اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز بخش دیگرى از بحث «تزکیه نفس» را به محضر اهل معرفت تقدیم مىداریم:
غفلت از هویّت انسانى؛ ریشه انحرافات
در جلسه گذشته بحثى را تحت این عنوان ارائه کردیم که ریشه همه مفاسد، انحرافات، و سقوط انسان «غفلت» است و چند نمونه از آیات کریمه قرآن را در اینباره یادآور شدیم. سؤالى هم مطرح کردیم که منظور از غفلتى که موجب این سقوط و انحراف، و در نهایت عذاب ابدى مىشود، غفلت از چیست؟
بر اساس یک بحث تحلیلى، گفتیم: مىتوانیم بگوییم منظور از این غفلت، غفلت از هویّت انسانى انسان است؛ چون ما غیر از این وجود مادى و ابعاد حیوانى که داریم، در دیگر ابعاد با سایر حیوانات مشترک هستیم. اما یک بعد دیگر داریم که قابل مقایسه با این ابعاد نیست. آن بعد منشأ تکلیف مىشود و زمینه عروج انسان و رسیدنش را به مقام خلیفةاللهى و قرب الهى فراهم مىآورد. همه این درجات براى آن بعد انسانى انسان است. دلیل این هم که تعبیرى کلى و مبهم براى هویت انسانى به کار مىبریم این است که هنوز هم حقیقت آن هویّت را درست نمىدانیم چیست، اجمالاً مىدانیم در انسان حیثیتى وجود دارد که مىتواند منشأ این ارزشها و تکاملها گردد و اگر از آن سوء استفاده بشود موجب سقوط خواهد شد. حیوان هر قدر رشد یافته و تکامل یافته باشد، هرقدر هوش زیاد داشته باشد، قدرت یادگیرىاش زیاد باشد، هیچگاه نمىتواند به مقام انسانى برسد، و به فرض اگر سقوط هم پیدا بکند، هیچگاه مستحق عذاب ابدى شیاطین و معاندان نخواهد شد. پس یک چیز دیگرى در انسان وجود دارد که از یک سو، زمینه عروج و از سوى دیگر، زمینه سقوط را فراهم مىکند. این را «هویّت انسانى» مىگوییم. اگر ما از این بعد وجودىمان غافل شویم و فقط توجهمان به همان بعد حیوانى باشد، عملاً خودمان را در حد حیوانات تنزّل دادهایم؛ یعنى اگر فکر و ذکر ما همان چیزى باشد که در حیوانات هم هست، از خوردنىها، آشامیدنىها، التذاذات جنسى و چیزهایى از این قبیل، حقیقتا خودمان را از حیوانات برتر ندانستهایم، بلکه حیوانى از نوع دیگر خواهیم بود. به همین دلیل، خداوند مىفرماید: «اولئکَ کالاَنعامِ بَل هُم اضلُّ، اولئکَ همُ الغافلون.» (اعراف: 179) پس آنچه ریشه این غفلت مىشود یا آن متعلّق غفلتى که منشأ این سقوط و این عذاب مىشود، غفلت از هویت انسانى است؛ یعنى یادمان برود که ما چیز دیگرى غیر از حیوانات داریم و حقیقت ما همان چیز است. ابعاد حیوانى به منزله مرکبى هستند براى ما. انسانیت انسان باید بر حیوانیتش سوار باشد، نه این که حیوانیت بر آنها سوار شود. انسان باید مهار حیوانیتش را در دست داشته باشد، نه اینکه تسلیم حیوانیتش بشود. اجمالاً مىتوانیم در یک کلمه بگوییم که غفلت از هویّت انسانى یا هویّت الهى موجب سقوط مىشود.
لوازم توجه به هویّت انسانى
لازمه توجه به هویّت انسانى، دستکم سه مطلب است:
اول. آگاهى
حالت توجه آگاهانه یا نیمهآگاهانه و یا غریزى در همه حیوانات هست. این حالت لازمه مرتبه حیوانیت است. این لازمه مرتبه انسانیت هم هست که انسان به خودش توجه آگاهانه پیدا کند که من چیستم، من کیستم؟ وقتى این توجه را پیدا کند، دستکم به سه سؤال باید پاسخ بدهد:
1. من چگونه پیدا شدهام و از کجا آمدهام؟
2. سرانجام من چه خواهد بود و به کجا خواهم رسید؟
3. چگونه باید مسیر از مبدأ تا منتها را طى کنم؟
جواب صحیح این سؤالات آن است که ما از خداییم و به سوى او مىرویم و در این بین، باید به دستورهاى خدا عمل کنیم تا به سرانجام نیک برسیم. توجه به این سه مطلب در واقع، توجه به اصول سهگانه عقاید «توحید» و «نبوّت» و «معاد» است.
از کجاییم؟ از خدا (توحید). به سوى کجا مىرویم؟ به سوى راه ابدى ثواب و عقاب الهى، به سوى خدا (معاد). در این بین، چگونه باید رفتار کنیم؟ طبق دستورى که خدا به وسیله انبیا به ما داده است (نبوّت). پس متعلَّق غفلت، غفلت از یکى از این سه چیز است. آیاتى که در مورد غفلت است و در مورد نسیان آمده، مىبینید متعلّقش همینهاست؛ «انّ الّذینَ یُضلِّونَ عَن سَبیلِ اللّهِ لَهم عذابٌ شدیدٌ بِما نسوا یومَ الحساب» (ص: 26)؛ «ولا تکونوا کالّذینَ نسوا اللّهَ فاَنساهُم انفَسهم اولئک هم الفاسقون» (حشر: 19)؛ «فذوقوا بهما نَسیتم لقاءَ یومِکم هذا.» (سجده: 14) نسیان خدا، نسیان آیات الهى و نسیان قیامت و روز حساب موجب سقوط مىشود. در مقابل، عامل رشد و وسیله ترقّى و نجات از این هلاکت، توجه به همین سه مرتبه است که هر سه از شؤون هویّت الهى انسان هستند. انسان است که خود را مىیابد که از خدا و به سوى خداست و با خداست.
در این زمینه، مطالب زیادى قابل طرح و بررسى است؛ یکى از مطالبى که مطرح مىشود این است که اصولاً وقتى انسان به مطلبى توجه پیدا مىکند، این توجه از کجا آغاز مىشود و چه سیرى را طى مىکند و در نهایت به کجا مىرسد. ما از مسائل بسیارى غافلیم؛ یعنى در دنیا، در حوزههاى علوم و معرفتهاى گوناگون، صورت مسألههاى زیادى مطرح است؛ مسائل ریاضى، فیزیکى، شیمیایى و انواع سؤالهایى که در عالم هست، ولى ما هیچ توجهى به آنها نداریم؛ غافلیم از این که چنین مسائلى وجود دارند. پس اولین مرحله توجه است؛ توجه به خود صورت مسأله؛ یعنى اینکه چنین چیزى هست یا نیست. تا آدم صورت مسأله را تصور نکند، سؤالى برایش مطرح نمىشود؛ تا سؤالى برایش مطرح نشود، دنبال جوابش نمىرود؛ تا دنبال جواب نرود، علم و معرفت پیدا نمىکند؛ معرفت پیدا نکند، زمینه ایمان فراهم نمىشود. پس اول باید توجه به خود صورت مسأله پیدا کرد.
در اینجا، مورد بحث ما انسانهاى عادى است، وگرنه استثنائاتى در زمینه انبیا و اولیاى خدا هست که ما اصلاً درست نمىدانیم از چه زمانى آگاهى پیدا مىکنند و آگاهىشان به چه چیزهایى هست. اجمالاً مىدانیم که حتى در دوران جنینى هم مىتوانند توجهاتى داشته باشند، علومى داشته باشند، ذکر خدا بگویند، تسبیح بگویند. آنها حسابشان جداست؛ به این معنا که بحث درباره آنها در اینجا به درد ما نمىخورد. آنها آنطور هستند، به ما چه؟ ما چه کار باید بکنیم؟ البته معرفت به این که آنها چه مقامى دارند، بسیار مفید است، اما این بحث مورد توجه ما نیست. اینجا منظور انسانهاى متعارف مثل خودمان است.
همه ما در دوران طفولیت، تا سنینى ـ با اختلافاتى که افراد نسبت به هم دارند ـ از بسیارى مسائل غفلت داشتیم؛ چه بسا که اصلاً صورت مسأله را نمىتوانستیم تصور کنیم. بچه دو سه ساله ـ مثلاً ـ اصلاً نمىتواند صورت بسیارى از مسائل اعتقادى ـ معنوى را تصور کند. بسیارى از مسائل هستند که بنده هم نمىتوانم آنها را درست تصور کنم. دیگران هم کمابیش همینطورند. انسان براى این که بتواند یک سلسله مسائل را تصور کند و صورت مسأله برایش مطرح شود، به مرحلهاى از رشد نیازمند است. این خود دو حالت دارد: یک وقت به مسأله توجه پیدا مىکند و سؤال برایش مطرح مىشود؛ اما یک وقت غافل است. ما بسیارى از چیزها را مىتوانیم تصور کنیم، اما غافلیم که اصلاً چنین مسائلى هم وجود دارند. پس فرض ما بر این است که همه ما کمابیش در مراحلى از زندگىمان ابتدا غفلت داشتیم. باید از غفلت بیرون بیاییم و به هوشیارى برسیم. در دوران طفولیت و خردسالى، ما نسبت به همه مسائلى که باید بدانیم، حتى همین سه مسأله اساسى (توحید و نبوّت و معاد / مِن اَین و فى اَین و الى این) اصلاً توجه نداشتیم. وقتى توانستیم سؤالش را تصور کنیم، ذهن ما به آن توجه پیدا مىکند و در صدد جوابش بر مىآییم.
پس یک غفلت، غفلت ابتدایى است؛ زمانى که توجه ما به صورت مسأله هم پیدا نشده است. چیزى که اینجا کارساز است اینکه باید عاملى پیدا شود که صورت مسأله را براى ما مطرح کند. گاهى افراد به صورت فطرى به یک حد رشدى مىرسند که صورت مسأله برایشان مطرح مىشود. این نشانه آن است که رشد بیشترى دارند؛ بعضىها در شرایطى استثنایى این سؤالات برایشان مطرح مىشود؛ بعضىها هم باید با تلقین و توجه دادن معلم و مربى توجه پیدا کنند. نمونه کسانى که خود به خود توجه پیدا مىکنند، حضرت ابراهیم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ است.
حضرت ابراهیم علیهالسلام در دوران طفولیت در یک غارى بزرگ شد ـ براى اینکه از آفات مصون باشد ـ تا وقتى که نگاه کرد به آسمان و گفت خداى این جهان کیست؟ آیا خورشید است؟ ماه است؟ ستاره است؟ این سؤالات به طور طبیعى برایش مطرح شدند. بعضى بچهها هستند که در همان سن طفولیت، بدون اینکه کسى به آنها القا کند، این سؤالات به ذهنشان مىرسد که ما از کجا پیدا شدهایم؟ چه کسى ما را درست کرده است؟ ولى بعضىها این سؤالات اصلاً برایشان مطرح نمىشود. البته شاید قدرى عوامل محیطى هم اثر داشته باشند که موجب غفلتشان مىشوند؛ مانند شرایط خانواده و محیط، که مانع مىشوند از اینکه توجهشان به چیزهاى دیگر جلب شود. اما بعضىها در شرایط خاصى، خدا یک نوع تربیت الهى برایشان پیش مىآورد تا توجه پیدا کنند.
معمولاً وقتى انسان در شرایط سختى قرار بگیرد و مشکلاتى برایش پیش بیاید، بخصوص اگر پاى مرگ و زندگى در پیش باشد و راهى براى نجات پیدا نکند، این سؤال برایش مطرح مىشود که آیا کسى هست مرا نجات دهد؟ بسیارى از اوقات، همان وقت هم جوابش را خودش پیدا مىکند: کسى که این عالم را آفریده است، مرا مىتواند نجات دهد: «وَ اِذا رَکبوا فِى الفُلکِ دعوُا اللّهَ مُخلصینَ له الدینَ فَلمّا نجّاهم الىَ البرّ اِذا هُم یُشرکون.» (عنکبوت: 65) معمولاً افراد وقتى بر کشتى سوار مىشدند، سفرهاى دریایى طولانى مىشد، کشتىها هم ساده بود و زیاد در معرض خطر غرق شدن واقع مىشدند، وقتى دریا طوفانى مىشد و دیگر خودشان را مشرف به مرگ مىدیدند، دست به دعا بر مىداشتند که خدایا! ما را نجات بده.
اینها عواملى هستند که موجب زدودن غفلت مىشوند. گرفتارىها ـ مراتب ضعیفترش، گرفتارىهاى اجتماعى، فقر، بیمارى و سختىهاى دیگرى که در زندگى پیش مىآیند ـ باعث مىشوند که انسان توجه پیدا کند که چنین مسألهاى هم در کار هست. دو آیه در قرآن کریم داریم، یکى در سوره انعام و دیگرى در سوره اعراف که خداوند مىفرماید: ما هر پیغمبرى براى هر قومى مىفرستادیم، ابتدا آن قوم را به سختىهایى مبتلا مىکردیم، «لعلَّهم یتَضرّعونَ»(1) یا «لَعلَّهم یَضَّرَّعونَ.»(2) ابتلائاتى که مردم پیدا مىکردند، زمینهاى پیدا مىشد تا از غرور و تکبّر و خودخواهىشان کم شود و براى توجه به خدا آماده شوند.
از این آیات استفاده مىشود که یک سنّت عامى است که در هر قومى، خدا پیامبرى فرستاد و مردم دچار سختىهایى شدند؛ دلیلش این است که سختىها موجب مىشوند انسان وقتى از اسباب ظاهرى و عادى ناامید مىشود، فطرتش بیدار شود و توجه پیدا کند به اینکه چه کسى مىتواند مرا از راه دیگرى از این گرفتارى نجات دهد.
اگر این دو تا نبودند، در شرایط عادى، به وسیله معلم و مربى و بالاتر از همه، انبیا این مسائل را براى بشر مطرح مىکنند. در نهجالبلاغه آمده است که یکى از اسرار یا حکمتهاى ارسال انبیا این بوده: «فبعثَ فیهم رُسُلَه و واتر الیهم انبیاءهَ لیَستأدوهم میثاق فطرته و یُذکّروهم منسىَ نعمته...»(3) هرکس یک پیمان فطرى با خدا دارد، ولى متوجه آن نیست. انبیا مىآیند ما را متوجه مىسازند که شما با خدا چنین پیمانى دارید؛ خدا نعمتهایى به شما داده که آنها را فراموش کردهاید؛ آنها را به یادشان مىآورند. به طور کلى، یکى از القابى که خدا براى انبیا و براى کتابهاى آسمانى قایل شده «ذکر» است. به خود پیغمبر «ذکر» اطلاق شده است: «... قدانزلنا الله الیکم ذکرا رسولاً یتلو علیکم آیات الله...» (طلاق: 10 و 11) مفسّر «ذکر» را «رسول» قرار داده است که خود پیغمبر است. یا کتابهاى آسمانى به عنوان «ذکر» یاد شدهاند؛ مثلاً تورات به عنوان «ذکر» نامیده شده است، آنجا که مىفرماید: «ولقد کتبنا فى الزّبور مِن بعدِ الذّکرِ اَنَّ الارضَ یَرثُها عبادِىَ الصّالحون.» (انبیاء: 105) یعنى ابتدا این مطلب را در تورات گفتیم: «انَّ الارضَ یرثِها عبادىَ الصّالحون» بعد هم در زبور گفتیم. به قرآن هم «ذکر» اطلاق شده است: «انّا نحنُ نزّلنا الذّکرَ و انّا لَه لحافِظونَ» (حجر: 9) چرا این اسم به قرآن یا دیگر کتابهاى آسمانى و به انبیا داده شده است؟ براى اینکه اینها غفلتزدایى مىکنند.
اولین مرحله کارى که براى بشر غافل باید انجام بگیرد، این است که او را از غفلت درآورند و به او توجه بدهند تا اصلاً صورت مسأله برایش مطرح شود. در این مرحله، کافى است که برایش سؤال مطرح شود: آیا تو خدایى ندارى؟ آیا قیامتى نیست؟ آیا حساب و کتابى در کار نیست؟ «اَفَحسبتم انّما خَلقناکُم عَبثا و اَنّکم اِلینا لاتُرجعون.» (مؤمنون: 115) خود قرآن سؤال مطرح مىکند؛ مىفرماید: واقعا فکر مىکنید که شما را بیهوده آفریدهایم و هیچ حساب و کتابى در کار نیست؟ اصلاً سؤال مطرح شده موضوعیت دارد. تا وقتى سؤال نباشد، انسان به فکر جواب نمىافتد.
پس یک مرحله یاداورى توجه، هوشیارى، بیدارى و آگاهى است، تا انسان به صورت مسأله توجه پیدا کند. بسیارند در گوشه و کنار دنیا کسانى که اصلاً توجه ندارند به اینکه چیزى هم به نام اعتقاد به خدا و دین و آخرت و این حرفها وجود دارد؛ کسانى هم وجود خود را همین بدن مادى مىدانند، زندگى را همین که دیده مىشود مىدانند، به چیز دیگرى توجهى ندارند که هست یا نیست. انبیا مىآیند براى این که اولاً، این سؤال را برایشان مطرح کنند، بعد در صدد بر مىآیند که براى این سؤال راه حلى ارائه دهند. بسیارى از این سؤالات جواب فطرى دارند، اما باز به آنها توجه ندارند.
دوم. حقیقتیابى
پس از مرحله آگاهى و غفلتزدایى، انسان حالتى پیدا مىکند که سؤال به صورت جدى برایش مطرح مىشود. پس از اینکه کسانى مثل انبیا یا جانشینانشان، علما و وعّاظ، مردم را توجه مىدهند که این سؤالها مطرحند و باید فکر کنید تا جوابى برایشان پیدا کنید، از دو حال خارج نیست: یا افراد چنین آمادگى را پیدا مىکنند و آنها را جدّى مىگیرند و درصدد برمىآیند که به سؤال فکر کنند و جوابش را بیابند؛ یا اینکه سؤال مطرح شده را از یک گوش مىشنوند و از گوش دیگر هم بیرون مىکنند! مىگویند: ما به این حرفها چه کار داریم؟ حالا گرفتارىهاى دیگرى داریم. وقت نیست که به این چیزها فکر کنیم.
اگر پس از توجه پیدا کردن، سؤال را جدّى بگیرند، این خودش یک مرحله شروع است؛ زمینهاى است براى اینکه مشمول رحمت خدا بشوند. خدا هم در مرحله بعدى بیشتر هدایتشان مىکند. این یک اصل کلى حاکم بر تمام اصول و سنّتهاى الهى است که اگر از نعمتهاى خدا استفاده شد، زیاد مىشوند؛ اگر استفاده نشد، گرفته مىشوند؛ دیر یا زود. وقتى این سؤال به عنوان یک نعمت الهى از طرف انبیا و اولیا مطرح مىشود، باید آن را جدّى بگیریم. وقتى به ما گفتند: نظرتان در اینباره چیست؟ چه اعتقادى دارید؟ وقتى دیدیم جواب روشنى نداریم، باید این را جدّى بگیریم و دنبال جوابش برویم بخصوص با توجه به اینکه جدّىترین مسائل زندگى دنیاست، چون نتیجهاش مىتواند عذاب ابدى یا سعادت ابدى باشد. جوابش بىنهایت است؛ یا بىنهایت ثواب، یا بىنهایت عقاب. این مثل سایر مسائل نیست. از این مهمتر چیزى مىتواند باشد؟
اگر سؤال را جدى گرفتیم، در مرحله اول از نعمت خدا قدردانى کردهایم، خدا هم زمینه هدایت را فراهم مىکند، اما اگر بىتوجهى کردیم و اعراض نمودیم، به همین اندازه مستحق عقوبت مىشویم؛ یعنى آمادگى شناخت حق را از دست مىدهیم. قرآن مىفرماید: «و اذا ذُکِّروا لایذَکرون» (صافات: 13) وقتى به آنها توجه مىدهیم، باز هم توجه پیدا نمىکنند. بدتر اینکه توجه پیدا مىکنند و عمدا آن را به فراموشى مىسپارند. گاهى چندان توجه نمىکنند، بىاعتنایى مىکنند؛ مىگویند کارهاى مهمتر داریم. اما گاهى بر عکس با اینکه توجه مىکنند که مسأله جدّى هم هست، عمدا تغافل مىکنند و خود را به فراموشى مىزنند. این یک کفران بالاترى است. در مرحله اول، کفران نعمت این بود که سؤال را جدّى نگرفت. اما در مرحله دوم کفران این است که با اینکه فهمید مسأله جدّى است و توجه هم پیدا کرد، ولى عمدا تغافل کرد. البته بدتر از این هم داریم و آن اینکه پس از توجه پیدا کردن و دانستن جواب مسأله و بعد از آنکه برایش دلیل اقامه کردند و ذهنش قانع شد، در عین حال دلش نپذیرد و عناد بورزد. این «کفر» واقعى است: «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوّا» (نمل: 14) این بالاترین مرحله کفران است.
در ما مسیر توجهمان به یک مسأله تا مرحله نهایى، مراحل گوناگونى را باید پشت سر بگذاریم.
اول. توجه به صورت مسأله؛
دوم. جدّى گرفتن و در صدد پیدا کردن جواب برآمدن ـ مثبت یا منفى.
به طور عادى، دلیل به گونهاى است که ذهن انسان متعارف را قانع مىکند. در سایر مسائل، وقتى دلیل اقامه شود، انسان غیر مغرض مىپذیرد، اما اگر لج کرد و گفت نه؛ با اینکه ذهنش دلیل را پذیرفته است، ولى قانع نشد، عمدا گوشش را به کرى زد، این مرحله دوم کفران نعمت است.
مرحله سوم اینکه پس از علم و یقین پیدا کردن، عمدا انکار کند؛ با اینکه مىداند هست، بگوید: نه اصلاً چنین چیزى در کار نیست. اینها مراحل مختلفى است؛ بعضى جاها اسمش «غفلت» است، بعضى جاها «نسیان»، بعضى جاها «جهل». کسى که صورت مسأله برایش مطرح شده است، جوابش را نمىداند «جاهل» است؛ «جاهل قاصر». وقتى صورت مسأله برایش مطرح شد، استدلال کرد ولى نتوانست جواب صحیح پیدا کند «جاهل مرکّب» است؛ یعنى تصور مىکند مىداند، ولى نمىداند. اما کسى که عنادا انکار مىکند، «کافر» است. اینها مراحلى هستند که ما نسبت به همه چیز مىتوانیم تصور کنیم. بخصوص نسبت به آنچه اکنون مورد بحث ماست: توجه به خدا، قیامت و راهنمایىهاى الهى.
حال ممکن است سؤال شود که چه ارتباطى بین اینها وجود دارد؟ چون این خطرها در مسیر انسان وجود دارند، ما هم ممکن است نسبت به خدا به غفلت مبتلا شویم؛ ممکن است با اینکه به ما تذکر مىدهند توجه پیدا نکنیم، یا بدتر ـ خداى نکرده ـ کسانى هستند که قرآن مىفرماید: «و اِذا ذُکِرَ اللّهُ وحدَه اشمأزّتْ قلوبُ الّذینَ لایُؤمنون بِالآخرةِ» (زمر: 45)؛ مردمى هستند که وقتى اسم خدا را مىبرى؛ مىگویى خداى یگانه، نه تنها استقبال نمىکنند و دلشان خاشع نمىشود و در مقابل خدا تعظیم نمىکنند، بلکه حالت نفرت برایشان پیدا مىشود که چرا اصلاً اسم خدا را شنیدهاند.
تعجب نکنید! امروز کسانى خودشان را مسلمان و روشنفکر مذهبى مىدانند، اما ابا دارند از اینکه سخنرانىشان را با نام خدا شروع کنند! مقاله مىنویسند، کتاب مىنویسند، و خوششان نمىآید در اولش «به نام خدا» بنویسند، با وجود این، مىگویند: مسلمان هستیم، «ملّى ـ مذهبى» هستیم، «روشنفکر مذهبى» هستیم. علاوه بر اینکه دلشان از شنیدن نام خدا خشوع پیدا نمىکند، بدتر اشمئزاز پیدا مىکنند. کسانى که اینجور شدند، خدا هم در مقابل، مجازاتهایى دارد؛ همانگونه که اگر کسى از نعمت قدردانى کند، نعمتش زیاد مىشود، هدایتش بیشتر مىگردد، کسانى هم که انحراف پیدا مىکنند، خدا انحرافشان را بیشتر مىکند: «فلمّا زاغوا اَزاغَ اللّهُ قُلوبَهم.» (صف: 5) وقتى اینها عمدا راه انحراف را در پیش گرفتند، خدا کارى مىکند که بعد نتوانند راه حق را بشناسند: «یُضِلُّ مَن یَشاءُ» (رعد: 27)؛ «خَتَم اللّهُ على قلوبِهم و على سَمعهم و على اَبصارِهم غشاوةٌ» (بقره: 7) اینها کسانى هستند که هواى نفس خود را به عنوان معبود اتخاذ کردهاند: «افرأیتَ مَن اتخذَ الهه هواهُ» (جاثیه: 23) تا آنجا که مىفرماید: «فمَن یَهدی مَن اَضَلَّ اللّه.» (روم: 23) چنین کسانى را که خدا گمراهشان مىکند، چه کسى مىتواند هدایت کند؟ «و مَن یُضلِلِ اللّهُ فَماله مِن هادٍ.» (رعد: 33) اینها را دیگر هیچ کس نمىتواند هدایت کند.
پس اگر انسان توجه پیدا کرد، دلیل برایش اقامه کردند قدردانى نکرد، انبیا تذکر دادند به آنها وقعى نگذاشت، بلکه بر عکس در صدد انکار برآمد، کارش به جایى مىرسد که دیگر نمىتواند توجه پیدا کند. گاهى هم ممکن است خودش بخواهد اما نتواند: «و لاتُطع مَن اَغفلنا قلبَه عَن ذِکرنا و اتبّعَ هواهُ و کانَ اَمرُه فُرُطا.» (کهف: 28) کسانى هستند که اصلاً خدا نمىخواهد او را یاد کنند. دلهایشان را از یاد خود غافل کرده است. حواست جمع باشد! با کسانى که خدا دلهایشان را از یاد خود غافل کرده است رفاقت نکن. حرف اینها را گوش نکن! «فَاَعرِض عَن مّن تولّى عَن ذِکرنا و لم یُرد اِلاّ الحیاةَ الدُّنیا.» (نجم: 29) رسما خدا مىفرماید: اینها را گمراه مىکنیم، مهر به قلبشان مىزنیم تا هیچ نفهمند و حقیقت را در نیابند. در نهایت، کارشان به جایى مىرسد که به جهل خودشان افتخار مىکنند و مىگویند: «دیگران هم باید به حدى برسند که نسبت به همه چیز شک کنند!» تصور مىکنند خیلى هنر کردهاند که به این مقام رسیدهاند.
حالا سؤال این است که وقتى که چنین خطرى در مسیر ما وجود دارد، یعنى آدمیزاد مىتواند طورى بشود که دیگر دلش میل نکند که یاد خدا باشد، بلکه بدتر، اصلاً از یاد او ناراحت شود، چه کنیم که به این خطرها مبتلا نشویم؟
باید ببینیم چه چیزهایى موجب غفلت مىشوند؛ غفلتهاى بعد از طرح صورت مسأله. صورت مسأله که ـ الحمدلله ـ برایمان مطرح شده، جوابش را هم به دست آوردهایم؛ ایمان آوردهایم، اما غفلتهاى بعدى خطرناکند. باید ببینیم چه چیزهایى ممکن است موجب شوند که دل ما از این سه اصل غافل شود؛ اصولى که نشانه هویّت انسانى ما هستند؛ نشانه مسؤولیت در مقابل خدا هستند. اگر به اهمیّت این مسؤولیت واقف نباشیم، در واقع انسان نیستیم. چون خودمان را در مقابل خدا مسؤول مىدانیم و به روز حساب و کتابى قایل هستیم، انسان هستیم. اما ممکن است غفلتهایى عارض ما شوند که به تدریج، زمینه انحرافات دیگر و سقوط ما را فراهم کنند. پس سؤالى که در این زمینه اهمیت دارد و باید دربارهاش بیشتر فکر کنیم همین است که چه عواملى موجب غفلت مىشوند و چه عواملى مىتوانند رفع غفلت کنند؟
ادامه دارد...
پىنوشتها
1ـ «ولَقد ارسلنا الى اُمم مِن قلبکَ فاخذناهم بالبأساءِ و الضّرّاءِ لَعلّهم یتضرَّعون.» (انعام: 42)
2ـ «و ما ارسلنا فى قریةٍ مِن نبىّ الاّ اخذنا اهلها بالبأساءِ والضّرا لعلّهم یضّرّعون.» (اعراف: 94)
3ـ نهجالبلاغه، شرح ابن ابىالحدید، ج 1، ص 113.
غفلت از هویّت انسانى؛ ریشه انحرافات
در جلسه گذشته بحثى را تحت این عنوان ارائه کردیم که ریشه همه مفاسد، انحرافات، و سقوط انسان «غفلت» است و چند نمونه از آیات کریمه قرآن را در اینباره یادآور شدیم. سؤالى هم مطرح کردیم که منظور از غفلتى که موجب این سقوط و انحراف، و در نهایت عذاب ابدى مىشود، غفلت از چیست؟
بر اساس یک بحث تحلیلى، گفتیم: مىتوانیم بگوییم منظور از این غفلت، غفلت از هویّت انسانى انسان است؛ چون ما غیر از این وجود مادى و ابعاد حیوانى که داریم، در دیگر ابعاد با سایر حیوانات مشترک هستیم. اما یک بعد دیگر داریم که قابل مقایسه با این ابعاد نیست. آن بعد منشأ تکلیف مىشود و زمینه عروج انسان و رسیدنش را به مقام خلیفةاللهى و قرب الهى فراهم مىآورد. همه این درجات براى آن بعد انسانى انسان است. دلیل این هم که تعبیرى کلى و مبهم براى هویت انسانى به کار مىبریم این است که هنوز هم حقیقت آن هویّت را درست نمىدانیم چیست، اجمالاً مىدانیم در انسان حیثیتى وجود دارد که مىتواند منشأ این ارزشها و تکاملها گردد و اگر از آن سوء استفاده بشود موجب سقوط خواهد شد. حیوان هر قدر رشد یافته و تکامل یافته باشد، هرقدر هوش زیاد داشته باشد، قدرت یادگیرىاش زیاد باشد، هیچگاه نمىتواند به مقام انسانى برسد، و به فرض اگر سقوط هم پیدا بکند، هیچگاه مستحق عذاب ابدى شیاطین و معاندان نخواهد شد. پس یک چیز دیگرى در انسان وجود دارد که از یک سو، زمینه عروج و از سوى دیگر، زمینه سقوط را فراهم مىکند. این را «هویّت انسانى» مىگوییم. اگر ما از این بعد وجودىمان غافل شویم و فقط توجهمان به همان بعد حیوانى باشد، عملاً خودمان را در حد حیوانات تنزّل دادهایم؛ یعنى اگر فکر و ذکر ما همان چیزى باشد که در حیوانات هم هست، از خوردنىها، آشامیدنىها، التذاذات جنسى و چیزهایى از این قبیل، حقیقتا خودمان را از حیوانات برتر ندانستهایم، بلکه حیوانى از نوع دیگر خواهیم بود. به همین دلیل، خداوند مىفرماید: «اولئکَ کالاَنعامِ بَل هُم اضلُّ، اولئکَ همُ الغافلون.» (اعراف: 179) پس آنچه ریشه این غفلت مىشود یا آن متعلّق غفلتى که منشأ این سقوط و این عذاب مىشود، غفلت از هویت انسانى است؛ یعنى یادمان برود که ما چیز دیگرى غیر از حیوانات داریم و حقیقت ما همان چیز است. ابعاد حیوانى به منزله مرکبى هستند براى ما. انسانیت انسان باید بر حیوانیتش سوار باشد، نه این که حیوانیت بر آنها سوار شود. انسان باید مهار حیوانیتش را در دست داشته باشد، نه اینکه تسلیم حیوانیتش بشود. اجمالاً مىتوانیم در یک کلمه بگوییم که غفلت از هویّت انسانى یا هویّت الهى موجب سقوط مىشود.
لوازم توجه به هویّت انسانى
لازمه توجه به هویّت انسانى، دستکم سه مطلب است:
اول. آگاهى
حالت توجه آگاهانه یا نیمهآگاهانه و یا غریزى در همه حیوانات هست. این حالت لازمه مرتبه حیوانیت است. این لازمه مرتبه انسانیت هم هست که انسان به خودش توجه آگاهانه پیدا کند که من چیستم، من کیستم؟ وقتى این توجه را پیدا کند، دستکم به سه سؤال باید پاسخ بدهد:
1. من چگونه پیدا شدهام و از کجا آمدهام؟
2. سرانجام من چه خواهد بود و به کجا خواهم رسید؟
3. چگونه باید مسیر از مبدأ تا منتها را طى کنم؟
جواب صحیح این سؤالات آن است که ما از خداییم و به سوى او مىرویم و در این بین، باید به دستورهاى خدا عمل کنیم تا به سرانجام نیک برسیم. توجه به این سه مطلب در واقع، توجه به اصول سهگانه عقاید «توحید» و «نبوّت» و «معاد» است.
از کجاییم؟ از خدا (توحید). به سوى کجا مىرویم؟ به سوى راه ابدى ثواب و عقاب الهى، به سوى خدا (معاد). در این بین، چگونه باید رفتار کنیم؟ طبق دستورى که خدا به وسیله انبیا به ما داده است (نبوّت). پس متعلَّق غفلت، غفلت از یکى از این سه چیز است. آیاتى که در مورد غفلت است و در مورد نسیان آمده، مىبینید متعلّقش همینهاست؛ «انّ الّذینَ یُضلِّونَ عَن سَبیلِ اللّهِ لَهم عذابٌ شدیدٌ بِما نسوا یومَ الحساب» (ص: 26)؛ «ولا تکونوا کالّذینَ نسوا اللّهَ فاَنساهُم انفَسهم اولئک هم الفاسقون» (حشر: 19)؛ «فذوقوا بهما نَسیتم لقاءَ یومِکم هذا.» (سجده: 14) نسیان خدا، نسیان آیات الهى و نسیان قیامت و روز حساب موجب سقوط مىشود. در مقابل، عامل رشد و وسیله ترقّى و نجات از این هلاکت، توجه به همین سه مرتبه است که هر سه از شؤون هویّت الهى انسان هستند. انسان است که خود را مىیابد که از خدا و به سوى خداست و با خداست.
در این زمینه، مطالب زیادى قابل طرح و بررسى است؛ یکى از مطالبى که مطرح مىشود این است که اصولاً وقتى انسان به مطلبى توجه پیدا مىکند، این توجه از کجا آغاز مىشود و چه سیرى را طى مىکند و در نهایت به کجا مىرسد. ما از مسائل بسیارى غافلیم؛ یعنى در دنیا، در حوزههاى علوم و معرفتهاى گوناگون، صورت مسألههاى زیادى مطرح است؛ مسائل ریاضى، فیزیکى، شیمیایى و انواع سؤالهایى که در عالم هست، ولى ما هیچ توجهى به آنها نداریم؛ غافلیم از این که چنین مسائلى وجود دارند. پس اولین مرحله توجه است؛ توجه به خود صورت مسأله؛ یعنى اینکه چنین چیزى هست یا نیست. تا آدم صورت مسأله را تصور نکند، سؤالى برایش مطرح نمىشود؛ تا سؤالى برایش مطرح نشود، دنبال جوابش نمىرود؛ تا دنبال جواب نرود، علم و معرفت پیدا نمىکند؛ معرفت پیدا نکند، زمینه ایمان فراهم نمىشود. پس اول باید توجه به خود صورت مسأله پیدا کرد.
در اینجا، مورد بحث ما انسانهاى عادى است، وگرنه استثنائاتى در زمینه انبیا و اولیاى خدا هست که ما اصلاً درست نمىدانیم از چه زمانى آگاهى پیدا مىکنند و آگاهىشان به چه چیزهایى هست. اجمالاً مىدانیم که حتى در دوران جنینى هم مىتوانند توجهاتى داشته باشند، علومى داشته باشند، ذکر خدا بگویند، تسبیح بگویند. آنها حسابشان جداست؛ به این معنا که بحث درباره آنها در اینجا به درد ما نمىخورد. آنها آنطور هستند، به ما چه؟ ما چه کار باید بکنیم؟ البته معرفت به این که آنها چه مقامى دارند، بسیار مفید است، اما این بحث مورد توجه ما نیست. اینجا منظور انسانهاى متعارف مثل خودمان است.
همه ما در دوران طفولیت، تا سنینى ـ با اختلافاتى که افراد نسبت به هم دارند ـ از بسیارى مسائل غفلت داشتیم؛ چه بسا که اصلاً صورت مسأله را نمىتوانستیم تصور کنیم. بچه دو سه ساله ـ مثلاً ـ اصلاً نمىتواند صورت بسیارى از مسائل اعتقادى ـ معنوى را تصور کند. بسیارى از مسائل هستند که بنده هم نمىتوانم آنها را درست تصور کنم. دیگران هم کمابیش همینطورند. انسان براى این که بتواند یک سلسله مسائل را تصور کند و صورت مسأله برایش مطرح شود، به مرحلهاى از رشد نیازمند است. این خود دو حالت دارد: یک وقت به مسأله توجه پیدا مىکند و سؤال برایش مطرح مىشود؛ اما یک وقت غافل است. ما بسیارى از چیزها را مىتوانیم تصور کنیم، اما غافلیم که اصلاً چنین مسائلى هم وجود دارند. پس فرض ما بر این است که همه ما کمابیش در مراحلى از زندگىمان ابتدا غفلت داشتیم. باید از غفلت بیرون بیاییم و به هوشیارى برسیم. در دوران طفولیت و خردسالى، ما نسبت به همه مسائلى که باید بدانیم، حتى همین سه مسأله اساسى (توحید و نبوّت و معاد / مِن اَین و فى اَین و الى این) اصلاً توجه نداشتیم. وقتى توانستیم سؤالش را تصور کنیم، ذهن ما به آن توجه پیدا مىکند و در صدد جوابش بر مىآییم.
پس یک غفلت، غفلت ابتدایى است؛ زمانى که توجه ما به صورت مسأله هم پیدا نشده است. چیزى که اینجا کارساز است اینکه باید عاملى پیدا شود که صورت مسأله را براى ما مطرح کند. گاهى افراد به صورت فطرى به یک حد رشدى مىرسند که صورت مسأله برایشان مطرح مىشود. این نشانه آن است که رشد بیشترى دارند؛ بعضىها در شرایطى استثنایى این سؤالات برایشان مطرح مىشود؛ بعضىها هم باید با تلقین و توجه دادن معلم و مربى توجه پیدا کنند. نمونه کسانى که خود به خود توجه پیدا مىکنند، حضرت ابراهیم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ است.
حضرت ابراهیم علیهالسلام در دوران طفولیت در یک غارى بزرگ شد ـ براى اینکه از آفات مصون باشد ـ تا وقتى که نگاه کرد به آسمان و گفت خداى این جهان کیست؟ آیا خورشید است؟ ماه است؟ ستاره است؟ این سؤالات به طور طبیعى برایش مطرح شدند. بعضى بچهها هستند که در همان سن طفولیت، بدون اینکه کسى به آنها القا کند، این سؤالات به ذهنشان مىرسد که ما از کجا پیدا شدهایم؟ چه کسى ما را درست کرده است؟ ولى بعضىها این سؤالات اصلاً برایشان مطرح نمىشود. البته شاید قدرى عوامل محیطى هم اثر داشته باشند که موجب غفلتشان مىشوند؛ مانند شرایط خانواده و محیط، که مانع مىشوند از اینکه توجهشان به چیزهاى دیگر جلب شود. اما بعضىها در شرایط خاصى، خدا یک نوع تربیت الهى برایشان پیش مىآورد تا توجه پیدا کنند.
معمولاً وقتى انسان در شرایط سختى قرار بگیرد و مشکلاتى برایش پیش بیاید، بخصوص اگر پاى مرگ و زندگى در پیش باشد و راهى براى نجات پیدا نکند، این سؤال برایش مطرح مىشود که آیا کسى هست مرا نجات دهد؟ بسیارى از اوقات، همان وقت هم جوابش را خودش پیدا مىکند: کسى که این عالم را آفریده است، مرا مىتواند نجات دهد: «وَ اِذا رَکبوا فِى الفُلکِ دعوُا اللّهَ مُخلصینَ له الدینَ فَلمّا نجّاهم الىَ البرّ اِذا هُم یُشرکون.» (عنکبوت: 65) معمولاً افراد وقتى بر کشتى سوار مىشدند، سفرهاى دریایى طولانى مىشد، کشتىها هم ساده بود و زیاد در معرض خطر غرق شدن واقع مىشدند، وقتى دریا طوفانى مىشد و دیگر خودشان را مشرف به مرگ مىدیدند، دست به دعا بر مىداشتند که خدایا! ما را نجات بده.
اینها عواملى هستند که موجب زدودن غفلت مىشوند. گرفتارىها ـ مراتب ضعیفترش، گرفتارىهاى اجتماعى، فقر، بیمارى و سختىهاى دیگرى که در زندگى پیش مىآیند ـ باعث مىشوند که انسان توجه پیدا کند که چنین مسألهاى هم در کار هست. دو آیه در قرآن کریم داریم، یکى در سوره انعام و دیگرى در سوره اعراف که خداوند مىفرماید: ما هر پیغمبرى براى هر قومى مىفرستادیم، ابتدا آن قوم را به سختىهایى مبتلا مىکردیم، «لعلَّهم یتَضرّعونَ»(1) یا «لَعلَّهم یَضَّرَّعونَ.»(2) ابتلائاتى که مردم پیدا مىکردند، زمینهاى پیدا مىشد تا از غرور و تکبّر و خودخواهىشان کم شود و براى توجه به خدا آماده شوند.
از این آیات استفاده مىشود که یک سنّت عامى است که در هر قومى، خدا پیامبرى فرستاد و مردم دچار سختىهایى شدند؛ دلیلش این است که سختىها موجب مىشوند انسان وقتى از اسباب ظاهرى و عادى ناامید مىشود، فطرتش بیدار شود و توجه پیدا کند به اینکه چه کسى مىتواند مرا از راه دیگرى از این گرفتارى نجات دهد.
اگر این دو تا نبودند، در شرایط عادى، به وسیله معلم و مربى و بالاتر از همه، انبیا این مسائل را براى بشر مطرح مىکنند. در نهجالبلاغه آمده است که یکى از اسرار یا حکمتهاى ارسال انبیا این بوده: «فبعثَ فیهم رُسُلَه و واتر الیهم انبیاءهَ لیَستأدوهم میثاق فطرته و یُذکّروهم منسىَ نعمته...»(3) هرکس یک پیمان فطرى با خدا دارد، ولى متوجه آن نیست. انبیا مىآیند ما را متوجه مىسازند که شما با خدا چنین پیمانى دارید؛ خدا نعمتهایى به شما داده که آنها را فراموش کردهاید؛ آنها را به یادشان مىآورند. به طور کلى، یکى از القابى که خدا براى انبیا و براى کتابهاى آسمانى قایل شده «ذکر» است. به خود پیغمبر «ذکر» اطلاق شده است: «... قدانزلنا الله الیکم ذکرا رسولاً یتلو علیکم آیات الله...» (طلاق: 10 و 11) مفسّر «ذکر» را «رسول» قرار داده است که خود پیغمبر است. یا کتابهاى آسمانى به عنوان «ذکر» یاد شدهاند؛ مثلاً تورات به عنوان «ذکر» نامیده شده است، آنجا که مىفرماید: «ولقد کتبنا فى الزّبور مِن بعدِ الذّکرِ اَنَّ الارضَ یَرثُها عبادِىَ الصّالحون.» (انبیاء: 105) یعنى ابتدا این مطلب را در تورات گفتیم: «انَّ الارضَ یرثِها عبادىَ الصّالحون» بعد هم در زبور گفتیم. به قرآن هم «ذکر» اطلاق شده است: «انّا نحنُ نزّلنا الذّکرَ و انّا لَه لحافِظونَ» (حجر: 9) چرا این اسم به قرآن یا دیگر کتابهاى آسمانى و به انبیا داده شده است؟ براى اینکه اینها غفلتزدایى مىکنند.
اولین مرحله کارى که براى بشر غافل باید انجام بگیرد، این است که او را از غفلت درآورند و به او توجه بدهند تا اصلاً صورت مسأله برایش مطرح شود. در این مرحله، کافى است که برایش سؤال مطرح شود: آیا تو خدایى ندارى؟ آیا قیامتى نیست؟ آیا حساب و کتابى در کار نیست؟ «اَفَحسبتم انّما خَلقناکُم عَبثا و اَنّکم اِلینا لاتُرجعون.» (مؤمنون: 115) خود قرآن سؤال مطرح مىکند؛ مىفرماید: واقعا فکر مىکنید که شما را بیهوده آفریدهایم و هیچ حساب و کتابى در کار نیست؟ اصلاً سؤال مطرح شده موضوعیت دارد. تا وقتى سؤال نباشد، انسان به فکر جواب نمىافتد.
پس یک مرحله یاداورى توجه، هوشیارى، بیدارى و آگاهى است، تا انسان به صورت مسأله توجه پیدا کند. بسیارند در گوشه و کنار دنیا کسانى که اصلاً توجه ندارند به اینکه چیزى هم به نام اعتقاد به خدا و دین و آخرت و این حرفها وجود دارد؛ کسانى هم وجود خود را همین بدن مادى مىدانند، زندگى را همین که دیده مىشود مىدانند، به چیز دیگرى توجهى ندارند که هست یا نیست. انبیا مىآیند براى این که اولاً، این سؤال را برایشان مطرح کنند، بعد در صدد بر مىآیند که براى این سؤال راه حلى ارائه دهند. بسیارى از این سؤالات جواب فطرى دارند، اما باز به آنها توجه ندارند.
دوم. حقیقتیابى
پس از مرحله آگاهى و غفلتزدایى، انسان حالتى پیدا مىکند که سؤال به صورت جدى برایش مطرح مىشود. پس از اینکه کسانى مثل انبیا یا جانشینانشان، علما و وعّاظ، مردم را توجه مىدهند که این سؤالها مطرحند و باید فکر کنید تا جوابى برایشان پیدا کنید، از دو حال خارج نیست: یا افراد چنین آمادگى را پیدا مىکنند و آنها را جدّى مىگیرند و درصدد برمىآیند که به سؤال فکر کنند و جوابش را بیابند؛ یا اینکه سؤال مطرح شده را از یک گوش مىشنوند و از گوش دیگر هم بیرون مىکنند! مىگویند: ما به این حرفها چه کار داریم؟ حالا گرفتارىهاى دیگرى داریم. وقت نیست که به این چیزها فکر کنیم.
اگر پس از توجه پیدا کردن، سؤال را جدّى بگیرند، این خودش یک مرحله شروع است؛ زمینهاى است براى اینکه مشمول رحمت خدا بشوند. خدا هم در مرحله بعدى بیشتر هدایتشان مىکند. این یک اصل کلى حاکم بر تمام اصول و سنّتهاى الهى است که اگر از نعمتهاى خدا استفاده شد، زیاد مىشوند؛ اگر استفاده نشد، گرفته مىشوند؛ دیر یا زود. وقتى این سؤال به عنوان یک نعمت الهى از طرف انبیا و اولیا مطرح مىشود، باید آن را جدّى بگیریم. وقتى به ما گفتند: نظرتان در اینباره چیست؟ چه اعتقادى دارید؟ وقتى دیدیم جواب روشنى نداریم، باید این را جدّى بگیریم و دنبال جوابش برویم بخصوص با توجه به اینکه جدّىترین مسائل زندگى دنیاست، چون نتیجهاش مىتواند عذاب ابدى یا سعادت ابدى باشد. جوابش بىنهایت است؛ یا بىنهایت ثواب، یا بىنهایت عقاب. این مثل سایر مسائل نیست. از این مهمتر چیزى مىتواند باشد؟
اگر سؤال را جدى گرفتیم، در مرحله اول از نعمت خدا قدردانى کردهایم، خدا هم زمینه هدایت را فراهم مىکند، اما اگر بىتوجهى کردیم و اعراض نمودیم، به همین اندازه مستحق عقوبت مىشویم؛ یعنى آمادگى شناخت حق را از دست مىدهیم. قرآن مىفرماید: «و اذا ذُکِّروا لایذَکرون» (صافات: 13) وقتى به آنها توجه مىدهیم، باز هم توجه پیدا نمىکنند. بدتر اینکه توجه پیدا مىکنند و عمدا آن را به فراموشى مىسپارند. گاهى چندان توجه نمىکنند، بىاعتنایى مىکنند؛ مىگویند کارهاى مهمتر داریم. اما گاهى بر عکس با اینکه توجه مىکنند که مسأله جدّى هم هست، عمدا تغافل مىکنند و خود را به فراموشى مىزنند. این یک کفران بالاترى است. در مرحله اول، کفران نعمت این بود که سؤال را جدّى نگرفت. اما در مرحله دوم کفران این است که با اینکه فهمید مسأله جدّى است و توجه هم پیدا کرد، ولى عمدا تغافل کرد. البته بدتر از این هم داریم و آن اینکه پس از توجه پیدا کردن و دانستن جواب مسأله و بعد از آنکه برایش دلیل اقامه کردند و ذهنش قانع شد، در عین حال دلش نپذیرد و عناد بورزد. این «کفر» واقعى است: «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوّا» (نمل: 14) این بالاترین مرحله کفران است.
در ما مسیر توجهمان به یک مسأله تا مرحله نهایى، مراحل گوناگونى را باید پشت سر بگذاریم.
اول. توجه به صورت مسأله؛
دوم. جدّى گرفتن و در صدد پیدا کردن جواب برآمدن ـ مثبت یا منفى.
به طور عادى، دلیل به گونهاى است که ذهن انسان متعارف را قانع مىکند. در سایر مسائل، وقتى دلیل اقامه شود، انسان غیر مغرض مىپذیرد، اما اگر لج کرد و گفت نه؛ با اینکه ذهنش دلیل را پذیرفته است، ولى قانع نشد، عمدا گوشش را به کرى زد، این مرحله دوم کفران نعمت است.
مرحله سوم اینکه پس از علم و یقین پیدا کردن، عمدا انکار کند؛ با اینکه مىداند هست، بگوید: نه اصلاً چنین چیزى در کار نیست. اینها مراحل مختلفى است؛ بعضى جاها اسمش «غفلت» است، بعضى جاها «نسیان»، بعضى جاها «جهل». کسى که صورت مسأله برایش مطرح شده است، جوابش را نمىداند «جاهل» است؛ «جاهل قاصر». وقتى صورت مسأله برایش مطرح شد، استدلال کرد ولى نتوانست جواب صحیح پیدا کند «جاهل مرکّب» است؛ یعنى تصور مىکند مىداند، ولى نمىداند. اما کسى که عنادا انکار مىکند، «کافر» است. اینها مراحلى هستند که ما نسبت به همه چیز مىتوانیم تصور کنیم. بخصوص نسبت به آنچه اکنون مورد بحث ماست: توجه به خدا، قیامت و راهنمایىهاى الهى.
حال ممکن است سؤال شود که چه ارتباطى بین اینها وجود دارد؟ چون این خطرها در مسیر انسان وجود دارند، ما هم ممکن است نسبت به خدا به غفلت مبتلا شویم؛ ممکن است با اینکه به ما تذکر مىدهند توجه پیدا نکنیم، یا بدتر ـ خداى نکرده ـ کسانى هستند که قرآن مىفرماید: «و اِذا ذُکِرَ اللّهُ وحدَه اشمأزّتْ قلوبُ الّذینَ لایُؤمنون بِالآخرةِ» (زمر: 45)؛ مردمى هستند که وقتى اسم خدا را مىبرى؛ مىگویى خداى یگانه، نه تنها استقبال نمىکنند و دلشان خاشع نمىشود و در مقابل خدا تعظیم نمىکنند، بلکه حالت نفرت برایشان پیدا مىشود که چرا اصلاً اسم خدا را شنیدهاند.
تعجب نکنید! امروز کسانى خودشان را مسلمان و روشنفکر مذهبى مىدانند، اما ابا دارند از اینکه سخنرانىشان را با نام خدا شروع کنند! مقاله مىنویسند، کتاب مىنویسند، و خوششان نمىآید در اولش «به نام خدا» بنویسند، با وجود این، مىگویند: مسلمان هستیم، «ملّى ـ مذهبى» هستیم، «روشنفکر مذهبى» هستیم. علاوه بر اینکه دلشان از شنیدن نام خدا خشوع پیدا نمىکند، بدتر اشمئزاز پیدا مىکنند. کسانى که اینجور شدند، خدا هم در مقابل، مجازاتهایى دارد؛ همانگونه که اگر کسى از نعمت قدردانى کند، نعمتش زیاد مىشود، هدایتش بیشتر مىگردد، کسانى هم که انحراف پیدا مىکنند، خدا انحرافشان را بیشتر مىکند: «فلمّا زاغوا اَزاغَ اللّهُ قُلوبَهم.» (صف: 5) وقتى اینها عمدا راه انحراف را در پیش گرفتند، خدا کارى مىکند که بعد نتوانند راه حق را بشناسند: «یُضِلُّ مَن یَشاءُ» (رعد: 27)؛ «خَتَم اللّهُ على قلوبِهم و على سَمعهم و على اَبصارِهم غشاوةٌ» (بقره: 7) اینها کسانى هستند که هواى نفس خود را به عنوان معبود اتخاذ کردهاند: «افرأیتَ مَن اتخذَ الهه هواهُ» (جاثیه: 23) تا آنجا که مىفرماید: «فمَن یَهدی مَن اَضَلَّ اللّه.» (روم: 23) چنین کسانى را که خدا گمراهشان مىکند، چه کسى مىتواند هدایت کند؟ «و مَن یُضلِلِ اللّهُ فَماله مِن هادٍ.» (رعد: 33) اینها را دیگر هیچ کس نمىتواند هدایت کند.
پس اگر انسان توجه پیدا کرد، دلیل برایش اقامه کردند قدردانى نکرد، انبیا تذکر دادند به آنها وقعى نگذاشت، بلکه بر عکس در صدد انکار برآمد، کارش به جایى مىرسد که دیگر نمىتواند توجه پیدا کند. گاهى هم ممکن است خودش بخواهد اما نتواند: «و لاتُطع مَن اَغفلنا قلبَه عَن ذِکرنا و اتبّعَ هواهُ و کانَ اَمرُه فُرُطا.» (کهف: 28) کسانى هستند که اصلاً خدا نمىخواهد او را یاد کنند. دلهایشان را از یاد خود غافل کرده است. حواست جمع باشد! با کسانى که خدا دلهایشان را از یاد خود غافل کرده است رفاقت نکن. حرف اینها را گوش نکن! «فَاَعرِض عَن مّن تولّى عَن ذِکرنا و لم یُرد اِلاّ الحیاةَ الدُّنیا.» (نجم: 29) رسما خدا مىفرماید: اینها را گمراه مىکنیم، مهر به قلبشان مىزنیم تا هیچ نفهمند و حقیقت را در نیابند. در نهایت، کارشان به جایى مىرسد که به جهل خودشان افتخار مىکنند و مىگویند: «دیگران هم باید به حدى برسند که نسبت به همه چیز شک کنند!» تصور مىکنند خیلى هنر کردهاند که به این مقام رسیدهاند.
حالا سؤال این است که وقتى که چنین خطرى در مسیر ما وجود دارد، یعنى آدمیزاد مىتواند طورى بشود که دیگر دلش میل نکند که یاد خدا باشد، بلکه بدتر، اصلاً از یاد او ناراحت شود، چه کنیم که به این خطرها مبتلا نشویم؟
باید ببینیم چه چیزهایى موجب غفلت مىشوند؛ غفلتهاى بعد از طرح صورت مسأله. صورت مسأله که ـ الحمدلله ـ برایمان مطرح شده، جوابش را هم به دست آوردهایم؛ ایمان آوردهایم، اما غفلتهاى بعدى خطرناکند. باید ببینیم چه چیزهایى ممکن است موجب شوند که دل ما از این سه اصل غافل شود؛ اصولى که نشانه هویّت انسانى ما هستند؛ نشانه مسؤولیت در مقابل خدا هستند. اگر به اهمیّت این مسؤولیت واقف نباشیم، در واقع انسان نیستیم. چون خودمان را در مقابل خدا مسؤول مىدانیم و به روز حساب و کتابى قایل هستیم، انسان هستیم. اما ممکن است غفلتهایى عارض ما شوند که به تدریج، زمینه انحرافات دیگر و سقوط ما را فراهم کنند. پس سؤالى که در این زمینه اهمیت دارد و باید دربارهاش بیشتر فکر کنیم همین است که چه عواملى موجب غفلت مىشوند و چه عواملى مىتوانند رفع غفلت کنند؟
ادامه دارد...
پىنوشتها
1ـ «ولَقد ارسلنا الى اُمم مِن قلبکَ فاخذناهم بالبأساءِ و الضّرّاءِ لَعلّهم یتضرَّعون.» (انعام: 42)
2ـ «و ما ارسلنا فى قریةٍ مِن نبىّ الاّ اخذنا اهلها بالبأساءِ والضّرا لعلّهم یضّرّعون.» (اعراف: 94)
3ـ نهجالبلاغه، شرح ابن ابىالحدید، ج 1، ص 113.