میزگرد جایگاه عقل در دین
آرشیو
چکیده
متن
معرفت: عقل در دین چه جایگاهى و چه مراتبى دارد و ما تا کجا مى توانیم عقلمان را در آموزه هاى دینى ملاک قرار دهیم؟
حجت الاسلام غرویان: این بحث گسترده است و مى توان از ابعاد و زوایاى متعددى به آن وارد شد. ما معتقدیم: خداوند متعال، که دین را براى هدایت بشر فرستاده، خودش خالق عقل است; عقل مخلوقى از مخلوقات خدا و یکى از پدیده هاى این عالم است. خداوند خالق العقل است و همین خداوند مبدأ تشریع هم هست; یعنى مبدأ شرع و مشروع اوست. شریعت و دین را خداوند قرار داده است. از این مقدمه، نتیجه مى گیریم که عقل و دین به یک جا منتهى مى شوند; از یک مبدأ سرچشمه مى گیرند. بنابراین، اصلاً نمى توانیم بین عقل و دین در عالم واقع تباینى قایل شویم. اصولیان این بحث را مطرح کرده اند و مى گویند: خداوند رئیس عقلاست، بلکه خالق عقل و عقلاست و چون خداوند خالق عقل است و خالق عقلا و رئیس عقلاست، دینى هم که براى هدایت بشر فرو مى فرستد، در قالب مطالب وحیانى آن، نمى تواند با عقل ناهماهنگ باشد، و گرنه مستلزم این است که در علم خداوندى تناقض باشد. بنابراین، از نظر ما، عقل هیچ گونه تباین و تضادى با محتواى وحى ندارد.
معرفت: عقل بشرى امروز چه جایگاهى در دین دارد و تا چه حد مى تواند در امور دینى و مربوط به شریعت دخالت کند؟
دکتر فنائى اشکورى: منظور از عقل تقریباً مشخص است، یک تعریف فنى خاصى ندارد; عقل یا فاهمه بشرى قوّه فهمى است که در بشر هست و با آن قوه مى تواند از روش هاى متعارف و عادى معرفتى پیدا کند. منظورمان از دین هم مجموعه تعالیمى است که خداوند براى رستگارى بشر از طریق انبیاء(علیهم السلام)ارسال کرده است. حالا بین عقل و دین چه نسبتى است؟ یعنى بین این قوّه فاهمه بشرى و دین، که براى رستگارى بشر آمده، چه نسبتى هست؟ این توانایى آدمى چه جایگاهى در دین الهى دارد؟
در این باره شبهات و بحث هاى زیادى وجود دارد. مهم ترین شبهه، که در حقیقت، انگیزه طرح این مباحث است، توهّم ناسازگارى بین این دو مى باشد; گاهى چنین تصور مى شود که بین حقایقى که عقل به آن ها مى رسد و تعالیم دینى ناسازگارى هست. اعتقاد به این ناسازگارى موجب سرخوردگى بسیارى مردم از دین شده است، یا کسانى که دل بستگى به دین داشته اند، این ناسازگارى را به رسمیت شناخته و ادعا کرده اند راه دین از راه عقل جداست و اصلاً لزومى ندارد دین با عقل سازگار باشد، ولى آنچه مقتضاى خود عقل است و هر انسان سلیم العقلى درک مى کند، این است که از این قوّه عقلانى خودمان نمى توانیم فرار کنیم و پا از آن فراتر بگذاریم. آن که مى گوید عقل با دین در تعارض است، عقل را به کار مى گیرد، و حتى کسى که مى گوید حوزه این دو جداست و نباید عقل را در دین دخالت داد، این عقل اوست که به این نتیجه رسیده است; یعنى هر حرفى بزنیم، داور نهایى و قطعى در آن، همان عقل است; چه حکم به سازگارى بکنیم و چه حکم به ناسازگارى بکنیم، چه بخواهیم یکى را بگیریم و دیگرى را کنار بگذاریم، چه بخواهیم هر دو را با هم داشته باشیم. تصمیم گیرنده نهایى همان عقل است و بنابراین، نمى توان عقل را از حوزه دین یا حتى معرفت شهودى و عرفان خارج کرد. حتى کسى که مى گوید عقل در عرفان و شهود راه ندارد، این یک داورى عقلى است; یعنى خود عقل است که مى گوید شهودات عرفا با نتایج حاصل از منطق یا تفکر نظرى بشر دو حوزه را تشکیل مى دهند و یکى در دیگرى راه ندارد، ولى خود این داور که از بالا نظاره مى کند عقل است. بنابراین، همیشه عقل در مرتبه اى قرار گرفته که قضاوت مى کند و نظر مى دهد، و گریزى از عقل نیست.
براساس این مقدّمات، عقل با دین نسبت دارد، پیوند دارد، جایگاه غیرقابل انکارى دارد. اما این که این نسبت چه چیزى است، راه متعارف ما انسان هاى معمولى براى رسیدن به دین عقل است; صرف نظر از معدود افرادى که از راه مکاشفه و شهود یا انبیاى الهى که خودشان با وحى ارتباط مستقیم دارند، عموم بشر تماسشان با دیانت از طریق عبور از مجراى عقل است. به عبارت رایج در فرهنگ دینى ما، اصول دین را باید با روش عقلى اثبات کرد. به هر حال، این چیزى است که دست کم در اسلام بر آن تأکید هست که راه متعارف پذیرش مبانى اعتقادات دینى راه عقل است.
معرفت: رابطه منطقى بین عقل و دین چیست؟
حجت الاسلام غرویان: مراد این است که آیا هر حکم دینى و آنچه در دین آمده در عقل هم هست و عقل هم به آن حکم مى کند و بالعکس، هر چیزى عقل به آن حکم مى کند، دین هم دقیقاً در مورد آن حکم دارد و یا نه این چنین نیست؟ اگر رابطه این طور باشد، رابطه تساوى است و اگر احکام عقلى صد تا باشد، ولى احکام دینى هزار تا باشد، در این صورت، مى گوییم: دین اعم مطلق است و عقل اخص مطلق. این رابطه منطقى رابطه عموم و خصوص مطلق است و بر عکس، اگر احکام عقل هزار تا باشد و احکام دین صدتا، عقل اعم مطلق مى شود و دین اخص مطلق. و اگر ـ مثلاً ـ عقل 500 حکم دارد و دین هم 500 حکم، از این 500 تا 250 تا مشترک است و 250 تا خاص دین و 250 خاص عقل، این رابطه عموم و خصوص من وجه است. اگر هم به فرض، هیچ حکمى در عقل وجود ندارد و هیچ حکمى در دین وجود ندارد، این رابطه مى شود تباین منطقى. گاهى مرادمان از عقل و دین، احکام عقل و دین بالفعل است; یعنى آنچه بالفعل در دین و در عقل داریم. اما گاهى مرادمان بالقوّه است; یعنى توانایى در عقل یا توانایى دین را در آینده در نظر مى گیریم. اگر بالفعل در نظر بگیریم، آنچه ما در احکام عقلى در نظر داریم و امروز به نام «احکام دینى» شناخته مى شود، رابطه اش عموم و خصوص من وجه است; یعنى بعضى احکام در عقل وجود دارند که آن ها را حکم دینى و گزاره دینى نمى دانیم; مثلاً، احکامى که در ریاضیات و هندسه هستند و بالعکس، احکامى که در دین داریم، این ها را گزاره دینى صرف مى دانیم و نام آن ها را «گزاره عقلى» نمى گذاریم; مثلاً، «نماز صبح دو رکعت است» یا «نماز مغرب سه رکعت است» یک گزاره دینى است و عقل در این خصوص حکم صریح و بالفعلى ندارد. این گزاره را «گزاره دینى» مى گویند، عقل و فلسفه بر آن ها حکم نمى کند. ولى بسیارى از گزاره ها هم دینى اند و هم عقلى، مثل وجود خداوند; هم دین به ما مى گوید که خدا مبدأ هستى است و هم عقل. این، هم گزاره دینى است و هم گزاره عقلى، و به این اعتبار رابطه اش عموم و خصوص من وجه است. اما یک نکته هست: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرعُ حکم به العقل.» بر این اساس، رابطه این دو تساوى است. تفسیر این رابطه آن است که هر حکمى در شرع آمده، مخالف با عقل نیست و هرچه عقل حکم کند نمى تواند مخالف با شرع باشد. این رابطه عدم مخالفت را بیان مى کند. وقتى در جایى مى گوییم شرع حکم کرده است، عقل هم در آن مورد حکم دارد. اما وقتى مى گوییم عقل حکم نکرده است، شرع هم هیچ حکمى ندارد; یعنى نمى توانیم موردى را پیدا کنیم که شرع حکمى داشته باشد و با عقل سلیم مخالف باشد، و نمى توانیم حکمى داشته باشیم که عقل ناب و سلیم به آن حکم بکند و شرع با آن مخالفت ورزد. آنچه در عقل هست، مخالفى در شرع ندارد و آنچه در شرع هست، در عقل مخالفى ندارد.
معرفت: ممکن است بعضى از گزاره ها صرفاً عقلى باشند و شرع حکمى در آن ها نداشته باشد و به عکس، گزاره هایى صرفاً دینى باشند و عقل در آن حکمى نداشته باشد. مسائل دینى ما بدون فلسفه نیست; مثل دو رکعت بودن نماز صبح، آیا نباید همه مسائل دینى فلسفه اى داشته باشند؟
حجت الاسلام غرویان: در عالم ثبوت، عالم واقع یا به تعبیرى، در لوح محفوظ الهى، علم الهى، هر حکمى یک علتى دارد، مصلحتى دارد. چون کارهاى خداوند حکیمانه است، عقل دنبال مى کند که آن علت و مصلحت را کشف کند. ولى آیا عقل توانسته است همه این علل شرایع را کشف کند؟ شواهد و قراین نشان مى دهند که عقل ما درصدد این کار هست، ولى به حدّ نهایى آن نرسیده است، ولى دلیلى بر خلاف هم ندارد; یعنى تا حدى مى فهمد که خلاف نیست و بنابراین، درست است که احکام الهى، اوامر و نواهى الهى، همه تابع مصالح واقع و نفس الامرى است که حکمت هایى در عالم واقع دارد. بحث بر سر این است که ما چه قدر با عقلمان مى توانیم به آن ها برسیم. دوست داریم و تلاش مى کنیم که فلسفه احکام را بفهمیم، اما به همه اش نرسیده ایم; باید تلاش کنیم و هیچ منعى وجود ندارد که ما تلاش کنیم و در پى علل و فلسفه احکام بر بیاییم.
معرفت: آیا این نقص از عقل ماست که ظرفیت بیش از این ندارد؟
حجت الاسلام غرویان: اسمش را «نقص» یا «ظرفیت محدود» بگذاریم، هر دو یکى است; یعنى ما توانایى ادراکمان در حدى نیست که به همه فلسفه اى که خداوند مدّنظر داشته است، برسیم، ولى تلاش مى کنیم به آن نزدیک شویم.
دکتر فنائى اشکورى: اگر سؤال را تفکیک کنیم، جواب روشن تر مى شود. یک سؤال این است که وقتى مى گوییم آیا دین عقلانى است، آیا مرادمان این است که عقل مى تواند به تمام تعالیم دینى برسد; جواب منفى است. اگر قرار بود عقل بتواند به تمام تعالیم دینى برسد، لزومى براى دین نبود; عقل بشر کافى بود. اما عقل بشر ما را بى نیاز از آن تعالیم نمى کند. بسیارى از حقایق و تعالیم هست که براى رستگارى به آن ها احتیاج داریم و عقل ما در اختیارمان قرار نمى دهد. خداوند از باب لطف، شرایع را به عنوان متمّم عقل فرستاده است. عقل حجتى است، وحى و نبى خدا هم یک حجتى است. بسیارى از معارفى که عقل مى گوید، در شرع نیز هست و بالعکس; یعنى معارفى داریم که با پاى عقل مى توان به آن ها رسید و شرع نیز آن را تأیید مى کند. همچنین عقل درمى یابد که حقایقى از طرف خداوند تشریع شده است، هرچند خودش نتواند به آن ها برسد.
معناى دیگر عقلانى بودن دین این نیست که عقل مى تواند همه معارف دینى را خودش کشف کند، ولى ما در عین حال مى گوییم که دین عقلانى است یا با عقل ناسازگار نیست; منظور این است که هیچ آموزه اى در دین نیست که در تناقض صریح با عقل باشد; پس دین الهى و راستین یعنى شریعت آسمانى که پیامبران(علیهم السلام)آورده اند اصولش با عقل اثبات مى شوند. عقل به عنوان ابزارى در فهم دین به کار مى رود; یعنى حتى آن جا که عقل ما خودش مستقلاً نمى تواند آن ها را کشف کند، به عنوان یک ابزار و قوّه اى براى فهم دین به کار مى رود. ما بدون عقل نمى توانیم دین را بفهمیم. عقل در حقیقت، کلید فهم دین است. نکته دیگر این که دین عقلانى است یعنى حاوى تناقض نیست; یعنى همه اجزاى دین باید با هم سازگار باشند. به این معنا، دین معقول است، اجزایش باهم سازگارند، اصولش مبتنى بر عقل انسانى هستند.
معرفت: خداوند خالق عقل و دین است. چه ضرورتى داشته که دین را کامل بیافریند، ولى عقل داراى نقصان باشد؟ آیا این نقصان سبب شده که برخى انسان هایى که داراى عقل هستند، این دین را نپذیرند؟
حجت الاسلام غرویان: به فرمایش برخى از بزرگان، اصلاً تفکیک بین عقل و دین درست نیست. بحث «جایگاه عقل در دین» داریم، نه بحث دین و عقل و تفکیک بین این دو. اصلاً عقل بیرون از دین نیست; این یک اشتباه است که در بعضى در نوشته ها دیده مى شود; مى گویند: رابطه عقل و دین چگونه است، آیا دین با عقل تعارض دارد یا نه؟ اصلاً چه کسى گفته است که ما عقل را از دین بیرون بکشیم؟ عقل به عنوان یک قوّه ادراکى، خودش منبعى است، ابزارى است براى تشخیص و درک بسیارى معارف دینى. بنابراین، چرا عقل را از حوزه دین بیرون بکشیم و بحث کنیم که آیا بین این ها تعارض است یا نه؟ اصلاً چنین نیست. بحث مستقلات عقلیه در فقه و اصول به عنوان منبعى مطرح مى شود. ما حکم شرعى خودمان را از راه عقل به دست مى آوریم و برخى از اصولیان بزرگ مثل مرحوم کمپانى و شاگردان ایشان مثل مظفّر قایلند به این که در بحث مستقلات عقلیه، اصلاً حکمى که عقل مى کند، حجت شرعى است; حکم شرعى است ـ البته با مقدّمات و شرایطى که دارد ـ مثل این است که از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام)مى شنویم; ما به وسیله آن مى توانیم در برابر خدا احتجاج کنیم. جایگاه این قدر بالاست. در غیر مستقلات عقلیه، با مقدّمه اى عقلى و مقدمه اى که از شرع گرفته مى شود، حکمى به دست مى آید که آن هم حجیت شرعى دارد. پس باید به این نکته توجه کنیم و عقل را از حوزه دین بیرون نبریم. همان گونه که گفتند، در اصول اعتقادات، که آغاز دین دارى و آغاز معرفت دینى است، از عقل استفاده مى کنیم. در فروع هم از عقل استفاده مى کنیم. در فقه، جهان بینى، فلسفه، بحث مبدأ و معاد و نبوت عامّه و ضرورت وحى و بعثت، همه از احکام عقلى استفاده مى کنیم. اصلاً توجه به دین، گرایش به دین و وحى آغازش از درون خود ماست.
فرض کنید بشرى از صفر مى خواهد ادراک خود را آغاز کند. از کدام منبع و از کجا سرمایه خود را به دست مى آورد و مى فهمد که در عالم خدایى هست، دینى هست، یا باید باشد. شروعش از عقل خودش است. پس باید ـ به یک معنا ـ بگوییم: عقل بر شرع رتبتاً تقدّم دارد. براى چه؟ براى این که ما اصل ضرورت شریعت را با عقل اثبات مى کنیم; یعنى پیش از این که به دین و دین دارى برسیم، از عقل کمک مى گیریم.
اما پاسخ سؤال دوم، به نظر من ابهام دارد. وقتى مى گوییم: دین کامل است، یعنى چه؟ منظور از «دین کامل» دینى است که در لوح محفوظ قرار دارد یا آن دینى که نازل بر نبى است. ولى عقل داراى نقصان است. البته عقل بیرون از دین نیست; عالم، عالم تفاوت هاست و عقل براى خودش تعریفى دارد و توانایى ها و ظرفیت هاى محدودى دارد و قرار است در حکمت الهى، در عالم تفاوت هایى باشد. نظام احسن الهى اقتضا مى کند عقل بشر این اندازه توان داشته باشد، قلب پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان مهبط وحى ظرفیتى داشته باشد. اما این که این تفاوت ها چه فلسفه اى دارد، بحث دیگرى است. قرار است تفاوت در عالم باشد. اما این ضعف عقل است که انسان هاى بالغ در دوران هاى گوناگون، دین را نپذیرفتند، از دید ما ضعف عقل بوده است; یعنى ما معتقدیم که اگر عاقلانه بیندیشند، به ضرورت دین پى مى برند، البته خود افراد این را قبول نمى کنند، ولى عقل سلیم و ناب انسان را به ارکان دین و عناصر دینى مثل پذیرش مبدأ و معاد هدایت مى کند; همان گونه که در بحث هاى کلامى، ضرورت وحى، بعثت، مبدأ و معاد را با عقل اثبات مى کنیم.
معرفت: فرمودید که عقل و دین در یک راستا هستند; در عرض هم هستند یا در طول هم؟
حجت الاسلام غرویان: در عرض هم قرار نمى گیرند، عقل به عنوان منبعى براى شناخت دین تلقّى مى شود; همان گونه که در فقه هم مى گوییم احکام فقهى از راه کتاب، سنّت و عقل و اجماع به دست مى آیند. هم در فقه، عقل به عنوان منبعى براى دریافت حکم شرعى تلقّى شده، هم در کلام و فلسفه به عنوان منبعى براى درک حقایق عالم و حقایق هستى به شمار آمده است. هیچ جا در حوزه دین نمى گوییم ما این طرف هستیم و عقل آن طرف. هر جا در حوزه دین سیر کنید، چه در فلسفه، چه در فقه و چه اصول و فروعش، عقل هم آنجاست. همه جا عقل به عنوان منبع ادراکى، چه در بحث جهان بینى، هست ها و نیست ها و چه در باید و نبایدها، عقل همه جا حضور دارد.
معرفت: در زندگى اجتماعى و براى زندگى اخروى مان چه اعتبارى بایدبه عقل بدهیم؟ چه اعتبارى بایدبه آموزه هاى دینى بدهیم؟اگردرجایى قرار گرفتیم که عقلمان درک نکرد، باید چه کنیم؟
دکتر فنائى اشکورى: نکته اى را به بحث قبلى اضافه مى کنیم: آیا خداوند عقل ما را ناقص آفریده و اگر ناقص آفریده علتش چیست؟ ما مى دانیم که خداوند ما را کامل نیافریده است ما توانایى رسیدن به کمال را به ما داده است. اگر کامل مى آفرید، تکلیفى نداشتیم، و تکلیف و طاعت و عبادت براى رسیدن به کمال است. اگر این کمال از قبل تحصیل شده باشد، جستوجوى کمال معنا ندارد. این که انسان با عقل کامل آفریده شود، یعنى انسانى کامل آفریده شده باشد، اما حکمت خداوند بر این بوده که راه کمال را خودمان طى کنیم، سرمایه کافى هم براى رسیدن به کمال در اختیار ما گذاشته و این خود ما هستیم که براى استفاده درست از این سرمایه باید به آن نزدیک شویم.
اما چرا این عقل که این همه از آن تجلیل مى شود و دین هم بر پایه اوست، گاهى ادعامى شود که خلاف دین حکمى صادر مى کند؟ ما وقتى مى گوییم عقل، مراد عقل غیرمشوب و عقل سالم است.
عقل مى تواند از دو ناحیه بیمار شود: یکى از ناحیه نظرى; یعنى اگر عقل گرفتار مغالطه شود عیناً مثل آن مى ماند که میکروبى وارد اندام جسمانى بشود و سلامتى اش را در معرض خطر قرار دهد. وقتى یک مغالطه و شبهه اى وارد ذهن شود، مانع داورى درست عقل و کارکرد درست آن مى شود و عقل را گمراه مى کند. بنابراین، در بعد نظرى، مغالطات و خطاهاى نظرى مانع رسیدن به حقیقت مى شود. دیگرى لغزش هاى عملى است; یعنى پیروى از شهوات و غرایز و غلبه تمایلات موجب مى شود که عقل قدرت داورى اش را از دست بدهد. این که ـ مثلاً ـ مى گویند دین مى گوید حجاب داشته باش، عقل مى گوید که آزاد باش، منظور عقلى است که مغلوب غرایز و خواسته هاى حیوانى شده است. بله، این جا دیگر عقل مطابق شرع حکم نمى کند، این جا عقل مقهور غرایز و خواسته ها و تمایلات است و بنابراین، طبق آن ها حکم مى کند.
پس عقلى که موردتأییداست عقل سالم وغیربیمار ـ یعنى آلوده نشده به مغالطات و زنجیر نشده به وسیله غرایز و شهوات ـ است. این عوامل از بیرون مى آیند و عقل را تحت فشار قرار مى دهند و آن را از داورى درستش باز مى دارند. اگر با این سنخ عوامل مبارزه کنیم داراى «تقوا» هستیم. «تقوا» یعنى همین; یعنى پرهیز از خطاها و لغزش ها، اعم از لغزش هاى فکرى و ایمانى و گرایشى و لغزش هاى رفتارى و عملى. این عقل مطابق شریعت فتوا خواهد داد و هیچ گاه مخالف او نخواهد بود، هرچند معناى این سخن آن نیست که هرچه شریعت مى گوید، عقل مى فهمد; با این که عقل مستقیماً ممکن است حکم شریعت را نفهمد، ولى حکم وسیع ترى دارد که براساس آن مى داند هرچه شریعت آورده راست است، و تحت آن حکم وسیع و فراگیر، حتى آن حکم تعبّدى و شرعى، که با پاى عقل نمى تواند به آن برسد، عقل به قبول و صحّت آن حکم مى کند.
معرفت: جناب دکتر فرمودند: همه چیز از نظر عقل نمى تواند درست باشد، بعضى مواقع شاید از شهوات باشد. مغالطه و اشتباه باشد، ولى جناب عالى فرمودید: هر چیزى عقل بگوید از دین و وحى است. لطفاً در این باره بیش تر توضیح دهید.
حجت الاسلام غرویان: مراد از عقلى که با شرع هیچ تباینى ندارد عقل غیر مشوب به شهوات و امیال است. این عقل با عقلى که بتواند حکم شرع را بفهمد و یا تأیید کند و مشوب و به تعبیر جناب دکتر، مقهور و تحت تأثیر شهوات و امیال نباشد تباینى ندارد. نکته حساس بحث در این جا است که ما چگونه براى کسى اثبات کنیم که ـ مثلاً ـ عقل من مشوب به شهوات نیست و عقل تو مشوب به شهوات است. این بزنگاه اصلى بحث است، وگرنه به قول دکارت، در رساله اش مى گوید: انسان ها هر یک به گونه اى به پیشگاه خداوند شکایت مى کنند، ولى هیچ کس به خدا شکایت نمى کند که چرا به من عقل کم دادى و همه خودشان را عاقل کل مى دانند و هرکس مى گوید هر چیزم کم باشد، عقلم کم نیست. چون همه این ادعا را دارند، اثبات این که عقل تو ناقص است و عقل من کامل است، عقل تو مشوب به شهوات و مغالطات است و عقل من گرفتار این ها نیست، کار مشکلى است. همه فلاسفه و مکاتب در طول تاریخ فکر و اندیشه بشرى، بر سر این بحث داشته اند. اصل نزاع به این برمى گردد که هر فیلسوفى مى گوید: فلسفه من درست است; براى این که عقل من ناب است. دیگرى مى گوید: فلسفه من درست تر است، مکتب من درست تر است; براى این که عقل من ناب تر است. این مهم ترین بحث و چالش براى متفکران و فلاسفه در طول تاریخ بوده است. به دنبال فلاسفه و رؤساى مکاتب، بحث پیروان هر مکتب و فلسفه بر سر این بوده است که دیگرى را متهم مى کند شما عقلت ناقص است و من عقلم کامل است. این نزاع همواره ادامه خواهد داشت. بنابراین، حد یقف ندارد و همین طور خواهد بود.
معرفت: در این که نزاع دارند و هرکس مى گوید عقل من ناب است، چه باید کرد. چه گونه مى توان به عقل کلى مراجعه کرد؟ آن عقل کل کجاست؟ اعتقادات هرکس را باید با چه چیزى بسنجیم تا ببینیم کدام درست است؟
حجت الاسلام غرویان: در این کشاکش هرکسى تلاش مى کند که مدعاى خود را موجّه تر جلوه دهد و داراى آثار عملى و کاربرد بیش تر در زندگى بداند. همه تلاش مى کنند بگویند که عقیده شان چه قدر کارایى دارد. البته حوزه هاى کارامدى فرق مى کند; مثلاً، فلسفه کارایى عقل را فقط در حوزه حیات دینى و مادى و حیوانى خلاصه مى داند، منتها هرکس مى گوید: فلسفه من پرسش هاى بشر را بهتر جواب مى دهد. در نهایت، هرکسى باید در هر مکتب و فلسفه اى هست، تلاش خود را بکند.
در پایان، به یک نکته در خصوص جایگاه عقل در دین اشاره مى کنم تا توجه کنیم که ما با عقل به این موضوع مى رسیم که به دین نیازمندیم نه این که اول دین پیدا مى کنیم، بعد مى فهمیم که عقل مى خواهیم. عقل رتبتاً بر خود شرع و دین یک نحو تقدّم رتبى دارد.
دکتر فنائى اشکورى: در این چالش ها و ادعاهاى متعارض و متضاد چه باید کرد تا به حقیقت رسید؟ البته کار آسانى نیست، ولى ما کارهایى را مى توانیم انجام دهیم. این که عرض کردم عقل گاهى مشوب به شهوات و گاهى غیر مقهور در برابر تمایلات است، این تا حدى تشخیصش آسان است. فرض کنید یک نفر حجاب ندارد و یک نفر حجاب دارد. مى توان به راحتى تشخیص داد که کدام رأى متمایل و متأثر از تمایلات است و کدام خلاف تمایلات است. کسى که شارب الخمر است و کسى که شارب الخمر نیست، کسى که رباخوار است و کسى که رباخوار نیست، به راحتى مى توان حضور و ظهور تمایلات را دید. پس تشخیص ممکن است. در بخش معرفتى هم این گونه نیست که دست و پاى ما بسته باشد. به هر حال، بین هر کس و خداى او، عقل او حجت است; یعنى اگر انسان به مقتضاى خرد رفتار کند، پا به پاى منطق پیش رود، به هر نتیجه اى برسد، برایش حجت است. ما نمى توانیم تکلیف کنیم کسى را که به چه نتیجه اى برسد و به چه نتیجه اى نرسد، ما مى توانیم لغزش ها را به او نشان بدهیم. البته پس از پذیرش دین، کار آسان تر مى شود. اگر عقل ما را به آستانه دین رساند، همین چند کار را که براى ما انجام داد، عقل تحت تعلیم دین مى آید و راهش روشن مى شود و با چراغ هدایت الهى به پیش مى رود. در این جا عرفا گفته اند که ما دست به دامن شهود و عرفان و سیر و سلوک مى شویم. آن جا که عقل عاجز مى شود، ما به معرفت بىواسطه و دیدار مستقیم خود حقیقت پناه مى بریم.
معرفت: عده اى ادعا دارند که عقل ما برتر از عقل دیگران است. در چنین مواردى، چه چیزى میزان است تا بتوان سنجید که کدام عقل، سلیم و مشروع است و کدام غیرمشروع و تابع غرایز و احساسات؟
حجت الاسلام غرویان: ما مى توانیم معیارى را براى قضاوت و داورى در مورد احکام عقلى افراد ارائه کنیم و آن معیار همان است که در فلسفه و منطق، با عنوان «بدیهیات اولیه» مطرح شده است. «بدیهیات اولیه» خود عقل هستند; یعنى عقل به معناى درک و ادراک، آغازش ادراک بدیهیات اولیه است. اگر کسى به هر دلیلى، فاقد بدیهیات اولیه عقلى باشد، در حقیقت فاقد عقل است و بنابراین، خود بدیهیات مى توانند معیار و سنگ بناى اولیه هرگونه ادراک و معرفت بشرى باشند. ما معتقدیم که بدیهیات گزاره ها و قضایایى هستند که مفرى از آن ها نداریم، حتى کسى که به ظاهر ادعا مى کند که من منکر بدیهیات هستم، در واقع مثبت آن هاست; مثلاً، معروف است که قضیه امتناع تناقض، سنگ بناى اولیه معرفت انسان است، اولى الاوائل و امّ القضایاى همه گزاره ها و پایه همه معارف انسانى است. اگر کسى بخواهد قضیه امتناع تناقض را انکار کند، گفته اند: کار خودش بر اساس پذیرش همین اصل است; زیرا وقتى انکار مى کند، معنایش این است که اثبات نمى کند; یعنى انکار خودش را نقیض اثبات مى داند و مى گوید من منکر هستم و دیگر مثبت نیستم; ادعا نمى کند که من هم منکر قضیه امتناع تناقض هستم و هم مثبت آن، مى گوید: فقط من منکرم. این به دلیل درک ارتکازى پیشین است که انکار و اثبات هر دو باهم جمع نمى شوند. یعنى: مى بینید کسى که در ظاهر، لفظاً ادعا مى کند منکر این اصل بدیهى است، در واقع مثبت آن است. بدین دلیل، حکماى ما گفته اند: چنین کسى را باید متنبّه کرد تا بفهمد که این کار او به واقع انکار نیست; به ظاهر، انکار است، ولى در واقع اثبات است. پس ما مى توانیم بدیهیات اولیه را به عنوان معیارى براى سنجش احکام عقلى ارائه کنیم.
دکتر فنائى اشکورى: در این باره، من چند نکته را به اختصار عرض مى کنم:
اولاً، عقل اجتناب ناپذیر است; یعنى بخواهیم بپذیریم یا نپذیریم، آن را نفى کنیم یا اثبات، در هر حال، عقل را به استخدام گرفته ایم و از عقل استفاده مى کنیم. گریزى از آن نیست.
ثانیاً، عقل ضرورى است; یعنى براى هر نوع تفکرى، عقل لازم است، بخصوص براى اثبات دین و پذیرش اصول اعتقادى.
ثالثاً، پس از آن که اصول و پایه هاى دین را اثبات کردیم براى فهم محتوا و تعالیم دین به عقل احتیاج داریم.
رابعاً، تمام معرفت انسان از راه عقل نیست. ما اگر بخواهیم دانش ساده اى از خارج جهان پیدا کنیم، احتیاج به حواس، مثل چشم و گوش، داریم; اگر بخواهیم از گذشته اطلاع پیدا کنیم، احتیاج به نقل داریم. صرفاً با استفاده از عقل نظرى و استدلال نمى توانیم هیچ دانشى از گذشته و طبیعت داشته باشیم. ما اگر بخواهیم در باب امور ارزشى، چه خوب و چه بد، قضاوتى داشته باشیم، در وهله نخست احتیاج به مراجعه به وجدان و فطرت و بعد هم مراجعه به دین داریم. ما اگر بخواهیم رستگارى اخروى را به دست آوریم، باز عقل به تنهایى کافى نیست، به وحى احتیاج داریم که بیاید و دست ما را بگیرد و راه رستگارى را به ما نشان بدهد. علاوه بر این ها، ما اگر بخواهیم به باطن این عالم راه پیدا کنیم و شناخت باطنى و بىواسطه از حقیقت داشته باشیم، باز باید از عقل فراتر برویم. عقل همیشه یک دانش باواسطه به ما مى دهد. ما از طریق یک سلسله معلومات، به یک مجهول پى مى بریم. در حقیقت، آن مجهول غایب است و از طریق آن ها، حداکثر به علم الیقین مى رسیم. با عقل نمى توانیم به عین الیقین و حق الیقین برسیم. در این جا عرفا گفته اند: «پاى استدلالیان چوبین بود.» با این پا مى توان راه رفت، اما فقط چند قدم، ادامه راه با پاى شهود و اشراق ممکن است. ما مى توانیم از راه عقل، تصورى از خدا داشته باشیم، تصدیقاتى داشته باشیم، قضایایى داشته باشیم، اما اگر بخواهیم شناخت زنده مستقیم و بىواسطه که در وجود ما تحوّلى ایجاد کند، داشته باشیم، باید این حصارها و حجاب هاى عقلى را برداریم و به نوعى خودمان را به شهود حقیقت نزدیک کنیم. مولوى مى گوید:
دگر دخان ما را دلیل آتش است بى دخان ما را در این آتش خوش است.
فلسفى از راه دود به آتش پى مى برد; آتش هم برایش غایب است، آن که حاضر است دود است. ولى عارف مى گوید: ما، که اهل شهود و عرفان هستیم، در وجود خود آتش داریم، از حرارتش برخوردار هستیم.
همه آنچه گفته شد، براى آن بود که معلوم شود عقل بسیار مهم است و بسیار لازم و ضرورى است و دین ما را به پرداختن بدان تشویق کرده، اما حدود عقل را هم باید بدانیم. اگر کسى فکر کند که تنها با داشتن عقل مى تواند درباره عالم داورى کند و از این رو، براى اعتقادات خودش نیازى به وحى ندارد و عقل خودش کار مى کند، براى یافتن مسیر زندگى، براى فهم خوب و بد، نیازى به فهم و تعلیم انبیا ندارد، بر خطاست. عقل همه چیز ما نیست و همه حقیقت به چنگ عقل در نمى آید. خطا از آن جاست که ما به عقل انحصار ببخشیم و راه هاى دیگر معرفت را به روى خودمان ببندیم و خودمان را محصور به عقل کنیم. این انحصارى بودن و اکتفا کردن به این سرمایه شخصى و چشم بستن به آن راه ها و طرق دیگرى که خداوند در اختیار ما گذاشته، ممکن است ما را دچار گم راهى کند.
معرفت: جایگاه تعبّد در دین چیست؟
حجت الاسلام غرویان: من معتقدم که ضرورت تعبّد مبتنى بر تعقل است; یعنى ما در دین تعبّد داریم، ولى خود تعبّد هم تعبّد صرف نیست; تعبّدى است مبرهن و مستدل. خود تعبّد هم مثل تقلید در فروع، مبتنى بر تحقیق و تعقّل است. این نکته اى است که باید به آن توجه کنیم. مى خواهم از این نکته استفاده کنم که تعقّل در واقع، زیربناى اساسى و گسترده همه ابعاد و ساحت هاى دیانت و دین دارى است. آن جا که جاى تعبّد است، یک زیرساخت تعقّلى وجود دارد. توضیح مطلب این است که ما با عقل و با استدلال عقلى، اصل ضرورت دین، نبوّت عامّه، ضرورت بعثت و ضرورت شریعت را اثبات مى کنیم. ما آغاز حرکت فکرى و علم و معرفتمان از عقل است; یعنى با پاى عقل آغاز مى کنیم، بعد به دین و به ضرورت دین مى رسیم. به عکس نیست; این چنین نیست که از دین شروع کنیم و بعد به عقل برسیم. از عقل آغاز مى کنیم و بنابراین، اولین سنگ بناى دین و معرفت دینى را، که اعتقاد به مبدأ است، باید با برهان عقلى اثبات کنیم. وقتى به دین و به ضرورت وحى و نبوّت و بعثت رسیدیم و خداوند را به عنوان مبدأ تشریع شناختیم و گفتیم: خداوند هر امر و نهى مى کند، براساس حکمتى است، این جا جاى تعبّد است; یعنى مى گوییم: این خداى حکیم احکامى دارد که ما با عقل خودمان نمى توانیم فلسفه و علت آن ها را کشف کنیم. در این جا، دیگر متعبّدیم، ولى زیربناى این تعبّد و بستر آن تعقّل است. یعنى ما در واقع، با مرکب عقل قدم به قدم خودمان را به آستانه تعبّدیات رسانده ایم و اعتراف مى کنیم که تعبّدیات را نمى فهمیم. بنابراین، تعبّد ما ریشه تعقّلى دارد.
اما مسأله عالم برزخ، عالم مثال، معاد، بشیر و مبشّر و نکیر و منکر، هم از همین قبیل است. البته آن ها از این نظر که اصلشان جنبه اعتقادى دارد، باید با برهان عقلى ثابت شوند، اما ویژگى ها و جزئیات آن ها را باید تعبّداً از شریعت بگیریم. ملاصدرا در جلد 8 و 9 اسفار در بحث «معاد» این مطلب را دارد که جزئیات بهشت و دوزخ و فشار قبر و امثال این ها را ما از شریعت مى گیریم.
معرفت: لطفاً درباره حدود عقل توضیح دهید. عقل که مقدّم بر دین است، چگونه به وسیله دین راه یابى مى کند؟
دکتر فنائى اشکورى: باید حدود عقل را بشناسیم; چون اگر این حدود را رعایت نکنیم، لازمه اش این است که چیزى را که وسیله حقیقت بود، مانع رسیدن به حقیقت شود و با آن وسیله دیگر نتوان به حقیقت رسید. کسانى که افکار ضد الهى دارند و مشى آن ها بر خلاف تعالیم دینى است، به عقل استناد مى کنند; یعنى آنچه آن ها مى فهمند همان است که به آن باورمند شده اند. اما این که چگونه عقلمان را تصحیح بکنیم، یک نسخه واحد و آسانى وجود ندارد. به واقع، این رسالت بزرگ انسان است; رسالت تمام عمر انسان که همه تلاش و همّت خود را به کار بگیرد براى تصحیح فهم خودش. منتهى خطوط کلى را مى توان بیان کرد. به صورت متعارف، عقل پلى است براى رسیدن به دین. عقل ما را به دین مى رساند. اصول دین را از راه عقل به دست مى آوریم. اما بعد دین مى آید و عقل ما را تصحیح مى کند; یعنى یکى از کارکردهاى دین یا کارکرد مهم دین این است که عقل سرگشته انسان را که در این عالم، معلوم نبود به چه نتیجه اى برسد، جهت مى دهد. حکما و فلاسفه مکتب هاى مختلف در اعصار و دوران هاى گوناگون، به لحاظ عقلى و فکرى، آدم هاى پیچیده اى بوده اند; آدم هاى ضعیفى نبوده اند، تمام توان عقلى شان را به کار گرفتند، ولى به نتایجى عجیب و غریب و متناقض و متضاد رسیدند.
راز این مسأله در معماگونه بودن قضیه است; درست مثل این که ما چراغى را از دور مى بینیم و به طرف آن مى رویم و مى دانیم که آن چراغ را باید در دست بگیریم تا بتوانیم اشیاء را در تاریکى تشخیص بدهیم، راه را از چاه تشخیص دهیم و در دام نیفتیم. در حقیقت، عقل چشم ماست و چراغى را که راه را نشان مى دهد، دین است. ما راه و مقصد را به کمک آن چراغ پیدا مى کنیم. دین مى آید عقل ما را تقویت و تصحیح مى کند. عقل ما ممکن است از دو ناحیه دچار آسیب شود: یکى این که از راه فکرى و نظرى درگیر مغالطه و شبهه گردد و دیگرى این که از ناحیه عملى تحت تأثیر منافع و علایق و غرایز قرار گیرد. دین در هر دو جهت، به کمک عقل مى آید وعقل را تصحیح مى کند. عقاید صحیح را در اختیار ما مى گذارد و مى گوید: معاد هست، خواه تو با عقل مستقل خودت به آن برسى و خواه نرسى. پس چون عقل نتیجه را مى داند، مى تواند به آن برسد، حتى مى تواند براى آن استدلال پیدا کند. همین طور دین مى گوید که غرایزى که خداوند در اختیار شما قرار داده، براى تأمین نیازهایى است، اما نباید زمام وجودت در اختیار آن ها باشد; فرمانروا تو هستى نه این غرایز. اما این کم تر اتفاق مى افتد و بستگى دارد به همّت افراد که چه قدر تدبّر کنند و چه قدر براى تعدیل غرایز و تهذیب نفس مجاهده کنند.
معرفت: ما چه طور مى توانیم به افراد بفهمانیم که تحت احساسات و غرایز قضاوت مى کنند و قضاوتشان درست نیست؟
حجت الاسلام غرویان: من براى پاسخ به این سؤال، لازم است یک تحلیل و تبیین به یک معنا انسان شناختى و به یک معنا روان شناختى داشته باشم. انسان یک موجودى ذومراتب است، نه موجودى که یک سطح، یک قشر و یک مرتبه داشته باشد. به اصطلاح فلسفى، حقیقت و ماهیت انسان، تشکیکى است; مراتب دارد. و چون چنین است، در انسانیت، «رشد» معنا دارد. ولى اگر انسان داراى ماهیت و حقیقتى تک مرتبه اى بود، اصلاً رشد و تعالى در او معنا و مفهومى نداشت. مرتبه اى از وجود انسان و ماهیت او مرتبه غرایز است; مرتبه حیات طبیعى است; یعنى انسانى که مى خورد و مى آشامد، در مرتبه حیات طبیعى است; انسانى که فقط به غرایز خودش مى پردازد، در مرتبه شهوات و مرتبه حیات مادى، حیوانى و طبیعى است. نفس انسان مراتب بالاترى هم دارد; حیات دیگرى ما داریم که مى توانیم آن را به تعبیر برخى از بزرگان، «حیات معقول» بنامیم; حیات معقول به اقتضاى این که عقل رتبتاً مقام بالاترى دارد. پس حیات معقول نسبت به حیات مادى و طبیعى انسان، مرتبه بالاترى دارد. این یکى از مطالبى است که همه عقلا فطرتاً آن را درک مى کنند. ما بر اساس عقل و معیارهاى عقلى، در مورد حیات طبیعى قضاوت مى کنیم. اگر کسى آنچه را مى گوید و دنبال مى کند، اهدافى که در زندگى تعقیب مى کند; یعنى همه شؤون زندگى، حالات، حرکات و سکناتش به سمت شهوات، مادیات، غرایز حیوانى، خوردن، خوابیدن و آشامیدن و این گونه ملزومات حیات طبیعى و این گونه نیازهاى طبیعى باشد، ما معتقدیم او در مرتبه حیات معقول نیست، این مرتبه اش مرتبه حیات طبیعى است.
با این مقدّمه مى خواهم عرض کنم که ما مى توانیم مرتبه افراد را تشخیص بدهیم، و این به نظر من، یک فهم ارتکازى است که چه کسى سخنان و مطالبش مشوب به شهوات است. خوب نگاه مى کنیم، فلسفه اى که ارائه مى کند ـ تعبیر بنده ـ از فلسفه هاى نقصانى است; یعنى توجیه گر غرایز، شهوات و حیات طبیعى است; فلسفه اى است معیوب و در حد حیات طبیعى، مادى و حیوانى، یا در سطح بالاترى قرار دارد; فلسفه متافیزیک است که انسان را به سمت حیات بالاتر از حیات طبیعى هدایت مى کند. تصور مى کنم که این یک معیار کلى است براى قضاوت.
معرفت: آیا دین در بسیارى از موارد موجب تعطیل و یا محصور شدن عقل نمى شود؟ همچنین حدود و اختیارات دین را بیان کنید.
دکتر فنائى اشکورى: کانت، فیلسوف آلمانى، فلسفه اى دارد که مبناى آن عبارت است از آن که به جاى این که با عقل به شناخت جهان بپردازیم، به شناخت حدود خود عقل بپردازیم. البته این کار هم به عهده خود عقل است; یعنى عقل خودش حدود خود را درک مى کند; یعنى تعقّل صحیح آن است که حدود عقل را ببیند. ولى وجود دین، تجربه، تاریخ و شهود، خودشان گاهى زمینه کار مى شوند. گاهى عقل با مشاهده این ها به حدود خودش بیش تر پى مى برد; یعنى داور نهایى خود عقل است. اما این امر از بیرون تأیید مى شود.
اما این که آیا دین عقل را محصور مى کند یا نه، دین عقل را محصور نمى کند، دین محدودیت عقل را به او نشان مى دهد. گویى بینایى اش همه جا کارایى ندارد، بسیارى از نقاط سقوط را نمى بیند. دین مى آید راه را به او نشان مى دهد، حدود او را به او مى نمایاند.
نکته دیگر این که آیا ما آن جا که فکر مى کنیم دلمان مى خواهد خواسته هایمان را از طرق مختلف و به شکل نامحدود تأمین کنیم، آیا این را عقل به ما مى گوید، و آیا دین مى آید مانع قضاوت عقل مى شود، یا این ربطى به عقل ندارد و به غرایز و امیال انسان بستگى دارد؟ چیزى که عقل مى گوید این است که انسان باید نیازهاى خودش را برطرف کند. اما حدود و ثغورش را ممکن است عقل بتواند پیدا کند و ممکن است نتواند. کمال عقل به این است که خود عقل را درست به کار بگیریم و در سایه وحى پرورش پیدا کنیم. ما در تعلیمات دینى داریم که علاقه به چیزى، ممکن است مانع قضاوت درست درباره آن بشود، نفرت از چیزى هم مانع داورى درست درباره آن مى گردد. این درباره هر چیزى جارى است. معرفت حقیقى، نهایى و باطنى به صرف عقل حاصل نمى شود. به چند آیه من اشاره مى کنم:
(نور:40) نور یعنى معرفت; کسى که خداوند براى او نورى قرار نداده باشد، برایش نورى نیست.
(طلاق: 2) تقوا همان تهذیب نفس است. تقوى موجب پیدا کردن راه حقیقت مى شود.
(عنکبوت: 69) جهاد و تلاش در راه خدا منتهى به هدایت و یافتن حقیقت مى شود.
در احادیث هم داریم ما به وسیله عقل ممکن است چیزهایى را درک کنیم و به جاهایى برسیم، ولى آن عقل حقیقى، دریده شدن حجاب ها و اتصال به حقیقت، نورى است که خداوند در قلب انسان قرار مى دهد. عقل بزرگ ترین خدمتى که مى تواند به ما بکند، این است که ما را به این نور متصل سازد و ما را به دین بپیوندد. عقل در پرتو چراغ دین شکوفایى پیدا مى کند و ما با استفاده از عقل و دین، مى توانیم کمال نهایى را، که در زبان دین به آن «فلاح» یا رستگارى و در فلسفه «سعادت» گفته مى شود، دریابیم.
معرفت: جایگاه عقل در دین را بیان نمایید.
حجت الاسلام غرویان: من مى خواهم با نگاه دیگرى به مسأله جایگاه عقل در دین، نکته اى عرض کنم، و آن این است که برخى از اهل سنّت براى عقل در شریعت جایگاهى قایل نیستند، در تفسیر آیات و احادیث نبوى، جمود به ظواهر مى کنند. ما درباره جایگاه عقل در دین بحث مى کنیم، بخصوص از منظر فرهنگ تشیّع.
نکته دیگرى که مى خواهم عرض کنم این است که این سؤال همواره در ذهن جوانان ما باید باقى باشد که به هر حال، ما در دنیاى امروز، عقل چه کسى را معیار و ملاک قرار دهیم; در مورد این همه ادعاهاى عقلى که در سراسر دنیا از سوى فلسفه ها و نظام هاى مختلف مى شود، بالاخره معیار اصیل چیست؟ ما دین خودمان را عقلانى مى دانیم و احکام دینى خودمان را مطابق با عقل مى شماریم، و درست در نقطه مقابل، مکتب ها، فلسفه ها و نظام هایى هستند که خلاف احکام ما را معقول مى دانند. در این جا، داورى چگونه است؟ مى خواهم اشاره کنم که اگر بخواهیم با یک معیار تجربى هم در این زمینه قضاوت کنیم; یعنى اگر به تاریخ بشر نگاه کنیم، تصور مى کنم که دین داران، داعیه داران دین و دین دارى، حیاتى را که براى بشر ارائه داده اند، حیاتى را که انبیا و معصومان و پیروان انبیاى الهى براى بشر ارائه داده اند معقول تر به نظر مى رسد. این را حتى خود غربى ها هم اعتراف دارند.
در مجموع، فلسفه هاى الهى و فلسفه هاى همراه دین در تاریخ بشر بهتر جواب داده اند و حیات انسان را جامع تر تحلیل کرده اند. این به آن دلیل است که عقل جایگاه بسیار ارزشمندى در دین دارد و نتیجه اش هم حیات معقولى است که در ادیان حقیقى براى بشر ارائه شده.
معرفت: مفاهیمى را که ما امروزه از واژه ها و آموزه هاى دینى درک مى کنیم، در صدر اسلام نبوده است. آیا مى توان احتمال داد که عقل مثل امروز رشد نکرده بوده و آیا ممکن است در آینده هم چنان رشد کند که مسائلى را که امروز درک نمى کنیم، بتوانیم درک کنیم؟
دکتر فنائى اشکورى: البته من یقین ندارم که متدیّنان صدر اسلام فهمشان از دین کم تر از ما بوده است، یا ما بهتر مى فهمیم. خوب بود این جور باشد و انتظار مى رفت این طور باشد; و هر روز که مى گذرد دین را بهتر از قبل بفهمیم. قرآن، خود مى فرماید: «در آیات خدا تدبّر کنید.» در حقیقت دین خودش به ما دستور مى دهد و تأکید مى کند که عقل را در فهم دین به کار بگیریم و این نشان دهنده اعتبار عقل است.
در یک جمع بندى، مى توان گفت: دخالت عقل ما در دین به دو شکل است: دخالت بیرونى; یعنى نقش بیرونى عقل که ما را به حقّانیت دین مى رساند; و دیگرى نقش درونى عقل در دین، که عقل براى فهم دین به ما کمک مى کند. دین نیز به تصحیح عقل ما مى پردازد. باید توجه داشت که عقل ما همه سرمایه ما نیست و ما غیر از عقل، طرق دیگرى نیز براى معرفت داریم. عقل محدودیت دارد. عقل هرقدر هم که پیش برود، از دام وسوسه و شک ـ به طور مطلق ـ نمى تواند خود را رها کند; به دلیلى که عرض کردم که ما همیشه از دور حقایق را مى بینیم، دانش ما به آن ها ذهنى است، و این تفاوت زیادى دارد با آن معرفتى که پرده هاى حاجب را مى درد و ما را با خود حقیقت ارتباط و اتصال مى دهد. براى آن که بر محدودیت هاى عقل فائق آییم و از آن استفاده درست ببریم، باید به طرق گوناگون معرفت پناه ببریم و مهم ترین طریق وحى و تعالیم انبیاست.
معرفت: از شما عزیزان که در این گفتوگو شرکت فرمودید سپاسگزارى مى نماییم.
حجت الاسلام غرویان: این بحث گسترده است و مى توان از ابعاد و زوایاى متعددى به آن وارد شد. ما معتقدیم: خداوند متعال، که دین را براى هدایت بشر فرستاده، خودش خالق عقل است; عقل مخلوقى از مخلوقات خدا و یکى از پدیده هاى این عالم است. خداوند خالق العقل است و همین خداوند مبدأ تشریع هم هست; یعنى مبدأ شرع و مشروع اوست. شریعت و دین را خداوند قرار داده است. از این مقدمه، نتیجه مى گیریم که عقل و دین به یک جا منتهى مى شوند; از یک مبدأ سرچشمه مى گیرند. بنابراین، اصلاً نمى توانیم بین عقل و دین در عالم واقع تباینى قایل شویم. اصولیان این بحث را مطرح کرده اند و مى گویند: خداوند رئیس عقلاست، بلکه خالق عقل و عقلاست و چون خداوند خالق عقل است و خالق عقلا و رئیس عقلاست، دینى هم که براى هدایت بشر فرو مى فرستد، در قالب مطالب وحیانى آن، نمى تواند با عقل ناهماهنگ باشد، و گرنه مستلزم این است که در علم خداوندى تناقض باشد. بنابراین، از نظر ما، عقل هیچ گونه تباین و تضادى با محتواى وحى ندارد.
معرفت: عقل بشرى امروز چه جایگاهى در دین دارد و تا چه حد مى تواند در امور دینى و مربوط به شریعت دخالت کند؟
دکتر فنائى اشکورى: منظور از عقل تقریباً مشخص است، یک تعریف فنى خاصى ندارد; عقل یا فاهمه بشرى قوّه فهمى است که در بشر هست و با آن قوه مى تواند از روش هاى متعارف و عادى معرفتى پیدا کند. منظورمان از دین هم مجموعه تعالیمى است که خداوند براى رستگارى بشر از طریق انبیاء(علیهم السلام)ارسال کرده است. حالا بین عقل و دین چه نسبتى است؟ یعنى بین این قوّه فاهمه بشرى و دین، که براى رستگارى بشر آمده، چه نسبتى هست؟ این توانایى آدمى چه جایگاهى در دین الهى دارد؟
در این باره شبهات و بحث هاى زیادى وجود دارد. مهم ترین شبهه، که در حقیقت، انگیزه طرح این مباحث است، توهّم ناسازگارى بین این دو مى باشد; گاهى چنین تصور مى شود که بین حقایقى که عقل به آن ها مى رسد و تعالیم دینى ناسازگارى هست. اعتقاد به این ناسازگارى موجب سرخوردگى بسیارى مردم از دین شده است، یا کسانى که دل بستگى به دین داشته اند، این ناسازگارى را به رسمیت شناخته و ادعا کرده اند راه دین از راه عقل جداست و اصلاً لزومى ندارد دین با عقل سازگار باشد، ولى آنچه مقتضاى خود عقل است و هر انسان سلیم العقلى درک مى کند، این است که از این قوّه عقلانى خودمان نمى توانیم فرار کنیم و پا از آن فراتر بگذاریم. آن که مى گوید عقل با دین در تعارض است، عقل را به کار مى گیرد، و حتى کسى که مى گوید حوزه این دو جداست و نباید عقل را در دین دخالت داد، این عقل اوست که به این نتیجه رسیده است; یعنى هر حرفى بزنیم، داور نهایى و قطعى در آن، همان عقل است; چه حکم به سازگارى بکنیم و چه حکم به ناسازگارى بکنیم، چه بخواهیم یکى را بگیریم و دیگرى را کنار بگذاریم، چه بخواهیم هر دو را با هم داشته باشیم. تصمیم گیرنده نهایى همان عقل است و بنابراین، نمى توان عقل را از حوزه دین یا حتى معرفت شهودى و عرفان خارج کرد. حتى کسى که مى گوید عقل در عرفان و شهود راه ندارد، این یک داورى عقلى است; یعنى خود عقل است که مى گوید شهودات عرفا با نتایج حاصل از منطق یا تفکر نظرى بشر دو حوزه را تشکیل مى دهند و یکى در دیگرى راه ندارد، ولى خود این داور که از بالا نظاره مى کند عقل است. بنابراین، همیشه عقل در مرتبه اى قرار گرفته که قضاوت مى کند و نظر مى دهد، و گریزى از عقل نیست.
براساس این مقدّمات، عقل با دین نسبت دارد، پیوند دارد، جایگاه غیرقابل انکارى دارد. اما این که این نسبت چه چیزى است، راه متعارف ما انسان هاى معمولى براى رسیدن به دین عقل است; صرف نظر از معدود افرادى که از راه مکاشفه و شهود یا انبیاى الهى که خودشان با وحى ارتباط مستقیم دارند، عموم بشر تماسشان با دیانت از طریق عبور از مجراى عقل است. به عبارت رایج در فرهنگ دینى ما، اصول دین را باید با روش عقلى اثبات کرد. به هر حال، این چیزى است که دست کم در اسلام بر آن تأکید هست که راه متعارف پذیرش مبانى اعتقادات دینى راه عقل است.
معرفت: رابطه منطقى بین عقل و دین چیست؟
حجت الاسلام غرویان: مراد این است که آیا هر حکم دینى و آنچه در دین آمده در عقل هم هست و عقل هم به آن حکم مى کند و بالعکس، هر چیزى عقل به آن حکم مى کند، دین هم دقیقاً در مورد آن حکم دارد و یا نه این چنین نیست؟ اگر رابطه این طور باشد، رابطه تساوى است و اگر احکام عقلى صد تا باشد، ولى احکام دینى هزار تا باشد، در این صورت، مى گوییم: دین اعم مطلق است و عقل اخص مطلق. این رابطه منطقى رابطه عموم و خصوص مطلق است و بر عکس، اگر احکام عقل هزار تا باشد و احکام دین صدتا، عقل اعم مطلق مى شود و دین اخص مطلق. و اگر ـ مثلاً ـ عقل 500 حکم دارد و دین هم 500 حکم، از این 500 تا 250 تا مشترک است و 250 تا خاص دین و 250 خاص عقل، این رابطه عموم و خصوص من وجه است. اگر هم به فرض، هیچ حکمى در عقل وجود ندارد و هیچ حکمى در دین وجود ندارد، این رابطه مى شود تباین منطقى. گاهى مرادمان از عقل و دین، احکام عقل و دین بالفعل است; یعنى آنچه بالفعل در دین و در عقل داریم. اما گاهى مرادمان بالقوّه است; یعنى توانایى در عقل یا توانایى دین را در آینده در نظر مى گیریم. اگر بالفعل در نظر بگیریم، آنچه ما در احکام عقلى در نظر داریم و امروز به نام «احکام دینى» شناخته مى شود، رابطه اش عموم و خصوص من وجه است; یعنى بعضى احکام در عقل وجود دارند که آن ها را حکم دینى و گزاره دینى نمى دانیم; مثلاً، احکامى که در ریاضیات و هندسه هستند و بالعکس، احکامى که در دین داریم، این ها را گزاره دینى صرف مى دانیم و نام آن ها را «گزاره عقلى» نمى گذاریم; مثلاً، «نماز صبح دو رکعت است» یا «نماز مغرب سه رکعت است» یک گزاره دینى است و عقل در این خصوص حکم صریح و بالفعلى ندارد. این گزاره را «گزاره دینى» مى گویند، عقل و فلسفه بر آن ها حکم نمى کند. ولى بسیارى از گزاره ها هم دینى اند و هم عقلى، مثل وجود خداوند; هم دین به ما مى گوید که خدا مبدأ هستى است و هم عقل. این، هم گزاره دینى است و هم گزاره عقلى، و به این اعتبار رابطه اش عموم و خصوص من وجه است. اما یک نکته هست: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرعُ حکم به العقل.» بر این اساس، رابطه این دو تساوى است. تفسیر این رابطه آن است که هر حکمى در شرع آمده، مخالف با عقل نیست و هرچه عقل حکم کند نمى تواند مخالف با شرع باشد. این رابطه عدم مخالفت را بیان مى کند. وقتى در جایى مى گوییم شرع حکم کرده است، عقل هم در آن مورد حکم دارد. اما وقتى مى گوییم عقل حکم نکرده است، شرع هم هیچ حکمى ندارد; یعنى نمى توانیم موردى را پیدا کنیم که شرع حکمى داشته باشد و با عقل سلیم مخالف باشد، و نمى توانیم حکمى داشته باشیم که عقل ناب و سلیم به آن حکم بکند و شرع با آن مخالفت ورزد. آنچه در عقل هست، مخالفى در شرع ندارد و آنچه در شرع هست، در عقل مخالفى ندارد.
معرفت: ممکن است بعضى از گزاره ها صرفاً عقلى باشند و شرع حکمى در آن ها نداشته باشد و به عکس، گزاره هایى صرفاً دینى باشند و عقل در آن حکمى نداشته باشد. مسائل دینى ما بدون فلسفه نیست; مثل دو رکعت بودن نماز صبح، آیا نباید همه مسائل دینى فلسفه اى داشته باشند؟
حجت الاسلام غرویان: در عالم ثبوت، عالم واقع یا به تعبیرى، در لوح محفوظ الهى، علم الهى، هر حکمى یک علتى دارد، مصلحتى دارد. چون کارهاى خداوند حکیمانه است، عقل دنبال مى کند که آن علت و مصلحت را کشف کند. ولى آیا عقل توانسته است همه این علل شرایع را کشف کند؟ شواهد و قراین نشان مى دهند که عقل ما درصدد این کار هست، ولى به حدّ نهایى آن نرسیده است، ولى دلیلى بر خلاف هم ندارد; یعنى تا حدى مى فهمد که خلاف نیست و بنابراین، درست است که احکام الهى، اوامر و نواهى الهى، همه تابع مصالح واقع و نفس الامرى است که حکمت هایى در عالم واقع دارد. بحث بر سر این است که ما چه قدر با عقلمان مى توانیم به آن ها برسیم. دوست داریم و تلاش مى کنیم که فلسفه احکام را بفهمیم، اما به همه اش نرسیده ایم; باید تلاش کنیم و هیچ منعى وجود ندارد که ما تلاش کنیم و در پى علل و فلسفه احکام بر بیاییم.
معرفت: آیا این نقص از عقل ماست که ظرفیت بیش از این ندارد؟
حجت الاسلام غرویان: اسمش را «نقص» یا «ظرفیت محدود» بگذاریم، هر دو یکى است; یعنى ما توانایى ادراکمان در حدى نیست که به همه فلسفه اى که خداوند مدّنظر داشته است، برسیم، ولى تلاش مى کنیم به آن نزدیک شویم.
دکتر فنائى اشکورى: اگر سؤال را تفکیک کنیم، جواب روشن تر مى شود. یک سؤال این است که وقتى مى گوییم آیا دین عقلانى است، آیا مرادمان این است که عقل مى تواند به تمام تعالیم دینى برسد; جواب منفى است. اگر قرار بود عقل بتواند به تمام تعالیم دینى برسد، لزومى براى دین نبود; عقل بشر کافى بود. اما عقل بشر ما را بى نیاز از آن تعالیم نمى کند. بسیارى از حقایق و تعالیم هست که براى رستگارى به آن ها احتیاج داریم و عقل ما در اختیارمان قرار نمى دهد. خداوند از باب لطف، شرایع را به عنوان متمّم عقل فرستاده است. عقل حجتى است، وحى و نبى خدا هم یک حجتى است. بسیارى از معارفى که عقل مى گوید، در شرع نیز هست و بالعکس; یعنى معارفى داریم که با پاى عقل مى توان به آن ها رسید و شرع نیز آن را تأیید مى کند. همچنین عقل درمى یابد که حقایقى از طرف خداوند تشریع شده است، هرچند خودش نتواند به آن ها برسد.
معناى دیگر عقلانى بودن دین این نیست که عقل مى تواند همه معارف دینى را خودش کشف کند، ولى ما در عین حال مى گوییم که دین عقلانى است یا با عقل ناسازگار نیست; منظور این است که هیچ آموزه اى در دین نیست که در تناقض صریح با عقل باشد; پس دین الهى و راستین یعنى شریعت آسمانى که پیامبران(علیهم السلام)آورده اند اصولش با عقل اثبات مى شوند. عقل به عنوان ابزارى در فهم دین به کار مى رود; یعنى حتى آن جا که عقل ما خودش مستقلاً نمى تواند آن ها را کشف کند، به عنوان یک ابزار و قوّه اى براى فهم دین به کار مى رود. ما بدون عقل نمى توانیم دین را بفهمیم. عقل در حقیقت، کلید فهم دین است. نکته دیگر این که دین عقلانى است یعنى حاوى تناقض نیست; یعنى همه اجزاى دین باید با هم سازگار باشند. به این معنا، دین معقول است، اجزایش باهم سازگارند، اصولش مبتنى بر عقل انسانى هستند.
معرفت: خداوند خالق عقل و دین است. چه ضرورتى داشته که دین را کامل بیافریند، ولى عقل داراى نقصان باشد؟ آیا این نقصان سبب شده که برخى انسان هایى که داراى عقل هستند، این دین را نپذیرند؟
حجت الاسلام غرویان: به فرمایش برخى از بزرگان، اصلاً تفکیک بین عقل و دین درست نیست. بحث «جایگاه عقل در دین» داریم، نه بحث دین و عقل و تفکیک بین این دو. اصلاً عقل بیرون از دین نیست; این یک اشتباه است که در بعضى در نوشته ها دیده مى شود; مى گویند: رابطه عقل و دین چگونه است، آیا دین با عقل تعارض دارد یا نه؟ اصلاً چه کسى گفته است که ما عقل را از دین بیرون بکشیم؟ عقل به عنوان یک قوّه ادراکى، خودش منبعى است، ابزارى است براى تشخیص و درک بسیارى معارف دینى. بنابراین، چرا عقل را از حوزه دین بیرون بکشیم و بحث کنیم که آیا بین این ها تعارض است یا نه؟ اصلاً چنین نیست. بحث مستقلات عقلیه در فقه و اصول به عنوان منبعى مطرح مى شود. ما حکم شرعى خودمان را از راه عقل به دست مى آوریم و برخى از اصولیان بزرگ مثل مرحوم کمپانى و شاگردان ایشان مثل مظفّر قایلند به این که در بحث مستقلات عقلیه، اصلاً حکمى که عقل مى کند، حجت شرعى است; حکم شرعى است ـ البته با مقدّمات و شرایطى که دارد ـ مثل این است که از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام معصوم(علیه السلام)مى شنویم; ما به وسیله آن مى توانیم در برابر خدا احتجاج کنیم. جایگاه این قدر بالاست. در غیر مستقلات عقلیه، با مقدّمه اى عقلى و مقدمه اى که از شرع گرفته مى شود، حکمى به دست مى آید که آن هم حجیت شرعى دارد. پس باید به این نکته توجه کنیم و عقل را از حوزه دین بیرون نبریم. همان گونه که گفتند، در اصول اعتقادات، که آغاز دین دارى و آغاز معرفت دینى است، از عقل استفاده مى کنیم. در فروع هم از عقل استفاده مى کنیم. در فقه، جهان بینى، فلسفه، بحث مبدأ و معاد و نبوت عامّه و ضرورت وحى و بعثت، همه از احکام عقلى استفاده مى کنیم. اصلاً توجه به دین، گرایش به دین و وحى آغازش از درون خود ماست.
فرض کنید بشرى از صفر مى خواهد ادراک خود را آغاز کند. از کدام منبع و از کجا سرمایه خود را به دست مى آورد و مى فهمد که در عالم خدایى هست، دینى هست، یا باید باشد. شروعش از عقل خودش است. پس باید ـ به یک معنا ـ بگوییم: عقل بر شرع رتبتاً تقدّم دارد. براى چه؟ براى این که ما اصل ضرورت شریعت را با عقل اثبات مى کنیم; یعنى پیش از این که به دین و دین دارى برسیم، از عقل کمک مى گیریم.
اما پاسخ سؤال دوم، به نظر من ابهام دارد. وقتى مى گوییم: دین کامل است، یعنى چه؟ منظور از «دین کامل» دینى است که در لوح محفوظ قرار دارد یا آن دینى که نازل بر نبى است. ولى عقل داراى نقصان است. البته عقل بیرون از دین نیست; عالم، عالم تفاوت هاست و عقل براى خودش تعریفى دارد و توانایى ها و ظرفیت هاى محدودى دارد و قرار است در حکمت الهى، در عالم تفاوت هایى باشد. نظام احسن الهى اقتضا مى کند عقل بشر این اندازه توان داشته باشد، قلب پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان مهبط وحى ظرفیتى داشته باشد. اما این که این تفاوت ها چه فلسفه اى دارد، بحث دیگرى است. قرار است تفاوت در عالم باشد. اما این ضعف عقل است که انسان هاى بالغ در دوران هاى گوناگون، دین را نپذیرفتند، از دید ما ضعف عقل بوده است; یعنى ما معتقدیم که اگر عاقلانه بیندیشند، به ضرورت دین پى مى برند، البته خود افراد این را قبول نمى کنند، ولى عقل سلیم و ناب انسان را به ارکان دین و عناصر دینى مثل پذیرش مبدأ و معاد هدایت مى کند; همان گونه که در بحث هاى کلامى، ضرورت وحى، بعثت، مبدأ و معاد را با عقل اثبات مى کنیم.
معرفت: فرمودید که عقل و دین در یک راستا هستند; در عرض هم هستند یا در طول هم؟
حجت الاسلام غرویان: در عرض هم قرار نمى گیرند، عقل به عنوان منبعى براى شناخت دین تلقّى مى شود; همان گونه که در فقه هم مى گوییم احکام فقهى از راه کتاب، سنّت و عقل و اجماع به دست مى آیند. هم در فقه، عقل به عنوان منبعى براى دریافت حکم شرعى تلقّى شده، هم در کلام و فلسفه به عنوان منبعى براى درک حقایق عالم و حقایق هستى به شمار آمده است. هیچ جا در حوزه دین نمى گوییم ما این طرف هستیم و عقل آن طرف. هر جا در حوزه دین سیر کنید، چه در فلسفه، چه در فقه و چه اصول و فروعش، عقل هم آنجاست. همه جا عقل به عنوان منبع ادراکى، چه در بحث جهان بینى، هست ها و نیست ها و چه در باید و نبایدها، عقل همه جا حضور دارد.
معرفت: در زندگى اجتماعى و براى زندگى اخروى مان چه اعتبارى بایدبه عقل بدهیم؟ چه اعتبارى بایدبه آموزه هاى دینى بدهیم؟اگردرجایى قرار گرفتیم که عقلمان درک نکرد، باید چه کنیم؟
دکتر فنائى اشکورى: نکته اى را به بحث قبلى اضافه مى کنیم: آیا خداوند عقل ما را ناقص آفریده و اگر ناقص آفریده علتش چیست؟ ما مى دانیم که خداوند ما را کامل نیافریده است ما توانایى رسیدن به کمال را به ما داده است. اگر کامل مى آفرید، تکلیفى نداشتیم، و تکلیف و طاعت و عبادت براى رسیدن به کمال است. اگر این کمال از قبل تحصیل شده باشد، جستوجوى کمال معنا ندارد. این که انسان با عقل کامل آفریده شود، یعنى انسانى کامل آفریده شده باشد، اما حکمت خداوند بر این بوده که راه کمال را خودمان طى کنیم، سرمایه کافى هم براى رسیدن به کمال در اختیار ما گذاشته و این خود ما هستیم که براى استفاده درست از این سرمایه باید به آن نزدیک شویم.
اما چرا این عقل که این همه از آن تجلیل مى شود و دین هم بر پایه اوست، گاهى ادعامى شود که خلاف دین حکمى صادر مى کند؟ ما وقتى مى گوییم عقل، مراد عقل غیرمشوب و عقل سالم است.
عقل مى تواند از دو ناحیه بیمار شود: یکى از ناحیه نظرى; یعنى اگر عقل گرفتار مغالطه شود عیناً مثل آن مى ماند که میکروبى وارد اندام جسمانى بشود و سلامتى اش را در معرض خطر قرار دهد. وقتى یک مغالطه و شبهه اى وارد ذهن شود، مانع داورى درست عقل و کارکرد درست آن مى شود و عقل را گمراه مى کند. بنابراین، در بعد نظرى، مغالطات و خطاهاى نظرى مانع رسیدن به حقیقت مى شود. دیگرى لغزش هاى عملى است; یعنى پیروى از شهوات و غرایز و غلبه تمایلات موجب مى شود که عقل قدرت داورى اش را از دست بدهد. این که ـ مثلاً ـ مى گویند دین مى گوید حجاب داشته باش، عقل مى گوید که آزاد باش، منظور عقلى است که مغلوب غرایز و خواسته هاى حیوانى شده است. بله، این جا دیگر عقل مطابق شرع حکم نمى کند، این جا عقل مقهور غرایز و خواسته ها و تمایلات است و بنابراین، طبق آن ها حکم مى کند.
پس عقلى که موردتأییداست عقل سالم وغیربیمار ـ یعنى آلوده نشده به مغالطات و زنجیر نشده به وسیله غرایز و شهوات ـ است. این عوامل از بیرون مى آیند و عقل را تحت فشار قرار مى دهند و آن را از داورى درستش باز مى دارند. اگر با این سنخ عوامل مبارزه کنیم داراى «تقوا» هستیم. «تقوا» یعنى همین; یعنى پرهیز از خطاها و لغزش ها، اعم از لغزش هاى فکرى و ایمانى و گرایشى و لغزش هاى رفتارى و عملى. این عقل مطابق شریعت فتوا خواهد داد و هیچ گاه مخالف او نخواهد بود، هرچند معناى این سخن آن نیست که هرچه شریعت مى گوید، عقل مى فهمد; با این که عقل مستقیماً ممکن است حکم شریعت را نفهمد، ولى حکم وسیع ترى دارد که براساس آن مى داند هرچه شریعت آورده راست است، و تحت آن حکم وسیع و فراگیر، حتى آن حکم تعبّدى و شرعى، که با پاى عقل نمى تواند به آن برسد، عقل به قبول و صحّت آن حکم مى کند.
معرفت: جناب دکتر فرمودند: همه چیز از نظر عقل نمى تواند درست باشد، بعضى مواقع شاید از شهوات باشد. مغالطه و اشتباه باشد، ولى جناب عالى فرمودید: هر چیزى عقل بگوید از دین و وحى است. لطفاً در این باره بیش تر توضیح دهید.
حجت الاسلام غرویان: مراد از عقلى که با شرع هیچ تباینى ندارد عقل غیر مشوب به شهوات و امیال است. این عقل با عقلى که بتواند حکم شرع را بفهمد و یا تأیید کند و مشوب و به تعبیر جناب دکتر، مقهور و تحت تأثیر شهوات و امیال نباشد تباینى ندارد. نکته حساس بحث در این جا است که ما چگونه براى کسى اثبات کنیم که ـ مثلاً ـ عقل من مشوب به شهوات نیست و عقل تو مشوب به شهوات است. این بزنگاه اصلى بحث است، وگرنه به قول دکارت، در رساله اش مى گوید: انسان ها هر یک به گونه اى به پیشگاه خداوند شکایت مى کنند، ولى هیچ کس به خدا شکایت نمى کند که چرا به من عقل کم دادى و همه خودشان را عاقل کل مى دانند و هرکس مى گوید هر چیزم کم باشد، عقلم کم نیست. چون همه این ادعا را دارند، اثبات این که عقل تو ناقص است و عقل من کامل است، عقل تو مشوب به شهوات و مغالطات است و عقل من گرفتار این ها نیست، کار مشکلى است. همه فلاسفه و مکاتب در طول تاریخ فکر و اندیشه بشرى، بر سر این بحث داشته اند. اصل نزاع به این برمى گردد که هر فیلسوفى مى گوید: فلسفه من درست است; براى این که عقل من ناب است. دیگرى مى گوید: فلسفه من درست تر است، مکتب من درست تر است; براى این که عقل من ناب تر است. این مهم ترین بحث و چالش براى متفکران و فلاسفه در طول تاریخ بوده است. به دنبال فلاسفه و رؤساى مکاتب، بحث پیروان هر مکتب و فلسفه بر سر این بوده است که دیگرى را متهم مى کند شما عقلت ناقص است و من عقلم کامل است. این نزاع همواره ادامه خواهد داشت. بنابراین، حد یقف ندارد و همین طور خواهد بود.
معرفت: در این که نزاع دارند و هرکس مى گوید عقل من ناب است، چه باید کرد. چه گونه مى توان به عقل کلى مراجعه کرد؟ آن عقل کل کجاست؟ اعتقادات هرکس را باید با چه چیزى بسنجیم تا ببینیم کدام درست است؟
حجت الاسلام غرویان: در این کشاکش هرکسى تلاش مى کند که مدعاى خود را موجّه تر جلوه دهد و داراى آثار عملى و کاربرد بیش تر در زندگى بداند. همه تلاش مى کنند بگویند که عقیده شان چه قدر کارایى دارد. البته حوزه هاى کارامدى فرق مى کند; مثلاً، فلسفه کارایى عقل را فقط در حوزه حیات دینى و مادى و حیوانى خلاصه مى داند، منتها هرکس مى گوید: فلسفه من پرسش هاى بشر را بهتر جواب مى دهد. در نهایت، هرکسى باید در هر مکتب و فلسفه اى هست، تلاش خود را بکند.
در پایان، به یک نکته در خصوص جایگاه عقل در دین اشاره مى کنم تا توجه کنیم که ما با عقل به این موضوع مى رسیم که به دین نیازمندیم نه این که اول دین پیدا مى کنیم، بعد مى فهمیم که عقل مى خواهیم. عقل رتبتاً بر خود شرع و دین یک نحو تقدّم رتبى دارد.
دکتر فنائى اشکورى: در این چالش ها و ادعاهاى متعارض و متضاد چه باید کرد تا به حقیقت رسید؟ البته کار آسانى نیست، ولى ما کارهایى را مى توانیم انجام دهیم. این که عرض کردم عقل گاهى مشوب به شهوات و گاهى غیر مقهور در برابر تمایلات است، این تا حدى تشخیصش آسان است. فرض کنید یک نفر حجاب ندارد و یک نفر حجاب دارد. مى توان به راحتى تشخیص داد که کدام رأى متمایل و متأثر از تمایلات است و کدام خلاف تمایلات است. کسى که شارب الخمر است و کسى که شارب الخمر نیست، کسى که رباخوار است و کسى که رباخوار نیست، به راحتى مى توان حضور و ظهور تمایلات را دید. پس تشخیص ممکن است. در بخش معرفتى هم این گونه نیست که دست و پاى ما بسته باشد. به هر حال، بین هر کس و خداى او، عقل او حجت است; یعنى اگر انسان به مقتضاى خرد رفتار کند، پا به پاى منطق پیش رود، به هر نتیجه اى برسد، برایش حجت است. ما نمى توانیم تکلیف کنیم کسى را که به چه نتیجه اى برسد و به چه نتیجه اى نرسد، ما مى توانیم لغزش ها را به او نشان بدهیم. البته پس از پذیرش دین، کار آسان تر مى شود. اگر عقل ما را به آستانه دین رساند، همین چند کار را که براى ما انجام داد، عقل تحت تعلیم دین مى آید و راهش روشن مى شود و با چراغ هدایت الهى به پیش مى رود. در این جا عرفا گفته اند که ما دست به دامن شهود و عرفان و سیر و سلوک مى شویم. آن جا که عقل عاجز مى شود، ما به معرفت بىواسطه و دیدار مستقیم خود حقیقت پناه مى بریم.
معرفت: عده اى ادعا دارند که عقل ما برتر از عقل دیگران است. در چنین مواردى، چه چیزى میزان است تا بتوان سنجید که کدام عقل، سلیم و مشروع است و کدام غیرمشروع و تابع غرایز و احساسات؟
حجت الاسلام غرویان: ما مى توانیم معیارى را براى قضاوت و داورى در مورد احکام عقلى افراد ارائه کنیم و آن معیار همان است که در فلسفه و منطق، با عنوان «بدیهیات اولیه» مطرح شده است. «بدیهیات اولیه» خود عقل هستند; یعنى عقل به معناى درک و ادراک، آغازش ادراک بدیهیات اولیه است. اگر کسى به هر دلیلى، فاقد بدیهیات اولیه عقلى باشد، در حقیقت فاقد عقل است و بنابراین، خود بدیهیات مى توانند معیار و سنگ بناى اولیه هرگونه ادراک و معرفت بشرى باشند. ما معتقدیم که بدیهیات گزاره ها و قضایایى هستند که مفرى از آن ها نداریم، حتى کسى که به ظاهر ادعا مى کند که من منکر بدیهیات هستم، در واقع مثبت آن هاست; مثلاً، معروف است که قضیه امتناع تناقض، سنگ بناى اولیه معرفت انسان است، اولى الاوائل و امّ القضایاى همه گزاره ها و پایه همه معارف انسانى است. اگر کسى بخواهد قضیه امتناع تناقض را انکار کند، گفته اند: کار خودش بر اساس پذیرش همین اصل است; زیرا وقتى انکار مى کند، معنایش این است که اثبات نمى کند; یعنى انکار خودش را نقیض اثبات مى داند و مى گوید من منکر هستم و دیگر مثبت نیستم; ادعا نمى کند که من هم منکر قضیه امتناع تناقض هستم و هم مثبت آن، مى گوید: فقط من منکرم. این به دلیل درک ارتکازى پیشین است که انکار و اثبات هر دو باهم جمع نمى شوند. یعنى: مى بینید کسى که در ظاهر، لفظاً ادعا مى کند منکر این اصل بدیهى است، در واقع مثبت آن است. بدین دلیل، حکماى ما گفته اند: چنین کسى را باید متنبّه کرد تا بفهمد که این کار او به واقع انکار نیست; به ظاهر، انکار است، ولى در واقع اثبات است. پس ما مى توانیم بدیهیات اولیه را به عنوان معیارى براى سنجش احکام عقلى ارائه کنیم.
دکتر فنائى اشکورى: در این باره، من چند نکته را به اختصار عرض مى کنم:
اولاً، عقل اجتناب ناپذیر است; یعنى بخواهیم بپذیریم یا نپذیریم، آن را نفى کنیم یا اثبات، در هر حال، عقل را به استخدام گرفته ایم و از عقل استفاده مى کنیم. گریزى از آن نیست.
ثانیاً، عقل ضرورى است; یعنى براى هر نوع تفکرى، عقل لازم است، بخصوص براى اثبات دین و پذیرش اصول اعتقادى.
ثالثاً، پس از آن که اصول و پایه هاى دین را اثبات کردیم براى فهم محتوا و تعالیم دین به عقل احتیاج داریم.
رابعاً، تمام معرفت انسان از راه عقل نیست. ما اگر بخواهیم دانش ساده اى از خارج جهان پیدا کنیم، احتیاج به حواس، مثل چشم و گوش، داریم; اگر بخواهیم از گذشته اطلاع پیدا کنیم، احتیاج به نقل داریم. صرفاً با استفاده از عقل نظرى و استدلال نمى توانیم هیچ دانشى از گذشته و طبیعت داشته باشیم. ما اگر بخواهیم در باب امور ارزشى، چه خوب و چه بد، قضاوتى داشته باشیم، در وهله نخست احتیاج به مراجعه به وجدان و فطرت و بعد هم مراجعه به دین داریم. ما اگر بخواهیم رستگارى اخروى را به دست آوریم، باز عقل به تنهایى کافى نیست، به وحى احتیاج داریم که بیاید و دست ما را بگیرد و راه رستگارى را به ما نشان بدهد. علاوه بر این ها، ما اگر بخواهیم به باطن این عالم راه پیدا کنیم و شناخت باطنى و بىواسطه از حقیقت داشته باشیم، باز باید از عقل فراتر برویم. عقل همیشه یک دانش باواسطه به ما مى دهد. ما از طریق یک سلسله معلومات، به یک مجهول پى مى بریم. در حقیقت، آن مجهول غایب است و از طریق آن ها، حداکثر به علم الیقین مى رسیم. با عقل نمى توانیم به عین الیقین و حق الیقین برسیم. در این جا عرفا گفته اند: «پاى استدلالیان چوبین بود.» با این پا مى توان راه رفت، اما فقط چند قدم، ادامه راه با پاى شهود و اشراق ممکن است. ما مى توانیم از راه عقل، تصورى از خدا داشته باشیم، تصدیقاتى داشته باشیم، قضایایى داشته باشیم، اما اگر بخواهیم شناخت زنده مستقیم و بىواسطه که در وجود ما تحوّلى ایجاد کند، داشته باشیم، باید این حصارها و حجاب هاى عقلى را برداریم و به نوعى خودمان را به شهود حقیقت نزدیک کنیم. مولوى مى گوید:
دگر دخان ما را دلیل آتش است بى دخان ما را در این آتش خوش است.
فلسفى از راه دود به آتش پى مى برد; آتش هم برایش غایب است، آن که حاضر است دود است. ولى عارف مى گوید: ما، که اهل شهود و عرفان هستیم، در وجود خود آتش داریم، از حرارتش برخوردار هستیم.
همه آنچه گفته شد، براى آن بود که معلوم شود عقل بسیار مهم است و بسیار لازم و ضرورى است و دین ما را به پرداختن بدان تشویق کرده، اما حدود عقل را هم باید بدانیم. اگر کسى فکر کند که تنها با داشتن عقل مى تواند درباره عالم داورى کند و از این رو، براى اعتقادات خودش نیازى به وحى ندارد و عقل خودش کار مى کند، براى یافتن مسیر زندگى، براى فهم خوب و بد، نیازى به فهم و تعلیم انبیا ندارد، بر خطاست. عقل همه چیز ما نیست و همه حقیقت به چنگ عقل در نمى آید. خطا از آن جاست که ما به عقل انحصار ببخشیم و راه هاى دیگر معرفت را به روى خودمان ببندیم و خودمان را محصور به عقل کنیم. این انحصارى بودن و اکتفا کردن به این سرمایه شخصى و چشم بستن به آن راه ها و طرق دیگرى که خداوند در اختیار ما گذاشته، ممکن است ما را دچار گم راهى کند.
معرفت: جایگاه تعبّد در دین چیست؟
حجت الاسلام غرویان: من معتقدم که ضرورت تعبّد مبتنى بر تعقل است; یعنى ما در دین تعبّد داریم، ولى خود تعبّد هم تعبّد صرف نیست; تعبّدى است مبرهن و مستدل. خود تعبّد هم مثل تقلید در فروع، مبتنى بر تحقیق و تعقّل است. این نکته اى است که باید به آن توجه کنیم. مى خواهم از این نکته استفاده کنم که تعقّل در واقع، زیربناى اساسى و گسترده همه ابعاد و ساحت هاى دیانت و دین دارى است. آن جا که جاى تعبّد است، یک زیرساخت تعقّلى وجود دارد. توضیح مطلب این است که ما با عقل و با استدلال عقلى، اصل ضرورت دین، نبوّت عامّه، ضرورت بعثت و ضرورت شریعت را اثبات مى کنیم. ما آغاز حرکت فکرى و علم و معرفتمان از عقل است; یعنى با پاى عقل آغاز مى کنیم، بعد به دین و به ضرورت دین مى رسیم. به عکس نیست; این چنین نیست که از دین شروع کنیم و بعد به عقل برسیم. از عقل آغاز مى کنیم و بنابراین، اولین سنگ بناى دین و معرفت دینى را، که اعتقاد به مبدأ است، باید با برهان عقلى اثبات کنیم. وقتى به دین و به ضرورت وحى و نبوّت و بعثت رسیدیم و خداوند را به عنوان مبدأ تشریع شناختیم و گفتیم: خداوند هر امر و نهى مى کند، براساس حکمتى است، این جا جاى تعبّد است; یعنى مى گوییم: این خداى حکیم احکامى دارد که ما با عقل خودمان نمى توانیم فلسفه و علت آن ها را کشف کنیم. در این جا، دیگر متعبّدیم، ولى زیربناى این تعبّد و بستر آن تعقّل است. یعنى ما در واقع، با مرکب عقل قدم به قدم خودمان را به آستانه تعبّدیات رسانده ایم و اعتراف مى کنیم که تعبّدیات را نمى فهمیم. بنابراین، تعبّد ما ریشه تعقّلى دارد.
اما مسأله عالم برزخ، عالم مثال، معاد، بشیر و مبشّر و نکیر و منکر، هم از همین قبیل است. البته آن ها از این نظر که اصلشان جنبه اعتقادى دارد، باید با برهان عقلى ثابت شوند، اما ویژگى ها و جزئیات آن ها را باید تعبّداً از شریعت بگیریم. ملاصدرا در جلد 8 و 9 اسفار در بحث «معاد» این مطلب را دارد که جزئیات بهشت و دوزخ و فشار قبر و امثال این ها را ما از شریعت مى گیریم.
معرفت: لطفاً درباره حدود عقل توضیح دهید. عقل که مقدّم بر دین است، چگونه به وسیله دین راه یابى مى کند؟
دکتر فنائى اشکورى: باید حدود عقل را بشناسیم; چون اگر این حدود را رعایت نکنیم، لازمه اش این است که چیزى را که وسیله حقیقت بود، مانع رسیدن به حقیقت شود و با آن وسیله دیگر نتوان به حقیقت رسید. کسانى که افکار ضد الهى دارند و مشى آن ها بر خلاف تعالیم دینى است، به عقل استناد مى کنند; یعنى آنچه آن ها مى فهمند همان است که به آن باورمند شده اند. اما این که چگونه عقلمان را تصحیح بکنیم، یک نسخه واحد و آسانى وجود ندارد. به واقع، این رسالت بزرگ انسان است; رسالت تمام عمر انسان که همه تلاش و همّت خود را به کار بگیرد براى تصحیح فهم خودش. منتهى خطوط کلى را مى توان بیان کرد. به صورت متعارف، عقل پلى است براى رسیدن به دین. عقل ما را به دین مى رساند. اصول دین را از راه عقل به دست مى آوریم. اما بعد دین مى آید و عقل ما را تصحیح مى کند; یعنى یکى از کارکردهاى دین یا کارکرد مهم دین این است که عقل سرگشته انسان را که در این عالم، معلوم نبود به چه نتیجه اى برسد، جهت مى دهد. حکما و فلاسفه مکتب هاى مختلف در اعصار و دوران هاى گوناگون، به لحاظ عقلى و فکرى، آدم هاى پیچیده اى بوده اند; آدم هاى ضعیفى نبوده اند، تمام توان عقلى شان را به کار گرفتند، ولى به نتایجى عجیب و غریب و متناقض و متضاد رسیدند.
راز این مسأله در معماگونه بودن قضیه است; درست مثل این که ما چراغى را از دور مى بینیم و به طرف آن مى رویم و مى دانیم که آن چراغ را باید در دست بگیریم تا بتوانیم اشیاء را در تاریکى تشخیص بدهیم، راه را از چاه تشخیص دهیم و در دام نیفتیم. در حقیقت، عقل چشم ماست و چراغى را که راه را نشان مى دهد، دین است. ما راه و مقصد را به کمک آن چراغ پیدا مى کنیم. دین مى آید عقل ما را تقویت و تصحیح مى کند. عقل ما ممکن است از دو ناحیه دچار آسیب شود: یکى این که از راه فکرى و نظرى درگیر مغالطه و شبهه گردد و دیگرى این که از ناحیه عملى تحت تأثیر منافع و علایق و غرایز قرار گیرد. دین در هر دو جهت، به کمک عقل مى آید وعقل را تصحیح مى کند. عقاید صحیح را در اختیار ما مى گذارد و مى گوید: معاد هست، خواه تو با عقل مستقل خودت به آن برسى و خواه نرسى. پس چون عقل نتیجه را مى داند، مى تواند به آن برسد، حتى مى تواند براى آن استدلال پیدا کند. همین طور دین مى گوید که غرایزى که خداوند در اختیار شما قرار داده، براى تأمین نیازهایى است، اما نباید زمام وجودت در اختیار آن ها باشد; فرمانروا تو هستى نه این غرایز. اما این کم تر اتفاق مى افتد و بستگى دارد به همّت افراد که چه قدر تدبّر کنند و چه قدر براى تعدیل غرایز و تهذیب نفس مجاهده کنند.
معرفت: ما چه طور مى توانیم به افراد بفهمانیم که تحت احساسات و غرایز قضاوت مى کنند و قضاوتشان درست نیست؟
حجت الاسلام غرویان: من براى پاسخ به این سؤال، لازم است یک تحلیل و تبیین به یک معنا انسان شناختى و به یک معنا روان شناختى داشته باشم. انسان یک موجودى ذومراتب است، نه موجودى که یک سطح، یک قشر و یک مرتبه داشته باشد. به اصطلاح فلسفى، حقیقت و ماهیت انسان، تشکیکى است; مراتب دارد. و چون چنین است، در انسانیت، «رشد» معنا دارد. ولى اگر انسان داراى ماهیت و حقیقتى تک مرتبه اى بود، اصلاً رشد و تعالى در او معنا و مفهومى نداشت. مرتبه اى از وجود انسان و ماهیت او مرتبه غرایز است; مرتبه حیات طبیعى است; یعنى انسانى که مى خورد و مى آشامد، در مرتبه حیات طبیعى است; انسانى که فقط به غرایز خودش مى پردازد، در مرتبه شهوات و مرتبه حیات مادى، حیوانى و طبیعى است. نفس انسان مراتب بالاترى هم دارد; حیات دیگرى ما داریم که مى توانیم آن را به تعبیر برخى از بزرگان، «حیات معقول» بنامیم; حیات معقول به اقتضاى این که عقل رتبتاً مقام بالاترى دارد. پس حیات معقول نسبت به حیات مادى و طبیعى انسان، مرتبه بالاترى دارد. این یکى از مطالبى است که همه عقلا فطرتاً آن را درک مى کنند. ما بر اساس عقل و معیارهاى عقلى، در مورد حیات طبیعى قضاوت مى کنیم. اگر کسى آنچه را مى گوید و دنبال مى کند، اهدافى که در زندگى تعقیب مى کند; یعنى همه شؤون زندگى، حالات، حرکات و سکناتش به سمت شهوات، مادیات، غرایز حیوانى، خوردن، خوابیدن و آشامیدن و این گونه ملزومات حیات طبیعى و این گونه نیازهاى طبیعى باشد، ما معتقدیم او در مرتبه حیات معقول نیست، این مرتبه اش مرتبه حیات طبیعى است.
با این مقدّمه مى خواهم عرض کنم که ما مى توانیم مرتبه افراد را تشخیص بدهیم، و این به نظر من، یک فهم ارتکازى است که چه کسى سخنان و مطالبش مشوب به شهوات است. خوب نگاه مى کنیم، فلسفه اى که ارائه مى کند ـ تعبیر بنده ـ از فلسفه هاى نقصانى است; یعنى توجیه گر غرایز، شهوات و حیات طبیعى است; فلسفه اى است معیوب و در حد حیات طبیعى، مادى و حیوانى، یا در سطح بالاترى قرار دارد; فلسفه متافیزیک است که انسان را به سمت حیات بالاتر از حیات طبیعى هدایت مى کند. تصور مى کنم که این یک معیار کلى است براى قضاوت.
معرفت: آیا دین در بسیارى از موارد موجب تعطیل و یا محصور شدن عقل نمى شود؟ همچنین حدود و اختیارات دین را بیان کنید.
دکتر فنائى اشکورى: کانت، فیلسوف آلمانى، فلسفه اى دارد که مبناى آن عبارت است از آن که به جاى این که با عقل به شناخت جهان بپردازیم، به شناخت حدود خود عقل بپردازیم. البته این کار هم به عهده خود عقل است; یعنى عقل خودش حدود خود را درک مى کند; یعنى تعقّل صحیح آن است که حدود عقل را ببیند. ولى وجود دین، تجربه، تاریخ و شهود، خودشان گاهى زمینه کار مى شوند. گاهى عقل با مشاهده این ها به حدود خودش بیش تر پى مى برد; یعنى داور نهایى خود عقل است. اما این امر از بیرون تأیید مى شود.
اما این که آیا دین عقل را محصور مى کند یا نه، دین عقل را محصور نمى کند، دین محدودیت عقل را به او نشان مى دهد. گویى بینایى اش همه جا کارایى ندارد، بسیارى از نقاط سقوط را نمى بیند. دین مى آید راه را به او نشان مى دهد، حدود او را به او مى نمایاند.
نکته دیگر این که آیا ما آن جا که فکر مى کنیم دلمان مى خواهد خواسته هایمان را از طرق مختلف و به شکل نامحدود تأمین کنیم، آیا این را عقل به ما مى گوید، و آیا دین مى آید مانع قضاوت عقل مى شود، یا این ربطى به عقل ندارد و به غرایز و امیال انسان بستگى دارد؟ چیزى که عقل مى گوید این است که انسان باید نیازهاى خودش را برطرف کند. اما حدود و ثغورش را ممکن است عقل بتواند پیدا کند و ممکن است نتواند. کمال عقل به این است که خود عقل را درست به کار بگیریم و در سایه وحى پرورش پیدا کنیم. ما در تعلیمات دینى داریم که علاقه به چیزى، ممکن است مانع قضاوت درست درباره آن بشود، نفرت از چیزى هم مانع داورى درست درباره آن مى گردد. این درباره هر چیزى جارى است. معرفت حقیقى، نهایى و باطنى به صرف عقل حاصل نمى شود. به چند آیه من اشاره مى کنم:
(نور:40) نور یعنى معرفت; کسى که خداوند براى او نورى قرار نداده باشد، برایش نورى نیست.
(طلاق: 2) تقوا همان تهذیب نفس است. تقوى موجب پیدا کردن راه حقیقت مى شود.
(عنکبوت: 69) جهاد و تلاش در راه خدا منتهى به هدایت و یافتن حقیقت مى شود.
در احادیث هم داریم ما به وسیله عقل ممکن است چیزهایى را درک کنیم و به جاهایى برسیم، ولى آن عقل حقیقى، دریده شدن حجاب ها و اتصال به حقیقت، نورى است که خداوند در قلب انسان قرار مى دهد. عقل بزرگ ترین خدمتى که مى تواند به ما بکند، این است که ما را به این نور متصل سازد و ما را به دین بپیوندد. عقل در پرتو چراغ دین شکوفایى پیدا مى کند و ما با استفاده از عقل و دین، مى توانیم کمال نهایى را، که در زبان دین به آن «فلاح» یا رستگارى و در فلسفه «سعادت» گفته مى شود، دریابیم.
معرفت: جایگاه عقل در دین را بیان نمایید.
حجت الاسلام غرویان: من مى خواهم با نگاه دیگرى به مسأله جایگاه عقل در دین، نکته اى عرض کنم، و آن این است که برخى از اهل سنّت براى عقل در شریعت جایگاهى قایل نیستند، در تفسیر آیات و احادیث نبوى، جمود به ظواهر مى کنند. ما درباره جایگاه عقل در دین بحث مى کنیم، بخصوص از منظر فرهنگ تشیّع.
نکته دیگرى که مى خواهم عرض کنم این است که این سؤال همواره در ذهن جوانان ما باید باقى باشد که به هر حال، ما در دنیاى امروز، عقل چه کسى را معیار و ملاک قرار دهیم; در مورد این همه ادعاهاى عقلى که در سراسر دنیا از سوى فلسفه ها و نظام هاى مختلف مى شود، بالاخره معیار اصیل چیست؟ ما دین خودمان را عقلانى مى دانیم و احکام دینى خودمان را مطابق با عقل مى شماریم، و درست در نقطه مقابل، مکتب ها، فلسفه ها و نظام هایى هستند که خلاف احکام ما را معقول مى دانند. در این جا، داورى چگونه است؟ مى خواهم اشاره کنم که اگر بخواهیم با یک معیار تجربى هم در این زمینه قضاوت کنیم; یعنى اگر به تاریخ بشر نگاه کنیم، تصور مى کنم که دین داران، داعیه داران دین و دین دارى، حیاتى را که براى بشر ارائه داده اند، حیاتى را که انبیا و معصومان و پیروان انبیاى الهى براى بشر ارائه داده اند معقول تر به نظر مى رسد. این را حتى خود غربى ها هم اعتراف دارند.
در مجموع، فلسفه هاى الهى و فلسفه هاى همراه دین در تاریخ بشر بهتر جواب داده اند و حیات انسان را جامع تر تحلیل کرده اند. این به آن دلیل است که عقل جایگاه بسیار ارزشمندى در دین دارد و نتیجه اش هم حیات معقولى است که در ادیان حقیقى براى بشر ارائه شده.
معرفت: مفاهیمى را که ما امروزه از واژه ها و آموزه هاى دینى درک مى کنیم، در صدر اسلام نبوده است. آیا مى توان احتمال داد که عقل مثل امروز رشد نکرده بوده و آیا ممکن است در آینده هم چنان رشد کند که مسائلى را که امروز درک نمى کنیم، بتوانیم درک کنیم؟
دکتر فنائى اشکورى: البته من یقین ندارم که متدیّنان صدر اسلام فهمشان از دین کم تر از ما بوده است، یا ما بهتر مى فهمیم. خوب بود این جور باشد و انتظار مى رفت این طور باشد; و هر روز که مى گذرد دین را بهتر از قبل بفهمیم. قرآن، خود مى فرماید: «در آیات خدا تدبّر کنید.» در حقیقت دین خودش به ما دستور مى دهد و تأکید مى کند که عقل را در فهم دین به کار بگیریم و این نشان دهنده اعتبار عقل است.
در یک جمع بندى، مى توان گفت: دخالت عقل ما در دین به دو شکل است: دخالت بیرونى; یعنى نقش بیرونى عقل که ما را به حقّانیت دین مى رساند; و دیگرى نقش درونى عقل در دین، که عقل براى فهم دین به ما کمک مى کند. دین نیز به تصحیح عقل ما مى پردازد. باید توجه داشت که عقل ما همه سرمایه ما نیست و ما غیر از عقل، طرق دیگرى نیز براى معرفت داریم. عقل محدودیت دارد. عقل هرقدر هم که پیش برود، از دام وسوسه و شک ـ به طور مطلق ـ نمى تواند خود را رها کند; به دلیلى که عرض کردم که ما همیشه از دور حقایق را مى بینیم، دانش ما به آن ها ذهنى است، و این تفاوت زیادى دارد با آن معرفتى که پرده هاى حاجب را مى درد و ما را با خود حقیقت ارتباط و اتصال مى دهد. براى آن که بر محدودیت هاى عقل فائق آییم و از آن استفاده درست ببریم، باید به طرق گوناگون معرفت پناه ببریم و مهم ترین طریق وحى و تعالیم انبیاست.
معرفت: از شما عزیزان که در این گفتوگو شرکت فرمودید سپاسگزارى مى نماییم.