در گفتگو با:استاد محمدتقى مصباحیزدى پلورالیسم
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در پى مىآید مصاحبه هفتهنامه کیهان هوایى با استاد محمدتقى مصباحیزدى، در تاریخ 12/4/76 است. نظر به روزآمد بودن این بحث و تناسب آن با ویژهنامه حاضر، در صدد برآمدیم به منظور استفاده اهل معرفت، متن این مصاحبه را در اختیار مخاطبان گرامى قرار دهیم.
معرفت
با عرض تشکر از اینکه این فرصت را در اختیار ما قرار دادید، بفرمایید تعریف حضرتعالى از پلورالیسم چیست؟ عرصه آن را مشخص کنید و ریشههاى آن را از کجا مىدانید؟
استاد مصباح: واژه «پلورالیسم» از نظر معناى لغوى ابهامى ندارد; «پلورال» به معناى جمع و کثرت است. لذا، پلورالیسم یعنى کثرتگرایى یا گرایش به تعدد و کثرت. اما آنچه در پى این واژه مطرح مىباشد فرهنگ غربى است. در گذشته، هر کس در کلیسا چند منصب داشتیا کسى که معتقد بود در کلیسا، مىتوان چند منصب داشت «پلورالیست» خوانده مىشد. اما امروزه در عرصه فرهنگى، «پلورالیست» به کسى گفته مىشود که در یک عرصه فکرى خاص، اعم از سیاسى، مذهبى، هنرى و یا غیر آن به صحت همه روشهاى موجود قایل باشد و هیچ نوع نزاع و تخاصمى را در بین آنها نپذیرد. این گرایش نقطه مقابل اعتقاد به انحصارگرایى است; یعنى اعتقاد به اینکه تنها یک روش یا یک مکتب بر حق است و سایر روشها و مکاتب، نادرست مىباشند. در گذشته که جوامع مانند امروزه توسعه نیافته بودند و ارتباط آنها با یکدیگر کم بود، مساله پلورالیسم مطرح نبود. اما امروزه با گسترش جوامع و ایجاد ارتباط گسترده در میان آنها، این مساله مطرح گردیدهاست. این مساله بخصوص پس از وقوع جنگهاى فرقهاى و مذهبى، شدت گرفت. بروز این جنگها و خونریزىها این تفکر را تقویت کرد که مذاهب و عقاید دیگر را نیز باید پذیرفت و با آنها از در آشتى در آمد; زیرا نفع جامعه انسانى در سازگارى مذاهب و مکاتب گوناگون با یکدیگر است.
آیا توصیه به سازش جزو اصول پلورالیسم است؟ با توجه به اینکه سازش به عبارتى، با نفس پلورالیسم که قایل به کثرت گرایى است، منافات دارد و سازش واقعى در رفع اختلافات است، این موضوع را توضیح دهید.
استاد مصباح: در مورد پلورالیسم، تعریف کاملى که بتواند ویژگىهاى مورد اتفاق همه را در خود داشته باشد، وجود ندارد. اما به طور کلى، از میان کار بردهاى متفاوتى که براى این واژه وجود دارد، یکى از آنها همانگونه که اشاره شد، انگیزه طرفدارى از این گرایش بود تا از جنگها و تخاصمات جلوگیرى کند و زندگانى مسالمتآمیز به وجود آورد. طبق این توضیح، مبناى پلورالیسم همزیستى مسالمتآمیز است. لذا، توصیه مىکنند که کثرتهاى موجود در جامعه به جاى تنازع با یکدیگر و اصطکاک، نیروهاى خود را صرف خودسازى درونى نمایند و با یکدیگر به صورت مسالمت آمیز زندگى کنند، نه اینکه سعىشان این باشد که با یکدیگر یکى شوند. معناى این سخن آن نیست که همه گروهها قایل به کثرت باشند، بلکه وجود کثرت واقعیت است و این منافاتى ندارد با آنکه هر گروهى خود را بر حق بداند و دیگران را بر باطل. در ظاهر، با دیگران سازش دارد، نه جنگ.
قلمرو پلورالیسم تا کجاست؟ در چه عرصههایى پلورالیسم تجلى مىکند؟
استاد مصباح: پلورالیسم در عرصههاى گوناگونى تجلى مىکند; سیاست، مذهب و مانند آنها. مثلا، در سیاست، هر یک از احزاب به اصول خاص خود معتقد است و از آن دفاع مىکند و آنها را اساس حزب خود مىداند. در مقابل، افکار دیگران را غلط مىپندارد. نمونه بارز پلورالیسم سیاسى، ائتلاف چند حزب با یکدیگر در انتخابات است که با وجود اختلاف نظر، با یکدیگر متحد مىشوند تا حکومت مورد نظر خود را سر کار بیاورند، در حالى که همین احزاب از حیث نظرى، با یکدیگر متفقالقول نیستند و هر کدام به اصول خاص خود معتقد است، چنان که هر گروه حاضر به دفاع از نظریات خود مىباشد و در مجالس بحث، مناظره، در عرصه مطبوعات و به طور کلى، در هر زمینهاى در مقابل مخالفان، موضعگیرى مىکند، اما در معاشرتهاى سیاسى - اجتماعى با حفظ کثرت، با یکدیگر سازگارى مىکنند. این یکى از مصادیق پلورالیسم در جامعه است; یعنى، تحمل دیگران در سیاست، ضمن پاىبندى به اصول و مبانى شخصى.
در زمینه ادیان نیز چنین است: به طور کلى، هر کس درباره هر دینى دو نظر بیشتر ندارد: یا آن را قبول دارد و مىپذیرد و یا آن را مردود مىداند و از پذیرش آن استنکاف مىورزد. به عنوان مثال، متصوفه گرایشهاى خاص خود را دارند; درونگرا، اهل باطن و ریاضت و بىتوجه به زندگى دنیوى. در مقابل این عده، دیگران چنین نظریاتى را به حال اجتماع مضر مىدانند. هر کس و با هر دینى ممکن استبه یکى از این دو عقیده پاىبند باشد، خواه مسلمان، خواه مسیحى یا یهودى یا غیر آن. در این مورد، پلورالیسم یعنى احترام به عقیده طرف مقابل، با هر دینى که بدان معتقد است. بنابر این، کسى که معتقد است این دو نوع طرز تفکر باید در کنار یکدیگر زندگى مسالمتآمیز داشته باشند - صرف نظر از بحثهاى علمى - و مزاحمت اجتماعى براى دیگرى ایجاد نکنند «پلورالیست» است. اما در مقابل اگر کسى قایل به حذف یکى از این دو از صحنه اجتماع باشد و فقط یکى را حق بداند ضد پلورالیسم است. یا مثلا در مورد تشیع و تسنن، برخى مىگویند یکى از دو مذهب بر حق است. لذا، باید با دیگرى مبارزه کرد تا از بین برود، همانگونه که در گذشته، برخى چنین تعصبهاى مذهبى داشتهاند. اما بر اساس پلورالیسم دینى، باید این دو مذهب اگر چه از حیث نظرى، هر کدام دیگرى را باطل مىداند، اما در عمل، با دیگرى برادرانه زندگى کند.
آیا مىتوان گفت که در طول تاریخ اسلامى نیز پلورالیسم دینى وجود داشته است؟
استاد مصباح: پلورالیسم دینى بین دو فرقه از یک مذهب یا بین دو مذهب از یک دین و یا حتى بین دو دین مطرح است; مثلا، مىتوانآنرابیناسلام،مسیحیت و یهودیت که در جوامع نزدیک به هم یا حتى در یک جامعه جغرافیایى واحد یا در یک شهر در نظر گرفت که پیروان این ادیان بدون هیچ برخورد فیزیکى با یکدیگر، به صورت انسانى زندگى مىکنند، در حالى که هر کدام خود را حق بداند و دیگرى را باطل و حتى با یکدیگر مباحثات و مناظراتى هم داشته باشند. پذیرش این نوع کثرت مختص زندگى اجتماعى است و ربطى به عرصه فکر و نظر ندارد; هر کس مىتواند در مقام فکر و نظر، خود را برتر از دیگران بداند.
این یک معنا از پلورالیسم است; همزیستى مسالمتآمیز پیروان چند دین یا مذهب با یکدیگر. در اسلام، چنین چیزى وجود دارد. نص قرآن و سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهارعلیهمالسلام، مسلمانان را به داشتن چنین روابطى توصیه مىکند. وحدتى که ما امروزه در شعارهایمان مطرح مىکنیم و شیعه و سنى را بدان دعوت مىنماییم در زمان حضرت صادقعلیهالسلام نیز مطرح بوده و آن حضرت شرکت در نمازها و تشییع جنازه برادران اهل سنت را توصیه مىکردهاند، از بیمارانشان عیادت مىنمودهاند و از هر کمکىکهمىتوانستهاندنسبتبه آنها مضایقه نمىنمودهاند. حتى فراتر ازاین،از صدراسلام، رابطه مسلمانان با اهل ذمه، دوستانه و صمیمانه بودهاست;با یکدیگر معامله یا مشارکت مىکردهاند، به یکدیگر وام مىدادهاند وازبیمارانیکدیگر عیادت مىنمودهاند، امادرعینحال،هر کدام از آنها دین خود را بر حق مىدانسته است.
آیا برخى از آیات قرآن مانند آیه17 سوره حج (1) یا آیه 62 سورهبقره (2) رامىتوانبهشکلى،بهمعناىپذیرشپلورالیسم در عرصه اجتماع - صرفنظر از مقام فکر و نظر - دانست؟
استاد مصباح: تفسیر قرآن بحث دیگرى است و به نظر مىرسد وارد کردن آن در این مباحث کار درستى نباشد; زیرا تفسیر براى خود، اصول و روشهاى خاصى دارد و گذشته از آن، مفسران خودشان با یکدیگر اتفاق نظر ندارند، بخصوص در زمینه آیات متشابه - که براى تفسیر آنها باید به محکمات مراجعه کرد. اگر بخواهیم از جنبه تفسیرى به این مساله بنگریم به زودى به نتیجه نمىرسیم، در حالى که مىتوان با استفاده از مسلمات اسلام، هم از نصوص ماثور از پیامبر و اهل بیتعلیهمالسلام و هم از سیره عملى آنها، که بین شیعه و سنى مورد اتفاق است، زودتر به نتیجه رسید. البته در این زمینه، آیات محکم بسیارى وجود دارد; مانند: آیه 8 سوره ممتحنه که مىفرماید: «خداوند شما را نهى نمىکند از اینکه احسان کنید و رفتار عادلانه داشته باشید با کسانى که با شما در مورد دینتان نجنگیدند و از وطنتان آواره نکردند.»(3) لذا، نیازى به تمسک به آیات متشابه نیست - که در تفسیرشان اختلاف نظر وجود دارد.
در هر صورت، این موضوع از مسائل قطعى اسلام است و جاى هیچ شکى در آن نیست و اندیشمندان مسلمان، اعم از شیعه و سنى، در این تردیدى ندارند که زندگى مسالمتآمیز با اهل کتاب پذیرفته شده است، هرچند بین این دو فرقه در نحوه این معاشرتها تفاوتهایى وجود دارد. اما در هر صورت، راه حلهایى براى مسائل مشترک و ارتباطات وجود دارد. بنابر این، از نظر اسلام این مطلب پذیرفته شده است که پیروان برخى ادیان به طور معقول در کنار یکدیگر زندگى کنند، هر چند این موضوع به معناى تایید مذهب آنها نیست.
در این مورد، ممکن استبرخى دچار سوء برداشتشوند و بگویند: پس اسلام نصرانیت و یهودیت را پذیرفته است و به برخى از آیاتى که ذکر شد (حج:17 / بقره: 62) استشهاد کنند و این مطلب را مفهوم جدیدى از پلورالیسم بدانند; یعنى بگویند: یک دین واحد از سوى خداوند متعال نازل شده، اما چهرههاى متفاوتى دارد; یکى از آنها اسلام است، دیگرى نصرانیتیا مسیحیت و غیر آنها. بنابر این، اختلاف در اصل دین نیست، بلکه در فهم است; مسلمان برداشتخاصى از وحى داشته غیر از آنچه که مسیحى و یهودى از آن برداشت کردهاند. بر طبق این برداشت، اصلا «غلط» معنایى ندارد; زیرا هر کس طبق ذهنیت و شرایط عینى خود، درکى از واقعیت دارد.
اما باید از اینگونه افراد پرسید: پس چرا خود پیامبران نسبتبه پیروان سایر ادیان تعرض مىکردند; مثلا، چرا قرآن درباره مسیحیان مىفرماید: «کبرت کلمة تخرج من افواههم ان یقولون الا کذبا»؟ (کهف: 5); با آنچه از دهان آنان خارج مىشود حرف بزرگى است، آنان جز دروغ چیزى نمىگویند. در آیه دیگرى درباره آنان مىفرماید: «تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا» (مریم: 90 و 91); از اینکه براى پروردگار رحمان به وجود فرزندى قایلاند نزدیک است که آسمانها از هم بپاشد و کوهها از یکدیگر بشکافد. این به دلیل اعتقاد آنان به شرک (تثلیث) است. لذا، صریحا به آنان مىفرماید: «لاتقولوا ثلاثة» (نساء: 171); نگویید: سه تا; به تثلیث قایل نباشید. این نمونه بارز تعرض به دین دیگر است. البته در بسیارى از موارد هم به صورت کنایه به دیگر ادیان تعرض کرده است.
این نکته را باید توجه داشت که انحرافاتى که در ادیان به وجود آمده استبه پیامبران ارتباطى ندارد; آنان دستورات الهى را - البته با توجه به مقتضیات زمان و متناسب با سطح فهم مردم - ابلاغ کردهاند، لکن در طى تاریخ، مردم از مسیر راستخود منحرف شدهاند. علاوه بر آن، معرفت دینى تابعى است از معرفتهاى علمى، سیاسى، اجتماعى و مانند آنها. این عوامل و مجموعه ارزشهاى حاکم بر جامعه فهم انسان را مىسازند.
بنابر این، بر اساس آنچه ذکر شد، پلورالیسم معناى دیگرى پیدا مىکند و آن عبارت است از اعتراف به حقیقت واحد و ثابت که در دسترس هیچ انسانى قرار نمىگیرد، حتى پیامبران. آن حقیقت مختص خداست و در حوزه معرفتى انسانها قرار نمىگیرد. آنچه در حوزه معرفتى انسانها، حتى معرفت پیامبران، قرار مىگیرد تنها برداشتهاى ذهنىشان است. در عالم اسلام هم در 1400 سال پیش، پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله وسلم - العیاذ بالله - برداشتى مطابق با شرایط فیزیکى اجتماعى و ارزشهاى زمان خود داشت و چه بسا امروزه ما بهتر از او بفهمیم; زیرا علوم پیشرفت کرده است. لذا، بر اساس این سخن، آنچه در دسترس هر بشرى، حتى پیامبرانعلیهمالسلام، قرار مىگیرد ضمانت نشده است که واقعا صحیح باشد; زیرا حقیقت واحد و ثابتى را که نزد خداوند است هیچکس نمى تواند دریابد و آنچه در اختیار ما قرار دارد فهمهاى مختلف است. بنابر این، به طور قاطع، نمىتوان ادعا کرد که فهم من از دیگرى برتر است. تنها با قراینى مىتوان اثبات کرد که بر فهم دیگران ترجیح دارد; مانند اینکه بگوییم فهم ما از گذشتگان بالاتر است. از اینرو، برخى مىگویند: «صراط مستقیم» درست نیست، بلکه باید گفت: «صراطهاى مستقیم»; یعنى، راههاى مختلفى که همه درست است و انسان در شرایط جبرى جامعه، هریک از این راهها را که اختیار کند اشتباه نکرده است و ترجیحى بین آنها وجود ندارد. هرکس در هر شرایطى فهمى که برایش ایجاد مىشود درست است.
پس بهطور خلاصه، دومین معناى پلورالیسم عبارت است از پذیرفتن چند نوع فهم، چند نوع برداشت و چند نوع معرفت نسبتبه یک حقیقت واحد مفروض - البته با توجه به اینکه واحد بودن این حقیقت نیز برداشت ماست و دلیلى بر صحت این مطلب وجود ندارد! - طبق این نظر، همانگونه که اشاره شد، نمىتوان گفت که مسلمانان بهتر از مسیحیان هستند یا بعکس; چون خوب و بد و راست و دروغ معنایى ندارد.
معناى سوم پلورالیسم آن است که ما حقیقت واحد را در شکل مفروضش هم نپذیریم و بگوییم حقایق در اصل متعددند، بخلاف نظر دوم که حقیقت را واحد و نزد خدا مىدانست، اما دور از دسترس بشر. اشکال این نظر بیش از نظر پیش است; زیرا جمعبینحقایق متعدد جمعبیننقیضین مىباشد - که عقلا محال است. نمىتوان گفت وجود و عدم یا راست و دروغ یا توحید و شرک - هر دو درستاند. در معناى پیش، هر کس هر راهى را طبق فهم خود بر مىگزید، اما طبق این معنا، هیچ یک از راهها بر دیگرى ترجیحى ندارند و همه عقاید متناقض حقیقت دارند.
شکل تعدیل شده این نظر آن است که حقیقت مجموعهاى از اجزا و عناصرى است که هر یک از آنها در دینى پیدا مىشود; بخشى از آن در اسلام، بخشى در مسیحیت، بخشى در یهودیتیا سایر ادیان. حتى در بتپرستى هم بخشى از آن یافت مىشود. لذا، هیچ دینى نیست که حقیقت نداشته باشد. در زمینه مسائل سیاسى نیز چنین است. یک نظریه سیاسى که همه مصالح جامعه را در بر داشته باشد، وجود ندارد. بخشى از مصالح جامعه را یک حزب درک مىکند و بخشى دیگر را حزبى دیگر. بنابراین، پیرو یک حزب خاص چنین نیست که به تمام حقیقت رسیده باشد. این شکل تعدیل شده معناى سوم پلورالیسم است.
مرزبین معناى سوم پلورالیسم که حقایق را متعدد مىدانند و نظر متعادل مطرح شده در ذیل این معنا که معتقدند اجزاى حقیقت واحد در همه ادیان پخش شده در چیست؟
استاد مصباح: طبقمعناىسوم،دوطرف نقیض یک قضیه واحد صحیحاست;یعنىهممىتوانگفت: خدا یکى است و هممىتوان گفت: خدا چندتاست. برخى شکاکان یا سوفسطاییان به چنین چیزى معتقدند که این به مبانى معرفتشناسانه آنها باز مىگردد. این یکى از مصادیق محال نبودن تناقض از نظر آنان است. افراد معدودى بودهاند که به چنین نظریاتى معتقد بودهاند، همانگونه که یکى از این قبیل افراد مانند گرگیاس مىگفت: اصلا چیزى به نام «وجود» در کار نیست و اگر هم وجود داشته باشد قابل شناختن نیست و اگر به فرض،قابل شناخت هم باشد قابل شناساندن به دیگران نیست و لذا، به طور کلى، منکر واقعیتبود. از نظر ما، نادرستبودن این نظریات بدیهى است، اما بههر حال، برخى به چنین عقایدى معتقدند. این توضیح معناى سوم بود. اما نظر تعدیل شده در ذیل این معنا آن است که کثرتهاى موجود بهطور کلى، یک وحدت را به وجود مىآورند; یعنى، مجموعهاى از حقایق، نه حقیقت واحد.
در توضیح معناى اول، گفته شد که در اسلام، همزیستى مسالمتآمیز با ادیان پذیرفته شده است; اما با مشرکان چنین مسالمتى پذیرفته شده نیست، مگر به حکم ثانوى و قراردادى; مثلا، ممکن است در شرایطى، جامعه اسلامى با جامعه مشرک قرارداد صلح بسته باشد. تا زمانى که طرف مخالف آن را محترم شمرده استباید بدان عمل کرد، همانگونه که در صدر اسلام نیز بین مسلمانان و مشرکان مکه چنین قراردادى ایجاد شده بود. بنابراین، در داخل حکومت اسلامى، پلورالیسم دینى به معناى سازگارى با ادیان الهى - مانند مسیحیت، یهودیت و مجوسیت و طبق نظر برخى، صابئان - وجود دارد. سازگارى شیعه و سنى با یکدیگر یا فرقهها و مسلکهاى مختلف یک مذهب و یا اختلاف فتاواى مجتهدان یک فرقه از جمله مظاهر بارز پلورالیسم دینى در جامعه اسلامى است.
در محدوده معناى دوم، آیا مىتوان پلورالیسم را در سطحى پذیرفت که چند نظریه در عرض یکدیگر هستند؟
استاد مصباح: هر چند برخى با چنین نظرى مخالفاند، اما به گونهاى مىتوان این معنا از پلورالیسم را نیز پذیرفت. براى مقدمه بحث در این زمینه، باید گفت: ما در دین خود، به یک دسته ضروریات و قطعیاتى قایل هستیم که اصول دین ما هستند. اگر کسى آنها را انکار کند از دین خارج مىشود و کسى که آنها را پذیرفته باشد در جرگه دینداران محسوب مىشود. در اسلام، توحید، نبوت و معاد از اصول و نماز، روزه و حج از ضروریات به حساب مىآیند. هر کس به این مسائل معتقد باشد مسلمان است و خون و مالش بر دیگر مسلمانان حرام مىباشد و سایر مسلمانان مىتوانند با او زندگى دوستانه و روابط تجارى، اقتصادى و اجتماعى داشته باشند.
همانگونه که گفته شد، در داخل دین اسلام، مذاهب گوناگونى مطرحاند که مهمترین آنها تشیع و تسنن است. این دو رسما معتبرند. اما بیش از رسمیتسیاسى و قانونى، وقتى مىگوییم در مذهب شیعه، نظریات فقهى مختلفى وجود دارد، اگر کسى در چارچوب مذهب تشیع، از آنها عدول کند از مذهب تشیع خارج شده است و از حیث نظرى، نمىتوان او را شیعه دانست، همانسان که اگر کسى یکى از اصول اسلام را انکار کند مسلمان نیست. از جمله این موارد، برخى احکام قطعى مخصوص مذهب تشیع استیا برخى مسائل نظرى که فرد ممکن استشیعه باشد ولى با این حال، فتوایش با مجتهد دیگر تفاوت داشته باشد. البته گاهى فقیهى نسبتبه مسالهاى قطع پیدا مىکند و در حکمى به یقین مىرسد و گاهى نسبتبه آن ظن پیدا مىکند - که معمولا در بسیارى از مسائل فقهى چنین است و علت اصلى اختلاف فتاواى علما به دلیل همین مساله اخیر است. در این زمینه، حتى ممکن استیک فقیه در دو زمان، دو نوع فتوا دهد. لذا، در این مورد، نمىگوییم: اصحاب فتاواى مختلف یا مقلدان مراجع مختلف با یکدیگر همزیستى مسالمتآمیز دارند، بلکه بالاتر از آن است; هیچکدام هم ادعا نمىکنند که واقعیت همان است که نزد آنهاست، بلکه هرکس در هر مسالهاى مىگوید ظن من این است; مثلا، یکى نماز جمعه را واجب تخییرى مىداند و دیگرى واجب تعینیى. از میان این دو حکم، حتى ممکن ستحکم طرف مخالف صحیح باشد، اما مطابق ظن خود، به حکم دیگرى عمل مىکند، طرف مقابل را هم تخطئه نمىنماید.
پس در حوزه محدودى از احکام ظنى، همچنین در مسائل اعتقادى فرعى، چنین پلورالیسمى وجود دارد; مثلا، در اعتقاد به اینکه سؤال شب اول قبر از کدام بدن است; آیا از بدن جسمانى استیا از بدن مثالى; در این موارد هم کما بیش، اختلافاتى وجود دارد. معناى این سخن آن نیست که اگر کسى در این زمینه نظرى داد ادعایش این باشد که حتما درست مىگویم و دیگران اشتباه مىکنند، بلکه او هم مانند دیگران نظر خود را مطرح مىسازد و آنچه را که درست مىداند، مىگوید. پذیرش پلورالیسم دینى در این محدوده مانعى ندارد; زیرا چنین اختلاف نظرهایى از ارزش نظرى برخوردار است.
بدین صورت، تعدد معرفتها در این سطح قابل پذیرش است. اما به طور مطلق، نمىتوان پلورالیسم را پذیرفت; زیرا معنا ندارد که حقیقتى وجود داشته باشد، اما دور از دسترس ما و مانتوانیمبگوییمکه مثلا، توحید حق استیا شرک و این دو هیچ ترجیحى بر یکدیگر نداشته باشند. چنین سخنى باطل است و با مسائل قطعى اسلام و قرآن مخالفت دارد. در مورد مسائل ظنى هم، که قایل به محترم بودن همه نظرهاى مخالف هستیم، اگر به امام معصوم(ع) دسترسى داشتیم به قطعیت مىرسیدیم و در آنجا نیز اختلاف معنایى نداشت، اما چون به معصوم دسترسى نداریم و همه روایات هم قطعى نیست و بسیارى از متون، تحریف شده است، ناچاریم به این روش عمل کنیم.
اگر بپذیریم که حقیقت متعدد است و از ظنهاى مختلف فقط یکى به حقیقت اصابت مىکند و بقیه غیر قابل اعتماد است، آیا همین عدم تعیین حقیقت موجب سرگردانى نمىشود؟ و آیا همین مساله موجب معتبر دانستن حقایق متعدد نمىگردد؟
استاد مصباح: در مورد پاسخ سؤال اول، واقعیت همین است که بدان اشاره شد; مانند بیمارى که یک پزشک داروى خاصى را براى علاجش تجویز مىکند و پزشک دیگرى داروى مخالف آن را. اما در مورد سؤال دوم، که ریشه گرایش به معتبر دانستن حقایق مختلف از کجاست، بحث مفصلى وجود دارد اما به طور خلاصه، مىتوان گفت ریشه این مساله در اختلاف کلیسا با نظریات علمى دانشمندان علوم تجربى مانند گالیله و کپرنیک بودکه منجر به تعارض بین علم و دین گردید - که البته این تعارض در اسلام جایى ندارد و ما نیازى به طرح این مسائل نداریم. بر این اساس، پلورالیسم یک مفهوم وارداتى از مغرب زمین است و کسانى که مىخواستهاند تعارض بین علم و دین را حل کنند گفتهاند که اصلا هیچ معرفتیقینى نسبتبه معارف دینى نداریم، هیچ ترجیحى هم بین این معرفتها وجود ندارد. لذا، ناچار شدهاند که براى حل مشکل خود به این نظر ملتزم شوندکههمهآنهامعتبرند.امادر اسلام، ما چنین مشکلى نداشتهایم که بخواهیم با این راه حل آن را برطرف کنیم. البته گفته شد که اختلافاتى در بین فتاواى علما در فقه وجود دارد که مثلا، نماز جمعه واجب تخییرىاستیاتعیینى، ولىاینگونه مسائل بحران آفرین نیست و مشکلى در جامعه ایجاد نمىکند. پس در اسلام، انگیزهاىبراىطرح پلورالیسم به شکل غربى آن،وجود نداشته است.
بنابراین، پلورالیسم به معناى سوم آن، مطلقا باطل است و قابل قبول نمىباشد; هر قضیهاى، به حکم بدیهى عقل، یا طرف ایجابى آن درست استیا طرف سلبىاش. قضیهاى که هم طرف ایجابىاش درستباشد و هم طرف سلبىاش بدیهى البطلان است و اصلا معقول نیست. لذا، نمىتوان گفت که حقایق دینى در بین ادیان پخش شده است; بخشى از آن در اسلام است و در سایر مذاهب نیست و بعکس، آن حقایقى که در سایر مذاهب است در اسلام وجود ندارد. این با روح اسلام سازگار نمىباشد; زیرا اسلام ناسخ تمام ادیان است و سایر ادیان را مقدمه و زمینهساز براى پیدایش اسلام و خود را کامل و جامع مىداند. نصوص قرآنى و برداشتهاى علماى شیعه و سنى از متون مذهبى بر همین مطلب دلالت دارد. بسیارى از آیات قرآن اهل کتاب را به اسلام دعوت مىکند و کسانى را که آن را نمىپذیرند توبیخ مىکند. از اینرو، پلورالیسم به معناى اخیرش قابل پذیرش نیست; زیرا از نظر ما، اسلام به عنوان دینى مطرح است که واجد همه حقایق دینى مىباشد، هرچند ممکن استسایر ادیان مشتمل بر بخشى از حقیقتبوده باشند. به طور کلى، اسلام از امعیتبرخوردار است، هرچند سایر ادیان آسمانى هم در حقایقى با اسلام شریکاند. اصولا بقاى دو دین و آیین در جامعه به دلیل آن است که از جزئى از حقیقتبهرهمند باشند وگرنه باطل صرف هیچگاه دوام پیدا نمىکند. با این وصف، اگر کسى اسلام را پذیرفت نزد خدا مقبول است و اگر نپذیرفت معذور نخواهد بود.
از نظرگاه درون دینى، دلایل شما براى جامع بودن اسلام چیست؟
استاد مصباح: اگر از نظرگاه دروندینى بخواهیم به چیزى نظر بیفکنیم ابتداى باید مبنا و ملاک خود را براى تشخیص حقیقت مشخص کنیم. باید ببینیم ملاک برترى و جامعیت را چه مىدانیم و این موضوع به بحثهاى معرفتشناسانه باز مىگردد که ملاک حقیقتبودن یا باطل بودن چیست و آیا چنین ملاکهایى در اسلام وجود دارد یا نه.
امروزه پلورالیسم را به برخى از مسائل واقعى هم که اختلاف بردار نیست، یک بعد بیشتر ندارد و در تفسیر آن نمىتوان اختلاف کرد، تعمیم مىدهند و به ناخالصى یا امتزاج و اختلاط آنها راى مىدهند. حضرتعالى این مسائل را چگونه تبیین مىکنید؟
استاد مصباح: واقعیتى که در خارج اتفاق افتاده، مانند واقعه غدیر خم با مدارکى که وجود دارد، مورد اتفاق تمامى فرق مسلماناناستوادله قطعى تاریخى آن را اثبات مىکند، اما اینکه مجموع حوادثى که رخ داده چه بوده مسالهاى است که درباره آن اتفاق نظر وجود ندارد; مثلا، در همین مورد، در برخى از کتابها خطبه حضرت رسولعلیهالسلام در آن مراسم را در چند صفحه و به صورت مطول ذکر کردهاند، در حالى که برخى دیگر، به مختصرى اکتفا کردهاند; مثلا، نقل شده است که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: «من کنت مولاه فهذا على مولاه» اما اولا، اینکه معناى این جمله چیست نیاز به تفسیر دارد. ثانیا، در سند این روایات که آیا متون گوناگون با سند قابل اعتماد تایید مىشوند یا نه بحث است. لذا، در این موارد، تفسیرهاى مختلفى از طرف اهل تسنن ارائه شده است.
آیا در این موارد هم باید به ظن تمسک جست؟
استاد مصباح: خیر، چنین نیست که این مسائل حتما ظنى باشند، بلکه گاهى براى کلمات و متون، دلالت قطعى هم قایل هستیم و اگر مسائل به دقتبررسى شوند به نتایج قطعى مىرسیم، لکن در نظر بدوى، تصور مىشود که دلیلى قطعى بر آنها وجود ندارد. مظنونات در محدوده کوچکى وجود دارند. در تقابل، خیل کثیرى از یقینیات وجود دارد که اگر کسى بخواهد از آنها استفاده کند کمبودى احساس نخواهد کرد; مثلا، درباره نماز دو رکعتى صبح، شاید علما در کتابهاى خود بیش از دو هزار مساله مطرح کرده باشند که از این تعداد شاید فقط پنجاه موردش ظنى و مورد اختلاف باشد. اگر این نسبت را درباره مجموع احکام فقهى در نظر بگیریم، مىبینیم درصد بسیار کمى از مسائل مورد اختلاف است. لذا، چنین نیست که درباره متون نتوان به یقینیات دست پیدا کرد. تنها مىتوان گفت که پلورالیسم دینى را در بخشى از مطالب دینى که دلیل یقینى بر آنها وجود ندارد، مىتوان پذیرفت، اما اینکه بگوییم هر جا دلیل لفظى وجوددارد، قابلتفسیربه وجوه مختلف است، صحیح نمىباشد. بنابر این، ما در دینمان دلایل بسیارى داریم که هم از نظر سند، قطعى و غیر قابل خدشه است و هم مسلمانان درباره آنها با یکدیگر اختلافى ندارند.
حضرتعالى اسلام را جامع و هدایت کننده به «صراط مستقیم» مىدانید. آیا اینکه پلورالیسم در محدوده اسلام، به صراطهاى مستقیم قایل باشد، درست است؟
استاد مصباح: اعتقاد به صراطهاى مستقیم یا بر حسب معناى دوم از پلورالیسم است که به دلیل اختلاف معرفتهاست و یا بر حسب معناى سوم. معناى سوم به هیچ وجه قابل قبول نیست. بر اساس معناى دوم، به طور کلى، قبول دارند که صراط مستقیمى وجود دارد، ولى مردم بدان دسترسى ندارند و آنچه در بین مردم وجود دارد اختلاف در بینش است. این مساله - همان گونه که گذشت - در کلیتاش، از نظر ما باطل است، لکن فقط در محدودهاى بسیار جزئى مىتوان آن را پذیرفت; همان که مفسران در کتابهاى خود از آن به «سبل» نام بردهاند، نه صراطها. «صراط» یعنى یک بزرگراه اصلى که یکى بیشتر نیست و با یقینیات اثبات مىشود. در مواردى، راههاى فرعىاى وجود دارند که ممکن است در آنها انحرافاتى پیش بیاید که به اصل دین لطمهاى نمىزنند ولى پذیرفتن این راهها به معناى متعدد بودن «صراط مستقیم» نیست. لذا، خداوند در قرآن «صراط» را واحد در نظر گرفته است و «سبل» را متعدد; مىفرماید: «و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل» (انعام:153); این است راه راست من، از آن پیروى کنید و از راههاى دیگر متابعت ننمایید. البته در متن «صراط مستقیم» و در کنار آن هم سبل متعددى وجود دارد که قابل قبولاند; مثلا خداوند مىفرماید: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (عنکبوت:69); کسانى که در راه ما کوشش مىکنند ما آنان را به راههاى خویش هدایت مىکنیم. در این آیه، «سبل» قابل قبول واقع شده که به منزله خطوطى در بزرگراه به شمار مىروند. (3)
پىنوشتها
1- «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصارى و المجوس و الذین اشرکوا ان الله یفصل بینهم یوم القیمة ان الله على کل شىء شهید»
2- «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصارى و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون»
3- «لاینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین»
معرفت
با عرض تشکر از اینکه این فرصت را در اختیار ما قرار دادید، بفرمایید تعریف حضرتعالى از پلورالیسم چیست؟ عرصه آن را مشخص کنید و ریشههاى آن را از کجا مىدانید؟
استاد مصباح: واژه «پلورالیسم» از نظر معناى لغوى ابهامى ندارد; «پلورال» به معناى جمع و کثرت است. لذا، پلورالیسم یعنى کثرتگرایى یا گرایش به تعدد و کثرت. اما آنچه در پى این واژه مطرح مىباشد فرهنگ غربى است. در گذشته، هر کس در کلیسا چند منصب داشتیا کسى که معتقد بود در کلیسا، مىتوان چند منصب داشت «پلورالیست» خوانده مىشد. اما امروزه در عرصه فرهنگى، «پلورالیست» به کسى گفته مىشود که در یک عرصه فکرى خاص، اعم از سیاسى، مذهبى، هنرى و یا غیر آن به صحت همه روشهاى موجود قایل باشد و هیچ نوع نزاع و تخاصمى را در بین آنها نپذیرد. این گرایش نقطه مقابل اعتقاد به انحصارگرایى است; یعنى اعتقاد به اینکه تنها یک روش یا یک مکتب بر حق است و سایر روشها و مکاتب، نادرست مىباشند. در گذشته که جوامع مانند امروزه توسعه نیافته بودند و ارتباط آنها با یکدیگر کم بود، مساله پلورالیسم مطرح نبود. اما امروزه با گسترش جوامع و ایجاد ارتباط گسترده در میان آنها، این مساله مطرح گردیدهاست. این مساله بخصوص پس از وقوع جنگهاى فرقهاى و مذهبى، شدت گرفت. بروز این جنگها و خونریزىها این تفکر را تقویت کرد که مذاهب و عقاید دیگر را نیز باید پذیرفت و با آنها از در آشتى در آمد; زیرا نفع جامعه انسانى در سازگارى مذاهب و مکاتب گوناگون با یکدیگر است.
آیا توصیه به سازش جزو اصول پلورالیسم است؟ با توجه به اینکه سازش به عبارتى، با نفس پلورالیسم که قایل به کثرت گرایى است، منافات دارد و سازش واقعى در رفع اختلافات است، این موضوع را توضیح دهید.
استاد مصباح: در مورد پلورالیسم، تعریف کاملى که بتواند ویژگىهاى مورد اتفاق همه را در خود داشته باشد، وجود ندارد. اما به طور کلى، از میان کار بردهاى متفاوتى که براى این واژه وجود دارد، یکى از آنها همانگونه که اشاره شد، انگیزه طرفدارى از این گرایش بود تا از جنگها و تخاصمات جلوگیرى کند و زندگانى مسالمتآمیز به وجود آورد. طبق این توضیح، مبناى پلورالیسم همزیستى مسالمتآمیز است. لذا، توصیه مىکنند که کثرتهاى موجود در جامعه به جاى تنازع با یکدیگر و اصطکاک، نیروهاى خود را صرف خودسازى درونى نمایند و با یکدیگر به صورت مسالمت آمیز زندگى کنند، نه اینکه سعىشان این باشد که با یکدیگر یکى شوند. معناى این سخن آن نیست که همه گروهها قایل به کثرت باشند، بلکه وجود کثرت واقعیت است و این منافاتى ندارد با آنکه هر گروهى خود را بر حق بداند و دیگران را بر باطل. در ظاهر، با دیگران سازش دارد، نه جنگ.
قلمرو پلورالیسم تا کجاست؟ در چه عرصههایى پلورالیسم تجلى مىکند؟
استاد مصباح: پلورالیسم در عرصههاى گوناگونى تجلى مىکند; سیاست، مذهب و مانند آنها. مثلا، در سیاست، هر یک از احزاب به اصول خاص خود معتقد است و از آن دفاع مىکند و آنها را اساس حزب خود مىداند. در مقابل، افکار دیگران را غلط مىپندارد. نمونه بارز پلورالیسم سیاسى، ائتلاف چند حزب با یکدیگر در انتخابات است که با وجود اختلاف نظر، با یکدیگر متحد مىشوند تا حکومت مورد نظر خود را سر کار بیاورند، در حالى که همین احزاب از حیث نظرى، با یکدیگر متفقالقول نیستند و هر کدام به اصول خاص خود معتقد است، چنان که هر گروه حاضر به دفاع از نظریات خود مىباشد و در مجالس بحث، مناظره، در عرصه مطبوعات و به طور کلى، در هر زمینهاى در مقابل مخالفان، موضعگیرى مىکند، اما در معاشرتهاى سیاسى - اجتماعى با حفظ کثرت، با یکدیگر سازگارى مىکنند. این یکى از مصادیق پلورالیسم در جامعه است; یعنى، تحمل دیگران در سیاست، ضمن پاىبندى به اصول و مبانى شخصى.
در زمینه ادیان نیز چنین است: به طور کلى، هر کس درباره هر دینى دو نظر بیشتر ندارد: یا آن را قبول دارد و مىپذیرد و یا آن را مردود مىداند و از پذیرش آن استنکاف مىورزد. به عنوان مثال، متصوفه گرایشهاى خاص خود را دارند; درونگرا، اهل باطن و ریاضت و بىتوجه به زندگى دنیوى. در مقابل این عده، دیگران چنین نظریاتى را به حال اجتماع مضر مىدانند. هر کس و با هر دینى ممکن استبه یکى از این دو عقیده پاىبند باشد، خواه مسلمان، خواه مسیحى یا یهودى یا غیر آن. در این مورد، پلورالیسم یعنى احترام به عقیده طرف مقابل، با هر دینى که بدان معتقد است. بنابر این، کسى که معتقد است این دو نوع طرز تفکر باید در کنار یکدیگر زندگى مسالمتآمیز داشته باشند - صرف نظر از بحثهاى علمى - و مزاحمت اجتماعى براى دیگرى ایجاد نکنند «پلورالیست» است. اما در مقابل اگر کسى قایل به حذف یکى از این دو از صحنه اجتماع باشد و فقط یکى را حق بداند ضد پلورالیسم است. یا مثلا در مورد تشیع و تسنن، برخى مىگویند یکى از دو مذهب بر حق است. لذا، باید با دیگرى مبارزه کرد تا از بین برود، همانگونه که در گذشته، برخى چنین تعصبهاى مذهبى داشتهاند. اما بر اساس پلورالیسم دینى، باید این دو مذهب اگر چه از حیث نظرى، هر کدام دیگرى را باطل مىداند، اما در عمل، با دیگرى برادرانه زندگى کند.
آیا مىتوان گفت که در طول تاریخ اسلامى نیز پلورالیسم دینى وجود داشته است؟
استاد مصباح: پلورالیسم دینى بین دو فرقه از یک مذهب یا بین دو مذهب از یک دین و یا حتى بین دو دین مطرح است; مثلا، مىتوانآنرابیناسلام،مسیحیت و یهودیت که در جوامع نزدیک به هم یا حتى در یک جامعه جغرافیایى واحد یا در یک شهر در نظر گرفت که پیروان این ادیان بدون هیچ برخورد فیزیکى با یکدیگر، به صورت انسانى زندگى مىکنند، در حالى که هر کدام خود را حق بداند و دیگرى را باطل و حتى با یکدیگر مباحثات و مناظراتى هم داشته باشند. پذیرش این نوع کثرت مختص زندگى اجتماعى است و ربطى به عرصه فکر و نظر ندارد; هر کس مىتواند در مقام فکر و نظر، خود را برتر از دیگران بداند.
این یک معنا از پلورالیسم است; همزیستى مسالمتآمیز پیروان چند دین یا مذهب با یکدیگر. در اسلام، چنین چیزى وجود دارد. نص قرآن و سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهارعلیهمالسلام، مسلمانان را به داشتن چنین روابطى توصیه مىکند. وحدتى که ما امروزه در شعارهایمان مطرح مىکنیم و شیعه و سنى را بدان دعوت مىنماییم در زمان حضرت صادقعلیهالسلام نیز مطرح بوده و آن حضرت شرکت در نمازها و تشییع جنازه برادران اهل سنت را توصیه مىکردهاند، از بیمارانشان عیادت مىنمودهاند و از هر کمکىکهمىتوانستهاندنسبتبه آنها مضایقه نمىنمودهاند. حتى فراتر ازاین،از صدراسلام، رابطه مسلمانان با اهل ذمه، دوستانه و صمیمانه بودهاست;با یکدیگر معامله یا مشارکت مىکردهاند، به یکدیگر وام مىدادهاند وازبیمارانیکدیگر عیادت مىنمودهاند، امادرعینحال،هر کدام از آنها دین خود را بر حق مىدانسته است.
آیا برخى از آیات قرآن مانند آیه17 سوره حج (1) یا آیه 62 سورهبقره (2) رامىتوانبهشکلى،بهمعناىپذیرشپلورالیسم در عرصه اجتماع - صرفنظر از مقام فکر و نظر - دانست؟
استاد مصباح: تفسیر قرآن بحث دیگرى است و به نظر مىرسد وارد کردن آن در این مباحث کار درستى نباشد; زیرا تفسیر براى خود، اصول و روشهاى خاصى دارد و گذشته از آن، مفسران خودشان با یکدیگر اتفاق نظر ندارند، بخصوص در زمینه آیات متشابه - که براى تفسیر آنها باید به محکمات مراجعه کرد. اگر بخواهیم از جنبه تفسیرى به این مساله بنگریم به زودى به نتیجه نمىرسیم، در حالى که مىتوان با استفاده از مسلمات اسلام، هم از نصوص ماثور از پیامبر و اهل بیتعلیهمالسلام و هم از سیره عملى آنها، که بین شیعه و سنى مورد اتفاق است، زودتر به نتیجه رسید. البته در این زمینه، آیات محکم بسیارى وجود دارد; مانند: آیه 8 سوره ممتحنه که مىفرماید: «خداوند شما را نهى نمىکند از اینکه احسان کنید و رفتار عادلانه داشته باشید با کسانى که با شما در مورد دینتان نجنگیدند و از وطنتان آواره نکردند.»(3) لذا، نیازى به تمسک به آیات متشابه نیست - که در تفسیرشان اختلاف نظر وجود دارد.
در هر صورت، این موضوع از مسائل قطعى اسلام است و جاى هیچ شکى در آن نیست و اندیشمندان مسلمان، اعم از شیعه و سنى، در این تردیدى ندارند که زندگى مسالمتآمیز با اهل کتاب پذیرفته شده است، هرچند بین این دو فرقه در نحوه این معاشرتها تفاوتهایى وجود دارد. اما در هر صورت، راه حلهایى براى مسائل مشترک و ارتباطات وجود دارد. بنابر این، از نظر اسلام این مطلب پذیرفته شده است که پیروان برخى ادیان به طور معقول در کنار یکدیگر زندگى کنند، هر چند این موضوع به معناى تایید مذهب آنها نیست.
در این مورد، ممکن استبرخى دچار سوء برداشتشوند و بگویند: پس اسلام نصرانیت و یهودیت را پذیرفته است و به برخى از آیاتى که ذکر شد (حج:17 / بقره: 62) استشهاد کنند و این مطلب را مفهوم جدیدى از پلورالیسم بدانند; یعنى بگویند: یک دین واحد از سوى خداوند متعال نازل شده، اما چهرههاى متفاوتى دارد; یکى از آنها اسلام است، دیگرى نصرانیتیا مسیحیت و غیر آنها. بنابر این، اختلاف در اصل دین نیست، بلکه در فهم است; مسلمان برداشتخاصى از وحى داشته غیر از آنچه که مسیحى و یهودى از آن برداشت کردهاند. بر طبق این برداشت، اصلا «غلط» معنایى ندارد; زیرا هر کس طبق ذهنیت و شرایط عینى خود، درکى از واقعیت دارد.
اما باید از اینگونه افراد پرسید: پس چرا خود پیامبران نسبتبه پیروان سایر ادیان تعرض مىکردند; مثلا، چرا قرآن درباره مسیحیان مىفرماید: «کبرت کلمة تخرج من افواههم ان یقولون الا کذبا»؟ (کهف: 5); با آنچه از دهان آنان خارج مىشود حرف بزرگى است، آنان جز دروغ چیزى نمىگویند. در آیه دیگرى درباره آنان مىفرماید: «تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا» (مریم: 90 و 91); از اینکه براى پروردگار رحمان به وجود فرزندى قایلاند نزدیک است که آسمانها از هم بپاشد و کوهها از یکدیگر بشکافد. این به دلیل اعتقاد آنان به شرک (تثلیث) است. لذا، صریحا به آنان مىفرماید: «لاتقولوا ثلاثة» (نساء: 171); نگویید: سه تا; به تثلیث قایل نباشید. این نمونه بارز تعرض به دین دیگر است. البته در بسیارى از موارد هم به صورت کنایه به دیگر ادیان تعرض کرده است.
این نکته را باید توجه داشت که انحرافاتى که در ادیان به وجود آمده استبه پیامبران ارتباطى ندارد; آنان دستورات الهى را - البته با توجه به مقتضیات زمان و متناسب با سطح فهم مردم - ابلاغ کردهاند، لکن در طى تاریخ، مردم از مسیر راستخود منحرف شدهاند. علاوه بر آن، معرفت دینى تابعى است از معرفتهاى علمى، سیاسى، اجتماعى و مانند آنها. این عوامل و مجموعه ارزشهاى حاکم بر جامعه فهم انسان را مىسازند.
بنابر این، بر اساس آنچه ذکر شد، پلورالیسم معناى دیگرى پیدا مىکند و آن عبارت است از اعتراف به حقیقت واحد و ثابت که در دسترس هیچ انسانى قرار نمىگیرد، حتى پیامبران. آن حقیقت مختص خداست و در حوزه معرفتى انسانها قرار نمىگیرد. آنچه در حوزه معرفتى انسانها، حتى معرفت پیامبران، قرار مىگیرد تنها برداشتهاى ذهنىشان است. در عالم اسلام هم در 1400 سال پیش، پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله وسلم - العیاذ بالله - برداشتى مطابق با شرایط فیزیکى اجتماعى و ارزشهاى زمان خود داشت و چه بسا امروزه ما بهتر از او بفهمیم; زیرا علوم پیشرفت کرده است. لذا، بر اساس این سخن، آنچه در دسترس هر بشرى، حتى پیامبرانعلیهمالسلام، قرار مىگیرد ضمانت نشده است که واقعا صحیح باشد; زیرا حقیقت واحد و ثابتى را که نزد خداوند است هیچکس نمى تواند دریابد و آنچه در اختیار ما قرار دارد فهمهاى مختلف است. بنابر این، به طور قاطع، نمىتوان ادعا کرد که فهم من از دیگرى برتر است. تنها با قراینى مىتوان اثبات کرد که بر فهم دیگران ترجیح دارد; مانند اینکه بگوییم فهم ما از گذشتگان بالاتر است. از اینرو، برخى مىگویند: «صراط مستقیم» درست نیست، بلکه باید گفت: «صراطهاى مستقیم»; یعنى، راههاى مختلفى که همه درست است و انسان در شرایط جبرى جامعه، هریک از این راهها را که اختیار کند اشتباه نکرده است و ترجیحى بین آنها وجود ندارد. هرکس در هر شرایطى فهمى که برایش ایجاد مىشود درست است.
پس بهطور خلاصه، دومین معناى پلورالیسم عبارت است از پذیرفتن چند نوع فهم، چند نوع برداشت و چند نوع معرفت نسبتبه یک حقیقت واحد مفروض - البته با توجه به اینکه واحد بودن این حقیقت نیز برداشت ماست و دلیلى بر صحت این مطلب وجود ندارد! - طبق این نظر، همانگونه که اشاره شد، نمىتوان گفت که مسلمانان بهتر از مسیحیان هستند یا بعکس; چون خوب و بد و راست و دروغ معنایى ندارد.
معناى سوم پلورالیسم آن است که ما حقیقت واحد را در شکل مفروضش هم نپذیریم و بگوییم حقایق در اصل متعددند، بخلاف نظر دوم که حقیقت را واحد و نزد خدا مىدانست، اما دور از دسترس بشر. اشکال این نظر بیش از نظر پیش است; زیرا جمعبینحقایق متعدد جمعبیننقیضین مىباشد - که عقلا محال است. نمىتوان گفت وجود و عدم یا راست و دروغ یا توحید و شرک - هر دو درستاند. در معناى پیش، هر کس هر راهى را طبق فهم خود بر مىگزید، اما طبق این معنا، هیچ یک از راهها بر دیگرى ترجیحى ندارند و همه عقاید متناقض حقیقت دارند.
شکل تعدیل شده این نظر آن است که حقیقت مجموعهاى از اجزا و عناصرى است که هر یک از آنها در دینى پیدا مىشود; بخشى از آن در اسلام، بخشى در مسیحیت، بخشى در یهودیتیا سایر ادیان. حتى در بتپرستى هم بخشى از آن یافت مىشود. لذا، هیچ دینى نیست که حقیقت نداشته باشد. در زمینه مسائل سیاسى نیز چنین است. یک نظریه سیاسى که همه مصالح جامعه را در بر داشته باشد، وجود ندارد. بخشى از مصالح جامعه را یک حزب درک مىکند و بخشى دیگر را حزبى دیگر. بنابراین، پیرو یک حزب خاص چنین نیست که به تمام حقیقت رسیده باشد. این شکل تعدیل شده معناى سوم پلورالیسم است.
مرزبین معناى سوم پلورالیسم که حقایق را متعدد مىدانند و نظر متعادل مطرح شده در ذیل این معنا که معتقدند اجزاى حقیقت واحد در همه ادیان پخش شده در چیست؟
استاد مصباح: طبقمعناىسوم،دوطرف نقیض یک قضیه واحد صحیحاست;یعنىهممىتوانگفت: خدا یکى است و هممىتوان گفت: خدا چندتاست. برخى شکاکان یا سوفسطاییان به چنین چیزى معتقدند که این به مبانى معرفتشناسانه آنها باز مىگردد. این یکى از مصادیق محال نبودن تناقض از نظر آنان است. افراد معدودى بودهاند که به چنین نظریاتى معتقد بودهاند، همانگونه که یکى از این قبیل افراد مانند گرگیاس مىگفت: اصلا چیزى به نام «وجود» در کار نیست و اگر هم وجود داشته باشد قابل شناختن نیست و اگر به فرض،قابل شناخت هم باشد قابل شناساندن به دیگران نیست و لذا، به طور کلى، منکر واقعیتبود. از نظر ما، نادرستبودن این نظریات بدیهى است، اما بههر حال، برخى به چنین عقایدى معتقدند. این توضیح معناى سوم بود. اما نظر تعدیل شده در ذیل این معنا آن است که کثرتهاى موجود بهطور کلى، یک وحدت را به وجود مىآورند; یعنى، مجموعهاى از حقایق، نه حقیقت واحد.
در توضیح معناى اول، گفته شد که در اسلام، همزیستى مسالمتآمیز با ادیان پذیرفته شده است; اما با مشرکان چنین مسالمتى پذیرفته شده نیست، مگر به حکم ثانوى و قراردادى; مثلا، ممکن است در شرایطى، جامعه اسلامى با جامعه مشرک قرارداد صلح بسته باشد. تا زمانى که طرف مخالف آن را محترم شمرده استباید بدان عمل کرد، همانگونه که در صدر اسلام نیز بین مسلمانان و مشرکان مکه چنین قراردادى ایجاد شده بود. بنابراین، در داخل حکومت اسلامى، پلورالیسم دینى به معناى سازگارى با ادیان الهى - مانند مسیحیت، یهودیت و مجوسیت و طبق نظر برخى، صابئان - وجود دارد. سازگارى شیعه و سنى با یکدیگر یا فرقهها و مسلکهاى مختلف یک مذهب و یا اختلاف فتاواى مجتهدان یک فرقه از جمله مظاهر بارز پلورالیسم دینى در جامعه اسلامى است.
در محدوده معناى دوم، آیا مىتوان پلورالیسم را در سطحى پذیرفت که چند نظریه در عرض یکدیگر هستند؟
استاد مصباح: هر چند برخى با چنین نظرى مخالفاند، اما به گونهاى مىتوان این معنا از پلورالیسم را نیز پذیرفت. براى مقدمه بحث در این زمینه، باید گفت: ما در دین خود، به یک دسته ضروریات و قطعیاتى قایل هستیم که اصول دین ما هستند. اگر کسى آنها را انکار کند از دین خارج مىشود و کسى که آنها را پذیرفته باشد در جرگه دینداران محسوب مىشود. در اسلام، توحید، نبوت و معاد از اصول و نماز، روزه و حج از ضروریات به حساب مىآیند. هر کس به این مسائل معتقد باشد مسلمان است و خون و مالش بر دیگر مسلمانان حرام مىباشد و سایر مسلمانان مىتوانند با او زندگى دوستانه و روابط تجارى، اقتصادى و اجتماعى داشته باشند.
همانگونه که گفته شد، در داخل دین اسلام، مذاهب گوناگونى مطرحاند که مهمترین آنها تشیع و تسنن است. این دو رسما معتبرند. اما بیش از رسمیتسیاسى و قانونى، وقتى مىگوییم در مذهب شیعه، نظریات فقهى مختلفى وجود دارد، اگر کسى در چارچوب مذهب تشیع، از آنها عدول کند از مذهب تشیع خارج شده است و از حیث نظرى، نمىتوان او را شیعه دانست، همانسان که اگر کسى یکى از اصول اسلام را انکار کند مسلمان نیست. از جمله این موارد، برخى احکام قطعى مخصوص مذهب تشیع استیا برخى مسائل نظرى که فرد ممکن استشیعه باشد ولى با این حال، فتوایش با مجتهد دیگر تفاوت داشته باشد. البته گاهى فقیهى نسبتبه مسالهاى قطع پیدا مىکند و در حکمى به یقین مىرسد و گاهى نسبتبه آن ظن پیدا مىکند - که معمولا در بسیارى از مسائل فقهى چنین است و علت اصلى اختلاف فتاواى علما به دلیل همین مساله اخیر است. در این زمینه، حتى ممکن استیک فقیه در دو زمان، دو نوع فتوا دهد. لذا، در این مورد، نمىگوییم: اصحاب فتاواى مختلف یا مقلدان مراجع مختلف با یکدیگر همزیستى مسالمتآمیز دارند، بلکه بالاتر از آن است; هیچکدام هم ادعا نمىکنند که واقعیت همان است که نزد آنهاست، بلکه هرکس در هر مسالهاى مىگوید ظن من این است; مثلا، یکى نماز جمعه را واجب تخییرى مىداند و دیگرى واجب تعینیى. از میان این دو حکم، حتى ممکن ستحکم طرف مخالف صحیح باشد، اما مطابق ظن خود، به حکم دیگرى عمل مىکند، طرف مقابل را هم تخطئه نمىنماید.
پس در حوزه محدودى از احکام ظنى، همچنین در مسائل اعتقادى فرعى، چنین پلورالیسمى وجود دارد; مثلا، در اعتقاد به اینکه سؤال شب اول قبر از کدام بدن است; آیا از بدن جسمانى استیا از بدن مثالى; در این موارد هم کما بیش، اختلافاتى وجود دارد. معناى این سخن آن نیست که اگر کسى در این زمینه نظرى داد ادعایش این باشد که حتما درست مىگویم و دیگران اشتباه مىکنند، بلکه او هم مانند دیگران نظر خود را مطرح مىسازد و آنچه را که درست مىداند، مىگوید. پذیرش پلورالیسم دینى در این محدوده مانعى ندارد; زیرا چنین اختلاف نظرهایى از ارزش نظرى برخوردار است.
بدین صورت، تعدد معرفتها در این سطح قابل پذیرش است. اما به طور مطلق، نمىتوان پلورالیسم را پذیرفت; زیرا معنا ندارد که حقیقتى وجود داشته باشد، اما دور از دسترس ما و مانتوانیمبگوییمکه مثلا، توحید حق استیا شرک و این دو هیچ ترجیحى بر یکدیگر نداشته باشند. چنین سخنى باطل است و با مسائل قطعى اسلام و قرآن مخالفت دارد. در مورد مسائل ظنى هم، که قایل به محترم بودن همه نظرهاى مخالف هستیم، اگر به امام معصوم(ع) دسترسى داشتیم به قطعیت مىرسیدیم و در آنجا نیز اختلاف معنایى نداشت، اما چون به معصوم دسترسى نداریم و همه روایات هم قطعى نیست و بسیارى از متون، تحریف شده است، ناچاریم به این روش عمل کنیم.
اگر بپذیریم که حقیقت متعدد است و از ظنهاى مختلف فقط یکى به حقیقت اصابت مىکند و بقیه غیر قابل اعتماد است، آیا همین عدم تعیین حقیقت موجب سرگردانى نمىشود؟ و آیا همین مساله موجب معتبر دانستن حقایق متعدد نمىگردد؟
استاد مصباح: در مورد پاسخ سؤال اول، واقعیت همین است که بدان اشاره شد; مانند بیمارى که یک پزشک داروى خاصى را براى علاجش تجویز مىکند و پزشک دیگرى داروى مخالف آن را. اما در مورد سؤال دوم، که ریشه گرایش به معتبر دانستن حقایق مختلف از کجاست، بحث مفصلى وجود دارد اما به طور خلاصه، مىتوان گفت ریشه این مساله در اختلاف کلیسا با نظریات علمى دانشمندان علوم تجربى مانند گالیله و کپرنیک بودکه منجر به تعارض بین علم و دین گردید - که البته این تعارض در اسلام جایى ندارد و ما نیازى به طرح این مسائل نداریم. بر این اساس، پلورالیسم یک مفهوم وارداتى از مغرب زمین است و کسانى که مىخواستهاند تعارض بین علم و دین را حل کنند گفتهاند که اصلا هیچ معرفتیقینى نسبتبه معارف دینى نداریم، هیچ ترجیحى هم بین این معرفتها وجود ندارد. لذا، ناچار شدهاند که براى حل مشکل خود به این نظر ملتزم شوندکههمهآنهامعتبرند.امادر اسلام، ما چنین مشکلى نداشتهایم که بخواهیم با این راه حل آن را برطرف کنیم. البته گفته شد که اختلافاتى در بین فتاواى علما در فقه وجود دارد که مثلا، نماز جمعه واجب تخییرىاستیاتعیینى، ولىاینگونه مسائل بحران آفرین نیست و مشکلى در جامعه ایجاد نمىکند. پس در اسلام، انگیزهاىبراىطرح پلورالیسم به شکل غربى آن،وجود نداشته است.
بنابراین، پلورالیسم به معناى سوم آن، مطلقا باطل است و قابل قبول نمىباشد; هر قضیهاى، به حکم بدیهى عقل، یا طرف ایجابى آن درست استیا طرف سلبىاش. قضیهاى که هم طرف ایجابىاش درستباشد و هم طرف سلبىاش بدیهى البطلان است و اصلا معقول نیست. لذا، نمىتوان گفت که حقایق دینى در بین ادیان پخش شده است; بخشى از آن در اسلام است و در سایر مذاهب نیست و بعکس، آن حقایقى که در سایر مذاهب است در اسلام وجود ندارد. این با روح اسلام سازگار نمىباشد; زیرا اسلام ناسخ تمام ادیان است و سایر ادیان را مقدمه و زمینهساز براى پیدایش اسلام و خود را کامل و جامع مىداند. نصوص قرآنى و برداشتهاى علماى شیعه و سنى از متون مذهبى بر همین مطلب دلالت دارد. بسیارى از آیات قرآن اهل کتاب را به اسلام دعوت مىکند و کسانى را که آن را نمىپذیرند توبیخ مىکند. از اینرو، پلورالیسم به معناى اخیرش قابل پذیرش نیست; زیرا از نظر ما، اسلام به عنوان دینى مطرح است که واجد همه حقایق دینى مىباشد، هرچند ممکن استسایر ادیان مشتمل بر بخشى از حقیقتبوده باشند. به طور کلى، اسلام از امعیتبرخوردار است، هرچند سایر ادیان آسمانى هم در حقایقى با اسلام شریکاند. اصولا بقاى دو دین و آیین در جامعه به دلیل آن است که از جزئى از حقیقتبهرهمند باشند وگرنه باطل صرف هیچگاه دوام پیدا نمىکند. با این وصف، اگر کسى اسلام را پذیرفت نزد خدا مقبول است و اگر نپذیرفت معذور نخواهد بود.
از نظرگاه درون دینى، دلایل شما براى جامع بودن اسلام چیست؟
استاد مصباح: اگر از نظرگاه دروندینى بخواهیم به چیزى نظر بیفکنیم ابتداى باید مبنا و ملاک خود را براى تشخیص حقیقت مشخص کنیم. باید ببینیم ملاک برترى و جامعیت را چه مىدانیم و این موضوع به بحثهاى معرفتشناسانه باز مىگردد که ملاک حقیقتبودن یا باطل بودن چیست و آیا چنین ملاکهایى در اسلام وجود دارد یا نه.
امروزه پلورالیسم را به برخى از مسائل واقعى هم که اختلاف بردار نیست، یک بعد بیشتر ندارد و در تفسیر آن نمىتوان اختلاف کرد، تعمیم مىدهند و به ناخالصى یا امتزاج و اختلاط آنها راى مىدهند. حضرتعالى این مسائل را چگونه تبیین مىکنید؟
استاد مصباح: واقعیتى که در خارج اتفاق افتاده، مانند واقعه غدیر خم با مدارکى که وجود دارد، مورد اتفاق تمامى فرق مسلماناناستوادله قطعى تاریخى آن را اثبات مىکند، اما اینکه مجموع حوادثى که رخ داده چه بوده مسالهاى است که درباره آن اتفاق نظر وجود ندارد; مثلا، در همین مورد، در برخى از کتابها خطبه حضرت رسولعلیهالسلام در آن مراسم را در چند صفحه و به صورت مطول ذکر کردهاند، در حالى که برخى دیگر، به مختصرى اکتفا کردهاند; مثلا، نقل شده است که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: «من کنت مولاه فهذا على مولاه» اما اولا، اینکه معناى این جمله چیست نیاز به تفسیر دارد. ثانیا، در سند این روایات که آیا متون گوناگون با سند قابل اعتماد تایید مىشوند یا نه بحث است. لذا، در این موارد، تفسیرهاى مختلفى از طرف اهل تسنن ارائه شده است.
آیا در این موارد هم باید به ظن تمسک جست؟
استاد مصباح: خیر، چنین نیست که این مسائل حتما ظنى باشند، بلکه گاهى براى کلمات و متون، دلالت قطعى هم قایل هستیم و اگر مسائل به دقتبررسى شوند به نتایج قطعى مىرسیم، لکن در نظر بدوى، تصور مىشود که دلیلى قطعى بر آنها وجود ندارد. مظنونات در محدوده کوچکى وجود دارند. در تقابل، خیل کثیرى از یقینیات وجود دارد که اگر کسى بخواهد از آنها استفاده کند کمبودى احساس نخواهد کرد; مثلا، درباره نماز دو رکعتى صبح، شاید علما در کتابهاى خود بیش از دو هزار مساله مطرح کرده باشند که از این تعداد شاید فقط پنجاه موردش ظنى و مورد اختلاف باشد. اگر این نسبت را درباره مجموع احکام فقهى در نظر بگیریم، مىبینیم درصد بسیار کمى از مسائل مورد اختلاف است. لذا، چنین نیست که درباره متون نتوان به یقینیات دست پیدا کرد. تنها مىتوان گفت که پلورالیسم دینى را در بخشى از مطالب دینى که دلیل یقینى بر آنها وجود ندارد، مىتوان پذیرفت، اما اینکه بگوییم هر جا دلیل لفظى وجوددارد، قابلتفسیربه وجوه مختلف است، صحیح نمىباشد. بنابر این، ما در دینمان دلایل بسیارى داریم که هم از نظر سند، قطعى و غیر قابل خدشه است و هم مسلمانان درباره آنها با یکدیگر اختلافى ندارند.
حضرتعالى اسلام را جامع و هدایت کننده به «صراط مستقیم» مىدانید. آیا اینکه پلورالیسم در محدوده اسلام، به صراطهاى مستقیم قایل باشد، درست است؟
استاد مصباح: اعتقاد به صراطهاى مستقیم یا بر حسب معناى دوم از پلورالیسم است که به دلیل اختلاف معرفتهاست و یا بر حسب معناى سوم. معناى سوم به هیچ وجه قابل قبول نیست. بر اساس معناى دوم، به طور کلى، قبول دارند که صراط مستقیمى وجود دارد، ولى مردم بدان دسترسى ندارند و آنچه در بین مردم وجود دارد اختلاف در بینش است. این مساله - همان گونه که گذشت - در کلیتاش، از نظر ما باطل است، لکن فقط در محدودهاى بسیار جزئى مىتوان آن را پذیرفت; همان که مفسران در کتابهاى خود از آن به «سبل» نام بردهاند، نه صراطها. «صراط» یعنى یک بزرگراه اصلى که یکى بیشتر نیست و با یقینیات اثبات مىشود. در مواردى، راههاى فرعىاى وجود دارند که ممکن است در آنها انحرافاتى پیش بیاید که به اصل دین لطمهاى نمىزنند ولى پذیرفتن این راهها به معناى متعدد بودن «صراط مستقیم» نیست. لذا، خداوند در قرآن «صراط» را واحد در نظر گرفته است و «سبل» را متعدد; مىفرماید: «و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل» (انعام:153); این است راه راست من، از آن پیروى کنید و از راههاى دیگر متابعت ننمایید. البته در متن «صراط مستقیم» و در کنار آن هم سبل متعددى وجود دارد که قابل قبولاند; مثلا خداوند مىفرماید: «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (عنکبوت:69); کسانى که در راه ما کوشش مىکنند ما آنان را به راههاى خویش هدایت مىکنیم. در این آیه، «سبل» قابل قبول واقع شده که به منزله خطوطى در بزرگراه به شمار مىروند. (3)
پىنوشتها
1- «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابئین و النصارى و المجوس و الذین اشرکوا ان الله یفصل بینهم یوم القیمة ان الله على کل شىء شهید»
2- «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصارى و الصابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون»
3- «لاینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین»