آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

به راستی هدایت‏یافتگان و دلدادگان نور الهی به چه سان بدین مرتبه نایل می‏آیند؟ دغدغه اصلی آنان در این دنیا چیست؟ چگونه می‏توان دلداده معبود بود، در عین حال در این کره خاکی زیست؟ شهوات و هوس‏ها حجاب دل‏اند و آدمی را از درک حقایق هستی دور می‏کنند. شیطان هوس‏های زودگذر و شهوات دنیوی را برای انسان می‏آراید و همین‏ها را دغدغه اصلی زندگی او قرار می دهد. اما مؤمنان هرچند در این دنیا می‏زیند و از لذایذ دنیوی نیز بهره می‏گیرند، اما این التذاذات هدف و مقصد نهایی آنان نیست. از این اسباب برای رسیدن به قرب الهی بهره می‏برند. نفس خویش را از کمند شهوات رهانیده، از انبازی با دنیاخواهان پرهیز می‏کنند. تاریکی را از قلب خویش می‏زدایند، تقوا و عقل خویش را معیار شناخت مصالح در زندگی دنیایی خویش قرار می‏دهند و بدین‏سان، در زمره رهپویان ره عشق و دلدادگان حق قرار می‏گیرند.

متن

دوستان خدا: هدایت‏ یافته و هدایتگر
«فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمی وَمُشَارِکَةِ أَهْلِ الْهَوی وَصَارَ مِنْ مَفَاِتیحِ أْبْوَابِ الْهُدی وَمَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدی»؛1 از کوردلی و از انبازی اهل هوا و هوس بیرون آمده است و خود کلیدی شده است گشاینده درهای هدایت و هم قفلی بر درهای هلاکت و سقوط.
دغدغه ‏های متفاوت دلدادگان دنیا و بندگان خدا
در گفتار پیشین گذشت که ممکن است محور افکار و انگیزه‏های اصلی انسان در رفتار و حرکاتش شهوات و خواسته‏های نفسانی باشد: او با تلاش خود پول به دست می‏آورد و آن را در راه ارضای شهواتش صرف می‏کند؛ درس می‏خواند تا مدرک بگیرد و از آن در جهتی بهره برد که به ارضای خواسته‏های نفسانی‏اش بینجامد؛ اگر پست و مقامی داشته باشد، از آن برای ارضای هوس‏ها و خواسته‏های نفسانی‏اش بهره‏برداری می‏کند. به هر حال، شهوات و هوس‏ها چون حجاب و لباس او را احاطه کرده‏اند. اما بنده‏ای که عزیز و محبوب خداست، لباس شهوات را از تن بیرون کرده است و حرکات و رفتارش برای ارضای شهوات و هوس‏هایش نیست: او از خواستنی‏ها و لذت‏های دنیا استفاده می‏کند، اما آنها بر دل او احاطه ندارند و محور افکارش را تشکیل نمی‏دهند و دغدغه اصلی و هدف زندگی‏اش به شمار نمی‏آیند. خواستنی‏ها و لذت‏های دنیا برای او مانند رویه و پوشش شیرینی است که گرداگرد دارویی تلخ قرار می‏دهند تا تلخی آن را بپوشاند، یا شیرینی‏ای است که پیش از خوراندن داروی تلخ در دهان کودک می‏گذارند تا تلخی آن را احساس نکند، و منظور اصلی، مصرف داروست که به بهبود کودک می‏انجامد.
هدف مؤمن عبادت و بندگی خداست. اگر از عبادت خدا لذتی نیز ببرد، نظیر لذتی که از خوردن افطاری و
سحری روزه می‏برد، به هیچ وجه غرض و هدف او نیست. وی حتی اگر ازدواج می‏کند، غرضش درک لذت آمیزش نیست. همه انبیا و اولیای خدا، جز حضرت
عیسی و حضرت یحیی علیهماالسلام، که به دلیل وضعیت خاص و استثنایی‏شان موفق به ازدواج نشدند، ازدواج کردند و از آمیزش با همسر خود لذت می‏بردند؛ اما این التذاذ هدف آنان نبود. هدف آنان رسیدن به رضوان الهی و محبت پروردگار بوده است و چون توجه به لذت‏ها و شهوات، انسان را از رضوان الهی و محبت پروردگار باز می‏دارد، آنان خود را از بند شهوات و لذت‏ها رهانده بودند.
نکته دیگر اینکه وقتی انسان اسیر هوس‏ها و شهوات شد، غم‏ها و دغدغه‏ های فراوانی او را احاطه می‏کنند. چنین کسی برای سیر کردن شکمش هزار فکر و خیال در سر می‏ پرورد و لحظه‏ای از غم تأمین معاش خود آسوده نیست. تاجر برای رونق بخشیدن به تجارتش غم‏ها و دغدغه ‏های فراوانی دارد. او پیوسته در این اندیشه است که چه جنسی تهیه کند تا مورد اقبال مردم قرار گیرد؛ چگونه با رقبای خود کار کند؛ و کالایش را با چه قیمتی بفروشد که سود بیشتری ببرد. کسی که می‏خواهد ازدواج کند، یکسره در این اندیشه است که چگونه مقدمات ازدواج را فراهم کند، و... .
گاهی کسی برای رسیدن به پست و مقامی ده‏ ها سال زحمت می‏کشد و مقدماتی را فراهم می‏آورد، و وقتی به آن رسید، همواره در این فکر است که چگونه با رقبا کنار بیاید. به هر حال، هر امری از امور دنیا، دغدغه‏ها و غم و غصه‏ های فراوانی در پی دارد. کسی که به دنیا تعلّق خاطر دارد، نمی‏تواند از آنها رهایی یابد. اگر کسی رفتار و افکار این افراد را رصد کند، می‏بیند که چگونه در گرداب غم و غصه ‏ها دست و پا می‏زنند. اما اگر انسان به دنبال هدفی برتر بود و به دنیا نگاه ابزاری داشت، خود را از دغدغه ‏های آن می ‏رهاند و همّ و غمّش را مصروف هدف اصلی خود می‏سازد. او گرچه برای تأمین معاش و تأمین نیازهای خود می‏کوشد و به فعالیت‏های روزمره دنیوی می‏ پردازد، ولی چنان نیست که فکر آنها ذهنش را احاطه کند و شب و روزش را صرف دنیا کند؛ بلکه فکر او متوجه رسیدن به هدف اصلی است و لذت اصلی‏اش نیل به کمال و قرب الهی است. در مسیر انجام وظیفه و فراهم ساختن مقدمات آن هدف برتر، به فعالیت‏های دنیوی نیز می‏پردازد. نظیر کسی که می‏خواهد به حج مشرف شود. همه همّ و غمّ او حضور در جوار خانه خدا و انجام مناسک حج است؛ وی گرچه در پی تهیه ویزا و تأمین مقدمات سفر می‏رود، ولی توجه و همّ خویش را مصروف آنها نمی ‏کند.
بدین ترتیب، کسی که خود را از بند شهوات و دام دنیا رهانید، تنها یک دغدغه دارد و آن اینکه خداوند از او راضی شود، و جلب رضای خدا محور اصلی فکر و حرکت و تلاش اوست. سایر امور، جلوه‏هایی از همین هدف اصلی و مقدمات و راه‏های طبیعی نیل به آن به شمار می‏آیند. او اگر نماز می‏خواند، روزه می‏گیرد، زکات می دهد، درس می‏خواند و به مناجات می‏پردازد، هدفش تنها جلب رضای خداست و فکر و توجه خود را معطوف مقدمات آن هدف نمی‏سازد. او صبح که از خواب برمی‏خیزد، تنها در این فکر است که چه کند تا خداوند از او خشنود گردد. شب هنگام نیز وقتی به بستر می‏رود و سر بر بالین می‏نهد، در این اندیشه است که آیا توانسته است رضایت خداوند را جلب کند. بنابراین، روح خداخواهی در درون چنین کسی دمیده شده و در تمام افکار و رفتارش تجلی و ظهور یافته است. به هیچ وجه دغدغه و همّ و غم دنیا و آنچه ابزار نیل به رضایت خداوند است در ذهن نمی‏پروارند؛ نظیر کسی که سر سفره مهمانی نشسته و می‏خواهد از غذاهای لذیذ و رنگارنگ آن تناول کند. طبیعی است که چنین فردی هنگام غذا خوردن فعالیت‏هایی انجام می دهد. مثلاً قاشق را داخل غذا می‏برد؛ در دهان می‏نهد؛ غذا را می‏جود و...؛ اما اصلاً ذهن او به این رفتارها و حرکات توجهی ندارد. او اصلاً به این نمی‏اندیشد که چند لقمه در دهان گذاشته است. و گرچه این کارها را با اختیار و اراده انجام می دهد، توجهی به آنها ندارد. فکر او تنها معطوف به این است که از غذا لذت ببرد و خود را سیر کند. و اگر انسان عاقبت‏اندیشی نیز باشد، فکرش متوجه آن است که از آن غذا برای عبادت خدا و انجام وظایف و تکالیفی که برای او تعیین کرده است انرژی بگیرد.
پیراستگی دوستان خدا از کوردلی و انبازی با هوسرانان
مؤمن پاک‏نهاد تنها دل در گرو معبود دارد. هدفش تنها جلب رضای اوست. وی گرچه بنابر اقتضای زندگی، به کسب و کار، حشر و نشر با دیگران می‏پردازد، اما توجه و دغدغه اصلی او مصروف این امور نیست، از پراکندگی خواسته‏هایش پرهیز دارد؛ زیرا این پراکندگی‏ها و چندگانه‏نگری‏ها نمودهای شرک‏اند. ثمره کنار نهادن این دلبستگی‏ها و رهیدن از دام شهوات و خالی ساختن فکر و دل از دغدغه‏های غیر خدایی و توجه کامل به قرب حق و کسب رضوان الهی، نجات از گمراهی و مصونیت از کوری چشم درون است. از این‏رو، حضرت درباره دوستان محبوب و برگزیده خدا می‏فرمایند: «فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمی وَمُشَارِکَةِ أَهْلِ الْهَوی»؛ از کوردلی و از انبازی اهل هوا و هوس بیرون آمده است.
الف) توصیف کوردلان در قرآن
در آموزه‏های دینی، کسانی که بر اثر مخالفت با خداوند از نور هدایت محروم گشته و در ظلمت گناهان و تاریکی حجاب‏های نفسانی گرفتار آمده‏اند، کور معرفی شده‏اند. خداوند در وصف‏آنان می‏فرماید: «وَمَن کَانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً»؛2 و هرکه در این [دنیا ]کور[دل]باشددرآخرت[هم] کور[دل] وگمراه‏ترخواهد بود.
روشن است که منظور از کوری در این آیه، کوری چشم ظاهر نیست؛ بلکه منظور کوری دل و قرار گرفتن حجاب هوس‏ها و گناهان در برابر دل و محروم ماندن از هدایت الهی و درک حقایق متعالی است.
«أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»؛3 آیا در زمین گردش نکرده‏اند تا دل‏هایی داشته باشند که با آن [به هوشیاری پند را] دریابند یا گوش‏هایی که با آن [اندرز را] بشنوند؟ آری، چشم‏ها[ی سر] نابینا نیست بلکه [چشم] دل‏هایی که در سینه ‏هاست کور و نابیناست.
در این آیه مبالغه صورت گرفته و آمده است که چشم‏های سر کور نمی‏شوند و تنها چشم دل کور می‏گردد. این بدان دلیل است که نابینا عصایی دارد یا کسی هست که دست وی را بگیرد و او بدین وسیله می‏تواند راه را بجوید و سالم به مقصد برسد. اما کسی که کوردل و محروم از نور هدایت باشد، جایگزینی برای چشم دل ندارد تا با آن مقصد را تشخیص دهد، و در نتیجه دچار انحراف و لغزش می‏شود و در ورطه هلاکت می‏افتد. چه بسا کسانی نابینایند، اما دلشان روشن است و بِدان حقایقی را می‏بینند که دیگران از مشاهده آنها محروم‏اند. نقل کرده‏اند مدرسه مروی تهران خادمی نابینا داشته که نیمه‏ شب قرآن را در دست می‏گرفته و تلاوت می‏کرده است. در آغاز کسی از این ماجرا خبر نداشته است، اما در نیمه ‏شبی برخی از طلبه ‏ها که برای وضو گرفتن به حیاط مدرسه رفته ‏اند، دیده‏اند آن خادم نابینا نیمه شب قرآن را بر روی دست گشوده و با نوری که از چشمان او بر صفحات قرآن تابیده، قرآن تلاوت می‏کند!
آری، از دیدگاه قرآن بینا کسی است که پیرامون خود و آثاری را که از گذشتگان و انسان‏های صالح و نیز گنهکاران بر جای مانده بنگرد و عبرت بگیرد. شنوا کسی است که نصایح و پند و اندرزها را بشنود و به آنها عمل کند. در برابر، کور واقعی کسی است که حقایق را نمی‏بیند و از نور هدایت محروم شده است، کر واقعی نیز کسی است که شنونده نصایح و پند و اندرز نیست و در نتیجه، به تعقل و تفکر نمی‏پردازد. خداوند در وصف مشرکان و کافرانی که دل در گرو آیین باطل و شرک‏آلود پیشینیان خویش دارند، می‏فرماید: «وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ»؛4 و مَثَل [دعوت‏ کننده] کسانی که کافر شدند چون مَثَل کسی است که به چیزی بانگ می‏زند که نمی ‏شنود مگر خواندنی و آوایی. کرند، لال‏اند و کورند؛ پس هیچ درنمی‏یابند.
ب) نقش پیروی از هوای نفس در کوری چشم دل
از دیدگاه قرآن ریشه کوردلی، و ناشنوایی نصایح و سخنان حق، و نیز عدم تعقل و تفکر درباره حقایق و امور عبرت‏آموز و فراموشی آخرت، پیروی از هوای نفس و خواست دل است. بر این اساس، راه سالم ماندن قوای ادراکی دل و عقل، و نجات از تیرگی‏ها و ظلمت‏ها، و دست‏یابی به سعادت، پرهیز از هوای نفس است؛ چنان‏که خداوند به حضرت داود می‏فرماید: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ»؛5 ای داود، همانا تو را در زمین خلیفه (نماینده خود) ساختیم. پس میان مردم به راستی و درستی حکم کن و از خواهش نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه می‏گرداند. همانا کسانی که از راه خدا گمراه شوند به سزای آنکه روز حساب را فراموش کردند عذابی سخت دارند.
منظور از پیروی هوای نفس این است که معیار و محرک انسان در رفتارهایش خواست دل باشد. پاره‏ای از تکالیفی که خداوند بر انسان واجب کرده است خوشایند دل او نیز هستند. مثلاً خداوند روزه را واجب کرده و انسان پس از انجام این فریضه، از نشستن سر سفره افطار و خوردن غذا لذت می‏برد؛ یا وقتی می‏خواهد به تکالیف الهی درباره معاشرت و ارتباط با همسر عمل کند، ارتباط با همسر لذت‏ بخش و خواسته دلش نیز هست. بی‏شک در این موارد، که محرّک اصلی دستور و خواست خداوند است، ضمیمه گشتن خواسته و درخواست دل نکوهیده و نامطلوب نیست. جایی پیروی از خواست دل نکوهیده و ناپسند است که محرک اصلی و معیار رفتار، خواست دل باشد و فرد آنچه را دلش بخواهد انجام دهد، هرچند خداوند او را از آن کار باز داشته باشد. در این صورت، وی به دنبال خواست دل است و حلال و حرام خدا برایش تفاوتی نمی‏کند. او چون خواست خود را در عرض خواست خدا، و بلکه مقدم بر آن قرار داده، به نوعی، به خدا شرک ورزیده است. خداوند در این‏باره می‏فرماید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ»؛6 آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را خدای خود گرفته است و خدا از روی دانش گمراهش کرد و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افکند؟ پس کیست که او را پس از [فرو گذاشتن] خدا راه نماید؟ آیا پند نمی‏گیرید؟
وقتی انسان چندین بار از هوای نفسش پیروی کرد و رفتارش با خواهش و خواست دلش هماهنگ شد و پیروی از هوای نفس ملکه و محرک اصلی رفتار و حرکاتش گردید، از درک حقایق عاجز می‏ماند و عقل و فکرش مغلوب هوای نفس شده، از فهم و درک صحیح باز می‏ماند. در برابر، اگر بر هوای نفس خود پای نهاد و پرهیزکاری پیشه کرد، دریچه ‏های فهم و درک حقایق و راه‏های رهایی از تنگناها به رویش گشوده می‏شود: «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجا»؛7 و هر کس از خدا پروا کند، برای او راه بیرون‏شدن [از هردشواری‏واندوهی] پدید آرد.
نقش تقوا و عقل در شناخت حقایق و مصالح
سرّ اینکه تقوا موجب درک حقایق، مصالح و منافع واقعی می‏شود و در نتیجه، انسان را از اشتباه در گزینش بازمی‏دارد، و در برابر، هوای نفس مانع درک حقایق و مصالح واقعی و انحراف از مسیر حق می‏شود این است که، هر کس تقوا دارد، عقلش سالم است و با تفکر و تعقل کارهایش را انجام می دهد. او وقتی می‏خواهد کاری انجام دهد، بدون گرایشی خاص و بدون پیش‏داوری، نفع آن را با زیانش و مصلحت آن را با مفسده‏اش می‏سنجد و اگر نفع و مصلحت آن بیش از زیان و مفسده‏اش بود انجام می دهد، وگرنه دست نگه می‏دارد و از لذت‏های زودگذر آن چشم می‏پوشد. اما اگر آدمی تقوا نداشت و تابع هوای نفس بود، هرچه دلش خواست و لذتی در آن دید انجام می دهد و منتظر تشخیص عقل نمی‏ماند. او حتی اگر درباره رفتار خود بیندیشد، چون اندیشه‏ اش با پیش‏داوری، قضاوت و پذیرش هوای نفس همراه است، معطوف لذت‏ها و منافع احتمالی می‏شود و زیان‏های آن رفتار را درنمی‏یابد. حتی اگر کسی او را متوجه سازد که زیان رفتاری بیش از فایده‏اش است و از وی بخواهد که به سنجش سود و زیان آن رفتار بپردازد، باز در مقام سنجش، نفع آن رفتار را بر زیانش ترجیح می دهد. به عبارت دیگر، او عقل خویش را بر رفتارش حاکم نساخته و هرچه را دلش پسندید و ترجیح داد مقدم می‏دارد.
وقتی انسان به درستی از عقل خویش استفاده می‏کند و بدون پیش‏داوری به سنجش سود و زیان رفتارش می‏پردازد که تابع هوای نفس نباشد؛ زیرا در غیر این صورت، پیش از آنکه به عقل میدان دهد تصمیم می‏گیرد و بدون در نظر گرفتن تشخیص عقل و مقایسه مصالح با مفاسد رفتار، و تنها به دلیل خواست دل و رسیدن به لذت‏های موقتی، عمل می‏کند. چنین شخصی اگر به بررسی رفتار خود بپردازد و مصالح آن را با مفاسدش مقایسه کند، یا آن کار را کاملاً مفید و به سود خود می‏یابد یا زیان‏هایش را کمتر از منافعش می ‏بیند. افزون بر این، چنین کسی به دلیل پیروی از هوای نفس، اسیر وسوسه‏های شیطانی است و شیطان لذت اندک را برای او بزرگ جلوه می دهد و او را به انجام آن رفتار ترعیب می‏کند: «وَلَـکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ»؛8 ولی دل‏هایشان سخت شد و شیطان کارهایشان را در نظرشان بیاراست.
تزیین و آراستگی رفتار به دست شیطان، موجب می‏شود که قدرت تشخیص از عقل گرفته و چشم انسان به روی حقیقت بسته شود و گوش او پند و اندرزهای اولیای خدا را نشنود. بر این اساس، به تجربه دریافته ‏ایم که گاه انسان می‏پندارد که رفتاری لذت فراوانی دارد و به همین دلیل انجامش می دهد، اما پس از پایان آن و ارضای خواست دل، درمی‏یابد که لذت آن کار اندک و ناچیز بوده، و در قبال لذتی ناچیز، مصالح و منافع بیشتری را از دست داده است.
آری، پیروی از هوای نفس موجب گمراهی انسان و انحراف او از مسیر حق می‏شود. کسی که نمی‏تواند بر هوای نفس خود تسلط یابد، حتی اگر بخواهد کار خدایی کند و در راه او قدم بردارد، چون محرّک اصلی او هوای نفس و شیطان است، تحت تأثیر حیله‏ ها و وسوسه ‏های شیطانی، عیب رفتار خود را نمی‏بیند و می‏پندارد که کار خوب و صالح انجام می دهد و خدا را عبادت می‏کند. اما بنده محبوب خدا و رسته از دام شهوات و اسارت شیطان، انگیزه ‏ای جز کسب رضایت خداوند ندارد و پیش از هر کاری به تعقل و تفکر می‏ پردازد و مصحلت آن را با مفسده‏اش، و منافع دنیوی و اخروی‏اش را با زیان‏های دنیایی و آخرتی‏اش می‏سنجد و اگر منافع و مصالحش را بیشتر دید بدان اقدام می‏کند.
ممکن است از جمله «فخرج من العمی» استفاده شود که، انسان‏ها نوعا کوردل‏اند؛ چون کوردلی برآیند و لازمه هوای نفس به شمار می‏آید که مقتضای طبیعت و بُعد مادی وجود انسان است، و هر کس خود را از هوی و هوس رهانید، از کوردلی خارج شده است و چشم دلش روشن می‏شود و در نتیجه، از مشارکت با هواپرستان دوری می‏گزیند.
هدایت گری دوستان خدا و نشانه ‏های تشخیص رفتار صحیح
اگر امر بر انسان مشتبه شد و نتوانست درستی یا نادرستی رفتاری را تشخیص دهد، یا نتوانست تشخیص دهد که آیا مصلحت و منفعت آن رفتار بیش از زیانش بوده، و مورد رضایت خداوند است یا نه، دو نشانه و علامت می‏تواند وی را از تردید خارج ساخته، حقیقت را بنمایاند: اول اینکه بنگرد آیا اگر لذت و شادکامی در آن رفتار نمی‏بود انجامش می‏داد؟ در صورتی که در نظر خودش لذت را ملاک ترجیح رفتار قرار نداده و تنها حس وظیفه‏گرایی وی را به انجام دادن آن رفتار واداشته، به گونه‏ای که اگر لذتی نیز در آن نمی‏بود وظیفه خود می‏دانست که بدان اقدام کند، اما با این حال تردیدش برطرف نشد، نوبت به نشانه دوم می‏رسد. دوم اینکه بنگرد چه کسانی از رفتار او خشنود می‏شوند. آیا دنیاپرستان، هوس‏آلودگان و بی‏بندوباران و کسانی که به رعایت احکام شرع مقیّد نیستند از رفتار او خوششان می‏آید، یا بندگان مؤمن و خودساخته خدا؟
«وصار من مفاتیح ابواب الهدی ومغالیق ابواب الردّی»؛ و خود کلیدی شده است گشاینده درهای هدایت و هم قفلی بر درهای هلاکت و سقوط.
روشن شد مؤمن دل‏باخته معبود، که محرکش اطاعت خدا و هدفش کسب رضایت و خشنودی پروردگار است، نفس خویش را از کمند شهوات می‏رهاند و از انبازی با هواپرستان و دنیاخواهان پرهیز می‏کند و در پرتو نور هدایت الهی، تاریکی‏ها را از قلب خویش می‏زداید و دریچه‏های فهم و درک انوار حق را به روی آن می‏گشاید. افزون بر آنکه خود نورانی می‏شود و به مسیر هدایت و نیل به تعالی و کمال رهنمون می‏گردد، وسیله هدایت دیگران و کلید گشاینده درهای هدایت و رستگاری می‏شود. او چون از گمراهی، هلاکت و تاریکی رسته است، خود قفلی می‏شود بر درهای گمراهی، و راه انحطاط را به روی دیگران می‏ بندد و آنان را به رهایی و سعادت راهنمایی می‏کند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1_نهج‏البلاغه، خ 87.
2ـ اسراء: 72.
3ـ حج: 46.
4ـ بقره: 171.
5ـ ص: 26
6ـ جاثیه: 23.
7ـ طلاق: 2.
8ـ انعام: 43.

تبلیغات