تعلیم و تربیت در اندیشه فارابی و دورکیم (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
تعلیم و تربیت یکی از مسائل مهم جوامع بشری است که همواره مورد توجه اندیشمندان و متفکران قرار گرفته. این پژوهش در پی بررسی اندیشه فارابی و دورکیم درباره تعلیم و تربیت است. هدف اصلی تحلیل دلالتهای تربیتی تفکر این دو اندیشمند و نتایج حاصل از آن بر روی جوامع بشری است. روش تحقیق به کار گرفته شده در این پژوهش، روش «اسنادی» است که ابتدا بر اساس مطالعه اسنادی به بررسی آراء و نظریات این دو متفکر در زمینه تعلیم و تربیت پرداخته، سپس بر اساس روش «تطبیقی و مقایسهای» وجوه اشتراک و تفاوت آراء این دو اندیشمند مورد مداقّه و بررسی علمی واقع شده است. آنچه به عنوان نتایج این پژوهش میتوان مطرح ساخت این است که هر دو متفکر از لحاظ شیوه تفکر در مکتب کارکردگرایی قرار میگیرند و به انسان به عنوان موجودی اجتماعی مینگرند. هدف فارابی از طرح اندیشه تعلیم و تربیت حصول سعادت و خوشبختی است که جز از طریق «مدینه فاضله» میسر نخواهد شد. اما هدف دورکیم از طرح این مسائل، چگونگی دسترسی به حفظ نظم، ثبات و همبستگی افراد در جامعه است.متن
تعلیم و تربیت یکی از بنیادهای زندگی اجتماعی انسان است و همواره در زندگی بشر مؤثر بوده. رابطه بین آموزش و پرورش با رشد و گسترش فرهنگ و تکامل جوامع تا بدان حد است که میتوان گفت: به هر نسبت جامعه به پایه والاتری از فرهنگ و تکامل برسد، نقش آموزش و پرورش آن نیز در پایهای برتر است. از نظر کانت، هنر تعلیم و تربیت و حکومتداری در بین تمامی ابداعات بشری از همه دشوارتر است.3 به عبارت دیگر، او بیان داشته است که بشر تنها با تعلیم و تربیت آدم تواند شد، و آدمی چیزی جز آنچه تربیت از او میسازد، نیست.4 بر این اساس، نظریهپردازان و متفکران بسیاری درباره تعلیم و تربیت به بحث و بررسی پرداخته و جنبههای متفاوت این پدیده را مورد مطالعه قرار دادهاند.
تعلیم بیش از هر چیز سپردن دانش به دیگران است، اما دانش زمانی سودمند است که به کار آید و آموزش آنگاه به کار آید که زمینهای برای پدید آمدن تغییر و تحوّل در نوآموز گردد، چنانکه او را در انجام کارها توانا سازد و بر دایره امکاناتش بیفزاید؛ یعنی زمینهای گردد برای تربیت که همانا به کار آمدن تواناییهاست. ولی با آنکه آموزش میتواند و باید زمینهای برای پرورش و تربیت باشد، خود هیچیک از آنها نیست؛ زیرا چه بسا ممکن است که به هیچ دگرگونی نینجامد. اینکه آموزش و پرورش زمینه تحوّل بشود یا نه، بستگی به هدف و روشی دارد که در پیش میگیریم. دنیای کنونی شاهد این است که بشر از مهمترین امکانات آموزشی برخوردار است، به گونهای که به راحتی توانسته است طبیعت را مهار کند و آن را تحت تسلّط خود درآورد. اما نکته حایز اهمیت اینجاست که مشکل بشریت نه تنها حل نشده، بلکه در برخی موارد، این مشکل دو چندان شده و اینجاست که مسئله تربیت و موانع تحقق تربیت حقیقی باید به دقت مطالعه و بررسی شوند.
موانع تربیت حقیقی و تکامل انسانی، گذشته از تسلیم شدن به تمایلات فردی و پایبندی جوامع به سود و زیان، تعصّب و تنگنظریهایی است که سبب میشود انسان را نه هدف، بلکه وسیله به شمار آورند، به جای آنکه تربیت انسان را وسیلهای برای تکامل ویژگیهای انسانی و اخلاقی در نظر آورند، انسان را بیشتر برای مقاصد خود تربیت میکنند و آن را در جهت اهداف خود به کار میگیرند. بر همین اساس است که فیلسوفان و متفکران، چه در دوران باستان و چه در دوران معاصر بر پرورش جنبههای گوناگون انسان تأکید کردهاند تا آدمی بدین وسیله با خود، با طبیعت و با دیگران سازگاری یابد. با اینهمه، نظامهای گوناگون سیاسی و مذهبی و فرقهای چه بسا این نکتهها را نادیده گرفته، هم به انسان و هم به آموزش و پرورش همچون وسیلهای برای پیشبرد هدفهای خود نگریستهاند. نوشتار حاضر سعی دارد ابتدا بر اساس مطالعه اسنادی، به بررسی آراء و نظریات دو اندیشمند و صاحبنظر در زمینه تعلیم و تربیت، یکی فارابی به عنوان اندیشمند و فیلسوف مسلمان، و دیگری دورکیم، به عنوان اندیشمند و جامعهشناس غربی بپردازد. سپس بر اساس روش «تطبیقی و مقایسهای» به ارزیابی وجوه اشتراک و تفاوت این دو متفکر در زمینه تعلیم و تربیت و نتایج حاصل از آن در اجتماعات انسانی بپردازد؛ سعی بر این است تا نشان داده شود که این دو اندیشمند به تعلیم و تربیت و الزامات آن با چه دیدگاهی نگاه میکنند و در نهایت، غایت تعلیم و تربیت از دیدگاه آنها چیست.
چارچوب نظری بحث
نظریات و دیدگاههای فارابی و دورکیم درباره تعلیم و تربیت را میتوان با استفاده از نظریات متعددی از جمله «کارکرد گرایی»،5 «ارگانیسم» و «تطوّرگرایی»6 مورد بررسی قرار داد؛ ولی در اینجا، با تأکید بر نظریه «کارکردگرایی» به عنوانیکی از مهمترین نظریات جامعهشناختی، سعی میشود دیدگاه این دو متفکر تبیین گردد. نظریه «کارکردگرایی»، که از آن به عنوان نظریه «توافق»7 نیز یاد میکنند، نظام جامعه یا نهادهای آن را متشکّل از اجزای همبستهای می داند که در پیوندتنگاتنگ با یکدیگر فعالیت میکند و هریک کارکرد لازم و معیّنی را برای گردش کار و بقای کل جامعه بر عهده دارد. از این دیدگاه، طرز کار جامعه غالبا به طرز کار بدن انسان تشبیه میشود که در آن هر یک از اعضای بدن، نقش ویژهای در بدن ایفا میکند و همه اعضا از لحاظ بقا، به یکدیگر بستگی دارند.8 کارکردگرایان نظام اجتماعی را دارای تعادل میدانند. این امر موجب میشود که آنها به وحدت اجزا اهمیت دهند. در نظر آنان، کل و اجزای تشکیلدهنده آن با یکدیگر درآمیخته، به وفاق رسیده و هویّت واحدی پیدا کردهاند. این نگرش نسبت به زندگی اجتماعی برای الگوسازی، بسیار مناسب است؛ زیرا قدرت اصلی یک نظریه الگویی در این است که نشان دهد چگونه در یک کل، اجزای گوناگون به گونهای ظریف با هم پیوند یافتهاند و وحدت پیدا کردهاند. بنیان کارکردگرایی بر این واقعیت استوار است که تمام سنن، مناسبات و نهادهای اجتماعی دوام و بقایشان به کار یا وظیفهای بستگی دارد که در نظام اجتماعی بر عهده دارند. آنچه مطرح است فایده و سودمندی آنها در کل نظام است؛ زیرا مبادله را تسهیل میکنند تا تمام گروههای درگیر از آن بهره جویند و حتی نهادهای موجود، اگر از لحاظ اقتصادی سودمند نباشند، از جهات غیر اقتصادی سودمندند؛ یعنی در کل نظام، دارای کار و وظیفهاند.9
بنابراین، میتوان گفت: از منظر این دیدگاه، نظام آموزشی به عنوان یکی از مهمترین بخشهای نظام جامعه تلقّی میشود که کارکردهایی همچون انتقال فرهنگ و جامعهپذیری برای حفظ نظام اجتماعی دارد. در این زمینه، مسائلی مانند تربیت اخلاقی، انضباط، القای ارزشها، و آموزش حرفهای از دیدگاه جامعهشناسان و فیلسوفان این مکتب مسائلی مهم قلمداد میشوند. میتوان گفت: فارابی و دورکیم از ایندستهمتفکران هستند که بر اساس این دیدگاه، آرائشان تحلیل و بررسی میشود.
الف. فارابی (257ـ339ق)
فارابی اولین متفکر بزرگ اسلامی است که از منابع یونانی، که به عالم اسلامی انتقال یافته بودند، سود جست و نظام فکری و فلسفی جامعی پدید آورد. خدمت فارابی به افلاطون، ارسطو، و تلاشی که در معرفی، مقایسه و نقد آراء این دو فیلسوف انجام داد، موجب گردید که او را کاشف برجسته فلسفه یونانی و نخستین طرّاح فلسفه اسلامی و نیز «ارسطوی عالم اسلامی» یا «معلم ثانی» نام دهند. آثار فارابی را میتوان به چند گروه تقسیمبندی کرد: گروه اول شامل رسالاتی است که به موضوع «منطق» اختصاص دارد. گروه دوم به امور طبیعی میپردازد. گروه سوم شامل موضوعات لاهوتی یا ماوراء طبیعی است. گروه چهارم شامل مسائل اخلاقی و سیاسی است.10
حوزه تحقیقات فارابی گسترده است و موضوعات و مسائل گوناگونی را دربر میگیرد. اما هدف این نوشته عمدتا بررسی اندیشه اجتماعی اوست که در این میان، تعلیم و تربیت نیز یکی از موارد مهم در اندیشه اجتماعی این اندیشمند به شمار میآید. تعلیم و تربیت یکی از موضوعات مهمی است که با توجه به تقسیمبندی مذکور در آثار فارابی، میتوان آن را در گروه چهارم، که شامل مسائل اخلاقی و سیاسی میشود، جای داد. به نظر میرسد برای ورود به بحث درباره دلالتهای تربیتی اندیشه فارابی، نگاه اجمالی به زندگی اجتماعی بشر و ضرورت تشکیل جامعه و دیگر مسائل، از منظر ایشان ضروری است:
لزوم اجتماع
از نظر فارابی، آنچه انسان را به تکاپو میاندازد و به زندگی گروهی میکشاند نیازهای طبیعی اوست. پس انسان الزاما موجودی است مدنیالطبع و این واقعیت از ذات نیازهای او برمیخیزد. انسان به ناگزیر باید نیازهای خویشتن را برآورد و این امر جز از طریق کنش متقابل اجتماعی صورت نمیپذیرد. مفاهیم «نیاز» و «کنش متقابل» در تبیین طبع اجتماعی انسان حایز اهمیت فراوانند. فارابی همچنین به این نکته مهم توجه دارد که همکاری آدمی نه تنها عامل تأمین نیاز و وسیله استمرار حیات اوست، بلکه هر قدر میزان همکاری افزایش پیدا کند امکان تسلّط انسان بر شرایط حیات نیز بسط مییابد. به دیگر سخن، فارابی معتقد است: زندگی گروهی زمینه تکامل فرهنگ و دستاوردهای انسانی است. هدف زندگی اجتماعی نیز نیل به کمال و سعادت است.11 او برای جامعه همانند فرد، معتقد به سلامت و بیماری است، و زیربنا و حافظ سلامت مدینه فاضله را محبت میداند.12 فارابی عقیده دارد: برای رسیدن به کمال و سعادت، باید برخی ملزومات خاص فراهم شوند که از آن تحت عنوان «فضایل» نام میبرد که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
چگونگی تحصیل سعادت
فارابی، هم از سعادت دنیوی و هم از سعادت اخروی بحث میکند. به نظر او، وقتی عوامل انسانی یا چهار فضیلت (نظری، فکری، خلقی، عملی) صفات امّت یا قومی از مدینه درآیند، سعادت دنیوی آنان در این جهان و سعادت اخروی آنان در جهان دیگر تأمین میشود.13 فارابی مانند ارسطو معتقد است: فضیلتْ اعتدال و میانهروی است و افعال وقتی متوسط باشند خلق جمیل حاصل میشود، و چون از حالت اعتدال خارج شوند، اعم از اینکه به زیاده مایل باشند یا نقصان، قبیح میگردند.14 بنابراین، میتوان گفت: فارابی عقیده دارد که فضایل باید در حالت تعادل باشند، به گونهای که در کسب آنها، افراط و تفریط وجود نداشته باشد، بلکه همیشه نوعی حالت موازنه و تعادل در کسب فضایل مدّ نظر باشد. اما مسئله مهم این است که فضایل مطرح شده توسط فارابی شامل چه چیزهایی هستند؟ میتوان گفت: از دیدگاه فارابی انواع فضایل عبارتند از:
فضایل نظری: عبارتند از: علوم و آنچه از آن جمله است؛ آنچه از آغاز امر برای آدمی حاصل شده، بدون آنکه بداند از کجا و چگونه. اینها مبادی اولای معرفتند و دیگر علوم به تأمّل و تحقیق و استنباط در اثر تعلیم و تربیت حاصل شدهاند.
فضایل فکری: چیزهایی هستند که استنباط چیزی را که نافعتر است برای نیل به هدف عالی امکانپذیر میسازند. از اینرو، آنها را فضایل فکری مدنی خواندهاند و فضایل فکری از فضایل نظری جدا نیستند.
فضایل اخلاقی: فضایلی هستند خواستار خیر و پس از فضایل فکری جای دارند؛ زیرا شرط به دست آوردن فضایل اخلاقی فضایل فکری است. برخی از فضایل اخلاقی و فضایل فکری فطریاند و برخی دیگر ارادی، و اراده مکمّل امور فطری است.
فضایل عملی: فضایلی هستند که حالت عملی به خود میگیرند و در اعمال و کارهای روزانه تحقق پیدا میکنند.
کیفیت حصول فضایل انسانی این است که آدمی نفس خود را بررسی کند و عیبهای آن را بشناسد و برای به دست آوردن صفات پسندیده کوشش کند. و آدمی به مقام فضل و کمال نمیرسد، مگر وقتی که به این فضایل دست یابد.15 فارابی معتقداست: تحصیلفضایلگوناگون برای ملل عالم به دو طریقصورت میگیرد:اولتعلیم، دوم تأدیب.ودراینجاستکهضرورتتعلیموتربیتاحساسمیشود.
اهداف و اصول تعلیم و تربیت
از نظر فارابی، انسان برای این آفریده شده است که به بالاترین مرتبه سعادت نایل شود. بنابراین، باید بداند سعادت چیست و آن را هدف و غایت حیات خود قرار دهد. از دیدگاه وی، افراد انسانی از لحاظ طبیعت با یکدیگر تفاوت دارند. پس طبع هر انسانی سعادت و عواملی که او را در نیل بدان قادر میسازند، نمیشناسد. بنابراین، چنین افرادی به معلم یا راهنما نیاز دارند. فارابی از تعلیم و تربیت تعریف خاصی ارائه میکند: «"تعلیم" یعنی: ایجاد فضایل نظری و "تأدیب" یعنی: ایجاد فضایل اخلاقی و عملی. در نتیجه تعلیم همیشه به قول و گفتار است، در حالی که تأدیب گاهی به گفتار و گاهی هم کردار و اعمال است.»16 به طور کلی، اهداف و اصول تعلیم و تربیت نزد فارابی عبارتند از:
الف. اهداف:
1. آموزش عقاید صحیح و تقویت اعتقاد به آنها؛
2. آموزش مهارتهای لازم برای تصدی وظایف در مدینه فاضله؛
3. ترغیبوتشویقافرادبرایعملبر طبقعقایدصحیح؛
4. ترغیب و تشویق افراد برای انجام وظایف مدنی؛
ب. اصول:
1. تعلیم و تربیت برای حصول سعادت تکتک افراد جامعه است.
2. تعلیم و تربیت جداییناپذیرند.
3. رعایت تفاوتهای فردی از لحاظ استعداد و گرایش به علوم و صنایع ضروری است.
4. آموزش همگانی؛ زیرا همه اهالی مدینه فاضله سعادت واحدی را طالبند، اگرچه در رسیدن به آن سعادت یکسان نیستند.
5. رعایت تفاوتهای قومی و گروهی؛
6. تفاوت موضوع یا مواد آموزشی؛
7. توجه به تمرین و عادت؛
8. اعمال تنبیه و تشویق.
همچنین فارابی درباره نظام آموزش و پرورش و یادگیری از دوره کودکی با افلاطون همعقیده است و بر این نکته تأکید میکند که علوم نظری را ملوک یا رهبران (امامان) یا کسانی کسب میکنند که از آن محافظت مینمایند و به طرق گوناگون، به ملوک یا رهبران دیگر میآموزند. این گروه پیش از هر چیز باید اصول موضوعه نخستین و معلومات اولیه در هر نوع از علوم نظری را بدانند. سپس باید اشکال گوناگون مقدّمات (استدلال) و ترتیب آنها را بشناسند تا به مدد آن بتوانند به نتیجه برسند. آنان پس از آنکه تربیت خود را کامل کردند و به روشهای منطقی خو گرفتند، در هر یک از مدینههای کوچک پادشاه خواهند شد و به تدریج، به مرحله تشکیل مدینه عظما ارتقا خواهند یافت.17
فارابی معتقد است: علوم نظری باید با روشهای اقناعی آموخته شوند. افراد بیشتر وقتها، این علوم را از راه تفکر درک میکنند؛ زیرا پس از فهم بسیاری از اصول معلوم، که مادی نیستند، به درک این علوم نایل میشوند. اما مردم عادی فقط تصویر این علوم را از راه اقناعی درمییابند. معلم باید آنچه را به یک امت خاص مرتبط میشود و چگونگی تعلیم آن به همه امم یا مردم یک مدینه را نیز مشخص سازد. همچنین باید آنچه را تعلیم آن برای همه امّت ضروری است و آنچه را تنها باید به گروه خاصی از مردم مدینه یاد داد، بشناسد. اینگونه تمایزها باید به مدد تخیّل، که شخص را به کسب فضایل نظری قادر میسازد، صورت گیرد.18
به نظر فارابی، در باب فضایل عملی و صناعات عملی، مردم باید خود را از دو طریق به اجرای آنها عادت دهند: نخست معلم باید از راه اقناع و بیانات واقعی به آنان بیاموزد ارزشهای این اعمال و عادات را به کمال در قلب خود به وجود آورند، به گونهای که ایمان و اعتقاداتشان بتواند آنان را به اجرای بیچون و چرای آن اعمال و عادات سوق دهد. دوم اینکه باید درباره افراد نافرمان و شورشی و کسانی که به دلخواه خود یا از راه اقناع به راستی و درستی تن درنمیدهند روش اکراه و اجبار را به کار گیرد. معلمان و هنرمندانِ بافضیلت، بر حسب دو روش مذکور، به دو گروه تقسیم میشوند: یک دسته افراد مطیع را تعلیم و تمرین میدهند و دسته دیگر به افراد نافرمان میآموزند.19
فارابی معتقد است: متعلّمان سه دستهاند: دسته اول افرادی هستند که ممکن است بخواهند از علم در راه شر استفاده کنند، که باید سعی در تهذیب اخلاقشان کرد و شرارت طبع آنها را شناساند. دسته دیگر کودنند که باید دید چه علمی بیشتر برایشان نافع است و آنها را در راه آن علم رهبری کرد. دسته سوم هوشمندان هستند که نباید به هیچ وجه، در حق آنان از علم و تعلیم دریغ کرد.20
آنچه مسلّم است اینکه در اینجا فارابی با توجه به شناختی که از افراد و طبایع انسانی دارد، معتقد به نوعی طبقهبندی درباره کسب علم است که افراد جامعه با توجه به طبع و سرشتی که دارند، نباید به هر چیزی که خواهان آن هستند برسند، بلکه باید نوعی نظارت بر آنها وجود داشته باشد تا افرادی که صلاحیت ندارند، به چیزهای مهم و اساسی دست پیدا نکنند؛ زیرا فارابی در نهایت، معتقد است که اگر زمام امور به دست اینگونه افراد بیفتد زمینهای برای ایجاد جوامع جاهله خواهد بود که به شدت با تفکر ایدهآلیستی فارابی که در نهایت معتقد به ایجاد جامعه فاضله است در تقابل قرار دارد.
به عقیده فارابی، همه انسانها دارای یک فطرت مشترکند. عدهای استعداد خاصی را بیشتر دارند و عدهای کمتر. فطرتها گاهی تحت تعلیم واقع میشوند و گاهی نمیشوند. هر گاه در جهت مناسب تعلیم داده شوند به مرتبه کمال مطلوب خود میرسند و اگر تحت تعلیم و تربیت نامناسب قرار گیرند از رسیدن به کمال باز میمانند. بدینروی، او معتقد است: در اثر تعلیم و تربیت صحیح، افراد آمادگی ایجاد مدینه فاضله را پیدا میکنند و این خود وسیلهای مناسب برای ایجاد یک جامعه منظّم و ایدهآل با ویژگیهای انسانی است تا از این طریق، افراد اجتماع بتوانند به کسب سعادت نایل شوند.
میتوان گفت: کسب خیر و نیل به سعادت، خود به خود انجام نمیگیرد و در یک زندگی اجتماعی است که افراد این توانایی را کسب میکنند که به این هدف بزرگ نایل شوند، منتها این امر نیز خود مستلزم برخی ملزومات خاص است که بدون وجود آنها این امر غیرممکن خواهد بود و اینجاست که بحث تعلیم و تربیت به عنوان یکی از این ملزومات مطرح میشود؛ چراکه فارابی معتقد است: سعادت امری ارادی و اکتسابی است، نه یک امر فطری. در کتاب فصول مدنی در اینباره مینویسد: در فطرت هیچ انسانی از ابتدای خلقتش کمال وجود ندارد؛ زیرا فطرت ترکیبی از امور متضاد است و در عین حال که به سمت کمال گرایش دارد، به ضد آن نیز متمایل است. بنابراین، نه کمال و نه سعادت از طریق فطرت ممکن نیست، بلکه وصول به آنها تنها به واسطه افعال ارادی میسّر است، چه افعال ارادی فکری و چه افعال ارادی بدنی.21
به همین دلیل، میتوان گفت: آنچه از آراء فارابی برداشت میشود این است که تعلیم و تربیت به عنوان یکی از راههای مهم، میتواند به سعادت و خوشبختی افراد در جامعه منجر شود؛ زیرا با توجه به مباحثی که مطرح شد، به این نتیجه رسیدیم که فارابی معتقد است: افراد از ابتدا دارای فطرت پاک هستند و این امر نیز خود نشأت گرفته از اندیشه مذهبی او و متأثر از دین اسلام بوده که برای تمام افراد جهان فطرتی پاک قایل است. او همچنین معتقد است: افراد جامعه ممکن است در اثر نارساییهایی که در جامعه وجود دارند دچار انحراف و گمراهی شوند و نتوانند سعادت را از شقاوت تشخیص دهند و در اینجا، تعلیم و تربیت را به عنوان یکی از وسایلی مطرح میکند که منجر به رسیدن افراد به سعادت میشود. اما در نهایت میتوان گفت: در اندیشه فارابی تناقضاتی مشاهده میگردند:
فارابی در موارد مختلف، آنجا که بحث از گوناگونی فطرتها میکند برای مسئله تربیت و آموزندگی محلی قایل میشود و آن را احیانا در پارهای موارد فائق بر فطرت میداند. البته این امر درست است، لکن در آنجا که از نظام مدینههای غیرفاضله بحث میکند، مسئله را به افراد تربیت نایافته و به قول خود، نوابت و علفهای هرزه میکشاند و انوع آنان را برمیشمارد... از لحاظ زندگی و خلق و خوی، در نتیجهگیری میگوید: با اینگونه افراد باید به دو صورت عمل شود: با یک دسته به صورت حیوانات اهلی مفید که در خدمت انسانهای دیگر قرار دارند، و با دستهای دیگر، مانند حیوانات موذی و درنده که باید اقدام به قتل و نابودی آنها کرد. مسئله مهم این است که فارابی در اینجا توجهی به تربیت ندارد و اصولاً این مطلب را که باید اینگونه افراد تحت تعلیم و تربیت قرار گیرند، عنوان نکرده است و خیلی ساده و بدون توجه به اصول انسانی، که خود مدافع آن است، آنان را به دست جلّاد میسپارد.22
در نهایت، میتوان گفت: مسئله تعلیم و تربیت از دیدگاه فارابی، یکی از مهمترین مسائل است و اگر افراد جامعه از ابتدا مورد تعلیم و تربیت صحیح واقع شوند، بنیان یک زندگی اجتماعی سالم بر پایه ارزشها و اصول انسانی ریخته میشود و سرانجام، پلی است برای رسیدن به مدینه فاضله که موجب فراهم شدن سعادت، خیراندیشی، تفاهم و خوشبختی برای افراد اجتماع خواهد بود.
ب. دورکیم (1858ـ1917)
امیل دورکیم پس از پشت سر نهادن تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، توانست در سال 1879 در مدرسه عالی «اکول نورمال» پذیرفته شود و در آنجا تحت تأثیر فلاسفه بلندآوازهای مانند هانری برگسون، ژان ژوره، راو و موریس بلوندل قرار گرفت و بعد از سالها فعالیت و تدریس، توانست پایههای رشته جامعهشناسی را به عنوان یک رشته دانشگاهی بنیانگذاری کند و خود نیز به عنوان یکی از استادان این رشته به تدریس بپردازد.23 میتوان گفت: دورکیم یکی از بنیانگذاران اصلی جامعهشناسی و اولین متفکر جامعهشناسی است که به صورت رسمی به مباحث جامعهشناسی آموزش و پرورش پرداخته. وی معتقد بود: پدیدههایی که جامعهشناس باید مطالعه کند وقایع یا حقایق اجتماعیاند و حقایق اجتماعی را باید به عنوان «چیز»24 تلقّی کرد. به تعریف او، واقعه اجتماعی آن است که در عین داشتن وجودمخصوص و مستقل از تظاهرات فردی، در سراسر جامعه معیّنی عام باشد.25 بنابراین، دورکیم آموزش و پرورش را به عنوان بخشی از جامعهشناسی عمومی خود، در کانون توجه قرار میداد؛ زیرا از نظر او، آموزش و پرورش یک امر واقع اجتماعی است و در این صورت، یکی از عناصر اصلی جامعهشناسی او محسوب میشود. برداشت دورکیم از آموزش و پرورش، ناشی از مفهومی است که برای انسان قایل است. به نظر او، آدمی در اصل، یک موجودی زیستی به دنیا میآید و بنا به این ضرورت که مآلاً موجودی اجتماعی است و در جامعه زندگی خواهد کرد، ملزم به آموزش و یادگیری راه و رسم زندگی اجتماعی جامعه خویش است. پس از نظر او، آموزش و پرورش وسیله سازماندهی خود فردی و خود اجتماعی به صورت یک موجود با انضباط است که میتوان آن را به «تشکیل شخصیت و تولّد اجتماعی» تعبیر کرد.26 بنابراین، در اینجا، آموزش و پرورش به عنوان یک ضرورت اجتماعی مطرح میشود و سعی میگردد دیدگاه دورکیم درباره آموزش و پرورش مورد ارزیابی و بررسی دقیق واقع شود.
آموزش و پرورش
دورکیم معتقد است:
آموزش و پرورش فعالیتی است که نسل بالغ درباره نسلی که هنوز برای حیات اجتماعی نارس است به جای میآورد. موضوع این فعالیت عبارت است از: برانگیختن و پروردن افکار و معانی و شرایط معنوی و مادی که مقتضای حیات در جامعه سیاسی و محیط خصوصی است که طفل برای زندگی در آن آماده میشود.27
او نقش آموزش و پرورش را در اجتماعی کردن کودکان متناسب با نظام اجتماعی، هنجارها و ارزشها میداند. همچنین معتقد است: نظام آموزش و پرورش و جامعه در ارتباط و پیوند نزدیکی با هم هستند و در هر جامعهای متناسب با ساختارهای آن جامعه، نوعی نظام آموزش و پرورش خاص به وجود میآید. به همین دلیل، دورکیم در بررسی و مطابقت ساختار آموزش و پرورش با ساختار جامعه، از دو نوع جامعه مبتنی بر دو نوع همبستگی خاص (مکانیکی و ارگانیکی) نام میبرد و با توجه به این مقایسه، درصدد پاسخگویی به این پرسش است که نظم اجتماعی در جامعه چگونه میسّر میشود. بنابراین، بررسی این دو نوع جامعه امری ضروری به نظر میرسد.
انواع همبستگی (مکانیکی و ارگانیکی)
«همبستگی مکانیکی» همبستگی از راه همانندی است. هنگامی که این شکل از همبستگی بر جامعه مسلّط باشد، افراد جامعه چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند. آنان که اعضای یک اجتماع واحد هستند همانندند و احساسات واحدی دارند؛ زیرا به ارزشهای واحدی وابستهاند و مفهوم مشترکی از تقدّس دارند. جامعه از اینرو منسجم است که افراد آن هنوز تمایز اجتماعی پیدا نکردهاند.28 در پرتو همبستگی مکانیکی یا اجباری، که ویژگی جوامع ابتدایی است، افراد جامعه به طور کلی به موجب یک احساس ساده به یکدیگر تعلّق و بر اساس ایمان و حسّ همنوعی با یکدیگر رابطه پیدا میکنند.29
صورت متضاد این نوع همبستگی، «همبستگی ارگانیکی» است که توافق اجتماعی، یعنی وحدت انسجامیافته اجتماعی در آن، نتیجه تمایز اجتماعی افراد با هم است و یا از راه این تمایز بیان میشود. افرادْ دیگر همانند نیستند، بلکه متفاوتند و (لزوم) استقرار توافق اجتماعی تا حدّی نتیجه وجود همین تمایزها و تفاوتهاست.30 همبستگی ارگانیکی به عنوان ویژگی جوامع جدید، همبستگی بسیار پیچیدهای است که در آن شکل اساسی رابطه بین مردم، احساس ساده تعلّق به یکدیگر نیست، بلکه شبکه پیچیدهای از روابط قراردادی است که بر اساس تعقّل و قانون تشکیل میشود و تداوم پیدا میکند.31 بنابراین، دورکیم همبستگی ارگانیکی و نظم اجتماعی ناشی از آن را نتیجه تحوّل و پیشرفت جامعه انسانی دانسته و آموزش و پرورش را در ارتباط با این تحوّل مورد مطالعه قرار داده و معتقد است که در هر یک از این جوامع، اصول تعلیم و تربیت، شیوههای ارائه و راههای اکتساب آن به اشکال متفاوتی اعمال میشوند.
به عقیده دورکیم، در جامعه ابتدایی هر فرد به خودی خود، رفتار دیگران را سرمشق قرار میدهد و در هر کاری به طرز ماشینی از دیگران تبعیت کرده، به اعتقاد و آداب و رسوم گردن مینهد. در نتیجه، یک سلسله روابط ساده بر رفتار اجتماعی حاکمیت یافته، جامعه را از همبستگی برخوردار میسازد. در چنین جامعهای آموزش و پرورش بدون قصد قبلی و هدف مشخص و بدون نقشه آگاهانه، از طریق خانواده و روابط رایج میان نسل بالغ و سالمند و نسل جوان و نارس، عملی میشود.32 اما در جوامع مبتنی بر روابط ارگانیکی، ساختار اجتماعی متحوّل میشود و روابط پیچیدهای در سطح اجتماع ظاهر میشوند، به گونهای که قراردادهای اجتماعی جانشین اجبارها و الزامات قومی و خانوادگی میشوند؛ همچنین هنجارها و ارزشها و باورهای سنّتی رو به زوال رفته، در اینجا نیاز به یک نیروی حاکم احساس میشود که بتواند مانع ضعف و فتور اخلاقی شود، که این امر، خود نیازمند نوعی وفاق اخلاقی است که به وسیله آن، در میان افراد جامعه حسّ وظیفهشناسی و وفاداری و همچنین همکاری اجتماعی و انضباط رفتاری پرورش یابد. به همین دلیل، اساس علمی جامعه ارگانیکی مستلزم اذهان کاملاً پرورش یافته و تفکیک اجزا و امور آن مستلزم متوازن کردن توافق اخلاقی با تخصص فنی و آموزش علمی است. بنابراین، دورکیم معتقد است: فقط دولت قادر به ایجاد این وفاق اخلاقی است و وسیله آن نیز آموزش و پرورش است.33
دورکیم معتقد است: با ایجاد نظامهای آموزشی ـ که مشخصه جامعه ارگانیکی است ـ هر یک از نهادهای اجتماعی دیگری که زمانی عهدهدار کارکردهای آموزش و پرورشی محسوب میشدند، از ایفای چنین وظایفی ناتوان شدهاند؛ مثلاً، خانواده که در جامعه ساده، نقش تربیتی مهمی داشت، اینک به دلیل محدودیت امکانات قادر به ایفای وظایف پیچیده آموزش و پرورش نیست. علاوه بر این، جوِّ عاطفی حاکم بر خانواده، عملکرد آن را با راه و رسم معقولی که جامعه جدید میطلبد، مغایر میسازد. در جوامع جدید، به دلیل پیچیدگیهای روابط و تخصصی شدن کارکردهای نهادها و سازمانهای اجتماعی، نهادهایی نظیر دین و خانواده قادر به ایفای نقشهای پیچیده و گوناگون آموزش و پرورشی نیستند.34 بنابراین، میتوان گفت: هدف دورکیم از مطرح کردن آموزش و پرورش کسب یکپارچگی و نظم است که اینامر خود در هر جامعهای و با توجه به ساختارهای حاکم بر آن متفاوت است. چه بسا در جوامع سنّتی که در آنها همبستگی مکانیکی هست، این امر به وسیله نهادهای سنّتی از جمله خانواده و دین و ارزشهای حاکم بر جامعه انجام میگیرد و از این طریق، نظم و همبستگی بین افراد اجتماع فراهم میگردد. اما در جوامع نوین، که همبستگی از نوع ارگانیکی است، آموزش و پرورش از حالت سنّتی خارج میشود و این رسالت به عهده نهادهای تخصصی، از جمله نهاد «آموزش و پرورش» است که اداره آن به دست دولت بوده و هدف از آن تعلیم و تربیت افراد با توجه به نیازهای موجود در جامعه و برنامهریزیهایی است که برای ایجاد یک جامعه همراه با نظم و تعادل انجام میگیرد.
ج. مقایسه آراء فارابی و دورکیم
با توجه به مباحثی که درباره آراء این دو متفکر درباره تعلیم و تربیت مطرح شد، میتوان گفت: از نظر جهانشناسی، جهانی که فارابی به تصویر میکشد، به وضوح دربردارنده عناصر ارسطویی و نوافلاطونی است. از نظر انسانشناسی، انسان را موجودی مرکّب از روح مجرّد و جسم مادی میداند که روحش برتر از بدن است و نفس و بدن را بر همدیگر تأثیرگذار میداند. از نظر اخلاقشناسی، سعادت را برترین غایتی میداند که انسان در جستوجوی آن است. همانگونه که در نمودار (1) مشاهده میگردد، فارابی انسان را موجودی اجتماعی میداند که جز در متن اجتماع قادر به تأمین نیازهای خود نیست. همچنین هدف از وجود انسان رسیدن به سعادت کامل است که دربرگیرنده سعادت دنیوی و اخروی بوده و این امر نیز تنها به وسیله یک فرد بدون ارتباط و تعامل با دیگران میسّر نمیشود و بدین منظور، افراد بینیاز از اجتماع و ملزومات آن نیستند تا از طریق آن بتوانند به کسب فضایل نایل شوند. یکی از راههای کسب فضایل تعلیم و تربیت مناسب است و اینجاست که تعلیم و تربیت مناسب به عنوان یکی از مهمترین نیازهای افراد در جامعه مطرح میشود. به عقیده فارابی، اگر این امر به گونهای صحیح انجام گیرد موجب تجمیع فضایل در وجود انسانها میگردد که خود در نهایت، بنیانی برای ایجاد جامعه فاضله است که افراد آن در سعادت و خوشبختی کامل به سر خواهند برد.
دورکیم نیز مانند فارابی انسان را موجودی اجتماعی میداند و لزوم اجتماع را تأمین نیازهای انسانها میداند؛ زیرا معتقد است: انسانها در اجتماع به شکل بهتری میتوانند نیازهای خود و دیگران را تأمین کنند و جامعه برای تأمین نیازهای افراد نیاز به ایجاد یک سلسله نهادهای خاص دارد تا از طریق آنها بتواند بین نیازهای افراد و خواستههای اجتماع نوعی هماهنگی و تناسب برقرار کند. یکی از این نهادها، نهاد تعلیم و تربیت است که با توجه به این امر، دو نوع جامعه را در کنار همدیگر قرار میدهد: جامعه سنّتی با همبستگی مکانیکی و جامعه نوین مبتنی بر همبستگی ارگانیکی. (نمودار 2) او معتقد است: در نهایت، هدف آموزش و پرورش اجتماعی کردن افراد متناسب با ارزشها و هنجارهای حاکم بر جامعه است که توسط یک نسل بالغ بر روی نسل جوان انجام میگیرد که این امر منجر به ایجاد نوعی ثبات و نظم در جامعه میشود. در جامعه سنّتی این امر به وسیله نهادهای سنّتی مانند خانواده و دین صورت میگیرد؛ ولی در جامعه نوین، این مهم به وسیله نهادهای تخصصی مانند آموزشوپرورش، که دولتمتصدّیآناستانجام میگیرد.
حال اگر بخواهیم به تشابهات و تفاوت آراء این دو متفکر پی ببریم، میتوان گفت: هر دو متفکر به انسان به عنوان موجودی اجتماعی نگاه میکنند و معتقدند: به واسطه وجود جامعه و نهادهای موجود در آن است که افراد قادر به تأمین نیازهای خود هستند. اما در این بین، فارابی توجه خاصی به فرد و جایگاه آن در اجتماع دارد، به گونهای که لزوم اجتماع را زمینهای برای رسیدن فرد به کمال و سعادت میداند. دیدگاه او بیشتر فردگرایانه است و چون از رسیدن به سعادت بحث میکند محوریترین بحث او «فرد» است و کمتر بر جمعگرایی تأکید میکند. اما دورکیم به عنوان متفکری که بر همبستگی و نظم و ثبات نظر دارد، چندان بحثی از فرد مطرح نمیکند و بیشتر بر جمع، ارزشها و هنجارهای حاکم بر اجتماع تأکید دارد.
نمودار 1 دیدگاه فارابی درباره چگونگی حصول سعادت و رسیدن به مدینه فاضله
مسئله دیگر اینکه میتوان هر دو متفکر را در مکتب کارکردگرایی و ساختگرایی جای داد؛ زیرا از نظر هر دو، جامعه دارای ساختی طبیعی بوده و اختلافات موجود در اجتماع امری طبیعی است. به عبارت دیگر، سازگاری اجتماعی وقتی تحقق مییابد که افراد از لحاظ مراتب اجتماعی، تفاوتهایی داشته باشند. همچنین نهادها و طبقات اجتماعی هر کدام دارای کارکرد ویژه و متناسب خود هستند و از این میان، به تعلیم و تربیت نیز به عنوان یک جنبه کارکردی نگاه میکنند.
در نهایت، میتوان گفت: با توجه به اینکه دیدگاه فارابی در زمینه تعلیم و تربیت متأثر از دیدگاه فلسفی اوست و دیدگاه فلاسفه بیشتر بر اساس استنتاجات عقلی صورت میگیرد، بر همین اساس، کمتر میتوان نمودهای تجربی و اثباتی را در تفکر ایشان جست. بر همین اساس، هدف ایشان از طرح مسئله انسان، اجتماع و انواع جوامع، چگونگی نیل به سعادت و کمال است؛ سعادتی که جز در صورت تحقق مدینه فاضله امکانپذیر نیست. اما درباره دورکیم میتوان گفت: با توجه به اینکه دیدگاه او متأثر از تفکر اثباتگرایانه است، اعتقاد دارد: پدیدههای اجتماعی را باید مانند شیء مورد مطالعه قرار داد. در نهایت، هدف او از طرح کردن مباحث اجتماعی، از جمله تعلیم و تربیت، چگونگی حفظ نظم و همبستگی در میان افراد اجتماع است.
نمودار (2) دیدگاه دوریکم درباره چگونگی دست یابی به نظم و یکپارچگی
نتیجه گیری
آموزش و پرورش پدیدهای اجتماعی است که از بدو تولّد بشر در روی کره خاکی وجود داشته است و اهمیتی فوقالعاده در زندگی اجتماعی افراد دارد؛ زیرا افراد اجتماع برای تأمین نیازهای خود و ارتباط با دیگران، از آن بینیاز نیستند. به همین دلیل، نظریهپردازان و متفکران بسیاری درباره این مسئله به بحث و بررسی پرداخته و جنبههای متفاوت این پدیده را مورد مداقّه و تأمّل قرار دادهاند. فارابی و دورکیم دو متفکری هستند که در این زمینه، به بحث و بررسی پرداختهاند. هدف فارابی از طرح مسئله تعلیم و تربیت همان حصول فضایل چهارگانه (نظری، فکری، اخلاقی و عملی) است که جز از طریق تعلیم و تربیت صحیح دسترسی به آن امکانپذیر نخواهد بود و این امر خود بستری برای رسیدن به مدینه فاضله به شمار میآید که حاصل آن کسب سعادت و خوشبختی برای افراد در اجتماع است. هدف دورکیم نیز از تعلیم و تربیت چگونگی حفظ نظم و همبستگی در جامعه است؛ زیرا به عقیده او، در هر دورهای از تاریخ، نهادها و مؤسسات گوناگونی به عنوان هماهنگکننده و نظمدهنده رفتارها و تعاملات افراد ایفای نقش میکنند. یکی از این نهادها، نهاد تعلیم و تربیت است که در هر دورهای از زمان، تصدّی آن به عهده افراد، گروهها یا نهادهای خاص است که در نهایت، موجب برآورده کردن نیازها و عامل مهمی در ایجاد نظم و حفظ همبستگی اجتماعی است. اما فقدان آن موجب بیسامانی و نابهنجاری در اجتماع میگردد و نتیجهاش از همگسیختگی و بحران است.
در دنیای معاصر، حاکمیت عقلانیت صوری35 بر بیشتر ابعاد زندگی انسان، که دربردارنده مفاهیمی همچونسودانگاری، محاسبهپذیری، و تأکید بر کمّیت به جای کیفیت است، منجر به نادیده انگاشتن عقلانیت ذاتی36 شده کهمبتنی بر خرد، تفاهم و حاکمیت بر پایه اصول انسانی است و زندگی افراد را هر روز با مخاطرات و ناآرامیهای جدیدی مواجه میسازد. یکی از عوامل مهم این مسائل عدم تناسب بین تعلیم و تربیت با اصول اخلاقی و ارزشهای انسانی است. مسلّما با آنکه فیلسوفان و متفکران بسیاری، چه در دوران باستان و چه در دوران معاصر، بر پرورش جنبههای گوناگون انسان تأکید کردهاند تا آدمی بدین وسیله با خود، طبیعت و همچنین با دیگران سازش یابد، اما نظامهای گوناگون سیاسی، مذهبی و فرقهای چه بسا این نکتهها را نادیده گرفتهاند و هم به انسان و هم و به آموزش و پرورش همچون وسیلهای برای پیشبرد هدفهای خود نگریستهاند و حاصل آن وجود مخاطرات و ناآرامیهایی است که هر روز با انواع جدیدی از آنها مواجهیم. بنابراین، میتوان گفت: یکی از مهمترین عوامل رهایی انسان از چنگال ناآرامیها و مخاطرات، حاکمیت نوعی فرهنگ جهانی مبتنی بر اصول و ارزشهای اصیل اخلاقی، الهی و انسانی در تعلیم و تربیت صحیح است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -کارشناس ارشد جامعهشناسى و دستیار علمى گروه علوم اجتماعى دانشگاه پیام نور مرکز سقز.
2 -دانشجوى دکترى علوم تربیتى و عضو هیأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد سقز.
3ـ طیّبه ماهروزاده، فلسفه تربیتى کانت، 1383، ص 46.
4ـ غلامحسین شکوهى، مبانى و اصول آموزش و پرورش، 1385، ص 11.
5- Functionalism.
6-Evolutionism.
7- Consensus.
8ـ على علاقهبند، جامعهشناسى آموزش و پرورش، 1380، ص 21.
9ـ غلامعباس توسّلى، نظریههاى جامعهشناسى، 1376، ص 212.
10ـ سیدجواد یوسفیان، «فارابى»، علوم اجتماعى 11ـ12، ص 18.
11ـ همان، ص 20.
12ـ پژوهشکده حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، 1378، ص 267.
13ـ میرمحمّد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، 1365، ص 166.
14ـ رضا داورى اردکانى، فارابى، 1374، ص 211.
15ـ حنّا الفاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، 1373، ص 434ـ435.
16ـ سیدهاشم گلستانى، فلسفه اسلامى، 1370، ص 312.
17ـ میرمحمّد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ص 171.
18ـ همان.
19ـ همان، ص 171ـ172.
20ـ رضا داورى اردکانى، فارابى، ص 217.
21ـ محسن مهاجرنیا، اندیشه سیاسى فارابى، 1380، ص 148.
22ـ رضا داورى اردکانى، فارابى، ص 59.
23ـ لویس کوزر، زندگى و اندیشه بزرگان جامعهشناسى، 1377، ص 205ـ208.
24- Thing.
25ـ على علاقهبند، جامعهشناسى آموزش و پرورش، ص 164.
26ـ همان، ص 165.
27ـ یحیى مهدوى، جامعهشناسى یا علمالاجتماع، 1341، ص 145.
28ـ ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعهشناسى، 1363، ص 16.
29ـ همان.
30ـ همان.
31ـ آنتونى گیدنز، دورکیم، 1363، ص 23.
32ـ على علاقهبند، جامعهشناسى آموزش و پرورش، ص 168.
33ـ همان، ص 169.
34- Emile Durkheim, Education and Sociology, 1956. p. 79.
35- Formal Rationality.
36- Substantial Rationality.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع
ـ آرون، ریمون، مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی، ترجمه باقر پرهام، تهران، سازمان انتشارات و آموزشانقلاب اسلامی،1363، ج 2.
ـ الفاخوری، حنّا و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران علمی و فرهنگی، 1373، چ دوم.
ـ پژوهشکده حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، تهران، سمت، 1378، چ سوم.
ـ توسلی، غلامعبّاس، نظریههای جامعهشناسی، تهران، سمت، 1376، چ ششم.
ـ داوری اردکانی، رضا، فارابی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374.
ـ شریف، میرمحمّد، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه نصراللّه پورجوادی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365.
ـ شکوهی، غلامحسین، مبانی و اصول آموزش و پرورش، مشهد، آستان قدس رضوی، 1385، چ بیست و چهارم.
ـ علاقهبند، علی، جامعهشناسی آموزش و پرورش، تهران، روان، 1380، چ بیست و نهم.
ـ کوزر، لویس، زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی و فرهنگی، 1377، چ چهارم.
ـ گلستانی، سیدهاشم، فلسفه اسلامی، اصفهان، نشاط، 1370، چ دوم.
ـ گیدنز، آنتونی، دورکیم، ترجمه یوسف اباذری، تهران، خوارزمی، 1363.
ـ ماهروزاده، طیّبه، فلسفه تربیتی کانت، تهران، سروش، 1383، چ سوم.
ـ مهاجرنیا، محسن، اندیشه سیاسی فارابی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1380.
ـ مهدوی، یحیی، جامعهشناسی یا علمالاجتماع، تهران، بینا، 1341، چ چهارم.
ـ یوسفیان، سیدجواد، «فارابی»، علوم اجتماعی 11ـ12 (پاییز و زمستان، 1379).
- Durkheim, Emile, Education and Sociology, 1956, the free press.
تعلیم بیش از هر چیز سپردن دانش به دیگران است، اما دانش زمانی سودمند است که به کار آید و آموزش آنگاه به کار آید که زمینهای برای پدید آمدن تغییر و تحوّل در نوآموز گردد، چنانکه او را در انجام کارها توانا سازد و بر دایره امکاناتش بیفزاید؛ یعنی زمینهای گردد برای تربیت که همانا به کار آمدن تواناییهاست. ولی با آنکه آموزش میتواند و باید زمینهای برای پرورش و تربیت باشد، خود هیچیک از آنها نیست؛ زیرا چه بسا ممکن است که به هیچ دگرگونی نینجامد. اینکه آموزش و پرورش زمینه تحوّل بشود یا نه، بستگی به هدف و روشی دارد که در پیش میگیریم. دنیای کنونی شاهد این است که بشر از مهمترین امکانات آموزشی برخوردار است، به گونهای که به راحتی توانسته است طبیعت را مهار کند و آن را تحت تسلّط خود درآورد. اما نکته حایز اهمیت اینجاست که مشکل بشریت نه تنها حل نشده، بلکه در برخی موارد، این مشکل دو چندان شده و اینجاست که مسئله تربیت و موانع تحقق تربیت حقیقی باید به دقت مطالعه و بررسی شوند.
موانع تربیت حقیقی و تکامل انسانی، گذشته از تسلیم شدن به تمایلات فردی و پایبندی جوامع به سود و زیان، تعصّب و تنگنظریهایی است که سبب میشود انسان را نه هدف، بلکه وسیله به شمار آورند، به جای آنکه تربیت انسان را وسیلهای برای تکامل ویژگیهای انسانی و اخلاقی در نظر آورند، انسان را بیشتر برای مقاصد خود تربیت میکنند و آن را در جهت اهداف خود به کار میگیرند. بر همین اساس است که فیلسوفان و متفکران، چه در دوران باستان و چه در دوران معاصر بر پرورش جنبههای گوناگون انسان تأکید کردهاند تا آدمی بدین وسیله با خود، با طبیعت و با دیگران سازگاری یابد. با اینهمه، نظامهای گوناگون سیاسی و مذهبی و فرقهای چه بسا این نکتهها را نادیده گرفته، هم به انسان و هم به آموزش و پرورش همچون وسیلهای برای پیشبرد هدفهای خود نگریستهاند. نوشتار حاضر سعی دارد ابتدا بر اساس مطالعه اسنادی، به بررسی آراء و نظریات دو اندیشمند و صاحبنظر در زمینه تعلیم و تربیت، یکی فارابی به عنوان اندیشمند و فیلسوف مسلمان، و دیگری دورکیم، به عنوان اندیشمند و جامعهشناس غربی بپردازد. سپس بر اساس روش «تطبیقی و مقایسهای» به ارزیابی وجوه اشتراک و تفاوت این دو متفکر در زمینه تعلیم و تربیت و نتایج حاصل از آن در اجتماعات انسانی بپردازد؛ سعی بر این است تا نشان داده شود که این دو اندیشمند به تعلیم و تربیت و الزامات آن با چه دیدگاهی نگاه میکنند و در نهایت، غایت تعلیم و تربیت از دیدگاه آنها چیست.
چارچوب نظری بحث
نظریات و دیدگاههای فارابی و دورکیم درباره تعلیم و تربیت را میتوان با استفاده از نظریات متعددی از جمله «کارکرد گرایی»،5 «ارگانیسم» و «تطوّرگرایی»6 مورد بررسی قرار داد؛ ولی در اینجا، با تأکید بر نظریه «کارکردگرایی» به عنوانیکی از مهمترین نظریات جامعهشناختی، سعی میشود دیدگاه این دو متفکر تبیین گردد. نظریه «کارکردگرایی»، که از آن به عنوان نظریه «توافق»7 نیز یاد میکنند، نظام جامعه یا نهادهای آن را متشکّل از اجزای همبستهای می داند که در پیوندتنگاتنگ با یکدیگر فعالیت میکند و هریک کارکرد لازم و معیّنی را برای گردش کار و بقای کل جامعه بر عهده دارد. از این دیدگاه، طرز کار جامعه غالبا به طرز کار بدن انسان تشبیه میشود که در آن هر یک از اعضای بدن، نقش ویژهای در بدن ایفا میکند و همه اعضا از لحاظ بقا، به یکدیگر بستگی دارند.8 کارکردگرایان نظام اجتماعی را دارای تعادل میدانند. این امر موجب میشود که آنها به وحدت اجزا اهمیت دهند. در نظر آنان، کل و اجزای تشکیلدهنده آن با یکدیگر درآمیخته، به وفاق رسیده و هویّت واحدی پیدا کردهاند. این نگرش نسبت به زندگی اجتماعی برای الگوسازی، بسیار مناسب است؛ زیرا قدرت اصلی یک نظریه الگویی در این است که نشان دهد چگونه در یک کل، اجزای گوناگون به گونهای ظریف با هم پیوند یافتهاند و وحدت پیدا کردهاند. بنیان کارکردگرایی بر این واقعیت استوار است که تمام سنن، مناسبات و نهادهای اجتماعی دوام و بقایشان به کار یا وظیفهای بستگی دارد که در نظام اجتماعی بر عهده دارند. آنچه مطرح است فایده و سودمندی آنها در کل نظام است؛ زیرا مبادله را تسهیل میکنند تا تمام گروههای درگیر از آن بهره جویند و حتی نهادهای موجود، اگر از لحاظ اقتصادی سودمند نباشند، از جهات غیر اقتصادی سودمندند؛ یعنی در کل نظام، دارای کار و وظیفهاند.9
بنابراین، میتوان گفت: از منظر این دیدگاه، نظام آموزشی به عنوان یکی از مهمترین بخشهای نظام جامعه تلقّی میشود که کارکردهایی همچون انتقال فرهنگ و جامعهپذیری برای حفظ نظام اجتماعی دارد. در این زمینه، مسائلی مانند تربیت اخلاقی، انضباط، القای ارزشها، و آموزش حرفهای از دیدگاه جامعهشناسان و فیلسوفان این مکتب مسائلی مهم قلمداد میشوند. میتوان گفت: فارابی و دورکیم از ایندستهمتفکران هستند که بر اساس این دیدگاه، آرائشان تحلیل و بررسی میشود.
الف. فارابی (257ـ339ق)
فارابی اولین متفکر بزرگ اسلامی است که از منابع یونانی، که به عالم اسلامی انتقال یافته بودند، سود جست و نظام فکری و فلسفی جامعی پدید آورد. خدمت فارابی به افلاطون، ارسطو، و تلاشی که در معرفی، مقایسه و نقد آراء این دو فیلسوف انجام داد، موجب گردید که او را کاشف برجسته فلسفه یونانی و نخستین طرّاح فلسفه اسلامی و نیز «ارسطوی عالم اسلامی» یا «معلم ثانی» نام دهند. آثار فارابی را میتوان به چند گروه تقسیمبندی کرد: گروه اول شامل رسالاتی است که به موضوع «منطق» اختصاص دارد. گروه دوم به امور طبیعی میپردازد. گروه سوم شامل موضوعات لاهوتی یا ماوراء طبیعی است. گروه چهارم شامل مسائل اخلاقی و سیاسی است.10
حوزه تحقیقات فارابی گسترده است و موضوعات و مسائل گوناگونی را دربر میگیرد. اما هدف این نوشته عمدتا بررسی اندیشه اجتماعی اوست که در این میان، تعلیم و تربیت نیز یکی از موارد مهم در اندیشه اجتماعی این اندیشمند به شمار میآید. تعلیم و تربیت یکی از موضوعات مهمی است که با توجه به تقسیمبندی مذکور در آثار فارابی، میتوان آن را در گروه چهارم، که شامل مسائل اخلاقی و سیاسی میشود، جای داد. به نظر میرسد برای ورود به بحث درباره دلالتهای تربیتی اندیشه فارابی، نگاه اجمالی به زندگی اجتماعی بشر و ضرورت تشکیل جامعه و دیگر مسائل، از منظر ایشان ضروری است:
لزوم اجتماع
از نظر فارابی، آنچه انسان را به تکاپو میاندازد و به زندگی گروهی میکشاند نیازهای طبیعی اوست. پس انسان الزاما موجودی است مدنیالطبع و این واقعیت از ذات نیازهای او برمیخیزد. انسان به ناگزیر باید نیازهای خویشتن را برآورد و این امر جز از طریق کنش متقابل اجتماعی صورت نمیپذیرد. مفاهیم «نیاز» و «کنش متقابل» در تبیین طبع اجتماعی انسان حایز اهمیت فراوانند. فارابی همچنین به این نکته مهم توجه دارد که همکاری آدمی نه تنها عامل تأمین نیاز و وسیله استمرار حیات اوست، بلکه هر قدر میزان همکاری افزایش پیدا کند امکان تسلّط انسان بر شرایط حیات نیز بسط مییابد. به دیگر سخن، فارابی معتقد است: زندگی گروهی زمینه تکامل فرهنگ و دستاوردهای انسانی است. هدف زندگی اجتماعی نیز نیل به کمال و سعادت است.11 او برای جامعه همانند فرد، معتقد به سلامت و بیماری است، و زیربنا و حافظ سلامت مدینه فاضله را محبت میداند.12 فارابی عقیده دارد: برای رسیدن به کمال و سعادت، باید برخی ملزومات خاص فراهم شوند که از آن تحت عنوان «فضایل» نام میبرد که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
چگونگی تحصیل سعادت
فارابی، هم از سعادت دنیوی و هم از سعادت اخروی بحث میکند. به نظر او، وقتی عوامل انسانی یا چهار فضیلت (نظری، فکری، خلقی، عملی) صفات امّت یا قومی از مدینه درآیند، سعادت دنیوی آنان در این جهان و سعادت اخروی آنان در جهان دیگر تأمین میشود.13 فارابی مانند ارسطو معتقد است: فضیلتْ اعتدال و میانهروی است و افعال وقتی متوسط باشند خلق جمیل حاصل میشود، و چون از حالت اعتدال خارج شوند، اعم از اینکه به زیاده مایل باشند یا نقصان، قبیح میگردند.14 بنابراین، میتوان گفت: فارابی عقیده دارد که فضایل باید در حالت تعادل باشند، به گونهای که در کسب آنها، افراط و تفریط وجود نداشته باشد، بلکه همیشه نوعی حالت موازنه و تعادل در کسب فضایل مدّ نظر باشد. اما مسئله مهم این است که فضایل مطرح شده توسط فارابی شامل چه چیزهایی هستند؟ میتوان گفت: از دیدگاه فارابی انواع فضایل عبارتند از:
فضایل نظری: عبارتند از: علوم و آنچه از آن جمله است؛ آنچه از آغاز امر برای آدمی حاصل شده، بدون آنکه بداند از کجا و چگونه. اینها مبادی اولای معرفتند و دیگر علوم به تأمّل و تحقیق و استنباط در اثر تعلیم و تربیت حاصل شدهاند.
فضایل فکری: چیزهایی هستند که استنباط چیزی را که نافعتر است برای نیل به هدف عالی امکانپذیر میسازند. از اینرو، آنها را فضایل فکری مدنی خواندهاند و فضایل فکری از فضایل نظری جدا نیستند.
فضایل اخلاقی: فضایلی هستند خواستار خیر و پس از فضایل فکری جای دارند؛ زیرا شرط به دست آوردن فضایل اخلاقی فضایل فکری است. برخی از فضایل اخلاقی و فضایل فکری فطریاند و برخی دیگر ارادی، و اراده مکمّل امور فطری است.
فضایل عملی: فضایلی هستند که حالت عملی به خود میگیرند و در اعمال و کارهای روزانه تحقق پیدا میکنند.
کیفیت حصول فضایل انسانی این است که آدمی نفس خود را بررسی کند و عیبهای آن را بشناسد و برای به دست آوردن صفات پسندیده کوشش کند. و آدمی به مقام فضل و کمال نمیرسد، مگر وقتی که به این فضایل دست یابد.15 فارابی معتقداست: تحصیلفضایلگوناگون برای ملل عالم به دو طریقصورت میگیرد:اولتعلیم، دوم تأدیب.ودراینجاستکهضرورتتعلیموتربیتاحساسمیشود.
اهداف و اصول تعلیم و تربیت
از نظر فارابی، انسان برای این آفریده شده است که به بالاترین مرتبه سعادت نایل شود. بنابراین، باید بداند سعادت چیست و آن را هدف و غایت حیات خود قرار دهد. از دیدگاه وی، افراد انسانی از لحاظ طبیعت با یکدیگر تفاوت دارند. پس طبع هر انسانی سعادت و عواملی که او را در نیل بدان قادر میسازند، نمیشناسد. بنابراین، چنین افرادی به معلم یا راهنما نیاز دارند. فارابی از تعلیم و تربیت تعریف خاصی ارائه میکند: «"تعلیم" یعنی: ایجاد فضایل نظری و "تأدیب" یعنی: ایجاد فضایل اخلاقی و عملی. در نتیجه تعلیم همیشه به قول و گفتار است، در حالی که تأدیب گاهی به گفتار و گاهی هم کردار و اعمال است.»16 به طور کلی، اهداف و اصول تعلیم و تربیت نزد فارابی عبارتند از:
الف. اهداف:
1. آموزش عقاید صحیح و تقویت اعتقاد به آنها؛
2. آموزش مهارتهای لازم برای تصدی وظایف در مدینه فاضله؛
3. ترغیبوتشویقافرادبرایعملبر طبقعقایدصحیح؛
4. ترغیب و تشویق افراد برای انجام وظایف مدنی؛
ب. اصول:
1. تعلیم و تربیت برای حصول سعادت تکتک افراد جامعه است.
2. تعلیم و تربیت جداییناپذیرند.
3. رعایت تفاوتهای فردی از لحاظ استعداد و گرایش به علوم و صنایع ضروری است.
4. آموزش همگانی؛ زیرا همه اهالی مدینه فاضله سعادت واحدی را طالبند، اگرچه در رسیدن به آن سعادت یکسان نیستند.
5. رعایت تفاوتهای قومی و گروهی؛
6. تفاوت موضوع یا مواد آموزشی؛
7. توجه به تمرین و عادت؛
8. اعمال تنبیه و تشویق.
همچنین فارابی درباره نظام آموزش و پرورش و یادگیری از دوره کودکی با افلاطون همعقیده است و بر این نکته تأکید میکند که علوم نظری را ملوک یا رهبران (امامان) یا کسانی کسب میکنند که از آن محافظت مینمایند و به طرق گوناگون، به ملوک یا رهبران دیگر میآموزند. این گروه پیش از هر چیز باید اصول موضوعه نخستین و معلومات اولیه در هر نوع از علوم نظری را بدانند. سپس باید اشکال گوناگون مقدّمات (استدلال) و ترتیب آنها را بشناسند تا به مدد آن بتوانند به نتیجه برسند. آنان پس از آنکه تربیت خود را کامل کردند و به روشهای منطقی خو گرفتند، در هر یک از مدینههای کوچک پادشاه خواهند شد و به تدریج، به مرحله تشکیل مدینه عظما ارتقا خواهند یافت.17
فارابی معتقد است: علوم نظری باید با روشهای اقناعی آموخته شوند. افراد بیشتر وقتها، این علوم را از راه تفکر درک میکنند؛ زیرا پس از فهم بسیاری از اصول معلوم، که مادی نیستند، به درک این علوم نایل میشوند. اما مردم عادی فقط تصویر این علوم را از راه اقناعی درمییابند. معلم باید آنچه را به یک امت خاص مرتبط میشود و چگونگی تعلیم آن به همه امم یا مردم یک مدینه را نیز مشخص سازد. همچنین باید آنچه را تعلیم آن برای همه امّت ضروری است و آنچه را تنها باید به گروه خاصی از مردم مدینه یاد داد، بشناسد. اینگونه تمایزها باید به مدد تخیّل، که شخص را به کسب فضایل نظری قادر میسازد، صورت گیرد.18
به نظر فارابی، در باب فضایل عملی و صناعات عملی، مردم باید خود را از دو طریق به اجرای آنها عادت دهند: نخست معلم باید از راه اقناع و بیانات واقعی به آنان بیاموزد ارزشهای این اعمال و عادات را به کمال در قلب خود به وجود آورند، به گونهای که ایمان و اعتقاداتشان بتواند آنان را به اجرای بیچون و چرای آن اعمال و عادات سوق دهد. دوم اینکه باید درباره افراد نافرمان و شورشی و کسانی که به دلخواه خود یا از راه اقناع به راستی و درستی تن درنمیدهند روش اکراه و اجبار را به کار گیرد. معلمان و هنرمندانِ بافضیلت، بر حسب دو روش مذکور، به دو گروه تقسیم میشوند: یک دسته افراد مطیع را تعلیم و تمرین میدهند و دسته دیگر به افراد نافرمان میآموزند.19
فارابی معتقد است: متعلّمان سه دستهاند: دسته اول افرادی هستند که ممکن است بخواهند از علم در راه شر استفاده کنند، که باید سعی در تهذیب اخلاقشان کرد و شرارت طبع آنها را شناساند. دسته دیگر کودنند که باید دید چه علمی بیشتر برایشان نافع است و آنها را در راه آن علم رهبری کرد. دسته سوم هوشمندان هستند که نباید به هیچ وجه، در حق آنان از علم و تعلیم دریغ کرد.20
آنچه مسلّم است اینکه در اینجا فارابی با توجه به شناختی که از افراد و طبایع انسانی دارد، معتقد به نوعی طبقهبندی درباره کسب علم است که افراد جامعه با توجه به طبع و سرشتی که دارند، نباید به هر چیزی که خواهان آن هستند برسند، بلکه باید نوعی نظارت بر آنها وجود داشته باشد تا افرادی که صلاحیت ندارند، به چیزهای مهم و اساسی دست پیدا نکنند؛ زیرا فارابی در نهایت، معتقد است که اگر زمام امور به دست اینگونه افراد بیفتد زمینهای برای ایجاد جوامع جاهله خواهد بود که به شدت با تفکر ایدهآلیستی فارابی که در نهایت معتقد به ایجاد جامعه فاضله است در تقابل قرار دارد.
به عقیده فارابی، همه انسانها دارای یک فطرت مشترکند. عدهای استعداد خاصی را بیشتر دارند و عدهای کمتر. فطرتها گاهی تحت تعلیم واقع میشوند و گاهی نمیشوند. هر گاه در جهت مناسب تعلیم داده شوند به مرتبه کمال مطلوب خود میرسند و اگر تحت تعلیم و تربیت نامناسب قرار گیرند از رسیدن به کمال باز میمانند. بدینروی، او معتقد است: در اثر تعلیم و تربیت صحیح، افراد آمادگی ایجاد مدینه فاضله را پیدا میکنند و این خود وسیلهای مناسب برای ایجاد یک جامعه منظّم و ایدهآل با ویژگیهای انسانی است تا از این طریق، افراد اجتماع بتوانند به کسب سعادت نایل شوند.
میتوان گفت: کسب خیر و نیل به سعادت، خود به خود انجام نمیگیرد و در یک زندگی اجتماعی است که افراد این توانایی را کسب میکنند که به این هدف بزرگ نایل شوند، منتها این امر نیز خود مستلزم برخی ملزومات خاص است که بدون وجود آنها این امر غیرممکن خواهد بود و اینجاست که بحث تعلیم و تربیت به عنوان یکی از این ملزومات مطرح میشود؛ چراکه فارابی معتقد است: سعادت امری ارادی و اکتسابی است، نه یک امر فطری. در کتاب فصول مدنی در اینباره مینویسد: در فطرت هیچ انسانی از ابتدای خلقتش کمال وجود ندارد؛ زیرا فطرت ترکیبی از امور متضاد است و در عین حال که به سمت کمال گرایش دارد، به ضد آن نیز متمایل است. بنابراین، نه کمال و نه سعادت از طریق فطرت ممکن نیست، بلکه وصول به آنها تنها به واسطه افعال ارادی میسّر است، چه افعال ارادی فکری و چه افعال ارادی بدنی.21
به همین دلیل، میتوان گفت: آنچه از آراء فارابی برداشت میشود این است که تعلیم و تربیت به عنوان یکی از راههای مهم، میتواند به سعادت و خوشبختی افراد در جامعه منجر شود؛ زیرا با توجه به مباحثی که مطرح شد، به این نتیجه رسیدیم که فارابی معتقد است: افراد از ابتدا دارای فطرت پاک هستند و این امر نیز خود نشأت گرفته از اندیشه مذهبی او و متأثر از دین اسلام بوده که برای تمام افراد جهان فطرتی پاک قایل است. او همچنین معتقد است: افراد جامعه ممکن است در اثر نارساییهایی که در جامعه وجود دارند دچار انحراف و گمراهی شوند و نتوانند سعادت را از شقاوت تشخیص دهند و در اینجا، تعلیم و تربیت را به عنوان یکی از وسایلی مطرح میکند که منجر به رسیدن افراد به سعادت میشود. اما در نهایت میتوان گفت: در اندیشه فارابی تناقضاتی مشاهده میگردند:
فارابی در موارد مختلف، آنجا که بحث از گوناگونی فطرتها میکند برای مسئله تربیت و آموزندگی محلی قایل میشود و آن را احیانا در پارهای موارد فائق بر فطرت میداند. البته این امر درست است، لکن در آنجا که از نظام مدینههای غیرفاضله بحث میکند، مسئله را به افراد تربیت نایافته و به قول خود، نوابت و علفهای هرزه میکشاند و انوع آنان را برمیشمارد... از لحاظ زندگی و خلق و خوی، در نتیجهگیری میگوید: با اینگونه افراد باید به دو صورت عمل شود: با یک دسته به صورت حیوانات اهلی مفید که در خدمت انسانهای دیگر قرار دارند، و با دستهای دیگر، مانند حیوانات موذی و درنده که باید اقدام به قتل و نابودی آنها کرد. مسئله مهم این است که فارابی در اینجا توجهی به تربیت ندارد و اصولاً این مطلب را که باید اینگونه افراد تحت تعلیم و تربیت قرار گیرند، عنوان نکرده است و خیلی ساده و بدون توجه به اصول انسانی، که خود مدافع آن است، آنان را به دست جلّاد میسپارد.22
در نهایت، میتوان گفت: مسئله تعلیم و تربیت از دیدگاه فارابی، یکی از مهمترین مسائل است و اگر افراد جامعه از ابتدا مورد تعلیم و تربیت صحیح واقع شوند، بنیان یک زندگی اجتماعی سالم بر پایه ارزشها و اصول انسانی ریخته میشود و سرانجام، پلی است برای رسیدن به مدینه فاضله که موجب فراهم شدن سعادت، خیراندیشی، تفاهم و خوشبختی برای افراد اجتماع خواهد بود.
ب. دورکیم (1858ـ1917)
امیل دورکیم پس از پشت سر نهادن تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، توانست در سال 1879 در مدرسه عالی «اکول نورمال» پذیرفته شود و در آنجا تحت تأثیر فلاسفه بلندآوازهای مانند هانری برگسون، ژان ژوره، راو و موریس بلوندل قرار گرفت و بعد از سالها فعالیت و تدریس، توانست پایههای رشته جامعهشناسی را به عنوان یک رشته دانشگاهی بنیانگذاری کند و خود نیز به عنوان یکی از استادان این رشته به تدریس بپردازد.23 میتوان گفت: دورکیم یکی از بنیانگذاران اصلی جامعهشناسی و اولین متفکر جامعهشناسی است که به صورت رسمی به مباحث جامعهشناسی آموزش و پرورش پرداخته. وی معتقد بود: پدیدههایی که جامعهشناس باید مطالعه کند وقایع یا حقایق اجتماعیاند و حقایق اجتماعی را باید به عنوان «چیز»24 تلقّی کرد. به تعریف او، واقعه اجتماعی آن است که در عین داشتن وجودمخصوص و مستقل از تظاهرات فردی، در سراسر جامعه معیّنی عام باشد.25 بنابراین، دورکیم آموزش و پرورش را به عنوان بخشی از جامعهشناسی عمومی خود، در کانون توجه قرار میداد؛ زیرا از نظر او، آموزش و پرورش یک امر واقع اجتماعی است و در این صورت، یکی از عناصر اصلی جامعهشناسی او محسوب میشود. برداشت دورکیم از آموزش و پرورش، ناشی از مفهومی است که برای انسان قایل است. به نظر او، آدمی در اصل، یک موجودی زیستی به دنیا میآید و بنا به این ضرورت که مآلاً موجودی اجتماعی است و در جامعه زندگی خواهد کرد، ملزم به آموزش و یادگیری راه و رسم زندگی اجتماعی جامعه خویش است. پس از نظر او، آموزش و پرورش وسیله سازماندهی خود فردی و خود اجتماعی به صورت یک موجود با انضباط است که میتوان آن را به «تشکیل شخصیت و تولّد اجتماعی» تعبیر کرد.26 بنابراین، در اینجا، آموزش و پرورش به عنوان یک ضرورت اجتماعی مطرح میشود و سعی میگردد دیدگاه دورکیم درباره آموزش و پرورش مورد ارزیابی و بررسی دقیق واقع شود.
آموزش و پرورش
دورکیم معتقد است:
آموزش و پرورش فعالیتی است که نسل بالغ درباره نسلی که هنوز برای حیات اجتماعی نارس است به جای میآورد. موضوع این فعالیت عبارت است از: برانگیختن و پروردن افکار و معانی و شرایط معنوی و مادی که مقتضای حیات در جامعه سیاسی و محیط خصوصی است که طفل برای زندگی در آن آماده میشود.27
او نقش آموزش و پرورش را در اجتماعی کردن کودکان متناسب با نظام اجتماعی، هنجارها و ارزشها میداند. همچنین معتقد است: نظام آموزش و پرورش و جامعه در ارتباط و پیوند نزدیکی با هم هستند و در هر جامعهای متناسب با ساختارهای آن جامعه، نوعی نظام آموزش و پرورش خاص به وجود میآید. به همین دلیل، دورکیم در بررسی و مطابقت ساختار آموزش و پرورش با ساختار جامعه، از دو نوع جامعه مبتنی بر دو نوع همبستگی خاص (مکانیکی و ارگانیکی) نام میبرد و با توجه به این مقایسه، درصدد پاسخگویی به این پرسش است که نظم اجتماعی در جامعه چگونه میسّر میشود. بنابراین، بررسی این دو نوع جامعه امری ضروری به نظر میرسد.
انواع همبستگی (مکانیکی و ارگانیکی)
«همبستگی مکانیکی» همبستگی از راه همانندی است. هنگامی که این شکل از همبستگی بر جامعه مسلّط باشد، افراد جامعه چندان تفاوتی با یکدیگر ندارند. آنان که اعضای یک اجتماع واحد هستند همانندند و احساسات واحدی دارند؛ زیرا به ارزشهای واحدی وابستهاند و مفهوم مشترکی از تقدّس دارند. جامعه از اینرو منسجم است که افراد آن هنوز تمایز اجتماعی پیدا نکردهاند.28 در پرتو همبستگی مکانیکی یا اجباری، که ویژگی جوامع ابتدایی است، افراد جامعه به طور کلی به موجب یک احساس ساده به یکدیگر تعلّق و بر اساس ایمان و حسّ همنوعی با یکدیگر رابطه پیدا میکنند.29
صورت متضاد این نوع همبستگی، «همبستگی ارگانیکی» است که توافق اجتماعی، یعنی وحدت انسجامیافته اجتماعی در آن، نتیجه تمایز اجتماعی افراد با هم است و یا از راه این تمایز بیان میشود. افرادْ دیگر همانند نیستند، بلکه متفاوتند و (لزوم) استقرار توافق اجتماعی تا حدّی نتیجه وجود همین تمایزها و تفاوتهاست.30 همبستگی ارگانیکی به عنوان ویژگی جوامع جدید، همبستگی بسیار پیچیدهای است که در آن شکل اساسی رابطه بین مردم، احساس ساده تعلّق به یکدیگر نیست، بلکه شبکه پیچیدهای از روابط قراردادی است که بر اساس تعقّل و قانون تشکیل میشود و تداوم پیدا میکند.31 بنابراین، دورکیم همبستگی ارگانیکی و نظم اجتماعی ناشی از آن را نتیجه تحوّل و پیشرفت جامعه انسانی دانسته و آموزش و پرورش را در ارتباط با این تحوّل مورد مطالعه قرار داده و معتقد است که در هر یک از این جوامع، اصول تعلیم و تربیت، شیوههای ارائه و راههای اکتساب آن به اشکال متفاوتی اعمال میشوند.
به عقیده دورکیم، در جامعه ابتدایی هر فرد به خودی خود، رفتار دیگران را سرمشق قرار میدهد و در هر کاری به طرز ماشینی از دیگران تبعیت کرده، به اعتقاد و آداب و رسوم گردن مینهد. در نتیجه، یک سلسله روابط ساده بر رفتار اجتماعی حاکمیت یافته، جامعه را از همبستگی برخوردار میسازد. در چنین جامعهای آموزش و پرورش بدون قصد قبلی و هدف مشخص و بدون نقشه آگاهانه، از طریق خانواده و روابط رایج میان نسل بالغ و سالمند و نسل جوان و نارس، عملی میشود.32 اما در جوامع مبتنی بر روابط ارگانیکی، ساختار اجتماعی متحوّل میشود و روابط پیچیدهای در سطح اجتماع ظاهر میشوند، به گونهای که قراردادهای اجتماعی جانشین اجبارها و الزامات قومی و خانوادگی میشوند؛ همچنین هنجارها و ارزشها و باورهای سنّتی رو به زوال رفته، در اینجا نیاز به یک نیروی حاکم احساس میشود که بتواند مانع ضعف و فتور اخلاقی شود، که این امر، خود نیازمند نوعی وفاق اخلاقی است که به وسیله آن، در میان افراد جامعه حسّ وظیفهشناسی و وفاداری و همچنین همکاری اجتماعی و انضباط رفتاری پرورش یابد. به همین دلیل، اساس علمی جامعه ارگانیکی مستلزم اذهان کاملاً پرورش یافته و تفکیک اجزا و امور آن مستلزم متوازن کردن توافق اخلاقی با تخصص فنی و آموزش علمی است. بنابراین، دورکیم معتقد است: فقط دولت قادر به ایجاد این وفاق اخلاقی است و وسیله آن نیز آموزش و پرورش است.33
دورکیم معتقد است: با ایجاد نظامهای آموزشی ـ که مشخصه جامعه ارگانیکی است ـ هر یک از نهادهای اجتماعی دیگری که زمانی عهدهدار کارکردهای آموزش و پرورشی محسوب میشدند، از ایفای چنین وظایفی ناتوان شدهاند؛ مثلاً، خانواده که در جامعه ساده، نقش تربیتی مهمی داشت، اینک به دلیل محدودیت امکانات قادر به ایفای وظایف پیچیده آموزش و پرورش نیست. علاوه بر این، جوِّ عاطفی حاکم بر خانواده، عملکرد آن را با راه و رسم معقولی که جامعه جدید میطلبد، مغایر میسازد. در جوامع جدید، به دلیل پیچیدگیهای روابط و تخصصی شدن کارکردهای نهادها و سازمانهای اجتماعی، نهادهایی نظیر دین و خانواده قادر به ایفای نقشهای پیچیده و گوناگون آموزش و پرورشی نیستند.34 بنابراین، میتوان گفت: هدف دورکیم از مطرح کردن آموزش و پرورش کسب یکپارچگی و نظم است که اینامر خود در هر جامعهای و با توجه به ساختارهای حاکم بر آن متفاوت است. چه بسا در جوامع سنّتی که در آنها همبستگی مکانیکی هست، این امر به وسیله نهادهای سنّتی از جمله خانواده و دین و ارزشهای حاکم بر جامعه انجام میگیرد و از این طریق، نظم و همبستگی بین افراد اجتماع فراهم میگردد. اما در جوامع نوین، که همبستگی از نوع ارگانیکی است، آموزش و پرورش از حالت سنّتی خارج میشود و این رسالت به عهده نهادهای تخصصی، از جمله نهاد «آموزش و پرورش» است که اداره آن به دست دولت بوده و هدف از آن تعلیم و تربیت افراد با توجه به نیازهای موجود در جامعه و برنامهریزیهایی است که برای ایجاد یک جامعه همراه با نظم و تعادل انجام میگیرد.
ج. مقایسه آراء فارابی و دورکیم
با توجه به مباحثی که درباره آراء این دو متفکر درباره تعلیم و تربیت مطرح شد، میتوان گفت: از نظر جهانشناسی، جهانی که فارابی به تصویر میکشد، به وضوح دربردارنده عناصر ارسطویی و نوافلاطونی است. از نظر انسانشناسی، انسان را موجودی مرکّب از روح مجرّد و جسم مادی میداند که روحش برتر از بدن است و نفس و بدن را بر همدیگر تأثیرگذار میداند. از نظر اخلاقشناسی، سعادت را برترین غایتی میداند که انسان در جستوجوی آن است. همانگونه که در نمودار (1) مشاهده میگردد، فارابی انسان را موجودی اجتماعی میداند که جز در متن اجتماع قادر به تأمین نیازهای خود نیست. همچنین هدف از وجود انسان رسیدن به سعادت کامل است که دربرگیرنده سعادت دنیوی و اخروی بوده و این امر نیز تنها به وسیله یک فرد بدون ارتباط و تعامل با دیگران میسّر نمیشود و بدین منظور، افراد بینیاز از اجتماع و ملزومات آن نیستند تا از طریق آن بتوانند به کسب فضایل نایل شوند. یکی از راههای کسب فضایل تعلیم و تربیت مناسب است و اینجاست که تعلیم و تربیت مناسب به عنوان یکی از مهمترین نیازهای افراد در جامعه مطرح میشود. به عقیده فارابی، اگر این امر به گونهای صحیح انجام گیرد موجب تجمیع فضایل در وجود انسانها میگردد که خود در نهایت، بنیانی برای ایجاد جامعه فاضله است که افراد آن در سعادت و خوشبختی کامل به سر خواهند برد.
دورکیم نیز مانند فارابی انسان را موجودی اجتماعی میداند و لزوم اجتماع را تأمین نیازهای انسانها میداند؛ زیرا معتقد است: انسانها در اجتماع به شکل بهتری میتوانند نیازهای خود و دیگران را تأمین کنند و جامعه برای تأمین نیازهای افراد نیاز به ایجاد یک سلسله نهادهای خاص دارد تا از طریق آنها بتواند بین نیازهای افراد و خواستههای اجتماع نوعی هماهنگی و تناسب برقرار کند. یکی از این نهادها، نهاد تعلیم و تربیت است که با توجه به این امر، دو نوع جامعه را در کنار همدیگر قرار میدهد: جامعه سنّتی با همبستگی مکانیکی و جامعه نوین مبتنی بر همبستگی ارگانیکی. (نمودار 2) او معتقد است: در نهایت، هدف آموزش و پرورش اجتماعی کردن افراد متناسب با ارزشها و هنجارهای حاکم بر جامعه است که توسط یک نسل بالغ بر روی نسل جوان انجام میگیرد که این امر منجر به ایجاد نوعی ثبات و نظم در جامعه میشود. در جامعه سنّتی این امر به وسیله نهادهای سنّتی مانند خانواده و دین صورت میگیرد؛ ولی در جامعه نوین، این مهم به وسیله نهادهای تخصصی مانند آموزشوپرورش، که دولتمتصدّیآناستانجام میگیرد.
حال اگر بخواهیم به تشابهات و تفاوت آراء این دو متفکر پی ببریم، میتوان گفت: هر دو متفکر به انسان به عنوان موجودی اجتماعی نگاه میکنند و معتقدند: به واسطه وجود جامعه و نهادهای موجود در آن است که افراد قادر به تأمین نیازهای خود هستند. اما در این بین، فارابی توجه خاصی به فرد و جایگاه آن در اجتماع دارد، به گونهای که لزوم اجتماع را زمینهای برای رسیدن فرد به کمال و سعادت میداند. دیدگاه او بیشتر فردگرایانه است و چون از رسیدن به سعادت بحث میکند محوریترین بحث او «فرد» است و کمتر بر جمعگرایی تأکید میکند. اما دورکیم به عنوان متفکری که بر همبستگی و نظم و ثبات نظر دارد، چندان بحثی از فرد مطرح نمیکند و بیشتر بر جمع، ارزشها و هنجارهای حاکم بر اجتماع تأکید دارد.
نمودار 1 دیدگاه فارابی درباره چگونگی حصول سعادت و رسیدن به مدینه فاضله
مسئله دیگر اینکه میتوان هر دو متفکر را در مکتب کارکردگرایی و ساختگرایی جای داد؛ زیرا از نظر هر دو، جامعه دارای ساختی طبیعی بوده و اختلافات موجود در اجتماع امری طبیعی است. به عبارت دیگر، سازگاری اجتماعی وقتی تحقق مییابد که افراد از لحاظ مراتب اجتماعی، تفاوتهایی داشته باشند. همچنین نهادها و طبقات اجتماعی هر کدام دارای کارکرد ویژه و متناسب خود هستند و از این میان، به تعلیم و تربیت نیز به عنوان یک جنبه کارکردی نگاه میکنند.
در نهایت، میتوان گفت: با توجه به اینکه دیدگاه فارابی در زمینه تعلیم و تربیت متأثر از دیدگاه فلسفی اوست و دیدگاه فلاسفه بیشتر بر اساس استنتاجات عقلی صورت میگیرد، بر همین اساس، کمتر میتوان نمودهای تجربی و اثباتی را در تفکر ایشان جست. بر همین اساس، هدف ایشان از طرح مسئله انسان، اجتماع و انواع جوامع، چگونگی نیل به سعادت و کمال است؛ سعادتی که جز در صورت تحقق مدینه فاضله امکانپذیر نیست. اما درباره دورکیم میتوان گفت: با توجه به اینکه دیدگاه او متأثر از تفکر اثباتگرایانه است، اعتقاد دارد: پدیدههای اجتماعی را باید مانند شیء مورد مطالعه قرار داد. در نهایت، هدف او از طرح کردن مباحث اجتماعی، از جمله تعلیم و تربیت، چگونگی حفظ نظم و همبستگی در میان افراد اجتماع است.
نمودار (2) دیدگاه دوریکم درباره چگونگی دست یابی به نظم و یکپارچگی
نتیجه گیری
آموزش و پرورش پدیدهای اجتماعی است که از بدو تولّد بشر در روی کره خاکی وجود داشته است و اهمیتی فوقالعاده در زندگی اجتماعی افراد دارد؛ زیرا افراد اجتماع برای تأمین نیازهای خود و ارتباط با دیگران، از آن بینیاز نیستند. به همین دلیل، نظریهپردازان و متفکران بسیاری درباره این مسئله به بحث و بررسی پرداخته و جنبههای متفاوت این پدیده را مورد مداقّه و تأمّل قرار دادهاند. فارابی و دورکیم دو متفکری هستند که در این زمینه، به بحث و بررسی پرداختهاند. هدف فارابی از طرح مسئله تعلیم و تربیت همان حصول فضایل چهارگانه (نظری، فکری، اخلاقی و عملی) است که جز از طریق تعلیم و تربیت صحیح دسترسی به آن امکانپذیر نخواهد بود و این امر خود بستری برای رسیدن به مدینه فاضله به شمار میآید که حاصل آن کسب سعادت و خوشبختی برای افراد در اجتماع است. هدف دورکیم نیز از تعلیم و تربیت چگونگی حفظ نظم و همبستگی در جامعه است؛ زیرا به عقیده او، در هر دورهای از تاریخ، نهادها و مؤسسات گوناگونی به عنوان هماهنگکننده و نظمدهنده رفتارها و تعاملات افراد ایفای نقش میکنند. یکی از این نهادها، نهاد تعلیم و تربیت است که در هر دورهای از زمان، تصدّی آن به عهده افراد، گروهها یا نهادهای خاص است که در نهایت، موجب برآورده کردن نیازها و عامل مهمی در ایجاد نظم و حفظ همبستگی اجتماعی است. اما فقدان آن موجب بیسامانی و نابهنجاری در اجتماع میگردد و نتیجهاش از همگسیختگی و بحران است.
در دنیای معاصر، حاکمیت عقلانیت صوری35 بر بیشتر ابعاد زندگی انسان، که دربردارنده مفاهیمی همچونسودانگاری، محاسبهپذیری، و تأکید بر کمّیت به جای کیفیت است، منجر به نادیده انگاشتن عقلانیت ذاتی36 شده کهمبتنی بر خرد، تفاهم و حاکمیت بر پایه اصول انسانی است و زندگی افراد را هر روز با مخاطرات و ناآرامیهای جدیدی مواجه میسازد. یکی از عوامل مهم این مسائل عدم تناسب بین تعلیم و تربیت با اصول اخلاقی و ارزشهای انسانی است. مسلّما با آنکه فیلسوفان و متفکران بسیاری، چه در دوران باستان و چه در دوران معاصر، بر پرورش جنبههای گوناگون انسان تأکید کردهاند تا آدمی بدین وسیله با خود، طبیعت و همچنین با دیگران سازش یابد، اما نظامهای گوناگون سیاسی، مذهبی و فرقهای چه بسا این نکتهها را نادیده گرفتهاند و هم به انسان و هم و به آموزش و پرورش همچون وسیلهای برای پیشبرد هدفهای خود نگریستهاند و حاصل آن وجود مخاطرات و ناآرامیهایی است که هر روز با انواع جدیدی از آنها مواجهیم. بنابراین، میتوان گفت: یکی از مهمترین عوامل رهایی انسان از چنگال ناآرامیها و مخاطرات، حاکمیت نوعی فرهنگ جهانی مبتنی بر اصول و ارزشهای اصیل اخلاقی، الهی و انسانی در تعلیم و تربیت صحیح است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -کارشناس ارشد جامعهشناسى و دستیار علمى گروه علوم اجتماعى دانشگاه پیام نور مرکز سقز.
2 -دانشجوى دکترى علوم تربیتى و عضو هیأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد سقز.
3ـ طیّبه ماهروزاده، فلسفه تربیتى کانت، 1383، ص 46.
4ـ غلامحسین شکوهى، مبانى و اصول آموزش و پرورش، 1385، ص 11.
5- Functionalism.
6-Evolutionism.
7- Consensus.
8ـ على علاقهبند، جامعهشناسى آموزش و پرورش، 1380، ص 21.
9ـ غلامعباس توسّلى، نظریههاى جامعهشناسى، 1376، ص 212.
10ـ سیدجواد یوسفیان، «فارابى»، علوم اجتماعى 11ـ12، ص 18.
11ـ همان، ص 20.
12ـ پژوهشکده حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، 1378، ص 267.
13ـ میرمحمّد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، 1365، ص 166.
14ـ رضا داورى اردکانى، فارابى، 1374، ص 211.
15ـ حنّا الفاخورى و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، 1373، ص 434ـ435.
16ـ سیدهاشم گلستانى، فلسفه اسلامى، 1370، ص 312.
17ـ میرمحمّد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، ص 171.
18ـ همان.
19ـ همان، ص 171ـ172.
20ـ رضا داورى اردکانى، فارابى، ص 217.
21ـ محسن مهاجرنیا، اندیشه سیاسى فارابى، 1380، ص 148.
22ـ رضا داورى اردکانى، فارابى، ص 59.
23ـ لویس کوزر، زندگى و اندیشه بزرگان جامعهشناسى، 1377، ص 205ـ208.
24- Thing.
25ـ على علاقهبند، جامعهشناسى آموزش و پرورش، ص 164.
26ـ همان، ص 165.
27ـ یحیى مهدوى، جامعهشناسى یا علمالاجتماع، 1341، ص 145.
28ـ ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعهشناسى، 1363، ص 16.
29ـ همان.
30ـ همان.
31ـ آنتونى گیدنز، دورکیم، 1363، ص 23.
32ـ على علاقهبند، جامعهشناسى آموزش و پرورش، ص 168.
33ـ همان، ص 169.
34- Emile Durkheim, Education and Sociology, 1956. p. 79.
35- Formal Rationality.
36- Substantial Rationality.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع
ـ آرون، ریمون، مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی، ترجمه باقر پرهام، تهران، سازمان انتشارات و آموزشانقلاب اسلامی،1363، ج 2.
ـ الفاخوری، حنّا و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران علمی و فرهنگی، 1373، چ دوم.
ـ پژوهشکده حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، تهران، سمت، 1378، چ سوم.
ـ توسلی، غلامعبّاس، نظریههای جامعهشناسی، تهران، سمت، 1376، چ ششم.
ـ داوری اردکانی، رضا، فارابی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374.
ـ شریف، میرمحمّد، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه نصراللّه پورجوادی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365.
ـ شکوهی، غلامحسین، مبانی و اصول آموزش و پرورش، مشهد، آستان قدس رضوی، 1385، چ بیست و چهارم.
ـ علاقهبند، علی، جامعهشناسی آموزش و پرورش، تهران، روان، 1380، چ بیست و نهم.
ـ کوزر، لویس، زندگی و اندیشه بزرگان جامعهشناسی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی و فرهنگی، 1377، چ چهارم.
ـ گلستانی، سیدهاشم، فلسفه اسلامی، اصفهان، نشاط، 1370، چ دوم.
ـ گیدنز، آنتونی، دورکیم، ترجمه یوسف اباذری، تهران، خوارزمی، 1363.
ـ ماهروزاده، طیّبه، فلسفه تربیتی کانت، تهران، سروش، 1383، چ سوم.
ـ مهاجرنیا، محسن، اندیشه سیاسی فارابی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1380.
ـ مهدوی، یحیی، جامعهشناسی یا علمالاجتماع، تهران، بینا، 1341، چ چهارم.
ـ یوسفیان، سیدجواد، «فارابی»، علوم اجتماعی 11ـ12 (پاییز و زمستان، 1379).
- Durkheim, Emile, Education and Sociology, 1956, the free press.