آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

گاهى در تفسیر قرآن، مطالبى ارائه مى‏شود که رابطه منطقى و زبان شناختى با الفاظ قرآن ندارد; مانند تفسیر «لیال عشر» در سوره مبارکه فجر به «حواس ده‏گانه ظاهر و باطن‏» (1) و نیز تفسیر همین آیه به امامان ده‏گانه، از امام حسن مجتبى‏علیه‏السلام تا امام حسن‏عسکرى‏علیه‏السلام مطابق برخى از روایات تفسیرى (2) ; تفسیر «لیلة القدر» به پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم (3) ، تفسیر «تین‏» و «زیتون‏» به «عقل کل‏» و «نفس کل‏» (4) و بسیارى دیگر از این قبیل.
حال این سؤال مطرح است که این‏گونه تفاسیر چه رابطه منطقى و زبان شناختى‏اى با الفاظ قرآن دارند؟
این‏گونه موارد نوعا به عنوان «تاویل‏» و نیز «باطن‏» قرآن معرفى مى‏گردند و بیش‏تر در یکى از این سه حوزه معرفت دینى یافت مى‏شوند:
1- حوزه روایات تفسیرى;
2- حوزه تفاسیر فلسفى - عرفانى;
3- حوزه تفکر باطنى (اسماعیلیه)
شاید بتوان گفت مهم‏ترین دلیل در همه این حوزه‏ها براى توجیه تفاسیرى که رابطه معناشناختى آن با الفاظ قرآن مبهم است، روایات مربوط به تاویل و باطن قرآن است - یعنى، این قضیه که «هر آیه‏اى علاوه بر ظاهر و تنزیل، داراى باطن و تاویل است‏» به عنوان کبراى کلى در استدلال بر صحت آن تفاسیر به کار گرفته شده است. پس‏گویى «تاویل قرآن‏» رابطه‏اى زبان‏شناختى با الفاظ قرآن ندارد.
یکى از نویسندگان در تایید این مطلب مى‏گوید: «در تاویل هر امرى، مناسبت‏با ظاهر آن، از حدود دلالت‏هاى لفظى بیرون بوده، از احساس ظاهرى و علم عادى دور مى‏باشد.» (5) وى در تطبیق مطلب مزبور بر بسیارى از روایات تفسیرى مى‏نویسد: «در بسیارى از روایات وارد شده، قسمتى از آیات، بدون هیچ‏گونه دلالت و ظهور لفظى، بر ائمه اطهارعلیهم‏السلام و شیعیانشان تطبیق گردیده، ...بدیهى است تمام موارد مذکور از باب تاویل بوده، این خود دلیل بر آن است که تاویلات قرآن از سنخ مدلول‏ها و مفاهیم لفظى نمى‏باشد و دلالت آیات قرآن بر آن دسته از حقایق خارجى و واقعیت‏هاى عینى که "تاویل" نامیده مى‏شود، از طریق دلالت لفظى صورت نمى‏پذیرد.» (6)
اگر این فرض را بپذیریم، باید اعتراف کنیم که از طریق الفاظ قرآن (تنزیل قرآن) و روابط معناشناختى، دست‏رسى به فهم تاویل قرآن ممکن نیست. در این صورت، از یک سو، تنها راه دست‏رسى به تاویل، نقل یا الهام و مکاشفه خواهد بود و از سوى دیگر، ما باید آنچه را مبتنى بر نقل - به ظاهر صحیح - است، بپذیریم، هر چند ارتباط آن را با ظاهر آیه نفهمیم. بنابراین، راهى براى نقد متن احادیث تفسیرى یا مکاشفات حکایت‏شده وجود نخواهد داشت و چه بسیار مجعولاتى را که باید عنوان تاویل قرآن پذیرا شویم.
ما این تحلیل از تاویل قرآن را که نتیجه آن فهم‏ناپذیرى تاویل از طریق تنزیل است، قبول نداریم و در این مقال، در صدد اثبات این مطلب هستیم که این تحلیل بر تصورى نادرست از مفهوم تاویل در حوزه معرفت دینى استوار است.
ارتباط تاویل قرآن با الفاظ آن
در این مبحث، فرض بر آن است که تاویل قرآن باید به نوعى، با الفاظ قرآن رابطه زبان‏شناختى داشته باشد، یعنى مطالب بیان شده به عنوان تاویل، باید به نحوى قابل قبول از الفاظ قرآن فهمیده شود. در این فرض مطالبى که به عنوان تاویل قرآن ارائه مى‏شود و هیچ رابطه‏اى از روابط معمول در عرف زبان را با الفاظ ندارد، مردود شناخته مى‏شود.
پیش از بیان دلایل این ادعا، لازم است منظور خود را از روابط معناشناختى مشخص کنیم. منظور از روابط معناشناختى، یکى ا ز روابط ذیل است:
1- رابطه وضعى لفظ و معنا (مدلول): این رابطه در منطق، «دلالت‏» نامیده مى‏شود و عبارت است از رابطه علمى بین دو چیز به طورى که علم به یکى از آن‏ها، سبب انتقال ذهن نسبت‏به دیگرى شود. رابطه لفظ و معنا یا مطابقه است‏یا تضمن و یا التزام.
2- رابطه‏مفهوم‏و مصداق: «مفهوم‏» یعنى، صورت ذهنى انتزاعى از حقیقت اشیا و «مصداق‏» آن چیزى است که مفهوم برآن منطبق مى‏شود.
3- رابطه لازم و ملزوم: ممکن است معنایى که به لفظ یا آیه‏اى از قرآن نسبت داده مى‏شود، مدلول لفظ یا آیه نباشد، ولى لازمه مدلول آن‏ها باشد. (7) بر این اساس، عکس مستوى و عکس نقیض قضایاى قرآنى، از لوازم آیات قرآن است و نیز استدلال منطقى که عبارت از تنظیم مقدمات صغرى و کبرى و نتیجه است از نوع لازم غیر بین.
4- رابطه مثل با ممثل: بیان مطالب با مثل، در هر زبانى رایج است، به این صورت که مسائل معقول را با تشبیه آن به محسوس، قابل درک مى‏کنند. رابطه‏اى که مثل با ممثل دارد، نه رابطه دال و مدلول است و نه رابطه لازم و ملزوم و نه رابطه مفهوم و مصداق، بلکه مثل صرفا حکایتى است از ممثل و نوعى تشبیه محسوب مى‏شود.
آنچه به عنوان «تاویل قرآن‏» بیان مى‏شود باید یکى از روابط یاد شده را با الفاظ قرآن داشته باشد; یعنى یا مدلول آیه بوده - از هر نوع دلالتى که باشد - یا مصداق آیه بوده - به گونه‏اى که مفهوم لفظ آن را پذیرا باشد - یا جزو لوازم کلام الهى بوده - از هر نوع لازم - و یا ممثل باشد براى آیه‏اى که مثل فرض شده است. ما معتقدیم که در کلام معصومان‏علیهم‏السلام نیز به چیزى غیر از این موارد، «تاویل‏» اطلاق نشده است.
دلایل این فرضیه
گفته شد که نظریه فهم‏ناپذیرى تاویل قرآن از طریق تنزیل قرآن، بر تحلیل نادرستى از معناشناسى «تاویل‏» استوار مى‏باشد و بر این اساس، تاویل به مواردى اطلاق مى‏شود که ارتباط منطقى با لفظ ندارد. دلایل ما بر رد این تصور از «تاویل‏»، سه دسته از روایات است:
اول: روایات تنزیل و تاویل
در روایات فراوانى، «تنزیل‏» و «تاویل‏» به کار رفته است. با توجه به تقابلى که در این دسته از روایات میان تنزیل و تاویل وجود دارد، روشن شدن معناى «تنزیل‏»، به ایضاح معناى «تاویل‏» نیز مدد مى‏رساند. در برخى از روایات، «تنزیل قرآن‏» به معناى الفاظ قرآن است; مانند این روایت که میثم به ابن‏عباس گفت: «درباره تفسیر قرآن هرچه مى‏خواهى از من بپرس; زیرا من تنزیلش را بر امیر مؤمنان، على‏علیه‏السلام ، قرائت کرده‏ام و ایشان تاویل آن را به من آموخته است.» (8) در این خبر و روایات مشابه آن، تنزیل قرآن به معناى الفاظ قرآن است; زیرا آنچه که قرائت مى‏شود چیزى جز لفظ نیست. بر این اساس، تاویل، که در مقابل آن به کار رفته، شامل معنا و مصداق و هر چه که خارج از مقوله لفظ است، مى‏شود. بنابر این، مى‏بینیم که در بعضى از روایات، به مدلول کلام و در برخى دیگر، به مصادیق کلام «تاویل‏» اطلاق شده است. در این‏جا، به ذکر نمونه‏هایى مى‏پردازیم:
از على‏علیه‏السلام نقل شده است که فرمود: «تاویل «انا لله وانا الیه راجعون‏» (9) آن است که خدا مالک ماست و ما از این جهان رخت‏برمى‏بندیم.» (10)
توضیح آن‏که مدلول مطابقى آیه مذکور آن است که ما مملوک خدا هستیم و به سوى او باز مى‏گردیم، اما لازمه مملوکیت ما براى خداوند، مالکیت‏خدا بر ما و لازمه به سوى خدا رفتن، رخت‏بربستن از این جهان است. بنابر این، معنایى که در روایت‏به عنوان تاویل آیه شریفه آمده، مدلول التزامى آن است.
حذیفة بن یمان مى‏گوید: در روز غدیر، پس از آن‏که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه‏»; مردى به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم گفت: اى رسول خدا، تاویل این سخن چیست؟ آن حضرت فرمود: «من کنت نبیه فهذا على امیره.» (11)
روشن است که نظر سؤال کننده آن است که پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم کدام‏یک از معانى مولى را قصد کرده‏اند: دوست‏یا متصدى امور؟ پس در این خبر نیز «تاویل‏» به مدلول لفظ اطلاق شده است.
از على‏علیه‏السلام نقل شده است که فرمود: «تاویل قول ابراهیم‏علیه‏السلام که فرمود: «انى ذاهب الى ربی‏» (12) آن است که ایشان به عبادت خداوند و تلاش در راه او توجه کرد.» (13)
مراد حضرت در این روایت آن است که در این آیه، مدلول حقیقى واژه «ذاهب‏» مراد نیست که به معناى رفتن با پاست - چون براى خداوند مکان خاص وجود ندارد - بلکه معناى مجازى آن مراد است.
در روایتى آمده است که هارون الرشید از امام کاظم‏علیه‏السلام پرسید: چرا شما خود را فرزندان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مى‏دانید، در حالى که فرزندان على‏علیه‏السلام هستید؟ امام فرمود: همه اتفاق نظر دارند که در ماجراى مباهله، کسى جز على، فاطمه، حسن و حسین علیهم‏السلام با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نبوده است. بنابر این، [در آیه مباهله (14) ] تاویل «ابناءنا»، حسن و حسین علیهماالسلام و تاویل «نساءنا»، فاطمه‏علیهاالسلام و تاویل «انفسنا» على‏علیه‏السلام است. (15)
در این روایت، «تاویل‏» به مدلول لفظ اطلاق نشده، بلکه بر مصادیق مدلول اطلاق شده است.
نتیجه آن‏که در بسیارى از روایات، «تاویل‏» یا به معناى «مدلول لفظ‏» است و یا به معناى «مصداق‏». پس این‏که گفته شود مراد از تاویل قرآن در متون دینى، مفاهیم و مدلول‏هاى لفظى آیات قرآن نیست، خالى از اشکال نمى‏باشد.
دوم: روایات ظاهر و باطن
در برخى از روایات، تعریفى از «ظاهر و باطن‏» قرآن ارائه شده که نشان‏دهنده رابطه معناشناختى بین ظاهر و باطن است. در این‏جا، به ذکر چند نمونه مى‏پردازیم:
از ابن عباس نقل شده که: «ظاهر قرآن، تلاوت است و باطن آن، تاویل.» (16) روشن است که تلاوت را نمى‏توان مستقیما به قرآن نسبت داد، تلاوت صفت صوت تالى است. بنابر این، در صورتى نسبت دادن تلاوت به قرآن صحیح است که بگوییم در این‏جا، تلاوت به معناى «متلو» است (17) و «متلو» همان الفاظ قرآن است; زیرا آنچه مورد تلاوت و قرائت واقع مى‏شود، معنا نیست، بلکه الفاظ است. حال که مراد از ظاهر قرآن، الفاظ آن است. باطن قرآن نیز که در این روایت از آن به تاویل قرآن تفسیر شده، به هر چه غیر لفظ باشد، حتى به مدلول لفظ قابل اطلاق است. و اصولا آنچه در کلام پیداست همان الفاظ است، معانى در وراى لفظ مى‏باشد.
از حضرت على‏علیه‏السلام روایت‏شده است که فرمود: ظاهر قرآن، تلاوت است و باطن آن، فهم. (18) در این روایت نیز باید «تلاوت‏» را به معناى «متلو» بگیریم و علاوه بر آن، فهم را نیز به معناى مفهوم بدانیم; زیرا فهم مربوط به انسان است و نمى‏توان اولا و بالذات، به قرآن نسبت داد. پس ملاحظه مى‏شود که در این دو روایت، مراد از «ظاهر قرآن‏»، همان الفاظ است که مورد تلاوت و قرائت واقع مى‏شود و مراد از «باطن قرآن‏»، مفاهیم و معانى قرآن کریم است.
جمع بین دو روایت و روایات دسته اول چنین است که ظاهر قرآن، تنزیل آن و باطن قرآن، تاویل آن است که در روایتى به آن تصریح شده است. (19)
حمران بن اعین از امام باقرعلیه‏السلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: ظاهر قرآن، کسانى هستند که آیات درباره آن‏ها نازل شده و باطن آن، کسانى هستند که رفتارى مانند آن‏ها دارند.
اگر در این روایت نیز دقت کنیم، مى‏بینیم که نمى‏توان گفت افرادى ظاهر قرآن هستند و افرادى باطن قرآن، مگر آن‏که لفظى را در تقدیر بگیریم. در واقع، تقدیر کلام چنین است: ظاهر قرآن معنایى است که شامل کسانى مى‏شود که آیات درباره آن‏ها نازل شده - یعنى، معناى جزئى - و باطن قرآن، معنایى است که شامل کسانى مى‏شود که رفتارى مانند آن‏ها دارند - یعنى، معناى کلى. تجرید موضوعات از خصوصیاتى که دخالتى در حکم ندارند و حمل آن‏ها بر موارد دیگر، از مسائل رایج در هر زبانى است. بنابر این، ملاحظه مى‏کنیم که در این روایت نیز باطن قرآن به معانى قرآن اطلاق شده است و بین ظاهر و باطن، رابطه زبان‏شناختى وجود دارد. پس «باطن‏»، الزاما به معناى مطالب رمزى نیست که برخى - از جمله، باطنیه - آن را معادل رمز دانسته و همه آیات قرآن را رموز و امثال شمرده‏اند. (20)
سوم: روایاتى که تفاسیر بدون ارتباط معناشناختى را رد مى‏کند
روایاتى وجود دارد که در آن‏ها، ائمه اطهارعلیهم‏السلام با تاویلاتى که از تنزیل قرآن فهمیده نمى‏شود، مخالفت کرده‏اند. از این روایات استفاده مى‏شود که اگر چنین تاویلاتى به خود آن بزرگواران نیز نسبت داده شده باشد، جعلى است. اینک به نمونه‏هایى از این موارد مى‏پردازیم:
از هشام بن حکم نقل شده است که به امام صادق‏علیه‏السلام عرض شد: به نقل از شما، گفته‏اند: مراد از خمر، میسر، انصاب و ازلام (21) افرادى [خاص] هستند. آن حضرت فرمود: «خداوند خلقش را به چیزى که آن را نمى‏شناسند مورد خطاب قرار نمى‏دهد.» (22)
داود بن فرقد مى‏گوید: امام صادق‏علیه‏السلام فرمود: «در مورد هر آیه‏اى نگویید: مراد فلانى است‏یا فلانى.» (23)
از امام صادق‏علیه‏السلام نقل شده که به ابوالخطاب (24) نوشت: «به من گزارش رسیده که تو یکى را مصداق خمر و زنا و دیگرى را مصداق نماز و روزه مى‏پندارى. آن چنان که مى‏پندارى نیست، بلکه ما ریشه خیر هستیم و شاخه‏هاى آن طاعت‏خداست و دشمن ما ریشه شر است و شاخه‏هاى آن معصیت‏خدا.» (25)
در روایتى آمده است که شخصى طى نامه‏اى به امام حسن عسکرى‏علیه‏السلام نوشت: سخنانى [اغراق آمیز] درباره شما و فضایل شما گفته مى‏شود... [به طور مثال] آیات «ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنکر» (26) و «اقیموا الصلوة‏» (27) را تاویل کرده، مى‏گویند: مراد از نماز، یک مرد است، نه رکوع و سجود! مراد از زکات نیز همان مرد است، نه چند درهم پول و پرداخت آن! این‏ها به همین شیوه، سایر واجبات و مستحبات و در مقابل، گناهان را تاویل مى‏کنند! حضرت در جواب، فرمود: «این دین ما نیست، راه خود را از آن‏ها جدا کن.» (28)
بسیارى از روایات تفسیرى که ارتباط معناشناختى با الفاظ قرآن ندارد، ساخته دست غلات است. (29) این‏گونه تاویلات بعدا در فرقه باطنیه نیز راه یافته (30) و از طریق برخى از متفکران باطنیه - مانند اخوان الصفا - به متون تفسیرى فلسفى و عرفانى وارد شده است.
بنابر این، آنچه به عنوان تاویل قرآن ارائه مى‏شود - در هر حوزه‏اى از حوزه‏هاى معرفت دینى - باید به نوعى، با الفاظ ارتباط زبان‏شناختى داشته باشد و عرف زبان، آن ارتباط را تایید کند، همان‏گونه که امام صادق‏علیه‏السلام فرمودند که خداوند خلقش را به چیزى که نمى‏فهمند مورد خطاب قرار نمى‏دهد. پس تاویل قرآن یا باید از نوع مفهوم آیات قرآن باشد یا مصداق یا لوازم کلام و یا از نوع ممثل.
در این‏جا، لازم است در مورد نوع اخیر - یعنى رابطه مثل و ممثل - قدرى توضیح داده شود. بسیارى از آیات قرآن، مانند مثل‏ها هستند که ویژه موارد ابتدایى نیستند، به هر مورد که با نزولشان مناسبت داشته باشد، اطلاق مى‏شوند. و این یکى از مواردى است که از آن به «جرى قرآن‏» تعبیر مى‏شود. (31) در حدیثى نیز از امام صادق‏علیه‏السلام نقل شده که فرمودند: «قرآن مانند مثل‏هاست، براى کسانى که دانش آن را داشته باشند، نه غیر آنان.» (32)
مرحوم علامه طباطبائى مى‏فرماید: تاویل آیه، نسبتش به مدلول و مفهوم آیه هم‏چون نسبت ممثل است‏به مثل. بنابر این، تاویل اگرچه از حیث دلالت، مدلول [لفظى] آیه نیست، لکن به نوعى، حکایت آیه محسوب مى‏شود، به طورى که همواره بین آن‏ها ارتباط خاصى وجود دارد; درست نظیر این ضرب‏المثل: «فى الصیف ضیعت اللبن‏» (33) در مورد کسى که مى‏خواهد کارى را انجام دهد، ولى زمینه و اسباب آن کار را قبلا از بین برده است; زیرا مفهومى که کلمات این ضرب‏المثل بر آن دلالت دارد - یعنى، از بین بردن شیر توسط کسى که با آن کار دارد - آن معنایى نیست که در مورد ذکر شده منظور گردیده است، ولى با این همه، بیانگر حال مخاطب و تصویر کننده آن در ذهن است، به گونه‏اى که مفهوم حاصل از کلام (مثل) بر اساس مدلول لفظى‏اش، در بردارنده معناى مقصود مى‏باشد، بدون آن که لفظا بر آن دلالت کند. همچنین است تاویل [بسیارى از] آیات قرآن. (34)
شایان ذکر است که مرحوم علامه طباطبائى مقوله تاویل را جداى از مقوله مفاهیم و مصادیق الفاظ مى‏دانند. ایشان تاویل قرآن را حقیقت‏خارجى یا حقایق خارجى مى‏دانند که موجب تشریع حکمى از احکام یا بیان معرفتى از معارف مى‏شود. (35) و در واقع، تعریفى از تاویل ارائه داده‏اند که شامل مفاهیم و مصادیق نمى‏شود. بنابر این، رابطه آن با الفاظ صرفا رابطه مثل و ممثل است. (36)
ولى در متون دینى، تاویل به مقولات گوناگون، که همگى نوعى رابطه زبان‏شناختى با الفاظ دارند، اطلاق شده است که اهم این مقولات عبارتند از:
1- مفاهیم و مدالیل - که همان صور علمیه حاصل از الفاظ قرآن است;
2- مصادیق خارجى;
3- حکمت‏ها.
براى روشن شدن مطلب، مثالى ذکر مى‏کنیم: قرآن کریم مى‏فرماید: «اقیموا الصلوة‏». این جمله یک معنا و مفهوم دارد که هر کس با لغت عرب آشنا باشد، آن را مى‏فهمد. علاوه بر معنا و مفهوم، نماز در شریعت اسلام، مصداقى دارد که داراى اجزا و شرایطى خاص است که پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم در تبیین مصداق نماز فرمودند: «صلوا کما رایتمونی اصلی‏». (37) در این‏جا، غیر از معنا و مصداق، مقوله دیگرى نیز وجود دارد و آن این است که علت غایى امر به نماز چیست؟ ممکن است مثلا، گفته شود که «عبودیت‏» است. ما از این مرحله، به «حکمت‏» آیات قرآن تعبیر مى‏کنیم یعنى، اوامر، نواهى، احکام و معارف قرآنى در عین حال که داراى معنا و نیز مصداق هستند - و هر یک نیز در جاى خود معتبرند - داراى حکمت‏هایى نیز مى‏باشند که آن حکمت‏ها مستند آن اوامر و نواهى و بیان معارف‏اند. به نظر مى‏رسد که مقوله سوم نیز جزو تاویل است، نه این‏که در متون دینى تاویل فقط به مرحله سوم اطلاق شده باشد. مرحوم صدوق در علل الشرایع، حدیثى از امام صادق‏علیه‏السلام نقل مى‏کند که روزى حضرت على‏علیه‏السلام از کنار کعبه عبور مى‏کردند، نگاهشان به مردى افتاد که نماز مى‏گزارد. حضرت نحوه نمازگزاردن او را پسندیدند و به او فرمودند: «آیا تاویل نمازت را مى‏دانى؟» آن مرد گفت: اى پسر عموى رسول خدا، آیا نماز را جز عبودیت تاویلى دیگر نیز هست؟ حضرت به او فرمودند: «اى مرد، بدان که خداوند پیامبرش را بر امرى از امور مبعوث نکرد، مگر آن‏که براى آن تاویلى است و همه آن‏ها بر عبودیت استوار است.» (38)
خلاصه بحث
در روایات، هم به مفاهیم و هم به مصادیق آیات قرآن و هم به حکمت‏هاى نزول احکام و شرایع و معارف قرآن، همگى تاویل اطلاق شده است. ولى باید توجه داشت که این‏ها هر یک مقوله‏اى جداگانه‏اند. اما هر یک از این مراحل با الفاظ قرآن رابطه زبان شناختى خاص خود را دارد و تنها رابطه نوع اخیر - یعنى، مرحله حکمت‏ها با الفاظ - رابطه مثل و ممثل است.
البته باید توجه داشت که عالى‏ترین و در عین حال، صعب‏ترین مرحله تاویل قرآن همین مرحله حکمت‏هاست که با احکام و معارف قرآن نوعى رابطه علیت دارد - یعنى، حکمت‏ها علت غایى اوامر و نواهى و معارف قرآن‏اند. خداوند نیز فرمود: «وانه فی ام الکتاب لدینا لعلى حکیم.» (39) و تنزیل قرآن، آیات و نشانه‏هایى است از کتاب حکیم: «تلک آیات الکتاب الحکیم.» (40) و تفصیلى که ما به صورت امر، نهى، قصه، مثل، ترغیب، ترهیب و جدل در قرآن مشاهده مى‏کنیم، همه از حکمتى والا برخوردار است: «کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر.» (41) و شاید بتوان گفت که آنچه در روایات تحت عنوان «تنزیل و تاویل‏» یا «ظاهر و باطن‏» آمده، در قرآن کریم به عنوان «کتاب و حکمت‏» ذکر شده است - یعنى، «کتاب‏» همان تنزیل و «حکمت‏» همان تاویل است. همان طور که در روایات آمده است‏خداوند تنزیل و تاویل را بر پیامبر نازل کرد. (42) در قرآن کریم نیز آمده است: «وانزل الله علیک الکتاب والحکمة.» (43)
در این‏که «حکمت‏» همان «تاویل‏» است مى‏توان به دو آیه استشهاد کرد اول، در دو آیه آمده است: «وما یذکر الا اولوا الالباب‏»: یکى در مورد حکمت و دیگرى در مورد تاویل: «ومن یؤت الحکمة فقد اوتى خیرا کثیرا وما یذکر الا اولوا الالباب‏» (44) «و ما یعلم تاویله الا الله والراسخون فى العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا وما یذکر الا اولوا الالباب.» (45)
دوم دعاى پیامبرصلى الله علیه وآله در مورد ابن عباس با دو لفظ گزارش شده است: یکى «اللهم فقهه فى الدین وعلمه التاویل‏» (46) و دیگرى «اللهم فقهه فى الدین وعلمه الحکمة‏» (47) که نشان از یکى بودن تاویل و حکمت است. (48)
نکته پایانى: اگر ما مى‏گوییم هرگونه تاویل از قرآن باید نوعى رابطه زبان‏شناختى با الفاظ قرآن داشته باشد، بدان معنا نیست که بگوییم پس ما خود بدون کمک روایات و سخنان معصومان‏علیهم‏السلام مى‏توانیم به همه تاویل قرآن ست‏یابیم، بلکه معنایش این است که آنچه در روایات بیان مى‏شود الفاظ باید آن‏ها را - چه از نظر معنا و چه از نظر مصداق - پذیرا باشند، وگرنه ممکن است لفظى مشترک در دو یا چند معنا باشد و قرینه معینه دال بر تعیین یکى، وجود نداشته باشد. طبیعى است که در این صورت، لفظ مجمل است و ما قادر نیستیم معناى صحیح مراد را بفهمیم. یا ممکن است مفهومى قابل تطبیق بر مصادیق متعدد باشد، ولى همه آن مصادیق مراد خداوند نباشد. در این جاست که ما در تاویل قرآن به علوم و معارف گوناگون نیازمندیم که از جمله بارزترین آن‏ها، روایات ماثور از نبى‏اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم و ائمه معصوم‏علیهم‏السلام است. (49)
پى‏نوشت‏ها
× لازم به ذکر است که «تاویل‏» در لغت و اصطلاح، معانى گوناگونى دارد. در این‏جا، مراد خداوند از آیات قرآن کریم مورد نظر است. از نظر نگارنده، صائب‏ترین سخن در معناى لغوى تاویل، سخن ابن فارس در معجم مقاییس اللغة است. ایشان «تاویل‏» را لفظى مشترک بین دو معنا مى‏داند: 1- ابتداى امر; 2-انتهاى امر. تاویل به معناى اول (ابتداى امر)، در کلام - یعنى، آنچه ابتداى کلام محسوب مى‏شود - چیزى نیست جز قصد و اراده متکلم از کلام; یعنى، در ابتدا متکلم چیزى را قصد مى‏کند و سپس کلامى را که گویاى قصد اوست‏بر زبان جارى مى‏کند. تاویل قرآن به این معنا یعنى، مراد خداوند از آیات قرآن. تاویل به معناى دوم (انتهاى امر) در کلام یعنى، تحقق مفاد کلام. تاویل قرآن به این معنا، یعنى تحقق وعده‏ها و وعیدهاى قرآن، همان‏طور که در آیه «هل ینظرون الا تاویله یوم یاتی تاویله (اعراف:53) به این معنا به کار رفته است. در آیات و روایات، تاویل در هر یک از این دو معنا به کار رفته است که باید دقت‏شود یکى با دیگرى خلط نگردد. آنچه از معناى تاویل در حوزه تفسیر قرآن مطرح است، معناى اول تاویل - یعنى، «مراد خداوند» از آیات قرآن - است. اصطلاح تاویل در این مقاله، به این معناى اول نظر دارد و ارتباطى با تاویل در مقوله دوم - یعنى تحقق وعده‏ها و وعیدهاى قرآن - ندارد.
1- ر.ک. به: ملا عبدالرزاق کاشى، تاویلات، ذیل آیه دوم سوره فجر.
شایان ذکر است که مراد از حواس ده‏گانه ظاهر و باطن، پنج‏حس ظاهر و پنج‏حس باطن است. حواس ظاهر عبارتند از: باصره، سامعه، ذایقه، شامه، لامسه. حواس باطن عبارتند از: حس مشترک، خیال، وهم، حافظه، متصرفه (ر.ک. به: لغت نامه على‏اکبر دهخدا، ذیل کلمه «حس‏»)
2- ر.ک.به: سید هاشم‏بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص‏457، حدیث 1
3- ملا عبدالرزاق کاشى، پیشین، ذیل سوره قدر و آیه‏3 سوره دخان
4- ر.ک. به: ناصر خسرو، وجه دین، ص 81
5- عباسعلى عمید زنجانى، مبانى و روشهاى تفسیر قرآن، ص 105
6- همان، 105 -106
7- در منطق، «لازم‏» را به بین و غیربین تقسیم کرده‏اند. در این جا، مراد از لاز اعم از بین و غیربین است.
8- محمدباقر مجلسى، بحار الانوار; ج 42، ص 128 همچنین درباره استعمال تنزیل به این معنا، ر.ک. به: همان، ج 24، ص‏117 و 118 و ج 25، ص‏97 و ج‏89، ص 40 و59 و107 و ج 10، ص 125 / محمد بن مسعود عیاشى، تفسیر عیاشى، ج 2 ص 251.
9- «ما از خدا هستیم و به سوى او بازمى‏گردیم.» (بقره:156)
10- محمد بن یعقوب کلینى، کافى، ج‏3، ص 261
11- محمد باقر مجلسى، پیشین، ج‏37، ص 194
12- «همانا به سوى پروردگار خویش مى‏روم.» (صافات:99)
13- عبدعلى‏بن جمعه حویزى، نورالثقلین، ج 4، ص‏419 / سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 4، ص 28
14- «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم ونساءنا ونساءکم وانفسنا وانفسکم فنجعل لعنت الله على الکاذبین‏»; پس هر کس در این [باره] پس از دانشى که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنت‏خدا را بر دروغ‏گویان قرار دهیم.(آل عمران: 61)
15- محمد باقر مجلسى، پیشین، ج‏93، ص 241
16- محمود بن عبدالله آلوسى، روح المعانى، ج 1 ص‏7 / جلال‏الدین سیوطى، الاتقال فى علوم القرآن، نوع‏77
17- مصدر به معناى اسم مفعول به کار مى‏رود; مانند قرآن، غفران و رجحان. در کاربردها، قرآن بیش‏تر به معناى «مقروء» - چیزى که مورد قرائت واقع مى‏شود - به کار رفته است.
18- فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 28 و29
19- ر.ک. به: محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص‏216 / محمد باقر مجلسى، پیشین، ج‏89، ص‏7
20- ر.ک. به: ناصر خسرو، پیشین، ص 180
21- اشاره است‏به آیه «انما الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان...»; شراب و قمار و بت‏ها و گروبندى با تیرها، پلیدى و کار شیطان است. (مائده: 90)
22- محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشیعة، ج 12، ص 121
23- سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 1، ص‏23
24- محمد بن مقلاص اسدى کوفى (ابوزینب)، غالى و ملعون است. ر.ک. به: محمد بن حسن طوسى، رجال طوسى، ص 345
25- سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 1، ص‏23
26- عنکبوت: 45
27- بقره:43
28- محمد باقر مجلسى: پیشین، ج 25، ص 315
29- نگارنده در کتاب روشهاى تاویل قرآن که توسط مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم منتشر شده، در فصلى جداگانه، تعداد قابل توجهى از این روایات را از نظر متن و سند مورد نقد و بررسى قرار داده است.
30- دلایل‏وشواهد،حاکى‏ازوجودرابطه‏بین‏خطابیه(پیروان‏ابوالخطاب) و اسماعیلیه است، به طورى که برخى از ملل و نحل نویسان، گروه اسماعیلیه را همان خطابیه به شمار آورده‏اند. ر.ک. به: حسن بن موسى نوبختى، فرق و مذاهب اسلامى، ترجمه على دشتستانى، ص‏46
31- ر.ک. به: محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج‏3، ص 72
32- محمد باقر مجلسى، پیشین، ج‏89، ص 100
33- یعنى: «در تابستان، تو شیر را فاسد کردى.» ریشه این مثل، آن است‏که دختنوس، دختر لقیط، با مرد پیرى به نام عمرو بن عدس ازدواج کرد و بعد از مدتى، از او طلاق گرفت و با جوانى زیبا چهره ازدواج کرد. در آن سال، قحطى آمد و آن زن از عمرو (شوهر قبلى‏اش) شیر خواست و وى در پاسخ، این جمله را بر زبان آورد - اصمعى آن را چنین معنا کرده است -: آنچه را که مى‏خواستى، در گذشته رها کردى، و حال که وقتش نیست مطالبه کنى. فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، ج 5، ص‏83
34-35-36- ر.ک. به: سید محمد حسین طباطبائى، پیشین، ج‏3، ص 52; ص 52 ; ص‏49
37- «همان‏گونه‏که‏من‏نمازمى‏گزارم،نمازگزارید.» بخارى، صحیح،کتاب اذان،باب‏18و60،کتاب‏ادب، باب‏27احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص‏53
38- محمد بن على‏بن بابویه، علل‏الشرایع، به‏نقل‏از: مرآة الانوار،ص‏6
39- زخرف: 4
40- یونس: 1
41- هود: 1
42- ر.ک. به: محمد بن حسن صفار، پیشین، ص 315
43- نساء:113
44- بقره:269
45- آل‏عمران:7
46- احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص‏266، 314، 328 و 335
47- محمد بن عیسى ترمذى، سنن ترمذى، کتاب المناقب، باب 42، احادیث‏3823 و 3824
49- لازم است توجه شود که بحث «عوامل مؤثر در فهم تاویل قرآن‏» و نیز «آگاهان به تاویل قرآن‏» مباحث دیگرى‏اند که باید در جاى خود به هر یک‏ازآن‏ها به صورت‏جداگانه‏پرداخت. به‏منظورجلوگیرى از ایجاد شبهه، براین‏نکته‏تاکیدمى‏گردد که‏براى‏فهم‏درست‏مدالیل،مصادیق‏وحکمت‏هاى آیات قرآن، باید به وضع لغات، استعمال‏هاى گوناگون آن‏ها، سیاق آیات و اسباب نزول آشنا باشیم و همچنین داراى فهم عمیق، قوه تشخیص، قلب سلیم و شناختى صحیح از خداوند باشیم; زیرا قرآن کلام اوست و به نظر مى‏رسد همه این امور و عوامل مؤثر دیگر در فهم قرآن - همگى - در کسى جز پیامبر(ص) و اهل‏بیت(ع) جمع نیست. بنابراین، تنها آن‏ها هستند که همه تاویل قرآن برایشان مکشوف است و دیگران بدون توجه به آنچه از پیامبر(ص)و اهل‏بیت(ع) رسیده، تنها مى‏توانند به بخشى از تاویل قرآن دست‏رسى پیدا کنند. اگر برخى از روایات، آگاهى به تاویل قرآن را منحصر به پیامبر(ص) و اهل‏بیت(ع) دانسته، مراد از آن‏ها فهم کل تاویل قرآن است. براین اساس، پیامبر(ص) فرمودند: «کسى جز على(ع) تاویل قرآن کریم را به تمام و کمال نمى‏داند.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج‏69، ص 184) یا در سخنى دیگر، خطاب به على(ع) فرمودند: «پس از من، مردم را به آن بخش از تاویل قرآن که فهم آن برایشان مشکل است، آگاه ساز.» (همان، ج‏23، ص‏195) و نیز در حدیثى از امام باقر(ع) رسیده است که فرمود: «جانشینان پیامبر(ص) همه تاویل قرآن را مى‏دانند.» (محمدبن حسن صفار، پیشین، ص 224)

تبلیغات