پایان فضیلتیا نقد تفکراخلاقى جوامع نوین
آرشیو
چکیده
متن
نویسنده در قسمتهاى قبل به بیان نظریه خویش در باب وقوع تحولى فاجعهآمیز در اخلاقیات جوامع نوین پرداخت و چنین ابراز نمود که علت تلاش متفکران عصرجدید براى توجیه اخلاق، وقوع چنین تحولى است. تنها در فرهنگى که باورهاى اخلاقى تضعیف شده و مفاهیم اخلاقى تغییر یافته باشد، افراد در صحت احکام اخلاقى و اعتبارشان دچار تردید مىگردند.
به دنبال بحث درباره شکستبرنامه عصر روشنگرى در توجیه اخلاق و برخى پیامدهاى آن و نیز به دنبال بحث درباره مفاهیم اساسى تفکر اخلاقى جدید، بحث از مشروعیت نهادهاى حاکم تجددگرایى،براساس فلسفه علوم اجتماعى فرا مىرسد.
از جمله مباحث جالب کتاب حاضر، بحث راجع به علوم مدیریتى مىباشد. این بحثبویژه براى جامعه ما از دو جهتحائز اهمیت است: اولا، جامعه انقلابى و جوان ما درصدد پىریزى سازمان ادارى متناسب با ارزشهاى خودى و در عین حال کارآمد است.
ثانیا، بحث توسعه و انتخابالگویى براى آن، در شرایطى که برنامههاى زیربنایى توسعه اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى تنظیم و اجرامىشود،بسیارجدى وضرورى است. هرچند نمىتوانمنکرضرورت توسعه فىالجمله شد،لکن هرگونه خودباختگى و بىپروایى در مقابل الگوهاى توسعه غربى بسیار مهلک خواهد بود. آقاى مکنتایردراین بخش، متفکران و برنامهریزان را به تاملى جدى پیرامون کارایى و علمى بودن نظریههاىمدیریتىوشیوههاىتوسعهفرامىخواند. البته، به سختى مىتوان نظامهاى ادارى و نظریههاى مدیریتى را مطلقادستخالى دانست. اما،به هرحال، نقد وى جدى است و حداقل باید موجب اعتدال و اجتناب از شتابزدگى گردد.
تلخیص فصل هشتم:
ماهیت تعمیمهاى علوم اجتماعى
در صورتى مىتوان تخصص مدیریتى را توجیه نمود که علوماجتماعى را قادر بر ارائه تعمیمهاى قانونوار (1) با قدرت پیشبینى زیاد بدانیم و دقیقا همین برداشت از علوماجتماعى به مدت دو قرن بر فلسفه علوماجتماعى حاکم است. از عصر روشنگرى تااگوستکنت و میل، و از آنها تا همپل، دیدگاه متعارف این است که هدف علوماجتماعى،تبیین پدیدههاىاجتماعى از راه فراهم آوردن تعمیمهاى قانونوار است. به عبارتدیگر، سعى بر این است کهالگوى علومطبیعى رادر علوماجتماعى کاملا اعمال کنند. اما، باید اذعان نمود که علوماجتماعى حتى یک تعمیم قانونوار را کشف نکردهاند.
در اینجا، این سؤال مطرح مىشود که چرا عالمان اجتماعى با درک عدم قدرت خویش بر ارائه تعمیمهاى قانونوار با فلسفه متعارف علوماجتماعى به مخالفتبر نمىخیزند؟ پاسخ این است که ایشان دریافتهاند که اگر به عدم قدرت خویش بر ارائه تعمیمهاى قانونوار اعتراف کنند و درنتیجه، عجز خویش از پیشبینى نتایجسیاستهاى بدیل را بپذیرند، موقعیت ایشان به عنوان متخصصین مشاور حکومتیا شرکتهاى خصوصى در معرض خطر قرارمىگیرد.
بنابر اطلاعات موجود، سابقه عالمان اجتماعى در مقام پیشبینى خیلى بد است. هیچ اقتصاددانى «رکودتورم» (2) ) دهه هفتاد را پیشبینى نمىکرد. نویسندگان نظریههاى پولى آشکارا در پیشبینى صحیح نرخهاى تورم ناکام ماندند. بررسىهاى انجام شده توسط دى.اسمیث (3) و جى.اش (4) درمقاله «پیشبینى تولید ناخالص ملى، نرخ تورم و موازنه تجارى: عملکرد سازمان توسعه و همکارى اقتصادى» که در سال 1975 منتشر شد، نشان مىدهد که پیشبینىهاى انجام شده توسط سازمان توسعه و همکارى اقتصادى (OECD) ، براساس پیچیدهترین نظریههاى اقتصادى از سال1967 تا زمان انتشار مقاله، کمتر از پیشىبینىهاى انجام شده بر اساس روشهاى عرفى موفق بوده است. مىتوان مثالهاى زیادى، در مورد عبثبودن پیشبینىهاى اقتصاددانها، بیان نمود. در مورد جمعیتنگاران، وضع ازاین هم بدتراست. البته جاى خوشبختى است که لااقل اقتصاددانها و جمعیتنگاران پیشبینىهاى خود را به نحو منظمى ثبت کردهاند. اما، بیشتر جامعهشناسان و عالمان سیاست هیچ ثبت (رکورد) منظمى از پیشبینىهاى خود فراهم ننمودهاند. این امر جالب است و دایتر سنگهرز (7) در مجله علوم (مارس1971) شصت ودو دستاورد عمده علوماجتماعى شمرده شده است، ولى حتى در یک مورد هم قدرت پیشبینى نظریههاى مذکور به نحو آمارى ارزیابى نشده است. این در واقع، احتیاطى استخردمندانه!
به این چهار تعمیم بسیار جالب در حوزه علوماجتماعى توجه کنید:
مورد نخست، نظریه معروف جیمس. سى. دیویس (8) است. وى، معتقد است که همچون انقلاب فرانسه، هر انقلابى، زمانى اتفاق مىافتد که به دنبال مرحلهاى از افزایش انتظارات مردم و تا حدى تامین این انتظارات، مرحلهاى واقع مىشود که در آن، انتظارات همچنان افزایش مىیابد و لکن تامین نمىگردد.
مورد دوم، تعمیم اسکار نیومن (9) است که به موجب آن نرخ جرائم در ساختمانهاى بسیار بلند با افزایش ارتفاع ساختمان تا طبقه سیزدهم افزایش مىیابد، اما از طبقه چهاردهم به بعد، نرخ جرائم ثابت مىماند.
مورد سوم، کشف اگون بیتنر (10) در مورد تفاوتهاى میان درک مفاد و محتواى قانون تجسم یافته در کار پلیس و درک همان مفاد و محتو در کار دادگاهها و وکلا است.
مورد چهارم،ادعاى روزالین و ایوو فایربند (11) در این باره مىباشد که پیشقدمترین و عقبترین جوامع در تجدد، برخوردار از بیشترین آرامش و کمترین میزان خشونت مىباشند، در حالى که، جوامع در میان راه (به سمت تجدد) بیش از همه در معرض ناآرامى و خشونتسیاسى هستند.
این چهارتعمیم، مبتنى برتحقیقات ممتازى هستند و شواهد فراوانى آنها را تقویت مىکند.
اما، آنها در سه ویژگى مهم مشترکند.
ویژگى اول، همگى داراى مثالهاى نقضى پذیرفته شدهاى هستند و لکن بهنظر نمىرسد پذیرش این نقضها به هیچ وجه موقعیت این تعمیمها را متزلزل سازد. برخى نقادان بیرونى رشتههاى علوماجتماعى مانند والتر لکوئر (12) این نقضها را دلیل بر طرد این تعمیمها و رشتههایى از علم دانستهاند که آن قدر سست و پرتسامحاند که در درون خویش، هم این تعمیمها و هم موارد نقص آنها را مىپذیرند. لذا لکوئر انقلاب1917 روسیه و انقلاب1949 چین را ابطال کننده تعمیم دیویس و خشونتهاى سیاسى در آمریکاى لاتین را ابطال کننده ادعاى روزالین و فایربند مىداند. جالب این که خود دانشمندان علوم اجتماعى نوعا موضع مدارا آمیزى را نسبتبه مثالهاى نقضى اتخاذ مىکنند که هم با موضع دانشمندان علوم طبیعى و هم با موضع فلاسفه علم پویرى بسیار متفاوت است.
مىباشند، بلکه دامنه (14) آنها نیز معلوم نیست، یعنى نمىتوان گفت که آنها در چه شرایطى صادقند. در معادله قانون گازها راجع به فشار، درجه حرارت و حجم، ما نه تنها مىدانیم که آنها در مورد تمام گازها صادقند، بلکه دامنه آنها نیز تاکنون دائما مورد ارزیابى قرار گرفته است. اینک ما مىدانیم که آنها در مورد تمام گازها در هر شرایطى صادقند، مگر گازهایى که داراى درجه حرارت خیلى پایین و فشار خیلى بالا باشند. اما، هیچ یک از چهار تعمیم علوماجتماعى با چنین ضمایمى مطرح نشده است.
ویژگى سوم، این است که این تعمیمها، بر خلاف تعمیمهاى قانون وار در فیزیک و شیمى، مستلزم هیچ مجموعه تعریف شدهاى از شرطیههاى خلاف واقع نیستند. (15) ما نمىدانیم که آنها را چگونه به نحو منظمى بر موارد مشاهده نشده یا فرضى تطبیق کنیم. لذا این تعمیمها هر چه باشند، قانون نیستند.
متفکران عصر روشنگرى بهگونه خامى همپلى بودند. تبیین، از نظر ایشان عبارت بود از بهکارگیرى تعمیمى قانونوار در مورد امرى در گذشته. پیشبینى، عبارت بود از بهکارگیرى تعمیمى مشابه در مورد امرى در آینده. در این سنت کاهش ناکامیها در مقام پیشبینى نشانه پیشرفت علم است. مطابق این دیدگاه، یک انقلاب یا جنگ پیشبینى شده براى یک عالم سیاسى و تغییر پیشبینى نشده نرخ تورم براى یک اقتصاددان همانقدر شرمآور است که کسوفى پیشبینى نشده براى ستاره شناس شرمآور است. اما، متاسفانه در عمل چنین نبوده است.
برخى، ضعف علوم اجتماعى را چنین توجیه کردهاند که علوم انسانى هنوز علوم جوانى هستند. نادرستى این سخن آشکار است و در واقع، علومانسانى به اندازه علومطبیعى از قدمتبرخوردارند. برخى گفتهاند که در فرهنگهاى جدید تواناترین افراد جذب علوم طبیعى مىشوند و تنها کسانى سراغ علوم اجتماعى مىروند که از توانایى کافى براى علوم طبیعى برخوردار نیستند. یک بررسى در سال 1960 میلادى درباره ضریب هوشى افرادى که در خواست دکترا در رشتههاى مختلف را تکمیل کردند حاکى از این بود که دانشمندان علوم طبیعى به مقدار قابل توجهى باهوشتراز دانشمندان علوماجتماعى مىباشند. اما، بهنظر من همانطور که در مورد هوش و استعداد کودکان محروم نمىتوان بر اساس ضریب هوشى قضاوت نمود، در این مورد نیز قضاوت درست نیست.
اما، دیدگاه ماکیاولى با سنت عصر روشنگرى متفاوت است. ماکیاولى، همچون دیگر متفکران عصر روشنگرى معتقد بود که تحقیقات ما باید مبتنى بر تعمیمهایى باشد که بتواند قواعد لازم را براى فعالیت روشنگرانه فراهم نماید. اما، علاوه برآن، او معتقد بود که عامل «بخت» را نمىتوان از زندگى انسان حذف نمود. ممکن استبا در اختیار داشتن بهترین مایه ممکن از تعمیمها، در روز واقعه یک نقض پیشبینى نشده و غیرقابل پیشبینى ما را ناکام سازد. ما مىتوانیم با پیشرفت دانش از سیطره این الهه بدخواه (fortuna) (16) بکاهیم، ولى نمىتوانیم از آن کاملا خلاصى یابیم.
چهار عامل، براى پیشبینى ناپذیرى منظم امور انسانى وجود دارد. عامل نخست، مربوط به مواردى است که در آن بنا است تا مفهومى کاملا جدید (17) ابداع شود. هر اختراع یا کشفى که مبتنى بر پردازش مفهومى کاملا جدید باشد، غیر قابل پیشبینى است، زیرا براى پیشبینى باید همان مفهومى را که بنا است در آینده کشف یا اختراع گردد، اینک باز نمود. بهطور مثال، فرض کنید من و شما در عصر حجر راجع به آینده گفتگو مىکنیم. من پیشبینى مىکنم که در ظرف ده سال آینده کسى «چرخ» را اختراع خواهد کرد. شما مىگویید: چرخ! چرخ چیست؟ آنگاه من سعى مىکنم تا با زحمت کلماتى را بیابم که براى اولین بار دوره، پره، توپى و محور را توضیح دهند. سپس، من ناگهان متوجه مىشوم که هیچکس نمىتواند چرخ را اختراع نماید، زیرا من الان آن را اختراع کردهام. به عبارت دیگر، اختراع قابل پیشبینى نیست، زیرا پیشبینى یک چیز مبتنى بر بیان چیستى آن مىباشد و بیان چیستى، همان اختراع است.
دومین عامل پیشبینىناپذیرى منظم، این است که ناتوانى هر فاعلى در پیشبینى آینده خویش، موجب پیدایش عامل دیگرى براى پیشبینىناپذیرى در عالم اجتماع مىگردد. وقتى من هنوز تصمیم نگرفتهام که کدامیک از دو یا چند عمل بدیل را برگزینم، نمىتوانم آینده خود را پیشبینى کنم. آینده من از دیدگاه خودم، ممکن است تنها مجموعهاى از بدیلهاى دائما منشعب شونده باشد که در آن تعداد احتمالات بطور تصاعدى بالا مىرود. ممکن است گفته شود که یک ناظر مطلع از خصوصیات من و داراى مایه لازم از تعمیمها، درباره افراد شبیه من مىتواند آیندهام را پیشبینى کند. لکن این مطلب درست نیست، زیرا او نیز نمىتواند آیندهاش را پیشبینى کند و لذا نمىتواند پیشبینى کند که تا چه حد بر تصمیمات دیگران (از جمله من) اثر خواهد گذاشت. پس، آن ناظر از آن جهت که نمىتواند تاثیر افعال آینده خویش را بر تصمیمگیرى آینده من پیشبینى کند، قادر نیست افعال آینده مرا بیش از افعال خود پیشبینى کند. در نتیجه، تفاوتى میان ناظر و فاعل نیست.
براى درک سومین عامل پیشبینىناپذیرى باید به نظریه بازى (18) توجه کرد. به نظر برخى نظریهپردازان علم سیاست، ساختارهاى صورى نظریه بازى در فراهم آوردن تعمیمهاى قانونوار براى رسیدن به نظریهاى تبیینگر و پیشبینى کننده مفید است. اگر ما ساختار صورى یک بازى چند نفره را در نظر بگیریم و منافع هر یک از بازیکنان را معین کنیم، مىتوانیم پیشبینى کنیم که یک بازیکن کاملا خردمند چه اتحادها و ائتلافهایى را برقرار مىسازد و شاید بتوانیم فشارهاى وارد بر بازیکنانى که کاملا خردمند نیستند و در نتیجه، رفتارهاى ایشان را هم پیشبینى کنیم. اما، سه مانع در راه انتقال ساختارهاى صورى نظریهبازى به موقعیتهاى سیاسى و اجتماعى وجود دارد: یکى از این موانع، انعطافپذیرى نامحدود موقعیتهاى بازى مىباشد. من سعى مىکنم تا حرکت آینده شما را پیشبینى کنم; براى این کار باید پیشبینى کنم که شما درباره حرکت من چه پیشبینى خواهید نمود; و براى این کار، باید پیشبینى کنمکه شما چه پیشبینى در مورد پیشبینى من خواهید داشت و ... هر یک از ما سعى مىکند تا کارش براى دیگرى پیشبینىناپذیر گردد و مىداند که دیگرى نیز چنین مىکند. بنابراین، حتى با دانستن این ساختارها و دانستن منافع بازى نمىتوان محصول تلاش همزمان براى پیشبینىپذیر کردن دیگران و پیشبینىناپذیر کردن خود را روشن ساخت.
چهارمین عامل، امکان محض (19) است. زمانى جى. بى. برى (20) همان نظر پاسکال را مطرح کرد که علت تاسیس امپراطورى روم اندازه بینى کلئوپاترا (21) بود: اگر اندامهاى او کاملا متناسب نمىبود، مارک آنتونى (22) شیفته او نمىشد; اگر مارک آنتونى شیفته او نمىشد، با مصرىها علیه اکتاوین (23) متحد نمىشد; اگر این اتحاد انجام نمىشد، نبرد اکتیوم (24) انجام نمىشد و... تل خاکى موش کور موجب مرگ ویلیام سوم (25) گشت و سرماخوردگى ناپلئون در نبرد واترلو (26) موجب شد تا فرماندهى را به نى (27) واگذار کند، یعنى همان کسى که در آن روز چهار اسب زیر پایش یکى پس از دیگرى مورد اصابت تیر واقع شد و باعثشد تا در ارزیابىها خطا کند و از همه مهمتر اینکه دو ساعت دیرتر دنبال گارد سلطنتى بفرستد. هیچ راهى براى در نظر گرفتن همه نتایج امور ممکن نظیر موشهاى خاکى یاباکترىها درطراحىنبردها وجود ندارد.
با پذیرش این عوامل پیشبینىناپذیر در زندگى اجتماعى، توجه به ارتباط درونى آنها با عناصر پیشبینىپذیر لازم است. این عناصر، کدامند؟ آنها حداقل چهار نوعند:
نوع نخست، ناشى از ضرورت برنامهریزى و تنظیم کارهاى اجتماعى مىباشد. در هر فرهنگى بیشتر مردم در اغلب اوقات کارهاى خود را بر اساس تصورى که از یک روز معمولى دارند انجام مىدهند. آنها هر روز تقریبا در ساعت معینى بیدار مىشوند، لباس مىپوشند و دوش گرفته یا ناگرفته، در ساعت معینى صبحانه مىخورند و در ساعت معینى به کار مىروند و از کار بر مىگردند. کسانى که غذا تهیه مىکنند، باید انتظار داشته باشند که مصرف کنندگان آن غذاها در ساعتخاصى و در مکان مشخصى پیدا شوند; اتوبوسها و قطارها باید در مکانهاى تعیین شده با مسافران مواجه شوند و.. . .
دومین نوع، از نظمهاى آمارى ناشى مىشود. ما مىدانیم که در زمستان احتمال سرماخوردگى بیشتر است، در حوالى کریسمس به میزان زیادى نرخ خودکشى افزایش مىیابد، با افزایش تعداد متخصصانى که بر روى یک مساله کار مىکنند، احتمال سریعتر حل شدن آن مساله بالا مىرود، احتمال مبتلا شدن ایرلندىها به بیمارىهاى روانى بیش از دانمارکىها است، احتمال قتل یک شخص توسط همسرش بیش از یک جنایتکار غریبه است. دانستن نظمهاى آمارى: همچون دانستن برنامهریزى و انتظارات مربوط به آن، در طراحىها و انجام برنامهها نقش مهمى ایفا مىکند.
سومین نوع، از نظمهاى على در طبیعت ناشى مىشود. طوفان، زلزله، میکرب طاعون، ارتفاع، سوء تغذیه و خواص پروتئینها همگى بر انتخاب انسان تاثیر مىگذارند.
چهارمین نوع، از نظمهاى على در زندگى اجتماعى ناشى مىشود.
با درک اینکه متخصصان داراى هیچ مایه معتبرى از تعمیمهاى قانون وار نمىباشند و نیز با درک ضعف قدرت پیشبینىگرى ایشان، قهرا منزلت و موقعیت ایشان متزلزل مىگردد. سرانجام، ما به این نتیجه مىرسیم که مفهوم کارایى مدیریتى یکى دیگر از موهومات اخلاقى معاصر، و شاید مهمترین آنها باشد. البته، منظور من این نیست که فعالیتهاى این به اصطلاح متخصصان تاثیرى ندارد و ما از آن تاثیرات رنج نمىبریم، بلکه مراد من این است که اندیشه تدبیر و اداره اجتماع که در این نوع تخصص ظاهر مىشود، در واقع، چیزى جز یک نقاب نیست. نظام اجتماعى ما، به معناى دقیق کلمه، خارج از تدبیر ما و هر فرد دیگرى مىباشد. هیچ کس متصدى آن نیست و نمىتواند باشد. تخصص مدیریتى توهم دیگرى است که از مشخصات عصر جدید مىباشد. پرستش کالاها و اجناسى با نوع دیگرى از بتپرستى، یعنى پرستش مهارتهاى ادارى تکمیل مىگردد. از احتجاج من، این مطلب معلوم مىشود که ادعاى عینیتگرایى متخصصان ادارى در واقع پوششى استبراى رغبتها و ارادههاى گزاف. در فرهنگ ما، موفقیت در نمایش دادن تدبیر و اداره علمى اجتماع موجب به قدرت و حاکمیت رسیدن عدهاى مىگردد که در واقع، تنها هنرشان بازیگرى است.
تلخیص فصل نهم: نیچه یا ارسطو
آقاى مکنتایر، معتقد است که زبان اخلاقى در فرهنگ جدید، پوششى استبراى اراده ذهنیتگرایانه (سوبژکتیو) اشخاص. بهنظر ایشان، نیچه، اولین کسى است که به این مطلب پىبرد. البته، نیچه به اشتباه فکر مىکرد که اصولا ماهیت هر گفتار اخلاقى چنین باید باشد و حال اینکه این مشکل ناشى از رد تفکر ارسطویى در عصر «روشنگرى» است. صحت نظریه نیچه، منوط به بررسى این مطلب است که آیا طرد ارسطو در عصر روشنگرى صحیح بود؟ نویسنده معتقد است که نظریه اخلاقى ارسطو، در فرهنگ یونانى، یهودى، مسیحى و اسلامى به تایید رسیده است و به لحاظ فلسفى قویترین نظریه اخلاقى قبل از عصر جدید مىباشد. از اینرو، اگر بنا است که نظریه نیچه،رد شود،باید از چیزى شبیه اخلاق ارسطویى استفاده نمود.
آقاى مکنتایر، سپس بهاین مساله مىپردازد که چگونه باید میان نیچه یا ارسطو، یکى را برگزید. این انتخاب باید بر این اساس انجام گیرد که فرد مىخواهد در آینده چهکاره بشود؟ (غایت چیست). متفکران عصر روشنگرى و متفکران بعد از ایشان، غایتشناسى را طرد نمودند و تقدم را با قواعد دانستند. نخستین مساله، از دیدگاه ایشان این است که ما از چه قواعدى باید تبعیت کنیم؟ و چرا باید از آنها تبعیت کنیم؟ قواعد اخلاقى مبتنى بر برداشتى بنیادین درباره غایت انسانى نیستند. صفات اخلاقىاشخاص،عموماتنهابهدلیل اینکهنشانگر تبعیت از مجموعهاى از قواعد هستند، ارزش مىیابند. بطور مثال، آقاى راولز (28) فضیلت را چنین تعریف مىکند: «میل قوى و معمولا مؤثر براى عمل نمودن بر طبق قواعد صحیح».
بنابراین مطابق با دیدگاه جدید توجیه فضیلتها مبتنى بر توجیه قبلى قواعد و اصول مىباشد. اما، فرض کنید که سخنگویان تجدد و بطور مشخصتر، سخنگویان لیبرالیسم در ترتیب مفاهیم ارزشى دچار سوء برداشتشده باشند و ما باید در ابتدا به فضیلتها توجه کنیم تابتوانیم اعتبار قواعد را بفهمیم. در اینصورت، ما باید بررسى خود را بهگونهاى کاملا متفاوت با هیوم یا دیدرو یا کانتیا میل شروع کنیم. در این مورد، نیچه و ارسطو به نحو جالبى اتفاقنظر دارند.
در پایان، آقاى مکنتایر چنین توضیح مىدهند که منظور از بررسى مجدد تفکر ارسطویى، صرفا مطالعه فلسفه اخلاق ارسطو، که در متون نوشته ارسطو بیان شده است، نمىباشد. براى بررسى مجدد تفکر ارسطویى، باید آن را به عنوان سنتى در نظر گرفت که پیش از ارسطو آغاز شده بود و ارسطو با بهره گیرى از آن توانست تفکرات بعدى را بسیار تحت تاثیر قرار دهد و آن گذشته را به آینده پیوند زد. بنابراین، گرچه در این سنت، ارسطو جایگاهى اساسى و محورى دارد ولکن در عین حال، او تنها بخشى از این سنت محسوب مىشود. مراد من همان «سنت قدیمى» (کلاسیک) است که دیدگاه آن را درباره انسان قبلا، تحت عنوان «دیدگاه قدیمى (کلاسیک) درباره انسان» مطرح نمودیم. بسیار جالب و جاى خوشبختى است که نیچه، نیز خود را آخرین وارث پیام و رسالت اشراف هومرى مىداند که اخلاق و کردارشان اشعارى را ایجاد نمود که ما ناگزیز باید تحقیق خود را با آنها آغاز نماییم. اما، خواهیم دید که در این سنت قدیمى (کلاسیک)، این نوشته هومر (30) ترسیم شده است، گوى سبقت را از سایرین مىرباید و مجالى براى ادعاهاى نیچه در انتساب به این سنتباقى نمىگذارد.
پىنوشتها
1- law - like generaliztion
مراد تعمیمهایى است که به شکل یک باید مطرح مىشوند، مانند آب در صد درجه باید به جوش آید. همپل ، نیگل در این مورد به بحث پرداختهاند.
2- Stagflation
مراد رکود ناشى از تورم مستمر همراه با کاهش تجارت و داد و ستد و افزایش بیکارى است. این رکود یکبار در دهه هفتاد اتفاق افتاد.
3- D. J. C. Smyth.
4- J. C. K. Ash
5. Karl Deutsch
6- John Platt
7- Dieter Sanghors
8- James C. Davies
9- Oscar Newman
رجوع شود به: کتاب فضاى قابل دفاع،1973، صفحه 25
10- Egon Bittner
رجوع شود به: کتاب عملکرد پلیس در جامعه جدید، 1970
11- Ros]alind and Ivo Feierabend
رجوع شود به: مقاله «رفتارهاى سیاسى افراطى سالهاى 1962 تا 1984: یک تحقیق ملى» در مجله حل تعارض و ستیز، شماره 10، سال1966، صفحه 71 -249.
12- Walter Laquer
رجوع شود به: مقاله «تاملى درباره خشونت» در مجله مواجهه، شماره 38، آوریل 1972 - صفحه3 تا 10.
13- universal quantifier
14- Scope
15- Counterfactual conditonal
مراد این است که اگر جمله شرط امرى فرضى باشد، مانند اینکه الان روى میز آب وجود دارد و آب نیز حرارتش صددرجه است، این نتیجه درستباشد که آب به جوش مىآید. پس گرچه شرط خلاف واقع است، ولى جمله شرطیه صادق است و این به دلیل صدق تعمیم قانون وار در مورد جوشیدن آب در صد درجه مىباشد.
16- فورچونا نام الهه بدخواه حاکم بر بخت انسانها در اساطیر رومى است.
17- radically new
18- game - theory
19- pure contingency
20- J. B. Bury
21- Cleopatra
ملکه مصر (متولد69 قبل از میلاد و متوفى 30 قبل از میلاد)
22- Mark Antony
جنرال رومى (متولد83 قبل از میلاد و متوفى 30 قبل از میلاد)
23- Octavian
مراد آگستس (متولد63 قبل از میلاد و متوفى 14 میلادى) نخستین امپراطور روم در سالهاى27 (ق.م) تا 14 میلادى مىباشد.
24- Actium
نام محلى است که نیروهاى کلئوپاترا و مارک آنتونى در سال 31 (ق.م) در یک نبرد دریایى از نیروهاى اکتاوین کستخوردند.
25- William lll
پادشاه انگلستان، اسکاتلند و ایرلند در سالهاى 1702 -1689 میلادى.
26- Waterloo
شهرى در مرکز بلژیک که در آن نیروهاى ناپلئون در سال 1815 میلادى شکستخوردند.
27- میشل نى (1815 -1769) فرمانده نظامى تحت امر ناپلئون که سر انجام اعدام گشت.
28- Rawles
29- Iliad
30- Homer
شاعر مشهور یونانى در قرن هشتم قبل از میلاد و صاحب ایلیاد و ادیسه.
به دنبال بحث درباره شکستبرنامه عصر روشنگرى در توجیه اخلاق و برخى پیامدهاى آن و نیز به دنبال بحث درباره مفاهیم اساسى تفکر اخلاقى جدید، بحث از مشروعیت نهادهاى حاکم تجددگرایى،براساس فلسفه علوم اجتماعى فرا مىرسد.
از جمله مباحث جالب کتاب حاضر، بحث راجع به علوم مدیریتى مىباشد. این بحثبویژه براى جامعه ما از دو جهتحائز اهمیت است: اولا، جامعه انقلابى و جوان ما درصدد پىریزى سازمان ادارى متناسب با ارزشهاى خودى و در عین حال کارآمد است.
ثانیا، بحث توسعه و انتخابالگویى براى آن، در شرایطى که برنامههاى زیربنایى توسعه اقتصادى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى تنظیم و اجرامىشود،بسیارجدى وضرورى است. هرچند نمىتوانمنکرضرورت توسعه فىالجمله شد،لکن هرگونه خودباختگى و بىپروایى در مقابل الگوهاى توسعه غربى بسیار مهلک خواهد بود. آقاى مکنتایردراین بخش، متفکران و برنامهریزان را به تاملى جدى پیرامون کارایى و علمى بودن نظریههاىمدیریتىوشیوههاىتوسعهفرامىخواند. البته، به سختى مىتوان نظامهاى ادارى و نظریههاى مدیریتى را مطلقادستخالى دانست. اما،به هرحال، نقد وى جدى است و حداقل باید موجب اعتدال و اجتناب از شتابزدگى گردد.
تلخیص فصل هشتم:
ماهیت تعمیمهاى علوم اجتماعى
در صورتى مىتوان تخصص مدیریتى را توجیه نمود که علوماجتماعى را قادر بر ارائه تعمیمهاى قانونوار (1) با قدرت پیشبینى زیاد بدانیم و دقیقا همین برداشت از علوماجتماعى به مدت دو قرن بر فلسفه علوماجتماعى حاکم است. از عصر روشنگرى تااگوستکنت و میل، و از آنها تا همپل، دیدگاه متعارف این است که هدف علوماجتماعى،تبیین پدیدههاىاجتماعى از راه فراهم آوردن تعمیمهاى قانونوار است. به عبارتدیگر، سعى بر این است کهالگوى علومطبیعى رادر علوماجتماعى کاملا اعمال کنند. اما، باید اذعان نمود که علوماجتماعى حتى یک تعمیم قانونوار را کشف نکردهاند.
در اینجا، این سؤال مطرح مىشود که چرا عالمان اجتماعى با درک عدم قدرت خویش بر ارائه تعمیمهاى قانونوار با فلسفه متعارف علوماجتماعى به مخالفتبر نمىخیزند؟ پاسخ این است که ایشان دریافتهاند که اگر به عدم قدرت خویش بر ارائه تعمیمهاى قانونوار اعتراف کنند و درنتیجه، عجز خویش از پیشبینى نتایجسیاستهاى بدیل را بپذیرند، موقعیت ایشان به عنوان متخصصین مشاور حکومتیا شرکتهاى خصوصى در معرض خطر قرارمىگیرد.
بنابر اطلاعات موجود، سابقه عالمان اجتماعى در مقام پیشبینى خیلى بد است. هیچ اقتصاددانى «رکودتورم» (2) ) دهه هفتاد را پیشبینى نمىکرد. نویسندگان نظریههاى پولى آشکارا در پیشبینى صحیح نرخهاى تورم ناکام ماندند. بررسىهاى انجام شده توسط دى.اسمیث (3) و جى.اش (4) درمقاله «پیشبینى تولید ناخالص ملى، نرخ تورم و موازنه تجارى: عملکرد سازمان توسعه و همکارى اقتصادى» که در سال 1975 منتشر شد، نشان مىدهد که پیشبینىهاى انجام شده توسط سازمان توسعه و همکارى اقتصادى (OECD) ، براساس پیچیدهترین نظریههاى اقتصادى از سال1967 تا زمان انتشار مقاله، کمتر از پیشىبینىهاى انجام شده بر اساس روشهاى عرفى موفق بوده است. مىتوان مثالهاى زیادى، در مورد عبثبودن پیشبینىهاى اقتصاددانها، بیان نمود. در مورد جمعیتنگاران، وضع ازاین هم بدتراست. البته جاى خوشبختى است که لااقل اقتصاددانها و جمعیتنگاران پیشبینىهاى خود را به نحو منظمى ثبت کردهاند. اما، بیشتر جامعهشناسان و عالمان سیاست هیچ ثبت (رکورد) منظمى از پیشبینىهاى خود فراهم ننمودهاند. این امر جالب است و دایتر سنگهرز (7) در مجله علوم (مارس1971) شصت ودو دستاورد عمده علوماجتماعى شمرده شده است، ولى حتى در یک مورد هم قدرت پیشبینى نظریههاى مذکور به نحو آمارى ارزیابى نشده است. این در واقع، احتیاطى استخردمندانه!
به این چهار تعمیم بسیار جالب در حوزه علوماجتماعى توجه کنید:
مورد نخست، نظریه معروف جیمس. سى. دیویس (8) است. وى، معتقد است که همچون انقلاب فرانسه، هر انقلابى، زمانى اتفاق مىافتد که به دنبال مرحلهاى از افزایش انتظارات مردم و تا حدى تامین این انتظارات، مرحلهاى واقع مىشود که در آن، انتظارات همچنان افزایش مىیابد و لکن تامین نمىگردد.
مورد دوم، تعمیم اسکار نیومن (9) است که به موجب آن نرخ جرائم در ساختمانهاى بسیار بلند با افزایش ارتفاع ساختمان تا طبقه سیزدهم افزایش مىیابد، اما از طبقه چهاردهم به بعد، نرخ جرائم ثابت مىماند.
مورد سوم، کشف اگون بیتنر (10) در مورد تفاوتهاى میان درک مفاد و محتواى قانون تجسم یافته در کار پلیس و درک همان مفاد و محتو در کار دادگاهها و وکلا است.
مورد چهارم،ادعاى روزالین و ایوو فایربند (11) در این باره مىباشد که پیشقدمترین و عقبترین جوامع در تجدد، برخوردار از بیشترین آرامش و کمترین میزان خشونت مىباشند، در حالى که، جوامع در میان راه (به سمت تجدد) بیش از همه در معرض ناآرامى و خشونتسیاسى هستند.
این چهارتعمیم، مبتنى برتحقیقات ممتازى هستند و شواهد فراوانى آنها را تقویت مىکند.
اما، آنها در سه ویژگى مهم مشترکند.
ویژگى اول، همگى داراى مثالهاى نقضى پذیرفته شدهاى هستند و لکن بهنظر نمىرسد پذیرش این نقضها به هیچ وجه موقعیت این تعمیمها را متزلزل سازد. برخى نقادان بیرونى رشتههاى علوماجتماعى مانند والتر لکوئر (12) این نقضها را دلیل بر طرد این تعمیمها و رشتههایى از علم دانستهاند که آن قدر سست و پرتسامحاند که در درون خویش، هم این تعمیمها و هم موارد نقص آنها را مىپذیرند. لذا لکوئر انقلاب1917 روسیه و انقلاب1949 چین را ابطال کننده تعمیم دیویس و خشونتهاى سیاسى در آمریکاى لاتین را ابطال کننده ادعاى روزالین و فایربند مىداند. جالب این که خود دانشمندان علوم اجتماعى نوعا موضع مدارا آمیزى را نسبتبه مثالهاى نقضى اتخاذ مىکنند که هم با موضع دانشمندان علوم طبیعى و هم با موضع فلاسفه علم پویرى بسیار متفاوت است.
مىباشند، بلکه دامنه (14) آنها نیز معلوم نیست، یعنى نمىتوان گفت که آنها در چه شرایطى صادقند. در معادله قانون گازها راجع به فشار، درجه حرارت و حجم، ما نه تنها مىدانیم که آنها در مورد تمام گازها صادقند، بلکه دامنه آنها نیز تاکنون دائما مورد ارزیابى قرار گرفته است. اینک ما مىدانیم که آنها در مورد تمام گازها در هر شرایطى صادقند، مگر گازهایى که داراى درجه حرارت خیلى پایین و فشار خیلى بالا باشند. اما، هیچ یک از چهار تعمیم علوماجتماعى با چنین ضمایمى مطرح نشده است.
ویژگى سوم، این است که این تعمیمها، بر خلاف تعمیمهاى قانون وار در فیزیک و شیمى، مستلزم هیچ مجموعه تعریف شدهاى از شرطیههاى خلاف واقع نیستند. (15) ما نمىدانیم که آنها را چگونه به نحو منظمى بر موارد مشاهده نشده یا فرضى تطبیق کنیم. لذا این تعمیمها هر چه باشند، قانون نیستند.
متفکران عصر روشنگرى بهگونه خامى همپلى بودند. تبیین، از نظر ایشان عبارت بود از بهکارگیرى تعمیمى قانونوار در مورد امرى در گذشته. پیشبینى، عبارت بود از بهکارگیرى تعمیمى مشابه در مورد امرى در آینده. در این سنت کاهش ناکامیها در مقام پیشبینى نشانه پیشرفت علم است. مطابق این دیدگاه، یک انقلاب یا جنگ پیشبینى شده براى یک عالم سیاسى و تغییر پیشبینى نشده نرخ تورم براى یک اقتصاددان همانقدر شرمآور است که کسوفى پیشبینى نشده براى ستاره شناس شرمآور است. اما، متاسفانه در عمل چنین نبوده است.
برخى، ضعف علوم اجتماعى را چنین توجیه کردهاند که علوم انسانى هنوز علوم جوانى هستند. نادرستى این سخن آشکار است و در واقع، علومانسانى به اندازه علومطبیعى از قدمتبرخوردارند. برخى گفتهاند که در فرهنگهاى جدید تواناترین افراد جذب علوم طبیعى مىشوند و تنها کسانى سراغ علوم اجتماعى مىروند که از توانایى کافى براى علوم طبیعى برخوردار نیستند. یک بررسى در سال 1960 میلادى درباره ضریب هوشى افرادى که در خواست دکترا در رشتههاى مختلف را تکمیل کردند حاکى از این بود که دانشمندان علوم طبیعى به مقدار قابل توجهى باهوشتراز دانشمندان علوماجتماعى مىباشند. اما، بهنظر من همانطور که در مورد هوش و استعداد کودکان محروم نمىتوان بر اساس ضریب هوشى قضاوت نمود، در این مورد نیز قضاوت درست نیست.
اما، دیدگاه ماکیاولى با سنت عصر روشنگرى متفاوت است. ماکیاولى، همچون دیگر متفکران عصر روشنگرى معتقد بود که تحقیقات ما باید مبتنى بر تعمیمهایى باشد که بتواند قواعد لازم را براى فعالیت روشنگرانه فراهم نماید. اما، علاوه برآن، او معتقد بود که عامل «بخت» را نمىتوان از زندگى انسان حذف نمود. ممکن استبا در اختیار داشتن بهترین مایه ممکن از تعمیمها، در روز واقعه یک نقض پیشبینى نشده و غیرقابل پیشبینى ما را ناکام سازد. ما مىتوانیم با پیشرفت دانش از سیطره این الهه بدخواه (fortuna) (16) بکاهیم، ولى نمىتوانیم از آن کاملا خلاصى یابیم.
چهار عامل، براى پیشبینى ناپذیرى منظم امور انسانى وجود دارد. عامل نخست، مربوط به مواردى است که در آن بنا است تا مفهومى کاملا جدید (17) ابداع شود. هر اختراع یا کشفى که مبتنى بر پردازش مفهومى کاملا جدید باشد، غیر قابل پیشبینى است، زیرا براى پیشبینى باید همان مفهومى را که بنا است در آینده کشف یا اختراع گردد، اینک باز نمود. بهطور مثال، فرض کنید من و شما در عصر حجر راجع به آینده گفتگو مىکنیم. من پیشبینى مىکنم که در ظرف ده سال آینده کسى «چرخ» را اختراع خواهد کرد. شما مىگویید: چرخ! چرخ چیست؟ آنگاه من سعى مىکنم تا با زحمت کلماتى را بیابم که براى اولین بار دوره، پره، توپى و محور را توضیح دهند. سپس، من ناگهان متوجه مىشوم که هیچکس نمىتواند چرخ را اختراع نماید، زیرا من الان آن را اختراع کردهام. به عبارت دیگر، اختراع قابل پیشبینى نیست، زیرا پیشبینى یک چیز مبتنى بر بیان چیستى آن مىباشد و بیان چیستى، همان اختراع است.
دومین عامل پیشبینىناپذیرى منظم، این است که ناتوانى هر فاعلى در پیشبینى آینده خویش، موجب پیدایش عامل دیگرى براى پیشبینىناپذیرى در عالم اجتماع مىگردد. وقتى من هنوز تصمیم نگرفتهام که کدامیک از دو یا چند عمل بدیل را برگزینم، نمىتوانم آینده خود را پیشبینى کنم. آینده من از دیدگاه خودم، ممکن است تنها مجموعهاى از بدیلهاى دائما منشعب شونده باشد که در آن تعداد احتمالات بطور تصاعدى بالا مىرود. ممکن است گفته شود که یک ناظر مطلع از خصوصیات من و داراى مایه لازم از تعمیمها، درباره افراد شبیه من مىتواند آیندهام را پیشبینى کند. لکن این مطلب درست نیست، زیرا او نیز نمىتواند آیندهاش را پیشبینى کند و لذا نمىتواند پیشبینى کند که تا چه حد بر تصمیمات دیگران (از جمله من) اثر خواهد گذاشت. پس، آن ناظر از آن جهت که نمىتواند تاثیر افعال آینده خویش را بر تصمیمگیرى آینده من پیشبینى کند، قادر نیست افعال آینده مرا بیش از افعال خود پیشبینى کند. در نتیجه، تفاوتى میان ناظر و فاعل نیست.
براى درک سومین عامل پیشبینىناپذیرى باید به نظریه بازى (18) توجه کرد. به نظر برخى نظریهپردازان علم سیاست، ساختارهاى صورى نظریه بازى در فراهم آوردن تعمیمهاى قانونوار براى رسیدن به نظریهاى تبیینگر و پیشبینى کننده مفید است. اگر ما ساختار صورى یک بازى چند نفره را در نظر بگیریم و منافع هر یک از بازیکنان را معین کنیم، مىتوانیم پیشبینى کنیم که یک بازیکن کاملا خردمند چه اتحادها و ائتلافهایى را برقرار مىسازد و شاید بتوانیم فشارهاى وارد بر بازیکنانى که کاملا خردمند نیستند و در نتیجه، رفتارهاى ایشان را هم پیشبینى کنیم. اما، سه مانع در راه انتقال ساختارهاى صورى نظریهبازى به موقعیتهاى سیاسى و اجتماعى وجود دارد: یکى از این موانع، انعطافپذیرى نامحدود موقعیتهاى بازى مىباشد. من سعى مىکنم تا حرکت آینده شما را پیشبینى کنم; براى این کار باید پیشبینى کنم که شما درباره حرکت من چه پیشبینى خواهید نمود; و براى این کار، باید پیشبینى کنمکه شما چه پیشبینى در مورد پیشبینى من خواهید داشت و ... هر یک از ما سعى مىکند تا کارش براى دیگرى پیشبینىناپذیر گردد و مىداند که دیگرى نیز چنین مىکند. بنابراین، حتى با دانستن این ساختارها و دانستن منافع بازى نمىتوان محصول تلاش همزمان براى پیشبینىپذیر کردن دیگران و پیشبینىناپذیر کردن خود را روشن ساخت.
چهارمین عامل، امکان محض (19) است. زمانى جى. بى. برى (20) همان نظر پاسکال را مطرح کرد که علت تاسیس امپراطورى روم اندازه بینى کلئوپاترا (21) بود: اگر اندامهاى او کاملا متناسب نمىبود، مارک آنتونى (22) شیفته او نمىشد; اگر مارک آنتونى شیفته او نمىشد، با مصرىها علیه اکتاوین (23) متحد نمىشد; اگر این اتحاد انجام نمىشد، نبرد اکتیوم (24) انجام نمىشد و... تل خاکى موش کور موجب مرگ ویلیام سوم (25) گشت و سرماخوردگى ناپلئون در نبرد واترلو (26) موجب شد تا فرماندهى را به نى (27) واگذار کند، یعنى همان کسى که در آن روز چهار اسب زیر پایش یکى پس از دیگرى مورد اصابت تیر واقع شد و باعثشد تا در ارزیابىها خطا کند و از همه مهمتر اینکه دو ساعت دیرتر دنبال گارد سلطنتى بفرستد. هیچ راهى براى در نظر گرفتن همه نتایج امور ممکن نظیر موشهاى خاکى یاباکترىها درطراحىنبردها وجود ندارد.
با پذیرش این عوامل پیشبینىناپذیر در زندگى اجتماعى، توجه به ارتباط درونى آنها با عناصر پیشبینىپذیر لازم است. این عناصر، کدامند؟ آنها حداقل چهار نوعند:
نوع نخست، ناشى از ضرورت برنامهریزى و تنظیم کارهاى اجتماعى مىباشد. در هر فرهنگى بیشتر مردم در اغلب اوقات کارهاى خود را بر اساس تصورى که از یک روز معمولى دارند انجام مىدهند. آنها هر روز تقریبا در ساعت معینى بیدار مىشوند، لباس مىپوشند و دوش گرفته یا ناگرفته، در ساعت معینى صبحانه مىخورند و در ساعت معینى به کار مىروند و از کار بر مىگردند. کسانى که غذا تهیه مىکنند، باید انتظار داشته باشند که مصرف کنندگان آن غذاها در ساعتخاصى و در مکان مشخصى پیدا شوند; اتوبوسها و قطارها باید در مکانهاى تعیین شده با مسافران مواجه شوند و.. . .
دومین نوع، از نظمهاى آمارى ناشى مىشود. ما مىدانیم که در زمستان احتمال سرماخوردگى بیشتر است، در حوالى کریسمس به میزان زیادى نرخ خودکشى افزایش مىیابد، با افزایش تعداد متخصصانى که بر روى یک مساله کار مىکنند، احتمال سریعتر حل شدن آن مساله بالا مىرود، احتمال مبتلا شدن ایرلندىها به بیمارىهاى روانى بیش از دانمارکىها است، احتمال قتل یک شخص توسط همسرش بیش از یک جنایتکار غریبه است. دانستن نظمهاى آمارى: همچون دانستن برنامهریزى و انتظارات مربوط به آن، در طراحىها و انجام برنامهها نقش مهمى ایفا مىکند.
سومین نوع، از نظمهاى على در طبیعت ناشى مىشود. طوفان، زلزله، میکرب طاعون، ارتفاع، سوء تغذیه و خواص پروتئینها همگى بر انتخاب انسان تاثیر مىگذارند.
چهارمین نوع، از نظمهاى على در زندگى اجتماعى ناشى مىشود.
با درک اینکه متخصصان داراى هیچ مایه معتبرى از تعمیمهاى قانون وار نمىباشند و نیز با درک ضعف قدرت پیشبینىگرى ایشان، قهرا منزلت و موقعیت ایشان متزلزل مىگردد. سرانجام، ما به این نتیجه مىرسیم که مفهوم کارایى مدیریتى یکى دیگر از موهومات اخلاقى معاصر، و شاید مهمترین آنها باشد. البته، منظور من این نیست که فعالیتهاى این به اصطلاح متخصصان تاثیرى ندارد و ما از آن تاثیرات رنج نمىبریم، بلکه مراد من این است که اندیشه تدبیر و اداره اجتماع که در این نوع تخصص ظاهر مىشود، در واقع، چیزى جز یک نقاب نیست. نظام اجتماعى ما، به معناى دقیق کلمه، خارج از تدبیر ما و هر فرد دیگرى مىباشد. هیچ کس متصدى آن نیست و نمىتواند باشد. تخصص مدیریتى توهم دیگرى است که از مشخصات عصر جدید مىباشد. پرستش کالاها و اجناسى با نوع دیگرى از بتپرستى، یعنى پرستش مهارتهاى ادارى تکمیل مىگردد. از احتجاج من، این مطلب معلوم مىشود که ادعاى عینیتگرایى متخصصان ادارى در واقع پوششى استبراى رغبتها و ارادههاى گزاف. در فرهنگ ما، موفقیت در نمایش دادن تدبیر و اداره علمى اجتماع موجب به قدرت و حاکمیت رسیدن عدهاى مىگردد که در واقع، تنها هنرشان بازیگرى است.
تلخیص فصل نهم: نیچه یا ارسطو
آقاى مکنتایر، معتقد است که زبان اخلاقى در فرهنگ جدید، پوششى استبراى اراده ذهنیتگرایانه (سوبژکتیو) اشخاص. بهنظر ایشان، نیچه، اولین کسى است که به این مطلب پىبرد. البته، نیچه به اشتباه فکر مىکرد که اصولا ماهیت هر گفتار اخلاقى چنین باید باشد و حال اینکه این مشکل ناشى از رد تفکر ارسطویى در عصر «روشنگرى» است. صحت نظریه نیچه، منوط به بررسى این مطلب است که آیا طرد ارسطو در عصر روشنگرى صحیح بود؟ نویسنده معتقد است که نظریه اخلاقى ارسطو، در فرهنگ یونانى، یهودى، مسیحى و اسلامى به تایید رسیده است و به لحاظ فلسفى قویترین نظریه اخلاقى قبل از عصر جدید مىباشد. از اینرو، اگر بنا است که نظریه نیچه،رد شود،باید از چیزى شبیه اخلاق ارسطویى استفاده نمود.
آقاى مکنتایر، سپس بهاین مساله مىپردازد که چگونه باید میان نیچه یا ارسطو، یکى را برگزید. این انتخاب باید بر این اساس انجام گیرد که فرد مىخواهد در آینده چهکاره بشود؟ (غایت چیست). متفکران عصر روشنگرى و متفکران بعد از ایشان، غایتشناسى را طرد نمودند و تقدم را با قواعد دانستند. نخستین مساله، از دیدگاه ایشان این است که ما از چه قواعدى باید تبعیت کنیم؟ و چرا باید از آنها تبعیت کنیم؟ قواعد اخلاقى مبتنى بر برداشتى بنیادین درباره غایت انسانى نیستند. صفات اخلاقىاشخاص،عموماتنهابهدلیل اینکهنشانگر تبعیت از مجموعهاى از قواعد هستند، ارزش مىیابند. بطور مثال، آقاى راولز (28) فضیلت را چنین تعریف مىکند: «میل قوى و معمولا مؤثر براى عمل نمودن بر طبق قواعد صحیح».
بنابراین مطابق با دیدگاه جدید توجیه فضیلتها مبتنى بر توجیه قبلى قواعد و اصول مىباشد. اما، فرض کنید که سخنگویان تجدد و بطور مشخصتر، سخنگویان لیبرالیسم در ترتیب مفاهیم ارزشى دچار سوء برداشتشده باشند و ما باید در ابتدا به فضیلتها توجه کنیم تابتوانیم اعتبار قواعد را بفهمیم. در اینصورت، ما باید بررسى خود را بهگونهاى کاملا متفاوت با هیوم یا دیدرو یا کانتیا میل شروع کنیم. در این مورد، نیچه و ارسطو به نحو جالبى اتفاقنظر دارند.
در پایان، آقاى مکنتایر چنین توضیح مىدهند که منظور از بررسى مجدد تفکر ارسطویى، صرفا مطالعه فلسفه اخلاق ارسطو، که در متون نوشته ارسطو بیان شده است، نمىباشد. براى بررسى مجدد تفکر ارسطویى، باید آن را به عنوان سنتى در نظر گرفت که پیش از ارسطو آغاز شده بود و ارسطو با بهره گیرى از آن توانست تفکرات بعدى را بسیار تحت تاثیر قرار دهد و آن گذشته را به آینده پیوند زد. بنابراین، گرچه در این سنت، ارسطو جایگاهى اساسى و محورى دارد ولکن در عین حال، او تنها بخشى از این سنت محسوب مىشود. مراد من همان «سنت قدیمى» (کلاسیک) است که دیدگاه آن را درباره انسان قبلا، تحت عنوان «دیدگاه قدیمى (کلاسیک) درباره انسان» مطرح نمودیم. بسیار جالب و جاى خوشبختى است که نیچه، نیز خود را آخرین وارث پیام و رسالت اشراف هومرى مىداند که اخلاق و کردارشان اشعارى را ایجاد نمود که ما ناگزیز باید تحقیق خود را با آنها آغاز نماییم. اما، خواهیم دید که در این سنت قدیمى (کلاسیک)، این نوشته هومر (30) ترسیم شده است، گوى سبقت را از سایرین مىرباید و مجالى براى ادعاهاى نیچه در انتساب به این سنتباقى نمىگذارد.
پىنوشتها
1- law - like generaliztion
مراد تعمیمهایى است که به شکل یک باید مطرح مىشوند، مانند آب در صد درجه باید به جوش آید. همپل ، نیگل در این مورد به بحث پرداختهاند.
2- Stagflation
مراد رکود ناشى از تورم مستمر همراه با کاهش تجارت و داد و ستد و افزایش بیکارى است. این رکود یکبار در دهه هفتاد اتفاق افتاد.
3- D. J. C. Smyth.
4- J. C. K. Ash
5. Karl Deutsch
6- John Platt
7- Dieter Sanghors
8- James C. Davies
9- Oscar Newman
رجوع شود به: کتاب فضاى قابل دفاع،1973، صفحه 25
10- Egon Bittner
رجوع شود به: کتاب عملکرد پلیس در جامعه جدید، 1970
11- Ros]alind and Ivo Feierabend
رجوع شود به: مقاله «رفتارهاى سیاسى افراطى سالهاى 1962 تا 1984: یک تحقیق ملى» در مجله حل تعارض و ستیز، شماره 10، سال1966، صفحه 71 -249.
12- Walter Laquer
رجوع شود به: مقاله «تاملى درباره خشونت» در مجله مواجهه، شماره 38، آوریل 1972 - صفحه3 تا 10.
13- universal quantifier
14- Scope
15- Counterfactual conditonal
مراد این است که اگر جمله شرط امرى فرضى باشد، مانند اینکه الان روى میز آب وجود دارد و آب نیز حرارتش صددرجه است، این نتیجه درستباشد که آب به جوش مىآید. پس گرچه شرط خلاف واقع است، ولى جمله شرطیه صادق است و این به دلیل صدق تعمیم قانون وار در مورد جوشیدن آب در صد درجه مىباشد.
16- فورچونا نام الهه بدخواه حاکم بر بخت انسانها در اساطیر رومى است.
17- radically new
18- game - theory
19- pure contingency
20- J. B. Bury
21- Cleopatra
ملکه مصر (متولد69 قبل از میلاد و متوفى 30 قبل از میلاد)
22- Mark Antony
جنرال رومى (متولد83 قبل از میلاد و متوفى 30 قبل از میلاد)
23- Octavian
مراد آگستس (متولد63 قبل از میلاد و متوفى 14 میلادى) نخستین امپراطور روم در سالهاى27 (ق.م) تا 14 میلادى مىباشد.
24- Actium
نام محلى است که نیروهاى کلئوپاترا و مارک آنتونى در سال 31 (ق.م) در یک نبرد دریایى از نیروهاى اکتاوین کستخوردند.
25- William lll
پادشاه انگلستان، اسکاتلند و ایرلند در سالهاى 1702 -1689 میلادى.
26- Waterloo
شهرى در مرکز بلژیک که در آن نیروهاى ناپلئون در سال 1815 میلادى شکستخوردند.
27- میشل نى (1815 -1769) فرمانده نظامى تحت امر ناپلئون که سر انجام اعدام گشت.
28- Rawles
29- Iliad
30- Homer
شاعر مشهور یونانى در قرن هشتم قبل از میلاد و صاحب ایلیاد و ادیسه.