صعصعة بن صوحان; خطیب شحشح امیرمؤمنان علی(علیه السلام) (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
صعصعةبن صوحان از بنی عبد قیس و یکی از نزدیکترین یاران حضرت علی(علیه السلام) بود. این قرابت تا آنجا بود که آن حضرت در موقوفات خود صعصعه را شاهد میگرفتند. رجالیون شیعه او را از ابدال دانستهاند. صعصعه همانند برادرانش زید و سیحان توانایی فوقالعادهای در امر خطابه داشت، به حدی که مورد ستایش امیر بیان حضرت علی(علیه السلام)قرار گرفت و او را خطیب شحشح و توانا خواندند. او از این توانایی در بدو حکومت ایشان نهایت بهرهبرداری را به نفع آن حضرت نمود. حضرت علی(علیه السلام) که به صعصعه اعتماد ویژهای داشت، در چند نوبت او را به نمایندگی از خویش به رویارویی و مذاکره با معاویه کشاند. این کشاکشها با معاویه پس از شهادت آن حضرت ادامه یافت و صعصعه از جمله شیعیانی بود که معاویه از آنان به شدت تنفّر داشت. او در حدود سال 56 هجری به علتی ناگفته وفات یافت.متن
بنو عبدقیس که به «عبدی» شهرت داشتهاند، از جمله خاندانهای عرب یمنی و از تیره ربیعه(2) بودند که هم پیش از اسلام و هم پس از آن خداپرست بوده و با اهلبیت(علیهم السلام) رابطه قابل توجهی داشتهاند.(3) گزارشی از بعضی از قیسیان که پیش از اسلام مردم را به خدا دعوت میکردهاند ضمن مروجالذهب آمده است.(4) در برخی منابع نیز صحبت از جمعی از اینان است که ده روز مهمان رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بودهاند.(5) روایاتی مبنی بر حضور آنان در بخشی از فتوحات و نبردهای رده، بخصوص در یمن دیده میشود(6) که نام سیحان بن صوحان در گزارشهای انگشت شماری که درباره او نقل شده ضمن یکی از همین مطالب آمده است.(7)
ابن سعد در چهار موضع از الطبقات الکبری روایاتی در مدح و اکرام عبد قیس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آورده است. در این روایات چنین مضمونهایی قابل مشاهده است: تمجید از آنان با عبارت: چه نیکو قومی است عبد قیس،(8) توصیه به عبد قیس و مهمانان آنان،(9) دعا برای غفران و رحمت عبد قیس(10) و در نهایت، ذکر روز آنهایی که به آنان هدیه نمودهاند.(11) گفته شده اولین کسی که نوحه خوانده، از عبد قیس بوده است.(12)
نسب صعصعةبن صوحان
نسب صعصعه را چنین گفتهاند: ابن صوحان بن حجربن الهجرس بن عجل بن عمرو بن ودیعةبن لکیزبن افصی بن عبدالقیس و یا: ابن حجربن حجرس بن صبرةبن حدرجان بن لیث بن ظالم بن ذهل بن عجل بن ودیعة بن عمرو بن ودیعة بن لکیزبن افضی بن عبدالقیس.(13)برخی نیز صوحان را فرزند قریه گفتهاند(14) و همچنین: ابن حجر بن حارث بن هجرس بن صبرةبن حدرجان بن
عساس بن لیث بن حداد بن ظالم بن ذهل بن عجل بن عمرو بن ودیعة بن افصی بن عبدالقیس بن ربیعه.(15) ابن حجر بن حارث عبدی نیز نقل شده است. نقل دیگر اینگونه است: زیدبن صوحان بن حجربن الحارث بن الهجرس ابن صبرة بن حدرجان بن عساس بن لیث بن جداد بن ظالم ]ابن[ ذهل بن عجل بن ودیعةبن عمرو بن ودیعة بن لکیز ابن أفصی بن عبدالقیس بن أفصی بن دعمی بن جدیلةبن أسد بن ربیعة بن نزار.(16)
صعصعه از بزرگان قبیله عبدالقیس و خطیب فصیح، خوشبیان، فاضل، متدین و از اصحاب خاص امیرمؤمنان علی(علیه السلام)بود.(17) کنیهاش را اباعکرمه و همچنین اباطلحه ثبت کردهاند.(18)
جایگاه صعصعه
بنابر گزارشهای تاریخی، این خاندان همگی خطیب بودند و در میان آنها صعصعه توانایی بیشتری در این امر داشت.(19) او بیش از فقاهت، به عنوان خطیبی توانا شهرت داشت(20) به گونهای که او را در زمره خطیبترین مردمان میخواندهاند. مسعودی درباره او میگوید: «صعصعه اخبار نکو و سخنانی در کمال فصاحت و بلاغت دارد که معانی را با ایجاز و اختصار توضیح میدهد.»(21)
حضرت علی(علیه السلام) به وی اعتماد قابل توجهی داشت. ایشان چاهها، قنوات و اموال زیادی را برای محرومان وقف کرد. هنگامی که وقفنامه مینوشت، عدهای را شاهد میگرفت و صعصعةبن صوحان از جمله آن شاهدان بود.(22) او را از اصحاب خطط (معماران شهری) کوفه دانستهاند.(23)
صعصعه در دوران خلفا
در منابع از زمان تولد و نیز دوره کودکی صعصعه مطلبی یافت نمیشود، مگر این خبر که او در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)اسلام آورده بود، ولی به دلیل کودکی و کمسن و سالی، شرف حضور و درک محضر آن حضرت را نیافت.(24) از اینرو، در خصوص تاریخ تولد او به صراحت نمیتوان سخن گفت و با توجه به آنکه معلوم نیست در چه سنی دار فانی را وداع گفته، با محاسبه نیز نمیتوان آن را به دست آورد.
1. حکومت خلیفه دوم
تنها گزارشی که از این دوره از زندگی او در منابع میتوان یافت روایتی است که از آن بوی شجاعت و درایت به مشام میرسد. نقل شده در ایام جوانی صعصعه، روزی مالی از ناحیه ابوموسی برای خلیفه دوم میآید. رسیدن این مال پس از تقسیم بیتالمال بوده و در عین حال، رقم هنگفتی (قریب یک میلیون درهم) بوده است. خلیفه به بالای منبر رفته و از نحوه تقسیم این مال در آن شرایط سؤال میکند. صعصعه جوان برمیخیزد و میگوید: یا امیرالمؤمنین، جایی از مردم نظر میخواهی که در قرآن اجازه داده نشده است. آن را همانجا قرار بده که خداوند قرار داده است. خلیفه او را تصدیق کرده و میگوید: تو از منی و من از تو! و سپس آن مال را میان مسلمانان تقسیم میکند.(25)
2. حکومت عثمان بن عفان
در سال 33 هجری چند تن از اشراف کوفه و مهتران و فصیحان عرب، به سخنرانی و شوراندن مردم علیه عثمان و به تعبیر برخی منابع، فتنهآفرینی بر ضد او پرداختند. رئوس این جریان افراد ذیل بودند: مالکاشتر نخعی، ثابت قیس نخعی، کمیلبن زیادبن نخعی عروةبن جعد، عمروبن جموح خساعی، و در نهایت، صعصعةبن صوحان. عثمان این جمعیت را از کوفه به شام تبعید کرد.(26)
اساساً روش عثمان این بود که بر هر کس خشم میگرفت او را نفی بلد میکرد. وقتی عثمان، امارت کوفه را از ولیدبن عقبه گرفت و به سعیدبن عاص سپرد، اعتراضهای مردمی تا حدی فروکش کرد. این امر الزاماً به معنای رضایت مردم از والی جدید ـ چنانکه برخی منابع مدعی شدهاند (27) نبود; چون یکی از اولین اقدامات او نفی بلد مشاهیر فوق بوده است. وی با این اقدام که با حمایت مستقیم عثمان انجام داده بود، هم از سویی از مردم زهرچشم گرفته و آنان را میترساند و هم با حذف رئوس مخالفان، به راحتی با مدیریت نهضت به نحوی آن را منحرف کرد. با این حال، جریان مخالفت با عثمان، پایان نیافت و تا حذف او از خلافت ادامه پیدا کرد. پس از مدتی که از سکونت این جمع به شام میگذشت معاویه برای عثمان چنین نوشت: «همانا گروهی پیش من آمدند که نه خردی دارند و نه دین، از عدالت و دادگری به ستوه آمده و دلتنگ شدهاند، خدا را منظور ندارند و با دلیل و برهان سخن نمیگویند. همانا تنها قصدشان فتنهانگیزی است و خداوند، آنان را گرفتار و رسوا خواهد کرد و از آن گروهی نیستند که از ستیز ایشان بیمی داشته باشیم و اکثریتی میان کسانی که اهل غوغا و فتنهاند ندارند.» سپس معاویه آنان را از شام بیرون کرد.
ابوالحسن مدائنی نقل کرده: در شام میان آنان و معاویه چند مجلس صورت گرفت و مذاکرات و گفتوگوهای طولانی داشتهاند. حتی در یکی از این گفتوگوها میان آنان و معاویه درگیری رخ داده است.(28)
عثمان در پاسخ معاویه نوشت که آنان را به کوفه و نزد سعیدبن عاص بفرستد و او چنان کرد. و ایشان در نکوهش سعید و عثمان و خرده گرفتن بر آن دو زبان گشودند، و عثمان برای سعید نوشت که آنان را به حمص تبعید کند و نزد عبدالرحمنبن خالدبن ولید بفرستد و او آنان را به حمص تبعید کرد.(29)
وقتی آن گروه (مالکاشتر، ثابتبن قیس همدانی، کمیل بن زیاد نخعی و زیدبن صوحان و برادرش صعصعه، جندب بن زهیر غامدی و جندب بن کعب ازدی، عروةبن جعد و عمرو بن حمق خزاعی و ابن کواء) به حمص رسیدند، عبدالرحمنبن خالدبن ولید، امیر حمص، در مدت سکونت آنان بارها ایشان را مورد تحقیر و توهین قرار داد و سرانجام از معاویه درخواست کرد که ایشان را به کوفه بازگرداند.(30)
در روزگار عثمان نیز زمانی که وی بر منبر بود، صعصعه خطاب به او چنین گفت: «ای عثمان، خود منحرف شدی و امّت تو نیز منحرف شدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند.» مشابه این عبارت، از زید (برادرش) نیز نقل شده است. ماجرای دیگری از برخورد صعصعه با عثمان را شیخ طوسی به نقل از خود او نقل کرده است.(31) این گزارش با اندکی تفاوت در دیگر منابع نیز آمده است.(32)
روزی صعصعه علیه عثمان سخنرانی مفصلی کرد. عثمان نیز که از سخنان او به خشم آمده بود، او را «بجباج نفاخ» خواند و گفت: او نه میداند خدا کیست و نه اینکه خدا کجاست (کنایه از اینکه نه عظمت خدا را در نظر میگیرد و نه به این توجه دارد که او در همه جا حاضر است و سخنانش را میشنود.) البته او با ظرافت این انتقادها را از او نمود بیآنکه به او نسبت کفر داده باشد. صعصعه نیز به تفصیل پاسخ او را داد.(33)
ضمن یکی از ملاقاتهایی که در طول تبعید صعصعه و دیگر کوفیان به شام با معاویه رخ داد، معاویه به مالک و همراهانش خطاب کرد و با دعوت ایشان به تقوا، آیه ذیل را قرائت کرد: (وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَیِّنَاتُ.)(آلعمران: 105)
وی با استناد به آیه فوق، سعی داشت در ذهن مخاطبانش این شبهه را القا کند که یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام)به وحدت و انسجام جامعه اسلامی توجه ندارند و آن را به خطر انداختهاند و او نیز این خطر را دریافته و مشفقانه تذکر میدهد! پس از سکوت معاویه، کمیل سخنان او را با آیه 213 سوره بقره پاسخ داد. پس از کمیل، برخی دیگر مانند مالک و صعصعه نیز به پاسخ سخنان او پرداختند.(34)
نام صعصعه در میان افرادی که به تجهیز و تدفین ابوذر همت گماشتند نیز دیده میشود.(35)
صعصعه در دوره خلافت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)
1. سرآغاز حکومت
صعصعه، همانگونه که نقش مؤثری در مخالفت با عثمان، معاویه و به حکومت رسیدن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)داشت، پس از آن نیز، در تمام جنگهای حضرت حضوری فعال داشت.
در آغاز حکومت، که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) پس از بیعت اولیه افراد به ایراد سخنرانی پرداخت. بنا بر برخی نقلها بلافاصله پس از سخنرانی و بنا بر برخی دیگر، پس از افراد فوق، صعصعه نیز به پاخاست و عرضه داشت: «به خدا سوگند که ای امیرمؤمنان، تو خلافت را آراستی و آن تو را نیاراست و تو مقام آن را بالا بردی و نه آن مقام تو را، و آن به تو نیازمندتر است تا تو به آن.»(36)
صعصعه توانایی فوقالعادهای در خطابه داشت تا جایی که امیر فصاحت و بلاغت، حضرت علی(علیه السلام) او را خطیب «شحشح»(37) به معنای ماهر و چیرهدست(38)خوانده بود.
2. جنگ جمل
بنا بر نقل طبری، در ماجرای جنگ جمل که ربیعیان در برابر ربیعیان و یمنیان در برابر یمنیان صفآرایی کرده بودند، صعصعه و دو برادرش، زید و سیحان، از حضرت علی(علیه السلام)درخواست میکنند، به ایشان اذن داده شود تا در مقابل مضریان که نیمی از جمعیت را تشکیل میدادند بایستند. حضرت هم با درخواست آنان موافقت میکنند.(39)
نقل شده: وقتی حضرت علی(علیه السلام) از جنگ جمل بازگشتند، به دربان خویش گفتند: از سران عرب چه کسانی اینجا هستند؟ وی در پاسخ، محمّدبن عمیر بن عطارد تیمی، احنف بن قیس، صعصعةبن صوحان عبدی و چند تن دیگر را نام برد. حضرت آنان را به حضور طلبیدند. ایشان آمدند و به عنوان خلافت بر امیرالمؤمنین(علیه السلام)سلام کردند.
حضرت به آنها گفتند: شما بزرگان عرب و سران یاران من هستید; بگویید درباره این جوانک عیّاش (معاویه) چه باید کرد؟ آنان در این باب به مشورت نشستند. صعصعه گفت: «معاویه را هوس به عیاشی کشانیده و دل به دنیا داده و کشتن مردان برای وی آسان است و آخرت خویش را به دنیای آنها فروخته است. اگر با تدبیر درباره او عمل کنی، ان شاءاللّه نتیجه نکو خواهد بود و توفیق به وسیله خدا و پیامبر و تو ای امیرمؤمنان به دست خواهد آمد. صلاح این است که یکی از محارم مورد اعتماد خویش را با نامهای بفرستی و او را به بیعت خویش دعوت کنی. اگر پذیرفت، تکلیف او روشن است، وگرنه با وی جهاد کنی و در قبال قضای خدا صبوری ورزی، تا کار یکسره شود.»(40)
حضرت علی(علیه السلام) فرمودند: «ای صعصعه، دستور میدهم نامه را خودت بنویسی و نزد معاویه ببری. آغاز نامه را تهدید و بیم کنی و در انجام آن از توبه سخن بیاوری. شروع نامه چنین باشد: "بسماللّه الرحمن الرحیم، از بنده خدا علی، امیرمؤمنان، به سوی معاویه. درود بر تو، اما بعد ..." سپس آنچه را به من گفتی در آن بنویس و آیه (أَلَا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الأمُورُ)را در عنوان نامه ثبت کن.»(41)
این تعبیر و ماجرا به خوبی بیانکننده جایگاه صعصعه نزد حضرت علی(علیه السلام) است. صعصعه گفت: مرا از این کار معاف بدار. حضرت فرمود: دستور میدهم بنویسی. صعصعه پذیرفت; پس نامه را آماده کرد و ساز سفر ساخت و برفت، تا به دمشق رسید و به دربار معاویه رفت و به دربان وی گفت: برای فرستاده امیرمؤمنان علیبن ابیطالب(علیه السلام) اجازه بگیر. بنا به نقل منابع، در همان بدو ورود، میان او و دربانان معاویه مشاجره لفظی رخ میدهد. پس از حضور در کاخ معاویه، باز هم صعصعه حاضرجوابی میکند و جوابهای محکم، کوبنده و در عین حال با فصاحتی به پرسشهای او میدهد.(42)
3. جنگ صفّین
در ماجرای صفّین، پیش از شروع جنگ، سپاه معاویه که زودتر به منطقه درگیری رسیده بودند بر آب مسلط شدند و اجازه ندادند که یاران حضرت علی(علیه السلام) از آب بیاشامند. ابو اعور سواران و پیادگان را بر سر آب به صف کرد و تیراندازان را همراه با نیزهداران و سپرداران که همگی دستار سپید بر سر بسته بودند، پیشاپیش آنان گماشت. بیدرنگ، گزارش ماجرا را به حضرت علی(علیه السلام)دادند. ایشان صعصعه را فراخواندند تا سراغ معاویه رفته و این پیام را به او ابلاغ کند: «ما مسیر خود را طی میکنیم و دوست نداریم پیش از آنکه حجت را تمام کنیم، آغازگر جنگ باشیم; پس، از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما و شما به کجا میانجامد، در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آب خواهد بود.» صعصعه این پیام را به معاویه رسانید. در اینجا نیز بحث سختی میان معاویه و طرفدارانش از یکسو و صعصعه از سوی دیگر، درگرفت.(43)
4. جنگ نهروان تا شهادت امیرمؤمنان علی(علیه السلام)
با توجه به توانایی بیانی و اعتمادی که در صعصعه وجود داشت، در جنگ نهروان نیز امیرمؤمنان(علیه السلام) وی را برای گفتوگو با خوارج فرستادند.(44)
بخشی از گزارشهایی که درباره صعصعه نقل شدهاند مربوط به آخرین روزهای حیات و حکومت حضرت علی(علیه السلام)هستند و یا چندان معلوم نیست که در چه مقطعی رخ دادهاند. در اینجا به بررسی برخی از آنها میپردازیم.
از جمله مطالب مشهور درباره صعصعه، ماجرای بیماری اوست. اصبغ بن نباته میگوید: صعصعةبن صوحان مریض شد. به همراهی حضرت علی(علیه السلام) برای عیادت وی به منزلش رفتیم. او که در بستر بیماری افتاده بود، با دیدن حضرت، بسیار خوشحال شد. حضرت علی(علیه السلام) به او محبّت فراوان کرد; اما هنگام خداحافظی، فرمود: ای صعصعه، این دیدار تکلیف من بود; مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر دیگران قرار دهی. صعصعه پاسخ داد: نه یا امیرالمؤمنین، آن را اجر و ذخیره آخرت میدانم. حضرت علی(علیه السلام)فرمود: «به خدا قسم من تو را کمهزینه (برای نظام اسلام) اما پرتلاش میبینم.»
صعصعه پاسخ داد: «به خدا قسم! شما در نظر من بسیار آگاه به خداوند هستی و او در نظر شما بزرگ است. شما نیز نزد پروردگارت جایگاهی بلند داری و اهل حکمت، و نسبت به مؤمنان مهربان و رحیم هستی.»
این ماجرا را هم مورّخان نقل کرده اند(45) و هم محدّثان.(46) امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نیز در ملاقاتی که با احمدبن محمّدبن ابی نصر بزنطی داشتند، از صعصعه تجلیل زیاد کردند و به همین داستان اشاره فرمودند.(47)
پس از اختلاف مردم عراق در مورد ترک جنگ پس از صفّین، صحبتهایی در محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیان شد و هر یک از یاران مطالبی را بیان نمودند. در میانه این صحبتها، صعصعه نیز برخاست و خطاب به حضرت گفت:
ای امیرمؤمنان، ما زمانی که مردم به سوی طلحه و زبیر میرفتند به سوی تو پیش افتادیم. شخص خردمندی ما را به یاری کارگزار تو، عثمانبن حنیف، فراخواند. ما نیز او را اجابت کردیم. او با دشمن تو جنگید; تا اینکه با مردمی از بنی عبد قیس برخورد کردیم. آنان خداوند را عبادت کرده بودند. زانوان آنان همچون زانوان شتر و پیشانی آنان همچون چرم سخت بود، زنده به اسارت درآمد و کشته مسلوب گشت. ما نخستین قتیل و اسیر بودیم. سپس سختی ما را در صفّین دیدی.(48)
نامهای را که حضرت علی(علیه السلام) برای مردم مصر درباره امارت مالک اشتر نوشتند، صعصعه نقل کرده است.(49)
صعصعه از جمله مسلمانانی بود که در پرتو تعالیم قرآن کریم، پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) نه تنها شرافت و فضیلیتی را در نژاد نمیدید، بلکه از آینده قوم عرب و انحرافات و اعوجاجاتی که بدان مبتلا میشد آگاه بود. موضعگیری تند و صریح صعصعه در برخی گزارشها به خوبی نشان میدهد که او نیز همانند کمیل و مقداد و دیگر یاران نزدیک حضرت علی(علیه السلام) از آینده با خبر بود.(50)
علاوه بر روایت مزبور، روایات دیگری نیز به دست ما رسیده که نشان میدهد صعصعه بیش از اطرافیان خود نسبت به مهدویت و آخرالزمان معرفت داشته است.(51)بنا بر دیگر نقلها، در شرایطی که میزان معرفت اطرافیان امیرمؤمنان(علیه السلام) به قدری بود که برخی از آنان در پاسخ به «سلونی قبل ان تفقدونی»، از تعداد تارهای موی خود سؤال میکردند، صعصعه از ایشان درباره آخرالزمان و دجّال و مهدویت سؤال میکرد.(52)
5. هنگام شهادت حضرت علی(علیه السلام)
پس از ضربه خوردن حضرت علی(علیه السلام) به دست ابن ملجم، صعصعه قصد دیدار آن حضرت را نمود، ولی به علت وخامت حال ایشان، به کسی اجازه ملاقات ندادند. از اینرو، درخواست کرد این پیغام را از طرف او به حضرت علی(علیه السلام) برسانند: «رحمت خداوند بر تو باد ای امیرمؤمنان! در حال حیات و بعد از آن; چراکه خدا در نزد تو بزرگ، و آگاهی تو نسبت به او زیاد است.» لحظهای بعد، پاسخ حضرت را برایش باز گفتند که: «خدا تو را رحمت کند که کمهزینه و پرفایده هستی.»(53)
صعصعة از جمله کسانی بود که در نیمههای شب، در تشییع پنهانی جنازه مطهّر امیرمؤمنان علی(علیه السلام)شرکت کرد. وقتی حضرت را دفن کردند، نزدیک قبر آمد و نوحهسرایی کرد. بعد از نوحهسرایی، او و همراهانش به شدّت گریستند و به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و سایر فرزندان علی(علیه السلام) تسلیت گفتند.(54)
زندگانی صعصعه از شهادت حضرت علی(علیه السلام) تا دوره معاویه
پس از صلح امام حسن(علیه السلام)، معاویه وارد کوفه شد. در آن روز، گروهی از اصحاب حضرت علی(علیه السلام) نیز در کوفه حضور داشتند و امام حسن(علیه السلام) برای بعضی از آنها در فهرستی که نام و نام پدرانشان مشخص شده بود، از معاویه امان گرفت. از جمله این افراد، صعصعةبن صوحان بود.
این افراد، بر خلاف میل باطنی خود، میبایست نزد معاویه رفته، به عنوان خلیفه مسلمانان به او سلام میکردند. وقتی صعصعه بر معاویه وارد شد، معاویه که خاطرات تبعید او در دوره عثمان و نیز نبرد صفّین را به یاد داشت گفت: چقدر خشمگین هستم که تو در امان من باشی. صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم، من نیز از اینکه تو را به عنوان حاکم بر مسلمانان پذیرا باشم، بسیار ناراضیام. و سپس به همین عنوان بر او سلام کرد. معاویه گفت: اگر در به رسمیت شناختن من راستگو هستی، به منبر برو و علی را لعن کن.
صعصعه که از سویی متعهد به صلحنامه امام خود بود و از سوی دیگر، از حضرت علی(علیه السلام) دست بردار نبود، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند گفت:
ایّها الناس! از نزد کسی میآیم که شرارتش را مقدّم داشته و خیرش را مؤخّر کرده است و به من فرمان داده است که حضرت علی(علیه السلام) را لعنت کنم. پس او را لعنت کنید، خداوند نیز او را لعنت کند.
حاضران در مسجد با صدای بلند آمین گفتند. معاویه گفت: نه به خدا قسم! مقصود تو کسی جز من نیست. باید دوباره او را با نام مشخص کنی. صعصعه بار دیگر به منبر آمد و به گونهای سخن گفت که هر کس معنای خاصی از آن میکرد. معاویه که از وی ناامید شده بود، دستور داد صعصعه را بیرون کردند.(55)
صعصعه که به حاضر جوابی شهرت داشت(56) در این دوره بیشترین حاضر جوابیها از او و در گفتوگوهای میان او و معاویه نقل شده و وی بارها از دور و نزدیک به معاویه اظهار دشمنی مینمود.
در منابع آمده است: معاویه، صعصعةبن صوحان عبدی و عبداللّهبن کوای یشکری را با تنی چند از دیگر یاران حضرت علی(علیه السلام) و مردان قریش بازداشت کرده بود. در این ایام نیز مشاجرات معاویه با اینان قابل مطالعه است تا جایی که تعابیر معاویه صراحت بر تمایل او به قتل صعصعه داشت.(57)
در نوبت دیگری، او به صعصعه میگوید: به خدا ای پسر صوحان، از مدتها پیش مرگت رسیده است، ولی بردباری پسر ابوسفیان از مرگت جلوگیری میکند. صعصعه در پاسخ گفت: این به فرمان و قدرت خداست که فرمان خدا مقرّر و انجام شدنی است.(58)
در اینجا هم به صراحت میتوان تمایل معاویه را به مرگ و قتل صعصعه مشاهده کرد.
از جمله حکایات صعصعه با ابن عباس این است که صعصعةبن صوحان در جواب ابن عباس که از او پرسید: سالاری در میان شما به چیست، گفت: غذا دادن و سخن نرم گفتن و بذل مال، و اینکه مرد چیزی از کسی نخواهد و با کوچک و بزرگ دوستی کند و همه مردم به نزد او مساوی باشند. ابن عباس پرسید: جوانمردی چیست؟ صعصعه گفت: اینکه دو تن فراهم آیند و نگهبان نداشته باشند و مصاحبشان نکو باشد و محتاج صیانت نباشند و پیرو نزاهت و دیانت باشند.
ابن عباس گفت: در این باب شعری به یاد داری؟ گفت: بلی، مگر گفتار مرةبن ذهل بن شیبان را نشنیدهای که گوید: «سالاری و جوانمردی را به آسمان آویختهاند. وقتی دو دونده به یک مقصد روند، دو رگه به زمین میخورد، اما آنکه نژاد سالم دارد به مقصد میرسد، که ضمن اشعار دیگر است.»
ابن عباس به او گفت: اگر کسی به کسب معنای این اشعار در شرق و غرب بگردد او را ملامت نمیتوانم بکنم. ای فرزند صوحان، ما اخبار فراموش شده عرب را از تو فرا میگیریم; به نزد شما حکیم کیست؟ صعصعه گفت: هر که بر خشم خویش تسلّط داشته باشد و شتاب نکند و اگر پیش او به حق یا باطل سعایت کنند، نپذیرد، و قاتل پدر یا برادر خویش را بیابد و او را ببخشد و نکشد. ای ابن عباس، حکیم چنین کسی است... .
در پایان این گفتوگو، ابن عباس خطاب به صعصعه گفت: ای پسر صوحان، تو دانشور عربی.(59)
وفات صعصعه
برخی گفتهاند: وی در روز جمل سی و شش هجری و در سپاه حضرت علی(علیه السلام) به شهادت رسید،(60) اما بنابر مشهور، در عهد معاویه در 56 هجری و یا در 61 هجری(61) در کوفه وفات یافته است.(62)
همانگونه که پیشتر بیان شد، معاویه بارها او را تهدید به مرگ کرده بود و از همینرو، نمیتوان احتمال ترور را درباره او منتفی دانست.
بنا به نقل ابن حجر عسقلانی، درباره صعصعه چنین سروده است:
هلا سالت بنی الجارود ای فتی *** عند الشفاعه و الباب ابن صوحانا
کنّا و کانوا کامّ ارضعت ولدا *** عُقّت و لم تجز بالاحسان احسانا(63)
آیا از بنیجارود نپرسیدی که کدام جوانمردی ابن صوحان را به هنگام شفاعت بر در نگاه میدارد. ما بسان مادری هستیم که پس از شیر دادن فرزندش تو را عاق نمود و احسانی در پی احسان خویش (بدو) جواب نگرفت.
یادگارهای صعصعه
1. فرزندان، شاگردان و راویان
صعصعه ثقه بود، ولی روایات اندکی از وی به دست ما رسیده است.(64) حدیثشناسان، صعصعه را به «قلیل الحدیث» توصیف کردهاند، ولی از اینکه رجالی کبیر، نجاشی او را در کتاب خود نام میبرد(65) معلوم میشود وی کتاب حدیث داشته; زیرا مبنای کتاب رجالی نجاشی، بر گردآوری شیعیانِ صاحب کتاب است.
کسانی که صعصعه از آنها حدیث نقل کرده، عبارتند از: حضرت علی(علیه السلام)، ابن عباس و عثمان. افرادی همچون ابواسحاق سبیعی، ابن بریده، شعبی، مالکبن عُمیر و منهال بن عمر نیز از صعصعه روایت کردهاند.(66)
از فرزندان صعصعه، تنها عمرو(67) و صوحان و محمّد(68) و عبدالرحمن(69) و نیز فرزند محمّد به نام عمرو (نوه پسری صعصعه) را میشناسیم; همگی اینان از افراد ناشناخته رجال هستند که تنها نام ایشان در منابع فوق و عموماً فقط یک مرتبه ذکر شده است.
بعد از واقعه جانگداز کربلا که امام سجاد(علیه السلام) در اجتماع مردم شهر مدینه با چشمانی اشکبار، اخبار جانسوز کربلا را بیان میکرد، صوحان بن صعصعةبن صوحان در میان حاضران بود و از اینکه به واسطه بیماری و دردی که در دو پایش وجود داشت، نتوانسته بود در کربلا حضور یابد و مولایش حسین(علیه السلام) را یاری کند، عذرخواهی کرد. امام سجاد(علیه السلام) عذرش را پذیرفت، از وی تشکر کرد و برای او و پدرش دعا کرد.(70)
2. مسجد صعصعه
مسجد صعصعةبن صوحان یکی از مساجد مهم و شریف کوفه است و جماعتی امام زمان(علیه السلام) را در ماه رجب در آن مسجد مبارک مشاهده کردهاند. سیدبن طاووس و شهید اوّل و دیگران، اعمال مخصوص این مسجد را در کتابهای خود متذکر شدهاند.(71)
نتیجه گیری
صعصعه از بزرگان قبیله عبد قیس و خطیب فصیح خوشبیان، فاضل، متدین و از اصحاب خاص امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بود که آن حضرت به وی اعتماد داشت. از دوران کودکی او تا خلافت خلیفه دوم، گزارش چندانی درباره او در اختیار نداریم. پس از آن، به عنوان یکی از یاران شاخص امیرمؤمنان و نیز منتقد جریان خلافت و حکومت، به ویژه در دوران حکومت عثمان و معاویه چهره روشنتری را از او میتوان مشاهده کرد. بیشترین رویارویی او با معاویه بوده است.
با استناد به برخی گزارشها میتوان این احتمال را داد که معاویه به سبب کینهای که از صعصعه به دل داشته در پی چند نوبت تهدید، او را ترور کرده است. بنا بر گزارشهای تاریخی، خاندان قیس همگی خطیب بودند و در میان آنان صعصعه توانایی بیشتری در این زمینه داشته است. او بیش از فقاهت در زمره خطیبترین مردمان بود. مجموع ویژگیهای او، وی را در زمره نزدیکترین یاران امام علی(علیه السلام) قرار داد تا جایی که در مواقعی حساس متصدی امر نمایندگی ایشان میشد. صعصعه از خود تعدادی روایت و یک مسجد در عراق به یادگار گذاشته است و گزارشهای بسیار اندک و اجمالی از فرزندان و نسل او در منابع وجود دارد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 کارشناس ارشد تاریخ تشیّع.
2 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، بىتا، ج 1، ص 224.
3 ـ احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، 1417، ج 4، ص 111; ج 7، ص 156; ج 8، ص 43; ج 13، ص 365 و 403 / محمّدبن جریر طبرى، تاریخالامم و الملوک، 1387ق، ج 4، ص 74; ج 5، ص 184; ج 7، ص 227 / ابن سعد، طبقات الکبرى، 1410، ج 5، ص 131; ج 6، ص 84 و 86; ج 7، ص 60.
4 ـ علىبن الحسین مسعودى، مروجالذهب و معادن الجوهر، 1409، ج 2، ص 102.
5 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 80.
6 ـ احمدبن ابى یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 131.
7 ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 316.
8 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 1، ص 238.
9 ـ همان، ج 4، ص 267.
10 ـ همان، ج 7، ص 61.
11 ـ همان.
12 ـ خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، 1415، ص 73.
13 ـ ابوسعید سمعانى، الأنساب، 1382ق، ج 9، ص 197 / خلیفةبن خیاط، الطبقات، 1402، ج 1، ص 144.
14 ـ ابن ندیم، الفهرست، 1350، ج 1، ص 181.
15 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، 1353، ج 2، ص 891 / ابن حزم، جمهره انساب العرب، 1403، ص 297.
16 ـ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 1415، ج 19، ص 429.
17 ـ ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، 1409، ج 3، ص 403.
18 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
19 ـ عمروبن بحر جاحظ، البرصان و العرجان و العمیان و الحولان، 1410، ص 382.
20 ـ شمسالدین محمّدبن احمد ذهبى، سیر اعلامالنبلاء، 1413، ج 4، ص 310.
21 ـ علىبن الحسین مسعوى، مروج الذهب، ج 3، ص 44.
22 ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، 1365، ج 7، ص 51.
23 ـ ابنسعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
24 ـ احمدبن على نجاشى، رجال النجاشى، 1416، ص 143 / ابن اثیر، اسدالغابه،، ج 3، ص 403.
25 ـ ابن اثیر، اسدالغابه، ج 3، ص 403.
26 ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص 323 / ابن خلدون، العبر، 1408، ج 2، ص 589.
27 ـ محمّدبن محمّد بلعمى، تاریخنامه طبرى، 1373، ج 3، ص 592.
28 ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، 1404، ج 2، ص 132.
29 ـ همان، ص 133.
30 ـ همان، ج 2، ص 130ـ135.
31 ـ محمّدبن حسن طوسى، الأمالى، 1414، ص 236.
32 ـ خلیفةبن خیاط، تاریخ، ص 101.
33 ـ الموفقبن احمد خوارزمى، المناقب، 1385ق، ج 1، ص 78.
34 ـ ابن اعثم کوفى، الفتوح، 1411، ج 2، ص 385.
35 ـ همان، ص 377.
36 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 179.
37 ـ نهجالبلاغه، بىتا، ص 517 / ابن اثیر، النهایة، 1408، ج 2، ص 449.
38 ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 19، ص 106.
39 ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 530 / احمدبن على مقریزى، امتاع الأسماع بما للنبى من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، 1420، ج 13، ص 425.
40 ـ علىبن حسین مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 38.
41 ـ همان.
42 ـ همان، ص 39ـ43.
43 ـ ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، 1368، ص 168.
44 ـ محمّدبن محمّد مفید، الاختصاص، 1413، ص 121 و 123.
45 ـ احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 163.
46 ـ محمّدبن حسن طوسى، امالى، ص 347.
47 ـ قطبالدین راوندى، الخرائج والجرائح، 1409، ج 2، ص 662.
48 ـ ابن قتیبه دینورى، الأمامه و السیاسه، 1410، ج 1، ص 141.
49 ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 75 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 498.
50 ـ ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 498.
51 ـ محمّدبن على صدوق، کمالالدین و تمام النعمه، 1395ق، ج 1، ص 78.
52 ـ همان، ج 2، ص 525.
53 ـ شمسالدین ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، 1413، ج 3، ص 646.
54 ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، 1404، ج 42، ص 295.
55 ـ محمّدبن عمر کشى، رجال، 1348، ج 1، ص 285.
56 ـ ابو هلال عسکرى، الاوائل، 1408، ص 205.
57 ـ علىبن الحسین مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 40 / عمروبن بحر جاحظ، الرسائل السیاسیه، 1423، ص 436.
58 ـ علىبن الحسین مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 42ـ44 / احمدبن على قلقشندى، صبحالأعش فى صناعة الإنشاء، بىتا، ج 1، ص 303.
59 ـ علىبن الحسین مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 43ـ44 / شهابالدین نویرى، نهایةالارب فى فنون الأدب، 1423، ج 3، ص 176.
60 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
61 ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخالامم و الملوک، ج 11، ص 665.
62 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
63 ـ ابن حجر عسقلانى، الإصابة فى تمییز الصحابه، 1415، ج 2، ص 533.
64 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
65 ـ احمدبن على نجاشى، رجال النجاشى، ص 203.
66 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
67 ـ ابوطالب یحیىبن حسین، تیسیر المطالب فى أمالى أبىطالب، 1422، ص 271.
68 ـ محمّدبن على صدوق، التوحید، 1398ق، ص 78.
69 ـ ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج 7، ص 111 و 122.
70 ـ ابن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، 1414، ص 230.
71 ـ ابن طاووس، الاقبال بالاعمال الحسنه، 1367، ص 644.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع ...
ـ ابن ابیالحدید معتزلی، شرح نهجالبلاغه، قم، کتابخانه آیةاللّه مرعشی نجفی، 1404، ج 2.
ـ ابن اثیر، النهایه فی غریبالحدیث و الاثر، قم، اسماعیلیان، 1408، ج 2.
ـ ابن اثیر، أسدالغابه فی معرفهالصحابه، بیروت، دارالفکر، 1409.
ـ ابن حزم، ابومحمد، جمهره أنساب العرب، تحقیق لجنه من العلماء، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1403.
ـ ابن خلدون، عبدالرحمنبن محمّد، العبر (دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذویالشأن الاکبر)، تحقیق خلیل شحاده، بیروت، دارالفکر، 1408، ج 2.
ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمّد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410، ج 5، ج 6، ج 7.
ـ ابن طاووس، الاقبال بالاعمال الحسنه، تهران، دارالکتبالاسلامیه، 1367.
ـ ابن طاووس، سیدعلیبن موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، دارالاسوه، 1414.
ـ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، دارالفکر، بیروت، 1415، ج 19.
ـ ابن ندیم، الفهرست، تصحیح رضا تجدّد، تهران، بینا، 1350، ج 1.
ـ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417، ج 4، ج 7، ج 8، ج 13.
ـ بلعمی، محمّدبن محمّد، تاریخنامه طبری، تحقیق محمّد روشن، تهران، بینا، 1373، ج 3.
ـ ثقفی کوفی، ابواسحاق، الغارات، تحقیق جلالالدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملّی، 1353، ج 2.
ـ جاحظ، عمروبن بحر، البرصان و العرجان و العمیان و الحولان، دارالجیل، بیروت، 1410.
ـ جاحظ، عمروبن بحر، الرسائل السیاسیه، بیروت، دار و مکتبه هلال، 1423.
ـ خلیفةبن خیاط، الطبقات، ریاض، دارطیبه، 1402، ج 1.
ـ خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، تحقیق فواز، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415.
ـ خوارزمی، الموفق بن احمد، المناقب اخطب خوارزم، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385ق، ج 1.
ـ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق علیشیری،بیروت،دارالاضواء، 1410، ج 1.
ـ دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمالالدین شیال، قم، رضی، 1368.
ـ ذهبی، شمسالدین محمّدبن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتابالعربی، 1413، ج 3.
ـ ذهبی، شمسالدین محمّدبن احمد، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرساله، 1413، ج 4.
ـ راوندی، قطبالدین، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدی(علیه السلام)، 1409، ج 2.
ـ سمعانی، ابوسعید، الانساب، تحقیق عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدرآباد، مجلس دائرةالمعارف العثمانیه، 1382ق، ج 9.
ـ صدوق، محمّدبن علی، التوحید، قم، جامعه مدرسین، 1398ق.
ـ صدوق، محمّدبن علی، کمالالدین و تمامالنعمه، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1395ق، ج 1.
ـ طبری، محمّدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1387ق، چ دوم، ج 4، 5، 7.
ـ طوسی، محمّدبن حسن، الامالی، قم، دارالثقافه، 1414.
ـ عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علیمحمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 2.
ـ عسکری، ابوهلال، الاوائل، طنطا، بینا، 1408.
ـ قلقشندی، احمدبن علی، صبح الاعشی فی صناعه الانشاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، بیتا، ج 1.
ـ کشی، محمّدبن عمر، رجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348، ج 1.
ـ کلینی، محمّدبن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365، ج 7.
ـ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، 1411، ج 2.
ـ مجلسی، محمّدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1404.
ـ مسعودی، علیبن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، 1409، ج 2.
ـ مفید، محمّدبن محمّد، الاختصاص، قم، کنگره جهانی شیخ مفید، 1413.
مقریزی، احمدبن علی، إمتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفده و المتاع، تحقیق محمّد عبدالحمید النمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420، ج 13.
ـ نجاشی، ابوالعباس احمدبن علی، رجال النجاشی، قم، مؤسسةالنشر الاسلامی، 1416.
ـ نویری، شهابالدین، نهایة الارب فی فنون الادب، قاهره، دارالکتب و الوثائق القومیه، 1423، ج 3.
ـ یحیی بن حسین، ابوطالب، تیسیر المطالب فی أمالی أبی طالب، صنعاء، مؤسسه امام زیدبن علی، 1422.
ـ یعقوبی، احمدبنابییعقوب، تاریخالیعقوبی، بیروت، دارصادر، بیتا، ج 1.
ابن سعد در چهار موضع از الطبقات الکبری روایاتی در مدح و اکرام عبد قیس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آورده است. در این روایات چنین مضمونهایی قابل مشاهده است: تمجید از آنان با عبارت: چه نیکو قومی است عبد قیس،(8) توصیه به عبد قیس و مهمانان آنان،(9) دعا برای غفران و رحمت عبد قیس(10) و در نهایت، ذکر روز آنهایی که به آنان هدیه نمودهاند.(11) گفته شده اولین کسی که نوحه خوانده، از عبد قیس بوده است.(12)
نسب صعصعةبن صوحان
نسب صعصعه را چنین گفتهاند: ابن صوحان بن حجربن الهجرس بن عجل بن عمرو بن ودیعةبن لکیزبن افصی بن عبدالقیس و یا: ابن حجربن حجرس بن صبرةبن حدرجان بن لیث بن ظالم بن ذهل بن عجل بن ودیعة بن عمرو بن ودیعة بن لکیزبن افضی بن عبدالقیس.(13)برخی نیز صوحان را فرزند قریه گفتهاند(14) و همچنین: ابن حجر بن حارث بن هجرس بن صبرةبن حدرجان بن
عساس بن لیث بن حداد بن ظالم بن ذهل بن عجل بن عمرو بن ودیعة بن افصی بن عبدالقیس بن ربیعه.(15) ابن حجر بن حارث عبدی نیز نقل شده است. نقل دیگر اینگونه است: زیدبن صوحان بن حجربن الحارث بن الهجرس ابن صبرة بن حدرجان بن عساس بن لیث بن جداد بن ظالم ]ابن[ ذهل بن عجل بن ودیعةبن عمرو بن ودیعة بن لکیز ابن أفصی بن عبدالقیس بن أفصی بن دعمی بن جدیلةبن أسد بن ربیعة بن نزار.(16)
صعصعه از بزرگان قبیله عبدالقیس و خطیب فصیح، خوشبیان، فاضل، متدین و از اصحاب خاص امیرمؤمنان علی(علیه السلام)بود.(17) کنیهاش را اباعکرمه و همچنین اباطلحه ثبت کردهاند.(18)
جایگاه صعصعه
بنابر گزارشهای تاریخی، این خاندان همگی خطیب بودند و در میان آنها صعصعه توانایی بیشتری در این امر داشت.(19) او بیش از فقاهت، به عنوان خطیبی توانا شهرت داشت(20) به گونهای که او را در زمره خطیبترین مردمان میخواندهاند. مسعودی درباره او میگوید: «صعصعه اخبار نکو و سخنانی در کمال فصاحت و بلاغت دارد که معانی را با ایجاز و اختصار توضیح میدهد.»(21)
حضرت علی(علیه السلام) به وی اعتماد قابل توجهی داشت. ایشان چاهها، قنوات و اموال زیادی را برای محرومان وقف کرد. هنگامی که وقفنامه مینوشت، عدهای را شاهد میگرفت و صعصعةبن صوحان از جمله آن شاهدان بود.(22) او را از اصحاب خطط (معماران شهری) کوفه دانستهاند.(23)
صعصعه در دوران خلفا
در منابع از زمان تولد و نیز دوره کودکی صعصعه مطلبی یافت نمیشود، مگر این خبر که او در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله)اسلام آورده بود، ولی به دلیل کودکی و کمسن و سالی، شرف حضور و درک محضر آن حضرت را نیافت.(24) از اینرو، در خصوص تاریخ تولد او به صراحت نمیتوان سخن گفت و با توجه به آنکه معلوم نیست در چه سنی دار فانی را وداع گفته، با محاسبه نیز نمیتوان آن را به دست آورد.
1. حکومت خلیفه دوم
تنها گزارشی که از این دوره از زندگی او در منابع میتوان یافت روایتی است که از آن بوی شجاعت و درایت به مشام میرسد. نقل شده در ایام جوانی صعصعه، روزی مالی از ناحیه ابوموسی برای خلیفه دوم میآید. رسیدن این مال پس از تقسیم بیتالمال بوده و در عین حال، رقم هنگفتی (قریب یک میلیون درهم) بوده است. خلیفه به بالای منبر رفته و از نحوه تقسیم این مال در آن شرایط سؤال میکند. صعصعه جوان برمیخیزد و میگوید: یا امیرالمؤمنین، جایی از مردم نظر میخواهی که در قرآن اجازه داده نشده است. آن را همانجا قرار بده که خداوند قرار داده است. خلیفه او را تصدیق کرده و میگوید: تو از منی و من از تو! و سپس آن مال را میان مسلمانان تقسیم میکند.(25)
2. حکومت عثمان بن عفان
در سال 33 هجری چند تن از اشراف کوفه و مهتران و فصیحان عرب، به سخنرانی و شوراندن مردم علیه عثمان و به تعبیر برخی منابع، فتنهآفرینی بر ضد او پرداختند. رئوس این جریان افراد ذیل بودند: مالکاشتر نخعی، ثابت قیس نخعی، کمیلبن زیادبن نخعی عروةبن جعد، عمروبن جموح خساعی، و در نهایت، صعصعةبن صوحان. عثمان این جمعیت را از کوفه به شام تبعید کرد.(26)
اساساً روش عثمان این بود که بر هر کس خشم میگرفت او را نفی بلد میکرد. وقتی عثمان، امارت کوفه را از ولیدبن عقبه گرفت و به سعیدبن عاص سپرد، اعتراضهای مردمی تا حدی فروکش کرد. این امر الزاماً به معنای رضایت مردم از والی جدید ـ چنانکه برخی منابع مدعی شدهاند (27) نبود; چون یکی از اولین اقدامات او نفی بلد مشاهیر فوق بوده است. وی با این اقدام که با حمایت مستقیم عثمان انجام داده بود، هم از سویی از مردم زهرچشم گرفته و آنان را میترساند و هم با حذف رئوس مخالفان، به راحتی با مدیریت نهضت به نحوی آن را منحرف کرد. با این حال، جریان مخالفت با عثمان، پایان نیافت و تا حذف او از خلافت ادامه پیدا کرد. پس از مدتی که از سکونت این جمع به شام میگذشت معاویه برای عثمان چنین نوشت: «همانا گروهی پیش من آمدند که نه خردی دارند و نه دین، از عدالت و دادگری به ستوه آمده و دلتنگ شدهاند، خدا را منظور ندارند و با دلیل و برهان سخن نمیگویند. همانا تنها قصدشان فتنهانگیزی است و خداوند، آنان را گرفتار و رسوا خواهد کرد و از آن گروهی نیستند که از ستیز ایشان بیمی داشته باشیم و اکثریتی میان کسانی که اهل غوغا و فتنهاند ندارند.» سپس معاویه آنان را از شام بیرون کرد.
ابوالحسن مدائنی نقل کرده: در شام میان آنان و معاویه چند مجلس صورت گرفت و مذاکرات و گفتوگوهای طولانی داشتهاند. حتی در یکی از این گفتوگوها میان آنان و معاویه درگیری رخ داده است.(28)
عثمان در پاسخ معاویه نوشت که آنان را به کوفه و نزد سعیدبن عاص بفرستد و او چنان کرد. و ایشان در نکوهش سعید و عثمان و خرده گرفتن بر آن دو زبان گشودند، و عثمان برای سعید نوشت که آنان را به حمص تبعید کند و نزد عبدالرحمنبن خالدبن ولید بفرستد و او آنان را به حمص تبعید کرد.(29)
وقتی آن گروه (مالکاشتر، ثابتبن قیس همدانی، کمیل بن زیاد نخعی و زیدبن صوحان و برادرش صعصعه، جندب بن زهیر غامدی و جندب بن کعب ازدی، عروةبن جعد و عمرو بن حمق خزاعی و ابن کواء) به حمص رسیدند، عبدالرحمنبن خالدبن ولید، امیر حمص، در مدت سکونت آنان بارها ایشان را مورد تحقیر و توهین قرار داد و سرانجام از معاویه درخواست کرد که ایشان را به کوفه بازگرداند.(30)
در روزگار عثمان نیز زمانی که وی بر منبر بود، صعصعه خطاب به او چنین گفت: «ای عثمان، خود منحرف شدی و امّت تو نیز منحرف شدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند.» مشابه این عبارت، از زید (برادرش) نیز نقل شده است. ماجرای دیگری از برخورد صعصعه با عثمان را شیخ طوسی به نقل از خود او نقل کرده است.(31) این گزارش با اندکی تفاوت در دیگر منابع نیز آمده است.(32)
روزی صعصعه علیه عثمان سخنرانی مفصلی کرد. عثمان نیز که از سخنان او به خشم آمده بود، او را «بجباج نفاخ» خواند و گفت: او نه میداند خدا کیست و نه اینکه خدا کجاست (کنایه از اینکه نه عظمت خدا را در نظر میگیرد و نه به این توجه دارد که او در همه جا حاضر است و سخنانش را میشنود.) البته او با ظرافت این انتقادها را از او نمود بیآنکه به او نسبت کفر داده باشد. صعصعه نیز به تفصیل پاسخ او را داد.(33)
ضمن یکی از ملاقاتهایی که در طول تبعید صعصعه و دیگر کوفیان به شام با معاویه رخ داد، معاویه به مالک و همراهانش خطاب کرد و با دعوت ایشان به تقوا، آیه ذیل را قرائت کرد: (وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَیِّنَاتُ.)(آلعمران: 105)
وی با استناد به آیه فوق، سعی داشت در ذهن مخاطبانش این شبهه را القا کند که یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام)به وحدت و انسجام جامعه اسلامی توجه ندارند و آن را به خطر انداختهاند و او نیز این خطر را دریافته و مشفقانه تذکر میدهد! پس از سکوت معاویه، کمیل سخنان او را با آیه 213 سوره بقره پاسخ داد. پس از کمیل، برخی دیگر مانند مالک و صعصعه نیز به پاسخ سخنان او پرداختند.(34)
نام صعصعه در میان افرادی که به تجهیز و تدفین ابوذر همت گماشتند نیز دیده میشود.(35)
صعصعه در دوره خلافت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)
1. سرآغاز حکومت
صعصعه، همانگونه که نقش مؤثری در مخالفت با عثمان، معاویه و به حکومت رسیدن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)داشت، پس از آن نیز، در تمام جنگهای حضرت حضوری فعال داشت.
در آغاز حکومت، که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) پس از بیعت اولیه افراد به ایراد سخنرانی پرداخت. بنا بر برخی نقلها بلافاصله پس از سخنرانی و بنا بر برخی دیگر، پس از افراد فوق، صعصعه نیز به پاخاست و عرضه داشت: «به خدا سوگند که ای امیرمؤمنان، تو خلافت را آراستی و آن تو را نیاراست و تو مقام آن را بالا بردی و نه آن مقام تو را، و آن به تو نیازمندتر است تا تو به آن.»(36)
صعصعه توانایی فوقالعادهای در خطابه داشت تا جایی که امیر فصاحت و بلاغت، حضرت علی(علیه السلام) او را خطیب «شحشح»(37) به معنای ماهر و چیرهدست(38)خوانده بود.
2. جنگ جمل
بنا بر نقل طبری، در ماجرای جنگ جمل که ربیعیان در برابر ربیعیان و یمنیان در برابر یمنیان صفآرایی کرده بودند، صعصعه و دو برادرش، زید و سیحان، از حضرت علی(علیه السلام)درخواست میکنند، به ایشان اذن داده شود تا در مقابل مضریان که نیمی از جمعیت را تشکیل میدادند بایستند. حضرت هم با درخواست آنان موافقت میکنند.(39)
نقل شده: وقتی حضرت علی(علیه السلام) از جنگ جمل بازگشتند، به دربان خویش گفتند: از سران عرب چه کسانی اینجا هستند؟ وی در پاسخ، محمّدبن عمیر بن عطارد تیمی، احنف بن قیس، صعصعةبن صوحان عبدی و چند تن دیگر را نام برد. حضرت آنان را به حضور طلبیدند. ایشان آمدند و به عنوان خلافت بر امیرالمؤمنین(علیه السلام)سلام کردند.
حضرت به آنها گفتند: شما بزرگان عرب و سران یاران من هستید; بگویید درباره این جوانک عیّاش (معاویه) چه باید کرد؟ آنان در این باب به مشورت نشستند. صعصعه گفت: «معاویه را هوس به عیاشی کشانیده و دل به دنیا داده و کشتن مردان برای وی آسان است و آخرت خویش را به دنیای آنها فروخته است. اگر با تدبیر درباره او عمل کنی، ان شاءاللّه نتیجه نکو خواهد بود و توفیق به وسیله خدا و پیامبر و تو ای امیرمؤمنان به دست خواهد آمد. صلاح این است که یکی از محارم مورد اعتماد خویش را با نامهای بفرستی و او را به بیعت خویش دعوت کنی. اگر پذیرفت، تکلیف او روشن است، وگرنه با وی جهاد کنی و در قبال قضای خدا صبوری ورزی، تا کار یکسره شود.»(40)
حضرت علی(علیه السلام) فرمودند: «ای صعصعه، دستور میدهم نامه را خودت بنویسی و نزد معاویه ببری. آغاز نامه را تهدید و بیم کنی و در انجام آن از توبه سخن بیاوری. شروع نامه چنین باشد: "بسماللّه الرحمن الرحیم، از بنده خدا علی، امیرمؤمنان، به سوی معاویه. درود بر تو، اما بعد ..." سپس آنچه را به من گفتی در آن بنویس و آیه (أَلَا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الأمُورُ)را در عنوان نامه ثبت کن.»(41)
این تعبیر و ماجرا به خوبی بیانکننده جایگاه صعصعه نزد حضرت علی(علیه السلام) است. صعصعه گفت: مرا از این کار معاف بدار. حضرت فرمود: دستور میدهم بنویسی. صعصعه پذیرفت; پس نامه را آماده کرد و ساز سفر ساخت و برفت، تا به دمشق رسید و به دربار معاویه رفت و به دربان وی گفت: برای فرستاده امیرمؤمنان علیبن ابیطالب(علیه السلام) اجازه بگیر. بنا به نقل منابع، در همان بدو ورود، میان او و دربانان معاویه مشاجره لفظی رخ میدهد. پس از حضور در کاخ معاویه، باز هم صعصعه حاضرجوابی میکند و جوابهای محکم، کوبنده و در عین حال با فصاحتی به پرسشهای او میدهد.(42)
3. جنگ صفّین
در ماجرای صفّین، پیش از شروع جنگ، سپاه معاویه که زودتر به منطقه درگیری رسیده بودند بر آب مسلط شدند و اجازه ندادند که یاران حضرت علی(علیه السلام) از آب بیاشامند. ابو اعور سواران و پیادگان را بر سر آب به صف کرد و تیراندازان را همراه با نیزهداران و سپرداران که همگی دستار سپید بر سر بسته بودند، پیشاپیش آنان گماشت. بیدرنگ، گزارش ماجرا را به حضرت علی(علیه السلام)دادند. ایشان صعصعه را فراخواندند تا سراغ معاویه رفته و این پیام را به او ابلاغ کند: «ما مسیر خود را طی میکنیم و دوست نداریم پیش از آنکه حجت را تمام کنیم، آغازگر جنگ باشیم; پس، از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما و شما به کجا میانجامد، در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آب خواهد بود.» صعصعه این پیام را به معاویه رسانید. در اینجا نیز بحث سختی میان معاویه و طرفدارانش از یکسو و صعصعه از سوی دیگر، درگرفت.(43)
4. جنگ نهروان تا شهادت امیرمؤمنان علی(علیه السلام)
با توجه به توانایی بیانی و اعتمادی که در صعصعه وجود داشت، در جنگ نهروان نیز امیرمؤمنان(علیه السلام) وی را برای گفتوگو با خوارج فرستادند.(44)
بخشی از گزارشهایی که درباره صعصعه نقل شدهاند مربوط به آخرین روزهای حیات و حکومت حضرت علی(علیه السلام)هستند و یا چندان معلوم نیست که در چه مقطعی رخ دادهاند. در اینجا به بررسی برخی از آنها میپردازیم.
از جمله مطالب مشهور درباره صعصعه، ماجرای بیماری اوست. اصبغ بن نباته میگوید: صعصعةبن صوحان مریض شد. به همراهی حضرت علی(علیه السلام) برای عیادت وی به منزلش رفتیم. او که در بستر بیماری افتاده بود، با دیدن حضرت، بسیار خوشحال شد. حضرت علی(علیه السلام) به او محبّت فراوان کرد; اما هنگام خداحافظی، فرمود: ای صعصعه، این دیدار تکلیف من بود; مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر دیگران قرار دهی. صعصعه پاسخ داد: نه یا امیرالمؤمنین، آن را اجر و ذخیره آخرت میدانم. حضرت علی(علیه السلام)فرمود: «به خدا قسم من تو را کمهزینه (برای نظام اسلام) اما پرتلاش میبینم.»
صعصعه پاسخ داد: «به خدا قسم! شما در نظر من بسیار آگاه به خداوند هستی و او در نظر شما بزرگ است. شما نیز نزد پروردگارت جایگاهی بلند داری و اهل حکمت، و نسبت به مؤمنان مهربان و رحیم هستی.»
این ماجرا را هم مورّخان نقل کرده اند(45) و هم محدّثان.(46) امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نیز در ملاقاتی که با احمدبن محمّدبن ابی نصر بزنطی داشتند، از صعصعه تجلیل زیاد کردند و به همین داستان اشاره فرمودند.(47)
پس از اختلاف مردم عراق در مورد ترک جنگ پس از صفّین، صحبتهایی در محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیان شد و هر یک از یاران مطالبی را بیان نمودند. در میانه این صحبتها، صعصعه نیز برخاست و خطاب به حضرت گفت:
ای امیرمؤمنان، ما زمانی که مردم به سوی طلحه و زبیر میرفتند به سوی تو پیش افتادیم. شخص خردمندی ما را به یاری کارگزار تو، عثمانبن حنیف، فراخواند. ما نیز او را اجابت کردیم. او با دشمن تو جنگید; تا اینکه با مردمی از بنی عبد قیس برخورد کردیم. آنان خداوند را عبادت کرده بودند. زانوان آنان همچون زانوان شتر و پیشانی آنان همچون چرم سخت بود، زنده به اسارت درآمد و کشته مسلوب گشت. ما نخستین قتیل و اسیر بودیم. سپس سختی ما را در صفّین دیدی.(48)
نامهای را که حضرت علی(علیه السلام) برای مردم مصر درباره امارت مالک اشتر نوشتند، صعصعه نقل کرده است.(49)
صعصعه از جمله مسلمانانی بود که در پرتو تعالیم قرآن کریم، پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) نه تنها شرافت و فضیلیتی را در نژاد نمیدید، بلکه از آینده قوم عرب و انحرافات و اعوجاجاتی که بدان مبتلا میشد آگاه بود. موضعگیری تند و صریح صعصعه در برخی گزارشها به خوبی نشان میدهد که او نیز همانند کمیل و مقداد و دیگر یاران نزدیک حضرت علی(علیه السلام) از آینده با خبر بود.(50)
علاوه بر روایت مزبور، روایات دیگری نیز به دست ما رسیده که نشان میدهد صعصعه بیش از اطرافیان خود نسبت به مهدویت و آخرالزمان معرفت داشته است.(51)بنا بر دیگر نقلها، در شرایطی که میزان معرفت اطرافیان امیرمؤمنان(علیه السلام) به قدری بود که برخی از آنان در پاسخ به «سلونی قبل ان تفقدونی»، از تعداد تارهای موی خود سؤال میکردند، صعصعه از ایشان درباره آخرالزمان و دجّال و مهدویت سؤال میکرد.(52)
5. هنگام شهادت حضرت علی(علیه السلام)
پس از ضربه خوردن حضرت علی(علیه السلام) به دست ابن ملجم، صعصعه قصد دیدار آن حضرت را نمود، ولی به علت وخامت حال ایشان، به کسی اجازه ملاقات ندادند. از اینرو، درخواست کرد این پیغام را از طرف او به حضرت علی(علیه السلام) برسانند: «رحمت خداوند بر تو باد ای امیرمؤمنان! در حال حیات و بعد از آن; چراکه خدا در نزد تو بزرگ، و آگاهی تو نسبت به او زیاد است.» لحظهای بعد، پاسخ حضرت را برایش باز گفتند که: «خدا تو را رحمت کند که کمهزینه و پرفایده هستی.»(53)
صعصعة از جمله کسانی بود که در نیمههای شب، در تشییع پنهانی جنازه مطهّر امیرمؤمنان علی(علیه السلام)شرکت کرد. وقتی حضرت را دفن کردند، نزدیک قبر آمد و نوحهسرایی کرد. بعد از نوحهسرایی، او و همراهانش به شدّت گریستند و به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و سایر فرزندان علی(علیه السلام) تسلیت گفتند.(54)
زندگانی صعصعه از شهادت حضرت علی(علیه السلام) تا دوره معاویه
پس از صلح امام حسن(علیه السلام)، معاویه وارد کوفه شد. در آن روز، گروهی از اصحاب حضرت علی(علیه السلام) نیز در کوفه حضور داشتند و امام حسن(علیه السلام) برای بعضی از آنها در فهرستی که نام و نام پدرانشان مشخص شده بود، از معاویه امان گرفت. از جمله این افراد، صعصعةبن صوحان بود.
این افراد، بر خلاف میل باطنی خود، میبایست نزد معاویه رفته، به عنوان خلیفه مسلمانان به او سلام میکردند. وقتی صعصعه بر معاویه وارد شد، معاویه که خاطرات تبعید او در دوره عثمان و نیز نبرد صفّین را به یاد داشت گفت: چقدر خشمگین هستم که تو در امان من باشی. صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم، من نیز از اینکه تو را به عنوان حاکم بر مسلمانان پذیرا باشم، بسیار ناراضیام. و سپس به همین عنوان بر او سلام کرد. معاویه گفت: اگر در به رسمیت شناختن من راستگو هستی، به منبر برو و علی را لعن کن.
صعصعه که از سویی متعهد به صلحنامه امام خود بود و از سوی دیگر، از حضرت علی(علیه السلام) دست بردار نبود، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند گفت:
ایّها الناس! از نزد کسی میآیم که شرارتش را مقدّم داشته و خیرش را مؤخّر کرده است و به من فرمان داده است که حضرت علی(علیه السلام) را لعنت کنم. پس او را لعنت کنید، خداوند نیز او را لعنت کند.
حاضران در مسجد با صدای بلند آمین گفتند. معاویه گفت: نه به خدا قسم! مقصود تو کسی جز من نیست. باید دوباره او را با نام مشخص کنی. صعصعه بار دیگر به منبر آمد و به گونهای سخن گفت که هر کس معنای خاصی از آن میکرد. معاویه که از وی ناامید شده بود، دستور داد صعصعه را بیرون کردند.(55)
صعصعه که به حاضر جوابی شهرت داشت(56) در این دوره بیشترین حاضر جوابیها از او و در گفتوگوهای میان او و معاویه نقل شده و وی بارها از دور و نزدیک به معاویه اظهار دشمنی مینمود.
در منابع آمده است: معاویه، صعصعةبن صوحان عبدی و عبداللّهبن کوای یشکری را با تنی چند از دیگر یاران حضرت علی(علیه السلام) و مردان قریش بازداشت کرده بود. در این ایام نیز مشاجرات معاویه با اینان قابل مطالعه است تا جایی که تعابیر معاویه صراحت بر تمایل او به قتل صعصعه داشت.(57)
در نوبت دیگری، او به صعصعه میگوید: به خدا ای پسر صوحان، از مدتها پیش مرگت رسیده است، ولی بردباری پسر ابوسفیان از مرگت جلوگیری میکند. صعصعه در پاسخ گفت: این به فرمان و قدرت خداست که فرمان خدا مقرّر و انجام شدنی است.(58)
در اینجا هم به صراحت میتوان تمایل معاویه را به مرگ و قتل صعصعه مشاهده کرد.
از جمله حکایات صعصعه با ابن عباس این است که صعصعةبن صوحان در جواب ابن عباس که از او پرسید: سالاری در میان شما به چیست، گفت: غذا دادن و سخن نرم گفتن و بذل مال، و اینکه مرد چیزی از کسی نخواهد و با کوچک و بزرگ دوستی کند و همه مردم به نزد او مساوی باشند. ابن عباس پرسید: جوانمردی چیست؟ صعصعه گفت: اینکه دو تن فراهم آیند و نگهبان نداشته باشند و مصاحبشان نکو باشد و محتاج صیانت نباشند و پیرو نزاهت و دیانت باشند.
ابن عباس گفت: در این باب شعری به یاد داری؟ گفت: بلی، مگر گفتار مرةبن ذهل بن شیبان را نشنیدهای که گوید: «سالاری و جوانمردی را به آسمان آویختهاند. وقتی دو دونده به یک مقصد روند، دو رگه به زمین میخورد، اما آنکه نژاد سالم دارد به مقصد میرسد، که ضمن اشعار دیگر است.»
ابن عباس به او گفت: اگر کسی به کسب معنای این اشعار در شرق و غرب بگردد او را ملامت نمیتوانم بکنم. ای فرزند صوحان، ما اخبار فراموش شده عرب را از تو فرا میگیریم; به نزد شما حکیم کیست؟ صعصعه گفت: هر که بر خشم خویش تسلّط داشته باشد و شتاب نکند و اگر پیش او به حق یا باطل سعایت کنند، نپذیرد، و قاتل پدر یا برادر خویش را بیابد و او را ببخشد و نکشد. ای ابن عباس، حکیم چنین کسی است... .
در پایان این گفتوگو، ابن عباس خطاب به صعصعه گفت: ای پسر صوحان، تو دانشور عربی.(59)
وفات صعصعه
برخی گفتهاند: وی در روز جمل سی و شش هجری و در سپاه حضرت علی(علیه السلام) به شهادت رسید،(60) اما بنابر مشهور، در عهد معاویه در 56 هجری و یا در 61 هجری(61) در کوفه وفات یافته است.(62)
همانگونه که پیشتر بیان شد، معاویه بارها او را تهدید به مرگ کرده بود و از همینرو، نمیتوان احتمال ترور را درباره او منتفی دانست.
بنا به نقل ابن حجر عسقلانی، درباره صعصعه چنین سروده است:
هلا سالت بنی الجارود ای فتی *** عند الشفاعه و الباب ابن صوحانا
کنّا و کانوا کامّ ارضعت ولدا *** عُقّت و لم تجز بالاحسان احسانا(63)
آیا از بنیجارود نپرسیدی که کدام جوانمردی ابن صوحان را به هنگام شفاعت بر در نگاه میدارد. ما بسان مادری هستیم که پس از شیر دادن فرزندش تو را عاق نمود و احسانی در پی احسان خویش (بدو) جواب نگرفت.
یادگارهای صعصعه
1. فرزندان، شاگردان و راویان
صعصعه ثقه بود، ولی روایات اندکی از وی به دست ما رسیده است.(64) حدیثشناسان، صعصعه را به «قلیل الحدیث» توصیف کردهاند، ولی از اینکه رجالی کبیر، نجاشی او را در کتاب خود نام میبرد(65) معلوم میشود وی کتاب حدیث داشته; زیرا مبنای کتاب رجالی نجاشی، بر گردآوری شیعیانِ صاحب کتاب است.
کسانی که صعصعه از آنها حدیث نقل کرده، عبارتند از: حضرت علی(علیه السلام)، ابن عباس و عثمان. افرادی همچون ابواسحاق سبیعی، ابن بریده، شعبی، مالکبن عُمیر و منهال بن عمر نیز از صعصعه روایت کردهاند.(66)
از فرزندان صعصعه، تنها عمرو(67) و صوحان و محمّد(68) و عبدالرحمن(69) و نیز فرزند محمّد به نام عمرو (نوه پسری صعصعه) را میشناسیم; همگی اینان از افراد ناشناخته رجال هستند که تنها نام ایشان در منابع فوق و عموماً فقط یک مرتبه ذکر شده است.
بعد از واقعه جانگداز کربلا که امام سجاد(علیه السلام) در اجتماع مردم شهر مدینه با چشمانی اشکبار، اخبار جانسوز کربلا را بیان میکرد، صوحان بن صعصعةبن صوحان در میان حاضران بود و از اینکه به واسطه بیماری و دردی که در دو پایش وجود داشت، نتوانسته بود در کربلا حضور یابد و مولایش حسین(علیه السلام) را یاری کند، عذرخواهی کرد. امام سجاد(علیه السلام) عذرش را پذیرفت، از وی تشکر کرد و برای او و پدرش دعا کرد.(70)
2. مسجد صعصعه
مسجد صعصعةبن صوحان یکی از مساجد مهم و شریف کوفه است و جماعتی امام زمان(علیه السلام) را در ماه رجب در آن مسجد مبارک مشاهده کردهاند. سیدبن طاووس و شهید اوّل و دیگران، اعمال مخصوص این مسجد را در کتابهای خود متذکر شدهاند.(71)
نتیجه گیری
صعصعه از بزرگان قبیله عبد قیس و خطیب فصیح خوشبیان، فاضل، متدین و از اصحاب خاص امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بود که آن حضرت به وی اعتماد داشت. از دوران کودکی او تا خلافت خلیفه دوم، گزارش چندانی درباره او در اختیار نداریم. پس از آن، به عنوان یکی از یاران شاخص امیرمؤمنان و نیز منتقد جریان خلافت و حکومت، به ویژه در دوران حکومت عثمان و معاویه چهره روشنتری را از او میتوان مشاهده کرد. بیشترین رویارویی او با معاویه بوده است.
با استناد به برخی گزارشها میتوان این احتمال را داد که معاویه به سبب کینهای که از صعصعه به دل داشته در پی چند نوبت تهدید، او را ترور کرده است. بنا بر گزارشهای تاریخی، خاندان قیس همگی خطیب بودند و در میان آنان صعصعه توانایی بیشتری در این زمینه داشته است. او بیش از فقاهت در زمره خطیبترین مردمان بود. مجموع ویژگیهای او، وی را در زمره نزدیکترین یاران امام علی(علیه السلام) قرار داد تا جایی که در مواقعی حساس متصدی امر نمایندگی ایشان میشد. صعصعه از خود تعدادی روایت و یک مسجد در عراق به یادگار گذاشته است و گزارشهای بسیار اندک و اجمالی از فرزندان و نسل او در منابع وجود دارد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 کارشناس ارشد تاریخ تشیّع.
2 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، بىتا، ج 1، ص 224.
3 ـ احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، 1417، ج 4، ص 111; ج 7، ص 156; ج 8، ص 43; ج 13، ص 365 و 403 / محمّدبن جریر طبرى، تاریخالامم و الملوک، 1387ق، ج 4، ص 74; ج 5، ص 184; ج 7، ص 227 / ابن سعد، طبقات الکبرى، 1410، ج 5، ص 131; ج 6، ص 84 و 86; ج 7، ص 60.
4 ـ علىبن الحسین مسعودى، مروجالذهب و معادن الجوهر، 1409، ج 2، ص 102.
5 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 80.
6 ـ احمدبن ابى یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 131.
7 ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 316.
8 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 1، ص 238.
9 ـ همان، ج 4، ص 267.
10 ـ همان، ج 7، ص 61.
11 ـ همان.
12 ـ خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، 1415، ص 73.
13 ـ ابوسعید سمعانى، الأنساب، 1382ق، ج 9، ص 197 / خلیفةبن خیاط، الطبقات، 1402، ج 1، ص 144.
14 ـ ابن ندیم، الفهرست، 1350، ج 1، ص 181.
15 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، 1353، ج 2، ص 891 / ابن حزم، جمهره انساب العرب، 1403، ص 297.
16 ـ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 1415، ج 19، ص 429.
17 ـ ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، 1409، ج 3، ص 403.
18 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
19 ـ عمروبن بحر جاحظ، البرصان و العرجان و العمیان و الحولان، 1410، ص 382.
20 ـ شمسالدین محمّدبن احمد ذهبى، سیر اعلامالنبلاء، 1413، ج 4، ص 310.
21 ـ علىبن الحسین مسعوى، مروج الذهب، ج 3، ص 44.
22 ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، 1365، ج 7، ص 51.
23 ـ ابنسعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
24 ـ احمدبن على نجاشى، رجال النجاشى، 1416، ص 143 / ابن اثیر، اسدالغابه،، ج 3، ص 403.
25 ـ ابن اثیر، اسدالغابه، ج 3، ص 403.
26 ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص 323 / ابن خلدون، العبر، 1408، ج 2، ص 589.
27 ـ محمّدبن محمّد بلعمى، تاریخنامه طبرى، 1373، ج 3، ص 592.
28 ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، 1404، ج 2، ص 132.
29 ـ همان، ص 133.
30 ـ همان، ج 2، ص 130ـ135.
31 ـ محمّدبن حسن طوسى، الأمالى، 1414، ص 236.
32 ـ خلیفةبن خیاط، تاریخ، ص 101.
33 ـ الموفقبن احمد خوارزمى، المناقب، 1385ق، ج 1، ص 78.
34 ـ ابن اعثم کوفى، الفتوح، 1411، ج 2، ص 385.
35 ـ همان، ص 377.
36 ـ احمدبن ابىیعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 179.
37 ـ نهجالبلاغه، بىتا، ص 517 / ابن اثیر، النهایة، 1408، ج 2، ص 449.
38 ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 19، ص 106.
39 ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 530 / احمدبن على مقریزى، امتاع الأسماع بما للنبى من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع، 1420، ج 13، ص 425.
40 ـ علىبن حسین مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 38.
41 ـ همان.
42 ـ همان، ص 39ـ43.
43 ـ ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، 1368، ص 168.
44 ـ محمّدبن محمّد مفید، الاختصاص، 1413، ص 121 و 123.
45 ـ احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 163.
46 ـ محمّدبن حسن طوسى، امالى، ص 347.
47 ـ قطبالدین راوندى، الخرائج والجرائح، 1409، ج 2، ص 662.
48 ـ ابن قتیبه دینورى، الأمامه و السیاسه، 1410، ج 1، ص 141.
49 ـ ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 75 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 498.
50 ـ ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 498.
51 ـ محمّدبن على صدوق، کمالالدین و تمام النعمه، 1395ق، ج 1، ص 78.
52 ـ همان، ج 2، ص 525.
53 ـ شمسالدین ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، 1413، ج 3، ص 646.
54 ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، 1404، ج 42، ص 295.
55 ـ محمّدبن عمر کشى، رجال، 1348، ج 1، ص 285.
56 ـ ابو هلال عسکرى، الاوائل، 1408، ص 205.
57 ـ علىبن الحسین مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 40 / عمروبن بحر جاحظ، الرسائل السیاسیه، 1423، ص 436.
58 ـ علىبن الحسین مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 42ـ44 / احمدبن على قلقشندى، صبحالأعش فى صناعة الإنشاء، بىتا، ج 1، ص 303.
59 ـ علىبن الحسین مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 43ـ44 / شهابالدین نویرى، نهایةالارب فى فنون الأدب، 1423، ج 3، ص 176.
60 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
61 ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخالامم و الملوک، ج 11، ص 665.
62 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
63 ـ ابن حجر عسقلانى، الإصابة فى تمییز الصحابه، 1415، ج 2، ص 533.
64 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
65 ـ احمدبن على نجاشى، رجال النجاشى، ص 203.
66 ـ ابن سعد، طبقات الکبرى، ج 6، ص 244 / ابواسحاق ثقفى کوفى، الغارات، ج 2، ص 891.
67 ـ ابوطالب یحیىبن حسین، تیسیر المطالب فى أمالى أبىطالب، 1422، ص 271.
68 ـ محمّدبن على صدوق، التوحید، 1398ق، ص 78.
69 ـ ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج 7، ص 111 و 122.
70 ـ ابن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، 1414، ص 230.
71 ـ ابن طاووس، الاقبال بالاعمال الحسنه، 1367، ص 644.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع ...
ـ ابن ابیالحدید معتزلی، شرح نهجالبلاغه، قم، کتابخانه آیةاللّه مرعشی نجفی، 1404، ج 2.
ـ ابن اثیر، النهایه فی غریبالحدیث و الاثر، قم، اسماعیلیان، 1408، ج 2.
ـ ابن اثیر، أسدالغابه فی معرفهالصحابه، بیروت، دارالفکر، 1409.
ـ ابن حزم، ابومحمد، جمهره أنساب العرب، تحقیق لجنه من العلماء، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1403.
ـ ابن خلدون، عبدالرحمنبن محمّد، العبر (دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذویالشأن الاکبر)، تحقیق خلیل شحاده، بیروت، دارالفکر، 1408، ج 2.
ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمّد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410، ج 5، ج 6، ج 7.
ـ ابن طاووس، الاقبال بالاعمال الحسنه، تهران، دارالکتبالاسلامیه، 1367.
ـ ابن طاووس، سیدعلیبن موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، دارالاسوه، 1414.
ـ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، دارالفکر، بیروت، 1415، ج 19.
ـ ابن ندیم، الفهرست، تصحیح رضا تجدّد، تهران، بینا، 1350، ج 1.
ـ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417، ج 4، ج 7، ج 8، ج 13.
ـ بلعمی، محمّدبن محمّد، تاریخنامه طبری، تحقیق محمّد روشن، تهران، بینا، 1373، ج 3.
ـ ثقفی کوفی، ابواسحاق، الغارات، تحقیق جلالالدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملّی، 1353، ج 2.
ـ جاحظ، عمروبن بحر، البرصان و العرجان و العمیان و الحولان، دارالجیل، بیروت، 1410.
ـ جاحظ، عمروبن بحر، الرسائل السیاسیه، بیروت، دار و مکتبه هلال، 1423.
ـ خلیفةبن خیاط، الطبقات، ریاض، دارطیبه، 1402، ج 1.
ـ خلیفةبن خیاط، تاریخ خلیفةبن خیاط، تحقیق فواز، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415.
ـ خوارزمی، الموفق بن احمد، المناقب اخطب خوارزم، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385ق، ج 1.
ـ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق علیشیری،بیروت،دارالاضواء، 1410، ج 1.
ـ دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمالالدین شیال، قم، رضی، 1368.
ـ ذهبی، شمسالدین محمّدبن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتابالعربی، 1413، ج 3.
ـ ذهبی، شمسالدین محمّدبن احمد، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرساله، 1413، ج 4.
ـ راوندی، قطبالدین، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدی(علیه السلام)، 1409، ج 2.
ـ سمعانی، ابوسعید، الانساب، تحقیق عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدرآباد، مجلس دائرةالمعارف العثمانیه، 1382ق، ج 9.
ـ صدوق، محمّدبن علی، التوحید، قم، جامعه مدرسین، 1398ق.
ـ صدوق، محمّدبن علی، کمالالدین و تمامالنعمه، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1395ق، ج 1.
ـ طبری، محمّدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1387ق، چ دوم، ج 4، 5، 7.
ـ طوسی، محمّدبن حسن، الامالی، قم، دارالثقافه، 1414.
ـ عسقلانی، ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علیمحمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415، ج 2.
ـ عسکری، ابوهلال، الاوائل، طنطا، بینا، 1408.
ـ قلقشندی، احمدبن علی، صبح الاعشی فی صناعه الانشاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، بیتا، ج 1.
ـ کشی، محمّدبن عمر، رجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348، ج 1.
ـ کلینی، محمّدبن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365، ج 7.
ـ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، 1411، ج 2.
ـ مجلسی، محمّدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1404.
ـ مسعودی، علیبن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، 1409، ج 2.
ـ مفید، محمّدبن محمّد، الاختصاص، قم، کنگره جهانی شیخ مفید، 1413.
مقریزی، احمدبن علی، إمتاع الاسماع بما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفده و المتاع، تحقیق محمّد عبدالحمید النمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420، ج 13.
ـ نجاشی، ابوالعباس احمدبن علی، رجال النجاشی، قم، مؤسسةالنشر الاسلامی، 1416.
ـ نویری، شهابالدین، نهایة الارب فی فنون الادب، قاهره، دارالکتب و الوثائق القومیه، 1423، ج 3.
ـ یحیی بن حسین، ابوطالب، تیسیر المطالب فی أمالی أبی طالب، صنعاء، مؤسسه امام زیدبن علی، 1422.
ـ یعقوبی، احمدبنابییعقوب، تاریخالیعقوبی، بیروت، دارصادر، بیتا، ج 1.