آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

تفسیر موضوعی به رغم داشتن پیشینه دیرینه، اصطلاح جدیدی است. مفسّر در تفسیر موضوعی، مسئله یا سؤالی را به قرآن عرضه می‏کند و با جمع‏آوری و بررسی تمام آیات مربوط به آن، نظر قرآن درباره آن را به دست می‏آورد. تفسیر موضوعی به دو شکل جزءنگر و کل‏نگر است. در شکل نخست، تلاش می‏شود نظر قرآن در یک یا چند موضوع به دست آید. اما در شکل کل‏نگر دیدگاه قرآن در تمام موضوعات قرآنی استخراج می‏شود. در این شکل، باید موضوعات را به شکل منطقی تقسیم و مرتب کرد. در تفسیر موضوعی پس از عرضه موضوع به قرآن، باید با مطالعه دست‏کم یک بار از اول تا آخر قرآن، آیات مربوط جمع‏آوری گردد و سپس این آیات دسته‏بندی و هریک در جایگاه خود فهم شود و در نهایت، مجموع آیات با توجه به آیات دیگر و تمام قراین تفسیر گردد. تفسیر موضوعی ذومراتب است و در شکل کامل آن باید مسئله موردنظر با مجموع نظام‏ها و موضوعات دیگر ملاحظه شود.

متن

تعریف «تفسیر موضوعی» از نظر حضرت‏عالی چیست؟ آیا آنچه در کتاب‏هایی مانند اعلام و مفردات قرآن آمده و واژگانی که از نگاه قرآن کریم بررسی شده است تفسیر موضوعی به شمار می‏آید؟
آیت‏اللّه مصباح: بسم‏اللّه الرحمن الرحیم. گرچه تفسیر موضوعی سابقه زیادی دارد و قرن‏هاست که بزرگان ما کم و بیش این روش را داشته و «آیات‏الاحکام»، «امثال قرآن» یا داستان‏ها و قصص انبیا را تألیف کرده‏اند، ولی اصطلاح تفسیر موضوعی اصطلاح نسبتا جدیدی است که در مقابل تفسیر ترتیبی قرار دارد. در تفسیر ترتیبی، کسانی که مایلند تفسیر آیات قرآن را یاد بگیرند و بفهمند، از یک‏جا شروع نموده، به ترتیب آیات پیش می‏روند و بالطبع کسانی که می‏خواهند تفسیر همه قرآن را یاد بگیرند، از سوره «حمد» شروع کرده و به سوره «ناس» ختم می‏کنند. عمده تفسیرها این‏گونه هستند. در مقابل، گاهی به جای اینکه مفسّر سوره‏ای را انتخاب نموده و از اول تا آخر آن را تفسیر کند، مطلب یا سؤال خاصی به قرآن کریم عرضه می‏کند تا پاسخش را از قرآن به دست آورد. معمولاً به دست آوردن این جواب از یک آیه حاصل نمی‏شود، بخصوص اگر ما بدانیم آیات متعددی در این زمینه هستند که مفاهیمشان کمابیش با یکدیگر متفاوت است و هر یک به جنبه‏ای از موضوع پرداخته است. فرض کنید فردی می‏خواهد نظر قرآن را درباره کسانی که بهشتی می‏شوند، نجات می‏یابند و اهل فلاح هستند (مفلحین) بداند و شرایط آنها را جویا شود. می‏دانیم که این واژه در قرآن زیاد استعمال شده و در هر جایی شرایط خاصی ذکر گردیده که عین هم نیستند. آن‏گونه نیست که هر جا کلمه «مفلح» یا «افلح» یا «فلاح» آمده باشد، فقط چند مفهوم مخصوص از آن برداشت بشود. به هر حال، پیش از اینکه مراجعه کنیم، برای ما این احتمال هست که در یک‏جا بعضی از اوصاف ذکر شده و در یک‏جا بعضی از اوصاف دیگر گفته شده باشد. احتمال هم می‏دهیم که گاهی بین این برداشت‏هایی که از آیات می‏شود دست‏کم تضاد ابتدایی وجود داشته باشد. حال چگونه باید اینها را جمع کرد؟ مثلاً، در رابطه با «مفلحین»، قرآن در آیاتی برپا کردن نماز و پرداخت زکات را، و در آیه دیگر خشوع در نماز را شرط می‏داند: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ.»(مؤمنون: 1ـ5) ما باید اینها را جمع‏آوری کنیم تا بفهمیم مجموعا چه چیزهایی از نظر قرآن در فلاح دخالت دارد. پس محور ما در بحث، خود موضوع است نه آیه و یا سوره قرآن؛ یعنی تلاش ما در تفسیر مبتنی بر آیه خاصّ و بلکه سوره خاصی نیست، بلکه تلاش ما مبتنی بر مطلب خاص و موضوع خاصّ بوده و این، تفسیر موضوعی است. بنابراین، فرق تفسیر موضوعی با ترتیبی این است که در تفسیر ترتیبی، محور، ترتیب آیات قرآن است؛ مثلاً، ما سوره‏ای مثل سوره «فاتحة الکتاب» را به ترتیب از «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تا «ولا الضالین» بحث می‏کنیم؛ اما در تفسیر موضوعی می‏خواهیم جواب مطلبی را در قرآن پیدا کنیم که احتمالاً چندین آیه بدان اشاره کرده است. از این‏رو، موضوع، یک سؤال خاصی از دیدگاه قرآن و بررسی آیات مرتبط با موضوع است که بر این اساس، محور شکل می‏گیرد و این تفسیر موضوعی است.
تفسیر موضوعی به دو معناست: یکی اینکه پاسخ یک مطلب یا سؤالی را که ارتباطی با موضوعات دیگر ندارد از قرآن کریم جست‏وجو می‏کنیم. این را می‏توان تفسیر موضوعی جزءنگر نامید. معنای دیگر تفسیر موضوعی این است که بخواهیم کلّ قرآن را تفسیر موضوعی کنیم. این تفسیر موضوعی کل‏نگر است. در این نحو از تفسیر موضوعی، باید یک نظمی برای کلّ موضوعات قرآن در نظر گرفت که از کجا شروع شود تا به تفسیر بهتر کمک کند؛ تقدم و تأخّر و ترتّب موضوعات چگونه باشد.
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: همان‏گونه که اشاره فرمودید، گاهی یک موضوع را از تمام ابعادش مورد بررسی قرار می‏دهند که شرایطش چیست؟ مصادیقش چه افرادی هستند؟ و یا ـ برای مثال ـ آثار مترتب بر اعمال مفلحین چه می‏باشد؟ گاهی نیز ممکن است کسی یک بخش یا یک بعد از یک موضوع را ببیند. آیا در این صورت نیز تفسیر موضوعی است؟ آیا در تفسیر موضوعی همه ابعاد باید در نظر گرفته شود؟ لطفا بفرمایید آیا آن بخشی که در سؤال اشاره شد ـ که مثلاً کتاب مفردات راغب یک واژه را معنا می‏کند ـ نیز می‏تواند تفسیر موضوعی باشد و یا باید در تفسیر موضوعی حتما موضوع مطرح باشد، هرچند خصوصیت یک واژه مدنظر نباشد؟
آیت‏اللّه مصباح: همچنان‏که لازمه تفسیر ترتیبی قرآن این نیست که همه قرآن را در نظر بگیریم، بلکه تفسیر ترتیبی می‏تواند راجع به یک بند، یک آیه، یک سوره یا کل قرآن باشد، در تفسیر موضوعی قرآن کریم نیز گاهی منظور یک روش خاصی است که در آن تفسیر مدنظر است، هرچند درباره یک موضوع خاصّ باشد، و گاه تفسیر موضوعی کل قرآن بررسی می‏شود که این دو اندکی با هم تفاوت دارد. در هر حال، تفسیر موضوعی، یک قضیه تصدیقی است و تنها یک مفهوم تصوری نیست؛ ولی اگر بخواهیم مفهوم یک کلمه در قرآن را بدانیم، این تفسیر موضوعی نیست؛ زیرا این کاری است که ما از کتاب لغت می‏خواهیم و ما در اینجا مطلبی را از قرآن نخواسته‏ایم. بنابراین، کاری که مفردات راغب و یا کتاب‏هایی مشابه آن با تفاصیل بیشتر یا کمتر انجام داده‏اند، ربطی به تفسیر موضوعی ندارد و اگر بگوییم تفسیر است، تفسیرالکلمه است و کاری است که لغوی انجام می‏دهد. مثلاً، در آیه شریفه «وَفَاکِهَةً وَأَبّا»(عبس: 31) می‏خواهیم ببینیم «اَب» در قرآن به چه معناست؟ این، تفسیر یک واژه می‏باشد که کار یک لغوی است، نه کار مفسّر. مفسّر به حسب اصطلاح، کسی است که می‏خواهد نتایج و گزاره‏هایی را از دیدگاه قرآن به دست آورد که محور این گزاره‏ها گاه ترتیب آیات و تقدیم و تأخیری است که در قرآن آمده است و گاهی محور این بحث، سؤالی است که برای ما ایجاد شده و می‏خواهیم جوابش را از قرآن تحویل بگیریم؛ مانند: «رستگاران چه کسانی هستند؟»، «سرّ سعادت ابدی چیست؟»، «شئون پیامبران کدام است؟» و «حکمت بعث پیامبران چیست؟ » اینها سؤالاتی هستند که در ذهن ما ایجاد می‏شوند و به دنبال یافتن پاسخ آنها هستیم. از این‏رو، باید برویم جواب را از قرآن به دست آوریم. پس در تفسیر موضوعی، محور بحث، موضوعی است که ما انتخاب کرده‏ایم، تقدیم و تأخیری هم اگر داشته باشد، از ناحیه همین موضوع است. اما در تفسیر ترتیبی خود آیه تعیین‏کننده است و تقدیم و تأخیر هم به حساب تقدیم و تأخیری است که در خود آیات آمده است.
ارکان و مؤلّفه‏های تفسیر موضوعی از نگاه حضرت‏عالی چیست؟ چون بعضی از مفسّران نقش معارف بیرونی را در تفسیر موضوعی دخیل می‏دانند و بعضی دیگر این نقش را قبول ندارند و تنها آنچه را در قرآن و یا حداکثر در روایات آمده است ملاک قرار می‏دهند.
آیت‏اللّه مصباح: من گمان می‏کنم که این سؤال اختصاص به تفسیر موضوعی ندارد؛ ما باید مطالب عقلی و فلسفی و مطالب علمی و تجربی و مطالب تاریخی را در تفسیر ـ چه ترتیبی و چه موضوعی ـ دخالت دهیم. این روش تفسیر است. ما اگر چیزی به عنوان مشخصات تفسیر موضوعی می‏گوییم قاعدتا باید چیزهایی باشد که در تفسیر ترتیبی نباشد و اختصاص به روش تفسیر موضوعی داشته باشد، وگرنه می‏توانیم بگوییم: ارکان تفسیر صحیح چیست؟ یا بگوییم: روش صحیح تفسیر ـ اعم از ترتیبی و موضوعی ـ چیست؟ و بعد بگوییم: کدام‏یک از اینها اختصاص به تفسیر ترتیبی دارد و کدام‏یک اختصاص به تفسیر موضوعی؟ بنابراین، اگر بخواهیم از مشخصات تفسیر موضوعی بحث کنیم، باید از چیزهایی باشد که از مشخصات تفسیر ترتیبی نباشد، بلکه خاصّ تفسیر موضوعی باشد. حقیقتا بیان کردن این مؤلّفه‏ها و مشخصه‏ها کار دشواری است و بنده هیچ وقت خودم چنین کاری نکرده‏ام و کسی را نیز ندیده‏ام که دقیقا این کارها را انجام داده باشد. کما اینکه روش صحیح تفسیر ـ با اینکه بیش از 12 قرن سابقه دارد ـ از دیدگاه شیعه یا سنی از جهات مختلف دقیقا تدوین نشده است. البته در این اواخر کسانی درصدد انجام این کار برآمدند، وگرنه از زمان شیخ طوسی تا به حال که این‏همه تفاسیر گسترده داریم کسی روش تفسیر را تنظیم نکرده است. در واقع، روش، «روش مستقیم» است. فرد یک وقت می‏خواهد ادبیات و گرامر زبان را یاد بگیرد؛ مثلاً ببیند فعل قیاسی و یا سماعی چه نوع فعلی است و گاهی هم می‏خواهد قواعد را در ضمن مکالمه یاد بگیرد که این روش مستقیم است. عملاً مفسّران ما روش تفسیری خودشان را به صورت مستقیم بیان کرده‏اند. مثلاً، تفسیر تبیان یا تفسیر مجمع‏البیان را که نگاه می‏کنیم، می‏بینیم روش تفسیر در همه سوره‏ها یکنواخت اعمال شده است و معنای لغات، اعراب، اقوال مفسّران و روایات را آورده‏اند. این را می‏توان به عنوان یک روش استناد کرد. اما اینکه خودشان بیان کرده باشند که ما در تفسیر چه کارهایی باید انجام دهیم، چه تعداد قاعده را باید رعایت نماییم، و از کجا شروع و به کجا ختم کنیم، لااقل بنده ندیده‏ام. در تفسیر موضوعی نیز چنین است. از آن زمانی که تفسیر موضوعی رایج شده است، ما روش خاصی را در نظر نداشتیم که بگوییم ـ مثلاً ـ پنج اصل دارد و سیر آن هم این است که باید از اینجا شروع کنیم و به آنجا ختم نماییم؛ بلکه بنا گذاشتیم موضوعاتی را از قرآن استخراج کنیم ـ که این مسئله تاریخچه مفصلی دارد. اینکه انگیزه چه بوده و چطور شد که در این وادی افتادیم و چه تحولاتی صورت گرفته است، جنبه تاریخی دارد. به هر حال، لااقل من ادعا نمی‏کنم که بگویم روش مضبوط و مدونی را در ذهن خودم دارم.
اینکه عرض کردم تفسیر موضوعی به دو معنا به کار می‏رود، یک اثرش اینجا ظاهر می‏شود. یک وقت مطلب و سؤالی به ذهن ما آمده که نه سابقه و لاحقه‏ای دارد و نه ارتباطی به موضوعات دیگر. فقط می‏خواهیم یک موضوع را بررسی کنیم. فرض کنید «حجاب در اسلام»؛ یعنی از نظر قرآن می‏خواهیم حجاب را بررسی کنیم. برای این کار، کافی است آیاتی را که به نحوی به حجاب ارتباط دارد بررسی نماییم. اینکه با چه روشی این کار را باید انجام داد، در پاسخ‏ها عرض خواهم کرد که یک روش، مشترک همه ابواب تفسیر است.
یک وقت هم سؤال این است که اگر کسی بخواهد کلّ قرآن را تفسیر موضوعی کند، چه روشی را باید به کار ببرد؟ علاوه بر این روش‏هایی که در اجزاء قرآن می‏آید، یک نظمی باید برای کلّ مطالب قرآن در نظر بگیرد که از کجا شروع کند. آنجاست که این مسئله مطرح می‏شود که بین موضوعات تقدّم و تأخّر و ترتّب هست؛ یک موضوع جزئی از موضوع دیگری است، یک موضوع مصداقی از موضوع عام‏تری است، یک موضوع از مبادی موضوع دیگری است و... . اگر این ترتیب بین این موضوعات رعایت شود، این نظم می‏تواند کمک کند به اینکه تفسیر همه آیات و تفسیر موضوعی برای همه مطالب، موفق‏تر شود؛ ولی این امر در تفسیر موضوعی برای یک موضوع، معنا ندارد. مثلاً، ما می‏خواهیم نظر قرآن را در موضوع حجاب به دست بیاوریم. برای این امر، تنها آیات حجاب را بررسی می‏کنیم. اما اینکه حجاب با حقوق زن چه ارتباطی دارد؟ با رابطه متقابل زن و مرد در زندگی چه ارتباطی دارد؟ در بینش اسلام قوام زندگی اجتماعی به مرد است یا زن؟ آیا حقوق زن و مرد در عرض هم هستند یا یکی بر دیگری تقدم دارد؟ از جمله مسائلی هستند که ربطی به مسئله حجاب ندارند.
اما در تفسیر کل موضوعات باید ارتباط بین موضوعات را در نظر بگیریم. اگر این مجموعه موضوعات اجزای یک کلّ هستند، سعی کنیم این دو را به عنوان جزئی از کل در نظر بگیریم. و اگر اینها یک خاصی از یک عام و یا یک جزئی از یک کل هستند ـ با توجه به اینکه اگر کلی حل شود، جزئی خود به خود حلّ می‏شود ـ و اگر بین اینها ترتبی باشد و یکی مقدمه‏ای برای اثبات دیگری یا مقدمه ثبوتی یا اثباتی است، آن ترتیب اقتضا می‏کند اول از مقدمه بحث کنیم و سپس از ذی‏المقدمه، تا دوباره به مقدمه برنگردیم. این ترتیب‏ها که از کجا شروع کنیم و به کدام موضوع بیشتر اهمیت دهیم، در تفسیر موضوعی کلّ قرآن مطرح می‏شود، اما در ماهیت تفسیر موضوعی دخالتی ندارد.
«آیات‏الاحکام» نیز از مصادیق تفسیر موضوعی است که معنای جزءنگر دارد. از زمان‏های خیلی قدیم، و در عصر خود ما نیز از مرحوم مقدس اردبیلی یا دیگران، نمونه‏هایی از آیات‏الاحکام یا دیگر مصادیق تفسیر موضوعی وجود دارد. حالا اینکه روششان چیست، آیا فقط به خود آیات اکتفا می‏کنند یا به روایات هم سر می‏زنند و یا اصلاً بحث فقهی را آنجا مطرح می‏کنند، این امور مربوط به روش‏هاست و فرقی نمی‏کند تفسیر موضوعی باشد یا ترتیبی؛ ولی به طور کلی، در آیات‏الاحکام ما می‏خواهیم ـ مثلاً ـ آیات مربوط به «صلاة» یا آیات مربوط به «طهارت» را به صورت تفسیر موضوعی بحث کنیم، و آیه یا سوره‏ای را به یک ترتیب خاصی لحاظ نمی‏کنیم تا پیش برویم. آیات‏الاحکام این‏گونه هستند.
تفسیر موضوعی جزءنگر به سؤالاتی که در ذهن ما پدید می‏آید پاسخ قرآنی می‏دهد. این سؤالات گاهی از فقه است، گاهی از اخلاق، گاهی از فلسفه، گاهی از خداشناسی، گاهی از قیامت، و... . اما در تفسیر کل‏نگر که می‏خواهیم دیدگاه قرآن را درباره تمام موضوعات مطرح در قرآن کریم به دست آوریم، اگر ترتیب را بین موضوعات رعایت کنیم، موفق‏تر بوده و نتیجه‏گیری بهتری خواهیم داشت. آن موقع، سؤال دیگری می‏شود که چه ترتیبی را رعایت کنیم؟ طبعا اختلاف سلیقه‏ها، اختلاف ذهنیت‏های اشخاص و امثال اینها دخالت دارد.
روش جناب‏عالی در تفسیر موضوعی چیست؟
آیت‏اللّه مصباح: من روش مدونی ندارم، اما معمولاً وقتی می‏خواهم یک موضوعی را انتخاب نمایم چند اصل را رعایت می‏کنم که بعضی از آنها مربوط به اصل تفسیر است و بخشی از آن ویژه تفسیر موضوعی است. پس سه بخش را می‏شود در گردش کار در نظر گرفت. یکی که لازمه هر نوع تفسیری است ـ دست‏کم از دیدگاه بنده ـ این است که از کجا شروع و به کجا ختم کنیم. دوم اینکه در بین روش‏هایی که در تفسیر، اعم از ترتیبی یا موضوعی، هست ما کدام را می‏پسندیم: روش اتکا به حدیث، روش عقلی، روش استفاده از علوم یا شواهد تاریخی و یا روش تفسیر قرآن به قرآن. روش اخیر، که مفاهیم قرآن را به کمک آیات دیگر تفسیر می‏کنند روش علّامه طباطبائی است. این دو بخش اختصاص به تفسیر موضوعی ندارد. بخش سوم که ویژه تفسیر موضوعی است، این است که چه کار کنیم تا موضوع مورد بررسی ما بهتر و جامع‏تر باشد و بحثمان نتیجه یقینی‏تر و مطمئن‏تری پیدا کند؟
در تفسیر موضوعی فرض ما این است که یک سؤالی برایمان مطرح شده، می‏خواهیم جوابش را پیدا کنیم. تفسیر موضوعی چند مرحله دارد. یکی از مراحل، جمع‏آوری آیات مربوط به آن موضوع است. مثلاً، برای مسئله «حجاب» یک راه ساده این است که هر چه کلمه حجاب در قرآن هست جمع‏آوری کنیم؛ یعنی به «معجم المفهرس» مراجعه کنیم، هرچه کلمه حجاب است پیدا نماییم. این روش مطلوبی نیست؛ چراکه موضوعی که ما به دنبالش می‏گردیم همیشه با لفظ «حجاب» نمی‏آید؛ ممکن است لفظ «ستر» یا عناوین دیگری باشد. یک وقت ما مطمئن هستیم که هر چه آیه درباره این موضوع هست، از چند کلمه خارج نیست. اگر چنین اطمینانی داشته باشیم، می‏توانیم به جای یک کلمه به چند کلمه مراجعه کنیم. فرض کنید در مورد حجاب، از کلمه «ستر» هم استفاده کنیم؛ ولی این هم کافی نیست؛ زیرا گاهی اصلاً آن واژه در آیه به کار نرفته است و از سیاق آیات این مطلب استفاده می‏شود. بنابراین، روش صحیح در تفسیر موضوعی این است که مفسّر در هر موضوعی که می‏خواهد بررسی کند، دست‏کم یک بار از اول سوره «حمد» تا آخر سوره «ناس» قرآن را با دقت ببیند که این آیه آیا ارتباطی با آن موضوع دارد یا نه. هر جا که به نظر می‏رسد ارتباطی با آن موضوع دارد، آن را در فیش یادداشت کند. اگر موضوع مهمی باشد، یک بار هم کافی نیست، لازم است یک بار دیگر هم حتما با وسواس مراجعه کند تا ببیند چیزی از قلم نیفتاده باشد؛ زیرا ممکن است مفهوم یک آیه، توجه‏اش را جلب کند و از نکته خاصی غافل شود. این اتفاق افتاده است.
مرحله دوم، دسته‏بندی آیات است. در این مرحله، مفسّر باید روی آیات جمع‏آوری شده مرور کند که این احتمالات چه قدر ارزش شناختی دارد؛ ده درصد، پنجاه درصد، هفتاد درصد، و یا صد درصد. البته این‏گونه درجه‏بندی کار مشکلی است، اما دست‏کم می‏توانیم آنچه را اطمینان‏آور است و ظن قوی از آن پیدا می‏شود دسته‏بندی کنیم و از محتملات دیگر درگذریم. دست‏کم با دو مشخصه آنها را درجه‏بندی کنیم: یکی احتمال ظهور در معنا و دیگر، از حیث اهمیت، که یک ستاره یا دو ستاره می‏شود به آنها داد.
مرحله سوم که در تفسیر ترتیبی هم می‏آید، برداشت ابتدایی از آیه است؛ یعنی اینکه ما خودمان، صرف‏نظر از احتمالات عقلی، علمی و تاریخی، از این آیه چه می‏فهمیم؟ در این مرحله، برداشت اجمالی از آیه به دستمان می‏آید. بعد ـ مثلاً ـ می‏گوییم حجاب با توجه به سنین اشخاص فرق می‏کند، حجاب مرد برای زن، حجاب زن برای مرد، و سایر چیزهایی که به نظرمان می‏رسد. البته تشخیص این موارد مشکل است.
مرحله چهارم، پس از فهم اجمالی آیات، دسته‏بندی موضوعات مختلف و ریزی است که ممکن است تحت عنوان «حجاب» مطرح شود. مرحله بعد از دسته‏بندی ـ که البته این کار را ضمن دسته‏بندی ولی به عنوان کار خاص هم می‏شود انجام داد ـ ترتیب بین این دسته‏بندی‏هاست؛ یعنی پس از مشخص کردن تعداد دسته‏ها، بین آنها ترتیب برقرار کنیم.
مرحله پنجم این است که باید برای حصول اطمینان به مفاد آیات استخراج شده، تمام آیات را با هم بررسی کنیم و تمام قرائن را در نظر بگیریم. اولین کار این است که باید به لغت مراجعه کنیم. باید مطمئن شویم معنای دقیق آیه، همان است که ما برداشت کرده‏ایم؛ چون گاهی اوقات برداشت‏های انسان به خاطر برخی اصطلاحات رایجی است که در ذهنش می‏آید و چه بسا اصطلاحی در زبان قرآن با معنای اصطلاحی آن تفاوت داشته باشد. از این‏رو، مفسّر دقیقا باید بگردد تا معنای لغوی و عرفی آن کلام را بفهمد، بخصوص اگر می‏تواند، با توجه به دلایل و شواهدی که در زمان نزول همین معنا مقصود بوده عمل کند. من کلمه «تقیه» و «تقاة» را مثال می‏زنم. تقیه در اصطلاح ما یک معنای خاصی دارد، ولی در لغت معنای آن چیز دیگری است. تقیه با تقوا در لغت هیچ فرقی ندارد. «إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً» (آل‏عمران: 28)، «اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» (آل‏عمران: 102). «تقاة» همان «تقاة» است، کلمه همان کلمه است، معنا هم یکی است؛ ولی به هر حال، مصادیقش فرق می‏کند و الان دو اصطلاح و دو معنای کاملاً متفاوت داریم. باید بفهمیم این «تقاة» که در اینجا استعمال شده به چه معناست؟ و آیا آنچه ما امروز می‏فهمیم، در آن زمان هم به همین صورت می‏فهمیدند؟ با قرائن باید به دست بیاوریم تا دقیقا معلوم شود مفهوم عرفی این آیه در زمان نزول چه بوده؟ البته ممکن است همه جا موفق نباشیم؛ زیرا کار آسانی نیست. باید توجه داشت. البته احتمال اینکه در هر واژه‏ای این تحولات دیده بشود، احتمال بسیار ضعیفی است. این تحولات فقط در برخی واژه‏ها و غالبا هم در واژه‏های اجتماعی و اعتباری یافت می‏شود، در واژه‏های دیگر کم است؛ ولی به هر حال هست، برای مثال، «الارض» یعنی چه؟ آیا به معنای کره زمین است یا یک سرزمین خاص؟ آیا «ارض» در مقابل «سماء» است و یا اینکه اصلاً ربطی به کره خاکی ندارد و مراد از آن عالم پایین است؟ با اینکه به نظر می‏رسد معنای واژه «ارض» واضح است، اما این احتمالات درباره‏اش مطرح است. واژه «الارض» در یک جای قرآن به معنای «سرزمینتان» آمده است. جای دیگر، «الارض» مقابل «سماء» است: «خَلَقَ اللّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»(یونس: 6)، یک جا هم «الارض» یعنی: خاکی، در مقابل عالم علوی. یک وقت «الارض» در قیامت هم مطرح است؛ مانند «الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ» (زمر: 74) آیا این ارض یعنی کره زمین؟ و یا قسمتی از این زمین؟ یا نه، اصلاً ارض معنای وسیع‏تری دارد که یکی از مصادیق آن این است؟ اینها احتمالات است، نمی‏خواهیم چیزی را تعیین کنیم. منظورم این است که کلمه «ارض» که واضح‏ترین و روشن‏ترین معنا را دارد، ممکن است موارد استعمالش تفاوت بکند. ما باید ببینیم در آیه مورد بحث منظور چه می‏باشد. نگوییم: آقا اینکه از بدیهی‏ترین مطالب و بیّن‏ترین مفاهیم است! خیلی چیزهای بدیهی هستند که ما نسبت به آنها غفلت داریم.
پس از کندوکاو در خود آیه و تأمّل و تعمّق در الفاظ آن و استفاده از ادبیات و قرائن کلامی، نوبت به بررسی قرائن خارجی می‏رسد که گاهی در مفاهیم آیات، تعیین‏کننده است. مثلاً، آیه شریفه‏ای که درباره جنگ احد است: «وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّی الْمُؤْمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ»(آل‏عمران: 121). آنچه از آیه استفاده می‏شود این است که صبحگاهی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آلهآمدند برای لشکریانشان جایگاهی را مشخص کردند. این جایگاه کجا بود؟ اگر شما همه قرآن را مطالعه کنید، چیزی نمی‏یابید که مشخص کند این جایگاه دقیقا کجاست؛ زیرا آیه در مقام بیان آن نیست. آن موقع وقتی می‏گفتند: «وَإِذْ غَدَوْتَ» همه می‏فهمیدند یعنی چه. اجمالاً فهمیده می‏شود که وقتی انسان صبح از خانه‏اش درمی‏آید و به جایی می‏رود، جای دوری نیست که ـ مثلاً ـ یکصد فرسخ فاصله داشته باشد. جایی است که در رابطه با آن گفته: «مِنْ أَهْلِکَ»؛ از خانه‏ات درمی‏آیی و می‏روی آنجا. یک جایی نزدیک مدینه بوده است. با توجه به قرائن تاریخی فهمیده می‏شود که جنگ احد در نزدیکی مدینه بوده است. این را نمی‏شود گفت که صرفا از لفظ آیه فهمیدیم؛ در لفظ آیه که کلمه «احد» نداشت. اجمالاً هم می‏گوید نزدیک مدینه بوده. اگر ما نمی‏دانستیم چه جنگ‏هایی در نزدیک مدینه واقع شده، نمی‏توانستیم این را تعیین کنیم. این قرینه تاریخی است و خوشبختانه قرائن تاریخی، قرائنی یقینی است و زود انسان یقین می‏کند. قرائن یقینی با کمک قرائن لفظی تشخص پیدا می‏کند و مسئله زود حل می‏شود؛ ولی گاهی این‏گونه نیست که قرائن دقیقا برای ما زمان، مکان، مشخصات، جزئیات، ابهامات و... را مشخص کند. از این‏رو، سعی می‏کنیم از آیات دیگر کمک بگیریم تا مسئله را تعین ببخشیم و ابهام آن را رفع کنیم. اما اگر حلّ نشد، نوبت به روایات یا احیانا مباحث عقلی می‏رسد، البته به شرطی که آنها هم معتبر باشد. اگر دلیل عقلی است، دلیل برهانی باشد و مغالطه در آن نباشد و به هر حال، یک ضریب ارزشی برایش در نظر بگیریم. نگوییم این است و جز این نیست؛ زیرا استدلال عقلی است و احتمال خطا در آن می‏رود. و یا حدیث است و ممکن است جعلی باشد. طبعا آن کسی که جعل می‏کند، می‏گوید: این حدیث سند درست دارد. یعنی کسی که جعل کرده، حتما سند را درست جعل کرده است. کسی که می‏خواهد جنسی تقلبی بفروشد، برچسب معتبر روی آن می‏زند. ما باید ببینیم راوی حدیث چه کسی بوده و چه قدر اعتبار دارد. خودش حدیث جعل می‏کرده یا نه؟ اگر حدیث جعل می‏کرده، حدیث به سند صحیح اعلایی جعل می‏کرده یا نه؟ آیا کتابی که نقل می‏کرده، اعتبار دارد یا نه؟ به هر حال، اینها از جمله مباحثی است که به همه روش‏های نقلی مربوط می‏شود که در همه جا از جمله در فقه هم باید رعایت بشود و در تفسیر قرآن هم هست. اگر دلیل معتبری از عقل، از حدیث، از سنّت، از تاریخ و یا از جاهای دیگر پیدا کردیم، از آنها استفاده می‏کنیم، در غیر این صورت، تحت عنوان احتمال مطرح کرده و آخرش تصریح می‏کنیم که محتمل است.
اگر ما بنا گذاشتیم که تفسیر موضوعی را در کلّ قرآن کریم لحاظ کنیم، از این ترتیب‏ها خیلی می‏توانیم استفاده کنیم. از این‏رو، اگر در تفسیر موضوعی بتوانیم بین موضوعات، اصول و ابواب بحث، ترتیبی اتخاذ کنیم و آنچه اول ذکر می‏شود، نسبت به بحث‏های دیگر مبدأیت داشته باشد، به حلّ آن مسئله کمک می‏کند و این، ایده‏ال است. اما این کار، خودش یک کار نظری است و این طور نیست که بگوییم صددرصد این است که من می‏گویم. علاوه بر این، مبدأیت در مقام ثبوت با مقام اثبات همیشه با هم ملازمه ندارد. ممکن است یکی در مقام ثبوت، مبدأیت داشته باشد، ولی در مقام اثبات این طور نباشد. مثلاً، خدا مبدأ همه چیز است و بحث از خدا بر همه چیز مقدم است؛ ولی در مقام اثبات این‏گونه نیست. ما باید خدا را با عقل و خیلی چیزهای دیگر که باید جلوتر باشد، اثبات کنیم. یا برای مثال، ما می‏خواهیم مسائل معرفت‏شناسی را از دیدگاه قرآن بحث کنیم. اصلاً قرآن معرفتش چه اندازه اعتبار دارد؟ خدایی هست یا ـ العیاذ باللّه ـ نیست؟ قرآن یک کتاب است و این کتاب می‏گوید معرفت چه اندازه ارزش دارد؟ آیا انسان به یقین می‏رسد یا نمی‏رسد؟ من می‏خواهم ببینم نویسنده این کتاب چه گفته؟ حالا نویسنده‏اش هر که می‏خواهد باشد؛ اگر این مسئله را قبلاً حلّ کنیم که این کتاب اصلاً برای معرفت این‏قدر ارزش قایل است و راهش را همین می‏داند. این دیدگاه حتی برای مبحث خداشناسی هم مقدم است. دیدگاه دیگر این است که بیاییم مباحث ثبوتی را در نظر بگیریم؛ اول خداست، بعد ملائکه هستند، اول هستی مطلق است و بعد هستی‏های دیگر. به هر حال، این هم یک چیزی است که می‏تواند در تفسیر کمک کند که گاهی مطالبی استفاده می‏شود که احتیاج به اصول موضوعه‏ای دارد؛ معارف تصدیقی که باید از خود قرآن استخراج شود؛ یعنی اگر قبلاً تدوین شده باشد، خیلی به حلّ مسئله ما کمک می‏کند.
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: با توجه به فرمایش‏های شما، بعضی چیزها در هر تفسیری مشترک است و بعضی هم فقط خاصّ تفسیر موضوعی است. اما برخی معتقدند کسی که می‏خواهد تفسیر موضوعی کند، باید پیش‏تر یک دور قرآن را تفسیر ترتیبی کرده باشد تا صلاحیت تفسیر موضوعی را پیدا کند. آیا شما چنین تقدمی را لازم می‏دانید؟ یا اگر کسی یک دوره تفسیر ترتیبی را ندیده، ولی در هر موضوعی که وارد می‏شود ـ همان‏طور که فرمودید ـ ابتدا هر آیه‏ای را که به موضوع مربوط است جدا می‏کند و تفسیر آن را به بیان اجمالی یا تفصیلی می‏بیند، کفایت می‏کند؟
آیت‏الله مصباح: شاید آن کسانی که اعلام می‏کنند ابتدا باید تفسیر ترتیبی انجام شود، خواسته‏اند فرض افضلش را بفرمایند. یعنی اگر کسی بناست هم تفسیر ترتیبی ببیند و هم تفسیر موضوعی، بهتر این است که اول یک دوره تفسیر ترتیبی را ببیند تا مفاهیم قرآن را بهتر مسلط باشد که وقتی می‏خواهد تفسیر موضوعات را استخراج کند، دیگر احتیاجی به مراجعات زیاد برای فهم آیات نداشته باشد. اما صرف‏نظر از مسئله افضلیت، ظاهرا این‏گونه نیست که ملازمه عقلی داشته باشد. شاید اگر ما آن را به مسائل فقهی تشبیه کنیم بدون تناسب یا بدون وجه مشابهت نباشد. فرض کنید کسی چند کتاب فقهی مثل «طهارت» و «صلوة» را خوانده و ملکه اجتهاد را در این جهت پیدا کرده است. حال اگر شما بپرسید چنین ملکه‏ای معقول هست یا نه، فرض ما این است که بله، ممکن است انسان ملکه پیدا کند؛ یعنی هرچند هنوز بالفعل در سایر ابواب اجتهاد نکرده ولی ملکه‏اش را دارد. حال آیا او برای اینکه شروع به اجتهاد کند، لازم است کلّ ابواب را ببیند و بعد شروع به اجتهاد در یک مسئله‏ای کند یا نه، اگر کسی ملکه اجتهاد را دارد می‏تواند از همان ابواب طهارت شروع نماید و اجتهاد کند و نظریاتش را نیز هم برای خودش و هم برای مقلدانش بنویسد. هیچ ضرورتی ندارد که همه ابواب را یک دور ببیند، یک دوره جواهر را از اول حتما با دقت بخواند و بعد شروع به اجتهاد کند.
اگر کسی آن‏قدر با مفاهیم قرآنی کار کرده که روش استفاده از آیات را می‏داند و با ادبیات آن، قواعد لغت، قواعد ادبیات، فصاحت و بلاغت و چیزهایی که در فهم کلام لازم است، آشنایی دارد، ولی فرصت نکرده یک دوره تفسیر همه قرآن را ببیند ـ چون اگر بخواهد این‏گونه کار کند، باید فرض کنید 10 سال وقتش را اختصاص به این کار بدهد ـ آیا پیش از آن حق ندارد یک موضوع مثل آیات حجاب را از دیدگاه قرآن بررسی کند؟ ظاهرا این کار ضرورتی ندارد. اگر چنین چیزی میسر باشد که انسان این‏طور تفسیر ترتیبی را ببیند افضل است، اما این‏گونه نیست که در غیر این صورت امکان نداشته باشد و تفسیر موضوعی صحیح نیست و نباید اقدام کرد. البته باید قدرت فهم معانی قرآنی را داشته باشد. بالاخره باید درسی خوانده باشد، بحثی، استادی و کتابی را دیده باشد، و به حدی رسیده باشد که توانایی به دست آوردن مفهوم ظاهری یک آیه قرآن را پیدا کرده باشد. اگر این توانایی را دارد ضرورتی ندارد که تفسیر تمام قرآن را ببیند.
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: فکر می‏کنم جواب دو سؤال دیگر روشن شد. یکی از سؤالات این بود: آیا تفسیر موضوعی فرایندی است که وقتی به یک نهایتی می‏رسد، تفسیر موضوعی می‏شود، یا نه، هر یک از بخش‏های آن یا حتی برخی از مفردات آن را هم می‏توان تفسیر دانست؟ از پاسخ حضرت‏عالی این‏گونه فهمیده شد که ما یک سؤال داریم و یک مسیری را طی می‏کنیم تا به جواب برسیم و این مجموعه، تفسیر موضوعی است. سؤال دیگر هم این بود: آیا تفسیر، فقط موضوعی است یا شقوق دیگری هم بر آن متصور است؟ که حضرت‏عالی فرمودید حتما باید محورش یک موضوع باشد؛ اگر کسی بخواهد معنای واژه‏ای را بداند، این تفسیر نیست. پرسش دیگر این است که آیا معقول است تفسیری را ترتیبی و در عین حال موضوعی بدانیم؟
آیت‏اللّه مصباح: اینکه تفسیر ترتیبی ـ موضوعی به عنوان یک تلفیق داریم یا نه، حقیقت این است که اگر ما روش تفسیری به نام «تفسیر قرآن به قرآن» داشتیم، این خالی از یک نحوه ارتباط با تفسیر موضوعی نیست. وقتی ما می‏خواهیم آیه‏ای را با آیه دیگری تفسیر کنیم، با آیه‏ای تفسیر می‏کنیم که با موضوع ارتباط داشته باشد. پس باید بیاییم آیات مربوط به این موضوع را بررسی کنیم و این یعنی همان کاری که در تفسیر موضوعی می‏کنیم. پس این روش خاصّ تفسیر است. روش خاصّ تفسیر قرآن به قرآن، لاینفک از مرتبه‏ای از تفسیر موضوعی یا بعضی از کارهایی است که در تفسیر موضوعی لازم است.
برخی در رد مطلوبیت تفسیر موضوعی، شبهاتی را مطرح می‏کنند؛ از جمله: به هم ریختن وحدت سوره‏ها و پاره پاره‏کردن قرآن، ضرب‏القرآن، عدم نزول به روش موضوعی، از بین رفتن سیاق که مانع فهم مفاهیم آیات است و موجب از دست رفتن ظرایف و دقایق آیات می‏شود. پاسخ حضرت‏عالی به این شبهات چیست؟
آیت‏اللّه مصباح: باید گفت اینها آسیب‏شناسی تفسیر موضوعی است که شاید در کتاب‏هایی هم نوشته شده است. ما می‏توانیم بررسی کنیم که برای هر یک از روش‏ها، اعم از تفسیر ترتیبی و موضوعی، چه آسیبی‏هایی ممکن است وجود داشته باشد. تفسیر ترتیبی، صرف‏نظر از روش تفسیر قرآن به قرآن، این آسیب را دارد که چه بسا این معنایی که از آیه‏ای به دست می‏آوریم، ناسخ، مخصص یا مقیدی داشته باشد که ما از آن غافلیم و اگر به آنجا مراجعه کنیم، معنای آیه عوض شود و اگر فقط به روش تفسیر ترتیبی اکتفا کنیم، چه بسا حرف ما ناقص باشد و اشتباه درآید. این آسیبی برای تفسیر ترتیبی است. مشابه آن در تفسیر موضوعی است؛ یعنی اگر ما به موضوعات توجه کنیم و از ترتیب غافل شویم، ممکن است سیاق آیه و مقدّمات و مؤخرات آیات در فهم معنای جمله‏ای که ما می‏خواهیم استفاده کنیم، دخالت داشته باشد و در تفسیر موضوعی این نکته ممکن است آسیب وارد کند. این دو آسیب واقعا جای توجه دارد. از این‏رو، اگر کسی می‏خواهد تفسیر ترتیبی کند، باید تفسیر قرآن به قرآن را هم در نظر داشته باشد و حتی اگر تفسیر به حدیث هم می‏کند، باید برای کامل شدنش حتما به آیات دیگر نیز توجه داشته باشد؛ کاری که مرحوم علّامه طباطبائی ـ رضوان‏اللّه تعالی علیه ـ درصدد انجامش بودند. هرچند شاید در بعضی جاها موفق نشده باشند، ولی به هر حال، باید درصدد انجامش بود. این رفع آسیب تفسیر ترتیبی است. تفسیر ایشان ترتیبی است؛ ولی برای اینکه آسیب وارد نشود، سعی کرده‏اند از آیات دیگر هم استفاده کنند؛ یعنی یک نوع کار تفسیر موضوعی را هم در ضمن تفسیر ترتیبی انجام دهند. ولی در عین حال، شاید مواردی باشد که خود ایشان در آیه‏ای به گونه‏ای تفسیر کرده‏اند و در آیه دیگر مربوط به آن در یک یا چند سوره بعد نظر دیگری اتخاذ کرده باشند؛ یعنی اگر تفسیر موضوعی کامل بود، این اختلاف پیش نمی‏آمد. ولی اگر انسان فقط به خود آیه، بخشی از آن یا آیه‏ای که مربوط به موضوع است، اکتفا کند و آیات قبل و بعدش را نبیند، این خطر را دارد که از سیاق آیه و نکته‏های موجود در آن محروم شود. بنابراین، باید تأکید کرد کسی که می‏خواهد آیه‏ای را تفسیر کند، فقط به خود آیه، به نصف آن یا یک جمله تنها یا بخشی از آیه اکتفا نکند و احتیاطا جلوترش را هم ببیند، تا اگر می‏تواند در فهم آیه دخالتی داشته باشد، از آنها غافل نشود.
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: به نظر حضرت‏عالی مبانی خاص تفسیر موضوعی چیست؟ مثلاً، بعضی گفته‏اند که اگر قرآن «ینطق بعضه ببعض» یا «یفسر بعضه بعضا» نبود، و مثل بعضی کتاب‏هایی بود که فصول ممتاز جدای از هم دارند، دیگر ما نمی‏توانستیم تفسیر موضوعی داشته باشیم؛ چون فرض این است که نمی‏شود از بعضی از آن برای بعضی دیگر کمک گرفت. آیا این یک مبنا است؟ و یا نه، ممکن بود این خاصیت هم نباشد، ولی بالاخره در آیات قرآن ـ مثلاً ـ پنج مطلب درباره یک موضوع در جاهای مختلف آمده، حال اگر این چند نکته را کنار هم بگذاریم، آیا این هم تفسیر موضوعی می‏شود، هرچند این آیات مفسّر و توضیح‏دهنده بخش‏های دیگر نباشد؟ آیا مبانی خاصی وجود دارد و آیا می‏شود این را یک مبنا بدانیم؟
آیت‏اللّه مصباح: در جواب، ابتدا تصورات مختلفی مطرح می‏شود. ممکن است کسی تصور کند که «یفسر بعضه بعضا» از ویژگی‏های قرآن است و هیچ چیز دیگر در عالم این‏گونه نیست. هر مجموعه‏ای از گفتارهای نویسنده یا گوینده عاقلی ممکن است همین‏طور باشد. یک سیاستمدار که راجع به یک موضوع چند سخنرانی کرده است، اگر مجموعه آنها را کنار هم بگذاریم، می‏شود از آنها فهمید که منظورش از آن چیزی که در جای دیگر گفته، چه بوده است؟ این می‏شود «یفسر بعض کلامه بعض کلامه». پس این فقط ویژگی قرآن نیست که می‏تواند بعضش مفسّر بعض دیگر باشد. این یک واقعیت است که قرآن، مجموعه‏ای از کلمات است که با هم ارتباط دارند و بعضی از اینها می‏تواند شاهدی بر بعض دیگر باشد و فهم بعضی دیگر را آسان‏تر کند. در قرآن این ویژگی بیش از جاهای دیگر است؛ چرا؟ برای اینکه در کلمات انسان‏ها و یا مخلوقات، ممکن است نقص‏هایی باشد که از آنها غافل بشوند و یا اصلاً در بینشان اختلاف ایجاد شود؛ ولی قرآن «وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفا کَثِیرا» (نساء: 82) است و هیچ اختلافی ندارد. این بهترین مصداقی است که برای ارتباط مفاهیم و «تفسیر البعض بالبعض» می‏تواند وجود داشته باشد. این ویژگی با این مرتبه کامل، مخصوص قرآن است که هیچ اختلافی در آن نیست. کلام بشری ناقص است و ممکن است بشر غفلت، سهو و یا اشتباه کند، نظرش تغییر پیدا کند. ولی چون در قرآن هیچ اختلافی نیست، پس بهترین کتابی است که می‏شود بعضش را مفسّر بعض دیگر دانست.
مفاد هر آیه بر فهم کلّ قرآن متوقف نیست و اگر توقفی هم باشد، بر فهم آیاتی است که مربوط به همان موضوع است؛ اما فهم این نکته که آیا این دو آیه به هم مربوط هستند یا نه، خودش یک بلوغی می‏خواهد. مواردی هست که افراد مبتدی ممکن است بعضی از جاها رابطه‏اش را کشف نکنند، اما آنهایی که بیشتر کار کرده‏اند، می‏توانند ارتباط این آیات را بیشتر بفهمند. این هم یک ویژگی قرآن است که گاهی ارتباط آیات با یکدیگر لایه‏های عمیقی دارد که برای همه کس روشن نیست؛ هر کس بیشتر کارکرده باشد، بیشتر ارتباط این آیات را می‏فهمد. و در نهایت، سؤال آخر: آیا ما در هر آیه‏ای لازم است حداقل یک آیه دیگر را ببینیم، وگرنه فهم ما ناقص خواهد بود؟ خیر، هیچ دلیل عقلی یا دلیل نقلی بر اینکه هر جمله یا هر آیه‏ای از قرآن حتما باید با یک آیه دیگر شناخته شود، نداریم. ممکن است مفهوم آیه‏ای روشن و واضح باشد، یا آیات بینات و یا آیات محکماتی باشد که احتیاجی به مراجعه به آیه‏های دیگر نداشته باشد و نصّ صریحی باشد.
بنابراین، اولاً، ویژگی قرآن در این است که ارتباط این مفاهیم و عدم اختلاف در قرآن بیش از همه کتاب‏هاست و هیچ کتابی در این خصوصیت مثل قرآن نیست. ثانیا، «تفسیر البعض بالبعض» طبعا بین آیات مربوط به هم است؛ ولی همه این افراد ارتباط‏ها را یکسان کشف نمی‏کنند؛ هر که بیشتر انس به قرآن داشته و صلاحیتش برای درک آن بیشتر باشد، موفق‏تر خواهد بود.
اما منظور از تفسیر موضوعی این است که یک موضوع را تفسیر کنیم. فرض کنید می‏خواهیم «تیمم» را در قرآن بحث کنیم. آیا این آیه باید یک ویژگی خاصی بیش از آنچه در تفسیر ترتیبی لازم است داشته باشد؟ یا نه، همین اندازه کافی است که بتواند آیات مربوط به تیمم را جمع و فیش‏برداری کند و چیز دیگری نمی‏خواهد؟ جواب اجمالی این است که مفسّر موضوعی کسی است که بتواند شرایط تفسیر موضوعی را درست رعایت کند. حالا باید ببینیم شرایطش چیست؟ بعضی از این شرایط مربوط به هر آیه و هر مطلبی است و بعضی از آن مربوط به تفسیر کل قرآن به نحو موضوعی است. اینجاست که شرایط خیلی زیاد می‏شود، طبعا کسی که بخواهد آن کار را انجام دهد، باید اطلاع اجمالی از مجموع معارف قرآن، ترتیب بین آنها، مبدأیت بعضی بر بعضی دیگر و این‏گونه صلاحیت‏ها داشته باشد.
جناب استاد رجبی در کلاس فرمودند که تفسیر موضوعی عبارت از کشف روشمند نظریه قرآن از مجموعه آیات قرآن در یک موضوع یا مقطعی از یک موضوع است. با این فرمایش، مواردی مانند آیات‏الاحکام و قصص قرآن از دایره تفسیر موضوعی خارج می‏شود. اما از فرمایش حضرت آیت‏اللّه مصباح استفاده شد که تفسیر موضوعی دو بخش می‏شود: یکی تفسیر کل قرآن و یکی تفسیر جزءنگر. می‏خواستیم به تعریف مشخصی برسیم که آیا تفسیر موضوعی حتما باید منجر به کشف نظریه شود؟
حجت‏الاسلام والمسلمین رجبی: من آنجا عرض کردم شکل کامل تفسیر موضوعی، کشف نظریه قرآن از مجموعه یا مقطعی از قرآن است و البته مراحل پایین‏تر را نفی نکردیم. حتی آیات‏الاحکام به شرط اینکه منجر به صدور حکم یک موضوع شود، تفسیر موضوعی است. یک وقت مفسّر آیات‏الاحکام را می‏آورد و آیه اول را مثل تفسیر ترتیبی تفسیر می‏کند، منتها در آنجا از اول قرآن شروع می‏نماید، ولی ـ برای مثال ـ آیه تیمم را مطرح می‏کند. اما یک وقت می‏خواهد حکم تیمم را در کل به دست آورد که این، تفسیر موضوعی است. منتها نقطه اوجش این است که از مجموع آیاتی که در مورد این موضوع آمده، حکم را به دست آورده و حتی بیش از آن، با مجموعه معارفی که در حوزه‏های دیگر آمده، بسنجد. فرض بفرمایید مفسّر در مورد حجاب بحث می‏کند، اما این بحث با بحث موضوع محارم و حضور زن در جامعه و یا با بحث خلخالی که به پا می‏بندند که «وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» (نور: 31) ارتباط دارد؛ یعنی نسبت مجموعه موضوعات دیگری را هم که احتمال می‏دهد یک پیوندی با این موضوع داشته باشد، با آنها بسنجد. یا فرض کنید نسبت یک بحث اخلاقی با یک بحث عقیدتی؛ ممکن است بحث از یک موضوع اخلاقی را انجام دهد، اما باید بسنجد نظریه‏ای که از این به دست آورده، با آن مبنایی که در خداشناسی اتخاذ کرده‏ایم سازگار است یا نه؟ چنین ارتباطاتی بین یک مبنا و بنا، شاید در تفسیر کل قرآن ـ وقتی بحثی ثبوتا مقدم بر بحث دیگری است ـ حل شود و در بحث متفرع بر اولی نظر ما را تغییر دهد. یعنی اگر ما فقط این بحث دوم را می‏دیدیم شاید به گونه‏ای دیگر می‏فهمیدیم و به بعضی از دقایق توجه نمی‏کردیم؛ ولی وقتی آن مسئله را قبلاً حل کردیم، این برای ما معنای دیگری پیدا می‏کند.
عرض بنده این بود که شکل کامل تفسیر موضوعی این است که حتی آن ارتباطات و مباحث زیربنایی و غیره را هم لحاظ کند و یک چیز نهایی را در کل بینش قرآنی ارائه نماید که با همه بینش‏های دیگر هم سازگار است. و نقطه اوجش این است که با مجموع نظام‏ها و موضوعات دیگر ـ هرچند غیرمستقیم با این موضوع پیوند داشته باشد ـ دیده شود.
آیت‏اللّه مصباح: این بدین معناست که تفسیر موضوعی ذومراتب است. یک وقت تفسیر موضوعی را به این معنا می‏گوییم که درباره یک موضوع خاص است، صرف‏نظر از ارتباطی که با سایر موضوعات دارد. یک وقت، تفسیر موضوعی را در یک موضوع با لحاظ سایر موضوعات مربوط به خودش، که ارتباط روشنی با آنها دارد ـ مثل پوشش و تبرّج ـ بررسی می‏کنیم. و یک وقت هم می‏خواهیم نظر قرآن را درباره کل موضوعات به صورت یک نظام کامل در نظر بگیریم که آن طبعا یک احاطه دیگری دارد.
بنابراین، منظور ایشان (استاد رجبی) از این نظریه آن است که صرف احتمال در آخرش نباشد که بگوییم: این آیه مفهومش این است ولی هنوز ممکن است آیه دیگری ناسخ یا مخصصش باشد. در تفسیر ترتیبی این احتمال کافی است؛ وقتی می‏گوییم این آیه تفسیرش این است، اگر در آیه دیگری معارض داشت، آن وقت می‏گوییم این حاکم است یا محکوم، ناسخ است یا منسوخ، که هر یک از آنها را باید در جای خودش بحث کرد؛ ولی در تفسیر موضوعی ما یک جواب می‏خواهیم و باید ببینیم که قرآن در این‏باره چه می‏گوید. پس در واقع، منظور ما از نظریه این است که به جواب روشنی برسیم و صرف احتمال کافی نیست و باید جواب قاطعی به ما بدهد. البته این قاطعیت، طبعا قاطعیت عرفی است. یک وقت هم نظریه کل قرآن درباره همه موضوعات است که البته جامعیت کاملی می‏خواهد و شرایط خاص خودش را می‏طلبد.
نتیجه‏گیری
1. علی‏رغم سابقه طولانی عمل تفسیر موضوعی، اصطلاح «تفسیر موضوعی» نسبتا جدید است که در آن مفسّر با عرضه مسئله یا سؤالی به ساحت قرآن در جست‏وجوی پاسخ می‏باشد.
2. تفسیر موضوعی دو شکل جزءنگر و کل‏نگر دارد. در تفسیر موضوعی جزءنگر صرفا مسائلی از دیدگاه قرآن بررسی می‏شود، ولی در شکل کل‏نگر کل موضوعات قرآنی و رابطه منطقی بین آنها نیز لحاظ می‏شود.
3. مراحل تفسیر موضوعی عبارت است از: الف) جمع‏آوری آیات مربوط به موضوع مورد نظر؛ ب) دسته‏بندی آیات؛ ج) برداشت ابتدایی از آیات؛ د) دسته‏بندی آیات به لحاظ موضوعات ریز؛ ه.) بررسی آیات با لحاظ کردن تمام قراین.
4. گرچه در تفسیر موضوعی آیات مربوط باید در جایگاه قرآنی خود فهم شود، ولی لازم نیست مفسّر پیش از تفسیر موضوعی یک دوره تمام آیات را تفسیر ترتیبی کرده باشد.
5. شکل نهایی و آرمانی تفسیر موضوعی آن است که در یک مسئله نظریه قرآنی استخراج و ارائه شود.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 این مصاحبه در تاریخ 3/3/1386 با حضور حجت‏الاسلام والمسلمین رجبى و دو تن از دانش‏پژوهان مقطع کارشناسى ارشد رشته تفسیر و علوم قرآنى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره در باب تفسیر موضوعى انجام گرفته است.

تبلیغات