قدرت مطلق و گناه!
آرشیو
چکیده
متن
در سنت دینى، خداوند تبارک و تعالى را قادر مطلق و خیر محض مىدانند. ولى از دیرباز شبهاتى وجود داشته است که این صفات الهى را زیر سؤال مىبرده و از اینطریق اصل وجود خدا را نیز مورد تردید یا نفى قرار مىداده است.
یکى از این شبهات که در ارتباط با فلسفه اخلاق است، این شبهه است که آیا موجودى که قادر مطلق است مىتواند کارى را که اخلاقا سزاوار نکوهش است انجامدهد یا نه؟ در صورتى که پاسخ مثبتباشد، دیگر جایى براى صفتخیر محض بودن باقى نمىماند؟ و در صورتى که جواب منفى باشد خدا قادر مطلق نیست. در پاسخ بهاین شبهه راه حلهایى ارائه شده که هر یک بگونهاى خاص مساله را بررسى کردهاند. نلسون پایک استاد فلسفه دانشگاه کالیفرنیا در شهر اروین، در این مقاله به نقد برخىپاسخهاى ارائه شده پرداخته و آنها را ناتمام دانسته است. وى با روشى معناشناختى و تحلیل معناى واژههاى بکار رفته در گزارههاى مربوط به مساله، سعى کرده است راهحل جدیدى در این باب ارائه کند. با تمایزى که بین کاربرد واژه God به عنوان «اسم» و کاربرد آن به عنوان «لقب» یا «عنوان» (1) قایل است، اینگونه استدلال مىکند کهقدرت مطلق خدا یک وصف ذاتى نیست و موجودى که خدا نامیده مىشود اگر بخواهد مىتواند گناه کند. اما آن فردى که خداست، چون گناه کردن با ذات ثابت و پایدار اومخالف است، نمىتواند گناه کند.
در فصل نخست، از رساله جیمز (آیه 13) آمدهاست: «شر نمىتواند خدا را اغوا کند.» اینعقیده بارها در ادبیات کلامى مسیحى تکرارشده و در «آموزه عصمتخدا» به کاملترینشکل خود بیان گردیده است.
خداوند نه تنها از هر گناهى پاک و منزهاست، بلکه حتى قادر بر گناه [انحراف اخلاقى]هم نیست. او نه تنها گناه نمىکند، بلکهنمىتواند گناه کند. این مطلب عموما بخشى ازاین ادعاست که گفته مىشود: خداوند خیرمحض است. دستکم، ظاهر این مطلب باآموزه سنتى مسیحى در باره «قدرت مطلقالهى» در تقابل است. موجود قادر مطلقموجودى است که هر کار ممکنى را مىتواندانجام دهد. مطمئنا گناه کردن نیز امرى ممکناست. انسانها در هر زمانى گناه مىکنند. بنابراین،بهنظرمىرسدکهاگرخداوند خیرمحضاست(و معصوم) پس نمىتواند گناه کند واگرخداوند داراى قدرتمطلقاست (و هر کارممکنى را مىتواند انجام دهد)، پس مىتواندگناه کند.
این استدلال سفسطهآمیز به نظر مىرسد وتفسیر ساده آن ما را وسوسه مىکند تا آن را رهاسازیم. به طور خلاصه، این استدلال از لحاظعناصر الگویى این جمله، یعنى «خدا مىتواند(یا نمىتواند) گناه کند» داراى ابهام است. درنهایت، گمان مىکنم که این نکته ساده درستاست (البته سعى مىکنم تا آن را نشان دهم.)ولى این در نهایت کار است و در این میان،مقوله پیچیده و جالبى وجود دارد که تا کنون،به طور کامل، مورد بررسى قرار نگرفته است.در مقاله حاضر، این موضوع را به تفصیل موردبحث قرار مىدهم. پس از بررسى و گذر ازمواردى که به نظر من داراى یک سلسلهپیچیدگىهاى مفهومى است، که در نوشتههاىمربوط به این موضوع انباشته شده، با طرح ایننظریه، که چگونه معانى گوناگون گزاره «خدا، (God) مىتواند (یا نمىتواند) گناه کند» با همسازگازند، بحث را خاتمه خواهم داد.
مطلب را با شناسایى سه فرض، که دربحث آینده نقش مهمىدارند، آغاز مىکنم:
فرض اول
فرض کنیم واژه «خدا»، (God) ،در خلالمباحث دین مسیحیت، یک اصطلاح توصیفىاست که معنایى قابل شناخت دارد; مثلا اسمخاص نیست. به عنوان بخشى از این فرض،فرض دیگرى نیز دارم و آن این است که God نوع خاصى از اصطلاح توصیفى است; یعنىآنچه را که «عنوان»، (title) مىنامم. «عنوان»لغتى است که براى نشان دادن وضعیت وموقعیتى خاص یا شان ارزشى به کار مىرود;مثلا، واژه «قیصر» در جمله «هادرین قیصراست» [ را در نظر بگیرید.] گفتن این جمله برابراستبا این که گفته شود: هادرین موقعیتحکومتى خاصى دارد، یا به عبارت دقیقتر،هادرین امپراتور روم است. اثبات [ یا تصدیق ]کسى که او خداست اثبات این است که، آن فردموقعیتخاصى دارد (مثلا، او فرمانرواىجهان است) یا اینکه او شان ارزشى خاصىدارد(مثلا، موجودى است که بزرگتر از اونمىتوان تصور کرد.)
فرض دوم
با قطع نظر از اینکه از لحاظ معنىشناختىمفهوم خاص واژه «خدا» چه مىباشد(یعنىمثلا، خواه به معناى فرمانرواى جهان باشد یاموجودى که بزرگتر از آن نمىتوان تصور کردویا امثال آن)، واژه هاى توصیفى «خیرمحض»، «قدرت مطلق»، «علم مطلق» و نظایرآن به گونهاى به خدا نسبت داده مىشوند کهقضایاى «اگر x خداست پس x خیر محضاست» یا «اگر x خداست پس x قدرت مطلقاست» و امثال آن را ضرورتا صادق مىسازند.پس از لحاظ منطقى، شرط ضرورى براىعنوان God این است که تمام صفاتى که بهطور سنتى ملاک خداى مسیحیت است، مانندخیر محض، عالم مطلق و نظیر آن را دربرداشته باشد. اگر براى امپراتور روم بودن (درمقابل ملکه روم) شخص باید مذکر باشد (نهمؤنث) پس قضیه «اگر x قیصر است» به اینمعناست که «امپراتور روم است». پس «اگر x قیصر است، در آن صورت، x مذکر است»همان شان منطقى را دارد که من براى قضیه«اگر x خداست پس x خیر محض است»، یا«اگر x خداست پس x قادرمطلق است» فرضکردهام.
فرض سوم
اگر فردى وجود دارد(مثلا یهوه) که داراىموقعیت و شان ارزشى است و با واژه God شناخته مىشود، بنابر این، آن فرد خیر محض،قادر مطلق وعالم مطلق است. اگر چنین نباشداو نمىتواند (منطقا) این موقعیت وشان ارزشىمورد بحث را دارا باشد. اما نسبتبه صفت«خیر محض» من مىپذیرم که هر فردى که بهسبب این اصطلاح و لقب صاحب چنینصفتى است(منطقا) ممکن است که آن صفترا نداشته باشد. این فرض مستلزم این مطلباست که هر فردى که چنین موقعیتیا شانارزشى را، که با واژه God بدان اشاره شد،داراست (منطقا) ممکن است که چنینموقعیتیا شان ارزشى را نداشته باشد. بایدتوجه داشت که این فرض سوم صرفا یکامکان منطقى است، نه امکان وقوعى; یعنىمن فرض نمىکنم که خیر محض نبودن یهوهامکان وقوعى دارد (اگر یهوه وجود داشتهباشد.) من صرفا چنین فرض مىکنم که قضیهفرضى «اگر x یهوه است پس x خیر محضاست» با قضیه فرضى «اگر x خداست پس x خیر محض است» تفاوت دارد. قضیه اول، برخلاف قضیه دوم، ضرورتى منطقى را تنسیقنمىکند. شاید بتوان مانند ایوب (2) ، دست کم،چنین گمان داشت که یهوه خیر محض نیست.گرچه اظهار این مطلب (در واقع) نفى بخشى ازایمان کاملا استقرار یافته است، اما دست کمتصورى سازگار است .
اینک دو تفسیر ابتدایى، یکى در بارهوصف «قدرت مطلق» و دیگرى در باره «مفهوممسؤولیت اخلاقى» ارائه مىدهم:
[ «قدرت مطلق» ]
[الف - نظر سنت توماس]
در بدو امر، این گفته، که فرد مفروضى قادرمطلق مىباشد، در ظاهر، برابر استبا اینکه آنفرد مفروض قدرت نامحدود دارد. [ متذکرمىشود که ] این مطلب معمولا در بحثهاىدینى با اصطلاح «قدرت بىنهایت» بیانمىشود. سنت توماس مضمون درونى ایناندیشه را چنین بیان کرده است: خدا قادرمطلق نامیده شده است; زیرا او هر کارى را، کهبه طور مطلق ممکن است، مىتواند انجامدهد. تنسیق سنت توماس را، مطابق با فهمسنتى، که از آن مىشود، باید تفسیر و شرحىنسبتا محدود کننده[ براى قدرت الهى ]دانست.
فعل «انجام دادن»، (do) ،در عبارت «اوهر کار ممکنى را انجام دهد»، معمولا جاىخود را به یکى از افعال خاص، مانند «خلقکردن»، «به وجود آوردن»، «علتبودن»،«هستى بخشیدن»، «ایجاد کردن» وامثال آن،مىدهد. بدینسان، قدرت مطلق خدا فقطقدرت خلاقانه است و نباید به توانایى بر انجامهر کارى، چون «شنا کردن در کانال انگلیس» یا«دوچرخه سوارى» معنى کرد. خدا، به اینمعنى قادر مطلق است و مىتواند هر چیزمطلقا ممکن را خلق کند یا به وجود آورد یا[ بر آن ] تاثیر گذارد یا هستى ببخشد. از نظرسنت توماس، وقتى چیزى به طورمطلق ممکناست که توصیفآن منطقا سازگار وبدونتناقضباشد، بنابراین، در تحلیل نهایى، خدا تا آنجاقدرت دارد که مىتواند اوضاع و شرایط یاامورى را که سازگارانه قابل توصیف استبهوجود آورد.
[ب - نظر جى. ا. مک. هاگ]
جى. ا. مک هاگ، در مقاله خود در باب «قدرتمطلق»، در کتاب دایرة المعارف کاتولیک قدرتمطلق را به همین صورت [مذکور] تحلیلمىکند (از این قسمت از متن، روشن مىشودکه منظور مک هاگ دوباره تنسیقنمودن دیدگاهتوماس از موضوع مورد بحث است.)
باید بیفزایم که، به گمان من، این تفسیرمحدودسازنده درباره مفهوم ماقبل تحلیلىقدرت نامحدود، تصویر درستى از نقش اینمفهوم در مباحث متعارف و نیز در اکثر مباحثفنى (کلامى) دین مسیحیت است. فرض کنیمکه یک کودک معصوم و بىگناه به دلیلگرسنگى، رنج مرگ تدریجى را تحمل مىکند،در حالى که این حادثه کاملا قابل پیشگیرىاست و هیچ خیر برترى در اثر روى دادن آن بهوجود نمىآید همچنین نه این کودک و نهوالدین او گناهى که سزاوار چنین مجازاتىباشد، نکردهاند. این وضعیت(خواه اتفاق افتادهباشد، خواه نه) وضعیتى است که سازگارانهقابل توصیف است.
به گمان من، این مطلب روشن است کهفردى که دانسته و عالمانه چنین وضعیتى را بهوجود آورده، اخلاقا مستحق نکوهش است. مامىتوانیم مشکل مورد بحث را جدىتر از بالاتنسیق کنیم: «خدا قادر مطلق است.» اگر اینجمله به صورت شرطى تفسیر شود یک قضیهضرورتا صادق به دست مى دهد. از تحلیل«قدرت مطلق» مورد بحث، چنین به دستمىآید که خدا (اگر وجود داشته باشد) مىتواندهر امر و وضعیتى را که سازگارانه قابل توصیفباشد به وجود آورد. اما قضیه «خدا خیر محضاست» وقتى به صورت شرطى تفسیر شود،یک قضیه ضرورتا صادق را به وجود مى آورد.
اگر یک فرد به گونهاى عمل کند که اخلاقاسزاوار نکوهش باشد دیگر به «خیر محضبودن» توصیف نمىشود. بنابر این، قضیه «خدابه گونهاى که اخلاقا سزاوار نکوهش باشد عملمىکند» منطقا غلط است. معناى آن این استکه «خدا گناه مىکند» و این یک تناقض منطقىاست. لذا، برخى از محکى امور، که سازگارانهقابل توصیفاند، به گونهاى هستند کهخدا(موجودى که خیر محض است) نمىتواندآنها را به وجود آورد. اکنون سئوال این است کهاگر خدا هم قادر مطلق است، هم خیر محض،در این صورت، محکى امور سازگارانه قابلتوصیفى وجود دارند که خدا هم مىتواند و همنمىتواند آنها را پدید آورد. بنابراین، به نظرمىرسد این ادعا، که خدا هم قادر مطلق استو هم خیرمحض، داراىتعارضى منطقى است.
گمان مىکنم نیازى به ذکر نباشد که مسالهفوق با مساله مشهور کلامى، یعنى مساله «شر»یکسان نیست. مساله شر عموما چنین تنسیقىدارد: «شر وجود دارد.» اگر خدا وجود دارد وقادر مطلق است پس اگر بخواهد مىتواند ازبروز شر جلوگیرى کند و اگر خدا وجود دارد وخیر محض است پس باید بخواهد که شرموجود نباشد. چون واقعا شر وجود دارد پسنتیجه گرفته مىشود که خدا وجود ندارد.
این استدلال مىخواهد تعارض بین صفت«قدرت مطلق» وصفت «خیر محض» را نشاندهد. اما غیر قابل حل نیست; [ زیرا ] تا آنجا کهبه این استدلال مربوط است، منطقا ممکناست موجودى وجود داشته باشد که هم قادرمطلق باشد و هم خیر خواه مطلق. ایناستدلال همچنین مىخواهد اثبات کند کهچون قضیه «شر وجود دارد» ممکنالصدقاست پس این قضیه که «فردى هم قادر مطلقاست وهم خیرخواه مطلق» ممکنالکذباست. استدلالى که این مشکل به وجودمىآورد این است که مىخواهد نشان دهد کهبین صفت «خیر محض» و «قدرت مطلق»تعارض صریح منطقى وجود دارد. (در ایناستدلال،) هیچ مقدمه امکانى(مانند «شروجود دارد») به کار نرفته است و نتیجه آن نیزچنین است که منطقا محال است (،نه اینکهصرفا ممکنالکذب باشد،) موجودى که همقادر مطلق است و هم خیر محض وجود داشتهباشد.
سنت توماس، در پاسخ به اعتراض دوم، درمقاله سوم، مساله 25، بخش 1، از کتاب جامعالهیات (3) ، چنین نوشته است:
گناه کردن ناتوانى از انجام کار خوب است.بنابراین، قادر بودن برانجام گناه حقیقت درقدرت داشتن بر ناتوانى از انجام کار[ خوب ]است واین با داشتن قدرت مطلق در تنافىمىباشد. بنابر این، باید گفت: خدا نمىتواندگناه کند; چون او قادر مطلق است. این درستاست که ارسطو مىگوید: «خدا مىتواند عمداچیزى را، که شر است، انجام دهد»، اما اینکلام را یا باید به صورت گزارهاى شرطىدانست که مقدم آن محال است;یعنى مثلا،گفته است که «خدا مىتواند کار شرىانجام دهد، اگر بخواهد.» زیرا صدق قضایاىشرطى متوقف بر صدق مقدم یا تالى نیست;یعنى حتى مقدم و تالى مىتوانند محال باشندولى قضیه صادق باشد; مانند اینکه بگوییم: اگرانسان الاغ باشد چهار پا دارد و یا از کلام اواینچنین بفهمیم که منظور او این است که «خدامىتواند کارى را انجام دهد که اکنون شر به نظرمىرسد»; یعنى اگر آن را انجام دهد، پس از آن،خوب خواهد بود و یا شاید او مطابق شیوهعمومى مشرکان که قایلاند انسانهایىخدا شدهاند، مانند ژوپیتر یا مریخ، صحبتمىکند.
در این فقره، سنت توماس سه راه حل براىمشکل مورد بحث پیشنهاد مىکند: (من راهحلى را که در جمله اخیر، از این فقره، آمدهاستبه حساب نیاوردم; زیرا روشن است کهسنت توماس، در این جمله، در باره خدا بحثنمىکند، بلکه در باره موجودات خاصى، چونژوپیتر و مریخ، بحث مىکند که به اشتباه ازسوى مشکران گمراه خدا خوانده شده اند.)
الف - نقد راه اول از نظر سنت توماس
سنت توماس ادعا مىکند که گناه کردن ناتوانىو عجز از انجام کار خوب است. سپسمىگوید: «یک موجود قادر مطلق نمىتوانداز انجام کارى عاجز باشد. پس در نتیجه،خدا نمىتواند گناه کند; زیرا او قادر مطلقاست.»
این استدلال، بااندک تفصیلبیشتر، درفصلهفدهم از کتاب سنت آنسلم، proslogium ،آمده است. آنسلم مىگوید: «اما صنع تو، اىقادر مطلق، چگونه است؟ اگر تو قادر بر هرچیزى نیستى یا اگر نمىتوانى نابود شوى یادروغ بگویى... پس چگونه بر هر چیز قادرهستى؟!» بعکس، قادربودن بر این کارها قدرتنیست، بلکه عجز و ناتوانى است; زیرا کسىکه بر این کارها قادر است، در حقیقت، برکارهایى قدرت دارد که براى او خوب نیست وقادر استبر چیزى که نباید انجام دهد و هرمقدار که بر این کارها بیشتر قدرت داشته باشد،بر بدبختى و تباهى خود قادرتر است و بعکس.
آنسلم نتیجه مىگیرد که از آنجا که خدا قادرمطلق است پس قادر بر کارى که او را به عجز ونا توانى بکشاند نیست و بدبختى و تباهىقدرتى علیه او ندارند. بنابراین، چون خدا قادرمطلق است پس بر انجام کارهایى که اخلاقاسزاوار نکوهشاند قادر نیست.
این استدلال جالب است. توماس وآنسلم، هردو، معتقدند که خدا قادر بر گناهنیست. سعى آنان این است که نشان دهنداظهار این ناتوانى نتیجه مستقیم این ادعاستکه خدا قادر مطلق است، نه آنکه با آن درتعارض باشد. اما گمان مىکنم که این استدلالناتمام است. باید بپذیریم به هر مقدار کهبدبختى و تباهى بتواند بر فردى غالب شود، اوضعیف است; یعنى اخلاقا ضعیف است. بنابراین، او بر ناتوانى از انجام کارى قادر است;یعنى «انجام آنچه او نباید انجام دهد.»
شخصى که بر پدید آوردن هر محکىامورى، که سازگارانه قابل توصیفاند، قدرتدارد، بدون اشکال، مىتواند اخلاقا ضعیفباشد. از لحاظ مفهومى، من هیچ مشکلى درتصور موجودى دیو صفت، که قدرت مطلقدارد، نمىبینم. قدرت خلاقانه و قوت اخلاقىمفاهیمى هستند که به سهولت قابلتشخیصاند. اگر این مطلب رستباشد دیگراز این ادعا، که خدا قادر مطلق است، این نتیجهبه دست نمىآید که او نمىتواند کارى را کهاخلاقا سزوار نکوهش است انجام دهد. در حقیقت، همان گونه که در تقریر اصل اشکالآمد، ظاهرا نتیجهاى کاملا مخالف به دستمىآید. اگر موجودى قادر است که هر محکىامور سازگارانه قابل توصیف را پدید آورد بهنظر مىرسد که او بتواند (قادر باشد) محکىامورى را نیز به وجود آورد که نتایج آن اخلاقاسزاوار نکوهش باشد. بنابر این، راه حل اولسنت توماس، براى حل مشکل مورد بحث،مؤثر نیست.
ب - نقد راه حل دوم از نظر سنت توماس
سنت توماس، در حالى که در جستجوى را هىبراى فهم این گفته ارسطو است که «خدامىتواند عملا کار شرى را انجام دهد»، تا بهوسیله آن، این نکته با دیدگاه او درباره موضوعمورد بحث موافق باشد، مىگوید: احتمالامنظور ارسطو این بوده که فردى که خداستاگر بخواهد مىتواند کار شرى را انجام دهد.توماس مىافزاید: این قضیه اخیر مىتواندصادق باشد، حتى اگر محال باشد که خدابخواهد کار شرى انجام دهد و نیز حتى اگرمحال باشد که او بتواند کار شرى انجام دهد.نکته این است که گرچه گزاره «فردى کهخداست مىخواهد هر کار شرى انجام دهد» وگزاره «فردى که خداست مىتواند شر انجامدهد» هر دو کاذباند (یا غیر ممکن)، ولىقضیه شرطى،کهگزاره اول مقدم و گزاره دومتالى آن است، مىتواند صادق باشد.
این قضیه را در نظر بگیرید: «جونز تکخالى در دست دارد، اگر بخواهد با آن بازىکند.» این قضیه ظاهرى شرطى دارد، اما شرطىنیست. قسمتى که با «اگر...» بیان شده شرطبراى قسمت دیگر نیست; زیرا اگر جونز تکخالى در دست دارد او تکخالى در دست دارد،خواه بخواهد با آن بازى کند، خواه نخواهد.پس نقش قسمتى که با «اگر بخواهد...» بیانشده در گزاره چیست؟ به گمان من، این قسمتراهى استبراى نشاندادن ابهامى خاص، درباب اتفاق افتادن چیزى که درباره (یا در ارتباطبا) حقیقت غیر مشروطى است که در بقیه گزارهبیان شده است. چه این نکته اخیر دقیقا درستباشد یا نباشد، نکته اساسى، که باید بدان توجهکرد، این است که اگر گزاره «جونز تک خالى دردست دارد» کاذب باشد، در آن صورت گزاره«جونز تک خالى در دست دارد، اگر بخواهد باآن بازى کند» کاذب است. در اینجا، ما با کاربردعبارت «اگر...» مواجهایم که با تحلیلى کهمعمولا جملات شرطى مانند «من تغذیهشدهام، اگر [غذا] خوردهام» ارائه مىکند،مطابقت ندارد.
حال این قضیه را در نظر بگیرید: «جونز اگربخواهد مىتواند گوش خود را تکان دهد.» بهگمان من، این نمونه دیگرى است که در آنعبارت «اگر...» در نقش قابلیت غیرشرطى عملمىکند. اگر جونز توانایى تکان دادن گوش خودرا دارد، در این صورت، چه بخواهد گوش خودرا تکان دهد، چه نخواهد، این توانایى را دارد.سؤال از اینکه آیا او مىخواهد گوش خود راتکان دهد یا نه جداى از این مساله است که اوتوانایى چنین کارى را دارد یا ندارد. در حقیقت،در مثال فوق، عبارت «اگر...» شرطى براى اینادعا، که جونز نوعى توانایى دارد، نیست،(بلکه) شیوه اى از بیان این تصور است که ابهامو عدم تعینى در مورد این سؤال که «آیا جونز ازتوانایى خود استفاده مىکند یا نه؟ » وجوددارد... .[به عبارت دقیقتر، واژه «اگر» در معناىاصلى خود، یعنى معناى شرطى به کار رفتهاست; اما واژه «مىتواند» به معناى توانایى وقدرت بر انجامفعل به کار نرفته است، بلکهبمعناى ساختن و انجام فعل مىباشد در نتیجه،معناى جمله مورد بحث این خواهد بود که«جونز، اگر بخواهد، گوش خود را تکانمىدهد.» این نوع افاده معنى در محاوراتفارسى نیز متداول است] اما باز هم، توجه منبه این مساله، که آیا این نکته اخیر در باره کاربردعبارت « اگر...» دقیقا درست استیا نه، کمتراست از توجه من نسبتبه رابطه بین ارزشهاىصدق دو گزاره «جونز اگر بخواهد مىتواندگوش خود را تکان دهد» و گزاره «جونزمىتواند گوش خود را تکان دهد.»
همانند مورد گذشته، در این مورد نیز، اگرجونز توانایى تکاندادن گوش خودرا نداشتهباشد، در آن صورت، گزاره «جونز اگر بخواهدمىتواند گوش خود را تکان دهد» کاذبخواهد بود و اگر گزاره دوم کاذب باشد گزارهاول نیز کاذب خواهد بود.
سنت توماس مىگوید: گزاره «خدا اگربخواهد مىتواند گناه کند» صادق است. اومىافزاید: مقدم و تالى این قضیه شرطیه هر دومحالند. به گمان من، مشکل در اینجا این استکه قضیه «خدا اگر بخواهد مىتواند گناه کند»قضیهاى شرطى نیست و نکته مهمتر، در اینباره، این است که این قضیه کاذب خواهد بود،اگر جزء آن، یعنى «خدا مىتواند گناه کند»کاذب باشد. اما سنت توماس به وضوح معتقداست که گزاره «خدا مىتواند گناه کند» کاذباست (یا محال.) او مىگوید: عجز و ناتوانىخدا از گناه لازمه این حقیقت است که او قادرمطلق مى باشد. [لذا] نتیجه این خواهد بود کهگزاره «خدا اگر بخواهد مىتواند گناه کند» نیزکاذب (یا محال) است.
توماس راهى براى فهم این ادعاى ارسطو،که «خدا عمدا مىتواند آنچه را شر است انجامدهد»، ارائه نمىدهد. به همان میزانى که سنتتوماس اصرار مىورزد که «خدا توانایى بر گناهندارد» (که به گفته او لازمه قادر مطلق بودنخداست)، او باید این ادعا را که «خدا اگربخواهد مىتواند گناه کند» رد کند. بنابر این، اوباید این ادعاى ارسطو را، که «خدا عمدامىتواند آنچه را بد است انجام دهد»، انکارکند، اگر این ادعا به این معنى باشد که «خدااگر بخواهد مىتواند گناه کند.»
ج - نقد راه حل سوم از نظر سنت توماس
راه حل دیگر سنت توماس، براى فهم اینعقیده که «خدا عمدا مىتواند چیزى را که شراست انجام دهد»، این است که خدا مىتواندچیزى را که به نظر ما شر است انجام دهد; اماچنین چیزى در صورتى که خدا آن را انجامدهد شر نخواهد بود. به گمان من، این تفسیر رامىتوان، دست کم به دو صورت فهمید:
اول: شاید مراد توماس این باشد که «خداتوانایى به وجود آوردن محکى امورى را داردکه در واقع، خیر وخوباند، اما آنچه به نظر ماشر استبه دلیل محدودیت علم، احساس وبصیرت اخلاقى در ماست. اما حتى اگر مامجبور بودیم که صحت این مطلب را بپذیریمباز هم توماس نمىتوانست هیچ نتیجه مفیدىنسبتبه وضعیت کودک گرسنهاى که ذکرشگذشتبه دست آورد; چون شرایط خاص اینکودک نه تنها به نظر ما شر است، بلکه به واقعهم شر است. ما، در توصیف وضعیت رنجشدید این کودک، گفتیم که او سزاوار چنینرنجى نیست و امکان پیشگیرى از چنین رنجىنیز وجود دارد; همچنین چنین رنجى باعثپدید آمدن خیرى بزرگتر نمىگردد. بنابر این،اینگونه استدلال نمىتواند مشکل اساسىمورد بحث را حل کند و هنوز ما با محکىامور سازگارانه قابل توصیفى مواجهایم کهخدا (موجودى که خیر مطلق است) نمىتواندآنها را پدید آورد. بنابر این، هنوز ما براى ایناندیشه دلیلى داریم که خدا(موجودى که خیرمحضاست) قادر مطلق نیست.
دوم: شاید منظور سنت توماس این باشدکه «خدا قدرت به وجود آوردن هر محکى امورسازگارانه قابل توصیف (از جمله وضعیتکودک گرسنه) را دارد; اما اگر او باید چنینوضعى را پدید آورد، در آن صورت، دیگر شرنخواهد بود. شر در موردى صادق است که اگرشخصى(آگاهانه) آن را به وجود آورده باشد،(در حالى که قابل اجتناب است.) در آنصورت، آن شخص اخلاقا سزاوار نکوهشباشد.»
دیدگاه مورد بحث مستلزم انضمامنظریهاى خاص در باره ارزش واژههاى دخیلدر این بحث است; بخصوص مستلزم ایناست که وقتى ما دو اصطلاح «اخلاقا سزاوارنکوهش نبودن» و «خیر محض» را در موردخدا به کار مىبریم معانى دیگرى غیر از آنچهکه در مورد غیر خدا دارند، داشته باشند.
اگر انسانى آگاهانه چنان وضعیتى براىکودک گرسنه به وجود آورد او اخلاقا سزاوارنکوهش خواهد بود و نمىتواند به وصف«خیر محض» توصیف شود. اما(بر طبقاستدلال) اگر خدا وضعیتى مشابه را به وجود آورد مىتواند «خیر محض» باشد (واخلاقا سزاوارنکوهشنباشد)، به معناى خاصىاز «اخلاقا قابل سرونش نبودن» و «خیر محض»بودن که تنها در مورد خدا به کار مىرود.
من براى فهم صورت دوم از این ادعاىسنت توماس، که «خدا مىتواند کارى را انجامدهد که به نظر ما شر است، ولى آن کار بهگونهاى است که اگر خدا آنها را انجام دهد شرنخواهد بود» دو نکته دارم:
[ملاحظه]
1- به نظر من، دیدگاه مذکور، در باره کاربردکلامى دو اصطلاح «خیر محض» و «اخلاقاقابل نکوهش نبودن»، ، برکلى (5) و جاناستوارت میل «شدیدا مورد انتقاد واقع شدهاست. اگر لازم است که خدا وضعیت کودکگرسنه را پدید آورد، در این صورت، او اخلاقاسزاوار نکوهش خواهد بود و بنابراین، «خیرمحض» به معناى متعارف آن نخواهد بود. اگرمعناى بعضى از عبارات خاص را تغییر دهیم(در حالى که ظاهر عباراتى مانند «اخلاقا قابلنکوهش نبودن» یا «خیر محض» بودن را حفظکنیم که بر خدا اطلاق مىشوند) با وجود اینکهخدا وضعیت کودک گرسنه را پدید مىآورد،این کار سود خاصى ندارد. هر وصف دیگرى راهم در مورد خدا به کار ببریم، در حالى که اومىباید وضعیت کودک گرسنه را به وجودآورد، او موضوع مناسبى براى تحسین ما، کهبه طور متعارف در قالب عبارت «خیر محض»بیان مىکنیم، نخواهد بود [بلکه] موضوعمناسبى براى نکوهش ما، که به طور متعارفدر قالب عبارت «اخلاقا قابل نکوهش» بیانمىکنیم، خواهد بود.
این مطلب را مىتوان چنین بیان نمود:
اگر انکار کنیم که خدا، به معناى متعارف،«خیر محض» است. و اگر با معرفى معناى فنىو بسیار دور از معناى «خیر محض»، کهمىتواند بر خدا اطلاق شود این سیر را ادامه دهیم - گرچه او شرایطى مانند کودکگرسنه را پدید آورد - شاید بتوانیم مشکل موردبحث را حل نماییم. اما [واقعا] چنیننکردهایم. ما با پذیرفتن این مطلب، که خدا فاقدکمالى است; یعنى کمالى که در صورت وجودآن، صاحبش بهتر است از نبود آن کمال، (درحقیقت) تعارضى رانشان دادهایم. موجودى که،به معناى متعارف، «خیر محض» است، اگر بهگونه دیگرى باشد، دیگر به همان اندازه قابلستایش نخواهد بود. این معنى از «خیر محض»بودن در ارتباط با تصور اخلاقا قابل ستایش (بهمعناى متعارف) بود که، در وهله نخست،باعثبه وجود آمدن مشکل شد و مطمئنا اینهمان معنى از «خیر محض» است که متدینانهنگام توصیف خدابه عنوان «خیر محض»درذهن دارند.
2 - دیدگاه منسوب به سنت توماس، در اینتفسیر، به احتمال زیاد، از سوى او ردمىشود(و با مبانى او سازگار نیست.) (6)
کلمه «مثلث» را، همان گونه که در هندسهمطرح است، در نظر بگیرید و آن را با مثلثى کهدر درودگرى یا چوببرى به کار مىرود مقایسهکنید. معیارى که بر کاربرد این واژه در هندسهحاکم استبسیار دقیقتر از معیارى است که درکاربرد آن در درودگرى حاکم است. شکلهندسى نسخه کامل و ایدهآل آن شکلى استکه در قالب مثلثگونه چوب مجسم شدهاست. ما، از طریق اصلاح نقایص موجود درشکل مثلث، به فهم شکل هندسى دستمىیابیم. حال این پرسش را مطرح مىکنیم کهآیا مثلث در این دو مورد معناى واحدى دارد؟به هر دو صورت، مىتوان به این سؤال پاسخداد. اگر ارتباط میان معیارهاى حاکم بر کاربردمثلث در هر دو مورد روشن بود، وقتىمىگفتیم مثلث معناى واحد یا معانى متفاوتى،در هر دو مورد دارد، کسى متحیر نمىشد. باملاحظه نسبت و ارتباط میان معیارها، نکتهذیل ظاهرا اهمیت قابل ملاحظهاى پیدا مىکند:اگر یک قالب چوبى به شکل مثلث استسهزاویه دارد که تقریبا در مجموع 180 درجه واضلاع آن هم مستقیم است. دست کم، وقتىکسى آن را به عنوان مثلث در نظر بگیرد همینقدر بر شکل هندسى دلالت مىکند.
منظور این است که اگر کسى بتواند دلایل کافىبراى رد این ادعا، که شىء مفروض مثلثدرودگرى است، بیابد (فرض کنید یکى ازاضلاعش به طور محسوس خم شده یا چهارزاویه داشته باشد) همین دلایل براى رد اینادعا، که شىء مورد بحث مثلث هندسىاست،کافى خواهد بود. در واقع، بیش از این مىتوانگفت: اگر کسى بتواند نقایص مختصرى در اینشکل بیابد که موجب تردید یا توقف شود -درباره اینکه آیا آن شکل مثلث درودگرى است- چنین نقایصى براى اینکه شىء مورد بحث رامثلث هندسى ندانیم کافى است.
بر طبق نظر سنت توماس، اشیاى محدودمعلول خدایند. بنابراین، داراى شباهتى به خداهستند. صفات خدا نسخههاى کامل و ایدهآلاوصاف اشیاى محدودند. به وسیله رفعنقایصى که با اشیاى محدود ملازم و همراهاند،از صفات آنها مىتوانیم به صفات خدا دستیابیم (7) . سنت توماس، در کتاب جامعالهیات(4 . (PT. l, Q. 6, A ، در باره صفت«خیر»، چنین مىنویسد: (8) «هرچه «خیر»خوانده مىشود به دلیل خیر الهى است; اولیناصل نمونه و کافى و علت غایى همه خیرها. باوجود این، هر موجودى، به سبب شباهتبهخیر الهى، «خیر» نامیده مىشود.»
سنت توماس، در جاى دیگر،، (in questionesdisputatae deveritate XXl,4) مىگوید: «هر فاعلى معلولهایى تولید مىکند کهشبیه او باشند (سنخیت علت و معلول.) پساگر خیر اول علت تامه همه اشیاست او بایدشباهتخویش را به همه اشیایى که تولیدمىکند منتقل سازد. بدینسان، هرچه خیرخوانده مىشود به دلیل خیر درونى و ذاتىاست که در او منطبع شده و به دلیل خیر اولاست که علت تامه و نمونه همه خیرهاىمخلوق مىباشد.»
آیا خیر در خدا و چیزهاى دیگر(مانندسقراط) به یک معناست؟ مانند مورد بالا[مثلث]، وقتى به قدر کافى این مطلب رابررسى کنیم پاسخى که به این سؤال مىدهیمبىاهمیت است. پاسخ ما مىتواند مثبتیامنفى باشد; حتى مىتوانیم بگوییم (چنان کهسنت توماس گاهى مىگوید) که ما اینجا درباره موضوعى بحث مىکنیم که در آن، خیر حدوسط است میان این که در هر دو مورد به یکمعنى باشد و یا به دو معنى; (یعنى خیر، درخدا و سقراط، نه به معناى واحد است و نه بهدو معناى کاملا مختلف، بلکه حد وسط میاناین دو قول است.) نکته ذیل، مانند مورد بالا،با صرفنظر از اینکه چگونه مىتوان به سؤالمذکور پاسخ مثبتیا منفى داد، اهمیت زیادىدارد. وقتى سنت توماس اثبات مىکند که خداخیر است فکر مىکنم او قصد دارد که بگوید:دست کم، خدا به همان مقدار «خیر» است کهآن را براى کسى، مانند سقراط، اثبات مىکنیم.
مطالعه «خیر» ، دست کم، در متون غیرکلامى کمترین دلالت را در باره جملاتاسنادى متشابه نسبتبه خدا نشان مىدهد. اگربتوانیم دلایل کافى براى رد این ادعا، که شىءمفروض خیر است، بیاییم - به همان معنى کهدر فاعلهاى محدود به کار مىرود - همین دلایلبراى رد این ادعا، که شىء مورد بحثخیراست - به همان معنى که در باره طبیعتخدا بهکار مىرود - کافى خواهد بود. در واقع، اگر مابتوانیم نقایصى اخلاقى بیابیم که براى ایجادتردید یا توقف، در اینباره که خیر به معنایى کهدرباره فاعلهاى محدود به کار مىرود، کافىباشد این نقصها براى اینکه فاعل مورد بحث را«خیر»، به معنایى که در بحثهاى کلامى به کارمىرود، ندانیم کافى خواهد بود.
به گمان من، سنت توماس [این سخن را]تصدیق نخواهد کرد که حتى اگر خدا شرایط یاوضع امورى را فراهم آورد تا به دلیل آن، ازلحاظ اخلاقى سزاوار سرزنش باشد (در معناىمتعارف سزاوار سرزنش اخلاقى بودن)، باز همکلمه «خیر محض» به معناى فنى آن بتواند برخدا اطلاق شود. وقتى سنت توماس مىگوید:خدا خیر است، منظور او این است که خدانسخه الگویى (و نمونه اعلاى) کیفیتى را که درجمله «سقراط خیر است» به سقراط نسبتداده مىشود داراست; یعنى در حالى که سقراطخیر است، خدا خیر محض است; اما به اینمعنى، خدا نمىتواند خیر محض باشد، وقتىوضعیت کودک گرسنهاى را - که قبلا بیان شد -پدید آورد. اگر سقراط چنین وضعیتى را ایجادکند شاید او را به عنوان خیر توصیف نکنیم. درنهایت، ما مطمئنا، در باره خوبى اخلاقى او، تردید، توقف یا محدودیتهایى خواهیم داشت.اما اگر چنین علمى براى ایجاد تردید، در بارهاطلاق خیر در فاعلهاى محدود، کافى باشد اینعمل براى الغاى اطلاق خیر بر طبیعتخدا نیزکافى خواهد بود. در این زمینه اخیر، خیر بهمعناى «خیر محض» است. منطق این گزارهحتى نقص اخلاقى نا چیز را هم برنمىتابد.
اینک مىخواهم رویکردى کاملا متفاوتاز رویکردهاى سنت توماس را، نسبتبهمساله مورد بحث، مطرح نمایم; یعنى رویکردآقاى جى. ا. مک هاگ، در مقاله دایرة المعارف -که قبلا ذکرش گذشت. تصور مىکنم اگر با مرورآن جنبه از بحث، که به وسیله مفهوم «خیرمحض» طرح شده است، آغاز کنیم بهتر بتوانیمبه محور تفکر مک هاگ دستیابیم:
«خدا خیر محض است.» این قضیهاىضرورى است. اگر موجودى خیر محض باشداشیا یا وضع امورى را که نتیجهاش سرزنشاخلاقى است، پدید نمىآورد. این مطلب نیزحقیقتى ضرورى است. بنابراین، قضیه «خدااشیا یا وضع امورى را به وجود آورد که باعثشود اخلاقا سزاوار سرزنش گردد» منطقامتناقض است. نتیجه آنکه خدا نمىتواند باعثایجاد و وضع چنین امورى شود. اما مک هاگاستدلال مىکند که این نباید به عنوان دلیلىبراى نفى قدرت مطلق خدا اخذ شود.
همان گونه که سنت توماس بیان کرد،موجودى مىتواند قادر مطلق باشد و با اینحال، نتواند عملى انجام دهد که منطقا متناقضباشد.(موجودى مىتواند قادر مطلق باشدگرچه نتواند مربع گرد بسازد.) از آنجا که اینادعا، که خدا مرتکب عملى شود که اخلاقاسزاوار سرزنش باشد، منطقا متناقض است،پس ناتوانى خدا براى پدید آوردن چنیناعمالى باعث محدودیت قدرت او نمىشود.
به این استدلال توجه کنید: واژه Gid عنوانى استبراى ماهرترین کسانى که تنهاصندلى چرمى مىسازند. بنابر این، Gid ] کمربندهاى چرمى مىسازد» منطقا متناقضاست. نتیجه آنکه شخصى که Gid نام داردنمىتواند کمربندهاى چرمى بسازد; اما Gid هنوز هم مىتواند قادر مطلق باشد، گرچه اوتوانایى ساختن کمربندهاى چرمى را ندارد. امالازمه تحلیل ما از قدرت مطلق تنها این استکه قادر مطلق مىتواند هر عملى را، که منطقاسازگار باشد، انجام دهد، در حالى که قضیه« Gid کمربندهاى چرمى مىسازد» منطقاناسازگار است.
بنابر این، ناتوانى Gid از ساختن کمربندچرمى محدودیتى براى قدرت او پدیدنمىآورد. به گمان من، روشن است که استدلالاخیر ناقص است; زیرا نتیجهاش بى معنى ومحال است. همچنین، دراین مورد، دو مشکل،که تا حدودى سطحى است، وجود دارد:
مشکل اول آنکه این توصیف، که Gid (بهصرف ادعا) نمىتواند مثلا کمربندهاى چرمىبسازد، منطقا متناقض نیست. آنچه متناقضاست این ادعاست که Gid کمربندهاى چرمىرا مىسازد. [انجام این کار با طبیعت Gid متناقض است، نه با توانایى یا عدم توانایى برانجام آن.] اما تعریف ما از قدرت مطلق تنهامستلزم این است که وضع امور تولید شده بهشکل سازگارى قابل توصیف باشد(یعنى تنهامواردى مانند مربعهاى دایرهاى را شاملنمىشود) و مستلزم این نیست که با جملهاىکه در آن ادعا شده فرد مفروضى وضع امورىپدیدآورده است، سازگار باشد. پس اگر Gid توانایى تولید کمربندهاى چرمى را نداشتهباشد، بنابر تعریف سنت توماس از قدرتمطلق، او قادر مطلق نیست. اگر از تعری Gid نتیجه گرفته شود فردى که این عنوان را داردنمىتواند کمربندهاى چرمى بسازد و اگر اینمستلزم آن است که این فرد قدرت ایجادکمربندها را ندارد، طبق تعریف، نتیجه باید اینباشد که فردى که این عنوان را دارد یک موجودمحدود است.
به گمان من، همین نتیجه باید در موردقدرت خدا برگناه نیز صادق باشد. اگر از تعریفخدا به دست آید فردى که این عنوان را داردنمىتواند اشیا یا وضع امورى ایجاد کند کهاخلاقا قابل سرزنش باشد و اگر نتیجه اینسخن آن باشد که فردى که این عنوان[خدا] رادارد قدرت خلاقیت لازم براى ایجاد چنینوضع امورى را، که سازگارانه مطلوباند، نداردنتیجه آن خواهد بود که خدا، در تحلیل قدرتمطلقى که فرض کردیم، قادر مطلق نیست. اینواقعیت(اگر واقعیتباشد)، که این محدودیتخلاقانه، که از تعریف خدا حاصل شده و باعثمىشود قضیه «خدا گناه مىکند» یک تناقضمنطقى شود، نتیجه ما را بر هم نمىزند.
حاصل آنکه واژه خدا بدان معناست کهفردى که صلاحیت چنین عنوانى را داشته باشدنمىتواند قادر مطلق باشد. (البته این معنىناشیانه است; زیرا شرط دارا بودن عنوان خداقادر مطلق بودن است.) [یعنى نتیجه سخن بالاتناقض است.)
مشکل دوم درباره استدلال Gid این استکه واژه Gid به گونهاى تعریف نشده است کهگزاره Gid «کمربندهاى چرمى مىسازد» منطقامتناقض باشد، نتیجه[آن] این است که Gid نمىتواند کمربند بسازد; یعنى اگر فردىکمربندهاى چرمى بسازد، این منطقا براىاطمینان بخشیدن به اینکه فرد مورد بحثعنوان Gid را ندارد، کافى است. اما از اینمطلب نتیجه نمىشود (همان گونه که دراستدلال فرض شده) که فردى که Gid استتوانایى ساختن کمربندهاى چرمى را ندارد.تمام آنچه مىتوان نتیجه گرفت این است که اگراو چنین قدرتى داشته باشد آن را به کارنمىگیرد. بنابراین، همان گونه که در استدلالبیان شده، فردى که Gid است مىتواند قدرتمطلق باشد، گرچه او نتواند کمربندهاى چرمىبسازد(و Gid باشد.) اگر فرض کنیم که او قادرمطلق استباید نتیجه بگیریم که توانایىساختن کمربند را دارد; اما از آنجا که بر طبقفرض، فرد مورد بحث Gid است ما، به طورتحلیلى، مىدانیم که او این قدرت را به کارنمىبرد. همین مطلب در باره استدلال موردتوانایى خدا بر گناه صادق است. واژه خداچنان تعریف شده که او نمىتواند گناه کند ودرعین حال، خدا باشد; اما از این مطلب چنیننتیجهاى گرفته نمىشود که فردى که خداستتوانایى گناه را ندارد. او مىتواند قدرتخلاقیت و لازم را براى ایجاد وضع امورىداشته باشد که نتیجهاش اخلاقا قابل سرزنشاست. او خیر محض است (و بنابراین،خداست)، تا آنجا که این قدرت را به کار نگیرد.
اگر سلسله مطالب مبسوط، در مباحثپیشین، را گرد آوریم، دست کم، مىتوانیم حلآزمایشى مشکل مورد بحث را به دست آوریم.با سه راهى که در آنها جمله «خدا نمىتواند گناهکند» قابل فهم است، به بحث ادامه مىدهم:
1 - «خدا نمىتواند گناه کند» ممکن استاین معنى را داشته باشد که اگر فردى مفروضگناه کند منطقا نتیجه این خواهد بود که این فردعنوان خدا را ندارد. در اینجا، «نمىتواند» درجمله «نمىتواند گناه کند» محال منطقى راافاده مىکند. این جمله را مىتوان به صورتدیگرى نیز بیان کرد: به ازاى هر x ،اگر x خداست پس x نمىتواند گناه کند.
بر طبق فرضهاى ما در این مقاله، این قضیهدرست است. ما فرض کردیم که معناى عنوانخدا به گونهاى است که منطقا شرط ضرورىدارا بودن این عنوان آن است که فرد خیر محضباشد و بدینسان، مرتکب اعمالى نشود کهاخلاقا سزاوار سرزنشاند.
2- احتمال دارد معناى قضیه «خدانمىتواند گناه کند» این باشد که اگر فردى خداباشد این فرد توانایى گناه را ندارد; یعنى اونمىتواند قدرت خلاقیت لازم را براى ایجادوضع امورى داشته باشد که اخلاقا او را قابلسرزنش سازد; مانند وضعیت کودک گرسنهاىکه قبلا بیان شد. در اینجا، کلمه «نمىتواند»، درجمله «نمىتواند گناه کند» محال منطقى را بیاننمىکند، [بلکه] یک مفهوم وقوعى را بیانمىدارد; یعنى حد قدرت خلاقیت را بیانمىکند (همان گونه که در جمله «من نمىتوانمصندلیهاى چرمى بسازم» اینچنین است.) درتحلیل سنت توماس از قدرت مطلق، اگر فردىکه خدا (یهوه) است نتواند، به این معنى گناهکند، او قادر مطلق نیست. بالاتر از آن، به گمانمن، دلیلى قوى براى تعلیق این مطلب وجوددارد که اگر فردى که خدا (یهوه) است و به اینمعنى مىتواند گناه کند خوب مطلق نیز نیست.
تا آنجا که عبارت «خیر محض» به عنوانستایش، بر فردى که خدا (یهوه) است، اطلاقمىشود - که به دلیل این واقعیت که او گناهنمىکند این اطلاق جایز است - خدا اگرتوانایى گناه را نداشته باشد، نمىتواند خیرمحض باشد. اگر فردى قدرت خلاقیت وضرورى براى ایجاد وضع امور شر رانداشتهباشد نمىتواند اخلاقا ستایش شود;چون از پدید آوردن آنها عاجز است. تا آنجاکهمن قدرت فیزیکى لازم براى ضرر زدن بههمسایهام را با ستخالى نداشته باشم، انجامندادن این کار(اخلاقا) افتخارى براى مننیست.[یعنى قدرت و اختیار شرط لازم براىاستحقاق حسن وقبح عقلى است.]
3- ممکن است مفاد قضیه «خدا نمىتواندگناه کند» این باشد که گرچه فردى که خدا(یهوه) است داراى توانایى(یعنى قدرتخلاقیت ضرورى) بر پدید آوردن وضع امورىاست که نتیجهاش اخلاقا قابل سرزنش است، اما طبیعتیا خصلت او چنان است که ایناطمینان وقوعى را ایجاد مىکند که او به اینشیوه عمل نخواهد کرد. بر طبق این معنى،مىتوان گفت: جونز، که این گونه تربیتشدهاست که حیوانات را دوستانى ارزشمند وحساس مىداند، نمىتواند نسبتبه حیواناتبىرحم باشد. در اینجا، «نمىتواند» به معناىمحال منطقى مورد تحلیل قرار نگرفته و باعثمحدودیت قدرت فیزیکى جونز نمىشود. (او،از لحاظ فیزیکى، توانایى لگد زدن به بچه گربهرا دارد.) جمله فوق براى بیان این منظور به کاررفته که جونز به شدت آماده مهربانى بهحیوانات استیا، دست کم، از اعمالبىرحمانه نسبتبه آنها اجتناب مىورزد.
ما در انگلیسى، اصطلاحى داریم که اینمطلب را بیان مىکند. وقتى مىگوییم جونزنمىتواند نسبتبه حیوانات بىرحم باشدمنظور این است که جونز نمىتواند خود رانسبتبه حیوانات بىرحم کند. در این تحلیلسوم از جمله «خدا نمىتواند گناه کند»، ادعایىکه با این عبارات [به ذهن] منتقل مىشود ایناست که فردى که خدا (یهوه) است چنانمنشى دارد که نمىتواند خود را در عملى واردسازد که اخلاقا قابل سرزنش است. خدا بطورجدى آماده است تا تنها اعمال اخلاقا پذیرفتهشده را انجام دهد. چند لحظه به ادلهاى که بیانکردیم دقت کنید!
مک هاگ گفت که جمله «خدا گناه مىکند»منطقا ناسازگار است. بدین ترتیب، او بهدرستى نتیجه مىگیرد که خدا نمىتواند گناهکند. او اظهار داشت که مفهوم معنىشناختىعنوان «خدا» این است که یک فرد منطقانمىتواند این عنوان را داشته باشد و در عینحال، گناهکارى باشد. بنابر این، نتیجه مکهاگ(خدا نمىتواند گناه کند) ناظر به معناىاول است که در بالا بیان شد. اما او سپس فرضمىدارد که«خدا نمىتواند گناه کند» به معنایىاست که به مفهوم قدرت مطلق مرتبط است.[یعنى خدا توانایى گناه را ندارد، نه اینکه گناهنمىکند.] این همان معناى دوم است که در بالابیان شد. این نتیجه موجه نیست. فردى کهعنوان خدا (یهوه) را دارد، مىتواند قدرتخلاق و لازم براى فراهم کردن اشیا یا وضعامورى را داشته باشد که به دلیل آن اخلاقا قابلسرزنش شود، حتى اگر گزاره «خدا گناه مىکند»منطقا متناقض باشد.
نتیجهاى که به روشنى به دست مىآید ایناست که اگر فردى عنوان «خدا» را داشته باشداین قدرت خلاقیت را به کار نمىگیرد. سنتتوماس وسنت آنسلم مىگویند: خدا نمىتواندگناه کند، به این معنى که «بد بختى و فسادنمىتواند بر او غالب شود.» ظاهرا این همانادعایى است که در رساله جیمز (13 : 1) وجوددارد، که در آموزه کلامى عصمتخدا مجسمشده است; یعنى خدا نمىتواند به وسیله شراغوا شود. فردى که خداست داراى نوع بسیارخاصى از قوت و توان است; نیروى اخلاقى یاتوان شخصیتى. او، همان گونه که گفتیم، برتراز وسوسه و اغواست. توماس و آنسلم، هر دو،نتیجه مىگیرند که ناتوانى خدا بر گناه ارتباطمستقیمى با مفهوم قدرت مطلق دارد; زیراخدایى که قادر مطلق است، نمىتواند گناه کند.این رشته استدلال معناى دوم و سوم جمله«خدا نمىتواند گناه کند» را باهم خلط کردهاست. اگر بگوییم: فردى که خداست، به معناىدوم، نمىتواند گناه کند(یعنى به معنایى که باءءقدرت خلاقیت و در نتیجه، با مفهوم قدرتمطلق مرتبط است) این معنى قدرت رابه خدانسبت نمىدهد، بلکه محدودیتى بسیار معینو قطعى را به او نسبت مىدهد. مفهوم قدرتدر این دسته تصورات مفهوم ناتوانى موجودىبراى به گناه انداختن خویش است. خدا داراىتوان شخصیتى خاصى است; اما این مفهوماخیر در معناى سوم جمله «خدا نمىتواند گناهکند» اظهار شده است.
همان گونه که قبلا مستدلا بیان کردم، اینمعناى سوم ارتباط منطقى با دارا بودن یا فقدانقدرت خلاقیت را براى ایجاد وضع امور بهطور سازگار وقابل توصیف ندارد. بنابراین، هیچارتباط منطقى با مفهوم قدرت مطلق، به همانمعنایى که سنت توماس بیان کردهاست، ندارد.
فردى که خداست نمىتواند گناه کند و درعین حال، عنوان خدا را داشته باشد. خدانمىتواند مرتکب گناهى شود که با خصیصهثابت و پایدار او در تعارض است. این دعاوى بااین عقیده، که فردى که خداست توانایى(قدرت خلاقیت ضرورى) ایجاد وضع امورىکه در آن اخلاقا سزاوار سرزنش گردد، سازگار وهماهنگ است. همه آنچه را باید اضافه کنیماین است که با اطمینان کامل مىتوان گفت کهاو این قدرت را به کار نمىبرد و اگر او اینقدرت را به کار ببرد (که منطقا ممکن است اماوقوعا انجام نشده است) او عنوان خدا رانخواهد داشت. علاوه بر آن، اگر خدا باید قادرمطلق، در معناى [مورد نظر] سنت توماس،باشد و اگر باید خیر محض باشد، بدان معنى کهبه دلیل پرهیز از گناهان مورد ستایش واقعمىشود، در این صورت، به نظر مىرسد کهباید به نتیجه بالا ملتزم بود.
پىنوشتها:
× - مقاله حاضر ترجمه کتاب Omnipotence God,sand Ability to sin اثر Nelson Pike مىباشد.
1- مثلا، نگاه کنید به «اعتراف ویستمینتر»، بخش5، قسمت 4، یا به «آموزش هاى طولانى کلیساى شرقى»، قسمتهاى 156 و157.
2-ر.کبه: دائرةالمعارف کاتولیک (نیویورک، رابرا آپلتون 1967) البته ایوب(ع) نیز مانند بسیارى از انبیاء بنى اسرائیل در عهد عتیق بهطور نادرستى معرفى شده است.
3- س.بىمارتین درکتابش بنام باور دینى، در بخش چهار،بر درستى این فرض استدلال کرده است.
4- کتاب summa Theologica ،این قطعه از کتاب «نوشته هاى اصلى سنت توماس اکویناس»، ویرستارى شده آقاى آنتون پیجز، صفحه 263، اخذ شده است.
5- این افعال گاهى افعال «ساختگى» یا «مربوط به ساختن» نامیده شده است.
6- نیویورک، شرکت را برتالتون، 1911.
7- احتمالا باید بین عمل کردن بگونهاى که اخلاقا سزاوار سرزنش است وگناهکردن فرق نهاد،گرچه، من براى اهدافاین بحث، هر دو را به یک معناى مىگیرم.
8- در اینجا من فرض مىکنم که اگر خدا شرایطى را فرضا پدید آورد، او عالمانه چنین مىکند خدا نمىتواند شرایطى فرض را، اشتباها واز روى خطا پدید آورد. به گمان من این مطلب نتیجه عالم مطلق بودن خواست.
یکى از این شبهات که در ارتباط با فلسفه اخلاق است، این شبهه است که آیا موجودى که قادر مطلق است مىتواند کارى را که اخلاقا سزاوار نکوهش است انجامدهد یا نه؟ در صورتى که پاسخ مثبتباشد، دیگر جایى براى صفتخیر محض بودن باقى نمىماند؟ و در صورتى که جواب منفى باشد خدا قادر مطلق نیست. در پاسخ بهاین شبهه راه حلهایى ارائه شده که هر یک بگونهاى خاص مساله را بررسى کردهاند. نلسون پایک استاد فلسفه دانشگاه کالیفرنیا در شهر اروین، در این مقاله به نقد برخىپاسخهاى ارائه شده پرداخته و آنها را ناتمام دانسته است. وى با روشى معناشناختى و تحلیل معناى واژههاى بکار رفته در گزارههاى مربوط به مساله، سعى کرده است راهحل جدیدى در این باب ارائه کند. با تمایزى که بین کاربرد واژه God به عنوان «اسم» و کاربرد آن به عنوان «لقب» یا «عنوان» (1) قایل است، اینگونه استدلال مىکند کهقدرت مطلق خدا یک وصف ذاتى نیست و موجودى که خدا نامیده مىشود اگر بخواهد مىتواند گناه کند. اما آن فردى که خداست، چون گناه کردن با ذات ثابت و پایدار اومخالف است، نمىتواند گناه کند.
در فصل نخست، از رساله جیمز (آیه 13) آمدهاست: «شر نمىتواند خدا را اغوا کند.» اینعقیده بارها در ادبیات کلامى مسیحى تکرارشده و در «آموزه عصمتخدا» به کاملترینشکل خود بیان گردیده است.
خداوند نه تنها از هر گناهى پاک و منزهاست، بلکه حتى قادر بر گناه [انحراف اخلاقى]هم نیست. او نه تنها گناه نمىکند، بلکهنمىتواند گناه کند. این مطلب عموما بخشى ازاین ادعاست که گفته مىشود: خداوند خیرمحض است. دستکم، ظاهر این مطلب باآموزه سنتى مسیحى در باره «قدرت مطلقالهى» در تقابل است. موجود قادر مطلقموجودى است که هر کار ممکنى را مىتواندانجام دهد. مطمئنا گناه کردن نیز امرى ممکناست. انسانها در هر زمانى گناه مىکنند. بنابراین،بهنظرمىرسدکهاگرخداوند خیرمحضاست(و معصوم) پس نمىتواند گناه کند واگرخداوند داراى قدرتمطلقاست (و هر کارممکنى را مىتواند انجام دهد)، پس مىتواندگناه کند.
این استدلال سفسطهآمیز به نظر مىرسد وتفسیر ساده آن ما را وسوسه مىکند تا آن را رهاسازیم. به طور خلاصه، این استدلال از لحاظعناصر الگویى این جمله، یعنى «خدا مىتواند(یا نمىتواند) گناه کند» داراى ابهام است. درنهایت، گمان مىکنم که این نکته ساده درستاست (البته سعى مىکنم تا آن را نشان دهم.)ولى این در نهایت کار است و در این میان،مقوله پیچیده و جالبى وجود دارد که تا کنون،به طور کامل، مورد بررسى قرار نگرفته است.در مقاله حاضر، این موضوع را به تفصیل موردبحث قرار مىدهم. پس از بررسى و گذر ازمواردى که به نظر من داراى یک سلسلهپیچیدگىهاى مفهومى است، که در نوشتههاىمربوط به این موضوع انباشته شده، با طرح ایننظریه، که چگونه معانى گوناگون گزاره «خدا، (God) مىتواند (یا نمىتواند) گناه کند» با همسازگازند، بحث را خاتمه خواهم داد.
مطلب را با شناسایى سه فرض، که دربحث آینده نقش مهمىدارند، آغاز مىکنم:
فرض اول
فرض کنیم واژه «خدا»، (God) ،در خلالمباحث دین مسیحیت، یک اصطلاح توصیفىاست که معنایى قابل شناخت دارد; مثلا اسمخاص نیست. به عنوان بخشى از این فرض،فرض دیگرى نیز دارم و آن این است که God نوع خاصى از اصطلاح توصیفى است; یعنىآنچه را که «عنوان»، (title) مىنامم. «عنوان»لغتى است که براى نشان دادن وضعیت وموقعیتى خاص یا شان ارزشى به کار مىرود;مثلا، واژه «قیصر» در جمله «هادرین قیصراست» [ را در نظر بگیرید.] گفتن این جمله برابراستبا این که گفته شود: هادرین موقعیتحکومتى خاصى دارد، یا به عبارت دقیقتر،هادرین امپراتور روم است. اثبات [ یا تصدیق ]کسى که او خداست اثبات این است که، آن فردموقعیتخاصى دارد (مثلا، او فرمانرواىجهان است) یا اینکه او شان ارزشى خاصىدارد(مثلا، موجودى است که بزرگتر از اونمىتوان تصور کرد.)
فرض دوم
با قطع نظر از اینکه از لحاظ معنىشناختىمفهوم خاص واژه «خدا» چه مىباشد(یعنىمثلا، خواه به معناى فرمانرواى جهان باشد یاموجودى که بزرگتر از آن نمىتوان تصور کردویا امثال آن)، واژه هاى توصیفى «خیرمحض»، «قدرت مطلق»، «علم مطلق» و نظایرآن به گونهاى به خدا نسبت داده مىشوند کهقضایاى «اگر x خداست پس x خیر محضاست» یا «اگر x خداست پس x قدرت مطلقاست» و امثال آن را ضرورتا صادق مىسازند.پس از لحاظ منطقى، شرط ضرورى براىعنوان God این است که تمام صفاتى که بهطور سنتى ملاک خداى مسیحیت است، مانندخیر محض، عالم مطلق و نظیر آن را دربرداشته باشد. اگر براى امپراتور روم بودن (درمقابل ملکه روم) شخص باید مذکر باشد (نهمؤنث) پس قضیه «اگر x قیصر است» به اینمعناست که «امپراتور روم است». پس «اگر x قیصر است، در آن صورت، x مذکر است»همان شان منطقى را دارد که من براى قضیه«اگر x خداست پس x خیر محض است»، یا«اگر x خداست پس x قادرمطلق است» فرضکردهام.
فرض سوم
اگر فردى وجود دارد(مثلا یهوه) که داراىموقعیت و شان ارزشى است و با واژه God شناخته مىشود، بنابر این، آن فرد خیر محض،قادر مطلق وعالم مطلق است. اگر چنین نباشداو نمىتواند (منطقا) این موقعیت وشان ارزشىمورد بحث را دارا باشد. اما نسبتبه صفت«خیر محض» من مىپذیرم که هر فردى که بهسبب این اصطلاح و لقب صاحب چنینصفتى است(منطقا) ممکن است که آن صفترا نداشته باشد. این فرض مستلزم این مطلباست که هر فردى که چنین موقعیتیا شانارزشى را، که با واژه God بدان اشاره شد،داراست (منطقا) ممکن است که چنینموقعیتیا شان ارزشى را نداشته باشد. بایدتوجه داشت که این فرض سوم صرفا یکامکان منطقى است، نه امکان وقوعى; یعنىمن فرض نمىکنم که خیر محض نبودن یهوهامکان وقوعى دارد (اگر یهوه وجود داشتهباشد.) من صرفا چنین فرض مىکنم که قضیهفرضى «اگر x یهوه است پس x خیر محضاست» با قضیه فرضى «اگر x خداست پس x خیر محض است» تفاوت دارد. قضیه اول، برخلاف قضیه دوم، ضرورتى منطقى را تنسیقنمىکند. شاید بتوان مانند ایوب (2) ، دست کم،چنین گمان داشت که یهوه خیر محض نیست.گرچه اظهار این مطلب (در واقع) نفى بخشى ازایمان کاملا استقرار یافته است، اما دست کمتصورى سازگار است .
اینک دو تفسیر ابتدایى، یکى در بارهوصف «قدرت مطلق» و دیگرى در باره «مفهوممسؤولیت اخلاقى» ارائه مىدهم:
[ «قدرت مطلق» ]
[الف - نظر سنت توماس]
در بدو امر، این گفته، که فرد مفروضى قادرمطلق مىباشد، در ظاهر، برابر استبا اینکه آنفرد مفروض قدرت نامحدود دارد. [ متذکرمىشود که ] این مطلب معمولا در بحثهاىدینى با اصطلاح «قدرت بىنهایت» بیانمىشود. سنت توماس مضمون درونى ایناندیشه را چنین بیان کرده است: خدا قادرمطلق نامیده شده است; زیرا او هر کارى را، کهبه طور مطلق ممکن است، مىتواند انجامدهد. تنسیق سنت توماس را، مطابق با فهمسنتى، که از آن مىشود، باید تفسیر و شرحىنسبتا محدود کننده[ براى قدرت الهى ]دانست.
فعل «انجام دادن»، (do) ،در عبارت «اوهر کار ممکنى را انجام دهد»، معمولا جاىخود را به یکى از افعال خاص، مانند «خلقکردن»، «به وجود آوردن»، «علتبودن»،«هستى بخشیدن»، «ایجاد کردن» وامثال آن،مىدهد. بدینسان، قدرت مطلق خدا فقطقدرت خلاقانه است و نباید به توانایى بر انجامهر کارى، چون «شنا کردن در کانال انگلیس» یا«دوچرخه سوارى» معنى کرد. خدا، به اینمعنى قادر مطلق است و مىتواند هر چیزمطلقا ممکن را خلق کند یا به وجود آورد یا[ بر آن ] تاثیر گذارد یا هستى ببخشد. از نظرسنت توماس، وقتى چیزى به طورمطلق ممکناست که توصیفآن منطقا سازگار وبدونتناقضباشد، بنابراین، در تحلیل نهایى، خدا تا آنجاقدرت دارد که مىتواند اوضاع و شرایط یاامورى را که سازگارانه قابل توصیف استبهوجود آورد.
[ب - نظر جى. ا. مک. هاگ]
جى. ا. مک هاگ، در مقاله خود در باب «قدرتمطلق»، در کتاب دایرة المعارف کاتولیک قدرتمطلق را به همین صورت [مذکور] تحلیلمىکند (از این قسمت از متن، روشن مىشودکه منظور مک هاگ دوباره تنسیقنمودن دیدگاهتوماس از موضوع مورد بحث است.)
باید بیفزایم که، به گمان من، این تفسیرمحدودسازنده درباره مفهوم ماقبل تحلیلىقدرت نامحدود، تصویر درستى از نقش اینمفهوم در مباحث متعارف و نیز در اکثر مباحثفنى (کلامى) دین مسیحیت است. فرض کنیمکه یک کودک معصوم و بىگناه به دلیلگرسنگى، رنج مرگ تدریجى را تحمل مىکند،در حالى که این حادثه کاملا قابل پیشگیرىاست و هیچ خیر برترى در اثر روى دادن آن بهوجود نمىآید همچنین نه این کودک و نهوالدین او گناهى که سزاوار چنین مجازاتىباشد، نکردهاند. این وضعیت(خواه اتفاق افتادهباشد، خواه نه) وضعیتى است که سازگارانهقابل توصیف است.
به گمان من، این مطلب روشن است کهفردى که دانسته و عالمانه چنین وضعیتى را بهوجود آورده، اخلاقا مستحق نکوهش است. مامىتوانیم مشکل مورد بحث را جدىتر از بالاتنسیق کنیم: «خدا قادر مطلق است.» اگر اینجمله به صورت شرطى تفسیر شود یک قضیهضرورتا صادق به دست مى دهد. از تحلیل«قدرت مطلق» مورد بحث، چنین به دستمىآید که خدا (اگر وجود داشته باشد) مىتواندهر امر و وضعیتى را که سازگارانه قابل توصیفباشد به وجود آورد. اما قضیه «خدا خیر محضاست» وقتى به صورت شرطى تفسیر شود،یک قضیه ضرورتا صادق را به وجود مى آورد.
اگر یک فرد به گونهاى عمل کند که اخلاقاسزاوار نکوهش باشد دیگر به «خیر محضبودن» توصیف نمىشود. بنابر این، قضیه «خدابه گونهاى که اخلاقا سزاوار نکوهش باشد عملمىکند» منطقا غلط است. معناى آن این استکه «خدا گناه مىکند» و این یک تناقض منطقىاست. لذا، برخى از محکى امور، که سازگارانهقابل توصیفاند، به گونهاى هستند کهخدا(موجودى که خیر محض است) نمىتواندآنها را به وجود آورد. اکنون سئوال این است کهاگر خدا هم قادر مطلق است، هم خیر محض،در این صورت، محکى امور سازگارانه قابلتوصیفى وجود دارند که خدا هم مىتواند و همنمىتواند آنها را پدید آورد. بنابراین، به نظرمىرسد این ادعا، که خدا هم قادر مطلق استو هم خیرمحض، داراىتعارضى منطقى است.
گمان مىکنم نیازى به ذکر نباشد که مسالهفوق با مساله مشهور کلامى، یعنى مساله «شر»یکسان نیست. مساله شر عموما چنین تنسیقىدارد: «شر وجود دارد.» اگر خدا وجود دارد وقادر مطلق است پس اگر بخواهد مىتواند ازبروز شر جلوگیرى کند و اگر خدا وجود دارد وخیر محض است پس باید بخواهد که شرموجود نباشد. چون واقعا شر وجود دارد پسنتیجه گرفته مىشود که خدا وجود ندارد.
این استدلال مىخواهد تعارض بین صفت«قدرت مطلق» وصفت «خیر محض» را نشاندهد. اما غیر قابل حل نیست; [ زیرا ] تا آنجا کهبه این استدلال مربوط است، منطقا ممکناست موجودى وجود داشته باشد که هم قادرمطلق باشد و هم خیر خواه مطلق. ایناستدلال همچنین مىخواهد اثبات کند کهچون قضیه «شر وجود دارد» ممکنالصدقاست پس این قضیه که «فردى هم قادر مطلقاست وهم خیرخواه مطلق» ممکنالکذباست. استدلالى که این مشکل به وجودمىآورد این است که مىخواهد نشان دهد کهبین صفت «خیر محض» و «قدرت مطلق»تعارض صریح منطقى وجود دارد. (در ایناستدلال،) هیچ مقدمه امکانى(مانند «شروجود دارد») به کار نرفته است و نتیجه آن نیزچنین است که منطقا محال است (،نه اینکهصرفا ممکنالکذب باشد،) موجودى که همقادر مطلق است و هم خیر محض وجود داشتهباشد.
سنت توماس، در پاسخ به اعتراض دوم، درمقاله سوم، مساله 25، بخش 1، از کتاب جامعالهیات (3) ، چنین نوشته است:
گناه کردن ناتوانى از انجام کار خوب است.بنابراین، قادر بودن برانجام گناه حقیقت درقدرت داشتن بر ناتوانى از انجام کار[ خوب ]است واین با داشتن قدرت مطلق در تنافىمىباشد. بنابر این، باید گفت: خدا نمىتواندگناه کند; چون او قادر مطلق است. این درستاست که ارسطو مىگوید: «خدا مىتواند عمداچیزى را، که شر است، انجام دهد»، اما اینکلام را یا باید به صورت گزارهاى شرطىدانست که مقدم آن محال است;یعنى مثلا،گفته است که «خدا مىتواند کار شرىانجام دهد، اگر بخواهد.» زیرا صدق قضایاىشرطى متوقف بر صدق مقدم یا تالى نیست;یعنى حتى مقدم و تالى مىتوانند محال باشندولى قضیه صادق باشد; مانند اینکه بگوییم: اگرانسان الاغ باشد چهار پا دارد و یا از کلام اواینچنین بفهمیم که منظور او این است که «خدامىتواند کارى را انجام دهد که اکنون شر به نظرمىرسد»; یعنى اگر آن را انجام دهد، پس از آن،خوب خواهد بود و یا شاید او مطابق شیوهعمومى مشرکان که قایلاند انسانهایىخدا شدهاند، مانند ژوپیتر یا مریخ، صحبتمىکند.
در این فقره، سنت توماس سه راه حل براىمشکل مورد بحث پیشنهاد مىکند: (من راهحلى را که در جمله اخیر، از این فقره، آمدهاستبه حساب نیاوردم; زیرا روشن است کهسنت توماس، در این جمله، در باره خدا بحثنمىکند، بلکه در باره موجودات خاصى، چونژوپیتر و مریخ، بحث مىکند که به اشتباه ازسوى مشکران گمراه خدا خوانده شده اند.)
الف - نقد راه اول از نظر سنت توماس
سنت توماس ادعا مىکند که گناه کردن ناتوانىو عجز از انجام کار خوب است. سپسمىگوید: «یک موجود قادر مطلق نمىتوانداز انجام کارى عاجز باشد. پس در نتیجه،خدا نمىتواند گناه کند; زیرا او قادر مطلقاست.»
این استدلال، بااندک تفصیلبیشتر، درفصلهفدهم از کتاب سنت آنسلم، proslogium ،آمده است. آنسلم مىگوید: «اما صنع تو، اىقادر مطلق، چگونه است؟ اگر تو قادر بر هرچیزى نیستى یا اگر نمىتوانى نابود شوى یادروغ بگویى... پس چگونه بر هر چیز قادرهستى؟!» بعکس، قادربودن بر این کارها قدرتنیست، بلکه عجز و ناتوانى است; زیرا کسىکه بر این کارها قادر است، در حقیقت، برکارهایى قدرت دارد که براى او خوب نیست وقادر استبر چیزى که نباید انجام دهد و هرمقدار که بر این کارها بیشتر قدرت داشته باشد،بر بدبختى و تباهى خود قادرتر است و بعکس.
آنسلم نتیجه مىگیرد که از آنجا که خدا قادرمطلق است پس قادر بر کارى که او را به عجز ونا توانى بکشاند نیست و بدبختى و تباهىقدرتى علیه او ندارند. بنابراین، چون خدا قادرمطلق است پس بر انجام کارهایى که اخلاقاسزاوار نکوهشاند قادر نیست.
این استدلال جالب است. توماس وآنسلم، هردو، معتقدند که خدا قادر بر گناهنیست. سعى آنان این است که نشان دهنداظهار این ناتوانى نتیجه مستقیم این ادعاستکه خدا قادر مطلق است، نه آنکه با آن درتعارض باشد. اما گمان مىکنم که این استدلالناتمام است. باید بپذیریم به هر مقدار کهبدبختى و تباهى بتواند بر فردى غالب شود، اوضعیف است; یعنى اخلاقا ضعیف است. بنابراین، او بر ناتوانى از انجام کارى قادر است;یعنى «انجام آنچه او نباید انجام دهد.»
شخصى که بر پدید آوردن هر محکىامورى، که سازگارانه قابل توصیفاند، قدرتدارد، بدون اشکال، مىتواند اخلاقا ضعیفباشد. از لحاظ مفهومى، من هیچ مشکلى درتصور موجودى دیو صفت، که قدرت مطلقدارد، نمىبینم. قدرت خلاقانه و قوت اخلاقىمفاهیمى هستند که به سهولت قابلتشخیصاند. اگر این مطلب رستباشد دیگراز این ادعا، که خدا قادر مطلق است، این نتیجهبه دست نمىآید که او نمىتواند کارى را کهاخلاقا سزوار نکوهش است انجام دهد. در حقیقت، همان گونه که در تقریر اصل اشکالآمد، ظاهرا نتیجهاى کاملا مخالف به دستمىآید. اگر موجودى قادر است که هر محکىامور سازگارانه قابل توصیف را پدید آورد بهنظر مىرسد که او بتواند (قادر باشد) محکىامورى را نیز به وجود آورد که نتایج آن اخلاقاسزاوار نکوهش باشد. بنابر این، راه حل اولسنت توماس، براى حل مشکل مورد بحث،مؤثر نیست.
ب - نقد راه حل دوم از نظر سنت توماس
سنت توماس، در حالى که در جستجوى را هىبراى فهم این گفته ارسطو است که «خدامىتواند عملا کار شرى را انجام دهد»، تا بهوسیله آن، این نکته با دیدگاه او درباره موضوعمورد بحث موافق باشد، مىگوید: احتمالامنظور ارسطو این بوده که فردى که خداستاگر بخواهد مىتواند کار شرى را انجام دهد.توماس مىافزاید: این قضیه اخیر مىتواندصادق باشد، حتى اگر محال باشد که خدابخواهد کار شرى انجام دهد و نیز حتى اگرمحال باشد که او بتواند کار شرى انجام دهد.نکته این است که گرچه گزاره «فردى کهخداست مىخواهد هر کار شرى انجام دهد» وگزاره «فردى که خداست مىتواند شر انجامدهد» هر دو کاذباند (یا غیر ممکن)، ولىقضیه شرطى،کهگزاره اول مقدم و گزاره دومتالى آن است، مىتواند صادق باشد.
این قضیه را در نظر بگیرید: «جونز تکخالى در دست دارد، اگر بخواهد با آن بازىکند.» این قضیه ظاهرى شرطى دارد، اما شرطىنیست. قسمتى که با «اگر...» بیان شده شرطبراى قسمت دیگر نیست; زیرا اگر جونز تکخالى در دست دارد او تکخالى در دست دارد،خواه بخواهد با آن بازى کند، خواه نخواهد.پس نقش قسمتى که با «اگر بخواهد...» بیانشده در گزاره چیست؟ به گمان من، این قسمتراهى استبراى نشاندادن ابهامى خاص، درباب اتفاق افتادن چیزى که درباره (یا در ارتباطبا) حقیقت غیر مشروطى است که در بقیه گزارهبیان شده است. چه این نکته اخیر دقیقا درستباشد یا نباشد، نکته اساسى، که باید بدان توجهکرد، این است که اگر گزاره «جونز تک خالى دردست دارد» کاذب باشد، در آن صورت گزاره«جونز تک خالى در دست دارد، اگر بخواهد باآن بازى کند» کاذب است. در اینجا، ما با کاربردعبارت «اگر...» مواجهایم که با تحلیلى کهمعمولا جملات شرطى مانند «من تغذیهشدهام، اگر [غذا] خوردهام» ارائه مىکند،مطابقت ندارد.
حال این قضیه را در نظر بگیرید: «جونز اگربخواهد مىتواند گوش خود را تکان دهد.» بهگمان من، این نمونه دیگرى است که در آنعبارت «اگر...» در نقش قابلیت غیرشرطى عملمىکند. اگر جونز توانایى تکان دادن گوش خودرا دارد، در این صورت، چه بخواهد گوش خودرا تکان دهد، چه نخواهد، این توانایى را دارد.سؤال از اینکه آیا او مىخواهد گوش خود راتکان دهد یا نه جداى از این مساله است که اوتوانایى چنین کارى را دارد یا ندارد. در حقیقت،در مثال فوق، عبارت «اگر...» شرطى براى اینادعا، که جونز نوعى توانایى دارد، نیست،(بلکه) شیوه اى از بیان این تصور است که ابهامو عدم تعینى در مورد این سؤال که «آیا جونز ازتوانایى خود استفاده مىکند یا نه؟ » وجوددارد... .[به عبارت دقیقتر، واژه «اگر» در معناىاصلى خود، یعنى معناى شرطى به کار رفتهاست; اما واژه «مىتواند» به معناى توانایى وقدرت بر انجامفعل به کار نرفته است، بلکهبمعناى ساختن و انجام فعل مىباشد در نتیجه،معناى جمله مورد بحث این خواهد بود که«جونز، اگر بخواهد، گوش خود را تکانمىدهد.» این نوع افاده معنى در محاوراتفارسى نیز متداول است] اما باز هم، توجه منبه این مساله، که آیا این نکته اخیر در باره کاربردعبارت « اگر...» دقیقا درست استیا نه، کمتراست از توجه من نسبتبه رابطه بین ارزشهاىصدق دو گزاره «جونز اگر بخواهد مىتواندگوش خود را تکان دهد» و گزاره «جونزمىتواند گوش خود را تکان دهد.»
همانند مورد گذشته، در این مورد نیز، اگرجونز توانایى تکاندادن گوش خودرا نداشتهباشد، در آن صورت، گزاره «جونز اگر بخواهدمىتواند گوش خود را تکان دهد» کاذبخواهد بود و اگر گزاره دوم کاذب باشد گزارهاول نیز کاذب خواهد بود.
سنت توماس مىگوید: گزاره «خدا اگربخواهد مىتواند گناه کند» صادق است. اومىافزاید: مقدم و تالى این قضیه شرطیه هر دومحالند. به گمان من، مشکل در اینجا این استکه قضیه «خدا اگر بخواهد مىتواند گناه کند»قضیهاى شرطى نیست و نکته مهمتر، در اینباره، این است که این قضیه کاذب خواهد بود،اگر جزء آن، یعنى «خدا مىتواند گناه کند»کاذب باشد. اما سنت توماس به وضوح معتقداست که گزاره «خدا مىتواند گناه کند» کاذباست (یا محال.) او مىگوید: عجز و ناتوانىخدا از گناه لازمه این حقیقت است که او قادرمطلق مى باشد. [لذا] نتیجه این خواهد بود کهگزاره «خدا اگر بخواهد مىتواند گناه کند» نیزکاذب (یا محال) است.
توماس راهى براى فهم این ادعاى ارسطو،که «خدا عمدا مىتواند آنچه را شر است انجامدهد»، ارائه نمىدهد. به همان میزانى که سنتتوماس اصرار مىورزد که «خدا توانایى بر گناهندارد» (که به گفته او لازمه قادر مطلق بودنخداست)، او باید این ادعا را که «خدا اگربخواهد مىتواند گناه کند» رد کند. بنابر این، اوباید این ادعاى ارسطو را، که «خدا عمدامىتواند آنچه را بد است انجام دهد»، انکارکند، اگر این ادعا به این معنى باشد که «خدااگر بخواهد مىتواند گناه کند.»
ج - نقد راه حل سوم از نظر سنت توماس
راه حل دیگر سنت توماس، براى فهم اینعقیده که «خدا عمدا مىتواند چیزى را که شراست انجام دهد»، این است که خدا مىتواندچیزى را که به نظر ما شر است انجام دهد; اماچنین چیزى در صورتى که خدا آن را انجامدهد شر نخواهد بود. به گمان من، این تفسیر رامىتوان، دست کم به دو صورت فهمید:
اول: شاید مراد توماس این باشد که «خداتوانایى به وجود آوردن محکى امورى را داردکه در واقع، خیر وخوباند، اما آنچه به نظر ماشر استبه دلیل محدودیت علم، احساس وبصیرت اخلاقى در ماست. اما حتى اگر مامجبور بودیم که صحت این مطلب را بپذیریمباز هم توماس نمىتوانست هیچ نتیجه مفیدىنسبتبه وضعیت کودک گرسنهاى که ذکرشگذشتبه دست آورد; چون شرایط خاص اینکودک نه تنها به نظر ما شر است، بلکه به واقعهم شر است. ما، در توصیف وضعیت رنجشدید این کودک، گفتیم که او سزاوار چنینرنجى نیست و امکان پیشگیرى از چنین رنجىنیز وجود دارد; همچنین چنین رنجى باعثپدید آمدن خیرى بزرگتر نمىگردد. بنابر این،اینگونه استدلال نمىتواند مشکل اساسىمورد بحث را حل کند و هنوز ما با محکىامور سازگارانه قابل توصیفى مواجهایم کهخدا (موجودى که خیر مطلق است) نمىتواندآنها را پدید آورد. بنابر این، هنوز ما براى ایناندیشه دلیلى داریم که خدا(موجودى که خیرمحضاست) قادر مطلق نیست.
دوم: شاید منظور سنت توماس این باشدکه «خدا قدرت به وجود آوردن هر محکى امورسازگارانه قابل توصیف (از جمله وضعیتکودک گرسنه) را دارد; اما اگر او باید چنینوضعى را پدید آورد، در آن صورت، دیگر شرنخواهد بود. شر در موردى صادق است که اگرشخصى(آگاهانه) آن را به وجود آورده باشد،(در حالى که قابل اجتناب است.) در آنصورت، آن شخص اخلاقا سزاوار نکوهشباشد.»
دیدگاه مورد بحث مستلزم انضمامنظریهاى خاص در باره ارزش واژههاى دخیلدر این بحث است; بخصوص مستلزم ایناست که وقتى ما دو اصطلاح «اخلاقا سزاوارنکوهش نبودن» و «خیر محض» را در موردخدا به کار مىبریم معانى دیگرى غیر از آنچهکه در مورد غیر خدا دارند، داشته باشند.
اگر انسانى آگاهانه چنان وضعیتى براىکودک گرسنه به وجود آورد او اخلاقا سزاوارنکوهش خواهد بود و نمىتواند به وصف«خیر محض» توصیف شود. اما(بر طبقاستدلال) اگر خدا وضعیتى مشابه را به وجود آورد مىتواند «خیر محض» باشد (واخلاقا سزاوارنکوهشنباشد)، به معناى خاصىاز «اخلاقا قابل سرونش نبودن» و «خیر محض»بودن که تنها در مورد خدا به کار مىرود.
من براى فهم صورت دوم از این ادعاىسنت توماس، که «خدا مىتواند کارى را انجامدهد که به نظر ما شر است، ولى آن کار بهگونهاى است که اگر خدا آنها را انجام دهد شرنخواهد بود» دو نکته دارم:
[ملاحظه]
1- به نظر من، دیدگاه مذکور، در باره کاربردکلامى دو اصطلاح «خیر محض» و «اخلاقاقابل نکوهش نبودن»، ، برکلى (5) و جاناستوارت میل «شدیدا مورد انتقاد واقع شدهاست. اگر لازم است که خدا وضعیت کودکگرسنه را پدید آورد، در این صورت، او اخلاقاسزاوار نکوهش خواهد بود و بنابراین، «خیرمحض» به معناى متعارف آن نخواهد بود. اگرمعناى بعضى از عبارات خاص را تغییر دهیم(در حالى که ظاهر عباراتى مانند «اخلاقا قابلنکوهش نبودن» یا «خیر محض» بودن را حفظکنیم که بر خدا اطلاق مىشوند) با وجود اینکهخدا وضعیت کودک گرسنه را پدید مىآورد،این کار سود خاصى ندارد. هر وصف دیگرى راهم در مورد خدا به کار ببریم، در حالى که اومىباید وضعیت کودک گرسنه را به وجودآورد، او موضوع مناسبى براى تحسین ما، کهبه طور متعارف در قالب عبارت «خیر محض»بیان مىکنیم، نخواهد بود [بلکه] موضوعمناسبى براى نکوهش ما، که به طور متعارفدر قالب عبارت «اخلاقا قابل نکوهش» بیانمىکنیم، خواهد بود.
این مطلب را مىتوان چنین بیان نمود:
اگر انکار کنیم که خدا، به معناى متعارف،«خیر محض» است. و اگر با معرفى معناى فنىو بسیار دور از معناى «خیر محض»، کهمىتواند بر خدا اطلاق شود این سیر را ادامه دهیم - گرچه او شرایطى مانند کودکگرسنه را پدید آورد - شاید بتوانیم مشکل موردبحث را حل نماییم. اما [واقعا] چنیننکردهایم. ما با پذیرفتن این مطلب، که خدا فاقدکمالى است; یعنى کمالى که در صورت وجودآن، صاحبش بهتر است از نبود آن کمال، (درحقیقت) تعارضى رانشان دادهایم. موجودى که،به معناى متعارف، «خیر محض» است، اگر بهگونه دیگرى باشد، دیگر به همان اندازه قابلستایش نخواهد بود. این معنى از «خیر محض»بودن در ارتباط با تصور اخلاقا قابل ستایش (بهمعناى متعارف) بود که، در وهله نخست،باعثبه وجود آمدن مشکل شد و مطمئنا اینهمان معنى از «خیر محض» است که متدینانهنگام توصیف خدابه عنوان «خیر محض»درذهن دارند.
2 - دیدگاه منسوب به سنت توماس، در اینتفسیر، به احتمال زیاد، از سوى او ردمىشود(و با مبانى او سازگار نیست.) (6)
کلمه «مثلث» را، همان گونه که در هندسهمطرح است، در نظر بگیرید و آن را با مثلثى کهدر درودگرى یا چوببرى به کار مىرود مقایسهکنید. معیارى که بر کاربرد این واژه در هندسهحاکم استبسیار دقیقتر از معیارى است که درکاربرد آن در درودگرى حاکم است. شکلهندسى نسخه کامل و ایدهآل آن شکلى استکه در قالب مثلثگونه چوب مجسم شدهاست. ما، از طریق اصلاح نقایص موجود درشکل مثلث، به فهم شکل هندسى دستمىیابیم. حال این پرسش را مطرح مىکنیم کهآیا مثلث در این دو مورد معناى واحدى دارد؟به هر دو صورت، مىتوان به این سؤال پاسخداد. اگر ارتباط میان معیارهاى حاکم بر کاربردمثلث در هر دو مورد روشن بود، وقتىمىگفتیم مثلث معناى واحد یا معانى متفاوتى،در هر دو مورد دارد، کسى متحیر نمىشد. باملاحظه نسبت و ارتباط میان معیارها، نکتهذیل ظاهرا اهمیت قابل ملاحظهاى پیدا مىکند:اگر یک قالب چوبى به شکل مثلث استسهزاویه دارد که تقریبا در مجموع 180 درجه واضلاع آن هم مستقیم است. دست کم، وقتىکسى آن را به عنوان مثلث در نظر بگیرد همینقدر بر شکل هندسى دلالت مىکند.
منظور این است که اگر کسى بتواند دلایل کافىبراى رد این ادعا، که شىء مفروض مثلثدرودگرى است، بیابد (فرض کنید یکى ازاضلاعش به طور محسوس خم شده یا چهارزاویه داشته باشد) همین دلایل براى رد اینادعا، که شىء مورد بحث مثلث هندسىاست،کافى خواهد بود. در واقع، بیش از این مىتوانگفت: اگر کسى بتواند نقایص مختصرى در اینشکل بیابد که موجب تردید یا توقف شود -درباره اینکه آیا آن شکل مثلث درودگرى است- چنین نقایصى براى اینکه شىء مورد بحث رامثلث هندسى ندانیم کافى است.
بر طبق نظر سنت توماس، اشیاى محدودمعلول خدایند. بنابراین، داراى شباهتى به خداهستند. صفات خدا نسخههاى کامل و ایدهآلاوصاف اشیاى محدودند. به وسیله رفعنقایصى که با اشیاى محدود ملازم و همراهاند،از صفات آنها مىتوانیم به صفات خدا دستیابیم (7) . سنت توماس، در کتاب جامعالهیات(4 . (PT. l, Q. 6, A ، در باره صفت«خیر»، چنین مىنویسد: (8) «هرچه «خیر»خوانده مىشود به دلیل خیر الهى است; اولیناصل نمونه و کافى و علت غایى همه خیرها. باوجود این، هر موجودى، به سبب شباهتبهخیر الهى، «خیر» نامیده مىشود.»
سنت توماس، در جاى دیگر،، (in questionesdisputatae deveritate XXl,4) مىگوید: «هر فاعلى معلولهایى تولید مىکند کهشبیه او باشند (سنخیت علت و معلول.) پساگر خیر اول علت تامه همه اشیاست او بایدشباهتخویش را به همه اشیایى که تولیدمىکند منتقل سازد. بدینسان، هرچه خیرخوانده مىشود به دلیل خیر درونى و ذاتىاست که در او منطبع شده و به دلیل خیر اولاست که علت تامه و نمونه همه خیرهاىمخلوق مىباشد.»
آیا خیر در خدا و چیزهاى دیگر(مانندسقراط) به یک معناست؟ مانند مورد بالا[مثلث]، وقتى به قدر کافى این مطلب رابررسى کنیم پاسخى که به این سؤال مىدهیمبىاهمیت است. پاسخ ما مىتواند مثبتیامنفى باشد; حتى مىتوانیم بگوییم (چنان کهسنت توماس گاهى مىگوید) که ما اینجا درباره موضوعى بحث مىکنیم که در آن، خیر حدوسط است میان این که در هر دو مورد به یکمعنى باشد و یا به دو معنى; (یعنى خیر، درخدا و سقراط، نه به معناى واحد است و نه بهدو معناى کاملا مختلف، بلکه حد وسط میاناین دو قول است.) نکته ذیل، مانند مورد بالا،با صرفنظر از اینکه چگونه مىتوان به سؤالمذکور پاسخ مثبتیا منفى داد، اهمیت زیادىدارد. وقتى سنت توماس اثبات مىکند که خداخیر است فکر مىکنم او قصد دارد که بگوید:دست کم، خدا به همان مقدار «خیر» است کهآن را براى کسى، مانند سقراط، اثبات مىکنیم.
مطالعه «خیر» ، دست کم، در متون غیرکلامى کمترین دلالت را در باره جملاتاسنادى متشابه نسبتبه خدا نشان مىدهد. اگربتوانیم دلایل کافى براى رد این ادعا، که شىءمفروض خیر است، بیاییم - به همان معنى کهدر فاعلهاى محدود به کار مىرود - همین دلایلبراى رد این ادعا، که شىء مورد بحثخیراست - به همان معنى که در باره طبیعتخدا بهکار مىرود - کافى خواهد بود. در واقع، اگر مابتوانیم نقایصى اخلاقى بیابیم که براى ایجادتردید یا توقف، در اینباره که خیر به معنایى کهدرباره فاعلهاى محدود به کار مىرود، کافىباشد این نقصها براى اینکه فاعل مورد بحث را«خیر»، به معنایى که در بحثهاى کلامى به کارمىرود، ندانیم کافى خواهد بود.
به گمان من، سنت توماس [این سخن را]تصدیق نخواهد کرد که حتى اگر خدا شرایط یاوضع امورى را فراهم آورد تا به دلیل آن، ازلحاظ اخلاقى سزاوار سرزنش باشد (در معناىمتعارف سزاوار سرزنش اخلاقى بودن)، باز همکلمه «خیر محض» به معناى فنى آن بتواند برخدا اطلاق شود. وقتى سنت توماس مىگوید:خدا خیر است، منظور او این است که خدانسخه الگویى (و نمونه اعلاى) کیفیتى را که درجمله «سقراط خیر است» به سقراط نسبتداده مىشود داراست; یعنى در حالى که سقراطخیر است، خدا خیر محض است; اما به اینمعنى، خدا نمىتواند خیر محض باشد، وقتىوضعیت کودک گرسنهاى را - که قبلا بیان شد -پدید آورد. اگر سقراط چنین وضعیتى را ایجادکند شاید او را به عنوان خیر توصیف نکنیم. درنهایت، ما مطمئنا، در باره خوبى اخلاقى او، تردید، توقف یا محدودیتهایى خواهیم داشت.اما اگر چنین علمى براى ایجاد تردید، در بارهاطلاق خیر در فاعلهاى محدود، کافى باشد اینعمل براى الغاى اطلاق خیر بر طبیعتخدا نیزکافى خواهد بود. در این زمینه اخیر، خیر بهمعناى «خیر محض» است. منطق این گزارهحتى نقص اخلاقى نا چیز را هم برنمىتابد.
اینک مىخواهم رویکردى کاملا متفاوتاز رویکردهاى سنت توماس را، نسبتبهمساله مورد بحث، مطرح نمایم; یعنى رویکردآقاى جى. ا. مک هاگ، در مقاله دایرة المعارف -که قبلا ذکرش گذشت. تصور مىکنم اگر با مرورآن جنبه از بحث، که به وسیله مفهوم «خیرمحض» طرح شده است، آغاز کنیم بهتر بتوانیمبه محور تفکر مک هاگ دستیابیم:
«خدا خیر محض است.» این قضیهاىضرورى است. اگر موجودى خیر محض باشداشیا یا وضع امورى را که نتیجهاش سرزنشاخلاقى است، پدید نمىآورد. این مطلب نیزحقیقتى ضرورى است. بنابراین، قضیه «خدااشیا یا وضع امورى را به وجود آورد که باعثشود اخلاقا سزاوار سرزنش گردد» منطقامتناقض است. نتیجه آنکه خدا نمىتواند باعثایجاد و وضع چنین امورى شود. اما مک هاگاستدلال مىکند که این نباید به عنوان دلیلىبراى نفى قدرت مطلق خدا اخذ شود.
همان گونه که سنت توماس بیان کرد،موجودى مىتواند قادر مطلق باشد و با اینحال، نتواند عملى انجام دهد که منطقا متناقضباشد.(موجودى مىتواند قادر مطلق باشدگرچه نتواند مربع گرد بسازد.) از آنجا که اینادعا، که خدا مرتکب عملى شود که اخلاقاسزاوار سرزنش باشد، منطقا متناقض است،پس ناتوانى خدا براى پدید آوردن چنیناعمالى باعث محدودیت قدرت او نمىشود.
به این استدلال توجه کنید: واژه Gid عنوانى استبراى ماهرترین کسانى که تنهاصندلى چرمى مىسازند. بنابر این، Gid ] کمربندهاى چرمى مىسازد» منطقا متناقضاست. نتیجه آنکه شخصى که Gid نام داردنمىتواند کمربندهاى چرمى بسازد; اما Gid هنوز هم مىتواند قادر مطلق باشد، گرچه اوتوانایى ساختن کمربندهاى چرمى را ندارد. امالازمه تحلیل ما از قدرت مطلق تنها این استکه قادر مطلق مىتواند هر عملى را، که منطقاسازگار باشد، انجام دهد، در حالى که قضیه« Gid کمربندهاى چرمى مىسازد» منطقاناسازگار است.
بنابر این، ناتوانى Gid از ساختن کمربندچرمى محدودیتى براى قدرت او پدیدنمىآورد. به گمان من، روشن است که استدلالاخیر ناقص است; زیرا نتیجهاش بى معنى ومحال است. همچنین، دراین مورد، دو مشکل،که تا حدودى سطحى است، وجود دارد:
مشکل اول آنکه این توصیف، که Gid (بهصرف ادعا) نمىتواند مثلا کمربندهاى چرمىبسازد، منطقا متناقض نیست. آنچه متناقضاست این ادعاست که Gid کمربندهاى چرمىرا مىسازد. [انجام این کار با طبیعت Gid متناقض است، نه با توانایى یا عدم توانایى برانجام آن.] اما تعریف ما از قدرت مطلق تنهامستلزم این است که وضع امور تولید شده بهشکل سازگارى قابل توصیف باشد(یعنى تنهامواردى مانند مربعهاى دایرهاى را شاملنمىشود) و مستلزم این نیست که با جملهاىکه در آن ادعا شده فرد مفروضى وضع امورىپدیدآورده است، سازگار باشد. پس اگر Gid توانایى تولید کمربندهاى چرمى را نداشتهباشد، بنابر تعریف سنت توماس از قدرتمطلق، او قادر مطلق نیست. اگر از تعری Gid نتیجه گرفته شود فردى که این عنوان را داردنمىتواند کمربندهاى چرمى بسازد و اگر اینمستلزم آن است که این فرد قدرت ایجادکمربندها را ندارد، طبق تعریف، نتیجه باید اینباشد که فردى که این عنوان را دارد یک موجودمحدود است.
به گمان من، همین نتیجه باید در موردقدرت خدا برگناه نیز صادق باشد. اگر از تعریفخدا به دست آید فردى که این عنوان را داردنمىتواند اشیا یا وضع امورى ایجاد کند کهاخلاقا قابل سرزنش باشد و اگر نتیجه اینسخن آن باشد که فردى که این عنوان[خدا] رادارد قدرت خلاقیت لازم براى ایجاد چنینوضع امورى را، که سازگارانه مطلوباند، نداردنتیجه آن خواهد بود که خدا، در تحلیل قدرتمطلقى که فرض کردیم، قادر مطلق نیست. اینواقعیت(اگر واقعیتباشد)، که این محدودیتخلاقانه، که از تعریف خدا حاصل شده و باعثمىشود قضیه «خدا گناه مىکند» یک تناقضمنطقى شود، نتیجه ما را بر هم نمىزند.
حاصل آنکه واژه خدا بدان معناست کهفردى که صلاحیت چنین عنوانى را داشته باشدنمىتواند قادر مطلق باشد. (البته این معنىناشیانه است; زیرا شرط دارا بودن عنوان خداقادر مطلق بودن است.) [یعنى نتیجه سخن بالاتناقض است.)
مشکل دوم درباره استدلال Gid این استکه واژه Gid به گونهاى تعریف نشده است کهگزاره Gid «کمربندهاى چرمى مىسازد» منطقامتناقض باشد، نتیجه[آن] این است که Gid نمىتواند کمربند بسازد; یعنى اگر فردىکمربندهاى چرمى بسازد، این منطقا براىاطمینان بخشیدن به اینکه فرد مورد بحثعنوان Gid را ندارد، کافى است. اما از اینمطلب نتیجه نمىشود (همان گونه که دراستدلال فرض شده) که فردى که Gid استتوانایى ساختن کمربندهاى چرمى را ندارد.تمام آنچه مىتوان نتیجه گرفت این است که اگراو چنین قدرتى داشته باشد آن را به کارنمىگیرد. بنابراین، همان گونه که در استدلالبیان شده، فردى که Gid است مىتواند قدرتمطلق باشد، گرچه او نتواند کمربندهاى چرمىبسازد(و Gid باشد.) اگر فرض کنیم که او قادرمطلق استباید نتیجه بگیریم که توانایىساختن کمربند را دارد; اما از آنجا که بر طبقفرض، فرد مورد بحث Gid است ما، به طورتحلیلى، مىدانیم که او این قدرت را به کارنمىبرد. همین مطلب در باره استدلال موردتوانایى خدا بر گناه صادق است. واژه خداچنان تعریف شده که او نمىتواند گناه کند ودرعین حال، خدا باشد; اما از این مطلب چنیننتیجهاى گرفته نمىشود که فردى که خداستتوانایى گناه را ندارد. او مىتواند قدرتخلاقیت و لازم را براى ایجاد وضع امورىداشته باشد که نتیجهاش اخلاقا قابل سرزنشاست. او خیر محض است (و بنابراین،خداست)، تا آنجا که این قدرت را به کار نگیرد.
اگر سلسله مطالب مبسوط، در مباحثپیشین، را گرد آوریم، دست کم، مىتوانیم حلآزمایشى مشکل مورد بحث را به دست آوریم.با سه راهى که در آنها جمله «خدا نمىتواند گناهکند» قابل فهم است، به بحث ادامه مىدهم:
1 - «خدا نمىتواند گناه کند» ممکن استاین معنى را داشته باشد که اگر فردى مفروضگناه کند منطقا نتیجه این خواهد بود که این فردعنوان خدا را ندارد. در اینجا، «نمىتواند» درجمله «نمىتواند گناه کند» محال منطقى راافاده مىکند. این جمله را مىتوان به صورتدیگرى نیز بیان کرد: به ازاى هر x ،اگر x خداست پس x نمىتواند گناه کند.
بر طبق فرضهاى ما در این مقاله، این قضیهدرست است. ما فرض کردیم که معناى عنوانخدا به گونهاى است که منطقا شرط ضرورىدارا بودن این عنوان آن است که فرد خیر محضباشد و بدینسان، مرتکب اعمالى نشود کهاخلاقا سزاوار سرزنشاند.
2- احتمال دارد معناى قضیه «خدانمىتواند گناه کند» این باشد که اگر فردى خداباشد این فرد توانایى گناه را ندارد; یعنى اونمىتواند قدرت خلاقیت لازم را براى ایجادوضع امورى داشته باشد که اخلاقا او را قابلسرزنش سازد; مانند وضعیت کودک گرسنهاىکه قبلا بیان شد. در اینجا، کلمه «نمىتواند»، درجمله «نمىتواند گناه کند» محال منطقى را بیاننمىکند، [بلکه] یک مفهوم وقوعى را بیانمىدارد; یعنى حد قدرت خلاقیت را بیانمىکند (همان گونه که در جمله «من نمىتوانمصندلیهاى چرمى بسازم» اینچنین است.) درتحلیل سنت توماس از قدرت مطلق، اگر فردىکه خدا (یهوه) است نتواند، به این معنى گناهکند، او قادر مطلق نیست. بالاتر از آن، به گمانمن، دلیلى قوى براى تعلیق این مطلب وجوددارد که اگر فردى که خدا (یهوه) است و به اینمعنى مىتواند گناه کند خوب مطلق نیز نیست.
تا آنجا که عبارت «خیر محض» به عنوانستایش، بر فردى که خدا (یهوه) است، اطلاقمىشود - که به دلیل این واقعیت که او گناهنمىکند این اطلاق جایز است - خدا اگرتوانایى گناه را نداشته باشد، نمىتواند خیرمحض باشد. اگر فردى قدرت خلاقیت وضرورى براى ایجاد وضع امور شر رانداشتهباشد نمىتواند اخلاقا ستایش شود;چون از پدید آوردن آنها عاجز است. تا آنجاکهمن قدرت فیزیکى لازم براى ضرر زدن بههمسایهام را با ستخالى نداشته باشم، انجامندادن این کار(اخلاقا) افتخارى براى مننیست.[یعنى قدرت و اختیار شرط لازم براىاستحقاق حسن وقبح عقلى است.]
3- ممکن است مفاد قضیه «خدا نمىتواندگناه کند» این باشد که گرچه فردى که خدا(یهوه) است داراى توانایى(یعنى قدرتخلاقیت ضرورى) بر پدید آوردن وضع امورىاست که نتیجهاش اخلاقا قابل سرزنش است، اما طبیعتیا خصلت او چنان است که ایناطمینان وقوعى را ایجاد مىکند که او به اینشیوه عمل نخواهد کرد. بر طبق این معنى،مىتوان گفت: جونز، که این گونه تربیتشدهاست که حیوانات را دوستانى ارزشمند وحساس مىداند، نمىتواند نسبتبه حیواناتبىرحم باشد. در اینجا، «نمىتواند» به معناىمحال منطقى مورد تحلیل قرار نگرفته و باعثمحدودیت قدرت فیزیکى جونز نمىشود. (او،از لحاظ فیزیکى، توانایى لگد زدن به بچه گربهرا دارد.) جمله فوق براى بیان این منظور به کاررفته که جونز به شدت آماده مهربانى بهحیوانات استیا، دست کم، از اعمالبىرحمانه نسبتبه آنها اجتناب مىورزد.
ما در انگلیسى، اصطلاحى داریم که اینمطلب را بیان مىکند. وقتى مىگوییم جونزنمىتواند نسبتبه حیوانات بىرحم باشدمنظور این است که جونز نمىتواند خود رانسبتبه حیوانات بىرحم کند. در این تحلیلسوم از جمله «خدا نمىتواند گناه کند»، ادعایىکه با این عبارات [به ذهن] منتقل مىشود ایناست که فردى که خدا (یهوه) است چنانمنشى دارد که نمىتواند خود را در عملى واردسازد که اخلاقا قابل سرزنش است. خدا بطورجدى آماده است تا تنها اعمال اخلاقا پذیرفتهشده را انجام دهد. چند لحظه به ادلهاى که بیانکردیم دقت کنید!
مک هاگ گفت که جمله «خدا گناه مىکند»منطقا ناسازگار است. بدین ترتیب، او بهدرستى نتیجه مىگیرد که خدا نمىتواند گناهکند. او اظهار داشت که مفهوم معنىشناختىعنوان «خدا» این است که یک فرد منطقانمىتواند این عنوان را داشته باشد و در عینحال، گناهکارى باشد. بنابر این، نتیجه مکهاگ(خدا نمىتواند گناه کند) ناظر به معناىاول است که در بالا بیان شد. اما او سپس فرضمىدارد که«خدا نمىتواند گناه کند» به معنایىاست که به مفهوم قدرت مطلق مرتبط است.[یعنى خدا توانایى گناه را ندارد، نه اینکه گناهنمىکند.] این همان معناى دوم است که در بالابیان شد. این نتیجه موجه نیست. فردى کهعنوان خدا (یهوه) را دارد، مىتواند قدرتخلاق و لازم براى فراهم کردن اشیا یا وضعامورى را داشته باشد که به دلیل آن اخلاقا قابلسرزنش شود، حتى اگر گزاره «خدا گناه مىکند»منطقا متناقض باشد.
نتیجهاى که به روشنى به دست مىآید ایناست که اگر فردى عنوان «خدا» را داشته باشداین قدرت خلاقیت را به کار نمىگیرد. سنتتوماس وسنت آنسلم مىگویند: خدا نمىتواندگناه کند، به این معنى که «بد بختى و فسادنمىتواند بر او غالب شود.» ظاهرا این همانادعایى است که در رساله جیمز (13 : 1) وجوددارد، که در آموزه کلامى عصمتخدا مجسمشده است; یعنى خدا نمىتواند به وسیله شراغوا شود. فردى که خداست داراى نوع بسیارخاصى از قوت و توان است; نیروى اخلاقى یاتوان شخصیتى. او، همان گونه که گفتیم، برتراز وسوسه و اغواست. توماس و آنسلم، هر دو،نتیجه مىگیرند که ناتوانى خدا بر گناه ارتباطمستقیمى با مفهوم قدرت مطلق دارد; زیراخدایى که قادر مطلق است، نمىتواند گناه کند.این رشته استدلال معناى دوم و سوم جمله«خدا نمىتواند گناه کند» را باهم خلط کردهاست. اگر بگوییم: فردى که خداست، به معناىدوم، نمىتواند گناه کند(یعنى به معنایى که باءءقدرت خلاقیت و در نتیجه، با مفهوم قدرتمطلق مرتبط است) این معنى قدرت رابه خدانسبت نمىدهد، بلکه محدودیتى بسیار معینو قطعى را به او نسبت مىدهد. مفهوم قدرتدر این دسته تصورات مفهوم ناتوانى موجودىبراى به گناه انداختن خویش است. خدا داراىتوان شخصیتى خاصى است; اما این مفهوماخیر در معناى سوم جمله «خدا نمىتواند گناهکند» اظهار شده است.
همان گونه که قبلا مستدلا بیان کردم، اینمعناى سوم ارتباط منطقى با دارا بودن یا فقدانقدرت خلاقیت را براى ایجاد وضع امور بهطور سازگار وقابل توصیف ندارد. بنابراین، هیچارتباط منطقى با مفهوم قدرت مطلق، به همانمعنایى که سنت توماس بیان کردهاست، ندارد.
فردى که خداست نمىتواند گناه کند و درعین حال، عنوان خدا را داشته باشد. خدانمىتواند مرتکب گناهى شود که با خصیصهثابت و پایدار او در تعارض است. این دعاوى بااین عقیده، که فردى که خداست توانایى(قدرت خلاقیت ضرورى) ایجاد وضع امورىکه در آن اخلاقا سزاوار سرزنش گردد، سازگار وهماهنگ است. همه آنچه را باید اضافه کنیماین است که با اطمینان کامل مىتوان گفت کهاو این قدرت را به کار نمىبرد و اگر او اینقدرت را به کار ببرد (که منطقا ممکن است اماوقوعا انجام نشده است) او عنوان خدا رانخواهد داشت. علاوه بر آن، اگر خدا باید قادرمطلق، در معناى [مورد نظر] سنت توماس،باشد و اگر باید خیر محض باشد، بدان معنى کهبه دلیل پرهیز از گناهان مورد ستایش واقعمىشود، در این صورت، به نظر مىرسد کهباید به نتیجه بالا ملتزم بود.
پىنوشتها:
× - مقاله حاضر ترجمه کتاب Omnipotence God,sand Ability to sin اثر Nelson Pike مىباشد.
1- مثلا، نگاه کنید به «اعتراف ویستمینتر»، بخش5، قسمت 4، یا به «آموزش هاى طولانى کلیساى شرقى»، قسمتهاى 156 و157.
2-ر.کبه: دائرةالمعارف کاتولیک (نیویورک، رابرا آپلتون 1967) البته ایوب(ع) نیز مانند بسیارى از انبیاء بنى اسرائیل در عهد عتیق بهطور نادرستى معرفى شده است.
3- س.بىمارتین درکتابش بنام باور دینى، در بخش چهار،بر درستى این فرض استدلال کرده است.
4- کتاب summa Theologica ،این قطعه از کتاب «نوشته هاى اصلى سنت توماس اکویناس»، ویرستارى شده آقاى آنتون پیجز، صفحه 263، اخذ شده است.
5- این افعال گاهى افعال «ساختگى» یا «مربوط به ساختن» نامیده شده است.
6- نیویورک، شرکت را برتالتون، 1911.
7- احتمالا باید بین عمل کردن بگونهاى که اخلاقا سزاوار سرزنش است وگناهکردن فرق نهاد،گرچه، من براى اهدافاین بحث، هر دو را به یک معناى مىگیرم.
8- در اینجا من فرض مىکنم که اگر خدا شرایطى را فرضا پدید آورد، او عالمانه چنین مىکند خدا نمىتواند شرایطى فرض را، اشتباها واز روى خطا پدید آورد. به گمان من این مطلب نتیجه عالم مطلق بودن خواست.