جایگاه عقل در قلمرو دین (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
هدف این مقال، بررسی و تحلیل راهکارهای حیاتی دین و نقش آن در سرنوشت فردی و اجتماعی انسان و نیز جایگاه حساس عقل در قلمرو دین و نیز آسیبشناسی عقل و دین و رابطه آن دو با یکدیگر میباشد. آیا عقل و وحی حجت ذاتی دارند؟ مهمترین پشتوانه اخلاق و وظایف انسانی کدامند؟ این نوشتار با رویکرد نظری نوعی هشداری است دردمندانه به رهبران دین که در تفسیر متون دینی و تحلیل اصول و مبانی عقیدتی و صدور فتوا و بیان وظایف شرعی، رهیافتهای عقل را مدّنظر داشته باشند. برخی یافتههای مهم این مقاله عبارتند از: حجت ذاتی عقل و وحی، تعهد و ایمان فردی مهمترین پشتوانه برای اخلاق و وظایف انسانی است. سرانجام نویسنده در تلاش است تا بین دو رویکرد عقلگرایی و دینگرایی، تنشزدایی نموده و میان آن دو آشتی برقرار کند. کلیدواژه ها: ، ، ، ، ، ، ، . مقدّمهمتن
موضوع «جایگاه عقل در قلمرو دین» از دیر باز مورد توجه دینباوران و عقلگرایان بوده و پیرامون آن بحثها و گفتوگوهای فراوانی به میان آمده است؛ اما به دلیل حساسیت بالای این موضوع، لازم است در این زمینه تحقیق و کاوش بیشتری انجام پذیرد.
از آنرو که عقل نقش بارزی در تقویت دین داشته و دین هم در ترویج تعقّل گامهای مؤثری برداشته است، طبیعی است که بین این دو رابطه تنگاتنگی برقرار باشد. ولی چون دین گاهی موضوعاتی را مطرح میسازد که یا به طور کلی در دسترس و اختیار عقل نیستند و یا هر کسی توان هضم و ظرفیت آنها را ندارد، از اینرو، طبیعی است که در ظاهر نوعی ناسازگاری بین عقلودیناحساس شود.
البته پایه و مبانی دین بر عقل استوار است، ولی وقتی با عقل به عنوان کلید به درب ورودی این بوستان رسیدیم، از این به بعد بسیاری از مسائل در وادی دین، اصولاً غیبی بوده و در شعاع دید عقل نیست. چه بسا این مسائل مربوط به گذشته باشند؛ نظیر مغیباتی که تاریخ آن گذشته است2 یا پیشگوییهایی که مربوط به آینده است و یا مسائل برزخ و معاد و ابعاد و مراحل مختلف این حقیقت، و همچنین معجزاتی که توسط انبیای الهی به وقوع پیوسته است. اینها همه از دسترس عقل خارجند و اصولاً اینگونه امور چیزی نیستند که با عقل بتوان به ماهیت آنها پی برد، یا با یک فرمول عقلی، بتوان آنها را کلیت بخشید.
کدام عقل؟
هنگامی که سخن از محوریت عقل و نقش و ارزش آن به میان میآید به سرعت این سؤال به ذهن انسان متبادر میشود که منظور کدام عقل است؛ عقل تک تک افراد یا عقل جمعی و کلی؟ روشن است که منظور از عقل در
اینجا عقل فردی نیست، بلکه عقل نوعی و عقل جمعی منظور است؛ چراکه عقلهای فردی ممکن است اسیر هوا و هوس گشته و نتوانند قضاوت لازم را ارائه دهند. و باز پیداست که منظور از این عقل، عقل جزئینگر نزدیکبین هم نیست؛ یعنی یک عقل مصلحتاندیشی که تنهاپیش پای خود را ببیند و به جای منافع آتی و آجل منافع آنی و عاجل را در نظر بگیرد؛3 بلکه منظور عقل کلینگریاست که به چشماندازهای دور نظر افکنده و خیرخواهانه به آینده بشریت میاندیشد.4 این عقل، عقل حسگرا هم نیست؛ زیرا چنین عقلی نسبت به غیب ناآگاه و بیاعتناست و چون آن را خارج از دسترس عقل میبیند انکار میکند. بنابراین، محوربحث در اینجا عقل جمعی است که میتوان از آن به «عقل کلی انسان» تعبیر نمود.
حجّیت عقل و وحی
حجّیت عقل و وحی ذاتی است، با این تفاوت که عقل ذاتا از خود میجوشد و نمیتوان گفت که حجّیت آن از کجا نشأت گرفته است؛ زیرا این کار مستلزم دور خواهد بود. اما حجّیت «وحی» چگونه است؟ مادامی که وحی ثابت نگشته، در مبانی تصوری و تصدیقی وحی باید از عقل استمداد نمود، ولی وقتی وحی به اثبات رسید در آن صورت، وحی از آنرو که از ساحت قدس الهی است حجت است. «یقین» نیز اینگونه است؛ یعنی مادامی که به اثبات نرسیده، باید با استدلال و برهان به جستوجوی آن پرداخت، ولی وقتی انسان به یقین نایل گشت، حجّیت آن ذاتی است.
بدینسان، اعتبار عقلْ ذاتی و درونجوش است، ولی اعتبار وحی به مرجع صدور خویش بازمیگردد. عقل ناچار است با استدلال، مقایسه و دقت درونی بسنجد و انتخاب کند، ولی وحی چون از ساحت احدیت است، حجت بوده و دارای اعتبار است.
تعارض عقل و دین
در این زمینه، به دیدگاههای گوناگونی برمیخوریم که شایسته بررسی و تحلیل میباشند. گروهی چنین تصور کردهاند که جامعه بشری (همچون یک فرد) دوران طفولیت، کودکی، بلوغ و رشد را سپری نموده و مرحله به مرحله پیش میرود و بر همین اساس، مسئله نیاز به دین در فصل و دوره خاصی مطرح بوده و هم اکنون دوره آن سپری گشته است. به دیگر سخن، نیاز به وحی مربوط به دوران طفولیت و کودکی بشر بوده و با ختم وحی، بشر نیز به بلوغ رسیده و نیازش از وحی به پایان رسیده است.
برخی نیز درصدد جداسازی عقل و دین برآمده و تلاش مینمایند که به طور کلی هرگونه معاضدت میان این دو حیطه را نفی کنند.
ظاهرا ابن رشد نیز به نوعی تمایز میان دو قلمرو عقل و وحی قایل است و هر یک را واجد مرتبهای از حقیقت میداند. طبق این رأی، گزارههای وحیانی، با عقل فلسفی قابل درک نیستند و موضوعات فلسفی که با تأمّلات عقلی ادراک میشوند، محل اعتنای وحی نمیباشند.5
شکی نیست که عقل و وحی دو منبع متفاوت هستند؛ یکی الهی و دیگری بشری که از حیثزبانولحن و محتوا و پیام با هم تفاوتهایی دارند. ولی آیا این تفاوتها به طور کلی قلمرو آن دو را از هم متمایز میسازد؟
خلاصه و جان کلام اینجاست که در دعوت به حق، با دو روش روبهرو هستیم: یکی روش انبیای الهی و دیگری روش استدلالی و منطقی. روش انبیای الهی نه تنها با روش استدلالی تضادی ندارد، بلکه درصدد تأیید روش استدلالی بوده و نارساییهای عقل را تکمیل میکند.
تنها فرقی که هست عبارت از این است که پیغمبران از مبدأ غیبی استمداد میجستند و از پستان وحی شیر مینوشیدند.6
متأسفانه پیروان مسیحیت نسبت به بعد عقلانی بیاعتنا بوده و فرض ایمان را با استدلال و برهان و بعد عقلانی سازگار نمیبینند.
در باب کماعتنایی مسیحیت به بعد عقلانی و نظری ایمان، نوعی اجماع و توافق عمومی وجود دارد و در بیانی صریحتر حتی میتوان گفت که ایمان مسیحی آگاهی را مخلّ و معارض با خویش میبیند، در حالی که ایمان اسلامی آن را مساعد و موافق خود مییابد.7
همین گرایشهای افراطی در بُعد ایمان و فاصله گرفتن از معرفت و تعقّل در جهان مسیحیت، موجب برافروختن گروهی علیه دین، بدبینی نسبت به ایمان مذهبی، ضدّیت با تعقّل دینی، و گسترش سکولاریزم شده است.
بیاعت نایی ایمان مسیحی به معرفت، بعدها در دوره رنسانس و اصلاحطلبی و در واکنش به رسوخ آراء ابن رشد و کلام تومائی،8 به نوعی بدبینی و ضدّیت با تعقّل دینی منجر گردید.9
علّامه مجلسی نیز به گونهای استدلالهای عقلی را نادیده گرفته و جستوجو در افکار و اندیشه فیلسوفان را خلاف سیره انبیا و ائمّه هدی علیهم السلام میداند:
در سیره انبیا و ائمّه هدی علیهم السلام درنگ کن که آنان اصحاب خود را به تلاش علمی و پژوهش فکری و جستوجو در کتابهای فیلسوفان و اقتباس از دانش زندیقان احاله نکردهاند، بلکه آنان را به اذعان به توحید و دیگر عقاید، فراخوانده و سپس به تکمیل نفوس در اثر اطاعت و بندگی خدا دعوت نمودهاند.10
ایشان در عبارت دیگری می نویسد:
«ان زلال العلم لا ینفع الاّ اذا اخذ من عین صافیة، ینبعث عن ینابیع الوحی والالهام، و ان الحکمة لا تنفع اذ لم تؤخذ من نوامیس الدّین»؛11 علم و دانش نافع نخواهد بود، مگر آنکه از چشمه زلالی بجوشد که از منبع وحی و الهام نشأت گرفته باشد و حکمت نافع نخواهد بود مادامی که از پیشوایان بزرگ دین سرنزده باشد.
شگفتا! مگر نه آن است که خود آن پیشوایان بزرگ میفرمایند: «خذ الحکمة ممن اتاک بها وانظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» (حکمت و دانش را از هر کجا که به تو روی آورد فراگیر. نیک بیندیش که محتوای کلام چیست؟ و در اینکه چه کسی آن را بیان میدارد هیچ میندیش)12 و مگر نه آن است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهبرای تحقیقات و فناوری دانشجو اعزام میفرمود تا فنون نبرد و ابزار کارزار را فرا گیرند؟ شکی نیست که سرچشمههای وحی الهی و احادیث پیشوایان دین، بحر موّاجی از علوم و معارف را در رشتههای گوناگون در اختیار بشر میگذارد، ولی هرگز در همین فرامین مقدّس، علم نافع را به وحی و سخن انبیا و اوصیا منحصر نفرموده است، بلکه انسانها را تشویق نموده که به هر طریق ممکن، به سوی این اقیانوس بیکران رفته و جرعههای علم و معرفت را بنوشند. و اصولاً این پیامبر درون و عقل زلال انسان است که باید از بین دانش و معارف بیگانگان سره را از ناسره تشخیص داده و گزینش نماید. «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؛13 (پیامبر!) کمال و سعادت را به بندگان شایسته من بشارت ده؛ هم آنان که سخنان گوناگون را شنیده و بهترین آنها را گزینش مینمایند.
آیا عاقلانه است که کتابخانههای ما به روی بیگانگان باز باشد و پویندگان آنان در دریای بیکران دانش و حکمت اسلامی ما به غواصی بپردازند، ولی ما با اینگونه گرایشها اجازه ندهیم که پویندگان ما از دریای فکر و هنر دیگران صیدی داشته باشند؟!
نقش و ارزش دین
برخی در عقلگرایی افراط نموده و انسان را بینیاز از وحی دانستهاند. ایشان عقل را برای تأمین زندگی سعادتمندانه انسان خودکفا میدانند.
محمّدبن زکریای رازی معتقد بوده است که با پیروی از عقل میتوان از هدایت نقل بینیاز گشت.14
این گرایش افراطی، از ژرفای نقش دین و پشتوانه نیرومندی که در ابعاد گوناگون و از جمله در بعد معرفتی، برای انسان ایجاد میکند، غفلت ورزیده است. از اینرو، توجه به نقش و ارزش دین ضروری مینماید.
هر انسانی از دو نیروی عقل برخوردار است: عقل نظری و عقل عملی. آن نیرویی که ما را به حق و فضیلت اخلاقی دعوت میکند عقل عملی است. عقل عملی مقدّمات حکم خود را از احساسات درونی دریافت میکند. غضب و شهوت خاستگاه احساساتی است که در اولین مراحل زندگی به انسان دست می دهد. این احساس فطری، در نهایت به اختلاف و نزاع منجر میشود. قدرت نطق و تعقّل و به طور کلی ادراک انسان که یک توان قدسی است، در مراحل نخست، تنها به صورت استعداد و پتانسیل نهفته است و طبیعی است که خروج از این مرحله، نیازمند تربیت است. نتیجه آنکه وقتی فرد و یا جامعهای تربیت درست را از دست بدهد جنگلی ساختهاند که جز وحشیگری چیز دیگری در آن حکمفرما نیست، هرچند عقل و فطرت در نهاد آنان به صورت استعداد نهفته باشد. با این وصف، آیا انسان از امدادهای الهی و هدایتهای وحیانی بینیاز خواهد بود؟ از اینرو، درمییابیم که این کمکهای وحی است که به یاری عقل میشتابد و آن را کمال میبخشد.15 عقل منهای دین اندامی است که روح ندارد و دین منهای عقل نیز اندامی است که چشم خود را از دست داده است. از اینرو، حفظ توازن در این دو جهت ضروری است.
اگر مذهب غیر از آن تلاش اصلی که روح، با تمام قوا برای رستگاری خود و رساندن خویش به مبدأ اصلی به کار میبرد چیز دیگری باشد، معنایینخواهد داشت.16
در اینجا باید یادآور شویم که «تعبّد» فرار از تعقّل و خردورزی نیست. اگر به نحو شایستهای در تعبّد دقت شود، سر رشته تعقّل و خردورزی را به طور محسوس در آن مییابیم.
اصولاً انسان به مقام عبودیت نمیرسد، مگر آنکه با پای تعقّل این مسیر را طی کرده باشد و از سویی، باید دانست که بدون عبودیت بنیادین و استوار، دینداری میسر نمیشود. بر خلاف تصوّر برخی، انسان با سرسپردگی و تعبّد به خدا، دچار غفلت نمیشود، بلکه تعبّد تعهدآور است و اصولاً هر چه تعبّد انسان به خدا بیشتر باشد تعهدش نسبت به وظایفافزونتر خواهد شد.
هر انسانی در چشماندازهای دور به دنبال افق روشنی میگردد؛ خسته و فرسوده از زندگی دوری و مثالی، در جستوجوی چشمه زلالی است. در زندگی افراد بشر و تفاوت او با سایر حیوانات، سؤالهای کلی و کلیدی برای انسان مطرح است که نه رهیافتهای مادی و علم و فن روز پاسخی برای آن دارند و نه دریافتهای فلسفههای روانی و اجتماعی. پس چه باید کرد؟
از سوی دیگر، تدین و پایبندی مردم به دین برای دولتمردان نقش کلیدی و سرنوشتسازی ایفا میکند، به گونهای که دولتمردان میتوانند از این سرمایه معنوی و احساس دینی در پیشبرد اهداف عالی خویش بهره وافر برند. بعکس، اگر دولت با دین هماهنگ نشود سقوطش حتمی خواهد بود.
اسپینوزا دین را پشتیبان دولت میداند و به عقیده او، در یک جامعه دینی هیچ دولتی بدون پشتوانه دینی مشروعیت نداشته و دوام نخواهد آورد.17
تأثیر ویژه دیگری که هر انسان مذهبی در وجدان خویش مییابد آرامش روح و روان در سایه آرمانهای الهی و ربّانی است. انسان، به ویژه در هنگام عبادت و نیایش، احساس میکند با مبدأ کل و فیاضبخش هستی در ارتباط و اتصال قرار گرفته است. این معنویتْ کیمیاست و ژرفای آن بر اهل فن ناپیدا.
مذهب عبارت است از رابطه یا معامله یک روح مضطر، در کمال شعور و اراده، باقدرتی مرموز18 که احساس میکند با آن قدرت بستگی داشته و سرنوشتش به دست اوست. این ارتباط با خدا فقط از راه دعا و نیایش و نماز به درگاه او انجام میپذیرد.19
در اینجا توجه به این نکته ضروری است که چنانچه سقف اعتقادی دین را بر پایه «آرامبخش بودن دین» بنا کنیم مرتکب خطای فاحشی شدهایم. اصولاً پیش از هر چیز، پذیرش دینْ برهانی و عقلانی است. اگرچه یکی از فرایندهایی که از تحلیل دیانت به دست میآید آرامش روح و روان انسان است، ولی این نکته از مزایای دین به شمار میرود نه از مبادی تصوری و تصدیقی آن. ما هرگز نمیگوییم چون دین آرامبخش است باید به آن اعتقاد داشت، بلکه بر این باوریم که چون رهیافت دین مطابق با براهین عقلی بوده و آن را سازگار با فطرت انسانی خود مییابیم باید آن را پذیرا باشیم. بنابراین، تنها آرامبخش بودن دین مطرح نیست تا گفته شود صرف اعتقاد آرامبخش است، حتی اعتقاد به بتپرستی. یا اینکه عوامل دیگرینیزآرامبخشخواهدبودواختصاصبهدینندارد.20
نقش و ارزش عقل در قلمرو دین
عقل، این کوه نور و این بحر موّاج، هم مصباح ظلمات است و هم مفتاح مبهمات و هم دلیل فلوات؛ هم عصای راه است و هم طناب چاه و هم رشته وحدت؛ هم بال فرشتگان و هم براق فرهیختگان.
عقل گوهر است؛ یعنی چیزی است که همه واقعیات به وسیله آن و در ذات آن وجود و قوام مییابند. عقل قوّه بیپایان است؛ یعنی چندان نیرو دارد که بتواند چیزی بالاتر از آرمان و بایستگی محض بیافریند. عقل محتوای بیپایان است؛ حقیقت و ذات همه چیز است. عقل ماده خویش را در خود دارد و آن را با کنش خود میپرورد. عقل خود نگاهبان خویش بوده و موضوع کنش خویش است.21
با حق عظیمی که عقل، این گوهر ارزشمند، بر گردن انسان دارد نباید لحظهای از آن غافل بمانیم و مبادا وقتی از پلکان این نردبان تکاملی بالا رفتیم، آن را به حال خود رها کرده و بدان بیاعتنا گردیم.
وحی الهی با ملاکهای عقل سلیم قابل بیان و تفسیر است. دیدگاه اسلام، یا دستکم بخش عظیمی از اسلامیان، بر جاری بودن حسن و قبح عقلی در آموزههای وحیانی است و حضرت رضا علیه السلام نیز میفرمایند: احکام الهی، چه وجوب و چه حرمت، چه استحباب و چه کراهت، همه مبتنی بر مصالح و مفاسد است و بر کسی پنهان نیست که تشخیص مصالح و مفاسد با عقل سلیم است.22
از اینرو، عقل در دین نقش بارزی ایفا میکند، به گونهای که ملاکهای عقلانی را باید یکی از ارکان دینشناسی برشمرد. تشخیص اهم و مهم، عسر و حرج و عناوین دیگری از این نوع، با عقل و درایت انسان است، به گونهای که بدون توجه به معیارهای عقلی، باب اجتهاد و بصیرت در دین بسته شده و باب تحجّر و جمود گشوده خواهد شد.
باب تزاحم، ملاحظه عسر و حرج و اضطرار و رعایت اهم و مهم و لاضرر و لا ضرار و بسیاری از اصول دیگر فقهی که ملحوظ در تشخیص احکام ثانویه میباشند مبین وجود مصالح و ضامن ملحوظ داشتن و مرجّح دانستن مصالح عالیتر از سوی مجتهد به هنگام صدور حکم و فتوا میباشد.23
قاضی عبدالجبّار بر این باور است که:
دلیل بودن کتاب و سنّت و همچنین حجت بودن اجماع از طریق عقل به اثبات میرسد. بنابراین، عقل در باب ادلّه مقام نخست را احراز مینماید.24
میرداماد نیز در همین زمینه میگوید:
سمعیات الطاف الهی است در عقلیات؛ چون واجبات سمعیه مقرّب نفس است به واجبات عقلیه، و امتثال واجب سمعی باعث و معین بر امتثال واجب عقلی است.25
ایمان اسلامی در سه بعد «معرفتی»، «عاطفی» و «ایمانی» مورد تحلیل و بررسی قرار میگیرد. در نخستین گام، معرفت شرط است، ولی از جنبه معرفتی صرف فراتر رفته و با نوعی تعهد وخود سپاری و اراده همراه است. شهید مطهّری در عبارتی رسا و کوتاه به دو جنبه آن اشاره میفرمایند: «اقناع و عشق.»26
علّامه طباطبائی نیز ایمان را علم و التزام دانسته27 و استاد حکیمی نیز در الحیاة ایمان قلبی را نتیجه عقل و عاطفه خوانده است؛28 همچنانکه اسلام برای همراهی با مقتضیات زمان، عقلگرایی، تحوّلپذیری، رعایت مصلحت و ملاحظه عرف را پیشبینی نموده است. در اینجا بجاست به بیان شمّهای از متون اسلامی در ارزش عقل بپردازیم. البته رویکرد متون اسلامی به عقل و خرد بسیار گسترده است که به اجمال به برخی از آنها استشهاد میشود. نبی اکرم صلی الله علیه وآله میفرماید:
«لکلّ شیئی دعامة و دعامة الدین العقل»؛29 برای هر چیزی ستون و عمودی مقرّر است و عمود دین عقل و خرد انسان به شمار میرود.
برخی از متون اسلامی نیز درایت عقل و خرد انسان را سر و سامانبخشی ایمان و دین معرفی میکنند. امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید:
ـ «الدین لایصلحه الا العقل»؛30 دین را به جز عقل سامان نمیبخشد.
ـ «علی قدر العقل یکون الدین»؛31 به میزان عقل دین نیز استقرار خواهد یافت.
ـ «الدین والادب نتیجة العقل»؛32 دین و ادب ثمره گوارا و شیرین عقل خواهد بود.
امام رضا علیه السلام نیز میفرماید:
«لایعبأباهل الدّین ممّن لا عقل له»؛33 کسی که از دیانت برخوردار بوده ولی عقل نداشته باشد، او را ارج و اعتباری نیست.
همچنین برخی از گزارههای روایی، نمودهای اخلاقی را برخاسته از عقل و خرد انسان میشناسند. در همین زمینه، به اجمال به چند مورد از سخنان امیرمؤمنان علیه السلام اشاره میشود:
1. «یستدل علی عقل الرجل بحسن مقاله و کثرة وقاره»؛34 حسن سلوک در گفتار و بسیاری وقار انسان، بیانگر عقل و خرد انسان خواهد بود.
2. «کیفیة الفعل تدل علی کمیة العقل»؛35 کیفیت و زیبایی رفتار نشانگر کمیت و مقدار عقل و خرد انسان است.
3. «علیک بالسخاء فانه ثمرة العقل»؛36 خود را به جود و سخا مزیّن کن که سخاوت میوه گوارای عقل دوراندیش و آیندهنگر انسان است.
4. «التودد الی الناس رأس العقل»؛37 عنوان صحیفه عقل و خرد انسان مهرورزی و دوستی با مردم است.
5. «ثمرة العقل مداراة الناس»؛38 از میوههای شیرین و گوارای عقل، مدارا و شرح صدر در برخورد با دیگران است.
در این مرحله، مقایسه عقل و دین جالب به نظر میرسد. باز از امیرمؤمنان علیه السلام چنین نقل شده است:
1. «العقل شرع من داخل والشرع عقل من خارج»؛39 عقل، شرع از درون وجود انسان است و شرع، عقل از خارج وجود انسان است.
2. «لا یوثق بعهد من لا عقل له»؛40 به عهد کسی که عقل ندارد نمیتوان اطمینان کرد.
3. «لاتثقن بعهد من لادین له»؛41 به عهد و پیمان کسی که دین ندارد تکیه و اعتماد مکن.
4. «مَن کمل عقله استهان بالشهوات»؛42 کسی که عقلش کامل گشته باشد شهوات و تمایلات نفسانی را کوچک شمرده و از آن برحذر خواهد بود.
5. «صیانة المرء علی قدر دیانته»؛43 صیانت و مراقبت انسان به میزان سرمایه دیانت اوست.
6. «افضل الناس عقلاً احسنهم تقدیرا لمعاشه و اشدّهم اهتماما باصلاح معاده»؛44 برترین افراد در عقل و درایت بهترین آنها در تقدیر معیشت است و همچنین جدیترین آنان در همت گماشتن به اصلاح امور آخرت و معاد است.
7. «من رزق الدّین فقدر رزق خیر الدنّیا والاخرة»؛45 کسی که از سرمایه دین برخوردار است از خیر دنیا و عقبی برخوردار خواهد بود.
از احادیث مزبور، قرابت و نزدیکی عقل و دین کاملاً مشهود است؛ به ویژه که در برخی از موارد دقیقا همان امری که به دین نسبت داده شده به عقل نیز نسبت داده میشود و بعکس.
آسیب شناسی در وادی عقل و دین
همواره در طول تاریخ کسانی بودهاند که برای تحقق اهداف شوم خویش از دین استفاده ابزاری نموده و احساسات و شور مذهبی مردم را سوژه قرار دادهاند.46 گروههایی همچون خوارج، مرجئه، قدریه، جبریه و صوفیه مهمترین ارکان انحراف از مسیر دینورزی صحیح به شمار میروند. هر یک از این گروهها با تعالیم و طریق خاص خود، نظام معرفتی اسلام را تجزیه و دین و ارکان آن را مطابق امیال فرقهای و گروهی خود معرفی کردند و به این وسیله، زمینه انحراف در معرفت و معیشت مردم را فراهم آوردند.47
از جمله آفتهای بزرگی که ممکن است دین را تهدید کند التقاطگرایی عوام است. این امر ممکن است موجب ضعفوسستیدراساسدینوموازینمسلمآنشود.
استعداد ذاتی دینورزی عوام برای التقاطگرایی آفت عظیمی است که ممکن است گاه به تساهل و تسامح درباره اصول دین و موازین مسلم نیز بینجامد.48
برخی با خیال خام خود دین را ناقص شمرده، درصدد تکمیل آن برمیآیند و به بدعتگذاری در دین روی میآورند. از اینرو، در سایه این نحوه تلقّی، بسیاری از اموری که حقیقتا ربطی به دین ندارند وارد دین میشوند و بسیاری از امور دینی حذف یا نادیده گرفته میشوند. به بیان روشنتر، راه برای نفوذ و ورود خرافات و اساطیر بیپایه و اساس، به ساحت دین بازمیشود و با پشتوانه «افکار عمومی»، عوام به عنوان جزء در دین و زبان و حتی در آثار و تألیفات جا میگیرد. این مسئله گاهی چنان ریشه میدواند و قدرت میگیرد که اگر کسی بخواهد درباره تاریخ پیدایش یا علل ایجاد آنها بحث کند به عنوان دینگریز و مرتد قلمداد میشود!
گاهی نیز درصدد آشتی علم و دین برمیآیند و بسیاری از آداب و مراسم را که ربطی به دین ندارند وارد دین و احساسات مذهبی میکنند. آنچه در غرب مسیحی برای ایجاد آشتی میان علم و دین صورت گرفته بود، در حوزه دینورزی عوامانه نیز رخ نمود. از اینرو، ناگزیر به پذیرش بسیاری از اصول و مراسم شد که اگر به درستی در این زمینه کاوش به عمل آید مشخص میشود که ربطی به دین و اصول جهانبینی ندارند.
جمود و جهالت نیز دو بیماری خطرناکی هستند که پیوسته سراغ دین میآیند و موجب رکود و انحراف در دین میشوند. چه بسا متحجّرانی که سد راه دین گشته و با جهالت خویش جلوی هر نوع شکوفایی در دین را میگیرند و آسیب آنان کمتر از دانشمندان مغرض نیست.
دو بیماری خطرناک همواره آدمی را تهدید میکند: بیماری جمود و بیماری جهالت. نتیجه بیماری اول توقف و سکون و بازماندن از پیشروی و توسعه است و نتیجه بیماری دوم، سقوط و انحراف است. جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با کهنه خو نمیگیرد؛ هر تازهای را فساد و انحراف میخواند، میان هسته و پوسته، وسیله و هدف، فرق نمیگذارد. از نظر او، دین مأمور حفظ آثار باستانی است. از نظر او، قرآن نازل شده است برای اینکه جریان زمان را متوقف کند و اوضاع جهان را به همان حالی که هست میخکوب نماید.49
یکی از آسیبهای بزرگ در وادی دینشناسی، خرافه گرایی است و از همین روست که می بینیم رویکرد پیامبران الهی و اهتمام شدید آنان در خرافه زدایی و سوق دادن مردم به فهم و منطق و عقل سلیم انسانی است، هرچند ناچار بودند برای اثبات پیامبری خویش نمونه هایی از معجزات و خوارق عادت را در معرض دید مردم قرار دهند.
پیامبران که مبنای رسالتشان بر غیب نهاده شده، بیش از دیگران میبایست به معجزه دست بزنند؛ چراکه در ایمان مردم روزگارشان، اعجاز بیش از منطق و علم و حقیقت محسوس و مسلم، کارگر می افتاده است.50
و به دلیل آنکه بشریت در عصر نبی اکرم صلی الله علیه وآله به بلوغ فکری بیشتری رسیده است، بیش از معجزات و خوارق عادات باید به فهم و عقل روی آورد.
در دل هر امتی کزحق مزه استروی و آواز پیمبر معجزه است. (مولوی)
از همین روست که میبینیم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نوعا از اجابت درخواست معجزه سرباز میزند و میکوشد با جهتدهی صحیح استعدادهای مردم، فهم و عقل آنان را شکوفا گرداند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می کوشیدند تا کنجکاوی مردم را از امور غیرعادی و کرامات و خوارق عادت، به عقل و فهم جلب کند و جهت حساسیت آنان را از عجایب و غرایب به واقعیات و حقایق بگرداند.51
با این بیان، اهمیت تعبیر زیبا و رسای پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله روشنتر خواهد شد که فرمودند:
«یحمل هذا الدین فی کل قرن عدول ینفون عنه تأویل المبطلین و تحریف الغالین و انتحال الجاهلین»؛52 در هر قرنی افراد عادل و شایستهای پیدا خواهند شد که بار حراست از اسلام را بر دوش خواهند گرفت و از تأویل نابجای اهل باطل و تحریف غالیان و ادعاهای جاهلان، جلوگیری نموده و شر آنان را از سر دین کوتاه خواهند کرد.
البته به این حقیقت نیز باید اعتراف کرد که تشخیص عقل نیز محدود و نارساست؛ یعنی پر و بال عقل آنقدر گسترده و توانا نیست که بتواند بر فراز قلّههای بلند به پرواز درآید. ویل دورانت به این حقیقت اینگونه اعتراف مینماید:
عقل آلت ناقصی است؛ مثل چشم و علم طب. ما از آن در حدود آنچه طبیعت و تقدیر اجازه می دهد میتوانیم به وجه احسن فایده برگیریم. شکی نیست که غریزه، بعضی از امور را بهتر از عقل انجام می دهد.53
اصولاً نباید از عقل احاطه و اشراف کلی انتظار داشت. به همین دلیل است که میبینیم در تحلیلهای عقلانی اختلاف فراوانی وجود دارد؛ از جمله عناوینی همچون: ربا، زنا، روابط آزاد دختر و پسر و نیز استفاده از ابزاری نظیر تسلیحات اتمی و شیمیایی و مانند آن. همچنین آیندهنگری نسبت به برخی از موضوعات «منظر اعلی وافق مبین» میطلبد. به فرض که بشر بتواند در زمان معاصر و یا در زمان محدودی با عقل و خرد، فرایندها را پیشبینی کند؛ ولی نسبت به آیندههای دور چطور؟! پیشبینی فراگیر نسبت به آینده دور برای عقل بسی دشوار، بلکه غیرممکن است، همچنانکه پیشبینی عقل نسبت به مناطق و نژادهای گوناگون بسیار دشوار است. چه بسا شرایط اقلیمی، نژادی و تاریخی در زمینه یک موضوعْ متفاوت باشد و عقل انسان نتواند به طور فراگیر و گسترده با توجه به همه این شرایط طرحی ارائه دهد.
این پیشبینیها مربوط به همین دنیای مادی و دنیوی است، چه رسد به دنیای برزخ و سرای قیامت. به راستی چگونه ممکن است عقل نشانگر واکنش رفتار انسان نسبت به هستی، برزخ و سرای آخرت باشد؟
از سوی دیگر، ممکن است بپذیریم که عقل در برخی از موارد خودجوش بوده و به هر حال، هرچند به تدریج، بتواند به موضوعاتی دست یابد، ولی باید توجه داشت که وحی میتواند به یاری عقل و خرد بشتابد و ره صد ساله و بلکه هزار ساله را یک شبه طی نماید. برای مثال، میتوان به پدیدههای طبیعی اشاره نمود؛ از جمله حالت گاز و دخان داشتن و یا وجود جانداران دیگر در کرات آسمانی و یا حرام و مضر بودن برخی از غذاها و مشروبات. اینها را میتوان به عنوان نمونهای ذکر کرد که دین از طریق وحی یک شبه در اختیار انسان قرار می دهد، در حالی که اگر انسان بخواهد با تجزیه و تحلیل عقلی و یا با تجربه و وضع و رفع، بدانها دست یابد، باید صخرهسنگها را در طول قرون متمادی طی نموده تا یکی از آنها رادریافت کند.
به راستی چه خدمت بزرگی از دین به بشریت شده است! مسائلی که چه بسا بشر پس از سالیان دراز، با صرف انرژی بسیار و هزینههای هنگفت بدان دست مییافت، گویی در طرفهالعینی توسط پیامبران به بشر ابلاغ گشته و خدای سبحان از روی لطف و حکمت آن را در اختیار بشر قرار داده است.
تعقّل و تعهد
مشکل دیگری که در صورت عقلگرایی متصور است، مسئله تعهد است. تعقّل منهای دین تعهدآور نیست. حرمت شرعی با ممنوعیت عقلی تفاوت بسیار دارد. افراد با دیانت این احساس را در ضمیر خویش به نیکی درک میکنند و در ژرفای وجدان خویش مییابند که تعهدی که نسبت به وظایف عقلی دارند هرگز قابل مقایسه با تعهدی که نسبت به وظایف الهی دارند، نیست.
اگر کسی به راستی درصدد جلوههای انسانی و جاذبههای شخصیتی خویش برآید باید به دور از غرور علمی حس مذهبی و عشق الهی را در خود تقویت نماید.
کسانی که میخواهند تا آنجا که برای انسان ممکن است تعالی جویند، بایستی غرور فکری را ترک بگویند و حس مذهبی را در خود تقویت کنند. عشق به جمال و عشق به خالق را نمیتوان همچون ریاضی یاد گرفت؛ حس جمال جز به وسیله نفس جمال به دست نمیآید. فقط روی بالهای معرفت است که روان آدمی میتواند تعالی خود را به پایان برساند.54
هیجانهای درونی، وجد و نشاط روحانی، در مناجاتهای نیمه شب، وصف ناشدنی است و در عین حال، منشأ تحوّل روحی و تعالی روان میشود. بازتاب این تحوّل در شجاعت، وفا، خیرخواهی، فداکاری و ایثار خودنمایی میکند وبهطورخلاصه،بالندگیسجایایانسانی را باید در پرتو ایمان و نورانیت روان جستوجو کرد.
نیایش به آدمی نیروی تحوّل غمها و مصایب را میبخشد و هنگامی که کلمات منطقی برای امیدواری نمیتوان یافت، انسان را امیدوار میکند و قدرت ایستادگی در برابر حوادث بزرگ را به او میبخشد. دنیای علم از دنیای نیایش متفاوت است، ولی با آن متباین نیست، همانطور که عقلانی با غیرعقلانی تباینی ندارد. این کیفیات هر قدر هم که غیر قابل درک باشند بایستی به واقعیتشان معترف بود.55
مذهب سرمایهای گران و اهرمی توانا در اختیار مربیان بشری قرار می دهد تا نونهالان و نوجوانان را به وجدان تربیتی عالیتری مزیّن سازند.
ریمون بیچ مینویسد:
قلب انسان بدون مذهب نمیتواند به سوی اخلاق بگراید و اگر کسی بخواهد اصول اخلاقی را بدون مذهب بیاموزد مانند این است که قصد کند پیکری زنده اما بدون تنفس به وجود آورد. ایمان و اعتقاد مشعلی است که تاریکترین راهها را روشن میکند و وجدانها را حساس و بیدار میسازد.56
چرا برخی هنگام بررسی ضرورتهای جسمانی از قبیل رعایت بهداشت و مصرف انواع ویتامینها داد سخن میدهند، ولی وقتی پای ضرورت اخلاق و حس مذهبی به میان میآید با شتاب و بیاعتنا از کنار آن میگذرند؟
ضرورت حس اخلاق، کمتر از لزوم حس بینایی و شنوایی نیست. رشد غایی جسم و جان جز به کمک تزکیه نفس ممکن نمیشود. این وضع فیزیولوژیکی و روانی هرچند که به نظر جامعهشناسان امروزی غریب میآید، معهذا رکن ضروری شخصیت را میسازد و همچون فرودگاهی است که روان آدمی میتواند از آن اوج بگیرد.57
عقل و معجزات
وقتی عقل خود را در برابر شگفتی های کشف و کرامت اهل عرفان، مشاهده میکند ـ نظیر پیشگوییهایی که یک عارف دارد و یا تصرف او در طبیعت و عالم تکوین، و یا مدتی مدید از خوردن و آشامیدن اجتناب نمودن ـ58 چگونه ممکن است که عقل انسان آن را انکار کند؟ مگر نه آن است که به وقوع پیوسته است؟ و «اقوی دلیل بر امکان شیء وقوع آن است» و چگونه عقل میتواند به شگفتی و اعجاب در نیاید در حالی که خود را برابر این امور عاجز و زبون مییابد؟! فراتر از اینها، وقتی عقل خود را در برابر معجزات محیرالعقول و شگفت انبیای الهی مشاهده میکند، با گلبانگ رسا به کوچکی و نارسایی خود اعتراف میکند که ما کجا و اینان کجا؟
وقتی عقل مواردی همچون: «طوفان مهیب و به سلامت لنگر انداختن کشتی حضرت نوح علیه السلام »، «سرد و سلامت ماندن حضرت ابراهیم علیه السلام در دریای آتش»، «اژدها گشتن چوب و عصا در دست حضرت موسی علیه السلام »،59 «مرده زنده کردن حضرت مسیح علیه السلام با یک اشارت»، «معراج نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله» و «شنیدن آیات قرآن، با آن فصاحت و بلاغت و محتوای عالی، از یک انسان مکتب نرفته و درس ناخوانده» و موارد گوناگون مشابه از معجزات ائمّه اطهار علیهم السلام را مورد تحلیل و ژرفنگری قرار می دهد، بسیار طبیعی است که احساس کهتری و حقارت کند.
عقل و سعادت
یکی از مهمترین مسائل در این زمینه، تشخیص سعادت و کمال انسان است. دین به انسان بشارت داده که بهترین راه سعادت را برای انسان به ارمغان آورده است. سؤال این است که تشخیص چنین موضوعی با کدام محوریت است؛ با محوریت دین یا با محوریت عقل یا با هر دو؟ اگر گفته شود که تشخیص سعادت هم با خود دین است با محذور «دور» روبهرو خواهیم شد. در حالی که مخاطب ضمنی آیه «إِنَّ هَـذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»60 انسان عاقل است و به دیگر سخن، مخاطب عقل انسان است. در این صورت، به عقل گفته میشود سعادتی که تو در جستوجوی آن هستی، دین به بهترین وجهی آن را تأمین خواهد کرد. بدینسان، این عقل است که سعادت انسان را تصور و تعریف نموده و به عنوان کمال انسان آن را تصدیق مینماید.
حال تعریف سعادت را از عقل جویا میشویم. گرچه از آیات قرآنی و متون روایی و دیدگاه حکما و اندیشمندان چنین برداشت میشود که دو سعادت برای انسان مطرح است: دنیوی و اخروی، و برای هر یک نیز معیارهایی تعیین شده است، ولی کانون بحث در اینجا «سعادت دنیوی» است. سؤال این است که تشخیص این سعادت با کیست؟
ممکن است گفته شود همانگونه که عقل نظری در تشخیص «هستها» نارسایی دارد، عقل عملی نیز در تشخیص «ارزشها»، و از جمله سعادت انسان، نارسایی خواهد داشت. گرچه عقل تا حدی سعادت انسان را درک میکند، ولی همه ابعاد سعادت را برای همگان نمیتواند تشخیص دهد. البته تردیدی نیست که عقل در تشخیص سعادت نقش نمایانی دارد و آنچه از شرع نیز به ما رسیده، ارشاد به همان حکم عقل است. استاد شهید مطهّری میفرماید:
سعادت و شقاوت دایر مدار مصلحت است و تشخیص مصلحت که امری است کلی و مربوط به مجموع قوا و استعدادها، کار عقل است.
خواجه نصیرالدین طوسی نیز نقش عقل در تشخیص سعادت را از قول حکما چنین نقل میکند:
سعادت با عقل قرین گشته است؛ از این رو، به هر کس عقل عطا شد، او را بر اسباب و علل سعادت رهنمون خواهد گشت و کسی که سعادت عطا شد، فراتر از آن غایتی و هدفی نخواهد داشت؛ چراکه سعادت هدف نهایی انسان است.61
اصولاً تعریف سعادت کار دشواری است و به همین دلیل، هرگز درباره آن اتفاق نظر وجود نداشته است. حافظ میگوید:
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین داردسعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد.
دیگری میگوید:
سعادت از امور چشیدنی و رسیدنی است... اگر چه میتوان از آن به زبان علمی نیز سخن گفت.62
علّامه نراقی در وصف سعادت چنین میگوید:
سعادت رسیدن آدمی به کمال نهفته در سرشت خود است با حرکت و فعالیت ارادی نفسانیاش.63
اخوان الصفا نیز میگوید:
سعادت بر دو نوع است: دنیوی و اخروی. سعادت دنیوی عبارت از این است که هر موجودی باقی بماند بر طولانیتر زمان ممکن، به بهترین حالات ممکن و تمامترین نتایج، و سعادت اخروی آن است که هر نفسی باقی بماند تا ابدالابدین بر بهترین حالات خود.64
خواجه نصیرالدین به نقل از حکما و اندیشمندان، سعادت را در ابعاد ذیل ترسیم نموده است:
چهره زیبا، سلامت جسم، عمر طولانی، کثرت علم و دانش، رفاه مالی، خوشنامی، توانایی در برابر دشمنان و بهرهمندی از وجود دوستان.65
افلاطون غایت اخلاق را رسیدن به سعادت میدانست و سعادت را بالاترین خیر برای انسان، و بالاترین خیر انسان را به عنوان موجودی عاقل و اخلاقی، تربیت، رشد و پرورش صحیح و شادی و آسایش متناسب با کل زندگی میانگاشت.66 ارسطو نیز سعادت انسان را از سه زاویه مورد مطالعه و بررسی قرار داده و چنین میگوید: سعادت دارای سه بعد جسمانی، روحانی و خارجی است. آنگاه سعادت در بعد جسمانی را جمال، سلامت و قدرت، و در بعد روحانی، حکمت، عفت و شجاعت، و در بعد خارجی، مال، جاه و نسب، معرفی مینماید.67
با تحلیل و ارزیابی نکات و تعریف هایی که درباره سعادت شده است بدین نتیجه میرسیم که چند اصل در سعادت و رستگاری مورد اتفاق نظر است: اخلاق شایسته، شخصیت متعالی، امنیت، رفاه اقتصادی، بهداشت، شادی و سرور و به طور خلاصه مهیا بودن زمینه شکوفایی استعدادهای انسانی.
هیچ خردورزی نیست که موارد مزبور را از ارکان سعادت به شمار نیاورد. با این وصف، آیا عقل و خرد حق دارد وظایف و دستوراتی را که دین در راستای سعادت انسانی ارائه داده است، مورد ارزیابی و دقت قرار دهد، و در این زمینه چون و چرایی داشته باشد؟ در اینجا نمیتوان به صرف تعبّد اکتفا کرد و نمیتوان نسخه دین و وظایف الهی را با نسخه طبیب مقایسه نمود؛ چراکه بیان مصالحی که در اینگونه از امور نهفته است دستکم برای عموم تحصیلکردگان ما قابل درک است، ولی مسائلی که یک پزشک بدان رسیده، تخصصی است و برای افراد ویژهای قابل درک خواهد بود.
افزون بر این، در وظایف دینی احیانا با اختلاف فتاوا روبهرو هستیم.68 با این حال، چگونه میتوان مطمئن شد که فتوای فقیه صددرصد همان دستور الهی است، به ویژه که گاهی متضاد فتوا میدهند و مسلم است که یکی از دو دیدگاه خطاست. بنابراین، عقل حق دارد به چون و چرا بپردازد و این نکته را مورد ارزیابی قرار دهد که این وظایف تا کجا در جهت کمال و سعادت انسان قرار دارد. البته باید توجه داشت که به طور کلی، معارف دینی گاهی مطابق با عقل و گاهی فراعقل است و هر چه هست عقلستیز و عقلگریز نیست.
وقتی عقل در دین به جایی رسید که آینده آن را درست تشخیص نمی دهد و توجیه آن را به خوبی هضم نمیکند، باید پذیرفت که گاهی مطالب فرای عقل است و با پر و بال محدودی که عقل دارد نمیتواند همچون شارع مقدّس به قله های بلند پرواز کند و از چشمانداز قلل مرتفع آینده را درنوردد. از اینروست که میگوییم عقل نباید به صرف ندیدن و نجستن عقبنشینی کند و پای گریز در پیش گیرد. گرچه در برخی موارد فراعقل روشن است؛ نظیر هستهای نظری؛ همچون معجزه، معراج و معاد و مغیبات. و طبیعی است که عقل باید سر خضوع فرود آورد.
اما در خصوص برخی از بایدهای عملی که دین دستوراتی صادر میکند و عقل را به کاوش وامیدارد چه باید کرد؟ عقل درصدد پژوهش و جواب قانعکنندهای است؛ چرا نماز؟ چرا روزه؟ چرا حجاب؟ چرا محدودیت روابط دختر و پسر؟ چرا دیه زن و مرد متفاوت است؟ چرا مضاربه حلال ولی ربا حرام است؟ چرا مرتد باید اعدام شود؟ و سؤالاتی از این دست. و یا: مهم چیست و اهم کدام است؟ فاسد چیست و افسد کدام است؟ اختیار چیست و اضطرار کدام است؟ در هر صورت، نمیتوان در معارف الهی و وظایف دینی، از نقش عقل غفلت کرد و به صرف اینکه پای دین در میان است، معیارهای عقلی را فراموش نموده، هر اعتقادی را بپذیریم و به هر کاری دست بزنیم؛ زیرا در آن صورت، روز به روز صف عقلگرایان از دینگرایان جدا گشته و سکولاریزم گسترش خواهد یافت. این خطر را باید جدی بگیریم و هر کجا به هر مسئله عقیدتی و آرمانی رسیدیم و نیز در معرض هر زمینه رفتاری قرار گرفتیم، تا توجیه عقلانی کافی نداشتیم جلو نرویم. از همینرو، بسیار بجا و شایسته است که مراجع تقلید و فقهای عظام ما وقتی بر کرسی فتوا مینشینند، به سان مراجعهای که به منابع فقهی دارند، در عقلایی بودن فتاوای خویش هم دقت بسزا داشته باشند.
وقتی در رهیافت فقهی ما ساختن مجسمه ذی روح، حرام اعلام میشود، آیا در اینجا به صرف تعبّد میتوان مردم را قانع ساخت؟ چرا این هنر بزرگ، که حتی برای معنویت مردم نیز میتواند نقشآفرین باشد باید کنار گذاشته شود؟ آیا با صرف مطرح ساختن خطر بتپرستی در این عصر و زمان، میتوان جوامع بشری و به ویژه طیف هنرمند را قانع ساخت که باید از این هنر صرفنظر شود؟
یا در بعد سلبی، وقتی سخن از مواد مخدّر همچون تریاک و نظایر آن به میان میآید، احیانا گفته میشود که اینگونه موضوعات در عصر نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله و در زمان ائمّه اطهار علیهم السلام وجود نداشته و باید به قدر متیقّن اکتفا شود. مواد مخدّر چیزی نیست که خسرانش بر هیچ انسان عاقل و خردورزی بارز و مشهود نباشد. آنگاه صاحبنظران ما در تردید باشند که آیا حرام است یا نه؟ چگونه است که ما در مسائل بسیار جزئیتر69 با قاطعیت حرمت آن را اعلام مینماییم ولی در اموری این چنین کلی و روشن، هنوز در تأمّل و در خم یک کوچهایم؟!
صلابت در دین
در اینجا منصفانه باید به یک حقیقت اعتراف کنیم که اگر قرار باشد به عقل آزادی و میدان داده شود، به گونهای که پسند خود را در هر زمینهای از عرصه دین دخالت دهد، با مشکل بزرگ دیگری روبهرو خواهیم شد و آن ویرانی اساس دین و شریعت است.
با توجه به نزدیکبینی و محدودیت عقل، اگر قرار باشد که در هر شرایطی انسان دست به توجیهی بزند و خود را از قید و بند شرع رها سازد، به تدریج بنیان دین ویران گشته و از سرمایه ایمان و تقوا چیزی جز مفاهیم ذهنی باقی نخواهد ماند. برای مثال، چرا در شرایط بحرانی خاصی نظیر تصادف، از مجروحی که با هزار درد و رنج و جراحت دست به گریبان است، خواسته شود، که باید نماز بخوانی و مبادا قضا شود. در چنین حالتی آیا عقل میتواند بر اساس اهم و مهم، نماز را به هنگام سلامت موکول نماید؟ یا مسافری که در هواپیما عازم حج و خانه خداست و در مسیر راه امکان وضو گرفتن و پیدا کردن جایی برای نماز بسی دشوار است، آیا در این شرایط نماز خواندن اولی است یا آنکه اجازه داده شود وقتی به مسجدالحرام رسید در آن محیط وسیع و مقدّس در خانه خدا و مجاورت کعبه بایستد و قضای آن را بجای آورد؟
موارد مزبور و نظایر آنها، سؤالهایی هستند که انسان در جستوجوی یافتن پاسخ آنهاست.
لازم است که در جواب این سؤالها، به چند نکته نیک بیندیشیم:
1. در انجام وظایف الهی قاطعیت لازم است.
2. این موارد در زندگی انسان تنها یک بار نبوده و تکرارپذیر است.
3. قانون و دستور باید کلی باشد و موارد استثنا و نادر نمیتواند قانون کلی را نقض کند.
4. هوا و هوس در انسان مکّار و سرکش است و مهار و کنترل آن در برابر جاذبههای گناه و معصیت بسیار دشوار است.
5. آمار به دست آمده در تحقیقات میدانی نشانگر این حقیقت است که تبهکاران نوعا با همین توجیهات به جرم و جنایت اقدام نموده و رفته رفته به مافیای حرفهای و شیادهای خطرناکی مبدل گشته اند.
از اینرو، هر داور منصفی باید بپذیرد که اگر رویکرد انسان در دستورات آیین و شریعت به این نوع از عقلگراییها باشد، دیری نمیپاید که اساس دین ویران گشته و هیچ بنیانی برای ایمان و تقوا باقی نمیماند. امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید:
«انّ المؤمن اخذ دینه عن ربّه و لم یأخذه عن رأیه»؛70 وظایف دینی خود را نه از نظر و سلیقه شخصی خود، که از ساحت قدس ربوبی باید دریافت کرد.
بنابراین، قاطعیت در دین باید حفظ شود و در آنچه واجب یا حرام است، رکوردها نباید شکسته شود، وگرنه موارد مزبور مکرر اتفاق خواهد افتاد و به تدریج ابّهت دین شکسته شده و اصل دستور فراموش میشود و چه بسا لحظهها به ساعتها و سالها بدل میشود و قطرهها به جویبارها و سیلها مبدّل گشته و به دریاها منجر میشود که در آن صورت، قابل کنترل و مهار کردن نیست و با این ژرفنگری است که انسان به ارزش صلابت در دین، که مورد تأکید قرآن حکیم و پیشوایان بزرگ اسلام است، واقفمیگردد. براینمونه، در آیاتذیل دقت شود:
1) «خُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُواْ بِأَحْسَنِهَا»؛71 فرامین الهی را در کمال قوّت و جدیت دریافت کن و امت خویش را دستور ده که بهترین دستورات دین را با عزم راسخ به اجرا درآورند.
2) «خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّةٍ»؛72 آنچه به عنوان دین و وظایف الهی به شما ابلاغ میشود با قوت و قدرت دریافت نمایید.
احادیث ذیل نیز همین رویکرد را دارند:
الف. نبی اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید:
«مثل المؤمن مثل سبیکه الذهب ان نفخت علیها احمرّت و ان وزنت لم تنقص»؛ مثل مؤمن متعهد مثل شمش طلاست که اگر بر آن آتش برافروزند قرمز گردد، ولی هرگز از وزن آن کاسته نمی شود.
ب. امام صادق علیه السلام نیز میفرماید:
«ان قوّة المؤمن فی قلبه و هو اشد فی دینه من الجبال الراسیة»؛73 قلب مؤمن بسی قوی و نیرومند است، به گونهای که مؤمن در دین خود از کوههای راسخ پایدارتر است.
ج. هنگامی که از امام مجتبی علیه السلام درباره «مروّت» سؤال شد در جواب فرمودند:
«شحّ الّرجل علی دینه»؛74 انسان باید بر دیانت خویش بسیار بخیل باشد (و به هیچ قیمت اجازه ندهد به دین و آرمانش لطمهای وارد شود.)
نتیجه
منظور از عقل مورد بحث در اینگونه مباحث عقل کلی و جمعی است. عقل و دین به خاطر ویژگیهای خاص خود از دیرباز دچار تنش بودهاند. تعهد دینی به مراتب فراتر از تعهد عقلی است و وجود معجزات بیانگر بارزی است در نارسایی عقل به بسیاری از واقعیتهای هستی. در تعریف «سعادت انسان» عقل نقش بارز و نمایانی ایفا میکند. از اینرو، لازم است که وظایف دینی توجیه عقلانی لازم را داشته باشد. تعارض عقل و دین معرکه آراء گوناگون و دیدگاههای متضاد است. دین اسلام نه تنها سر ستیز با علم و عقل ندارد، بلکه دستور اکید اسلام در فراگیری علم و حکمت از هر کجا و از هر طریق ممکن است.
دیانت برای انسان به منزله روح برای یک پیکر به شمار میرود. بر همین اساس، دین پاسخگوی پرسشهای اساسی انسان خواهد بود.
یکی از شرایط اساسی برای دینداری، صلابت و قاطعیت در دین است. در متون اسلامی، بسیاری از نکات اخلاقی را همانگونه که به دین نسبت میدهند، به عقل نیز نسبت میدهند و همین نکته بیانگر رابطه تنگاتنگ عقل و دین است.
با وصف نکات مزبور، انتظار میرود که عقلگرایان به نقش حیاتی و ارزش معنوی دین عطف توجه نموده و راهکارهای بزرگ دین را در عرصههای عقل و اندیشه از یاد نبرند و از این سرمایه گرانسنگ الهی، چه در تعقّل و خلّاقیت و چه در تعهد و التزام به وظایف عقلانی، غفلت نورزند، باید بدین رهیافت توجه بلیغ داشته باشیم که سکولاریستها پیوسته در آرزوی انزوای دین به سر میبرند؛ آرزویی که تحقق آن نشانگر افقی بس تاریک و مبهم خواهد بود. فقهای عظام و رجال دین و به طور کلی دینگرایان نیز نباید از نقش عقل غفلت ورزند و باید پیوسته معیارهای عقلانی را در هر فتوا و هر حرکت دینی و به طور کلی تعبد به وظایف الهی مدّنظر قرار دهند، به گونهای که احساس نشود در قلمرو فقه و فقاهت و دین و دیانت، عقل دستخوش نسیان و بیمهری قرار گرفته است، که آن نیز خسارت بزرگی است و چه بسا صف عقلگرایان و دینگرایان را در فاصله دورتری از هم قرار خواهد داد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 دانشآموخته حوزه علمیه، کارشناس ارشد فلسفه و عضو هیئت علمى دانشگاه اصفهان.
2ـ براى نمونه، ماجراى اصحاب کهف، یا سخنانى که فرعون لحظه هلاکت و غرق شدن ابراز مىدارد.
3ـ تو نبینى پیش خود جز دو سه گامدانه را بینى نبینى رنج دام
4ـ امام صادق علیه السلام : «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، 1381، ج 1، ص 16.
5ـ همان، ص 258.
6ـ مصطفى خلیلى، «عقل در حکمت و شریعت»، کیهان اندیشه71، ص 81.
7ـ علیرضا شجاعى زند، «آمیزه عقل و ایمان در آموزه اسلام»، نقد و نظر، ص 242 و 244.
8ـ وجه تسمیه «تومایى» به توماس آکویناس متأله ارسطویى قرن 12 برمىگردد و بر این اعتقادند که در کلام خداوند دو دسته حقایق وجود دارد: دستهاى که فوق تعقل بشرى است و ملتقاى ایمان و تعبد است و تنها از طریق کشف و شهود به دست مىآید و حقایقى که از طریق عقل بشرى هم قابل کشف هستند. براى تفصیل بیشتر ر.ک. علیرضا شجاعى زند، دین، جامعه و عرفى شدن، 1380، ص 109.
9ـ علیرضا شجاعىزند، «آمیزه عقل و ایمان در آموزه اسلام»، ص 259.
10ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بىتا، ج 5، ص 224.
11ـ همان، ج 1، ص 5.
12ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، 1413، ص 1341، ش 1032. در این زمینه، شواهد فراوانى وجود دارد که براى اختصار تنها به یک مورد اکتفا نمودیم و جالب آنکه بسیارى از اینگونه احادیث و روایات در بحارالانوار علّامه مجلسى نقل شده است. ر.ک. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 99.
13ـ زمر: 17و18.
14ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، ماجراى فکر فلسفى در جهان اسلام، 1379، ج 2، ص 62.
15ـ ر.ک. سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، 1379ق، ج 2، ص 153.
16ـ ویلیام جیمز، دین و روان، 1372، ص 155.
17ـ یوسف نوظهور، عقل و وحى و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا، 1379، ص 290.
18ـ وقتى گفته مىشود «مرموز»، به این معنا نیست که یک مجهول و مجعولى است که تخیّلات صرف آن را آفریده و از آن هیچ علامت و نشانهاى در دست نیست، بلکه بدین معناست که آن حقیقت از جنس عادى و مادى این جهان نیست و انسان نمىتواند به درستى کنه و عظمتش را درک کند. عجزت العقول عن ادراک کنه جمالک مناجات دوازدهم عارفان مفاتیحالجنان.
19ـ ویلیام جیمز، دین و روان، ص 154.
20ـ سیدحمید حسینى، سایت www.kalaam.persianblog.com، مقاله «فایده دین»، 1382، ص 6.
21ـ ویلهلم فردریش هگل، عقل در تاریخ، 1350، ص 31.
22ـ علیرضا شجاعى زند، «آمیزه عقل و ایمان در آموزه اسلام»، ص 250.
23ـ همان، ص 254.
24ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، ماجراى فکر فلسفى در جهان اسلام، ج 2، ص 69.
25ـ همان، ص 63.
26ـ علیرضا شجاعى زند، دین، جامعه و عرفى شدن، ص 245.
27ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 18، ص 259.
28ـ محمّدرضا حکیمى و همکاران، الحیاة، 1367، ج 1، ص 242.
29ـ ابوحامد غزالى، احیاء علومالدین، 1412، ج 1، ص 137.
30ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، ص 745.
31ـ همان، ص 747.
32ـ همان، ص 29.
33ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 51.
34ـ مصطفى درایتى و همکاران، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، 1378، ص 250، ش 5195.
35ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، ص 1364، ش 1332.
36ـ همان، ص 479.
37ـ همان، ص 1181.
38ـ همان، ص 337.
39ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، 1367، «عقل».
40ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، ص 1169.
41ـ همان.
42ـ مصطفى درایتى و همکاران، تصنیف غررالحکم، ص 52.
43ـ همان، ص 86.
44ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، ص 52.
45ـ همان، ص 29.
46ـ امیرمؤمنان علیه السلام مىفرماید: «و تحتلبون الدنیادرّها بالدین و یشترون عاجلها بآجل الابرارالمتقین»؛ از دنیا با ابزار دین شیر مىدوشند و دنیاى نقد را بدل فرجام ابرار و پارسایان، و سعادت اخروى خریدارى مىکنند! نهجالبلاغه، بىتا، ن 33، ص 406.
47ـ ر.ک. زاهد ویسى، «دینورزى عامه و پیامدهاى آن»، کتاب نقد 40، ص 406.
48ـ همان، ص 63.
49ـ همان، ص 74.
50ـ هادى وکیلى، «خرافهپردازى؛ خاستگاه و نقد آن»، کتاب نقد 40، ص 85.
51ـ همان، ص 87.
52ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 93.
53ـ ویل دورانت، لذات فلسفه، 1369، ص 38.
54ـ الکسیس کارل، راه و رسم زندگى، 1336، ص 102.
55ـ همان، ص 137.
56ـ محمّدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و محیط، 1385، ج 2، ص 177 به نقل از: ما و فرزندان، ص 8.
57ـ الکسیس کارل، راه و رسم زندگى، ص 99.
58ـ ر.ک. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، چ دوم، دفتر نشرالکتاب، 1403، المنظ العاشر 66.
59ـ عجبا و شگفتا! این چوب خشک چه عصایى بود؟! به راستى، خداى سبحان چه قدرت عظیمى را در اختیار موسى بن عمران علیه السلام قرار داده بود؟! از یکسو، آن عصا، اژدها و ثعبان مبین مىشود «فالقیها فاذا هى حیة تسعى» طه: 18 و از سویى، به دریا زده مىشود و آن را خشک نموده، راه عبور باز مىکند «اضرب بعصاک البحر...» (شعراء: 63) و از سوى دیگر، همین عصا به صخرهسنگ زده مىشود و دوازده چشمه از آن جارى مىگردد «اضرب بعصاک الحجر...» (بقره: 60)!
60ـ اسراء: 9.
61ـ خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق محتشمى، 1339، ص 411.
62ـ رضا بایایى، سایت www.hawzah.net، مجله حدیث زندگى 12، مقاله «زندگى با تو خوش است»، ص 3.
63ـ محمّدمهدى نراقى، جامعالسعادات، 1383ق، ج 1، ص 36.
64ـ اخوان الصفا، رسائل، بىتا، ج 1، ص 246.
65ـ خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق محتشمى، ص 410.
66ـ محمود فتحعلى، «سعادت در فلسفه اخلاق»، معرفت 15 1374، ص 3.
67ـ طالیس ارسطا، اخلاق نیکوماخوس، 1356، ص 23.
68ـ در مسائل غیر ضرورى ممکن است فتواى فقهاى عظام گوناگون، بلکه متضاد باشد.
69ـ براى نمونه، اگر غذایى متنجس باشد، هرچند آنکه مقدار نجس بسیار هم ناچیز باشد خوردن آن حرام است. نظیر آب قلیلى که دست نجس در آن خورده است و نظایر اینها.
70ـ شیخ حرّ عاملى، وسائلالشیعه، 1391م، ج 18، ب 6 از ابواب صفات القاضى، ص 27، ص ح 2.
71ـ اعراف: 145.
72ـ بقره: 63.
73ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 64، ص 299.
74ـ همان، ج 11، ص 6.
از آنرو که عقل نقش بارزی در تقویت دین داشته و دین هم در ترویج تعقّل گامهای مؤثری برداشته است، طبیعی است که بین این دو رابطه تنگاتنگی برقرار باشد. ولی چون دین گاهی موضوعاتی را مطرح میسازد که یا به طور کلی در دسترس و اختیار عقل نیستند و یا هر کسی توان هضم و ظرفیت آنها را ندارد، از اینرو، طبیعی است که در ظاهر نوعی ناسازگاری بین عقلودیناحساس شود.
البته پایه و مبانی دین بر عقل استوار است، ولی وقتی با عقل به عنوان کلید به درب ورودی این بوستان رسیدیم، از این به بعد بسیاری از مسائل در وادی دین، اصولاً غیبی بوده و در شعاع دید عقل نیست. چه بسا این مسائل مربوط به گذشته باشند؛ نظیر مغیباتی که تاریخ آن گذشته است2 یا پیشگوییهایی که مربوط به آینده است و یا مسائل برزخ و معاد و ابعاد و مراحل مختلف این حقیقت، و همچنین معجزاتی که توسط انبیای الهی به وقوع پیوسته است. اینها همه از دسترس عقل خارجند و اصولاً اینگونه امور چیزی نیستند که با عقل بتوان به ماهیت آنها پی برد، یا با یک فرمول عقلی، بتوان آنها را کلیت بخشید.
کدام عقل؟
هنگامی که سخن از محوریت عقل و نقش و ارزش آن به میان میآید به سرعت این سؤال به ذهن انسان متبادر میشود که منظور کدام عقل است؛ عقل تک تک افراد یا عقل جمعی و کلی؟ روشن است که منظور از عقل در
اینجا عقل فردی نیست، بلکه عقل نوعی و عقل جمعی منظور است؛ چراکه عقلهای فردی ممکن است اسیر هوا و هوس گشته و نتوانند قضاوت لازم را ارائه دهند. و باز پیداست که منظور از این عقل، عقل جزئینگر نزدیکبین هم نیست؛ یعنی یک عقل مصلحتاندیشی که تنهاپیش پای خود را ببیند و به جای منافع آتی و آجل منافع آنی و عاجل را در نظر بگیرد؛3 بلکه منظور عقل کلینگریاست که به چشماندازهای دور نظر افکنده و خیرخواهانه به آینده بشریت میاندیشد.4 این عقل، عقل حسگرا هم نیست؛ زیرا چنین عقلی نسبت به غیب ناآگاه و بیاعتناست و چون آن را خارج از دسترس عقل میبیند انکار میکند. بنابراین، محوربحث در اینجا عقل جمعی است که میتوان از آن به «عقل کلی انسان» تعبیر نمود.
حجّیت عقل و وحی
حجّیت عقل و وحی ذاتی است، با این تفاوت که عقل ذاتا از خود میجوشد و نمیتوان گفت که حجّیت آن از کجا نشأت گرفته است؛ زیرا این کار مستلزم دور خواهد بود. اما حجّیت «وحی» چگونه است؟ مادامی که وحی ثابت نگشته، در مبانی تصوری و تصدیقی وحی باید از عقل استمداد نمود، ولی وقتی وحی به اثبات رسید در آن صورت، وحی از آنرو که از ساحت قدس الهی است حجت است. «یقین» نیز اینگونه است؛ یعنی مادامی که به اثبات نرسیده، باید با استدلال و برهان به جستوجوی آن پرداخت، ولی وقتی انسان به یقین نایل گشت، حجّیت آن ذاتی است.
بدینسان، اعتبار عقلْ ذاتی و درونجوش است، ولی اعتبار وحی به مرجع صدور خویش بازمیگردد. عقل ناچار است با استدلال، مقایسه و دقت درونی بسنجد و انتخاب کند، ولی وحی چون از ساحت احدیت است، حجت بوده و دارای اعتبار است.
تعارض عقل و دین
در این زمینه، به دیدگاههای گوناگونی برمیخوریم که شایسته بررسی و تحلیل میباشند. گروهی چنین تصور کردهاند که جامعه بشری (همچون یک فرد) دوران طفولیت، کودکی، بلوغ و رشد را سپری نموده و مرحله به مرحله پیش میرود و بر همین اساس، مسئله نیاز به دین در فصل و دوره خاصی مطرح بوده و هم اکنون دوره آن سپری گشته است. به دیگر سخن، نیاز به وحی مربوط به دوران طفولیت و کودکی بشر بوده و با ختم وحی، بشر نیز به بلوغ رسیده و نیازش از وحی به پایان رسیده است.
برخی نیز درصدد جداسازی عقل و دین برآمده و تلاش مینمایند که به طور کلی هرگونه معاضدت میان این دو حیطه را نفی کنند.
ظاهرا ابن رشد نیز به نوعی تمایز میان دو قلمرو عقل و وحی قایل است و هر یک را واجد مرتبهای از حقیقت میداند. طبق این رأی، گزارههای وحیانی، با عقل فلسفی قابل درک نیستند و موضوعات فلسفی که با تأمّلات عقلی ادراک میشوند، محل اعتنای وحی نمیباشند.5
شکی نیست که عقل و وحی دو منبع متفاوت هستند؛ یکی الهی و دیگری بشری که از حیثزبانولحن و محتوا و پیام با هم تفاوتهایی دارند. ولی آیا این تفاوتها به طور کلی قلمرو آن دو را از هم متمایز میسازد؟
خلاصه و جان کلام اینجاست که در دعوت به حق، با دو روش روبهرو هستیم: یکی روش انبیای الهی و دیگری روش استدلالی و منطقی. روش انبیای الهی نه تنها با روش استدلالی تضادی ندارد، بلکه درصدد تأیید روش استدلالی بوده و نارساییهای عقل را تکمیل میکند.
تنها فرقی که هست عبارت از این است که پیغمبران از مبدأ غیبی استمداد میجستند و از پستان وحی شیر مینوشیدند.6
متأسفانه پیروان مسیحیت نسبت به بعد عقلانی بیاعتنا بوده و فرض ایمان را با استدلال و برهان و بعد عقلانی سازگار نمیبینند.
در باب کماعتنایی مسیحیت به بعد عقلانی و نظری ایمان، نوعی اجماع و توافق عمومی وجود دارد و در بیانی صریحتر حتی میتوان گفت که ایمان مسیحی آگاهی را مخلّ و معارض با خویش میبیند، در حالی که ایمان اسلامی آن را مساعد و موافق خود مییابد.7
همین گرایشهای افراطی در بُعد ایمان و فاصله گرفتن از معرفت و تعقّل در جهان مسیحیت، موجب برافروختن گروهی علیه دین، بدبینی نسبت به ایمان مذهبی، ضدّیت با تعقّل دینی، و گسترش سکولاریزم شده است.
بیاعت نایی ایمان مسیحی به معرفت، بعدها در دوره رنسانس و اصلاحطلبی و در واکنش به رسوخ آراء ابن رشد و کلام تومائی،8 به نوعی بدبینی و ضدّیت با تعقّل دینی منجر گردید.9
علّامه مجلسی نیز به گونهای استدلالهای عقلی را نادیده گرفته و جستوجو در افکار و اندیشه فیلسوفان را خلاف سیره انبیا و ائمّه هدی علیهم السلام میداند:
در سیره انبیا و ائمّه هدی علیهم السلام درنگ کن که آنان اصحاب خود را به تلاش علمی و پژوهش فکری و جستوجو در کتابهای فیلسوفان و اقتباس از دانش زندیقان احاله نکردهاند، بلکه آنان را به اذعان به توحید و دیگر عقاید، فراخوانده و سپس به تکمیل نفوس در اثر اطاعت و بندگی خدا دعوت نمودهاند.10
ایشان در عبارت دیگری می نویسد:
«ان زلال العلم لا ینفع الاّ اذا اخذ من عین صافیة، ینبعث عن ینابیع الوحی والالهام، و ان الحکمة لا تنفع اذ لم تؤخذ من نوامیس الدّین»؛11 علم و دانش نافع نخواهد بود، مگر آنکه از چشمه زلالی بجوشد که از منبع وحی و الهام نشأت گرفته باشد و حکمت نافع نخواهد بود مادامی که از پیشوایان بزرگ دین سرنزده باشد.
شگفتا! مگر نه آن است که خود آن پیشوایان بزرگ میفرمایند: «خذ الحکمة ممن اتاک بها وانظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» (حکمت و دانش را از هر کجا که به تو روی آورد فراگیر. نیک بیندیش که محتوای کلام چیست؟ و در اینکه چه کسی آن را بیان میدارد هیچ میندیش)12 و مگر نه آن است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهبرای تحقیقات و فناوری دانشجو اعزام میفرمود تا فنون نبرد و ابزار کارزار را فرا گیرند؟ شکی نیست که سرچشمههای وحی الهی و احادیث پیشوایان دین، بحر موّاجی از علوم و معارف را در رشتههای گوناگون در اختیار بشر میگذارد، ولی هرگز در همین فرامین مقدّس، علم نافع را به وحی و سخن انبیا و اوصیا منحصر نفرموده است، بلکه انسانها را تشویق نموده که به هر طریق ممکن، به سوی این اقیانوس بیکران رفته و جرعههای علم و معرفت را بنوشند. و اصولاً این پیامبر درون و عقل زلال انسان است که باید از بین دانش و معارف بیگانگان سره را از ناسره تشخیص داده و گزینش نماید. «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؛13 (پیامبر!) کمال و سعادت را به بندگان شایسته من بشارت ده؛ هم آنان که سخنان گوناگون را شنیده و بهترین آنها را گزینش مینمایند.
آیا عاقلانه است که کتابخانههای ما به روی بیگانگان باز باشد و پویندگان آنان در دریای بیکران دانش و حکمت اسلامی ما به غواصی بپردازند، ولی ما با اینگونه گرایشها اجازه ندهیم که پویندگان ما از دریای فکر و هنر دیگران صیدی داشته باشند؟!
نقش و ارزش دین
برخی در عقلگرایی افراط نموده و انسان را بینیاز از وحی دانستهاند. ایشان عقل را برای تأمین زندگی سعادتمندانه انسان خودکفا میدانند.
محمّدبن زکریای رازی معتقد بوده است که با پیروی از عقل میتوان از هدایت نقل بینیاز گشت.14
این گرایش افراطی، از ژرفای نقش دین و پشتوانه نیرومندی که در ابعاد گوناگون و از جمله در بعد معرفتی، برای انسان ایجاد میکند، غفلت ورزیده است. از اینرو، توجه به نقش و ارزش دین ضروری مینماید.
هر انسانی از دو نیروی عقل برخوردار است: عقل نظری و عقل عملی. آن نیرویی که ما را به حق و فضیلت اخلاقی دعوت میکند عقل عملی است. عقل عملی مقدّمات حکم خود را از احساسات درونی دریافت میکند. غضب و شهوت خاستگاه احساساتی است که در اولین مراحل زندگی به انسان دست می دهد. این احساس فطری، در نهایت به اختلاف و نزاع منجر میشود. قدرت نطق و تعقّل و به طور کلی ادراک انسان که یک توان قدسی است، در مراحل نخست، تنها به صورت استعداد و پتانسیل نهفته است و طبیعی است که خروج از این مرحله، نیازمند تربیت است. نتیجه آنکه وقتی فرد و یا جامعهای تربیت درست را از دست بدهد جنگلی ساختهاند که جز وحشیگری چیز دیگری در آن حکمفرما نیست، هرچند عقل و فطرت در نهاد آنان به صورت استعداد نهفته باشد. با این وصف، آیا انسان از امدادهای الهی و هدایتهای وحیانی بینیاز خواهد بود؟ از اینرو، درمییابیم که این کمکهای وحی است که به یاری عقل میشتابد و آن را کمال میبخشد.15 عقل منهای دین اندامی است که روح ندارد و دین منهای عقل نیز اندامی است که چشم خود را از دست داده است. از اینرو، حفظ توازن در این دو جهت ضروری است.
اگر مذهب غیر از آن تلاش اصلی که روح، با تمام قوا برای رستگاری خود و رساندن خویش به مبدأ اصلی به کار میبرد چیز دیگری باشد، معنایینخواهد داشت.16
در اینجا باید یادآور شویم که «تعبّد» فرار از تعقّل و خردورزی نیست. اگر به نحو شایستهای در تعبّد دقت شود، سر رشته تعقّل و خردورزی را به طور محسوس در آن مییابیم.
اصولاً انسان به مقام عبودیت نمیرسد، مگر آنکه با پای تعقّل این مسیر را طی کرده باشد و از سویی، باید دانست که بدون عبودیت بنیادین و استوار، دینداری میسر نمیشود. بر خلاف تصوّر برخی، انسان با سرسپردگی و تعبّد به خدا، دچار غفلت نمیشود، بلکه تعبّد تعهدآور است و اصولاً هر چه تعبّد انسان به خدا بیشتر باشد تعهدش نسبت به وظایفافزونتر خواهد شد.
هر انسانی در چشماندازهای دور به دنبال افق روشنی میگردد؛ خسته و فرسوده از زندگی دوری و مثالی، در جستوجوی چشمه زلالی است. در زندگی افراد بشر و تفاوت او با سایر حیوانات، سؤالهای کلی و کلیدی برای انسان مطرح است که نه رهیافتهای مادی و علم و فن روز پاسخی برای آن دارند و نه دریافتهای فلسفههای روانی و اجتماعی. پس چه باید کرد؟
از سوی دیگر، تدین و پایبندی مردم به دین برای دولتمردان نقش کلیدی و سرنوشتسازی ایفا میکند، به گونهای که دولتمردان میتوانند از این سرمایه معنوی و احساس دینی در پیشبرد اهداف عالی خویش بهره وافر برند. بعکس، اگر دولت با دین هماهنگ نشود سقوطش حتمی خواهد بود.
اسپینوزا دین را پشتیبان دولت میداند و به عقیده او، در یک جامعه دینی هیچ دولتی بدون پشتوانه دینی مشروعیت نداشته و دوام نخواهد آورد.17
تأثیر ویژه دیگری که هر انسان مذهبی در وجدان خویش مییابد آرامش روح و روان در سایه آرمانهای الهی و ربّانی است. انسان، به ویژه در هنگام عبادت و نیایش، احساس میکند با مبدأ کل و فیاضبخش هستی در ارتباط و اتصال قرار گرفته است. این معنویتْ کیمیاست و ژرفای آن بر اهل فن ناپیدا.
مذهب عبارت است از رابطه یا معامله یک روح مضطر، در کمال شعور و اراده، باقدرتی مرموز18 که احساس میکند با آن قدرت بستگی داشته و سرنوشتش به دست اوست. این ارتباط با خدا فقط از راه دعا و نیایش و نماز به درگاه او انجام میپذیرد.19
در اینجا توجه به این نکته ضروری است که چنانچه سقف اعتقادی دین را بر پایه «آرامبخش بودن دین» بنا کنیم مرتکب خطای فاحشی شدهایم. اصولاً پیش از هر چیز، پذیرش دینْ برهانی و عقلانی است. اگرچه یکی از فرایندهایی که از تحلیل دیانت به دست میآید آرامش روح و روان انسان است، ولی این نکته از مزایای دین به شمار میرود نه از مبادی تصوری و تصدیقی آن. ما هرگز نمیگوییم چون دین آرامبخش است باید به آن اعتقاد داشت، بلکه بر این باوریم که چون رهیافت دین مطابق با براهین عقلی بوده و آن را سازگار با فطرت انسانی خود مییابیم باید آن را پذیرا باشیم. بنابراین، تنها آرامبخش بودن دین مطرح نیست تا گفته شود صرف اعتقاد آرامبخش است، حتی اعتقاد به بتپرستی. یا اینکه عوامل دیگرینیزآرامبخشخواهدبودواختصاصبهدینندارد.20
نقش و ارزش عقل در قلمرو دین
عقل، این کوه نور و این بحر موّاج، هم مصباح ظلمات است و هم مفتاح مبهمات و هم دلیل فلوات؛ هم عصای راه است و هم طناب چاه و هم رشته وحدت؛ هم بال فرشتگان و هم براق فرهیختگان.
عقل گوهر است؛ یعنی چیزی است که همه واقعیات به وسیله آن و در ذات آن وجود و قوام مییابند. عقل قوّه بیپایان است؛ یعنی چندان نیرو دارد که بتواند چیزی بالاتر از آرمان و بایستگی محض بیافریند. عقل محتوای بیپایان است؛ حقیقت و ذات همه چیز است. عقل ماده خویش را در خود دارد و آن را با کنش خود میپرورد. عقل خود نگاهبان خویش بوده و موضوع کنش خویش است.21
با حق عظیمی که عقل، این گوهر ارزشمند، بر گردن انسان دارد نباید لحظهای از آن غافل بمانیم و مبادا وقتی از پلکان این نردبان تکاملی بالا رفتیم، آن را به حال خود رها کرده و بدان بیاعتنا گردیم.
وحی الهی با ملاکهای عقل سلیم قابل بیان و تفسیر است. دیدگاه اسلام، یا دستکم بخش عظیمی از اسلامیان، بر جاری بودن حسن و قبح عقلی در آموزههای وحیانی است و حضرت رضا علیه السلام نیز میفرمایند: احکام الهی، چه وجوب و چه حرمت، چه استحباب و چه کراهت، همه مبتنی بر مصالح و مفاسد است و بر کسی پنهان نیست که تشخیص مصالح و مفاسد با عقل سلیم است.22
از اینرو، عقل در دین نقش بارزی ایفا میکند، به گونهای که ملاکهای عقلانی را باید یکی از ارکان دینشناسی برشمرد. تشخیص اهم و مهم، عسر و حرج و عناوین دیگری از این نوع، با عقل و درایت انسان است، به گونهای که بدون توجه به معیارهای عقلی، باب اجتهاد و بصیرت در دین بسته شده و باب تحجّر و جمود گشوده خواهد شد.
باب تزاحم، ملاحظه عسر و حرج و اضطرار و رعایت اهم و مهم و لاضرر و لا ضرار و بسیاری از اصول دیگر فقهی که ملحوظ در تشخیص احکام ثانویه میباشند مبین وجود مصالح و ضامن ملحوظ داشتن و مرجّح دانستن مصالح عالیتر از سوی مجتهد به هنگام صدور حکم و فتوا میباشد.23
قاضی عبدالجبّار بر این باور است که:
دلیل بودن کتاب و سنّت و همچنین حجت بودن اجماع از طریق عقل به اثبات میرسد. بنابراین، عقل در باب ادلّه مقام نخست را احراز مینماید.24
میرداماد نیز در همین زمینه میگوید:
سمعیات الطاف الهی است در عقلیات؛ چون واجبات سمعیه مقرّب نفس است به واجبات عقلیه، و امتثال واجب سمعی باعث و معین بر امتثال واجب عقلی است.25
ایمان اسلامی در سه بعد «معرفتی»، «عاطفی» و «ایمانی» مورد تحلیل و بررسی قرار میگیرد. در نخستین گام، معرفت شرط است، ولی از جنبه معرفتی صرف فراتر رفته و با نوعی تعهد وخود سپاری و اراده همراه است. شهید مطهّری در عبارتی رسا و کوتاه به دو جنبه آن اشاره میفرمایند: «اقناع و عشق.»26
علّامه طباطبائی نیز ایمان را علم و التزام دانسته27 و استاد حکیمی نیز در الحیاة ایمان قلبی را نتیجه عقل و عاطفه خوانده است؛28 همچنانکه اسلام برای همراهی با مقتضیات زمان، عقلگرایی، تحوّلپذیری، رعایت مصلحت و ملاحظه عرف را پیشبینی نموده است. در اینجا بجاست به بیان شمّهای از متون اسلامی در ارزش عقل بپردازیم. البته رویکرد متون اسلامی به عقل و خرد بسیار گسترده است که به اجمال به برخی از آنها استشهاد میشود. نبی اکرم صلی الله علیه وآله میفرماید:
«لکلّ شیئی دعامة و دعامة الدین العقل»؛29 برای هر چیزی ستون و عمودی مقرّر است و عمود دین عقل و خرد انسان به شمار میرود.
برخی از متون اسلامی نیز درایت عقل و خرد انسان را سر و سامانبخشی ایمان و دین معرفی میکنند. امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید:
ـ «الدین لایصلحه الا العقل»؛30 دین را به جز عقل سامان نمیبخشد.
ـ «علی قدر العقل یکون الدین»؛31 به میزان عقل دین نیز استقرار خواهد یافت.
ـ «الدین والادب نتیجة العقل»؛32 دین و ادب ثمره گوارا و شیرین عقل خواهد بود.
امام رضا علیه السلام نیز میفرماید:
«لایعبأباهل الدّین ممّن لا عقل له»؛33 کسی که از دیانت برخوردار بوده ولی عقل نداشته باشد، او را ارج و اعتباری نیست.
همچنین برخی از گزارههای روایی، نمودهای اخلاقی را برخاسته از عقل و خرد انسان میشناسند. در همین زمینه، به اجمال به چند مورد از سخنان امیرمؤمنان علیه السلام اشاره میشود:
1. «یستدل علی عقل الرجل بحسن مقاله و کثرة وقاره»؛34 حسن سلوک در گفتار و بسیاری وقار انسان، بیانگر عقل و خرد انسان خواهد بود.
2. «کیفیة الفعل تدل علی کمیة العقل»؛35 کیفیت و زیبایی رفتار نشانگر کمیت و مقدار عقل و خرد انسان است.
3. «علیک بالسخاء فانه ثمرة العقل»؛36 خود را به جود و سخا مزیّن کن که سخاوت میوه گوارای عقل دوراندیش و آیندهنگر انسان است.
4. «التودد الی الناس رأس العقل»؛37 عنوان صحیفه عقل و خرد انسان مهرورزی و دوستی با مردم است.
5. «ثمرة العقل مداراة الناس»؛38 از میوههای شیرین و گوارای عقل، مدارا و شرح صدر در برخورد با دیگران است.
در این مرحله، مقایسه عقل و دین جالب به نظر میرسد. باز از امیرمؤمنان علیه السلام چنین نقل شده است:
1. «العقل شرع من داخل والشرع عقل من خارج»؛39 عقل، شرع از درون وجود انسان است و شرع، عقل از خارج وجود انسان است.
2. «لا یوثق بعهد من لا عقل له»؛40 به عهد کسی که عقل ندارد نمیتوان اطمینان کرد.
3. «لاتثقن بعهد من لادین له»؛41 به عهد و پیمان کسی که دین ندارد تکیه و اعتماد مکن.
4. «مَن کمل عقله استهان بالشهوات»؛42 کسی که عقلش کامل گشته باشد شهوات و تمایلات نفسانی را کوچک شمرده و از آن برحذر خواهد بود.
5. «صیانة المرء علی قدر دیانته»؛43 صیانت و مراقبت انسان به میزان سرمایه دیانت اوست.
6. «افضل الناس عقلاً احسنهم تقدیرا لمعاشه و اشدّهم اهتماما باصلاح معاده»؛44 برترین افراد در عقل و درایت بهترین آنها در تقدیر معیشت است و همچنین جدیترین آنان در همت گماشتن به اصلاح امور آخرت و معاد است.
7. «من رزق الدّین فقدر رزق خیر الدنّیا والاخرة»؛45 کسی که از سرمایه دین برخوردار است از خیر دنیا و عقبی برخوردار خواهد بود.
از احادیث مزبور، قرابت و نزدیکی عقل و دین کاملاً مشهود است؛ به ویژه که در برخی از موارد دقیقا همان امری که به دین نسبت داده شده به عقل نیز نسبت داده میشود و بعکس.
آسیب شناسی در وادی عقل و دین
همواره در طول تاریخ کسانی بودهاند که برای تحقق اهداف شوم خویش از دین استفاده ابزاری نموده و احساسات و شور مذهبی مردم را سوژه قرار دادهاند.46 گروههایی همچون خوارج، مرجئه، قدریه، جبریه و صوفیه مهمترین ارکان انحراف از مسیر دینورزی صحیح به شمار میروند. هر یک از این گروهها با تعالیم و طریق خاص خود، نظام معرفتی اسلام را تجزیه و دین و ارکان آن را مطابق امیال فرقهای و گروهی خود معرفی کردند و به این وسیله، زمینه انحراف در معرفت و معیشت مردم را فراهم آوردند.47
از جمله آفتهای بزرگی که ممکن است دین را تهدید کند التقاطگرایی عوام است. این امر ممکن است موجب ضعفوسستیدراساسدینوموازینمسلمآنشود.
استعداد ذاتی دینورزی عوام برای التقاطگرایی آفت عظیمی است که ممکن است گاه به تساهل و تسامح درباره اصول دین و موازین مسلم نیز بینجامد.48
برخی با خیال خام خود دین را ناقص شمرده، درصدد تکمیل آن برمیآیند و به بدعتگذاری در دین روی میآورند. از اینرو، در سایه این نحوه تلقّی، بسیاری از اموری که حقیقتا ربطی به دین ندارند وارد دین میشوند و بسیاری از امور دینی حذف یا نادیده گرفته میشوند. به بیان روشنتر، راه برای نفوذ و ورود خرافات و اساطیر بیپایه و اساس، به ساحت دین بازمیشود و با پشتوانه «افکار عمومی»، عوام به عنوان جزء در دین و زبان و حتی در آثار و تألیفات جا میگیرد. این مسئله گاهی چنان ریشه میدواند و قدرت میگیرد که اگر کسی بخواهد درباره تاریخ پیدایش یا علل ایجاد آنها بحث کند به عنوان دینگریز و مرتد قلمداد میشود!
گاهی نیز درصدد آشتی علم و دین برمیآیند و بسیاری از آداب و مراسم را که ربطی به دین ندارند وارد دین و احساسات مذهبی میکنند. آنچه در غرب مسیحی برای ایجاد آشتی میان علم و دین صورت گرفته بود، در حوزه دینورزی عوامانه نیز رخ نمود. از اینرو، ناگزیر به پذیرش بسیاری از اصول و مراسم شد که اگر به درستی در این زمینه کاوش به عمل آید مشخص میشود که ربطی به دین و اصول جهانبینی ندارند.
جمود و جهالت نیز دو بیماری خطرناکی هستند که پیوسته سراغ دین میآیند و موجب رکود و انحراف در دین میشوند. چه بسا متحجّرانی که سد راه دین گشته و با جهالت خویش جلوی هر نوع شکوفایی در دین را میگیرند و آسیب آنان کمتر از دانشمندان مغرض نیست.
دو بیماری خطرناک همواره آدمی را تهدید میکند: بیماری جمود و بیماری جهالت. نتیجه بیماری اول توقف و سکون و بازماندن از پیشروی و توسعه است و نتیجه بیماری دوم، سقوط و انحراف است. جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با کهنه خو نمیگیرد؛ هر تازهای را فساد و انحراف میخواند، میان هسته و پوسته، وسیله و هدف، فرق نمیگذارد. از نظر او، دین مأمور حفظ آثار باستانی است. از نظر او، قرآن نازل شده است برای اینکه جریان زمان را متوقف کند و اوضاع جهان را به همان حالی که هست میخکوب نماید.49
یکی از آسیبهای بزرگ در وادی دینشناسی، خرافه گرایی است و از همین روست که می بینیم رویکرد پیامبران الهی و اهتمام شدید آنان در خرافه زدایی و سوق دادن مردم به فهم و منطق و عقل سلیم انسانی است، هرچند ناچار بودند برای اثبات پیامبری خویش نمونه هایی از معجزات و خوارق عادت را در معرض دید مردم قرار دهند.
پیامبران که مبنای رسالتشان بر غیب نهاده شده، بیش از دیگران میبایست به معجزه دست بزنند؛ چراکه در ایمان مردم روزگارشان، اعجاز بیش از منطق و علم و حقیقت محسوس و مسلم، کارگر می افتاده است.50
و به دلیل آنکه بشریت در عصر نبی اکرم صلی الله علیه وآله به بلوغ فکری بیشتری رسیده است، بیش از معجزات و خوارق عادات باید به فهم و عقل روی آورد.
در دل هر امتی کزحق مزه استروی و آواز پیمبر معجزه است. (مولوی)
از همین روست که میبینیم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نوعا از اجابت درخواست معجزه سرباز میزند و میکوشد با جهتدهی صحیح استعدادهای مردم، فهم و عقل آنان را شکوفا گرداند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می کوشیدند تا کنجکاوی مردم را از امور غیرعادی و کرامات و خوارق عادت، به عقل و فهم جلب کند و جهت حساسیت آنان را از عجایب و غرایب به واقعیات و حقایق بگرداند.51
با این بیان، اهمیت تعبیر زیبا و رسای پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله روشنتر خواهد شد که فرمودند:
«یحمل هذا الدین فی کل قرن عدول ینفون عنه تأویل المبطلین و تحریف الغالین و انتحال الجاهلین»؛52 در هر قرنی افراد عادل و شایستهای پیدا خواهند شد که بار حراست از اسلام را بر دوش خواهند گرفت و از تأویل نابجای اهل باطل و تحریف غالیان و ادعاهای جاهلان، جلوگیری نموده و شر آنان را از سر دین کوتاه خواهند کرد.
البته به این حقیقت نیز باید اعتراف کرد که تشخیص عقل نیز محدود و نارساست؛ یعنی پر و بال عقل آنقدر گسترده و توانا نیست که بتواند بر فراز قلّههای بلند به پرواز درآید. ویل دورانت به این حقیقت اینگونه اعتراف مینماید:
عقل آلت ناقصی است؛ مثل چشم و علم طب. ما از آن در حدود آنچه طبیعت و تقدیر اجازه می دهد میتوانیم به وجه احسن فایده برگیریم. شکی نیست که غریزه، بعضی از امور را بهتر از عقل انجام می دهد.53
اصولاً نباید از عقل احاطه و اشراف کلی انتظار داشت. به همین دلیل است که میبینیم در تحلیلهای عقلانی اختلاف فراوانی وجود دارد؛ از جمله عناوینی همچون: ربا، زنا، روابط آزاد دختر و پسر و نیز استفاده از ابزاری نظیر تسلیحات اتمی و شیمیایی و مانند آن. همچنین آیندهنگری نسبت به برخی از موضوعات «منظر اعلی وافق مبین» میطلبد. به فرض که بشر بتواند در زمان معاصر و یا در زمان محدودی با عقل و خرد، فرایندها را پیشبینی کند؛ ولی نسبت به آیندههای دور چطور؟! پیشبینی فراگیر نسبت به آینده دور برای عقل بسی دشوار، بلکه غیرممکن است، همچنانکه پیشبینی عقل نسبت به مناطق و نژادهای گوناگون بسیار دشوار است. چه بسا شرایط اقلیمی، نژادی و تاریخی در زمینه یک موضوعْ متفاوت باشد و عقل انسان نتواند به طور فراگیر و گسترده با توجه به همه این شرایط طرحی ارائه دهد.
این پیشبینیها مربوط به همین دنیای مادی و دنیوی است، چه رسد به دنیای برزخ و سرای قیامت. به راستی چگونه ممکن است عقل نشانگر واکنش رفتار انسان نسبت به هستی، برزخ و سرای آخرت باشد؟
از سوی دیگر، ممکن است بپذیریم که عقل در برخی از موارد خودجوش بوده و به هر حال، هرچند به تدریج، بتواند به موضوعاتی دست یابد، ولی باید توجه داشت که وحی میتواند به یاری عقل و خرد بشتابد و ره صد ساله و بلکه هزار ساله را یک شبه طی نماید. برای مثال، میتوان به پدیدههای طبیعی اشاره نمود؛ از جمله حالت گاز و دخان داشتن و یا وجود جانداران دیگر در کرات آسمانی و یا حرام و مضر بودن برخی از غذاها و مشروبات. اینها را میتوان به عنوان نمونهای ذکر کرد که دین از طریق وحی یک شبه در اختیار انسان قرار می دهد، در حالی که اگر انسان بخواهد با تجزیه و تحلیل عقلی و یا با تجربه و وضع و رفع، بدانها دست یابد، باید صخرهسنگها را در طول قرون متمادی طی نموده تا یکی از آنها رادریافت کند.
به راستی چه خدمت بزرگی از دین به بشریت شده است! مسائلی که چه بسا بشر پس از سالیان دراز، با صرف انرژی بسیار و هزینههای هنگفت بدان دست مییافت، گویی در طرفهالعینی توسط پیامبران به بشر ابلاغ گشته و خدای سبحان از روی لطف و حکمت آن را در اختیار بشر قرار داده است.
تعقّل و تعهد
مشکل دیگری که در صورت عقلگرایی متصور است، مسئله تعهد است. تعقّل منهای دین تعهدآور نیست. حرمت شرعی با ممنوعیت عقلی تفاوت بسیار دارد. افراد با دیانت این احساس را در ضمیر خویش به نیکی درک میکنند و در ژرفای وجدان خویش مییابند که تعهدی که نسبت به وظایف عقلی دارند هرگز قابل مقایسه با تعهدی که نسبت به وظایف الهی دارند، نیست.
اگر کسی به راستی درصدد جلوههای انسانی و جاذبههای شخصیتی خویش برآید باید به دور از غرور علمی حس مذهبی و عشق الهی را در خود تقویت نماید.
کسانی که میخواهند تا آنجا که برای انسان ممکن است تعالی جویند، بایستی غرور فکری را ترک بگویند و حس مذهبی را در خود تقویت کنند. عشق به جمال و عشق به خالق را نمیتوان همچون ریاضی یاد گرفت؛ حس جمال جز به وسیله نفس جمال به دست نمیآید. فقط روی بالهای معرفت است که روان آدمی میتواند تعالی خود را به پایان برساند.54
هیجانهای درونی، وجد و نشاط روحانی، در مناجاتهای نیمه شب، وصف ناشدنی است و در عین حال، منشأ تحوّل روحی و تعالی روان میشود. بازتاب این تحوّل در شجاعت، وفا، خیرخواهی، فداکاری و ایثار خودنمایی میکند وبهطورخلاصه،بالندگیسجایایانسانی را باید در پرتو ایمان و نورانیت روان جستوجو کرد.
نیایش به آدمی نیروی تحوّل غمها و مصایب را میبخشد و هنگامی که کلمات منطقی برای امیدواری نمیتوان یافت، انسان را امیدوار میکند و قدرت ایستادگی در برابر حوادث بزرگ را به او میبخشد. دنیای علم از دنیای نیایش متفاوت است، ولی با آن متباین نیست، همانطور که عقلانی با غیرعقلانی تباینی ندارد. این کیفیات هر قدر هم که غیر قابل درک باشند بایستی به واقعیتشان معترف بود.55
مذهب سرمایهای گران و اهرمی توانا در اختیار مربیان بشری قرار می دهد تا نونهالان و نوجوانان را به وجدان تربیتی عالیتری مزیّن سازند.
ریمون بیچ مینویسد:
قلب انسان بدون مذهب نمیتواند به سوی اخلاق بگراید و اگر کسی بخواهد اصول اخلاقی را بدون مذهب بیاموزد مانند این است که قصد کند پیکری زنده اما بدون تنفس به وجود آورد. ایمان و اعتقاد مشعلی است که تاریکترین راهها را روشن میکند و وجدانها را حساس و بیدار میسازد.56
چرا برخی هنگام بررسی ضرورتهای جسمانی از قبیل رعایت بهداشت و مصرف انواع ویتامینها داد سخن میدهند، ولی وقتی پای ضرورت اخلاق و حس مذهبی به میان میآید با شتاب و بیاعتنا از کنار آن میگذرند؟
ضرورت حس اخلاق، کمتر از لزوم حس بینایی و شنوایی نیست. رشد غایی جسم و جان جز به کمک تزکیه نفس ممکن نمیشود. این وضع فیزیولوژیکی و روانی هرچند که به نظر جامعهشناسان امروزی غریب میآید، معهذا رکن ضروری شخصیت را میسازد و همچون فرودگاهی است که روان آدمی میتواند از آن اوج بگیرد.57
عقل و معجزات
وقتی عقل خود را در برابر شگفتی های کشف و کرامت اهل عرفان، مشاهده میکند ـ نظیر پیشگوییهایی که یک عارف دارد و یا تصرف او در طبیعت و عالم تکوین، و یا مدتی مدید از خوردن و آشامیدن اجتناب نمودن ـ58 چگونه ممکن است که عقل انسان آن را انکار کند؟ مگر نه آن است که به وقوع پیوسته است؟ و «اقوی دلیل بر امکان شیء وقوع آن است» و چگونه عقل میتواند به شگفتی و اعجاب در نیاید در حالی که خود را برابر این امور عاجز و زبون مییابد؟! فراتر از اینها، وقتی عقل خود را در برابر معجزات محیرالعقول و شگفت انبیای الهی مشاهده میکند، با گلبانگ رسا به کوچکی و نارسایی خود اعتراف میکند که ما کجا و اینان کجا؟
وقتی عقل مواردی همچون: «طوفان مهیب و به سلامت لنگر انداختن کشتی حضرت نوح علیه السلام »، «سرد و سلامت ماندن حضرت ابراهیم علیه السلام در دریای آتش»، «اژدها گشتن چوب و عصا در دست حضرت موسی علیه السلام »،59 «مرده زنده کردن حضرت مسیح علیه السلام با یک اشارت»، «معراج نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله» و «شنیدن آیات قرآن، با آن فصاحت و بلاغت و محتوای عالی، از یک انسان مکتب نرفته و درس ناخوانده» و موارد گوناگون مشابه از معجزات ائمّه اطهار علیهم السلام را مورد تحلیل و ژرفنگری قرار می دهد، بسیار طبیعی است که احساس کهتری و حقارت کند.
عقل و سعادت
یکی از مهمترین مسائل در این زمینه، تشخیص سعادت و کمال انسان است. دین به انسان بشارت داده که بهترین راه سعادت را برای انسان به ارمغان آورده است. سؤال این است که تشخیص چنین موضوعی با کدام محوریت است؛ با محوریت دین یا با محوریت عقل یا با هر دو؟ اگر گفته شود که تشخیص سعادت هم با خود دین است با محذور «دور» روبهرو خواهیم شد. در حالی که مخاطب ضمنی آیه «إِنَّ هَـذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ»60 انسان عاقل است و به دیگر سخن، مخاطب عقل انسان است. در این صورت، به عقل گفته میشود سعادتی که تو در جستوجوی آن هستی، دین به بهترین وجهی آن را تأمین خواهد کرد. بدینسان، این عقل است که سعادت انسان را تصور و تعریف نموده و به عنوان کمال انسان آن را تصدیق مینماید.
حال تعریف سعادت را از عقل جویا میشویم. گرچه از آیات قرآنی و متون روایی و دیدگاه حکما و اندیشمندان چنین برداشت میشود که دو سعادت برای انسان مطرح است: دنیوی و اخروی، و برای هر یک نیز معیارهایی تعیین شده است، ولی کانون بحث در اینجا «سعادت دنیوی» است. سؤال این است که تشخیص این سعادت با کیست؟
ممکن است گفته شود همانگونه که عقل نظری در تشخیص «هستها» نارسایی دارد، عقل عملی نیز در تشخیص «ارزشها»، و از جمله سعادت انسان، نارسایی خواهد داشت. گرچه عقل تا حدی سعادت انسان را درک میکند، ولی همه ابعاد سعادت را برای همگان نمیتواند تشخیص دهد. البته تردیدی نیست که عقل در تشخیص سعادت نقش نمایانی دارد و آنچه از شرع نیز به ما رسیده، ارشاد به همان حکم عقل است. استاد شهید مطهّری میفرماید:
سعادت و شقاوت دایر مدار مصلحت است و تشخیص مصلحت که امری است کلی و مربوط به مجموع قوا و استعدادها، کار عقل است.
خواجه نصیرالدین طوسی نیز نقش عقل در تشخیص سعادت را از قول حکما چنین نقل میکند:
سعادت با عقل قرین گشته است؛ از این رو، به هر کس عقل عطا شد، او را بر اسباب و علل سعادت رهنمون خواهد گشت و کسی که سعادت عطا شد، فراتر از آن غایتی و هدفی نخواهد داشت؛ چراکه سعادت هدف نهایی انسان است.61
اصولاً تعریف سعادت کار دشواری است و به همین دلیل، هرگز درباره آن اتفاق نظر وجود نداشته است. حافظ میگوید:
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین داردسعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد.
دیگری میگوید:
سعادت از امور چشیدنی و رسیدنی است... اگر چه میتوان از آن به زبان علمی نیز سخن گفت.62
علّامه نراقی در وصف سعادت چنین میگوید:
سعادت رسیدن آدمی به کمال نهفته در سرشت خود است با حرکت و فعالیت ارادی نفسانیاش.63
اخوان الصفا نیز میگوید:
سعادت بر دو نوع است: دنیوی و اخروی. سعادت دنیوی عبارت از این است که هر موجودی باقی بماند بر طولانیتر زمان ممکن، به بهترین حالات ممکن و تمامترین نتایج، و سعادت اخروی آن است که هر نفسی باقی بماند تا ابدالابدین بر بهترین حالات خود.64
خواجه نصیرالدین به نقل از حکما و اندیشمندان، سعادت را در ابعاد ذیل ترسیم نموده است:
چهره زیبا، سلامت جسم، عمر طولانی، کثرت علم و دانش، رفاه مالی، خوشنامی، توانایی در برابر دشمنان و بهرهمندی از وجود دوستان.65
افلاطون غایت اخلاق را رسیدن به سعادت میدانست و سعادت را بالاترین خیر برای انسان، و بالاترین خیر انسان را به عنوان موجودی عاقل و اخلاقی، تربیت، رشد و پرورش صحیح و شادی و آسایش متناسب با کل زندگی میانگاشت.66 ارسطو نیز سعادت انسان را از سه زاویه مورد مطالعه و بررسی قرار داده و چنین میگوید: سعادت دارای سه بعد جسمانی، روحانی و خارجی است. آنگاه سعادت در بعد جسمانی را جمال، سلامت و قدرت، و در بعد روحانی، حکمت، عفت و شجاعت، و در بعد خارجی، مال، جاه و نسب، معرفی مینماید.67
با تحلیل و ارزیابی نکات و تعریف هایی که درباره سعادت شده است بدین نتیجه میرسیم که چند اصل در سعادت و رستگاری مورد اتفاق نظر است: اخلاق شایسته، شخصیت متعالی، امنیت، رفاه اقتصادی، بهداشت، شادی و سرور و به طور خلاصه مهیا بودن زمینه شکوفایی استعدادهای انسانی.
هیچ خردورزی نیست که موارد مزبور را از ارکان سعادت به شمار نیاورد. با این وصف، آیا عقل و خرد حق دارد وظایف و دستوراتی را که دین در راستای سعادت انسانی ارائه داده است، مورد ارزیابی و دقت قرار دهد، و در این زمینه چون و چرایی داشته باشد؟ در اینجا نمیتوان به صرف تعبّد اکتفا کرد و نمیتوان نسخه دین و وظایف الهی را با نسخه طبیب مقایسه نمود؛ چراکه بیان مصالحی که در اینگونه از امور نهفته است دستکم برای عموم تحصیلکردگان ما قابل درک است، ولی مسائلی که یک پزشک بدان رسیده، تخصصی است و برای افراد ویژهای قابل درک خواهد بود.
افزون بر این، در وظایف دینی احیانا با اختلاف فتاوا روبهرو هستیم.68 با این حال، چگونه میتوان مطمئن شد که فتوای فقیه صددرصد همان دستور الهی است، به ویژه که گاهی متضاد فتوا میدهند و مسلم است که یکی از دو دیدگاه خطاست. بنابراین، عقل حق دارد به چون و چرا بپردازد و این نکته را مورد ارزیابی قرار دهد که این وظایف تا کجا در جهت کمال و سعادت انسان قرار دارد. البته باید توجه داشت که به طور کلی، معارف دینی گاهی مطابق با عقل و گاهی فراعقل است و هر چه هست عقلستیز و عقلگریز نیست.
وقتی عقل در دین به جایی رسید که آینده آن را درست تشخیص نمی دهد و توجیه آن را به خوبی هضم نمیکند، باید پذیرفت که گاهی مطالب فرای عقل است و با پر و بال محدودی که عقل دارد نمیتواند همچون شارع مقدّس به قله های بلند پرواز کند و از چشمانداز قلل مرتفع آینده را درنوردد. از اینروست که میگوییم عقل نباید به صرف ندیدن و نجستن عقبنشینی کند و پای گریز در پیش گیرد. گرچه در برخی موارد فراعقل روشن است؛ نظیر هستهای نظری؛ همچون معجزه، معراج و معاد و مغیبات. و طبیعی است که عقل باید سر خضوع فرود آورد.
اما در خصوص برخی از بایدهای عملی که دین دستوراتی صادر میکند و عقل را به کاوش وامیدارد چه باید کرد؟ عقل درصدد پژوهش و جواب قانعکنندهای است؛ چرا نماز؟ چرا روزه؟ چرا حجاب؟ چرا محدودیت روابط دختر و پسر؟ چرا دیه زن و مرد متفاوت است؟ چرا مضاربه حلال ولی ربا حرام است؟ چرا مرتد باید اعدام شود؟ و سؤالاتی از این دست. و یا: مهم چیست و اهم کدام است؟ فاسد چیست و افسد کدام است؟ اختیار چیست و اضطرار کدام است؟ در هر صورت، نمیتوان در معارف الهی و وظایف دینی، از نقش عقل غفلت کرد و به صرف اینکه پای دین در میان است، معیارهای عقلی را فراموش نموده، هر اعتقادی را بپذیریم و به هر کاری دست بزنیم؛ زیرا در آن صورت، روز به روز صف عقلگرایان از دینگرایان جدا گشته و سکولاریزم گسترش خواهد یافت. این خطر را باید جدی بگیریم و هر کجا به هر مسئله عقیدتی و آرمانی رسیدیم و نیز در معرض هر زمینه رفتاری قرار گرفتیم، تا توجیه عقلانی کافی نداشتیم جلو نرویم. از همینرو، بسیار بجا و شایسته است که مراجع تقلید و فقهای عظام ما وقتی بر کرسی فتوا مینشینند، به سان مراجعهای که به منابع فقهی دارند، در عقلایی بودن فتاوای خویش هم دقت بسزا داشته باشند.
وقتی در رهیافت فقهی ما ساختن مجسمه ذی روح، حرام اعلام میشود، آیا در اینجا به صرف تعبّد میتوان مردم را قانع ساخت؟ چرا این هنر بزرگ، که حتی برای معنویت مردم نیز میتواند نقشآفرین باشد باید کنار گذاشته شود؟ آیا با صرف مطرح ساختن خطر بتپرستی در این عصر و زمان، میتوان جوامع بشری و به ویژه طیف هنرمند را قانع ساخت که باید از این هنر صرفنظر شود؟
یا در بعد سلبی، وقتی سخن از مواد مخدّر همچون تریاک و نظایر آن به میان میآید، احیانا گفته میشود که اینگونه موضوعات در عصر نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله و در زمان ائمّه اطهار علیهم السلام وجود نداشته و باید به قدر متیقّن اکتفا شود. مواد مخدّر چیزی نیست که خسرانش بر هیچ انسان عاقل و خردورزی بارز و مشهود نباشد. آنگاه صاحبنظران ما در تردید باشند که آیا حرام است یا نه؟ چگونه است که ما در مسائل بسیار جزئیتر69 با قاطعیت حرمت آن را اعلام مینماییم ولی در اموری این چنین کلی و روشن، هنوز در تأمّل و در خم یک کوچهایم؟!
صلابت در دین
در اینجا منصفانه باید به یک حقیقت اعتراف کنیم که اگر قرار باشد به عقل آزادی و میدان داده شود، به گونهای که پسند خود را در هر زمینهای از عرصه دین دخالت دهد، با مشکل بزرگ دیگری روبهرو خواهیم شد و آن ویرانی اساس دین و شریعت است.
با توجه به نزدیکبینی و محدودیت عقل، اگر قرار باشد که در هر شرایطی انسان دست به توجیهی بزند و خود را از قید و بند شرع رها سازد، به تدریج بنیان دین ویران گشته و از سرمایه ایمان و تقوا چیزی جز مفاهیم ذهنی باقی نخواهد ماند. برای مثال، چرا در شرایط بحرانی خاصی نظیر تصادف، از مجروحی که با هزار درد و رنج و جراحت دست به گریبان است، خواسته شود، که باید نماز بخوانی و مبادا قضا شود. در چنین حالتی آیا عقل میتواند بر اساس اهم و مهم، نماز را به هنگام سلامت موکول نماید؟ یا مسافری که در هواپیما عازم حج و خانه خداست و در مسیر راه امکان وضو گرفتن و پیدا کردن جایی برای نماز بسی دشوار است، آیا در این شرایط نماز خواندن اولی است یا آنکه اجازه داده شود وقتی به مسجدالحرام رسید در آن محیط وسیع و مقدّس در خانه خدا و مجاورت کعبه بایستد و قضای آن را بجای آورد؟
موارد مزبور و نظایر آنها، سؤالهایی هستند که انسان در جستوجوی یافتن پاسخ آنهاست.
لازم است که در جواب این سؤالها، به چند نکته نیک بیندیشیم:
1. در انجام وظایف الهی قاطعیت لازم است.
2. این موارد در زندگی انسان تنها یک بار نبوده و تکرارپذیر است.
3. قانون و دستور باید کلی باشد و موارد استثنا و نادر نمیتواند قانون کلی را نقض کند.
4. هوا و هوس در انسان مکّار و سرکش است و مهار و کنترل آن در برابر جاذبههای گناه و معصیت بسیار دشوار است.
5. آمار به دست آمده در تحقیقات میدانی نشانگر این حقیقت است که تبهکاران نوعا با همین توجیهات به جرم و جنایت اقدام نموده و رفته رفته به مافیای حرفهای و شیادهای خطرناکی مبدل گشته اند.
از اینرو، هر داور منصفی باید بپذیرد که اگر رویکرد انسان در دستورات آیین و شریعت به این نوع از عقلگراییها باشد، دیری نمیپاید که اساس دین ویران گشته و هیچ بنیانی برای ایمان و تقوا باقی نمیماند. امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید:
«انّ المؤمن اخذ دینه عن ربّه و لم یأخذه عن رأیه»؛70 وظایف دینی خود را نه از نظر و سلیقه شخصی خود، که از ساحت قدس ربوبی باید دریافت کرد.
بنابراین، قاطعیت در دین باید حفظ شود و در آنچه واجب یا حرام است، رکوردها نباید شکسته شود، وگرنه موارد مزبور مکرر اتفاق خواهد افتاد و به تدریج ابّهت دین شکسته شده و اصل دستور فراموش میشود و چه بسا لحظهها به ساعتها و سالها بدل میشود و قطرهها به جویبارها و سیلها مبدّل گشته و به دریاها منجر میشود که در آن صورت، قابل کنترل و مهار کردن نیست و با این ژرفنگری است که انسان به ارزش صلابت در دین، که مورد تأکید قرآن حکیم و پیشوایان بزرگ اسلام است، واقفمیگردد. براینمونه، در آیاتذیل دقت شود:
1) «خُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُواْ بِأَحْسَنِهَا»؛71 فرامین الهی را در کمال قوّت و جدیت دریافت کن و امت خویش را دستور ده که بهترین دستورات دین را با عزم راسخ به اجرا درآورند.
2) «خُذُواْ مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّةٍ»؛72 آنچه به عنوان دین و وظایف الهی به شما ابلاغ میشود با قوت و قدرت دریافت نمایید.
احادیث ذیل نیز همین رویکرد را دارند:
الف. نبی اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید:
«مثل المؤمن مثل سبیکه الذهب ان نفخت علیها احمرّت و ان وزنت لم تنقص»؛ مثل مؤمن متعهد مثل شمش طلاست که اگر بر آن آتش برافروزند قرمز گردد، ولی هرگز از وزن آن کاسته نمی شود.
ب. امام صادق علیه السلام نیز میفرماید:
«ان قوّة المؤمن فی قلبه و هو اشد فی دینه من الجبال الراسیة»؛73 قلب مؤمن بسی قوی و نیرومند است، به گونهای که مؤمن در دین خود از کوههای راسخ پایدارتر است.
ج. هنگامی که از امام مجتبی علیه السلام درباره «مروّت» سؤال شد در جواب فرمودند:
«شحّ الّرجل علی دینه»؛74 انسان باید بر دیانت خویش بسیار بخیل باشد (و به هیچ قیمت اجازه ندهد به دین و آرمانش لطمهای وارد شود.)
نتیجه
منظور از عقل مورد بحث در اینگونه مباحث عقل کلی و جمعی است. عقل و دین به خاطر ویژگیهای خاص خود از دیرباز دچار تنش بودهاند. تعهد دینی به مراتب فراتر از تعهد عقلی است و وجود معجزات بیانگر بارزی است در نارسایی عقل به بسیاری از واقعیتهای هستی. در تعریف «سعادت انسان» عقل نقش بارز و نمایانی ایفا میکند. از اینرو، لازم است که وظایف دینی توجیه عقلانی لازم را داشته باشد. تعارض عقل و دین معرکه آراء گوناگون و دیدگاههای متضاد است. دین اسلام نه تنها سر ستیز با علم و عقل ندارد، بلکه دستور اکید اسلام در فراگیری علم و حکمت از هر کجا و از هر طریق ممکن است.
دیانت برای انسان به منزله روح برای یک پیکر به شمار میرود. بر همین اساس، دین پاسخگوی پرسشهای اساسی انسان خواهد بود.
یکی از شرایط اساسی برای دینداری، صلابت و قاطعیت در دین است. در متون اسلامی، بسیاری از نکات اخلاقی را همانگونه که به دین نسبت میدهند، به عقل نیز نسبت میدهند و همین نکته بیانگر رابطه تنگاتنگ عقل و دین است.
با وصف نکات مزبور، انتظار میرود که عقلگرایان به نقش حیاتی و ارزش معنوی دین عطف توجه نموده و راهکارهای بزرگ دین را در عرصههای عقل و اندیشه از یاد نبرند و از این سرمایه گرانسنگ الهی، چه در تعقّل و خلّاقیت و چه در تعهد و التزام به وظایف عقلانی، غفلت نورزند، باید بدین رهیافت توجه بلیغ داشته باشیم که سکولاریستها پیوسته در آرزوی انزوای دین به سر میبرند؛ آرزویی که تحقق آن نشانگر افقی بس تاریک و مبهم خواهد بود. فقهای عظام و رجال دین و به طور کلی دینگرایان نیز نباید از نقش عقل غفلت ورزند و باید پیوسته معیارهای عقلانی را در هر فتوا و هر حرکت دینی و به طور کلی تعبد به وظایف الهی مدّنظر قرار دهند، به گونهای که احساس نشود در قلمرو فقه و فقاهت و دین و دیانت، عقل دستخوش نسیان و بیمهری قرار گرفته است، که آن نیز خسارت بزرگی است و چه بسا صف عقلگرایان و دینگرایان را در فاصله دورتری از هم قرار خواهد داد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 دانشآموخته حوزه علمیه، کارشناس ارشد فلسفه و عضو هیئت علمى دانشگاه اصفهان.
2ـ براى نمونه، ماجراى اصحاب کهف، یا سخنانى که فرعون لحظه هلاکت و غرق شدن ابراز مىدارد.
3ـ تو نبینى پیش خود جز دو سه گامدانه را بینى نبینى رنج دام
4ـ امام صادق علیه السلام : «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، 1381، ج 1، ص 16.
5ـ همان، ص 258.
6ـ مصطفى خلیلى، «عقل در حکمت و شریعت»، کیهان اندیشه71، ص 81.
7ـ علیرضا شجاعى زند، «آمیزه عقل و ایمان در آموزه اسلام»، نقد و نظر، ص 242 و 244.
8ـ وجه تسمیه «تومایى» به توماس آکویناس متأله ارسطویى قرن 12 برمىگردد و بر این اعتقادند که در کلام خداوند دو دسته حقایق وجود دارد: دستهاى که فوق تعقل بشرى است و ملتقاى ایمان و تعبد است و تنها از طریق کشف و شهود به دست مىآید و حقایقى که از طریق عقل بشرى هم قابل کشف هستند. براى تفصیل بیشتر ر.ک. علیرضا شجاعى زند، دین، جامعه و عرفى شدن، 1380، ص 109.
9ـ علیرضا شجاعىزند، «آمیزه عقل و ایمان در آموزه اسلام»، ص 259.
10ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بىتا، ج 5، ص 224.
11ـ همان، ج 1، ص 5.
12ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، 1413، ص 1341، ش 1032. در این زمینه، شواهد فراوانى وجود دارد که براى اختصار تنها به یک مورد اکتفا نمودیم و جالب آنکه بسیارى از اینگونه احادیث و روایات در بحارالانوار علّامه مجلسى نقل شده است. ر.ک. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 99.
13ـ زمر: 17و18.
14ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، ماجراى فکر فلسفى در جهان اسلام، 1379، ج 2، ص 62.
15ـ ر.ک. سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، 1379ق، ج 2، ص 153.
16ـ ویلیام جیمز، دین و روان، 1372، ص 155.
17ـ یوسف نوظهور، عقل و وحى و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا، 1379، ص 290.
18ـ وقتى گفته مىشود «مرموز»، به این معنا نیست که یک مجهول و مجعولى است که تخیّلات صرف آن را آفریده و از آن هیچ علامت و نشانهاى در دست نیست، بلکه بدین معناست که آن حقیقت از جنس عادى و مادى این جهان نیست و انسان نمىتواند به درستى کنه و عظمتش را درک کند. عجزت العقول عن ادراک کنه جمالک مناجات دوازدهم عارفان مفاتیحالجنان.
19ـ ویلیام جیمز، دین و روان، ص 154.
20ـ سیدحمید حسینى، سایت www.kalaam.persianblog.com، مقاله «فایده دین»، 1382، ص 6.
21ـ ویلهلم فردریش هگل، عقل در تاریخ، 1350، ص 31.
22ـ علیرضا شجاعى زند، «آمیزه عقل و ایمان در آموزه اسلام»، ص 250.
23ـ همان، ص 254.
24ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، ماجراى فکر فلسفى در جهان اسلام، ج 2، ص 69.
25ـ همان، ص 63.
26ـ علیرضا شجاعى زند، دین، جامعه و عرفى شدن، ص 245.
27ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 18، ص 259.
28ـ محمّدرضا حکیمى و همکاران، الحیاة، 1367، ج 1، ص 242.
29ـ ابوحامد غزالى، احیاء علومالدین، 1412، ج 1، ص 137.
30ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، ص 745.
31ـ همان، ص 747.
32ـ همان، ص 29.
33ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 51.
34ـ مصطفى درایتى و همکاران، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، 1378، ص 250، ش 5195.
35ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، ص 1364، ش 1332.
36ـ همان، ص 479.
37ـ همان، ص 1181.
38ـ همان، ص 337.
39ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، 1367، «عقل».
40ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، ص 1169.
41ـ همان.
42ـ مصطفى درایتى و همکاران، تصنیف غررالحکم، ص 52.
43ـ همان، ص 86.
44ـ مصطفى درایتى، معجم الفاظ غررالحکم، ص 52.
45ـ همان، ص 29.
46ـ امیرمؤمنان علیه السلام مىفرماید: «و تحتلبون الدنیادرّها بالدین و یشترون عاجلها بآجل الابرارالمتقین»؛ از دنیا با ابزار دین شیر مىدوشند و دنیاى نقد را بدل فرجام ابرار و پارسایان، و سعادت اخروى خریدارى مىکنند! نهجالبلاغه، بىتا، ن 33، ص 406.
47ـ ر.ک. زاهد ویسى، «دینورزى عامه و پیامدهاى آن»، کتاب نقد 40، ص 406.
48ـ همان، ص 63.
49ـ همان، ص 74.
50ـ هادى وکیلى، «خرافهپردازى؛ خاستگاه و نقد آن»، کتاب نقد 40، ص 85.
51ـ همان، ص 87.
52ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 93.
53ـ ویل دورانت، لذات فلسفه، 1369، ص 38.
54ـ الکسیس کارل، راه و رسم زندگى، 1336، ص 102.
55ـ همان، ص 137.
56ـ محمّدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و محیط، 1385، ج 2، ص 177 به نقل از: ما و فرزندان، ص 8.
57ـ الکسیس کارل، راه و رسم زندگى، ص 99.
58ـ ر.ک. ابن سینا، اشارات و تنبیهات، چ دوم، دفتر نشرالکتاب، 1403، المنظ العاشر 66.
59ـ عجبا و شگفتا! این چوب خشک چه عصایى بود؟! به راستى، خداى سبحان چه قدرت عظیمى را در اختیار موسى بن عمران علیه السلام قرار داده بود؟! از یکسو، آن عصا، اژدها و ثعبان مبین مىشود «فالقیها فاذا هى حیة تسعى» طه: 18 و از سویى، به دریا زده مىشود و آن را خشک نموده، راه عبور باز مىکند «اضرب بعصاک البحر...» (شعراء: 63) و از سوى دیگر، همین عصا به صخرهسنگ زده مىشود و دوازده چشمه از آن جارى مىگردد «اضرب بعصاک الحجر...» (بقره: 60)!
60ـ اسراء: 9.
61ـ خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق محتشمى، 1339، ص 411.
62ـ رضا بایایى، سایت www.hawzah.net، مجله حدیث زندگى 12، مقاله «زندگى با تو خوش است»، ص 3.
63ـ محمّدمهدى نراقى، جامعالسعادات، 1383ق، ج 1، ص 36.
64ـ اخوان الصفا، رسائل، بىتا، ج 1، ص 246.
65ـ خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق محتشمى، ص 410.
66ـ محمود فتحعلى، «سعادت در فلسفه اخلاق»، معرفت 15 1374، ص 3.
67ـ طالیس ارسطا، اخلاق نیکوماخوس، 1356، ص 23.
68ـ در مسائل غیر ضرورى ممکن است فتواى فقهاى عظام گوناگون، بلکه متضاد باشد.
69ـ براى نمونه، اگر غذایى متنجس باشد، هرچند آنکه مقدار نجس بسیار هم ناچیز باشد خوردن آن حرام است. نظیر آب قلیلى که دست نجس در آن خورده است و نظایر اینها.
70ـ شیخ حرّ عاملى، وسائلالشیعه، 1391م، ج 18، ب 6 از ابواب صفات القاضى، ص 27، ص ح 2.
71ـ اعراف: 145.
72ـ بقره: 63.
73ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 64، ص 299.
74ـ همان، ج 11، ص 6.