پایان فضیلتیا نقد تفکر اخلاقى جوامع نوین
آرشیو
چکیده
متن
پیش از این گذشت که کتاب «پایان فضیلت» نوشته السدیر مکاینتار نقدى بر تفکر اخلاقى رایج در غرب است. از ویژگىهاى این کتاب شیوه نگرش نقادانه آن بر مکاتبى است که الگوهاى گزینش فردى را جایگزین فضایل اخلاقى و اصول ارزشى مىکنند. در فصل چهاردهم این کتاب، او ضمن اشاره به نقد نظراتى همچون ذهنگروى و عاطفهگروى، فضایل مختلف را در چند مکتب بر شمرده و با هم مقایسه مىنماید و سعى دارد با ایجاد نوعى سازگارى بین این نظریات، اخلاق مبتنى بر فضیلت را از دیدگاه خود تبیین نماید:
ماهیت فضایل
به قدرى تصورات متعدد از یک فضیلت وجود دارد که نمىتوان این مفهوم یا در واقع، تاریخ آن را داراى یک وحدت واقعى دانست. هومر، سوفوکلس، ارسطو، عهد جدید و متفکران قرون وسطى از جهات بسیار با هم فرق داشتند. آنان فهرستهاى گوناگون و ناسازگارى از فضایل به ما عرضه کردهاند. در سنتى که من تبیین نمودم نیز مفهوم اصلى واحدى وجود ندارد.
در اینجا، ابتدا بعضى از جهات کلیدى نظریات مختلف را دوباره ذکر مىنماییم و سپس براى مقایسه بیشتر، نظرى به فهرست فضایل از دیدگاه دو نویسنده غربى جدیدتر، بنیامین فرانکلین (1) و جین آوستین (2) مىافکنیم.
امروزه به روشنى، بیشتر ما مىتوانیم دستکم، بعضى از عناوین موجود در فهرست فضایل هومر، را اصلا از فضایل (3) به حساب نیاوریم. «قدرت بدنى» بارزترین مثال از این موارد است. هومر آن را یک مزیتیا «آریته» مىداند، در حالى که ما آن را از فضایل محسوب نمىداریم.
فهرست فضایل هومر و فهرست ارسطو و فهرست ما - همه با هم متفاوتند. یکى از دلایل آن این است که بعضى از واژههاى یونانى فضیلتبه سادگى به انگلیسى ترجمه نمىشوند. علاوه بر آن، مىتوان ملاحظه نمود که «دوستى» به عنوان یک فضیلت در فهرست ارسطو تا چه حد اهمیت دارد و تا چه حد با نظر ما تفاوت دارد! یا جایگاه فرونسیس (4) (حکمت نظرى) چطور با نظر هومر یا با نظر ما متفاوت است. همان گونه که ارسطو نفس را ستایش مىکند، به همان نحو هومر بدن را مىستاید.
فرق دیگر این فهرستها در اولویتبندى فضایل است. طبق نظر ارسطو، فضایل تنها در دسترس کسانى است که داراى ثروت زیاد و موقعیت اجتماعى والا باشند; فضایلى وجود دارد که براى انسانهاى فقیر - هرچند آزاد هم باشند - قابل دستیابى نیست. در نظر ارسطو، این فضایل براى حیات بشر فضایلى اساسى مىباشند. کرامت (5) و سخاوت (6) در طرح ارسطو تنها فضایلى معمولى نیستند،بلکه فضایلى مهم مىباشند.
فهرست ارسطو چشمگیرترین تقابل را نه با فهرست ما، بلکه با فهرست عهد جدید دارد. عهد جدید نه تنها فضایلى را ستایش مىکند که ارسطو درباره آنها هیچ نمىداند (یعنى ایمان، امید و عشق) و هیچ حرفى از فضایلى همچون حکمت نظرى (7) که در نزد ارسطو سرنوشتساز است، نمىزند، بلکه «تواضع» را به عنوان فضیلت مىستاید، در حالى که ارسطو آن را یک رذیلت در مقابل «کرامت» به حساب مىآورد. به علاوه، از آنجا که عهد جدید ثروتمندان را به روشنى تمام، مقدر به عذاب جهنم مىداند، روشن است که فضایل کلیدى نمىتواند در دسترس آنها باشد، ولى این فضایل براى بردگان در دسترس است و عهد جدید نیز نه تنها در عناوین موجود در فهرستنامه خود، هم با هومر و هم ارسطو اختلاف دارد، بلکه علاوه بر آن، در ترتیب درجات فضایل نیز با آنها متفاوت است.
در فهرست جین آوستین، دو ویژگى برجسته وجود دارد. اولین ویژگى، اهمیتى است که او براى فضیلت «ثبات» (8) قایل است.«ثبات» از بعضى جهات نزد جین اوستین نقشى مشابه نقش حکمت نظرى (9) نزد ارسطو ایفا مىکند. کسب این فضیلت لازمه کسب دیگر فضایل است. دومین ویژگى، این است که آنچه ارسطو فضیلت «همسازى» (10) تلقى مىکند جین اوستین آن را فقط نماى دروغینى ازیک فضیلت اصیل (رافت) (11) مىانگارد. از سوى دیگر، ارسطو شجاعت نظامى را نماى دروغینى از یک شجاعتحقیقى تلقى مىکند. از اینرو، هنوز مىتوان نوع دیگرى از عدم توافق در فضایل را در اینجا یافت; یعنى، عدم توافق در باره اینکه کدامیک از فضایل اصیل و کدامیک دروغین هستند.
بنیامین فرانکلین فضایل جدیدى مانند پاکیزگى، سکوت و سختکوشى (12) برمىشمارد. او به وضوح، انگیزش براى کسب را بخشى از فضیلتبه حساب مىآورد، در حالى که نزد بیشتر یونانیان باستان این همان رذیلتحرص (13) است. او بعضى از فضایل فرعى در قرون قبل را به عنوان فضایل اصلى تلقى مىکند، بعضى از فضایل متعارف را نیز دوباره تعریف مىکند. در فهرستسیزده فضیلتى که فرانکلین براى نظام خود گردآورى نموده است، هر فضیلت را به وسیله یک قاعده تبیین مىکند. در مورد «عفت» قاعده این است: «به ندرت، از آمیزش جنسى بهرهور شو، مگر براى سلامتى یا فرزنددار شدن و نه تا حد رخوت، ضعف و لطمه به آرامش یا آبروى خود یا دیگرى.» واضح استکهاین چیزى نیست که نویسندگان پیشین از عفت منظور داشتهاند.
سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که با این همه تفاوت در عناوین فضایل و نیز اختلاف نظر در ماهیت فضایل، چرا باید فرض کنیم که همه به دنبال فهرست واحد و یکسانى بودهاند؟
تا زمانى که ما نقشهاى اجتماعى اصلى در جامعه زمان هومر و لوازم هر یک از آنها را نشناسیم، نمىتوانیم فضایل عهد هومر را به خوبى بازیابیم. مفهوم «فلان نقشى که هر کس داراست و باید انجام دهد» مقدم بر مفهوم یک فضیلت است; مفهوم دوم تنها از طریق مفهوم اول کاربرد دارد.
در شرح ارسطو مساله کاملا متفاوت است. هرچند بعضى از فضایل تنها براى عده خاصى از مردم قابل حصول است، با این حال، فضایل نه به انسان به عنوان صاحب یک نقش اجتماعى، بلکه به انسان فى نفسه، متعلق مىشود. غایت انسان به عنوان یک نوع، تعیین مىکند که کدامیک از اوصاف بشرى فضیلتاند. هر چند ارسطو اکتساب فضایل و بهکارگیرى آنها را چون وسیلهاى براى یک هدف مىانگارد، ولى ارتباط وسیله با هدف یک ارتباط بیرونى نبوده، بلکه درونى (14) است. منظور من از وسیلهاى درونى نسبتبه یک هدف مفروض این است که آن هدف نتواند به نحوى مناسب، مستقل از توصیف آن وسیله، توصیف گردد. بنابر این، در شرح ارسطو، زندگى نیک براى بشر همراه با فضایل و غایت است. بهکارگیرى فضایل فى نفسه، یک مؤلفه سرنوشتساز در حیات نیک براى انسان است. این تمایز بین وسایل درونى و بیرونى نسبتبه یک هدف، توسط خود ارسطو در اخلاق نیکوماخوس ترسیم نشده، بلکه این تمایزى است که بعدا توسط آکویناس تبیین گردیدهاست.
شرح عهد جدید از فضایل هرچند در محتوا با شرح ارسطو تفاوت بسیار دارد، ولى این شرح داراى همان ساختار مفهومى و منطقى شرح ارسطو است. درست همانند ارسطو، در عهد جدید نیز فضیلت وصفى است که بکارگیرى آن ما را به تحصیل غایت (15) بشر رهنمون مىسازد. البته خیر انسان یک خیر ما فوق طبیعى است و نه فقط طبیعى، ولى فوق طبیعى که طبیعت را جبران و تکمیل مىنماید. گذشته از آن، ارتباط فضایل به عنوان وسیله براى هدفى که همان اتحاد بشر (16) در حکومت الهى در عهد آتیه است، مانند نظر ارسطو، بیرونى نبوده، بلکه درونى است. مسلما همین تشابه است که به آکویناس اجازه مىدهد تا ترکیبى از ارسطو و عهد جدید را به دست دهد. یک ویژگى کلیدى در این وجه تشابه نحوه تقدم مفهوم «حیات نیک براى انسان» بر فضیلت است، درستبه همان شکل که درشرح هومر مفهوم نقش اجتماعى مقدم بود.
مفاد نظریه جین آوستین در باره فضایل به نوعى دیگر است. سى اس لوئیس (17) به حق تاکید کرده است که تا چه حد دید اخلاقى او عمیقا برگرفته از مسیحیت است. گیلبرت رایل (18) نیز بر میراثخوارى او از شافتزبورى (19) و از ارسطو تاکید نموده است. در واقع، نظرات او ترکیبى از عناصر فکرى هومر نیز مىباشد، از آنجا که به نحوى، به نقش اجتماعى علقه خاطر دارد که نه عهد جدید و نه ارسطو هیچیک نداشتهاند. از اینرو، نظرات او به این دلیل داراى اهمیت است که او تالیف بین آنچه را که در وهله اول شروح نظرى با فضایل ناهمخوان به نظر مىآید، ممکن مى داند.
شرح فرانکلین مانند ارسطو غایتگرایانه است، ولى بر خلاف ارسطو سودانگارانه مىباشد. طبق آنچه فرانکلین در زندگینامه خود آورده است، فضایل وسیلهاى براى یک هدفاند، اما او ارتباط وسیله هدف را بهجاى یک ارتباط درونى به نحوى بیرونى تصویر مىکند. هدفى که پرورش فضایل نسبتبه حصول آن مساعدت مىکند همان «سعادت» (20) است، اما او از سعادت، موفقیت (21) و تنعم (22) در فیلادلفیا (23) و در نهایت، در بهشت را درک مىکند. فضایل باید سودمند باشند و شرح فرانکلین متناوبا بر سود (24) به عنوان معیارى در موارد جزئى تاکید مىکند.
از اینرو، ما با دست کم، سه مفهوم کاملا متفاوت از فضیلت مواجه هستیم: یک فضیلت وصفى است که فرد را قادر مىسازد تا نقش اجتماعى خویش را انجام دهد (هومر); یک فضیلت وصفى است که فرد را قادر مىسازد تا به سوى دستیابى یک غایت مشخصا بشرى، اعم از طبیعى و فوق طبیعى، حرکت کند (ارسطو، عهد جدید و آکویناس); یک فضیلت وصفى است که براى دستیابى به موفقیتهاى دنیوى و اخروى سودمند باشد (فرانکلین). آیا ما باید این سه شرح مختلف را رقیبى از یک شىء واحد بدانیم؟ یا در عوض، اینها شروحى بر سه شىء متفاوت مىباشند؟
آیا ما قادریم از این ادعاهاى رقیب و گوناگون، یک مفهوم اصلى وحیدى از فضایل بیرون بکشیم که بتوانیم شرحى متقنتر از دیگر شروح ارائه شده، ارائه دهیم یا خیر؟ من برآنم تا استدال کنم که ما مىتوانیم چنین مفهومى اصلى کشف نماییم و روشن مىشود که این مفهوم، سنتى را به دست مىدهد که من تاریخ آن را همراه با وحدت مفهومى آن سنتبه تحریر درآوردهام. در واقع، این مفهوم ما را قادر مىسازد تا آن باورهایى را که مربوط به فضایلى است که اصالتا متعلق بهآن سنت مىباشد از باورهایى که چنین نیستند به وضوح تمییز دهیم.
یکى از ویژگىهاى این مفهوم آن است که کاربردش همواره محتاج پذیرش شرح پیشینى از جنبههاى خاصى از حیات اجتماعى و اخلاقى است. در شرح هومر مفهوم «فضیلت» نسبتبه مفهوم «نقش اجتماعى» یک مفهوم ثانوى است و در شرح ارسطو نسبتبه مفهوم «حیات نیک» براى انسان، که به عنوان غایت فعل بشر تصویر شده، و در شرح بسیار متاخرتر فرانکلین نسبتبه مفهوم سود، یک مفهوم ثانوى است. اما در شرحى که من در حال ارائه آن مىباشم این امر به چه صورتى است؟ در پرتو پاسخ به چنین سؤالى است که ماهیت مرکب و تاریخى و چند لایهاى مفهوم اصلى فضیلت روشن مىگردد; زیرا تحول منطقى این مفهوم دست کم، داراى سه مرحله است که اگر بخواهیم مفهوم اصلى فضیلت را بفهمیم باید این مراحل را به ترتیب، شناسایى نماییم و هر یک از آنها مراحل زمینههاى مفهومى خود را داراست:
مرحله اول محتاج شرح پیشین چیزى است که آن را «عمل» (25) خواهم نامید. مرحله دوم محتاج شرح چیزى است که قبلا آن را به عنوان «نظم روایى» (26) یک حیات بشرى واحد توصیف نمودم و مرحله سوم محتاج شرح آن چیزى است که یک سنت اخلاقى (27) را تشکیل مىدهد و تا حد بسیارى، از آنچه که تاکنون ارائه کردهام مبسوطتر باشد. هر یک از مراحل بعدى، مرحله قبل را پیشفرض مىگیرد، و نه بالعکس. هر یک از مراحل قبل در پرتو مراحل بعد هم منقح مىگردد و هم دوباره تفسیر مىشود، ولى یک مؤلفه اساسى مرحله بعد را نیز فراهم مىآورد. روند تحول این مفهوم بهطور تنگاتنگى، با تاریخ سنتى که اساسش را این مفهوم تشکیل مىدهد - هرچند دقیقا این مفهوم، تلخیصى از آن نیست - مرتبط مىباشد.
در شرح هومر از فضایل، بهکارگیرى یک فضیلت نشانه اوصافى است که براى متحمل شدن یک نقش اجتماعى و براى ارائه مزیت در حوزه تقریبا مشخص عمل اجتماعى لازم است. منظور من از «عمل» عبارت است از هر شکل منسجم و پیچیده از فعالیتهاى بشرى که از حیث اجتماعى جمعى و بادوام بوده و از طریق آن، عمل خیرهایى که نسبتبه آن شکل فعالیت درونىاند در جریان تلاش براى دستیابى به معیارهاى مزیتى که با آن شکل فعالیت مناسباند و تا حدى در تعریف آنها اخذ مىشوند، شناسایى مىشود. با این حال، توانایىهاى بشر براى دستیابى به مزیت و تصورات بشر از غایات و خیرات مشتمل در آن به نحوى روشمند، توسعه مىیابند. نه دوزبازى و نه پرتاب ماهرانه یک توپ فوتبال مثالى براى یک «عمل» به این معنا نیست، اما بازى فوتبال مثالى براى آن است، شطرنج نیز چنین مىباشد. در جهان باستان و قرون وسطى، ایجاد و ابقاى جوامع بشرى (از قبیل خانواده، شهرها و ملتها) عموما به معنایى که من تعریف کردم، یک عمل محسوب مىشود. اجازه دهید تا بعضى از واژههاى کلیدى را که تعریف من مشتمل بر آنهاست، با شروع از مفهوم «خیراتى که براى یک عمل درونىاند» توضیح دهم.
براى مثال، یک بچه هفتساله بسیار باهوش را در نظر بگیرید که هرچند تمایل خاصى به آموختن بازى شطرنج ندارد، ولى من مایلم به او این بازى را بیاموزم. از سوى دیگر، این بچه تمایل شدیدى به آبنبات دارد و مجال کمى براى بهدست آوردن آن داشته است. بنابراین، به این بچه مىگویم که اگر یک بار در هفته با من شطرنجبازى کند به قدر پنجاه سنت، به او آبنبات مىدهم. به علاوه، به او مىگویم که همواره طورى با او بازى مىکنم که بردن براى او محال نبوده، ولى مشکل باشد و نیز مىگویم که اگر او ببرد به قدر پنجاه سنت دیگر آبنبات خواهد گرفت. به این ترتیب، این بچه تحریک مىشود تا آن قدر بازى کند که برنده شود. اما توجه داشته باشید که تا زمانى که آبنبات به تنهایى دلیل موجه شطرنجبازى او باشد، دلیلى ندارد که او تقلب نکند و براى تقلب دلایل فراوانى دارد، به شرطى که بتواند آن را با موفقیت انجام دهد. اما آن طور که ما امیدواریم، زمانى خواهد رسید که این بچه در مورد مزایاى مخصوص شطرنجبا دستیابى به نوع کاملا خاصى از مهارتهاى تحلیلى، قوه خلاقه طراحى و شور رقابتجویى، به مجموعه دلایل جدیدى پى خواهد برد که اینک نه تنها دلیل بر پیروزى او در موارد خاصى است، بلکه علاوه بر آن، دلیلى استبر سعى در برترى یافتن به روشهایى که بازى شطرنج اقتضاى آن را دارد. اینک اگر این بچه تقلب کند مرا مغلوب نکرده، بلکه خود را مغلوب کرده است.
بدین ترتیب، محتمل است که با شطرنجبازى دو نوع خیر بهدست آید: نوع اول خیرهایى هستند که به صورت بیرونى و امکانى، به شطرنجبازى و به اعمال دیگر به وسیله پیشامدهاى وضعیت اجتماعى پیوند (28) خوردهاند (مثل آبنبات در مورد بچه فرضى و شهرت، مقام و ثروت در مورد بزرگسالان.) همواره روشهاى بدیلپذیرى براى دستیابى به چنین خیرهایى وجود دارد و دستیابى به آنها هرگز فقط با شرکت جستن در یک نوع عمل خاصى حاصل نمىشود. نوع دیگر خیرهایى هستند که نسبتبه عمل شطرنج درونى هستند و به هیچ وسیلهاى، جز با بازى شطرنجیا بازى دیگرى مانند آن، حاصل نمىگردند. ما این خیرها را «درونى» مىنامیم.
یک عمل متضمن معیارهاى مزیت و تبعیت از قواعد و نیز دستیابى به برخى خیرها مىباشد. دخول در یک عمل یعنى، پذیرش اعتبار آن معیارها و عدم کفایت عملکرد خود من، آن گونه که آن معیارها حکم مىکنند; یعنى، قرار دادن برداشتها، انتخابها، ترجیحها و علایق خود من در معرض این معیارهایى که به نحوى تقریبى و در حال حاضر، عمل را تعریف مىکند. البته اعمال آن گونه که تذکر دادم داراى تاریخ هستند. بازىها، علوم و هنرها همه داراى تاریخ هستند. از اینرو، خود معیارها مصون از نقد نیستند، ولى با اینهمه، ما نمىتوانیم بدون اینکه اعتبار بهترین معیارهاى شناخته شده تا آن زمان را بپذیریم، عملى را شروع کنیم. در قلمرو اعمال، اعتبار خیرها و نیز معیارها به نحوى عمل مىکند که تمام تحلیل نظرهاى ذهنگرایان (29) و عاطفهگرایان (30) مردود مىشود.
اینک در موقعیتى هستیم که مىخواهم تفاوت مهمى را بین آنچه که من «خیر درونى» و «خیر بیرونى» نامیدم بیان کنم. از ویژگىهاى آنچه که من «حسن بیرونى» نامیدم، این است که وقتى بدان دستیابند همواره خاصیت و وصف فردى خاص مىباشد. به علاوه، خیر بیرونى مشخصا به نحوى است که هر چه یک فرد بیشتر دارا باشد، سهم دیگر افراد کمتر خواهد بود. گاهى ضرورتا چنین است; مانند: قدرت و شهرت و گاهى به دلیل پیشامدهاى اتفاقى; مانند: ثروت. بنابراین، خیرهاى بیرونى، مشخصا موضوع رقابتهایى هستند که در آن برنده و بازنده - هر دو وجود دارند. خیرهاى درونى در واقع، نتیجه رقابتبراى برترى (31) است. اما این ویژگى آنهاست که دستیابى بدانها خیرى استبراى تمامى جماعتى که در آن عمل شرکت دارند.
اکنون ما در موضعى هستیم که اولین تعریف از فضیلت را هرچند به صورت ناقص و استعجالى ارائه نماییم: «یک ضیلتیک وصف مکتسب انسانى است که کسب و بهکارگیرى آن باعث مىشود تا قادر شویم که به آن خیرهایى که سبتبه عمل درونى هستند دستیابیم و فقدان آن به نحو مؤثرى، ما را از دستیابى به هر یک از این خیرها باز مىدارد.» این تعریف بعدا نیازمند بسط و اصلاح است.
از مفهوم «عمل»، مىتوان دریافت که فقط وقتى مىتوان به خیرهاى آن دستیافت که در ظرف عمل براى خود نسبتبه دیگر عملکنندگان، اهمیت کمترى قایل باشیم. ما باید بیاموزیم که چه چیز حق چه کسى است; ما باید آماده باشیم تا هر احتمالى را که با به خطر انداختن خود در طول این راه لازم است، پذیرا باشیم; و ما باید بهدقت، به آنچه که درباره عدم کفایتخودمان گفته مىشود گوش فرا دهیم و با همان دقت، به واقعیات پاسخ دهیم. به تعبیرى دیگر، ما باید فضایل عدالت، شجاعت و صداقت را به عنوان اجزاى ضرورى براى هر عملى که داراى خیر درونى و معیارهاى مزیت است، بپذیریم; زیرا عدم پذیرش این امور و خواستار تقلب بودن درست مانند آن بچه فرضى که مىخواست در روزهاى اول بازى شطرنج، تقلب کند، ما را تا آن حد از دستیابى به معیارهاى مزیتیا خیرهاى درونى آن عمل باز مىدارد که آن عمل جز به عنوان ابزارى براى دستیابى به خیرهاى بیرونى فایده دیگرى نخواهد داشت.
بامثالهایىروشنمىشودکه از موضع آننوع رابطهاىکه بدون آن، عملنمىتواند تداوم یابد، صدق، عدالت و شجاعت (و شاید چیزهاى دیگر) مزایایى اصیل هستند، فضایلى که ما باید خودمان و دیگران را در پرتو آن، توصیف نماییم; دیدگاه شخصى اخلاقى ما یا رسوم خاص جامعهمانهرچهمىخواهد،باشد;زیرااینتشخیصکهمانمىتوانیمازمعین نمودن روابط خودبرحسب چنینخیرهایى فرار کنیم، درستبااعتراف به اینکه جوامع مختلف در گذشته و حال، داراى رسوم مختلفى در باب صدق، عدالت و شجاعتبودهاند، سازگار است. ... پسعمل مىتواند در جوامعى که داراى رسوم بسیار متفاوتى هستند شکوفا شود. آنچه از عمل برنمىآید این است که در جوامعى شکوفا شود که فضایل در آن ارزشمند نباشد، هرچند نهادها و مهارتهاى فنى با تامین هدفهایى وحدت یافته بتوانند بهخوبى، به شکوفایى خود ادامه دهند.
ورود در یک عمل، ورود در یک رابطه است، نه فقط رابطه با عمل کنندگان معاصر، بلکه علاوه بر آن، با کسانى که در عمل بر ما مقدم بودهاند، بویژه آنان که توفیقاتشان وصول عمل به نقطه کنونىاش را فراهم آورده است. از اینرو، آنچه اینک با آن ژمواجه هستیم و باید از آن یاد بگیریم توفیق یک سنت و به طریق اولى، (32) اعتبار آن است. فضیلتعدالت،شجاعتو صداقت، شروطى هستند لازم براى یادگیرى و رابطهاى که با گذشته مجسم مىدارند، درستبه همان نحو و به همان دلایلى که در تداوم روابط کنونى در عمل، شروطى لازم هستند.
البته نباید عمل را فقط با مجموعهاى از مهارتهاى فنى فرق گذاشت; نباید عمل را با نهاد نیز خلط نمود. شطرنج، فیزیک و طب عمل هستند. باشگاههاى شطرنج، آزمایشگاهها و بیمارستانها نهاد هستند. نهادها به نحوى بارز و لازم، با چیزهایى مرتبط هستند که من آنها را «خیر بیرونى» نامیدم. این نهادها درگیر به دست آوردن پول و دیگر خیرهاى مادىاند. آنها بر اساس قدرت و مقام ساخته شدهاند و پول، قدرت و مقام را به عنوان اجر توزیع مىکنند. اگر بناست که نهادها نه فقط خود را، بلکه عملى را که عهدهدار آنند، حفظ کنند، نمىتوانند جز این عمل کنند; زیرا عملى که در برههاى از زمان به وسیله نهادى حفظ نشده باشد، نمىتواند به حیات خود ادامه دهد. در واقع، ارتباط عمل با نهاد (و در نتیجه، ارتباط خیرهاى بیرونى با خیرهاى درونى عمل مورد بحث) آن قدر عمیق است که عمل و نهاد به نحو چشمگیرى یک ترتیب على واحدى را تشکیل مىدهند که در آن، کمال و خلاقیت عمل همواره در برابر زیادهطلبى نهادها آسیبپذیر است. در این اوضاع و احوال، نقش اساسى فضایل روشن است. اعمال بدون فضایل - بدون عدالت، شجاعت و صداقت - نمىتوانند در برابر قدرت مخرب نهادها مقاومت کنند.
حال اگر نهادها واقعا قدرتى مخرب داشته باشند، ایجاد و ابقاى صور جامعه بشرى (و بنابر این، نهادها) خود داراى تمام ویژگىهاى یک عمل است و آن هم عملى که به دو صورت مهم، رابطهاى بسیار نزدیک با بهکارگیرى فضایل دارد. بهکارگیرى فضایل خود با لزوم یک برداشت کاملا ثابت نسبتبه مسائل سیاسى و اجتماعى تناسب دارد و همواره ما بهکارگیرى فضایل را درون یک جامعه خاص با اشکال نهادى خاص خودش مىآموزیم یا از آموختن آن بازمىمانیم. البته فرقى بسیار اساسى بین دیدگاه آزادىخواهى فردگرایانه عصر نوین و دیدگاه سنتى زمان باستان و قرون وسطى از فضایل - که کلیات آن را بیان کردم - در نحوه ارتباط ترسیم شده بین منش اخلاقى و جامعه سیاسى، وجود دارد. از حیث اصالت آزادىخواهى فردى، یک جامعه صرفا عرصهاى است که در آن هر یک از افراد مفهوم خود برگزیده زندگى نیک خویش را تعقیب مىکنند و نهادهاى سیاسى براى این به وجود مىآیند که آن مقدار نظمى را فراهم آورند. که چنین فعالیت از سوى خود تعیین شدهاى ممکن مىسازد. دولت و قانون در مورد مفاهیم رقیب از زندگى نیک براى انسانها بىطرف هستند یا باید باشند و لذا، هرچند این وظیفه دولت است که قانونمندى (33) را ترویج کند، ولى در نظر آزادىخواهان، تلقین نگرشهاى اخلاقى هیچ فردى، بخشى از وظایف قانونى دولت را تشکیل نمىدهد.
در مقابل، از دید خاص عهد باستانى و قرون وسطایى، جامعه سیاسى نه تنها در بقاى خود محتاج وجود فضایل است، بلکه این یکى از وظایف مقام پدرى است که فرزندان را طورى بزرگ کند که بالغانى فضیلتمند گردند. بیان سنتى این تمثیل در کریتو از سقراط نقل شده است. البته از قبول دیدگاه سقراط نسبتبه جامعه سیاسى و حاکمیتسیاسى نتیجه نمىشود که ما باید وظیفه اخلاقى را که سقراط به شهر و قانون آن اسناد مىداد، به دولتهاى امروزى اسناد دهیم. در واقع، قدرت موضع آزادىخواهان فردى تا حدى از این واقعیتبدیهى سرچشمه مىگیرد که دولت امروزى به طور کلى، از عمل کردن به عنوان مربى اخلاق در جوامع ناتوان است.
پس فضایل رابطه متفاوتى با خیرهاى بیرونى و با خیرهاى درونى دارند. کسب فضایل براى دستیابى به خیرهاى درونى ضرورى است، ولى کسب فضایل ممکن است کاملا بهحق، مزاحم ما براى دستیابى به خیرهاى بیرونى باشند. در این وهله، لازم است تاکید کنم که خیرهاى بیرونى نیز اصالتا خیر هستند. آنها نه فقط معروض ویژه اشتیاق انسان هستند که توزیع آن به فضایل عدالت و سخاوت معنى مىبخشد، بلکه هیچکس نمىتواند از همه آنها بدون یک ریاکارى خاص، متنفر باشد. ولى پرورش صداقت، عدالت و شجاعت تا زمانى که دنیا این طور است، غالبا به نحوى انگشتنما، راه ما را به ثروت یا شهرت یا قدرت مسدود خواهد نمود.
این شرح، خوشبختانه در دو جهت که در آن بسیارى با ارسطو مخالفت کردهاند، ارسطوگرایانه نیست; اولا، هر چند این شرح فضایل، غایت گرایانه است، ولى اصلا محتاج طرفدارى از زیستشناسى متافیزیکى ارسطو نمىباشد. ثانیا، تعارض فقط از نقایص اخلاقى افراد ناشى نمىشود و این درست، به دلیل تنوع اعمال انسان و تنوع متعاقب خیرهایى است که فضایل در راستاى طلب آنها، بهکار گرفته مىشوند. و دست کم، سه جهت وجود دارد که طبق آن، شرحى که من ارائه نمودم، به وضوح ارسطوگرایانه است: اولا، براى تکمیلش محتاج توضیح مستدل همان تمایزات و مفاهیمى است که شرح ارسطو محتاج بدان است: توضیح درباره اختیار، تمایز بین فضایل عقلانى و فضایل اخلاقى، رابطه با توانایىهاى طبیعى و احساسات و ساختار عقل عملى. اگر شرح من بخواهد موجه باشد، باید در هر یک از این موضوعات از چیزى بسیار شبیه به نظر ارسطو دفاع نماید. ثانیا، شرح من مىتواند با یک دیدگاه ارسطویى از مسرت و لذت تطبیق کند، در حالى که به نحو جالبى، با هر نظر سودانگارانه و به نحوى خاصتر با شرح فرانکلین از فضایل، آشتى ناپذیر است. ... ثالثا، این و تبیین (35) دارد.
از یک موضع ارسطوگرایانه، افعال خاصى را تجلى یا عدم تجلى یک فضیلتیا فضایل دانستن هرگز فقط ارزیابى کردن آن نیست، بلکه باید اولین گام بهسوى این تبیین را نیز طى کرد که چرا این اعمال انجام شد و نه اعمالى دیگر. لذا، نزد یک ارسطوگرا درست مثل یک افلاطونگرا مىتوان سرنوشتیک شهر یا یک فرد را با نقل بىعدالتىهاى یک ظالم یا شجاعتهاى مدافعان شهر تبیین نمود. در واقع، بدون اشاره به جایگاهى که عدالت و بىعدالتى، شجاعت و بزدلى در حیات بشر دارا هستند، چیزهاى کمى واقعا قابل تبیین خواهند بود. نتیجه مىگیریم که بسیارى از طرحهاى تبیینى علوم اجتماعى نوین و معیار روششناختى، که تفکیک «واقعیات» از تمامى ارزشیابىهاست، محکوم به شکست است; زیرا آنان که این معیار روششناختى را پذیرفتهاند، نمىتوانند این واقعیت را که کسى شجاع یا عادل بوده یا نبوده، «یک واقعیت» بدانند. آن شرح فضایلى که من ارائه دادم کاملا در این نکته با ارسطو موافق است.
قبلا تاکید کردم که هر شرحى از فضایل بر حسب عمل، فقط مىتواند شرحى ناقص و اولیه باشد. براى تکمیل آن چه چیزى لازم است؟ تا اینجا مهمترین تفاوت قابل توجه بین شرح من و هر شرحى که بتوان آن را ارسطوگرا نامید این است که هرچند من به هیچ وجه، بهکارگیرى فضایل را به مقام عمل محدود نکردهام، ولى تنها بر حسب اعمال است که فایده و نقش فضایل را معین نمودهام، در حالى که ارسطو این فایده و نقش را بر حسب مفهوم نوعى از تمام حیات بشر که مىتوان آن را «حیات نیک» نامید، تعیین کرده است. واقعا به نظر مىرسد این سؤال که «انسانى که فاقد فضایل است در واقع فاقد چه چیزى است؟» باید پاسخى دریافت کند که فراتر از چیزى است که تاکنون بیان داشتهام; زیرا ممکن است چنین شخصى نسبتبه آن نوع مزیت که از طریق شرکت در عمل مىتوان بهدست آورد و نسبتبه آن نوع رابطه انسانى که براى بقاى چنین مزیتى لازم است فقط در شیوههاى مختلف خاصى با شکست مواجه نشده باشد. حیات خود او کهبهعنوان یککل ملحوظ شده، ممکناستحیاتى ناقص باشد. این آن نوع حیاتى نیست که بتوان در تلاش براى پاسخ به این سؤال که «براى این نوع مرد یا زن چه نوع حیاتى بهترین زندگانى است؟»، تبیین نمود. و نمىتوان به این سؤال بدون پرسش این سؤال خود ارسطو که «حیات نیک براى بشر کدام است؟»، پاسخ داد. اینک سه وجه نقصان در حیاتى راکهفقط مفهومفضایل،بدان شکل مىدهد، مورد ملاحظه قرار مىدهیم.
اولا، این شکل زندگى تحت نفوذ تعارضات بسیار و دلخواهىهاى زیادى قرار خواهد گرفت. قبلا استدلال نمودم که این از شایستگىهاى یک شرح فضایل بر حسب خیرهاى متعدد است که امکان تعارض حماسى را به نحوى تجویز مىکند که شرح ارسطو مجاز نمىداند. ولى حتى در زندگى کسى که فضیلتمند و منضبط است نیز ممکن است موارد فراوانى باشد که یک وفادارى او را بهسویى سوق دهد و وفادارى دیگر بهسویى دیگر. ممکن است تعهد به حفظ یک نوع جامعهاى که در آن فضایل مىتوانند شکوفا شوند، با دلبستگى به یک عمل خاصى (مثل هنر) ناسازگار باشد. بنابراین، ممکن است تنشى بین ادعاهاى زندگى خانوادگى و ادعاهاى هنر بهوجود آید.
اگر حیات فضایل به صورت مدام با گزینشهایى که در آن یک وفادارى مستلزم دست کشیدن به ظاهر دلخواهانه از وفادارى دیگرى است، خدشهدار شود، به نظر مىرسد که خیرهاى درونى عمل نیز اعتبار خود را از گزینشهاى فردى ما اقتباس خواهند نمود.
ثانیا، تصور ما از فضایل خاص فردى، بدون یک مفهوم مقدم از غایت کل حیات بشر که به عنوان یک واحد تصور شده است، باید به صورت ناقص و ناتمام باقى بماند. به این مثال توجه کنید: «صبر» عبارت است از فضیلت انتظار با توجه و بدون شکایت، اما صبر هرگز فضیلت انتظار براى هر چیزى نیست. براى فضیلت انگاشتن صبر، لازم است تا جواب مناسبى براى این سؤال از پیش، در نظر داشته باشیم که: انتظار چه چیزى را بکشیم؟ در مقام عمل، مىتوان جوابى ناقص داد، هرچند براى بسیارى اهداف مناسب است; مثلا، صبر یک صنعتگر در برابر دیرگدازى مواد، صبر یک معلم در برابر یک شاگرد کند ذهن، صبر یک سیاستمدار در مذاکرات - همه انواعى از صبر هستند. اما اگر مواد بیش از حد، دیرگداز بودند یا آن شاگرد بیش از حد، کند ذهن بود یا مذاکرات بیش از حد، مایوس کننده بود چطور؟ باید قبول کرد که فضیلت صبر، باید خیر مقدمى را تامین کند; غایتى که تضمین کند خیرهاى دیگر در درجه دوم اهمیت قرار گیرند. از اینرو، معلوم مىشود که مضمون فضیلت صبر بستگى به این دارد که ما چگونه خیرهاى گوناگون را در یک سلسله مراتبى قرار دهیم.
ثالثا، دست کم، یک فضیلت وجود دارد که به وسیله سنتى که فقط با ارجاع به تمامیت (36) یک حیات بشر قابل تعیین است، شناختهمىشود و آن فضیلت، تمامیت (37) یا ثبات (38) است.
پىنوشتها
1- ranklinBenjamin (1706 - 1790)، نویسنده و مخترع آمریکایى که پس از کتاب مشهورش به نام سالنماى ریچارد بیچاره، وارد سیاستشد و نقش عمدهاى در انقلاب آمریکا داشت.
2- ane Austen (1775 -1816)، نویسنده انگلیسى که به دلیل دقت نظر در اخلاق و رفتار طبقه متوسط و نیز روش طنز و بذله گویانه و دقیقش مورد توجه قرار گرفت.
3 - آریته (aretai)
4- hronءsis
5- magnanimity
6- munificence
7- hronءsis
8-constancy
9-hronءsis
10- agreeableness
11- amiability
12- inustry
13- leonexia
14- مىتوان دو واژه «درونى» و «بیرونى» را مطابق مصطلحات علم اخلاق به «ذاتى» و «عرضى» ترجمه نمود. این تبدیل در ترجمه دو واژه خیر درونى و خیر بیرونى، که در سرتاسر این فصل تکرار مىشود، به حسن ذاتى و حسن عرضى مستحسن مىنماید، ولى به دلیل تحفظ بر متن از دو کلمه، «درونى» و «بیرونى» که معادل internal و external مىباشند، استفاده گردیده است.
15- telos
16- human incororation
17- C.S. Lewis (1898 -1963)، نویسنده و نقاد انگلیسى
18- ilbert Ryle (1900 -1976)، فیلسوف انگلیسى که عرضه ناصواب زبانى در مفاهیم ذهنى را ریشه مشکلات فلسفى مىانگاشت.
19- Shaftesbury ، لقب یک سیاستمدار انگلیسى به نام آنتونى اشلى کوپر (1621 -1863).
20- hainess
21- success
22- roserity
23- hilaelhia
24- utility
25- ractice
26- narrative orer
27- moral traition
28- accients of social circumstance
29- subjectivist
30- emotivist
31- excel
32- a fortiori
33- law-abiingness
34- evaluation
35- exlanation
36- wholeness
37- integrity
38- constancy
ماهیت فضایل
به قدرى تصورات متعدد از یک فضیلت وجود دارد که نمىتوان این مفهوم یا در واقع، تاریخ آن را داراى یک وحدت واقعى دانست. هومر، سوفوکلس، ارسطو، عهد جدید و متفکران قرون وسطى از جهات بسیار با هم فرق داشتند. آنان فهرستهاى گوناگون و ناسازگارى از فضایل به ما عرضه کردهاند. در سنتى که من تبیین نمودم نیز مفهوم اصلى واحدى وجود ندارد.
در اینجا، ابتدا بعضى از جهات کلیدى نظریات مختلف را دوباره ذکر مىنماییم و سپس براى مقایسه بیشتر، نظرى به فهرست فضایل از دیدگاه دو نویسنده غربى جدیدتر، بنیامین فرانکلین (1) و جین آوستین (2) مىافکنیم.
امروزه به روشنى، بیشتر ما مىتوانیم دستکم، بعضى از عناوین موجود در فهرست فضایل هومر، را اصلا از فضایل (3) به حساب نیاوریم. «قدرت بدنى» بارزترین مثال از این موارد است. هومر آن را یک مزیتیا «آریته» مىداند، در حالى که ما آن را از فضایل محسوب نمىداریم.
فهرست فضایل هومر و فهرست ارسطو و فهرست ما - همه با هم متفاوتند. یکى از دلایل آن این است که بعضى از واژههاى یونانى فضیلتبه سادگى به انگلیسى ترجمه نمىشوند. علاوه بر آن، مىتوان ملاحظه نمود که «دوستى» به عنوان یک فضیلت در فهرست ارسطو تا چه حد اهمیت دارد و تا چه حد با نظر ما تفاوت دارد! یا جایگاه فرونسیس (4) (حکمت نظرى) چطور با نظر هومر یا با نظر ما متفاوت است. همان گونه که ارسطو نفس را ستایش مىکند، به همان نحو هومر بدن را مىستاید.
فرق دیگر این فهرستها در اولویتبندى فضایل است. طبق نظر ارسطو، فضایل تنها در دسترس کسانى است که داراى ثروت زیاد و موقعیت اجتماعى والا باشند; فضایلى وجود دارد که براى انسانهاى فقیر - هرچند آزاد هم باشند - قابل دستیابى نیست. در نظر ارسطو، این فضایل براى حیات بشر فضایلى اساسى مىباشند. کرامت (5) و سخاوت (6) در طرح ارسطو تنها فضایلى معمولى نیستند،بلکه فضایلى مهم مىباشند.
فهرست ارسطو چشمگیرترین تقابل را نه با فهرست ما، بلکه با فهرست عهد جدید دارد. عهد جدید نه تنها فضایلى را ستایش مىکند که ارسطو درباره آنها هیچ نمىداند (یعنى ایمان، امید و عشق) و هیچ حرفى از فضایلى همچون حکمت نظرى (7) که در نزد ارسطو سرنوشتساز است، نمىزند، بلکه «تواضع» را به عنوان فضیلت مىستاید، در حالى که ارسطو آن را یک رذیلت در مقابل «کرامت» به حساب مىآورد. به علاوه، از آنجا که عهد جدید ثروتمندان را به روشنى تمام، مقدر به عذاب جهنم مىداند، روشن است که فضایل کلیدى نمىتواند در دسترس آنها باشد، ولى این فضایل براى بردگان در دسترس است و عهد جدید نیز نه تنها در عناوین موجود در فهرستنامه خود، هم با هومر و هم ارسطو اختلاف دارد، بلکه علاوه بر آن، در ترتیب درجات فضایل نیز با آنها متفاوت است.
در فهرست جین آوستین، دو ویژگى برجسته وجود دارد. اولین ویژگى، اهمیتى است که او براى فضیلت «ثبات» (8) قایل است.«ثبات» از بعضى جهات نزد جین اوستین نقشى مشابه نقش حکمت نظرى (9) نزد ارسطو ایفا مىکند. کسب این فضیلت لازمه کسب دیگر فضایل است. دومین ویژگى، این است که آنچه ارسطو فضیلت «همسازى» (10) تلقى مىکند جین اوستین آن را فقط نماى دروغینى ازیک فضیلت اصیل (رافت) (11) مىانگارد. از سوى دیگر، ارسطو شجاعت نظامى را نماى دروغینى از یک شجاعتحقیقى تلقى مىکند. از اینرو، هنوز مىتوان نوع دیگرى از عدم توافق در فضایل را در اینجا یافت; یعنى، عدم توافق در باره اینکه کدامیک از فضایل اصیل و کدامیک دروغین هستند.
بنیامین فرانکلین فضایل جدیدى مانند پاکیزگى، سکوت و سختکوشى (12) برمىشمارد. او به وضوح، انگیزش براى کسب را بخشى از فضیلتبه حساب مىآورد، در حالى که نزد بیشتر یونانیان باستان این همان رذیلتحرص (13) است. او بعضى از فضایل فرعى در قرون قبل را به عنوان فضایل اصلى تلقى مىکند، بعضى از فضایل متعارف را نیز دوباره تعریف مىکند. در فهرستسیزده فضیلتى که فرانکلین براى نظام خود گردآورى نموده است، هر فضیلت را به وسیله یک قاعده تبیین مىکند. در مورد «عفت» قاعده این است: «به ندرت، از آمیزش جنسى بهرهور شو، مگر براى سلامتى یا فرزنددار شدن و نه تا حد رخوت، ضعف و لطمه به آرامش یا آبروى خود یا دیگرى.» واضح استکهاین چیزى نیست که نویسندگان پیشین از عفت منظور داشتهاند.
سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که با این همه تفاوت در عناوین فضایل و نیز اختلاف نظر در ماهیت فضایل، چرا باید فرض کنیم که همه به دنبال فهرست واحد و یکسانى بودهاند؟
تا زمانى که ما نقشهاى اجتماعى اصلى در جامعه زمان هومر و لوازم هر یک از آنها را نشناسیم، نمىتوانیم فضایل عهد هومر را به خوبى بازیابیم. مفهوم «فلان نقشى که هر کس داراست و باید انجام دهد» مقدم بر مفهوم یک فضیلت است; مفهوم دوم تنها از طریق مفهوم اول کاربرد دارد.
در شرح ارسطو مساله کاملا متفاوت است. هرچند بعضى از فضایل تنها براى عده خاصى از مردم قابل حصول است، با این حال، فضایل نه به انسان به عنوان صاحب یک نقش اجتماعى، بلکه به انسان فى نفسه، متعلق مىشود. غایت انسان به عنوان یک نوع، تعیین مىکند که کدامیک از اوصاف بشرى فضیلتاند. هر چند ارسطو اکتساب فضایل و بهکارگیرى آنها را چون وسیلهاى براى یک هدف مىانگارد، ولى ارتباط وسیله با هدف یک ارتباط بیرونى نبوده، بلکه درونى (14) است. منظور من از وسیلهاى درونى نسبتبه یک هدف مفروض این است که آن هدف نتواند به نحوى مناسب، مستقل از توصیف آن وسیله، توصیف گردد. بنابر این، در شرح ارسطو، زندگى نیک براى بشر همراه با فضایل و غایت است. بهکارگیرى فضایل فى نفسه، یک مؤلفه سرنوشتساز در حیات نیک براى انسان است. این تمایز بین وسایل درونى و بیرونى نسبتبه یک هدف، توسط خود ارسطو در اخلاق نیکوماخوس ترسیم نشده، بلکه این تمایزى است که بعدا توسط آکویناس تبیین گردیدهاست.
شرح عهد جدید از فضایل هرچند در محتوا با شرح ارسطو تفاوت بسیار دارد، ولى این شرح داراى همان ساختار مفهومى و منطقى شرح ارسطو است. درست همانند ارسطو، در عهد جدید نیز فضیلت وصفى است که بکارگیرى آن ما را به تحصیل غایت (15) بشر رهنمون مىسازد. البته خیر انسان یک خیر ما فوق طبیعى است و نه فقط طبیعى، ولى فوق طبیعى که طبیعت را جبران و تکمیل مىنماید. گذشته از آن، ارتباط فضایل به عنوان وسیله براى هدفى که همان اتحاد بشر (16) در حکومت الهى در عهد آتیه است، مانند نظر ارسطو، بیرونى نبوده، بلکه درونى است. مسلما همین تشابه است که به آکویناس اجازه مىدهد تا ترکیبى از ارسطو و عهد جدید را به دست دهد. یک ویژگى کلیدى در این وجه تشابه نحوه تقدم مفهوم «حیات نیک براى انسان» بر فضیلت است، درستبه همان شکل که درشرح هومر مفهوم نقش اجتماعى مقدم بود.
مفاد نظریه جین آوستین در باره فضایل به نوعى دیگر است. سى اس لوئیس (17) به حق تاکید کرده است که تا چه حد دید اخلاقى او عمیقا برگرفته از مسیحیت است. گیلبرت رایل (18) نیز بر میراثخوارى او از شافتزبورى (19) و از ارسطو تاکید نموده است. در واقع، نظرات او ترکیبى از عناصر فکرى هومر نیز مىباشد، از آنجا که به نحوى، به نقش اجتماعى علقه خاطر دارد که نه عهد جدید و نه ارسطو هیچیک نداشتهاند. از اینرو، نظرات او به این دلیل داراى اهمیت است که او تالیف بین آنچه را که در وهله اول شروح نظرى با فضایل ناهمخوان به نظر مىآید، ممکن مى داند.
شرح فرانکلین مانند ارسطو غایتگرایانه است، ولى بر خلاف ارسطو سودانگارانه مىباشد. طبق آنچه فرانکلین در زندگینامه خود آورده است، فضایل وسیلهاى براى یک هدفاند، اما او ارتباط وسیله هدف را بهجاى یک ارتباط درونى به نحوى بیرونى تصویر مىکند. هدفى که پرورش فضایل نسبتبه حصول آن مساعدت مىکند همان «سعادت» (20) است، اما او از سعادت، موفقیت (21) و تنعم (22) در فیلادلفیا (23) و در نهایت، در بهشت را درک مىکند. فضایل باید سودمند باشند و شرح فرانکلین متناوبا بر سود (24) به عنوان معیارى در موارد جزئى تاکید مىکند.
از اینرو، ما با دست کم، سه مفهوم کاملا متفاوت از فضیلت مواجه هستیم: یک فضیلت وصفى است که فرد را قادر مىسازد تا نقش اجتماعى خویش را انجام دهد (هومر); یک فضیلت وصفى است که فرد را قادر مىسازد تا به سوى دستیابى یک غایت مشخصا بشرى، اعم از طبیعى و فوق طبیعى، حرکت کند (ارسطو، عهد جدید و آکویناس); یک فضیلت وصفى است که براى دستیابى به موفقیتهاى دنیوى و اخروى سودمند باشد (فرانکلین). آیا ما باید این سه شرح مختلف را رقیبى از یک شىء واحد بدانیم؟ یا در عوض، اینها شروحى بر سه شىء متفاوت مىباشند؟
آیا ما قادریم از این ادعاهاى رقیب و گوناگون، یک مفهوم اصلى وحیدى از فضایل بیرون بکشیم که بتوانیم شرحى متقنتر از دیگر شروح ارائه شده، ارائه دهیم یا خیر؟ من برآنم تا استدال کنم که ما مىتوانیم چنین مفهومى اصلى کشف نماییم و روشن مىشود که این مفهوم، سنتى را به دست مىدهد که من تاریخ آن را همراه با وحدت مفهومى آن سنتبه تحریر درآوردهام. در واقع، این مفهوم ما را قادر مىسازد تا آن باورهایى را که مربوط به فضایلى است که اصالتا متعلق بهآن سنت مىباشد از باورهایى که چنین نیستند به وضوح تمییز دهیم.
یکى از ویژگىهاى این مفهوم آن است که کاربردش همواره محتاج پذیرش شرح پیشینى از جنبههاى خاصى از حیات اجتماعى و اخلاقى است. در شرح هومر مفهوم «فضیلت» نسبتبه مفهوم «نقش اجتماعى» یک مفهوم ثانوى است و در شرح ارسطو نسبتبه مفهوم «حیات نیک» براى انسان، که به عنوان غایت فعل بشر تصویر شده، و در شرح بسیار متاخرتر فرانکلین نسبتبه مفهوم سود، یک مفهوم ثانوى است. اما در شرحى که من در حال ارائه آن مىباشم این امر به چه صورتى است؟ در پرتو پاسخ به چنین سؤالى است که ماهیت مرکب و تاریخى و چند لایهاى مفهوم اصلى فضیلت روشن مىگردد; زیرا تحول منطقى این مفهوم دست کم، داراى سه مرحله است که اگر بخواهیم مفهوم اصلى فضیلت را بفهمیم باید این مراحل را به ترتیب، شناسایى نماییم و هر یک از آنها مراحل زمینههاى مفهومى خود را داراست:
مرحله اول محتاج شرح پیشین چیزى است که آن را «عمل» (25) خواهم نامید. مرحله دوم محتاج شرح چیزى است که قبلا آن را به عنوان «نظم روایى» (26) یک حیات بشرى واحد توصیف نمودم و مرحله سوم محتاج شرح آن چیزى است که یک سنت اخلاقى (27) را تشکیل مىدهد و تا حد بسیارى، از آنچه که تاکنون ارائه کردهام مبسوطتر باشد. هر یک از مراحل بعدى، مرحله قبل را پیشفرض مىگیرد، و نه بالعکس. هر یک از مراحل قبل در پرتو مراحل بعد هم منقح مىگردد و هم دوباره تفسیر مىشود، ولى یک مؤلفه اساسى مرحله بعد را نیز فراهم مىآورد. روند تحول این مفهوم بهطور تنگاتنگى، با تاریخ سنتى که اساسش را این مفهوم تشکیل مىدهد - هرچند دقیقا این مفهوم، تلخیصى از آن نیست - مرتبط مىباشد.
در شرح هومر از فضایل، بهکارگیرى یک فضیلت نشانه اوصافى است که براى متحمل شدن یک نقش اجتماعى و براى ارائه مزیت در حوزه تقریبا مشخص عمل اجتماعى لازم است. منظور من از «عمل» عبارت است از هر شکل منسجم و پیچیده از فعالیتهاى بشرى که از حیث اجتماعى جمعى و بادوام بوده و از طریق آن، عمل خیرهایى که نسبتبه آن شکل فعالیت درونىاند در جریان تلاش براى دستیابى به معیارهاى مزیتى که با آن شکل فعالیت مناسباند و تا حدى در تعریف آنها اخذ مىشوند، شناسایى مىشود. با این حال، توانایىهاى بشر براى دستیابى به مزیت و تصورات بشر از غایات و خیرات مشتمل در آن به نحوى روشمند، توسعه مىیابند. نه دوزبازى و نه پرتاب ماهرانه یک توپ فوتبال مثالى براى یک «عمل» به این معنا نیست، اما بازى فوتبال مثالى براى آن است، شطرنج نیز چنین مىباشد. در جهان باستان و قرون وسطى، ایجاد و ابقاى جوامع بشرى (از قبیل خانواده، شهرها و ملتها) عموما به معنایى که من تعریف کردم، یک عمل محسوب مىشود. اجازه دهید تا بعضى از واژههاى کلیدى را که تعریف من مشتمل بر آنهاست، با شروع از مفهوم «خیراتى که براى یک عمل درونىاند» توضیح دهم.
براى مثال، یک بچه هفتساله بسیار باهوش را در نظر بگیرید که هرچند تمایل خاصى به آموختن بازى شطرنج ندارد، ولى من مایلم به او این بازى را بیاموزم. از سوى دیگر، این بچه تمایل شدیدى به آبنبات دارد و مجال کمى براى بهدست آوردن آن داشته است. بنابراین، به این بچه مىگویم که اگر یک بار در هفته با من شطرنجبازى کند به قدر پنجاه سنت، به او آبنبات مىدهم. به علاوه، به او مىگویم که همواره طورى با او بازى مىکنم که بردن براى او محال نبوده، ولى مشکل باشد و نیز مىگویم که اگر او ببرد به قدر پنجاه سنت دیگر آبنبات خواهد گرفت. به این ترتیب، این بچه تحریک مىشود تا آن قدر بازى کند که برنده شود. اما توجه داشته باشید که تا زمانى که آبنبات به تنهایى دلیل موجه شطرنجبازى او باشد، دلیلى ندارد که او تقلب نکند و براى تقلب دلایل فراوانى دارد، به شرطى که بتواند آن را با موفقیت انجام دهد. اما آن طور که ما امیدواریم، زمانى خواهد رسید که این بچه در مورد مزایاى مخصوص شطرنجبا دستیابى به نوع کاملا خاصى از مهارتهاى تحلیلى، قوه خلاقه طراحى و شور رقابتجویى، به مجموعه دلایل جدیدى پى خواهد برد که اینک نه تنها دلیل بر پیروزى او در موارد خاصى است، بلکه علاوه بر آن، دلیلى استبر سعى در برترى یافتن به روشهایى که بازى شطرنج اقتضاى آن را دارد. اینک اگر این بچه تقلب کند مرا مغلوب نکرده، بلکه خود را مغلوب کرده است.
بدین ترتیب، محتمل است که با شطرنجبازى دو نوع خیر بهدست آید: نوع اول خیرهایى هستند که به صورت بیرونى و امکانى، به شطرنجبازى و به اعمال دیگر به وسیله پیشامدهاى وضعیت اجتماعى پیوند (28) خوردهاند (مثل آبنبات در مورد بچه فرضى و شهرت، مقام و ثروت در مورد بزرگسالان.) همواره روشهاى بدیلپذیرى براى دستیابى به چنین خیرهایى وجود دارد و دستیابى به آنها هرگز فقط با شرکت جستن در یک نوع عمل خاصى حاصل نمىشود. نوع دیگر خیرهایى هستند که نسبتبه عمل شطرنج درونى هستند و به هیچ وسیلهاى، جز با بازى شطرنجیا بازى دیگرى مانند آن، حاصل نمىگردند. ما این خیرها را «درونى» مىنامیم.
یک عمل متضمن معیارهاى مزیت و تبعیت از قواعد و نیز دستیابى به برخى خیرها مىباشد. دخول در یک عمل یعنى، پذیرش اعتبار آن معیارها و عدم کفایت عملکرد خود من، آن گونه که آن معیارها حکم مىکنند; یعنى، قرار دادن برداشتها، انتخابها، ترجیحها و علایق خود من در معرض این معیارهایى که به نحوى تقریبى و در حال حاضر، عمل را تعریف مىکند. البته اعمال آن گونه که تذکر دادم داراى تاریخ هستند. بازىها، علوم و هنرها همه داراى تاریخ هستند. از اینرو، خود معیارها مصون از نقد نیستند، ولى با اینهمه، ما نمىتوانیم بدون اینکه اعتبار بهترین معیارهاى شناخته شده تا آن زمان را بپذیریم، عملى را شروع کنیم. در قلمرو اعمال، اعتبار خیرها و نیز معیارها به نحوى عمل مىکند که تمام تحلیل نظرهاى ذهنگرایان (29) و عاطفهگرایان (30) مردود مىشود.
اینک در موقعیتى هستیم که مىخواهم تفاوت مهمى را بین آنچه که من «خیر درونى» و «خیر بیرونى» نامیدم بیان کنم. از ویژگىهاى آنچه که من «حسن بیرونى» نامیدم، این است که وقتى بدان دستیابند همواره خاصیت و وصف فردى خاص مىباشد. به علاوه، خیر بیرونى مشخصا به نحوى است که هر چه یک فرد بیشتر دارا باشد، سهم دیگر افراد کمتر خواهد بود. گاهى ضرورتا چنین است; مانند: قدرت و شهرت و گاهى به دلیل پیشامدهاى اتفاقى; مانند: ثروت. بنابراین، خیرهاى بیرونى، مشخصا موضوع رقابتهایى هستند که در آن برنده و بازنده - هر دو وجود دارند. خیرهاى درونى در واقع، نتیجه رقابتبراى برترى (31) است. اما این ویژگى آنهاست که دستیابى بدانها خیرى استبراى تمامى جماعتى که در آن عمل شرکت دارند.
اکنون ما در موضعى هستیم که اولین تعریف از فضیلت را هرچند به صورت ناقص و استعجالى ارائه نماییم: «یک ضیلتیک وصف مکتسب انسانى است که کسب و بهکارگیرى آن باعث مىشود تا قادر شویم که به آن خیرهایى که سبتبه عمل درونى هستند دستیابیم و فقدان آن به نحو مؤثرى، ما را از دستیابى به هر یک از این خیرها باز مىدارد.» این تعریف بعدا نیازمند بسط و اصلاح است.
از مفهوم «عمل»، مىتوان دریافت که فقط وقتى مىتوان به خیرهاى آن دستیافت که در ظرف عمل براى خود نسبتبه دیگر عملکنندگان، اهمیت کمترى قایل باشیم. ما باید بیاموزیم که چه چیز حق چه کسى است; ما باید آماده باشیم تا هر احتمالى را که با به خطر انداختن خود در طول این راه لازم است، پذیرا باشیم; و ما باید بهدقت، به آنچه که درباره عدم کفایتخودمان گفته مىشود گوش فرا دهیم و با همان دقت، به واقعیات پاسخ دهیم. به تعبیرى دیگر، ما باید فضایل عدالت، شجاعت و صداقت را به عنوان اجزاى ضرورى براى هر عملى که داراى خیر درونى و معیارهاى مزیت است، بپذیریم; زیرا عدم پذیرش این امور و خواستار تقلب بودن درست مانند آن بچه فرضى که مىخواست در روزهاى اول بازى شطرنج، تقلب کند، ما را تا آن حد از دستیابى به معیارهاى مزیتیا خیرهاى درونى آن عمل باز مىدارد که آن عمل جز به عنوان ابزارى براى دستیابى به خیرهاى بیرونى فایده دیگرى نخواهد داشت.
بامثالهایىروشنمىشودکه از موضع آننوع رابطهاىکه بدون آن، عملنمىتواند تداوم یابد، صدق، عدالت و شجاعت (و شاید چیزهاى دیگر) مزایایى اصیل هستند، فضایلى که ما باید خودمان و دیگران را در پرتو آن، توصیف نماییم; دیدگاه شخصى اخلاقى ما یا رسوم خاص جامعهمانهرچهمىخواهد،باشد;زیرااینتشخیصکهمانمىتوانیمازمعین نمودن روابط خودبرحسب چنینخیرهایى فرار کنیم، درستبااعتراف به اینکه جوامع مختلف در گذشته و حال، داراى رسوم مختلفى در باب صدق، عدالت و شجاعتبودهاند، سازگار است. ... پسعمل مىتواند در جوامعى که داراى رسوم بسیار متفاوتى هستند شکوفا شود. آنچه از عمل برنمىآید این است که در جوامعى شکوفا شود که فضایل در آن ارزشمند نباشد، هرچند نهادها و مهارتهاى فنى با تامین هدفهایى وحدت یافته بتوانند بهخوبى، به شکوفایى خود ادامه دهند.
ورود در یک عمل، ورود در یک رابطه است، نه فقط رابطه با عمل کنندگان معاصر، بلکه علاوه بر آن، با کسانى که در عمل بر ما مقدم بودهاند، بویژه آنان که توفیقاتشان وصول عمل به نقطه کنونىاش را فراهم آورده است. از اینرو، آنچه اینک با آن ژمواجه هستیم و باید از آن یاد بگیریم توفیق یک سنت و به طریق اولى، (32) اعتبار آن است. فضیلتعدالت،شجاعتو صداقت، شروطى هستند لازم براى یادگیرى و رابطهاى که با گذشته مجسم مىدارند، درستبه همان نحو و به همان دلایلى که در تداوم روابط کنونى در عمل، شروطى لازم هستند.
البته نباید عمل را فقط با مجموعهاى از مهارتهاى فنى فرق گذاشت; نباید عمل را با نهاد نیز خلط نمود. شطرنج، فیزیک و طب عمل هستند. باشگاههاى شطرنج، آزمایشگاهها و بیمارستانها نهاد هستند. نهادها به نحوى بارز و لازم، با چیزهایى مرتبط هستند که من آنها را «خیر بیرونى» نامیدم. این نهادها درگیر به دست آوردن پول و دیگر خیرهاى مادىاند. آنها بر اساس قدرت و مقام ساخته شدهاند و پول، قدرت و مقام را به عنوان اجر توزیع مىکنند. اگر بناست که نهادها نه فقط خود را، بلکه عملى را که عهدهدار آنند، حفظ کنند، نمىتوانند جز این عمل کنند; زیرا عملى که در برههاى از زمان به وسیله نهادى حفظ نشده باشد، نمىتواند به حیات خود ادامه دهد. در واقع، ارتباط عمل با نهاد (و در نتیجه، ارتباط خیرهاى بیرونى با خیرهاى درونى عمل مورد بحث) آن قدر عمیق است که عمل و نهاد به نحو چشمگیرى یک ترتیب على واحدى را تشکیل مىدهند که در آن، کمال و خلاقیت عمل همواره در برابر زیادهطلبى نهادها آسیبپذیر است. در این اوضاع و احوال، نقش اساسى فضایل روشن است. اعمال بدون فضایل - بدون عدالت، شجاعت و صداقت - نمىتوانند در برابر قدرت مخرب نهادها مقاومت کنند.
حال اگر نهادها واقعا قدرتى مخرب داشته باشند، ایجاد و ابقاى صور جامعه بشرى (و بنابر این، نهادها) خود داراى تمام ویژگىهاى یک عمل است و آن هم عملى که به دو صورت مهم، رابطهاى بسیار نزدیک با بهکارگیرى فضایل دارد. بهکارگیرى فضایل خود با لزوم یک برداشت کاملا ثابت نسبتبه مسائل سیاسى و اجتماعى تناسب دارد و همواره ما بهکارگیرى فضایل را درون یک جامعه خاص با اشکال نهادى خاص خودش مىآموزیم یا از آموختن آن بازمىمانیم. البته فرقى بسیار اساسى بین دیدگاه آزادىخواهى فردگرایانه عصر نوین و دیدگاه سنتى زمان باستان و قرون وسطى از فضایل - که کلیات آن را بیان کردم - در نحوه ارتباط ترسیم شده بین منش اخلاقى و جامعه سیاسى، وجود دارد. از حیث اصالت آزادىخواهى فردى، یک جامعه صرفا عرصهاى است که در آن هر یک از افراد مفهوم خود برگزیده زندگى نیک خویش را تعقیب مىکنند و نهادهاى سیاسى براى این به وجود مىآیند که آن مقدار نظمى را فراهم آورند. که چنین فعالیت از سوى خود تعیین شدهاى ممکن مىسازد. دولت و قانون در مورد مفاهیم رقیب از زندگى نیک براى انسانها بىطرف هستند یا باید باشند و لذا، هرچند این وظیفه دولت است که قانونمندى (33) را ترویج کند، ولى در نظر آزادىخواهان، تلقین نگرشهاى اخلاقى هیچ فردى، بخشى از وظایف قانونى دولت را تشکیل نمىدهد.
در مقابل، از دید خاص عهد باستانى و قرون وسطایى، جامعه سیاسى نه تنها در بقاى خود محتاج وجود فضایل است، بلکه این یکى از وظایف مقام پدرى است که فرزندان را طورى بزرگ کند که بالغانى فضیلتمند گردند. بیان سنتى این تمثیل در کریتو از سقراط نقل شده است. البته از قبول دیدگاه سقراط نسبتبه جامعه سیاسى و حاکمیتسیاسى نتیجه نمىشود که ما باید وظیفه اخلاقى را که سقراط به شهر و قانون آن اسناد مىداد، به دولتهاى امروزى اسناد دهیم. در واقع، قدرت موضع آزادىخواهان فردى تا حدى از این واقعیتبدیهى سرچشمه مىگیرد که دولت امروزى به طور کلى، از عمل کردن به عنوان مربى اخلاق در جوامع ناتوان است.
پس فضایل رابطه متفاوتى با خیرهاى بیرونى و با خیرهاى درونى دارند. کسب فضایل براى دستیابى به خیرهاى درونى ضرورى است، ولى کسب فضایل ممکن است کاملا بهحق، مزاحم ما براى دستیابى به خیرهاى بیرونى باشند. در این وهله، لازم است تاکید کنم که خیرهاى بیرونى نیز اصالتا خیر هستند. آنها نه فقط معروض ویژه اشتیاق انسان هستند که توزیع آن به فضایل عدالت و سخاوت معنى مىبخشد، بلکه هیچکس نمىتواند از همه آنها بدون یک ریاکارى خاص، متنفر باشد. ولى پرورش صداقت، عدالت و شجاعت تا زمانى که دنیا این طور است، غالبا به نحوى انگشتنما، راه ما را به ثروت یا شهرت یا قدرت مسدود خواهد نمود.
این شرح، خوشبختانه در دو جهت که در آن بسیارى با ارسطو مخالفت کردهاند، ارسطوگرایانه نیست; اولا، هر چند این شرح فضایل، غایت گرایانه است، ولى اصلا محتاج طرفدارى از زیستشناسى متافیزیکى ارسطو نمىباشد. ثانیا، تعارض فقط از نقایص اخلاقى افراد ناشى نمىشود و این درست، به دلیل تنوع اعمال انسان و تنوع متعاقب خیرهایى است که فضایل در راستاى طلب آنها، بهکار گرفته مىشوند. و دست کم، سه جهت وجود دارد که طبق آن، شرحى که من ارائه نمودم، به وضوح ارسطوگرایانه است: اولا، براى تکمیلش محتاج توضیح مستدل همان تمایزات و مفاهیمى است که شرح ارسطو محتاج بدان است: توضیح درباره اختیار، تمایز بین فضایل عقلانى و فضایل اخلاقى، رابطه با توانایىهاى طبیعى و احساسات و ساختار عقل عملى. اگر شرح من بخواهد موجه باشد، باید در هر یک از این موضوعات از چیزى بسیار شبیه به نظر ارسطو دفاع نماید. ثانیا، شرح من مىتواند با یک دیدگاه ارسطویى از مسرت و لذت تطبیق کند، در حالى که به نحو جالبى، با هر نظر سودانگارانه و به نحوى خاصتر با شرح فرانکلین از فضایل، آشتى ناپذیر است. ... ثالثا، این و تبیین (35) دارد.
از یک موضع ارسطوگرایانه، افعال خاصى را تجلى یا عدم تجلى یک فضیلتیا فضایل دانستن هرگز فقط ارزیابى کردن آن نیست، بلکه باید اولین گام بهسوى این تبیین را نیز طى کرد که چرا این اعمال انجام شد و نه اعمالى دیگر. لذا، نزد یک ارسطوگرا درست مثل یک افلاطونگرا مىتوان سرنوشتیک شهر یا یک فرد را با نقل بىعدالتىهاى یک ظالم یا شجاعتهاى مدافعان شهر تبیین نمود. در واقع، بدون اشاره به جایگاهى که عدالت و بىعدالتى، شجاعت و بزدلى در حیات بشر دارا هستند، چیزهاى کمى واقعا قابل تبیین خواهند بود. نتیجه مىگیریم که بسیارى از طرحهاى تبیینى علوم اجتماعى نوین و معیار روششناختى، که تفکیک «واقعیات» از تمامى ارزشیابىهاست، محکوم به شکست است; زیرا آنان که این معیار روششناختى را پذیرفتهاند، نمىتوانند این واقعیت را که کسى شجاع یا عادل بوده یا نبوده، «یک واقعیت» بدانند. آن شرح فضایلى که من ارائه دادم کاملا در این نکته با ارسطو موافق است.
قبلا تاکید کردم که هر شرحى از فضایل بر حسب عمل، فقط مىتواند شرحى ناقص و اولیه باشد. براى تکمیل آن چه چیزى لازم است؟ تا اینجا مهمترین تفاوت قابل توجه بین شرح من و هر شرحى که بتوان آن را ارسطوگرا نامید این است که هرچند من به هیچ وجه، بهکارگیرى فضایل را به مقام عمل محدود نکردهام، ولى تنها بر حسب اعمال است که فایده و نقش فضایل را معین نمودهام، در حالى که ارسطو این فایده و نقش را بر حسب مفهوم نوعى از تمام حیات بشر که مىتوان آن را «حیات نیک» نامید، تعیین کرده است. واقعا به نظر مىرسد این سؤال که «انسانى که فاقد فضایل است در واقع فاقد چه چیزى است؟» باید پاسخى دریافت کند که فراتر از چیزى است که تاکنون بیان داشتهام; زیرا ممکن است چنین شخصى نسبتبه آن نوع مزیت که از طریق شرکت در عمل مىتوان بهدست آورد و نسبتبه آن نوع رابطه انسانى که براى بقاى چنین مزیتى لازم است فقط در شیوههاى مختلف خاصى با شکست مواجه نشده باشد. حیات خود او کهبهعنوان یککل ملحوظ شده، ممکناستحیاتى ناقص باشد. این آن نوع حیاتى نیست که بتوان در تلاش براى پاسخ به این سؤال که «براى این نوع مرد یا زن چه نوع حیاتى بهترین زندگانى است؟»، تبیین نمود. و نمىتوان به این سؤال بدون پرسش این سؤال خود ارسطو که «حیات نیک براى بشر کدام است؟»، پاسخ داد. اینک سه وجه نقصان در حیاتى راکهفقط مفهومفضایل،بدان شکل مىدهد، مورد ملاحظه قرار مىدهیم.
اولا، این شکل زندگى تحت نفوذ تعارضات بسیار و دلخواهىهاى زیادى قرار خواهد گرفت. قبلا استدلال نمودم که این از شایستگىهاى یک شرح فضایل بر حسب خیرهاى متعدد است که امکان تعارض حماسى را به نحوى تجویز مىکند که شرح ارسطو مجاز نمىداند. ولى حتى در زندگى کسى که فضیلتمند و منضبط است نیز ممکن است موارد فراوانى باشد که یک وفادارى او را بهسویى سوق دهد و وفادارى دیگر بهسویى دیگر. ممکن است تعهد به حفظ یک نوع جامعهاى که در آن فضایل مىتوانند شکوفا شوند، با دلبستگى به یک عمل خاصى (مثل هنر) ناسازگار باشد. بنابراین، ممکن است تنشى بین ادعاهاى زندگى خانوادگى و ادعاهاى هنر بهوجود آید.
اگر حیات فضایل به صورت مدام با گزینشهایى که در آن یک وفادارى مستلزم دست کشیدن به ظاهر دلخواهانه از وفادارى دیگرى است، خدشهدار شود، به نظر مىرسد که خیرهاى درونى عمل نیز اعتبار خود را از گزینشهاى فردى ما اقتباس خواهند نمود.
ثانیا، تصور ما از فضایل خاص فردى، بدون یک مفهوم مقدم از غایت کل حیات بشر که به عنوان یک واحد تصور شده است، باید به صورت ناقص و ناتمام باقى بماند. به این مثال توجه کنید: «صبر» عبارت است از فضیلت انتظار با توجه و بدون شکایت، اما صبر هرگز فضیلت انتظار براى هر چیزى نیست. براى فضیلت انگاشتن صبر، لازم است تا جواب مناسبى براى این سؤال از پیش، در نظر داشته باشیم که: انتظار چه چیزى را بکشیم؟ در مقام عمل، مىتوان جوابى ناقص داد، هرچند براى بسیارى اهداف مناسب است; مثلا، صبر یک صنعتگر در برابر دیرگدازى مواد، صبر یک معلم در برابر یک شاگرد کند ذهن، صبر یک سیاستمدار در مذاکرات - همه انواعى از صبر هستند. اما اگر مواد بیش از حد، دیرگداز بودند یا آن شاگرد بیش از حد، کند ذهن بود یا مذاکرات بیش از حد، مایوس کننده بود چطور؟ باید قبول کرد که فضیلت صبر، باید خیر مقدمى را تامین کند; غایتى که تضمین کند خیرهاى دیگر در درجه دوم اهمیت قرار گیرند. از اینرو، معلوم مىشود که مضمون فضیلت صبر بستگى به این دارد که ما چگونه خیرهاى گوناگون را در یک سلسله مراتبى قرار دهیم.
ثالثا، دست کم، یک فضیلت وجود دارد که به وسیله سنتى که فقط با ارجاع به تمامیت (36) یک حیات بشر قابل تعیین است، شناختهمىشود و آن فضیلت، تمامیت (37) یا ثبات (38) است.
پىنوشتها
1- ranklinBenjamin (1706 - 1790)، نویسنده و مخترع آمریکایى که پس از کتاب مشهورش به نام سالنماى ریچارد بیچاره، وارد سیاستشد و نقش عمدهاى در انقلاب آمریکا داشت.
2- ane Austen (1775 -1816)، نویسنده انگلیسى که به دلیل دقت نظر در اخلاق و رفتار طبقه متوسط و نیز روش طنز و بذله گویانه و دقیقش مورد توجه قرار گرفت.
3 - آریته (aretai)
4- hronءsis
5- magnanimity
6- munificence
7- hronءsis
8-constancy
9-hronءsis
10- agreeableness
11- amiability
12- inustry
13- leonexia
14- مىتوان دو واژه «درونى» و «بیرونى» را مطابق مصطلحات علم اخلاق به «ذاتى» و «عرضى» ترجمه نمود. این تبدیل در ترجمه دو واژه خیر درونى و خیر بیرونى، که در سرتاسر این فصل تکرار مىشود، به حسن ذاتى و حسن عرضى مستحسن مىنماید، ولى به دلیل تحفظ بر متن از دو کلمه، «درونى» و «بیرونى» که معادل internal و external مىباشند، استفاده گردیده است.
15- telos
16- human incororation
17- C.S. Lewis (1898 -1963)، نویسنده و نقاد انگلیسى
18- ilbert Ryle (1900 -1976)، فیلسوف انگلیسى که عرضه ناصواب زبانى در مفاهیم ذهنى را ریشه مشکلات فلسفى مىانگاشت.
19- Shaftesbury ، لقب یک سیاستمدار انگلیسى به نام آنتونى اشلى کوپر (1621 -1863).
20- hainess
21- success
22- roserity
23- hilaelhia
24- utility
25- ractice
26- narrative orer
27- moral traition
28- accients of social circumstance
29- subjectivist
30- emotivist
31- excel
32- a fortiori
33- law-abiingness
34- evaluation
35- exlanation
36- wholeness
37- integrity
38- constancy