجود الاشیاء عین علمه تعالى بها.»10
به نظر مىرسد سخنان ملّاصدرا در بحث علم خداوند به موجودات مادى، متفاوت باشد؛ زیرا در برخى مواضع، علم را متعلّق به وجود مجرّد دانسته و وجود مادى را معلوم و مدرک نمىداند؛ از اینرو، صور علمیه موجودات مادى را معلوم بالذات مىداند. این مطلب مورد اذعان استاد آشتیانى در تعلیقه خود بر المشاعر است. او مىگوید: «ملّاصدرا وجودات مادیه را، چون ملاک ادراک در آنها نیست، از مراتب علم حق نمىداند.»11
از سوى دیگر، در مبناى صدرالمتألّهین علم از سنخ وجود و ذومراتب است. حال بیان مىشود: اگر مساوقت وجود و علم مبنا قرار گیرد، به دلیل آنکه موجودات طبیعى نیز یکى از مراتب وجودى هستند، همین موجودات مادى باید معلوم بالذات خداوند باشند و اگر عدم تساوق علم و وجود مبنا قرار گیرد، آن وقت مىشود وجود مادى را معلوم بالذات حق تعالى ندانست، اما باید توجه داشت، مورد اخیر با مبناى «اصالت و بساطت وجود» در تعارض است.12
بیان مزبور مورد تأیید برخى از حکیمان است. چنانچه شیروانى در شرح بدایةالحکمة، به نقل از محقق سبزوارى بیان مىکند: آنان که وجود مادى را معلوم بالذات نمىدانند، پراکندگى این وجودات در پهنه زمان و مکان را دلیل بر این ادعا مىدانند، لیکن غایب بودن اجزاى مادیات از یکدیگر منافاتى ندارد با اینکه نسبت به موجودى که احاطه وجودى بر آنها دارد، حضور داشته باشند؛ لذا علم حضورى خداوند به موجودات مادى نیز به طور مستقیم و بدون واسطه مىباشد.13
در نظر آیتاللّه جوادى آملى، این مطلب که: «وجود تیره مادى، صبغه علم ندارد و فاقد حضور است»، نظر متوسط ملّاصدرا است و نظر نهایى وى آن است که: «علمْ همتاى وجود بوده و حقیقت تشکیکى است و موجود مادى، اگرچه در اثر حجاب قرار گرفتن ماده، ضعیف است، لیکن هم علم است، هم عالم و هم معلوم و لذا سراسر آفرینش به واجب تعالى آگاه و تسبیح گویند.»14
آراى گوناگون پیرامون علم واجب تعالى
ملّاصدرا در فصل چهارم، موقف سوم از سفر سوم اسفار و همچنین کتاب المبدأ و المعاد، هشت قول متفاوت پیرامون علم حق تعالى به اشیا را ذکر کرده و هریک را به تفصیل مورد نقد و بررسى قرار داده است، ولى علّامه طباطبائى در نهایة الحکمة، با تفکیک برخى از آرا و نیز ذکر قول کسانى که اصلا علم خدا به غیر ذاتش را انکار کردهاند، به ذکر ده نظر در این مورد پرداخته است. در این بخش از نوشتار، دستهبندى علّامه طباطبائى را ملاک عمل قرار مىدهیم :
1. برخى مىگویند: به دلیل آنکه واجب تعالى یک موجود ازلى است و هر معلولى حادث است، وجود واجب به ذات خود عالم است، ولى به معلولاتش علم ندارد؛ زیرا علمْ تابع معلول است؛ از اینرو، علم به معلول پیش از حدوث آن، امکان ندارد.
2. افلاطونیان مىگویند: علم تفصیلى واجب تعالى، همان عقول مجرّده و مثل الهى است، که به نحو تفصیل، کمالات انواع را در خود دارد.
3. فورفوریوس مىگوید: علم واجب تعالى به صورت اتحاد با معلوم است.
4. شیخ اشراق و گروهى از محققان پس از وى، نظیر ابنکمونه، محقق طوسى، شهرزورى و علّامه شیرازى مىگویند: واجب تعالى به تبع علم به ذات خود، در مقام ذات، علم اجمالى نسبت به مخلوقات دارد، اما پس از ایجاد اشیا، همه آنها اعم از مجرّد و مادى، با وجود خارجى خود نزد واجب تعالى حضور دارند؛ و این همان علم تفصیلى واجب اشیا پس از ایجاد آنها مىباشد.
5. قول منسوب به ثالیس ملطى: واجب تعالى به عقل اول، عالم است و این علم به واسطه حضور عقل اول نزد وجود واجب مىباشد و علمش به سایر موجودات، به واسطه نقش بستن صور آنها در آن عقل مىباشد.
6. برخى دیگر مىگویند: واجب تعالى به معلول اول، علم تفصیلى و به موجودات پس از آن علم اجمالى دارد. همچنین معلول اول به معلول ثانى علم تفصیلى و به سایر موجودات پس از آن، علم اجمالى دارد و به همین ترتیب.
7. نظریه منسوب به اکثر حکماى متأخّر: خداوند علم تفصیلى به ذات خود دارد و او با این علم، آگاهى اجمالى نسبت به همه اشیا دارد، اما علم تفصیلى واجب به اشیا، پس از وجود خارجى آنها مىباشد؛ زیرا علمْ تابع معلوم است و پیش از وجود خارجى اشیا، معلومى تحقق ندارد.
8. قول منسوب به حکماى مشّاء: واجب تعالى به ذات خود علم حضورى و به اشیاى پیش از ایجاد آنها، علم حصولى تفصیلى دارد. بدینگونه که ماهیات اشیا با همان نظام خارجىشان، نزد ذات واجب حضور دارند؛ البته داخل در ذات نیستند، بلکه به این نحو که آن ماهیات با ثبوت ذهنى بر وجه کلیت، قیام به ذات واجب دارند، به گونهاى که حصول علمى شىء، مستلزم تحقق عینى و خارجى آن مىباشد.
9. نظر معتزله: ماهیات در حال عدم و نیستى، نوعى ثبوت عینى دارند و علم، پیش از ایجاد وجود واجب، به همین ماهیات ثابت تعلق مىگیرد.
10. نظر منسوب به صوفیه: ماهیات به تبع اسما و صفات خداوند، از یک ثبوت علمى برخوردارند و علم پیش از ایجاد خداوند، به همین ماهیات تعلق مىگیرد.
نقد مختصر اقوال مذکور : در ابطال نظریات نهم و دهم، همین بس که بنا بر اعتباریت ماهیت، ماهیت قبل از وجود خارجى خاصش هیچ نحوه ثبوتى ندارد. قول منسوب به فورفوریوس هم فقط بیانگر نحوه تحقق علم براى خدا مىباشد و مىگوید این علم به صورت اتحاد عاقل و معقول مىباشد؛ از اینرو، بیانگر علم واجب تعالى به اشیا، پیش و یا پس از ایجاد نمىباشد. به تمامى اقول باقىمانده، یک ایراد عمده وارد است و آن اینکه: هریک به نوعى علم تفصیلى واجب تعالى، پیش از ایجاد شىء را از خداوند سلب مىکنند؛ یعنى خداوند که به وجودآورنده همه کمالات در اشیاست، طبق این اقوال از علم تفصیلى به اشیا خالى است، در حالى که واجب تعالى وجود صرف است و همه کمالات وجودى را به گونهاى برتر و شریفتر دارا مىباشد.
نظریه اشراق در مورد علم خداوند، علاوه بر ایراد مذکور، مستلزم حضور امور مادى نزد واجب تعالى است، که این امر پذیرفتنى نیست؛ زیرا مادیت با حضور نزد مجرّد سازگار نیست. در نظر هفتم و قول منسوب به مشّاء، محذور ثبوت علم حصولى در موجودى که ذاتآ و فعلا مجرّد است، پیش مىآید؛ علاوه بر این، قول مشّاء مستلزم آن است که وجود ذهنى، بدون یک وجود خارجى که با آن سنجیده شود، تحقق داشته باشد. نظر اول نیز علاوه بر مطلب مذکور، این محذور را به وجود مىآورد که: علم حضورى منحصر به علم شىء به خودش شود و دیگر علوم، همگى حصولى و تابع معلوم باشند.15
در پایان این قسمت اشاره مىشود که اولا، بیشتر مطالب مزبور در مورد علم واجب به ذاتش و کیفیت علم واجب به ما عدا (و نه اصل بحث علم واجب تعالى به ماسوا) محصول شهود عرفا و تعقل حکماست و متکلمان در این موارد از تعرض در چند مطلب اعراض نموده و گاهى با متعرضان آن مطالب، معارضه هم کردهاند؛ ثانیآ، در تعداد آراى گوناگون پیرامون علم واجب تعالى، حصر عقلى وجود ندارد؛ چنانچه ملّاصدرا در الشواهد الربوبیة شش رأى، ولى در اسفار هشت رأى را ذکر نموده و صاحب شوارق فقط به آراى پنجگانه حکما پرداخته است؛ در نتیجه، ضبط این آرا براى سهولت در تعلیم و تعلم بوده، نه از باب دوران بین نفى و اثبات.16
مراتب مختلف علم الهى
1. عنایت
در نظر ملّاصدرا، به علم خداوند به اشیا در مرتبه ذاتش، که برتر از آن است که شائبهاى از امکان و ترکیب در آن باشد، «عنایت» گفته مىشود. عنایت به وجود ممکنات، در خارج منتهى مىگردد؛ البته نه به گونه قصد و اندیشیدن، بلکه به تمامترین شکل منتهى شدن. عنایت، علم بسیطى است که خلاق علوم تفصیلى عقلى و نفسى مىباشد و البته متقرر در ذات بارى تعالى و غیر خارج از اوست، وگرنه مىبایست واجب دیگرى باشد.17
2. قضا
ملّاصدرا در کتاب المبدأ و المعاد، «قضا» را مانند مشهور حکما تعریف کرده است؛ یعنى صور عقلیه جمیع موجودات به ابداع بارى تعالى در عالم عقلى بر وجه کلى و بدون زمان. با این تقریر، قضا بخشى از عالم است و از جمله افعال الهى است، که ذاتشان جدا و مباین از ذات خداوند مىباشد.18
اما ملّاصدرا در اسفار، تعریف مزبور را به مشهور حکما نسبت داده و تعریف خویش را اینگونه ارائه مىکند: صور علمى، که لازمه ذات واجب مىباشند و از اجزاى عالم نیستند؛ زیرا حیثیت عدمى و جهات امکانى واقعى ندارند. بنابراین، قضاى ربّانى، که همان صورت علم خداوند است، قدیم بالذات و باقى به بقاى الهى است.19
علّامه طباطبائى در نقد نظر اختصاصى ملّاصدرا مىفرماید: عبارت «صور علمى لازمه ذات واجب» در کلام ایشان باید بر همان علم ذاتى واجب حمل گردد، وگرنه اگر صورتها لازمه ذات بیرون از آن باشند، ناگزیر جزء عالم خواهند بود و دیگر نمىشود این صور را بالذات لحاظ کرد.
علاوه بر این، صورتهاى لازمه ذات، اگر علم حضورى باشند (به نظر افلاطون) و اگر علم حصولى باشند (به نظر مشّاء)، در رابطه با علم واجب، منطبق مىشود، در حالى که هیچ از این دو، مورد پذیرش ملّاصدرا نیست.
از سوى دیگر، صدق مفهوم قضا (به معناى ایجاب و قطعى ساختن)، بر یکى از دو مرتبه علم ذاتى و علم فعلى خداوند، منافاتى با صدق آن بر مرتبه دیگر علم ندارد؛ یعنى مىتوان هم نظر مشهور و هم نظر اختصاصى ملّاصدرا را پذیرفت.20
3. قدر
وجود صورتهاى موجودات در عالم نفسانى سماوى، مطابق با آنچه در خارج عالم موجود است و مستند به اسباب و عللى که این موجودات به واسطه آنها در زمانهاى معین واجب مىشوند را «قدر» گویند.21
از نظر ملّاصدرا، عنایت شامل قضا و قضا شامل قدر و قدر شامل ما فىالخارج است. او مىگوید: عنایت به حسب تحقیق محلى ندارد؛ عالم عقلى که از او به «قلم» تعبیر مىشود، محل قضاست و عالم نفسانى سماوى یا همان «لوح»، محل قدر است.
جمعبندى
آنچه در قسمتهاى گذشته در مورد علم خداوند به ذات خویش و به اشیا در مقام ذات و در مقام فعلشان، ذکر گردید، نتایجى به ترتیب ذیل به همراه دارد :
1. علم واجب تعالى، هرگونه که تصویر شود، علم حضورى است؛ زیرا اثبات علم حضورى براى حق، مستلزم وجود جهت قوه در واجب تعالى مىباشد.
2. خداوند در مرتبه ذات، به ذات خود عالم است و این علم، عین ذات اوست و تفاوت «علم او به ذاتش» با «علم مجردات دیگربه ذاتشان» نامتناهى است.
3. خداوند در مرتبه ذات، به ما سواى خود علم دارد، که آن علم «علم قبل از ایجاد» نامیده مىشود.
4. «علم قبل از ایجاد» علمى است اجمالى در عین کشف تفصیلى؛ یعنى علمى که در عین بساطت و دورى از کثرت، روشن و خالى از هر ابهامى است.
5. واجب تعالى به سایرموجودات در مرتبه ذات خودشان علم دارد، که آن را «علم پس از ایجاد» گویند.
6. در نظر نهایى ملّاصدرا، نه صور علمیه مجردات مادى، بلکه خود این موجودات نزد واجب حضور دارند و علم خداوند به جزئیات اینگونه تقریر مىشود.
7. چون خداوند به همه مخلوقات در مرتبه ذات و در مرتبه آن مخلوق عالم است، پس او نسبت به شنیدنىها و دیدنىها، هم علم ذاتى دارند و هم علم فعلى؛ از اینرو، سمیع و بصیر را مىتوان به یک اعتبار در شمار صفات ذاتى و به اعتبار دیگر در زمره صفات فعلى قرار داد.22
8. عنایت، قضا و قدر، از جمله مراتب علم واجب تعالى به اشیا مىباشند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 دانشجوى کارشناسى ارشد فلسفه و کلام اسلامى دانشگاه اصفهان. دریافت: 26/10/87 ـ پذیرش: 17/3/88.
2 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ص174 و 175.
3 ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه، ج 6، بخش 3،ص 111 و 112.
4 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ص 176.
5 ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 114.
6 ـ شیرین سیدنیا، علم خداوند به جزئیات از دیدگاهصدرالمتألّهین، در: مجموعه مقالات همایش جهانى حکیمملّاصدرا، ص 363ـ370.
7 ـ ملّا محمّدجعفر لاهیجى، شرح رساله المشاعر ملّاصدرا،تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 277.
8 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، 178.
9 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، تصحیح و تعلیقعباسعلى زارعى سبزوارى، ص 351.
10 ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، تصحیح و مقدمه سیدمصطفىمحقق داماد، ص 55.
11 ـ ملّا محمّدجعفر لاهیجى، شرح رساله المشاعر ملّاصدرا، ص280.
12 ـ شیرین سیدنیا، علم خداوند به جزئیات از دیدگاهصدرالمتألّهین شیرازى، در: مجموعه مقالات همایش جهانىحکیم ملّاصدرا.
13 ـ على شیروانى، ترجمه و شرح نهایة الحکمة، ص 123 و 124.
14 ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه، ص 94.
15 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ص 252ـ355.
16 ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیة، ص 174.
17 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ص 291.
18 ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 149ـ151.
19 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیه، ص 292.
20 ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ص 356ـ358.
21 ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیه، ص 293.
22 ـ على شیروانى، ترجمه و شرح نهایةالحکمه، ص 267. منابعـ جوادى آملى، عبداللّه، شرح حکمت متعالیه، تهران، الزهرا،1372.ـ سیدنیا، شیرین، علم خداوند به جزئیات از دیدگاهصدرالمتألهین شیرازى، در: مجموعه مقالات همایش جهانىحکیم ملّاصدرا، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1380، ج 2.ـ شیروانى، على، ترجمه و شرح نهایة الحکمة، قم، دفتر تبلیغاتاسلامى، 1372، ج 3.ـ شیروانى، على، ترجمه و شرح بدایةالحکمة، قم، دفتر تبلیغاتاسلامى، 1378، ج 4.ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، نهایة الحکمة، تصحیح و تعلیقعباسعلى زارعى سبزوارى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1422ق.ـ لاهیجى، ملّامحمّدجعفر، شرح رساله المشاعر ملّاصدرا، تصحیحسید جلالالدین آشتیانى، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، بىتا.ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبیة، تصحیح و مقدمه سیدمصطفى محققداماد، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1382.ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ترجمه احمدبن محمدالحسیناردکانى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362.ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمةالمتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، قم، مکتبة المصطفویه،1386.