«تاویل قرآن»و رابطه زبان شناختى آن با«تنزیل قرآن»
آرشیو
چکیده
متن
گاهى در تفسیر قرآن، مطالبى ارائه مىشود که رابطه منطقى و زبان شناختى با الفاظ قرآن ندارد; مانند تفسیر «لیال عشر» در سوره مبارکه فجر به «حواس دهگانه ظاهر و باطن» (1) و نیز تفسیر همین آیه به امامان دهگانه، از امام حسن مجتبىعلیهالسلام تا امام حسنعسکرىعلیهالسلام مطابق برخى از روایات تفسیرى (2) ; تفسیر «لیلة القدر» به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم (3) ، تفسیر «تین» و «زیتون» به «عقل کل» و «نفس کل» (4) و بسیارى دیگر از این قبیل.
حال این سؤال مطرح است که اینگونه تفاسیر چه رابطه منطقى و زبان شناختىاى با الفاظ قرآن دارند؟
اینگونه موارد نوعا به عنوان «تاویل» و نیز «باطن» قرآن معرفى مىگردند و بیشتر در یکى از این سه حوزه معرفت دینى یافت مىشوند:
1- حوزه روایات تفسیرى;
2- حوزه تفاسیر فلسفى - عرفانى;
3- حوزه تفکر باطنى (اسماعیلیه)
شاید بتوان گفت مهمترین دلیل در همه این حوزهها براى توجیه تفاسیرى که رابطه معناشناختى آن با الفاظ قرآن مبهم است، روایات مربوط به تاویل و باطن قرآن است - یعنى، این قضیه که «هر آیهاى علاوه بر ظاهر و تنزیل، داراى باطن و تاویل است» به عنوان کبراى کلى در استدلال بر صحت آن تفاسیر به کار گرفته شده است. پسگویى «تاویل قرآن» رابطهاى زبانشناختى با الفاظ قرآن ندارد.
یکى از نویسندگان در تایید این مطلب مىگوید: «در تاویل هر امرى، مناسبتبا ظاهر آن، از حدود دلالتهاى لفظى بیرون بوده، از احساس ظاهرى و علم عادى دور مىباشد.» (5) وى در تطبیق مطلب مزبور بر بسیارى از روایات تفسیرى مىنویسد: «در بسیارى از روایات وارد شده، قسمتى از آیات، بدون هیچگونه دلالت و ظهور لفظى، بر ائمه اطهارعلیهمالسلام و شیعیانشان تطبیق گردیده، ...بدیهى است تمام موارد مذکور از باب تاویل بوده، این خود دلیل بر آن است که تاویلات قرآن از سنخ مدلولها و مفاهیم لفظى نمىباشد و دلالت آیات قرآن بر آن دسته از حقایق خارجى و واقعیتهاى عینى که "تاویل" نامیده مىشود، از طریق دلالت لفظى صورت نمىپذیرد.» (6)
اگر این فرض را بپذیریم، باید اعتراف کنیم که از طریق الفاظ قرآن (تنزیل قرآن) و روابط معناشناختى، دسترسى به فهم تاویل قرآن ممکن نیست. در این صورت، از یک سو، تنها راه دسترسى به تاویل، نقل یا الهام و مکاشفه خواهد بود و از سوى دیگر، ما باید آنچه را مبتنى بر نقل - به ظاهر صحیح - است، بپذیریم، هر چند ارتباط آن را با ظاهر آیه نفهمیم. بنابراین، راهى براى نقد متن احادیث تفسیرى یا مکاشفات حکایتشده وجود نخواهد داشت و چه بسیار مجعولاتى را که باید عنوان تاویل قرآن پذیرا شویم.
ما این تحلیل از تاویل قرآن را که نتیجه آن فهمناپذیرى تاویل از طریق تنزیل است، قبول نداریم و در این مقال، در صدد اثبات این مطلب هستیم که این تحلیل بر تصورى نادرست از مفهوم تاویل در حوزه معرفت دینى استوار است.
ارتباط تاویل قرآن با الفاظ آن
در این مبحث، فرض بر آن است که تاویل قرآن باید به نوعى، با الفاظ قرآن رابطه زبانشناختى داشته باشد، یعنى مطالب بیان شده به عنوان تاویل، باید به نحوى قابل قبول از الفاظ قرآن فهمیده شود. در این فرض مطالبى که به عنوان تاویل قرآن ارائه مىشود و هیچ رابطهاى از روابط معمول در عرف زبان را با الفاظ ندارد، مردود شناخته مىشود.
پیش از بیان دلایل این ادعا، لازم است منظور خود را از روابط معناشناختى مشخص کنیم. منظور از روابط معناشناختى، یکى ا ز روابط ذیل است:
1- رابطه وضعى لفظ و معنا (مدلول): این رابطه در منطق، «دلالت» نامیده مىشود و عبارت است از رابطه علمى بین دو چیز به طورى که علم به یکى از آنها، سبب انتقال ذهن نسبتبه دیگرى شود. رابطه لفظ و معنا یا مطابقه استیا تضمن و یا التزام.
2- رابطهمفهومو مصداق: «مفهوم» یعنى، صورت ذهنى انتزاعى از حقیقت اشیا و «مصداق» آن چیزى است که مفهوم برآن منطبق مىشود.
3- رابطه لازم و ملزوم: ممکن است معنایى که به لفظ یا آیهاى از قرآن نسبت داده مىشود، مدلول لفظ یا آیه نباشد، ولى لازمه مدلول آنها باشد. (7) بر این اساس، عکس مستوى و عکس نقیض قضایاى قرآنى، از لوازم آیات قرآن است و نیز استدلال منطقى که عبارت از تنظیم مقدمات صغرى و کبرى و نتیجه است از نوع لازم غیر بین.
4- رابطه مثل با ممثل: بیان مطالب با مثل، در هر زبانى رایج است، به این صورت که مسائل معقول را با تشبیه آن به محسوس، قابل درک مىکنند. رابطهاى که مثل با ممثل دارد، نه رابطه دال و مدلول است و نه رابطه لازم و ملزوم و نه رابطه مفهوم و مصداق، بلکه مثل صرفا حکایتى است از ممثل و نوعى تشبیه محسوب مىشود.
آنچه به عنوان «تاویل قرآن» بیان مىشود باید یکى از روابط یاد شده را با الفاظ قرآن داشته باشد; یعنى یا مدلول آیه بوده - از هر نوع دلالتى که باشد - یا مصداق آیه بوده - به گونهاى که مفهوم لفظ آن را پذیرا باشد - یا جزو لوازم کلام الهى بوده - از هر نوع لازم - و یا ممثل باشد براى آیهاى که مثل فرض شده است. ما معتقدیم که در کلام معصومانعلیهمالسلام نیز به چیزى غیر از این موارد، «تاویل» اطلاق نشده است.
دلایل این فرضیه
گفته شد که نظریه فهمناپذیرى تاویل قرآن از طریق تنزیل قرآن، بر تحلیل نادرستى از معناشناسى «تاویل» استوار مىباشد و بر این اساس، تاویل به مواردى اطلاق مىشود که ارتباط منطقى با لفظ ندارد. دلایل ما بر رد این تصور از «تاویل»، سه دسته از روایات است:
اول: روایات تنزیل و تاویل
در روایات فراوانى، «تنزیل» و «تاویل» به کار رفته است. با توجه به تقابلى که در این دسته از روایات میان تنزیل و تاویل وجود دارد، روشن شدن معناى «تنزیل»، به ایضاح معناى «تاویل» نیز مدد مىرساند. در برخى از روایات، «تنزیل قرآن» به معناى الفاظ قرآن است; مانند این روایت که میثم به ابنعباس گفت: «درباره تفسیر قرآن هرچه مىخواهى از من بپرس; زیرا من تنزیلش را بر امیر مؤمنان، علىعلیهالسلام ، قرائت کردهام و ایشان تاویل آن را به من آموخته است.» (8) در این خبر و روایات مشابه آن، تنزیل قرآن به معناى الفاظ قرآن است; زیرا آنچه که قرائت مىشود چیزى جز لفظ نیست. بر این اساس، تاویل، که در مقابل آن به کار رفته، شامل معنا و مصداق و هر چه که خارج از مقوله لفظ است، مىشود. بنابر این، مىبینیم که در بعضى از روایات، به مدلول کلام و در برخى دیگر، به مصادیق کلام «تاویل» اطلاق شده است. در اینجا، به ذکر نمونههایى مىپردازیم:
از علىعلیهالسلام نقل شده است که فرمود: «تاویل «انا لله وانا الیه راجعون» (9) آن است که خدا مالک ماست و ما از این جهان رختبرمىبندیم.» (10)
توضیح آنکه مدلول مطابقى آیه مذکور آن است که ما مملوک خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم، اما لازمه مملوکیت ما براى خداوند، مالکیتخدا بر ما و لازمه به سوى خدا رفتن، رختبربستن از این جهان است. بنابر این، معنایى که در روایتبه عنوان تاویل آیه شریفه آمده، مدلول التزامى آن است.
حذیفة بن یمان مىگوید: در روز غدیر، پس از آنکه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه»; مردى به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم گفت: اى رسول خدا، تاویل این سخن چیست؟ آن حضرت فرمود: «من کنت نبیه فهذا على امیره.» (11)
روشن است که نظر سؤال کننده آن است که پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم کدامیک از معانى مولى را قصد کردهاند: دوستیا متصدى امور؟ پس در این خبر نیز «تاویل» به مدلول لفظ اطلاق شده است.
از علىعلیهالسلام نقل شده است که فرمود: «تاویل قول ابراهیمعلیهالسلام که فرمود: «انى ذاهب الى ربی» (12) آن است که ایشان به عبادت خداوند و تلاش در راه او توجه کرد.» (13)
مراد حضرت در این روایت آن است که در این آیه، مدلول حقیقى واژه «ذاهب» مراد نیست که به معناى رفتن با پاست - چون براى خداوند مکان خاص وجود ندارد - بلکه معناى مجازى آن مراد است.
در روایتى آمده است که هارون الرشید از امام کاظمعلیهالسلام پرسید: چرا شما خود را فرزندان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مىدانید، در حالى که فرزندان علىعلیهالسلام هستید؟ امام فرمود: همه اتفاق نظر دارند که در ماجراى مباهله، کسى جز على، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نبوده است. بنابر این، [در آیه مباهله (14) ] تاویل «ابناءنا»، حسن و حسین علیهماالسلام و تاویل «نساءنا»، فاطمهعلیهاالسلام و تاویل «انفسنا» علىعلیهالسلام است. (15)
در این روایت، «تاویل» به مدلول لفظ اطلاق نشده، بلکه بر مصادیق مدلول اطلاق شده است.
نتیجه آنکه در بسیارى از روایات، «تاویل» یا به معناى «مدلول لفظ» است و یا به معناى «مصداق». پس اینکه گفته شود مراد از تاویل قرآن در متون دینى، مفاهیم و مدلولهاى لفظى آیات قرآن نیست، خالى از اشکال نمىباشد.
دوم: روایات ظاهر و باطن
در برخى از روایات، تعریفى از «ظاهر و باطن» قرآن ارائه شده که نشاندهنده رابطه معناشناختى بین ظاهر و باطن است. در اینجا، به ذکر چند نمونه مىپردازیم:
از ابن عباس نقل شده که: «ظاهر قرآن، تلاوت است و باطن آن، تاویل.» (16) روشن است که تلاوت را نمىتوان مستقیما به قرآن نسبت داد، تلاوت صفت صوت تالى است. بنابر این، در صورتى نسبت دادن تلاوت به قرآن صحیح است که بگوییم در اینجا، تلاوت به معناى «متلو» است (17) و «متلو» همان الفاظ قرآن است; زیرا آنچه مورد تلاوت و قرائت واقع مىشود، معنا نیست، بلکه الفاظ است. حال که مراد از ظاهر قرآن، الفاظ آن است. باطن قرآن نیز که در این روایت از آن به تاویل قرآن تفسیر شده، به هر چه غیر لفظ باشد، حتى به مدلول لفظ قابل اطلاق است. و اصولا آنچه در کلام پیداست همان الفاظ است، معانى در وراى لفظ مىباشد.
از حضرت علىعلیهالسلام روایتشده است که فرمود: ظاهر قرآن، تلاوت است و باطن آن، فهم. (18) در این روایت نیز باید «تلاوت» را به معناى «متلو» بگیریم و علاوه بر آن، فهم را نیز به معناى مفهوم بدانیم; زیرا فهم مربوط به انسان است و نمىتوان اولا و بالذات، به قرآن نسبت داد. پس ملاحظه مىشود که در این دو روایت، مراد از «ظاهر قرآن»، همان الفاظ است که مورد تلاوت و قرائت واقع مىشود و مراد از «باطن قرآن»، مفاهیم و معانى قرآن کریم است.
جمع بین دو روایت و روایات دسته اول چنین است که ظاهر قرآن، تنزیل آن و باطن قرآن، تاویل آن است که در روایتى به آن تصریح شده است. (19)
حمران بن اعین از امام باقرعلیهالسلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: ظاهر قرآن، کسانى هستند که آیات درباره آنها نازل شده و باطن آن، کسانى هستند که رفتارى مانند آنها دارند.
اگر در این روایت نیز دقت کنیم، مىبینیم که نمىتوان گفت افرادى ظاهر قرآن هستند و افرادى باطن قرآن، مگر آنکه لفظى را در تقدیر بگیریم. در واقع، تقدیر کلام چنین است: ظاهر قرآن معنایى است که شامل کسانى مىشود که آیات درباره آنها نازل شده - یعنى، معناى جزئى - و باطن قرآن، معنایى است که شامل کسانى مىشود که رفتارى مانند آنها دارند - یعنى، معناى کلى. تجرید موضوعات از خصوصیاتى که دخالتى در حکم ندارند و حمل آنها بر موارد دیگر، از مسائل رایج در هر زبانى است. بنابر این، ملاحظه مىکنیم که در این روایت نیز باطن قرآن به معانى قرآن اطلاق شده است و بین ظاهر و باطن، رابطه زبانشناختى وجود دارد. پس «باطن»، الزاما به معناى مطالب رمزى نیست که برخى - از جمله، باطنیه - آن را معادل رمز دانسته و همه آیات قرآن را رموز و امثال شمردهاند. (20)
سوم: روایاتى که تفاسیر بدون ارتباط معناشناختى را رد مىکند
روایاتى وجود دارد که در آنها، ائمه اطهارعلیهمالسلام با تاویلاتى که از تنزیل قرآن فهمیده نمىشود، مخالفت کردهاند. از این روایات استفاده مىشود که اگر چنین تاویلاتى به خود آن بزرگواران نیز نسبت داده شده باشد، جعلى است. اینک به نمونههایى از این موارد مىپردازیم:
از هشام بن حکم نقل شده است که به امام صادقعلیهالسلام عرض شد: به نقل از شما، گفتهاند: مراد از خمر، میسر، انصاب و ازلام (21) افرادى [خاص] هستند. آن حضرت فرمود: «خداوند خلقش را به چیزى که آن را نمىشناسند مورد خطاب قرار نمىدهد.» (22)
داود بن فرقد مىگوید: امام صادقعلیهالسلام فرمود: «در مورد هر آیهاى نگویید: مراد فلانى استیا فلانى.» (23)
از امام صادقعلیهالسلام نقل شده که به ابوالخطاب (24) نوشت: «به من گزارش رسیده که تو یکى را مصداق خمر و زنا و دیگرى را مصداق نماز و روزه مىپندارى. آن چنان که مىپندارى نیست، بلکه ما ریشه خیر هستیم و شاخههاى آن طاعتخداست و دشمن ما ریشه شر است و شاخههاى آن معصیتخدا.» (25)
در روایتى آمده است که شخصى طى نامهاى به امام حسن عسکرىعلیهالسلام نوشت: سخنانى [اغراق آمیز] درباره شما و فضایل شما گفته مىشود... [به طور مثال] آیات «ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنکر» (26) و «اقیموا الصلوة» (27) را تاویل کرده، مىگویند: مراد از نماز، یک مرد است، نه رکوع و سجود! مراد از زکات نیز همان مرد است، نه چند درهم پول و پرداخت آن! اینها به همین شیوه، سایر واجبات و مستحبات و در مقابل، گناهان را تاویل مىکنند! حضرت در جواب، فرمود: «این دین ما نیست، راه خود را از آنها جدا کن.» (28)
بسیارى از روایات تفسیرى که ارتباط معناشناختى با الفاظ قرآن ندارد، ساخته دست غلات است. (29) اینگونه تاویلات بعدا در فرقه باطنیه نیز راه یافته (30) و از طریق برخى از متفکران باطنیه - مانند اخوان الصفا - به متون تفسیرى فلسفى و عرفانى وارد شده است.
بنابر این، آنچه به عنوان تاویل قرآن ارائه مىشود - در هر حوزهاى از حوزههاى معرفت دینى - باید به نوعى، با الفاظ ارتباط زبانشناختى داشته باشد و عرف زبان، آن ارتباط را تایید کند، همانگونه که امام صادقعلیهالسلام فرمودند که خداوند خلقش را به چیزى که نمىفهمند مورد خطاب قرار نمىدهد. پس تاویل قرآن یا باید از نوع مفهوم آیات قرآن باشد یا مصداق یا لوازم کلام و یا از نوع ممثل.
در اینجا، لازم است در مورد نوع اخیر - یعنى رابطه مثل و ممثل - قدرى توضیح داده شود. بسیارى از آیات قرآن، مانند مثلها هستند که ویژه موارد ابتدایى نیستند، به هر مورد که با نزولشان مناسبت داشته باشد، اطلاق مىشوند. و این یکى از مواردى است که از آن به «جرى قرآن» تعبیر مىشود. (31) در حدیثى نیز از امام صادقعلیهالسلام نقل شده که فرمودند: «قرآن مانند مثلهاست، براى کسانى که دانش آن را داشته باشند، نه غیر آنان.» (32)
مرحوم علامه طباطبائى مىفرماید: تاویل آیه، نسبتش به مدلول و مفهوم آیه همچون نسبت ممثل استبه مثل. بنابر این، تاویل اگرچه از حیث دلالت، مدلول [لفظى] آیه نیست، لکن به نوعى، حکایت آیه محسوب مىشود، به طورى که همواره بین آنها ارتباط خاصى وجود دارد; درست نظیر این ضربالمثل: «فى الصیف ضیعت اللبن» (33) در مورد کسى که مىخواهد کارى را انجام دهد، ولى زمینه و اسباب آن کار را قبلا از بین برده است; زیرا مفهومى که کلمات این ضربالمثل بر آن دلالت دارد - یعنى، از بین بردن شیر توسط کسى که با آن کار دارد - آن معنایى نیست که در مورد ذکر شده منظور گردیده است، ولى با این همه، بیانگر حال مخاطب و تصویر کننده آن در ذهن است، به گونهاى که مفهوم حاصل از کلام (مثل) بر اساس مدلول لفظىاش، در بردارنده معناى مقصود مىباشد، بدون آن که لفظا بر آن دلالت کند. همچنین است تاویل [بسیارى از] آیات قرآن. (34)
شایان ذکر است که مرحوم علامه طباطبائى مقوله تاویل را جداى از مقوله مفاهیم و مصادیق الفاظ مىدانند. ایشان تاویل قرآن را حقیقتخارجى یا حقایق خارجى مىدانند که موجب تشریع حکمى از احکام یا بیان معرفتى از معارف مىشود. (35) و در واقع، تعریفى از تاویل ارائه دادهاند که شامل مفاهیم و مصادیق نمىشود. بنابر این، رابطه آن با الفاظ صرفا رابطه مثل و ممثل است. (36)
ولى در متون دینى، تاویل به مقولات گوناگون، که همگى نوعى رابطه زبانشناختى با الفاظ دارند، اطلاق شده است که اهم این مقولات عبارتند از:
1- مفاهیم و مدالیل - که همان صور علمیه حاصل از الفاظ قرآن است;
2- مصادیق خارجى;
3- حکمتها.
براى روشن شدن مطلب، مثالى ذکر مىکنیم: قرآن کریم مىفرماید: «اقیموا الصلوة». این جمله یک معنا و مفهوم دارد که هر کس با لغت عرب آشنا باشد، آن را مىفهمد. علاوه بر معنا و مفهوم، نماز در شریعت اسلام، مصداقى دارد که داراى اجزا و شرایطى خاص است که پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم در تبیین مصداق نماز فرمودند: «صلوا کما رایتمونی اصلی». (37) در اینجا، غیر از معنا و مصداق، مقوله دیگرى نیز وجود دارد و آن این است که علت غایى امر به نماز چیست؟ ممکن است مثلا، گفته شود که «عبودیت» است. ما از این مرحله، به «حکمت» آیات قرآن تعبیر مىکنیم یعنى، اوامر، نواهى، احکام و معارف قرآنى در عین حال که داراى معنا و نیز مصداق هستند - و هر یک نیز در جاى خود معتبرند - داراى حکمتهایى نیز مىباشند که آن حکمتها مستند آن اوامر و نواهى و بیان معارفاند. به نظر مىرسد که مقوله سوم نیز جزو تاویل است، نه اینکه در متون دینى تاویل فقط به مرحله سوم اطلاق شده باشد. مرحوم صدوق در علل الشرایع، حدیثى از امام صادقعلیهالسلام نقل مىکند که روزى حضرت علىعلیهالسلام از کنار کعبه عبور مىکردند، نگاهشان به مردى افتاد که نماز مىگزارد. حضرت نحوه نمازگزاردن او را پسندیدند و به او فرمودند: «آیا تاویل نمازت را مىدانى؟» آن مرد گفت: اى پسر عموى رسول خدا، آیا نماز را جز عبودیت تاویلى دیگر نیز هست؟ حضرت به او فرمودند: «اى مرد، بدان که خداوند پیامبرش را بر امرى از امور مبعوث نکرد، مگر آنکه براى آن تاویلى است و همه آنها بر عبودیت استوار است.» (38)
خلاصه بحث
در روایات، هم به مفاهیم و هم به مصادیق آیات قرآن و هم به حکمتهاى نزول احکام و شرایع و معارف قرآن، همگى تاویل اطلاق شده است. ولى باید توجه داشت که اینها هر یک مقولهاى جداگانهاند. اما هر یک از این مراحل با الفاظ قرآن رابطه زبان شناختى خاص خود را دارد و تنها رابطه نوع اخیر - یعنى، مرحله حکمتها با الفاظ - رابطه مثل و ممثل است.
البته باید توجه داشت که عالىترین و در عین حال، صعبترین مرحله تاویل قرآن همین مرحله حکمتهاست که با احکام و معارف قرآن نوعى رابطه علیت دارد - یعنى، حکمتها علت غایى اوامر و نواهى و معارف قرآناند. خداوند نیز فرمود: «وانه فی ام الکتاب لدینا لعلى حکیم.» (39) و تنزیل قرآن، آیات و نشانههایى است از کتاب حکیم: «تلک آیات الکتاب الحکیم.» (40) و تفصیلى که ما به صورت امر، نهى، قصه، مثل، ترغیب، ترهیب و جدل در قرآن مشاهده مىکنیم، همه از حکمتى والا برخوردار است: «کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر.» (41) و شاید بتوان گفت که آنچه در روایات تحت عنوان «تنزیل و تاویل» یا «ظاهر و باطن» آمده، در قرآن کریم به عنوان «کتاب و حکمت» ذکر شده است - یعنى، «کتاب» همان تنزیل و «حکمت» همان تاویل است. همان طور که در روایات آمده استخداوند تنزیل و تاویل را بر پیامبر نازل کرد. (42) در قرآن کریم نیز آمده است: «وانزل الله علیک الکتاب والحکمة.» (43)
در اینکه «حکمت» همان «تاویل» است مىتوان به دو آیه استشهاد کرد اول، در دو آیه آمده است: «وما یذکر الا اولوا الالباب»: یکى در مورد حکمت و دیگرى در مورد تاویل: «ومن یؤت الحکمة فقد اوتى خیرا کثیرا وما یذکر الا اولوا الالباب» (44) «و ما یعلم تاویله الا الله والراسخون فى العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا وما یذکر الا اولوا الالباب.» (45)
دوم دعاى پیامبرصلى الله علیه وآله در مورد ابن عباس با دو لفظ گزارش شده است: یکى «اللهم فقهه فى الدین وعلمه التاویل» (46) و دیگرى «اللهم فقهه فى الدین وعلمه الحکمة» (47) که نشان از یکى بودن تاویل و حکمت است. (48)
نکته پایانى: اگر ما مىگوییم هرگونه تاویل از قرآن باید نوعى رابطه زبانشناختى با الفاظ قرآن داشته باشد، بدان معنا نیست که بگوییم پس ما خود بدون کمک روایات و سخنان معصومانعلیهمالسلام مىتوانیم به همه تاویل قرآن ستیابیم، بلکه معنایش این است که آنچه در روایات بیان مىشود الفاظ باید آنها را - چه از نظر معنا و چه از نظر مصداق - پذیرا باشند، وگرنه ممکن است لفظى مشترک در دو یا چند معنا باشد و قرینه معینه دال بر تعیین یکى، وجود نداشته باشد. طبیعى است که در این صورت، لفظ مجمل است و ما قادر نیستیم معناى صحیح مراد را بفهمیم. یا ممکن است مفهومى قابل تطبیق بر مصادیق متعدد باشد، ولى همه آن مصادیق مراد خداوند نباشد. در این جاست که ما در تاویل قرآن به علوم و معارف گوناگون نیازمندیم که از جمله بارزترین آنها، روایات ماثور از نبىاکرمصلى الله علیه وآله وسلم و ائمه معصومعلیهمالسلام است. (49)
پىنوشتها
× لازم به ذکر است که «تاویل» در لغت و اصطلاح، معانى گوناگونى دارد. در اینجا، مراد خداوند از آیات قرآن کریم مورد نظر است. از نظر نگارنده، صائبترین سخن در معناى لغوى تاویل، سخن ابن فارس در معجم مقاییس اللغة است. ایشان «تاویل» را لفظى مشترک بین دو معنا مىداند: 1- ابتداى امر; 2-انتهاى امر. تاویل به معناى اول (ابتداى امر)، در کلام - یعنى، آنچه ابتداى کلام محسوب مىشود - چیزى نیست جز قصد و اراده متکلم از کلام; یعنى، در ابتدا متکلم چیزى را قصد مىکند و سپس کلامى را که گویاى قصد اوستبر زبان جارى مىکند. تاویل قرآن به این معنا یعنى، مراد خداوند از آیات قرآن. تاویل به معناى دوم (انتهاى امر) در کلام یعنى، تحقق مفاد کلام. تاویل قرآن به این معنا، یعنى تحقق وعدهها و وعیدهاى قرآن، همانطور که در آیه «هل ینظرون الا تاویله یوم یاتی تاویله (اعراف:53) به این معنا به کار رفته است. در آیات و روایات، تاویل در هر یک از این دو معنا به کار رفته است که باید دقتشود یکى با دیگرى خلط نگردد. آنچه از معناى تاویل در حوزه تفسیر قرآن مطرح است، معناى اول تاویل - یعنى، «مراد خداوند» از آیات قرآن - است. اصطلاح تاویل در این مقاله، به این معناى اول نظر دارد و ارتباطى با تاویل در مقوله دوم - یعنى تحقق وعدهها و وعیدهاى قرآن - ندارد.
1- ر.ک. به: ملا عبدالرزاق کاشى، تاویلات، ذیل آیه دوم سوره فجر.
شایان ذکر است که مراد از حواس دهگانه ظاهر و باطن، پنجحس ظاهر و پنجحس باطن است. حواس ظاهر عبارتند از: باصره، سامعه، ذایقه، شامه، لامسه. حواس باطن عبارتند از: حس مشترک، خیال، وهم، حافظه، متصرفه (ر.ک. به: لغت نامه علىاکبر دهخدا، ذیل کلمه «حس»)
2- ر.ک.به: سید هاشمبحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص457، حدیث 1
3- ملا عبدالرزاق کاشى، پیشین، ذیل سوره قدر و آیه3 سوره دخان
4- ر.ک. به: ناصر خسرو، وجه دین، ص 81
5- عباسعلى عمید زنجانى، مبانى و روشهاى تفسیر قرآن، ص 105
6- همان، 105 -106
7- در منطق، «لازم» را به بین و غیربین تقسیم کردهاند. در این جا، مراد از لاز اعم از بین و غیربین است.
8- محمدباقر مجلسى، بحار الانوار; ج 42، ص 128 همچنین درباره استعمال تنزیل به این معنا، ر.ک. به: همان، ج 24، ص117 و 118 و ج 25، ص97 و ج89، ص 40 و59 و107 و ج 10، ص 125 / محمد بن مسعود عیاشى، تفسیر عیاشى، ج 2 ص 251.
9- «ما از خدا هستیم و به سوى او بازمىگردیم.» (بقره:156)
10- محمد بن یعقوب کلینى، کافى، ج3، ص 261
11- محمد باقر مجلسى، پیشین، ج37، ص 194
12- «همانا به سوى پروردگار خویش مىروم.» (صافات:99)
13- عبدعلىبن جمعه حویزى، نورالثقلین، ج 4، ص419 / سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 4، ص 28
14- «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم ونساءنا ونساءکم وانفسنا وانفسکم فنجعل لعنت الله على الکاذبین»; پس هر کس در این [باره] پس از دانشى که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنتخدا را بر دروغگویان قرار دهیم.(آل عمران: 61)
15- محمد باقر مجلسى، پیشین، ج93، ص 241
16- محمود بن عبدالله آلوسى، روح المعانى، ج 1 ص7 / جلالالدین سیوطى، الاتقال فى علوم القرآن، نوع77
17- مصدر به معناى اسم مفعول به کار مىرود; مانند قرآن، غفران و رجحان. در کاربردها، قرآن بیشتر به معناى «مقروء» - چیزى که مورد قرائت واقع مىشود - به کار رفته است.
18- فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 28 و29
19- ر.ک. به: محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص216 / محمد باقر مجلسى، پیشین، ج89، ص7
20- ر.ک. به: ناصر خسرو، پیشین، ص 180
21- اشاره استبه آیه «انما الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان...»; شراب و قمار و بتها و گروبندى با تیرها، پلیدى و کار شیطان است. (مائده: 90)
22- محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشیعة، ج 12، ص 121
23- سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 1، ص23
24- محمد بن مقلاص اسدى کوفى (ابوزینب)، غالى و ملعون است. ر.ک. به: محمد بن حسن طوسى، رجال طوسى، ص 345
25- سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 1، ص23
26- عنکبوت: 45
27- بقره:43
28- محمد باقر مجلسى: پیشین، ج 25، ص 315
29- نگارنده در کتاب روشهاى تاویل قرآن که توسط مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم منتشر شده، در فصلى جداگانه، تعداد قابل توجهى از این روایات را از نظر متن و سند مورد نقد و بررسى قرار داده است.
30- دلایلوشواهد،حاکىازوجودرابطهبینخطابیه(پیروانابوالخطاب) و اسماعیلیه است، به طورى که برخى از ملل و نحل نویسان، گروه اسماعیلیه را همان خطابیه به شمار آوردهاند. ر.ک. به: حسن بن موسى نوبختى، فرق و مذاهب اسلامى، ترجمه على دشتستانى، ص46
31- ر.ک. به: محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج3، ص 72
32- محمد باقر مجلسى، پیشین، ج89، ص 100
33- یعنى: «در تابستان، تو شیر را فاسد کردى.» ریشه این مثل، آن استکه دختنوس، دختر لقیط، با مرد پیرى به نام عمرو بن عدس ازدواج کرد و بعد از مدتى، از او طلاق گرفت و با جوانى زیبا چهره ازدواج کرد. در آن سال، قحطى آمد و آن زن از عمرو (شوهر قبلىاش) شیر خواست و وى در پاسخ، این جمله را بر زبان آورد - اصمعى آن را چنین معنا کرده است -: آنچه را که مىخواستى، در گذشته رها کردى، و حال که وقتش نیست مطالبه کنى. فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، ج 5، ص83
34-35-36- ر.ک. به: سید محمد حسین طباطبائى، پیشین، ج3، ص 52; ص 52 ; ص49
37- «همانگونهکهمننمازمىگزارم،نمازگزارید.» بخارى، صحیح،کتاب اذان،باب18و60،کتابادب، باب27احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص53
38- محمد بن علىبن بابویه، عللالشرایع، بهنقلاز: مرآة الانوار،ص6
39- زخرف: 4
40- یونس: 1
41- هود: 1
42- ر.ک. به: محمد بن حسن صفار، پیشین، ص 315
43- نساء:113
44- بقره:269
45- آلعمران:7
46- احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص266، 314، 328 و 335
47- محمد بن عیسى ترمذى، سنن ترمذى، کتاب المناقب، باب 42، احادیث3823 و 3824
49- لازم است توجه شود که بحث «عوامل مؤثر در فهم تاویل قرآن» و نیز «آگاهان به تاویل قرآن» مباحث دیگرىاند که باید در جاى خود به هر یکازآنها به صورتجداگانهپرداخت. بهمنظورجلوگیرى از ایجاد شبهه، برایننکتهتاکیدمىگردد کهبراىفهمدرستمدالیل،مصادیقوحکمتهاى آیات قرآن، باید به وضع لغات، استعمالهاى گوناگون آنها، سیاق آیات و اسباب نزول آشنا باشیم و همچنین داراى فهم عمیق، قوه تشخیص، قلب سلیم و شناختى صحیح از خداوند باشیم; زیرا قرآن کلام اوست و به نظر مىرسد همه این امور و عوامل مؤثر دیگر در فهم قرآن - همگى - در کسى جز پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) جمع نیست. بنابراین، تنها آنها هستند که همه تاویل قرآن برایشان مکشوف است و دیگران بدون توجه به آنچه از پیامبر(ص)و اهلبیت(ع) رسیده، تنها مىتوانند به بخشى از تاویل قرآن دسترسى پیدا کنند. اگر برخى از روایات، آگاهى به تاویل قرآن را منحصر به پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) دانسته، مراد از آنها فهم کل تاویل قرآن است. براین اساس، پیامبر(ص) فرمودند: «کسى جز على(ع) تاویل قرآن کریم را به تمام و کمال نمىداند.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج69، ص 184) یا در سخنى دیگر، خطاب به على(ع) فرمودند: «پس از من، مردم را به آن بخش از تاویل قرآن که فهم آن برایشان مشکل است، آگاه ساز.» (همان، ج23، ص195) و نیز در حدیثى از امام باقر(ع) رسیده است که فرمود: «جانشینان پیامبر(ص) همه تاویل قرآن را مىدانند.» (محمدبن حسن صفار، پیشین، ص 224)
حال این سؤال مطرح است که اینگونه تفاسیر چه رابطه منطقى و زبان شناختىاى با الفاظ قرآن دارند؟
اینگونه موارد نوعا به عنوان «تاویل» و نیز «باطن» قرآن معرفى مىگردند و بیشتر در یکى از این سه حوزه معرفت دینى یافت مىشوند:
1- حوزه روایات تفسیرى;
2- حوزه تفاسیر فلسفى - عرفانى;
3- حوزه تفکر باطنى (اسماعیلیه)
شاید بتوان گفت مهمترین دلیل در همه این حوزهها براى توجیه تفاسیرى که رابطه معناشناختى آن با الفاظ قرآن مبهم است، روایات مربوط به تاویل و باطن قرآن است - یعنى، این قضیه که «هر آیهاى علاوه بر ظاهر و تنزیل، داراى باطن و تاویل است» به عنوان کبراى کلى در استدلال بر صحت آن تفاسیر به کار گرفته شده است. پسگویى «تاویل قرآن» رابطهاى زبانشناختى با الفاظ قرآن ندارد.
یکى از نویسندگان در تایید این مطلب مىگوید: «در تاویل هر امرى، مناسبتبا ظاهر آن، از حدود دلالتهاى لفظى بیرون بوده، از احساس ظاهرى و علم عادى دور مىباشد.» (5) وى در تطبیق مطلب مزبور بر بسیارى از روایات تفسیرى مىنویسد: «در بسیارى از روایات وارد شده، قسمتى از آیات، بدون هیچگونه دلالت و ظهور لفظى، بر ائمه اطهارعلیهمالسلام و شیعیانشان تطبیق گردیده، ...بدیهى است تمام موارد مذکور از باب تاویل بوده، این خود دلیل بر آن است که تاویلات قرآن از سنخ مدلولها و مفاهیم لفظى نمىباشد و دلالت آیات قرآن بر آن دسته از حقایق خارجى و واقعیتهاى عینى که "تاویل" نامیده مىشود، از طریق دلالت لفظى صورت نمىپذیرد.» (6)
اگر این فرض را بپذیریم، باید اعتراف کنیم که از طریق الفاظ قرآن (تنزیل قرآن) و روابط معناشناختى، دسترسى به فهم تاویل قرآن ممکن نیست. در این صورت، از یک سو، تنها راه دسترسى به تاویل، نقل یا الهام و مکاشفه خواهد بود و از سوى دیگر، ما باید آنچه را مبتنى بر نقل - به ظاهر صحیح - است، بپذیریم، هر چند ارتباط آن را با ظاهر آیه نفهمیم. بنابراین، راهى براى نقد متن احادیث تفسیرى یا مکاشفات حکایتشده وجود نخواهد داشت و چه بسیار مجعولاتى را که باید عنوان تاویل قرآن پذیرا شویم.
ما این تحلیل از تاویل قرآن را که نتیجه آن فهمناپذیرى تاویل از طریق تنزیل است، قبول نداریم و در این مقال، در صدد اثبات این مطلب هستیم که این تحلیل بر تصورى نادرست از مفهوم تاویل در حوزه معرفت دینى استوار است.
ارتباط تاویل قرآن با الفاظ آن
در این مبحث، فرض بر آن است که تاویل قرآن باید به نوعى، با الفاظ قرآن رابطه زبانشناختى داشته باشد، یعنى مطالب بیان شده به عنوان تاویل، باید به نحوى قابل قبول از الفاظ قرآن فهمیده شود. در این فرض مطالبى که به عنوان تاویل قرآن ارائه مىشود و هیچ رابطهاى از روابط معمول در عرف زبان را با الفاظ ندارد، مردود شناخته مىشود.
پیش از بیان دلایل این ادعا، لازم است منظور خود را از روابط معناشناختى مشخص کنیم. منظور از روابط معناشناختى، یکى ا ز روابط ذیل است:
1- رابطه وضعى لفظ و معنا (مدلول): این رابطه در منطق، «دلالت» نامیده مىشود و عبارت است از رابطه علمى بین دو چیز به طورى که علم به یکى از آنها، سبب انتقال ذهن نسبتبه دیگرى شود. رابطه لفظ و معنا یا مطابقه استیا تضمن و یا التزام.
2- رابطهمفهومو مصداق: «مفهوم» یعنى، صورت ذهنى انتزاعى از حقیقت اشیا و «مصداق» آن چیزى است که مفهوم برآن منطبق مىشود.
3- رابطه لازم و ملزوم: ممکن است معنایى که به لفظ یا آیهاى از قرآن نسبت داده مىشود، مدلول لفظ یا آیه نباشد، ولى لازمه مدلول آنها باشد. (7) بر این اساس، عکس مستوى و عکس نقیض قضایاى قرآنى، از لوازم آیات قرآن است و نیز استدلال منطقى که عبارت از تنظیم مقدمات صغرى و کبرى و نتیجه است از نوع لازم غیر بین.
4- رابطه مثل با ممثل: بیان مطالب با مثل، در هر زبانى رایج است، به این صورت که مسائل معقول را با تشبیه آن به محسوس، قابل درک مىکنند. رابطهاى که مثل با ممثل دارد، نه رابطه دال و مدلول است و نه رابطه لازم و ملزوم و نه رابطه مفهوم و مصداق، بلکه مثل صرفا حکایتى است از ممثل و نوعى تشبیه محسوب مىشود.
آنچه به عنوان «تاویل قرآن» بیان مىشود باید یکى از روابط یاد شده را با الفاظ قرآن داشته باشد; یعنى یا مدلول آیه بوده - از هر نوع دلالتى که باشد - یا مصداق آیه بوده - به گونهاى که مفهوم لفظ آن را پذیرا باشد - یا جزو لوازم کلام الهى بوده - از هر نوع لازم - و یا ممثل باشد براى آیهاى که مثل فرض شده است. ما معتقدیم که در کلام معصومانعلیهمالسلام نیز به چیزى غیر از این موارد، «تاویل» اطلاق نشده است.
دلایل این فرضیه
گفته شد که نظریه فهمناپذیرى تاویل قرآن از طریق تنزیل قرآن، بر تحلیل نادرستى از معناشناسى «تاویل» استوار مىباشد و بر این اساس، تاویل به مواردى اطلاق مىشود که ارتباط منطقى با لفظ ندارد. دلایل ما بر رد این تصور از «تاویل»، سه دسته از روایات است:
اول: روایات تنزیل و تاویل
در روایات فراوانى، «تنزیل» و «تاویل» به کار رفته است. با توجه به تقابلى که در این دسته از روایات میان تنزیل و تاویل وجود دارد، روشن شدن معناى «تنزیل»، به ایضاح معناى «تاویل» نیز مدد مىرساند. در برخى از روایات، «تنزیل قرآن» به معناى الفاظ قرآن است; مانند این روایت که میثم به ابنعباس گفت: «درباره تفسیر قرآن هرچه مىخواهى از من بپرس; زیرا من تنزیلش را بر امیر مؤمنان، علىعلیهالسلام ، قرائت کردهام و ایشان تاویل آن را به من آموخته است.» (8) در این خبر و روایات مشابه آن، تنزیل قرآن به معناى الفاظ قرآن است; زیرا آنچه که قرائت مىشود چیزى جز لفظ نیست. بر این اساس، تاویل، که در مقابل آن به کار رفته، شامل معنا و مصداق و هر چه که خارج از مقوله لفظ است، مىشود. بنابر این، مىبینیم که در بعضى از روایات، به مدلول کلام و در برخى دیگر، به مصادیق کلام «تاویل» اطلاق شده است. در اینجا، به ذکر نمونههایى مىپردازیم:
از علىعلیهالسلام نقل شده است که فرمود: «تاویل «انا لله وانا الیه راجعون» (9) آن است که خدا مالک ماست و ما از این جهان رختبرمىبندیم.» (10)
توضیح آنکه مدلول مطابقى آیه مذکور آن است که ما مملوک خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم، اما لازمه مملوکیت ما براى خداوند، مالکیتخدا بر ما و لازمه به سوى خدا رفتن، رختبربستن از این جهان است. بنابر این، معنایى که در روایتبه عنوان تاویل آیه شریفه آمده، مدلول التزامى آن است.
حذیفة بن یمان مىگوید: در روز غدیر، پس از آنکه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه»; مردى به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم گفت: اى رسول خدا، تاویل این سخن چیست؟ آن حضرت فرمود: «من کنت نبیه فهذا على امیره.» (11)
روشن است که نظر سؤال کننده آن است که پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم کدامیک از معانى مولى را قصد کردهاند: دوستیا متصدى امور؟ پس در این خبر نیز «تاویل» به مدلول لفظ اطلاق شده است.
از علىعلیهالسلام نقل شده است که فرمود: «تاویل قول ابراهیمعلیهالسلام که فرمود: «انى ذاهب الى ربی» (12) آن است که ایشان به عبادت خداوند و تلاش در راه او توجه کرد.» (13)
مراد حضرت در این روایت آن است که در این آیه، مدلول حقیقى واژه «ذاهب» مراد نیست که به معناى رفتن با پاست - چون براى خداوند مکان خاص وجود ندارد - بلکه معناى مجازى آن مراد است.
در روایتى آمده است که هارون الرشید از امام کاظمعلیهالسلام پرسید: چرا شما خود را فرزندان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مىدانید، در حالى که فرزندان علىعلیهالسلام هستید؟ امام فرمود: همه اتفاق نظر دارند که در ماجراى مباهله، کسى جز على، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام با پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نبوده است. بنابر این، [در آیه مباهله (14) ] تاویل «ابناءنا»، حسن و حسین علیهماالسلام و تاویل «نساءنا»، فاطمهعلیهاالسلام و تاویل «انفسنا» علىعلیهالسلام است. (15)
در این روایت، «تاویل» به مدلول لفظ اطلاق نشده، بلکه بر مصادیق مدلول اطلاق شده است.
نتیجه آنکه در بسیارى از روایات، «تاویل» یا به معناى «مدلول لفظ» است و یا به معناى «مصداق». پس اینکه گفته شود مراد از تاویل قرآن در متون دینى، مفاهیم و مدلولهاى لفظى آیات قرآن نیست، خالى از اشکال نمىباشد.
دوم: روایات ظاهر و باطن
در برخى از روایات، تعریفى از «ظاهر و باطن» قرآن ارائه شده که نشاندهنده رابطه معناشناختى بین ظاهر و باطن است. در اینجا، به ذکر چند نمونه مىپردازیم:
از ابن عباس نقل شده که: «ظاهر قرآن، تلاوت است و باطن آن، تاویل.» (16) روشن است که تلاوت را نمىتوان مستقیما به قرآن نسبت داد، تلاوت صفت صوت تالى است. بنابر این، در صورتى نسبت دادن تلاوت به قرآن صحیح است که بگوییم در اینجا، تلاوت به معناى «متلو» است (17) و «متلو» همان الفاظ قرآن است; زیرا آنچه مورد تلاوت و قرائت واقع مىشود، معنا نیست، بلکه الفاظ است. حال که مراد از ظاهر قرآن، الفاظ آن است. باطن قرآن نیز که در این روایت از آن به تاویل قرآن تفسیر شده، به هر چه غیر لفظ باشد، حتى به مدلول لفظ قابل اطلاق است. و اصولا آنچه در کلام پیداست همان الفاظ است، معانى در وراى لفظ مىباشد.
از حضرت علىعلیهالسلام روایتشده است که فرمود: ظاهر قرآن، تلاوت است و باطن آن، فهم. (18) در این روایت نیز باید «تلاوت» را به معناى «متلو» بگیریم و علاوه بر آن، فهم را نیز به معناى مفهوم بدانیم; زیرا فهم مربوط به انسان است و نمىتوان اولا و بالذات، به قرآن نسبت داد. پس ملاحظه مىشود که در این دو روایت، مراد از «ظاهر قرآن»، همان الفاظ است که مورد تلاوت و قرائت واقع مىشود و مراد از «باطن قرآن»، مفاهیم و معانى قرآن کریم است.
جمع بین دو روایت و روایات دسته اول چنین است که ظاهر قرآن، تنزیل آن و باطن قرآن، تاویل آن است که در روایتى به آن تصریح شده است. (19)
حمران بن اعین از امام باقرعلیهالسلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: ظاهر قرآن، کسانى هستند که آیات درباره آنها نازل شده و باطن آن، کسانى هستند که رفتارى مانند آنها دارند.
اگر در این روایت نیز دقت کنیم، مىبینیم که نمىتوان گفت افرادى ظاهر قرآن هستند و افرادى باطن قرآن، مگر آنکه لفظى را در تقدیر بگیریم. در واقع، تقدیر کلام چنین است: ظاهر قرآن معنایى است که شامل کسانى مىشود که آیات درباره آنها نازل شده - یعنى، معناى جزئى - و باطن قرآن، معنایى است که شامل کسانى مىشود که رفتارى مانند آنها دارند - یعنى، معناى کلى. تجرید موضوعات از خصوصیاتى که دخالتى در حکم ندارند و حمل آنها بر موارد دیگر، از مسائل رایج در هر زبانى است. بنابر این، ملاحظه مىکنیم که در این روایت نیز باطن قرآن به معانى قرآن اطلاق شده است و بین ظاهر و باطن، رابطه زبانشناختى وجود دارد. پس «باطن»، الزاما به معناى مطالب رمزى نیست که برخى - از جمله، باطنیه - آن را معادل رمز دانسته و همه آیات قرآن را رموز و امثال شمردهاند. (20)
سوم: روایاتى که تفاسیر بدون ارتباط معناشناختى را رد مىکند
روایاتى وجود دارد که در آنها، ائمه اطهارعلیهمالسلام با تاویلاتى که از تنزیل قرآن فهمیده نمىشود، مخالفت کردهاند. از این روایات استفاده مىشود که اگر چنین تاویلاتى به خود آن بزرگواران نیز نسبت داده شده باشد، جعلى است. اینک به نمونههایى از این موارد مىپردازیم:
از هشام بن حکم نقل شده است که به امام صادقعلیهالسلام عرض شد: به نقل از شما، گفتهاند: مراد از خمر، میسر، انصاب و ازلام (21) افرادى [خاص] هستند. آن حضرت فرمود: «خداوند خلقش را به چیزى که آن را نمىشناسند مورد خطاب قرار نمىدهد.» (22)
داود بن فرقد مىگوید: امام صادقعلیهالسلام فرمود: «در مورد هر آیهاى نگویید: مراد فلانى استیا فلانى.» (23)
از امام صادقعلیهالسلام نقل شده که به ابوالخطاب (24) نوشت: «به من گزارش رسیده که تو یکى را مصداق خمر و زنا و دیگرى را مصداق نماز و روزه مىپندارى. آن چنان که مىپندارى نیست، بلکه ما ریشه خیر هستیم و شاخههاى آن طاعتخداست و دشمن ما ریشه شر است و شاخههاى آن معصیتخدا.» (25)
در روایتى آمده است که شخصى طى نامهاى به امام حسن عسکرىعلیهالسلام نوشت: سخنانى [اغراق آمیز] درباره شما و فضایل شما گفته مىشود... [به طور مثال] آیات «ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنکر» (26) و «اقیموا الصلوة» (27) را تاویل کرده، مىگویند: مراد از نماز، یک مرد است، نه رکوع و سجود! مراد از زکات نیز همان مرد است، نه چند درهم پول و پرداخت آن! اینها به همین شیوه، سایر واجبات و مستحبات و در مقابل، گناهان را تاویل مىکنند! حضرت در جواب، فرمود: «این دین ما نیست، راه خود را از آنها جدا کن.» (28)
بسیارى از روایات تفسیرى که ارتباط معناشناختى با الفاظ قرآن ندارد، ساخته دست غلات است. (29) اینگونه تاویلات بعدا در فرقه باطنیه نیز راه یافته (30) و از طریق برخى از متفکران باطنیه - مانند اخوان الصفا - به متون تفسیرى فلسفى و عرفانى وارد شده است.
بنابر این، آنچه به عنوان تاویل قرآن ارائه مىشود - در هر حوزهاى از حوزههاى معرفت دینى - باید به نوعى، با الفاظ ارتباط زبانشناختى داشته باشد و عرف زبان، آن ارتباط را تایید کند، همانگونه که امام صادقعلیهالسلام فرمودند که خداوند خلقش را به چیزى که نمىفهمند مورد خطاب قرار نمىدهد. پس تاویل قرآن یا باید از نوع مفهوم آیات قرآن باشد یا مصداق یا لوازم کلام و یا از نوع ممثل.
در اینجا، لازم است در مورد نوع اخیر - یعنى رابطه مثل و ممثل - قدرى توضیح داده شود. بسیارى از آیات قرآن، مانند مثلها هستند که ویژه موارد ابتدایى نیستند، به هر مورد که با نزولشان مناسبت داشته باشد، اطلاق مىشوند. و این یکى از مواردى است که از آن به «جرى قرآن» تعبیر مىشود. (31) در حدیثى نیز از امام صادقعلیهالسلام نقل شده که فرمودند: «قرآن مانند مثلهاست، براى کسانى که دانش آن را داشته باشند، نه غیر آنان.» (32)
مرحوم علامه طباطبائى مىفرماید: تاویل آیه، نسبتش به مدلول و مفهوم آیه همچون نسبت ممثل استبه مثل. بنابر این، تاویل اگرچه از حیث دلالت، مدلول [لفظى] آیه نیست، لکن به نوعى، حکایت آیه محسوب مىشود، به طورى که همواره بین آنها ارتباط خاصى وجود دارد; درست نظیر این ضربالمثل: «فى الصیف ضیعت اللبن» (33) در مورد کسى که مىخواهد کارى را انجام دهد، ولى زمینه و اسباب آن کار را قبلا از بین برده است; زیرا مفهومى که کلمات این ضربالمثل بر آن دلالت دارد - یعنى، از بین بردن شیر توسط کسى که با آن کار دارد - آن معنایى نیست که در مورد ذکر شده منظور گردیده است، ولى با این همه، بیانگر حال مخاطب و تصویر کننده آن در ذهن است، به گونهاى که مفهوم حاصل از کلام (مثل) بر اساس مدلول لفظىاش، در بردارنده معناى مقصود مىباشد، بدون آن که لفظا بر آن دلالت کند. همچنین است تاویل [بسیارى از] آیات قرآن. (34)
شایان ذکر است که مرحوم علامه طباطبائى مقوله تاویل را جداى از مقوله مفاهیم و مصادیق الفاظ مىدانند. ایشان تاویل قرآن را حقیقتخارجى یا حقایق خارجى مىدانند که موجب تشریع حکمى از احکام یا بیان معرفتى از معارف مىشود. (35) و در واقع، تعریفى از تاویل ارائه دادهاند که شامل مفاهیم و مصادیق نمىشود. بنابر این، رابطه آن با الفاظ صرفا رابطه مثل و ممثل است. (36)
ولى در متون دینى، تاویل به مقولات گوناگون، که همگى نوعى رابطه زبانشناختى با الفاظ دارند، اطلاق شده است که اهم این مقولات عبارتند از:
1- مفاهیم و مدالیل - که همان صور علمیه حاصل از الفاظ قرآن است;
2- مصادیق خارجى;
3- حکمتها.
براى روشن شدن مطلب، مثالى ذکر مىکنیم: قرآن کریم مىفرماید: «اقیموا الصلوة». این جمله یک معنا و مفهوم دارد که هر کس با لغت عرب آشنا باشد، آن را مىفهمد. علاوه بر معنا و مفهوم، نماز در شریعت اسلام، مصداقى دارد که داراى اجزا و شرایطى خاص است که پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم در تبیین مصداق نماز فرمودند: «صلوا کما رایتمونی اصلی». (37) در اینجا، غیر از معنا و مصداق، مقوله دیگرى نیز وجود دارد و آن این است که علت غایى امر به نماز چیست؟ ممکن است مثلا، گفته شود که «عبودیت» است. ما از این مرحله، به «حکمت» آیات قرآن تعبیر مىکنیم یعنى، اوامر، نواهى، احکام و معارف قرآنى در عین حال که داراى معنا و نیز مصداق هستند - و هر یک نیز در جاى خود معتبرند - داراى حکمتهایى نیز مىباشند که آن حکمتها مستند آن اوامر و نواهى و بیان معارفاند. به نظر مىرسد که مقوله سوم نیز جزو تاویل است، نه اینکه در متون دینى تاویل فقط به مرحله سوم اطلاق شده باشد. مرحوم صدوق در علل الشرایع، حدیثى از امام صادقعلیهالسلام نقل مىکند که روزى حضرت علىعلیهالسلام از کنار کعبه عبور مىکردند، نگاهشان به مردى افتاد که نماز مىگزارد. حضرت نحوه نمازگزاردن او را پسندیدند و به او فرمودند: «آیا تاویل نمازت را مىدانى؟» آن مرد گفت: اى پسر عموى رسول خدا، آیا نماز را جز عبودیت تاویلى دیگر نیز هست؟ حضرت به او فرمودند: «اى مرد، بدان که خداوند پیامبرش را بر امرى از امور مبعوث نکرد، مگر آنکه براى آن تاویلى است و همه آنها بر عبودیت استوار است.» (38)
خلاصه بحث
در روایات، هم به مفاهیم و هم به مصادیق آیات قرآن و هم به حکمتهاى نزول احکام و شرایع و معارف قرآن، همگى تاویل اطلاق شده است. ولى باید توجه داشت که اینها هر یک مقولهاى جداگانهاند. اما هر یک از این مراحل با الفاظ قرآن رابطه زبان شناختى خاص خود را دارد و تنها رابطه نوع اخیر - یعنى، مرحله حکمتها با الفاظ - رابطه مثل و ممثل است.
البته باید توجه داشت که عالىترین و در عین حال، صعبترین مرحله تاویل قرآن همین مرحله حکمتهاست که با احکام و معارف قرآن نوعى رابطه علیت دارد - یعنى، حکمتها علت غایى اوامر و نواهى و معارف قرآناند. خداوند نیز فرمود: «وانه فی ام الکتاب لدینا لعلى حکیم.» (39) و تنزیل قرآن، آیات و نشانههایى است از کتاب حکیم: «تلک آیات الکتاب الحکیم.» (40) و تفصیلى که ما به صورت امر، نهى، قصه، مثل، ترغیب، ترهیب و جدل در قرآن مشاهده مىکنیم، همه از حکمتى والا برخوردار است: «کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر.» (41) و شاید بتوان گفت که آنچه در روایات تحت عنوان «تنزیل و تاویل» یا «ظاهر و باطن» آمده، در قرآن کریم به عنوان «کتاب و حکمت» ذکر شده است - یعنى، «کتاب» همان تنزیل و «حکمت» همان تاویل است. همان طور که در روایات آمده استخداوند تنزیل و تاویل را بر پیامبر نازل کرد. (42) در قرآن کریم نیز آمده است: «وانزل الله علیک الکتاب والحکمة.» (43)
در اینکه «حکمت» همان «تاویل» است مىتوان به دو آیه استشهاد کرد اول، در دو آیه آمده است: «وما یذکر الا اولوا الالباب»: یکى در مورد حکمت و دیگرى در مورد تاویل: «ومن یؤت الحکمة فقد اوتى خیرا کثیرا وما یذکر الا اولوا الالباب» (44) «و ما یعلم تاویله الا الله والراسخون فى العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا وما یذکر الا اولوا الالباب.» (45)
دوم دعاى پیامبرصلى الله علیه وآله در مورد ابن عباس با دو لفظ گزارش شده است: یکى «اللهم فقهه فى الدین وعلمه التاویل» (46) و دیگرى «اللهم فقهه فى الدین وعلمه الحکمة» (47) که نشان از یکى بودن تاویل و حکمت است. (48)
نکته پایانى: اگر ما مىگوییم هرگونه تاویل از قرآن باید نوعى رابطه زبانشناختى با الفاظ قرآن داشته باشد، بدان معنا نیست که بگوییم پس ما خود بدون کمک روایات و سخنان معصومانعلیهمالسلام مىتوانیم به همه تاویل قرآن ستیابیم، بلکه معنایش این است که آنچه در روایات بیان مىشود الفاظ باید آنها را - چه از نظر معنا و چه از نظر مصداق - پذیرا باشند، وگرنه ممکن است لفظى مشترک در دو یا چند معنا باشد و قرینه معینه دال بر تعیین یکى، وجود نداشته باشد. طبیعى است که در این صورت، لفظ مجمل است و ما قادر نیستیم معناى صحیح مراد را بفهمیم. یا ممکن است مفهومى قابل تطبیق بر مصادیق متعدد باشد، ولى همه آن مصادیق مراد خداوند نباشد. در این جاست که ما در تاویل قرآن به علوم و معارف گوناگون نیازمندیم که از جمله بارزترین آنها، روایات ماثور از نبىاکرمصلى الله علیه وآله وسلم و ائمه معصومعلیهمالسلام است. (49)
پىنوشتها
× لازم به ذکر است که «تاویل» در لغت و اصطلاح، معانى گوناگونى دارد. در اینجا، مراد خداوند از آیات قرآن کریم مورد نظر است. از نظر نگارنده، صائبترین سخن در معناى لغوى تاویل، سخن ابن فارس در معجم مقاییس اللغة است. ایشان «تاویل» را لفظى مشترک بین دو معنا مىداند: 1- ابتداى امر; 2-انتهاى امر. تاویل به معناى اول (ابتداى امر)، در کلام - یعنى، آنچه ابتداى کلام محسوب مىشود - چیزى نیست جز قصد و اراده متکلم از کلام; یعنى، در ابتدا متکلم چیزى را قصد مىکند و سپس کلامى را که گویاى قصد اوستبر زبان جارى مىکند. تاویل قرآن به این معنا یعنى، مراد خداوند از آیات قرآن. تاویل به معناى دوم (انتهاى امر) در کلام یعنى، تحقق مفاد کلام. تاویل قرآن به این معنا، یعنى تحقق وعدهها و وعیدهاى قرآن، همانطور که در آیه «هل ینظرون الا تاویله یوم یاتی تاویله (اعراف:53) به این معنا به کار رفته است. در آیات و روایات، تاویل در هر یک از این دو معنا به کار رفته است که باید دقتشود یکى با دیگرى خلط نگردد. آنچه از معناى تاویل در حوزه تفسیر قرآن مطرح است، معناى اول تاویل - یعنى، «مراد خداوند» از آیات قرآن - است. اصطلاح تاویل در این مقاله، به این معناى اول نظر دارد و ارتباطى با تاویل در مقوله دوم - یعنى تحقق وعدهها و وعیدهاى قرآن - ندارد.
1- ر.ک. به: ملا عبدالرزاق کاشى، تاویلات، ذیل آیه دوم سوره فجر.
شایان ذکر است که مراد از حواس دهگانه ظاهر و باطن، پنجحس ظاهر و پنجحس باطن است. حواس ظاهر عبارتند از: باصره، سامعه، ذایقه، شامه، لامسه. حواس باطن عبارتند از: حس مشترک، خیال، وهم، حافظه، متصرفه (ر.ک. به: لغت نامه علىاکبر دهخدا، ذیل کلمه «حس»)
2- ر.ک.به: سید هاشمبحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص457، حدیث 1
3- ملا عبدالرزاق کاشى، پیشین، ذیل سوره قدر و آیه3 سوره دخان
4- ر.ک. به: ناصر خسرو، وجه دین، ص 81
5- عباسعلى عمید زنجانى، مبانى و روشهاى تفسیر قرآن، ص 105
6- همان، 105 -106
7- در منطق، «لازم» را به بین و غیربین تقسیم کردهاند. در این جا، مراد از لاز اعم از بین و غیربین است.
8- محمدباقر مجلسى، بحار الانوار; ج 42، ص 128 همچنین درباره استعمال تنزیل به این معنا، ر.ک. به: همان، ج 24، ص117 و 118 و ج 25، ص97 و ج89، ص 40 و59 و107 و ج 10، ص 125 / محمد بن مسعود عیاشى، تفسیر عیاشى، ج 2 ص 251.
9- «ما از خدا هستیم و به سوى او بازمىگردیم.» (بقره:156)
10- محمد بن یعقوب کلینى، کافى، ج3، ص 261
11- محمد باقر مجلسى، پیشین، ج37، ص 194
12- «همانا به سوى پروردگار خویش مىروم.» (صافات:99)
13- عبدعلىبن جمعه حویزى، نورالثقلین، ج 4، ص419 / سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 4، ص 28
14- «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم ونساءنا ونساءکم وانفسنا وانفسکم فنجعل لعنت الله على الکاذبین»; پس هر کس در این [باره] پس از دانشى که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم، سپس مباهله کنیم و لعنتخدا را بر دروغگویان قرار دهیم.(آل عمران: 61)
15- محمد باقر مجلسى، پیشین، ج93، ص 241
16- محمود بن عبدالله آلوسى، روح المعانى، ج 1 ص7 / جلالالدین سیوطى، الاتقال فى علوم القرآن، نوع77
17- مصدر به معناى اسم مفعول به کار مىرود; مانند قرآن، غفران و رجحان. در کاربردها، قرآن بیشتر به معناى «مقروء» - چیزى که مورد قرائت واقع مىشود - به کار رفته است.
18- فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 28 و29
19- ر.ک. به: محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص216 / محمد باقر مجلسى، پیشین، ج89، ص7
20- ر.ک. به: ناصر خسرو، پیشین، ص 180
21- اشاره استبه آیه «انما الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشیطان...»; شراب و قمار و بتها و گروبندى با تیرها، پلیدى و کار شیطان است. (مائده: 90)
22- محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشیعة، ج 12، ص 121
23- سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 1، ص23
24- محمد بن مقلاص اسدى کوفى (ابوزینب)، غالى و ملعون است. ر.ک. به: محمد بن حسن طوسى، رجال طوسى، ص 345
25- سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 1، ص23
26- عنکبوت: 45
27- بقره:43
28- محمد باقر مجلسى: پیشین، ج 25، ص 315
29- نگارنده در کتاب روشهاى تاویل قرآن که توسط مرکز انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم منتشر شده، در فصلى جداگانه، تعداد قابل توجهى از این روایات را از نظر متن و سند مورد نقد و بررسى قرار داده است.
30- دلایلوشواهد،حاکىازوجودرابطهبینخطابیه(پیروانابوالخطاب) و اسماعیلیه است، به طورى که برخى از ملل و نحل نویسان، گروه اسماعیلیه را همان خطابیه به شمار آوردهاند. ر.ک. به: حسن بن موسى نوبختى، فرق و مذاهب اسلامى، ترجمه على دشتستانى، ص46
31- ر.ک. به: محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج3، ص 72
32- محمد باقر مجلسى، پیشین، ج89، ص 100
33- یعنى: «در تابستان، تو شیر را فاسد کردى.» ریشه این مثل، آن استکه دختنوس، دختر لقیط، با مرد پیرى به نام عمرو بن عدس ازدواج کرد و بعد از مدتى، از او طلاق گرفت و با جوانى زیبا چهره ازدواج کرد. در آن سال، قحطى آمد و آن زن از عمرو (شوهر قبلىاش) شیر خواست و وى در پاسخ، این جمله را بر زبان آورد - اصمعى آن را چنین معنا کرده است -: آنچه را که مىخواستى، در گذشته رها کردى، و حال که وقتش نیست مطالبه کنى. فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، ج 5، ص83
34-35-36- ر.ک. به: سید محمد حسین طباطبائى، پیشین، ج3، ص 52; ص 52 ; ص49
37- «همانگونهکهمننمازمىگزارم،نمازگزارید.» بخارى، صحیح،کتاب اذان،باب18و60،کتابادب، باب27احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص53
38- محمد بن علىبن بابویه، عللالشرایع، بهنقلاز: مرآة الانوار،ص6
39- زخرف: 4
40- یونس: 1
41- هود: 1
42- ر.ک. به: محمد بن حسن صفار، پیشین، ص 315
43- نساء:113
44- بقره:269
45- آلعمران:7
46- احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص266، 314، 328 و 335
47- محمد بن عیسى ترمذى، سنن ترمذى، کتاب المناقب، باب 42، احادیث3823 و 3824
49- لازم است توجه شود که بحث «عوامل مؤثر در فهم تاویل قرآن» و نیز «آگاهان به تاویل قرآن» مباحث دیگرىاند که باید در جاى خود به هر یکازآنها به صورتجداگانهپرداخت. بهمنظورجلوگیرى از ایجاد شبهه، برایننکتهتاکیدمىگردد کهبراىفهمدرستمدالیل،مصادیقوحکمتهاى آیات قرآن، باید به وضع لغات، استعمالهاى گوناگون آنها، سیاق آیات و اسباب نزول آشنا باشیم و همچنین داراى فهم عمیق، قوه تشخیص، قلب سلیم و شناختى صحیح از خداوند باشیم; زیرا قرآن کلام اوست و به نظر مىرسد همه این امور و عوامل مؤثر دیگر در فهم قرآن - همگى - در کسى جز پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) جمع نیست. بنابراین، تنها آنها هستند که همه تاویل قرآن برایشان مکشوف است و دیگران بدون توجه به آنچه از پیامبر(ص)و اهلبیت(ع) رسیده، تنها مىتوانند به بخشى از تاویل قرآن دسترسى پیدا کنند. اگر برخى از روایات، آگاهى به تاویل قرآن را منحصر به پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) دانسته، مراد از آنها فهم کل تاویل قرآن است. براین اساس، پیامبر(ص) فرمودند: «کسى جز على(ع) تاویل قرآن کریم را به تمام و کمال نمىداند.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج69، ص 184) یا در سخنى دیگر، خطاب به على(ع) فرمودند: «پس از من، مردم را به آن بخش از تاویل قرآن که فهم آن برایشان مشکل است، آگاه ساز.» (همان، ج23، ص195) و نیز در حدیثى از امام باقر(ع) رسیده است که فرمود: «جانشینان پیامبر(ص) همه تاویل قرآن را مىدانند.» (محمدبن حسن صفار، پیشین، ص 224)