میزگرد جامعهشناسى دین
آرشیو
چکیده
متن
جامعهشناسى دین، یکى از موضوعات زنده و مورد بحث در حوزه جامعهشناسى است. نظر به ضرورت طرح چنین مباحثى و اقتضاى شماره جارى معرفتبا این مساله، از استادان گرانقدر، دکتر توکل، حجةالاسلام دکتر تقىزاده داورى، دکتر رجبزاده و دکتر حاضرى دعوت به عمل آوردیم تا در نشستى دوستانه، در محضر دانشپژوهان مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینىرحمه الله درباره مسائل مطرح شده به گفتگو بپردازند. در این میزگرد حجةالاسلام پارسانیا به عنوان مجرى از سوى معرفت مباحث را خدمتحضار تقدیم داشتهاند. با تشکر از کلیه شرکتکنندگان، حاصل اولین قسمت از این گفتگو از نظر خوانندگان محترم مىگذرد.
پارسانیا: ضمن تشکر از حضراتى که قبول زحمت نمودند و در این محفل دوستانه گرد آمدند تا درباره این موضوع زنده و مورد بحث در حوزههاى علمیه (جامعهشناسىدین) به بحثبپردازیم، اولین سؤال را درباره تاریخچه «جامعهشناسى دین» مطرح مىکنیم. لطفا در این باره توضیحاتى بفرمایید.
دکتر توکل: به تاریخچه جامعهشناسى دین به دو صورت مىتوان نگاه کرد:
یکى به عنوان یکى از زیرشاخههاى جامعهشناسى معرفت، که خود نیز زیر مجموعه جامعهشناسى است. جامعهشناسى معرفتحوزهاى از جامعهشناسى است که در کلیات به بحثهاى جامعهشناختى در حوزههاى خاص معرفتى مىپردازد. حوزههاى معرفتى خود به چهار حوزه علم، فلسفه، مذهب و ایدئولوژى تقسیم مىشود. در این صورت، جامعهشناسى دین یکى از زیر شاخههاى جامعهشناسى معرفتبه حساب مىآید و تاریخچه آن به زمان شکلگیرى خود جامعهشناسى باز مىگردد. جامعهشناسى معرفت دهه اول و دوم قرن بیستم به طور رسمى در آلمان شکل گرفت. علت پیدایش آن از آنجا نیز این است که این رشته نظرىترین و فلسفىترین حوزه جامعهشناسى است و فرهنگ و فلسفه آلمان از این لحاظ با آن شباهت و نزدیکى فراوانى دارد. لذا، اگر جامعهشناسى دین و مذهب را یکى از شاخههاى جامعهشناسى معرفتبه حساب آوریم یکى از پدیدههاى قرن بیستم است و کسانى که بنیانگذار جامعهشناسى معرفتبودند در حوزهجامعهشناسى دین بحثهایى قوى داشتند و شاید قوىترین بحثها هم مربوط به آندورهباشد.
بر این مطلب اتفاق نظر وجود دارد که بنیانگذار جامعهشناسى معرفتى فیلسوف و جامعهشناس بزرگ آلمانى، ماکس شلر، است. او یکى از شخصیتهاى بزرگ فکر دینى در آلمان و اروپا بود که در زمینه جامعهشناسى دین نیز مطالبى مطرح کرد. پس از او شخصیتهاى دیگرى نیز در این زمینه ظهورکردند.
دوم آنکه جامعهشناسى دین را عبارت بدانیم از مجموعه مباحث و مطالعاتى که از لحاظ اجتماعى دین را مورد بررسى قرار داده است. اگر چنینبپنداریم نه جامعهشناسى و نه جامعهشناسى دین پدیدهاى نیست که در قرن اخیر ظهور کرده باشد. اگر مباحث جامعهشناختى را عبارت بدانیم از نوع مطالعات اجتماعى که در مورد جامعه، نهادها، بخشها و واقعیتهاى انسانى، شخصى و جمعى بحث مىکند مباحث آن قدمتى چند هزار ساله خواهد داشت. در نتیجه، اگر بخواهیم جنبههاى اجتماعى مذهب را بررسى کنیم مباحثى که در آن مطرح شده است نیز قدمتى این چنین خواهد داشت، اما عدهاى معتقدند که بحثهاى جامعهشناسىمذهب عمومادرقرن هیجدهم مطرح شده است و پیشینه آن به قرن پیش باز مىگردد.
یکى از بحثهاى جالب مباحث اجتماعى در مورد اندیشه، فکر و حتى واقعیتهاى اجتماعى در گذشته تاریخى به مذهب مربوط مىشود; یعنى حتى مباحث قوى اجتماعى درباره مذهب و تفکرات دینى و اعتقادات تا خرافه و جادو از دوران پیش از افلاطون مطرح بوده است و شخصیتهاى معروفى چون دموکرتیوس، لوکرتیوس و دیگران بودهاند که واقعیت دینى، اعتقادات، نحوه شکلگیرى و نتایج آنها، بخصوص سوء استفادههایى را که از تفکر دینى شده است، در بیش از دو هزار سال پیش مطرح کردهاند. این مسائل مبتلابه جامعهشناسى دینى در بدو پیدایشش بوده است.
بنابراین، از تاریخچه پیدایش جامعهشناسى دین دوگونه برداشت علمى شده است:
اول، مطرح شدن رسمى آن که به قرن بیستم بازمىگردد.
دوم، مطرح شدن آن از حیث محتوایى که در فرهنگ غربى به دوره پیش از یونان باستان بازگشت دارد و مباحثى هم که امروزه در غرب در زمینه هندشناسى و چینشناسى و آمریکاى لاتینشناسى مطرح است، نشان مىدهد که این مباحث در آن دورهها هم وجود داشته است.
جامعهشناسى معرفتى اساس خود را بر کلیت رابطه جامعه و ساختارها و واحدهاى اجتماعى گذارده است. «معرفت» حوزه وسیعى دارد که از جهتگیرىهاى ارزشى، عواطف و احساسات شروع مىشود و تا معرفتهاى مکتسب مانند علم و تکنولوژى و در ردههاى بالاتر آن، که فلسفه، مذهب و ایدئولوژى است، ادامه مىیابد. اگر بنا باشد که جامعهشناسى معرفتبه طور مشخصى، خود را به یکى از حوزهها محدود کند; یعنى پردازشهاى نظرى خود را براى حوزه خاصى به کار بگیرد در حوزه علم، جامعهشناسى علم; در حوزه فلسفه، جامعهشناسى فلسفه; درحوزه ایدئولوژى، جامعهشناسى ایدئولوژى و در حوزه مذهب، جامعهشناسى مذهب مطرح خواهد شد. همینطور در سایر حوزههاى منشعب مانند جامعهشناسى ادبیات، جامعهشناسى هنر، جامعهشناسى موسیقى و مانند آنها. با این دید، این یک تقسیمبندى است که امروزه وجود دارد. ماهیت مباحثى که در جامعهشناسى دین مطرح مىشود همان مباحثى است که در جامعهشناسى معرفت وجود دارد، لکن به معرفت دینى محدود مىشود. اما هر یکا ز زیر شاخههاى آن (جامعهشناسى معرفت) به دلیل غناى فراوانى که دارند، خودشان به عنوان شاخههاى جامعهشناسى معرفى مىشوند. مثل جامعهشناسى دین; مانند جامعهشناسى دین.
دکتر حاضرى: تصور مىکنم این بحث را با تفاوت ظاهرى دیگرى نیز مىتوان دید. همانگونه که گفته شد، مىتوان به دین از موضع معرفتشناختى و به عنوان یکى از حوزههاى معرفتى بشر نگریست. ولى به نظر مىرسد که اگر از زاویه دیگرى نگاه کنیم دیگر جامعهشناسى دین لزوما شاخهاى از جامعهشناسى معرفت نخواهد بود و آن در صورتى است که دین را فراتر از یک حوزه معرفتى صرف بدانیم; یعنى آن را یک واقعیت اجتماعى بدانیم که تجلىهاى گوناگونى دارد و تنها بخشى از آن از جلوه معرفتى برخوردار است، ولى در سطوح اجتماعى و آداب و رسومآن، به عنوان یک نهاد اجتماعى و در رابطه با دیگر نهادهاى آن اگر بخواهد مطرح شود و مورد بحث قرار گیرد، هرچند یک معناى دقیقتر آن پى بردنبه ریشههاى معرفتشناسى این پدیدهاست، امالزوما بحثبهاین ختم نمىشود. لذا، وقتى این پدیده بخواهد به شکل واقعى خود مطرح شود باید روابطش را با دیگر مناسبات اجتماعى در نظر بگیرد. در واقع، با نوعى تحلیل جامعهشناختى از واقعیتى سر و کار دارد که آن قلمرو به عنوان جامعهشناسى دین مطرح مىگردد که شاید نتوان آن را منحصرا به عنوان شاخهاى از جامعهشناسى معرفت تلقى کرد.
دکتر تقى زاده: اگر علمالاجتماع را عبارت از بررسى نقش پدیدههاى اجتماعى بدانیم جامعهشناسى دین سابقه تاریخى بیشترى دارد. بحث از دین با این تصور (بررسى نقش دین در جامعه) در قرن هشتم هجرى از سوى ابنخلدون مطرح شده است. دقیقا مىتوان بحث از جامعهشناسى دین را از کتاب مقدمه او شروع کرد. او نقش «عصبیت» را در تحولات اجتماعى به طور جدى مورد بررسى قرار داده است. ابنخلدون یک جامعهشناس دین به معناى امروزى آن نیست، اما در زمینه جامعهشناسى دین بحث کرده است. بخشى از نظریه «عصبیت» ابنخلدون به دین مربوط است، او معتقد است: عصبیت دینى قوىترین نوع عصبیت است، به گونهاى که اگر در جامعهاى وجود داشته باشد گروههاى اجتماعى را به خوبى با هم منسجم مىکند و حرکتهاى اجتماعى را به نتیجه مىرساند. کلام او در ترجمه مقدمه (ج 1، ص 302) چنین است:
«آیینهاى دینى همچشمى و حسد بردن به یکدیگر را که در میان خداوندان عصبیتیافت مىشود، زایل مىکند و وجهه را تنها به سوى حق و راستى متوجه مىسازد. از اینرو، هرگاه چنین گروهى در کار خویش بینایى حاصل کنند هیچ نیرویى در برابر آنان یاراى مقاومت نخواهد داشت. چه، وجهه آنان یکى است و مطلوب در نزد همه آنان وسیع و بلند است و چنان بدان دلبستهاند که حاضرند در راه آن جان سپارى کنند و خداوندان کشورى که ایناندولت آنهارا مطالبهمىکنند هرچند از لحاظ عدد چندین برابر آن قوم باشند، چون مقاصد متباین باطلى دارند و از مرگ مىهراسند شکست و خزلان ایشان مسلماست و بههیچ روى، نمىتوانند با چنین گروهى مقاومتکنند، هرچند از آنها فزونتر باشند، بلکه بىشک مغلوب مىشوند.
حال اگر مطالعات مردمشناسانه را نیز به مطالعات مردمشناسانه اضافه کنیم باز مىتوان گفت که دینپژوهى روشمند سابقه تاریخى جلوترى قبل از قرن بیستم دارد. بیرونى اولین عالمى است که فرهنگ و دین را بهطور روشمند و منظم مورد مطالعه قرار داده است. او ادیان هند را به طور دقیق در کتاب خود، تحقیق ماللهند، بررسى کرده است. اینکه امروزه گفته مىشود که «نباید پیشداورىهاى خود را در مشاهدات و تحقیقات دخالت داد نظر کاملا روش شناسانهاى است که مبدع آن بوده است. او آداب و رسوم و شعایر و مناسک دینى هندوان دینى و زرتشتیان هند را بىطرفانه مورد مطالعه قرار داد و سپس براى فهم محتواى برخى از پدیدههاى دینى ادیان مذکور آنها را با نمونههاى مشابهاش در بین مسلمانان و مسیحیان مقایسه نمود. بدین ترتیب، روش مقایسهاى را، که امروزه کسانى مانند میرچا ایلیاده و دیگران در دینپژوهى معاصر به کار مىگیرند، مورد استفاده قرار داده است.
اگر ما مطالعه در اندیشهورزى اجتماعى را از متفکران خودمان شروع کنیم، که بواقع، پیشقراولان مطالعات اجتماعى در این زمینههستند، کارى مطابق واقع انجام دادهایم. آقاى جمشیدىدر رسالهدکترى خود، در باره ابنخلدون، که مراحل نهایى تدوین خود را در دانشگاه منچستر انگلستان مىگذراند، چنین نظرى در باره مؤسس بودن ابنخلدون ابراز داشتهاند. استاد راهنماى رساله ایشان، دکتر گلاوانیس، جامعهشناس برجستهاىکه درزمینهمصروفلسطین تخصص دارد، در مباحثات خود بر این مطلب غبطه مىخورد که شما جامعهشناس بزرگى همچون ابنخلدون دارید که غربیان بر حسب تصادف او را شناختهاند. وقتى شرح کارهاى علمى بیرونى را براى او بیان کردم، گفت: متاسفانه ما از او خبرى نداریم.
نکته قابل ذکر دیگر این است که نویسندگان تاریخ تطور علوم، خصوصا علوم انسانى و اجتماعى به طور عمد یا غیر عمد، سلسله دانش بشرى را از غرب یعنى یونان شروع کرده و در انتها، مجددا به غرب ختم مىکنند و در این بین، علىالاصول نامى از متفکران و محققان سایر ملل از جمله دانشمندان مسلمان، همانند ابنخلدون و بیرونى، نمىآورند. ممکن است اینکار براى آنها عیب نباشد; زیرا آنها در صدد ریشهیابى سنگ بناى تمدن خویشاند، ولى به یقین، عیب است که قدر و اهمیت مطالعات و تحقیقات متفکران خود را نشناسیم و به آن بها ندهیم.
دکتر رجبزاده: آن تقسیم بندى که جناب آقاى دکتر توکل مطرح کردند در نگاه به کل جامعهشناسى نیز مطرحاست که بعضى کل تاریخ اندیشه اجتماعى را تاریخ جامعهشناسى مىدانند که به اعصار گذشته باز مىگردد و بعضى آن را به دوره جدید نسبت مىدهند. این دو تلقى در باب جامعهشناسى دین نیز وجود دارد. در جنب تلقى اول، ادعاى دیگرى نیز وجود دارد و آن اینکه جامعهشناسى نه به عنوان یک علم، بلکه به عنوان یک ایدئولوژى، تلقى مىشود. با نگاه به کتبى که در زمینه تاریخ اندیشههاى اجتماعى و تاریخ جامعهشناسى نوشته شده است، این دو گرایش خود رانشان مىدهند. آنانکهمىخواهندحصرزمانى را بشکنند با تلقى اول به اعصارگذشتهبازمىگردند.
در باب دین از منظر جامعهشناسان، بر حسب اینکه آن را چگونه تلقى کنیم حوزه جامعهشناسى دین و تاریخچه آن تغییر مىکند. دو تلقى در این زمینه معمول است:
یکى اینکه حوزه هر امر مقدسى را حوزه دین تلقى کنیم، که بر این اساس، «جامعهشناسى دین» یعنى «جامعهشناسى امر مقدس» و لذا، مرزى بین مسائل دینى وجود نخواهد داشت.
دوم اینکه دین را به عنوان اعتقادات ماورایى تلقى کنیم که در این صورت، حوزه جامعهشناسى دین تغییرمىکندوآنرابهجهتدیگرىسوقمىدهد.
البته در نگاهى دیگر مىتوان دین را به عنوان یک جهانبینى، زیرمجموعه حوزهاى خاص در نظر گرفت که در این حالت، باید آن را با کل جهانبینى، یکسان تلقى کرد و سرایت آن را در همه حوزهها مد نظر داشت. بر این اساس، مىتوان گفت جامعهشناسىهاى دینىگوناگونى وجوددارد; مثلا، نمىتوان مباحث دورکیم را با مباحث جامعهشناسى ماکس شلر یکسان دانست; زیرا محتواىآنرامتفاوتدیده ومتفاوتتعریفکردهاند.
پارسانیا: تاریخچه جامعهشناسى دین به دورههاى پیشین ارجاع داده شد، اما وقتى از خود جامعهشناسان سؤال شود آنان نوعا حاضر نیستند پژوهشهاى اجتماعى نسبتبه دین در سدههاى پیش را به عنوان جامعهشناسى بشناسند. همانگونه که گفتند، در زمان ابنخلدون پژوهشهایى اجتماعى وجود داشته است که با روشهاىامروزىانجامشدهاست. اگرجامعهشناسى را به معناى خاص آن در نظر بگیریم ظاهرا فقط مىتوان مانند اگوست کنت معتقد بود که خود جامعهشناسى پیشینههاى قبلى داشته است. بدین ترتیب، جامعهشناسى دین نیز پیشینههایى داشته است، اما نه اینکه جامعهشناسى بوده است. حال این سؤال مطرح مىشود که آیا به مطالعات دینى متون مقدس سدهها یا هزارههاى قبل هم، که درباره پدیدههاى اجتماعى - به طور عام و روند اجتماعى دین به طور خاص - است، نام «جامعهشناسى» و یا «جامعهشناسى دین» نهاد؟ یا اینکه جامعهشناسى همان است که بهمعناى متعارف آن، در قرن نوزدهم و بیستم مطرح مىشود و آن مسائل مقدمهاند؟
دکتر توکل: در بررسى متون دینى باستانى یا دورههاى میانى یا جدید، در بحث جامعهشناسى دین یا جامعهشناسى معرفت میان دین - به عنوانفکر - و جدا کردن و کنار گذاردن آن بر اساسسازمانها، ساختارها و حتى عمارتها، ارتباطات و شبکههایى که مربوط به محتواى معرفتى مىشوند، تفکیکى قایل نمىشویم. به عنوان مثال، وقتى از جامعهشناسى ایدئولوژى بحث مىکنیم درست است که ما به محتواى معرفتى ایدئولوژى مىپردازیم، ولى بلافاصله، بخش دیگرى از جامعهشناسى ایدئولوژى، که ساختار احزاب و حوزههاى ستادى توزیع فکر ایدئولوژیک و سیاسى در جامعه است، قابل تفکیک نمىباشد. در نتیجه، با این برداشت، که دین را به عنوان شاخهاى از معرفت مىداند، کاملا منطبق مىگردد. در آنجا نیز وقتى از جامعهشناسى دین سخن به میان مىآید هم صحبت از نحوه اشاعه فکر دینى در دورهاى خاص است، هم از نهادهایى که متولى آن بودهاند، هم از نحوه رهبرگزینى، هم از سازمان رسمى و غیر رسمى که فکر دینى را اشاعه مىدهد و هم از ارتباط این ساختار با دیگر ساختارهاى اجتماعى بحثبه میان مىآید، وگرنه صرف کار بر محتواى معرفت دینى«جامعهشناسىفلسفى»خواهدبود;یعنىهرنوع فکرجامعهشناختىکهکارشبابحثهاىنظرىاست.
ما نباید خود را درگیر مباحثى که رسما در جامعهشناسى دین مطرح مىشود، بکنیم، بخصوص در زمانى که جامعهشناسى اعلام موجودیتکردهاست.بحثهاىجالبجامعهشناسى دین به زمانى باز مىگردد که هنوز جامعهشناسى دین به عنوان یک شاخه از جامعهشناسى معرفتشناخته نشده بود. لذا، همانگونه که گفته شد، در هیچ جاى مقدمه ابنخلدون چنین چیزى دیده نمىشود که او خود را جامعهشناس معرفى کند و یا بگوید بحثى که من مطرح مىکنم جامعهشناسى دین است; ولى نکاتى که او مطرح مىکند هم جامعهشناسى به معناى امروزى است و هم در آن زمینه، ابنخلدون یک جامعهشناس دینى است. به نظر مىرسد که جاذبه مباحث جامعهشناسى دینى نیز به همین دلیل است که یک مساله فرهنگى جامعهشناختى است و فراگیرى، عمق و نفوذ آن از هر حوزه دیگرى فراتر است و شایبهها و زمینههاى اجتماعى از آن تاثیر مىپذیرد و بر آن تاثیر مىگذارد. در نتیجه، باید به افکار برجسته، تاملات و پژوهشهایى که پیشینیان انجام دادهاند، مراجعه کرد، بخصوص وقتى از دین بحثبهمیان مىآید به لحاظعینىواجتماعى، بیشتر«اسلام»موردنظراست.
پارسانیا: آقاى دکتر توکل دعوت مىکنند که جامعهشناسى دین از حوزه مسائلى که دارد، فراتر رود و دلیلى وجود ندارد که ما خود را در مسائلى محصورکنیم کهبهصورت رسمى، بدان پرداختهاند. به تعبیر آقاى دکتر رجب زاده، اگر ما بخواهیم به کارهاى جامعهشناسانه پیشینیان باز گردیم و آنها را نیز در قلمرو کارهاى جامعهشناسى قرار دهیم باید بهجامعهشناسى،بهعنوانیکعلم،هویتایدئولوژیک ببخشیم و در غیر این صورت، نمىتوان سخنان پیشینیان را به عنوان جامعهشناسى دینى در نظر گرفت، بلکه سخنانى است که عدهاى فیلسوفانه و دینباورانه درباره دین مطرح کردهاند.
آقاى دکتر تقى زاده گفتند که ما مىتوانیم به پیشینیان خود مراجعه کنیم، اما با تعریفى که امروز ازجامعهشناسىمىشود و باهمین روشمندىهایى که به عنوان علم مطرح است و شاید در مقابل ایدئولوژى قرار دارد. آقاى دکتر رجب زاده مسائل را به گونهاى مطرح کردند که ناگزیر ما باید از تعریفى که امروز براى جامعهشناسى علمى مىشود دستبرداریم. چنین تعارضى از سخنان آقایان احساس گردید.
دکتر حاضرى: اینکه به چه چیزى جامعهشناسى گفته مىشود و یا ملاک بنیانگذارى آن چیست در واقع، یک بحث قطعیتیافته نیست و تا حدى قراردادى مىباشد. اگر ملاک بنیانگذارى این باشد که دانشمندان براساس روشى که در هر علمى معتبر شناخته مىشود، بحثى کرده باشند و حد و دامنهاى نیز مشخص نکرده باشیم - تنها در همین مقدار، که علایمى از یک بحث روشمند متناسب با قواعد امروزى موجود باشد، مىتوان گفت که هر علمى از همانجا شروع شده است که بتوان ردپایى از این نوع بحثها را در آن یافت. این ملاک بى وجه هم نیست و بسیارى این اساس را پذیرفتهاند. گاهى هم بیش از روش، موضوع و حوزه بحث را به عنوان شرط در نظر مىگیرند و آن را به عنوان یک ملاک قرار مىدهند; یعنى اگر موضوع و شرط روشمند بودن با هم تلفیق شده باشند و دانشمندى در آن زمینه بحث کرده باشد، مىتواند به عنوان یک ملاک محسوب گردد. با این دو شرط مىتوان افرادى از پیشینیان را یافت که حتى پیش از پیدایشرسمىعلمجامعهشناسىچنینکارىکردهاند.
گاهى نیز ملاک و مقیاس بیش از آن چیزى است که ذکر شد; هم روش، هم قلمرو و موضوع هم احساس اعلام استقلال از سایر علومى که تاکنون شناخته شده است و هم تمایز خودآگاهانه نسبتبه آن. اگر این موارد با هم در نظر گرفته شود - که البته لزومى ندارد همه با هم به عنوان یک مبنا در نظر گرفته شود - شرایطى پیش مىآید که همانگونه که گفته شد، دیگر نمىتوان به کارى مانند کار ابنخلدون جامعهشناسى اطلاق کرد، بلکه مطالعات تحلیل تاریخى است که ابنخلدون با نقادى نسبتبه روشهاى تاریخ توصیفى قبل از خود انجام داده و آنها را اصلاح کرده است. اما امروزه که دقت مىکنیم آنها را مطابق روش قواعد جامعهشناسى مىیابیم و در حوزههایى وارد شده است که امروزه جزو جامعهشناسى و حتى جامعهشناسى دین است. بر این مطلب نمىتوان جدال کرد، بلکه باید با تفاهم و اعتبار یک بنیانگذارى را پذیرفت، اما در همین مقدار که ما قطعا در این نوع مطالعات لازم استبه پیشینه این اندیشه درحوزه فرهنگ و معارف خود توجه کنیم، صرفنظرازاینکهآنرابهعنوانیکبنیانگذار بپذیریم یا نپذیریم، ضرورت فرهنگشناسانه دارد و هویت فرهنگىهرجامعهاىدر اینرویکردشناختهمىشود.
اما به عنوان اشاره به سخنان جناب آقاى دکتر توکل، باید گفت: نگاه به جامعهشناسى دین به عنوان شاخهاى از جامعهشناسى معرفتى یک رویکرد در حوزه مطالعات جامعهشناختى است; یعنى در جامعهشناسى، اساسا یک رویکرد این است که به مساله اجتماع و مناسبات اجتماعى از منشا اندیشه و بازتاب و تاثیر بحثهاى اندیشهاى در بقیه قلمروها و مناسبات اجتماعى نگاه کنیم. این رویکرد مهمى در جامعهشناسى است. از این زاویه، هر نوع بحث جامعهشناسى منشا معرفتشناسانه دارد. اما خود آقاى دکتر توکل بیشتر اطلاع دارند که این رویکرد، رویکرد انحصارى و مسلط جامعهشناختى نیست، رویکردهاى دیگرى نیز وجود دارد; مانند رویکرد کارکردگرایانه (Fanctionalism) و رویکرد ساختگرایانه (Structuralism) که لزوما آنها را به عنوان مناسبات حیات اجتماعى دین و روابط اجزاى ساختمانهاى اجتماعى بر اساس یک تبعیت طولى از بحث اندیشه و معرفتشناسى دنبال نمىکنند. قطعا با نگرشى که آقاى دکتر توکل اشارهکردند، جامعهشناسى دین شاخهاى از جامعه شناسى معرفت تلقى مىشود، ولى شاید در درون رویکردهاى دیگرى که اشاره شد این رابطه برقرار نباشد.
پارسانیا: به عنوان جمعبندى، مىتوان گفت: جناب آقاى دکتر تقىزاده فرمودند: جامعهشناسى دینى داریم، با حفظ همین ضوابطى که جامعهشناسى به عنوان یک علم دارد. جناب آقاى دکتر حاضرى نیز در این نظر با ایشان توافق دارند، با این تفاوت که این ضوابط را قراردادى مىدانند; یعنى اگر بخواهیم قلمرو یک علم را به صرف موضوعات آن در نظر بگیریم و روشمند بودن آن را نیز لحاظ کنیم این با سخن آقاى دکتر تقى زاده توافق پیدا مىکند. البته اگر قید دیگرى اضافه کنیم شاید نتوانیم بگوییم که ابن خلدون یا سایر پیشینیان نیز جامعهشناس دین بودند و آن قید احساس جدابودن آن است که البته این قید صرفا قراردادى است. آقاى دکتر رجب زاده بر این مساله تاکید داشتند که اگر بخواهیم جامعهشناسى هزارهها یا سدههاى پیشین را به عنوانجامعهشناسىبنامیمباید براى جامعهشناسى به عنوان یک علم هویتى ایدئولوژیک قایل باشیم وگرنه شاید تفاوت سخنان آنان با آنچه که جامعهشناسى دینموجودمىگوید تفاوتى باشد که اگوست کنتبین علم و پیشینه آن مطرح مىکند، مگر مواردى که در برخى جاها وجود دارد. اگر چنین استنباطى درست است لطفا توضیح دهید.
دکتر رجبزاده: هنگامى که از بیرون به جامعهشناسى نگاه مىکنیم جامعهشناسى بر مفروضاتى تکیه دارد که مسلم گرفته شده است. مىتوان تصور نمود که با تغییر این مفروضات، که اصول جامعهشناسى منطقا از آن اخذ مىشود، یک جامعهشناسى معین هم تغییر کند. همچنین مىتوان پذیرفت که با وجود مفروضات، زمینهاى متفاوت با جامعهشناسىهاى متفاوت و در نتیجه، جامعهشناسىهاى دینى متفاوت خواهیم داشت که جامعهشناسى دینى نوعى جامعهشناسى است که مفروضات زمینهاى آن را اصول ماخوذ از این دین معین تشکیل مىدهد. از همین زاویه است که در جامعهشناسى نیز از مکاتب گوناگون مانند کارکردگرایى و نظایر آن یاد مىشود. در این حالت، جامعهشناسى دینى، خود یک دیدگاه محسوب مىشود که در همه زمینهها از جمله دین بیانخاص خود را دارد وبهجامعهشناسىدینمحدودنمىشود.
از سوى دیگر، با توجه به تعدد ادیان و تعدد مبانى اعتقادى آنها نیز جامعهشناسىهاى دینى متعددى خواهیم داشت; مانند جامعهشناسى اسلامى و جامعهشناسى مسیحى. در این تلقى از جامعهشناسى، وجه مشترک جامعهشناسىهاى گوناگون موضوع آنها امرى اجتماعى (social) است. با همین نگاه، با توجه به ریشه مفروضات زمینهاى در یک جهانبینى و پیوند آن با ارزشها، جامعهشناسى نیز به عنوان یک ایدئولوژى شناختهمىشود کهضمنشناخت واقعیتاز منظرى خاص، راهبردهاى عملى معینى نیز ارائه مىکند.
کسانى که درباره تاریخ جامعهشناسى قلم زداهاند، کسانى که کل تاریخ اندیشه اجتماعى را جامع شناسى دانستهاند چنین تلقىاى داشتهاند.اما کسانىکهجامعهشناسىرابهعنوانیکعلمواحدتلقى مىکنندو مىگویند براساس روشمندبودن و نهادى شدنمىتوانگفتکه چنینعلمى شکل گرفتهاست، زوایه دیدى متفاوت با این دارند. از این دیدگاه مىتوانیم جامعهشناسى دیناى داشته باشیم که موضوعآندین و باامر اجتماعى درارتباط باشد و با روشیاروشهاىمشخصىموردبررسىقرارمىگیرد.
اگر بخواهیم از لحاظ تاریخى براى جامعهشناسى دین سابقهاى قایل شویم از نظر دیدگاهى که معتقد به جامعهشناسىهاى متعدد است و جامعهشناسى را فقط با بحث پیرامون امر اجتماعى مىشناسد، باید هرگونه بحث عقلى و گاه مطلب نقلى در مورد امر اجتماعى را جامعهشناسى تلقى نماییم و سابقه آن را به سابقه حیات اجتماعى بازگردانیم، در حالى که اگر بخواهیم جامعهشناسى را تا این حد اعتبارى بدانیم و زمان پیدایش آن را هر زمانى که مىخواهیم، قرار دهیم، در این صورت، هیچ اساسى پا بر جا نخواهد ماند و جامعهشناسى به هر نوع اعتقاد در مورد امر اجتماعى تقلیل خواهد یافت. اما اگر دیدگاه دوم را بپذیریم، در این صورت، در مورد اندیشههاى اجتماعى قبل از شکلگیرى جامعهشناسى، مىتوان گفت که هرچند این علم پیشینههایى دارد، اما این پیشینهها زمانى کشف شد که چیزى به نام جامعهشناسى شکل گرفت. بر این اساس، اگر ابنخلدون و بیرونى را جامعهشناس مىدانیم، این در واقع، احیاى گذشته در پرتو حال است که در بسیارى از حوزههاى دیگر نیز چنین کارى انجام مىشود; مثلاوقتىمفهوم «ملیت» مطرحمىشودهر قومىبراىخودبه دنبال سابقه هویت ملى مىگردد.
اما اگر شرط سومى را در نظر بگیریم - که آقاى دکتر حاضرى به بیان دیگرى به آن اشاره کردند - که هرگاه رشتهاى علمى را مشخص مىکنیم، دست کم، از لحاظ آموزشى و تعلیمى، باید تداوم داشته باشد تا بتوان آن را به عنوان یک گرایش شناخت، بسیارى از علوم سابقه تاسیس چندان دورى ندارند و زمان تاسیس آنها از هنگامى است که در میان متفکران نهادى شدهاند و مىتوان استقلال آنها را از سایر حوزهها به رسمیتشناخت. بر این اساس، باید همان نظر را پذیرفت که علمى تحت عنوان «جامعهشناسى دین» فقط در عصر جدید شکل گرفته است، در حالى که در گذشته هم جامعهشناسى بدون وجود علم جامعهشناسى انجام شده است و این مانعى براى استفاده از مباحث گذشتگان و طرح دیدگاههاى جدید نیست; زیرا استفاده از نظرات گذشته در بستر جدید ممکن است موجب تحولى در آن علم شود.
دکتر توکل: مطلبى که وجود دارد این است که آیا جامعهشناسى مانند دیگر شاخههاى علوم انسانى ایدئولوژیک استیا نه؟ باید تلاش جامعهشناسى را تلاشى براى فائق آمدن بر فشارهاى ایدئولوژیک در کار تحقیق دانست; اما اگر خودش غیر ایدئولوژیک نیست، بحثهایى که در آن مطرح مىشود، نمىتواند جهتگیرىهاى غیر ایدئولوژیک داشته باشد. از سوى دیگر، جامعهشناسى تا آنجا جامعهشناسى خوانده مىشود که تلاش کند تا مىتواند از تاثیرات ایدئولوژیک بر کار خود بکاهد. در نتیجه، از جمله کارهاى جامعهشناسى دین این است که خود را از شائبههاى ایدئولوژیک خلاص کند.
به بیان دیگر، کار جامعهشناسى دین این است که تا آنجا که مىتواند بىطرفانه به واقعیتها و مسائل حوزه دین بپردازد، نه اینکه درستخودش را در آغوش نگاه ایدئولوژیک به مقوله دین بگذارد. اگر قرار باشد که جامعهشناسى دین را در حوزه ایدئولوژى بدانیم ممکن است ما را به بحثخود دین و دیدن مقولات دینى از دریچه خود دیننزدیکتر کند. ما اگر مقولات دینى را در منظر و دریچه فلسفه دین ببینیم، این همان دینشناسى است. اگر واقعیتهاى دین را از روزنه حوزه دیگرى - یعنى جامعهشناسى - ببینیم، این همان جامعهشناسى دین است - که سعى مىکند کمتر عناصر ایدئولوژیک را در خود بپذیرد; یعنى از موضعى بیرونى به این قضیه نگاه مىکند.
پارسانیا: با توجه به این که پیشینه جامعهشناسى تا پیش از زمان افلاطون گسترش داده شد، براى جامعهشناسى دین به معناىعلمىاش دقیقاروش خاصى معین گردید که تا مقدارى - که البته اگر این ضوابط از قبل هم وجود داشته باشد - مىتوان آن را جامعهشناسى دانست. وارد حوزه بعدى شویم:
مطلب بعدى این است که فرق جامعهشناسى دین - به معناى رایج، که یکى از حوزههاى جامعهشناسى مىباشد - با جامعهشناسى دینى، که هویتى ایدئولوژیک یا روشمندانه دارد، چیست؟ آیا اصولا بین این دو فرقى وجود دارد یا نه؟ زیرا ممکن است گفته شود که جامعهشناسى دین به عنوان یک علم همان است که نه دینى باشد و نه غیر دینى یا یک انسان متدین ممکن استبگوید: جامعهشناسى دینى علم است و جامعهشناسى غیر دینى علم نیست. بهطور کلى، تفاوت جامعهشناسى دینى و جامعهشناسى دین،که یکى از حوزههاى جامعهشناسى معرفت است، در چیست؟ به نظر مىرسد که این سؤال جاذبهفراوانى هم براى جامعه ما و هم براى حوزه علمیهدارد; بعضى از محققانى که در حوزه وجود دارند، چنین ادعایى دارند که مىخواهند جامعهشناسى دینى داشته باشند. اگر چیزى به نام جامعهشناسى اسلامى یا دینى درستشود جامعهشناسى دین جامعهشناسى دینى دین خواهد شد. آیا واقعا چنین چیزى شدنى است؟
دکتر تقىزاده: به نظر مىرسد براى فهم معناى «دین» لازم است ابتدا تلقى عرفى از این واژه را ملاک قرار دهیم و سپس در آن دقت نماییم تا مفهوم آن بیشتر روشن گردد. وقتى عرف به کسى «متدین» مىگوید مقصودش چیست؟ وقتى به کسى «دیندار» مىگوییم منظورمان چیست؟ مقصود این است که او علاوه بر عقیده راسخ، به اعمال و دستورات و فرامین و آیینهاى دینى ممارست دارد و آنها را به طور مداوم عمل مىکند. حال وقتى مىگوییم فلان جامعه، مذهبى است مقصود این است که به اعمال، مناسک و آیینهاى مذهبى در آن جامعه به طور جمعى ممارست مىشود و مردم آن جامعه نسبتبه آن فرامین مقید و حساساند. (غربىها هم وقتى از جامعهاى با عنوان traditional تعبیر مىکنند مقصودشان این است که سنتها و رسوم گذشته در آن جامعه رواج جمعى داشته است و دارد.) آنتونى پارسونز سفیر انگلستان در رژیم گذشته - در آخرین مصاحبه منتشره خود به همین مطلب تصریح داشت که جامعه ایرانى بسیار مذهبى و سنتى (religiousandtraditional) است; یعنى به آداب و رسوم خود بسیار پاىبند است.
با این حساب، مىتوان گفت که جامعهشناسى دین علمى است که مظاهر جمعى دین، اعمال و رفتارهایى را که عرف بدانها نام دینى داده است، بررسى مىکند; مانند نمازگزاردن، روزه گرفتن شمع روشن کردن. ابتدا آنها را توصیف، نقل و بازگو مىکند، گزارش مىدهد و سپس سعى مىکند چرایى آن را توضیح دهد. اگر کارى در جامعهاى رواج پیدا کرد (مانند کارى که اخیرا در پاکستان رایج و مرسوم گردیده است که در تشهد نمازهایشان مىگویند: اشهد ان علیا ولى الله) جامعهشناس باید کاوش کند و علت آن را بیابد; ابتدا بگوید چه چیزى هست و چه چیزى نیست (به چه چیزهایى ممارست مىشود)، سپس توضیح دهد که چرا این اعمال پدیدار مىگردد و درصدد تفسیر آنها برمىآید.
پس یک نکته مهم در اینجا این است که فهم عرفى و عمل عامه درباره امر یا امورى همواره با آنچه که متون دینى درباره آن امر بیان داشته است همانندى تامى ندارد. گاهى متن دینى آن رسم دینى رایج همانند قمهزدن را تخطئه و نهى مىکند، ولى در عین حال، عرف بدون توجه به بیان دینى، آن را تمرین مىکند. در چنین مواردى، جامعهشناسى به لحاظ حرفهاش موضعى خنثى اتخاذ مىکند و به جامعهشناسى آن رسم دینى معمول در جامعه مىپردازد. ولى او در عین حال، به لحاظ دیانت و التفاتش به متون دینى موضعى انتقادى اتخاذ مىکند و به نقد و اصلاح و تغییر رسم دینى موجود مىپردازد.
عرف نوعا تلقى و دید مسامحى دارد، ولى متون دینى بیان دقیقتر و روشنترى ابراز مىدارد.عرف احتمالا نماز، روزه، حج، شمع روشن کردن، قمهزدن و مانند آنها را امور دینى مىداند، در حالى که با مراجعه به متون دینى معلوم مىشود که شمع روشن کردن، قمه زدن و مانند آنها اصلا دینى نیست; یعنى ریشه در متن دینى ندارد، اگرچه تلقى و فهم عامیانه بر آن است که اینگونه اعمال دینى مىباشد و از احساسات دینى جمع و جامعه ناشى شده است. همچنین عرف کاسبى کردن، درس خواندن، درس دادن و امثال آنها را، حتى اگر به صورت جمعى هم ممارستشود امر دینى نمىداند، در حالى که طبق متون دینى، این امور را هنگامى که محتوا به خود مىگیرد (و به قصد قربت انجام مىشود امور دینى و عبادت مىداند. در چنین مواردى جامعهشناس باید در عین اینکه به لوازم و اقتضاهاى حرفهاش پاىبندبوده و موضعى خنثى و بىطرف در توصیف و گزارشگرى اتخاذ کند و به جامعه شناسى آن رسم دینى رایج در جامعه بپردازد او در عین حال، به لحاظ دیانت و التقاتش به اسناد و منابع دینى، موضعى انتقادى اتخاذ مىکند و به نقد و اصلاح و تغییر آن رسم دینى موجود مىپردازد.
عکس این قضیه هم صادق است; یعنى ممکن است در جامعهاى مقدس و دینى تلقى شود، در حالى که ریشهاى در اسناد دینى نداشته باشد و ممکن است امرى ریشه در متون دینى داشته باشد، ولى عرف آن را باور نداشته باشد و بدانممارست نکند; مثلا، عقیده عینیتسیاست و دیانت ریشه در آموزههاى دینى دارد، اماجامعهآنرا نمىپذیرد، ولى تلقى معى نوعاسیاست رااز دیانت تفکیکمىکند و مذهبرا جداىازسیاستمىداند.
در این موارد، جامعهشناس به لحاظ حرفهاش موضعى محافظهکارانه اتخاذ مىکند و به توصیف و تفسیر و توضیح جامعهشناسانه فهم عرفى و عامیانه مزبور مىپردازد، ولى به لحاظ رسالت علمى و دینىاش به بازسازى و اصلاح و تغییر دیدگاه مزبور مىپردازد و موضعى انتقادى، رادیکال و انقلابى اتخاذ مىکند.
پس سرانجام، به دو نوع جامعهشناسى دین مىرسیم. یکى محافظهکار که وضع دینى موجود را شرح و گزارشگرى و تفسیر مىکند و دیگرى منتقد و اصلاحگر که به دنبال تغییر وضع دینى موجود در جهت تحقق آموزههاى دینىاست.
پارسانیا: در اصطلاح آقاى دکتر تقىزاده، جامعه شناسىدیننگاهعرفمردماستوجامعهشناسىدینى نگاه به متون دینى و تحلیل تفاوت این دو است.
دکتر توکل: به صرف جعل قرارداد، نمىتوان کسى را تخطئه کرد. ممکن است کسى جامعهشناسى دینى یا جامعهشناسى دین را به گونه دیگرى تعریف کند، ولى آنچه عموم مردم (علمى) از جامعهشناسى اسلامى (و جامعهشناسى دینى که درآن لفظ «دینى» صفتى براى جامعهشناسى است) مىفهمند این است که فرد نه تنها وقایع اسلامى و دینى را از نابترین اندیشهها تا روزمرهترین قضایا بررسى کند، بلکه آن را با حمایت و جانبدارى از دین هماهنگ کند و جامعهشناسى جانبدارانه دینى داشته باشد. لذا، در فرنگى به آن IslamicSociology , یا Apolegetic ,MarxismSociology , HindooSociology گفته مىشود; زیرا اینها حالت دفاع دارند، دفاع از آنچه که در دین بدان عمل مىشود یا بدان فکر و اندیشه مىشود، مگر آنکه کسى جامعهشناسى دینى را به معناى دیگرى تعبیر کند یا بگوید منظور من از جامعهشناسى دینى این است که متن اسلام را بگیریم و عادات مردم را کنار بگذاریم. چنین تعریفى اشکالى ندارد. اما وقتى مىگوییم جامعهشناسى دینى یعنى جامعهشناسى مدافعانه و آنچه که «اسلام» نامیده مىشود و آنچه را هم که عموم از اسلام مىفهمند جزو آن استیعنى هم سینهزنى عوام و هم تفکرات علامه طباطبائى هر دو «اسلام» است.
دکتر تقىزاده: پس فرق این دو در چیست؟
دکتر توکل: فرق آنها در این است که جامعهشناسى دین یعنى بىطرفانه و صرفا جامعهشناسانه برخورد کردن با مسائل جامعه اسلامى; مثلا قمهزنى را یکى از کارهایى بدانیم که براى انحراف و خودآزارى مردم درستشده است. در این صورت، جامعهشناسى اسلام یک کار جامعه شناسانه و شاخهاى از جامعهشناسى خواهد بود، ولى در جامعهشناسى دینى هرچه را از جامعهاى دینى دیدیم،مىپسندیم و توجیهمىکنیم. این همان برداشتى استکهعمومازمسائلدارند.اگرکسى برداشت دیگرى از مفهوم جامعهشناسى دینى داشته باشد باید آن را به شکل دیگرى تعریف کند.
پارسانیا: آقاى دکتر توکل تعریف دیگرى براى جامعهشناسى دینى ارائه دادند.
دکتر توکل: یک نکته به تعریف جناب آقاى تقىزاده اضافه شد و آن اینکه ایشان گفتند: جامعهشناسى دین آن است که به عرف دینى نگاه کند و وقایع و حوادث روزمره اسلامى را مورد بررسى قرار دهد، اما به تعبیر بنده، اینها جزو جامعهشناسى دین است، به اضافه آنچه که ایشان جزو جامعهشناسى اسلام ذکرکردند، ولى هر دو به عنوان همدردى اسلامى تلقى مىشود.
پارسانیا: جامعهشناسى اسلامى، جامعهشناسىطرفدارانه است. آیا این طرفدارىها محدود به مطالعه است؟
یکى از حضار: یک جامعهشناس از قواعدى که در جامعهشناسى تبیین شده و مورد توافق قرار گرفته است، پیروى مىکند و نمونهسازى مىکند. اما پیش از نمونهسازى، باید مواد خامى به عنوان مطالعات عینى در اختیار داشته باشد تا آنها را باهم پیوند بزند و نظریه را مطرح سازد. اگر از دیدگاه عمومى به قضیه بنگرد یک منبع جدید معرفتى است که ابعاد هستىشناسانه انسانى و اجتماعى را در اختیار او گذاشته است، ولى اگر به منبع وحى اعتقاد نداشته باشد اصول معرفتى را در برنخواهد داشت; مثلا، اینکه ما بخواهیم جامعهشناسىدینى داشته باشیم بدین معناست که در علتیابىبعضى از رخدادهاى دینى در جامعه (مانند فطرت) بگوییم شکلگیرى دین در فلان جوامع تحت تاثیر بیدار بودن فطرت و مردم آن جامعه است. اما اگر چیزى به نام «فطرت» را در وجود انسان به رسمیت نشناسیم، چون منبعى نداشتهایم که این اصطلاح را در اختیار ما بگذارد، ترس، خرافه و مانند آنها را در پیدایش نهاد دین (اگر دین را نهاد بدانیم) در نظر مىگیریم و ریشهیابى خود را بدینجا ختم مىنماییم، در صورتى که اگر فطرت را در نظر بگیریم مساله به شکل دیگرى تغییر مىکند و آن را به سوى دیگرى هدایت مىنماید.
دکتر توکل: کارى که شما گفتید کار خوبى است، ولى هر کار خوبى جامعهشناسى نیست. اصلا چه کسى مىتواند ادعا کند که جامعهشناسى تنها راه درست تبیین است تا بگوییم براى تبیین خوب باید فلان شرط را هم لحاظ کرد و سپس آن را جامعهشناسى خوب دانست؟ جامعهشناسى دین لزوما وحى و فطرت را نفى نمىکند. در جامعهشناسى دین دو نگرش عمده وجود دارد:
یکى از آنها مىگوید: رفتارهاى دینى مردم هم تحت تاثیر آموزشهاى دینى است و هم تحت تاثیر ساختارها و مسائل سیاسى، اقتصادى و مانند آنها. در کنار این مساله، مىپذیرد که منبع و منشا فکر دینى قضیهاى ماورایى است; یعنى مىپذیرد که جامعه و فکر اجتماعى هم سرچشمه معرفتاند. در عین حال، معرفتسرچشمه دیگرى فراتر از اینها دارد که تا خدا ادامه پیدا مىکند.
اگر جامعهشناسى را با این نگرش بپذیریم لزومى ندارد که به آن پسوند «اسلامى»، «مسیحى» و مانند آن بدهیم; زیرا اگر پذیرفته شود که اصل معرفت اسلامى الزاما تحت تعیینهاى جامعهشناختى شکل نگرفته است، در نتیجه، جامعهشناسى دین با وحى، فطرت، الهام، شهود و مانند آنها، هیچ کارى نخواهد داشت تا بگوییم مىخواهیم وحى، که در اسلام وارد شده است، با افزودن پسوند«اسلامى»بهجامعهشناسىحفظشود.
نگرش دیگر این است که هر چیزى که در دین مطرح استبه ناچار، ساخته و پرداخته واقعیتهاى اجتماعى است. در این صورت، اصلا چنین جامعهشناسىاى کارساز و مفید نخواهد بود و مورد پذیرش دین نمىباشد، چه رسد به اینکه بخواهیم آن را بپذیریم، سپس پسوندى هم به آن اضافه کنیم که با اصلاش در تضاد است.
تعریف جامعهشناسى مشخص است. در تبیین على جامعهشناسى، بحث «فطرت» وجود ندارد. اگر بخواهید بحث «فطرت» را در زنجیره تبیین وارد کنید جامعهشناسى، به آن شکل که مورد فهم دیگران است، نخواهید داشت و با آنچه که کنت، دورکیم و وبر گفتهاند، متفاوت خواهد بود; چیزى خواهد بود که در زنجیره علىاش، فطرت و قدرت خداوند هم وجود داشته باشد. چنین تعریفى از جامعهشناسى اشکالى ندارد. هر کس مىتواند ازآن تعریفى داشته باشد، ولى این جامعهشناسى با آنچه که دیگران مىفهمند یا از غرب گرفته مىشود تفاوت خواهد داشت; زیرا جامعهشناسى را ما درست نکردهایم، بلکه مرادمان از جامعهشناسىاى که در کشورمان تدریس مىشود علمى است که در غرب مطرح مىباشد و براى خود اصول و روشهاى مشخصى دارد. اگر روش آنها را قبول نداریم چرا هر مساله را به صورت جامعهشناختى تبیین کنیم؟ آن را به صورت فطرى تبیین مىکنیم. اصلاچهلزومىداردکههرچیزىتبیینجامعهشناختى داشته و جامعهشناسى ملاک صدقهرچیزىباشد؟
دکتر تقىزاده: همانطور که فرمودید، مساله را به صورت جامعهشناختى تبیین مىکنیم، اما تبیین جامعهشناسانه قادر نیستبه همه سؤالات ما در باره پدیدههاى اجتماعى سخن بگوید توضیح دهد. این که شما مىفرمایید بنیادهاى جامعهشناسى، وحى و خدا را قبول دارد هنوز در جایى ندیدهایم. جامعهشناسى بر پیشفرضهایى قرار داده شده است که «خدا» را جزو ذهنیت جمعى و از فراوردههاى ذهن جمعى مىداند. ما تبیین جامعهشناسانه را مىپذیریم، ولى این روش تنها مىتواند بخشى از ابعاد امور اجتماعى را تبیین کند، اما چرا منشا آن را مورد سؤال قرار مىدهد؟مثلا، از منظر مردم شناسى، کار دورکیم (صور ابتدایى زندگى دینى); از منظر روانشناسى توتم و تابوى فروید; از منظر جامعهشناختى، دیدگاههاى کارل مارکس و ماکس وبر را که ملاحظه کنید. مىبینید که اصلىترین بحث آنها «خاستگاه» و «منشا» دین است. وقتى جامعهشناس میان اقوامبدوى استرالیایى پا مىگذارد و آنها را مشغول مراسم قومى و قبیلگى مىبیند، چرا ابتداء مىگوید توتمپرستى منشا دین است؟ از کجا به این نتیجه رسیده است؟
پارسانیا: آقاى تقىزاده مىپذیرند که بعضى از جامعهشناسىها همانگونه است که آقاى دکتر توکل مىگویند، اما الزاما همه اینچنین نیستند.
دکتر توکل: اگر بنا باشد شما بگویید که در جامعهشناسى دین همه متفقالقولاند که منشا معرفت دینى هم حتبازىهاى اجتماعى شکل مىگیرد و جامعهشناسى مساوى با آن است اصلا این جامعهشناسى دینى در کنار اسلام قابل بحث و طرح نیست. اما قوىترین افرادى که در جامعهشناسى دین بحث کردهاند هگل، تروئلش، مارتین پوپر، ماکس شلر و ماکس وبر مىباشند که نظرات دورکیم را قبول ندارند. جامعهشناسى فرانسه از ریشه با دین و حتى فلسفه مخالفت کرده است. جامعهشناسى فرانسه، که با کنتشکل گرفته است، مىگوید دوره علم، فکر فلسفه و فکر دینى را از شکل انداخته است. تا امروز هم نظریههاى جامعهشناسىدینفرانسهکهمساوىباجامعهشناسى شناختهشدهدرایران است - مساوىباجامعهشناسى دین بوده است. در نتیجه، جامعهشناسى دین هم با جامعهشناسى دورکیم مساوى خواهد بود.
اگر جامعهشناسى دین را مساوى با جامعهشناسى دورکیم و پیروان او بدانیم من هم با; سخن آقاى تقىزاده هم نظر هستم.
دکتر حاضرى: تصور مىکنم ما مىتوانیم سه برداشت را مطرح کنیم:
یکى اینکه جامعهشناسى دین کارش تحلیل اجتماعى دین است; یعنى همان بحث جامعهشناسى دورکیم. فرض این نظر بر این است که دین منشا ماورایى ندارد و به عنوان یک واقعیت اجتماعى، به دنبال تحلیل نقش و ضرورتهاى تاریخى و اجتماعى پیدایش دین است و صبیعتا موضع الحادى نسبتبه اصل دین دارد. طبیعى است که اگر به جامعهشناسى از این زوایه بنگریم جامعهشناسى اسلامى معنایى نخواهد داشت و این علم چیز مطلوبى، که بخواهیم آن را به لباس خودى در آوریم، نخواهد بود. اما این همه جامعهشناسى دین و همه برداشت ما از دین نیست.
دوم آنکه بحث مربوط به ماهیت دین و صحت و سقم آن را از قلمرو جامعهشناسى خارج کنیم. معتقدان به این نظر مىگویند که ما درباره این مطلب بحث نمىکنیم. این موضوع نه دین را نفى مىکند و نه آن را اثبات مىنماید. لذا، بحثهاى خود را از آنجا شروع نمىکنند و تحلیل کارکرد اجتماعى دین را، صرف نظر از ماهیت آن، مورد بحث قرار دهند. (اینکه آیا در حوزه و قلمرو کلامىبحث، دین ماهیتى اصیل و حقیقى دارد یا ندارد مورد بررسى آنها نیست.) اما آنچه را که در جوامع موجود است (دین عرفى یا دین نخبه ادیان) مورد مداقه قرار مىدهد که کارکرد اجتماعى آن چیست، در مناسبات اجتماعى چگونه عمل مىکند و چه حضور و تاثیرى دارد.
و سوم آنکه ما ابتدا در حوزه بحث کلامى درباره اثبات یا نفى دین وارد شویم ( که بدان teology گفته مىشود.) در این باره بحثشده و اصل حقانیت دین یا دین بخصوصى به نام «اسلام» را پذیرفتهایم. اما این هم جامعهشناسى نیست. سپس وقتى صحت این جهانبینى را در مقابلدیگر جهانبینىهایى که وجود دارد، پذیرفتیم - استدلال و برهان آن هم تابع قواعد خودش مىباشد، نه تابع قواعد جامعهشناسى - آنگاه این جهانبینى را براى خود مبنایى براى شناخت جهان قرار مىدهیم.
در اینجا، دو کار مىتوان انجام داد: یا علم جامعهشناسى را آنچنان غیر ایدئولوژیک بشناسیم که حاضر باشیم از هیئت موجودش به عنوان ابزارى براى رسیدن به اهداف اسلام استفاده کنیم که این «جامعهشناسى اسلامى» خواهد بود; یعنى ما که به جهانبینى اسلامى معتقد مىشویم در واقع، این ابزار غیر ایدئولوژیک را در خدمت ایدئولوژى خود گرفتهایم. و یا آنکه این را نپذیریم و با پذیرش تفکر اسلامى دنبال شناخت جامعه باشیم و هر مقدار ازتجارب دیگران و علم جامعهشناسى که براى ما قابل استفاده است، بگیریم و مابقى را رها کنیم، یا اصلا طبق نظر خودمان، روشهایى براى شناخت جامعه بنا کنیم. به این معنى، ما جامعه را بر اساس جهانبینى اسلامى مورد شناسایى قرار دادهایم که چون اصطلاح جامعهشناسى، در دنیاى بیرون تعریف خاص خود را پیدا کرده است، حتى مىتوانیم نام «جامعهشناسى» را هم بدان اطلاق نکنیم; آن را «علم الاجتماع اسلامى» بدانیم.
این بدان معناست که ما از پیش، موضع ایدئولوژیک خود را بر صحت این ایدئولوژى و عمل بر مبناى راهنمایى این ایدئولوژى انتخاب کردهایم و براساس آن، به سراغ شناخت اجتماع رفتهایم. در این صورت، این علم به ما چشماندازى مىدهد که نه فقط با آن جامعه اسلامى را بشناسیم، بلکه مىتوانیم سایر مذاهب و دیگر جوامع را هم مورد مطالعه قرار دهیم.
بنابراین، ما در سه قلمرو مىتوانیم به این مساله نگاه کنیم، حوزههاى استدلالى بحثهاى ما هم جاهاى خاص خود را خواهد داشت، انتخابات خود را در آن قلمروها انجام مىدهیم و براساسآن، این پیشینه متفاوت رادرآنسهقلمروخواهیمداشت.
پارسانیا: تصور مىکنم جناب آقاى دکتر حاضرى نسبتبه موضعى که جناب آقاى دکتر توکل اتخاذ کردند توضیحى وافى بیان کردند. جامعهشناسى علمى دو شاخه مىتواند داشته باشد: نظریههایى را ارائه مىکند که براى دین قابل تحمل نباشد، نظریههاى بى طرف ارائه دهد که شاید براى دین قابل تحمل باشد و شاید نباشد که این هر دو ابزارهاى روشمند خود را خواهد داشت. اما جامعهشناسى دین یا جامعهشناسى اسلامى طرفدارانه با دین برخورد مىکند; یا برخى از اصول موضوعه خود را به نام «وحى» از دین مىگیرد یا قواعدى در دین وارد مىکند و حوزه گستردهاى را ایجاد مىنماید. اگر ما بخواهیم سخنان متدینان و یا عبارات متون مقدس را در باره سنن اجتماعى جزو جامعهشناسى بدانیم باید نوعى نگاه ایدئولوژیک به جامعهشناسى بیندازیم - یعنى باید جامعهشناسى را مبتنى بر برخى از اصول فلسفى و متافیزیکى سازمان بخشیم که آن اصول خود هویت علمى به معناى آزمونپذیر ندارند - در حالى که جامعهشناسى کلاسیک با چارچوبهاى آن را نمىتوانیم تا آنجا گسترش دهیم. آیا اگر بخواهیم جامعهشناسى دینى نوعى هویت ایدئولوژیک پیدا کند ممکن است؟
دکتر رجبزاده: در مباحثى که طرح شد، هر دو تعبیر از جامعهشناسى وجود داشت. موضع آقاى دکتر تقىزاده همان موضع ایدئولوژیک است که باید متن را بررسى کرد و بر آن اساس، از رفتار دینى عامه مردم انتقاد نمود، در حالى که آقاى دکتر توکل به تلاش جامعهشناسى دین در دور شدن از موضع ایدئولوژیک و فشارهایى از این نوع بود. البته اتخاذ این دو دید ریشههاى جامعهشناسانه دارد; یعنى خود جامعهشناسى جامعهشناسى هم به همین مساله مىپردازد که چرا برخى موضعى را انتخاب مىکنند و موضعى دیگر را رها مىسازند. گذشته از آن، انتخاب هر یک از این دو دید نیز محاسنومعایبىدارد.اگرجامعهشناسىراایدئولوژیک تلقى کنیم و پیشفرضهاى هستىشناسانهاش را از اسلام اخذ نماییم، با توجه به اینکه فرضیههاى حاصل از این مفروضات باید تن به آزمونتجربى و بیرونى دهند، براى دین اسلام تبعاتى در بردارد; زیرا آنچه را که فرد معتقد به دین یقینى و غیر قابل چونوچرامىداندبهمرتبه گمان و حدس فرونشانده و داورى درباره آن را به تجربه سپرده است; چرا که قاعده اصلى دانش علمى این است. و اگر به فرض، نظریات منتج از فروض هستىشناسانه در آزمون تجربى تایید نشود فرد معتقد، که آن را مستقل و مستند به وحى تلقى کرده بود، باید چه کند؟ در این صورت، فرضهستىشناسانه آنهم زیر سؤال مىرود; چون نتایج آن زیر سؤال رفته است. این در حالى است که تدوین یک جامعهشناسى دینى یا اسلامى به دلیل استقلالى که از غرب در پیش گرفتهایم، رضایتخاطرى در ذهن ما ایجاد مىکند. اما باید سؤال کرد که رضایتخاطر به چه قیمتى؟
دکتر تقىزاده: اگر غربىها محیطى مختلط براى توصیف وتوضیح گرایشاتجنسى زن و مرد ایجاد کردند وما این کار را نکردیم آیا مىتوان این را اتخاذ موضعى دیگر - یعنى موضعىغیرعلمى - دانست؟
دکتر رجبزاده: بحث من فقط در گرایش به استقلال طلبى از منشاهایى است که غرب در نظر گرفته است. ما مىخواهیم بنیاد جدیدى بگذاریم و آن را دنبال کنیم که از این جهت، این تلاشها پسندیده است و موجب گشودن حوزههاى جدیدى نیز مىشود، ریشههاى آن هم در گرایش استقلالى ماست که طى قریب پانزده سال گذشته، در این زمینه در کشور فعالیتهاى بسیارى صورتگرفته است. این تلاشها در محدوده نگاه به جامعهشناسى به عنوان حوزهاى ایدئولوژیک قرار مىگیرد، هرچند بحث در باره اینکه این تلاشها تا چه حدسودمندبودهمطلبدیگرىاست.
ولى اگر جامعهشناسى را به عنوان یک گرایش علمى در نظر بگیریم، که مبادى خاص خود را دارد، در آن قسمت که در زمینه منشا دین بحث مىکند - که به نظر من جامعهشناسى دینى به طور کلى چنین موضعى ندارد - بعضى از شاخههاى آن و بعضى از جامعهشناسىهاى دینى موضعى ایدئولوژیک و گاه منفى نسبتبه دین دارند.
دکتر تقىزاده: مگرجامعهشناسىدینىشاخهدارد؟
دکتر رجبزاده: گرایش یا شخصیتها; مانند جامعهشناسى دینى دورکیمى، جامعهشناسى دینى پدیدارشناسانه، جامعهشناسى دینى مارکسیستى هر کدام مواضع متفاوتى دارند که حتى گاهى با هم در تعارضاند. اما اگر جامعهشناسى را به عنوان یک رشته بپذیریم و همانگونه که گفتند، بیاییم از آن سود بجوییم - که شاید بعضى براى علم شانى بیش از این قایل نباشند - و به عنوان یک ابزار تحلیلى از آن استفاده کنیم فایدهاش این است که مىتوان از آن در جهت تقویتیا تضعیف دیندارى سود جست; مثلا، چرا برخى انسانها بعضى احکام دینى به عنوان حکم دین را زیرپا مىگذارند؟ جامعهشناسى در این مورد مىتواند تحلیل کند که کدام شرایط اجتماعى موجب شده است که چنین وضعى پیش بیاید که افرادش از متن دینى جدا شوند و براى خود رفتار دیگرى داشته باشند.اینسودىاستکهازاینموضع گیرى حاصل مىشود. کسانى که گرایشهایى نسبتبه استفاده کاربردى از علم دارند چنین موضعى دارند و تصور نمىکنم استفاده کاربردى از علم در این حد نتایج ناخوشایندى داشته باشد.
پارسانیا: جامعهشناسى چه کمکى به مطالعات دین شناسى مىکند؟ جامعهشناسى دینى در اینجا به معناى جامعهشناسى دین است. دینشناسى یا دینپژوهى، که به معناى مطالعه دین است، آیا مىتواند در این زمینه کمکى بکند؟
دکتر رجبزاده: تصور مىکنم ابتدا باید روشن شود که حوزه «دین شناسى» چیست تا ببینیم آیا جامعهشناسى مىتواند به آن کمک کند یا نه. از یک زاویه، دینشناسى حوزهاى از مطالعات است که ما موضعى خنثى نسبتبه دین اتخاذ مىنماییم. طبق این نظر، هر ابزارى که به کشف این پدیده کمک کند مناسب است. در علوم و دانشهاى گوناگونى که وسیله شناخت این پدیده است، یکى هم جامعهشناسى است. در این حالت، قضاوت ما درباره دین بر اساس دریافتى است کهبه کمک این ابزار داشتهایم.
از زاویه دیگر، مطالعات دینشناسى با موضعگیرى همراه است و ما مطالعات دینشناسى خود را در حوزه ایدئولوژیک آن، براساس اصل اثبات و نفى دین انجام دادهایم و به موضعى نسبتبه حقانیتیک دین رسیدهایم و آن را انتخاب کردهایم. در آن صورت، دینشناسى، تلاشى براى قوام چیزهایى است که یافتهایم. از این زاویه که بنگریم بر حسباینکه ابزارى که انتخاب مىکنیم چقدر با اصل ایدئولوژى مورد نظر تعارض یا سازگارى دارد و این ابزار به کار مىآید یا نمىآید مىتوان درباره رابطه جامعهشناسى دین و دینشناسى بحث کرد. اگر دریافتیم که این ابزار ذاتا مزاحم اصل ایدئولوژى نیست آنها را به کار مىگیریم تا ببینیم موانع رشد و پیشرفت ایدئولوژى مورد اعتقاد ما چیست.
پارسانیا: به تعبیر جناب آقاى دکتر رجبزاده، گاهى مىتوانیم از جامعهشناسى موجود(جامعهشناسى علمى) به عنوان یک ابزار براى شناخت کارکردها و واقعیت دین استفاده کنیم. با گذاردن یک گام فراتر، حتى مىتوانیم به جامعهشناسى موجود هویتى دینى ببخشیم; یعنى براساس مبانى جهانشناختى خودمان، اصولى را تعیین و تثبیت کنیم و بر آن اساس، جامعهشناسى را شکل دهیم و از ابزار جامعهشناسى به وجود آمده مجددا براى تحلیل دین استفاده نماییم. در این صورت، آن جامعهشناسى که با اصولى دینى در جاى دیگرى به نام «دین» اثبات شده است، طبق تعریف «علم»، آیا اصلا مىتوان گفت علمى است؟ زیرا نه اثباتپذیر است و نه ابطالپذیر و هیچیک از ضوابط لازم را ندارد. البته شاید خودشان آن را به عنوان khowledge یا ایدئولوژى یا دین معرفى کنند که در مقابل علم مصطلح واقع مىشود. در هرصورت، طبق تعبیر آقاى دکتر توکل، ما اگر نوعى جامعهشناسى دینى هم درست کردیم مىتوانیم از آن هم عدول کنیم و به عنوان ابزارى که خود را تبیین مىکند، استفاده نماییم.
دکتر تقىزاده: به نظر مىرسد که دو مقاله از دودایرةالمعارف روشنگر این مساله است که ما بفهمیم مطالعات دینشناسانه چیست: دایرةالمعارف دین، ویرایش میرچا ایلیاده، که بخش «دین» آن را آقاى خرمشاهى ترجمه کرده است، از چهار منظر اصولى به دین نگاه مىکند: یکى منظر فلسفى که مدعیات دینى را از منظر فلسفه مىنگرد، دوم منظر روانشناسانه، سوم منظر مردمشناسانه و چهارم منظر جامعهشناسانه. او از این چهار منظر دینشناسى یا دینپژوهى را مطرح کرده است. دایرةالمعارف علوم اجتماعى نیز، که سیلز آن را ویرایش کرده، از سه منظر مردمشناسانه، جامعهشناسانه و روانشناسانه به دین نگاه کرده است. از اینرو، دینشناسى مىتواند ابعاد روششناسانه گوناگونى داشته باشد که یکى از وجوه آن جامعهشناسى دین باشد که به کارکرد و نقش و به تعبیر دیگر، به ابعاد اجتماعى دین (تجلیات و تظاهرات جمعى دین) بپردازد.
دکتر رجبزاده: تصور مىکنم در اینجا اگر دو مفهوم از یکدیگر تفکیک مىشد بهتر بود; زیرا دینشناسى از منظر بیرونى به دین نگاه مىکند، در حالى که شاید منظور مطالعات دینى باشد که در خود حوزه دین انجام مىشود و مىخواهیم ببینیم که جامعهشناسى چه کمکى به آنها مىکند. مطالعات جامعهشناسى بر اساس تعبیر آقاى دکتر توکل، خود حوزهاى دینشناسانه تلقى مىشود، اما مىتوان درباره رابطه مطالعات دینى و تلاشهایى که براى استنباط احکام و یا از موضع کلامى انجام مىشود، سخن گفت. اگر از این زاویه بنگیریم، دست کم، یکى از کارهایى که جامعهشناسى مىتواند در این باره انجام دهد بسان کارى است که برخى از دانشهاى دیگر در حوزه استنباط انجام مىدهند; یعنى اگر جامعهشناسى بتواند بعضى از زمینههاى اجتماعى را که بر بیان دینى و شکلگیرى یک عمل دینى تاثیر دارد، بیان کند این مىتواند به استنباط کمک کند.
از زوایه دیگر، اگر بپذیریم که چیزى به نام «اجتهاد» در برخى از ادیان وجود دارد، درباره استنباطهاى جدید، جامعهشناسى دین مىتواند بگوید که در هر شرایط اجتماعى، این کار چه نتایجى خواهدداشت - بنا به تعریفى که از جامعهشناسى به عنوان نتایج ناخواسته عمل یاد مىشود. جامعهشناسى از این منظر نیز مىتواند کمکهاى فراوانى به دین بکند. به عنوان مثال، چیزى به نام «نهاد اقطاع»، که مبانى فقهى هم براى آن ذکر مىکنند و در دوره عباسیان قوت گرفته و رشد کرده و در واقع اجتهادى در این باب بوده، یکى از این موارد است، در حالى که «اقطاع» نهادىبوده که از ساختارهاى حکومتى ایران و مشابه آنگرفته شده، بیان فقهى و تایید فقها را نیز به دنبال داشته است. این نهاد یا رسم در مجموعه ساختار اجتماعى جامعه اسلامى نتایجى داشته که در تحلیل جامعهشناختى، حتى منظور نظر کسانى که آن را تایید کردهاند، نبوده و پیامدهاى نامطلوبى به دنبال داشته است و شاید اگر کسانى نسبتبه آن پیامدها اطلاع داشتند نسبتبه این نهاد به نوع دیگرى قضاوت مىکردند.
پارسانیا: از سخنان جناب آقاى رجب زاده به دست مىآید که جامعهشناسى دین مىتواند موضوعات احکام فقهى را مورد کارشناسى قرار دهد و در معرض دید فقیه بگذارد تا لوازم و جوانب آن را ببیند و حکم فقهى خود را درباره آن بیان کند. آیا جامعهشناسى دین که مىخواهد موضوع کارشناسانه کار فقیه و احکام فقهى را بیان کند باید قبلا هویت ایدئولوژیک خود را پیدا کرده باشد یا نه; دست کم، به این مقدار کهاصولى را که اخذ مىکند با ویژگىهاى ایدئولوژیک مغایرتى نداشته و هویت طرفدارانه خود را داشته باشد؟ آیا دین مىتواند به عنوان دستمایه کار فقهى خود که مىخواهد نسبتبه آنها حکم صادر کند، از جامعهشناسىاى استفاده نماید که هویت غیر دینى یا ضد دینى دارد؟
دکتر رجبزاده: این مساله با هویت جامعهشناسى ارتباط چندانى ندارد; زیرا وقتى جامعهشناسى جانبدارانه استفقط وجوه مثبت را مىبیند و مؤیدات را پیدا مىکند. چنین چیزى به عنوان کار کارشناسانه به درد فقیه نمىخورد. در زمینه کار کارشناسى از سوى جامعهشناسى هم به نظر مىرسد بیش از هویت ایدئولوژیک جامعهشناسى، هویت دینى جامعهشناس و تعلق خاطرى وى به دین اهمیت دارد.
پارسانیا: اگر هویتدینى یک علم مربوطبه مبادى متافیزیکى آن علم باشد جانبدارانه نتایج متفرع بر آن علم را به دنبال نمىآورد. این مطلب نیز مورد توافقبودکهساختاربرخىازنظریههاىجامعهشناختى که نمىتواند با مجموعه فکر دینى سازگار باشد.
دکتر توکل: ابتداء باید بین دینشناسى و دیانت تفکیک قایل شد. چیزى که احتمالا مورد نظر عموم است این مىباشد که آیا جامعهشناسى مىتواند در ارتقاى ایمان مردم کمکى بکند؟ دینشناسى، به مفهومى که ما امروزه مىشناسیم، یک تخصص است و کار مردم نیست. در توحید صدوق، چنین چیزى وجود ندارد که مثلا، اگر کسى مىخواهد ایماناش زیاد شود باید برود جامعهشناسى بخواند و اصولا در بحثهایى که هم در فلسفه مذهب، هم در جامعهشناسى مذهب و هم در روانشناسى مذهب مطرح مىشود. اصل اساسى، که پذیرش اسلام و ایمان است، هیچ ارتباطى به جامعهشناسى ندارد. اگر چنین نباشد باید بگوییم اینهمه انسانهایى که پیش از پیدایش جامعهشناسى - رسمى و غیر رسمى - در دنیا بودهاند ایمانشان بر باد است.
دکتر تقىزاده: بحثبر سر این است که آیا جامعه شناسى مىتواند ایمان مردم را تقویت کند یا نه؟
دکتر توکل: دینشناسىشاخهاىاز شناختشناسى است. دیانت و ایمان مقولهاى جداى از اینهاست. لذا، ممکن است نود درصد از دینشناسان ما متدین نباشند. به اینکه کار آنها درست استیا نه کارى نداریم، اما بین دیانت، ایمان و دین از یک سو و دینشناسى از سوى دیگر، قایل به تفکیک هستیم. جامعهشناسى و جامعهشناسى دین پس از وجود ایمان، مىتواند به متدین کمک کند. در شرح حال مقداد و ابوذر هیچگاه چنین چیزى وجود ندارد که مقدادرحمه الله و ابوذررحمه الله مطالعاتى از نوع جامعهشناسى یا جامعهشناسى دین انجام دادند، سپس از متدینان ناب شدند. ما معتقد نیستیم که ایمان حضرت علىعلیهالسلام، ابوذررحمه الله و مقدادرحمه الله نتیجه تفحصات جامعهشناختى آنها بوده که منجر به ایمان به خدا شده است. اما در دینشناسى، از ابتدا، جامعهشناسى دین مىتواند کمک خوبى باشد; یعنى همانگونه که آقاى دکتر تقى زاده گفتند، یکىاز نگرشهاى دینشناسى، جامعهشناسى است. در نتیجه، مىگوییم دینشناسى تا اوج دیندارى مىتواند به متدین کمک کند و حتى یک نگرش کامل و سراسرى باشد، ولى در قضیه دین و ایمان، در برخى مراحل پایین آن مىتواند فقط کمک بهحساب آید.
این ادعا مرتبط با همان بحث است که گفته شددر جامعهشناسى دو نگرش وجود دارد. جامعهشناسى دین مىتواند به شخص متدین کمک کند که با نگرشهاى گوناگون سیاسىاى که مواجه مىشود و همه نام «اسلامى» دارند، مىتواند به موضعگیرى انسانهاى گوناگونى نظر بیفکند که از طبقات گوناگوناند و ادعاى دیندارى مىکنند و تشخیص دهد که کدامیک از اینها اصیلترند. او ایمان دارد ولى براى آنکه محکمتر گام بردارد مىتواند از جامعهشناسى در این زمینه استفاده کند; زیرا روزنه دید را زیاد مىکند و میزان اغفال را تقلیل مىدهد. در آن صورت، انسان مؤمن جزماندیش و بىبصیرت نخواهد بود.
به عنوان جمعبندى، مىتوان گفت که میزان مشارکتى که جامعهشناسى دین مىتواند در دینشناسى و تدین داشته باشد متفاوت است. در دینشناسى تا قله دیندارى مىتواند کمک کند ولى در بحث دیانت، از یک محل مشخص به بعد مىتواند کمک نماید.
دکتر تقىزاده: اگر به جامعهاى وارد شدیم که عدهاى نماز نمىخوانند و روزه نمىگیرند، آیا جامعهشناس مىتواند بکاود تا معلوم دارد کهچرا آنها نماز نمىخوانند و در این مورد، به عنوان یک مشاور عمل کند؟
دکترتوکل: جامعهشناسى در این زمینه نقش سلبى دارد. به عنوان مثال، مىتواند بگوید یکى از عوامل عدم توجه به نماز و روزه، ماهواره است که وقت و تامل را از انسان مىگیرد و انسانى را کهفطرتا الهى است از مسیر خود منحرف مىسازد. ماهواره و غیر آن اصولا عامل تدین نمىشود. شناسایى جامعهشناسان موجب مىگردد که حجابهایى را برداریم که در مقابل انسانى که فطرتا خدایى آفریده شده است و مىتواند خدایى بیندیشد، قرار گرفته است.
دکتر تقىزاده: ممکن استشما به این نتیجه برسید که این مساله منشا اقتصادى داشته است. چنانچه ممکن استبه این نتیجه برسیم که به عنوان مثال، بیکارى عامل این مساله بوده است، ولى به هر تقدیر، آیا باز هم جامعهشناسى مىتواند در اینزمینه کمک اثباتى خوبى به حساب آید؟ آیا این کمک جامعهشناسى به ارتقاى دین است؟
دکتر توکل: جامعهشناسى موجب مىگردد مانعى که انسان را از مسیر فطرت خود دور داشته است، شناخته شود، وگرنه جامعهشناسى در ایجاد تدین کارى نمىکند. کار جامعهشناسى سلبى است; موانع را شناسایى و برطرف مىسازد، وگرنه خدا و خداشناسى به ماهواره و وضع خوب اقتصادى یا هر چیزى دیگرى موکول مىشد.
دکتر رجبزاده: این بیان در باب جامعهشناسى و دیانت از لحاظ فلسفى، آسیب پذیرىاش کمتر است; زیرا اگر بگویید که جامعهشناسى به طور ایجابى هم مىتواند کمکى بکند در واقع، مفروضاتى را پذیرفتهاید که ممکن استبا اصول هستىشناختى دین مغایر باشد; از جمله اصل فطرت خداجو.
دکتر تقىزاده: این از بدیهیات است. به عنوان مثال، جامعهشناس آمار مىگیرد و مىگوید چند درصد مردم نماز نمىخوانند. سپس کاوش مىکند که چرا بىنمازها نماز نمىخوانند و به فرض، به این نتیجه مىرسد که چون هفتاد درصد آنها بیکار بودهاند یا چون پدرانشان این مشکل را داشتهاند فرزندانشان اینگونه شدهاند. در این موارد، آیا جامعهشناسى نمىتواند مشاور باشد؟ این بحثبعد فلسفى ندارد.
دکتر رجبزاده: منظور من نکتهاى بود که آقاى دکتر توکل بدان اشاره کردند که جامعهشناسى مىتواند از جهتسلبى کمک بدهد. اگر بگویند جنبه ایجابى، در واقع، جامعهشناسى را مبناى دیانت قرار دادهاند.
پارسانیا: بحث اینکه رابطه دین با جامعهشناسى در چیست چون در دین هویتى قدسى نهفته است و این که آیا اصلا جامعهشناسى مىتواند در آن حوزه وارد شود و آن را تحلیل کند یا نه سؤال جدى دیگرى است. آقاى دکتر رجبزاده در این حد این رابطه را تبیین کردند که جامعهشناسى در بیرون از دین قرار مىگیرد و موضوع را کارشناسى مىکند و در حوزه کار صاحبنظران دینى قرار مىدهد. به هر حال، اینکه جامعهشناسى در یکخلاایدئولوژیکى مىتواند کمکى براى دین به حساب آید یا نه، دست کم، در حوزه علمیه محل بحث و گفتگو است و چقدر بجاست در فرصتهاى آتى و میزگردهاى بعدى این مباحث دنبال شود، اما متاسفانه ادامه بحث در این مجال مقدور نیست.
لذا، مجله معرفت ضمن تشکر از تمامى استادان گرانقدر و دانشپژوهان شرکتکننده در این میزگرد و آرزوى وفقیتبراى آنان، از ایشان دعوت مىنماید تا در جلسهاى دیگر، این بحث را ادامه دهند.
پارسانیا: ضمن تشکر از حضراتى که قبول زحمت نمودند و در این محفل دوستانه گرد آمدند تا درباره این موضوع زنده و مورد بحث در حوزههاى علمیه (جامعهشناسىدین) به بحثبپردازیم، اولین سؤال را درباره تاریخچه «جامعهشناسى دین» مطرح مىکنیم. لطفا در این باره توضیحاتى بفرمایید.
دکتر توکل: به تاریخچه جامعهشناسى دین به دو صورت مىتوان نگاه کرد:
یکى به عنوان یکى از زیرشاخههاى جامعهشناسى معرفت، که خود نیز زیر مجموعه جامعهشناسى است. جامعهشناسى معرفتحوزهاى از جامعهشناسى است که در کلیات به بحثهاى جامعهشناختى در حوزههاى خاص معرفتى مىپردازد. حوزههاى معرفتى خود به چهار حوزه علم، فلسفه، مذهب و ایدئولوژى تقسیم مىشود. در این صورت، جامعهشناسى دین یکى از زیر شاخههاى جامعهشناسى معرفتبه حساب مىآید و تاریخچه آن به زمان شکلگیرى خود جامعهشناسى باز مىگردد. جامعهشناسى معرفت دهه اول و دوم قرن بیستم به طور رسمى در آلمان شکل گرفت. علت پیدایش آن از آنجا نیز این است که این رشته نظرىترین و فلسفىترین حوزه جامعهشناسى است و فرهنگ و فلسفه آلمان از این لحاظ با آن شباهت و نزدیکى فراوانى دارد. لذا، اگر جامعهشناسى دین و مذهب را یکى از شاخههاى جامعهشناسى معرفتبه حساب آوریم یکى از پدیدههاى قرن بیستم است و کسانى که بنیانگذار جامعهشناسى معرفتبودند در حوزهجامعهشناسى دین بحثهایى قوى داشتند و شاید قوىترین بحثها هم مربوط به آندورهباشد.
بر این مطلب اتفاق نظر وجود دارد که بنیانگذار جامعهشناسى معرفتى فیلسوف و جامعهشناس بزرگ آلمانى، ماکس شلر، است. او یکى از شخصیتهاى بزرگ فکر دینى در آلمان و اروپا بود که در زمینه جامعهشناسى دین نیز مطالبى مطرح کرد. پس از او شخصیتهاى دیگرى نیز در این زمینه ظهورکردند.
دوم آنکه جامعهشناسى دین را عبارت بدانیم از مجموعه مباحث و مطالعاتى که از لحاظ اجتماعى دین را مورد بررسى قرار داده است. اگر چنینبپنداریم نه جامعهشناسى و نه جامعهشناسى دین پدیدهاى نیست که در قرن اخیر ظهور کرده باشد. اگر مباحث جامعهشناختى را عبارت بدانیم از نوع مطالعات اجتماعى که در مورد جامعه، نهادها، بخشها و واقعیتهاى انسانى، شخصى و جمعى بحث مىکند مباحث آن قدمتى چند هزار ساله خواهد داشت. در نتیجه، اگر بخواهیم جنبههاى اجتماعى مذهب را بررسى کنیم مباحثى که در آن مطرح شده است نیز قدمتى این چنین خواهد داشت، اما عدهاى معتقدند که بحثهاى جامعهشناسىمذهب عمومادرقرن هیجدهم مطرح شده است و پیشینه آن به قرن پیش باز مىگردد.
یکى از بحثهاى جالب مباحث اجتماعى در مورد اندیشه، فکر و حتى واقعیتهاى اجتماعى در گذشته تاریخى به مذهب مربوط مىشود; یعنى حتى مباحث قوى اجتماعى درباره مذهب و تفکرات دینى و اعتقادات تا خرافه و جادو از دوران پیش از افلاطون مطرح بوده است و شخصیتهاى معروفى چون دموکرتیوس، لوکرتیوس و دیگران بودهاند که واقعیت دینى، اعتقادات، نحوه شکلگیرى و نتایج آنها، بخصوص سوء استفادههایى را که از تفکر دینى شده است، در بیش از دو هزار سال پیش مطرح کردهاند. این مسائل مبتلابه جامعهشناسى دینى در بدو پیدایشش بوده است.
بنابراین، از تاریخچه پیدایش جامعهشناسى دین دوگونه برداشت علمى شده است:
اول، مطرح شدن رسمى آن که به قرن بیستم بازمىگردد.
دوم، مطرح شدن آن از حیث محتوایى که در فرهنگ غربى به دوره پیش از یونان باستان بازگشت دارد و مباحثى هم که امروزه در غرب در زمینه هندشناسى و چینشناسى و آمریکاى لاتینشناسى مطرح است، نشان مىدهد که این مباحث در آن دورهها هم وجود داشته است.
جامعهشناسى معرفتى اساس خود را بر کلیت رابطه جامعه و ساختارها و واحدهاى اجتماعى گذارده است. «معرفت» حوزه وسیعى دارد که از جهتگیرىهاى ارزشى، عواطف و احساسات شروع مىشود و تا معرفتهاى مکتسب مانند علم و تکنولوژى و در ردههاى بالاتر آن، که فلسفه، مذهب و ایدئولوژى است، ادامه مىیابد. اگر بنا باشد که جامعهشناسى معرفتبه طور مشخصى، خود را به یکى از حوزهها محدود کند; یعنى پردازشهاى نظرى خود را براى حوزه خاصى به کار بگیرد در حوزه علم، جامعهشناسى علم; در حوزه فلسفه، جامعهشناسى فلسفه; درحوزه ایدئولوژى، جامعهشناسى ایدئولوژى و در حوزه مذهب، جامعهشناسى مذهب مطرح خواهد شد. همینطور در سایر حوزههاى منشعب مانند جامعهشناسى ادبیات، جامعهشناسى هنر، جامعهشناسى موسیقى و مانند آنها. با این دید، این یک تقسیمبندى است که امروزه وجود دارد. ماهیت مباحثى که در جامعهشناسى دین مطرح مىشود همان مباحثى است که در جامعهشناسى معرفت وجود دارد، لکن به معرفت دینى محدود مىشود. اما هر یکا ز زیر شاخههاى آن (جامعهشناسى معرفت) به دلیل غناى فراوانى که دارند، خودشان به عنوان شاخههاى جامعهشناسى معرفى مىشوند. مثل جامعهشناسى دین; مانند جامعهشناسى دین.
دکتر حاضرى: تصور مىکنم این بحث را با تفاوت ظاهرى دیگرى نیز مىتوان دید. همانگونه که گفته شد، مىتوان به دین از موضع معرفتشناختى و به عنوان یکى از حوزههاى معرفتى بشر نگریست. ولى به نظر مىرسد که اگر از زاویه دیگرى نگاه کنیم دیگر جامعهشناسى دین لزوما شاخهاى از جامعهشناسى معرفت نخواهد بود و آن در صورتى است که دین را فراتر از یک حوزه معرفتى صرف بدانیم; یعنى آن را یک واقعیت اجتماعى بدانیم که تجلىهاى گوناگونى دارد و تنها بخشى از آن از جلوه معرفتى برخوردار است، ولى در سطوح اجتماعى و آداب و رسومآن، به عنوان یک نهاد اجتماعى و در رابطه با دیگر نهادهاى آن اگر بخواهد مطرح شود و مورد بحث قرار گیرد، هرچند یک معناى دقیقتر آن پى بردنبه ریشههاى معرفتشناسى این پدیدهاست، امالزوما بحثبهاین ختم نمىشود. لذا، وقتى این پدیده بخواهد به شکل واقعى خود مطرح شود باید روابطش را با دیگر مناسبات اجتماعى در نظر بگیرد. در واقع، با نوعى تحلیل جامعهشناختى از واقعیتى سر و کار دارد که آن قلمرو به عنوان جامعهشناسى دین مطرح مىگردد که شاید نتوان آن را منحصرا به عنوان شاخهاى از جامعهشناسى معرفت تلقى کرد.
دکتر تقى زاده: اگر علمالاجتماع را عبارت از بررسى نقش پدیدههاى اجتماعى بدانیم جامعهشناسى دین سابقه تاریخى بیشترى دارد. بحث از دین با این تصور (بررسى نقش دین در جامعه) در قرن هشتم هجرى از سوى ابنخلدون مطرح شده است. دقیقا مىتوان بحث از جامعهشناسى دین را از کتاب مقدمه او شروع کرد. او نقش «عصبیت» را در تحولات اجتماعى به طور جدى مورد بررسى قرار داده است. ابنخلدون یک جامعهشناس دین به معناى امروزى آن نیست، اما در زمینه جامعهشناسى دین بحث کرده است. بخشى از نظریه «عصبیت» ابنخلدون به دین مربوط است، او معتقد است: عصبیت دینى قوىترین نوع عصبیت است، به گونهاى که اگر در جامعهاى وجود داشته باشد گروههاى اجتماعى را به خوبى با هم منسجم مىکند و حرکتهاى اجتماعى را به نتیجه مىرساند. کلام او در ترجمه مقدمه (ج 1، ص 302) چنین است:
«آیینهاى دینى همچشمى و حسد بردن به یکدیگر را که در میان خداوندان عصبیتیافت مىشود، زایل مىکند و وجهه را تنها به سوى حق و راستى متوجه مىسازد. از اینرو، هرگاه چنین گروهى در کار خویش بینایى حاصل کنند هیچ نیرویى در برابر آنان یاراى مقاومت نخواهد داشت. چه، وجهه آنان یکى است و مطلوب در نزد همه آنان وسیع و بلند است و چنان بدان دلبستهاند که حاضرند در راه آن جان سپارى کنند و خداوندان کشورى که ایناندولت آنهارا مطالبهمىکنند هرچند از لحاظ عدد چندین برابر آن قوم باشند، چون مقاصد متباین باطلى دارند و از مرگ مىهراسند شکست و خزلان ایشان مسلماست و بههیچ روى، نمىتوانند با چنین گروهى مقاومتکنند، هرچند از آنها فزونتر باشند، بلکه بىشک مغلوب مىشوند.
حال اگر مطالعات مردمشناسانه را نیز به مطالعات مردمشناسانه اضافه کنیم باز مىتوان گفت که دینپژوهى روشمند سابقه تاریخى جلوترى قبل از قرن بیستم دارد. بیرونى اولین عالمى است که فرهنگ و دین را بهطور روشمند و منظم مورد مطالعه قرار داده است. او ادیان هند را به طور دقیق در کتاب خود، تحقیق ماللهند، بررسى کرده است. اینکه امروزه گفته مىشود که «نباید پیشداورىهاى خود را در مشاهدات و تحقیقات دخالت داد نظر کاملا روش شناسانهاى است که مبدع آن بوده است. او آداب و رسوم و شعایر و مناسک دینى هندوان دینى و زرتشتیان هند را بىطرفانه مورد مطالعه قرار داد و سپس براى فهم محتواى برخى از پدیدههاى دینى ادیان مذکور آنها را با نمونههاى مشابهاش در بین مسلمانان و مسیحیان مقایسه نمود. بدین ترتیب، روش مقایسهاى را، که امروزه کسانى مانند میرچا ایلیاده و دیگران در دینپژوهى معاصر به کار مىگیرند، مورد استفاده قرار داده است.
اگر ما مطالعه در اندیشهورزى اجتماعى را از متفکران خودمان شروع کنیم، که بواقع، پیشقراولان مطالعات اجتماعى در این زمینههستند، کارى مطابق واقع انجام دادهایم. آقاى جمشیدىدر رسالهدکترى خود، در باره ابنخلدون، که مراحل نهایى تدوین خود را در دانشگاه منچستر انگلستان مىگذراند، چنین نظرى در باره مؤسس بودن ابنخلدون ابراز داشتهاند. استاد راهنماى رساله ایشان، دکتر گلاوانیس، جامعهشناس برجستهاىکه درزمینهمصروفلسطین تخصص دارد، در مباحثات خود بر این مطلب غبطه مىخورد که شما جامعهشناس بزرگى همچون ابنخلدون دارید که غربیان بر حسب تصادف او را شناختهاند. وقتى شرح کارهاى علمى بیرونى را براى او بیان کردم، گفت: متاسفانه ما از او خبرى نداریم.
نکته قابل ذکر دیگر این است که نویسندگان تاریخ تطور علوم، خصوصا علوم انسانى و اجتماعى به طور عمد یا غیر عمد، سلسله دانش بشرى را از غرب یعنى یونان شروع کرده و در انتها، مجددا به غرب ختم مىکنند و در این بین، علىالاصول نامى از متفکران و محققان سایر ملل از جمله دانشمندان مسلمان، همانند ابنخلدون و بیرونى، نمىآورند. ممکن است اینکار براى آنها عیب نباشد; زیرا آنها در صدد ریشهیابى سنگ بناى تمدن خویشاند، ولى به یقین، عیب است که قدر و اهمیت مطالعات و تحقیقات متفکران خود را نشناسیم و به آن بها ندهیم.
دکتر رجبزاده: آن تقسیم بندى که جناب آقاى دکتر توکل مطرح کردند در نگاه به کل جامعهشناسى نیز مطرحاست که بعضى کل تاریخ اندیشه اجتماعى را تاریخ جامعهشناسى مىدانند که به اعصار گذشته باز مىگردد و بعضى آن را به دوره جدید نسبت مىدهند. این دو تلقى در باب جامعهشناسى دین نیز وجود دارد. در جنب تلقى اول، ادعاى دیگرى نیز وجود دارد و آن اینکه جامعهشناسى نه به عنوان یک علم، بلکه به عنوان یک ایدئولوژى، تلقى مىشود. با نگاه به کتبى که در زمینه تاریخ اندیشههاى اجتماعى و تاریخ جامعهشناسى نوشته شده است، این دو گرایش خود رانشان مىدهند. آنانکهمىخواهندحصرزمانى را بشکنند با تلقى اول به اعصارگذشتهبازمىگردند.
در باب دین از منظر جامعهشناسان، بر حسب اینکه آن را چگونه تلقى کنیم حوزه جامعهشناسى دین و تاریخچه آن تغییر مىکند. دو تلقى در این زمینه معمول است:
یکى اینکه حوزه هر امر مقدسى را حوزه دین تلقى کنیم، که بر این اساس، «جامعهشناسى دین» یعنى «جامعهشناسى امر مقدس» و لذا، مرزى بین مسائل دینى وجود نخواهد داشت.
دوم اینکه دین را به عنوان اعتقادات ماورایى تلقى کنیم که در این صورت، حوزه جامعهشناسى دین تغییرمىکندوآنرابهجهتدیگرىسوقمىدهد.
البته در نگاهى دیگر مىتوان دین را به عنوان یک جهانبینى، زیرمجموعه حوزهاى خاص در نظر گرفت که در این حالت، باید آن را با کل جهانبینى، یکسان تلقى کرد و سرایت آن را در همه حوزهها مد نظر داشت. بر این اساس، مىتوان گفت جامعهشناسىهاى دینىگوناگونى وجوددارد; مثلا، نمىتوان مباحث دورکیم را با مباحث جامعهشناسى ماکس شلر یکسان دانست; زیرا محتواىآنرامتفاوتدیده ومتفاوتتعریفکردهاند.
پارسانیا: تاریخچه جامعهشناسى دین به دورههاى پیشین ارجاع داده شد، اما وقتى از خود جامعهشناسان سؤال شود آنان نوعا حاضر نیستند پژوهشهاى اجتماعى نسبتبه دین در سدههاى پیش را به عنوان جامعهشناسى بشناسند. همانگونه که گفتند، در زمان ابنخلدون پژوهشهایى اجتماعى وجود داشته است که با روشهاىامروزىانجامشدهاست. اگرجامعهشناسى را به معناى خاص آن در نظر بگیریم ظاهرا فقط مىتوان مانند اگوست کنت معتقد بود که خود جامعهشناسى پیشینههاى قبلى داشته است. بدین ترتیب، جامعهشناسى دین نیز پیشینههایى داشته است، اما نه اینکه جامعهشناسى بوده است. حال این سؤال مطرح مىشود که آیا به مطالعات دینى متون مقدس سدهها یا هزارههاى قبل هم، که درباره پدیدههاى اجتماعى - به طور عام و روند اجتماعى دین به طور خاص - است، نام «جامعهشناسى» و یا «جامعهشناسى دین» نهاد؟ یا اینکه جامعهشناسى همان است که بهمعناى متعارف آن، در قرن نوزدهم و بیستم مطرح مىشود و آن مسائل مقدمهاند؟
دکتر توکل: در بررسى متون دینى باستانى یا دورههاى میانى یا جدید، در بحث جامعهشناسى دین یا جامعهشناسى معرفت میان دین - به عنوانفکر - و جدا کردن و کنار گذاردن آن بر اساسسازمانها، ساختارها و حتى عمارتها، ارتباطات و شبکههایى که مربوط به محتواى معرفتى مىشوند، تفکیکى قایل نمىشویم. به عنوان مثال، وقتى از جامعهشناسى ایدئولوژى بحث مىکنیم درست است که ما به محتواى معرفتى ایدئولوژى مىپردازیم، ولى بلافاصله، بخش دیگرى از جامعهشناسى ایدئولوژى، که ساختار احزاب و حوزههاى ستادى توزیع فکر ایدئولوژیک و سیاسى در جامعه است، قابل تفکیک نمىباشد. در نتیجه، با این برداشت، که دین را به عنوان شاخهاى از معرفت مىداند، کاملا منطبق مىگردد. در آنجا نیز وقتى از جامعهشناسى دین سخن به میان مىآید هم صحبت از نحوه اشاعه فکر دینى در دورهاى خاص است، هم از نهادهایى که متولى آن بودهاند، هم از نحوه رهبرگزینى، هم از سازمان رسمى و غیر رسمى که فکر دینى را اشاعه مىدهد و هم از ارتباط این ساختار با دیگر ساختارهاى اجتماعى بحثبه میان مىآید، وگرنه صرف کار بر محتواى معرفت دینى«جامعهشناسىفلسفى»خواهدبود;یعنىهرنوع فکرجامعهشناختىکهکارشبابحثهاىنظرىاست.
ما نباید خود را درگیر مباحثى که رسما در جامعهشناسى دین مطرح مىشود، بکنیم، بخصوص در زمانى که جامعهشناسى اعلام موجودیتکردهاست.بحثهاىجالبجامعهشناسى دین به زمانى باز مىگردد که هنوز جامعهشناسى دین به عنوان یک شاخه از جامعهشناسى معرفتشناخته نشده بود. لذا، همانگونه که گفته شد، در هیچ جاى مقدمه ابنخلدون چنین چیزى دیده نمىشود که او خود را جامعهشناس معرفى کند و یا بگوید بحثى که من مطرح مىکنم جامعهشناسى دین است; ولى نکاتى که او مطرح مىکند هم جامعهشناسى به معناى امروزى است و هم در آن زمینه، ابنخلدون یک جامعهشناس دینى است. به نظر مىرسد که جاذبه مباحث جامعهشناسى دینى نیز به همین دلیل است که یک مساله فرهنگى جامعهشناختى است و فراگیرى، عمق و نفوذ آن از هر حوزه دیگرى فراتر است و شایبهها و زمینههاى اجتماعى از آن تاثیر مىپذیرد و بر آن تاثیر مىگذارد. در نتیجه، باید به افکار برجسته، تاملات و پژوهشهایى که پیشینیان انجام دادهاند، مراجعه کرد، بخصوص وقتى از دین بحثبهمیان مىآید به لحاظعینىواجتماعى، بیشتر«اسلام»موردنظراست.
پارسانیا: آقاى دکتر توکل دعوت مىکنند که جامعهشناسى دین از حوزه مسائلى که دارد، فراتر رود و دلیلى وجود ندارد که ما خود را در مسائلى محصورکنیم کهبهصورت رسمى، بدان پرداختهاند. به تعبیر آقاى دکتر رجب زاده، اگر ما بخواهیم به کارهاى جامعهشناسانه پیشینیان باز گردیم و آنها را نیز در قلمرو کارهاى جامعهشناسى قرار دهیم باید بهجامعهشناسى،بهعنوانیکعلم،هویتایدئولوژیک ببخشیم و در غیر این صورت، نمىتوان سخنان پیشینیان را به عنوان جامعهشناسى دینى در نظر گرفت، بلکه سخنانى است که عدهاى فیلسوفانه و دینباورانه درباره دین مطرح کردهاند.
آقاى دکتر تقى زاده گفتند که ما مىتوانیم به پیشینیان خود مراجعه کنیم، اما با تعریفى که امروز ازجامعهشناسىمىشود و باهمین روشمندىهایى که به عنوان علم مطرح است و شاید در مقابل ایدئولوژى قرار دارد. آقاى دکتر رجب زاده مسائل را به گونهاى مطرح کردند که ناگزیر ما باید از تعریفى که امروز براى جامعهشناسى علمى مىشود دستبرداریم. چنین تعارضى از سخنان آقایان احساس گردید.
دکتر حاضرى: اینکه به چه چیزى جامعهشناسى گفته مىشود و یا ملاک بنیانگذارى آن چیست در واقع، یک بحث قطعیتیافته نیست و تا حدى قراردادى مىباشد. اگر ملاک بنیانگذارى این باشد که دانشمندان براساس روشى که در هر علمى معتبر شناخته مىشود، بحثى کرده باشند و حد و دامنهاى نیز مشخص نکرده باشیم - تنها در همین مقدار، که علایمى از یک بحث روشمند متناسب با قواعد امروزى موجود باشد، مىتوان گفت که هر علمى از همانجا شروع شده است که بتوان ردپایى از این نوع بحثها را در آن یافت. این ملاک بى وجه هم نیست و بسیارى این اساس را پذیرفتهاند. گاهى هم بیش از روش، موضوع و حوزه بحث را به عنوان شرط در نظر مىگیرند و آن را به عنوان یک ملاک قرار مىدهند; یعنى اگر موضوع و شرط روشمند بودن با هم تلفیق شده باشند و دانشمندى در آن زمینه بحث کرده باشد، مىتواند به عنوان یک ملاک محسوب گردد. با این دو شرط مىتوان افرادى از پیشینیان را یافت که حتى پیش از پیدایشرسمىعلمجامعهشناسىچنینکارىکردهاند.
گاهى نیز ملاک و مقیاس بیش از آن چیزى است که ذکر شد; هم روش، هم قلمرو و موضوع هم احساس اعلام استقلال از سایر علومى که تاکنون شناخته شده است و هم تمایز خودآگاهانه نسبتبه آن. اگر این موارد با هم در نظر گرفته شود - که البته لزومى ندارد همه با هم به عنوان یک مبنا در نظر گرفته شود - شرایطى پیش مىآید که همانگونه که گفته شد، دیگر نمىتوان به کارى مانند کار ابنخلدون جامعهشناسى اطلاق کرد، بلکه مطالعات تحلیل تاریخى است که ابنخلدون با نقادى نسبتبه روشهاى تاریخ توصیفى قبل از خود انجام داده و آنها را اصلاح کرده است. اما امروزه که دقت مىکنیم آنها را مطابق روش قواعد جامعهشناسى مىیابیم و در حوزههایى وارد شده است که امروزه جزو جامعهشناسى و حتى جامعهشناسى دین است. بر این مطلب نمىتوان جدال کرد، بلکه باید با تفاهم و اعتبار یک بنیانگذارى را پذیرفت، اما در همین مقدار که ما قطعا در این نوع مطالعات لازم استبه پیشینه این اندیشه درحوزه فرهنگ و معارف خود توجه کنیم، صرفنظرازاینکهآنرابهعنوانیکبنیانگذار بپذیریم یا نپذیریم، ضرورت فرهنگشناسانه دارد و هویت فرهنگىهرجامعهاىدر اینرویکردشناختهمىشود.
اما به عنوان اشاره به سخنان جناب آقاى دکتر توکل، باید گفت: نگاه به جامعهشناسى دین به عنوان شاخهاى از جامعهشناسى معرفتى یک رویکرد در حوزه مطالعات جامعهشناختى است; یعنى در جامعهشناسى، اساسا یک رویکرد این است که به مساله اجتماع و مناسبات اجتماعى از منشا اندیشه و بازتاب و تاثیر بحثهاى اندیشهاى در بقیه قلمروها و مناسبات اجتماعى نگاه کنیم. این رویکرد مهمى در جامعهشناسى است. از این زاویه، هر نوع بحث جامعهشناسى منشا معرفتشناسانه دارد. اما خود آقاى دکتر توکل بیشتر اطلاع دارند که این رویکرد، رویکرد انحصارى و مسلط جامعهشناختى نیست، رویکردهاى دیگرى نیز وجود دارد; مانند رویکرد کارکردگرایانه (Fanctionalism) و رویکرد ساختگرایانه (Structuralism) که لزوما آنها را به عنوان مناسبات حیات اجتماعى دین و روابط اجزاى ساختمانهاى اجتماعى بر اساس یک تبعیت طولى از بحث اندیشه و معرفتشناسى دنبال نمىکنند. قطعا با نگرشى که آقاى دکتر توکل اشارهکردند، جامعهشناسى دین شاخهاى از جامعه شناسى معرفت تلقى مىشود، ولى شاید در درون رویکردهاى دیگرى که اشاره شد این رابطه برقرار نباشد.
پارسانیا: به عنوان جمعبندى، مىتوان گفت: جناب آقاى دکتر تقىزاده فرمودند: جامعهشناسى دینى داریم، با حفظ همین ضوابطى که جامعهشناسى به عنوان یک علم دارد. جناب آقاى دکتر حاضرى نیز در این نظر با ایشان توافق دارند، با این تفاوت که این ضوابط را قراردادى مىدانند; یعنى اگر بخواهیم قلمرو یک علم را به صرف موضوعات آن در نظر بگیریم و روشمند بودن آن را نیز لحاظ کنیم این با سخن آقاى دکتر تقى زاده توافق پیدا مىکند. البته اگر قید دیگرى اضافه کنیم شاید نتوانیم بگوییم که ابن خلدون یا سایر پیشینیان نیز جامعهشناس دین بودند و آن قید احساس جدابودن آن است که البته این قید صرفا قراردادى است. آقاى دکتر رجب زاده بر این مساله تاکید داشتند که اگر بخواهیم جامعهشناسى هزارهها یا سدههاى پیشین را به عنوانجامعهشناسىبنامیمباید براى جامعهشناسى به عنوان یک علم هویتى ایدئولوژیک قایل باشیم وگرنه شاید تفاوت سخنان آنان با آنچه که جامعهشناسى دینموجودمىگوید تفاوتى باشد که اگوست کنتبین علم و پیشینه آن مطرح مىکند، مگر مواردى که در برخى جاها وجود دارد. اگر چنین استنباطى درست است لطفا توضیح دهید.
دکتر رجبزاده: هنگامى که از بیرون به جامعهشناسى نگاه مىکنیم جامعهشناسى بر مفروضاتى تکیه دارد که مسلم گرفته شده است. مىتوان تصور نمود که با تغییر این مفروضات، که اصول جامعهشناسى منطقا از آن اخذ مىشود، یک جامعهشناسى معین هم تغییر کند. همچنین مىتوان پذیرفت که با وجود مفروضات، زمینهاى متفاوت با جامعهشناسىهاى متفاوت و در نتیجه، جامعهشناسىهاى دینى متفاوت خواهیم داشت که جامعهشناسى دینى نوعى جامعهشناسى است که مفروضات زمینهاى آن را اصول ماخوذ از این دین معین تشکیل مىدهد. از همین زاویه است که در جامعهشناسى نیز از مکاتب گوناگون مانند کارکردگرایى و نظایر آن یاد مىشود. در این حالت، جامعهشناسى دینى، خود یک دیدگاه محسوب مىشود که در همه زمینهها از جمله دین بیانخاص خود را دارد وبهجامعهشناسىدینمحدودنمىشود.
از سوى دیگر، با توجه به تعدد ادیان و تعدد مبانى اعتقادى آنها نیز جامعهشناسىهاى دینى متعددى خواهیم داشت; مانند جامعهشناسى اسلامى و جامعهشناسى مسیحى. در این تلقى از جامعهشناسى، وجه مشترک جامعهشناسىهاى گوناگون موضوع آنها امرى اجتماعى (social) است. با همین نگاه، با توجه به ریشه مفروضات زمینهاى در یک جهانبینى و پیوند آن با ارزشها، جامعهشناسى نیز به عنوان یک ایدئولوژى شناختهمىشود کهضمنشناخت واقعیتاز منظرى خاص، راهبردهاى عملى معینى نیز ارائه مىکند.
کسانى که درباره تاریخ جامعهشناسى قلم زداهاند، کسانى که کل تاریخ اندیشه اجتماعى را جامع شناسى دانستهاند چنین تلقىاى داشتهاند.اما کسانىکهجامعهشناسىرابهعنوانیکعلمواحدتلقى مىکنندو مىگویند براساس روشمندبودن و نهادى شدنمىتوانگفتکه چنینعلمى شکل گرفتهاست، زوایه دیدى متفاوت با این دارند. از این دیدگاه مىتوانیم جامعهشناسى دیناى داشته باشیم که موضوعآندین و باامر اجتماعى درارتباط باشد و با روشیاروشهاىمشخصىموردبررسىقرارمىگیرد.
اگر بخواهیم از لحاظ تاریخى براى جامعهشناسى دین سابقهاى قایل شویم از نظر دیدگاهى که معتقد به جامعهشناسىهاى متعدد است و جامعهشناسى را فقط با بحث پیرامون امر اجتماعى مىشناسد، باید هرگونه بحث عقلى و گاه مطلب نقلى در مورد امر اجتماعى را جامعهشناسى تلقى نماییم و سابقه آن را به سابقه حیات اجتماعى بازگردانیم، در حالى که اگر بخواهیم جامعهشناسى را تا این حد اعتبارى بدانیم و زمان پیدایش آن را هر زمانى که مىخواهیم، قرار دهیم، در این صورت، هیچ اساسى پا بر جا نخواهد ماند و جامعهشناسى به هر نوع اعتقاد در مورد امر اجتماعى تقلیل خواهد یافت. اما اگر دیدگاه دوم را بپذیریم، در این صورت، در مورد اندیشههاى اجتماعى قبل از شکلگیرى جامعهشناسى، مىتوان گفت که هرچند این علم پیشینههایى دارد، اما این پیشینهها زمانى کشف شد که چیزى به نام جامعهشناسى شکل گرفت. بر این اساس، اگر ابنخلدون و بیرونى را جامعهشناس مىدانیم، این در واقع، احیاى گذشته در پرتو حال است که در بسیارى از حوزههاى دیگر نیز چنین کارى انجام مىشود; مثلاوقتىمفهوم «ملیت» مطرحمىشودهر قومىبراىخودبه دنبال سابقه هویت ملى مىگردد.
اما اگر شرط سومى را در نظر بگیریم - که آقاى دکتر حاضرى به بیان دیگرى به آن اشاره کردند - که هرگاه رشتهاى علمى را مشخص مىکنیم، دست کم، از لحاظ آموزشى و تعلیمى، باید تداوم داشته باشد تا بتوان آن را به عنوان یک گرایش شناخت، بسیارى از علوم سابقه تاسیس چندان دورى ندارند و زمان تاسیس آنها از هنگامى است که در میان متفکران نهادى شدهاند و مىتوان استقلال آنها را از سایر حوزهها به رسمیتشناخت. بر این اساس، باید همان نظر را پذیرفت که علمى تحت عنوان «جامعهشناسى دین» فقط در عصر جدید شکل گرفته است، در حالى که در گذشته هم جامعهشناسى بدون وجود علم جامعهشناسى انجام شده است و این مانعى براى استفاده از مباحث گذشتگان و طرح دیدگاههاى جدید نیست; زیرا استفاده از نظرات گذشته در بستر جدید ممکن است موجب تحولى در آن علم شود.
دکتر توکل: مطلبى که وجود دارد این است که آیا جامعهشناسى مانند دیگر شاخههاى علوم انسانى ایدئولوژیک استیا نه؟ باید تلاش جامعهشناسى را تلاشى براى فائق آمدن بر فشارهاى ایدئولوژیک در کار تحقیق دانست; اما اگر خودش غیر ایدئولوژیک نیست، بحثهایى که در آن مطرح مىشود، نمىتواند جهتگیرىهاى غیر ایدئولوژیک داشته باشد. از سوى دیگر، جامعهشناسى تا آنجا جامعهشناسى خوانده مىشود که تلاش کند تا مىتواند از تاثیرات ایدئولوژیک بر کار خود بکاهد. در نتیجه، از جمله کارهاى جامعهشناسى دین این است که خود را از شائبههاى ایدئولوژیک خلاص کند.
به بیان دیگر، کار جامعهشناسى دین این است که تا آنجا که مىتواند بىطرفانه به واقعیتها و مسائل حوزه دین بپردازد، نه اینکه درستخودش را در آغوش نگاه ایدئولوژیک به مقوله دین بگذارد. اگر قرار باشد که جامعهشناسى دین را در حوزه ایدئولوژى بدانیم ممکن است ما را به بحثخود دین و دیدن مقولات دینى از دریچه خود دیننزدیکتر کند. ما اگر مقولات دینى را در منظر و دریچه فلسفه دین ببینیم، این همان دینشناسى است. اگر واقعیتهاى دین را از روزنه حوزه دیگرى - یعنى جامعهشناسى - ببینیم، این همان جامعهشناسى دین است - که سعى مىکند کمتر عناصر ایدئولوژیک را در خود بپذیرد; یعنى از موضعى بیرونى به این قضیه نگاه مىکند.
پارسانیا: با توجه به این که پیشینه جامعهشناسى تا پیش از زمان افلاطون گسترش داده شد، براى جامعهشناسى دین به معناىعلمىاش دقیقاروش خاصى معین گردید که تا مقدارى - که البته اگر این ضوابط از قبل هم وجود داشته باشد - مىتوان آن را جامعهشناسى دانست. وارد حوزه بعدى شویم:
مطلب بعدى این است که فرق جامعهشناسى دین - به معناى رایج، که یکى از حوزههاى جامعهشناسى مىباشد - با جامعهشناسى دینى، که هویتى ایدئولوژیک یا روشمندانه دارد، چیست؟ آیا اصولا بین این دو فرقى وجود دارد یا نه؟ زیرا ممکن است گفته شود که جامعهشناسى دین به عنوان یک علم همان است که نه دینى باشد و نه غیر دینى یا یک انسان متدین ممکن استبگوید: جامعهشناسى دینى علم است و جامعهشناسى غیر دینى علم نیست. بهطور کلى، تفاوت جامعهشناسى دینى و جامعهشناسى دین،که یکى از حوزههاى جامعهشناسى معرفت است، در چیست؟ به نظر مىرسد که این سؤال جاذبهفراوانى هم براى جامعه ما و هم براى حوزه علمیهدارد; بعضى از محققانى که در حوزه وجود دارند، چنین ادعایى دارند که مىخواهند جامعهشناسى دینى داشته باشند. اگر چیزى به نام جامعهشناسى اسلامى یا دینى درستشود جامعهشناسى دین جامعهشناسى دینى دین خواهد شد. آیا واقعا چنین چیزى شدنى است؟
دکتر تقىزاده: به نظر مىرسد براى فهم معناى «دین» لازم است ابتدا تلقى عرفى از این واژه را ملاک قرار دهیم و سپس در آن دقت نماییم تا مفهوم آن بیشتر روشن گردد. وقتى عرف به کسى «متدین» مىگوید مقصودش چیست؟ وقتى به کسى «دیندار» مىگوییم منظورمان چیست؟ مقصود این است که او علاوه بر عقیده راسخ، به اعمال و دستورات و فرامین و آیینهاى دینى ممارست دارد و آنها را به طور مداوم عمل مىکند. حال وقتى مىگوییم فلان جامعه، مذهبى است مقصود این است که به اعمال، مناسک و آیینهاى مذهبى در آن جامعه به طور جمعى ممارست مىشود و مردم آن جامعه نسبتبه آن فرامین مقید و حساساند. (غربىها هم وقتى از جامعهاى با عنوان traditional تعبیر مىکنند مقصودشان این است که سنتها و رسوم گذشته در آن جامعه رواج جمعى داشته است و دارد.) آنتونى پارسونز سفیر انگلستان در رژیم گذشته - در آخرین مصاحبه منتشره خود به همین مطلب تصریح داشت که جامعه ایرانى بسیار مذهبى و سنتى (religiousandtraditional) است; یعنى به آداب و رسوم خود بسیار پاىبند است.
با این حساب، مىتوان گفت که جامعهشناسى دین علمى است که مظاهر جمعى دین، اعمال و رفتارهایى را که عرف بدانها نام دینى داده است، بررسى مىکند; مانند نمازگزاردن، روزه گرفتن شمع روشن کردن. ابتدا آنها را توصیف، نقل و بازگو مىکند، گزارش مىدهد و سپس سعى مىکند چرایى آن را توضیح دهد. اگر کارى در جامعهاى رواج پیدا کرد (مانند کارى که اخیرا در پاکستان رایج و مرسوم گردیده است که در تشهد نمازهایشان مىگویند: اشهد ان علیا ولى الله) جامعهشناس باید کاوش کند و علت آن را بیابد; ابتدا بگوید چه چیزى هست و چه چیزى نیست (به چه چیزهایى ممارست مىشود)، سپس توضیح دهد که چرا این اعمال پدیدار مىگردد و درصدد تفسیر آنها برمىآید.
پس یک نکته مهم در اینجا این است که فهم عرفى و عمل عامه درباره امر یا امورى همواره با آنچه که متون دینى درباره آن امر بیان داشته است همانندى تامى ندارد. گاهى متن دینى آن رسم دینى رایج همانند قمهزدن را تخطئه و نهى مىکند، ولى در عین حال، عرف بدون توجه به بیان دینى، آن را تمرین مىکند. در چنین مواردى، جامعهشناسى به لحاظ حرفهاش موضعى خنثى اتخاذ مىکند و به جامعهشناسى آن رسم دینى معمول در جامعه مىپردازد. ولى او در عین حال، به لحاظ دیانت و التفاتش به متون دینى موضعى انتقادى اتخاذ مىکند و به نقد و اصلاح و تغییر رسم دینى موجود مىپردازد.
عرف نوعا تلقى و دید مسامحى دارد، ولى متون دینى بیان دقیقتر و روشنترى ابراز مىدارد.عرف احتمالا نماز، روزه، حج، شمع روشن کردن، قمهزدن و مانند آنها را امور دینى مىداند، در حالى که با مراجعه به متون دینى معلوم مىشود که شمع روشن کردن، قمه زدن و مانند آنها اصلا دینى نیست; یعنى ریشه در متن دینى ندارد، اگرچه تلقى و فهم عامیانه بر آن است که اینگونه اعمال دینى مىباشد و از احساسات دینى جمع و جامعه ناشى شده است. همچنین عرف کاسبى کردن، درس خواندن، درس دادن و امثال آنها را، حتى اگر به صورت جمعى هم ممارستشود امر دینى نمىداند، در حالى که طبق متون دینى، این امور را هنگامى که محتوا به خود مىگیرد (و به قصد قربت انجام مىشود امور دینى و عبادت مىداند. در چنین مواردى جامعهشناس باید در عین اینکه به لوازم و اقتضاهاى حرفهاش پاىبندبوده و موضعى خنثى و بىطرف در توصیف و گزارشگرى اتخاذ کند و به جامعه شناسى آن رسم دینى رایج در جامعه بپردازد او در عین حال، به لحاظ دیانت و التقاتش به اسناد و منابع دینى، موضعى انتقادى اتخاذ مىکند و به نقد و اصلاح و تغییر آن رسم دینى موجود مىپردازد.
عکس این قضیه هم صادق است; یعنى ممکن است در جامعهاى مقدس و دینى تلقى شود، در حالى که ریشهاى در اسناد دینى نداشته باشد و ممکن است امرى ریشه در متون دینى داشته باشد، ولى عرف آن را باور نداشته باشد و بدانممارست نکند; مثلا، عقیده عینیتسیاست و دیانت ریشه در آموزههاى دینى دارد، اماجامعهآنرا نمىپذیرد، ولى تلقى معى نوعاسیاست رااز دیانت تفکیکمىکند و مذهبرا جداىازسیاستمىداند.
در این موارد، جامعهشناس به لحاظ حرفهاش موضعى محافظهکارانه اتخاذ مىکند و به توصیف و تفسیر و توضیح جامعهشناسانه فهم عرفى و عامیانه مزبور مىپردازد، ولى به لحاظ رسالت علمى و دینىاش به بازسازى و اصلاح و تغییر دیدگاه مزبور مىپردازد و موضعى انتقادى، رادیکال و انقلابى اتخاذ مىکند.
پس سرانجام، به دو نوع جامعهشناسى دین مىرسیم. یکى محافظهکار که وضع دینى موجود را شرح و گزارشگرى و تفسیر مىکند و دیگرى منتقد و اصلاحگر که به دنبال تغییر وضع دینى موجود در جهت تحقق آموزههاى دینىاست.
پارسانیا: در اصطلاح آقاى دکتر تقىزاده، جامعه شناسىدیننگاهعرفمردماستوجامعهشناسىدینى نگاه به متون دینى و تحلیل تفاوت این دو است.
دکتر توکل: به صرف جعل قرارداد، نمىتوان کسى را تخطئه کرد. ممکن است کسى جامعهشناسى دینى یا جامعهشناسى دین را به گونه دیگرى تعریف کند، ولى آنچه عموم مردم (علمى) از جامعهشناسى اسلامى (و جامعهشناسى دینى که درآن لفظ «دینى» صفتى براى جامعهشناسى است) مىفهمند این است که فرد نه تنها وقایع اسلامى و دینى را از نابترین اندیشهها تا روزمرهترین قضایا بررسى کند، بلکه آن را با حمایت و جانبدارى از دین هماهنگ کند و جامعهشناسى جانبدارانه دینى داشته باشد. لذا، در فرنگى به آن IslamicSociology , یا Apolegetic ,MarxismSociology , HindooSociology گفته مىشود; زیرا اینها حالت دفاع دارند، دفاع از آنچه که در دین بدان عمل مىشود یا بدان فکر و اندیشه مىشود، مگر آنکه کسى جامعهشناسى دینى را به معناى دیگرى تعبیر کند یا بگوید منظور من از جامعهشناسى دینى این است که متن اسلام را بگیریم و عادات مردم را کنار بگذاریم. چنین تعریفى اشکالى ندارد. اما وقتى مىگوییم جامعهشناسى دینى یعنى جامعهشناسى مدافعانه و آنچه که «اسلام» نامیده مىشود و آنچه را هم که عموم از اسلام مىفهمند جزو آن استیعنى هم سینهزنى عوام و هم تفکرات علامه طباطبائى هر دو «اسلام» است.
دکتر تقىزاده: پس فرق این دو در چیست؟
دکتر توکل: فرق آنها در این است که جامعهشناسى دین یعنى بىطرفانه و صرفا جامعهشناسانه برخورد کردن با مسائل جامعه اسلامى; مثلا قمهزنى را یکى از کارهایى بدانیم که براى انحراف و خودآزارى مردم درستشده است. در این صورت، جامعهشناسى اسلام یک کار جامعه شناسانه و شاخهاى از جامعهشناسى خواهد بود، ولى در جامعهشناسى دینى هرچه را از جامعهاى دینى دیدیم،مىپسندیم و توجیهمىکنیم. این همان برداشتى استکهعمومازمسائلدارند.اگرکسى برداشت دیگرى از مفهوم جامعهشناسى دینى داشته باشد باید آن را به شکل دیگرى تعریف کند.
پارسانیا: آقاى دکتر توکل تعریف دیگرى براى جامعهشناسى دینى ارائه دادند.
دکتر توکل: یک نکته به تعریف جناب آقاى تقىزاده اضافه شد و آن اینکه ایشان گفتند: جامعهشناسى دین آن است که به عرف دینى نگاه کند و وقایع و حوادث روزمره اسلامى را مورد بررسى قرار دهد، اما به تعبیر بنده، اینها جزو جامعهشناسى دین است، به اضافه آنچه که ایشان جزو جامعهشناسى اسلام ذکرکردند، ولى هر دو به عنوان همدردى اسلامى تلقى مىشود.
پارسانیا: جامعهشناسى اسلامى، جامعهشناسىطرفدارانه است. آیا این طرفدارىها محدود به مطالعه است؟
یکى از حضار: یک جامعهشناس از قواعدى که در جامعهشناسى تبیین شده و مورد توافق قرار گرفته است، پیروى مىکند و نمونهسازى مىکند. اما پیش از نمونهسازى، باید مواد خامى به عنوان مطالعات عینى در اختیار داشته باشد تا آنها را باهم پیوند بزند و نظریه را مطرح سازد. اگر از دیدگاه عمومى به قضیه بنگرد یک منبع جدید معرفتى است که ابعاد هستىشناسانه انسانى و اجتماعى را در اختیار او گذاشته است، ولى اگر به منبع وحى اعتقاد نداشته باشد اصول معرفتى را در برنخواهد داشت; مثلا، اینکه ما بخواهیم جامعهشناسىدینى داشته باشیم بدین معناست که در علتیابىبعضى از رخدادهاى دینى در جامعه (مانند فطرت) بگوییم شکلگیرى دین در فلان جوامع تحت تاثیر بیدار بودن فطرت و مردم آن جامعه است. اما اگر چیزى به نام «فطرت» را در وجود انسان به رسمیت نشناسیم، چون منبعى نداشتهایم که این اصطلاح را در اختیار ما بگذارد، ترس، خرافه و مانند آنها را در پیدایش نهاد دین (اگر دین را نهاد بدانیم) در نظر مىگیریم و ریشهیابى خود را بدینجا ختم مىنماییم، در صورتى که اگر فطرت را در نظر بگیریم مساله به شکل دیگرى تغییر مىکند و آن را به سوى دیگرى هدایت مىنماید.
دکتر توکل: کارى که شما گفتید کار خوبى است، ولى هر کار خوبى جامعهشناسى نیست. اصلا چه کسى مىتواند ادعا کند که جامعهشناسى تنها راه درست تبیین است تا بگوییم براى تبیین خوب باید فلان شرط را هم لحاظ کرد و سپس آن را جامعهشناسى خوب دانست؟ جامعهشناسى دین لزوما وحى و فطرت را نفى نمىکند. در جامعهشناسى دین دو نگرش عمده وجود دارد:
یکى از آنها مىگوید: رفتارهاى دینى مردم هم تحت تاثیر آموزشهاى دینى است و هم تحت تاثیر ساختارها و مسائل سیاسى، اقتصادى و مانند آنها. در کنار این مساله، مىپذیرد که منبع و منشا فکر دینى قضیهاى ماورایى است; یعنى مىپذیرد که جامعه و فکر اجتماعى هم سرچشمه معرفتاند. در عین حال، معرفتسرچشمه دیگرى فراتر از اینها دارد که تا خدا ادامه پیدا مىکند.
اگر جامعهشناسى را با این نگرش بپذیریم لزومى ندارد که به آن پسوند «اسلامى»، «مسیحى» و مانند آن بدهیم; زیرا اگر پذیرفته شود که اصل معرفت اسلامى الزاما تحت تعیینهاى جامعهشناختى شکل نگرفته است، در نتیجه، جامعهشناسى دین با وحى، فطرت، الهام، شهود و مانند آنها، هیچ کارى نخواهد داشت تا بگوییم مىخواهیم وحى، که در اسلام وارد شده است، با افزودن پسوند«اسلامى»بهجامعهشناسىحفظشود.
نگرش دیگر این است که هر چیزى که در دین مطرح استبه ناچار، ساخته و پرداخته واقعیتهاى اجتماعى است. در این صورت، اصلا چنین جامعهشناسىاى کارساز و مفید نخواهد بود و مورد پذیرش دین نمىباشد، چه رسد به اینکه بخواهیم آن را بپذیریم، سپس پسوندى هم به آن اضافه کنیم که با اصلاش در تضاد است.
تعریف جامعهشناسى مشخص است. در تبیین على جامعهشناسى، بحث «فطرت» وجود ندارد. اگر بخواهید بحث «فطرت» را در زنجیره تبیین وارد کنید جامعهشناسى، به آن شکل که مورد فهم دیگران است، نخواهید داشت و با آنچه که کنت، دورکیم و وبر گفتهاند، متفاوت خواهد بود; چیزى خواهد بود که در زنجیره علىاش، فطرت و قدرت خداوند هم وجود داشته باشد. چنین تعریفى از جامعهشناسى اشکالى ندارد. هر کس مىتواند ازآن تعریفى داشته باشد، ولى این جامعهشناسى با آنچه که دیگران مىفهمند یا از غرب گرفته مىشود تفاوت خواهد داشت; زیرا جامعهشناسى را ما درست نکردهایم، بلکه مرادمان از جامعهشناسىاى که در کشورمان تدریس مىشود علمى است که در غرب مطرح مىباشد و براى خود اصول و روشهاى مشخصى دارد. اگر روش آنها را قبول نداریم چرا هر مساله را به صورت جامعهشناختى تبیین کنیم؟ آن را به صورت فطرى تبیین مىکنیم. اصلاچهلزومىداردکههرچیزىتبیینجامعهشناختى داشته و جامعهشناسى ملاک صدقهرچیزىباشد؟
دکتر تقىزاده: همانطور که فرمودید، مساله را به صورت جامعهشناختى تبیین مىکنیم، اما تبیین جامعهشناسانه قادر نیستبه همه سؤالات ما در باره پدیدههاى اجتماعى سخن بگوید توضیح دهد. این که شما مىفرمایید بنیادهاى جامعهشناسى، وحى و خدا را قبول دارد هنوز در جایى ندیدهایم. جامعهشناسى بر پیشفرضهایى قرار داده شده است که «خدا» را جزو ذهنیت جمعى و از فراوردههاى ذهن جمعى مىداند. ما تبیین جامعهشناسانه را مىپذیریم، ولى این روش تنها مىتواند بخشى از ابعاد امور اجتماعى را تبیین کند، اما چرا منشا آن را مورد سؤال قرار مىدهد؟مثلا، از منظر مردم شناسى، کار دورکیم (صور ابتدایى زندگى دینى); از منظر روانشناسى توتم و تابوى فروید; از منظر جامعهشناختى، دیدگاههاى کارل مارکس و ماکس وبر را که ملاحظه کنید. مىبینید که اصلىترین بحث آنها «خاستگاه» و «منشا» دین است. وقتى جامعهشناس میان اقوامبدوى استرالیایى پا مىگذارد و آنها را مشغول مراسم قومى و قبیلگى مىبیند، چرا ابتداء مىگوید توتمپرستى منشا دین است؟ از کجا به این نتیجه رسیده است؟
پارسانیا: آقاى تقىزاده مىپذیرند که بعضى از جامعهشناسىها همانگونه است که آقاى دکتر توکل مىگویند، اما الزاما همه اینچنین نیستند.
دکتر توکل: اگر بنا باشد شما بگویید که در جامعهشناسى دین همه متفقالقولاند که منشا معرفت دینى هم حتبازىهاى اجتماعى شکل مىگیرد و جامعهشناسى مساوى با آن است اصلا این جامعهشناسى دینى در کنار اسلام قابل بحث و طرح نیست. اما قوىترین افرادى که در جامعهشناسى دین بحث کردهاند هگل، تروئلش، مارتین پوپر، ماکس شلر و ماکس وبر مىباشند که نظرات دورکیم را قبول ندارند. جامعهشناسى فرانسه از ریشه با دین و حتى فلسفه مخالفت کرده است. جامعهشناسى فرانسه، که با کنتشکل گرفته است، مىگوید دوره علم، فکر فلسفه و فکر دینى را از شکل انداخته است. تا امروز هم نظریههاى جامعهشناسىدینفرانسهکهمساوىباجامعهشناسى شناختهشدهدرایران است - مساوىباجامعهشناسى دین بوده است. در نتیجه، جامعهشناسى دین هم با جامعهشناسى دورکیم مساوى خواهد بود.
اگر جامعهشناسى دین را مساوى با جامعهشناسى دورکیم و پیروان او بدانیم من هم با; سخن آقاى تقىزاده هم نظر هستم.
دکتر حاضرى: تصور مىکنم ما مىتوانیم سه برداشت را مطرح کنیم:
یکى اینکه جامعهشناسى دین کارش تحلیل اجتماعى دین است; یعنى همان بحث جامعهشناسى دورکیم. فرض این نظر بر این است که دین منشا ماورایى ندارد و به عنوان یک واقعیت اجتماعى، به دنبال تحلیل نقش و ضرورتهاى تاریخى و اجتماعى پیدایش دین است و صبیعتا موضع الحادى نسبتبه اصل دین دارد. طبیعى است که اگر به جامعهشناسى از این زوایه بنگریم جامعهشناسى اسلامى معنایى نخواهد داشت و این علم چیز مطلوبى، که بخواهیم آن را به لباس خودى در آوریم، نخواهد بود. اما این همه جامعهشناسى دین و همه برداشت ما از دین نیست.
دوم آنکه بحث مربوط به ماهیت دین و صحت و سقم آن را از قلمرو جامعهشناسى خارج کنیم. معتقدان به این نظر مىگویند که ما درباره این مطلب بحث نمىکنیم. این موضوع نه دین را نفى مىکند و نه آن را اثبات مىنماید. لذا، بحثهاى خود را از آنجا شروع نمىکنند و تحلیل کارکرد اجتماعى دین را، صرف نظر از ماهیت آن، مورد بحث قرار دهند. (اینکه آیا در حوزه و قلمرو کلامىبحث، دین ماهیتى اصیل و حقیقى دارد یا ندارد مورد بررسى آنها نیست.) اما آنچه را که در جوامع موجود است (دین عرفى یا دین نخبه ادیان) مورد مداقه قرار مىدهد که کارکرد اجتماعى آن چیست، در مناسبات اجتماعى چگونه عمل مىکند و چه حضور و تاثیرى دارد.
و سوم آنکه ما ابتدا در حوزه بحث کلامى درباره اثبات یا نفى دین وارد شویم ( که بدان teology گفته مىشود.) در این باره بحثشده و اصل حقانیت دین یا دین بخصوصى به نام «اسلام» را پذیرفتهایم. اما این هم جامعهشناسى نیست. سپس وقتى صحت این جهانبینى را در مقابلدیگر جهانبینىهایى که وجود دارد، پذیرفتیم - استدلال و برهان آن هم تابع قواعد خودش مىباشد، نه تابع قواعد جامعهشناسى - آنگاه این جهانبینى را براى خود مبنایى براى شناخت جهان قرار مىدهیم.
در اینجا، دو کار مىتوان انجام داد: یا علم جامعهشناسى را آنچنان غیر ایدئولوژیک بشناسیم که حاضر باشیم از هیئت موجودش به عنوان ابزارى براى رسیدن به اهداف اسلام استفاده کنیم که این «جامعهشناسى اسلامى» خواهد بود; یعنى ما که به جهانبینى اسلامى معتقد مىشویم در واقع، این ابزار غیر ایدئولوژیک را در خدمت ایدئولوژى خود گرفتهایم. و یا آنکه این را نپذیریم و با پذیرش تفکر اسلامى دنبال شناخت جامعه باشیم و هر مقدار ازتجارب دیگران و علم جامعهشناسى که براى ما قابل استفاده است، بگیریم و مابقى را رها کنیم، یا اصلا طبق نظر خودمان، روشهایى براى شناخت جامعه بنا کنیم. به این معنى، ما جامعه را بر اساس جهانبینى اسلامى مورد شناسایى قرار دادهایم که چون اصطلاح جامعهشناسى، در دنیاى بیرون تعریف خاص خود را پیدا کرده است، حتى مىتوانیم نام «جامعهشناسى» را هم بدان اطلاق نکنیم; آن را «علم الاجتماع اسلامى» بدانیم.
این بدان معناست که ما از پیش، موضع ایدئولوژیک خود را بر صحت این ایدئولوژى و عمل بر مبناى راهنمایى این ایدئولوژى انتخاب کردهایم و براساس آن، به سراغ شناخت اجتماع رفتهایم. در این صورت، این علم به ما چشماندازى مىدهد که نه فقط با آن جامعه اسلامى را بشناسیم، بلکه مىتوانیم سایر مذاهب و دیگر جوامع را هم مورد مطالعه قرار دهیم.
بنابراین، ما در سه قلمرو مىتوانیم به این مساله نگاه کنیم، حوزههاى استدلالى بحثهاى ما هم جاهاى خاص خود را خواهد داشت، انتخابات خود را در آن قلمروها انجام مىدهیم و براساسآن، این پیشینه متفاوت رادرآنسهقلمروخواهیمداشت.
پارسانیا: تصور مىکنم جناب آقاى دکتر حاضرى نسبتبه موضعى که جناب آقاى دکتر توکل اتخاذ کردند توضیحى وافى بیان کردند. جامعهشناسى علمى دو شاخه مىتواند داشته باشد: نظریههایى را ارائه مىکند که براى دین قابل تحمل نباشد، نظریههاى بى طرف ارائه دهد که شاید براى دین قابل تحمل باشد و شاید نباشد که این هر دو ابزارهاى روشمند خود را خواهد داشت. اما جامعهشناسى دین یا جامعهشناسى اسلامى طرفدارانه با دین برخورد مىکند; یا برخى از اصول موضوعه خود را به نام «وحى» از دین مىگیرد یا قواعدى در دین وارد مىکند و حوزه گستردهاى را ایجاد مىنماید. اگر ما بخواهیم سخنان متدینان و یا عبارات متون مقدس را در باره سنن اجتماعى جزو جامعهشناسى بدانیم باید نوعى نگاه ایدئولوژیک به جامعهشناسى بیندازیم - یعنى باید جامعهشناسى را مبتنى بر برخى از اصول فلسفى و متافیزیکى سازمان بخشیم که آن اصول خود هویت علمى به معناى آزمونپذیر ندارند - در حالى که جامعهشناسى کلاسیک با چارچوبهاى آن را نمىتوانیم تا آنجا گسترش دهیم. آیا اگر بخواهیم جامعهشناسى دینى نوعى هویت ایدئولوژیک پیدا کند ممکن است؟
دکتر رجبزاده: در مباحثى که طرح شد، هر دو تعبیر از جامعهشناسى وجود داشت. موضع آقاى دکتر تقىزاده همان موضع ایدئولوژیک است که باید متن را بررسى کرد و بر آن اساس، از رفتار دینى عامه مردم انتقاد نمود، در حالى که آقاى دکتر توکل به تلاش جامعهشناسى دین در دور شدن از موضع ایدئولوژیک و فشارهایى از این نوع بود. البته اتخاذ این دو دید ریشههاى جامعهشناسانه دارد; یعنى خود جامعهشناسى جامعهشناسى هم به همین مساله مىپردازد که چرا برخى موضعى را انتخاب مىکنند و موضعى دیگر را رها مىسازند. گذشته از آن، انتخاب هر یک از این دو دید نیز محاسنومعایبىدارد.اگرجامعهشناسىراایدئولوژیک تلقى کنیم و پیشفرضهاى هستىشناسانهاش را از اسلام اخذ نماییم، با توجه به اینکه فرضیههاى حاصل از این مفروضات باید تن به آزمونتجربى و بیرونى دهند، براى دین اسلام تبعاتى در بردارد; زیرا آنچه را که فرد معتقد به دین یقینى و غیر قابل چونوچرامىداندبهمرتبه گمان و حدس فرونشانده و داورى درباره آن را به تجربه سپرده است; چرا که قاعده اصلى دانش علمى این است. و اگر به فرض، نظریات منتج از فروض هستىشناسانه در آزمون تجربى تایید نشود فرد معتقد، که آن را مستقل و مستند به وحى تلقى کرده بود، باید چه کند؟ در این صورت، فرضهستىشناسانه آنهم زیر سؤال مىرود; چون نتایج آن زیر سؤال رفته است. این در حالى است که تدوین یک جامعهشناسى دینى یا اسلامى به دلیل استقلالى که از غرب در پیش گرفتهایم، رضایتخاطرى در ذهن ما ایجاد مىکند. اما باید سؤال کرد که رضایتخاطر به چه قیمتى؟
دکتر تقىزاده: اگر غربىها محیطى مختلط براى توصیف وتوضیح گرایشاتجنسى زن و مرد ایجاد کردند وما این کار را نکردیم آیا مىتوان این را اتخاذ موضعى دیگر - یعنى موضعىغیرعلمى - دانست؟
دکتر رجبزاده: بحث من فقط در گرایش به استقلال طلبى از منشاهایى است که غرب در نظر گرفته است. ما مىخواهیم بنیاد جدیدى بگذاریم و آن را دنبال کنیم که از این جهت، این تلاشها پسندیده است و موجب گشودن حوزههاى جدیدى نیز مىشود، ریشههاى آن هم در گرایش استقلالى ماست که طى قریب پانزده سال گذشته، در این زمینه در کشور فعالیتهاى بسیارى صورتگرفته است. این تلاشها در محدوده نگاه به جامعهشناسى به عنوان حوزهاى ایدئولوژیک قرار مىگیرد، هرچند بحث در باره اینکه این تلاشها تا چه حدسودمندبودهمطلبدیگرىاست.
ولى اگر جامعهشناسى را به عنوان یک گرایش علمى در نظر بگیریم، که مبادى خاص خود را دارد، در آن قسمت که در زمینه منشا دین بحث مىکند - که به نظر من جامعهشناسى دینى به طور کلى چنین موضعى ندارد - بعضى از شاخههاى آن و بعضى از جامعهشناسىهاى دینى موضعى ایدئولوژیک و گاه منفى نسبتبه دین دارند.
دکتر تقىزاده: مگرجامعهشناسىدینىشاخهدارد؟
دکتر رجبزاده: گرایش یا شخصیتها; مانند جامعهشناسى دینى دورکیمى، جامعهشناسى دینى پدیدارشناسانه، جامعهشناسى دینى مارکسیستى هر کدام مواضع متفاوتى دارند که حتى گاهى با هم در تعارضاند. اما اگر جامعهشناسى را به عنوان یک رشته بپذیریم و همانگونه که گفتند، بیاییم از آن سود بجوییم - که شاید بعضى براى علم شانى بیش از این قایل نباشند - و به عنوان یک ابزار تحلیلى از آن استفاده کنیم فایدهاش این است که مىتوان از آن در جهت تقویتیا تضعیف دیندارى سود جست; مثلا، چرا برخى انسانها بعضى احکام دینى به عنوان حکم دین را زیرپا مىگذارند؟ جامعهشناسى در این مورد مىتواند تحلیل کند که کدام شرایط اجتماعى موجب شده است که چنین وضعى پیش بیاید که افرادش از متن دینى جدا شوند و براى خود رفتار دیگرى داشته باشند.اینسودىاستکهازاینموضع گیرى حاصل مىشود. کسانى که گرایشهایى نسبتبه استفاده کاربردى از علم دارند چنین موضعى دارند و تصور نمىکنم استفاده کاربردى از علم در این حد نتایج ناخوشایندى داشته باشد.
پارسانیا: جامعهشناسى چه کمکى به مطالعات دین شناسى مىکند؟ جامعهشناسى دینى در اینجا به معناى جامعهشناسى دین است. دینشناسى یا دینپژوهى، که به معناى مطالعه دین است، آیا مىتواند در این زمینه کمکى بکند؟
دکتر رجبزاده: تصور مىکنم ابتدا باید روشن شود که حوزه «دین شناسى» چیست تا ببینیم آیا جامعهشناسى مىتواند به آن کمک کند یا نه. از یک زاویه، دینشناسى حوزهاى از مطالعات است که ما موضعى خنثى نسبتبه دین اتخاذ مىنماییم. طبق این نظر، هر ابزارى که به کشف این پدیده کمک کند مناسب است. در علوم و دانشهاى گوناگونى که وسیله شناخت این پدیده است، یکى هم جامعهشناسى است. در این حالت، قضاوت ما درباره دین بر اساس دریافتى است کهبه کمک این ابزار داشتهایم.
از زاویه دیگر، مطالعات دینشناسى با موضعگیرى همراه است و ما مطالعات دینشناسى خود را در حوزه ایدئولوژیک آن، براساس اصل اثبات و نفى دین انجام دادهایم و به موضعى نسبتبه حقانیتیک دین رسیدهایم و آن را انتخاب کردهایم. در آن صورت، دینشناسى، تلاشى براى قوام چیزهایى است که یافتهایم. از این زاویه که بنگریم بر حسباینکه ابزارى که انتخاب مىکنیم چقدر با اصل ایدئولوژى مورد نظر تعارض یا سازگارى دارد و این ابزار به کار مىآید یا نمىآید مىتوان درباره رابطه جامعهشناسى دین و دینشناسى بحث کرد. اگر دریافتیم که این ابزار ذاتا مزاحم اصل ایدئولوژى نیست آنها را به کار مىگیریم تا ببینیم موانع رشد و پیشرفت ایدئولوژى مورد اعتقاد ما چیست.
پارسانیا: به تعبیر جناب آقاى دکتر رجبزاده، گاهى مىتوانیم از جامعهشناسى موجود(جامعهشناسى علمى) به عنوان یک ابزار براى شناخت کارکردها و واقعیت دین استفاده کنیم. با گذاردن یک گام فراتر، حتى مىتوانیم به جامعهشناسى موجود هویتى دینى ببخشیم; یعنى براساس مبانى جهانشناختى خودمان، اصولى را تعیین و تثبیت کنیم و بر آن اساس، جامعهشناسى را شکل دهیم و از ابزار جامعهشناسى به وجود آمده مجددا براى تحلیل دین استفاده نماییم. در این صورت، آن جامعهشناسى که با اصولى دینى در جاى دیگرى به نام «دین» اثبات شده است، طبق تعریف «علم»، آیا اصلا مىتوان گفت علمى است؟ زیرا نه اثباتپذیر است و نه ابطالپذیر و هیچیک از ضوابط لازم را ندارد. البته شاید خودشان آن را به عنوان khowledge یا ایدئولوژى یا دین معرفى کنند که در مقابل علم مصطلح واقع مىشود. در هرصورت، طبق تعبیر آقاى دکتر توکل، ما اگر نوعى جامعهشناسى دینى هم درست کردیم مىتوانیم از آن هم عدول کنیم و به عنوان ابزارى که خود را تبیین مىکند، استفاده نماییم.
دکتر تقىزاده: به نظر مىرسد که دو مقاله از دودایرةالمعارف روشنگر این مساله است که ما بفهمیم مطالعات دینشناسانه چیست: دایرةالمعارف دین، ویرایش میرچا ایلیاده، که بخش «دین» آن را آقاى خرمشاهى ترجمه کرده است، از چهار منظر اصولى به دین نگاه مىکند: یکى منظر فلسفى که مدعیات دینى را از منظر فلسفه مىنگرد، دوم منظر روانشناسانه، سوم منظر مردمشناسانه و چهارم منظر جامعهشناسانه. او از این چهار منظر دینشناسى یا دینپژوهى را مطرح کرده است. دایرةالمعارف علوم اجتماعى نیز، که سیلز آن را ویرایش کرده، از سه منظر مردمشناسانه، جامعهشناسانه و روانشناسانه به دین نگاه کرده است. از اینرو، دینشناسى مىتواند ابعاد روششناسانه گوناگونى داشته باشد که یکى از وجوه آن جامعهشناسى دین باشد که به کارکرد و نقش و به تعبیر دیگر، به ابعاد اجتماعى دین (تجلیات و تظاهرات جمعى دین) بپردازد.
دکتر رجبزاده: تصور مىکنم در اینجا اگر دو مفهوم از یکدیگر تفکیک مىشد بهتر بود; زیرا دینشناسى از منظر بیرونى به دین نگاه مىکند، در حالى که شاید منظور مطالعات دینى باشد که در خود حوزه دین انجام مىشود و مىخواهیم ببینیم که جامعهشناسى چه کمکى به آنها مىکند. مطالعات جامعهشناسى بر اساس تعبیر آقاى دکتر توکل، خود حوزهاى دینشناسانه تلقى مىشود، اما مىتوان درباره رابطه مطالعات دینى و تلاشهایى که براى استنباط احکام و یا از موضع کلامى انجام مىشود، سخن گفت. اگر از این زاویه بنگیریم، دست کم، یکى از کارهایى که جامعهشناسى مىتواند در این باره انجام دهد بسان کارى است که برخى از دانشهاى دیگر در حوزه استنباط انجام مىدهند; یعنى اگر جامعهشناسى بتواند بعضى از زمینههاى اجتماعى را که بر بیان دینى و شکلگیرى یک عمل دینى تاثیر دارد، بیان کند این مىتواند به استنباط کمک کند.
از زوایه دیگر، اگر بپذیریم که چیزى به نام «اجتهاد» در برخى از ادیان وجود دارد، درباره استنباطهاى جدید، جامعهشناسى دین مىتواند بگوید که در هر شرایط اجتماعى، این کار چه نتایجى خواهدداشت - بنا به تعریفى که از جامعهشناسى به عنوان نتایج ناخواسته عمل یاد مىشود. جامعهشناسى از این منظر نیز مىتواند کمکهاى فراوانى به دین بکند. به عنوان مثال، چیزى به نام «نهاد اقطاع»، که مبانى فقهى هم براى آن ذکر مىکنند و در دوره عباسیان قوت گرفته و رشد کرده و در واقع اجتهادى در این باب بوده، یکى از این موارد است، در حالى که «اقطاع» نهادىبوده که از ساختارهاى حکومتى ایران و مشابه آنگرفته شده، بیان فقهى و تایید فقها را نیز به دنبال داشته است. این نهاد یا رسم در مجموعه ساختار اجتماعى جامعه اسلامى نتایجى داشته که در تحلیل جامعهشناختى، حتى منظور نظر کسانى که آن را تایید کردهاند، نبوده و پیامدهاى نامطلوبى به دنبال داشته است و شاید اگر کسانى نسبتبه آن پیامدها اطلاع داشتند نسبتبه این نهاد به نوع دیگرى قضاوت مىکردند.
پارسانیا: از سخنان جناب آقاى رجب زاده به دست مىآید که جامعهشناسى دین مىتواند موضوعات احکام فقهى را مورد کارشناسى قرار دهد و در معرض دید فقیه بگذارد تا لوازم و جوانب آن را ببیند و حکم فقهى خود را درباره آن بیان کند. آیا جامعهشناسى دین که مىخواهد موضوع کارشناسانه کار فقیه و احکام فقهى را بیان کند باید قبلا هویت ایدئولوژیک خود را پیدا کرده باشد یا نه; دست کم، به این مقدار کهاصولى را که اخذ مىکند با ویژگىهاى ایدئولوژیک مغایرتى نداشته و هویت طرفدارانه خود را داشته باشد؟ آیا دین مىتواند به عنوان دستمایه کار فقهى خود که مىخواهد نسبتبه آنها حکم صادر کند، از جامعهشناسىاى استفاده نماید که هویت غیر دینى یا ضد دینى دارد؟
دکتر رجبزاده: این مساله با هویت جامعهشناسى ارتباط چندانى ندارد; زیرا وقتى جامعهشناسى جانبدارانه استفقط وجوه مثبت را مىبیند و مؤیدات را پیدا مىکند. چنین چیزى به عنوان کار کارشناسانه به درد فقیه نمىخورد. در زمینه کار کارشناسى از سوى جامعهشناسى هم به نظر مىرسد بیش از هویت ایدئولوژیک جامعهشناسى، هویت دینى جامعهشناس و تعلق خاطرى وى به دین اهمیت دارد.
پارسانیا: اگر هویتدینى یک علم مربوطبه مبادى متافیزیکى آن علم باشد جانبدارانه نتایج متفرع بر آن علم را به دنبال نمىآورد. این مطلب نیز مورد توافقبودکهساختاربرخىازنظریههاىجامعهشناختى که نمىتواند با مجموعه فکر دینى سازگار باشد.
دکتر توکل: ابتداء باید بین دینشناسى و دیانت تفکیک قایل شد. چیزى که احتمالا مورد نظر عموم است این مىباشد که آیا جامعهشناسى مىتواند در ارتقاى ایمان مردم کمکى بکند؟ دینشناسى، به مفهومى که ما امروزه مىشناسیم، یک تخصص است و کار مردم نیست. در توحید صدوق، چنین چیزى وجود ندارد که مثلا، اگر کسى مىخواهد ایماناش زیاد شود باید برود جامعهشناسى بخواند و اصولا در بحثهایى که هم در فلسفه مذهب، هم در جامعهشناسى مذهب و هم در روانشناسى مذهب مطرح مىشود. اصل اساسى، که پذیرش اسلام و ایمان است، هیچ ارتباطى به جامعهشناسى ندارد. اگر چنین نباشد باید بگوییم اینهمه انسانهایى که پیش از پیدایش جامعهشناسى - رسمى و غیر رسمى - در دنیا بودهاند ایمانشان بر باد است.
دکتر تقىزاده: بحثبر سر این است که آیا جامعه شناسى مىتواند ایمان مردم را تقویت کند یا نه؟
دکتر توکل: دینشناسىشاخهاىاز شناختشناسى است. دیانت و ایمان مقولهاى جداى از اینهاست. لذا، ممکن است نود درصد از دینشناسان ما متدین نباشند. به اینکه کار آنها درست استیا نه کارى نداریم، اما بین دیانت، ایمان و دین از یک سو و دینشناسى از سوى دیگر، قایل به تفکیک هستیم. جامعهشناسى و جامعهشناسى دین پس از وجود ایمان، مىتواند به متدین کمک کند. در شرح حال مقداد و ابوذر هیچگاه چنین چیزى وجود ندارد که مقدادرحمه الله و ابوذررحمه الله مطالعاتى از نوع جامعهشناسى یا جامعهشناسى دین انجام دادند، سپس از متدینان ناب شدند. ما معتقد نیستیم که ایمان حضرت علىعلیهالسلام، ابوذررحمه الله و مقدادرحمه الله نتیجه تفحصات جامعهشناختى آنها بوده که منجر به ایمان به خدا شده است. اما در دینشناسى، از ابتدا، جامعهشناسى دین مىتواند کمک خوبى باشد; یعنى همانگونه که آقاى دکتر تقى زاده گفتند، یکىاز نگرشهاى دینشناسى، جامعهشناسى است. در نتیجه، مىگوییم دینشناسى تا اوج دیندارى مىتواند به متدین کمک کند و حتى یک نگرش کامل و سراسرى باشد، ولى در قضیه دین و ایمان، در برخى مراحل پایین آن مىتواند فقط کمک بهحساب آید.
این ادعا مرتبط با همان بحث است که گفته شددر جامعهشناسى دو نگرش وجود دارد. جامعهشناسى دین مىتواند به شخص متدین کمک کند که با نگرشهاى گوناگون سیاسىاى که مواجه مىشود و همه نام «اسلامى» دارند، مىتواند به موضعگیرى انسانهاى گوناگونى نظر بیفکند که از طبقات گوناگوناند و ادعاى دیندارى مىکنند و تشخیص دهد که کدامیک از اینها اصیلترند. او ایمان دارد ولى براى آنکه محکمتر گام بردارد مىتواند از جامعهشناسى در این زمینه استفاده کند; زیرا روزنه دید را زیاد مىکند و میزان اغفال را تقلیل مىدهد. در آن صورت، انسان مؤمن جزماندیش و بىبصیرت نخواهد بود.
به عنوان جمعبندى، مىتوان گفت که میزان مشارکتى که جامعهشناسى دین مىتواند در دینشناسى و تدین داشته باشد متفاوت است. در دینشناسى تا قله دیندارى مىتواند کمک کند ولى در بحث دیانت، از یک محل مشخص به بعد مىتواند کمک نماید.
دکتر تقىزاده: اگر به جامعهاى وارد شدیم که عدهاى نماز نمىخوانند و روزه نمىگیرند، آیا جامعهشناس مىتواند بکاود تا معلوم دارد کهچرا آنها نماز نمىخوانند و در این مورد، به عنوان یک مشاور عمل کند؟
دکترتوکل: جامعهشناسى در این زمینه نقش سلبى دارد. به عنوان مثال، مىتواند بگوید یکى از عوامل عدم توجه به نماز و روزه، ماهواره است که وقت و تامل را از انسان مىگیرد و انسانى را کهفطرتا الهى است از مسیر خود منحرف مىسازد. ماهواره و غیر آن اصولا عامل تدین نمىشود. شناسایى جامعهشناسان موجب مىگردد که حجابهایى را برداریم که در مقابل انسانى که فطرتا خدایى آفریده شده است و مىتواند خدایى بیندیشد، قرار گرفته است.
دکتر تقىزاده: ممکن استشما به این نتیجه برسید که این مساله منشا اقتصادى داشته است. چنانچه ممکن استبه این نتیجه برسیم که به عنوان مثال، بیکارى عامل این مساله بوده است، ولى به هر تقدیر، آیا باز هم جامعهشناسى مىتواند در اینزمینه کمک اثباتى خوبى به حساب آید؟ آیا این کمک جامعهشناسى به ارتقاى دین است؟
دکتر توکل: جامعهشناسى موجب مىگردد مانعى که انسان را از مسیر فطرت خود دور داشته است، شناخته شود، وگرنه جامعهشناسى در ایجاد تدین کارى نمىکند. کار جامعهشناسى سلبى است; موانع را شناسایى و برطرف مىسازد، وگرنه خدا و خداشناسى به ماهواره و وضع خوب اقتصادى یا هر چیزى دیگرى موکول مىشد.
دکتر رجبزاده: این بیان در باب جامعهشناسى و دیانت از لحاظ فلسفى، آسیب پذیرىاش کمتر است; زیرا اگر بگویید که جامعهشناسى به طور ایجابى هم مىتواند کمکى بکند در واقع، مفروضاتى را پذیرفتهاید که ممکن استبا اصول هستىشناختى دین مغایر باشد; از جمله اصل فطرت خداجو.
دکتر تقىزاده: این از بدیهیات است. به عنوان مثال، جامعهشناس آمار مىگیرد و مىگوید چند درصد مردم نماز نمىخوانند. سپس کاوش مىکند که چرا بىنمازها نماز نمىخوانند و به فرض، به این نتیجه مىرسد که چون هفتاد درصد آنها بیکار بودهاند یا چون پدرانشان این مشکل را داشتهاند فرزندانشان اینگونه شدهاند. در این موارد، آیا جامعهشناسى نمىتواند مشاور باشد؟ این بحثبعد فلسفى ندارد.
دکتر رجبزاده: منظور من نکتهاى بود که آقاى دکتر توکل بدان اشاره کردند که جامعهشناسى مىتواند از جهتسلبى کمک بدهد. اگر بگویند جنبه ایجابى، در واقع، جامعهشناسى را مبناى دیانت قرار دادهاند.
پارسانیا: بحث اینکه رابطه دین با جامعهشناسى در چیست چون در دین هویتى قدسى نهفته است و این که آیا اصلا جامعهشناسى مىتواند در آن حوزه وارد شود و آن را تحلیل کند یا نه سؤال جدى دیگرى است. آقاى دکتر رجبزاده در این حد این رابطه را تبیین کردند که جامعهشناسى در بیرون از دین قرار مىگیرد و موضوع را کارشناسى مىکند و در حوزه کار صاحبنظران دینى قرار مىدهد. به هر حال، اینکه جامعهشناسى در یکخلاایدئولوژیکى مىتواند کمکى براى دین به حساب آید یا نه، دست کم، در حوزه علمیه محل بحث و گفتگو است و چقدر بجاست در فرصتهاى آتى و میزگردهاى بعدى این مباحث دنبال شود، اما متاسفانه ادامه بحث در این مجال مقدور نیست.
لذا، مجله معرفت ضمن تشکر از تمامى استادان گرانقدر و دانشپژوهان شرکتکننده در این میزگرد و آرزوى وفقیتبراى آنان، از ایشان دعوت مىنماید تا در جلسهاى دیگر، این بحث را ادامه دهند.