اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در شماره هاى پیشین، شرح بخش هایى از وصایاى امام جعفر صادق(علیه السلام) به عبدالله بن جندب چاپ گردید. در این شماره، آخرین بخش از این سلسله مباحث را، که ادامه بحث «حیا» مى باشد، به محضر اهل معرفت تقدیم مى داریم.
«یا ابن جندب، الاسلام عریان فلباسهُ الحیاء، و زینته الوقار، و مروّته العمل الصالح، و عماده الورع، و لکل شىء اساس و اساس الاسلام حبّنا اهلَ البیت.»1
تفاوت حیا با خجالت
براى شناخت درست مفهوم «حیا»، صرف نظر از این که آیا از نظر اخلاقى ممدوح است یا مذموم، باید آن را به عنوان پدیده اى روان شناختى مورد بررسى و مطالعه قرار دهیم. سپس به این مسأله توجه کنیم که اصولاً مبناى قضاوت هایى که درباره حیاء مى شود چیست و اگر سخن از حیاى ممدوح و حیاى مذموم به میان مى آید، بر چه پایه و اساسى استوار است. حیا، یکى از ارزش هاى بسیار مهم در فرهنگ اسلامى به شمار مى آید. این مسأله به قدرى در فرهنگ ما نهادینه شده است که ـ براى مثال ـ الفاظى همچون "بى حیا" یا "بى شرم" به عنوان بدترین سخنى است که مى تواند در مورد کسى به کار برده شود. نکته دیگر این است که نباید مفهوم حیا را با مفهوم خجالت مساوى بدانیم; چرا که در بسیارى از موارد، خجالت کشیدن نوعى نقص تلقى مى شود که مشکلات فراوانى را براى فرد به وجود مى آورد. افراد خجالتى نمى توانند حرفشان را بزنند، وظایفشان را به خوبى انجام دهند و در جامعه حضورى فعال داشته باشند.
اصل حیا به عنوان پدیده اى روان شناختى، عبارت از حالتى در انسان است که هنگام ظهور عیب یا کار ناهنجارى پدید مى آید. به عبارت دیگر، اگر انسان نقص و کمبودى داشته باشد که عیب محسوب مى شود و یا رفتار زشتى از وى سر بزند که دیگران متوجه شوند، حالتى به او دست مى دهد که اصطلاحاً به آن حیا و شرم مى گویند. این حالت مخصوص کسانى است که براى خود ارزش قایلند و طالب کرامت و شرافت مى باشند. چنین افرادى وقتى متوجه نقص و یا رفتار زشت خود مى شوند، دچار حالت شرم سارى مى شوند.
نکته دیگرى که باید به آن توجه کنیم این است که، از نظر ارزشى آیا به وجود آمدن چنین حالتى به طور کلى خوب است یا بد؟ حیا مانند سایر صفات اخلاقى و حالات روانى دیگر، فى حد نفسه متصف به خوبى و بدى نمى شود، بلکه بستگى به این دارد که تا چه اندازه با مصالح انسان و اهداف اخلاقى تناسب داشته باشد. اصولاً هر کار خوبى، یک حد اعتدالى است بین افراط و تفریط. مثلاً، «شجاعت» که صفت اخلاقى پسندیده اى است، بین دو صفتِ بد «تهوّر» و «جبن» در دو طرف افراط و تفریط.
گاهى اوقات انسان چیزهایى را عیب و نقص مى داند و در مخفى نگه داشتن آن ها از دیگران اصرار مىورزد که در واقع، ضعف و نقص نیستند. به عنوان مثال، دانش آموزى را در نظر بگیرید که سر کلاس درس سؤالى برایش پیش مى آید. اما به محض این که مى خواهد سؤالش را بپرسد، قلبش به تپش مى افتد، چهره اش سرخ مى شود و دست هایش شروع به لرزیدن مى کنند و کلمات و عبارت ها را به درستى نمى تواند ادا نماید. اگر از وى سؤال شود که چرا چنین کردى؟ پاسخ مى دهد: خجالت کشیدم سؤالم را مطرح کنم. اصولاً خجالت از این جا پیدا مى شود که انسان بداند دیگران متوجه نقص او شده اند. از آن جا که انسان مى خواهد آبرو و کرامتش محفوظ باشد، وقتى احساس مى کند دیگران به ضعف و عیب او پى برده اند، دچار حالت خجالت مى شود. فردى که به خوبى نمى تواند در جمع سخن بگوید و از این که مبادا دیگران متوجه نقص او بشوند، همواره از این کار ابا دارد اگر در موقعیتى قرار بگیرد که مجبور به سخن گفتن باشد، چون به درستى نمى تواند حرفش را بزند، خجالت مى کشد.
به دست آوردن هر نوع توانایى نیاز به تمرین و ممارست فراوان دارد. در این مثال اگر انسان به خودش تلقین کند که من توانایى سخن گفتن در جمع را دارم و عملاً نیز از عبارت هاى ساده شروع کند و تمرین هایى روى آن انجام دهد، این توانایى را پیدا مى کند که حتى عبارت هاى پیچیده تر و طولانى ترى نیز بیان کند، بدون این که خجالت بکشد. بنابراین، این نوع خجالت کشیدن بد است; زیرا انسان را از تکامل باز مى دارد. دانش آموز و یا دانشجویى که سؤال نمى پرسد، طبعاً جوابش را هم نمى شنود و از این رو، رشد تکاملى هم پیدا نمى کند و اگر احیاناً بخواهد در یک اجتماعى سخنرانى کند، توانایى این کار را ندارد. دلیل این نوع خجالت کشیدن این است که انسان از یک سو، ضعف موهومى را براى خودش فرض کرده و از سوى دیگر، این قضاوت نادرست و خود کم بینى منشأ این شده که خود را داراى نقص ببیند و لذا آن را از دید دیگران مخفى نگه دارد. همچنین گاهى اوقات انسان ندانسته هاى خود را از دیگران نمى پرسد تا مبادا جهل وى بر ایشان آشکار گردد. مثلاً دانش آموزى که سر کلاس درس، اشکالات خود را از معلم نمى پرسد به این دلیل که فکر مى کند با این کار به جهل خود اعتراف کرده است و دیگران نسبت به نقص وى آگاهى پیدا مى کنند. از این بدتر، هنگامى است که ـ مثلاً ـ از شخصى روحانى سؤالى پرسیده شود که پاسخ آن را نمى داند، اما از این که به صراحت بگوید: نمى دانم، خجالت مى کشد. این نوع خجالت کشیدن بسیار بد است. درست است که وى با این کار به جهل خود اعتراف کرده و این خود نوعى کمبود محسوب مى شود که باید براى جبران آن کوشید، اما آیا باید به خاطر این که دیگران متوجه جهل او نشوند، پاسخ اشتباه بدهد و مردم را گمراه کند؟ این کار موجب مى شود تا انسان به عیب بالاترى مبتلا گردد. هرچند ندانستن و جهل، کمبود و نقص است و انسان نمى خواهد دیگران، به ویژه کسانى که از وى توقع دارند نسبت به آن مسائل جهل نداشته باشد، از این قضیه با خبر باشند، اما اگر در جایى که باید اقرار به جهل خود کند، از این کار امتناع ورزد و با دادن پاسخ اشتباه، دیگران را به گناه بیندازد، در گناه آنان شریک خواهد بود.
در روایات بسیارى بر این مطلب تأکید شده که انسان نباید درباره مسائلى که نسبت به آن ها آگاهى ندارد، نظر بدهد. یکى از سفارش هایى که امام صادق(علیه السلام)مى فرمودند این بود که اگر از شما سؤالى پرسیدند که پاسخ آن را نمى دانید، صریحاً بگویید: نمى دانم. مرحوم علامه طباطبایى ـ رضوان الله تعالى علیه ـ این گونه بودند; یعنى عملاً سعى مى کردند این مسأله را به شاگردانشان تعلیم بدهند. بارها مى شد ما سؤالى را از ایشان مى پرسیدیم و ایشان با صراحت مى گفتند: نمى دانم. گاهى اوقات نیز تأملى مى کردند و مى گفتند: ببینید، این گونه مى توان پاسخ گفت. ایشان تعمّد داشتند که کلمه «نمى دانم» را بگویند. این خود نوعى جهاد با نفس است که انسان را از افتادن به ورطه هولناک عُجب و ریا باز مى دارد.
بنابراین، کم رویى در مقام سؤال کردن از مسأله واجب و همچنین کم رویى در مقام جواب دادن به سؤالى که انسان پاسخ آن را نمى داند ـ در صورتى که این کم رویى موجب دادن پاسخ غلط گردد ـ مذموم است و هیچ کدام از مصادیق حیاى مطلوب به شمار نمى آیند. البته، در برخى از موارد پوشاندن عیب از دیگران فى حد نفسه اشکال ندارد، مشروط به این که هم انسان را به گناه مبتلا نکند و هم موجب بازماندن انسان از کارهاى خوب نشود. مثلاً، اگر انسان به دلیل نقص عضوى که دارد خجالت بکشد در اجتماع ظاهر شود، خود را از بسیارى کمالات محروم مى کند و به نقص هاى به مراتب بزرگ ترى مبتلا مى گردد. در مجموع مى توان گفت: منشأ خجالت کشیدن هاى مذموم، یکى از موارد ذیل است: یا براى این است که انسان خیال مى کند نقص و ضعفى دارد، در حالى که این گونه نیست و با تمرین و ممارست مى تواند بر ضعف موهوم و نقص خیالى خود فایق آید. حالت دیگر، زمانى است که انسان به واقع، نقص و کمبودى دارد، اما اگر این نقص ظهور پیدا نکند موجب ابتلاى انسان به نقص هاى بالاتر و چه بسا گناهان بزرگ مى شود. مورد دیگر این است که هرچند نقص و کمبودى به گناه نینجامد، اما مانع کسب کمالات انسانى گردد. اگر اسم این موارد را حیا بگذاریم، همگى از مصادیق حیاى مذموم هستند. اما صِرف این که انسان نخواهد دیگران به عیوبش پى بیرند و این حالت عواقب سویى براى خود آن شخص و دیگران نداشته باشد، نه تنها اشکالى ندارد، چه بسا امر مطلوبى نیز باشد. کسانى که حیایشان زیاد است، حتى دوست ندارند خودشان هم به عیبى که در وجودشان هست توجه کنند. مثلاً، اگر قبلاً رفتار زشتى از آن ها سرزده است، نمى خواهند آن را به یاد خود بیاورند; یعنى حتى از به خاطر آوردن کار زشتى که قبلاً کرده اند خجالت مى کشند. این حالت، صفت خوبى است; زیرا موجب مى شود انسان براى بار دیگر آن کار زشت را تکرار نکند تا مبادا دیگران متوجه شوند و وى مجدداً خجالت بکشد.
مطلوب ترین حیا
سؤالى که در این جا مطرح مى شود این است که آیا فقط از انسان ها باید خجالت کشید یا حیاى مطلوب از خدا هم داریم؟ مرتبه حیا و ارزش آن بستگى به این دارد که اولاً، آن کار زشتى که انسان از آن خجالت مى کشد، تا چه حد زشت است و ثالثاً، انسان چه اندازه به زشتى آن توجه دارد و ثالثاً، در مقابل چه کسى این کار زشت را انجام مى دهد; یعنى آن شخصى که این کار زشت را مشاهده مى کند تا چه اندازه در نزد انسان از اهمیت و اعتبار برخوردار است. کسانى که ایمانشان ضعیف است و از حضور خداى متعال در همه شؤون زندگى خود غافلند، از خدا خجالت نمى کشند. شرط خجالت کشیدن این است که انسان بداند کسى کار زشت او را دیده است. صرف این که انسان بداند خدا در همه جا حاضر است، اما آن گونه که باید و شاید به حضور خدا توجه نداشته باشد، اگر مرتکب گناهى شود، از خدا خجالت نمى کشد. انسان هر قدر بیش تر به حضور خدا توجه داشته باشد و نیز عظمت خدا را بهتر درک کند، با انجام دادن کارهاى زشتى که او نمى پسندد، بیش تر خجالت مى کشد. انسان معمولاً براى کسانى که از مقام بالا و یا موقعیت اجتماعى ممتازى برخوردارند، ارزش بیش ترى قایل است. از این رو، اگر در حضور آن ها مرتکب رفتار زشتى شود، بیش تر خجالت مى کشد. اما در مقابل کودکان و کسانى که موقعیت اجتماعى بالایى ندارند و یا دوستانى که انسان با آن ها خودمانى شده است، این حالت کم تر وجود دارد. البته گاهى اوقات انسان، از این که کودکى از کار زشت او مطلع شود خجالت مى کشد، اما از این که خدا آن را دیده است خجالت نمى کشد! این معناى بسیار بدى دارد و آن این است که ما براى خدا بسیار کم ارزش قایلیم و عظمت خدا را درک نکرده ایم.
یکى از بهترین انواع استغفار، استغفار از روى حیا است. در دعاى پس از زیارت امام رضا(علیه السلام) مى خوانیم: «انى استغفرک استغفار حیاء» اگر انسان گناهکار توجه کند به این که خدا به زشتى کار او آگاه است و از این رو، خجالت بکشد و تصمیم بگیرد که دیگر آن گناه را تکرار نکند، یکى از بهترین استغفارها را انجام داده است. چگونه ممکن است انسان در حضور خدایى که عظمتش بى نهایت است و احتیاجش به او نیز بى نهایت، کارى انجام دهد که خدا آن را نهى کرده و خجالت هم نکشد؟ پس بهترین حیا، حیاى از خداست و سپس حیاى از فرشتگان خدا. همه ما معتقدیم که دو فرشته ناظر اعمال ما هستند و در خلوت و جلوت به ثبت اعمال ما مشغولند. حالْ چگونه ممکن است با علم به حضور آن ها، کارى انجام دهیم که زشت و ناپسند است و شرم نکنیم؟ البته، برخى کارها هستند که در عرف، آن هم به دلیل نوع روابطى که بین انسان هاست، زشت تلقّى مى شوند، اما در واقع، زشت نیستند. براى مثال، اگر انسان با لباس زیر در اجتماع حاضر شود; چون در عرف جامعه کار زشتى انجام داده است، به واسطه آن باید خجالت بکشد. اما لزومى ندارد در جایى که دیگران نیستند ـ مثلاً در خانه ـ انسان به این دلیل که خدا ناظر اعمال وى است، خود را به زحمت بیندازد و از انجام کارهایى نظیر استحمام، که لازمه آن برهنه شدن است، خجالت بکشد. اگر فرد دیگرى انسان را در آن حالت ببیند زشت است، اما اگر خدا در آن حال انسان را ببیند، زشتى ندارد; چرا که خدا مى تواند در همه حالات بدن انسان را ببیند، چه پوشیده باشد و چه برهنه. او بر همه چیز ما احاطه دارد; بر باطن ما، بر قلب ما و حتى بر خطورات ذهنى ما. این جا، خجالت کشیدن از خدا معنا ندارد، در جایى باید از خدا خجالت کشید که خداوند کارى را نهى کرده و آن را زشت دانسته است. انجام دادن کارى که خدا بدان امر فرموده است، خجالت ندارد. بسیارى از امورى هستند که اگر در حضور دیگران انجام شوند زشت است، اما اگر خدا ببیند زشت نیست. در روایتى آمده است که حضرت موسى(علیه السلام) به خدا عرض کرد: خدایا! من در بعضى از حالات خجالت مى کشم به تو توجه کنم و یاد تو را در دل خود زنده کنم، خداوند به وى فرمود: «به یاد من بودن و توجه به من در هیچ حالى زشت نیست: «یا موسى ان ذکرى حسنٌ على کل حال.»2
در بعضى از حالات، که شاید به گمان انسان از زشت ترین حالات باشند، مستحب است که انسان با یاد خدا کار خود را انجام دهد. یاد خدا در هیچ کارى زشت نیست، خصوصاً با توجه به این که ما نمى توانیم هیچ چیز را از خدا مخفى کنیم. ما زمانى باید از کسى خجالت بکشیم که کارى، که در نظر آن فرد زشت تلقى مى شود، انجام دهیم. ممکن است کارى نسبت به شخصى زشت باشد، اما نسبت به شخصى دیگر نه. مثلاً، رابطه اى که همسر با همسر خود دارد، براى او زشت نیست، اما اگر این رابطه را با دیگرى داشته باشد زشت است. در روابط زناشویى حیا و خجالت کشیدن معنایى ندارد. این نوع خجالت کشیدن مذموم است.
بنابراین، حیا یکى از بهترین، ارزنده ترین و مؤثرترین خُلق و خوى انسان به شمار مى آید; زیرا مانع از این مى شود که انسان به کارهاى زشت مبتلا شود. از این رو، بهترین چیزى که مى تواند انسان را از آلودگى ها و گناهان حفظ کند، حیا است و از این رو، در روایت آمده است: «من لا حیاء له لا دین له» یعنى کسى که حیا ندارد دین ندارد!
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 280، روایت 1، باب 24
2ـ همان، ج 13، ص 343، روایت 21، باب 11
«یا ابن جندب، الاسلام عریان فلباسهُ الحیاء، و زینته الوقار، و مروّته العمل الصالح، و عماده الورع، و لکل شىء اساس و اساس الاسلام حبّنا اهلَ البیت.»1
تفاوت حیا با خجالت
براى شناخت درست مفهوم «حیا»، صرف نظر از این که آیا از نظر اخلاقى ممدوح است یا مذموم، باید آن را به عنوان پدیده اى روان شناختى مورد بررسى و مطالعه قرار دهیم. سپس به این مسأله توجه کنیم که اصولاً مبناى قضاوت هایى که درباره حیاء مى شود چیست و اگر سخن از حیاى ممدوح و حیاى مذموم به میان مى آید، بر چه پایه و اساسى استوار است. حیا، یکى از ارزش هاى بسیار مهم در فرهنگ اسلامى به شمار مى آید. این مسأله به قدرى در فرهنگ ما نهادینه شده است که ـ براى مثال ـ الفاظى همچون "بى حیا" یا "بى شرم" به عنوان بدترین سخنى است که مى تواند در مورد کسى به کار برده شود. نکته دیگر این است که نباید مفهوم حیا را با مفهوم خجالت مساوى بدانیم; چرا که در بسیارى از موارد، خجالت کشیدن نوعى نقص تلقى مى شود که مشکلات فراوانى را براى فرد به وجود مى آورد. افراد خجالتى نمى توانند حرفشان را بزنند، وظایفشان را به خوبى انجام دهند و در جامعه حضورى فعال داشته باشند.
اصل حیا به عنوان پدیده اى روان شناختى، عبارت از حالتى در انسان است که هنگام ظهور عیب یا کار ناهنجارى پدید مى آید. به عبارت دیگر، اگر انسان نقص و کمبودى داشته باشد که عیب محسوب مى شود و یا رفتار زشتى از وى سر بزند که دیگران متوجه شوند، حالتى به او دست مى دهد که اصطلاحاً به آن حیا و شرم مى گویند. این حالت مخصوص کسانى است که براى خود ارزش قایلند و طالب کرامت و شرافت مى باشند. چنین افرادى وقتى متوجه نقص و یا رفتار زشت خود مى شوند، دچار حالت شرم سارى مى شوند.
نکته دیگرى که باید به آن توجه کنیم این است که، از نظر ارزشى آیا به وجود آمدن چنین حالتى به طور کلى خوب است یا بد؟ حیا مانند سایر صفات اخلاقى و حالات روانى دیگر، فى حد نفسه متصف به خوبى و بدى نمى شود، بلکه بستگى به این دارد که تا چه اندازه با مصالح انسان و اهداف اخلاقى تناسب داشته باشد. اصولاً هر کار خوبى، یک حد اعتدالى است بین افراط و تفریط. مثلاً، «شجاعت» که صفت اخلاقى پسندیده اى است، بین دو صفتِ بد «تهوّر» و «جبن» در دو طرف افراط و تفریط.
گاهى اوقات انسان چیزهایى را عیب و نقص مى داند و در مخفى نگه داشتن آن ها از دیگران اصرار مىورزد که در واقع، ضعف و نقص نیستند. به عنوان مثال، دانش آموزى را در نظر بگیرید که سر کلاس درس سؤالى برایش پیش مى آید. اما به محض این که مى خواهد سؤالش را بپرسد، قلبش به تپش مى افتد، چهره اش سرخ مى شود و دست هایش شروع به لرزیدن مى کنند و کلمات و عبارت ها را به درستى نمى تواند ادا نماید. اگر از وى سؤال شود که چرا چنین کردى؟ پاسخ مى دهد: خجالت کشیدم سؤالم را مطرح کنم. اصولاً خجالت از این جا پیدا مى شود که انسان بداند دیگران متوجه نقص او شده اند. از آن جا که انسان مى خواهد آبرو و کرامتش محفوظ باشد، وقتى احساس مى کند دیگران به ضعف و عیب او پى برده اند، دچار حالت خجالت مى شود. فردى که به خوبى نمى تواند در جمع سخن بگوید و از این که مبادا دیگران متوجه نقص او بشوند، همواره از این کار ابا دارد اگر در موقعیتى قرار بگیرد که مجبور به سخن گفتن باشد، چون به درستى نمى تواند حرفش را بزند، خجالت مى کشد.
به دست آوردن هر نوع توانایى نیاز به تمرین و ممارست فراوان دارد. در این مثال اگر انسان به خودش تلقین کند که من توانایى سخن گفتن در جمع را دارم و عملاً نیز از عبارت هاى ساده شروع کند و تمرین هایى روى آن انجام دهد، این توانایى را پیدا مى کند که حتى عبارت هاى پیچیده تر و طولانى ترى نیز بیان کند، بدون این که خجالت بکشد. بنابراین، این نوع خجالت کشیدن بد است; زیرا انسان را از تکامل باز مى دارد. دانش آموز و یا دانشجویى که سؤال نمى پرسد، طبعاً جوابش را هم نمى شنود و از این رو، رشد تکاملى هم پیدا نمى کند و اگر احیاناً بخواهد در یک اجتماعى سخنرانى کند، توانایى این کار را ندارد. دلیل این نوع خجالت کشیدن این است که انسان از یک سو، ضعف موهومى را براى خودش فرض کرده و از سوى دیگر، این قضاوت نادرست و خود کم بینى منشأ این شده که خود را داراى نقص ببیند و لذا آن را از دید دیگران مخفى نگه دارد. همچنین گاهى اوقات انسان ندانسته هاى خود را از دیگران نمى پرسد تا مبادا جهل وى بر ایشان آشکار گردد. مثلاً دانش آموزى که سر کلاس درس، اشکالات خود را از معلم نمى پرسد به این دلیل که فکر مى کند با این کار به جهل خود اعتراف کرده است و دیگران نسبت به نقص وى آگاهى پیدا مى کنند. از این بدتر، هنگامى است که ـ مثلاً ـ از شخصى روحانى سؤالى پرسیده شود که پاسخ آن را نمى داند، اما از این که به صراحت بگوید: نمى دانم، خجالت مى کشد. این نوع خجالت کشیدن بسیار بد است. درست است که وى با این کار به جهل خود اعتراف کرده و این خود نوعى کمبود محسوب مى شود که باید براى جبران آن کوشید، اما آیا باید به خاطر این که دیگران متوجه جهل او نشوند، پاسخ اشتباه بدهد و مردم را گمراه کند؟ این کار موجب مى شود تا انسان به عیب بالاترى مبتلا گردد. هرچند ندانستن و جهل، کمبود و نقص است و انسان نمى خواهد دیگران، به ویژه کسانى که از وى توقع دارند نسبت به آن مسائل جهل نداشته باشد، از این قضیه با خبر باشند، اما اگر در جایى که باید اقرار به جهل خود کند، از این کار امتناع ورزد و با دادن پاسخ اشتباه، دیگران را به گناه بیندازد، در گناه آنان شریک خواهد بود.
در روایات بسیارى بر این مطلب تأکید شده که انسان نباید درباره مسائلى که نسبت به آن ها آگاهى ندارد، نظر بدهد. یکى از سفارش هایى که امام صادق(علیه السلام)مى فرمودند این بود که اگر از شما سؤالى پرسیدند که پاسخ آن را نمى دانید، صریحاً بگویید: نمى دانم. مرحوم علامه طباطبایى ـ رضوان الله تعالى علیه ـ این گونه بودند; یعنى عملاً سعى مى کردند این مسأله را به شاگردانشان تعلیم بدهند. بارها مى شد ما سؤالى را از ایشان مى پرسیدیم و ایشان با صراحت مى گفتند: نمى دانم. گاهى اوقات نیز تأملى مى کردند و مى گفتند: ببینید، این گونه مى توان پاسخ گفت. ایشان تعمّد داشتند که کلمه «نمى دانم» را بگویند. این خود نوعى جهاد با نفس است که انسان را از افتادن به ورطه هولناک عُجب و ریا باز مى دارد.
بنابراین، کم رویى در مقام سؤال کردن از مسأله واجب و همچنین کم رویى در مقام جواب دادن به سؤالى که انسان پاسخ آن را نمى داند ـ در صورتى که این کم رویى موجب دادن پاسخ غلط گردد ـ مذموم است و هیچ کدام از مصادیق حیاى مطلوب به شمار نمى آیند. البته، در برخى از موارد پوشاندن عیب از دیگران فى حد نفسه اشکال ندارد، مشروط به این که هم انسان را به گناه مبتلا نکند و هم موجب بازماندن انسان از کارهاى خوب نشود. مثلاً، اگر انسان به دلیل نقص عضوى که دارد خجالت بکشد در اجتماع ظاهر شود، خود را از بسیارى کمالات محروم مى کند و به نقص هاى به مراتب بزرگ ترى مبتلا مى گردد. در مجموع مى توان گفت: منشأ خجالت کشیدن هاى مذموم، یکى از موارد ذیل است: یا براى این است که انسان خیال مى کند نقص و ضعفى دارد، در حالى که این گونه نیست و با تمرین و ممارست مى تواند بر ضعف موهوم و نقص خیالى خود فایق آید. حالت دیگر، زمانى است که انسان به واقع، نقص و کمبودى دارد، اما اگر این نقص ظهور پیدا نکند موجب ابتلاى انسان به نقص هاى بالاتر و چه بسا گناهان بزرگ مى شود. مورد دیگر این است که هرچند نقص و کمبودى به گناه نینجامد، اما مانع کسب کمالات انسانى گردد. اگر اسم این موارد را حیا بگذاریم، همگى از مصادیق حیاى مذموم هستند. اما صِرف این که انسان نخواهد دیگران به عیوبش پى بیرند و این حالت عواقب سویى براى خود آن شخص و دیگران نداشته باشد، نه تنها اشکالى ندارد، چه بسا امر مطلوبى نیز باشد. کسانى که حیایشان زیاد است، حتى دوست ندارند خودشان هم به عیبى که در وجودشان هست توجه کنند. مثلاً، اگر قبلاً رفتار زشتى از آن ها سرزده است، نمى خواهند آن را به یاد خود بیاورند; یعنى حتى از به خاطر آوردن کار زشتى که قبلاً کرده اند خجالت مى کشند. این حالت، صفت خوبى است; زیرا موجب مى شود انسان براى بار دیگر آن کار زشت را تکرار نکند تا مبادا دیگران متوجه شوند و وى مجدداً خجالت بکشد.
مطلوب ترین حیا
سؤالى که در این جا مطرح مى شود این است که آیا فقط از انسان ها باید خجالت کشید یا حیاى مطلوب از خدا هم داریم؟ مرتبه حیا و ارزش آن بستگى به این دارد که اولاً، آن کار زشتى که انسان از آن خجالت مى کشد، تا چه حد زشت است و ثالثاً، انسان چه اندازه به زشتى آن توجه دارد و ثالثاً، در مقابل چه کسى این کار زشت را انجام مى دهد; یعنى آن شخصى که این کار زشت را مشاهده مى کند تا چه اندازه در نزد انسان از اهمیت و اعتبار برخوردار است. کسانى که ایمانشان ضعیف است و از حضور خداى متعال در همه شؤون زندگى خود غافلند، از خدا خجالت نمى کشند. شرط خجالت کشیدن این است که انسان بداند کسى کار زشت او را دیده است. صرف این که انسان بداند خدا در همه جا حاضر است، اما آن گونه که باید و شاید به حضور خدا توجه نداشته باشد، اگر مرتکب گناهى شود، از خدا خجالت نمى کشد. انسان هر قدر بیش تر به حضور خدا توجه داشته باشد و نیز عظمت خدا را بهتر درک کند، با انجام دادن کارهاى زشتى که او نمى پسندد، بیش تر خجالت مى کشد. انسان معمولاً براى کسانى که از مقام بالا و یا موقعیت اجتماعى ممتازى برخوردارند، ارزش بیش ترى قایل است. از این رو، اگر در حضور آن ها مرتکب رفتار زشتى شود، بیش تر خجالت مى کشد. اما در مقابل کودکان و کسانى که موقعیت اجتماعى بالایى ندارند و یا دوستانى که انسان با آن ها خودمانى شده است، این حالت کم تر وجود دارد. البته گاهى اوقات انسان، از این که کودکى از کار زشت او مطلع شود خجالت مى کشد، اما از این که خدا آن را دیده است خجالت نمى کشد! این معناى بسیار بدى دارد و آن این است که ما براى خدا بسیار کم ارزش قایلیم و عظمت خدا را درک نکرده ایم.
یکى از بهترین انواع استغفار، استغفار از روى حیا است. در دعاى پس از زیارت امام رضا(علیه السلام) مى خوانیم: «انى استغفرک استغفار حیاء» اگر انسان گناهکار توجه کند به این که خدا به زشتى کار او آگاه است و از این رو، خجالت بکشد و تصمیم بگیرد که دیگر آن گناه را تکرار نکند، یکى از بهترین استغفارها را انجام داده است. چگونه ممکن است انسان در حضور خدایى که عظمتش بى نهایت است و احتیاجش به او نیز بى نهایت، کارى انجام دهد که خدا آن را نهى کرده و خجالت هم نکشد؟ پس بهترین حیا، حیاى از خداست و سپس حیاى از فرشتگان خدا. همه ما معتقدیم که دو فرشته ناظر اعمال ما هستند و در خلوت و جلوت به ثبت اعمال ما مشغولند. حالْ چگونه ممکن است با علم به حضور آن ها، کارى انجام دهیم که زشت و ناپسند است و شرم نکنیم؟ البته، برخى کارها هستند که در عرف، آن هم به دلیل نوع روابطى که بین انسان هاست، زشت تلقّى مى شوند، اما در واقع، زشت نیستند. براى مثال، اگر انسان با لباس زیر در اجتماع حاضر شود; چون در عرف جامعه کار زشتى انجام داده است، به واسطه آن باید خجالت بکشد. اما لزومى ندارد در جایى که دیگران نیستند ـ مثلاً در خانه ـ انسان به این دلیل که خدا ناظر اعمال وى است، خود را به زحمت بیندازد و از انجام کارهایى نظیر استحمام، که لازمه آن برهنه شدن است، خجالت بکشد. اگر فرد دیگرى انسان را در آن حالت ببیند زشت است، اما اگر خدا در آن حال انسان را ببیند، زشتى ندارد; چرا که خدا مى تواند در همه حالات بدن انسان را ببیند، چه پوشیده باشد و چه برهنه. او بر همه چیز ما احاطه دارد; بر باطن ما، بر قلب ما و حتى بر خطورات ذهنى ما. این جا، خجالت کشیدن از خدا معنا ندارد، در جایى باید از خدا خجالت کشید که خداوند کارى را نهى کرده و آن را زشت دانسته است. انجام دادن کارى که خدا بدان امر فرموده است، خجالت ندارد. بسیارى از امورى هستند که اگر در حضور دیگران انجام شوند زشت است، اما اگر خدا ببیند زشت نیست. در روایتى آمده است که حضرت موسى(علیه السلام) به خدا عرض کرد: خدایا! من در بعضى از حالات خجالت مى کشم به تو توجه کنم و یاد تو را در دل خود زنده کنم، خداوند به وى فرمود: «به یاد من بودن و توجه به من در هیچ حالى زشت نیست: «یا موسى ان ذکرى حسنٌ على کل حال.»2
در بعضى از حالات، که شاید به گمان انسان از زشت ترین حالات باشند، مستحب است که انسان با یاد خدا کار خود را انجام دهد. یاد خدا در هیچ کارى زشت نیست، خصوصاً با توجه به این که ما نمى توانیم هیچ چیز را از خدا مخفى کنیم. ما زمانى باید از کسى خجالت بکشیم که کارى، که در نظر آن فرد زشت تلقى مى شود، انجام دهیم. ممکن است کارى نسبت به شخصى زشت باشد، اما نسبت به شخصى دیگر نه. مثلاً، رابطه اى که همسر با همسر خود دارد، براى او زشت نیست، اما اگر این رابطه را با دیگرى داشته باشد زشت است. در روابط زناشویى حیا و خجالت کشیدن معنایى ندارد. این نوع خجالت کشیدن مذموم است.
بنابراین، حیا یکى از بهترین، ارزنده ترین و مؤثرترین خُلق و خوى انسان به شمار مى آید; زیرا مانع از این مى شود که انسان به کارهاى زشت مبتلا شود. از این رو، بهترین چیزى که مى تواند انسان را از آلودگى ها و گناهان حفظ کند، حیا است و از این رو، در روایت آمده است: «من لا حیاء له لا دین له» یعنى کسى که حیا ندارد دین ندارد!
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 280، روایت 1، باب 24
2ـ همان، ج 13، ص 343، روایت 21، باب 11