راستگویى و دروغگویى در فلسفه اخلاق
آرشیو
چکیده
متن
«و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون»(بقره: 42) حقیقت را با گمراهى درهم نیامیزید وحقایق را مخفى نکنید، در حالى که آن رامىدانید.
طبق آیه شریفه فوقالذکر، دروغگویى وفریبکارى با سخن نادرست تفاوت دارد.گاهى انسان سخن نادرست را بدون قصد فریبو صرفا از روى اشتباه مطرح مىکند و گاهى بامخفى کردن حقیقت و حتى بدون بیان جملهنادرست دیگران را فریب مىدهد. از امامصادقعلیه السلام روایتشده است که راستگویىنوعى هماهنگى بین زبان و قلب است (1) .بنابراین، اگر کسى حقیقتى را بیان کند که ازنظراو نادرست است راستگو نیست.
آیات و روایات بسیارى در مذمتدروغگویى وجود دارد. به همین لحاظ،دانشمندان مسلمان در آثار خود، دروغگویى راتقبیح و راستگویى را ستودهاند. فریب دادن،دروغ گفتن (عموما) و عدم درستکارى، علاوهبر اینکه موضوعاتى مذهبى هستند، ازقدیمىترین موضوعات در قلمرو اخلاق عملىبه شمار مىروند که فلاسفه بدان توجه کردهاند.
فلاسفه مسلمان، در بحث از راستگویى ودروغگویى به متون مذهبى (قرآن و احادیث)،متون فلسفى (مانند اخلاق نیکوماخوس ارسطو) وکتب سنتى عرفان اسلامى (مانند قوت القلوبالمکى) استناد کردهاند، گرچه محور بحث آنهابر اساس فضایل مثبتى، مانند اخلاق و صدق،است که مانع دروغگویى مىشوند، نه چگونگىمنع دروغگویى. گاهى رذایل بر اساس قوایى کهرذیله اخلاقى بدان مربوط است، یعنى عقل،غضب و شهوت، تقسیم مىشوند. از اینرو،فریب از رذایل عقلى مىباشد که در اثر تسلطقواى غضبیه و شهویه بر آن ناشى مىشود وارتباط نزدیکى با نیرنگ و شیطنت دارد. (2)
ابنسینا صدق را از اقسام حکمتمىشمارد; اما از نظر ابوحامد غزالى، صدقفضیلتى عرفانى است که کسب فضایل عرفانىدیگرى همچون صبر و عشق را براى افرادمستعد میسر مىسازد. غزالى براى صدق ششجنبه قایل است:
1) صدق در گفتار; لذا، نه تنها انسان باید ازگفتن سخن نادرستبپرهیزد، بلکه همچنین بایدبه شیوهاى صحبت کند که مستمعان برداشتنادرست نکنند، گرچه وى استثنائاتى را که درآنها سخن راست موجب زیان مىشود مجازمىداند. به ویژه، از نظر غزالى، فریب درتاکتیکهاى جنگى، براى اصلاح ذاتالبین وحفظ روابط حسنه میان زن و شوهر مجاز است.
2) صدق در رابطه با خدا اقتضا دارد کهانسان در مناجات با او کلمهاى مخالف حالتروحى خود بیان نکند. این نوع صدق بهاخلاص مربوط است و باید انسان قصد قربتداشته باشد; زیرا عدم قصد قربت مستلزم نوعىدورویى است.
3) لازمه صدق در نیت عدم تردید وقاطعیت در عمل بر طبق اصول انسانى است.
4) لازمه صدق در اجراىنیت، عمل مطابقبا نیت است، در حالى که شرایط آن مهیا باشد.
5) صدق در عمل منوط به تطابق بینحالت درونى و عمل بیرونى است، بطورى کهجایى براى نفاق باقى نماند.
6) بالاترین صدق همراهى تام و تمامى بادیگر منازل متعدد عرفان، مانند خوف، رجا،زهد، رضا و توکل دارد. به عنوان مثال، وقتىشخص به کمال توبه مىرسد صدق در توبه راکسب مىکند. فردى که در تمام فضایل عرفانىبه مرحله صدق پا نهد «صدیق» نامیده مىشود وبه بالاترین مرتبه ممکن درتقوى دستیافتهاست. (3)
متفکران مسلمان معمولا در مواردىاستثنایى دروغ گفتن را مجاز مىدانند. در اینخصوص، غالبا به داستان عماریاسر اشارهمىکنند. والدین وى به دلیل تبرى نجستن ازپیامبرصلى الله علیه وآله وسلم زیر شکنجه جان دادند ولىعماریاسر آنچه را کفار مىخواستند بر زبانآورد و نجات یافت، سپس جریان را براىپیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نقل کرد و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم وى رادلدارى داد. علما، در عدم تحریم کلى فریب،به این واقعه استناد مىکنند. این نوع فریب واعتقاد به جواز آن را «تقیه» گویند.
در دوران امام باقرعلیه السلام، براى حفظ شیعه،تقیه لازم بود و آن خود نمونهاى از تقوى تلقىمىشد. تبیین این اصل بحثهاى بىشمارى را برسر موارد جواز و عدم جواز فریب به دنبالداشته است. (4)
برخى از علماى مسیحى، فلاسفه غرب وافراد برجستهاى همچون آگوستین و کانت نیزمىگفتند که دروغ گفتن مطلقا خطاست. درهمان زمان، جواز بیان جملات گمراه کننده درموارد اندکى پذیرفته شده بود. براى حل اینتضاد، دروغگویى به نحوى تعریف مىشد کهبعضى موارد را شامل نشود. لذا، گروسیوس و بهدنبال وى تعداد بىشمارى از متفکرانپروتستانى معتقد بودند که سخن نادرست گفتنبه کسانى مانند دزدها و قاتلها، که حقیقتمدیون آنها نیست، دروغ محسوب نمىگردد.
در علم اخلاق کاتولیک، نظریه نگهدارىذهنى به وجود آمد. بر اساس این نظریه، فردمجاز استسخن اشتباه بر زبان بیاورد، به شرطآنکه آنچه مصحح اشتباه استبه ذهن بیاورد.به عنوان مثال، اگر دزدى از شما بپرسد پولدارید یا نه؟ شما مىتوانید جواب منفى بدهیدولى در ذهن خود اضافه کنید: «نه در دستم».ابتدا نظریه «نگهدارى ذهنى» موارد محدودىداشت ولى راه سوء استفاده را هموار کرد; زیرابه جاى بیان موارد جواز و عدم جوازدروغگویى، راه گریز از آن را نشان داد و درهمه جا به کار رفت. اگر در دادگاه کسىمىخواستبه دروغ به نام خدا سوگند بخورد ازعذاب خداوند مىترسید ولى با توجه به ایننظریه، این باور به وجود آمد که نگهدارىذهنى، که خداوند از آن آگاه است، در دادگاهمىتواند مجوز شهادت دروغ شود. بنابراین،دزد مىتوانست ادعا کند که چیزى ندزدیدهاست ولى در ذهن خود اضافه کند: «از وقتى کهدستگیر شدهام» و یا «از امپراطور چنین چیزىندزدیدهام». پاسکال در کتاب خود بنام« Provincial letters »این نوع سوء استفاده را بهاستهزا مىگیرد. (5)
کانت نظریه «نگهدارى ذهنى» و نیزتوصیفهایى از دروغگویى، مانند «افرادمحدودى هستند که حقیقتبدانها مدیوناست»، را رد مىکند. وى تاکید مىکند که«صدق از حقوق فرد بر خویشتن است». کانتدروغ را چنین تعریف مىکند: «گفتن تعمدىجملهاى نادرستبه دیگرى»، همچنان که ازنظر وى راستگویى وظیفهاى است که در هیچشرایطى ملغى نمىشود; زیرا دروغگویى لطمهزدن به آبروى خویشتن است. کانت دروغ گفتنرا، حتى در مواقعى که تنها راه گریز قربانى ازدست قاتل توسل به دروغ باشد، مردود اعلامکرده است. در این مورد، انسان با گفتن حقیقتمسؤول قتل نیست و مورد شماتت قرارنمىگیرد، اما اگر دروغ بگوید مسؤول تمامپیامدهاى آن براى قربانى و دیگران است، گرچه پیامدها عمدى نباشند.
ازنظرکانت، حتىاگرانسان اجبارا دروغبگوید مقصر است; زیرا علیه وظیفه عمومىمرتکب خطا شده است. «وى استدلال مىکندکه دروغگویى موجب بىاعتبار شدن سخنشده و تمام حقوق مبتنى بر قرارداد را باطل وضعیف مىکند و به بشریت زیان مىرساند; زیرادروغ همیشه به دیگرى ضرر مىزند. حتى اگربراى فرد خاطى مضر نباشد، دستکم، به حالبشریت مضر است; چون منبع قانون را تباهمىکند.» (6)
با وجود استثنا، به ندرت فیلسوف یامتکلمى مطلقگرایى کانت را امضا کرده است.حتى طرفداران کانتبراى تضاد بین حقوق ووظایف، در مواردى، دروغ گفتن را جایزشمردهاند. چنان که متذکر شدیم، قانون کلىلازم الرعایه این نیست که همیشه راستبگوییم،چنان که کانت فکر مىکرد، بلکه همیشه بایدراستبگوییم تا با چنین کارى حقوق و وظایفدیگر نقض نشود، مانند وظیفه حفظ بىگناه ازضرر. دروغ گفتن براى نجات فرد از دستقاتل تخلف از این وظیفه کلى نیست; زیراوظیفه در مواردى که در آن قتل محتمل استکاربردى ندارد.آن دسته از طرفداران کانت، کهمخالف مطلقگرایى کانت هستند،اظهار مىکنندکه اطاعتبردهوار از این قانون بیش از موارداستثنایى، که کانتبا آن مخالف است، حیثیتبشرى را تهدید مىکند.
در زمینه دروغگویى، نظریه افراطىمخالف با مطلقگرایى کانت نگرش سودگرایانبه این امر است. ازنظر مکتب سودگرایى،دروغگویى، جداى از سود و یا ضرر آن، بهخودى خود خنثى است. در هر موقعیتى،بهترین کار آن است که حداکثر سود نصیببیشتر مردم شود، اعم از اینکه فریبى در آنباشد یا صداقتى. به هرحال، طرفدارانسودگرایى با حساسیتبدین مطلب مىپردازندکه دروغگویى نمىتواند، فى حدنفسه، موردبررسى قرار گیرد; زیرا همیشه جزئى از نتایجاست و به طور کلى، این نتایجبراى دروغگویىعموما منفى هستند; چون اگر چه دروغ نهادنظامهاى قراردادى را کاملا از بین نمىبرد ولىاعتماد اجتماعى را خدشهدار مىکند. بنابراین، وقتى انسان نتایج و مصادیق دروغگویى و یاراستگویى را مىسنجد سودگرایان اظهارمىکنند که باید به یک پیشفرض ابتدایى بر ضددروغگویى قایل شد. (7) سودگرایان خبره ادعامىکنند که مىتوانند اعتراضات طرفداران کانترا نسبتبه دروغگویى از طریق کشف و بیاننتایج مخفى و منفى دروغ توجیه کنند.
سودگرایان براى توجیه تئورى خود غالبا به«دروغهاى سفید»، دروغهاى بىاهمیتى که بهکسى زیان نمىرساند، استناد مىکنند. ایندروغها آنقدر بىاهمیت هستند که هزینهبررسى و ارزیابى احتمالى آنها از ضررهاىناچیز احتمالى خود آنها بیشتر است. به علاوه،دروغهاى سفید غالبا مفید و مورد تایید اصلسودمندى است. به عنوان مثال، اگر میزبانزحمت زیادى براى تهیه غذا متقبل شده باشد واین غذا مورد پسند میهمان نباشد بیان اینکه«چقدر غذا لذیذ است!» براى میهمان بىضرراستیا ضرر ناچیزى به دنبال دارد، در حالىکه اجتناب از گفتن این دروغ احساسات میزبانرا جریحهدار مىکند; زیرا بىضرر بودن دروغسفید عرفا و عملا تایید شده و بر اساسسودگرایى، آسانتر از اصول کانت قابل توجیهاست. سودگرایان ادعا مىکنند که گفتن دروغسفید و از نظر اخلاقى آن را بىاهمیت تلقىکردن گواه صدق سودگرایى است.
مىتوان بر علیه سودگرایان که دروغ سفیدرا بىاهمیت تلقى مىکنند دلایلى چند اقامه کرد:اولا، این استدلالها لغزنده و شیبدار (8) هستند ودر میان انواع فریبهایى که به عنوان دروغ سفیدبه حساب مىآورند مواردى پیش پاافتاده وجوددارد، مانند وقتى که کسى در جواب احوالپرسىمىگوید: خوبم، در حالى که واقعا سردرد داردو یا دادن دارو به کسانى که نگران سلامتىخویش هستند، در حالى که تجویز دارو توسطپزشکان، که غالبا به عنوان دروغ سفید تلقىمىشود، شاید، از نظر روانى، موجب وابستگىبیمار به دارو نیز بشود و خطر پىبردن مریضبه فریب را نیز به دنبال داشته باشد که در نتیجه،موجب بىاعتمادى وى به پزشک مىشود.
سودگرایان، با توجیه دروغهاى سفید،زمینه پذیرش فریبهاى مضر را فراهم مىکنند.سودگرا ممکن است ادعا کند که تئورى وىدقیق طراحى شده و ارزیابى صحیحى ارائهمىدهد، اما معترض اصرار بورزد که مهم نیستکه سودگرایان در ارزیابى تئوریکى چنینمواردى چقدر موفق هستند، در عمل از اینتئورى سوء استفاده شده و مردم براى توجیهفریبهاى مضر به اصل سودمندى تمسکمىکنند. به نظر مىرسد که، براى رفع ایناشکال، سودگرا باید نظریه خود را قانونمندکند. (9) اما متقابلا سودگرا اظهار مىکند که منعکلى دروغگویى منجر به منع دروغهاى واقعامفید نیز مىشود.
اشکال دومى که به سودگرایان وارد استاین که آنها، به جاى توجه به عمل، بر مواردخاصى تکیه مىکنند که این تکیه موجب غفلتاز زیانهاى فزاینده گردیده است و بالقوه موجبازدیاد اعمال فریبکارانه مىشود. گرچهگاهىتجویز دارو بر اساس اصل سودمندى قابلتوجیه است، اما با عمومیتیافتن آن، شرافتحرفه پزشکى از بین مىرود. سودگرا، براىمواجهه با این مشکل نیز، به برخى از اشکالسودگرایى قانونمند تمسک مىجوید. اصلسودمندى ممکن است، به جاى موارد خاص،در عمل قابل اطلاق باشد.
سیسلاباک (که این مقاله عمدتا مرهونآثاروى مىباشد)، یکىازمهمتریننویسندگانمعاصر، درباره فریب چنین مىگوید:
«همانگونه که دروغ گفتن در مورد در خطربودن جان یک انسان نشاندهنده غیر قابلانعطاف بودن بیش از حد تحلیل کانت است،دروغ سفید نیز شاهد ناکافى بودن ارزیابىسطحى سودگرایان است. این انتقاد اساسسودگرایى را مورد حمله قرار نداده; زیرااهمیتبررسى نتایج را رد نمىکند، بلکه بیانگراین امر است که سودگرایان اغلب در برداشتعجولانه خود نسبتبه بىضرر بودن دروغهاىسفید همه عوامل لازم را مورد توجه قرارنمىدهند. آنها اغلب به موارد عملى فریب وروشهاى تکثیر و تقویت آن توسط موارد دیگرعنایتى ندارند و بیشتر به موردى خاص و ازدیدگاه فرد دروغگو توجه دارند.» (10)
باک به بررسى ضررهاى پنهان تجویز داروو نوشتن توصیهنامههاى مطنطن مىپردازد. وىنتیجهگیرى مىکند که اکثر دروغهاى به ظاهرسفید، دست کم، غیرضرورى و اغلب آنها قطعاو یا به احتمال زیاد مضر مىباشند. باکمىپذیرد که اگر بخواهیم احساسات کسى رابدون دلیل جریحهدار نکنیم از تعارفات وعذرخواهیهاى بالطبع فریبنده گریزى نیست وافراد گرفتار تجویز دارو و تمجیدهاى مطنطنگزینه بهترى ندارند. اما وى بر اندک بودن اینموارد اصرار مىورزد:
«بىشک، اکثر ما، بیش از هر نوع فریبدیگر، با دروغهاى سفید سروکار داریم. هرچهتوجهبیشترى به انواع دروغهاى سفید مبذولداشتهودرحذف آنهااز کلام خود موفق شویم،به همان نسبت، نیاز به توسل بدانها تقلیلخواهدیافت. اگر بتوانیم به دیگران بفهمانیم کهبه دروغهاى سفید آنها احتیاج نداریم از مسائلبغرنج و بىمورد بىشمارى اجتناب خواهدشد.» (11)
قابلیت توجیه اخلاقى دروغ در حالاضطرار نشانه شکست مطلقگرایى کانت است ونیاز به محدودساختن دروغهاى سفید عدمکارایى سودگرایى را نشان مىدهد. نوع دیگردروغ که از تعهداتى ویژه ناشى مىشودبخصوص به بعضى از طرفداران کانت،که ضدمطلقگرایى هستند، مربوط مىگردد. پزشکان،کشیشها، روزنامهنگاران و روانشناسان همهروابط ویژهاى دارند که ناگزیرند مطالبمراجعان خود را افشا نکنند. غالبا به نظرمىرسد که براى حفظ راز در روابط شغلى،باید دروغ گفت. سودگراى سطحىنگر بهتعهدات خاص توجه ندارد و معیار وى درحفظ و یا افشاى راز فقط اصل سودمندى است.
از سوى دیگر، بر اساس نظر طرفدارانکانت، «وظیفه» مهمترین نقش را دارد، بویژهوظایف شغلى که بسیار مهم است. وقتىناچاریم براى حفظ راز مراجعه کننده دروغبگوییم بین وظایف تزاحم پیش مىآید. روشروشنىبراىتقدم وتاخر راستگویى ورازدارىوجود ندارد. ممکن است افشاى راز ماننددروغگویى مهم و یا کم اهمیتباشد. در هر دومورد، نقص در انجام وظیفه به نهادهاى جامعهآسیب مىرساند. هیچ تئورى اخلاقى نمىتواندراه حل سادهاى براى این تزاحم ارائه نماید.گفتگو درباره تئوریهاى اخلاقى فقط تا آنجامفید است که حساسیت فرد را نسبتبه معناىاخلاق عملى افزایش دهد.
دروغهاى مقامات دولتى از مهمترین انواعفریبها هستند که با آن موجهایم. این دروغهاچنین توجیه مىشوند که براى رفاه و نفع عمومضرورىاند. بنابراین، اصل سودمندى به سادگىقابل توجیه است. حتى از نظر افلاطون، که براىحقیقت ارزش والایى قایل بود، دروغى کهبراى کشور گفته مىشود شریف است: «اگر کسىبتواند دروغ بگوید این حکام شهر هستند کهمىتوانند بنا به مصلحت و براى تامین منافعکشور به شهروندان و دشمنان به دلیل انگیزه نوعدوستى نهفته در اینگونهدروغ، افلاطون آن را شریف، (gennaion) نامیده است که همچنین منعکسکننده باوربرترى حکام نسبتبه رعایا مىباشد. از نظرآنها، بسیارى از اوقات فریب خوردگانشانقضاوت مناسب و عکسالعمل درستى در قبالحقایق نشان نمىدهند.
دروغ شریف غالبا با خودفریبى همراهاست. به عنوان مثال، وقتى حاکم براى حفظقدرت خویش دروغ مىگوید، با این توجیه کهخدف وى از مقام قدرت براى کشور مضراست، در اثر اغواى قدرت، در واقع خود رافریب داده است. گاهى چنین استدلال مىشودکه براى اداره امور سیاسى، دروغ گفتن ضرورىاست و هیچ دولتى، به طور کامل، از آن اجتنابنمىکند. حتى در صورت پذیرفتن این مطلب،اختلاف بسیارى بین جوامع گوناگون در نوع وکثرت فریب و نیز در بین افراد یک دولتواحد و بین دولتهایى که متعاقبا در یک کشوربر سر کار مىآیند، وجود دارد.
فراگیر بودن فریب در سیاست نیاز به یافتنابزارى براى بالا بردن استاندارد صداقت راتقلیل نمىدهد. گفته مىشود که استانداردهاىاخلاقى کارایى دولت را ضعیف مىکند. بنا بهدلایلى، عدم انتقاد مبتنى بر روابط صادقانه بیندولت و ملتبه طور عمیقترى دولت را ضعیفخواهد کرد. به دنبال افشاى فریبهاى اعمال شدهتوسط نیکسون، رئیس جمهور آمریکا، طبقنظرسنجیها، 69 درصد مردم آمریکا معتقدبودند که رهبران سیاسى مداوما به آنها دروغگفتهاند. عمدتا بىعلاقگى گسترده مردم آمریکانسبتبه مسائل سیاسى معلول عدم اعتماد آنهابه مقامات دولتى است.
باک اظهار مىدارد که حتى در مواردموجهى که دولتبه منظور جلوگیرى از احتکارو بورسبازى، بهطور آشکارا، دروغ مىگوید،بررسى دقیق عواقب سیاست توام با دروغ بهیک ارزیابى مجدد خواهد انجامید. همین کهموارد موجه شناسایى شد، موارد دیگر با مواردمجاز یکى دانسته شده و نیز انواع مواردى همکه در آن دروغ مجاز شمرده مىشود، مانندقارچ، زیاد مىشود. وقتى دروغى گفته شد براىپوشاندن آن فرد مجبور استباز هم دروغبگوید و همینطور دروغ دوم، دروغ سوم رامىطلبد و ممکن است تعداد آنها از کنترلخارج شود. هر چه دولتبیشتر فریب بدهد،چه مستقیم و از طریق دادگاهها و مطبوعات وچه غیر مستقیم و به وسیله حرفها و تناقض بیناظهارات دولت و حوادث جارى، فریبها بیشترآشکار مىشوند. هرچه فریبها بیشتر آشکارشود اعتماد به دولت کمتر مىشود.
بحثهاى باک علیه دروغهاى شریف براساس نتیجهگرایى (13) است. وى اظهار مىداردکه اینگونه دروغها باید حتىالمقدور محدودشود. دلایل توجیه آن به سبب نتایج مضر واغلب درک نشدهاش ناموفق بوده است. وىهمچنین استدلالهایى دروغ دارد که بر اساسنظریات طرفداران کانت مىباشد; مثلا،مىگوید: دروغ گفتن به مردم بر خلاف حقوقآنهاست; زیرا در حکومتبر مردم رضایتآنها شرط است. همچنین، با این تصور که آنهانمىتوانند بر اساس اطلاعات صحیح قضاوتدرستى داشته باشند، حیثیت آنها لکهدارمىشود و دروغهاى دولت، چون حالتاجبارى دارد، آزادى مردم را محدود مىکند.
باک در صفحات پایانى بررسى خود اظهارمىدارد که چون از گذشته ساختار دروغ وتوجیهات ممکن مورد توجه قرار گرفته مطالعهنظریات سنتى در این باره ضرورى است:
«ما باید از نظریات سنتى استفاده کنیم. بهعنوان مثال، باید ببینیم چرا عملا اینگونه تلقىشده که دروغ، با برنامه قبلى، بدتر از دروغ،بدون طرح قبلى، است. همچنین تحریکدیگران به دروغگویى (به وسیله تعلیمفریبکارى در خانواده، محیط کار یا مدرسه) ازخود دروغ گفتن بدتر است. دروغ گفتن بهکسانى که حق دارند اطلاعات صحیح داشتهباشند، در مقایسه با دیگران، یا دروغ گفتن بهکسانى که در امور مهم به ما اعتماد کردهاند ازدروغ گفتن به دشمن بدتر است. اکنون منابعجدیدى در اختیار ماست: اطلاعات و روشهایىکه به وسیله آنها مىتوانیم نظر دقیقتر وسنجیدهترى درباره مفید و مضر بودن نتایجدروغ ارائه نماییم. امروزه منابع بیشترى پیرامونچگونگى مکانیسم سودگیرى و دلیلتراشى دردسترس ماست. بالاخره آنکه، ما بر خلافاندیشمندان، که تنها به مسائل پیش پاافتادهدسترسى داشتند، در استناد به اعمال فریبکارانهشواهد بسیارى در اختیار داریم. (14)
با وجود آنکه باک اهمیت نظرات سنتى رامىپذیرد، به زمینه تئوریکى مساله، که نظریاتسنتى یونانى، یهودى، مسیحى و اسلامى براساس آن به بررسى پرداختهاند، عنایت اندکىمبذول داشته است. همان گونه که در آغاز اینمقاله در بحث از آثار سنتى - اسلامى پیراموندروغ اشاره گردید، از نظر مسلمانان دروغگناهى است که با فضیلت صدق ناسازگار است.با در نظر گرفتن این نکته، مىتوانیم به سؤالاتباک راحتتر پاسخ دهیم. به عنوان مثال، وىسؤال مىکند که چرا دروغ با برنامه قبلى ازدروغ بالبداهه بدتر است؟ از دیدگاه سنتى، کسىکه با برنامه قبلى دروغ مىگوید از حیث صفاتاخلاقى ضعیفتر مىباشد. تعلیم دروغگویى ازخود آن بدتر است; زیرا با تعلیم دروغ بهصفات متعلم شکل مىدهیم. دروغ گفتن بههموطن از دروغ گفتن به دشمن بدتر است; زیرافضیلت در متن ارتباطات، آداب و رسوم ونهادهاى یک جامعه وجود دارد. این ارتباطاتدر میان یک متبسیار قوى و در میان دشمنانآنها، که ارزشهاى متضاد دارند، بسیار ضعیفاست.
در دیدگاه ارسطویى، اخلاق بر پایه آدابو رسوم و نهادهاى یک جامعه استوار است.رسوم و نهادها خود بر حسب تکامل و سعادتفرد و جامعه ارزیابى مىشوند. بسیارى ازاستدلالهاى باک علیه دروغگویى متناسب بااخلاق ارسطویى است; زیرا وى نیز مانندارسطو به رسوم اجتماعى و چگونگى تضعیفآن به وسیله دروغ تکیه مىکند. به عنوان نمونهاستدلال وى علیه دروغهاى پدرانه بر این مسالهمبتنى است که دروغ روابط والدین و فرزند رابا ترویجبىاعتمادى و بدگمانى و سایر اشکالنادرستى، تضعیف مىکند. بنابراین، براىشکوفایى نهاد خانواده باید به پرورش فضیلتصدق پرداخت. این استدلال دروغ پدرانه رامطلقا ممنوع نمىکند، گرچه در منع آن ازنتیجهگرایى سطحىنگر سختگیرتر است; چونبه جاى اعمال و قواعد خاص، به عادات، رسومو نهادها در بافت اجتماع نظر دارد.
از دیدگاه مذهبى، صدق و کذب شدیدا بهفضیلت و رذیلت مخصوص مذهبى مربوطاند.اولین بار، ابلیس به آدمعلیه السلام دروغ گفت.خداوند حقیت را خلق و آن را بهپیامبرانشعلیهم السلام وحى نمود. انسانهاى شرورصدق را تحریف و رسولان الهى را انکارمىکنند. بنابراین، انکار حقیقت، دروغگویى وطرد رسولان الهى ارتباط نزدیکى باهم دارند.دروغگویى انعکاس عدم خضوع در برابر اوامرالهى است. دروغگو چنین تصور مىکند کهتحریف وى از حقیقتى که خدا آفریده بهتراست. حتى گفتن «دروغ شریف» مستلزم آناست که به خطا تصور کند که مىتواند گفتهاشرا پیشبینى نماید و این خود نوعى کبر است.کسى که واقعا تقواى الهى داشته باشد حتى درگفتن دروغهاى سفید احتیاط مىکند; زیرا دروغعلامتبىحرمتى نسبتبه حقیقت است. فرد باایمان به ندرت و فقط در صورت اضطرار،مانند دفاع از عقیده یا اصلاح ذاتالبین، دروغمىگوید. مؤمن در پى خلوص است و فریبنوعى آلودگى است و کسى که نسبتبه دیگرانصادقانه عمل نکند در صداقتبا خود دچارمشکل خواهد شد.
وقتى انسان به دروغگویى عادت کندخودفریبى بر او غالب مىشود. خودفریبىفىنفسه مورد توجه فلاسفه و موضوع بسیارى ازکتابهاى مهم بوده است. (15) مطالعات فلسفىخودفریبى بر فعالیتهایى تکیه دارد که از حقایقو موضوعات مهم روگردان بوده و نتایج آنبیانگر نادیدهگرفتن و یا فقدان آگاهى کاملاست که مىتواند توصیف کننده نوعى ازدروغگویى، یعنى دروغ گفتن به خود، باشد.سؤالهایى نیز پیرامون لوازمات اخلاقى و روانىخودفریبى مطرح مىشود. خودفریبى با از خودبیگانگى، در نوشته مارکس و هگل، با اعتماد بهنفس، در مکتب اگزیستانسیالیسم و با مسؤولیتو احساس رضایت از خود، در دیگر مکاتبارتباط دارد. خودفریبى با نفاق نیز ارتباطتنگاتنگ دارد، موضوعى که حضرت علىعلیه السلامدرباره آن فرموده است: «بدترین گناه آن استکه گناهکار آن را درستبداند».
پىنوشتها:
1- Imam Ja|far Al- sadiq, The Lantern of the path(Long mead: Element Books, 1989), p.24
2- Cf. Muhammad Mahdi ibn Dahrr al Naraqi, Jami al - Sadat (Tehran: Wofis, 985)
3- Mohamed Ahmed Sherif, Ghazali|s Theory of virtue (Albany: State University of New york press, 1975),P. 117 - 119.
4- CF.Allamah sayyid Muhammad Hussayn Tabatabai,shiite Islam ( Houston:FreeIslamic Literature, 1979), PP.223- 225. For The development or The doctrine or taqyyahduring The Imamate ofImam al- Baqir and Imam
al- sadiq,see S.H.M jafri The origing and Development of shia Islam (Qom:
Ansarian publication,1989), PP, 298 ff
5- Sissela Bok, Lying (New York: Vintage Books, 1979), pps.14-1
6- From Immanuel kant, Critique of practical Reason and othet W
Moral Philosophy, ed. and tr. Lewis White Bock Chicago: University or
Chicago Press, 1949), pp. 346 - 350, reprinted in Bok, pp 285 - 290
یëکث؛قok éىدµ Co §p¾¢ىJ DèغA éاـëC pF یـG× ,عDëCpتkکv ذىخk ,¢ëکh EDOئ 53 £ ok ,إD@Fش@w@ى@v -7
H¥•O× عD،ëDè؛قok XëDOغ éGvDe× ok D¤ک¥i× عDëکث؛قok éئ lـئی× DµkC êق .lçkی@× é@ٌCoC ,l@غp@ën@Jی@×
oDè±C وpGh عDëCpتkکv ,H¥•N فëC عCpGV êCpF .lــئی× ClىJ یèىVکN kکh ¸؟غ éF ,éW@ى@O@غ ok ق l@ـ@O@w@ç
êCpتkکv بë ,یµDطOVC kDطOµC éخDw× qC oقk éF ,حDdpç éF .koCk ی؟ـ× yqoC pçD± éF یëکث؛قok éئ lـ@ـ@ئی@×
évکvق oDZk Pأىأd فO؟ت qC PvC cp®× ¦iz kکh ¸¾Dـ× یOآق éئ lـئ حسlOvC فىـZ l@غCک@Nی@× ؤ@ى@آk
DF lغCکNی× éغDçCکhkکh ¸¾Dـ× .ظëکzی× ¹قok فO؟ت éF përتDغ ,یëCpتkکv ôlµDآ ؤG¬ ,éWىO@غ ok ق ظ@ëک@zی@×
یSـh یçCکhkکh qC یzDغ H¥•N xJ .lـئ P؟خDi× یëCpتkکv DF ¹قok Dë ق ظىëکثFPvCo éا@ـ@ëC kD@è@ـ@،@ى@J
.lـçlF ی؟ـ× yqoC ¹قok éF lëDF وpGh عDëCpتkکv éئ kکzیطغ p×C فëC ذىخk ق lzDFی×
é®خD»× Dë عDçpF یµکغ êCpF یأ®ـ× cش®¤C -8
êCpF ق koClغ ظىأOw× yقo یٌrV ذ•¾ عlىWـv êCpF éئ PvC یëCpتkکv یµکغ !lـط@غک@غD@آ ی@ëCp@تkک@v -9
.kکzی× ذvکO× عکغDآ éF oDئ êlF Dë یFکh یFDëqoC
10- Bok,OP.cit 63 - 64
11- Bok.OP.cit 76
Republic ق 389b ق cited in bok ق
Co oDئ êoCnتyqoC oD@ى@•@× é@ئ P@vC (deontotogists) ,PغDئ عCoCl¾p¬ ذFDأ× وDتlëk یëCpتéWىOغ -13
.lـغCkی× ,یدئ عکغDآ ؤG¬ ,é؟ى±ق Co oDئ ق yqoC oDى•× PغDئ عCoCl¾p¬ .lـغCkی× oDئ عA qC ذ¤DdXëDO
14- Bok, pp . 262 - 263
15- E.g. Herbert Fingarette, selt-Deception (London; humanities
1967); Mike w. Martin, self-Deception and Morality (Lawrence: university
press of Kansas, 1986);mike W.Martin, ed., self - Deception and self -
Under standing (lawrence; University) Press of Kansas, 1985); Brain P.
Mclaughin and Amelie Rorty eds., Perspectives on Self - Deception (
Berkeley: University of California Press, 1988); LIOYA H. Steffen, self
Deception andThe Common Life (New York: peter lang, 1986).
16-Nahj al-Balagha,saying number 348.
طبق آیه شریفه فوقالذکر، دروغگویى وفریبکارى با سخن نادرست تفاوت دارد.گاهى انسان سخن نادرست را بدون قصد فریبو صرفا از روى اشتباه مطرح مىکند و گاهى بامخفى کردن حقیقت و حتى بدون بیان جملهنادرست دیگران را فریب مىدهد. از امامصادقعلیه السلام روایتشده است که راستگویىنوعى هماهنگى بین زبان و قلب است (1) .بنابراین، اگر کسى حقیقتى را بیان کند که ازنظراو نادرست است راستگو نیست.
آیات و روایات بسیارى در مذمتدروغگویى وجود دارد. به همین لحاظ،دانشمندان مسلمان در آثار خود، دروغگویى راتقبیح و راستگویى را ستودهاند. فریب دادن،دروغ گفتن (عموما) و عدم درستکارى، علاوهبر اینکه موضوعاتى مذهبى هستند، ازقدیمىترین موضوعات در قلمرو اخلاق عملىبه شمار مىروند که فلاسفه بدان توجه کردهاند.
فلاسفه مسلمان، در بحث از راستگویى ودروغگویى به متون مذهبى (قرآن و احادیث)،متون فلسفى (مانند اخلاق نیکوماخوس ارسطو) وکتب سنتى عرفان اسلامى (مانند قوت القلوبالمکى) استناد کردهاند، گرچه محور بحث آنهابر اساس فضایل مثبتى، مانند اخلاق و صدق،است که مانع دروغگویى مىشوند، نه چگونگىمنع دروغگویى. گاهى رذایل بر اساس قوایى کهرذیله اخلاقى بدان مربوط است، یعنى عقل،غضب و شهوت، تقسیم مىشوند. از اینرو،فریب از رذایل عقلى مىباشد که در اثر تسلطقواى غضبیه و شهویه بر آن ناشى مىشود وارتباط نزدیکى با نیرنگ و شیطنت دارد. (2)
ابنسینا صدق را از اقسام حکمتمىشمارد; اما از نظر ابوحامد غزالى، صدقفضیلتى عرفانى است که کسب فضایل عرفانىدیگرى همچون صبر و عشق را براى افرادمستعد میسر مىسازد. غزالى براى صدق ششجنبه قایل است:
1) صدق در گفتار; لذا، نه تنها انسان باید ازگفتن سخن نادرستبپرهیزد، بلکه همچنین بایدبه شیوهاى صحبت کند که مستمعان برداشتنادرست نکنند، گرچه وى استثنائاتى را که درآنها سخن راست موجب زیان مىشود مجازمىداند. به ویژه، از نظر غزالى، فریب درتاکتیکهاى جنگى، براى اصلاح ذاتالبین وحفظ روابط حسنه میان زن و شوهر مجاز است.
2) صدق در رابطه با خدا اقتضا دارد کهانسان در مناجات با او کلمهاى مخالف حالتروحى خود بیان نکند. این نوع صدق بهاخلاص مربوط است و باید انسان قصد قربتداشته باشد; زیرا عدم قصد قربت مستلزم نوعىدورویى است.
3) لازمه صدق در نیت عدم تردید وقاطعیت در عمل بر طبق اصول انسانى است.
4) لازمه صدق در اجراىنیت، عمل مطابقبا نیت است، در حالى که شرایط آن مهیا باشد.
5) صدق در عمل منوط به تطابق بینحالت درونى و عمل بیرونى است، بطورى کهجایى براى نفاق باقى نماند.
6) بالاترین صدق همراهى تام و تمامى بادیگر منازل متعدد عرفان، مانند خوف، رجا،زهد، رضا و توکل دارد. به عنوان مثال، وقتىشخص به کمال توبه مىرسد صدق در توبه راکسب مىکند. فردى که در تمام فضایل عرفانىبه مرحله صدق پا نهد «صدیق» نامیده مىشود وبه بالاترین مرتبه ممکن درتقوى دستیافتهاست. (3)
متفکران مسلمان معمولا در مواردىاستثنایى دروغ گفتن را مجاز مىدانند. در اینخصوص، غالبا به داستان عماریاسر اشارهمىکنند. والدین وى به دلیل تبرى نجستن ازپیامبرصلى الله علیه وآله وسلم زیر شکنجه جان دادند ولىعماریاسر آنچه را کفار مىخواستند بر زبانآورد و نجات یافت، سپس جریان را براىپیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نقل کرد و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم وى رادلدارى داد. علما، در عدم تحریم کلى فریب،به این واقعه استناد مىکنند. این نوع فریب واعتقاد به جواز آن را «تقیه» گویند.
در دوران امام باقرعلیه السلام، براى حفظ شیعه،تقیه لازم بود و آن خود نمونهاى از تقوى تلقىمىشد. تبیین این اصل بحثهاى بىشمارى را برسر موارد جواز و عدم جواز فریب به دنبالداشته است. (4)
برخى از علماى مسیحى، فلاسفه غرب وافراد برجستهاى همچون آگوستین و کانت نیزمىگفتند که دروغ گفتن مطلقا خطاست. درهمان زمان، جواز بیان جملات گمراه کننده درموارد اندکى پذیرفته شده بود. براى حل اینتضاد، دروغگویى به نحوى تعریف مىشد کهبعضى موارد را شامل نشود. لذا، گروسیوس و بهدنبال وى تعداد بىشمارى از متفکرانپروتستانى معتقد بودند که سخن نادرست گفتنبه کسانى مانند دزدها و قاتلها، که حقیقتمدیون آنها نیست، دروغ محسوب نمىگردد.
در علم اخلاق کاتولیک، نظریه نگهدارىذهنى به وجود آمد. بر اساس این نظریه، فردمجاز استسخن اشتباه بر زبان بیاورد، به شرطآنکه آنچه مصحح اشتباه استبه ذهن بیاورد.به عنوان مثال، اگر دزدى از شما بپرسد پولدارید یا نه؟ شما مىتوانید جواب منفى بدهیدولى در ذهن خود اضافه کنید: «نه در دستم».ابتدا نظریه «نگهدارى ذهنى» موارد محدودىداشت ولى راه سوء استفاده را هموار کرد; زیرابه جاى بیان موارد جواز و عدم جوازدروغگویى، راه گریز از آن را نشان داد و درهمه جا به کار رفت. اگر در دادگاه کسىمىخواستبه دروغ به نام خدا سوگند بخورد ازعذاب خداوند مىترسید ولى با توجه به ایننظریه، این باور به وجود آمد که نگهدارىذهنى، که خداوند از آن آگاه است، در دادگاهمىتواند مجوز شهادت دروغ شود. بنابراین،دزد مىتوانست ادعا کند که چیزى ندزدیدهاست ولى در ذهن خود اضافه کند: «از وقتى کهدستگیر شدهام» و یا «از امپراطور چنین چیزىندزدیدهام». پاسکال در کتاب خود بنام« Provincial letters »این نوع سوء استفاده را بهاستهزا مىگیرد. (5)
کانت نظریه «نگهدارى ذهنى» و نیزتوصیفهایى از دروغگویى، مانند «افرادمحدودى هستند که حقیقتبدانها مدیوناست»، را رد مىکند. وى تاکید مىکند که«صدق از حقوق فرد بر خویشتن است». کانتدروغ را چنین تعریف مىکند: «گفتن تعمدىجملهاى نادرستبه دیگرى»، همچنان که ازنظر وى راستگویى وظیفهاى است که در هیچشرایطى ملغى نمىشود; زیرا دروغگویى لطمهزدن به آبروى خویشتن است. کانت دروغ گفتنرا، حتى در مواقعى که تنها راه گریز قربانى ازدست قاتل توسل به دروغ باشد، مردود اعلامکرده است. در این مورد، انسان با گفتن حقیقتمسؤول قتل نیست و مورد شماتت قرارنمىگیرد، اما اگر دروغ بگوید مسؤول تمامپیامدهاى آن براى قربانى و دیگران است، گرچه پیامدها عمدى نباشند.
ازنظرکانت، حتىاگرانسان اجبارا دروغبگوید مقصر است; زیرا علیه وظیفه عمومىمرتکب خطا شده است. «وى استدلال مىکندکه دروغگویى موجب بىاعتبار شدن سخنشده و تمام حقوق مبتنى بر قرارداد را باطل وضعیف مىکند و به بشریت زیان مىرساند; زیرادروغ همیشه به دیگرى ضرر مىزند. حتى اگربراى فرد خاطى مضر نباشد، دستکم، به حالبشریت مضر است; چون منبع قانون را تباهمىکند.» (6)
با وجود استثنا، به ندرت فیلسوف یامتکلمى مطلقگرایى کانت را امضا کرده است.حتى طرفداران کانتبراى تضاد بین حقوق ووظایف، در مواردى، دروغ گفتن را جایزشمردهاند. چنان که متذکر شدیم، قانون کلىلازم الرعایه این نیست که همیشه راستبگوییم،چنان که کانت فکر مىکرد، بلکه همیشه بایدراستبگوییم تا با چنین کارى حقوق و وظایفدیگر نقض نشود، مانند وظیفه حفظ بىگناه ازضرر. دروغ گفتن براى نجات فرد از دستقاتل تخلف از این وظیفه کلى نیست; زیراوظیفه در مواردى که در آن قتل محتمل استکاربردى ندارد.آن دسته از طرفداران کانت، کهمخالف مطلقگرایى کانت هستند،اظهار مىکنندکه اطاعتبردهوار از این قانون بیش از موارداستثنایى، که کانتبا آن مخالف است، حیثیتبشرى را تهدید مىکند.
در زمینه دروغگویى، نظریه افراطىمخالف با مطلقگرایى کانت نگرش سودگرایانبه این امر است. ازنظر مکتب سودگرایى،دروغگویى، جداى از سود و یا ضرر آن، بهخودى خود خنثى است. در هر موقعیتى،بهترین کار آن است که حداکثر سود نصیببیشتر مردم شود، اعم از اینکه فریبى در آنباشد یا صداقتى. به هرحال، طرفدارانسودگرایى با حساسیتبدین مطلب مىپردازندکه دروغگویى نمىتواند، فى حدنفسه، موردبررسى قرار گیرد; زیرا همیشه جزئى از نتایجاست و به طور کلى، این نتایجبراى دروغگویىعموما منفى هستند; چون اگر چه دروغ نهادنظامهاى قراردادى را کاملا از بین نمىبرد ولىاعتماد اجتماعى را خدشهدار مىکند. بنابراین، وقتى انسان نتایج و مصادیق دروغگویى و یاراستگویى را مىسنجد سودگرایان اظهارمىکنند که باید به یک پیشفرض ابتدایى بر ضددروغگویى قایل شد. (7) سودگرایان خبره ادعامىکنند که مىتوانند اعتراضات طرفداران کانترا نسبتبه دروغگویى از طریق کشف و بیاننتایج مخفى و منفى دروغ توجیه کنند.
سودگرایان براى توجیه تئورى خود غالبا به«دروغهاى سفید»، دروغهاى بىاهمیتى که بهکسى زیان نمىرساند، استناد مىکنند. ایندروغها آنقدر بىاهمیت هستند که هزینهبررسى و ارزیابى احتمالى آنها از ضررهاىناچیز احتمالى خود آنها بیشتر است. به علاوه،دروغهاى سفید غالبا مفید و مورد تایید اصلسودمندى است. به عنوان مثال، اگر میزبانزحمت زیادى براى تهیه غذا متقبل شده باشد واین غذا مورد پسند میهمان نباشد بیان اینکه«چقدر غذا لذیذ است!» براى میهمان بىضرراستیا ضرر ناچیزى به دنبال دارد، در حالىکه اجتناب از گفتن این دروغ احساسات میزبانرا جریحهدار مىکند; زیرا بىضرر بودن دروغسفید عرفا و عملا تایید شده و بر اساسسودگرایى، آسانتر از اصول کانت قابل توجیهاست. سودگرایان ادعا مىکنند که گفتن دروغسفید و از نظر اخلاقى آن را بىاهمیت تلقىکردن گواه صدق سودگرایى است.
مىتوان بر علیه سودگرایان که دروغ سفیدرا بىاهمیت تلقى مىکنند دلایلى چند اقامه کرد:اولا، این استدلالها لغزنده و شیبدار (8) هستند ودر میان انواع فریبهایى که به عنوان دروغ سفیدبه حساب مىآورند مواردى پیش پاافتاده وجوددارد، مانند وقتى که کسى در جواب احوالپرسىمىگوید: خوبم، در حالى که واقعا سردرد داردو یا دادن دارو به کسانى که نگران سلامتىخویش هستند، در حالى که تجویز دارو توسطپزشکان، که غالبا به عنوان دروغ سفید تلقىمىشود، شاید، از نظر روانى، موجب وابستگىبیمار به دارو نیز بشود و خطر پىبردن مریضبه فریب را نیز به دنبال داشته باشد که در نتیجه،موجب بىاعتمادى وى به پزشک مىشود.
سودگرایان، با توجیه دروغهاى سفید،زمینه پذیرش فریبهاى مضر را فراهم مىکنند.سودگرا ممکن است ادعا کند که تئورى وىدقیق طراحى شده و ارزیابى صحیحى ارائهمىدهد، اما معترض اصرار بورزد که مهم نیستکه سودگرایان در ارزیابى تئوریکى چنینمواردى چقدر موفق هستند، در عمل از اینتئورى سوء استفاده شده و مردم براى توجیهفریبهاى مضر به اصل سودمندى تمسکمىکنند. به نظر مىرسد که، براى رفع ایناشکال، سودگرا باید نظریه خود را قانونمندکند. (9) اما متقابلا سودگرا اظهار مىکند که منعکلى دروغگویى منجر به منع دروغهاى واقعامفید نیز مىشود.
اشکال دومى که به سودگرایان وارد استاین که آنها، به جاى توجه به عمل، بر مواردخاصى تکیه مىکنند که این تکیه موجب غفلتاز زیانهاى فزاینده گردیده است و بالقوه موجبازدیاد اعمال فریبکارانه مىشود. گرچهگاهىتجویز دارو بر اساس اصل سودمندى قابلتوجیه است، اما با عمومیتیافتن آن، شرافتحرفه پزشکى از بین مىرود. سودگرا، براىمواجهه با این مشکل نیز، به برخى از اشکالسودگرایى قانونمند تمسک مىجوید. اصلسودمندى ممکن است، به جاى موارد خاص،در عمل قابل اطلاق باشد.
سیسلاباک (که این مقاله عمدتا مرهونآثاروى مىباشد)، یکىازمهمتریننویسندگانمعاصر، درباره فریب چنین مىگوید:
«همانگونه که دروغ گفتن در مورد در خطربودن جان یک انسان نشاندهنده غیر قابلانعطاف بودن بیش از حد تحلیل کانت است،دروغ سفید نیز شاهد ناکافى بودن ارزیابىسطحى سودگرایان است. این انتقاد اساسسودگرایى را مورد حمله قرار نداده; زیرااهمیتبررسى نتایج را رد نمىکند، بلکه بیانگراین امر است که سودگرایان اغلب در برداشتعجولانه خود نسبتبه بىضرر بودن دروغهاىسفید همه عوامل لازم را مورد توجه قرارنمىدهند. آنها اغلب به موارد عملى فریب وروشهاى تکثیر و تقویت آن توسط موارد دیگرعنایتى ندارند و بیشتر به موردى خاص و ازدیدگاه فرد دروغگو توجه دارند.» (10)
باک به بررسى ضررهاى پنهان تجویز داروو نوشتن توصیهنامههاى مطنطن مىپردازد. وىنتیجهگیرى مىکند که اکثر دروغهاى به ظاهرسفید، دست کم، غیرضرورى و اغلب آنها قطعاو یا به احتمال زیاد مضر مىباشند. باکمىپذیرد که اگر بخواهیم احساسات کسى رابدون دلیل جریحهدار نکنیم از تعارفات وعذرخواهیهاى بالطبع فریبنده گریزى نیست وافراد گرفتار تجویز دارو و تمجیدهاى مطنطنگزینه بهترى ندارند. اما وى بر اندک بودن اینموارد اصرار مىورزد:
«بىشک، اکثر ما، بیش از هر نوع فریبدیگر، با دروغهاى سفید سروکار داریم. هرچهتوجهبیشترى به انواع دروغهاى سفید مبذولداشتهودرحذف آنهااز کلام خود موفق شویم،به همان نسبت، نیاز به توسل بدانها تقلیلخواهدیافت. اگر بتوانیم به دیگران بفهمانیم کهبه دروغهاى سفید آنها احتیاج نداریم از مسائلبغرنج و بىمورد بىشمارى اجتناب خواهدشد.» (11)
قابلیت توجیه اخلاقى دروغ در حالاضطرار نشانه شکست مطلقگرایى کانت است ونیاز به محدودساختن دروغهاى سفید عدمکارایى سودگرایى را نشان مىدهد. نوع دیگردروغ که از تعهداتى ویژه ناشى مىشودبخصوص به بعضى از طرفداران کانت،که ضدمطلقگرایى هستند، مربوط مىگردد. پزشکان،کشیشها، روزنامهنگاران و روانشناسان همهروابط ویژهاى دارند که ناگزیرند مطالبمراجعان خود را افشا نکنند. غالبا به نظرمىرسد که براى حفظ راز در روابط شغلى،باید دروغ گفت. سودگراى سطحىنگر بهتعهدات خاص توجه ندارد و معیار وى درحفظ و یا افشاى راز فقط اصل سودمندى است.
از سوى دیگر، بر اساس نظر طرفدارانکانت، «وظیفه» مهمترین نقش را دارد، بویژهوظایف شغلى که بسیار مهم است. وقتىناچاریم براى حفظ راز مراجعه کننده دروغبگوییم بین وظایف تزاحم پیش مىآید. روشروشنىبراىتقدم وتاخر راستگویى ورازدارىوجود ندارد. ممکن است افشاى راز ماننددروغگویى مهم و یا کم اهمیتباشد. در هر دومورد، نقص در انجام وظیفه به نهادهاى جامعهآسیب مىرساند. هیچ تئورى اخلاقى نمىتواندراه حل سادهاى براى این تزاحم ارائه نماید.گفتگو درباره تئوریهاى اخلاقى فقط تا آنجامفید است که حساسیت فرد را نسبتبه معناىاخلاق عملى افزایش دهد.
دروغهاى مقامات دولتى از مهمترین انواعفریبها هستند که با آن موجهایم. این دروغهاچنین توجیه مىشوند که براى رفاه و نفع عمومضرورىاند. بنابراین، اصل سودمندى به سادگىقابل توجیه است. حتى از نظر افلاطون، که براىحقیقت ارزش والایى قایل بود، دروغى کهبراى کشور گفته مىشود شریف است: «اگر کسىبتواند دروغ بگوید این حکام شهر هستند کهمىتوانند بنا به مصلحت و براى تامین منافعکشور به شهروندان و دشمنان به دلیل انگیزه نوعدوستى نهفته در اینگونهدروغ، افلاطون آن را شریف، (gennaion) نامیده است که همچنین منعکسکننده باوربرترى حکام نسبتبه رعایا مىباشد. از نظرآنها، بسیارى از اوقات فریب خوردگانشانقضاوت مناسب و عکسالعمل درستى در قبالحقایق نشان نمىدهند.
دروغ شریف غالبا با خودفریبى همراهاست. به عنوان مثال، وقتى حاکم براى حفظقدرت خویش دروغ مىگوید، با این توجیه کهخدف وى از مقام قدرت براى کشور مضراست، در اثر اغواى قدرت، در واقع خود رافریب داده است. گاهى چنین استدلال مىشودکه براى اداره امور سیاسى، دروغ گفتن ضرورىاست و هیچ دولتى، به طور کامل، از آن اجتنابنمىکند. حتى در صورت پذیرفتن این مطلب،اختلاف بسیارى بین جوامع گوناگون در نوع وکثرت فریب و نیز در بین افراد یک دولتواحد و بین دولتهایى که متعاقبا در یک کشوربر سر کار مىآیند، وجود دارد.
فراگیر بودن فریب در سیاست نیاز به یافتنابزارى براى بالا بردن استاندارد صداقت راتقلیل نمىدهد. گفته مىشود که استانداردهاىاخلاقى کارایى دولت را ضعیف مىکند. بنا بهدلایلى، عدم انتقاد مبتنى بر روابط صادقانه بیندولت و ملتبه طور عمیقترى دولت را ضعیفخواهد کرد. به دنبال افشاى فریبهاى اعمال شدهتوسط نیکسون، رئیس جمهور آمریکا، طبقنظرسنجیها، 69 درصد مردم آمریکا معتقدبودند که رهبران سیاسى مداوما به آنها دروغگفتهاند. عمدتا بىعلاقگى گسترده مردم آمریکانسبتبه مسائل سیاسى معلول عدم اعتماد آنهابه مقامات دولتى است.
باک اظهار مىدارد که حتى در مواردموجهى که دولتبه منظور جلوگیرى از احتکارو بورسبازى، بهطور آشکارا، دروغ مىگوید،بررسى دقیق عواقب سیاست توام با دروغ بهیک ارزیابى مجدد خواهد انجامید. همین کهموارد موجه شناسایى شد، موارد دیگر با مواردمجاز یکى دانسته شده و نیز انواع مواردى همکه در آن دروغ مجاز شمرده مىشود، مانندقارچ، زیاد مىشود. وقتى دروغى گفته شد براىپوشاندن آن فرد مجبور استباز هم دروغبگوید و همینطور دروغ دوم، دروغ سوم رامىطلبد و ممکن است تعداد آنها از کنترلخارج شود. هر چه دولتبیشتر فریب بدهد،چه مستقیم و از طریق دادگاهها و مطبوعات وچه غیر مستقیم و به وسیله حرفها و تناقض بیناظهارات دولت و حوادث جارى، فریبها بیشترآشکار مىشوند. هرچه فریبها بیشتر آشکارشود اعتماد به دولت کمتر مىشود.
بحثهاى باک علیه دروغهاى شریف براساس نتیجهگرایى (13) است. وى اظهار مىداردکه اینگونه دروغها باید حتىالمقدور محدودشود. دلایل توجیه آن به سبب نتایج مضر واغلب درک نشدهاش ناموفق بوده است. وىهمچنین استدلالهایى دروغ دارد که بر اساسنظریات طرفداران کانت مىباشد; مثلا،مىگوید: دروغ گفتن به مردم بر خلاف حقوقآنهاست; زیرا در حکومتبر مردم رضایتآنها شرط است. همچنین، با این تصور که آنهانمىتوانند بر اساس اطلاعات صحیح قضاوتدرستى داشته باشند، حیثیت آنها لکهدارمىشود و دروغهاى دولت، چون حالتاجبارى دارد، آزادى مردم را محدود مىکند.
باک در صفحات پایانى بررسى خود اظهارمىدارد که چون از گذشته ساختار دروغ وتوجیهات ممکن مورد توجه قرار گرفته مطالعهنظریات سنتى در این باره ضرورى است:
«ما باید از نظریات سنتى استفاده کنیم. بهعنوان مثال، باید ببینیم چرا عملا اینگونه تلقىشده که دروغ، با برنامه قبلى، بدتر از دروغ،بدون طرح قبلى، است. همچنین تحریکدیگران به دروغگویى (به وسیله تعلیمفریبکارى در خانواده، محیط کار یا مدرسه) ازخود دروغ گفتن بدتر است. دروغ گفتن بهکسانى که حق دارند اطلاعات صحیح داشتهباشند، در مقایسه با دیگران، یا دروغ گفتن بهکسانى که در امور مهم به ما اعتماد کردهاند ازدروغ گفتن به دشمن بدتر است. اکنون منابعجدیدى در اختیار ماست: اطلاعات و روشهایىکه به وسیله آنها مىتوانیم نظر دقیقتر وسنجیدهترى درباره مفید و مضر بودن نتایجدروغ ارائه نماییم. امروزه منابع بیشترى پیرامونچگونگى مکانیسم سودگیرى و دلیلتراشى دردسترس ماست. بالاخره آنکه، ما بر خلافاندیشمندان، که تنها به مسائل پیش پاافتادهدسترسى داشتند، در استناد به اعمال فریبکارانهشواهد بسیارى در اختیار داریم. (14)
با وجود آنکه باک اهمیت نظرات سنتى رامىپذیرد، به زمینه تئوریکى مساله، که نظریاتسنتى یونانى، یهودى، مسیحى و اسلامى براساس آن به بررسى پرداختهاند، عنایت اندکىمبذول داشته است. همان گونه که در آغاز اینمقاله در بحث از آثار سنتى - اسلامى پیراموندروغ اشاره گردید، از نظر مسلمانان دروغگناهى است که با فضیلت صدق ناسازگار است.با در نظر گرفتن این نکته، مىتوانیم به سؤالاتباک راحتتر پاسخ دهیم. به عنوان مثال، وىسؤال مىکند که چرا دروغ با برنامه قبلى ازدروغ بالبداهه بدتر است؟ از دیدگاه سنتى، کسىکه با برنامه قبلى دروغ مىگوید از حیث صفاتاخلاقى ضعیفتر مىباشد. تعلیم دروغگویى ازخود آن بدتر است; زیرا با تعلیم دروغ بهصفات متعلم شکل مىدهیم. دروغ گفتن بههموطن از دروغ گفتن به دشمن بدتر است; زیرافضیلت در متن ارتباطات، آداب و رسوم ونهادهاى یک جامعه وجود دارد. این ارتباطاتدر میان یک متبسیار قوى و در میان دشمنانآنها، که ارزشهاى متضاد دارند، بسیار ضعیفاست.
در دیدگاه ارسطویى، اخلاق بر پایه آدابو رسوم و نهادهاى یک جامعه استوار است.رسوم و نهادها خود بر حسب تکامل و سعادتفرد و جامعه ارزیابى مىشوند. بسیارى ازاستدلالهاى باک علیه دروغگویى متناسب بااخلاق ارسطویى است; زیرا وى نیز مانندارسطو به رسوم اجتماعى و چگونگى تضعیفآن به وسیله دروغ تکیه مىکند. به عنوان نمونهاستدلال وى علیه دروغهاى پدرانه بر این مسالهمبتنى است که دروغ روابط والدین و فرزند رابا ترویجبىاعتمادى و بدگمانى و سایر اشکالنادرستى، تضعیف مىکند. بنابراین، براىشکوفایى نهاد خانواده باید به پرورش فضیلتصدق پرداخت. این استدلال دروغ پدرانه رامطلقا ممنوع نمىکند، گرچه در منع آن ازنتیجهگرایى سطحىنگر سختگیرتر است; چونبه جاى اعمال و قواعد خاص، به عادات، رسومو نهادها در بافت اجتماع نظر دارد.
از دیدگاه مذهبى، صدق و کذب شدیدا بهفضیلت و رذیلت مخصوص مذهبى مربوطاند.اولین بار، ابلیس به آدمعلیه السلام دروغ گفت.خداوند حقیت را خلق و آن را بهپیامبرانشعلیهم السلام وحى نمود. انسانهاى شرورصدق را تحریف و رسولان الهى را انکارمىکنند. بنابراین، انکار حقیقت، دروغگویى وطرد رسولان الهى ارتباط نزدیکى باهم دارند.دروغگویى انعکاس عدم خضوع در برابر اوامرالهى است. دروغگو چنین تصور مىکند کهتحریف وى از حقیقتى که خدا آفریده بهتراست. حتى گفتن «دروغ شریف» مستلزم آناست که به خطا تصور کند که مىتواند گفتهاشرا پیشبینى نماید و این خود نوعى کبر است.کسى که واقعا تقواى الهى داشته باشد حتى درگفتن دروغهاى سفید احتیاط مىکند; زیرا دروغعلامتبىحرمتى نسبتبه حقیقت است. فرد باایمان به ندرت و فقط در صورت اضطرار،مانند دفاع از عقیده یا اصلاح ذاتالبین، دروغمىگوید. مؤمن در پى خلوص است و فریبنوعى آلودگى است و کسى که نسبتبه دیگرانصادقانه عمل نکند در صداقتبا خود دچارمشکل خواهد شد.
وقتى انسان به دروغگویى عادت کندخودفریبى بر او غالب مىشود. خودفریبىفىنفسه مورد توجه فلاسفه و موضوع بسیارى ازکتابهاى مهم بوده است. (15) مطالعات فلسفىخودفریبى بر فعالیتهایى تکیه دارد که از حقایقو موضوعات مهم روگردان بوده و نتایج آنبیانگر نادیدهگرفتن و یا فقدان آگاهى کاملاست که مىتواند توصیف کننده نوعى ازدروغگویى، یعنى دروغ گفتن به خود، باشد.سؤالهایى نیز پیرامون لوازمات اخلاقى و روانىخودفریبى مطرح مىشود. خودفریبى با از خودبیگانگى، در نوشته مارکس و هگل، با اعتماد بهنفس، در مکتب اگزیستانسیالیسم و با مسؤولیتو احساس رضایت از خود، در دیگر مکاتبارتباط دارد. خودفریبى با نفاق نیز ارتباطتنگاتنگ دارد، موضوعى که حضرت علىعلیه السلامدرباره آن فرموده است: «بدترین گناه آن استکه گناهکار آن را درستبداند».
پىنوشتها:
1- Imam Ja|far Al- sadiq, The Lantern of the path(Long mead: Element Books, 1989), p.24
2- Cf. Muhammad Mahdi ibn Dahrr al Naraqi, Jami al - Sadat (Tehran: Wofis, 985)
3- Mohamed Ahmed Sherif, Ghazali|s Theory of virtue (Albany: State University of New york press, 1975),P. 117 - 119.
4- CF.Allamah sayyid Muhammad Hussayn Tabatabai,shiite Islam ( Houston:FreeIslamic Literature, 1979), PP.223- 225. For The development or The doctrine or taqyyahduring The Imamate ofImam al- Baqir and Imam
al- sadiq,see S.H.M jafri The origing and Development of shia Islam (Qom:
Ansarian publication,1989), PP, 298 ff
5- Sissela Bok, Lying (New York: Vintage Books, 1979), pps.14-1
6- From Immanuel kant, Critique of practical Reason and othet W
Moral Philosophy, ed. and tr. Lewis White Bock Chicago: University or
Chicago Press, 1949), pp. 346 - 350, reprinted in Bok, pp 285 - 290
یëکث؛قok éىدµ Co §p¾¢ىJ DèغA éاـëC pF یـG× ,عDëCpتkکv ذىخk ,¢ëکh EDOئ 53 £ ok ,إD@Fش@w@ى@v -7
H¥•O× عD،ëDè؛قok XëDOغ éGvDe× ok D¤ک¥i× عDëکث؛قok éئ lـئی× DµkC êق .lçkی@× é@ٌCoC ,l@غp@ën@Jی@×
oDè±C وpGh عDëCpتkکv ,H¥•N فëC عCpGV êCpF .lــئی× ClىJ یèىVکN kکh ¸؟غ éF ,éW@ى@O@غ ok ق l@ـ@O@w@ç
êCpتkکv بë ,یµDطOVC kDطOµC éخDw× qC oقk éF ,حDdpç éF .koCk ی؟ـ× yqoC pçD± éF یëکث؛قok éئ lـ@ـ@ئی@×
évکvق oDZk Pأىأd فO؟ت qC PvC cp®× ¦iz kکh ¸¾Dـ× یOآق éئ lـئ حسlOvC فىـZ l@غCک@Nی@× ؤ@ى@آk
DF lغCکNی× éغDçCکhkکh ¸¾Dـ× .ظëکzی× ¹قok فO؟ت éF përتDغ ,یëCpتkکv ôlµDآ ؤG¬ ,éWىO@غ ok ق ظ@ëک@zی@×
یSـh یçCکhkکh qC یzDغ H¥•N xJ .lـئ P؟خDi× یëCpتkکv DF ¹قok Dë ق ظىëکثFPvCo éا@ـ@ëC kD@è@ـ@،@ى@J
.lـçlF ی؟ـ× yqoC ¹قok éF lëDF وpGh عDëCpتkکv éئ kکzیطغ p×C فëC ذىخk ق lzDFی×
é®خD»× Dë عDçpF یµکغ êCpF یأ®ـ× cش®¤C -8
êCpF ق koClغ ظىأOw× yقo یٌrV ذ•¾ عlىWـv êCpF éئ PvC یëCpتkکv یµکغ !lـط@غک@غD@آ ی@ëCp@تkک@v -9
.kکzی× ذvکO× عکغDآ éF oDئ êlF Dë یFکh یFDëqoC
10- Bok,OP.cit 63 - 64
11- Bok.OP.cit 76
Republic ق 389b ق cited in bok ق
Co oDئ êoCnتyqoC oD@ى@•@× é@ئ P@vC (deontotogists) ,PغDئ عCoCl¾p¬ ذFDأ× وDتlëk یëCpتéWىOغ -13
.lـغCkی× ,یدئ عکغDآ ؤG¬ ,é؟ى±ق Co oDئ ق yqoC oDى•× PغDئ عCoCl¾p¬ .lـغCkی× oDئ عA qC ذ¤DdXëDO
14- Bok, pp . 262 - 263
15- E.g. Herbert Fingarette, selt-Deception (London; humanities
1967); Mike w. Martin, self-Deception and Morality (Lawrence: university
press of Kansas, 1986);mike W.Martin, ed., self - Deception and self -
Under standing (lawrence; University) Press of Kansas, 1985); Brain P.
Mclaughin and Amelie Rorty eds., Perspectives on Self - Deception (
Berkeley: University of California Press, 1988); LIOYA H. Steffen, self
Deception andThe Common Life (New York: peter lang, 1986).
16-Nahj al-Balagha,saying number 348.