مبانى و معیارهاى فهم روشمند وحى
آرشیو
چکیده
متن
بانگ آبم من به گوش تشنگان همچو باران مىرسم از آسمان برجهاى عاشق برآور اضطراب بانگ آب و تشنه و آنگاه خواب؟ (×)
نگرشى تاریخى - انتقادى بر بستر پیدایش و تطورات تفسیر قرآن، نشانگرتنوع روشها و گوناگونى رهیافتهاى تفسیرى در قلمرو فضاهاى مختلف فکرى مفسران و سلیقهها و زاویههاى علمى مطالعاتى ایشان است. پرسش اساسى آن است که آیا واقعیت موجود، گویاى همان حقیقتى است که مىبایست مطرح باشد؟ براى رسیدن به پاسخ این پرسش ناچاریم چشماندازى هرچند کوتاه نسبتبه گذشته داشته باشیم، آنها را در یک دسته بندى کلاسیک جستجو کنیم.
1- نقلگرایى. استنادجویى به نصوص تفسیرى - تاویلى به غیر از روایات کلیدى و تعلیمى که شیوهى تفسیر و تاویل را مىآموزند، قدیمترین سبک تفسیر در میان مسلمانان کهن، صحابیان و تابعین و غیر ایشان بوده است که آثار و پیامدهاى ویژهاى نیز، در فهم دین و مستندات کتاب خدا از خود بر جاى نهاده است.
اثر چشمگیر و قابل توجه این نوع تفسیر در صورتى که به نقل قابل اعتماد از معصوم صادر شده باشد، و محتواى آن در تطابق کامل با اصول قطعى شریعت و درایتباشد، آن است که در ارائه و گزارش مراد خداوند از اعتبار ویژه و ارزشمندى برخوردار است.
البته محدودیت قابل ملاحظه تفسیر اثرى آن است که در بر گیرنده تمام آیات قرآن نمىباشد. تعداد روایات تفسیرى که به پیامبر اکرم(ص) منسوب است و از طریق فریقین مورد پذیرش استبسیار اندک است. ممکن استیکى از عوامل این محدودیت آن باشد که سطح پرسشها، خواستهها، انتظارات و اندیشه مخاطبان اولیه محدود بوده است. افزون بر آنکه چه بسا و در پرتو قرائن و شواهد محیط بر فضاى نزول آیات، فهمى بسیط و اقناع کننده براى ایشان حاصل بوده و نیازمند به توضیح نبوى نمىنموده است. صرفنظر از آن که ممکن است تعداد معتنابهى از این احادیث تفسیرى در عهد ممنوعیت نقل و نگارش حدیث مفقود گردیده و براى همیشه جامعه از آنها بىبهره مانده است.
با این همه در دورههاى بعد مکتوباتى مستقل در زمینه این شیوه از تفسیر تحریر یافت که جامعالبیان محمدبن جریر طبرى(224 -310) را مىتوان قدیمترین نوع مدون تفسیر اثرى به مذاق اهل سنتشمرد. پس از آن تفسیر ابوالفداء حافظ عمادالدین معروف به ابنکثیر (700-774)، و الدر المنثور فى التفسیر الماثور، از جلالالدین سیوطى (849 -911) نامبردار است.
همینطور در میان تفاسیر اثرى شیعه معمولا تفسیر علىبن ابراهیم، از معروفیت و قدمتبرخوردار است. هرچند به دیدهى تحقیق اینتالیف با محتواى فعلى خویش صرفا یک تفسیر اثرى نبوده و استناد آن به علىابنابراهیم را ناتمام شمرده، آن را دست پرورده افراد گوناگون نشان مىدهد. همینسان تفیر فرات کوفى و تفسیر عیاشى و تفسیر البرهان تدوین سیدهاشم بحرانى و نورالثقلین تدوین حویزى نیز از تفاسیر روایى شیعه محسوباند. لیکن مناسبتر و پیراستهتر از اینها تفسیر صافى اثر عالم وارسته و محدث بزرگ و پر احاطه ملامحسن فیض کاشانى است.
از آفات و آسیبهاى تفسیر ماثور در همان معناى رایجخود مىتوان این امور را بر شمرد:
اولا: ضعف یا فقدان سند. بسیارى از روایات تفسیرى که در کتب تفسیر ماثور ثبتشده، اساسا فاقد سند معتبر است، این روایات صرفا به صحابه یا تابعین نسبت دارد و موقوف است. از اینرو، تبیین آیات الهى با تکیه بر چنین منقولاتى مواجه با اشکال است.
ثانیا: وضع، جعل، اسرائیلیات. آسیب بسیار بزرگ دیگرى که روایات تفسیرى بدان مبتلا هستند، مساله جعل و تولید حدیث ومنسوب ساختنآن بهپیامبراکرم(ص) است. این موضوع علل گوناگونى دارد که بررسى همه آنها دور از غرض فعلى ما است. اما ناگزیر مىبایستبه اشاره آن را مطرح نمائیم. پس از شهادت امیرالمؤمنین على(ع) و روى کارآمدن معاویه و تشکیل حکومت قیصرى و کسرایى به جاى خلافت نبوى، بسیارى از حدود و مرزها درهم شکسته شده و ارزشهاى پست جاهلى بدست کسانى که هرگز اسلام در جانشان نرفته بود دوباره احیاء گردید. معاویه که خود و خاندانش کینهاى دیرینه از اسلام و خاندان پیامبر در دل داشتند و اسلام را تنها وسیلهاى براى رسیدن به مقاصد شوم دنیوى خویش مىدیدند، در این عصر فرصت مناسبى براى نیل به اهداف خویش یافتند. در چنین فضایى شخصیتهاى دین به دنیا فروش همانند عبدالله بن سلام و کعب الاحبار، ابوهریره، پس از آنها نیز وهب بن منبه و ابنجریح و امثال اینان، ابزار بسیار مناسبى براى ایفاى این نقش بودند. آنان با وضع و جعل و نقل افسانههاى یهودى - مسیحى به عنوان شرح و بیان مفاهیم دینى، هرآنچه که مىخواستند به نام دین اسلام و سخنان پیامبر اکرم(ص) در فکر و فرهنگ جامعه تحتحکومت امویان القاء نمودند و تاریخ دیانت و نشو و نماى اسلام را آنسان که مىپسندیدند رقم زدند.
ثالثا: افزون براین، آفت دیگرى که این شیوه از تفسیر در بر داشته است، رهیافت دگماندیشانه بر ظاهر سنت و موقوف ساختن معانى کتاب بر آن و تعطیل ابزار اندیشه و عقل در فهم دین است. این بینش یک سویه و تک بعدى مبناى یک تفکر بسته در معرفت دینى است که باعث رکود و انزواى دین از صحنه زندگى سیال و پویاى انسان در مدار تحول و پیشرفت و دگرگونى اجتماعى گردید.
رابعا: جبران خلاءها با فکر انسانى. پیامد معکوس دیگرى که نقلگرایى به مفهوم رایج آن در میان اهل سنت از مسلمانان بر جاى نهاد آنبود که با توجه به فقدان حدیث نبوى در راهبرد تمام معارف بینشى و بایستهها و نبایستههاى رفتارى در مسائل عبادى و معاملاتى و سیاسى اجتماعى، بهناچار این گروه براى رفع کمبود در این زمینهها به عناوین بسیار غیرقابل دفاعى همچون مصالح مرسله، استحسان، قیاس، سد ذرایع متوسل شدند که هیچ یک از اینها مستند مناقشهناپذیرى را به همراه نداشت و خود مانعى بزرگ براى رسیدن به مقاصد حقیقى خداى متعال بشمار مىآمد.
2- دگراندیشىهاى بىضابطه و هرج و مرجگرایانه. در برابر شیوه نقل محورى در تفسیر، شیوه دیگرى در فرایند فهم وحى در میان مسلمانان پدیدار شد که مىتوان آن را نوعى بىپروایى افسارگسیخته و حریمشکن در مدار عقل و وحى تلقى کرد.
همان سان که اشارت رفت پس از چالشهاى فریبکارانه و گمراه کننده معاویه با حکومت قانونى مسلمین، و از پى روىکار آمدن امویان در عرصه حاکمیت امت اسلامى و فقدان یک پایگاه فکرى معنوى اقناع کننده و هدایتگر در جامعه اسلامى، مجال گستردهاى براى نشو و نماى اندیشههاى بیگانگان - در برابر اندیشههاى ناب اسلام محمدى9 که عترت پیامبر پرچمدار آن بودند - فراهم گردید. پیدایش فرق گوناگون کلامى مذهبى، شعوبىگرى، جبرىگرى، قدرىگرى، تفکرتشبیهى، اندیشهارجائى، صوفىگرى، باطنىگرایى، ادبگرایى و علممدارى و جز آن منشا اعمال سلیقه محض در فهم دین گردید. هر یک از این فرق هدف و مقصد ویژهاى را جستجو مىنمودند و به تناسب، دانسته یا نادانسته، مبناى خاصى را براى فهم دینى خویش گزینش کرده بودند.
فرقههاى کلامى به تاثیر از فرهنگهاى وارادتى و ذهنیتهاى پیشساخته خود در مواجهه با مسائل گوناگون به پارهاى از آیات استناد مىجستند و پارهاى دیگر را در بوته نسیان مىنهادند، و گاه براى تطبیق آیات بر اندیشههاى مقبول خویش دستبه تاویل زده، از معانى ظاهرى آن اعراض مىنمودند.
نگرشهاى کلامى و عقلگرا اگر چه در پى تطبیق مفاد آیات بریافتههاى عقلى و توجیه آنها براساس اندیشههاى انسانى متعارف بود، و توسل به استعاره و مجاز و تمثیل را بهطور نوعى وسیلهکار خویش مىدانستند، لیکن الفاظ را از قلمرو معانى خویش بریده نمىدانستند.
اما فرقههاى دیگرى موسوم به باطنیان و متصوفان در عرصه حیات فرهنگى جامعه اسلامى نشات یافتند که مبناى اساسى دین فهمى ایشان آزادى از هرگونه قاعده و قانون، و تساهل و تسامح اباحیگرى کامل بود. آنان با دستاویز قراردادن یک سلسله کنایات و اشارات و معانى باطنى و پنهانى قرآن، از قلمرو قواعد عرفى عقلائى حاکم بر الفاظ پاى بیرون نهاده اساس معرفتدینى خویش را بر تاویل و دعوى نیل به اسرار درونى و نهفته قرار دادند. باطنیان - قائلان به امامت اسماعیل پسر امام صادق(ع) - پیش از آنکه داراى یک تفکر مذهبى باشند یک گروه سیاسى تلقى مىشدند. اهتمام این فرقه در امر دینى رسیدن به مقاصد سیاسى محسوب مىشد و مستند ایشان در فهم دین تشخیص رهبرى فرقه به اتکاء رمز و تاویل و جز آن بود. ایشان ظاهر شریعت رابه عنوان قشر دانسته و مقصد اصلى آن را باطن که به منزله مغز و لب است مىشمردند. بر این اساس تمام ظواهر شریعت را رمز و مفاهیم دینى کفر و ایمان، بهشت و جهنم و فرشتگان و ... را حاکى از امور نهانى مىپنداشتند. زعم ایشان آن بود که آیه «و یضع عنهم اصرهم والاغلال التى کانت علیهم»(اعراف:157) مؤید دعوى ایشان مبنى بر خلع از آداب شریعت است. (1)
از میان متصوفان غزالى و ابن عربى که بزرگترین مقرر آراء نظرى آن محسوب مىشدند، جولانگاهى بسیار گسترده و بىحد و مرز از تاویل و فهم باطنى شخصى را در فهم نصوص دینى در پیش روى خود مىدیدند.
ابنعربى عقیده خود را چنین بازگو مىنماید: همانطور که تنزیل اصل قرآن بر پیامبران از پیش خداوند بوده است، تنزیل فهم آن بر قلوب مؤمنان نیز، از ناحیه حضرت حق صورت مىپذیرد... فیض الهى و بشارتهاى روحانى هرگز مسدود نگشته است و این خود، از مراتب و شؤونات نبوت است. راه روشن است و در، باز و عمل، مشروع ... . (2) او عبارت شریفه: «فاعتبروا یا اولى الابصار» را گواه برداشتخویش مىداند که از صورت و ظاهر باید گذشت و به معانى باطنى رسید. (3) این مبناى فکرى، او را تا جایى پیش مىبرد که تساهل کلامى در امر دین و پذیرش هر نوع عقیدهاى را روا مىشمارد.
«مبادا خود را به اعتقادى ویژه مقید سازى و غیر آن را مردود شمارى، که خیر بسیارى را از دست مىدهى، بلکه حقیقت از تو پنهان مىشود. روانت را چون ماده اولى براى پذیرش تمام انواع اعتقادات آماده نما.»
او مفادآیه شریفه «اینما تولوا فثم وجهالله» را شاهد بر این موضوع مىگیرد که همه اعتقادات درستاند. «ثم» در آیه اشاره به همان اعتقادات متخالف است، پس همه مصیب و مطابق با واقعاند و همه ماجورند و هر ماجورى رستگار است و هر رستگارى مورد رضایت است. (4)
او براساس تذوق، مفاهیم ظاهرى تمام آیات را کنار نهاده به تاویل مىپردازد. در تفسیر آیات مربوط به کعبه، بیت و حج مىگوید:
بیت، قلب است و مقام ابراهیم، مقام روح و مصلا، مشاهده و مواصله الهیه است، و بلد امن، صدر انسانى است و طواف، اشاره به رسیدن به مقام قلب و بیت معمور، قلب عالم است و حجر اسود، روح است. (5)
چنان که اشاره شد یک شیوه برخورد با کلام الهى در سیر تطورى آن، مواجهه ادبگرایانه با آن بوده است. تردید نمىرود که قرآن شیواترین متن عربى است که تاریخ این زبان به خود دیده است. بىگمان بازشناسى ظرافتهاى بلاغى قرآن کمک بسیار بزرگى در باز نمود اعجاز بیانى قرآن خواهد بود. لیکن تمام سخن اینجاست که این بعد که یک ویژگى و یک چهره از قرآن مىبود، آنگونه برخى را به خود مشغول داشت و به افراط کشیده شد که اهداف ارشادى و تربیتى قرآن را تحت الشعاع قرار داده و به آن، تنها به عنوان یک کتاب ادبى و آثار کلاسیک نگریسته شد. اگر در آثار زمخشرى (538 ه ) و ابن عطیه اندلسى (542 ه ) و ابومسلم اصفهانى (322 ه ) و امثال اینها نکات ادبى به عنوان ابزار کار فهم تلقى مىگشت، در آثارى مانند البحر المحیط ابوحیان اندلسى (745 ه ) و شروح متعدد انوار التنزیل بیضاوى (685 ه ) تمام هدف و کار به حساب آمد و مقصد اساسى هدایتیابى از قرآن بسیار کمرنگ و بىرونق گردید.
روش دیگرى از تفسیر که در طول تاریخ همواره کمابیش مورد توجه و مورد استفاده بوده است، تفسیر علمى است. گرچه تعریف مورد وفاقى از تفسیر علمى بدست نیامده، لیکن این برداشتهاى سهگانه در مفهوم تفسیر علمى مد نظر بوده است:
اول، استخدام علوم براى فهم قرآن;
دوم، تطبیق آیات قرآن بر کشفیات علمى;
سوم، استخراج علوم گوناگون از متن قرآن.
این واقعیت تردید نابردار است که قرآن کریم به اقتضاى تبیین قوانین هدایتبشر، اشارهها و تلمیحات فراوانى به حقایق کائنات و آیههاى تکوینى در آفاق هستى و جان انسان افکنده است. و برگهایى از آغاز و فرجام و گذشته و آینده کتاب گیتى و عالم و آدم و ذره و کهکشان، فرشته و پرى، جنین و جنان و غیر آن بر گشوده است. شاید همین امر در ذهن پارهاى از مسلمانان این سان تظاهر یافته است که انتظار کشف تمام حقایق را از قرآن داشته باشند. چنانکه ابن مسعود گفت: من اراد علم الاولین و الاخرین فلیتدبر القرآن. پس از او نیز این سخن توسط غزالى (505 ه )تکرارشدکه تمامعلوم داخل افعال و صفات خداست و درقرآن توضیح داده شده است و این علوم بىمرز و پایان است. (6)
همو در جواهرالقرآن، علوم قرآن را دو دسته، تحت عنوان علوم ظاهر، قشر و صدف، و علوم باطن لب و کنه بر شمرده است. سپس بهرهگیرى تمام علوم از قرآن را گزارش مىنماید. (7)
واقعیت دیگرى که در کنار این موضوع وجود داشته، چالش پیوسته میان دین باورى و دین ستیزى بوده است. از همان قرون اولیه پس از ظهور اسلام و فضاى ویژه پهناور جغرافیاى عالم اسلام همواره برخورد فکرى مسلمانان با افکار بیگانگان استمرار داشته است. البته در این رویارویى گاه به عنوان حمایت از دین از سوى برخى مسلمانان مایههایى از کیسه دین پرداخت مىشد که به زعم خود، مایه تقویت مبانى دین و اثبات سترگى آن بشمار مىآمد! امام فخر رازى(606) که ذهنى انباشته و پر گستره از افکار گوناگون دارد، بسیارى از سخنان دانشوران انسانى را بر آیات قرآن کریم تطبیق مىدهد. همو آیه «فسواهن سبع سموات»(بقره:29) را بر هیئتبطلمیوسى و دیدگاه زمین مرکزى حمل مىکند. (8) و «الذى جعل لکم الارض فراشا»(بقره: 22) را شاهد بر سکون زمین تلقى مىنماید. (9)
این شیوه برخورد با قرآن، آنگاه به اوج خود رسید که در عصر جدید، پس از رنسانس و حاکمیت مطلق دانش تجربى، تمدن مادى پر طمطراق تمام سنگرها را فتح کرد. در این عصر، دانشوران مسلمان با یک سیل بنیان براندازى مواجه شدند که نه تنها دعوى کشف رازهاى هستى بلکه دعوى کارآمدى در تمام عرصهها و تعیین کننده تکلیف عالم و آدم را داشت. خوش اقبالى این اختاپوس عالمگیر از آن روى بود که دین (در غرب مسیحى در تمام دوران حیات خود و در عالم اسلام پس از افول و انحطاطى که مسلمانان در اثر حاکمیت فرمانروایان فاسد و اختلافات دامنگستر وغفلتهاى مرگبار، بدان مبتلا شده بودند) سکهاى بىپشتوانهقلمداد گشته بود، و علوم آزمایشگاهى توفیق نسبىخویش را در مهار طبیعت تثبیت کرده بود.
در چنین نبرد نابرابرى بود که بار دیگر نواندیشان مسلمان بهتکاپو افتادند تا فاصله ژرف میان سنت و دیندارى را با تجدد و تمدن از میان بردارند، و شوکت پارینه دین را در وفاق با قافله علم جلوه دهند. در این راستا گروهى از نواندیشان چون عبدالرحمن کواکبى (1320 ه ) سر سید احمد خان هندى (1898 م)، سید امیر على (1347 ه ) شیخ محمد عبده (1905 م)، سید رشید رضا (1935 م)، طنطاوى مؤلف جواهر القرآن، عبدالرزاق نوفل مصرى مؤلف القرآن و العلم الحدیث و ... درصدد برآمدند تا معارف و احکام اسلام را منطبق با قوانین علمى بدانند تا از قافله تمدن و دانش عقب نمانند!
این مرعوبیتباعثشد، برخى از این نواندیشان تا آنجا پیش رفتند که در مقام تشریح فواید جسمانى واجتماعى عبادات و فرایض شرعى برآمدند و معیار حقانیت اسلام را توافق با قوانین علمى مربوط به طبیعت دانستند و به تطبیق آیات قرآن با علوم روز و حتى تاویل ناراست آنها دستیازیدند. (10) برحى از اینان اعجاز و آثار معنوى دعا، فرشتگان، شیاطین و غالب امور ماوراء علمى را به دیده انکار نگریستند! (11) این موضوع در حقیقتشبیه آن تمثیل بود که: براى اصلاح ابرو چشم را کور مىساخت، و براى احیاى دین روح آفاقگیر آن را به دشنه زخمین مىکرد. این رویکرد نیز روى دیگر همان سکه مصلحت جویانه بود که از جیب خود براى دین خدا مایه مىگذاشت و مىگفت: کل آیة تخالف ما علیهم اصحابنا فهى مؤولة او منسوخة و کل حدیث کذالک فهو مؤول او منسوخ! (12) آنچه که به اشاره مورد یاد کرد قرار گرفت، نمونههایى از واقعیت موجود و عینى برخورد و تعامل مسلمانان با قرآن سترگ بود. اما آیا حقیقت همان بود که رخ داد؟ و بایسته همان بود که انجام گرفت؟ آیا متن و نص کتاب از آسمان فرود آمده بود تا اندیشه را از کرسى فهم به زیر کشاند و عقل را به انعزال نشاند؟ یا آمده بود تا عقل را به مسند حکومت نشاند و خود پیرو اندیشههاى مصلحتبین بشر گردد؟ آیا قرآن همان بود که الفاظ و عبارات ظاهرى آن دل مشغولى زبانها و قیل و قال مدرسهها باشد؟ یا تمام چهره قرآن همان گوهر پنهان آن مىبود و براى رسیدن به آن، مىبایست وجه روئین آن (شریعت) کنار نهاده شود؟ یا اثبات عظمت کتاب خدا وامدار تکریم انسانها در پرتو تاویل و تطبیق آن بر دستمایههاى دانش محدود تجربى بود؟
مبانى فهم کلام خدا
1- اعتبار فهم انسانى از متون دینى. مگر جز آن بود که قرآن پیام الهى به سوى بشر بود تا انسان آن را بخواند، بفهمد، صبغه مطلوب خدایى بگیرد؟ آیا حاصل این فکر جز آن بود که دین الهى و پیام آسمانى فهم پذیر است و آن فهم داراى ارزش و حجیت است؟
2- انسانى بودن زبان دین
اگر پذیرفتیم که پیام الهى انسان را مقصد خود و مخاطب خویش ساخته، پاى او را درگیر ماجراى دین و کتاب نموده است، آیا مىتوان گفت که زبان فهم آن و راه کار دریافت آن را در پیش روى بشر قرار نداده است؟ یا ناگزیریم این واقعیت را تن در دهیم که نص دین راه نیل به حقایق خود را نشان داده و بیاندهیم که نص دین راه نیل به حقایق خود را نشان داده و بیان نموده که داراى ظهر (همان کار کرد زبان عقلا) و بطن (یک عرف و زبان ویژه افزون بر خصیصه پیشین) محکم و متشابه است و اینها در پیوند با هم باید نگریسته شوند.
3- قلمرومعارف دین، تربیت همه جانبه انسان
اگر مبدا الهى پیام و ویژگىهاى وجودى گیرنده پیام را آنسان که هستند پذیرفتیم، آیا انتظار بخرد ما نسبتبه دین و پیام مکتوب پروردگار جز این است که آن را کتاب هدایت انسان درجنب سایر معرفتهاى وى و مکمل خلاءهاى دست نایافتنى مربوط به راهیابى او در تکاپوى بىانتهاى حیات معقول بدانیم و نه یک کتاب طبیعتشناسى چون فیزیک، شیمى، زیستشناسى و...؟ وقتى اینگونه است پس چرا این همه دستاندازىها به این سوى و آن سوى تا بدین وسیله به گمان خود به تکریم قرآن برآئیم؟ مگر گوینده این متن مقدس اهداف نزول آن را مانند قسط و اعتدال، (اهداف مقدماتى) عبادت(اهداف متوسط)، فوز، فلاح،(اهداف عالى) را ترسیم نکرده است؟
4- جامعیت، کمال و خاتمیت دین
وقتى گوینده نص قرآنى را خداى آگاه به تمام رازهاى پیدا و پنهان عالم دانستیم «لوکان البحر مدادا الکلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربى...»(کهف:109) که قلمرو آفاقى این پیام را تمام عرصه زمان و پهنه مکان معرفى نموده است و کمال و جامعیت اینگرامى نامه را در ترسیم راهبرد کلى و خطوط اصلى نیازهاى اصیل انسان دانسته، چرا و با چه مبنایى مىتوان آن را در حصار فرهنگ روزگار نزول و مخاطبان و نیازهاى ویژه آن شمرد و به زعم نقصان و پرکردن خلاءهاى پندارى به استحسان و مصلحت اندیشى بشرى متوسل گردید؟
آیا این مبانى مقبول قوم نبود که هر یک به سویى رفتند و شیوهاى بىرنگ و بىقواره را در تصویر قرآن در پیش گرفتند؟ یا انگیزهها و اسباب دیگرى موجب غفلت و سد راه در مسیر بهکار بستن این مبانى شد؟ گذشته هرچه بوده است، گذشته است، البته این نگرش انتقادى مىتواند این فایده را داشته باشد که آن نامرادىها بار دیگر تکرار نگردد.
همانگونه که پیشتر متذکر گردید، تفسیر و فهم دین تلاش انسانى است که در پرتو اجتهاد و کوشش هوشیارانه انسان فراهم مىآید. پیام و کتاب خداوند از سوى خدا آوازه گوش انسان و آویزه جان وى قرار گرفته،او را به درگیرى با متن فرا خوانده است.
طبیعى است که براى فهم درست هر متن علمى و عمیق، آگاهى و احاطه به مصادر و ابزارهاى علمى ویژه آن علم ضرورى است. افزون براین، از آنجا که تفسیر کتاب هدایت و متون دینى با تفیسر نوشتههاى علمى محض انسانى تفاوتهاى بسیارى از حیث متن و محتوا دارد، از این روى، شرایط و صلاحیتهاى ویژهاى براى مفسران متون دینى پیشروى است. آن سان که اگر کسى فاقد پارهاى از آن صلاحیتها بود، بههمان نسبت دریافت او نسبتبه مقاصد پروردگار قرین نقصان خواهد بود.
با توجه به آنکه اجتهاد و به استنطاق کشاندن متن صامت مبتنى بر همان مبانى پیشین است، در نتیجه، دو ویژگى محورى براى مخاطب انسان در مواجهه با پیام آسمانى ملحوظ است.
1- ویژگى معرفتى.
عناصر و مؤلفههاى معرفتى اجتهاد تفسیرى که به منزله اطلاعات و مواد خام تحقیق و استنتاج وى مىباشند، بهطور تقریب همان ابزارها و مصادر فهم مىباشند که در فصل جداگانهاى تفصیل داده شد.
2- ویژگى عاطفى روانى.
جز اندوختههاى علمى و آگاهىهاى اساسى، صفاى باطن و طهارت نفسانى از شرایط رکین در دریافتحقایق کتاب هدایتخداست. کسى که مىخواهد رازهاى نهفته در کلام پروردگار را نیوش کند، مىباید نفس خویش را از کدورتها، حجابها و زنگارهاى موانع صافى بدارد، تا روان او آئینه اسرار ربانى و انعکاس فیض قدسى شود. منزل پیام وحیانى خود این واقعیت را چنین ترسیم کرده است: «اتقواالله ویعلمکم الله والله بکل شىء علیم»(بقره: 282) و در فراز دیگرى مىفرماید: «لا یمسه الا المطهرون»(واقعه:79) و در جاى دیگرى به صراحت اعلام مىدارد تکاپوگرانى که انگیزه و رفتارشان فروتر از شان انسانى باشد، از این سرچشمه زلال بهره لازم نمىبرند و چالاکیشان راه به سر منزل مطلوب نمىبرد. «ساصرف عنآیاتىالذین یتکبرون فى الارض بغیر الحق و انیروا کل آیة لایؤمنوا بها و انیروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا و انیروا سبیل الغى یتخذوه سبیلا...»(اعراف:146) حجابهاى روحى بزرگترین مانع «دانش موهوبى» است که ارمغان پارسایى و خدامدارى است. (13)
ابوحنیفه درمحضر امام صادق(ع) حضور داشت، پس از صرف غذا امام(ع) فرمودند: الحمدلله رب العالمین، اللهم ان هذا منک و من رسولک.» ابوحنیفه به اعتراض پرسید براى خدا شریک قرار مىدهى؟
امام(ع) فرموند: واى بر تو! خداوند در قرآن مىگوید: و ما نقموا الا ان غناهم الله و رسوله من فضله...»(توبه: 74) همینطور مىفرماید: «ولو انهم رضوا ماآتیهم الله و رسوله و قالوا حسبناالله سیؤتینا الله من فضله و رسوله...» (توبه:59) ابوحنیفه گفت: به خدا سوگند، گویى هرگز این آیات را نخواندهام (به اندیشه من خطور نکرده بود.) در این هنگام امام(ع) فرمود: آرى خوانده و شنیدهاى، اما خداوند در حق تو و امثال تو اینگونه آیات را نازل ساخت: «ام على قلوب اقفالها» (محمد: 24) «کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون»(مطففین: 14) (14)
معیارهاى فهم روشمند وحى
اگر کالاى دین براى کامروایى انسان در تکاپوى زندگى نازل شده است، بىگمان مىبایست راه و رسمها و معیارهاى درستى نیز براى رسیدن به آن و تمیز حق از باطل وجود داشته باشد. اگر معرفت دینى و فهم پیام الهى برترین تحفه جان آدمى است، این نکته نیز محرز است که چه بسیار انحرافات و گمراهىهاست که از همین طریق بر حریم دین نشسته است.
یکى از موضوعات قابل توجه که قرآن مکرر آن را یادآور گردیده، نسبتبدان هشدار داده است; دستاندازیهاى نامیمون بشرى است که رخسار دین را غباراندود کرده است. تحریف معنوى کتاب یا تفسیر به راى، بزرگترین خطرى است که مانع دستیابى حقیقت و سد راه تعالى است. از این روى، شناختشاخصها و معیارهایى جهت تشخیص حقیقت از سراب و رهیافتهاى معرفتى صحیح از ناصحیح، امرى بسیار ضرورى است. آنچه در ذیل مىآید کنکاشى است که در شناسایى این معیارها صورت گرفته است.
1- سازگارى با عقل
همانگونه که بارى چند اشاره شد نیروى «شعور» درآدمى قوام حیات وى و اساسىترین ویژگى ذاتى اوست. همین نیرو مبناى تعامل وى در زندگى و اصیلترین منبع شناختحق از باطل و راست از ناراست است که اعتبار خویش را از هیچکس اخذ نمىکند و داور نهایى انسان حتى در پذیرش مبدا ومعاد و ضرورت دین است. این پارامتر آنسان ارجمند است که ارزیابى و نقد اندیشهها نیز بر عیار همان میسور انسان است. قرآن سترگ در ارشاد به همین موضوع مىفرماید: «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب»(زمر:17-18)
از این روى، صحت هرگونه معرفت دینى و برداشت از وحى مبتنى بر مطابقتبا عقل منطقى است. در نتیجه، اگر چنانچه تفسیرى از کتابخدا عرضه گردید که خردستیز و اندیشهسوز بود، بالطبع نمىتوان آن را به عنوان مراد خداى حکیم پذیرش نمود. بر همین اساس، راهبردهاى تفسیرى کسانى که از ظواهر آیات خدا را داراى دست و پا، و دو چشم، انگشتان، کلام، صدا، سینه و بازو، و نفس و چهره و خنده کردن و صفات استهزاآمیز دیگرى را مىدانند، طبیعى است که دیدگاههشان نابخردانه محسوب است و به هیچ روى نمىتواند مقبول باشد. تفکر تجسیمى، انسانوارگى و قائل به ؤیتخدا که در سراسر نوشتههایى همانند السنة عبداللهبن احمد حنبل (241 ه) و توحید ابن خزیمة (311 ه) ابنتمییه و جز آنها منعکس است، آنسان بىربط به اصل دین است که حتى در تعبیر امثال امام فخر رازى همتاى فکرى این نحله مىبایست نام آنها را ... «کتاب شرک» نهاد! (15) چرا که عقل سلیم هرگز انسان را مجاز نمىشمارد که برتر جمان ظاهرى واژگانى همانند ید، جنب، عند، استوى، جاء و ... اکتفا نموده، ذات بى مانند خدا را در مرتبه ممکنات بنگرد. چرا که این راهبرد برداشتى ناصواب است و ساحت واجب الوجود کمال مطلق و هستى بىمثیل و نامحدود، «لیس کمثله شىء» ومنزه از هر نوع صفات امکانى و محدودیت زاست. (16)
همان سان که رهیافتهاى قدرىگرى و جبرانگارانه در افعال انسان، به استناد ظواهر پارهاى از آیات مانند: والله خلقکم و ما تعملون (صافات:96); و کل شىء فعلوه فى الزبرو و کل صغیر و کبیر مستطر(قمر:52-53) و نیزنظریههاى تعطیل عقل و لاادرىگرى در صفات الهى، و همینطور دیدگاههایى که ساحت قدسى انبیاى الهى را آلوده به نسبتهاى ناپسند مىپندارد و ... همه و همه خرد سوز، بر خلاف حقیقت و ناپذیرفتنى است.
2- سازگارى با نیازهاى اساسى انسان
فلسفه وجودى شریعت هموار کردن راه تکامل انسان و تحقق هدف آفرینش است که در پرتو معرفت و اختیار صورت مىپذیرد. کمال هر موجود و از جمله انسان عینیتیافتن و ظهور استعدادهاى نوعى وجود اوست که در وى به دیعت نهاده شده است. وجود انسان داراى ساحتهاى گوناگون است. او بدنى مادى و روانى غیر مادى دارد. هر یک از این دو بعد، ویژگىها و خاستگاههایى را متجلى مىسازند. از اینروى، مقاصدى که انسان در زندگى مىجوید متنوع است. برخى از این اهداف جنبه ابزارى و مقدماتى دارند، همانند خواستهاى مربوط به قلمرو بدنى وجود او و برخى به منزله اهداف متوسط بشمار مىروند و پارهاى نیز مرتبط به عرصه زندگى بىزوال او یعنى روان وى مىباشند که اهداف نهایى و ماندگار تلقى مىگردند.
طبعا این سازوکار وجودى انسان انتظارات او را از دین و شریعتشکل مىبخشد. عقل انسان که حاکم بر ضرورت پیام وحى الهى بهمنظور اکمال مبادى معرفتى خویش است، تحقق این انتظار را از دین مىجوید که محتواى آن ناظر بر تمام ساحتهاى هستى او و زمینهساز شکوفایى تمام توانشهاى او باشد.
بر همین اساس، پیام راستین شریعت که از سوى آفریدگار عالم و آدم و آگاه بر تمام خصوصیات پیدا و پنهان انسان نازل شده، نمىتواند وجههاى از واقعیتهاى زندگى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، عاطفى و عقلانى، این جهانى و آن جهانى وى را نادیده گرفته و به غفلت گذارده باشد. با توجه به این معیار، آن دسته از دریافتهاى دینى از کتاب خدا و سنت که مبتنى برحذف بخشىاز خواستگاههاى اصیل و مشترک سرشت انسانى مىباشد، و یا به آن نتیجه ختم مىگردد، بىگمان، برداشتى ناقص قلمداد مىگردد. از اینرو، نگرشهاى دنیاگریزانه و ایده سرکوب مطلق غرایز، خواستههاى جسمانى و ترویج عزوبت، انزواجویى و رهبانیت (در منظر برخى متنصران و پارهاى از مسلمانان) به عنوان دعاوى دینى و همینطور برداشتهاى آخرت گریزانه و آمال دین را در پادشاهى این جهانى خدا جستن، (همانسان که نظریه یهودیان است)، همه بر ساختههاى بشرى و پیرایهبند دین الهى است.
چهآنکه مفاهیم مربوط به نکوهش دنیا در قرآن مانند: «و ما الحیاة الدنیا الالعب و لهو..» (انعام:32; عنکبوت: 64; محمد: 36، حدید: 20) و سنت راهبران الهى، براساس یک فلسفه جامعى از تفسیر حیات است که آدمى چشماندازى فراخ از زندگى را آمال خویش گرفته، دنیا را تنها به عنوان ابزار و نه مقصد نهایى بشمار آورد. طبق این فهم نه تنها برخوردارى از مظاهر و نعمتهاى مادى معیشت مطرود نبوده، بلکه به اقتضاى تامین بخشى از نیازهاى طبیعى و مشروع ضرورت نیز مىیابد.
همانگونه که پیشواى بزرگ پرهیزکاران علىبنابىطالب در سخنگرانمایه خویش فرمودند: من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته.
آب در کشتى، هلاک کشتى است آب اندر زیر کشتى پشتى است.
به گمان ما یکى از علل عقب ماندگى و انحطاط مسلمانان را مىتوان همین گژتاب معرفتشناسى دینى در بستر تاریخ امت اسلامى بشمار آورد که از سوى بسیارى از عالمان زاهد و مقدسان مرشد بر اندیشه و جان عموم مسلمانان تلقین گردید و مرزى میان تلاش، براى توسعه، آبادانى و تمدن و تامین خواستههاى طبیعى در سطح مشروع نهاده نشد. تاکید قرآن و رهبران الهى آن بود که مردم و با تمام وجود در دام دنیا نغلتند و دلسپرده و اسیر آن نگردند و نه آنکه دنیا را رها کنند.
3- تطابق با قواعد عرفى عقلایى حاکم بر زبان محاوره
این اصل تقریبا مقبول همه اندیشمندان اسلامى و تمام فرق مسلمان است که زبان مفاهمه و مخاطبه دین - چه در قالب قرآن و چه در قالب سنت - در کلیت، همان زبان عرف عقلاست و نه زبان راز آمیز دیگرى.
براساس این الگو، مواجهه و مفهومگیرى از واژگان آیات قرآنى و سنت دینى، نادیده گرفتن این شاخص به منزله خطاى معرفتى مفسر دینى محسوب مىگردد.
یکى از مبانى مناقشه نابردار عرف عقلا در محاورات آن است که هر واژهاى پس از تثبیت «ظهور» در یک معنایى، تابع همان معناى وضعى خویش است و اراده خاص گوینده یا شنونده هیچگونه تاثیرى در عدول از آن پدید نمىآورد، مگر آنکه قرینه عقلى یا نقلى اقناع کنندهاى در میان آید که باز دارنده آن ظهور شود.
به عبارت دیگر، هرچند حوزه مفاهمه عرفى این گستردگى را دارد که در آن مجازگویى و کنایهزنى و استعارهآورى بهکار آید و معانى ظاهرى فى حد نفسه اخذ نگردد، لیکن اعراض از معانى حقیقى و همینطور ظهور الفاظ تنها در صورتى مورد پذیرش است که مستند به قرینه عقلى یا لفظى قانع کنندهاى باشد. این قانون عرفى ارتکازى عقلا در تمامقراردادها، عهدنامهها، پیمانها، وصیتنامهها و ... حاکم است. اگر در یک قرارداد مشارکت نوشته باشند که صاحبان سهام در سود و زیان سرمایهگذارى خویش در آن شرکتسهیممىباشند، عرف، واژههاى سود و زیان را به همان معناى متداول خویش تلقى مىنماید و نه منظور دیگرى. همانطور که اگر در وصیت نامه کسى مکتوب باشد که اموال او را به نسبتخاصى میان فرزندانش تقسیم نمایند، عرف، کلمه فرزندان را، همان فرزندان حقیقى وى معنا مىنماید و به هیچ روى واژه فرزندان را به معنى فرزندان معنوى و شاگردان او نمىداند، مگر آنکه قرینه روشنى بر اراده این معنا وجود داشته باشد.
براساس همینشاخص در گزارههاى گوناگون بینشى، تاریخى، دستورى و ... که در قرآن کریم آمده است، پس از بررسى وجستجوى قرائن و تشکیل ظهور،به هیچ وجهنمىتوان به بهانه نیل به مقاصد درونى و یا انگیزههاى دیگر از آن ظواهر پاى بیرون نهاد و آنها را بر معانى مجازى، تمثیلى و امثال اینها تاویل نمود. چرا که مقاصد باطنى و لباب درونى آیات هرگز نافى معانى ظاهرى نبوده بلکه در طول آن قلمداد مىشود.
باتوجه به معیار مذکور، آن سنخ تفاسیرى که تمام مفاهیم دینى را ناظر بر معانى پنهانى و مقاصد باطنى گرفته، از ظاهر شریعت روى بر مىتابند و «بیت» و «کعبه» را دل انسان، بهشت و جهنم را جامعه بىطبقه، احیاى مردگان توسط عیسى را، احیاى روانهاى مرده و اقامه نماز را بر پاى داشتن قیام و انقلاب، و قطع دستسارق را به معنى از بین بردن زمینهها، مجارى و اسباب سرقت مىدانند; نوعى تذوق و تاویل بىپایه است. زیرا وجود استعاره و تمثیل و مجاز و حقایق باطنى و جز آن در قرآن، هرگز مجوز این راهبرد نمىگردد که در برخورد با هر آیهاى به بهانه نیل به باطن، ظاهر آن را کنار بگذاریم. اگر تعابیرى همانند«ولاتکونواکالتى نقضت غزلها منبعدقوة انکاثا»(نحل:92) به مفهوم یک تمثیل است، و یا آیاتى مانند «من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى» (اسراء: 72) نیازمند به تاویل است، مفاد این سخن بیانگر آن نیست که تمام قرآن تمثیل است و مستدعى تاویل و رجوع به خلاف ظاهر. چرا که زبان این کتاب، زبان حقیقتگویى است و نه هزل. «انه لقول فصل و ماهو بالهزل»(طارق: 14)
4- سازگارى درونى مفاد نص
یکى از ملاکهاى اساسى در فهم روشمند دین وحیانى آن است که مفاد تفسیرى بخشهاى گوناگون متن قرآن کریم و سنت قطعى معصوم نمىبایست نسبتبه همدیگر ناسازگار، متعارض و متزاحم باشد. قرآن یک متن جامع است که از سوى آفریدگار محیط بر جهان نازل گردیده، و معارف آن داراى یک پیوستار فکرى و منطقى و هماهنگ با هم و در بر دارنده یک هدف است. (هماهنگى در بینش و رفتار) «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»(نساء: 82);«الله الذى نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى»(زمر:23)
امام على(ع) مىفرماید: «کتاب الله ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه على بعض...» (17)
بى توجهى به این اصل معرفتى نتایج علمى و عملى زیانبارى را در عرصه دین برجاى مىنهد که مورد سختترین نکوهش از جانب صاحب شریعت قرار مىگیرد: «... افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فماجزاء من یفعل ذالک منکم الاخزى فى الحیوة الدنیا و یوم القیامة یردون الى اشدالعذاب...»(بقره: 85)
بدین سان اگر ملاحظه مىشود که در بستر تاریخ فهم دینى برداشتهایى متعارض (تنافى دو دلیل در محتوى و مدلول) از دین الهى و پیام وحى مکتوب عرضه مىشود، این موضوع نشانگر نقصان فکرى متصدیان دینى است، و نه رخنه در دین. در حقیقت اندیشه و بینش دینشناس این توان و توفیق را نداشته است که یک نگرش فراگیر و پیوستارى به تمام متن داشته، آن را متناظر بر همدیگر ببیند.
اگر گروهى از مسلمانان در تعامل اجتماعى فرد مسلمان، اطاعت از فرمانروایان را بى قید و مطلق قلمداد نموده، اطاعت از سلاطین جائر را به استناد ظاهر، اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولىالامر منکم (نساء:59) واجب شمردند و صدها حدیث در حرمت مخالفتبا او سرودند (18) ، و از همین روى، فجایع و مصائب بىشمارى را در تاریخ دیانت الهى به ثبت رساندند، بىتردید اینگواه کجاندیشى، بد فهمى و غفلتیا تغافل آنان از نگرش جمعى به قرآن ارجمند بود. آنان این هنرورى را نداشتند تا دهها آیه دیگر و گویا در بیان شیوه سلوک اجتماعى و فرادستان و فرودستان و ناروایى ستمپذیرى و ستمکارى را به دیدهحقیقتبین بجویند، ومقصداساسىدین در صبغه اجتماعى ایمانداران را پیروى از اولیاء الهى و بر پاى دارى قسط بدانند.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط...»(حدید: 25) آنان به واقع بخشى از قرآن را گرفته، بخشى دیگر را کنار نهاده بودند که مىگوید:
«ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا»(کهف: 28);«فاصبر لحکم ربک ولا تطع آثما او کفورا»(دهر: 24); «ولا تطع المکذبین....»(قلم: 8); «ولا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار»(هود:113); «ولاتطیعوا امر المسرفین»(شعراء: 151)
همانند این یکسویه بینى در زمینه مسائل بینشى نیز قرنها منشا دل مشغولى و نزاعهاى میان فرق اسلامى گردید. گروهى تنها با دستاویز قراردادن ظاهر پارهاى از آیات که مفاد آنها توحید افعالى و اختصاص مؤثریت استقلالى و احاطه قیومى خداى متعال است، دیدگاه قرآن را در نفى علل و افاعیل طبیعى پنداشته، در نتیجه، جبر انسان را نیز بر پاى شریعتبستند.
در همین حال، گروه دیگرى بر عکس، جانب تفویض را گرفته، به استناد ظاهر آیاتى که افعال را به علل طبیعى خویش منسوب مىدارد، تاثیر تدبیرى مستمر پروردگار را از صحنه هستى حذف کردند و به دیدگاه یهودىگرى یعنى بریدگى جهان آفریده از آفریدگار، رسیدند. (19) در حالى که، حقیقت چیزى جز این هر دو بود. و مفاد این دو دسته آیات مفسر یک هدف مىبود، و استناد مرگ و حیات، و رشد و ثمر دهى، رزق و ... به اسبابقریب و طبیعى، که به اذن خدا صورت مىگیرد و در طول فاعلیتحقیقى و استقلالى خداست، هیچگونه تنافى با فاعلیتخداوند ندارد. «و احیى الموتى باذنالله»(آل عمران:49). (20)
ما رمیت اذ رمیت گفتحق کار حق بر کارها دارد سبق
دیدن یک زاویه و غفلت از زوایاى دیگر منشا بروز این خطاهاگردید. همانگونه که عدم ژرفکاوى در آیات و تفکیک میان اراده تکوینى و وجود بخشى با اراده تشریعى (مصلحتبینى خدا در سرنوشت انسان) که به اشارههاى لطیف مورد توجه قرار گرفته بود، عامل دیگر این خطا بود. «ان تکفروا جمیعا فان الله غنى عنکم ولا یرضى لعباده الکفر و ان تشکروا یرضه لکم ولا تزر وازرة وزر اخرى...»(زمر:7)
5- سازگارى با روح کلى شریعت توحیدى
کسى که بر کرسى فهم دین مىنشیند، ناگزیر استخود را در محدودهاى معین و مواجه با یک سلسله مبادى قطعى ببیند که در بداهت آنها خدشهاى نیست. این مبادى مسلم در واقع قلمرو و صبغه جولان فکرى و تفاسیر دینى او را ترسیم و تعیین مىنمایند. او باید در راهبرد دین شناسى خویش همواره متذکراین امر باشد که با متنى مواجه است که تصویر مبدا توحیدى و مقصد آخرتى زندگى و مسیر هدایت وحیانى، به وضوح هرچه تمام از اصول زیرین این پیام است. او باید بداند در مقام تفسیر کتابى است که قلمرو خویش را تقریر کرده و اهداف خود را اعلام داشته و ارکان اساسى پیام خود را تنصیص نموده است. روح کلى توحید محورى، معاد باورى، ارزشهاى انسانى، غیب و شهود و عمل و نتیجه، فرشته و شیطان و ایمان و کفر، حق و باطل و ... شاکله اصلى این متن است که دوست و دشمن بر آن اذعان و اعتراف داشتهاند.
این شاخص و شاکله به ما مىفهماند که برداشتها و تفسیرهاى این جهانى و علم زده از تعابیر دینى، و رهیافتهاى سکولاریستى و پلولاریستى ازاسلام ناب محمدى9 چه مقدار از روح دین حنیف بیگانه است.
آنان که به تاثیر از سیطره دانش تجربى جدید مىکوشند تا تمام مفاهیم دینى را در قالب علوم نوین بیابند و از این طریق، بهگمان خویش قلمرو علم و دین را مجانس هم جلوه دهند، ناگزیر در بسیارى از موارد به تهى کردن واژگان دینى از روح اصلى مورد نظر شریعت دست مىیازند. اینان غالب موارد متون دینى که از غیب و اعجاز و فرشته و جن و شیطان و ... سخن رفته است، را در نمودهاى این جهانى مىنگرند. چنانکه پرندگان حامل سجیل را مگسهاى حامل میکروب (21) ، پرندگان مذبوح ابراهیم را به مفهوم پرندگان تربیتیافته، (22) شیطان و جن را نیروهاى اهریمنى درون وجود انسان (23) مىبینند. تا آنجا که برخى به التقاط کامل «یوم لابیع فیه ولا خلال»(ابراهیم: 31) را در معنى روزگارى که در آن مبادله اقتصادى و شکاف طبقاتى رختبرجسته مىگیرند!
نیز آنانکه دستیابى بهگوهر حقیقت را موجبى براى به مسلخ کشاندن ظاهر شریعت مىدانند، و دعوى حقانیت همه عقاید و آراء را مىنمایند و نزاع میان شرک و توحید و کفر و ایمان و باطل و حق را جنگى لفظى قلمداد نمودهاند، پذیرش تکثر دینى و تسامح مطلق را شعار خویش ساخته، آنرا بر پاى دین مىگذارند، روشن است که پوستین را وارونه بر تن کردهاند. روشنفکرى، خواه در قالب دیرین خود یعنى استناد به تجارب باطنى و یافتههاى درونى، که باطنیان و متصوفان پرچمدار آن بودند، و خواهدر چهره نوین خود یعنى استناد دادن همه بنیادهاى معرفتى به تجارب بیرونى (آمپریسم)، در نتیجه خارج کردن گزارههاى دینى از حوزه اثبات پذیرى و ابطال پذیرى، و تلقى فایدهانگارى محض از آنها، به استنتاج پلورالیزم دینى مىانجامد، همه راهها را صراط مستقیم قلمداد مىنماید. طبیعى است که این راهبرد از حیث نظرى مغایر با روح توحید و حق و باطل و ایمان و کفر است که دو جبهه آشتىناپذیر را تشکیل مىدهند. هیچ یک از این دو بینش، به اقتضاى خصیصه ذاتى خویش و با حفظ هویتخود نمىتواند پذیراى وجود دیگرى در کنار خود باشد، مگر آنکه جمع میان امور متناقض و متضاد ممکن باشد!
همین سان، فهمهاى سکولاریستى یعنى بیرون راندن دین از حوزه زندگى اجتماعى و محصور کردن آن در حیطه زندگى شخصى و رابطه فردى با خدا و رابطه اخلاقى محض با دیگران را مىتوان نمونه دیگرى از تفسیرهاى دینى نادرست دانست که غالبا از سوى استعمارگران، سیاستمداران خودکامه، روشنفکران مرعوب، و مقدسان متحجر مطرح شدهاست. گرچه هر یک از اینها انگیزهاى خاص در نحوه نگرش خویش داشتهاند، لیکن نتیجه فکرى همه اینها بیرون راندن نیروى معنوى دین از صحنه اجتماع، و مناقض با اهداف اساسى و روح دین است، چه آنکه اصلاح ذاتى فرد و کمال ایمانى او تنها در پرتو محیط و اجتماعى صالح و الهى تحقق مىیابد، و امر سعادت آخرت او رهین تکاپوى جهتدار دنیوى اوست.
پىنوشتها
× مثنوى دفتر ششم
1-الفرق بین الفرق،بغدادى،ص266
3و2- فتوحات مکیه، ج 1، ص279 و ص 551
4- فصوص الحکم، فص هودى
5- تفسیر القرآن الکریم، منسوب به ابن عربى، ج 1، ص 84
6- احیاءالعلوم، باب فى فهم القرآن
7- جواهر القرآن، فصل 4 و 5
8- تفسیر الکبیر، فخررازى، ج 1، ص 144
9- ر.ک: تاریخ نهضتهاى دینى، اسلامى معاصر، علىاصغر حلبى، ص143، نیز تفسیر و تفاسیر جدید، بهاءالدین خرمشاهى، ص59
10- تفسیر و تفاسیر، ص 62
11- سخن ابوالحسن عبیدالله الکرخى رئیس علماى حنفى بغداد به نقل ذهبى در التفسیر و المفسرون، ج3، ص 100
12- ر.ک: البرهان فى علوم القرآن، زرکشى، ج 2، ص27، تفسیر صافى، فیض کاشانى، مقدمه.
13- بحارالانوار، ج47، ص239.
14- فخررازى، تفسیر الکبیر، ج27، ص 150
15- ر. ک: تنزیهبارى، مقاله نگارنده در مجله مبین شماره
16- نهجالبلاغه، خطبه /133
17- ر.ک: تاریخ المذاهبالاسلامیه، ابوزهرة، ج 2، ص 322
18- نهجالبلاغه، خطبه /133
19- ر.ک: واژه «اذن» در معجم المفهرس قرآن
20- تفسیر عمجزء، محمد عبده
21- تفسیر المنار، ج3، ص53
22- سرسید احمدخان هندى
23- مجله کیان، تابستان76، مقاله صراطهاى مستقیم.
نگرشى تاریخى - انتقادى بر بستر پیدایش و تطورات تفسیر قرآن، نشانگرتنوع روشها و گوناگونى رهیافتهاى تفسیرى در قلمرو فضاهاى مختلف فکرى مفسران و سلیقهها و زاویههاى علمى مطالعاتى ایشان است. پرسش اساسى آن است که آیا واقعیت موجود، گویاى همان حقیقتى است که مىبایست مطرح باشد؟ براى رسیدن به پاسخ این پرسش ناچاریم چشماندازى هرچند کوتاه نسبتبه گذشته داشته باشیم، آنها را در یک دسته بندى کلاسیک جستجو کنیم.
1- نقلگرایى. استنادجویى به نصوص تفسیرى - تاویلى به غیر از روایات کلیدى و تعلیمى که شیوهى تفسیر و تاویل را مىآموزند، قدیمترین سبک تفسیر در میان مسلمانان کهن، صحابیان و تابعین و غیر ایشان بوده است که آثار و پیامدهاى ویژهاى نیز، در فهم دین و مستندات کتاب خدا از خود بر جاى نهاده است.
اثر چشمگیر و قابل توجه این نوع تفسیر در صورتى که به نقل قابل اعتماد از معصوم صادر شده باشد، و محتواى آن در تطابق کامل با اصول قطعى شریعت و درایتباشد، آن است که در ارائه و گزارش مراد خداوند از اعتبار ویژه و ارزشمندى برخوردار است.
البته محدودیت قابل ملاحظه تفسیر اثرى آن است که در بر گیرنده تمام آیات قرآن نمىباشد. تعداد روایات تفسیرى که به پیامبر اکرم(ص) منسوب است و از طریق فریقین مورد پذیرش استبسیار اندک است. ممکن استیکى از عوامل این محدودیت آن باشد که سطح پرسشها، خواستهها، انتظارات و اندیشه مخاطبان اولیه محدود بوده است. افزون بر آنکه چه بسا و در پرتو قرائن و شواهد محیط بر فضاى نزول آیات، فهمى بسیط و اقناع کننده براى ایشان حاصل بوده و نیازمند به توضیح نبوى نمىنموده است. صرفنظر از آن که ممکن است تعداد معتنابهى از این احادیث تفسیرى در عهد ممنوعیت نقل و نگارش حدیث مفقود گردیده و براى همیشه جامعه از آنها بىبهره مانده است.
با این همه در دورههاى بعد مکتوباتى مستقل در زمینه این شیوه از تفسیر تحریر یافت که جامعالبیان محمدبن جریر طبرى(224 -310) را مىتوان قدیمترین نوع مدون تفسیر اثرى به مذاق اهل سنتشمرد. پس از آن تفسیر ابوالفداء حافظ عمادالدین معروف به ابنکثیر (700-774)، و الدر المنثور فى التفسیر الماثور، از جلالالدین سیوطى (849 -911) نامبردار است.
همینطور در میان تفاسیر اثرى شیعه معمولا تفسیر علىبن ابراهیم، از معروفیت و قدمتبرخوردار است. هرچند به دیدهى تحقیق اینتالیف با محتواى فعلى خویش صرفا یک تفسیر اثرى نبوده و استناد آن به علىابنابراهیم را ناتمام شمرده، آن را دست پرورده افراد گوناگون نشان مىدهد. همینسان تفیر فرات کوفى و تفسیر عیاشى و تفسیر البرهان تدوین سیدهاشم بحرانى و نورالثقلین تدوین حویزى نیز از تفاسیر روایى شیعه محسوباند. لیکن مناسبتر و پیراستهتر از اینها تفسیر صافى اثر عالم وارسته و محدث بزرگ و پر احاطه ملامحسن فیض کاشانى است.
از آفات و آسیبهاى تفسیر ماثور در همان معناى رایجخود مىتوان این امور را بر شمرد:
اولا: ضعف یا فقدان سند. بسیارى از روایات تفسیرى که در کتب تفسیر ماثور ثبتشده، اساسا فاقد سند معتبر است، این روایات صرفا به صحابه یا تابعین نسبت دارد و موقوف است. از اینرو، تبیین آیات الهى با تکیه بر چنین منقولاتى مواجه با اشکال است.
ثانیا: وضع، جعل، اسرائیلیات. آسیب بسیار بزرگ دیگرى که روایات تفسیرى بدان مبتلا هستند، مساله جعل و تولید حدیث ومنسوب ساختنآن بهپیامبراکرم(ص) است. این موضوع علل گوناگونى دارد که بررسى همه آنها دور از غرض فعلى ما است. اما ناگزیر مىبایستبه اشاره آن را مطرح نمائیم. پس از شهادت امیرالمؤمنین على(ع) و روى کارآمدن معاویه و تشکیل حکومت قیصرى و کسرایى به جاى خلافت نبوى، بسیارى از حدود و مرزها درهم شکسته شده و ارزشهاى پست جاهلى بدست کسانى که هرگز اسلام در جانشان نرفته بود دوباره احیاء گردید. معاویه که خود و خاندانش کینهاى دیرینه از اسلام و خاندان پیامبر در دل داشتند و اسلام را تنها وسیلهاى براى رسیدن به مقاصد شوم دنیوى خویش مىدیدند، در این عصر فرصت مناسبى براى نیل به اهداف خویش یافتند. در چنین فضایى شخصیتهاى دین به دنیا فروش همانند عبدالله بن سلام و کعب الاحبار، ابوهریره، پس از آنها نیز وهب بن منبه و ابنجریح و امثال اینان، ابزار بسیار مناسبى براى ایفاى این نقش بودند. آنان با وضع و جعل و نقل افسانههاى یهودى - مسیحى به عنوان شرح و بیان مفاهیم دینى، هرآنچه که مىخواستند به نام دین اسلام و سخنان پیامبر اکرم(ص) در فکر و فرهنگ جامعه تحتحکومت امویان القاء نمودند و تاریخ دیانت و نشو و نماى اسلام را آنسان که مىپسندیدند رقم زدند.
ثالثا: افزون براین، آفت دیگرى که این شیوه از تفسیر در بر داشته است، رهیافت دگماندیشانه بر ظاهر سنت و موقوف ساختن معانى کتاب بر آن و تعطیل ابزار اندیشه و عقل در فهم دین است. این بینش یک سویه و تک بعدى مبناى یک تفکر بسته در معرفت دینى است که باعث رکود و انزواى دین از صحنه زندگى سیال و پویاى انسان در مدار تحول و پیشرفت و دگرگونى اجتماعى گردید.
رابعا: جبران خلاءها با فکر انسانى. پیامد معکوس دیگرى که نقلگرایى به مفهوم رایج آن در میان اهل سنت از مسلمانان بر جاى نهاد آنبود که با توجه به فقدان حدیث نبوى در راهبرد تمام معارف بینشى و بایستهها و نبایستههاى رفتارى در مسائل عبادى و معاملاتى و سیاسى اجتماعى، بهناچار این گروه براى رفع کمبود در این زمینهها به عناوین بسیار غیرقابل دفاعى همچون مصالح مرسله، استحسان، قیاس، سد ذرایع متوسل شدند که هیچ یک از اینها مستند مناقشهناپذیرى را به همراه نداشت و خود مانعى بزرگ براى رسیدن به مقاصد حقیقى خداى متعال بشمار مىآمد.
2- دگراندیشىهاى بىضابطه و هرج و مرجگرایانه. در برابر شیوه نقل محورى در تفسیر، شیوه دیگرى در فرایند فهم وحى در میان مسلمانان پدیدار شد که مىتوان آن را نوعى بىپروایى افسارگسیخته و حریمشکن در مدار عقل و وحى تلقى کرد.
همان سان که اشارت رفت پس از چالشهاى فریبکارانه و گمراه کننده معاویه با حکومت قانونى مسلمین، و از پى روىکار آمدن امویان در عرصه حاکمیت امت اسلامى و فقدان یک پایگاه فکرى معنوى اقناع کننده و هدایتگر در جامعه اسلامى، مجال گستردهاى براى نشو و نماى اندیشههاى بیگانگان - در برابر اندیشههاى ناب اسلام محمدى9 که عترت پیامبر پرچمدار آن بودند - فراهم گردید. پیدایش فرق گوناگون کلامى مذهبى، شعوبىگرى، جبرىگرى، قدرىگرى، تفکرتشبیهى، اندیشهارجائى، صوفىگرى، باطنىگرایى، ادبگرایى و علممدارى و جز آن منشا اعمال سلیقه محض در فهم دین گردید. هر یک از این فرق هدف و مقصد ویژهاى را جستجو مىنمودند و به تناسب، دانسته یا نادانسته، مبناى خاصى را براى فهم دینى خویش گزینش کرده بودند.
فرقههاى کلامى به تاثیر از فرهنگهاى وارادتى و ذهنیتهاى پیشساخته خود در مواجهه با مسائل گوناگون به پارهاى از آیات استناد مىجستند و پارهاى دیگر را در بوته نسیان مىنهادند، و گاه براى تطبیق آیات بر اندیشههاى مقبول خویش دستبه تاویل زده، از معانى ظاهرى آن اعراض مىنمودند.
نگرشهاى کلامى و عقلگرا اگر چه در پى تطبیق مفاد آیات بریافتههاى عقلى و توجیه آنها براساس اندیشههاى انسانى متعارف بود، و توسل به استعاره و مجاز و تمثیل را بهطور نوعى وسیلهکار خویش مىدانستند، لیکن الفاظ را از قلمرو معانى خویش بریده نمىدانستند.
اما فرقههاى دیگرى موسوم به باطنیان و متصوفان در عرصه حیات فرهنگى جامعه اسلامى نشات یافتند که مبناى اساسى دین فهمى ایشان آزادى از هرگونه قاعده و قانون، و تساهل و تسامح اباحیگرى کامل بود. آنان با دستاویز قراردادن یک سلسله کنایات و اشارات و معانى باطنى و پنهانى قرآن، از قلمرو قواعد عرفى عقلائى حاکم بر الفاظ پاى بیرون نهاده اساس معرفتدینى خویش را بر تاویل و دعوى نیل به اسرار درونى و نهفته قرار دادند. باطنیان - قائلان به امامت اسماعیل پسر امام صادق(ع) - پیش از آنکه داراى یک تفکر مذهبى باشند یک گروه سیاسى تلقى مىشدند. اهتمام این فرقه در امر دینى رسیدن به مقاصد سیاسى محسوب مىشد و مستند ایشان در فهم دین تشخیص رهبرى فرقه به اتکاء رمز و تاویل و جز آن بود. ایشان ظاهر شریعت رابه عنوان قشر دانسته و مقصد اصلى آن را باطن که به منزله مغز و لب است مىشمردند. بر این اساس تمام ظواهر شریعت را رمز و مفاهیم دینى کفر و ایمان، بهشت و جهنم و فرشتگان و ... را حاکى از امور نهانى مىپنداشتند. زعم ایشان آن بود که آیه «و یضع عنهم اصرهم والاغلال التى کانت علیهم»(اعراف:157) مؤید دعوى ایشان مبنى بر خلع از آداب شریعت است. (1)
از میان متصوفان غزالى و ابن عربى که بزرگترین مقرر آراء نظرى آن محسوب مىشدند، جولانگاهى بسیار گسترده و بىحد و مرز از تاویل و فهم باطنى شخصى را در فهم نصوص دینى در پیش روى خود مىدیدند.
ابنعربى عقیده خود را چنین بازگو مىنماید: همانطور که تنزیل اصل قرآن بر پیامبران از پیش خداوند بوده است، تنزیل فهم آن بر قلوب مؤمنان نیز، از ناحیه حضرت حق صورت مىپذیرد... فیض الهى و بشارتهاى روحانى هرگز مسدود نگشته است و این خود، از مراتب و شؤونات نبوت است. راه روشن است و در، باز و عمل، مشروع ... . (2) او عبارت شریفه: «فاعتبروا یا اولى الابصار» را گواه برداشتخویش مىداند که از صورت و ظاهر باید گذشت و به معانى باطنى رسید. (3) این مبناى فکرى، او را تا جایى پیش مىبرد که تساهل کلامى در امر دین و پذیرش هر نوع عقیدهاى را روا مىشمارد.
«مبادا خود را به اعتقادى ویژه مقید سازى و غیر آن را مردود شمارى، که خیر بسیارى را از دست مىدهى، بلکه حقیقت از تو پنهان مىشود. روانت را چون ماده اولى براى پذیرش تمام انواع اعتقادات آماده نما.»
او مفادآیه شریفه «اینما تولوا فثم وجهالله» را شاهد بر این موضوع مىگیرد که همه اعتقادات درستاند. «ثم» در آیه اشاره به همان اعتقادات متخالف است، پس همه مصیب و مطابق با واقعاند و همه ماجورند و هر ماجورى رستگار است و هر رستگارى مورد رضایت است. (4)
او براساس تذوق، مفاهیم ظاهرى تمام آیات را کنار نهاده به تاویل مىپردازد. در تفسیر آیات مربوط به کعبه، بیت و حج مىگوید:
بیت، قلب است و مقام ابراهیم، مقام روح و مصلا، مشاهده و مواصله الهیه است، و بلد امن، صدر انسانى است و طواف، اشاره به رسیدن به مقام قلب و بیت معمور، قلب عالم است و حجر اسود، روح است. (5)
چنان که اشاره شد یک شیوه برخورد با کلام الهى در سیر تطورى آن، مواجهه ادبگرایانه با آن بوده است. تردید نمىرود که قرآن شیواترین متن عربى است که تاریخ این زبان به خود دیده است. بىگمان بازشناسى ظرافتهاى بلاغى قرآن کمک بسیار بزرگى در باز نمود اعجاز بیانى قرآن خواهد بود. لیکن تمام سخن اینجاست که این بعد که یک ویژگى و یک چهره از قرآن مىبود، آنگونه برخى را به خود مشغول داشت و به افراط کشیده شد که اهداف ارشادى و تربیتى قرآن را تحت الشعاع قرار داده و به آن، تنها به عنوان یک کتاب ادبى و آثار کلاسیک نگریسته شد. اگر در آثار زمخشرى (538 ه ) و ابن عطیه اندلسى (542 ه ) و ابومسلم اصفهانى (322 ه ) و امثال اینها نکات ادبى به عنوان ابزار کار فهم تلقى مىگشت، در آثارى مانند البحر المحیط ابوحیان اندلسى (745 ه ) و شروح متعدد انوار التنزیل بیضاوى (685 ه ) تمام هدف و کار به حساب آمد و مقصد اساسى هدایتیابى از قرآن بسیار کمرنگ و بىرونق گردید.
روش دیگرى از تفسیر که در طول تاریخ همواره کمابیش مورد توجه و مورد استفاده بوده است، تفسیر علمى است. گرچه تعریف مورد وفاقى از تفسیر علمى بدست نیامده، لیکن این برداشتهاى سهگانه در مفهوم تفسیر علمى مد نظر بوده است:
اول، استخدام علوم براى فهم قرآن;
دوم، تطبیق آیات قرآن بر کشفیات علمى;
سوم، استخراج علوم گوناگون از متن قرآن.
این واقعیت تردید نابردار است که قرآن کریم به اقتضاى تبیین قوانین هدایتبشر، اشارهها و تلمیحات فراوانى به حقایق کائنات و آیههاى تکوینى در آفاق هستى و جان انسان افکنده است. و برگهایى از آغاز و فرجام و گذشته و آینده کتاب گیتى و عالم و آدم و ذره و کهکشان، فرشته و پرى، جنین و جنان و غیر آن بر گشوده است. شاید همین امر در ذهن پارهاى از مسلمانان این سان تظاهر یافته است که انتظار کشف تمام حقایق را از قرآن داشته باشند. چنانکه ابن مسعود گفت: من اراد علم الاولین و الاخرین فلیتدبر القرآن. پس از او نیز این سخن توسط غزالى (505 ه )تکرارشدکه تمامعلوم داخل افعال و صفات خداست و درقرآن توضیح داده شده است و این علوم بىمرز و پایان است. (6)
همو در جواهرالقرآن، علوم قرآن را دو دسته، تحت عنوان علوم ظاهر، قشر و صدف، و علوم باطن لب و کنه بر شمرده است. سپس بهرهگیرى تمام علوم از قرآن را گزارش مىنماید. (7)
واقعیت دیگرى که در کنار این موضوع وجود داشته، چالش پیوسته میان دین باورى و دین ستیزى بوده است. از همان قرون اولیه پس از ظهور اسلام و فضاى ویژه پهناور جغرافیاى عالم اسلام همواره برخورد فکرى مسلمانان با افکار بیگانگان استمرار داشته است. البته در این رویارویى گاه به عنوان حمایت از دین از سوى برخى مسلمانان مایههایى از کیسه دین پرداخت مىشد که به زعم خود، مایه تقویت مبانى دین و اثبات سترگى آن بشمار مىآمد! امام فخر رازى(606) که ذهنى انباشته و پر گستره از افکار گوناگون دارد، بسیارى از سخنان دانشوران انسانى را بر آیات قرآن کریم تطبیق مىدهد. همو آیه «فسواهن سبع سموات»(بقره:29) را بر هیئتبطلمیوسى و دیدگاه زمین مرکزى حمل مىکند. (8) و «الذى جعل لکم الارض فراشا»(بقره: 22) را شاهد بر سکون زمین تلقى مىنماید. (9)
این شیوه برخورد با قرآن، آنگاه به اوج خود رسید که در عصر جدید، پس از رنسانس و حاکمیت مطلق دانش تجربى، تمدن مادى پر طمطراق تمام سنگرها را فتح کرد. در این عصر، دانشوران مسلمان با یک سیل بنیان براندازى مواجه شدند که نه تنها دعوى کشف رازهاى هستى بلکه دعوى کارآمدى در تمام عرصهها و تعیین کننده تکلیف عالم و آدم را داشت. خوش اقبالى این اختاپوس عالمگیر از آن روى بود که دین (در غرب مسیحى در تمام دوران حیات خود و در عالم اسلام پس از افول و انحطاطى که مسلمانان در اثر حاکمیت فرمانروایان فاسد و اختلافات دامنگستر وغفلتهاى مرگبار، بدان مبتلا شده بودند) سکهاى بىپشتوانهقلمداد گشته بود، و علوم آزمایشگاهى توفیق نسبىخویش را در مهار طبیعت تثبیت کرده بود.
در چنین نبرد نابرابرى بود که بار دیگر نواندیشان مسلمان بهتکاپو افتادند تا فاصله ژرف میان سنت و دیندارى را با تجدد و تمدن از میان بردارند، و شوکت پارینه دین را در وفاق با قافله علم جلوه دهند. در این راستا گروهى از نواندیشان چون عبدالرحمن کواکبى (1320 ه ) سر سید احمد خان هندى (1898 م)، سید امیر على (1347 ه ) شیخ محمد عبده (1905 م)، سید رشید رضا (1935 م)، طنطاوى مؤلف جواهر القرآن، عبدالرزاق نوفل مصرى مؤلف القرآن و العلم الحدیث و ... درصدد برآمدند تا معارف و احکام اسلام را منطبق با قوانین علمى بدانند تا از قافله تمدن و دانش عقب نمانند!
این مرعوبیتباعثشد، برخى از این نواندیشان تا آنجا پیش رفتند که در مقام تشریح فواید جسمانى واجتماعى عبادات و فرایض شرعى برآمدند و معیار حقانیت اسلام را توافق با قوانین علمى مربوط به طبیعت دانستند و به تطبیق آیات قرآن با علوم روز و حتى تاویل ناراست آنها دستیازیدند. (10) برحى از اینان اعجاز و آثار معنوى دعا، فرشتگان، شیاطین و غالب امور ماوراء علمى را به دیده انکار نگریستند! (11) این موضوع در حقیقتشبیه آن تمثیل بود که: براى اصلاح ابرو چشم را کور مىساخت، و براى احیاى دین روح آفاقگیر آن را به دشنه زخمین مىکرد. این رویکرد نیز روى دیگر همان سکه مصلحت جویانه بود که از جیب خود براى دین خدا مایه مىگذاشت و مىگفت: کل آیة تخالف ما علیهم اصحابنا فهى مؤولة او منسوخة و کل حدیث کذالک فهو مؤول او منسوخ! (12) آنچه که به اشاره مورد یاد کرد قرار گرفت، نمونههایى از واقعیت موجود و عینى برخورد و تعامل مسلمانان با قرآن سترگ بود. اما آیا حقیقت همان بود که رخ داد؟ و بایسته همان بود که انجام گرفت؟ آیا متن و نص کتاب از آسمان فرود آمده بود تا اندیشه را از کرسى فهم به زیر کشاند و عقل را به انعزال نشاند؟ یا آمده بود تا عقل را به مسند حکومت نشاند و خود پیرو اندیشههاى مصلحتبین بشر گردد؟ آیا قرآن همان بود که الفاظ و عبارات ظاهرى آن دل مشغولى زبانها و قیل و قال مدرسهها باشد؟ یا تمام چهره قرآن همان گوهر پنهان آن مىبود و براى رسیدن به آن، مىبایست وجه روئین آن (شریعت) کنار نهاده شود؟ یا اثبات عظمت کتاب خدا وامدار تکریم انسانها در پرتو تاویل و تطبیق آن بر دستمایههاى دانش محدود تجربى بود؟
مبانى فهم کلام خدا
1- اعتبار فهم انسانى از متون دینى. مگر جز آن بود که قرآن پیام الهى به سوى بشر بود تا انسان آن را بخواند، بفهمد، صبغه مطلوب خدایى بگیرد؟ آیا حاصل این فکر جز آن بود که دین الهى و پیام آسمانى فهم پذیر است و آن فهم داراى ارزش و حجیت است؟
2- انسانى بودن زبان دین
اگر پذیرفتیم که پیام الهى انسان را مقصد خود و مخاطب خویش ساخته، پاى او را درگیر ماجراى دین و کتاب نموده است، آیا مىتوان گفت که زبان فهم آن و راه کار دریافت آن را در پیش روى بشر قرار نداده است؟ یا ناگزیریم این واقعیت را تن در دهیم که نص دین راه نیل به حقایق خود را نشان داده و بیاندهیم که نص دین راه نیل به حقایق خود را نشان داده و بیان نموده که داراى ظهر (همان کار کرد زبان عقلا) و بطن (یک عرف و زبان ویژه افزون بر خصیصه پیشین) محکم و متشابه است و اینها در پیوند با هم باید نگریسته شوند.
3- قلمرومعارف دین، تربیت همه جانبه انسان
اگر مبدا الهى پیام و ویژگىهاى وجودى گیرنده پیام را آنسان که هستند پذیرفتیم، آیا انتظار بخرد ما نسبتبه دین و پیام مکتوب پروردگار جز این است که آن را کتاب هدایت انسان درجنب سایر معرفتهاى وى و مکمل خلاءهاى دست نایافتنى مربوط به راهیابى او در تکاپوى بىانتهاى حیات معقول بدانیم و نه یک کتاب طبیعتشناسى چون فیزیک، شیمى، زیستشناسى و...؟ وقتى اینگونه است پس چرا این همه دستاندازىها به این سوى و آن سوى تا بدین وسیله به گمان خود به تکریم قرآن برآئیم؟ مگر گوینده این متن مقدس اهداف نزول آن را مانند قسط و اعتدال، (اهداف مقدماتى) عبادت(اهداف متوسط)، فوز، فلاح،(اهداف عالى) را ترسیم نکرده است؟
4- جامعیت، کمال و خاتمیت دین
وقتى گوینده نص قرآنى را خداى آگاه به تمام رازهاى پیدا و پنهان عالم دانستیم «لوکان البحر مدادا الکلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربى...»(کهف:109) که قلمرو آفاقى این پیام را تمام عرصه زمان و پهنه مکان معرفى نموده است و کمال و جامعیت اینگرامى نامه را در ترسیم راهبرد کلى و خطوط اصلى نیازهاى اصیل انسان دانسته، چرا و با چه مبنایى مىتوان آن را در حصار فرهنگ روزگار نزول و مخاطبان و نیازهاى ویژه آن شمرد و به زعم نقصان و پرکردن خلاءهاى پندارى به استحسان و مصلحت اندیشى بشرى متوسل گردید؟
آیا این مبانى مقبول قوم نبود که هر یک به سویى رفتند و شیوهاى بىرنگ و بىقواره را در تصویر قرآن در پیش گرفتند؟ یا انگیزهها و اسباب دیگرى موجب غفلت و سد راه در مسیر بهکار بستن این مبانى شد؟ گذشته هرچه بوده است، گذشته است، البته این نگرش انتقادى مىتواند این فایده را داشته باشد که آن نامرادىها بار دیگر تکرار نگردد.
همانگونه که پیشتر متذکر گردید، تفسیر و فهم دین تلاش انسانى است که در پرتو اجتهاد و کوشش هوشیارانه انسان فراهم مىآید. پیام و کتاب خداوند از سوى خدا آوازه گوش انسان و آویزه جان وى قرار گرفته،او را به درگیرى با متن فرا خوانده است.
طبیعى است که براى فهم درست هر متن علمى و عمیق، آگاهى و احاطه به مصادر و ابزارهاى علمى ویژه آن علم ضرورى است. افزون براین، از آنجا که تفسیر کتاب هدایت و متون دینى با تفیسر نوشتههاى علمى محض انسانى تفاوتهاى بسیارى از حیث متن و محتوا دارد، از این روى، شرایط و صلاحیتهاى ویژهاى براى مفسران متون دینى پیشروى است. آن سان که اگر کسى فاقد پارهاى از آن صلاحیتها بود، بههمان نسبت دریافت او نسبتبه مقاصد پروردگار قرین نقصان خواهد بود.
با توجه به آنکه اجتهاد و به استنطاق کشاندن متن صامت مبتنى بر همان مبانى پیشین است، در نتیجه، دو ویژگى محورى براى مخاطب انسان در مواجهه با پیام آسمانى ملحوظ است.
1- ویژگى معرفتى.
عناصر و مؤلفههاى معرفتى اجتهاد تفسیرى که به منزله اطلاعات و مواد خام تحقیق و استنتاج وى مىباشند، بهطور تقریب همان ابزارها و مصادر فهم مىباشند که در فصل جداگانهاى تفصیل داده شد.
2- ویژگى عاطفى روانى.
جز اندوختههاى علمى و آگاهىهاى اساسى، صفاى باطن و طهارت نفسانى از شرایط رکین در دریافتحقایق کتاب هدایتخداست. کسى که مىخواهد رازهاى نهفته در کلام پروردگار را نیوش کند، مىباید نفس خویش را از کدورتها، حجابها و زنگارهاى موانع صافى بدارد، تا روان او آئینه اسرار ربانى و انعکاس فیض قدسى شود. منزل پیام وحیانى خود این واقعیت را چنین ترسیم کرده است: «اتقواالله ویعلمکم الله والله بکل شىء علیم»(بقره: 282) و در فراز دیگرى مىفرماید: «لا یمسه الا المطهرون»(واقعه:79) و در جاى دیگرى به صراحت اعلام مىدارد تکاپوگرانى که انگیزه و رفتارشان فروتر از شان انسانى باشد، از این سرچشمه زلال بهره لازم نمىبرند و چالاکیشان راه به سر منزل مطلوب نمىبرد. «ساصرف عنآیاتىالذین یتکبرون فى الارض بغیر الحق و انیروا کل آیة لایؤمنوا بها و انیروا سبیل الرشد لا یتخذوه سبیلا و انیروا سبیل الغى یتخذوه سبیلا...»(اعراف:146) حجابهاى روحى بزرگترین مانع «دانش موهوبى» است که ارمغان پارسایى و خدامدارى است. (13)
ابوحنیفه درمحضر امام صادق(ع) حضور داشت، پس از صرف غذا امام(ع) فرمودند: الحمدلله رب العالمین، اللهم ان هذا منک و من رسولک.» ابوحنیفه به اعتراض پرسید براى خدا شریک قرار مىدهى؟
امام(ع) فرموند: واى بر تو! خداوند در قرآن مىگوید: و ما نقموا الا ان غناهم الله و رسوله من فضله...»(توبه: 74) همینطور مىفرماید: «ولو انهم رضوا ماآتیهم الله و رسوله و قالوا حسبناالله سیؤتینا الله من فضله و رسوله...» (توبه:59) ابوحنیفه گفت: به خدا سوگند، گویى هرگز این آیات را نخواندهام (به اندیشه من خطور نکرده بود.) در این هنگام امام(ع) فرمود: آرى خوانده و شنیدهاى، اما خداوند در حق تو و امثال تو اینگونه آیات را نازل ساخت: «ام على قلوب اقفالها» (محمد: 24) «کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون»(مطففین: 14) (14)
معیارهاى فهم روشمند وحى
اگر کالاى دین براى کامروایى انسان در تکاپوى زندگى نازل شده است، بىگمان مىبایست راه و رسمها و معیارهاى درستى نیز براى رسیدن به آن و تمیز حق از باطل وجود داشته باشد. اگر معرفت دینى و فهم پیام الهى برترین تحفه جان آدمى است، این نکته نیز محرز است که چه بسیار انحرافات و گمراهىهاست که از همین طریق بر حریم دین نشسته است.
یکى از موضوعات قابل توجه که قرآن مکرر آن را یادآور گردیده، نسبتبدان هشدار داده است; دستاندازیهاى نامیمون بشرى است که رخسار دین را غباراندود کرده است. تحریف معنوى کتاب یا تفسیر به راى، بزرگترین خطرى است که مانع دستیابى حقیقت و سد راه تعالى است. از این روى، شناختشاخصها و معیارهایى جهت تشخیص حقیقت از سراب و رهیافتهاى معرفتى صحیح از ناصحیح، امرى بسیار ضرورى است. آنچه در ذیل مىآید کنکاشى است که در شناسایى این معیارها صورت گرفته است.
1- سازگارى با عقل
همانگونه که بارى چند اشاره شد نیروى «شعور» درآدمى قوام حیات وى و اساسىترین ویژگى ذاتى اوست. همین نیرو مبناى تعامل وى در زندگى و اصیلترین منبع شناختحق از باطل و راست از ناراست است که اعتبار خویش را از هیچکس اخذ نمىکند و داور نهایى انسان حتى در پذیرش مبدا ومعاد و ضرورت دین است. این پارامتر آنسان ارجمند است که ارزیابى و نقد اندیشهها نیز بر عیار همان میسور انسان است. قرآن سترگ در ارشاد به همین موضوع مىفرماید: «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب»(زمر:17-18)
از این روى، صحت هرگونه معرفت دینى و برداشت از وحى مبتنى بر مطابقتبا عقل منطقى است. در نتیجه، اگر چنانچه تفسیرى از کتابخدا عرضه گردید که خردستیز و اندیشهسوز بود، بالطبع نمىتوان آن را به عنوان مراد خداى حکیم پذیرش نمود. بر همین اساس، راهبردهاى تفسیرى کسانى که از ظواهر آیات خدا را داراى دست و پا، و دو چشم، انگشتان، کلام، صدا، سینه و بازو، و نفس و چهره و خنده کردن و صفات استهزاآمیز دیگرى را مىدانند، طبیعى است که دیدگاههشان نابخردانه محسوب است و به هیچ روى نمىتواند مقبول باشد. تفکر تجسیمى، انسانوارگى و قائل به ؤیتخدا که در سراسر نوشتههایى همانند السنة عبداللهبن احمد حنبل (241 ه) و توحید ابن خزیمة (311 ه) ابنتمییه و جز آنها منعکس است، آنسان بىربط به اصل دین است که حتى در تعبیر امثال امام فخر رازى همتاى فکرى این نحله مىبایست نام آنها را ... «کتاب شرک» نهاد! (15) چرا که عقل سلیم هرگز انسان را مجاز نمىشمارد که برتر جمان ظاهرى واژگانى همانند ید، جنب، عند، استوى، جاء و ... اکتفا نموده، ذات بى مانند خدا را در مرتبه ممکنات بنگرد. چرا که این راهبرد برداشتى ناصواب است و ساحت واجب الوجود کمال مطلق و هستى بىمثیل و نامحدود، «لیس کمثله شىء» ومنزه از هر نوع صفات امکانى و محدودیت زاست. (16)
همان سان که رهیافتهاى قدرىگرى و جبرانگارانه در افعال انسان، به استناد ظواهر پارهاى از آیات مانند: والله خلقکم و ما تعملون (صافات:96); و کل شىء فعلوه فى الزبرو و کل صغیر و کبیر مستطر(قمر:52-53) و نیزنظریههاى تعطیل عقل و لاادرىگرى در صفات الهى، و همینطور دیدگاههایى که ساحت قدسى انبیاى الهى را آلوده به نسبتهاى ناپسند مىپندارد و ... همه و همه خرد سوز، بر خلاف حقیقت و ناپذیرفتنى است.
2- سازگارى با نیازهاى اساسى انسان
فلسفه وجودى شریعت هموار کردن راه تکامل انسان و تحقق هدف آفرینش است که در پرتو معرفت و اختیار صورت مىپذیرد. کمال هر موجود و از جمله انسان عینیتیافتن و ظهور استعدادهاى نوعى وجود اوست که در وى به دیعت نهاده شده است. وجود انسان داراى ساحتهاى گوناگون است. او بدنى مادى و روانى غیر مادى دارد. هر یک از این دو بعد، ویژگىها و خاستگاههایى را متجلى مىسازند. از اینروى، مقاصدى که انسان در زندگى مىجوید متنوع است. برخى از این اهداف جنبه ابزارى و مقدماتى دارند، همانند خواستهاى مربوط به قلمرو بدنى وجود او و برخى به منزله اهداف متوسط بشمار مىروند و پارهاى نیز مرتبط به عرصه زندگى بىزوال او یعنى روان وى مىباشند که اهداف نهایى و ماندگار تلقى مىگردند.
طبعا این سازوکار وجودى انسان انتظارات او را از دین و شریعتشکل مىبخشد. عقل انسان که حاکم بر ضرورت پیام وحى الهى بهمنظور اکمال مبادى معرفتى خویش است، تحقق این انتظار را از دین مىجوید که محتواى آن ناظر بر تمام ساحتهاى هستى او و زمینهساز شکوفایى تمام توانشهاى او باشد.
بر همین اساس، پیام راستین شریعت که از سوى آفریدگار عالم و آدم و آگاه بر تمام خصوصیات پیدا و پنهان انسان نازل شده، نمىتواند وجههاى از واقعیتهاى زندگى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، عاطفى و عقلانى، این جهانى و آن جهانى وى را نادیده گرفته و به غفلت گذارده باشد. با توجه به این معیار، آن دسته از دریافتهاى دینى از کتاب خدا و سنت که مبتنى برحذف بخشىاز خواستگاههاى اصیل و مشترک سرشت انسانى مىباشد، و یا به آن نتیجه ختم مىگردد، بىگمان، برداشتى ناقص قلمداد مىگردد. از اینرو، نگرشهاى دنیاگریزانه و ایده سرکوب مطلق غرایز، خواستههاى جسمانى و ترویج عزوبت، انزواجویى و رهبانیت (در منظر برخى متنصران و پارهاى از مسلمانان) به عنوان دعاوى دینى و همینطور برداشتهاى آخرت گریزانه و آمال دین را در پادشاهى این جهانى خدا جستن، (همانسان که نظریه یهودیان است)، همه بر ساختههاى بشرى و پیرایهبند دین الهى است.
چهآنکه مفاهیم مربوط به نکوهش دنیا در قرآن مانند: «و ما الحیاة الدنیا الالعب و لهو..» (انعام:32; عنکبوت: 64; محمد: 36، حدید: 20) و سنت راهبران الهى، براساس یک فلسفه جامعى از تفسیر حیات است که آدمى چشماندازى فراخ از زندگى را آمال خویش گرفته، دنیا را تنها به عنوان ابزار و نه مقصد نهایى بشمار آورد. طبق این فهم نه تنها برخوردارى از مظاهر و نعمتهاى مادى معیشت مطرود نبوده، بلکه به اقتضاى تامین بخشى از نیازهاى طبیعى و مشروع ضرورت نیز مىیابد.
همانگونه که پیشواى بزرگ پرهیزکاران علىبنابىطالب در سخنگرانمایه خویش فرمودند: من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته.
آب در کشتى، هلاک کشتى است آب اندر زیر کشتى پشتى است.
به گمان ما یکى از علل عقب ماندگى و انحطاط مسلمانان را مىتوان همین گژتاب معرفتشناسى دینى در بستر تاریخ امت اسلامى بشمار آورد که از سوى بسیارى از عالمان زاهد و مقدسان مرشد بر اندیشه و جان عموم مسلمانان تلقین گردید و مرزى میان تلاش، براى توسعه، آبادانى و تمدن و تامین خواستههاى طبیعى در سطح مشروع نهاده نشد. تاکید قرآن و رهبران الهى آن بود که مردم و با تمام وجود در دام دنیا نغلتند و دلسپرده و اسیر آن نگردند و نه آنکه دنیا را رها کنند.
3- تطابق با قواعد عرفى عقلایى حاکم بر زبان محاوره
این اصل تقریبا مقبول همه اندیشمندان اسلامى و تمام فرق مسلمان است که زبان مفاهمه و مخاطبه دین - چه در قالب قرآن و چه در قالب سنت - در کلیت، همان زبان عرف عقلاست و نه زبان راز آمیز دیگرى.
براساس این الگو، مواجهه و مفهومگیرى از واژگان آیات قرآنى و سنت دینى، نادیده گرفتن این شاخص به منزله خطاى معرفتى مفسر دینى محسوب مىگردد.
یکى از مبانى مناقشه نابردار عرف عقلا در محاورات آن است که هر واژهاى پس از تثبیت «ظهور» در یک معنایى، تابع همان معناى وضعى خویش است و اراده خاص گوینده یا شنونده هیچگونه تاثیرى در عدول از آن پدید نمىآورد، مگر آنکه قرینه عقلى یا نقلى اقناع کنندهاى در میان آید که باز دارنده آن ظهور شود.
به عبارت دیگر، هرچند حوزه مفاهمه عرفى این گستردگى را دارد که در آن مجازگویى و کنایهزنى و استعارهآورى بهکار آید و معانى ظاهرى فى حد نفسه اخذ نگردد، لیکن اعراض از معانى حقیقى و همینطور ظهور الفاظ تنها در صورتى مورد پذیرش است که مستند به قرینه عقلى یا لفظى قانع کنندهاى باشد. این قانون عرفى ارتکازى عقلا در تمامقراردادها، عهدنامهها، پیمانها، وصیتنامهها و ... حاکم است. اگر در یک قرارداد مشارکت نوشته باشند که صاحبان سهام در سود و زیان سرمایهگذارى خویش در آن شرکتسهیممىباشند، عرف، واژههاى سود و زیان را به همان معناى متداول خویش تلقى مىنماید و نه منظور دیگرى. همانطور که اگر در وصیت نامه کسى مکتوب باشد که اموال او را به نسبتخاصى میان فرزندانش تقسیم نمایند، عرف، کلمه فرزندان را، همان فرزندان حقیقى وى معنا مىنماید و به هیچ روى واژه فرزندان را به معنى فرزندان معنوى و شاگردان او نمىداند، مگر آنکه قرینه روشنى بر اراده این معنا وجود داشته باشد.
براساس همینشاخص در گزارههاى گوناگون بینشى، تاریخى، دستورى و ... که در قرآن کریم آمده است، پس از بررسى وجستجوى قرائن و تشکیل ظهور،به هیچ وجهنمىتوان به بهانه نیل به مقاصد درونى و یا انگیزههاى دیگر از آن ظواهر پاى بیرون نهاد و آنها را بر معانى مجازى، تمثیلى و امثال اینها تاویل نمود. چرا که مقاصد باطنى و لباب درونى آیات هرگز نافى معانى ظاهرى نبوده بلکه در طول آن قلمداد مىشود.
باتوجه به معیار مذکور، آن سنخ تفاسیرى که تمام مفاهیم دینى را ناظر بر معانى پنهانى و مقاصد باطنى گرفته، از ظاهر شریعت روى بر مىتابند و «بیت» و «کعبه» را دل انسان، بهشت و جهنم را جامعه بىطبقه، احیاى مردگان توسط عیسى را، احیاى روانهاى مرده و اقامه نماز را بر پاى داشتن قیام و انقلاب، و قطع دستسارق را به معنى از بین بردن زمینهها، مجارى و اسباب سرقت مىدانند; نوعى تذوق و تاویل بىپایه است. زیرا وجود استعاره و تمثیل و مجاز و حقایق باطنى و جز آن در قرآن، هرگز مجوز این راهبرد نمىگردد که در برخورد با هر آیهاى به بهانه نیل به باطن، ظاهر آن را کنار بگذاریم. اگر تعابیرى همانند«ولاتکونواکالتى نقضت غزلها منبعدقوة انکاثا»(نحل:92) به مفهوم یک تمثیل است، و یا آیاتى مانند «من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى» (اسراء: 72) نیازمند به تاویل است، مفاد این سخن بیانگر آن نیست که تمام قرآن تمثیل است و مستدعى تاویل و رجوع به خلاف ظاهر. چرا که زبان این کتاب، زبان حقیقتگویى است و نه هزل. «انه لقول فصل و ماهو بالهزل»(طارق: 14)
4- سازگارى درونى مفاد نص
یکى از ملاکهاى اساسى در فهم روشمند دین وحیانى آن است که مفاد تفسیرى بخشهاى گوناگون متن قرآن کریم و سنت قطعى معصوم نمىبایست نسبتبه همدیگر ناسازگار، متعارض و متزاحم باشد. قرآن یک متن جامع است که از سوى آفریدگار محیط بر جهان نازل گردیده، و معارف آن داراى یک پیوستار فکرى و منطقى و هماهنگ با هم و در بر دارنده یک هدف است. (هماهنگى در بینش و رفتار) «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»(نساء: 82);«الله الذى نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى»(زمر:23)
امام على(ع) مىفرماید: «کتاب الله ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه على بعض...» (17)
بى توجهى به این اصل معرفتى نتایج علمى و عملى زیانبارى را در عرصه دین برجاى مىنهد که مورد سختترین نکوهش از جانب صاحب شریعت قرار مىگیرد: «... افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فماجزاء من یفعل ذالک منکم الاخزى فى الحیوة الدنیا و یوم القیامة یردون الى اشدالعذاب...»(بقره: 85)
بدین سان اگر ملاحظه مىشود که در بستر تاریخ فهم دینى برداشتهایى متعارض (تنافى دو دلیل در محتوى و مدلول) از دین الهى و پیام وحى مکتوب عرضه مىشود، این موضوع نشانگر نقصان فکرى متصدیان دینى است، و نه رخنه در دین. در حقیقت اندیشه و بینش دینشناس این توان و توفیق را نداشته است که یک نگرش فراگیر و پیوستارى به تمام متن داشته، آن را متناظر بر همدیگر ببیند.
اگر گروهى از مسلمانان در تعامل اجتماعى فرد مسلمان، اطاعت از فرمانروایان را بى قید و مطلق قلمداد نموده، اطاعت از سلاطین جائر را به استناد ظاهر، اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولىالامر منکم (نساء:59) واجب شمردند و صدها حدیث در حرمت مخالفتبا او سرودند (18) ، و از همین روى، فجایع و مصائب بىشمارى را در تاریخ دیانت الهى به ثبت رساندند، بىتردید اینگواه کجاندیشى، بد فهمى و غفلتیا تغافل آنان از نگرش جمعى به قرآن ارجمند بود. آنان این هنرورى را نداشتند تا دهها آیه دیگر و گویا در بیان شیوه سلوک اجتماعى و فرادستان و فرودستان و ناروایى ستمپذیرى و ستمکارى را به دیدهحقیقتبین بجویند، ومقصداساسىدین در صبغه اجتماعى ایمانداران را پیروى از اولیاء الهى و بر پاى دارى قسط بدانند.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط...»(حدید: 25) آنان به واقع بخشى از قرآن را گرفته، بخشى دیگر را کنار نهاده بودند که مىگوید:
«ولاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا»(کهف: 28);«فاصبر لحکم ربک ولا تطع آثما او کفورا»(دهر: 24); «ولا تطع المکذبین....»(قلم: 8); «ولا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار»(هود:113); «ولاتطیعوا امر المسرفین»(شعراء: 151)
همانند این یکسویه بینى در زمینه مسائل بینشى نیز قرنها منشا دل مشغولى و نزاعهاى میان فرق اسلامى گردید. گروهى تنها با دستاویز قراردادن ظاهر پارهاى از آیات که مفاد آنها توحید افعالى و اختصاص مؤثریت استقلالى و احاطه قیومى خداى متعال است، دیدگاه قرآن را در نفى علل و افاعیل طبیعى پنداشته، در نتیجه، جبر انسان را نیز بر پاى شریعتبستند.
در همین حال، گروه دیگرى بر عکس، جانب تفویض را گرفته، به استناد ظاهر آیاتى که افعال را به علل طبیعى خویش منسوب مىدارد، تاثیر تدبیرى مستمر پروردگار را از صحنه هستى حذف کردند و به دیدگاه یهودىگرى یعنى بریدگى جهان آفریده از آفریدگار، رسیدند. (19) در حالى که، حقیقت چیزى جز این هر دو بود. و مفاد این دو دسته آیات مفسر یک هدف مىبود، و استناد مرگ و حیات، و رشد و ثمر دهى، رزق و ... به اسبابقریب و طبیعى، که به اذن خدا صورت مىگیرد و در طول فاعلیتحقیقى و استقلالى خداست، هیچگونه تنافى با فاعلیتخداوند ندارد. «و احیى الموتى باذنالله»(آل عمران:49). (20)
ما رمیت اذ رمیت گفتحق کار حق بر کارها دارد سبق
دیدن یک زاویه و غفلت از زوایاى دیگر منشا بروز این خطاهاگردید. همانگونه که عدم ژرفکاوى در آیات و تفکیک میان اراده تکوینى و وجود بخشى با اراده تشریعى (مصلحتبینى خدا در سرنوشت انسان) که به اشارههاى لطیف مورد توجه قرار گرفته بود، عامل دیگر این خطا بود. «ان تکفروا جمیعا فان الله غنى عنکم ولا یرضى لعباده الکفر و ان تشکروا یرضه لکم ولا تزر وازرة وزر اخرى...»(زمر:7)
5- سازگارى با روح کلى شریعت توحیدى
کسى که بر کرسى فهم دین مىنشیند، ناگزیر استخود را در محدودهاى معین و مواجه با یک سلسله مبادى قطعى ببیند که در بداهت آنها خدشهاى نیست. این مبادى مسلم در واقع قلمرو و صبغه جولان فکرى و تفاسیر دینى او را ترسیم و تعیین مىنمایند. او باید در راهبرد دین شناسى خویش همواره متذکراین امر باشد که با متنى مواجه است که تصویر مبدا توحیدى و مقصد آخرتى زندگى و مسیر هدایت وحیانى، به وضوح هرچه تمام از اصول زیرین این پیام است. او باید بداند در مقام تفسیر کتابى است که قلمرو خویش را تقریر کرده و اهداف خود را اعلام داشته و ارکان اساسى پیام خود را تنصیص نموده است. روح کلى توحید محورى، معاد باورى، ارزشهاى انسانى، غیب و شهود و عمل و نتیجه، فرشته و شیطان و ایمان و کفر، حق و باطل و ... شاکله اصلى این متن است که دوست و دشمن بر آن اذعان و اعتراف داشتهاند.
این شاخص و شاکله به ما مىفهماند که برداشتها و تفسیرهاى این جهانى و علم زده از تعابیر دینى، و رهیافتهاى سکولاریستى و پلولاریستى ازاسلام ناب محمدى9 چه مقدار از روح دین حنیف بیگانه است.
آنان که به تاثیر از سیطره دانش تجربى جدید مىکوشند تا تمام مفاهیم دینى را در قالب علوم نوین بیابند و از این طریق، بهگمان خویش قلمرو علم و دین را مجانس هم جلوه دهند، ناگزیر در بسیارى از موارد به تهى کردن واژگان دینى از روح اصلى مورد نظر شریعت دست مىیازند. اینان غالب موارد متون دینى که از غیب و اعجاز و فرشته و جن و شیطان و ... سخن رفته است، را در نمودهاى این جهانى مىنگرند. چنانکه پرندگان حامل سجیل را مگسهاى حامل میکروب (21) ، پرندگان مذبوح ابراهیم را به مفهوم پرندگان تربیتیافته، (22) شیطان و جن را نیروهاى اهریمنى درون وجود انسان (23) مىبینند. تا آنجا که برخى به التقاط کامل «یوم لابیع فیه ولا خلال»(ابراهیم: 31) را در معنى روزگارى که در آن مبادله اقتصادى و شکاف طبقاتى رختبرجسته مىگیرند!
نیز آنانکه دستیابى بهگوهر حقیقت را موجبى براى به مسلخ کشاندن ظاهر شریعت مىدانند، و دعوى حقانیت همه عقاید و آراء را مىنمایند و نزاع میان شرک و توحید و کفر و ایمان و باطل و حق را جنگى لفظى قلمداد نمودهاند، پذیرش تکثر دینى و تسامح مطلق را شعار خویش ساخته، آنرا بر پاى دین مىگذارند، روشن است که پوستین را وارونه بر تن کردهاند. روشنفکرى، خواه در قالب دیرین خود یعنى استناد به تجارب باطنى و یافتههاى درونى، که باطنیان و متصوفان پرچمدار آن بودند، و خواهدر چهره نوین خود یعنى استناد دادن همه بنیادهاى معرفتى به تجارب بیرونى (آمپریسم)، در نتیجه خارج کردن گزارههاى دینى از حوزه اثبات پذیرى و ابطال پذیرى، و تلقى فایدهانگارى محض از آنها، به استنتاج پلورالیزم دینى مىانجامد، همه راهها را صراط مستقیم قلمداد مىنماید. طبیعى است که این راهبرد از حیث نظرى مغایر با روح توحید و حق و باطل و ایمان و کفر است که دو جبهه آشتىناپذیر را تشکیل مىدهند. هیچ یک از این دو بینش، به اقتضاى خصیصه ذاتى خویش و با حفظ هویتخود نمىتواند پذیراى وجود دیگرى در کنار خود باشد، مگر آنکه جمع میان امور متناقض و متضاد ممکن باشد!
همین سان، فهمهاى سکولاریستى یعنى بیرون راندن دین از حوزه زندگى اجتماعى و محصور کردن آن در حیطه زندگى شخصى و رابطه فردى با خدا و رابطه اخلاقى محض با دیگران را مىتوان نمونه دیگرى از تفسیرهاى دینى نادرست دانست که غالبا از سوى استعمارگران، سیاستمداران خودکامه، روشنفکران مرعوب، و مقدسان متحجر مطرح شدهاست. گرچه هر یک از اینها انگیزهاى خاص در نحوه نگرش خویش داشتهاند، لیکن نتیجه فکرى همه اینها بیرون راندن نیروى معنوى دین از صحنه اجتماع، و مناقض با اهداف اساسى و روح دین است، چه آنکه اصلاح ذاتى فرد و کمال ایمانى او تنها در پرتو محیط و اجتماعى صالح و الهى تحقق مىیابد، و امر سعادت آخرت او رهین تکاپوى جهتدار دنیوى اوست.
پىنوشتها
× مثنوى دفتر ششم
1-الفرق بین الفرق،بغدادى،ص266
3و2- فتوحات مکیه، ج 1، ص279 و ص 551
4- فصوص الحکم، فص هودى
5- تفسیر القرآن الکریم، منسوب به ابن عربى، ج 1، ص 84
6- احیاءالعلوم، باب فى فهم القرآن
7- جواهر القرآن، فصل 4 و 5
8- تفسیر الکبیر، فخررازى، ج 1، ص 144
9- ر.ک: تاریخ نهضتهاى دینى، اسلامى معاصر، علىاصغر حلبى، ص143، نیز تفسیر و تفاسیر جدید، بهاءالدین خرمشاهى، ص59
10- تفسیر و تفاسیر، ص 62
11- سخن ابوالحسن عبیدالله الکرخى رئیس علماى حنفى بغداد به نقل ذهبى در التفسیر و المفسرون، ج3، ص 100
12- ر.ک: البرهان فى علوم القرآن، زرکشى، ج 2، ص27، تفسیر صافى، فیض کاشانى، مقدمه.
13- بحارالانوار، ج47، ص239.
14- فخررازى، تفسیر الکبیر، ج27، ص 150
15- ر. ک: تنزیهبارى، مقاله نگارنده در مجله مبین شماره
16- نهجالبلاغه، خطبه /133
17- ر.ک: تاریخ المذاهبالاسلامیه، ابوزهرة، ج 2، ص 322
18- نهجالبلاغه، خطبه /133
19- ر.ک: واژه «اذن» در معجم المفهرس قرآن
20- تفسیر عمجزء، محمد عبده
21- تفسیر المنار، ج3، ص53
22- سرسید احمدخان هندى
23- مجله کیان، تابستان76، مقاله صراطهاى مستقیم.