اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
از جمله ویژگى هاى عبادالرحمان این است که از عذاب آخرت بیمناکند. بدین روى، از پروردگارشان درخواست مى کنند که آن را از ایشان دور گرداند; چراکه دوزخ بد اقامتگاهى است. آنان اهل تعقّل و تفکرند و در نتیجه، اذعان مى کنند که جهان آفرینش بى هدف و بیهوده آفریده نشده است. به همین دلیل، معاد در نظر آنان ضرورت وجودى عالم خلقت است. آنان ایمان دارند که در جهان آخرت و معاد، خداوند پاداش همه اعمال نیک و بد را مى دهد، اگرچه به اندازه ذرّه اى باشد. از این رو، در این اندیشه اند که از عذاب آخرت ایمن باشند. ترس از جمله مهم ترین عوامل بازدارنده است که خداوند یکى از اوصاف پیامبرانش را «نذیر» و هدف از ارسال آنها را «انذار» معرفى کرده است تا بدینوسیله، مردم از گناه سر باز زنند و رو به اصلاح روند. انذار داراى مراتبى است که هر مرتبه آن براى گروهى کارساز است. کمترین آن انذار از عذاب هاى دنیوى است که براى افرادى که از معارف والاى اسلامى بهره اى ندارند سودمند است. عقل دفع ضرر محتمل را مى پذیرد و بدان امر مى کند. بزرگان ما از بیم عذاب هاى الهى گریه مى کردند، با آنکه اهل گناه نبودند. این همه از آن روست که عذاب هاى الهى عظیم هستند، هم از لحاظ شدت و هم از لحاظ مدت، به گونه اى که هرگز با عذاب هاى دنیوى قابل مقایسه نیستند.متن
(وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَاماً إِنَّهَا سَاءتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً) (فرقان: 65 و 66)
در چند جلسه گذشته، درباره این آیات شریفه که در وصف عبادالرحمن است، مطالبى را تا اندازه اى که خداى متعال توفیق داد به عرض رساندم تا رسیدیم به این آیه که ترجمه تحت اللفظیش روشن است.
ویژگى هاى عبادالرحمان
4. اندیشه از عذاب آخرت
از جمله اوصاف عبادالرحمان این است که مى گویند: پروردگارا! عذاب جهنم را از ما دور کن. این عذاب خسارت و هلاکت عظیمى است و جهنم بد قرارگاه و بد اقامتگاهى است. شاید «مستقر» و «مقام» فرقش این باشد که «مستقر» اعم است از قرارگاه موقّت یا دایم; ولى «مقام» یعنى اقامتگاه دایمى. روشن است که یکى از اوصافى که خداى متعال براى بندگان شایسته اش نقل مى نماید این است که مى فرماید: آنها از عذاب آخرت مى ترسند.
معاد; ضرورت هدفمندى جهان آفرینش
نظیر این تعبیر را درباره اولواالالباب داریم: (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَات لِأُوْلِی الألْبَابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(آل عمران: 190 و 191) آنهایى که اهل عقل و لب هستند ـ سطحى نیستند ـ وقتى این عالم عظیم را ملاحظه مى کنند درباره آفرینش آن مى اندیشند که آفرینش آن سرسرى نیست، دستگاه عظیم
پر حکمت و اسرارى است. مى بینند چنین عالمى نمى تواند بى هدف باشد. وقتى هدف داشت انسانى هم که در این عالم آفریده شده است آن هم بى هدف نخواهد بود:(أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ.)(مؤمنون: 115) از باب نظم و حکمتى که در عالم هست پى مى برند که این عالم هدفدار است و این هدف جز با عالم دیگرى که در آنجا پاداش کارهاى نیک و کیفر کارهاى بد داده مى شود تحقق پیدا نمى کند. اگر فقط همین عالم باشد باید گفت: خالى از عبث نیست; کسانى جنایاتى مى کنند، کیفرى هم نمى بینند. اگر عالمى نباشد که آنها کیفر داده شوند عبث مى شود. به همین دلیل، وقتى فکر مى کنند، مى بینند این عالم پوچ و باطل نیست; مى گویند: (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلا)(آل عمران: 191) و در نتیجه مى گویند: (فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.)
تفکر در هدفمندى عالم; اولین مرتبه تعقّل
سرسرى نبودن این عالم به این است که حساب و کتابى داشته باشد، پاداش و کیفرى وجود داشته باشد، و از آن نظر که مى بینند همه انسان ها در معرض لغزشند ـ آنها که بالفعل مرتکب گناه شده اند بهتر مى دانند که مستحق کیفرند، آنها هم که بالفعل مرتکب گناه نشده اند، حتى معصومان(علیهم السلام)توجه مى کنند که انسان از آن نظر که انسان است، در معرض لغزش است و خدا باید او را حفظ کند ـ به همین دلیل، از خدا مى خواهند که آنها را از لغزش حفظ کند تا از عذاب محفوظ باشند. البته هر کس به اندازه مرتبه معرفت خودش محفوظ بودن از عذاب را درک مى کند و از خدا مى خواهد که محفوظ بماند. آنچه براى همه انسان ها قابل درک است و همه باید درباره اش فکر کنند و این فکر کردن در زندگى شان اثر مى گذارد و اولین مرتبه اى است که انسان را از سطحى بودن و حس گرایى خارج مى کند و اهل لب مى گرداند این است که بیندیشد این عالم سرسرى نیست و حساب و کتابى دارد: (فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً یَرَهُ.)(زلزال: 7و8) سر سوزنى کار خوب و بد پاداش یا کیفر خواهد داشت. چنین نیست که بگوید: من که زیاد گناه کرده ام، این یکى هم رویش! نه، همین یکى هم حساب خودش را دارد. انسانى که غرق گناه است اگر بتواند حتى یک گناه هم کمتر مرتکب شود بهتر است.
به هر حال، آنچه لازمه عقل داشتن و اولواالالباب بودن است و اینکه به عنوان اوصاف عبادالرحمان ذکر شده این است که انسان درباره عذاب آخرت بیندیشد و بترسد و از خدا بخواهد که او را از آن عذاب محفوظ بدارد و طبعاً از مقدّماتش هم محفوظ بدارد تا به گناه منجر نشود; او را حفظ کند تا به کیفر مبتلا نگردد.
ترس; مهم ترین عامل بازدارنده
قرآن در این باره عنایت خاصى دارد. البته همه انبیا همین جور بودند، منتها متن فرمایش هاى سایر انبیا درست در دستمان نیست، جسته گریخته چیزهایى در روایات ما یا در قرآن اشاره شده، آنچه را هم در دست پیروانشان است براى ما اعتمادآور نیست. به همین دلیل، در این باره، از قرآن نقل مى کنیم. احتمال دارد که این سبک اختصاص به قرآن نداشته باشد، سبک همه انبیا بوده باشد; چون یکى از اوصاف عام انبیا «نذیر» است: (أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ)(ملک: 8) بیم دادن وصف عموم انبیاست. آنها مردم را به راه خیر دعوت مى کنند. مهم ترین عاملى که مى توانسته پشتوانه این دعوت باشد و مردم را تحت تأثیر قرار دهد «ترس» بوده است. این مطلبى است که روان شناسان درباره اش بحث کرده اند، آن را تحلیل کرده اند، خیلى هم احتیاج به استدلال ندارد; آدم در زندگى خودش هم مى تواند آن را تجربه کند. بیشترین چیزى که ما را از فعالیت باز مى دارد ترس است; ترس از بیمارى، ترس از فقر، ترس از بى آبرویى و چیزهایى از این قبیل که در امور دنیا هم داریم، البته در کنارش هم امید لازم است. ولى حتى اگر درست دقت شود آنجا که امر دایر باشد بین اینکه نفعى به آدم برسد یا ترس از ضررى داشته باشد ـ فرض کنید اگر آدم در جایى کارى انجام دهد متحمّل ضررى مى شود و اگر کار دیگرى انجام دهد نفعى از او سلب مى شود ـ آنچه بیشتر انسان را به انجام کار وادار مى کند چیزى است که او را از خطر حفظ مى کند. در درجه دوم، نوبت مى رسد به اینکه آدم نفعش را هم جلب کند.
متکلّمان گفته اند: عامل اوّلى براى تحقیق درباره دین، «خوف از ضرر محتمل» است; مثلا، چه چیزى موجب مى شود که آدم برود دنبال اینکه ببیند خدایى هست یا نه؟ چه عاملى آدم را به این کار تحریک مى کند؟ مى گویند: عقل است که مى گوید: این کار واجب است از باب دفع ضرر محتمل. نمى گویند: از باب جلب منفعت محتمل. تحقیق مى کنیم درباره اینکه عقایدمان را تصحیح کنیم. به چه دلیل لازم است این کار را بکنیم؟ چون اگر نکنیم ضرر محتمل دارد، نمى گویند: اگر نکنید نفع محتملى از شما سلب مى شود; زیرا دفع ضرر محتمل براى انسان بیشتر مؤثر است و لازم تر است تا جلب منفعت محتمل. خلاصه، آدمیزاد این گونه آفریده شده است. بیشترین چیزى که در روحش اثر مى گذارد و او را به کار و فعالیت وامى دارد این است که خودش را از خطر حفظ کند و ضررها را از خودش دفع نماید. انبیا هم از همین عامل طبیعى و فطرى استفاده و انذار مى کردند. اصل عامى که براى انبیا ذکر شده «انذار» است; (أَنْ أَنذِرْ قَوْمَکَ)(نوح: 2); (قُمْ فَأَنذِرْ)(مدّثّر: 2); اما نمى فرماید «قم فبشّر».
مراتب انذار
از دیگر راه هاى تربیت، یکى هم «تبشیر» است. اصولا پیامبران مبشّر و منذر بودند، اما آنچه مؤثرتر است انذار است. انبیا از چه انذار مى کنند؟ البته از همه چیزهایى که ممکن است انسان را به خطر بیندازند و ضررى به او بزنند. براى کسانى که هنوز به معارف اسلامى پى نبرده اند و اعتقادى به معاد پیدا نکرده اند ترس از همین عذاب هاى دنیا هم موجب دست کشیدن از گناه است. ابتدا که انبیا مى آمدند، مردم را انذار مى کردند. آن موقع هنوز مردم به توحید و معاد باور نداشتند. اینها چه کنند که اصلا مردم در مقام تحقیق برآیند و حاضر شوند به حرف هایشان گوش بدهند؟ آنها را به عذاب هاى دنیوى انذار مى کردند، که اگر خدا را مخالفت کنید، از ما اطاعت نکنید، بت پرستى کنید در همین دنیا معذّب مى شوید، نعمت هایتان از دستتان مى روند. براى افرادى که ایمان قوى ندارند یا اصلا ایمان ندارند انذارشان انذار از همین عذاب هاى دنیوى است.
عظمت عذاب هاى اخروى از نظر شدت و مدت
بعد که ایمان به آخرت پیدا مى کنند، به اندازه مرتبه ایمانشان، از عذاب هاى اخروى مى ترسند; چون اصلا عذاب دنیوى با عذاب اخروى قابل مقایسه نیست، نه از نظر شدت و نه از نظر مدت. شدتش را ما نمى توانیم درست تصور کنیم; چون نمونه اش را درک نکرده ایم; اما مدتش را بهتر مى شود فهمید. آنها که ساده هستند با هزارها سال و میلیون ها سال، با این اعداد آشنا هستند. اگر انسان در دنیا عذاب شود ـ ناراحتى داشته باشد، فقر داشته باشد، در زندان و گرفتارى باشد ـ حداکثر پنجاه سال است، صد سال است; اما عذاب آخرت که صد سال و هزار سال و این حرف ها نیست;(مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً.)(کهف: 3) از لحاظ مدت، قابل فهم تر است که عذاب آخرت خیلى ترسناک تر از دنیا باشد. زمانش با زمان دنیا قابل مقایسه نیست. اما از نظر شدت ـ همین طور که عرض کردم ـ حقیقتش را واقعاً نمى توانیم درک کنیم. در این باره، چیزهایى که در روایات بیان شده انسان را به تعجب وامى دارد. قرآن سعى کرده است یک بیاناتى در زمینه شدت عذاب آخرت بیان کند که تا حدّى مردم ترس جدّى پیدا کنند. اینکه عرض مى کنم «ترس جدّى»، دیگران را با خودم مقایسه مى کنم. بنده، که تاکنون قریب 58 سال است با آیات و روایات و درس و بحث سر و کار دارم و در این مدت، از بزرگان و علما، کتاب ها و احادیث موعظه هایى شنیده ام، حالا که حساب مى کنم چقدر از عذاب آخرت مى ترسم! مى بینم که از عذاب آخرت با همه عظمتى که دارد و قرآن و روایات فرموده و ادلّه عقلى هم آن را اثبات کرده اند، به اندازه یک دهم عذاب دنیا هم نمى ترسم; ترسى که در عملم اثر داشته باشد، ترس واقعى. فقط به زبان مى گوییم، واقعاً دروغ هم نیست، اعتقاد هم داریم. مسلّماً عذاب سختى است، اما چقدر سختى اش را باور داریم تا در عملمان اثر بگذارد، خیلى کم! خیلى کم!
شیوه بزرگان در برخورد با اندازهاى الهى
انسان احوال علما و بزرگان و انبیا و اولیا را که مى بیند، مناجات هایشان و دعاهایشان را که ملاحظه مى کند، صحیفه علویه، صحیفه سجّادیه و مناجات هایى که از ائمّه اطهار(علیهم السلام)نقل شده، بخصوص امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در مقام مناجات چگونه زار مى زد و گریه مى کرد، تعجب مى کند که اینها راست مى گفتند و معتقد بودند یا ما، با اینکه آنها معصوم بودند، گناهى مرتکب نشدند! ما چقدر مى ترسیم؟ ترس ما فقط لقلقه زبانى است. خوب است خود را مخاطب قرار دهیم و اقرار کنیم. دست کم درباره اوصافى که در خود قرآن درباره عذاب آخرت و عذاب جهنم آمده است قدرى دقت کنیم. اگر درباره برخى روایات، کسى بگوید این روایت سندش ضعیف است، دلالتش چنین و چنان است، آیات صریح قرآن را که نمى شود تعلیل کرد، نمى شود در سندش تشکیک کرد. اگر درباره همین مضامین که در خود قرآن آمده اند دقت کنیم، آنها را با چیزهاى مشابهى که صدها مرتبه ضعیف تر از آنها هستند مقایسه کنیم، مى بینیدآنهاچقدر در آدم اثر مى گذارند و آنچه صریح قرآن است چقدر باید در آدم اثر بگذارد.
هتک عرض; از جمله عذاب هاى دوزخیان
یکى از مباحثى که در این زمینه وجود دارد و فصلى از آیات قرآن مربوط به آن است این است که ذلّت اصحاب دوزخ را در آخرت مجسّم کنیم. ما در دنیا چقدر به فکر عزّت و آبرویمان هستیم! چقدر به فکر این هستیم اگر نقطه ضعفى داریم، لغزشى داریم کسى متوجه نشود و آبرویمان نریزد! اگر یک وقت کسى به یکى از اشتباهاتمان و لغزش هایمان پى ببرد شب تا صبح ممکن است خوابمان نبرد، مى گوییم آبرویمان ریخت. چقدر دوست داریم در جمعى که وارد مى شویم مردم به ما احترام کنند! این طبیعى است; جزو خواسته هاى فطرى انسان است. آنها که در مکتب انبیا تربیت شده باشند و دیگر به این چیزها اهمیت ندهند حسابشان از مثل ما جداست. ما طبعاً دلمان مى خواهد در جمعیت که هستیم، مردم به ما احترام کنند; وقتى وارد مجلسى مى شویم بگویند: «یار امام خوش آمد!» این با آنکه به ما فحش و لعن بدهند برایمان مساوى است؟ البته نه. امام باقر(علیه السلام) به جابر فرمودند: این هر دو باید برایت یکسان باشد! اما من که جابر نیستم. حضرت فرمودند: «لو اجتمع علیک اهل مصرک و قالوا انّک رجل سوء لایحزنک ذلک و لو اجتمع علیک اهل مصرک و قالوا انّک رجل صالح لم یسرّک ذلک.»1
آنها دلشان مى خواست شاگردهایشان این گونه باشند، ولى ما خیلى با آنها فاصله داریم. ما اگر در مجلسى وارد شویم، در شهرى به ما بى احترامى کنند، فحش بدهند، مسخره کنند، استهزا کنند خودمان را مى بازیم. به طور طبیعى، انسان دوست دارد آبرو و عزّت داشته باشد، احترام داشته باشد. روان شناسان مى گویند: یکى از مهم ترین غرایز انسان غریزه صیانت از شخصیت است; حفظ احترام; آدم دلش بخواهد دیگران برایش ارزش و احترام قایل باشند.
فرض کنید روزى اتفاق افتاد که کسى گناهى مرتکب شد، خیانتى کرد ـ در گذشته، این چیزها بود. اشخاصى را که کارهاى خیلى زشتى انجام مى دادند، مى آوردند و بین مردم مى گرداندند; آنها را معرفى مى کردند (تشهیر); مثلا، گاهى لباسشان را درمى آورند یا به وضع زننده اى سوار الاغ برهنه مى کردند و در شهر مى گرداندند تا مردم آنها را بشناسند; دیگران هم مرتکب چنین کارهایى نشوند، آدم بنشیند فکر کند اگر روزى بنا بود او را این گونه در جامعه و حتى در یک روستا معرفى کنند; مثلا افسارى بر سرش ببندند و او را وارد کنند، چه بر سرش مى آمد؟!
قرآن مى فرماید: روز قیامت کسانى هستند که از طرف خدا به ملائکه خطاب مى رسد که آنها را بگیرند و به زنجیر بکشانند: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ)(حاقّه: 30); بگیریدش و او را در غل و زنجیر کنید. در صحراى محشر، جلوى چشم همه خلایق ـ مثلا ـ شیخى را که عمرى در میان مردم با عزّت و احترام نماز جماعت مى خوانده و موعظه مى کرده است، بگیرند و با غل و زنجیر به طرف جهنم بکشند! (ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَة ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُکُوهُ) (حاقّه: 31 و 32) سپس او را با زنجیرى مى بندند که طولش هفتاد ذراع است.
گوشه اى از عذاب هاى اخروى
حالا آنجا که مى رود آن وقت چطور مى شود، اول که وارد جهنم شدپذیرایى اش مى کنند;(فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیم)(واقعه:93) بماند! شما وقتى مهمان به خانه تان مى آید از او پذیرایى مى کنید; اول یک استکان چاى برایش مى برید. اولین پذیرایى که از جهنمى مى شود آب جوشانى است که برایش مى آورند که وقتى مى خورد تمام امعا و احشایش مى سوزد; له مى شود; (فَقَطَّعَ أَمْعَاءهُمْ)(محمّد: 15) این صریح قرآن است. این اولین پذیرایى است. از بالاى سرش آب جوش روى سرش مى ریزند، در حالى که شعله هاى آتش از اطراف به او حمله مى کنند; از پیش رو، از پشت سر، از زیر پا (وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ)(عنکبوت: 55) لباسى هم به او مى پوشانند. چه لباسى؟ (قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیَابٌ مِن نَار) (حج: 19) لباسش هم آتش است. حالا لباس آتشى چگونه است، نمى دانیم; فقط خوب است توجه کنیم که دیده اید وقتى جایى را آسفالت مى کنند اول قیر داغ کرده مى ریزند. براى جهنمى ها هم به تنشان به جاى لباس، مایعى جوشان مى ریزند; (سَرَابِیلُهُم مِن قَطِرَان)(ابراهیم: 50) که وقتى شعله آتش به صورتشان مى رسد پوست صورتشان مى سوزد و کنده مى شود: (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ)(مؤمنون: 104) خوب، یک بار سوخت تمام شد؟ نه، الى الابد این وضع ادامه دارد: (کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا.)(نساء: 56) اى کاش فقط یک بار مى سوخت و تمام مى شد، دیگر خاکستر مى شد; اما این وضع همیشگى است تا عذاب را بچشند; (لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ.)(نساء: 56) آن قدر تشنگى بر آنها اثر مى کند که با همان حالت، وسط آتش و این عذاب ها، دست به استغاثه برمى دارند; (وَ إِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاء کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقاً)(کهف: 29) از بس تشنگى به آنها فشار مى آورد درخواست آب مى کنند; اما آبى که به آنها مى دهند مثل آهن و مس ذوب شده است. نوشابه شان این است. غذایشان چیست؟ (مِنْ غِسْلِین) (حاقّه: 36); از چرک و خون! آبى که به آنها مى دهند آب جوشانى است که امعاى آنها را له مى کند. ببینید چقدر تشنگى در آنها اثر کرده است که همین آب را هم با ولع مى خورند! (فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ) (واقعه: 55)، آن هم مثل شتر تشنه اى که وقتى به آب مى رسد سرش را مى گذارد و آب ها را مى بلعد! همین آب جوشان را مى بلعند. ما چگونه مى توانیم اینها را تصور کنیم؟ در دنیا کدام تشنگى و گرسنگى ما مانند این است؟ این نهایت بیچارگى شان است.
پیش مالک جهنم مى روند و خواهش مى کنند; چون در روایات است که جهنمى ها خدا را از یاد مى برند; نمى دانند که از چه کسى باید استغاثه کنند. دایم داد و فریاد مى زنند، ولى نمى دانند از چه کسى چیزى بخواهند. ولى مالک جهنم را مى بینند که اختیار دست اوست. به مالک جهنم مى گویند: دو تا خواهش داریم: (ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ) (غافر: 49) یکى اینکه از خدا بخواه یک روز از عذاب ما کم کند. هزاران سال عذاب کشیده اند، بعد هم عذاب مى کشند. اما آن قدر بیچاره و مستأصل شده اند که مى گویند: اقلا بگو یک روزش را کم کند; (ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ); اما جاى تخفیف نیست. دوم اینکه مى گویند: (وَ نَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ) (زخرف: 77) بگو خدا مرگ ما را برساند. اما به آنها مى گویند: اینجا از مرگ هم خبرى نیست. کسى که به این عالم آمد، چه در بهشت باشد، چه در جهنم، دیگر مرگ ندارد.
در جایى مى فرماید: (یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذ بِبَنِیهِ.) (معارج: 11) اگر آدم بفهمد معناى این آیه یعنى چه، متنبّه مى شود. دیده اید اشخاصى که ازدواج کرده اند و بچه دار نمى شوند، چقدر این در و آن در مى زنند، نذر و نیاز و دعا و دوا مى کنند؟ من بعضى اشخاص را دیده ام که سال ها به شیوه هاى گوناگون، هر که هر چه گفته، عمل کرده، هر جا را نشان داده اند رفته، بلکه بچه دار شوند! بچه براى آدمیزاد خیلى عزیز است. اما روز قیامت همین بچه هایى که انسان همه عمرش را صرف اینها کرده، هر چه دزدى کرده به خاطر اینها بوده تا بچه هایش خوش باشند، مال حرام خورده، ربا خورده، وجوهاتش را نداده، براى این بوده است که یک چیزى براى بچه هایش بماند; اما روز قیامت، حاضر است بچه هایش را فدا کند; (یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذ بِبَنِیهِ)، همسرش و برادرش را بدهد: (وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ)(معارج: 12)، و خویشان قبیله اش را که همیشه حمایتش مى کردند: (وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْویهِ) (معارج: 13)، و هر که را دوست دارد و اصلا همه روى زمین را بدهد تا نجات پیدا کند: (وَ مَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ یُنجِیهِ.)(معارج: 14) حاضر است همه کس و کارش; پدر، مادر، زن، فرزند، برادر، خواهر ـ همه کسانى را که روى زمین هستند ـ بدهد; مى گوید: همه اینها را بگیرید، هر کارشان مى خواهید بکنید، جهنم ببرید، اما مرا نجات دهید. جواب چیست؟ (کَلَّا إِنَّهَا لَظَى نَزَّاعَةً لِلشَّوَى)(معارج: 15 و 16); هرگز، این آتشى است که پوست از کلّه تان مى کند. این اصطلاح قرآنى است که مى گویند: پوست از کله اش مى کَنند: (نَزَّاعَةً لِلشَّوَى.) همین که شعله آتش به طرف جهنمى هجوم مى آورد پوستش کنده مى شود; مثل حیوانى که آن را روى آتش برشته کنند، پوستش کَنده مى شود. تعبیرش این است: (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ)(مؤمنون: 104); آتش پوست هاى بدنشان را چروکیده مى کند، مى سوزد، خشک مى شود، چروکیده مى شود! حالا آدم باید به اینها فکر کند. حقیقت اینها را که نمى یابیم; غسلین گفته اند، اما واقعش را که نمى توانیم درک کنیم. در روایت مى فرماید: اگر یک قطره از «ضریع» در دنیا بیفتد، تمام موجودات زنده از گندش هلاک مى شوند!2 این غذاى اهل جهنم است.
بهشت; سرایى ایمن از عذاب
همه این عذاب ها براى چیست؟ خدا به انسان نعمت هاى بى شمارى داده، راه را هم به او نشان داده است که از این راه برود تا برسد به جایى که الى الابد در بهترین نعمت ها باشد. همه اینها را براى او آفریده اند. در وصف نعمت هاى اهل بهشت، زیباترین و نرم ترین لباس ها، خوشایندترین و شیرین ترین نوشابه ها، و بهترین غذاها را ذکر نموده است. هرچه را دوست داشته باشید، آنچه به عقل ما هم نمى رسد و خدا مى داند که آن بهتر است، خدا مى فرماید: همه را براى شما فراهم کرده ایم، به شرط آنکه در زندگى قدرى رعایت حلال و حرام بکنید. نمى گویم گرسنگى بکشید. غذاى حلال برایتان آفریده و به شما روزى داده است; قدرى خودتان را نگه دارید! خدا هر خواستى در انسان قرار داده است; گرسنگى و تشنگى قرار داده، راه اشباعش را هم قرار داده، منتها ما حریصیم; به اندازه اى که برایمان مفید است و خدا قرار داده قانع نیستیم، مى خواهیم از حدّ خودمان تجاوز کنیم و به حرام بیفتیم. آن هم نتیجه اش است. آنهایى که این حرف ها را باور دارند که قیامتى هست و حساب و کتابى در کار است، مى دانند که نهایت گناه، این عذاب هاست.
از سوى دیگر، مى بینند خودشان هم ضعیفند و باید هم این را بفهمند. اگر فکر مى کنند که مى توانند با قدرت خودشان، خود را از این عذاب ها حفظ کنند، این هم اشتباه است. وقتى به خطرهایى که در پیش است و ضعفى که دارند توجه مى کنند که «الهى عقلى مغلوب و نفسى معیوب...»3 آن وقت دست به دعا بلند مى کنند و مى گویند: (رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ) (فرقان: 65) یا مى گویند: (فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(آل عمران: 191); ما را از عذاب دوزخى که در معرضش هستیم حفظ کن، این عذاب را از ما برگردان. خدا، هم کریم است، هم رحیم است و هم سریع الرضا. به طرف او برو و با او لجبازى نکن! یاغیگرى نکن! کار با کریمان مشکل نیست. اما باید بدانیم که چه خطرهایى در پیش است. به اندازه این خطرها، بیشتر درِ خانه خدا بنالیم و از او بخواهیم تا ما را حفظ کند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 162، ح 1، ب 22.
2ـ همان، ج 8، ص 280، ح 1، ب 24.
3ـ شیخ عبّاس قمى، مفاتیح الجنان، دعاى «صباح».
در چند جلسه گذشته، درباره این آیات شریفه که در وصف عبادالرحمن است، مطالبى را تا اندازه اى که خداى متعال توفیق داد به عرض رساندم تا رسیدیم به این آیه که ترجمه تحت اللفظیش روشن است.
ویژگى هاى عبادالرحمان
4. اندیشه از عذاب آخرت
از جمله اوصاف عبادالرحمان این است که مى گویند: پروردگارا! عذاب جهنم را از ما دور کن. این عذاب خسارت و هلاکت عظیمى است و جهنم بد قرارگاه و بد اقامتگاهى است. شاید «مستقر» و «مقام» فرقش این باشد که «مستقر» اعم است از قرارگاه موقّت یا دایم; ولى «مقام» یعنى اقامتگاه دایمى. روشن است که یکى از اوصافى که خداى متعال براى بندگان شایسته اش نقل مى نماید این است که مى فرماید: آنها از عذاب آخرت مى ترسند.
معاد; ضرورت هدفمندى جهان آفرینش
نظیر این تعبیر را درباره اولواالالباب داریم: (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَات لِأُوْلِی الألْبَابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(آل عمران: 190 و 191) آنهایى که اهل عقل و لب هستند ـ سطحى نیستند ـ وقتى این عالم عظیم را ملاحظه مى کنند درباره آفرینش آن مى اندیشند که آفرینش آن سرسرى نیست، دستگاه عظیم
پر حکمت و اسرارى است. مى بینند چنین عالمى نمى تواند بى هدف باشد. وقتى هدف داشت انسانى هم که در این عالم آفریده شده است آن هم بى هدف نخواهد بود:(أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ.)(مؤمنون: 115) از باب نظم و حکمتى که در عالم هست پى مى برند که این عالم هدفدار است و این هدف جز با عالم دیگرى که در آنجا پاداش کارهاى نیک و کیفر کارهاى بد داده مى شود تحقق پیدا نمى کند. اگر فقط همین عالم باشد باید گفت: خالى از عبث نیست; کسانى جنایاتى مى کنند، کیفرى هم نمى بینند. اگر عالمى نباشد که آنها کیفر داده شوند عبث مى شود. به همین دلیل، وقتى فکر مى کنند، مى بینند این عالم پوچ و باطل نیست; مى گویند: (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلا)(آل عمران: 191) و در نتیجه مى گویند: (فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.)
تفکر در هدفمندى عالم; اولین مرتبه تعقّل
سرسرى نبودن این عالم به این است که حساب و کتابى داشته باشد، پاداش و کیفرى وجود داشته باشد، و از آن نظر که مى بینند همه انسان ها در معرض لغزشند ـ آنها که بالفعل مرتکب گناه شده اند بهتر مى دانند که مستحق کیفرند، آنها هم که بالفعل مرتکب گناه نشده اند، حتى معصومان(علیهم السلام)توجه مى کنند که انسان از آن نظر که انسان است، در معرض لغزش است و خدا باید او را حفظ کند ـ به همین دلیل، از خدا مى خواهند که آنها را از لغزش حفظ کند تا از عذاب محفوظ باشند. البته هر کس به اندازه مرتبه معرفت خودش محفوظ بودن از عذاب را درک مى کند و از خدا مى خواهد که محفوظ بماند. آنچه براى همه انسان ها قابل درک است و همه باید درباره اش فکر کنند و این فکر کردن در زندگى شان اثر مى گذارد و اولین مرتبه اى است که انسان را از سطحى بودن و حس گرایى خارج مى کند و اهل لب مى گرداند این است که بیندیشد این عالم سرسرى نیست و حساب و کتابى دارد: (فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً یَرَهُ.)(زلزال: 7و8) سر سوزنى کار خوب و بد پاداش یا کیفر خواهد داشت. چنین نیست که بگوید: من که زیاد گناه کرده ام، این یکى هم رویش! نه، همین یکى هم حساب خودش را دارد. انسانى که غرق گناه است اگر بتواند حتى یک گناه هم کمتر مرتکب شود بهتر است.
به هر حال، آنچه لازمه عقل داشتن و اولواالالباب بودن است و اینکه به عنوان اوصاف عبادالرحمان ذکر شده این است که انسان درباره عذاب آخرت بیندیشد و بترسد و از خدا بخواهد که او را از آن عذاب محفوظ بدارد و طبعاً از مقدّماتش هم محفوظ بدارد تا به گناه منجر نشود; او را حفظ کند تا به کیفر مبتلا نگردد.
ترس; مهم ترین عامل بازدارنده
قرآن در این باره عنایت خاصى دارد. البته همه انبیا همین جور بودند، منتها متن فرمایش هاى سایر انبیا درست در دستمان نیست، جسته گریخته چیزهایى در روایات ما یا در قرآن اشاره شده، آنچه را هم در دست پیروانشان است براى ما اعتمادآور نیست. به همین دلیل، در این باره، از قرآن نقل مى کنیم. احتمال دارد که این سبک اختصاص به قرآن نداشته باشد، سبک همه انبیا بوده باشد; چون یکى از اوصاف عام انبیا «نذیر» است: (أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ)(ملک: 8) بیم دادن وصف عموم انبیاست. آنها مردم را به راه خیر دعوت مى کنند. مهم ترین عاملى که مى توانسته پشتوانه این دعوت باشد و مردم را تحت تأثیر قرار دهد «ترس» بوده است. این مطلبى است که روان شناسان درباره اش بحث کرده اند، آن را تحلیل کرده اند، خیلى هم احتیاج به استدلال ندارد; آدم در زندگى خودش هم مى تواند آن را تجربه کند. بیشترین چیزى که ما را از فعالیت باز مى دارد ترس است; ترس از بیمارى، ترس از فقر، ترس از بى آبرویى و چیزهایى از این قبیل که در امور دنیا هم داریم، البته در کنارش هم امید لازم است. ولى حتى اگر درست دقت شود آنجا که امر دایر باشد بین اینکه نفعى به آدم برسد یا ترس از ضررى داشته باشد ـ فرض کنید اگر آدم در جایى کارى انجام دهد متحمّل ضررى مى شود و اگر کار دیگرى انجام دهد نفعى از او سلب مى شود ـ آنچه بیشتر انسان را به انجام کار وادار مى کند چیزى است که او را از خطر حفظ مى کند. در درجه دوم، نوبت مى رسد به اینکه آدم نفعش را هم جلب کند.
متکلّمان گفته اند: عامل اوّلى براى تحقیق درباره دین، «خوف از ضرر محتمل» است; مثلا، چه چیزى موجب مى شود که آدم برود دنبال اینکه ببیند خدایى هست یا نه؟ چه عاملى آدم را به این کار تحریک مى کند؟ مى گویند: عقل است که مى گوید: این کار واجب است از باب دفع ضرر محتمل. نمى گویند: از باب جلب منفعت محتمل. تحقیق مى کنیم درباره اینکه عقایدمان را تصحیح کنیم. به چه دلیل لازم است این کار را بکنیم؟ چون اگر نکنیم ضرر محتمل دارد، نمى گویند: اگر نکنید نفع محتملى از شما سلب مى شود; زیرا دفع ضرر محتمل براى انسان بیشتر مؤثر است و لازم تر است تا جلب منفعت محتمل. خلاصه، آدمیزاد این گونه آفریده شده است. بیشترین چیزى که در روحش اثر مى گذارد و او را به کار و فعالیت وامى دارد این است که خودش را از خطر حفظ کند و ضررها را از خودش دفع نماید. انبیا هم از همین عامل طبیعى و فطرى استفاده و انذار مى کردند. اصل عامى که براى انبیا ذکر شده «انذار» است; (أَنْ أَنذِرْ قَوْمَکَ)(نوح: 2); (قُمْ فَأَنذِرْ)(مدّثّر: 2); اما نمى فرماید «قم فبشّر».
مراتب انذار
از دیگر راه هاى تربیت، یکى هم «تبشیر» است. اصولا پیامبران مبشّر و منذر بودند، اما آنچه مؤثرتر است انذار است. انبیا از چه انذار مى کنند؟ البته از همه چیزهایى که ممکن است انسان را به خطر بیندازند و ضررى به او بزنند. براى کسانى که هنوز به معارف اسلامى پى نبرده اند و اعتقادى به معاد پیدا نکرده اند ترس از همین عذاب هاى دنیا هم موجب دست کشیدن از گناه است. ابتدا که انبیا مى آمدند، مردم را انذار مى کردند. آن موقع هنوز مردم به توحید و معاد باور نداشتند. اینها چه کنند که اصلا مردم در مقام تحقیق برآیند و حاضر شوند به حرف هایشان گوش بدهند؟ آنها را به عذاب هاى دنیوى انذار مى کردند، که اگر خدا را مخالفت کنید، از ما اطاعت نکنید، بت پرستى کنید در همین دنیا معذّب مى شوید، نعمت هایتان از دستتان مى روند. براى افرادى که ایمان قوى ندارند یا اصلا ایمان ندارند انذارشان انذار از همین عذاب هاى دنیوى است.
عظمت عذاب هاى اخروى از نظر شدت و مدت
بعد که ایمان به آخرت پیدا مى کنند، به اندازه مرتبه ایمانشان، از عذاب هاى اخروى مى ترسند; چون اصلا عذاب دنیوى با عذاب اخروى قابل مقایسه نیست، نه از نظر شدت و نه از نظر مدت. شدتش را ما نمى توانیم درست تصور کنیم; چون نمونه اش را درک نکرده ایم; اما مدتش را بهتر مى شود فهمید. آنها که ساده هستند با هزارها سال و میلیون ها سال، با این اعداد آشنا هستند. اگر انسان در دنیا عذاب شود ـ ناراحتى داشته باشد، فقر داشته باشد، در زندان و گرفتارى باشد ـ حداکثر پنجاه سال است، صد سال است; اما عذاب آخرت که صد سال و هزار سال و این حرف ها نیست;(مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَداً.)(کهف: 3) از لحاظ مدت، قابل فهم تر است که عذاب آخرت خیلى ترسناک تر از دنیا باشد. زمانش با زمان دنیا قابل مقایسه نیست. اما از نظر شدت ـ همین طور که عرض کردم ـ حقیقتش را واقعاً نمى توانیم درک کنیم. در این باره، چیزهایى که در روایات بیان شده انسان را به تعجب وامى دارد. قرآن سعى کرده است یک بیاناتى در زمینه شدت عذاب آخرت بیان کند که تا حدّى مردم ترس جدّى پیدا کنند. اینکه عرض مى کنم «ترس جدّى»، دیگران را با خودم مقایسه مى کنم. بنده، که تاکنون قریب 58 سال است با آیات و روایات و درس و بحث سر و کار دارم و در این مدت، از بزرگان و علما، کتاب ها و احادیث موعظه هایى شنیده ام، حالا که حساب مى کنم چقدر از عذاب آخرت مى ترسم! مى بینم که از عذاب آخرت با همه عظمتى که دارد و قرآن و روایات فرموده و ادلّه عقلى هم آن را اثبات کرده اند، به اندازه یک دهم عذاب دنیا هم نمى ترسم; ترسى که در عملم اثر داشته باشد، ترس واقعى. فقط به زبان مى گوییم، واقعاً دروغ هم نیست، اعتقاد هم داریم. مسلّماً عذاب سختى است، اما چقدر سختى اش را باور داریم تا در عملمان اثر بگذارد، خیلى کم! خیلى کم!
شیوه بزرگان در برخورد با اندازهاى الهى
انسان احوال علما و بزرگان و انبیا و اولیا را که مى بیند، مناجات هایشان و دعاهایشان را که ملاحظه مى کند، صحیفه علویه، صحیفه سجّادیه و مناجات هایى که از ائمّه اطهار(علیهم السلام)نقل شده، بخصوص امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در مقام مناجات چگونه زار مى زد و گریه مى کرد، تعجب مى کند که اینها راست مى گفتند و معتقد بودند یا ما، با اینکه آنها معصوم بودند، گناهى مرتکب نشدند! ما چقدر مى ترسیم؟ ترس ما فقط لقلقه زبانى است. خوب است خود را مخاطب قرار دهیم و اقرار کنیم. دست کم درباره اوصافى که در خود قرآن درباره عذاب آخرت و عذاب جهنم آمده است قدرى دقت کنیم. اگر درباره برخى روایات، کسى بگوید این روایت سندش ضعیف است، دلالتش چنین و چنان است، آیات صریح قرآن را که نمى شود تعلیل کرد، نمى شود در سندش تشکیک کرد. اگر درباره همین مضامین که در خود قرآن آمده اند دقت کنیم، آنها را با چیزهاى مشابهى که صدها مرتبه ضعیف تر از آنها هستند مقایسه کنیم، مى بینیدآنهاچقدر در آدم اثر مى گذارند و آنچه صریح قرآن است چقدر باید در آدم اثر بگذارد.
هتک عرض; از جمله عذاب هاى دوزخیان
یکى از مباحثى که در این زمینه وجود دارد و فصلى از آیات قرآن مربوط به آن است این است که ذلّت اصحاب دوزخ را در آخرت مجسّم کنیم. ما در دنیا چقدر به فکر عزّت و آبرویمان هستیم! چقدر به فکر این هستیم اگر نقطه ضعفى داریم، لغزشى داریم کسى متوجه نشود و آبرویمان نریزد! اگر یک وقت کسى به یکى از اشتباهاتمان و لغزش هایمان پى ببرد شب تا صبح ممکن است خوابمان نبرد، مى گوییم آبرویمان ریخت. چقدر دوست داریم در جمعى که وارد مى شویم مردم به ما احترام کنند! این طبیعى است; جزو خواسته هاى فطرى انسان است. آنها که در مکتب انبیا تربیت شده باشند و دیگر به این چیزها اهمیت ندهند حسابشان از مثل ما جداست. ما طبعاً دلمان مى خواهد در جمعیت که هستیم، مردم به ما احترام کنند; وقتى وارد مجلسى مى شویم بگویند: «یار امام خوش آمد!» این با آنکه به ما فحش و لعن بدهند برایمان مساوى است؟ البته نه. امام باقر(علیه السلام) به جابر فرمودند: این هر دو باید برایت یکسان باشد! اما من که جابر نیستم. حضرت فرمودند: «لو اجتمع علیک اهل مصرک و قالوا انّک رجل سوء لایحزنک ذلک و لو اجتمع علیک اهل مصرک و قالوا انّک رجل صالح لم یسرّک ذلک.»1
آنها دلشان مى خواست شاگردهایشان این گونه باشند، ولى ما خیلى با آنها فاصله داریم. ما اگر در مجلسى وارد شویم، در شهرى به ما بى احترامى کنند، فحش بدهند، مسخره کنند، استهزا کنند خودمان را مى بازیم. به طور طبیعى، انسان دوست دارد آبرو و عزّت داشته باشد، احترام داشته باشد. روان شناسان مى گویند: یکى از مهم ترین غرایز انسان غریزه صیانت از شخصیت است; حفظ احترام; آدم دلش بخواهد دیگران برایش ارزش و احترام قایل باشند.
فرض کنید روزى اتفاق افتاد که کسى گناهى مرتکب شد، خیانتى کرد ـ در گذشته، این چیزها بود. اشخاصى را که کارهاى خیلى زشتى انجام مى دادند، مى آوردند و بین مردم مى گرداندند; آنها را معرفى مى کردند (تشهیر); مثلا، گاهى لباسشان را درمى آورند یا به وضع زننده اى سوار الاغ برهنه مى کردند و در شهر مى گرداندند تا مردم آنها را بشناسند; دیگران هم مرتکب چنین کارهایى نشوند، آدم بنشیند فکر کند اگر روزى بنا بود او را این گونه در جامعه و حتى در یک روستا معرفى کنند; مثلا افسارى بر سرش ببندند و او را وارد کنند، چه بر سرش مى آمد؟!
قرآن مى فرماید: روز قیامت کسانى هستند که از طرف خدا به ملائکه خطاب مى رسد که آنها را بگیرند و به زنجیر بکشانند: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ)(حاقّه: 30); بگیریدش و او را در غل و زنجیر کنید. در صحراى محشر، جلوى چشم همه خلایق ـ مثلا ـ شیخى را که عمرى در میان مردم با عزّت و احترام نماز جماعت مى خوانده و موعظه مى کرده است، بگیرند و با غل و زنجیر به طرف جهنم بکشند! (ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَة ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُکُوهُ) (حاقّه: 31 و 32) سپس او را با زنجیرى مى بندند که طولش هفتاد ذراع است.
گوشه اى از عذاب هاى اخروى
حالا آنجا که مى رود آن وقت چطور مى شود، اول که وارد جهنم شدپذیرایى اش مى کنند;(فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیم)(واقعه:93) بماند! شما وقتى مهمان به خانه تان مى آید از او پذیرایى مى کنید; اول یک استکان چاى برایش مى برید. اولین پذیرایى که از جهنمى مى شود آب جوشانى است که برایش مى آورند که وقتى مى خورد تمام امعا و احشایش مى سوزد; له مى شود; (فَقَطَّعَ أَمْعَاءهُمْ)(محمّد: 15) این صریح قرآن است. این اولین پذیرایى است. از بالاى سرش آب جوش روى سرش مى ریزند، در حالى که شعله هاى آتش از اطراف به او حمله مى کنند; از پیش رو، از پشت سر، از زیر پا (وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ)(عنکبوت: 55) لباسى هم به او مى پوشانند. چه لباسى؟ (قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیَابٌ مِن نَار) (حج: 19) لباسش هم آتش است. حالا لباس آتشى چگونه است، نمى دانیم; فقط خوب است توجه کنیم که دیده اید وقتى جایى را آسفالت مى کنند اول قیر داغ کرده مى ریزند. براى جهنمى ها هم به تنشان به جاى لباس، مایعى جوشان مى ریزند; (سَرَابِیلُهُم مِن قَطِرَان)(ابراهیم: 50) که وقتى شعله آتش به صورتشان مى رسد پوست صورتشان مى سوزد و کنده مى شود: (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ)(مؤمنون: 104) خوب، یک بار سوخت تمام شد؟ نه، الى الابد این وضع ادامه دارد: (کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا.)(نساء: 56) اى کاش فقط یک بار مى سوخت و تمام مى شد، دیگر خاکستر مى شد; اما این وضع همیشگى است تا عذاب را بچشند; (لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ.)(نساء: 56) آن قدر تشنگى بر آنها اثر مى کند که با همان حالت، وسط آتش و این عذاب ها، دست به استغاثه برمى دارند; (وَ إِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاء کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقاً)(کهف: 29) از بس تشنگى به آنها فشار مى آورد درخواست آب مى کنند; اما آبى که به آنها مى دهند مثل آهن و مس ذوب شده است. نوشابه شان این است. غذایشان چیست؟ (مِنْ غِسْلِین) (حاقّه: 36); از چرک و خون! آبى که به آنها مى دهند آب جوشانى است که امعاى آنها را له مى کند. ببینید چقدر تشنگى در آنها اثر کرده است که همین آب را هم با ولع مى خورند! (فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ) (واقعه: 55)، آن هم مثل شتر تشنه اى که وقتى به آب مى رسد سرش را مى گذارد و آب ها را مى بلعد! همین آب جوشان را مى بلعند. ما چگونه مى توانیم اینها را تصور کنیم؟ در دنیا کدام تشنگى و گرسنگى ما مانند این است؟ این نهایت بیچارگى شان است.
پیش مالک جهنم مى روند و خواهش مى کنند; چون در روایات است که جهنمى ها خدا را از یاد مى برند; نمى دانند که از چه کسى باید استغاثه کنند. دایم داد و فریاد مى زنند، ولى نمى دانند از چه کسى چیزى بخواهند. ولى مالک جهنم را مى بینند که اختیار دست اوست. به مالک جهنم مى گویند: دو تا خواهش داریم: (ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ) (غافر: 49) یکى اینکه از خدا بخواه یک روز از عذاب ما کم کند. هزاران سال عذاب کشیده اند، بعد هم عذاب مى کشند. اما آن قدر بیچاره و مستأصل شده اند که مى گویند: اقلا بگو یک روزش را کم کند; (ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذَابِ); اما جاى تخفیف نیست. دوم اینکه مى گویند: (وَ نَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ) (زخرف: 77) بگو خدا مرگ ما را برساند. اما به آنها مى گویند: اینجا از مرگ هم خبرى نیست. کسى که به این عالم آمد، چه در بهشت باشد، چه در جهنم، دیگر مرگ ندارد.
در جایى مى فرماید: (یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذ بِبَنِیهِ.) (معارج: 11) اگر آدم بفهمد معناى این آیه یعنى چه، متنبّه مى شود. دیده اید اشخاصى که ازدواج کرده اند و بچه دار نمى شوند، چقدر این در و آن در مى زنند، نذر و نیاز و دعا و دوا مى کنند؟ من بعضى اشخاص را دیده ام که سال ها به شیوه هاى گوناگون، هر که هر چه گفته، عمل کرده، هر جا را نشان داده اند رفته، بلکه بچه دار شوند! بچه براى آدمیزاد خیلى عزیز است. اما روز قیامت همین بچه هایى که انسان همه عمرش را صرف اینها کرده، هر چه دزدى کرده به خاطر اینها بوده تا بچه هایش خوش باشند، مال حرام خورده، ربا خورده، وجوهاتش را نداده، براى این بوده است که یک چیزى براى بچه هایش بماند; اما روز قیامت، حاضر است بچه هایش را فدا کند; (یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذ بِبَنِیهِ)، همسرش و برادرش را بدهد: (وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ)(معارج: 12)، و خویشان قبیله اش را که همیشه حمایتش مى کردند: (وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْویهِ) (معارج: 13)، و هر که را دوست دارد و اصلا همه روى زمین را بدهد تا نجات پیدا کند: (وَ مَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ یُنجِیهِ.)(معارج: 14) حاضر است همه کس و کارش; پدر، مادر، زن، فرزند، برادر، خواهر ـ همه کسانى را که روى زمین هستند ـ بدهد; مى گوید: همه اینها را بگیرید، هر کارشان مى خواهید بکنید، جهنم ببرید، اما مرا نجات دهید. جواب چیست؟ (کَلَّا إِنَّهَا لَظَى نَزَّاعَةً لِلشَّوَى)(معارج: 15 و 16); هرگز، این آتشى است که پوست از کلّه تان مى کند. این اصطلاح قرآنى است که مى گویند: پوست از کله اش مى کَنند: (نَزَّاعَةً لِلشَّوَى.) همین که شعله آتش به طرف جهنمى هجوم مى آورد پوستش کنده مى شود; مثل حیوانى که آن را روى آتش برشته کنند، پوستش کَنده مى شود. تعبیرش این است: (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ)(مؤمنون: 104); آتش پوست هاى بدنشان را چروکیده مى کند، مى سوزد، خشک مى شود، چروکیده مى شود! حالا آدم باید به اینها فکر کند. حقیقت اینها را که نمى یابیم; غسلین گفته اند، اما واقعش را که نمى توانیم درک کنیم. در روایت مى فرماید: اگر یک قطره از «ضریع» در دنیا بیفتد، تمام موجودات زنده از گندش هلاک مى شوند!2 این غذاى اهل جهنم است.
بهشت; سرایى ایمن از عذاب
همه این عذاب ها براى چیست؟ خدا به انسان نعمت هاى بى شمارى داده، راه را هم به او نشان داده است که از این راه برود تا برسد به جایى که الى الابد در بهترین نعمت ها باشد. همه اینها را براى او آفریده اند. در وصف نعمت هاى اهل بهشت، زیباترین و نرم ترین لباس ها، خوشایندترین و شیرین ترین نوشابه ها، و بهترین غذاها را ذکر نموده است. هرچه را دوست داشته باشید، آنچه به عقل ما هم نمى رسد و خدا مى داند که آن بهتر است، خدا مى فرماید: همه را براى شما فراهم کرده ایم، به شرط آنکه در زندگى قدرى رعایت حلال و حرام بکنید. نمى گویم گرسنگى بکشید. غذاى حلال برایتان آفریده و به شما روزى داده است; قدرى خودتان را نگه دارید! خدا هر خواستى در انسان قرار داده است; گرسنگى و تشنگى قرار داده، راه اشباعش را هم قرار داده، منتها ما حریصیم; به اندازه اى که برایمان مفید است و خدا قرار داده قانع نیستیم، مى خواهیم از حدّ خودمان تجاوز کنیم و به حرام بیفتیم. آن هم نتیجه اش است. آنهایى که این حرف ها را باور دارند که قیامتى هست و حساب و کتابى در کار است، مى دانند که نهایت گناه، این عذاب هاست.
از سوى دیگر، مى بینند خودشان هم ضعیفند و باید هم این را بفهمند. اگر فکر مى کنند که مى توانند با قدرت خودشان، خود را از این عذاب ها حفظ کنند، این هم اشتباه است. وقتى به خطرهایى که در پیش است و ضعفى که دارند توجه مى کنند که «الهى عقلى مغلوب و نفسى معیوب...»3 آن وقت دست به دعا بلند مى کنند و مى گویند: (رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ) (فرقان: 65) یا مى گویند: (فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(آل عمران: 191); ما را از عذاب دوزخى که در معرضش هستیم حفظ کن، این عذاب را از ما برگردان. خدا، هم کریم است، هم رحیم است و هم سریع الرضا. به طرف او برو و با او لجبازى نکن! یاغیگرى نکن! کار با کریمان مشکل نیست. اما باید بدانیم که چه خطرهایى در پیش است. به اندازه این خطرها، بیشتر درِ خانه خدا بنالیم و از او بخواهیم تا ما را حفظ کند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 162، ح 1، ب 22.
2ـ همان، ج 8، ص 280، ح 1، ب 24.
3ـ شیخ عبّاس قمى، مفاتیح الجنان، دعاى «صباح».