مهرورزی در سیره پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)
آرشیو
چکیده
متن
خداوند در قرآن خطاب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می فرماید: (وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ)(آل عمران: 159); ای پیامبر! اگر سخت دل بودی مردم از گردت متفرّق می شدند.
برای شناخت مقام و منزلت پیامبر عظیم الشأن(صلی الله علیه وآله)، پیامبر مرسلی که امسال به نام مبارک او مزیّن شده، ابتدا باید از خالق او و از کتاب قرآن، که بر قلب او نازل شده است، بهره جست. خداوند در قرآن می فرماید:(لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ.)(توبه: 128) در این آیه، خداوند به مؤمنان دل سوزی و مهرورزی فوق العاده پیامبر نسبت به مسلمانان را گوشزد می کند. خداوند در این آیه با پنج صفت پیامبر را توصیف می کند که هر یک از این اوصاف قطره ای از دریای بیکران فضایل و مکارم ایشان است. آن حضرت فضایل اخلاقی را، که در عصر جاهلی به فراموشی سپرده شده بود، طی 23 سال رسالت خویش نهادینه کرد، خشونت ها و تبعیض ها و شکاف های طبقاتی و انحطاط اخلاقی را به فضایل اخلاقی و مهرورزی تبدیل کرد و مهرورزی پس از بعثت آن حضرت به اوج خود رسید.
ثمره عصر جاهلی چیزی نبود جز قتل و خون ریزی، شیوع خرافات، فساد اخلاقی، توحّش و بی رحمی و از همه زشت تر، زنده به گور کردن دختران که آیات قرآنی این عمل زشت را به شدت مذمّت می کند و در این باره می فرماید: (وَ إِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنب قُتِلَتْ)(تکویر: 8 و 9); (روز قیامت) هنگامی که از دختر زنده به گور شده سؤال می شود که به چه گناهی کشته شده است. در چنین جامعه ای، پیامبر رحمت، پیامبری که به گفته قرآن رحمتی برای عالمیان است، ظهور کرد; چنان که خداوند در قرآن می فرماید:(وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ)(انبیاء: 107) آن حضرت رحمت برای تمام اهل دنیاست; به خاطر آثار حسنه ای که از قیام او بر دعوت حقه اش مترتب است، و اگر وضع زندگی بشر آن روز را پیش از اینکه آن حضرت مبعوث شود در نظر بگیریم و با وضعی که پس از قیام او به خود گرفت مقایسه کنیم، این موضوع به خوبی روشن می گردد.1
اخلاق عمومی عرب پیش از رسالت پیامبر رحمت(صلی الله علیه وآله)
به طور کلی، اعراب زمان جاهلیت به رغم داشتن پاره ای اوصاف پسندیده یک سلسله اخلاق فاسد و کلمات رذیله نیز به تدریج، برای آنها به صورت اخلاق عمومی درآمده بود که جلوه هر کمالی را از بین برده بود و اگر روزنه ای از غیب باز نمی شد به طور مسلّم، طومار حیات انسانی آنها درهم پیچیده شده و در پرتگاه مخوف نیستی سرنگون می گردیدند.2
حضرت علی(علیه السلام)گویاترین تصویر را از عصر جاهلیت پیش از بعثت پیامبر ترسیم کرده است: «خدا پیامبر اسلام را زمانی فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته های دین پاره شده و ستون های ایمان و یقین ناپایدار بود; در اصول دین اختلاف داشته و امور مردم پراکنده بود. راه رهایی دشوار و پناهگاهی وجود نداشت. چراغ هدایت بی نور و کوردلی همگان را فرا گرفته بود. خدای رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید. ایمان بدون یاور مانده و ستون های آن ویران گردیده و نشانه های آن انکار شده، راه های آن ویران و جاده های آن کهنه و فراموش گردیده بود.»3
آری، در چنین جامعه ای بود که پیامبر رحمت و عطوفت ظهور کرد و با مهرورزی و دل سوزی فوق العاده خویش، رسالتی را که طی 23 سال به دوش او نهاده شده بود، به پایان رسانید و جامعه ای را که در انحطاط کامل اخلاقی قرار گرفته بود و در توحّش و خشونت غرق گشته بود، به نور اسلام منوّر کرد.
مهرورزی; پایه و اساس دعوت اسلامی
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در طول 23 سال تبلیغ اسلام، پایه دعوت اسلامی خویش را بر اساس اصل «مهرورزی» قرار داده بود. «در جریان فتح مکّه، وقتی رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)متوجّه شد سعدبن عباده، که پرچمدار بود، می گوید: "الیوم یوم الملحمة، الیوم تستحل الحرمة" (امروز روز جنگ و نبرد است. امروز روز از بین رفتن حرمت هاست)، به حضرت علی(علیه السلام)فرمودند برود و پرچم را از دست سعدبن عباده بگیرد.»4
پس از فتح مکّه، وقتی بزرگان قریش وارد مسجدالحرام شدند، تصور می کردند پیامبر دستور قتل آنها را خواهد داد. اما پیامبر که وارد شدند و هر دو لنگه در کعبه را گرفتند، سپس فرمودند: «لا اله الّا اللّه انجز وعده و نصر عبده و غلب الاحزاب وحده» و بعد فرمودند: چه گمان می کنید و چه می گویید؟ سهیل بن عمرو گفت: گمان خوب می کنیم که تو برادر و پسر عموی کریمی هستی. بعد پیامبر فرمودند: من به شما همان چیزی را می گویم که برادرم یوسف گفت: (لاَ تَثْرَیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ)(یوسف: 92); امروز بر شما هیچ چیزی نیست. خداوند شما را می آمرزد که او ارحم الراحمین است. هر خون و مال و پیمانی که در جاهلیت بوده، در زیر پای من است، مگر خدمت خانه کعبه و سقایت حاجیان که آن دو به اهلشان برمی گردد.5
در یکی از جنگ ها، به پیامبر گفته شد که برای چه اینها را لعنت نمی کنید؟ پیامبر فرمودند: من به عنوان رحمت و هدایت کننده مبعوث شده ام و لعّان و لعنت کننده مبعوث نشده ام.6حتی پیش از بعثت پیامبر عظیم الشأن، در کتاب تورات، خداوند پیامبرش را این گونه توصیف می کند که او بدی را با بدی جواب نمی دهد، بلکه عفو می کند و با مهرورزی گذشت می کند.7
نمونه هایی از مهرورزی پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)
1. خوش طبعی و مزاح با مردم
در حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه وآله) است که می فرمایند: «انّی لامزح و لا اقولُ الّا حقّاً»;8 من مزاح و خوش طبعی می کنم، ولی جز حق نمی گویم.
روایت شده است که در یکی از اوقات، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)خطاب به پیرزن کهن سالی فرمودند: پیر زنان به بهشت نمی روند! پیرزن گفت: چرا آنان به بهشت نمی روند؟ رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: مگر این آیه را تلاوت نکرده ای که می فرماید: (إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاء فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً)(واقعه: 35 و 36); ما پیرزنان را آنچنان که خود می دانیم، در روز قیامت زنده می کنیم و آنها را به شکل دوشیزگان در می آوریم.9
یکی از اصحاب امام صادق(علیه السلام)نقل می کند که روزی حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخی کردن شما با یکدیگر چگونه است؟ من در جواب عرض کردم: کم است. فرمودند: چرا با یکدیگر مزاح نمی کنید؟ مزاح کردن از حُسن خلق است و به واسطه آن، برادر مسلمانت را خوش حال می سازی. سپس امام صادق(علیه السلام) فرمودند: سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)این گونه بود که مزاح می کردند و با این کارشان می خواستند دیگران را خوش حال کنند.10
2. عفو و گذشت
روایت شده است: هنگامی که قریش آزار پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به آخرین حد رساندند و هنگامی که آن حضرت به «ثقیف» پناهنده شدند و آن مردم نیز عده ای از سبک سران و اوباش خود را علیه ایشان شوراندند، جبرئیل بر ایشان نازل شد و گفت: خداوند حیله و نیرنگ قومت علیه تو و پاسخی را که به تو دادند، شنید و اینک به فرشته کوه ها فرمان داده است تا هرچه درباره آنان می خواهی به او فرمان دهی و او اجرا کند. در این هنگام، فرشته کوه ها به آن حضرت سلام کرد و ایشان را مخاطب خود قرار داد و گفت: مرا به آنچه خواهی فرمان ده که اگر خواهی دو کوه دو جانب مکّه را بر روی آنان بخوابانم. اما پیامبر بزرگوار و باگذشت فرمودند: پروردگارا! قوم مرا بیامرز که آنان نادانند.
در نقل دیگری است که جبرئیل به پیامبر گفت: خداوند به آسمان و زمین و کوه ها دستور داده است تا در فرمان تو باشند، اما پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمودند: عذاب را از امّت خود به تأخیر می افکنم تا شاید خداوند بر آنان توبه کند.11
عایشه در وصف اخلاق رسول خدا(صلی الله علیه وآله)می گوید: او نه بداخلاق بود و نه دشنام گو و نه پرخاشگر و غوغاگر; در کوچه و بازار، بدی را با بدی مقابله نمی کرد، بلکه عفو و گذشت داشت.12
در جریان جنگ «احد»، دندان های جلوی دهان پیامبر شکست و صورتش شکاف برداشت. اصحاب آن بزرگوار بسیار ناراحت شدند و از آن حضرت خواستند که دشمن را نفرین کند. اما پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آنها فرمودند: «انّی لم ابعث لعاناً و لکنّی بُعثتُ واعیاً و رحمةً»; من ناسزاگو مبعوث نشده ام، بلکه دعوت کننده و مایه رحمت برانگیخته شده ام، سپس به جای نفرین دعا کردند: «اللهمّ اهد قومی فانّهم لا یعلمون» و به روایت دیگری، عمربن خطّاب به پیامبر(صلی الله علیه وآله) عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! ای رسول خدا، نوح بر قوم خود نفرین کرد و گفت: (رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً)(نوح: 26) اگر تو ما را نفرین کنی همه ما به هلاکت می رسیم. اینک ببین که بر پشت شما لطمه وارد شده و صورتت مجروح کشته و دندان هایت شکسته شده و در عین حال، به جای نفرین برای دشمن دعا می کنی و می گویی: خدایا! قوم مرا هدایت کن، زیرا ناآگاه هستند؟!13
3. مساوات
پیامبر و اوصیای ایشان راه و رسم مساوات را در روابط و مناسبات اجتماعی سخت پاس می داشتند. رفتار پیام آور هدایت و عدالت، و منطق عملی آن حضرت سراسر نشان از رعایت مساوات داشت; چنان که آن حضرت در نگاه کردن به اصحاب نیز آن را پاس می داشت. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «کان رسول اللّه تقسم لحظاته بین اصحابه فینظر الی ذاو ینظر الی ذا بالسوّیه»;14 رسول خدا(صلی الله علیه وآله)این گونه بودند که نگاه هایشان را بین اصحاب تقسیم می کردند. به این شخص و آن شخص مساوی نگاه می کردند. مجلس ایشان چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمی شد. از ابوذر نقل شده است: سیره پیامبر چنین بود که در حلقه ای میان اصحاب می نشستند، به گونه ای که اگر غریبی وارد مجلس می شد، نمی دانست رسول خدا(صلی الله علیه وآله)کدام است، تا اینکه سؤال می کرد.15
اقبال لاهوری می گوید:
امتیازات نسب را پاک سوخت
آتشِ او این خس و خاشاک سوخت.16
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) کسانی که خود را از طبقه برتر می دانستند و به نژاد و قوم و قبیله و پدران خود تفاخر می کردند با تندترین کلمات نکوهش کرده; چنان که فرموده است: «کلّکم بنو آدم و آدم من تراب لینتهینّ قومٌ بآبائهم او لیکونّن أهون عندالّله من الجعلان»;17 همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک. باید قومی که به پدرانشان فخرفروشی می کنند بدین کار پایان بخشند مگر اینکه نزد خداوند پست تر و بی ارزش تر از سوسک فضله غلطان باشند.18
4. مشورت
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در حدیثی به حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «لا مظاهرة اوثق من المشاوره»;19 هیچ دستگیره و پشتیبانی محکم تر از مشورت نیست. پیامبر با اینکه هیچ نیازی به مشورت نداشتند، اما با این حال، مشورت می کردند. این کار حضرت به گفته استاد شهید مطهّری، دو دلیل داشت: یکی اینکه در دین پایه گذاری نکند که بعدها هر کس حاکم و رهبر شد، بگویند او فوق دیگران است و دیگر نیازی به مشورت ندارد. دیگر اینکه با این کار، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به دیگران شخصیت و ارزش می دادند. نظر و فکر و تفکّر دیگران را محترم می شمردند; نمی گفتند: من پیامبر هستم و عقل کل، و تو هیچ نمی فهمی.
از برخی از اصحاب چنین نقل شده است که هیچ کس بیش از رسول خدا با اصحابش مشورت نمی کرد.20 با اینکه اصحاب به آن حضرت ایمان داشتند و هر چه می گفت، می پذیرفتند، اما نمی خواستند سبکشان انفرادی باشد و در مسائل، تنها تصمیم بگیرند; زیرا کم ترین ضرر این کار آن است که شخصیت اصحابشان مخدوش می شد; چنان که گویی آنها اساساً فکر ندارند و فقط او باید دستور بدهد و دیگران عمل کنند. و این لازمه اش آن است که بعدها هر کس دیگری هم که رهبر شود همین گونه عمل کند و بگوید: لازمه رهبر شدن این است که فکر و نظر بدهد و غیر رهبر فقط تبعیت کند. ولی پیغمبر در مقام نبوّت، چنین کاری نمی کردند، شورا تشکیل می دادند که چه کنیم؟
برای نمونه، در بدر شورا تشکیل دادند. و در نتیجه در جنگ پیروز شدند. در احد هم شورا تشکیل دادند و با اصحاب مشورت کردند که دشمن تا نزدیک مدینه آمده است، چه مصلحت می دانید؟ از مدینه خارج شویم و در بیرون مدینه با آنها بجنگیم و یا در مدینه باشیم و وضع خودمان را داخل مستحکم کنیم؟ در این صورت، مدتی ما را محاصره می کند، اگر موفق نشد شکست خورده، برمی گردد. بسیاری از سال خوردگان و با تجربه ها تشخیصشان این بود که مصلحت این است که در مدینه بمانیم. اما جوان ها که بیشتر غرور داشتند، ناراحت شدند و گفتند: ما در مدینه بمانیم و بیایند ما را محاصره کنند؟! ما تن به چنین کاری نمی دهیم، می رویم بیرون شهر با آنها می جنگیم. تاریخ می نویسد: خود پیامبر مصلحت نمی دیدند که از مدینه خارج شوند، می گفت: اگر در مدینه بمانیم موفقیتمان بیشتر است; با سال خوردگان موافق بودند ولی چون دیدند اکثریت اصحاب، که جوان ها بودند، گفتند: نه از مدینه بیرون می رویم و در دامنه احد با دشمن می جنگیم، ایشان هم پس از اتمام جلسه، اسلحه برداشتند و از شهر بیرون آمدند و فرمودند: برویم بیرون. کسانی که این نظر را داده بودند، گفتند: یا رسول اللّه! چون شما از ما خواستید، ما نظرمان را دادیم، ولی در عین حال، تابع نظر شما هستیم; اگر مصلحت نمی دانید، برخلاف نظر خودمان در مدینه می مانیم، اما پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمودند: پیغمبر همین قدر که اسلحه پوشید و بیرون آمد، دیگر صلاح نیست اسلحه اش را کنار بگذارد. حال که بنا شد بیرون برویم، می رویم.21
5. تواضع
در روایتی از امام باقر(علیه السلام) است که فرمودند: فرشته ای نزد رسول خدا آمد و عرض کرد: اگر می خواهی بنده ای متواضع و رسول باش و اگر خواهی پادشاه و رسول باش. رسول خدا از راه مشورت به جبرئیل نگریست، او با دست اشاره کرد که افتادگی را اختیار کن و از این رو، رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) در جواب آن فرشته، فرمود: بندگی و تواضع را با رسالت اختیار کردم. جبرئیل هم در حالی که کلید خزانه های زمین را در دست داشت، گفت: اکنون هم از آنچه در نزد خدایت داری، چیزی کاسته نشد.22
ابوهریره نیز روایت کرده است که با رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)به بازار رفتم، آن حضرت شلوارهایی خرید و به ترازودار فرمود: وزن کن و دقیق اندازه بگیر! در این میان، کاسب دست پیامبر را گرفت و بوسید، اما آن حضرت دست خود را کشید و فرمود: این کاری است که غیر اعراب با شاهان خود می کنند و من پادشاه نیستم، بلکه مردی از شمایم. وی آنگاه شلوارها را برداشت. من پیش رفتم تا آنها را بردارم، اما پیامبر فرمودند: صاحب هر چیزی سزاوارتر است که آن را بردارد.23
6. پرهیز از ارعاب و خشونت در تبلیغ اسلامی
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) هیچ گاه از اصل ارعاب و خشونت در تبلیغ و دعوت اسلامی خویش استفاده نمی کردند، نه تنها از این دو اصل، بلکه از هیچ اصل نامشروع دیگری هم در راه رسیدن به هدف و عقیده خویش استفاده نمی کردند، حتی اگر زمینه ای هم برای این اصول نامشروع در پیشبرد دعوت اسلامی پیش می آمد، از آن جلوگیری می کردند و هرگز از این اصول استفاده نمی کردند; اصول نامشروعی که سلاطین و حکّام عالم کم و بیش از آنها در پیشبرد اهداف خودشان استفاده کردند.
دعوت نباید همراه با خشونت باشد و به عبارت دیگر، دعوت و تبلیغ نمی تواند همراه با اکراه و اجبار باشد. این نکته ای است که قرآن کریم هم به آن اشاره کرده است.24 برخلاف دشمنان اسلام که امروز مدعی اند اسلام دین شمشیر است،25 قرآن کریم می فرماید: (ادْعُ إِلِی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ.)(نحل: 125) منطق قرآن منطق حکمت، برهان، استدلال، موعظه و سخن احسن است، نه جبر و تحکّم.
7. حسن معاشرت با مردم
در احوالات پیامبر(صلی الله علیه وآله) است که مردی وارد مسجد شد، در حالی که رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)تنها در مسجد نشسته بودند، برخاستند و جا باز کردند و فرمودند: بفرمایید! آن مرد گفت: ای رسول خدا! مکان وسعت دارد. پیامبر فرمودند: حق مسلمان بر مسلمان این است که وقتی دید مسلمانی می خواهد بنشیند، برخیزد و متواضعانه او را احترام کند.26
همچنین در حالات پیامبر وارد شده است که پیامبر با هیچ کس مصافحه نمی کرد، مگر اینکه آن شخص ابتدا دست خود را پس می کشید و با هیچ کس نمی نشست، مگر اینکه آن شخص اول بلند می شد.27
امام صادق(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا اوقات خود را به طور عادلانه بین اصحاب خود تقسیم نموده بودند و به همه آنها به طور مساوی می نگریستند. آن حضرت هرگز پای خود را نزد اصحاب نمی گشودند و وقتی مردی با آن حضرت مصافحه می کرد، رسول خدا دستشان را نمی کشیدند تا آن مرد دستش را بکشد و حتی در این مورد، بعضی سماجت کردند که دست خود را در دست پیامبر نگه دارند تا پیامبر جلوتر دستش را بکشد، ولی توفیق نیافتند.28
زیدبن ثابت در حالات پیامبر می گوید: هر گاه اصحاب با ایشان می نشستند، هرگاه حرف از آخرت می زدند، پیامبر هم اصحابشان را همراهی می کرد، و هرگاه سخن از دنیا بود، همراه اصحابشان بودند و همین طور در مورد صحبت کردن بر سر آب و نان.29
وقتی درباره کسی از کاری که پیامبر(صلی الله علیه وآله)دوست نداشت به ایشان خبر می رسید، رودر روی او به وی تذکّر نمی دادند که کاری نامطلوب و ناپسند از نظر شرع انجام داده است، بلکه می فرمودند: چه خبر است مردمی را که چنین و چنان می کنند؟ پیامبر با این شیوه، آن کار ناپسند را محکوم و از آن نهی می کردند، بی آنکه از فاعل آن نام ببرند.30
انس، خادم رسول خدا، می گوید: وقتی آن حضرت به کسی رو می کردند، صورت خود را از او برنمی گرداندند تا آنکه مخاطب، ایشان را ترک کند، و هرگاه کسی قصد داشت با آن حضرت رازی در میان نهد، سرخود را به سوی او خم می کردند و همچنان می ماندند تا وقتی که آن شخص از ایشان بخواهد که راست شود.31
مهرورزی در مسائل شخصی و صلابت در مسائل اصولی
مهرورزی و ملایمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در مسائل شخصی بود. در مسائلی که مربوط به شخص پیامبر بود، با گذشت و ملاطفت بودند. اگر بدی و ظلمی به شخص پیامبر می شد، با کمال بزرگواری می گذشتند; اما اگر نسبت به حرمت های الهی تعدّی و تجاوز می شد، با کمال صلابت و بدون ذرّه ای گذشت، احکام الهی را جاری می کردند. عایشه در وصف پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)می گوید: هرگز ندیدم که رسول خدا مادام که چیزی از حرمت های الهی هتک نشده بود، به خاطر ستمی که به شخص او روا شده بود، در صدد احقاق حق برآیند; اما هرگاه به چیزی از حرمت های الهی تعدّی می شد، نسبت به آن خشمگین ترین افراد بود.32
انس، خادم رسول خدا، می گوید: به خدایی که رسول اللّه را به حق مبعوث کرد! هیچ گاه نشد که مرا در کاری که کردم و ایشان را خوش نیامد [کاری که مربوط به شخص پیامبر بوده باشد] عتاب کرده باشند که چرا چنین کردی; نه تنها آن حضرت مرا مورد عتاب قرار نمی دادند، اگر هم زوجات او مرا ملامت می کردند، می فرمودند: متعرّضش نشوید، مقدّر چنین بوده است.33
اوصیای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) هم این گونه بودند که در مسائل اصولی، ذره ای کوتاه نمی آمدند. داستان حضرت علی(علیه السلام)و عقیل مشهور است، وقتی عقیل به خاطر فقر و تنگ دستی شدید، از برادرش حضرت علی(علیه السلام)کمک خواست، حضرت موافقت کردند که از سهم خود به عقیل بدهند، ولی عقیل سماجت کرد که از بیت المال مقداری بیشتر به او بپردازد. حضرت علی(علیه السلام) آهنی داغ گداختند و به دست عقیل نزدیک کردند. عقیل نابینا فریادی کشید و در این هنگام، حضرت علی(علیه السلام)به برادرشان گفتند: ای عقیل، گریه کنندگان بر تو بگریند! از حرارت آهنی می نالی که انسانی به بازیچه، آن را گرم ساخته است، اما مرا به آتش دوزخی می خوانی که خدای جبّارش با خشم خود آن را گداخته است؟! تو از حرارتی ناچیز می نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟34 سپس حضرت علی(علیه السلام)می فرمایند: به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان هاست به من بدهند تا خدا را نافرمانی کنم که ناروا پوست جوی را از مورچه ای بگیرم، چنین نخواهم کرد!35
اما دیری نپایید که این مساوات ها و عدم تبعیض ها و عفو و گذشت ها، که در سایه مهرورزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) طی 23 سال رسالت ایشان نهادینه شده بود، در عصر خلفا و بنی امیّه از میان رفت و طعم شیرین این مهرورزی به تلخی گرایید، که نمونه های بسیاری از آن در تاریخ ثبت شده است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، چ هشتم، قم، انتشارات اسلامى، 1375، ج 14، ص 467.
2ـ جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، چ ششم، قم، انتشارات اسلامى، 1370، ج 1، ص 18.
3ـ محمّد دشتى، نهج البلاغه، چ سوم، لقمان،1385، خ2، ص 43.
4ـ ابن هشام، السیرة النبویّه، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، ج 4، ص 49.
5ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404، ج 21، ص 132.
6 و 7ـ مولى محسن فیض کاشانى، محجّة البیضاء، چ دوم، قم، انتشارات اسلامى، ج 4، ص 129 / ج 4، ص 130.
8ـ رضى الدین طبرسى، مکارم الاخلاق، قم، شریف رضى، 1412، ص 21.
9ـ سیدمرتضى حسینى فیروزآبادى، فضائل پنج تن در صحاح ستّه، انتشارات فیروزآبادى، 1374، ج 1، ص 232.
10ـ رضى الدین طبرسى، پیشین، ص 21.
11 و 12ـ محمّد ابوزهره، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1373، ج 1، ص 364 / ص 366.
13ـ محمّد محمّدى اشتهاردى، سیماى پر فروغ محمّد، ترجمه کحل البصر اثر شیخ عبّاس قمى، چ دوم،قم،ناصر،1370، ص144.
14ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1365، ج 2، ص 671.
15ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 16، ص 229.
16ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سیره نبوى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1385، دفتر دوم، ص 491.
17ـ محمّدبن احمد قرطبى، تفسیر قرطبى، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، ج 16، ص 94 / عبدالرحمن بن محمّد، تفسیر ثعالبى،بیروت، داراحیاءالتراث العربى،1418،ج5،ص 277.
18ـ مصطفى دلشاد تهرانى، پیشین، ص 476.
19ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1409، ج 12، ص 13.
20ـ بیهقى، سنن کبرى، بیروت، دارالفکر، ج 7، ص 45 / محمّدبن ادریس شافعى، المسند، بیروت، دارالکتب العلمیه، ص 277.
21ـ مرتضى مطهّرى، سیرى در سیره نبوى، چ پانزدهم، قم، صدرا، 1375، ص 56.
22ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 6، ص 441.
23ـ محمّدابوزهره، پیشین، ج 17 ص 359 / طبرانى، المعجم الأوسط، از مصادر حدیث اهل سنّت، ج 6، ص 350.
24ـ بقره: 256.
25ـ مرتضى مطهرى، پیشین، ص 244 و 245.
26ـ محمّد محمّدى اشتهاردى، پیشین، ص 166.
27ـ ورّام بن ابى فراس، مجموعهورّام،قم،مکتبة الفقیه،ج1،ص30.
28ـ محمّد محمّدى اشتهاردى، پیشین، ص 165.
29ـ رضى الدین طبرسى، پیشین، ص 21.
30 و 31ـ محمّد ابوزهره، پیشین، ج 1، ص 370ـ371.
32ـ محمّد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمة، قم، دارالحدیث، 1377، ج 7، ص 3378.
33ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 6، ص 452 و 453.
34 و 35ـ نهج البلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 224، ص 461.
برای شناخت مقام و منزلت پیامبر عظیم الشأن(صلی الله علیه وآله)، پیامبر مرسلی که امسال به نام مبارک او مزیّن شده، ابتدا باید از خالق او و از کتاب قرآن، که بر قلب او نازل شده است، بهره جست. خداوند در قرآن می فرماید:(لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ.)(توبه: 128) در این آیه، خداوند به مؤمنان دل سوزی و مهرورزی فوق العاده پیامبر نسبت به مسلمانان را گوشزد می کند. خداوند در این آیه با پنج صفت پیامبر را توصیف می کند که هر یک از این اوصاف قطره ای از دریای بیکران فضایل و مکارم ایشان است. آن حضرت فضایل اخلاقی را، که در عصر جاهلی به فراموشی سپرده شده بود، طی 23 سال رسالت خویش نهادینه کرد، خشونت ها و تبعیض ها و شکاف های طبقاتی و انحطاط اخلاقی را به فضایل اخلاقی و مهرورزی تبدیل کرد و مهرورزی پس از بعثت آن حضرت به اوج خود رسید.
ثمره عصر جاهلی چیزی نبود جز قتل و خون ریزی، شیوع خرافات، فساد اخلاقی، توحّش و بی رحمی و از همه زشت تر، زنده به گور کردن دختران که آیات قرآنی این عمل زشت را به شدت مذمّت می کند و در این باره می فرماید: (وَ إِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنب قُتِلَتْ)(تکویر: 8 و 9); (روز قیامت) هنگامی که از دختر زنده به گور شده سؤال می شود که به چه گناهی کشته شده است. در چنین جامعه ای، پیامبر رحمت، پیامبری که به گفته قرآن رحمتی برای عالمیان است، ظهور کرد; چنان که خداوند در قرآن می فرماید:(وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ)(انبیاء: 107) آن حضرت رحمت برای تمام اهل دنیاست; به خاطر آثار حسنه ای که از قیام او بر دعوت حقه اش مترتب است، و اگر وضع زندگی بشر آن روز را پیش از اینکه آن حضرت مبعوث شود در نظر بگیریم و با وضعی که پس از قیام او به خود گرفت مقایسه کنیم، این موضوع به خوبی روشن می گردد.1
اخلاق عمومی عرب پیش از رسالت پیامبر رحمت(صلی الله علیه وآله)
به طور کلی، اعراب زمان جاهلیت به رغم داشتن پاره ای اوصاف پسندیده یک سلسله اخلاق فاسد و کلمات رذیله نیز به تدریج، برای آنها به صورت اخلاق عمومی درآمده بود که جلوه هر کمالی را از بین برده بود و اگر روزنه ای از غیب باز نمی شد به طور مسلّم، طومار حیات انسانی آنها درهم پیچیده شده و در پرتگاه مخوف نیستی سرنگون می گردیدند.2
حضرت علی(علیه السلام)گویاترین تصویر را از عصر جاهلیت پیش از بعثت پیامبر ترسیم کرده است: «خدا پیامبر اسلام را زمانی فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته های دین پاره شده و ستون های ایمان و یقین ناپایدار بود; در اصول دین اختلاف داشته و امور مردم پراکنده بود. راه رهایی دشوار و پناهگاهی وجود نداشت. چراغ هدایت بی نور و کوردلی همگان را فرا گرفته بود. خدای رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید. ایمان بدون یاور مانده و ستون های آن ویران گردیده و نشانه های آن انکار شده، راه های آن ویران و جاده های آن کهنه و فراموش گردیده بود.»3
آری، در چنین جامعه ای بود که پیامبر رحمت و عطوفت ظهور کرد و با مهرورزی و دل سوزی فوق العاده خویش، رسالتی را که طی 23 سال به دوش او نهاده شده بود، به پایان رسانید و جامعه ای را که در انحطاط کامل اخلاقی قرار گرفته بود و در توحّش و خشونت غرق گشته بود، به نور اسلام منوّر کرد.
مهرورزی; پایه و اساس دعوت اسلامی
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در طول 23 سال تبلیغ اسلام، پایه دعوت اسلامی خویش را بر اساس اصل «مهرورزی» قرار داده بود. «در جریان فتح مکّه، وقتی رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)متوجّه شد سعدبن عباده، که پرچمدار بود، می گوید: "الیوم یوم الملحمة، الیوم تستحل الحرمة" (امروز روز جنگ و نبرد است. امروز روز از بین رفتن حرمت هاست)، به حضرت علی(علیه السلام)فرمودند برود و پرچم را از دست سعدبن عباده بگیرد.»4
پس از فتح مکّه، وقتی بزرگان قریش وارد مسجدالحرام شدند، تصور می کردند پیامبر دستور قتل آنها را خواهد داد. اما پیامبر که وارد شدند و هر دو لنگه در کعبه را گرفتند، سپس فرمودند: «لا اله الّا اللّه انجز وعده و نصر عبده و غلب الاحزاب وحده» و بعد فرمودند: چه گمان می کنید و چه می گویید؟ سهیل بن عمرو گفت: گمان خوب می کنیم که تو برادر و پسر عموی کریمی هستی. بعد پیامبر فرمودند: من به شما همان چیزی را می گویم که برادرم یوسف گفت: (لاَ تَثْرَیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ)(یوسف: 92); امروز بر شما هیچ چیزی نیست. خداوند شما را می آمرزد که او ارحم الراحمین است. هر خون و مال و پیمانی که در جاهلیت بوده، در زیر پای من است، مگر خدمت خانه کعبه و سقایت حاجیان که آن دو به اهلشان برمی گردد.5
در یکی از جنگ ها، به پیامبر گفته شد که برای چه اینها را لعنت نمی کنید؟ پیامبر فرمودند: من به عنوان رحمت و هدایت کننده مبعوث شده ام و لعّان و لعنت کننده مبعوث نشده ام.6حتی پیش از بعثت پیامبر عظیم الشأن، در کتاب تورات، خداوند پیامبرش را این گونه توصیف می کند که او بدی را با بدی جواب نمی دهد، بلکه عفو می کند و با مهرورزی گذشت می کند.7
نمونه هایی از مهرورزی پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)
1. خوش طبعی و مزاح با مردم
در حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه وآله) است که می فرمایند: «انّی لامزح و لا اقولُ الّا حقّاً»;8 من مزاح و خوش طبعی می کنم، ولی جز حق نمی گویم.
روایت شده است که در یکی از اوقات، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)خطاب به پیرزن کهن سالی فرمودند: پیر زنان به بهشت نمی روند! پیرزن گفت: چرا آنان به بهشت نمی روند؟ رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: مگر این آیه را تلاوت نکرده ای که می فرماید: (إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاء فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً)(واقعه: 35 و 36); ما پیرزنان را آنچنان که خود می دانیم، در روز قیامت زنده می کنیم و آنها را به شکل دوشیزگان در می آوریم.9
یکی از اصحاب امام صادق(علیه السلام)نقل می کند که روزی حضرت به من فرمودند: مزاح و شوخی کردن شما با یکدیگر چگونه است؟ من در جواب عرض کردم: کم است. فرمودند: چرا با یکدیگر مزاح نمی کنید؟ مزاح کردن از حُسن خلق است و به واسطه آن، برادر مسلمانت را خوش حال می سازی. سپس امام صادق(علیه السلام) فرمودند: سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)این گونه بود که مزاح می کردند و با این کارشان می خواستند دیگران را خوش حال کنند.10
2. عفو و گذشت
روایت شده است: هنگامی که قریش آزار پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به آخرین حد رساندند و هنگامی که آن حضرت به «ثقیف» پناهنده شدند و آن مردم نیز عده ای از سبک سران و اوباش خود را علیه ایشان شوراندند، جبرئیل بر ایشان نازل شد و گفت: خداوند حیله و نیرنگ قومت علیه تو و پاسخی را که به تو دادند، شنید و اینک به فرشته کوه ها فرمان داده است تا هرچه درباره آنان می خواهی به او فرمان دهی و او اجرا کند. در این هنگام، فرشته کوه ها به آن حضرت سلام کرد و ایشان را مخاطب خود قرار داد و گفت: مرا به آنچه خواهی فرمان ده که اگر خواهی دو کوه دو جانب مکّه را بر روی آنان بخوابانم. اما پیامبر بزرگوار و باگذشت فرمودند: پروردگارا! قوم مرا بیامرز که آنان نادانند.
در نقل دیگری است که جبرئیل به پیامبر گفت: خداوند به آسمان و زمین و کوه ها دستور داده است تا در فرمان تو باشند، اما پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمودند: عذاب را از امّت خود به تأخیر می افکنم تا شاید خداوند بر آنان توبه کند.11
عایشه در وصف اخلاق رسول خدا(صلی الله علیه وآله)می گوید: او نه بداخلاق بود و نه دشنام گو و نه پرخاشگر و غوغاگر; در کوچه و بازار، بدی را با بدی مقابله نمی کرد، بلکه عفو و گذشت داشت.12
در جریان جنگ «احد»، دندان های جلوی دهان پیامبر شکست و صورتش شکاف برداشت. اصحاب آن بزرگوار بسیار ناراحت شدند و از آن حضرت خواستند که دشمن را نفرین کند. اما پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آنها فرمودند: «انّی لم ابعث لعاناً و لکنّی بُعثتُ واعیاً و رحمةً»; من ناسزاگو مبعوث نشده ام، بلکه دعوت کننده و مایه رحمت برانگیخته شده ام، سپس به جای نفرین دعا کردند: «اللهمّ اهد قومی فانّهم لا یعلمون» و به روایت دیگری، عمربن خطّاب به پیامبر(صلی الله علیه وآله) عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! ای رسول خدا، نوح بر قوم خود نفرین کرد و گفت: (رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً)(نوح: 26) اگر تو ما را نفرین کنی همه ما به هلاکت می رسیم. اینک ببین که بر پشت شما لطمه وارد شده و صورتت مجروح کشته و دندان هایت شکسته شده و در عین حال، به جای نفرین برای دشمن دعا می کنی و می گویی: خدایا! قوم مرا هدایت کن، زیرا ناآگاه هستند؟!13
3. مساوات
پیامبر و اوصیای ایشان راه و رسم مساوات را در روابط و مناسبات اجتماعی سخت پاس می داشتند. رفتار پیام آور هدایت و عدالت، و منطق عملی آن حضرت سراسر نشان از رعایت مساوات داشت; چنان که آن حضرت در نگاه کردن به اصحاب نیز آن را پاس می داشت. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «کان رسول اللّه تقسم لحظاته بین اصحابه فینظر الی ذاو ینظر الی ذا بالسوّیه»;14 رسول خدا(صلی الله علیه وآله)این گونه بودند که نگاه هایشان را بین اصحاب تقسیم می کردند. به این شخص و آن شخص مساوی نگاه می کردند. مجلس ایشان چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمی شد. از ابوذر نقل شده است: سیره پیامبر چنین بود که در حلقه ای میان اصحاب می نشستند، به گونه ای که اگر غریبی وارد مجلس می شد، نمی دانست رسول خدا(صلی الله علیه وآله)کدام است، تا اینکه سؤال می کرد.15
اقبال لاهوری می گوید:
امتیازات نسب را پاک سوخت
آتشِ او این خس و خاشاک سوخت.16
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) کسانی که خود را از طبقه برتر می دانستند و به نژاد و قوم و قبیله و پدران خود تفاخر می کردند با تندترین کلمات نکوهش کرده; چنان که فرموده است: «کلّکم بنو آدم و آدم من تراب لینتهینّ قومٌ بآبائهم او لیکونّن أهون عندالّله من الجعلان»;17 همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک. باید قومی که به پدرانشان فخرفروشی می کنند بدین کار پایان بخشند مگر اینکه نزد خداوند پست تر و بی ارزش تر از سوسک فضله غلطان باشند.18
4. مشورت
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در حدیثی به حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «لا مظاهرة اوثق من المشاوره»;19 هیچ دستگیره و پشتیبانی محکم تر از مشورت نیست. پیامبر با اینکه هیچ نیازی به مشورت نداشتند، اما با این حال، مشورت می کردند. این کار حضرت به گفته استاد شهید مطهّری، دو دلیل داشت: یکی اینکه در دین پایه گذاری نکند که بعدها هر کس حاکم و رهبر شد، بگویند او فوق دیگران است و دیگر نیازی به مشورت ندارد. دیگر اینکه با این کار، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به دیگران شخصیت و ارزش می دادند. نظر و فکر و تفکّر دیگران را محترم می شمردند; نمی گفتند: من پیامبر هستم و عقل کل، و تو هیچ نمی فهمی.
از برخی از اصحاب چنین نقل شده است که هیچ کس بیش از رسول خدا با اصحابش مشورت نمی کرد.20 با اینکه اصحاب به آن حضرت ایمان داشتند و هر چه می گفت، می پذیرفتند، اما نمی خواستند سبکشان انفرادی باشد و در مسائل، تنها تصمیم بگیرند; زیرا کم ترین ضرر این کار آن است که شخصیت اصحابشان مخدوش می شد; چنان که گویی آنها اساساً فکر ندارند و فقط او باید دستور بدهد و دیگران عمل کنند. و این لازمه اش آن است که بعدها هر کس دیگری هم که رهبر شود همین گونه عمل کند و بگوید: لازمه رهبر شدن این است که فکر و نظر بدهد و غیر رهبر فقط تبعیت کند. ولی پیغمبر در مقام نبوّت، چنین کاری نمی کردند، شورا تشکیل می دادند که چه کنیم؟
برای نمونه، در بدر شورا تشکیل دادند. و در نتیجه در جنگ پیروز شدند. در احد هم شورا تشکیل دادند و با اصحاب مشورت کردند که دشمن تا نزدیک مدینه آمده است، چه مصلحت می دانید؟ از مدینه خارج شویم و در بیرون مدینه با آنها بجنگیم و یا در مدینه باشیم و وضع خودمان را داخل مستحکم کنیم؟ در این صورت، مدتی ما را محاصره می کند، اگر موفق نشد شکست خورده، برمی گردد. بسیاری از سال خوردگان و با تجربه ها تشخیصشان این بود که مصلحت این است که در مدینه بمانیم. اما جوان ها که بیشتر غرور داشتند، ناراحت شدند و گفتند: ما در مدینه بمانیم و بیایند ما را محاصره کنند؟! ما تن به چنین کاری نمی دهیم، می رویم بیرون شهر با آنها می جنگیم. تاریخ می نویسد: خود پیامبر مصلحت نمی دیدند که از مدینه خارج شوند، می گفت: اگر در مدینه بمانیم موفقیتمان بیشتر است; با سال خوردگان موافق بودند ولی چون دیدند اکثریت اصحاب، که جوان ها بودند، گفتند: نه از مدینه بیرون می رویم و در دامنه احد با دشمن می جنگیم، ایشان هم پس از اتمام جلسه، اسلحه برداشتند و از شهر بیرون آمدند و فرمودند: برویم بیرون. کسانی که این نظر را داده بودند، گفتند: یا رسول اللّه! چون شما از ما خواستید، ما نظرمان را دادیم، ولی در عین حال، تابع نظر شما هستیم; اگر مصلحت نمی دانید، برخلاف نظر خودمان در مدینه می مانیم، اما پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمودند: پیغمبر همین قدر که اسلحه پوشید و بیرون آمد، دیگر صلاح نیست اسلحه اش را کنار بگذارد. حال که بنا شد بیرون برویم، می رویم.21
5. تواضع
در روایتی از امام باقر(علیه السلام) است که فرمودند: فرشته ای نزد رسول خدا آمد و عرض کرد: اگر می خواهی بنده ای متواضع و رسول باش و اگر خواهی پادشاه و رسول باش. رسول خدا از راه مشورت به جبرئیل نگریست، او با دست اشاره کرد که افتادگی را اختیار کن و از این رو، رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) در جواب آن فرشته، فرمود: بندگی و تواضع را با رسالت اختیار کردم. جبرئیل هم در حالی که کلید خزانه های زمین را در دست داشت، گفت: اکنون هم از آنچه در نزد خدایت داری، چیزی کاسته نشد.22
ابوهریره نیز روایت کرده است که با رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)به بازار رفتم، آن حضرت شلوارهایی خرید و به ترازودار فرمود: وزن کن و دقیق اندازه بگیر! در این میان، کاسب دست پیامبر را گرفت و بوسید، اما آن حضرت دست خود را کشید و فرمود: این کاری است که غیر اعراب با شاهان خود می کنند و من پادشاه نیستم، بلکه مردی از شمایم. وی آنگاه شلوارها را برداشت. من پیش رفتم تا آنها را بردارم، اما پیامبر فرمودند: صاحب هر چیزی سزاوارتر است که آن را بردارد.23
6. پرهیز از ارعاب و خشونت در تبلیغ اسلامی
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) هیچ گاه از اصل ارعاب و خشونت در تبلیغ و دعوت اسلامی خویش استفاده نمی کردند، نه تنها از این دو اصل، بلکه از هیچ اصل نامشروع دیگری هم در راه رسیدن به هدف و عقیده خویش استفاده نمی کردند، حتی اگر زمینه ای هم برای این اصول نامشروع در پیشبرد دعوت اسلامی پیش می آمد، از آن جلوگیری می کردند و هرگز از این اصول استفاده نمی کردند; اصول نامشروعی که سلاطین و حکّام عالم کم و بیش از آنها در پیشبرد اهداف خودشان استفاده کردند.
دعوت نباید همراه با خشونت باشد و به عبارت دیگر، دعوت و تبلیغ نمی تواند همراه با اکراه و اجبار باشد. این نکته ای است که قرآن کریم هم به آن اشاره کرده است.24 برخلاف دشمنان اسلام که امروز مدعی اند اسلام دین شمشیر است،25 قرآن کریم می فرماید: (ادْعُ إِلِی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ.)(نحل: 125) منطق قرآن منطق حکمت، برهان، استدلال، موعظه و سخن احسن است، نه جبر و تحکّم.
7. حسن معاشرت با مردم
در احوالات پیامبر(صلی الله علیه وآله) است که مردی وارد مسجد شد، در حالی که رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)تنها در مسجد نشسته بودند، برخاستند و جا باز کردند و فرمودند: بفرمایید! آن مرد گفت: ای رسول خدا! مکان وسعت دارد. پیامبر فرمودند: حق مسلمان بر مسلمان این است که وقتی دید مسلمانی می خواهد بنشیند، برخیزد و متواضعانه او را احترام کند.26
همچنین در حالات پیامبر وارد شده است که پیامبر با هیچ کس مصافحه نمی کرد، مگر اینکه آن شخص ابتدا دست خود را پس می کشید و با هیچ کس نمی نشست، مگر اینکه آن شخص اول بلند می شد.27
امام صادق(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا اوقات خود را به طور عادلانه بین اصحاب خود تقسیم نموده بودند و به همه آنها به طور مساوی می نگریستند. آن حضرت هرگز پای خود را نزد اصحاب نمی گشودند و وقتی مردی با آن حضرت مصافحه می کرد، رسول خدا دستشان را نمی کشیدند تا آن مرد دستش را بکشد و حتی در این مورد، بعضی سماجت کردند که دست خود را در دست پیامبر نگه دارند تا پیامبر جلوتر دستش را بکشد، ولی توفیق نیافتند.28
زیدبن ثابت در حالات پیامبر می گوید: هر گاه اصحاب با ایشان می نشستند، هرگاه حرف از آخرت می زدند، پیامبر هم اصحابشان را همراهی می کرد، و هرگاه سخن از دنیا بود، همراه اصحابشان بودند و همین طور در مورد صحبت کردن بر سر آب و نان.29
وقتی درباره کسی از کاری که پیامبر(صلی الله علیه وآله)دوست نداشت به ایشان خبر می رسید، رودر روی او به وی تذکّر نمی دادند که کاری نامطلوب و ناپسند از نظر شرع انجام داده است، بلکه می فرمودند: چه خبر است مردمی را که چنین و چنان می کنند؟ پیامبر با این شیوه، آن کار ناپسند را محکوم و از آن نهی می کردند، بی آنکه از فاعل آن نام ببرند.30
انس، خادم رسول خدا، می گوید: وقتی آن حضرت به کسی رو می کردند، صورت خود را از او برنمی گرداندند تا آنکه مخاطب، ایشان را ترک کند، و هرگاه کسی قصد داشت با آن حضرت رازی در میان نهد، سرخود را به سوی او خم می کردند و همچنان می ماندند تا وقتی که آن شخص از ایشان بخواهد که راست شود.31
مهرورزی در مسائل شخصی و صلابت در مسائل اصولی
مهرورزی و ملایمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در مسائل شخصی بود. در مسائلی که مربوط به شخص پیامبر بود، با گذشت و ملاطفت بودند. اگر بدی و ظلمی به شخص پیامبر می شد، با کمال بزرگواری می گذشتند; اما اگر نسبت به حرمت های الهی تعدّی و تجاوز می شد، با کمال صلابت و بدون ذرّه ای گذشت، احکام الهی را جاری می کردند. عایشه در وصف پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)می گوید: هرگز ندیدم که رسول خدا مادام که چیزی از حرمت های الهی هتک نشده بود، به خاطر ستمی که به شخص او روا شده بود، در صدد احقاق حق برآیند; اما هرگاه به چیزی از حرمت های الهی تعدّی می شد، نسبت به آن خشمگین ترین افراد بود.32
انس، خادم رسول خدا، می گوید: به خدایی که رسول اللّه را به حق مبعوث کرد! هیچ گاه نشد که مرا در کاری که کردم و ایشان را خوش نیامد [کاری که مربوط به شخص پیامبر بوده باشد] عتاب کرده باشند که چرا چنین کردی; نه تنها آن حضرت مرا مورد عتاب قرار نمی دادند، اگر هم زوجات او مرا ملامت می کردند، می فرمودند: متعرّضش نشوید، مقدّر چنین بوده است.33
اوصیای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) هم این گونه بودند که در مسائل اصولی، ذره ای کوتاه نمی آمدند. داستان حضرت علی(علیه السلام)و عقیل مشهور است، وقتی عقیل به خاطر فقر و تنگ دستی شدید، از برادرش حضرت علی(علیه السلام)کمک خواست، حضرت موافقت کردند که از سهم خود به عقیل بدهند، ولی عقیل سماجت کرد که از بیت المال مقداری بیشتر به او بپردازد. حضرت علی(علیه السلام) آهنی داغ گداختند و به دست عقیل نزدیک کردند. عقیل نابینا فریادی کشید و در این هنگام، حضرت علی(علیه السلام)به برادرشان گفتند: ای عقیل، گریه کنندگان بر تو بگریند! از حرارت آهنی می نالی که انسانی به بازیچه، آن را گرم ساخته است، اما مرا به آتش دوزخی می خوانی که خدای جبّارش با خشم خود آن را گداخته است؟! تو از حرارتی ناچیز می نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟34 سپس حضرت علی(علیه السلام)می فرمایند: به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان هاست به من بدهند تا خدا را نافرمانی کنم که ناروا پوست جوی را از مورچه ای بگیرم، چنین نخواهم کرد!35
اما دیری نپایید که این مساوات ها و عدم تبعیض ها و عفو و گذشت ها، که در سایه مهرورزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) طی 23 سال رسالت ایشان نهادینه شده بود، در عصر خلفا و بنی امیّه از میان رفت و طعم شیرین این مهرورزی به تلخی گرایید، که نمونه های بسیاری از آن در تاریخ ثبت شده است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، چ هشتم، قم، انتشارات اسلامى، 1375، ج 14، ص 467.
2ـ جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، چ ششم، قم، انتشارات اسلامى، 1370، ج 1، ص 18.
3ـ محمّد دشتى، نهج البلاغه، چ سوم، لقمان،1385، خ2، ص 43.
4ـ ابن هشام، السیرة النبویّه، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، ج 4، ص 49.
5ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404، ج 21، ص 132.
6 و 7ـ مولى محسن فیض کاشانى، محجّة البیضاء، چ دوم، قم، انتشارات اسلامى، ج 4، ص 129 / ج 4، ص 130.
8ـ رضى الدین طبرسى، مکارم الاخلاق، قم، شریف رضى، 1412، ص 21.
9ـ سیدمرتضى حسینى فیروزآبادى، فضائل پنج تن در صحاح ستّه، انتشارات فیروزآبادى، 1374، ج 1، ص 232.
10ـ رضى الدین طبرسى، پیشین، ص 21.
11 و 12ـ محمّد ابوزهره، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1373، ج 1، ص 364 / ص 366.
13ـ محمّد محمّدى اشتهاردى، سیماى پر فروغ محمّد، ترجمه کحل البصر اثر شیخ عبّاس قمى، چ دوم،قم،ناصر،1370، ص144.
14ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1365، ج 2، ص 671.
15ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 16، ص 229.
16ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سیره نبوى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1385، دفتر دوم، ص 491.
17ـ محمّدبن احمد قرطبى، تفسیر قرطبى، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، ج 16، ص 94 / عبدالرحمن بن محمّد، تفسیر ثعالبى،بیروت، داراحیاءالتراث العربى،1418،ج5،ص 277.
18ـ مصطفى دلشاد تهرانى، پیشین، ص 476.
19ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1409، ج 12، ص 13.
20ـ بیهقى، سنن کبرى، بیروت، دارالفکر، ج 7، ص 45 / محمّدبن ادریس شافعى، المسند، بیروت، دارالکتب العلمیه، ص 277.
21ـ مرتضى مطهّرى، سیرى در سیره نبوى، چ پانزدهم، قم، صدرا، 1375، ص 56.
22ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 6، ص 441.
23ـ محمّدابوزهره، پیشین، ج 17 ص 359 / طبرانى، المعجم الأوسط، از مصادر حدیث اهل سنّت، ج 6، ص 350.
24ـ بقره: 256.
25ـ مرتضى مطهرى، پیشین، ص 244 و 245.
26ـ محمّد محمّدى اشتهاردى، پیشین، ص 166.
27ـ ورّام بن ابى فراس، مجموعهورّام،قم،مکتبة الفقیه،ج1،ص30.
28ـ محمّد محمّدى اشتهاردى، پیشین، ص 165.
29ـ رضى الدین طبرسى، پیشین، ص 21.
30 و 31ـ محمّد ابوزهره، پیشین، ج 1، ص 370ـ371.
32ـ محمّد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمة، قم، دارالحدیث، 1377، ج 7، ص 3378.
33ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 6، ص 452 و 453.
34 و 35ـ نهج البلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 224، ص 461.