وحى و استدلالپذیرى
آرشیو
چکیده
متن
آیا نمىتوان از وحى انتظار استدلال داشت؟ شاید طرح چنین سؤالى در محیطى که فرهنگ اسلامى بر آن حاکم است کمى اعجاببرانگیز باشد; اما باید توجه داشت که در عالم مسیحیت، به رغم ظهور برخى متفکران مستقل در قرون وسطى و عصر عقلگرایى جدید، همواره تفوق و برترى وحى بر عقل مورد پسند و حمایت و گاهى نیز شعار نفى عقل و بىنقشى آن مورد توجه و اذعان بوده است. گاهى نسبتبه نقش وحیانى پیامبرانعلیهمالسلام گفته مىشود: وحى پیامبرانعلیهمالسلام همان مکاشفات و تجارب پیامبرانه ایشان است که در متون مقدس منعکس شده و فاقد هرگونه استدلال مىباشد. به عبارت دیگر، آنان مشاهدات و حالات شخصى خود را در قالب مفاهیم ذهنى عرضه کردهاند و در متن مشاهده، که تجربه وجدانى و علم حضورى است، استدلال بىمورد مىباشد. در خارج از آن صحنه و واقعه وحیانى نیز سخنانشان عادى است، نه متنى مقدس. از اینرو، ما نباید از متون وحیانى انتظار استدلال داشته باشیم.
به هرحال، ممکن است این سؤال پیش بیاید که ما چگونه باید سخنان وحیانى آنان را بپذیریم؟ پیامبران، که مىدانستند ما مثل خودشان نیستیم، چرا براى ما استدلال نیاوردهاند؟ پاسخ این است که آنان در صحنه شهود پیامبرانه، پرواى دیگران را ندارند; وقتى از آن صحنه بیرون آمدند براى آنان، مساله اثبات مکاشفاتشان براى دیگران مطرح مىشود. لذا، این حال بیانگر حرفهاى عادى ایشان است، نه متن مکاشفه مینوى آنان.
این سؤال، که باور ما به وحى چگونه شکل مىگیرد و کارکرد عقل چیست، بدینگونه پاسخ داده مىشود که عقل کارایى خاصى ندارد.
این نظریه با سابقه ممتد خود، در فلسفه دینى قدیس آگوستین در قرن چهارم و پنجم میلادى به عنوان «تقدم ایمان بر فهم» نمودار شد و حاصل آن چنین بود که ایمان از راه لطف حاصل مىشود و فهم، پاداش ایمان است. بنابراین، تاکید چنین بود: «در پى آن مباش تا بفهمى، بلکه ایمان بیاور تا بفهمى.» بدینسان، وحى از عقل، ایمان مىطلبیده و تقریبا در تمام دوران قرون وسطى، این شعار غالب بوده است. (1) طبق این نگرش، عقل تنها خدمتگزار ایمان بود. در قرن حاضر نیز، که تفکر دینى مبتنى بر تجربه درونى و گرایشهاى عرفانى، صحنهگردان اذهان اندیشمندان غربى شده است، ملاحظه مىگردد که عقل جایگاهى ندارد و نمىتوان از او تعیین کنندهترین سخن را شنید; وحى به سراغ انسان مىآید ولى عقل راهى به سوى خدا و دریافت پیام او ندارد و سخن خدا از طریق سخن انسان به گوش مىرسد. این پیشنهادى بود از سوى «کارل بارت» که هم راه را بر نقد تاریخى گریزناپذیر کتاب مقدس باز مىگذاشت و هم شنیدن سخن خدا از طریق کتاب مقدس را مفهوم مىساخت.
دیدگاه اگزیستانسیالیستى از مسیحیت مشابه همین نگرش، به شدت، مخالف عقل و عقلگرایى بود; بینشى که تمام اهتمامش این بود که عقل را به عنوان پیشفهم وحى طرد نماید و وحى را پاسخ سؤالهاى «وجودى» انسان مىدانست. (2)
به عقیده ما، این بحثبه ظاهر دو سویه، که یک سر آن به وظیفه یا توان پیامبران: مرتبط مىشود که آیا آنان مىتوانند براى وحى خویش استدلالى ارائه دهند یا نه و سر دیگر آن به مخاطبان آنان بازمىگردد که چگونه مىتوانند وحى را بپذیرند بهواقع، تعبیر یا نمود دیگرى از «ارتباط عقل و وحى» است.
بر کسانى که با اینگونه مباحث آشنا هستند، پوشیده نیست که موضوع یاد شده تاریخى طولانى داشته و از دیرباز، همواره ذهن اندیشمندان دینى را به خود معطوف داشته و از دیدگاههاى متفاوتى بدان پاسخ داده شده است; همچون:
1- اخذ جانب وحى و نفى عقل; این دیدگاه به ترتولیان کارتاژى (150-230م) منسوب است. این سخن معروف اوست که «ایمان مىآورم; چون امرى بىمعناست.»
2- اصالتبخشى به وحى و عقل را در خدمت فهم وحى دیدن (اگوستین و آنسلم);
3- تفوق عقل بر وحى (ابن رشد);
4- تعاضد عقل و وحى (آکوئیناس و دیگران) که خود تفسیرهاى گوناگونى دارد. (3)
قصد ما حل این مساله بسیار مهم و دیرپاى نیست; زیرا آن خود مىتواندموضوع رساله مستقلىباشد واین مختصر رامجال پرداختن بدان نمىباشد. اما آنچه درخور ذکر است اینکه بر حسب این نظریه، چگونه مىتوان اثبات کرد که خداوند در امور انسان مداخله تشریعى کرده است؟ چگونه اثبات مىگردد که در میان انسانها، افرادى با چنان ظرفیتى وجود دارند که مىتوانند پیامرسان خدا باشند؟ همچنین اینکه اگر آنچه در متون مقدس وجود دارد سخن خداست چگونه قابل اثبات مىباشد؟ اگر عقل معیاراثباتاین امورنباشد چه معیاردیگرى وجودخواهدداشت؟
به گمان ما، ارائه این دیدگاه در مسیحیت و گسترش آن به دو دلیل است:
یکى، حل مشکل متون مقدس که هر روز با تحقیقات تازه، اصالتش مخدوشتر مىشود و محتواى نابسامان و نامعقول آن قابل دفاع نمىنماید. از اینرو، ناگزیر به سراغ برچسب تازهاى مىگشتهاند تا کسى از این اسطورهها و دستنوشتههاى معمولى تقاضاى استدلال و سازگارى با عقل را نداشته باشد.
دوم، مشکل بزرگ دیگرى است که مسیحیتبا آن درگیر است; فرقى میان کشف و الهام عارفان و وحى پیامبرانعلیهمالسلام نمىنهد و هر دو را در یک قلمرو مىبیند. بدین لحاظ، به این نتیجه مىرسد که انتظار استدلال از مکاشفه پیامبرانه بىمورد است و مخاطبان هرگز نباید چنین توقعى داشته باشند. لذا، به مردم تلقین مىکنند که ایمان وحیانى امرى است که باید آن را یافت. آنگاه محصول آن ایمان، فهم انسان خواهد بود. مفهوم این سخن پذیرش چشمبسته بنیان اعتقادى است; چون براى پذیرش ایمان، معیار همگانى، منطقى و عقلپذیر وجود ندارد. آیا حقیقت همین است و خداى سبحان مردم را به سوى جهل و نابخردى سوق مىدهد و پیامبران: از مردم مىخواستند که از آنان طلب استدلال نکنند و هرچه آنان ادعا کردند، بپذیرند؟! یا آنکه آنان انسانهاى خردمند و بامنطقى بودند که هدف اصلىشان بیدارى اندیشه و فکر انسانها بود و از مردم مىخواستند که نسنجیده سنتهاى غلط و نامعقول نیاکان خویش را دنبال نکنند و باورها و اعتقادات خود را بر پایه علم و عقل قطعى استوار سازند؟
«کذلک ما ارسلنا من قبلک فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون قال اولو جئتکم باهدى مما وجدتم علیه آباءکم...» (زخرف:23 - 24); همچنین پیش از تو، در هیچ شهرى، بیم دهندهاى نفرستادیم، مگر آنکه توانگران و کامرانان آن دیار گفتند که ماپدران خود رابرآیینى یافتهایم واز آنان پیروىمىکنیم. (آن پیامبر) گفت: آیا هر چند شما را رهنمونتر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتهاید، بیاورم (باز هم بر پیروى از آنها باقى مىمانید؟)
قرآن در گزارش داستان رسالت پیامبران:، روایت مىکند که آنان همیشه مخالفان خود را مخاطب ساخته و دعوت خود را همراه با بینه و نشانهاى خردپذیر معرفى مىکردند و از آنان نیز مىخواستند که اگر براى عقیده و فکر خود، دلیل و نشانى دارند، عرضه کنند: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» (نمل: 64); بگو حجت و دلیل خود را بیاورید اگر راستگویید.
سراسر قرآن دعوت به تفکر، تعقل، تدبر و تحصیل یقین و علم است; گاهى معارف والاى وحى به صورت براهین عقلى در مقام احتجاج با دینگریزان مطرح مىشود و گاهى دلایل متکى بر ظن و گمان و جهل مادىگرایان به استناد براهین قطعى و استوار، فرو مىریزد و درد اساسى مردم جهل و نادانى شمرده مىشود: «سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لاآباؤنا و لا حرمنا من شىء کذلک کذب الذین من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا انتتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهداکم اجمعین» (انعام:148-149); کسانى که شرک آوردند خواهند گفت: اگر خدا مىخواست نه ما شرک مىآوردیم و نه پدرانمان و چیزى را حرام نمىکردیم. همینگونه کسانى که پیش از آنان بودند (پیامبران را) تکذیب کردند تا سرانجام، کیفر سخت ما را چشیدند. بگو: آیا نزد شما دانشى هست تا آن را براى ما آشکار کنید؟ پیروى نمىکنید مگر پندار را و جز به گزاف و تخمین سخن نمىگویید. بگو: حجت و برهان رسا از آن خداست. پس اگر مىخواست همه شما را هدایت مىکرد.
قرآن پذیرش و نفى هر فکرى را بر اساس یقین، مقبول مىشمارد و اصرار قرآن آن است که انسان از دام تقلید برهد و پژوهشگرانه اعتقاد و عمل خویش را متکى بر یقین بنا سازد. امام صادق(ع) مىفرماید: «خداوند براساس دو آیه از قرآن شریفش، مردم را موظف کرده است تا وقتى حق بودن چیزى را نمىدانند، نپذیرند و نگویند، همچنین چیزى را ناآگاهانه نفى نکنند: «الم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ان لایقولوا على الله الا الحق»(اعراف:169); آیا در کتاب الهى، از ایشان پیمان گرفته نشد که جز سخن حق به خدا نسبت ندهند؟ "بل کذبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لما یاتهم تاویله" (یونس: 39); بلکه چیزى را که بدان علم نداشتند و باطن آن را درک نکردند، تکذیب نمودند.» (4)
از نظرقرآنکریم،آیات ونشانههاى الهى،خواهتکوینى و خواه تدوینى، هنگامى ثمربخش خواهد بود که انسان در صدد فهم عمیق و ژرف آنهاباشد. لذا، قابلیتبشرى براى این فهم به وسیلهابزارى بهعنوان «لب» و«قلب» دروجودانسانمعرفىمىگردد.
بدینسان، معلوم مىگردد همانگونه که اثبات ضرورى وحى و دخالت تشریعى خداوند در سرنوشت انسان کار عقل است، تشخیص حقانیت وحى و اعتبار رهآورد آن نیز بر عهده برهان عقلى و علم قطعى مىباشد: «یرى الذین اوتوا العلم الذی انزل الیک من ربک هو الحق و یهدی الى صراط العزیز الحمید» (سبا:6); آنان که پبدیشان دانش داده شده است مىدانند که آنچه از پروردگارت به تو فرو فرستاده شده راست و درست است و به راه آن بىهمتاى ستوده راه مىنماید.
از سوى دیگر، پیامبران الهىعلیهمالسلام نیز در متن وحى خویش، دلایل روشنى بر اثبات دعوى خود ارائه مىنمایند. پس این سخن، که پیامبران در هنگام مکاشفه، پرواى دیگران نداشتند و پس از آن نیز سخنشان متن مقدس نبود، بنا بر ترسیمى که قرآن از وحى دارد، سخن باطلى است. قرآن در متن وحیانى خود، در یک فراخوان عمومى و جهانى، همه اندیشهها را به تفکر فرامىخواند که اگر در حقانیت و الهى بودن این سخن و کتاب تردید دارند همه توان و نیروى خویش را به کار گیرند و با هم همکارى نمایند تا مانند آن را پدید آورند:
«ام یقولون تقوله بل لایؤمنون فلیاتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین» (طور:33 - 34); یا مىگویند: (پیامبر) آن را از خود بافته است. (نه،) بلکه باور ندارند. پس اگر راست مىگویند (که قرآن وحى خدا نیست) گفتارى مانند آن بیاورند.
«ام یقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله فان لمیستجیبوا لکم فاعلموا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون» (هود:13); یا مىگویند: این قرآن را دروغ بسته است. بگو: اگر راست مىگویید ده سوره ساخته شده مانند آن بیاورید و غیر از خدا، هر که را مىتوانید به همکارى فراخوانید. پس اگر شما را اجابت نکردند، بدانید که آنچه نازل شده به علم خداست و معبودى جزاو نیست، پس آیا شما گردن مىنهید؟
«و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین» (بقره:23 - 24); و اگر درباره کتابى که بر بنده خود فرستادهایم شک دارید یک سوره همانند آن بیاورید و تمام گواهان خود را، به غیر از خداوند، فراخوانید، اگر راست مىگویید. پس اگر نکردید، که هرگز نمىتوانید انجام دهید، از آتشى که سوخت آن مردمان و سنگها هستند و براى کافران آماده شده است، بپرهیزید.
همانگونه که ملاحظه مىشود، این دعوت و فراخوان همگانى مکرر و به شیوهاى بسیار استوار، از دشوار به آسان، عرضه شده است: آوردن همانند تمام قرآن، سپس ده سوره و بالاخره اگر نتوانستند دست کم، یک سوره همانند سوره کوثر که یک سطر بیشتر نیست; یعنى معادل یک هفت هزارم قرآن.
گفت اگر آسان نماید این به تو این چنین آسان یکى سوره بگو
بهراستى، اگر این سخن استدلال عقلى نیست پس چیست؟ «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (نسا: 82); آیا درباره قرآن نمىاندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود حتما در آن ناسازگارى بسیار مىیافتند.
مخاطب این سخن تمام اندیشههاى زنده است. اگر یک فراخوان عمومى براى تمام انسانها شمرده نمىشود، که هم بیانگر شیوه رسالت انبیارحمه الله است که سخنشان بر مبناى عقل مىباشد و هم معیارى براى مردم، که سخنان انبیاعلیهمالسلام را با معیار عقل برهانى بشناسند و بپذیرند، پس چیست؟
آیا حاصلاین سخن آن نیست که عقل قطعى با وحى قطعى، هر دو، از یک آبشخور بهرهمند مىگردند و هرگز یکدیگر را نفى نمىکنند؟ اگر وحى راستین الهى به عقل برهانى عرضه گردد آن را مىپذیرد، همانگونه که چنین وحیى رهآورد خود را در قالب دلایلعقلانىوخردپذیرعرضهمىکندوآنراارجمندمىشمارد. (5)
از امام کاظم(ع) نقل شده است که «ان لله على الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة; فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء والائمة و اما الباطنة فالعقول»; خداى را بر مردم دو حجت است; حجت آشکار و حجت پنهان. حجت آشکار رسولان و پیغمبران و امامان و حجت پنهان عقل مردم است. (6)
در آغاز این روایت، امام هفتم7 با استناد به آیه قرآن، چنین مىفرماید: «یا هشام، ان الله تبارک و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: "فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب"»; اى هشام، خداوند متعال در کتاب خود، خردمندان را مژده داده و فرموده است: «پس بندگان مرا بشارت ده; همان کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آن پیروى مىکنند. آنان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده و آنان خردمندانند. (7)
آرى، اگر دینى خود را مستند به وحى دانست و در عین حال، از مواجهه با فکر برهانى گریزان بود وحیانى بودن آن مورد تردید قرار مىگیرد و طرح این ادعا، که وحى مبتنى بر استدلال نیست و عقل کارکردى در پیمودن راه الهى و ناختحقایق و تشخیص وحى حقیقى ندارد، از ضعف ادیانى سرچشمه گرفته است که به دستبشر دستخوش انحراف گشته و قدرت دفاع عقلانى از خویش را ندارند.
پىنوشتها
1- ر. ک. به: عقل و وحى در قرون وسطى، فصل اول.
2- ویلیام هوردرن، راهنماى الهیات پروتستان، ترجمه میکائلیان، ص67-160 / ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، فصل پنجم / محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا، فصل پنجم و ششم
3- اتیل ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، ترجمه شهرام پازوکى و روح فلسفه در قرون وسطى، ترجمه داودى / آ. ج. آربرى، عقل و وحى در اسلام، ترجمه حسن جوادى / عبدالحسین زرین کوب، در قلمرو وجدان، ص 255 / عبدالله جوادى آملى، پیرامون وحى و رهبرى، ص237/مرتضىمطهرى،انسان و ایمان و اسلام و مقتضیات زمان، ص362
4- یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، کتاب فضل علم، ص53
5- سید محمد حسین طباطبائى، تفسیرالمیزان، ج 14، ص 382 و وحى و رهبرى، ص 281
6و7- یعقوب کلینى، همان، ج 1، کتاب عقل و جهل، ص19
به هرحال، ممکن است این سؤال پیش بیاید که ما چگونه باید سخنان وحیانى آنان را بپذیریم؟ پیامبران، که مىدانستند ما مثل خودشان نیستیم، چرا براى ما استدلال نیاوردهاند؟ پاسخ این است که آنان در صحنه شهود پیامبرانه، پرواى دیگران را ندارند; وقتى از آن صحنه بیرون آمدند براى آنان، مساله اثبات مکاشفاتشان براى دیگران مطرح مىشود. لذا، این حال بیانگر حرفهاى عادى ایشان است، نه متن مکاشفه مینوى آنان.
این سؤال، که باور ما به وحى چگونه شکل مىگیرد و کارکرد عقل چیست، بدینگونه پاسخ داده مىشود که عقل کارایى خاصى ندارد.
این نظریه با سابقه ممتد خود، در فلسفه دینى قدیس آگوستین در قرن چهارم و پنجم میلادى به عنوان «تقدم ایمان بر فهم» نمودار شد و حاصل آن چنین بود که ایمان از راه لطف حاصل مىشود و فهم، پاداش ایمان است. بنابراین، تاکید چنین بود: «در پى آن مباش تا بفهمى، بلکه ایمان بیاور تا بفهمى.» بدینسان، وحى از عقل، ایمان مىطلبیده و تقریبا در تمام دوران قرون وسطى، این شعار غالب بوده است. (1) طبق این نگرش، عقل تنها خدمتگزار ایمان بود. در قرن حاضر نیز، که تفکر دینى مبتنى بر تجربه درونى و گرایشهاى عرفانى، صحنهگردان اذهان اندیشمندان غربى شده است، ملاحظه مىگردد که عقل جایگاهى ندارد و نمىتوان از او تعیین کنندهترین سخن را شنید; وحى به سراغ انسان مىآید ولى عقل راهى به سوى خدا و دریافت پیام او ندارد و سخن خدا از طریق سخن انسان به گوش مىرسد. این پیشنهادى بود از سوى «کارل بارت» که هم راه را بر نقد تاریخى گریزناپذیر کتاب مقدس باز مىگذاشت و هم شنیدن سخن خدا از طریق کتاب مقدس را مفهوم مىساخت.
دیدگاه اگزیستانسیالیستى از مسیحیت مشابه همین نگرش، به شدت، مخالف عقل و عقلگرایى بود; بینشى که تمام اهتمامش این بود که عقل را به عنوان پیشفهم وحى طرد نماید و وحى را پاسخ سؤالهاى «وجودى» انسان مىدانست. (2)
به عقیده ما، این بحثبه ظاهر دو سویه، که یک سر آن به وظیفه یا توان پیامبران: مرتبط مىشود که آیا آنان مىتوانند براى وحى خویش استدلالى ارائه دهند یا نه و سر دیگر آن به مخاطبان آنان بازمىگردد که چگونه مىتوانند وحى را بپذیرند بهواقع، تعبیر یا نمود دیگرى از «ارتباط عقل و وحى» است.
بر کسانى که با اینگونه مباحث آشنا هستند، پوشیده نیست که موضوع یاد شده تاریخى طولانى داشته و از دیرباز، همواره ذهن اندیشمندان دینى را به خود معطوف داشته و از دیدگاههاى متفاوتى بدان پاسخ داده شده است; همچون:
1- اخذ جانب وحى و نفى عقل; این دیدگاه به ترتولیان کارتاژى (150-230م) منسوب است. این سخن معروف اوست که «ایمان مىآورم; چون امرى بىمعناست.»
2- اصالتبخشى به وحى و عقل را در خدمت فهم وحى دیدن (اگوستین و آنسلم);
3- تفوق عقل بر وحى (ابن رشد);
4- تعاضد عقل و وحى (آکوئیناس و دیگران) که خود تفسیرهاى گوناگونى دارد. (3)
قصد ما حل این مساله بسیار مهم و دیرپاى نیست; زیرا آن خود مىتواندموضوع رساله مستقلىباشد واین مختصر رامجال پرداختن بدان نمىباشد. اما آنچه درخور ذکر است اینکه بر حسب این نظریه، چگونه مىتوان اثبات کرد که خداوند در امور انسان مداخله تشریعى کرده است؟ چگونه اثبات مىگردد که در میان انسانها، افرادى با چنان ظرفیتى وجود دارند که مىتوانند پیامرسان خدا باشند؟ همچنین اینکه اگر آنچه در متون مقدس وجود دارد سخن خداست چگونه قابل اثبات مىباشد؟ اگر عقل معیاراثباتاین امورنباشد چه معیاردیگرى وجودخواهدداشت؟
به گمان ما، ارائه این دیدگاه در مسیحیت و گسترش آن به دو دلیل است:
یکى، حل مشکل متون مقدس که هر روز با تحقیقات تازه، اصالتش مخدوشتر مىشود و محتواى نابسامان و نامعقول آن قابل دفاع نمىنماید. از اینرو، ناگزیر به سراغ برچسب تازهاى مىگشتهاند تا کسى از این اسطورهها و دستنوشتههاى معمولى تقاضاى استدلال و سازگارى با عقل را نداشته باشد.
دوم، مشکل بزرگ دیگرى است که مسیحیتبا آن درگیر است; فرقى میان کشف و الهام عارفان و وحى پیامبرانعلیهمالسلام نمىنهد و هر دو را در یک قلمرو مىبیند. بدین لحاظ، به این نتیجه مىرسد که انتظار استدلال از مکاشفه پیامبرانه بىمورد است و مخاطبان هرگز نباید چنین توقعى داشته باشند. لذا، به مردم تلقین مىکنند که ایمان وحیانى امرى است که باید آن را یافت. آنگاه محصول آن ایمان، فهم انسان خواهد بود. مفهوم این سخن پذیرش چشمبسته بنیان اعتقادى است; چون براى پذیرش ایمان، معیار همگانى، منطقى و عقلپذیر وجود ندارد. آیا حقیقت همین است و خداى سبحان مردم را به سوى جهل و نابخردى سوق مىدهد و پیامبران: از مردم مىخواستند که از آنان طلب استدلال نکنند و هرچه آنان ادعا کردند، بپذیرند؟! یا آنکه آنان انسانهاى خردمند و بامنطقى بودند که هدف اصلىشان بیدارى اندیشه و فکر انسانها بود و از مردم مىخواستند که نسنجیده سنتهاى غلط و نامعقول نیاکان خویش را دنبال نکنند و باورها و اعتقادات خود را بر پایه علم و عقل قطعى استوار سازند؟
«کذلک ما ارسلنا من قبلک فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون قال اولو جئتکم باهدى مما وجدتم علیه آباءکم...» (زخرف:23 - 24); همچنین پیش از تو، در هیچ شهرى، بیم دهندهاى نفرستادیم، مگر آنکه توانگران و کامرانان آن دیار گفتند که ماپدران خود رابرآیینى یافتهایم واز آنان پیروىمىکنیم. (آن پیامبر) گفت: آیا هر چند شما را رهنمونتر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتهاید، بیاورم (باز هم بر پیروى از آنها باقى مىمانید؟)
قرآن در گزارش داستان رسالت پیامبران:، روایت مىکند که آنان همیشه مخالفان خود را مخاطب ساخته و دعوت خود را همراه با بینه و نشانهاى خردپذیر معرفى مىکردند و از آنان نیز مىخواستند که اگر براى عقیده و فکر خود، دلیل و نشانى دارند، عرضه کنند: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» (نمل: 64); بگو حجت و دلیل خود را بیاورید اگر راستگویید.
سراسر قرآن دعوت به تفکر، تعقل، تدبر و تحصیل یقین و علم است; گاهى معارف والاى وحى به صورت براهین عقلى در مقام احتجاج با دینگریزان مطرح مىشود و گاهى دلایل متکى بر ظن و گمان و جهل مادىگرایان به استناد براهین قطعى و استوار، فرو مىریزد و درد اساسى مردم جهل و نادانى شمرده مىشود: «سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لاآباؤنا و لا حرمنا من شىء کذلک کذب الذین من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا انتتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهداکم اجمعین» (انعام:148-149); کسانى که شرک آوردند خواهند گفت: اگر خدا مىخواست نه ما شرک مىآوردیم و نه پدرانمان و چیزى را حرام نمىکردیم. همینگونه کسانى که پیش از آنان بودند (پیامبران را) تکذیب کردند تا سرانجام، کیفر سخت ما را چشیدند. بگو: آیا نزد شما دانشى هست تا آن را براى ما آشکار کنید؟ پیروى نمىکنید مگر پندار را و جز به گزاف و تخمین سخن نمىگویید. بگو: حجت و برهان رسا از آن خداست. پس اگر مىخواست همه شما را هدایت مىکرد.
قرآن پذیرش و نفى هر فکرى را بر اساس یقین، مقبول مىشمارد و اصرار قرآن آن است که انسان از دام تقلید برهد و پژوهشگرانه اعتقاد و عمل خویش را متکى بر یقین بنا سازد. امام صادق(ع) مىفرماید: «خداوند براساس دو آیه از قرآن شریفش، مردم را موظف کرده است تا وقتى حق بودن چیزى را نمىدانند، نپذیرند و نگویند، همچنین چیزى را ناآگاهانه نفى نکنند: «الم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ان لایقولوا على الله الا الحق»(اعراف:169); آیا در کتاب الهى، از ایشان پیمان گرفته نشد که جز سخن حق به خدا نسبت ندهند؟ "بل کذبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لما یاتهم تاویله" (یونس: 39); بلکه چیزى را که بدان علم نداشتند و باطن آن را درک نکردند، تکذیب نمودند.» (4)
از نظرقرآنکریم،آیات ونشانههاى الهى،خواهتکوینى و خواه تدوینى، هنگامى ثمربخش خواهد بود که انسان در صدد فهم عمیق و ژرف آنهاباشد. لذا، قابلیتبشرى براى این فهم به وسیلهابزارى بهعنوان «لب» و«قلب» دروجودانسانمعرفىمىگردد.
بدینسان، معلوم مىگردد همانگونه که اثبات ضرورى وحى و دخالت تشریعى خداوند در سرنوشت انسان کار عقل است، تشخیص حقانیت وحى و اعتبار رهآورد آن نیز بر عهده برهان عقلى و علم قطعى مىباشد: «یرى الذین اوتوا العلم الذی انزل الیک من ربک هو الحق و یهدی الى صراط العزیز الحمید» (سبا:6); آنان که پبدیشان دانش داده شده است مىدانند که آنچه از پروردگارت به تو فرو فرستاده شده راست و درست است و به راه آن بىهمتاى ستوده راه مىنماید.
از سوى دیگر، پیامبران الهىعلیهمالسلام نیز در متن وحى خویش، دلایل روشنى بر اثبات دعوى خود ارائه مىنمایند. پس این سخن، که پیامبران در هنگام مکاشفه، پرواى دیگران نداشتند و پس از آن نیز سخنشان متن مقدس نبود، بنا بر ترسیمى که قرآن از وحى دارد، سخن باطلى است. قرآن در متن وحیانى خود، در یک فراخوان عمومى و جهانى، همه اندیشهها را به تفکر فرامىخواند که اگر در حقانیت و الهى بودن این سخن و کتاب تردید دارند همه توان و نیروى خویش را به کار گیرند و با هم همکارى نمایند تا مانند آن را پدید آورند:
«ام یقولون تقوله بل لایؤمنون فلیاتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین» (طور:33 - 34); یا مىگویند: (پیامبر) آن را از خود بافته است. (نه،) بلکه باور ندارند. پس اگر راست مىگویند (که قرآن وحى خدا نیست) گفتارى مانند آن بیاورند.
«ام یقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله فان لمیستجیبوا لکم فاعلموا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون» (هود:13); یا مىگویند: این قرآن را دروغ بسته است. بگو: اگر راست مىگویید ده سوره ساخته شده مانند آن بیاورید و غیر از خدا، هر که را مىتوانید به همکارى فراخوانید. پس اگر شما را اجابت نکردند، بدانید که آنچه نازل شده به علم خداست و معبودى جزاو نیست، پس آیا شما گردن مىنهید؟
«و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین» (بقره:23 - 24); و اگر درباره کتابى که بر بنده خود فرستادهایم شک دارید یک سوره همانند آن بیاورید و تمام گواهان خود را، به غیر از خداوند، فراخوانید، اگر راست مىگویید. پس اگر نکردید، که هرگز نمىتوانید انجام دهید، از آتشى که سوخت آن مردمان و سنگها هستند و براى کافران آماده شده است، بپرهیزید.
همانگونه که ملاحظه مىشود، این دعوت و فراخوان همگانى مکرر و به شیوهاى بسیار استوار، از دشوار به آسان، عرضه شده است: آوردن همانند تمام قرآن، سپس ده سوره و بالاخره اگر نتوانستند دست کم، یک سوره همانند سوره کوثر که یک سطر بیشتر نیست; یعنى معادل یک هفت هزارم قرآن.
گفت اگر آسان نماید این به تو این چنین آسان یکى سوره بگو
بهراستى، اگر این سخن استدلال عقلى نیست پس چیست؟ «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (نسا: 82); آیا درباره قرآن نمىاندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود حتما در آن ناسازگارى بسیار مىیافتند.
مخاطب این سخن تمام اندیشههاى زنده است. اگر یک فراخوان عمومى براى تمام انسانها شمرده نمىشود، که هم بیانگر شیوه رسالت انبیارحمه الله است که سخنشان بر مبناى عقل مىباشد و هم معیارى براى مردم، که سخنان انبیاعلیهمالسلام را با معیار عقل برهانى بشناسند و بپذیرند، پس چیست؟
آیا حاصلاین سخن آن نیست که عقل قطعى با وحى قطعى، هر دو، از یک آبشخور بهرهمند مىگردند و هرگز یکدیگر را نفى نمىکنند؟ اگر وحى راستین الهى به عقل برهانى عرضه گردد آن را مىپذیرد، همانگونه که چنین وحیى رهآورد خود را در قالب دلایلعقلانىوخردپذیرعرضهمىکندوآنراارجمندمىشمارد. (5)
از امام کاظم(ع) نقل شده است که «ان لله على الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة; فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء والائمة و اما الباطنة فالعقول»; خداى را بر مردم دو حجت است; حجت آشکار و حجت پنهان. حجت آشکار رسولان و پیغمبران و امامان و حجت پنهان عقل مردم است. (6)
در آغاز این روایت، امام هفتم7 با استناد به آیه قرآن، چنین مىفرماید: «یا هشام، ان الله تبارک و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: "فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب"»; اى هشام، خداوند متعال در کتاب خود، خردمندان را مژده داده و فرموده است: «پس بندگان مرا بشارت ده; همان کسانى که سخنان را مىشنوند و از نیکوترین آن پیروى مىکنند. آنان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده و آنان خردمندانند. (7)
آرى، اگر دینى خود را مستند به وحى دانست و در عین حال، از مواجهه با فکر برهانى گریزان بود وحیانى بودن آن مورد تردید قرار مىگیرد و طرح این ادعا، که وحى مبتنى بر استدلال نیست و عقل کارکردى در پیمودن راه الهى و ناختحقایق و تشخیص وحى حقیقى ندارد، از ضعف ادیانى سرچشمه گرفته است که به دستبشر دستخوش انحراف گشته و قدرت دفاع عقلانى از خویش را ندارند.
پىنوشتها
1- ر. ک. به: عقل و وحى در قرون وسطى، فصل اول.
2- ویلیام هوردرن، راهنماى الهیات پروتستان، ترجمه میکائلیان، ص67-160 / ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، فصل پنجم / محمد على فروغى، سیر حکمت در اروپا، فصل پنجم و ششم
3- اتیل ژیلسون، عقل و وحى در قرون وسطى، ترجمه شهرام پازوکى و روح فلسفه در قرون وسطى، ترجمه داودى / آ. ج. آربرى، عقل و وحى در اسلام، ترجمه حسن جوادى / عبدالحسین زرین کوب، در قلمرو وجدان، ص 255 / عبدالله جوادى آملى، پیرامون وحى و رهبرى، ص237/مرتضىمطهرى،انسان و ایمان و اسلام و مقتضیات زمان، ص362
4- یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، کتاب فضل علم، ص53
5- سید محمد حسین طباطبائى، تفسیرالمیزان، ج 14، ص 382 و وحى و رهبرى، ص 281
6و7- یعقوب کلینى، همان، ج 1، کتاب عقل و جهل، ص19