آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز شرح بخش دیگرى از خطبه‏هاى امیرالمؤمنین علیه‏السلام در نهج‏البلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم مى‏داریم: «الا و ان الخطایا خیل شمس حُمل علیها اهلُها و خُلعت لُجمُها فتقحمتْ بهم فى النار، الا و ان التقوى مطایا ذلل حُمل علیها اهلُها و اُعطوا أزمَّتها فاوردتْهم الجنه. حق و باطل و لکل اهل. فلئن اَمِرَ الباطل لقدیما فعلٌ و لئن قلّ الحقُ فلربما و لعل. و لَقلَّما ادبر شى‏ء فاقبل.»(1)
لزوم دوراندیشى و پیش‏بینى تحولات آینده
سنت آزمایش و امتحان، یکى از سنن کلى الهى درباره تدبیر انسان‏هاست. این مسأله آن‏قدر از اهمیت و وسعت برخوردار است که قرآن کریم از آن به عنوان هدف خلفت یاد مى‏کند: «الذى خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایُّکم احسن عملاً» (ملک: 2)؛ خدایى که مرگ و زندگى را آفرید که شما بندگان را بیازماید که کدام نیکوکارتر هستید. شاید یکى از دلایل این‏که خداوند در این آیه، خلقت «موت» را مقدم بر خلقت «حیات» بیان مى‏فرماید این باشد که انسان درباره مرگ بیش‏تر مورد آزمایش قرار مى‏گیرد؛ بهترین و مهم‏ترین زمینه‏هاى آزمایش انسان، دایر شدن امر وى بین مرگ و زندگى است. ساختار کلى این جهان، مجموعه‏اى از مرگ‏ها و حیات‏هاست و خداوند به این دلیل پدیده‏هاى عالم را آفریده است که انسان‏ها در معرض آزمایش قرار گیرند، نه این‏که خود نیازى به آزمایش داشته باشد. تأکید قرآن در آیه‏اى که تلاوت گردید، بر حُسن عمل است نه کثرت آن؛ قرآن نمى‏فرماید: «لیبلوکم ایّکم اکثر عملا»، بلکه مى‏فرماید: «لیبلوکم ایّکم احسن عملا»؛ کار نیکو موردنظر است نه کار زیاد. سخن درباره علت و فلسفه آزمایش الهى از بحث ما خارج است؛ این مباحث بحمدالله در کتب اعتقادى ما و نیز در تفاسیر قرآن کریم به تفصیل توضیح داده شده‏اند.
رسیدن به کمالات معنوى در گرو این است که انسان بر سر دو راهى‏ها قرار بگیرد تا با اراده آزاد خویش یکى از آن‏ها را برگزیند. از آن‏جا که مراتب تکامل انسان نامحدود است، آزمایش الهى نیز در ابعاد گوناگون و به اشکال مختلف تحقق مى‏یابد. هرکس در هر مرحله از زندگى خود نسبت به یک یا چند چیز در معرض آزمایش قرار مى‏گیرد؛ مال و مقام و فرزند از جمله آن‏هاست. سنت الهى اقتضا نمى‏کند که مردم در این دنیا آرام و یکنواخت زندگى کنند؛ باید حوادث دنیا آن‏قدر زیاد باشند که هرکس در هر عرصه‏اى مورد آزمایش قرار بگیرد. اگر به این مسأله به عنوان یک اصل نگاه کنیم، آن‏گاه بهتر مى‏توانیم حوادث عالم را تفسیر نماییم؛ یعنى به پاسخ بسیارى از سؤالاتى که درباره نحوه اداره جهان توسط خداى متعال داریم، دست خواهیم یافت. در این صورت، دیگر براى ما جاى تعجب نخواهد بود که چرا ـ مثلاً ـ در این دنیا زمینه براى ظلم و جنایت اهل باطل فراهم است و یا چرا اهل حق، اغلب در مظلومیت به سر مى‏برند و... .
وقتى انسان به طور طبیعى در مسیرى قرار مى‏گیرد، تصور مى‏کند این وضعیت همچنان ادامه خواهد داشت؛ براى مثال، زمانى که از نظر جسمانى در سلامتى کامل به سر مى‏برد، خیال مى‏کند تا ابد سالم مى‏ماند و یا اگر مریض شود، خیال مى‏کند مادام‏العمر بیمار خواهد بود. شخص ثروتمند فکر مى‏کند همیشه پول خواهد داشت و انسان فقیر، مى‏پندارد فقرش دایمى است؛ حال آن‏که این‏گونه نیست. قرآن کریم در این‏باره مى‏فرماید: «و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه لیؤوس کفور» (هود: 9)؛ و اگر ما بشر را ـ در دنیا ـ به نعمت و رحمتى برخوردار کردیم ـ تا شکر کند ـ سپس ـ چون کفران کرد ـ آن نعمت را از او بازگرفتیم، سخت به خوى نومیدى و کفران درافتد.
نگاهى به تاریخ، صحت ادعاى ما را اثبات مى‏کند. به جز تاریخ انبیا علیهم‏السلام و اقوام گذشته که در قرآن کریم و کتب تاریخى بدان‏ها پرداخته شده است، تحولات زمان پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمه اطهار علیهم‏السلام نیز مؤید این مطلب است. سال‏هاى آغازین رسالت پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با سختى‏ها و دشوارى‏هاى بسیارى براى آن حضرت و مسلمانان همراه بود؛ در مکه، مؤمنان تحت فشار و شکنجه بودند، با مشکلات و گرفتارى‏هاى فراوانى زندگى مى‏کردند، چند سال با فقر و تنگدستى در شعب ابیطالب به سر بردند و.... . پس از مدتى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مسلمانان به مدینه هجرت کردند. در آن‏جا نیز تحولات و حوادث بسیارى به قوع پیوست؛ از چشیدن طعم شیرین پیروزى‏ها و طعم تلخ شکست‏ها در پرتو جنگ با کفار و یهودیان گرفته تا تشکیل یک جامعه واحد اسلامى و تسلیم شدن دشمنان و قدرت یافتن اسلام: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون. الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى.» (مائده:3) هنوز چند روزى بیش از رحلت رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نگذشته بود که تحولات عجیبى رخ نمود. مرظRرت على علیه‏السلام را، که پیغمبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از سوى خداوند به عنوان جانشین و وصى خود معرفى نموده بودند، کنار زدند و آن حضرت را مجبور کردند که براى سالیان متمادى از مقام خود کناره‏گیرى نمایند. پس از گذشت بیست و پنج سال خانه‏نشینى، آنان به سراغ حضرت آمدند و با هجومى عجیب، که به فرموده امیرالمؤمنین علیه‏السلام نزدیک بود حسنین زیر دست و پا له شوند، از ایشان خواستند تا حکومت را به دست بگیرند. در طول چهار، پنج سالى که حضرت على علیه‏السلام منصب خلافت را برعهده داشتند، با مسائل و حوادث فراوانى از جمله جنگ‏هاى جمل، صفین و نهروان درگیر بودند. امام حسن علیه‏السلام نیز در دوران امامتشان با مسائل گوناگونى از جمله ماجراى صلح با معاویه مواجه بودند. در زمان امام حسین علیه‏السلام هم یک صحنه عجیب و بى‏نظیرى که در تاریخ نمونه نداشت؛ یعنى حادثه عاشورا و کربلا، رقم خود. از زمان امام زین‏العابدین علیه‏السلام تا دوران امام موسى کاظم علیه‏السلام وضعیت تقریبا مشابهى را شاهد هستیم. در زمان امام رضا علیه‏السلام ، وضعیت تا حدى تغییر مى‏کند؛ یعنى سلطان وقت، مأمون عباسى، با فشار و تهدید، البته با عزت و احترام ظاهرى، از حضرت دعوت به عمل مى‏آورد تا مقام ولایتعهدى را عهده‏دار شوند. ایشان نیز در نهایت، به مانند سایر امامان معصوم علیهم‏السلام ، به شهادت رسیدند.
فراز و نشیب‏ها و نیز انواع تحولاتى که در دوران دویست ساله امامت ائمه اطهار علیهم‏السلام به وقوع پیوست، همگى حاکى از آن است که زندگى اهل حق یکنواخت نیست. این درس بزرگى است براى ما که فکر نکنیم وقتى حکومت حقى تشکیل شد، لزوما تا ابد پایدار خواهد ماند. این‏که مى‏بینیم حضرت على علیه‏السلام در جاى جاى نهج‏البلاغه و در خطبه‏هاى مختلف تحولات گذشته و آینده را خاطرنشان مى‏سازند و نسبت بدان‏ها هشدار مى‏دهند، از این‏روست که مسلمانان آمادگى لازم براى مواجه شدن با آن‏ها را کسب نمایند. هر قدر آمادگى انسان براى مواجه شدن با خطرات و حوادث احتمالى که در آینده رخ خواهند داد بیش‏تر باشد، هنگام برخورد با آن‏ها آسیب کم‏ترى مى‏بیند. براى مثال، اگر بلَد راه و راهنماى گروه کوهنوردى، پیشاپیش به اعضاى گروه خطرات و پستى و بلندى‏هاى مسیر را گوشزد نماید و افراد را با مشکلات و موانع راه آشنا سازد، در صورتى که آن‏ها در طول مسیر با این صحنه‏ها مواجه شوند کم‏تر دچار وحشت مى‏گردند؛ زیرا از قبل نسبت به آن‏ها آمادگى لازم را کسب کرده بودند. اگر انسان در زندگى فکر کند که بر اسب راهوارى سوار شده است که بدون هیچ مشکلى او را تا آخر مسیر با خود خواهد برد، به محض برخورد با کوچک‏ترین مانعى خود را مى‏بازد و وحشت سراپایش را فرا مى‏گیرد. انسانى را تصور کنید که در راه کاملاً هموارى به پیش مى‏رود، ولى از آن‏جا که آمادگى لازم براى برخورد با پستى و بلندى‏هاى مسیر را ندارد، اگر ناگهان با یک چاله بیست سانتى‏مترى برخورد کند، ممکن است به قیمت شکسته شدن دست و پا و حتى از دست دادن جانش تمام شود. اما اگر خود را براى مواجهه با خطرات احتمالى آماده کرده باشد، حتى ممکن است از ارتفاع بیست مترى هم سقوط کند، بدون این‏که اتفاق ناگوارى برایش بیفتد. بنابراین، اطلاع داشتن از سختى‏ها و مشکلات آینده، به انسان کمک مى‏کند تا در مسیرى که به پیش مى‏رود بهتر گام بردارد. البته معناى چنین پیش‏بینى‏هایى این نیست که انسان همواره در حال اضطراب و نگرانى به سر برد، بلکه براى این است که استقامت و توان انسان در برخورد با حوادث ناخواسته افزایش یابد.
حضرت على علیه‏السلام در این خطبه، ابتدا به پیش‏بینى تحولاتى که در جامعه اسلامى اتفاق خواهند افتاد، مى‏پردازند و سپس در پایان کلام، عبارتى را که در آغاز سخن قرائت شد، بیان مى‏فرمایند. حضرت در این فراز از سخنان خود مى‏فرمایند: آگاه باشید! خطاها و گناهان به مثابه اسب‏هاى لجام گسیخته و چموشى هستند که راکبان خود را به هر سو مى‏برند، بدون این‏که آنان اختیارى در تعیین مسیر و کیفیت حرکت داشته باشند. چنین مرکب‏هایى، سواران خود را به زور وارد آتش جهنم مى‏کنند. وقتى انسان سوار گناه شد، دیگر اختیار از دستش خارج مى‏شود و این گناه است که ابتکار عمل را در دست مى‏گیرد و بسته به کیفیت و نوع گناه، راکب خود را به هر کجا که بخواهد مى‏برد: «الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.» در مقابل، اهل تقوا بر مرکب‏هاى رام و آرامى سوارند که به هر جا خود اراده نمایند، آن‏ها را هدایت مى‏کنند؛ یعنى اختیار و عنان اسب در دست خود سوارکار است و او هرجا که بخواهد، مرکب به همان جا مى‏رود. چنین اسب‏هایى، صاحبان خود را وارد بهشت مى‏کنند: «الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة.» دنیا مالامال از اختلافات در حق و باطل است؛ نه متاع حق بى‏مشترى است و نه متاع باطل. اهل تقوا که حق را مى‏شناسند و از آن پیروى مى‏کنند، سرانجام به سرمنزل مقصود خواهند رسید؛ زیرا مهار اسبشان در اختیار خودشان است؛ مى‏دانند به کدام سو باید بروند، در کجا تند بتازند، در کجا آهسته حرکت کنند و در کجا توقف نمایند. اما آن‏هایى که راه باطل را برمى‏گزینند، اختیارشان را به دست اسب هواى نفس مى‏سپارند. این اسب هدفى جز دوزخ نمى‏شناسد، به هیچ وسیله‏اى هم نمى‏توان آن را رام و مهار کرد، مگر به تقوا. پس، حق و باطل، هر کدام طرفدارانى دارند: «حق و باطل و لکل اهل.»
حضرت در ادامه مى‏فرمایند: اگر روزى دیدید که باطل به امارت و فرمانروایى رسید، تعجب نکنید؛ چرا که این مسأله تازگى ندارد. در طول تاریخ و در اقوام مختلف نمونه‏هاى فراوانى وجود داشته است که اهل باطل بر مردم تسلط یافته و ایام را به خوش‏گذرانى و هوسرانى گذرانده‏اند: «فلئن امر الباطل لقدیما فعل.» شاید با خود بگویید ما هرچه در تاریخ مى‏نگریم، جز فرمانروایان باطل نمى‏بینیم. درست است که حکومت‏هاى باطل در مقایسه با حکومت‏هاى حق، بیش‏تر به چشم مى‏خورند، اما این‏گونه نیست که اصلاً امکان تحقق حکومت حق وجود نداشته باشد. مردم نباید بگویند چون در طول تاریخ، همواره اهل باطل و حکام جور بر مردم حکومت کرده‏اند، از این‏رو، تحقق حکومت حق امرى ناشدنى است؛ باید به برپایى حکومت حق امیدوار بود: «و لئن قل الحق فلربما و لعل.» البته حضرت بر این نکته تأکید مى‏ورزند که اگر مردم به چیزى پشت کردند و آن را از دست دادند، نباید چندان امیدى به بازگشت آن داشته باشند: «و لقلما ادبر شى‏ء فاقبل.»
رمز سربلندى مردم در آزمایش الهى
تذکار در خصوص مسائل و مشکلات پیش روى بشر و هشدار درباره حوادثى که ممکن است در آینده براى انسان پیش بیاید، دست کم از لحاظ تربیتى این اثر را دارد که آمادگى انسان را نسبت به مواجه شدن با حوادث احتمالى آینده افزایش مى‏دهد تا در صورت برخورد با آن‏ها خود را نبازد. اگر انسان بخواهد در این مسیر خطرناک و پرفراز و نشیب به سلامت به مقصد برسد، باید بر مرکب تقوا سوار شود. تقوا، مرکب راهوارى است که انسان را از گرفتارى‏هاى روزگار نجات مى‏دهد. اگر اسب سرکش هواى نفس، اختیار انسان را به دست بگیرد، ممکن است کار به جایى برسد که دیگر نتوان به آسانى آن را مهار کرد. افرادى که اختیار خود را به دست هواهاى نفسانى مى‏سپارند، حتى ممکن است به انکار خدا، دین و قیامت نیز بپردازند. اگر امروز گفته مى‏شود که هیچ دلیلى بر وجود خدا نداریم و یا وحى هم یک احساس درونى بوده که هزار و چهارصد سال پیش به شخصى در عربستان دست داده و این حالت دلیل بر واقعیت خارجى نیست و از این‏رو، نبوت منطبق با واقعیات نمى‏باشد، باید ریشه‏هاى آن را در هوا و هوس‏ها و افکار شیطانى انسان جست‏وجو کرد. برخى امروز مى‏گویند: امام حسین علیه‏السلام به این دلیل کشته شد که جدّش در برخورد با رقباى خود خشونت به خرج داده بود! چون بنى‏هاشم در جنگ بدر بر بنى‏امیه پیروز شدند و نسبت به آنان خشونت روا داشتند، در جریان کربلا نیز بنى‏امیه تلافى کردند و مرتکب آن خشونت شدند! از این‏رو، کشته شدن امام حسین علیه‏السلام به اختلافات قومى، قبیلگى؛ یعنى اختلافات بین بنى‏هاشم و بنى‏امیه برمى‏گردد! جالب این‏جاست که آن‏ها به امثال ما توصیه مى‏کنند که اگر مى‏خواهید چنین سرنوشتى نداشته باشید، خشونت به خرج ندهید تا در آینده فرزندانتان را نکشند!
گذشته از مسأله دین، این افراد معتقدند احکام و قوانین اقتصادى و سیاسى هیچ ارتباطى با دین ندارند؛ زیرا دستوراتى را که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در هزار و چهارصد سال پیش براساس آن احساس درونى، صادر کرده بود، امروز فاقد کارایى لازم مى‏باشند. آنان در کمال گستاخى نام این خزعبلات را مى‏گذارند «قرائتى نوین از دین»! اگر بیست سال پیش به من و شما مى‏گفتند روزى مى‏آید که در نشریات رسمى و دانشگاه‏هاى معتبر کشور جمهورى اسلامى علنا این سخنان نوشته و گفته مى‏شود، آیا اصلاً باورمان مى‏شد؟ ولى امروزه شاهد هستیم که افراد هوسران کار را به این‏جا رسانده‏اند و همین‏طور هم به پیش مى‏روند. اگر آنان احساس کنند که روحانیت ایران ضعیف شده است، همان کارى را با آن مى‏کنند که صدام با روحانیت شیعه عراق کرد؛ حکومت بعث عراق، صدها عالم و مجتهد را بدون این‏که گناهى مرتکب شده باشند، با اتهامات واهى اعدام نمود. اگر در ایران این افراد مسلط شوند، بدتر از این را با من و شما و با مراجع ما خواهند کرد. مگر ما مشابه چنین حوادثى را در تاریخ کم سراغ داریم؟ آیا اصلاً بزرگان و علماى نجف، در زمان مرحوم آقاى حکیم، آقاى شاهرودى، آقاى شیرازى و... احتمال مى‏دادند که چنین روزى در عراق پیش بیاید؟ در ایران هم، عده‏اى در پى فرصت هستند تا چنین کارى را انجام دهند. اما یک عامل وجود دارد که مانع کار آن‏هاست و آن ولایت فقیه است. از این‏رو مترصدند تا این عامل را از بین ببرند، اما چون به یکباره نمى‏توانند این کار را انجام دهند، مرحله به مرحله به پیش مى‏روند؛ یعنى ابتدا حرمت‏شکنى مى‏کنند و اگر سدّى را مقابل خود ندیدند، نقشه‏هاى دیگرشان را عملى مى‏کنند تا به هدف شوم خود برسند. این چیز تازه‏اى نیست، راهى است که در طول تاریخ همواره اهل باطل پیموده‏اند، اما دریغ از چشم عبرت‏بین!
درست است که همیشه اهل حق در اقلیت بوده‏اند، اما به فرموده امیرالمؤمنین علیه‏السلام نباید از قلّت اهل حق وحشت کنیم و تسلیم نقشه‏هاى شیطانى اهل باطل شویم: «لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله.»(2) اگر اهل حق استقامت داشته باشند، مى‏توانند با فداکارى و دل نبستن به زخارف دنیا، بر دشمن غلبه کنند. مگر انقلاب اسلامى ایران را چه کسانى به پیروزى رساندند؟ اگر با حق باشیم، خدا با ماست: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیره»(بقره: 249)؛ چه بسیار شده که گروهى اندک بر سپاهى بسیار غالب آمده است.
نکته مهم در این‏جا این است که اگر اهل حق با صبر و استقامت و تحمل سختى‏ها، بر دشمن پیروز شدند، نباید مجددا فریب توطئه‏هاى اهل باطل را بخورند و موقعیت خود را از دست بدهند؛ چرا که از دست دادن موقعیت همان و به دست نیاوردن دوباره آن همان. به ندرت اتفاق مى‏افتد که انسان بتواند چیزى را که از دست داده است، بار دیگر به دست آورد. مردم مسلمان ایران که با تحمل مشکلات فراوان و تقدیم هزاران شهید، رژیم سفاک گذشته را سرنگون کرده و انقلاب خود را به پیروزى رساندند، باید قدر آن را بدانند و نگذارند ارزش‏هاى انقلابى و اسلامى از بین بروند. امروزه دگراندیشان مسلمان‏نما درصدد کم‏رنگ جلوه دادن و هتک ارزش‏هاى اسلامى برآمده‏اند. آن‏ها مى‏گویند: ما جوجه را از تخم درمى‏آوریم، دیگر به تخم برنمى‏گردد؛ پرده حیا را از جوانان برمى‏داریم، دیگر آن‏ها با حیا نمى‏شوند. بنابراین، ما باید مراقب باشیم و حتى گاهى اوقات اصلاً اجازه ندهیم جوجه از تخم بیرون بیاید. نگذاریم حریم‏ها شکسته شوند. وقتى آب طغیان کرد و سدّ را با خود برد، دیگر نمى‏توان به راحتى جلوى سیلاب را گرفت.
ما در معرض چنین امتحانى قرار گرفته‏ایم؛ آیا از این انقلاب و ارزش‏هاى آن که به دست ما سپرده شده است، به خوبى حراست مى‏کنیم یا آن را با تساهل و تسامح از دست مى‏دهیم؟
 پى‏نوشت‏ها
1ـ نهج‏البلاغه، خطبه 16
2ـ همان، خطبه 201
--------------------------------------------------------------------------------

تبلیغات