خاتمیت و عقل در آثار شهید مطهّری (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
استاد مطهّری فیلسوف و متکلّمی آگاه به زمان بود که با احساس مسئولیت الهی، هر جا نیاز بود سؤالی پاسخ داده شود و حقیقتی از حقایق دین تبیین گردد، با سلاح تفکر و اندیشه پای در میدان مینهاد و به حق، با سرفرازی از آن بیرون میآمد. یکی از مباحثی که به عنوان یک موضوع جدید کلامی در زمان حیات ایشان مورد تحلیل قرار گرفت، بحث «خاتمیت و جاودانگی دین اسلام» بود. این بحث در واقع، پاسخی است در مقابل این سؤال، که با تغییر شرایط و مقتضیات زمان، چگونه میتوان به اعتقاد و عمل به قوانین ثابت اسلام در طول ادوار و زمانهای کاملاً متفاوت، دعوت کرد؟ اسلام چه ویژگیهایی دارد که شریعت خاتم تلقّی میگردد و چه تفاوتی بین ختم نبوّت وجود دارد؟ تغییر چهره زندگی بشر به دلیل اختراع ماشین و گسترش این تحوّلات به تمام شئون فردی و اجتماعی انسان، نزد عدهای به منزله نیاز به تغییر یا بیاعتنایی به دین تلقّی میگردد. اما استاد مطهّری در تبیین خاتمیت، با عنایت به تمایز نیازهای ثابت و متغیّر بشر، اساس جاودانگی اسلام را بر تطابق تام اسلام با فطرت انسان و امور ذیل میداند: توانایی انسان در دریافت و حفظ برنامه کلی حیات، حجیّت داشتن عقل در کشف و درک مصالح و مفاسد؛ و به رسمیت شناختن اجتهاد به منزله موتور محرّک اسلام که امکان تطبیق شرایط جدید را با اصول کلی فراهم میسازد. در این مقاله، تلاش شده است این خطوط مورد بررسی قرار گیرد.متن
تبیین خاتمیت از مسائل کلامی مسلمانان است. هر مسلمانی با ایمان آوردن به اسلام، ضرورتا به نصّ قرآن کریم، به خاتمیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهو به تبع آن به جاودانگی شریعت اسلام اقرار میکند. فرض ایمان به پیامبر بدون اقرار به خاتمیت مستلزم تناقض است؛ زیرا لازمه ایمان، تصدیق و تسلیم به تمام دعاوی پیامبر صلیاللهعلیهوآله است و یکی از این دعاوی ادعای «خاتمیّت» است. تصدیق پیامبر با انکار خاتمیت یعنی: ایمان آوردن و در همان حال، تکذیب ایشان، که عین ایمان نیاوردن، و تناقضی آشکار است.
تبیین خاتمیت
تبیین خاتمیت به دو شیوه ممکن است:
1. این مطلب به عنوان یکی از فروع نبوّت خاصه با نگاه درون دینی1 مورد توجه قرار گیرد؛ یعنی پس از اثبات پیامبری رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله، بر اساس ادلّه موجود، آیات و احادیث ذیربط در تأیید خاتمیت نقل شود و اعتقاد به آن، جزئی از اعتقادات اجماعی مسلمانان تلقّی گردد. شیوه معهود نزد بیشتر متفکران اسلامی چنین است و در کتب تفسیری، ذیل آیه 40 سوره احزاب، که قرآن میفرماید: «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِجالِکُمْ وَلَکِن رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ»، در باب اینکه لفظ «خاتَم» یا «خاتِم» در معنای «ما یختم به» مشترکند و تفاوت قرائت تفاوتی در معنا ایجاد نمیکند، درباره معنای «نبی» و «رسول» و ترادف و عدم ترادف معنا و کاربرد این دو واژه در قرآن، بحثی مستوفا صورت گرفته و در نهایت، به خاتم النبیین و خاتم الرسل بودن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهتصریح گردیده است.2
2. صورت دوم کاری است که در آثار برخی، همچون
مطهّری میبینیم، یعنی تلاش برای تبیین عقلی مسئله خاتمیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله. در واقع، سیر بحث چنین است که ابتدا تلاش میشود ضرورت نیاز به پیامبر (نبوّت عامّه) اثبات شود. در استدلال بر نبوّت عامّه، بر مبنای پذیرش و یا عدم پذیرش حسن و قبح عقلی، بحث ضرورت و یا جواز ارسال پیامبر مطرح میگردد.
وجوه نیاز انسان به پیامبر
در باب وجوه نیاز انسان به پیامبر و یا فواید بعثت نیز تفاوتهایی میان فِرق کلامی و فلسفی وجود دارد (که در اینجا بدان پرداخته نمیشود.) در هر حال، با قبول این مقدّمات، که خداوند حکیم است و نظام جهان نظام احسن است و هر نیازی پاسخی در خور یافته است و اگر پیامبر نباشد پیمودن راه کمال و سعادت ممکن و متصوّر نیست، راه تشخیص نبی از غیر نبی، که عمدتا معجزه است، مورد بحث قرار میگیرد و در نهایت، با استناد به تواتر3 معجزات پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و اعجاز خود قرآن به عنوان سند پیامبری ایشان، اثبات میشود که حضرت محمّد صلیاللهعلیهوآلهرسول برگزیده خداوند است.4 اکنون سؤال اساسی در خاتمیت این است که اگر ما نیاز بشر به پیامبر را با هر یک از طرق استدلال بپذیریم و تصدیق کنیم که پیمودن راه کمال برای بشر بدون پیامبر میسّر نیست، در این صورت، نیاز به وی همیشگی خواهد بود. پس معنای «ختم نبوّت» چیست؟
تغییر مقتضیات زندگی و دین ثابت
از سوی دیگر، نمیتوان انکار کرد که از زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهتاکنون، شرایط و مقتضیات زندگی بشر بسیار تغییر کرده است. روشن است که احکامی در اسلام مطرح شده که تابع زمان نزول بوده؛ مانند قوانین و احکام مربوط به «امه و عبد»، که در حال حاضر، موضوعیت ندارد و مسائلی در دنیای کنونی مطرح است که احکام مربوط به آنها در متون دینی بعینه یافت نمیشود.
حال این سؤال مطرح میشود که آیا تغییر مقتضیات زندگی تغییر دین را لازم نمیآورد؟ گاهی این سؤال نزد عدهای با این استبعاد مطرح میشود که چگونه انسان عصر اطلاعات و فضا را میتوان دعوت کرد که از دستورات و قوانینی پیروی کند که مربوط به 1400 سال پیش است؟ آیا میتوان اینهمه تفاوت را نادیده گرفت؟ پس معنای «یک دین برای همه زمانها تا قیامت» چیست؟ در این صورت، پذیرش معنای «خاتمیت اسلام» باز هم نیازمند دلیل و بیان خواهد بود.
به نظر میرسد بیان حقیقی مسئله بدون توجه تام به نوع استدلال در بحث «ضرورت نیاز به پیامبر» امکانپذیر نباشد. اگر کسی قایل به ناتوانی ذاتی بشر در فهم و دریافت راه کمال و سعادت باشد و مطلقا عقل را در این مسئله خلع صلاحیت کرده، معتقد باشد بشر در درک هر خیر و شر و سره ازناسرهای باید چشم به راه آسمان باشد، در این صورت، با پذیرفتن این مقدّمه که حدّاقل مصادیق خیر و شر با تغییر شرایط زمان متغیّر خواهد بود، در تبیین عقلی خاتمیتاسلام، به معضلی بزرگ گرفتار خواهد شد.
به همین دلیل، ضروری است نوع براهین در نبوّت عامّه مورد توجه واقع شود تا دیدگاه خاص استاد مطهّری و تفاوت آن با سایر دیدگاهها در مسئله «خاتمیت» مشخص گردد.
دیدگاههای استاد مطهّری درباره نبوّت عامّه
در نوشتههای استاد، دیدگاههایی درباره نبوّت عامّه مطرح شده و مورد نقد قرار گرفته که برخی از آنها عبارتند از:
1. دیدگاهی که اصولاً دین و نبوّت را برای بشر، نه تنها مفید و مورد نیاز نمیداند، بلکه مضرّ و مخرّب توصیف کرده و جمله مشهور «دین افیون تودههاست» نماینده این دیدگاه شناخته میشود. در آثار استاد مطهّری، این نظریه نقد و ردّ قطعی شده5 و چون این نظریه مورد قبول هیچیک از پیروان ادیان نیست ورود بدان در این مقال، جایگاهی ندارد.
2. نگرش تاریخی به دین که حکم میکند: «دین متعلّق به دوران طفولیت بشر بوده و در آن دوره، کاری شبیه کار عقل را در دوره شکوفایی عقل و علم به عهده داشته و طبعا با رشد و شکوفایی عقل بشر و دستاوردهای علمی بیشمار، تاریخ مصرف دین تمام شده تلقّی میشود.» این جریان از اعتقاد به بینیازی مطلق بشر معاصر به دین آغاز و به اینجا ختم شده است که دین به عنوان ابزاری سودمند، تنها در برخی حوزهها و بیشتر در حوزه اخلاق و روان، میتواند جایگاه داشته باشد. خاستگاه این تفکر غرب است و البته با تعارض بعضی یافتههای علوم تجربی با تأویل و تفسیر کلیسا از کتب مقدّس، شاید بتوان ادعا کرد که مهمترین مسئله کلامی مسیحیت در دهههای اخیر، تبیین جایگاه دین و تفکیک حوزههای گوناگون معرفت از جمله علوم تجربی و ایمان دینی بوده که این خود انواع مکاتب و نظریهها را به وجود آورده است.6
قسمت اول این نظریه ـ یعنی اختصاص دادن دین به دوران رشدنایافتگی بشر ـ به نظر استاد، باید به منزله ختم مطلق دیانت تلقّی شود،7 که البته پذیرفتنی نیست. اما در رابطه بین علم تجربی و دین، در آثار استاد مطهّری بحثهای گوناگونی ارائه شده است. استاد مسئله حدود و کاربرد علوم تجربی و نارسایی آنها را در پاسخگویی به سؤالات اساسی بشر، مورد بحث قرار داده و نیازمندی بشر به علم و ایمان را توأمان پذیرفته است.8 ایشان نظریه کسانی که پیشرفت علم را به منزله عقبنشینی دین تلقّی کردهاند، مورد نقّادی جدّی قرار داده و این خلط را در غرب، نتیجه نارسایی مفاهیم فلسفی و دینی مسیحیت علاوه بر برخورد خشن کلیسا با دانشمندان9 و جدا نکردن حوزههای گوناگون معرفت بشری دانسته و درباره اسلام فرموده:
خیال نکنید که اگر علم آمد دین میرود؛ اسلام دینی است که در محیط علم بهتر از محیط جهل رشد میکند. اگر ما میدانستیم که جهل و جهالت چه بر سر ما و چه بر سر اسلام آورده، از جهالت و نادانی و بیسوادی وحشت میکردیم.10
3. نظریه کسانی که انسان را نیازمند وحی و نبوّت میدانند. این دیدگاه، که مشترک بین تمام هواداران ادیان است، در تبیین حدود و چگونگی این نیاز، مشربهای متفاوتی را شامل میشود. در واقع، مسئله مهم «رابطه عقل و وحی» در میان متکلّمان مسیحی و مسلمان، از تفاوت این تبیین ناشی میشود.
نظریات مطرح در جهان اسلام درباره نبوّت عامّه
صرفا با طرح دو دیدگاه در جهان اسلام، نظر استاد مشخص میشود:
الف. نظر کسانی که بشر را در همه چیز نیازمند وحی میدانند و معتقدند: اسلام برای پاسخگویی به تمام نیازهای انسان در تمام زمانها آمده است و تعبّد و انجام دستورات دینی را برای سعادت دنیا و آخرت کافی میداند. سؤال جدّی، که مخالفان این نظریه ـ که از دینداران نیز هستند ـ مطرح میکنند، نقش و جایگاه عقل در زندگی است؛ میپرسند: اگر دین آمده که به تمام نیازهای انسان پاسخ دهد پس عقل به چه کار میآید؟! آیا خداوند، که به بشر عقل عنایت نموده، نخواسته است بشر از عقلش استفاده کند و آیا ما در یافتن پاسخ تمام مشکلاتمان، باید به کتب دینی مراجعه کنیم؟ آیا بواقع، کتب مقدّس دینی ـ به فرض، قرآن ـ مشتمل بر حلّ تمام مشکلات بشر در تمام زمینههاست؟
به نظر میرسد ابهام در این بحث، در مسئله «تمام نیازها» باشد. با این نظریه، تبیین خاتمیت چیزی بیش از تبیین جامعیت و همهجانبه بودن دین اسلام نخواهد بود. این سؤال که با تغییر شرایط زمان و مکان، نیازهای بشر نیز تغییر میکند، و چگونه نیازهای متغیّر و مستحدث، که در متون دینی نیامدهاند، پاسخ داده خواهند شد و چگونه میتوان پذیرفت اسلام به تمام نیازها و مشکلات و سؤالات بشر تا آخرالزمان پاسخ بالفعل داده، و آیا به نظر نمیرسد با این نظریه دستکم، حجم قرآن باید چندین برابر حجم کنونی باشد و سؤالاتی از این دست، پذیرفتن این نظریه را مشکل میسازد.
ب. دیدگاههای بعدی درباره نبوّت، مربوط به کسانی است که نیاز بشر به دین را صرفا در حوزه تبیین زندگی اخروی و معرفی خداوند میدانند و معتقدند: در سایر حوزهها، عقل و خرد بشر تواناست و بشر میتواند با تکیه بر خرد جمعی، در تعمیر و تأمین دنیا موفق باشد و در این زمینه، نیازی به پیامبر و دستورات دینی ندارد. تنها حوزهای که بشر هرقدر تلاش کند، نمیتواند جهل خود را کنار بزند معاد و زندگی پس از مرگ است، و پیامبران آمدهاند تا پشت این پرده را به بشر معرفی کنند، و اگر پیامبری مانند پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در مسائل اجتماعی و حکومتی و سیاسی دخالت کرده از باب اضطرار بوده است، وگرنه این مسئله ربطی به هدف بعثت ندارد.11
این نظریه گذشته از مقوله سازگاری و عدم سازگاریاش با مدعیات خود دین اسلام، سؤالاتی جدّی در باب خاتمیت نیز ایجاد میکند؛ زیرا اولاً، اگر هدف تنها این بوده باشد پس چه فلسفهای برای تجدید نبوّتهای تشریعی باقی میماند؟ ثانیا، دینی مانند اسلام، که تقریبا در تمام حوزههای زندگی بشر دستوراتی دارد، با این بخش دین چه باید بکند و آنها را چگونه باید تفسیر کند؟ ثالثا، هر دینی که پیام آخرت را به انسان برساند، میتواند دین حق و به نوبه خود، خاتم ادیان باشد و بنابراین، امتیاز بین ادیان برای کسی که میخواهد دینی را بپذیرد، چیست؟ رابعا، تمایز ذاتی مفروض بین سعادت دنیا و آخرت از کجاست؟ مگر نه این است که سعادت آخرت در همین دنیا و نحوه زندگی در آن حاصل میشود؟ پس چگونه میتوان بدون اعتنا به زندگی دنیایی، به تعمیر آخرت پرداخت؟ خامسا، اضطراری که برای پیامبر مفروض تلقّی میشود، چگونه اضطراری است که ایشان را به مدت ده سال وادار میکند به عملی مبادرت ورزد که وظیفه رسالت او نبوده است؟ در این صورت، حجت بودن سیره و سنّت پیامبر چه معنایی دارد؟ و آیا با این سخنان، ما نباید به دینی جدید غیر آنچه تاکنون به عنوان اسلام میشناسیم، روی آوریم؟ (این دیدگاه اصول مشترک با مقوله «پلورالیزم دینی» دارد که پرداختن به آن مجال دیگری میطلبد.)
نقد استاد مطهّری به این دو نظریه
به نظر میرسد استاد هیچ یک از این دو نظریه را ـ بتمامه ـ نمیپذیرد، بلکه دیدگاه سومی عرضه میکند و آن را محور تبیین خاتمیت نیز قرار میدهد. درباره نظریه اول میفرماید:
هر اندازه که موجود زنده از لحاظ رشد و بلوغ علمی و عقلانی ضعیف است، خداوند از طریق الهامات فطری و غریزی، او را هدایت میکند، و به هر اندازه که در این ناحیه قوّت و نیرو پیدا میکند، در آن ناحیه ضعیف میشود؛ زیرا نیازش سلب میگردد. بنابراین، بشر در تمام امور نیازمند وحی و دریافت پیام الهی نیست، بلکه مواقع نیاز بشر به وحی، محدود و متناهی میباشد.12
علّامه طباطبائی در تفسیر المیزان، ذیل آیه شریفه 89 سوره نحل، که میفرماید: «وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانا لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدی وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَی لِلْمُسْلِمِینَ»میفرماید: چون قرآن کتاب هدایت برای همه مردم است و شأن قرآن همین است، ظاهرا مراد از «تبیان هر چیزی» برمیگردد به امر هدایت، یعنی: آنچه مردم در مسئله هدایت به آن محتاجند؛ از قبیل معارف حقّه متعلّق به توحید و معاد و اخلاق فاضله و شرایع الهیّه (احکام) و قصص و مواعظ، که قرآن مبیّن تمام اینهاست. این مبنی است بر آنچه از کلمه «تبیان» و «بیان» آشکار میشود که همان اظهار مقصود از طریق دلالت لفظی است. بنابراین، ما از دلالت لفظ قرآن کریم، جز به کلیات اموری که گذشت، هدایت نمیشویم، ولی در روایات، آنچه دلالت میکند بر اینکه در قرآن علم آنچه هست و آنچه بوده و آنچه تا قیامت واقع میشود، هست ـ اگر روایات صحیح باشد ـ در این صورت، مراد از «تبیین» اعم از طریق دلالت لفظی خواهد بود و شاید در آنجا اشاره به غیر، دلالت لفظی است که حقایق و اسرار را دربر دارد که فهم متعارف را بدان راهی نیست.
درباره نظریه دوم استاد مطهّری، ضمن پذیرفتن اینکه با احتساب زندگی پس از مرگ، نیاز به پیامبران آشکار و صد در صد قطعی میشود،13 این موضوع را، که تنها نیاز انسان به نبوّت تبیین زندگی پس از مرگ است، رد میکند و نیاز بشر به عدالت اجتماعی و تکامل فردی را نیز از جمله نیازهای انسان به دین برمیشمارد. از نظر استاد، اصول مشترکی که در دعوت همه ادیان وجود دارد و نقاط نیاز بشر به وحی نیز هست عبارت است از: دعوت به خدا، یعنی برقراری رابطه میان بنده و خدا؛ شناساندن بشر به خودش که به واقع، غیر از انبیا هیچ کس قادر به انجام این کار نبوده است؛ معرفی و شناساندن معاد، تعدیل روابط بشر با بشر؛ تعیین روابط بشر با عالم.14
به بیان دیگر، اگر تمام روابط مطرح و مورد نیاز بشر را در چهار محور رابطهباخدا، رابطه با خود، رابطه با دیگران، و رابطه با طبیعت خلاصه کنیم، استاد مطهّری انسان را در هر چهار محور نیازمند دین دانسته، معتقد است: در تمام این موارد، دین برای انسان پیامآوری داشته است.
تبیین خاتمیت از نظر استاد مطهّری با عنایت به نقش عقل
پیش از ورود به این بحث، تذکر این نکته ضروری است که «ختم نبوّت» به معنای مسدود شدن پیامبری و خبرآوری از آسمان است و نه به مفهوم اتمام اتصال به غیب و شهود حقایق ملکوتی و شنیدن پیام سروش وحی. باب کشف و شهود و الهام مسدود نشده و در سلوک الی اللّه انسانها میتوانند تا حدّ دریافت پیام و خبر گرفتن بروند، اما خبر آوردن برای دیگران تمام شده و در واقع، آن را که خبر شود موظّف به باز آوردن خبر نمیگردد.
اما ختم نبوّت تبلیغی و تشریعی به اسلام، بر دو پایه اساسی مبتنی است: یکی ویژگیهای انسان به طور مطلق و ویژگیهای خاص انسان مقارن عصر خاتمیت، و دیگری ویژگیهای خاص قوانین اسلام.
فطرت؛ عامل وحدت گوهر ادیان
بشر دارای فطرت است؛ یعنی نوع خاصی از آفرینش که از یکسو، او را از سایر موجودات در حوزه شناخت و گرایش متمایز میسازد، و از سوی دیگر، یکسان بودن این فطرت فلسفهای بزرگ برای وحدت گوهر ادیان فراهم میسازد. استاد در اینباره میفرماید:
دین در قرآن همواره مفرد است؛ زیرا آن چیزی که وجود داشته و دارد دین است و نه دینها. به علاوه، قرآن تصریح میکند که دین مقتضای فطرت و ندای طبیعت روحانی بشر است.15
همچنین میفرماید:
مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبیعت میتواند داشته باشد؟ اینکه دین از اول تا آخر جهانْ یکی است، وابستگی به فطرت و سرشت بشر دارد و آن نیز بیش از یکی نمیتواند باشد. رازی بزرگ و فلسفهای شکوهمند در دل خود دارد و تصوّر خاصی درباره تکامل به ما میدهد.16
با توجه به این اصل، تعلیمات پیامبران در عین برخی تفاوتها، متمّم و مکمّل یکدیگرند. در این صورت، این سؤال مطرح میشود که اگر در انسان یک فطرت وجود دارد و دین نیز به مقتضای این فطرت آمده، پس راز کثرت و تعدّد پیامبران چیست؟ سرانجام، خود خداوند در قرآن از پیامبران متعدد صاحب شریعت سخن میگوید و نمیتوان اختلاف احکام را در میان ادیان الهی نفی کرد. چرا از ابتدا، یک برنامه توسط یک پیامبر برای بشر فرستاده نشده است؟ استاد در پاسخ به این سؤال میفرماید:
بشر در مسیر تکامل خود، مانند قافلهای است که در راهی به سوی مقصد معیّنی حرکت میکند، ولی راه را نمیداند. هرچند یک بار، به کسی برخورد میکند که راه را میداند و با نشانههایی که از او میگیرد، دهها کیلومتر راه را طی میکند، تا به جایی میرسد که باز نیازمند راهنمای جدید است و با نشانی گرفتن از او، افق دیگری برایش روشن میشود و دهها کیلومتر دیگر را با علاماتی که گرفته طی میکند تا تدریجا خود قابلیت بیشتری برای فراگیری پیدا میکند و میرسد به شخصی که نقشه کلی راه را از او میگیرد و برای همیشه، با در دست داشتن آن نقشه از راهنمای جدید بینیاز میگردد.17
به نظر میرسد همانگونه که استاد مطهّری تصریح نموده، اگر خط سیر بشر متحوّل، متکامل، مستقیم و قابل مشخص کردن نباشد، و همانگونه که او در تکاپو و هر لحظه در یک نقطه از خط سیر است، خود او نیز دایم دستخوش تغییر و تبدیل باشد و نهایت و مقصد مسیر مشخص نباشد، نمیتوان از وحدت گوهر ادیان به لزوم ختم نبوّت استدلال کرد. بنابراین، باید برای انسان مدار انسانیت قایل شد. این مدار مبتنی بر فطرت مشترک همه انسانهاست که اصول ثابت و لایتغیری دارد و از پایههای اصلی ختم نبوّت است.
تفاوت نیازمندیهای اولیه و ثانویه انسان
انسانها نیازمندیهای اولیه و ثانویهای دارند و استاد مطهّری در تفکیک آنها میفرماید:
نیازمندیهای اولیه از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت اجتماعی وی سرچشمه میگیرد، تا انسان و تا زندگی وی زندگی اجتماعی است، آن نوع نیازمندیها هم هست. این نیازمندیها یا جسمی است یا روحی و یا اجتماعی. نیازمندیهای جسمی از قبیل خوراک و پوشاک؛ روحی از قبیل علم و زیبایی؛ اجتماعی از قبیل معاشرت، مبادله و تعاون. نیازمندیهای ثانویه نیازمندیهایی هستند که از نیازمندیهای اولیه ناشی میشوند و تغییر نیازمندیها و نو و کهنه شدن آنها مربوط به نیازمندیهای ثانویه است.18
از نظر استاد مطهّری، «مقتضیات زمان» مفهومی متعلّق به نیازمندیهای ثانویه است و در واقع، وابستگی بشر به یک سلسله احتیاجات مادی و معنوی و تغییر دایم عوامل و وسایل رفعکننده این احتیاجات و کاملتر و بهتر شدن دایمی آنها به نوبه خود، یک سلسله احتیاجات جدید به وجود میآورد و سبب میشود مقتضیات محیط و اجتماع در هر عصر و زمانی تغییر کند و انسان الزاما خود را با مقتضیات جدید تطبیق دهد. با چنین مقتضیاتی، نباید و نمیتوان نبرد کرد.19 بنابراین، انسان دارای جنبههایی متغیّر است. از یک نظر، باید از اصول ثابتی پیروی کند، ولی در قسمتهایی هم باید از اوضاع متغیّری تبعیّت نماید.
وضعیت خاص انسان معاصر خاتمیت
از نظر استاد مطهّری، انسان معاصر خاتمیت از رشد و بلوغ عقلی لازم برای حفظ دین و جلوگیری از تحریف و ترویج آن برخوردار گشته و همین از عوامل مهم ختم نبوّت بوده است. ایشان میفرماید:
تنها در زمان ظهور خاتمالانبیا بود که بشر به مرحلهای رسید که میتوانست ارث دوره گذشته خودش را برای دوره آینده حفظ کند و دانش جانشین نبوّت تبلیغی شود.20
استاد با اشاره به آیات اول سوره علق، میفرماید:
این آیه تلویحا میفهماند که در عهد قرآن، وظیفه تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی به علما منتقل شده است و علما از این نظر، جانشین انبیا میشوند. این آیه اعلام بلوغ و استقلال بشریت در این ناحیه است. قرآن در سراسر آیاتش، بشر را به تعقّل و استدلال و مشاهده عینی و تجربی طبیعت و مطالعه تاریخ و تفقّه و فهم عمیق دعوت میکند. اینها همه نشانههای ختم نبوّت و جانشینی عقل و علم به جای وحی تبلیغی است.21
در جای دیگر، میفرماید:
بلوغ عقلی و علمی بشر و طلوع دوره توانایی وی در دریافت حقایق تمام معارف و قوانین الهی و حفط مواریث دینی و مبارزه با تحریفها و بدعتها و دعوت و تبلیغ و اشاعه دین، زمینه اصلی پایان یافتن پیامبری است.22
منظور این است که یکی از وجوه نیاز انسان به دین دریافت معارف حقیقی درباره خداوند و جهان است. معرفی خداوند به انسان و دعوت به پرستش او و بیان اسما و صفات و رابطه او با جهان و انسان از اموری است که بشر با عقل خویش، قادر به درک کامل آن نیست و خداوند این حقیقت را، که تمام اهل کتاب در آن مشترکند، به این زبان اعلام میدارد که: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَی کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(آلعمران: 64) اما با اینکه تمام ادیان در دعوت به توحید و نفی هرگونه شرک از ساحت ربوبی مشترکند، حجم و عمق معارف توحیدی اسلام قابل مقایسه با عهدین نیست. خوشبختانه در دنیای امروز، با دینپژوهیهایی که صورت گرفته، امکان چنین مقایسههایی برای همگان فراهم شده است و این سخن دیگر صرفا یک ادعا نیست. کافی است کسی توحید اسلام را با سایر ادیان مقایسه کند. هنوز هم تثلیث و تجسّد یک حقیقت در سه چهره از حقایق ایمانی مسیحیت تلقّی میشود که جز با ایمان آوردن به حضرت عیسی علیهالسلامنمیتوان آن را فهمید!23 درباره خدایی که در عهد عتیق معرفی میشود که عضبناک میشود و بعد پشیمان میشود، نیازمند استراحت است و صرفا بنیاسرائیل را یاری میدهد و به شدت اوصاف بشری دارد، مطالب فراوانی در کتب تاریخ ادیان یافت میشود.24
واقعیت این است که ادیان پیشین به دلیل رشدنیافتگی بشر، پس از گذشت زمانی محدود، با تحریف کتب مقدّس و راه یافتن تأویلات و توجیهات احبار و رهبانیان، به شرک گراییدند و معارف نابی که توسط پیامبران در اختیار بشر قرار گرفتند در زیر خرافه جهالت و تحریف کمرنگ میشوند. اما با کتابت قرآن در زمان خود رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و اهتمام کامل مسلمانان به حفظ دستاورد وحی، عملاً زمینههای تحریف حقایق و معارف دینی از بین رفت و معارف عمیق و اصیل آسمانی در اختیار بشر قرار گرفت؛ معارفی عمیق و ذوبطون که کمال علم و فهم بشر به عمق آن نمیرسد و از طراوت آن نمیکاهد. این در حالی است که به اعتراف مسیحیت اناجیل چهارگانه با فاصله زمانی بیست تا هفتاد سال پس از به اصطلاح به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی مسیح علیهالسلام (!) نگاشته شدند و تدوین برخی از کتب عهد قدیم، که جزو کتب مقدّس یهود و مسیحیت هستند، به فاصلههای زمانی دویست و یا سیصد سال پس از خروج از مصر بازمیگردد.
ویژگیهای قوانین اسلام
دین اسلام ویژگیهای منحصر به فردی دارد؛ اما در این میان، برخی از آنها به وضوح، مبیّن خاتمیت این دین هستند:
1. اتّکا به فطرت
قبلاً ذکر شد که یکی از اسرار وحدت گوهر ادیان الهی وجود فطرت مشترک در انسانهاست. از نظر استاد مطهّری، اسلام کاملاً منطبق با فطرت بشر و مشخصههای این اتّکا در چند زمنیه قابل بحث است:
الف. بها دادن به عقل و وارد کردن آن در حریم دین: عقل مهمترین مشخصه و ویژگی آدمی است، تا جایی که آدمی در تعریف ماهوی، «حیوان ناطق» خوانده شده؛ یعنی مدرک کلیات و به قول اهل منطق، نطقْ صورت نوعیه و فصل حقیقی انسان است. به قول مولوی:
ای برادر! تو همه اندیشهای مابقی خود استخوان و ریشهای25
سازگاری اسلام با عقل و به رسمیت شناختن آن در آموزههای خود، از رموز اساسی جاودانگی دین خاتم است. استاد میفرماید:
هیچ دینی مانند اسلام، با عقل پیوند نزدیک نداشته و برای او حق قایل نشده است. فقهای اسلام میان عقل و شرع رابطهای ناگسستنی قایلند و آن را قاعده «ملازمه» مینامند. عقل در فقه اسلامی، هم میتواند خود اکتشافکننده یک قانون باشد و هم میتواند قانونی را تغییر دهد و تحدید کند و یا آن را تعمیم دهد و هم میتواند در استنباط از سایر منابع و مدارک، مددکار خوبی باشد. حق دخالت عقل از آنجا پیدا شده که مقرّرات اسلامی با واقعیت زندگی سروکار دارد و اسلام برای تعلیمات خود، رمزهای مجهول لاینحل آسمانی قایل نشده است.26
ب. رابطه علّی و معلولی احکام اسلام با مصالح و مفاسد واقعی: استاد در اینباره میفرماید:
ویژگی دیگر اسلام، که به انطباق بیشتر آن با فطرت بشری انجامیده، این است که احکام آن با مصالح و مفاسد واقعی رابطه علّی و معلولی دارد و احکام از این نظر، درجهبندی میشوند. از سوی دیگر، وجود یک سلسله قواعد کنترلکننده، که در کتب فقهی تحت عنوان «قواعد حاکمه» مورد بحث قرار میگیرند، امکان تطبیق قوانین را با شرایط مختلف فراهم میآورد.27
2. وضع خاص قانونگذاری در اسلام
فرض تناقض میان قانون و احتیاجات نو به نو آنگاه پا میگیرد که قانون به جای اینکه خط سیر را مشخص کند، به تثبیت شکل و ظاهر زندگی بپردازد و ـ مثلاً ـ وسایل و ابزارهای خاصی را که بستگی تام و تمام به درجه فرهنگ و تمدّن دارد، بخواهد برای همیشه تثبیت نماید. استاد در اینباره میفرماید:
اسلام هرگز به شکل و صورت ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلامی همه متوجه روح و معنا و راهی است که بشر را به آن هدفها و معانی میرساند. اسلام هدفها و معانی و ارائه طریق رسیدن به آن هدفها و معانی را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته و به این وسیله، از هرگونه تضادی با توسعه و فرهنگ پرهیز کرده است.28
در جای دیگر میفرماید:
رسالت پیامبر اسلام با همه رسالتهای دیگر این تفاوت را دارد که از نوع قانون است و نه برنامه؛ قانون اساسی بشریت است و مخصوص یک اجتماع تندرو و یا کندرو یا راست رو یا چپ رو نیست.29
اسلام برای احتیاجات بشر قوانین ثابت، و برای اوضاع متغیّر وضع متغیّر پیشبینی کرده است. استاد در این زمینه میفرماید:
نظامی که انسان باید به غرایز خود بدهد که «اخلاق» نامیده میشود، نظامی که باید به اجتماع بدهد، «عدالت» خوانده میشود. رابطهای که باید با خالق خود داشته باشد و ایمان خود را تجدید و تکمیل کند، «عبادت» نامیده میشود. از قبیل امور ثابتی است که اسلام به عنوان احتیاجات ثابت و دایم بشر، قوانین ثابت و لایتغیّری برای آنها در نظر گرفته و از طرفی، برای احتیاجات متغیّر، وضع متغیّری به این صورت در نظر گرفته که این اوضاع متغیّر را با اصول لایتغیّر مربوط کرده و آن اصول ثابت در هر وضع جدیدی، قانون فرعی خاص و متناسبی تولید میکند.30
3. باز بودن باب اجتهاد
استاد مطهّری «اجتهاد» را موتور مولّد اسلام میداند و علما و مجتهدان واقعی را رکن خاتمیت و به منزله مهندسان اداره کارخانه عظیم اسلام برمیشمارد. ایشان میفرماید:
وظیفه دیگر علما غیر از وظیفه حفظ مواریث انبیا که از حیث اهمیت، کمتر از آن وظیفه نیست، عبارت است از: جزئیات را بر کلیات منطبق کردن، فروع را بر اصول تطبیق دادن و برگردانیدن که نام آن «اجتهاد» است.31
در واقع، بدون در نظر گرفتن اجتهاد، آن بخش از نیازهای ثانویه بشر که با تغییر شرایط زمان و مکان تغییر میکند، برای همیشه بیپاسخ باقی میماند و چنین دینی هرچند در اصول خود کامل باشد، اما خاصیت دوام و بقا در طول اعصار و زمانهای مختلف را از دست خواهد داد. اجتهاد و تکاپوی فکری بشر بر اساس اصول و قواعدی معیّن و با مراجعه به منابع دینی، امکان تطبیق اسلام را با مقتضیات زمان و مکان فراهم میآورد و بخشی از فلسفه خاتمیت ـ در واقع ـ رسیدن بشر به آن میزان از رشد و بلوغ عقلی و فکری است که این وظیفه را خودش بتواند به عهده بگیرد. بنابراین:
یک طرح به شرط فطری، جامع و کلی بودن، و به شرط مصونیت از تحریف و تبدیل و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحله اجرا، میتواند برای همیشه، رهنمون و مفید و مادر طرحها و برنامهها و قوانین جزئی بینهایت واقع گردد.32
نتیجه
طبق تحلیل بالا، اجتهاد شرط جاودانگی اسلام است و به نظر میرسد اجتهاد مختصّ حوزه احکام فرعی نیست؛ زیرا ادعا این است که اسلام خطوط کلی برنامه سعادت بشری در همه محورهای چهارگانه ارتباط با خدا، خود، دیگران و طبیعت را در اختیار انسان گذارده است. بنابراین، اسلام فقط در احکام فرعی خلاصه نمیشود. در بخش عقاید حقّه، که اسلام به انسانها معرفی کرده، سؤالات متفاوتی در هر عصر و زمان مطرح میشوند که نیازمند تبیین و پاسخ گفتن هستند و باید مجتهدان با ارجاع به اصول اسلام، مسائل را تبیین کنند. در بحث اخلاقیات و معرفة النفس و رابطه آن با مسائل روانشناسی تجربی و تعیین خطوط و قواعد حاکم بر این علوم، نیازمند مجتهدانی آشنا با مبانی دین و یافتههای جدید هستیم. در بخش عدالت اجتماعی، که در قرآن کریم جزو اهداف پیامبران معرفی شده و استاد نیز بدان استناد میکند، با توجه به تحوّلات و تغییرات اقتصادی نظام کنونی جهانی و ارتباطات پیچیده صنعتی، نیازمند ارجاع مسائل مستحدثه به اصول و کلیات دین هستیم. و اگر ادعا جامعیت دین اسلام است ـ که هست ـ باید توانایی ذاتی اسلام در هدایت و به سعادت رساندن انسانها با همّت مجتهدان توانا به فعلیت درآید. این مهم به عهده حوزههای علمیه است. اکنون حقّانیت فریادی که بیش از 28 سال پیش استاد مطهّری در بحث «تخصصی شدن اجتهاد» سردادند بیشازهمیشهاحساسمیشود.33
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ امام فخر رازى، محصّل افکار المتقدّمین و المتأخرّین، رجعه و قدّم و علّق علیه طه عبدالرؤف سعد بیروت، دارالکتب العربى، بىتا، الرکن الرابع، ص 301.
2ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن قم، جامعه مدرسین، بىتا، ج 16، ص 325 / فضلبن حسن طبرسى، تفسیر مجمعالبیان، ترجمه حسین نورى و محمد مفتح (بىجا، نشر فراهانى، بىتا)، ج 2، ص 134 / سید عبدالحسین طیّب، اطیب البیان (قم، بنیاد فرهنگ اسلامى، 1352)، ج 10، ص 509 / ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه (تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362)، ج 17، ص 347 (در اینجا، به اختصار، درباره «قوانین ثابت و متغیّر» بحث شده است.)
3ـ امام فخر رازى، پیشین، ص 303. در اینباره، امام فخر رازى مىگوید: هرچند درباره تک تک معجزات تواتر حاصل نشود، ولى در این باره که پیامبر معجزه دارد، تواتر حاصل است.
4ـ ابوالحسن شعرانى، ترجمه و شرح کشف المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1351، ص 481.
5ـ مرتضى مطهّرى، جامعه و تاریخ تهران، صدرا، 1357، ج 5، ص 183ـ185.
6ـ علاقهمندان مىتوانند بحثهاى تفصیلى را در کتب مربوطه پیگیرى کنند. (ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهى «تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362»، مقدّمه، ص 1.)
7ـ مرتضى مطهّرى، وحى و نبوّت،چدومقم،صدرا،بىتا،ص 37.
8ـ همو، انسان و ایمان، صدرا، بحث «رابطه علم و ایمان».
9ـ همو، علل گرایش به مادّیگرى، چ دهم، بىجا، صدرا، بىتا، ص 77 و 87.
10ـ همو، ده گفتار قم، اسلامى، بىتا، ص 119 بحث «فریضه علم».
11ـ مهدى بازرگان، آخرت و خدا تهران، رشاد، 1377، ص 28ـ30 بحث «هدف بعثت».
12ـ مرتضى مطهّرى، خاتمیّت بىجا، صدرا، 1367، ص 34.
13ـ همو، مجموعه آثار، چ چهارم تهران، صدرا، 1377، ج 4، ص 349.
14ـ همو، خاتمیّت، ص 62.
15ـ همو، ختم نبوّت بىجا، صدرا، بىتا، ص 39.
16ـ همان، ص 18.
17ـ همان، ص 20.
18ـ همان، ص 26.
19 و 20ـ همان، ص 50.
21ـ همان، ص 48.
22ـ همان، ص 87.
23ـ ر.ک. ط. میکائیلیان، در جستوجوى حقیقت، ص 27 «تثلیث اقدس».
24ـ ر.ک. جان بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علىاصغر حکمت، بخش «یهود».
25ـ مولانا جلالالدین محمد مولوى بلخى، مثنوى معنوى.
26ـ مرتضى مطهّرى، ختم نبوّت، ص 77.
27ـ همان، ص 85.
28ـ همان، ص 78.
29ـ همان، ص 26.
30ـ همان، ص 79.
31ـ مرتضى مطهّرى، خاتمیت، ص 107.
32ـ همو، ختم نبوّت، ص 37.
33ـ همو، ده گفتار، ص 81.
تبیین خاتمیت
تبیین خاتمیت به دو شیوه ممکن است:
1. این مطلب به عنوان یکی از فروع نبوّت خاصه با نگاه درون دینی1 مورد توجه قرار گیرد؛ یعنی پس از اثبات پیامبری رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله، بر اساس ادلّه موجود، آیات و احادیث ذیربط در تأیید خاتمیت نقل شود و اعتقاد به آن، جزئی از اعتقادات اجماعی مسلمانان تلقّی گردد. شیوه معهود نزد بیشتر متفکران اسلامی چنین است و در کتب تفسیری، ذیل آیه 40 سوره احزاب، که قرآن میفرماید: «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِجالِکُمْ وَلَکِن رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ»، در باب اینکه لفظ «خاتَم» یا «خاتِم» در معنای «ما یختم به» مشترکند و تفاوت قرائت تفاوتی در معنا ایجاد نمیکند، درباره معنای «نبی» و «رسول» و ترادف و عدم ترادف معنا و کاربرد این دو واژه در قرآن، بحثی مستوفا صورت گرفته و در نهایت، به خاتم النبیین و خاتم الرسل بودن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهتصریح گردیده است.2
2. صورت دوم کاری است که در آثار برخی، همچون
مطهّری میبینیم، یعنی تلاش برای تبیین عقلی مسئله خاتمیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله. در واقع، سیر بحث چنین است که ابتدا تلاش میشود ضرورت نیاز به پیامبر (نبوّت عامّه) اثبات شود. در استدلال بر نبوّت عامّه، بر مبنای پذیرش و یا عدم پذیرش حسن و قبح عقلی، بحث ضرورت و یا جواز ارسال پیامبر مطرح میگردد.
وجوه نیاز انسان به پیامبر
در باب وجوه نیاز انسان به پیامبر و یا فواید بعثت نیز تفاوتهایی میان فِرق کلامی و فلسفی وجود دارد (که در اینجا بدان پرداخته نمیشود.) در هر حال، با قبول این مقدّمات، که خداوند حکیم است و نظام جهان نظام احسن است و هر نیازی پاسخی در خور یافته است و اگر پیامبر نباشد پیمودن راه کمال و سعادت ممکن و متصوّر نیست، راه تشخیص نبی از غیر نبی، که عمدتا معجزه است، مورد بحث قرار میگیرد و در نهایت، با استناد به تواتر3 معجزات پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و اعجاز خود قرآن به عنوان سند پیامبری ایشان، اثبات میشود که حضرت محمّد صلیاللهعلیهوآلهرسول برگزیده خداوند است.4 اکنون سؤال اساسی در خاتمیت این است که اگر ما نیاز بشر به پیامبر را با هر یک از طرق استدلال بپذیریم و تصدیق کنیم که پیمودن راه کمال برای بشر بدون پیامبر میسّر نیست، در این صورت، نیاز به وی همیشگی خواهد بود. پس معنای «ختم نبوّت» چیست؟
تغییر مقتضیات زندگی و دین ثابت
از سوی دیگر، نمیتوان انکار کرد که از زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهتاکنون، شرایط و مقتضیات زندگی بشر بسیار تغییر کرده است. روشن است که احکامی در اسلام مطرح شده که تابع زمان نزول بوده؛ مانند قوانین و احکام مربوط به «امه و عبد»، که در حال حاضر، موضوعیت ندارد و مسائلی در دنیای کنونی مطرح است که احکام مربوط به آنها در متون دینی بعینه یافت نمیشود.
حال این سؤال مطرح میشود که آیا تغییر مقتضیات زندگی تغییر دین را لازم نمیآورد؟ گاهی این سؤال نزد عدهای با این استبعاد مطرح میشود که چگونه انسان عصر اطلاعات و فضا را میتوان دعوت کرد که از دستورات و قوانینی پیروی کند که مربوط به 1400 سال پیش است؟ آیا میتوان اینهمه تفاوت را نادیده گرفت؟ پس معنای «یک دین برای همه زمانها تا قیامت» چیست؟ در این صورت، پذیرش معنای «خاتمیت اسلام» باز هم نیازمند دلیل و بیان خواهد بود.
به نظر میرسد بیان حقیقی مسئله بدون توجه تام به نوع استدلال در بحث «ضرورت نیاز به پیامبر» امکانپذیر نباشد. اگر کسی قایل به ناتوانی ذاتی بشر در فهم و دریافت راه کمال و سعادت باشد و مطلقا عقل را در این مسئله خلع صلاحیت کرده، معتقد باشد بشر در درک هر خیر و شر و سره ازناسرهای باید چشم به راه آسمان باشد، در این صورت، با پذیرفتن این مقدّمه که حدّاقل مصادیق خیر و شر با تغییر شرایط زمان متغیّر خواهد بود، در تبیین عقلی خاتمیتاسلام، به معضلی بزرگ گرفتار خواهد شد.
به همین دلیل، ضروری است نوع براهین در نبوّت عامّه مورد توجه واقع شود تا دیدگاه خاص استاد مطهّری و تفاوت آن با سایر دیدگاهها در مسئله «خاتمیت» مشخص گردد.
دیدگاههای استاد مطهّری درباره نبوّت عامّه
در نوشتههای استاد، دیدگاههایی درباره نبوّت عامّه مطرح شده و مورد نقد قرار گرفته که برخی از آنها عبارتند از:
1. دیدگاهی که اصولاً دین و نبوّت را برای بشر، نه تنها مفید و مورد نیاز نمیداند، بلکه مضرّ و مخرّب توصیف کرده و جمله مشهور «دین افیون تودههاست» نماینده این دیدگاه شناخته میشود. در آثار استاد مطهّری، این نظریه نقد و ردّ قطعی شده5 و چون این نظریه مورد قبول هیچیک از پیروان ادیان نیست ورود بدان در این مقال، جایگاهی ندارد.
2. نگرش تاریخی به دین که حکم میکند: «دین متعلّق به دوران طفولیت بشر بوده و در آن دوره، کاری شبیه کار عقل را در دوره شکوفایی عقل و علم به عهده داشته و طبعا با رشد و شکوفایی عقل بشر و دستاوردهای علمی بیشمار، تاریخ مصرف دین تمام شده تلقّی میشود.» این جریان از اعتقاد به بینیازی مطلق بشر معاصر به دین آغاز و به اینجا ختم شده است که دین به عنوان ابزاری سودمند، تنها در برخی حوزهها و بیشتر در حوزه اخلاق و روان، میتواند جایگاه داشته باشد. خاستگاه این تفکر غرب است و البته با تعارض بعضی یافتههای علوم تجربی با تأویل و تفسیر کلیسا از کتب مقدّس، شاید بتوان ادعا کرد که مهمترین مسئله کلامی مسیحیت در دهههای اخیر، تبیین جایگاه دین و تفکیک حوزههای گوناگون معرفت از جمله علوم تجربی و ایمان دینی بوده که این خود انواع مکاتب و نظریهها را به وجود آورده است.6
قسمت اول این نظریه ـ یعنی اختصاص دادن دین به دوران رشدنایافتگی بشر ـ به نظر استاد، باید به منزله ختم مطلق دیانت تلقّی شود،7 که البته پذیرفتنی نیست. اما در رابطه بین علم تجربی و دین، در آثار استاد مطهّری بحثهای گوناگونی ارائه شده است. استاد مسئله حدود و کاربرد علوم تجربی و نارسایی آنها را در پاسخگویی به سؤالات اساسی بشر، مورد بحث قرار داده و نیازمندی بشر به علم و ایمان را توأمان پذیرفته است.8 ایشان نظریه کسانی که پیشرفت علم را به منزله عقبنشینی دین تلقّی کردهاند، مورد نقّادی جدّی قرار داده و این خلط را در غرب، نتیجه نارسایی مفاهیم فلسفی و دینی مسیحیت علاوه بر برخورد خشن کلیسا با دانشمندان9 و جدا نکردن حوزههای گوناگون معرفت بشری دانسته و درباره اسلام فرموده:
خیال نکنید که اگر علم آمد دین میرود؛ اسلام دینی است که در محیط علم بهتر از محیط جهل رشد میکند. اگر ما میدانستیم که جهل و جهالت چه بر سر ما و چه بر سر اسلام آورده، از جهالت و نادانی و بیسوادی وحشت میکردیم.10
3. نظریه کسانی که انسان را نیازمند وحی و نبوّت میدانند. این دیدگاه، که مشترک بین تمام هواداران ادیان است، در تبیین حدود و چگونگی این نیاز، مشربهای متفاوتی را شامل میشود. در واقع، مسئله مهم «رابطه عقل و وحی» در میان متکلّمان مسیحی و مسلمان، از تفاوت این تبیین ناشی میشود.
نظریات مطرح در جهان اسلام درباره نبوّت عامّه
صرفا با طرح دو دیدگاه در جهان اسلام، نظر استاد مشخص میشود:
الف. نظر کسانی که بشر را در همه چیز نیازمند وحی میدانند و معتقدند: اسلام برای پاسخگویی به تمام نیازهای انسان در تمام زمانها آمده است و تعبّد و انجام دستورات دینی را برای سعادت دنیا و آخرت کافی میداند. سؤال جدّی، که مخالفان این نظریه ـ که از دینداران نیز هستند ـ مطرح میکنند، نقش و جایگاه عقل در زندگی است؛ میپرسند: اگر دین آمده که به تمام نیازهای انسان پاسخ دهد پس عقل به چه کار میآید؟! آیا خداوند، که به بشر عقل عنایت نموده، نخواسته است بشر از عقلش استفاده کند و آیا ما در یافتن پاسخ تمام مشکلاتمان، باید به کتب دینی مراجعه کنیم؟ آیا بواقع، کتب مقدّس دینی ـ به فرض، قرآن ـ مشتمل بر حلّ تمام مشکلات بشر در تمام زمینههاست؟
به نظر میرسد ابهام در این بحث، در مسئله «تمام نیازها» باشد. با این نظریه، تبیین خاتمیت چیزی بیش از تبیین جامعیت و همهجانبه بودن دین اسلام نخواهد بود. این سؤال که با تغییر شرایط زمان و مکان، نیازهای بشر نیز تغییر میکند، و چگونه نیازهای متغیّر و مستحدث، که در متون دینی نیامدهاند، پاسخ داده خواهند شد و چگونه میتوان پذیرفت اسلام به تمام نیازها و مشکلات و سؤالات بشر تا آخرالزمان پاسخ بالفعل داده، و آیا به نظر نمیرسد با این نظریه دستکم، حجم قرآن باید چندین برابر حجم کنونی باشد و سؤالاتی از این دست، پذیرفتن این نظریه را مشکل میسازد.
ب. دیدگاههای بعدی درباره نبوّت، مربوط به کسانی است که نیاز بشر به دین را صرفا در حوزه تبیین زندگی اخروی و معرفی خداوند میدانند و معتقدند: در سایر حوزهها، عقل و خرد بشر تواناست و بشر میتواند با تکیه بر خرد جمعی، در تعمیر و تأمین دنیا موفق باشد و در این زمینه، نیازی به پیامبر و دستورات دینی ندارد. تنها حوزهای که بشر هرقدر تلاش کند، نمیتواند جهل خود را کنار بزند معاد و زندگی پس از مرگ است، و پیامبران آمدهاند تا پشت این پرده را به بشر معرفی کنند، و اگر پیامبری مانند پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در مسائل اجتماعی و حکومتی و سیاسی دخالت کرده از باب اضطرار بوده است، وگرنه این مسئله ربطی به هدف بعثت ندارد.11
این نظریه گذشته از مقوله سازگاری و عدم سازگاریاش با مدعیات خود دین اسلام، سؤالاتی جدّی در باب خاتمیت نیز ایجاد میکند؛ زیرا اولاً، اگر هدف تنها این بوده باشد پس چه فلسفهای برای تجدید نبوّتهای تشریعی باقی میماند؟ ثانیا، دینی مانند اسلام، که تقریبا در تمام حوزههای زندگی بشر دستوراتی دارد، با این بخش دین چه باید بکند و آنها را چگونه باید تفسیر کند؟ ثالثا، هر دینی که پیام آخرت را به انسان برساند، میتواند دین حق و به نوبه خود، خاتم ادیان باشد و بنابراین، امتیاز بین ادیان برای کسی که میخواهد دینی را بپذیرد، چیست؟ رابعا، تمایز ذاتی مفروض بین سعادت دنیا و آخرت از کجاست؟ مگر نه این است که سعادت آخرت در همین دنیا و نحوه زندگی در آن حاصل میشود؟ پس چگونه میتوان بدون اعتنا به زندگی دنیایی، به تعمیر آخرت پرداخت؟ خامسا، اضطراری که برای پیامبر مفروض تلقّی میشود، چگونه اضطراری است که ایشان را به مدت ده سال وادار میکند به عملی مبادرت ورزد که وظیفه رسالت او نبوده است؟ در این صورت، حجت بودن سیره و سنّت پیامبر چه معنایی دارد؟ و آیا با این سخنان، ما نباید به دینی جدید غیر آنچه تاکنون به عنوان اسلام میشناسیم، روی آوریم؟ (این دیدگاه اصول مشترک با مقوله «پلورالیزم دینی» دارد که پرداختن به آن مجال دیگری میطلبد.)
نقد استاد مطهّری به این دو نظریه
به نظر میرسد استاد هیچ یک از این دو نظریه را ـ بتمامه ـ نمیپذیرد، بلکه دیدگاه سومی عرضه میکند و آن را محور تبیین خاتمیت نیز قرار میدهد. درباره نظریه اول میفرماید:
هر اندازه که موجود زنده از لحاظ رشد و بلوغ علمی و عقلانی ضعیف است، خداوند از طریق الهامات فطری و غریزی، او را هدایت میکند، و به هر اندازه که در این ناحیه قوّت و نیرو پیدا میکند، در آن ناحیه ضعیف میشود؛ زیرا نیازش سلب میگردد. بنابراین، بشر در تمام امور نیازمند وحی و دریافت پیام الهی نیست، بلکه مواقع نیاز بشر به وحی، محدود و متناهی میباشد.12
علّامه طباطبائی در تفسیر المیزان، ذیل آیه شریفه 89 سوره نحل، که میفرماید: «وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانا لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدی وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَی لِلْمُسْلِمِینَ»میفرماید: چون قرآن کتاب هدایت برای همه مردم است و شأن قرآن همین است، ظاهرا مراد از «تبیان هر چیزی» برمیگردد به امر هدایت، یعنی: آنچه مردم در مسئله هدایت به آن محتاجند؛ از قبیل معارف حقّه متعلّق به توحید و معاد و اخلاق فاضله و شرایع الهیّه (احکام) و قصص و مواعظ، که قرآن مبیّن تمام اینهاست. این مبنی است بر آنچه از کلمه «تبیان» و «بیان» آشکار میشود که همان اظهار مقصود از طریق دلالت لفظی است. بنابراین، ما از دلالت لفظ قرآن کریم، جز به کلیات اموری که گذشت، هدایت نمیشویم، ولی در روایات، آنچه دلالت میکند بر اینکه در قرآن علم آنچه هست و آنچه بوده و آنچه تا قیامت واقع میشود، هست ـ اگر روایات صحیح باشد ـ در این صورت، مراد از «تبیین» اعم از طریق دلالت لفظی خواهد بود و شاید در آنجا اشاره به غیر، دلالت لفظی است که حقایق و اسرار را دربر دارد که فهم متعارف را بدان راهی نیست.
درباره نظریه دوم استاد مطهّری، ضمن پذیرفتن اینکه با احتساب زندگی پس از مرگ، نیاز به پیامبران آشکار و صد در صد قطعی میشود،13 این موضوع را، که تنها نیاز انسان به نبوّت تبیین زندگی پس از مرگ است، رد میکند و نیاز بشر به عدالت اجتماعی و تکامل فردی را نیز از جمله نیازهای انسان به دین برمیشمارد. از نظر استاد، اصول مشترکی که در دعوت همه ادیان وجود دارد و نقاط نیاز بشر به وحی نیز هست عبارت است از: دعوت به خدا، یعنی برقراری رابطه میان بنده و خدا؛ شناساندن بشر به خودش که به واقع، غیر از انبیا هیچ کس قادر به انجام این کار نبوده است؛ معرفی و شناساندن معاد، تعدیل روابط بشر با بشر؛ تعیین روابط بشر با عالم.14
به بیان دیگر، اگر تمام روابط مطرح و مورد نیاز بشر را در چهار محور رابطهباخدا، رابطه با خود، رابطه با دیگران، و رابطه با طبیعت خلاصه کنیم، استاد مطهّری انسان را در هر چهار محور نیازمند دین دانسته، معتقد است: در تمام این موارد، دین برای انسان پیامآوری داشته است.
تبیین خاتمیت از نظر استاد مطهّری با عنایت به نقش عقل
پیش از ورود به این بحث، تذکر این نکته ضروری است که «ختم نبوّت» به معنای مسدود شدن پیامبری و خبرآوری از آسمان است و نه به مفهوم اتمام اتصال به غیب و شهود حقایق ملکوتی و شنیدن پیام سروش وحی. باب کشف و شهود و الهام مسدود نشده و در سلوک الی اللّه انسانها میتوانند تا حدّ دریافت پیام و خبر گرفتن بروند، اما خبر آوردن برای دیگران تمام شده و در واقع، آن را که خبر شود موظّف به باز آوردن خبر نمیگردد.
اما ختم نبوّت تبلیغی و تشریعی به اسلام، بر دو پایه اساسی مبتنی است: یکی ویژگیهای انسان به طور مطلق و ویژگیهای خاص انسان مقارن عصر خاتمیت، و دیگری ویژگیهای خاص قوانین اسلام.
فطرت؛ عامل وحدت گوهر ادیان
بشر دارای فطرت است؛ یعنی نوع خاصی از آفرینش که از یکسو، او را از سایر موجودات در حوزه شناخت و گرایش متمایز میسازد، و از سوی دیگر، یکسان بودن این فطرت فلسفهای بزرگ برای وحدت گوهر ادیان فراهم میسازد. استاد در اینباره میفرماید:
دین در قرآن همواره مفرد است؛ زیرا آن چیزی که وجود داشته و دارد دین است و نه دینها. به علاوه، قرآن تصریح میکند که دین مقتضای فطرت و ندای طبیعت روحانی بشر است.15
همچنین میفرماید:
مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبیعت میتواند داشته باشد؟ اینکه دین از اول تا آخر جهانْ یکی است، وابستگی به فطرت و سرشت بشر دارد و آن نیز بیش از یکی نمیتواند باشد. رازی بزرگ و فلسفهای شکوهمند در دل خود دارد و تصوّر خاصی درباره تکامل به ما میدهد.16
با توجه به این اصل، تعلیمات پیامبران در عین برخی تفاوتها، متمّم و مکمّل یکدیگرند. در این صورت، این سؤال مطرح میشود که اگر در انسان یک فطرت وجود دارد و دین نیز به مقتضای این فطرت آمده، پس راز کثرت و تعدّد پیامبران چیست؟ سرانجام، خود خداوند در قرآن از پیامبران متعدد صاحب شریعت سخن میگوید و نمیتوان اختلاف احکام را در میان ادیان الهی نفی کرد. چرا از ابتدا، یک برنامه توسط یک پیامبر برای بشر فرستاده نشده است؟ استاد در پاسخ به این سؤال میفرماید:
بشر در مسیر تکامل خود، مانند قافلهای است که در راهی به سوی مقصد معیّنی حرکت میکند، ولی راه را نمیداند. هرچند یک بار، به کسی برخورد میکند که راه را میداند و با نشانههایی که از او میگیرد، دهها کیلومتر راه را طی میکند، تا به جایی میرسد که باز نیازمند راهنمای جدید است و با نشانی گرفتن از او، افق دیگری برایش روشن میشود و دهها کیلومتر دیگر را با علاماتی که گرفته طی میکند تا تدریجا خود قابلیت بیشتری برای فراگیری پیدا میکند و میرسد به شخصی که نقشه کلی راه را از او میگیرد و برای همیشه، با در دست داشتن آن نقشه از راهنمای جدید بینیاز میگردد.17
به نظر میرسد همانگونه که استاد مطهّری تصریح نموده، اگر خط سیر بشر متحوّل، متکامل، مستقیم و قابل مشخص کردن نباشد، و همانگونه که او در تکاپو و هر لحظه در یک نقطه از خط سیر است، خود او نیز دایم دستخوش تغییر و تبدیل باشد و نهایت و مقصد مسیر مشخص نباشد، نمیتوان از وحدت گوهر ادیان به لزوم ختم نبوّت استدلال کرد. بنابراین، باید برای انسان مدار انسانیت قایل شد. این مدار مبتنی بر فطرت مشترک همه انسانهاست که اصول ثابت و لایتغیری دارد و از پایههای اصلی ختم نبوّت است.
تفاوت نیازمندیهای اولیه و ثانویه انسان
انسانها نیازمندیهای اولیه و ثانویهای دارند و استاد مطهّری در تفکیک آنها میفرماید:
نیازمندیهای اولیه از عمق ساختمان جسمی و روحی بشر و از طبیعت اجتماعی وی سرچشمه میگیرد، تا انسان و تا زندگی وی زندگی اجتماعی است، آن نوع نیازمندیها هم هست. این نیازمندیها یا جسمی است یا روحی و یا اجتماعی. نیازمندیهای جسمی از قبیل خوراک و پوشاک؛ روحی از قبیل علم و زیبایی؛ اجتماعی از قبیل معاشرت، مبادله و تعاون. نیازمندیهای ثانویه نیازمندیهایی هستند که از نیازمندیهای اولیه ناشی میشوند و تغییر نیازمندیها و نو و کهنه شدن آنها مربوط به نیازمندیهای ثانویه است.18
از نظر استاد مطهّری، «مقتضیات زمان» مفهومی متعلّق به نیازمندیهای ثانویه است و در واقع، وابستگی بشر به یک سلسله احتیاجات مادی و معنوی و تغییر دایم عوامل و وسایل رفعکننده این احتیاجات و کاملتر و بهتر شدن دایمی آنها به نوبه خود، یک سلسله احتیاجات جدید به وجود میآورد و سبب میشود مقتضیات محیط و اجتماع در هر عصر و زمانی تغییر کند و انسان الزاما خود را با مقتضیات جدید تطبیق دهد. با چنین مقتضیاتی، نباید و نمیتوان نبرد کرد.19 بنابراین، انسان دارای جنبههایی متغیّر است. از یک نظر، باید از اصول ثابتی پیروی کند، ولی در قسمتهایی هم باید از اوضاع متغیّری تبعیّت نماید.
وضعیت خاص انسان معاصر خاتمیت
از نظر استاد مطهّری، انسان معاصر خاتمیت از رشد و بلوغ عقلی لازم برای حفظ دین و جلوگیری از تحریف و ترویج آن برخوردار گشته و همین از عوامل مهم ختم نبوّت بوده است. ایشان میفرماید:
تنها در زمان ظهور خاتمالانبیا بود که بشر به مرحلهای رسید که میتوانست ارث دوره گذشته خودش را برای دوره آینده حفظ کند و دانش جانشین نبوّت تبلیغی شود.20
استاد با اشاره به آیات اول سوره علق، میفرماید:
این آیه تلویحا میفهماند که در عهد قرآن، وظیفه تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی به علما منتقل شده است و علما از این نظر، جانشین انبیا میشوند. این آیه اعلام بلوغ و استقلال بشریت در این ناحیه است. قرآن در سراسر آیاتش، بشر را به تعقّل و استدلال و مشاهده عینی و تجربی طبیعت و مطالعه تاریخ و تفقّه و فهم عمیق دعوت میکند. اینها همه نشانههای ختم نبوّت و جانشینی عقل و علم به جای وحی تبلیغی است.21
در جای دیگر، میفرماید:
بلوغ عقلی و علمی بشر و طلوع دوره توانایی وی در دریافت حقایق تمام معارف و قوانین الهی و حفط مواریث دینی و مبارزه با تحریفها و بدعتها و دعوت و تبلیغ و اشاعه دین، زمینه اصلی پایان یافتن پیامبری است.22
منظور این است که یکی از وجوه نیاز انسان به دین دریافت معارف حقیقی درباره خداوند و جهان است. معرفی خداوند به انسان و دعوت به پرستش او و بیان اسما و صفات و رابطه او با جهان و انسان از اموری است که بشر با عقل خویش، قادر به درک کامل آن نیست و خداوند این حقیقت را، که تمام اهل کتاب در آن مشترکند، به این زبان اعلام میدارد که: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَی کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(آلعمران: 64) اما با اینکه تمام ادیان در دعوت به توحید و نفی هرگونه شرک از ساحت ربوبی مشترکند، حجم و عمق معارف توحیدی اسلام قابل مقایسه با عهدین نیست. خوشبختانه در دنیای امروز، با دینپژوهیهایی که صورت گرفته، امکان چنین مقایسههایی برای همگان فراهم شده است و این سخن دیگر صرفا یک ادعا نیست. کافی است کسی توحید اسلام را با سایر ادیان مقایسه کند. هنوز هم تثلیث و تجسّد یک حقیقت در سه چهره از حقایق ایمانی مسیحیت تلقّی میشود که جز با ایمان آوردن به حضرت عیسی علیهالسلامنمیتوان آن را فهمید!23 درباره خدایی که در عهد عتیق معرفی میشود که عضبناک میشود و بعد پشیمان میشود، نیازمند استراحت است و صرفا بنیاسرائیل را یاری میدهد و به شدت اوصاف بشری دارد، مطالب فراوانی در کتب تاریخ ادیان یافت میشود.24
واقعیت این است که ادیان پیشین به دلیل رشدنیافتگی بشر، پس از گذشت زمانی محدود، با تحریف کتب مقدّس و راه یافتن تأویلات و توجیهات احبار و رهبانیان، به شرک گراییدند و معارف نابی که توسط پیامبران در اختیار بشر قرار گرفتند در زیر خرافه جهالت و تحریف کمرنگ میشوند. اما با کتابت قرآن در زمان خود رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و اهتمام کامل مسلمانان به حفظ دستاورد وحی، عملاً زمینههای تحریف حقایق و معارف دینی از بین رفت و معارف عمیق و اصیل آسمانی در اختیار بشر قرار گرفت؛ معارفی عمیق و ذوبطون که کمال علم و فهم بشر به عمق آن نمیرسد و از طراوت آن نمیکاهد. این در حالی است که به اعتراف مسیحیت اناجیل چهارگانه با فاصله زمانی بیست تا هفتاد سال پس از به اصطلاح به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی مسیح علیهالسلام (!) نگاشته شدند و تدوین برخی از کتب عهد قدیم، که جزو کتب مقدّس یهود و مسیحیت هستند، به فاصلههای زمانی دویست و یا سیصد سال پس از خروج از مصر بازمیگردد.
ویژگیهای قوانین اسلام
دین اسلام ویژگیهای منحصر به فردی دارد؛ اما در این میان، برخی از آنها به وضوح، مبیّن خاتمیت این دین هستند:
1. اتّکا به فطرت
قبلاً ذکر شد که یکی از اسرار وحدت گوهر ادیان الهی وجود فطرت مشترک در انسانهاست. از نظر استاد مطهّری، اسلام کاملاً منطبق با فطرت بشر و مشخصههای این اتّکا در چند زمنیه قابل بحث است:
الف. بها دادن به عقل و وارد کردن آن در حریم دین: عقل مهمترین مشخصه و ویژگی آدمی است، تا جایی که آدمی در تعریف ماهوی، «حیوان ناطق» خوانده شده؛ یعنی مدرک کلیات و به قول اهل منطق، نطقْ صورت نوعیه و فصل حقیقی انسان است. به قول مولوی:
ای برادر! تو همه اندیشهای مابقی خود استخوان و ریشهای25
سازگاری اسلام با عقل و به رسمیت شناختن آن در آموزههای خود، از رموز اساسی جاودانگی دین خاتم است. استاد میفرماید:
هیچ دینی مانند اسلام، با عقل پیوند نزدیک نداشته و برای او حق قایل نشده است. فقهای اسلام میان عقل و شرع رابطهای ناگسستنی قایلند و آن را قاعده «ملازمه» مینامند. عقل در فقه اسلامی، هم میتواند خود اکتشافکننده یک قانون باشد و هم میتواند قانونی را تغییر دهد و تحدید کند و یا آن را تعمیم دهد و هم میتواند در استنباط از سایر منابع و مدارک، مددکار خوبی باشد. حق دخالت عقل از آنجا پیدا شده که مقرّرات اسلامی با واقعیت زندگی سروکار دارد و اسلام برای تعلیمات خود، رمزهای مجهول لاینحل آسمانی قایل نشده است.26
ب. رابطه علّی و معلولی احکام اسلام با مصالح و مفاسد واقعی: استاد در اینباره میفرماید:
ویژگی دیگر اسلام، که به انطباق بیشتر آن با فطرت بشری انجامیده، این است که احکام آن با مصالح و مفاسد واقعی رابطه علّی و معلولی دارد و احکام از این نظر، درجهبندی میشوند. از سوی دیگر، وجود یک سلسله قواعد کنترلکننده، که در کتب فقهی تحت عنوان «قواعد حاکمه» مورد بحث قرار میگیرند، امکان تطبیق قوانین را با شرایط مختلف فراهم میآورد.27
2. وضع خاص قانونگذاری در اسلام
فرض تناقض میان قانون و احتیاجات نو به نو آنگاه پا میگیرد که قانون به جای اینکه خط سیر را مشخص کند، به تثبیت شکل و ظاهر زندگی بپردازد و ـ مثلاً ـ وسایل و ابزارهای خاصی را که بستگی تام و تمام به درجه فرهنگ و تمدّن دارد، بخواهد برای همیشه تثبیت نماید. استاد در اینباره میفرماید:
اسلام هرگز به شکل و صورت ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلامی همه متوجه روح و معنا و راهی است که بشر را به آن هدفها و معانی میرساند. اسلام هدفها و معانی و ارائه طریق رسیدن به آن هدفها و معانی را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته و به این وسیله، از هرگونه تضادی با توسعه و فرهنگ پرهیز کرده است.28
در جای دیگر میفرماید:
رسالت پیامبر اسلام با همه رسالتهای دیگر این تفاوت را دارد که از نوع قانون است و نه برنامه؛ قانون اساسی بشریت است و مخصوص یک اجتماع تندرو و یا کندرو یا راست رو یا چپ رو نیست.29
اسلام برای احتیاجات بشر قوانین ثابت، و برای اوضاع متغیّر وضع متغیّر پیشبینی کرده است. استاد در این زمینه میفرماید:
نظامی که انسان باید به غرایز خود بدهد که «اخلاق» نامیده میشود، نظامی که باید به اجتماع بدهد، «عدالت» خوانده میشود. رابطهای که باید با خالق خود داشته باشد و ایمان خود را تجدید و تکمیل کند، «عبادت» نامیده میشود. از قبیل امور ثابتی است که اسلام به عنوان احتیاجات ثابت و دایم بشر، قوانین ثابت و لایتغیّری برای آنها در نظر گرفته و از طرفی، برای احتیاجات متغیّر، وضع متغیّری به این صورت در نظر گرفته که این اوضاع متغیّر را با اصول لایتغیّر مربوط کرده و آن اصول ثابت در هر وضع جدیدی، قانون فرعی خاص و متناسبی تولید میکند.30
3. باز بودن باب اجتهاد
استاد مطهّری «اجتهاد» را موتور مولّد اسلام میداند و علما و مجتهدان واقعی را رکن خاتمیت و به منزله مهندسان اداره کارخانه عظیم اسلام برمیشمارد. ایشان میفرماید:
وظیفه دیگر علما غیر از وظیفه حفظ مواریث انبیا که از حیث اهمیت، کمتر از آن وظیفه نیست، عبارت است از: جزئیات را بر کلیات منطبق کردن، فروع را بر اصول تطبیق دادن و برگردانیدن که نام آن «اجتهاد» است.31
در واقع، بدون در نظر گرفتن اجتهاد، آن بخش از نیازهای ثانویه بشر که با تغییر شرایط زمان و مکان تغییر میکند، برای همیشه بیپاسخ باقی میماند و چنین دینی هرچند در اصول خود کامل باشد، اما خاصیت دوام و بقا در طول اعصار و زمانهای مختلف را از دست خواهد داد. اجتهاد و تکاپوی فکری بشر بر اساس اصول و قواعدی معیّن و با مراجعه به منابع دینی، امکان تطبیق اسلام را با مقتضیات زمان و مکان فراهم میآورد و بخشی از فلسفه خاتمیت ـ در واقع ـ رسیدن بشر به آن میزان از رشد و بلوغ عقلی و فکری است که این وظیفه را خودش بتواند به عهده بگیرد. بنابراین:
یک طرح به شرط فطری، جامع و کلی بودن، و به شرط مصونیت از تحریف و تبدیل و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحله اجرا، میتواند برای همیشه، رهنمون و مفید و مادر طرحها و برنامهها و قوانین جزئی بینهایت واقع گردد.32
نتیجه
طبق تحلیل بالا، اجتهاد شرط جاودانگی اسلام است و به نظر میرسد اجتهاد مختصّ حوزه احکام فرعی نیست؛ زیرا ادعا این است که اسلام خطوط کلی برنامه سعادت بشری در همه محورهای چهارگانه ارتباط با خدا، خود، دیگران و طبیعت را در اختیار انسان گذارده است. بنابراین، اسلام فقط در احکام فرعی خلاصه نمیشود. در بخش عقاید حقّه، که اسلام به انسانها معرفی کرده، سؤالات متفاوتی در هر عصر و زمان مطرح میشوند که نیازمند تبیین و پاسخ گفتن هستند و باید مجتهدان با ارجاع به اصول اسلام، مسائل را تبیین کنند. در بحث اخلاقیات و معرفة النفس و رابطه آن با مسائل روانشناسی تجربی و تعیین خطوط و قواعد حاکم بر این علوم، نیازمند مجتهدانی آشنا با مبانی دین و یافتههای جدید هستیم. در بخش عدالت اجتماعی، که در قرآن کریم جزو اهداف پیامبران معرفی شده و استاد نیز بدان استناد میکند، با توجه به تحوّلات و تغییرات اقتصادی نظام کنونی جهانی و ارتباطات پیچیده صنعتی، نیازمند ارجاع مسائل مستحدثه به اصول و کلیات دین هستیم. و اگر ادعا جامعیت دین اسلام است ـ که هست ـ باید توانایی ذاتی اسلام در هدایت و به سعادت رساندن انسانها با همّت مجتهدان توانا به فعلیت درآید. این مهم به عهده حوزههای علمیه است. اکنون حقّانیت فریادی که بیش از 28 سال پیش استاد مطهّری در بحث «تخصصی شدن اجتهاد» سردادند بیشازهمیشهاحساسمیشود.33
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ امام فخر رازى، محصّل افکار المتقدّمین و المتأخرّین، رجعه و قدّم و علّق علیه طه عبدالرؤف سعد بیروت، دارالکتب العربى، بىتا، الرکن الرابع، ص 301.
2ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن قم، جامعه مدرسین، بىتا، ج 16، ص 325 / فضلبن حسن طبرسى، تفسیر مجمعالبیان، ترجمه حسین نورى و محمد مفتح (بىجا، نشر فراهانى، بىتا)، ج 2، ص 134 / سید عبدالحسین طیّب، اطیب البیان (قم، بنیاد فرهنگ اسلامى، 1352)، ج 10، ص 509 / ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه (تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362)، ج 17، ص 347 (در اینجا، به اختصار، درباره «قوانین ثابت و متغیّر» بحث شده است.)
3ـ امام فخر رازى، پیشین، ص 303. در اینباره، امام فخر رازى مىگوید: هرچند درباره تک تک معجزات تواتر حاصل نشود، ولى در این باره که پیامبر معجزه دارد، تواتر حاصل است.
4ـ ابوالحسن شعرانى، ترجمه و شرح کشف المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1351، ص 481.
5ـ مرتضى مطهّرى، جامعه و تاریخ تهران، صدرا، 1357، ج 5، ص 183ـ185.
6ـ علاقهمندان مىتوانند بحثهاى تفصیلى را در کتب مربوطه پیگیرى کنند. (ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهى «تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362»، مقدّمه، ص 1.)
7ـ مرتضى مطهّرى، وحى و نبوّت،چدومقم،صدرا،بىتا،ص 37.
8ـ همو، انسان و ایمان، صدرا، بحث «رابطه علم و ایمان».
9ـ همو، علل گرایش به مادّیگرى، چ دهم، بىجا، صدرا، بىتا، ص 77 و 87.
10ـ همو، ده گفتار قم، اسلامى، بىتا، ص 119 بحث «فریضه علم».
11ـ مهدى بازرگان، آخرت و خدا تهران، رشاد، 1377، ص 28ـ30 بحث «هدف بعثت».
12ـ مرتضى مطهّرى، خاتمیّت بىجا، صدرا، 1367، ص 34.
13ـ همو، مجموعه آثار، چ چهارم تهران، صدرا، 1377، ج 4، ص 349.
14ـ همو، خاتمیّت، ص 62.
15ـ همو، ختم نبوّت بىجا، صدرا، بىتا، ص 39.
16ـ همان، ص 18.
17ـ همان، ص 20.
18ـ همان، ص 26.
19 و 20ـ همان، ص 50.
21ـ همان، ص 48.
22ـ همان، ص 87.
23ـ ر.ک. ط. میکائیلیان، در جستوجوى حقیقت، ص 27 «تثلیث اقدس».
24ـ ر.ک. جان بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علىاصغر حکمت، بخش «یهود».
25ـ مولانا جلالالدین محمد مولوى بلخى، مثنوى معنوى.
26ـ مرتضى مطهّرى، ختم نبوّت، ص 77.
27ـ همان، ص 85.
28ـ همان، ص 78.
29ـ همان، ص 26.
30ـ همان، ص 79.
31ـ مرتضى مطهّرى، خاتمیت، ص 107.
32ـ همو، ختم نبوّت، ص 37.
33ـ همو، ده گفتار، ص 81.