اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح یزدى، در این شماره نیز شرح بخش دیگرى از خطبههاى امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه را به محضر اهل معرفت تقدیم مىداریم: «الا و ان الخطایا خیل شمس حُمل علیها اهلُها و خُلعت لُجمُها فتقحمتْ بهم فى النار، الا و ان التقوى مطایا ذلل حُمل علیها اهلُها و اُعطوا أزمَّتها فاوردتْهم الجنه. حق و باطل و لکل اهل. فلئن اَمِرَ الباطل لقدیما فعلٌ و لئن قلّ الحقُ فلربما و لعل. و لَقلَّما ادبر شىء فاقبل.»(1)
لزوم دوراندیشى و پیشبینى تحولات آینده
سنت آزمایش و امتحان، یکى از سنن کلى الهى درباره تدبیر انسانهاست. این مسأله آنقدر از اهمیت و وسعت برخوردار است که قرآن کریم از آن به عنوان هدف خلفت یاد مىکند: «الذى خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایُّکم احسن عملاً» (ملک: 2)؛ خدایى که مرگ و زندگى را آفرید که شما بندگان را بیازماید که کدام نیکوکارتر هستید. شاید یکى از دلایل اینکه خداوند در این آیه، خلقت «موت» را مقدم بر خلقت «حیات» بیان مىفرماید این باشد که انسان درباره مرگ بیشتر مورد آزمایش قرار مىگیرد؛ بهترین و مهمترین زمینههاى آزمایش انسان، دایر شدن امر وى بین مرگ و زندگى است. ساختار کلى این جهان، مجموعهاى از مرگها و حیاتهاست و خداوند به این دلیل پدیدههاى عالم را آفریده است که انسانها در معرض آزمایش قرار گیرند، نه اینکه خود نیازى به آزمایش داشته باشد. تأکید قرآن در آیهاى که تلاوت گردید، بر حُسن عمل است نه کثرت آن؛ قرآن نمىفرماید: «لیبلوکم ایّکم اکثر عملا»، بلکه مىفرماید: «لیبلوکم ایّکم احسن عملا»؛ کار نیکو موردنظر است نه کار زیاد. سخن درباره علت و فلسفه آزمایش الهى از بحث ما خارج است؛ این مباحث بحمدالله در کتب اعتقادى ما و نیز در تفاسیر قرآن کریم به تفصیل توضیح داده شدهاند.
رسیدن به کمالات معنوى در گرو این است که انسان بر سر دو راهىها قرار بگیرد تا با اراده آزاد خویش یکى از آنها را برگزیند. از آنجا که مراتب تکامل انسان نامحدود است، آزمایش الهى نیز در ابعاد گوناگون و به اشکال مختلف تحقق مىیابد. هرکس در هر مرحله از زندگى خود نسبت به یک یا چند چیز در معرض آزمایش قرار مىگیرد؛ مال و مقام و فرزند از جمله آنهاست. سنت الهى اقتضا نمىکند که مردم در این دنیا آرام و یکنواخت زندگى کنند؛ باید حوادث دنیا آنقدر زیاد باشند که هرکس در هر عرصهاى مورد آزمایش قرار بگیرد. اگر به این مسأله به عنوان یک اصل نگاه کنیم، آنگاه بهتر مىتوانیم حوادث عالم را تفسیر نماییم؛ یعنى به پاسخ بسیارى از سؤالاتى که درباره نحوه اداره جهان توسط خداى متعال داریم، دست خواهیم یافت. در این صورت، دیگر براى ما جاى تعجب نخواهد بود که چرا ـ مثلاً ـ در این دنیا زمینه براى ظلم و جنایت اهل باطل فراهم است و یا چرا اهل حق، اغلب در مظلومیت به سر مىبرند و... .
وقتى انسان به طور طبیعى در مسیرى قرار مىگیرد، تصور مىکند این وضعیت همچنان ادامه خواهد داشت؛ براى مثال، زمانى که از نظر جسمانى در سلامتى کامل به سر مىبرد، خیال مىکند تا ابد سالم مىماند و یا اگر مریض شود، خیال مىکند مادامالعمر بیمار خواهد بود. شخص ثروتمند فکر مىکند همیشه پول خواهد داشت و انسان فقیر، مىپندارد فقرش دایمى است؛ حال آنکه اینگونه نیست. قرآن کریم در اینباره مىفرماید: «و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه لیؤوس کفور» (هود: 9)؛ و اگر ما بشر را ـ در دنیا ـ به نعمت و رحمتى برخوردار کردیم ـ تا شکر کند ـ سپس ـ چون کفران کرد ـ آن نعمت را از او بازگرفتیم، سخت به خوى نومیدى و کفران درافتد.
نگاهى به تاریخ، صحت ادعاى ما را اثبات مىکند. به جز تاریخ انبیا علیهمالسلام و اقوام گذشته که در قرآن کریم و کتب تاریخى بدانها پرداخته شده است، تحولات زمان پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مؤید این مطلب است. سالهاى آغازین رسالت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله با سختىها و دشوارىهاى بسیارى براى آن حضرت و مسلمانان همراه بود؛ در مکه، مؤمنان تحت فشار و شکنجه بودند، با مشکلات و گرفتارىهاى فراوانى زندگى مىکردند، چند سال با فقر و تنگدستى در شعب ابیطالب به سر بردند و.... . پس از مدتى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان به مدینه هجرت کردند. در آنجا نیز تحولات و حوادث بسیارى به قوع پیوست؛ از چشیدن طعم شیرین پیروزىها و طعم تلخ شکستها در پرتو جنگ با کفار و یهودیان گرفته تا تشکیل یک جامعه واحد اسلامى و تسلیم شدن دشمنان و قدرت یافتن اسلام: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون. الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى.» (مائده:3) هنوز چند روزى بیش از رحلت رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله نگذشته بود که تحولات عجیبى رخ نمود. مرظRرت على علیهالسلام را، که پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله از سوى خداوند به عنوان جانشین و وصى خود معرفى نموده بودند، کنار زدند و آن حضرت را مجبور کردند که براى سالیان متمادى از مقام خود کنارهگیرى نمایند. پس از گذشت بیست و پنج سال خانهنشینى، آنان به سراغ حضرت آمدند و با هجومى عجیب، که به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام نزدیک بود حسنین زیر دست و پا له شوند، از ایشان خواستند تا حکومت را به دست بگیرند. در طول چهار، پنج سالى که حضرت على علیهالسلام منصب خلافت را برعهده داشتند، با مسائل و حوادث فراوانى از جمله جنگهاى جمل، صفین و نهروان درگیر بودند. امام حسن علیهالسلام نیز در دوران امامتشان با مسائل گوناگونى از جمله ماجراى صلح با معاویه مواجه بودند. در زمان امام حسین علیهالسلام هم یک صحنه عجیب و بىنظیرى که در تاریخ نمونه نداشت؛ یعنى حادثه عاشورا و کربلا، رقم خود. از زمان امام زینالعابدین علیهالسلام تا دوران امام موسى کاظم علیهالسلام وضعیت تقریبا مشابهى را شاهد هستیم. در زمان امام رضا علیهالسلام ، وضعیت تا حدى تغییر مىکند؛ یعنى سلطان وقت، مأمون عباسى، با فشار و تهدید، البته با عزت و احترام ظاهرى، از حضرت دعوت به عمل مىآورد تا مقام ولایتعهدى را عهدهدار شوند. ایشان نیز در نهایت، به مانند سایر امامان معصوم علیهمالسلام ، به شهادت رسیدند.
فراز و نشیبها و نیز انواع تحولاتى که در دوران دویست ساله امامت ائمه اطهار علیهمالسلام به وقوع پیوست، همگى حاکى از آن است که زندگى اهل حق یکنواخت نیست. این درس بزرگى است براى ما که فکر نکنیم وقتى حکومت حقى تشکیل شد، لزوما تا ابد پایدار خواهد ماند. اینکه مىبینیم حضرت على علیهالسلام در جاى جاى نهجالبلاغه و در خطبههاى مختلف تحولات گذشته و آینده را خاطرنشان مىسازند و نسبت بدانها هشدار مىدهند، از اینروست که مسلمانان آمادگى لازم براى مواجه شدن با آنها را کسب نمایند. هر قدر آمادگى انسان براى مواجه شدن با خطرات و حوادث احتمالى که در آینده رخ خواهند داد بیشتر باشد، هنگام برخورد با آنها آسیب کمترى مىبیند. براى مثال، اگر بلَد راه و راهنماى گروه کوهنوردى، پیشاپیش به اعضاى گروه خطرات و پستى و بلندىهاى مسیر را گوشزد نماید و افراد را با مشکلات و موانع راه آشنا سازد، در صورتى که آنها در طول مسیر با این صحنهها مواجه شوند کمتر دچار وحشت مىگردند؛ زیرا از قبل نسبت به آنها آمادگى لازم را کسب کرده بودند. اگر انسان در زندگى فکر کند که بر اسب راهوارى سوار شده است که بدون هیچ مشکلى او را تا آخر مسیر با خود خواهد برد، به محض برخورد با کوچکترین مانعى خود را مىبازد و وحشت سراپایش را فرا مىگیرد. انسانى را تصور کنید که در راه کاملاً هموارى به پیش مىرود، ولى از آنجا که آمادگى لازم براى برخورد با پستى و بلندىهاى مسیر را ندارد، اگر ناگهان با یک چاله بیست سانتىمترى برخورد کند، ممکن است به قیمت شکسته شدن دست و پا و حتى از دست دادن جانش تمام شود. اما اگر خود را براى مواجهه با خطرات احتمالى آماده کرده باشد، حتى ممکن است از ارتفاع بیست مترى هم سقوط کند، بدون اینکه اتفاق ناگوارى برایش بیفتد. بنابراین، اطلاع داشتن از سختىها و مشکلات آینده، به انسان کمک مىکند تا در مسیرى که به پیش مىرود بهتر گام بردارد. البته معناى چنین پیشبینىهایى این نیست که انسان همواره در حال اضطراب و نگرانى به سر برد، بلکه براى این است که استقامت و توان انسان در برخورد با حوادث ناخواسته افزایش یابد.
حضرت على علیهالسلام در این خطبه، ابتدا به پیشبینى تحولاتى که در جامعه اسلامى اتفاق خواهند افتاد، مىپردازند و سپس در پایان کلام، عبارتى را که در آغاز سخن قرائت شد، بیان مىفرمایند. حضرت در این فراز از سخنان خود مىفرمایند: آگاه باشید! خطاها و گناهان به مثابه اسبهاى لجام گسیخته و چموشى هستند که راکبان خود را به هر سو مىبرند، بدون اینکه آنان اختیارى در تعیین مسیر و کیفیت حرکت داشته باشند. چنین مرکبهایى، سواران خود را به زور وارد آتش جهنم مىکنند. وقتى انسان سوار گناه شد، دیگر اختیار از دستش خارج مىشود و این گناه است که ابتکار عمل را در دست مىگیرد و بسته به کیفیت و نوع گناه، راکب خود را به هر کجا که بخواهد مىبرد: «الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.» در مقابل، اهل تقوا بر مرکبهاى رام و آرامى سوارند که به هر جا خود اراده نمایند، آنها را هدایت مىکنند؛ یعنى اختیار و عنان اسب در دست خود سوارکار است و او هرجا که بخواهد، مرکب به همان جا مىرود. چنین اسبهایى، صاحبان خود را وارد بهشت مىکنند: «الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة.» دنیا مالامال از اختلافات در حق و باطل است؛ نه متاع حق بىمشترى است و نه متاع باطل. اهل تقوا که حق را مىشناسند و از آن پیروى مىکنند، سرانجام به سرمنزل مقصود خواهند رسید؛ زیرا مهار اسبشان در اختیار خودشان است؛ مىدانند به کدام سو باید بروند، در کجا تند بتازند، در کجا آهسته حرکت کنند و در کجا توقف نمایند. اما آنهایى که راه باطل را برمىگزینند، اختیارشان را به دست اسب هواى نفس مىسپارند. این اسب هدفى جز دوزخ نمىشناسد، به هیچ وسیلهاى هم نمىتوان آن را رام و مهار کرد، مگر به تقوا. پس، حق و باطل، هر کدام طرفدارانى دارند: «حق و باطل و لکل اهل.»
حضرت در ادامه مىفرمایند: اگر روزى دیدید که باطل به امارت و فرمانروایى رسید، تعجب نکنید؛ چرا که این مسأله تازگى ندارد. در طول تاریخ و در اقوام مختلف نمونههاى فراوانى وجود داشته است که اهل باطل بر مردم تسلط یافته و ایام را به خوشگذرانى و هوسرانى گذراندهاند: «فلئن امر الباطل لقدیما فعل.» شاید با خود بگویید ما هرچه در تاریخ مىنگریم، جز فرمانروایان باطل نمىبینیم. درست است که حکومتهاى باطل در مقایسه با حکومتهاى حق، بیشتر به چشم مىخورند، اما اینگونه نیست که اصلاً امکان تحقق حکومت حق وجود نداشته باشد. مردم نباید بگویند چون در طول تاریخ، همواره اهل باطل و حکام جور بر مردم حکومت کردهاند، از اینرو، تحقق حکومت حق امرى ناشدنى است؛ باید به برپایى حکومت حق امیدوار بود: «و لئن قل الحق فلربما و لعل.» البته حضرت بر این نکته تأکید مىورزند که اگر مردم به چیزى پشت کردند و آن را از دست دادند، نباید چندان امیدى به بازگشت آن داشته باشند: «و لقلما ادبر شىء فاقبل.»
رمز سربلندى مردم در آزمایش الهى
تذکار در خصوص مسائل و مشکلات پیش روى بشر و هشدار درباره حوادثى که ممکن است در آینده براى انسان پیش بیاید، دست کم از لحاظ تربیتى این اثر را دارد که آمادگى انسان را نسبت به مواجه شدن با حوادث احتمالى آینده افزایش مىدهد تا در صورت برخورد با آنها خود را نبازد. اگر انسان بخواهد در این مسیر خطرناک و پرفراز و نشیب به سلامت به مقصد برسد، باید بر مرکب تقوا سوار شود. تقوا، مرکب راهوارى است که انسان را از گرفتارىهاى روزگار نجات مىدهد. اگر اسب سرکش هواى نفس، اختیار انسان را به دست بگیرد، ممکن است کار به جایى برسد که دیگر نتوان به آسانى آن را مهار کرد. افرادى که اختیار خود را به دست هواهاى نفسانى مىسپارند، حتى ممکن است به انکار خدا، دین و قیامت نیز بپردازند. اگر امروز گفته مىشود که هیچ دلیلى بر وجود خدا نداریم و یا وحى هم یک احساس درونى بوده که هزار و چهارصد سال پیش به شخصى در عربستان دست داده و این حالت دلیل بر واقعیت خارجى نیست و از اینرو، نبوت منطبق با واقعیات نمىباشد، باید ریشههاى آن را در هوا و هوسها و افکار شیطانى انسان جستوجو کرد. برخى امروز مىگویند: امام حسین علیهالسلام به این دلیل کشته شد که جدّش در برخورد با رقباى خود خشونت به خرج داده بود! چون بنىهاشم در جنگ بدر بر بنىامیه پیروز شدند و نسبت به آنان خشونت روا داشتند، در جریان کربلا نیز بنىامیه تلافى کردند و مرتکب آن خشونت شدند! از اینرو، کشته شدن امام حسین علیهالسلام به اختلافات قومى، قبیلگى؛ یعنى اختلافات بین بنىهاشم و بنىامیه برمىگردد! جالب اینجاست که آنها به امثال ما توصیه مىکنند که اگر مىخواهید چنین سرنوشتى نداشته باشید، خشونت به خرج ندهید تا در آینده فرزندانتان را نکشند!
گذشته از مسأله دین، این افراد معتقدند احکام و قوانین اقتصادى و سیاسى هیچ ارتباطى با دین ندارند؛ زیرا دستوراتى را که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در هزار و چهارصد سال پیش براساس آن احساس درونى، صادر کرده بود، امروز فاقد کارایى لازم مىباشند. آنان در کمال گستاخى نام این خزعبلات را مىگذارند «قرائتى نوین از دین»! اگر بیست سال پیش به من و شما مىگفتند روزى مىآید که در نشریات رسمى و دانشگاههاى معتبر کشور جمهورى اسلامى علنا این سخنان نوشته و گفته مىشود، آیا اصلاً باورمان مىشد؟ ولى امروزه شاهد هستیم که افراد هوسران کار را به اینجا رساندهاند و همینطور هم به پیش مىروند. اگر آنان احساس کنند که روحانیت ایران ضعیف شده است، همان کارى را با آن مىکنند که صدام با روحانیت شیعه عراق کرد؛ حکومت بعث عراق، صدها عالم و مجتهد را بدون اینکه گناهى مرتکب شده باشند، با اتهامات واهى اعدام نمود. اگر در ایران این افراد مسلط شوند، بدتر از این را با من و شما و با مراجع ما خواهند کرد. مگر ما مشابه چنین حوادثى را در تاریخ کم سراغ داریم؟ آیا اصلاً بزرگان و علماى نجف، در زمان مرحوم آقاى حکیم، آقاى شاهرودى، آقاى شیرازى و... احتمال مىدادند که چنین روزى در عراق پیش بیاید؟ در ایران هم، عدهاى در پى فرصت هستند تا چنین کارى را انجام دهند. اما یک عامل وجود دارد که مانع کار آنهاست و آن ولایت فقیه است. از اینرو مترصدند تا این عامل را از بین ببرند، اما چون به یکباره نمىتوانند این کار را انجام دهند، مرحله به مرحله به پیش مىروند؛ یعنى ابتدا حرمتشکنى مىکنند و اگر سدّى را مقابل خود ندیدند، نقشههاى دیگرشان را عملى مىکنند تا به هدف شوم خود برسند. این چیز تازهاى نیست، راهى است که در طول تاریخ همواره اهل باطل پیمودهاند، اما دریغ از چشم عبرتبین!
درست است که همیشه اهل حق در اقلیت بودهاند، اما به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام نباید از قلّت اهل حق وحشت کنیم و تسلیم نقشههاى شیطانى اهل باطل شویم: «لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله.»(2) اگر اهل حق استقامت داشته باشند، مىتوانند با فداکارى و دل نبستن به زخارف دنیا، بر دشمن غلبه کنند. مگر انقلاب اسلامى ایران را چه کسانى به پیروزى رساندند؟ اگر با حق باشیم، خدا با ماست: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیره»(بقره: 249)؛ چه بسیار شده که گروهى اندک بر سپاهى بسیار غالب آمده است.
نکته مهم در اینجا این است که اگر اهل حق با صبر و استقامت و تحمل سختىها، بر دشمن پیروز شدند، نباید مجددا فریب توطئههاى اهل باطل را بخورند و موقعیت خود را از دست بدهند؛ چرا که از دست دادن موقعیت همان و به دست نیاوردن دوباره آن همان. به ندرت اتفاق مىافتد که انسان بتواند چیزى را که از دست داده است، بار دیگر به دست آورد. مردم مسلمان ایران که با تحمل مشکلات فراوان و تقدیم هزاران شهید، رژیم سفاک گذشته را سرنگون کرده و انقلاب خود را به پیروزى رساندند، باید قدر آن را بدانند و نگذارند ارزشهاى انقلابى و اسلامى از بین بروند. امروزه دگراندیشان مسلماننما درصدد کمرنگ جلوه دادن و هتک ارزشهاى اسلامى برآمدهاند. آنها مىگویند: ما جوجه را از تخم درمىآوریم، دیگر به تخم برنمىگردد؛ پرده حیا را از جوانان برمىداریم، دیگر آنها با حیا نمىشوند. بنابراین، ما باید مراقب باشیم و حتى گاهى اوقات اصلاً اجازه ندهیم جوجه از تخم بیرون بیاید. نگذاریم حریمها شکسته شوند. وقتى آب طغیان کرد و سدّ را با خود برد، دیگر نمىتوان به راحتى جلوى سیلاب را گرفت.
ما در معرض چنین امتحانى قرار گرفتهایم؛ آیا از این انقلاب و ارزشهاى آن که به دست ما سپرده شده است، به خوبى حراست مىکنیم یا آن را با تساهل و تسامح از دست مىدهیم؟
پىنوشتها
1ـ نهجالبلاغه، خطبه 16
2ـ همان، خطبه 201
--------------------------------------------------------------------------------
لزوم دوراندیشى و پیشبینى تحولات آینده
سنت آزمایش و امتحان، یکى از سنن کلى الهى درباره تدبیر انسانهاست. این مسأله آنقدر از اهمیت و وسعت برخوردار است که قرآن کریم از آن به عنوان هدف خلفت یاد مىکند: «الذى خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایُّکم احسن عملاً» (ملک: 2)؛ خدایى که مرگ و زندگى را آفرید که شما بندگان را بیازماید که کدام نیکوکارتر هستید. شاید یکى از دلایل اینکه خداوند در این آیه، خلقت «موت» را مقدم بر خلقت «حیات» بیان مىفرماید این باشد که انسان درباره مرگ بیشتر مورد آزمایش قرار مىگیرد؛ بهترین و مهمترین زمینههاى آزمایش انسان، دایر شدن امر وى بین مرگ و زندگى است. ساختار کلى این جهان، مجموعهاى از مرگها و حیاتهاست و خداوند به این دلیل پدیدههاى عالم را آفریده است که انسانها در معرض آزمایش قرار گیرند، نه اینکه خود نیازى به آزمایش داشته باشد. تأکید قرآن در آیهاى که تلاوت گردید، بر حُسن عمل است نه کثرت آن؛ قرآن نمىفرماید: «لیبلوکم ایّکم اکثر عملا»، بلکه مىفرماید: «لیبلوکم ایّکم احسن عملا»؛ کار نیکو موردنظر است نه کار زیاد. سخن درباره علت و فلسفه آزمایش الهى از بحث ما خارج است؛ این مباحث بحمدالله در کتب اعتقادى ما و نیز در تفاسیر قرآن کریم به تفصیل توضیح داده شدهاند.
رسیدن به کمالات معنوى در گرو این است که انسان بر سر دو راهىها قرار بگیرد تا با اراده آزاد خویش یکى از آنها را برگزیند. از آنجا که مراتب تکامل انسان نامحدود است، آزمایش الهى نیز در ابعاد گوناگون و به اشکال مختلف تحقق مىیابد. هرکس در هر مرحله از زندگى خود نسبت به یک یا چند چیز در معرض آزمایش قرار مىگیرد؛ مال و مقام و فرزند از جمله آنهاست. سنت الهى اقتضا نمىکند که مردم در این دنیا آرام و یکنواخت زندگى کنند؛ باید حوادث دنیا آنقدر زیاد باشند که هرکس در هر عرصهاى مورد آزمایش قرار بگیرد. اگر به این مسأله به عنوان یک اصل نگاه کنیم، آنگاه بهتر مىتوانیم حوادث عالم را تفسیر نماییم؛ یعنى به پاسخ بسیارى از سؤالاتى که درباره نحوه اداره جهان توسط خداى متعال داریم، دست خواهیم یافت. در این صورت، دیگر براى ما جاى تعجب نخواهد بود که چرا ـ مثلاً ـ در این دنیا زمینه براى ظلم و جنایت اهل باطل فراهم است و یا چرا اهل حق، اغلب در مظلومیت به سر مىبرند و... .
وقتى انسان به طور طبیعى در مسیرى قرار مىگیرد، تصور مىکند این وضعیت همچنان ادامه خواهد داشت؛ براى مثال، زمانى که از نظر جسمانى در سلامتى کامل به سر مىبرد، خیال مىکند تا ابد سالم مىماند و یا اگر مریض شود، خیال مىکند مادامالعمر بیمار خواهد بود. شخص ثروتمند فکر مىکند همیشه پول خواهد داشت و انسان فقیر، مىپندارد فقرش دایمى است؛ حال آنکه اینگونه نیست. قرآن کریم در اینباره مىفرماید: «و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه لیؤوس کفور» (هود: 9)؛ و اگر ما بشر را ـ در دنیا ـ به نعمت و رحمتى برخوردار کردیم ـ تا شکر کند ـ سپس ـ چون کفران کرد ـ آن نعمت را از او بازگرفتیم، سخت به خوى نومیدى و کفران درافتد.
نگاهى به تاریخ، صحت ادعاى ما را اثبات مىکند. به جز تاریخ انبیا علیهمالسلام و اقوام گذشته که در قرآن کریم و کتب تاریخى بدانها پرداخته شده است، تحولات زمان پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمه اطهار علیهمالسلام نیز مؤید این مطلب است. سالهاى آغازین رسالت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله با سختىها و دشوارىهاى بسیارى براى آن حضرت و مسلمانان همراه بود؛ در مکه، مؤمنان تحت فشار و شکنجه بودند، با مشکلات و گرفتارىهاى فراوانى زندگى مىکردند، چند سال با فقر و تنگدستى در شعب ابیطالب به سر بردند و.... . پس از مدتى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان به مدینه هجرت کردند. در آنجا نیز تحولات و حوادث بسیارى به قوع پیوست؛ از چشیدن طعم شیرین پیروزىها و طعم تلخ شکستها در پرتو جنگ با کفار و یهودیان گرفته تا تشکیل یک جامعه واحد اسلامى و تسلیم شدن دشمنان و قدرت یافتن اسلام: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون. الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى.» (مائده:3) هنوز چند روزى بیش از رحلت رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله نگذشته بود که تحولات عجیبى رخ نمود. مرظRرت على علیهالسلام را، که پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله از سوى خداوند به عنوان جانشین و وصى خود معرفى نموده بودند، کنار زدند و آن حضرت را مجبور کردند که براى سالیان متمادى از مقام خود کنارهگیرى نمایند. پس از گذشت بیست و پنج سال خانهنشینى، آنان به سراغ حضرت آمدند و با هجومى عجیب، که به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام نزدیک بود حسنین زیر دست و پا له شوند، از ایشان خواستند تا حکومت را به دست بگیرند. در طول چهار، پنج سالى که حضرت على علیهالسلام منصب خلافت را برعهده داشتند، با مسائل و حوادث فراوانى از جمله جنگهاى جمل، صفین و نهروان درگیر بودند. امام حسن علیهالسلام نیز در دوران امامتشان با مسائل گوناگونى از جمله ماجراى صلح با معاویه مواجه بودند. در زمان امام حسین علیهالسلام هم یک صحنه عجیب و بىنظیرى که در تاریخ نمونه نداشت؛ یعنى حادثه عاشورا و کربلا، رقم خود. از زمان امام زینالعابدین علیهالسلام تا دوران امام موسى کاظم علیهالسلام وضعیت تقریبا مشابهى را شاهد هستیم. در زمان امام رضا علیهالسلام ، وضعیت تا حدى تغییر مىکند؛ یعنى سلطان وقت، مأمون عباسى، با فشار و تهدید، البته با عزت و احترام ظاهرى، از حضرت دعوت به عمل مىآورد تا مقام ولایتعهدى را عهدهدار شوند. ایشان نیز در نهایت، به مانند سایر امامان معصوم علیهمالسلام ، به شهادت رسیدند.
فراز و نشیبها و نیز انواع تحولاتى که در دوران دویست ساله امامت ائمه اطهار علیهمالسلام به وقوع پیوست، همگى حاکى از آن است که زندگى اهل حق یکنواخت نیست. این درس بزرگى است براى ما که فکر نکنیم وقتى حکومت حقى تشکیل شد، لزوما تا ابد پایدار خواهد ماند. اینکه مىبینیم حضرت على علیهالسلام در جاى جاى نهجالبلاغه و در خطبههاى مختلف تحولات گذشته و آینده را خاطرنشان مىسازند و نسبت بدانها هشدار مىدهند، از اینروست که مسلمانان آمادگى لازم براى مواجه شدن با آنها را کسب نمایند. هر قدر آمادگى انسان براى مواجه شدن با خطرات و حوادث احتمالى که در آینده رخ خواهند داد بیشتر باشد، هنگام برخورد با آنها آسیب کمترى مىبیند. براى مثال، اگر بلَد راه و راهنماى گروه کوهنوردى، پیشاپیش به اعضاى گروه خطرات و پستى و بلندىهاى مسیر را گوشزد نماید و افراد را با مشکلات و موانع راه آشنا سازد، در صورتى که آنها در طول مسیر با این صحنهها مواجه شوند کمتر دچار وحشت مىگردند؛ زیرا از قبل نسبت به آنها آمادگى لازم را کسب کرده بودند. اگر انسان در زندگى فکر کند که بر اسب راهوارى سوار شده است که بدون هیچ مشکلى او را تا آخر مسیر با خود خواهد برد، به محض برخورد با کوچکترین مانعى خود را مىبازد و وحشت سراپایش را فرا مىگیرد. انسانى را تصور کنید که در راه کاملاً هموارى به پیش مىرود، ولى از آنجا که آمادگى لازم براى برخورد با پستى و بلندىهاى مسیر را ندارد، اگر ناگهان با یک چاله بیست سانتىمترى برخورد کند، ممکن است به قیمت شکسته شدن دست و پا و حتى از دست دادن جانش تمام شود. اما اگر خود را براى مواجهه با خطرات احتمالى آماده کرده باشد، حتى ممکن است از ارتفاع بیست مترى هم سقوط کند، بدون اینکه اتفاق ناگوارى برایش بیفتد. بنابراین، اطلاع داشتن از سختىها و مشکلات آینده، به انسان کمک مىکند تا در مسیرى که به پیش مىرود بهتر گام بردارد. البته معناى چنین پیشبینىهایى این نیست که انسان همواره در حال اضطراب و نگرانى به سر برد، بلکه براى این است که استقامت و توان انسان در برخورد با حوادث ناخواسته افزایش یابد.
حضرت على علیهالسلام در این خطبه، ابتدا به پیشبینى تحولاتى که در جامعه اسلامى اتفاق خواهند افتاد، مىپردازند و سپس در پایان کلام، عبارتى را که در آغاز سخن قرائت شد، بیان مىفرمایند. حضرت در این فراز از سخنان خود مىفرمایند: آگاه باشید! خطاها و گناهان به مثابه اسبهاى لجام گسیخته و چموشى هستند که راکبان خود را به هر سو مىبرند، بدون اینکه آنان اختیارى در تعیین مسیر و کیفیت حرکت داشته باشند. چنین مرکبهایى، سواران خود را به زور وارد آتش جهنم مىکنند. وقتى انسان سوار گناه شد، دیگر اختیار از دستش خارج مىشود و این گناه است که ابتکار عمل را در دست مىگیرد و بسته به کیفیت و نوع گناه، راکب خود را به هر کجا که بخواهد مىبرد: «الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.» در مقابل، اهل تقوا بر مرکبهاى رام و آرامى سوارند که به هر جا خود اراده نمایند، آنها را هدایت مىکنند؛ یعنى اختیار و عنان اسب در دست خود سوارکار است و او هرجا که بخواهد، مرکب به همان جا مىرود. چنین اسبهایى، صاحبان خود را وارد بهشت مىکنند: «الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة.» دنیا مالامال از اختلافات در حق و باطل است؛ نه متاع حق بىمشترى است و نه متاع باطل. اهل تقوا که حق را مىشناسند و از آن پیروى مىکنند، سرانجام به سرمنزل مقصود خواهند رسید؛ زیرا مهار اسبشان در اختیار خودشان است؛ مىدانند به کدام سو باید بروند، در کجا تند بتازند، در کجا آهسته حرکت کنند و در کجا توقف نمایند. اما آنهایى که راه باطل را برمىگزینند، اختیارشان را به دست اسب هواى نفس مىسپارند. این اسب هدفى جز دوزخ نمىشناسد، به هیچ وسیلهاى هم نمىتوان آن را رام و مهار کرد، مگر به تقوا. پس، حق و باطل، هر کدام طرفدارانى دارند: «حق و باطل و لکل اهل.»
حضرت در ادامه مىفرمایند: اگر روزى دیدید که باطل به امارت و فرمانروایى رسید، تعجب نکنید؛ چرا که این مسأله تازگى ندارد. در طول تاریخ و در اقوام مختلف نمونههاى فراوانى وجود داشته است که اهل باطل بر مردم تسلط یافته و ایام را به خوشگذرانى و هوسرانى گذراندهاند: «فلئن امر الباطل لقدیما فعل.» شاید با خود بگویید ما هرچه در تاریخ مىنگریم، جز فرمانروایان باطل نمىبینیم. درست است که حکومتهاى باطل در مقایسه با حکومتهاى حق، بیشتر به چشم مىخورند، اما اینگونه نیست که اصلاً امکان تحقق حکومت حق وجود نداشته باشد. مردم نباید بگویند چون در طول تاریخ، همواره اهل باطل و حکام جور بر مردم حکومت کردهاند، از اینرو، تحقق حکومت حق امرى ناشدنى است؛ باید به برپایى حکومت حق امیدوار بود: «و لئن قل الحق فلربما و لعل.» البته حضرت بر این نکته تأکید مىورزند که اگر مردم به چیزى پشت کردند و آن را از دست دادند، نباید چندان امیدى به بازگشت آن داشته باشند: «و لقلما ادبر شىء فاقبل.»
رمز سربلندى مردم در آزمایش الهى
تذکار در خصوص مسائل و مشکلات پیش روى بشر و هشدار درباره حوادثى که ممکن است در آینده براى انسان پیش بیاید، دست کم از لحاظ تربیتى این اثر را دارد که آمادگى انسان را نسبت به مواجه شدن با حوادث احتمالى آینده افزایش مىدهد تا در صورت برخورد با آنها خود را نبازد. اگر انسان بخواهد در این مسیر خطرناک و پرفراز و نشیب به سلامت به مقصد برسد، باید بر مرکب تقوا سوار شود. تقوا، مرکب راهوارى است که انسان را از گرفتارىهاى روزگار نجات مىدهد. اگر اسب سرکش هواى نفس، اختیار انسان را به دست بگیرد، ممکن است کار به جایى برسد که دیگر نتوان به آسانى آن را مهار کرد. افرادى که اختیار خود را به دست هواهاى نفسانى مىسپارند، حتى ممکن است به انکار خدا، دین و قیامت نیز بپردازند. اگر امروز گفته مىشود که هیچ دلیلى بر وجود خدا نداریم و یا وحى هم یک احساس درونى بوده که هزار و چهارصد سال پیش به شخصى در عربستان دست داده و این حالت دلیل بر واقعیت خارجى نیست و از اینرو، نبوت منطبق با واقعیات نمىباشد، باید ریشههاى آن را در هوا و هوسها و افکار شیطانى انسان جستوجو کرد. برخى امروز مىگویند: امام حسین علیهالسلام به این دلیل کشته شد که جدّش در برخورد با رقباى خود خشونت به خرج داده بود! چون بنىهاشم در جنگ بدر بر بنىامیه پیروز شدند و نسبت به آنان خشونت روا داشتند، در جریان کربلا نیز بنىامیه تلافى کردند و مرتکب آن خشونت شدند! از اینرو، کشته شدن امام حسین علیهالسلام به اختلافات قومى، قبیلگى؛ یعنى اختلافات بین بنىهاشم و بنىامیه برمىگردد! جالب اینجاست که آنها به امثال ما توصیه مىکنند که اگر مىخواهید چنین سرنوشتى نداشته باشید، خشونت به خرج ندهید تا در آینده فرزندانتان را نکشند!
گذشته از مسأله دین، این افراد معتقدند احکام و قوانین اقتصادى و سیاسى هیچ ارتباطى با دین ندارند؛ زیرا دستوراتى را که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در هزار و چهارصد سال پیش براساس آن احساس درونى، صادر کرده بود، امروز فاقد کارایى لازم مىباشند. آنان در کمال گستاخى نام این خزعبلات را مىگذارند «قرائتى نوین از دین»! اگر بیست سال پیش به من و شما مىگفتند روزى مىآید که در نشریات رسمى و دانشگاههاى معتبر کشور جمهورى اسلامى علنا این سخنان نوشته و گفته مىشود، آیا اصلاً باورمان مىشد؟ ولى امروزه شاهد هستیم که افراد هوسران کار را به اینجا رساندهاند و همینطور هم به پیش مىروند. اگر آنان احساس کنند که روحانیت ایران ضعیف شده است، همان کارى را با آن مىکنند که صدام با روحانیت شیعه عراق کرد؛ حکومت بعث عراق، صدها عالم و مجتهد را بدون اینکه گناهى مرتکب شده باشند، با اتهامات واهى اعدام نمود. اگر در ایران این افراد مسلط شوند، بدتر از این را با من و شما و با مراجع ما خواهند کرد. مگر ما مشابه چنین حوادثى را در تاریخ کم سراغ داریم؟ آیا اصلاً بزرگان و علماى نجف، در زمان مرحوم آقاى حکیم، آقاى شاهرودى، آقاى شیرازى و... احتمال مىدادند که چنین روزى در عراق پیش بیاید؟ در ایران هم، عدهاى در پى فرصت هستند تا چنین کارى را انجام دهند. اما یک عامل وجود دارد که مانع کار آنهاست و آن ولایت فقیه است. از اینرو مترصدند تا این عامل را از بین ببرند، اما چون به یکباره نمىتوانند این کار را انجام دهند، مرحله به مرحله به پیش مىروند؛ یعنى ابتدا حرمتشکنى مىکنند و اگر سدّى را مقابل خود ندیدند، نقشههاى دیگرشان را عملى مىکنند تا به هدف شوم خود برسند. این چیز تازهاى نیست، راهى است که در طول تاریخ همواره اهل باطل پیمودهاند، اما دریغ از چشم عبرتبین!
درست است که همیشه اهل حق در اقلیت بودهاند، اما به فرموده امیرالمؤمنین علیهالسلام نباید از قلّت اهل حق وحشت کنیم و تسلیم نقشههاى شیطانى اهل باطل شویم: «لا تستوحشوا فى طریق الهدى لقلة اهله.»(2) اگر اهل حق استقامت داشته باشند، مىتوانند با فداکارى و دل نبستن به زخارف دنیا، بر دشمن غلبه کنند. مگر انقلاب اسلامى ایران را چه کسانى به پیروزى رساندند؟ اگر با حق باشیم، خدا با ماست: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیره»(بقره: 249)؛ چه بسیار شده که گروهى اندک بر سپاهى بسیار غالب آمده است.
نکته مهم در اینجا این است که اگر اهل حق با صبر و استقامت و تحمل سختىها، بر دشمن پیروز شدند، نباید مجددا فریب توطئههاى اهل باطل را بخورند و موقعیت خود را از دست بدهند؛ چرا که از دست دادن موقعیت همان و به دست نیاوردن دوباره آن همان. به ندرت اتفاق مىافتد که انسان بتواند چیزى را که از دست داده است، بار دیگر به دست آورد. مردم مسلمان ایران که با تحمل مشکلات فراوان و تقدیم هزاران شهید، رژیم سفاک گذشته را سرنگون کرده و انقلاب خود را به پیروزى رساندند، باید قدر آن را بدانند و نگذارند ارزشهاى انقلابى و اسلامى از بین بروند. امروزه دگراندیشان مسلماننما درصدد کمرنگ جلوه دادن و هتک ارزشهاى اسلامى برآمدهاند. آنها مىگویند: ما جوجه را از تخم درمىآوریم، دیگر به تخم برنمىگردد؛ پرده حیا را از جوانان برمىداریم، دیگر آنها با حیا نمىشوند. بنابراین، ما باید مراقب باشیم و حتى گاهى اوقات اصلاً اجازه ندهیم جوجه از تخم بیرون بیاید. نگذاریم حریمها شکسته شوند. وقتى آب طغیان کرد و سدّ را با خود برد، دیگر نمىتوان به راحتى جلوى سیلاب را گرفت.
ما در معرض چنین امتحانى قرار گرفتهایم؛ آیا از این انقلاب و ارزشهاى آن که به دست ما سپرده شده است، به خوبى حراست مىکنیم یا آن را با تساهل و تسامح از دست مىدهیم؟
پىنوشتها
1ـ نهجالبلاغه، خطبه 16
2ـ همان، خطبه 201
--------------------------------------------------------------------------------