آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

پنجمین ویژگى عبادالرحمان «انفاق متعادل» است، به گونه‌اى که نه اسراف و افراطى در آن صورت بگیرد و نه بخل و تفریط. این مفهوم امروزه به عنوان «اقتصاد» معروف است و حتى در کتب روایى نیز بابى بدان اختصاص یافته است. رعایت تعادل در همه امور پسندیده و حتى حکم عقل و بلکه نقل است؛ چنان‌که در روایات به این موضوع اشاره شده است: «خیرالامور اوسطها». بنابراین، اختصاصى به انفاق ندارد، بلکه همه عبادات واجب و مستحب را شامل مى‌شود. عدم رعایت تعادل در انفاق، طبق برداشت از آیه شریفه مورد بحث (فرقان: 67) حرام است و در مقابل، رعایت آن واجب؛ اما هر یک از این دو داراى مراتبى هستند. مؤمن واقعى کسى است که سر بر فرمان مولا دارد و هرچه را او حکم براند اطاعات کند؛ نه گامى پیش نهد و نه گامى پس. تمام مکاتب اخلاقى، به ویژه اسلام، به نوعى بر اعتدال و رعایت حدّ وسط صحّه گذاشته و بدان توصیه کرده‌اند. از انجام امور ـ واجب یا مستحب ـ توجه به تکالیف و وظایف متزاحم لازم است؛ چراکه گاهى پرداختن بیش از حد به یک وظیفه موجب بازماندن از وظیفه‌اى مهم‌تر مى‌شود.

متن

«وَ الَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَاما.»(فرقان: 67)
در جلسات اخیر، درباره آیات شریفه آخر سوره فرقان، که در وصف عبادالرحمان هستند، عرایضى تقدیم کردیم تا به این آیه شریفه رسیدیم که ترجمه تحت‌اللفظى آن روشن است.
ویژگى‌هاى عبادالرحمان
5. انفاق متعادل
یکى از اوصاف عبادالرحمان این است که در مقام انفاق، نه اسراف مى‌کنند و نه بخل مى‌ورزند. بین این دو، افراط و تفریط، حدّ وسطى را رعایت مى‌کنند؛ رعایت اعتدال و قوام که مساوى است با عدل و وسط. درباره این آیه شریفه، دو وجه تفصیلى یا دو قول وجود دارد. برخى آن را این‌گونه معنا کرده‌اند که منظور از «انفاق» همان انفاق مصطلح است که در ذهن عموم ما وجود دارد. «انفاق» یعنى: پول دادن به دیگران که انفاق واجبى است؛ پرداخت زکات و وجوهات شرعى واجب. انفاق‌هاى مستحبى هم هستند که هر بذل و بخششى، بخصوص وقتى براى خدا باشد، مطلوب است. پس گفته‌اند: این آیه تأکید مى‌کند که در مقام انفاق، اعتدال را رعایت کنید.
نظیرش در یک آیه دیگر هم هست که شاید از این جهت روشن‌تر باشد؛ در سوره اسراء، خطاب به پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله مى‌فرماید: «وَ لاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِکَ وَ لاَ تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوما مَحْسُورا» (اسراء: 29)؛ یعنى نه دستت را به گردنت ببند و نه خیلى گشاده‌دستى کن. هر دو تعابیر کنایى هستند؛ یعنى نه چنان دست
خودت را ببند که به هیچ کس چیزى ندهى؛ امساک کنى، بخل بورزى، و نه چنان گشاده‌دستى کن که دیگر چیزى نداشته باشى و مورد ملامت قرار بگیرى. گفته‌اند: منظور این است که عریان باشى؛ یعنى آنچنان نباش که در مقام انفاق، هر چه دارى بذل و بخشش کنى که چیزى براى خودت نماند، به گونه‌اى که اگر دیگرى رسید و مى‌خواهى به او انفاق کنى چیزى نداشته باشى. شأن نزولى هم براى این آیه ذکر کرده‌اند که پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آلههمه آنچه را در اختیار داشتند به فقرا دادند، سپس فقیر نیازمندترى پیدا شد، به گونه‌اى که دلشان مى‌خواست بتوانند کمک کنند ولى دیگر چیزى نداشتند به او بدهند و شاید ـ مثلاً ـ در دلشان گذشته بود که کاش به دیگران کمتر مى‌دادند تا براى این هم چیزى مى‌ماند. این آیه نازل شد که در مقام انفاق ـ به حسب نقلى که هست ـ آنچنان گشاده‌دستى نکن که دیگر چیزى برایت نماند تا اگر بعدتر کسى نیاز ضرورى داشت و به تو مراجعه کرد دست خالى نباشى و بتوانى به او هم کمک کنى. این یک تفسیر براى این آیه است.
بعضى‌ها گفته‌اند: این یک دستور اخلاقى یا ارشاد عقلى است که در مقام بذل و بخشش، نه زیاده‌روى کن، نه بخل بورز؛ اعتدال را رعایت کن، حتى در مقام انفاق و بخشش به دیگران. براى تقریب به ذهن، تعبیر «اقتصاد»، که امروزه وزارت‌خانه‌اى هم به این نام نامیده مى‌شود یا علمى به این نام وجود دارد، جایگزین مناسبى است. اصل لغوى این واژه به معناى «میانه‌روى» است. در قرآن داریم: «فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» (لقمان: 32) که در وصف عده‌اى از بندگان شایسته خداست. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در خطبه همّام، در وصف متقین فرمودند: «ملبسهم الاقتصاد»؛1 یعنى روششان میانه‌روى است. پس «اقتصاد» یعنى: میانه‌روى. حتى در اصول کافى هم بابى داریم به نام «باب الاقتصاد فى العبادة»؛ یعنى حتى در عبادت هم نباید زیاده‌روى کرد، باید حد نگه داشت، میانه‌رو بود. اقتصاد حتى در عبادت هم مطلوب است. منظورم این است که اگر آیه را کسانى این‌جور تفسیر کردند که در مقام انفاق هم میانه‌روى کنید به خاطر این است که براى مواضع بعدى دست‌خالى نمانید. این تعجبى ندارد، یک تدبیر عقلایى است که آدم براى اینکه کارش را تدبیر کند و مصلحت را در نظر بگیرد و آینده‌نگر باشد، نباید همه چیز خود را انفاق کند. باید توجه داشته باشد که فردا ممکن است کسى بیاید که نیاز شدیدترى داشته باشد. بذل و بخشش حدّ و حصرى ندارد، آدم مى‌تواند هر چه دارد به همه بدهد، ولى اگر مقدارى را نگه دارد براى کسانى که ممکن است بعدتر مراجعه کنند و احتیاج بیشترى داشته باشند، این مطلوب است. به هر حال، این یک تفسیر است براى این آیه.
وجه دیگر در این آیه آن است که انفاق به معناى مصطلحى که در ذهن ماست نباشد، همان معناى لغوى‌اش منظور باشد؛ پس «انفاق» یعنى: خرج کردن، هزینه کردن. «نفقه» عیال هم از همین رو وارد است. پس خرج کردن اعم از این است که آدم براى خودش خرج کند، براى خانواده‌اش خرج کند یا اینکه به دیگران انفاق کند؛ بلکه به دیگران هم للّه بدهد، تکلیف واجبى باشد، مستحب باشد، یا نه همین‌جورى خرج کند با انگیزه‌هاى مختلفى که ممکن است داشته باشد.
پس یک وجه این است که منظور از «إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا»یعنى: در مقام هزینه کردن، ولخرجى نکنند؛ «وَلَمْ یَقْتُرُوا»؛ تنگ‌دستى و امساک هم نکنند که حتى خودشان هم از نعمت‌هاى خدا استفاده نکنند. در گوشه و کنار، چنین افرادى دیده مى‌شوند. داستان‌هاى عجیب و غریبى نقل مى‌کنند از بعضى از اهل بخل ـ ما هم در زندگى‌مان دیده‌ایم ـ با اینکه ثروت زیادى داشتند، خودشان هم استفاده نمى‌کردند، فقیرانه زندگى مى‌کردند؛ نه از باب زهد، براى اینکه دلشان مى‌خواهد پولشان را نگه دارند. حتى گاهى به یک صورت‌هاى زننده‌اى در جامعه حاضر مى‌شوند. به هر حال، چنین چیزهایى هست. آدمیزاد گاهى چنان به مال علاقه پیدا مى‌کند که فراموش مى‌کند اصلاً مال براى چیست، فقط مى‌خواهد مال را داشته باشد. ما روى هر دو احتمال صحبت مى‌کنیم؛ چون هر دو آموزنده هستند و ما به این نصیحت‌ها احتیاج داریم، چه در مقام مصرف شخصى‌مان باشد و چه در مقام انفاق به دیگران.
محدوده امر و نهى قرآن در رعایت اعتدال
نکته دیگرى را که باید در اینجا مورد دقت قرار دهیم این است که اسرافى که مى‌فرماید: «إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا»یعنى: اگر اسراف کنند حرام است. به این وسیله، این اسراف حرام را نهى مى‌کند تا مبادا کسانى که در مقام انفاق قرار دارند اسراف کنند. حال اگر اسراف کنند حرام است ـ همان اسرافى که معروف به حرام است ـ یا نه اسراف یعنى زیاده‌روى، ولو اینکه کار خوبى باشد؛ مثلاً، آدم همه اموالش را بدهد؟ به حسب شأن نزولى که براى آیه ذکر کرده‌اند، خواسته‌اند بگویند: زیاده‌روى پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله در مقام بذل و بخشش هم نوعى اسراف است. پس معناى لغوى‌اش یعنى زیاده‌روى، نه اسراف حرام که شرعا ممنوع است. اما آیا شامل اسراف حرام هم مى‌شود، یا نه، فقط منظور افراط و تفریط در مباحات است؟ بیانات قرآنى در مقام بیان ارزش‌ها، چه ارزش‌هاى مثبتى که سفارش مى‌کند و چه ضد ارزش‌هایى که نهى مى‌کند، به نظر مى‌رسد بیاناتى عام و ذومراتب هستند. مثلاً، وقتى قرآن راجع به نماز خیلى تعریف مى‌کند:«وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی» (طه: 14)؛ «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ»(عنکبوت: 45) و «الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ»(مائده: 55) و «وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ» (نساء: 162) و امثال اینها، آیا شامل نمازهاى واجب هم مى‌شود یا فقط نمازهاى مستحب را سفارش مى‌کند؟
واجبات که سر جاى خودشان هستند، حتما باید آنها را انجام داد. یک وجه این است که این بیانات ترغیب به اصل عمل هستند و این ترغیب مراتبى دارد. یک مرتبه‌اش قدر وجوب است. وجوب هم مراتبى دارد، شدت و ضعف دارد. ما واجب‌هاى مؤکّد داریم؛ همان‌گونه که ممنوع‌ها هم از مکروه شروع مى‌شوند تا گناهان صغیره و کبیره، تا کبائر موبقه. همه اینها منهیات هستند. آنجا که نقل مى‌کند فقط نظر به کبائر موبقه ندارد، سایر چیزها را هم اگرچه نهى کراهتى به آنها تعلّق گرفته باشد، آنها را هم شامل مى‌شود. حالا ما بنا را بر این وجه مى‌گذاریم. شاید شواهدى هم بتوانیم برایش پیدا کنیم. شواهد کمى هم نیستند که این‌گونه آیات که در مقام ترغیب به اعمال خیر یا تشویق به صفات فاضله هستند منظور از اینها مرتبه وجوب و حرامش نیست؛ همان‌گونه که متقابلاً فقط نظر به مراتب مباحات هم ندارند تا به عنوان یک دستور عقلایى ـ مثلاً ـ بگویند مصلحت‌سنجى کنید و پول‌هایتان را یکجا خرج نکنید، بخشى را هم نگه‌دارید. پس آیا صحبت وجوب و حرامى در کار نیست، یک مصلحت‌سنجى و تدبیر زندگى است؟ این یک وجه است.
یک وجه هم این است که بگوییم: شامل همه اینها مى‌شود؛ یعنى وقتى به مفهومى تشویق مى‌کند این مفهوم ذومراتب است و مصادیق متعددى دارد و همه اینها را شامل مى‌شود؛ اما اینکه کدامش واجب است و کدامش مستحب یا حرام و مکروه، این را باید از خارج فهمید و دلیل خارج باید بگوید این مرتبه‌اش واجب است، آن مرتبه‌اش مستحب است، وگرنه خود تعبیراتى که به کارهاى خیر تشویق مى‌کنند نه اختصاص به واجب دارند و نه اختصاص به مستحب و هر دو را شامل مى‌شوند و تعیین واجب و حرامش به عهده پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و ائمّه اطهار علیهم‌السلام است.
اعتدال در همه شئون زندگى
بر این مبنا، وقتى مى‌فرماید: «وَ الَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا»ممکن است که نهى در اسراف مورد نظر باشد و در واقع، از آن انتزاع مى‌شود که اسراف منهى است؛ اسراف در مقام هزینه کردن و خرج کردن که قدر متیقّنش اسراف حرام است. آنجا که نعمت خدا تضییع مى‌شود یا صرف کارهاى گناه مى‌شود. این قدر متیقّنش است. اما آیا مخصوص به همین است، یا زیاده‌روى‌هاى در هزینه ـ اگرچه به حدّ حرمت نرسد ـ و مکروهات را هم شامل مى‌شود، حتى چیزهایى که به نحوى مرجوح هستند و آدم مى‌فهمد که در مذاق شرع این کارها رجحان ندارند؟ فرض بفرمایید که آن شأن نزول را درباره آیه پذیرفتیم و واقع نیز همین بود. (البته ما پذیرفتیم که در اختیار ما نیست) و آیه در آن باره نازل شده که پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله اموالشان را در راه خدا انفاق کرده بودند و دیگر چیزى براى خودشان نمانده بود ـ آن انفاق نه حرام بود و نه مکروه کارى که کرده بودند یا واجب بود یا مستحب؛ اما در عین حال، طبق این وجه تفسیرى، آیه مى‌فرماید: این مرجوح است، اما این‌قدر کار خیر را گسترش ندهید که براى آینده، دست خالى بمانید. اینها مؤیّد آن هستند که منظور از «لَمْ یُسْرِفُوا» صرفا اسراف حرام نیست. به عبارت دیگر، منظور از آن زیاده‌روى است؛ همان زیاده‌روى عرفى که موارد گوناگونى هم دارد؛ هم شامل زیاده‌روى‌هاى حرام مى‌شود، هم زیاده‌روى‌هاى مکروه و غیر حرام. هر طرفى مرجوحیتى داشته باشد طرف مقابلش هم همین‌طور است.
«قَتْر» (با تاء منقوط) و «اقتار» و «تقتیر» هر سه یک معنا دارند؛ یعنى امساک، تنگ گرفتن. شاید باب افعال و تفعیلش از باب «زیادة المبانى تدلّ على زیادة المعانى» در مورد شدت سخت‌گیرى باشد. به هر حال، «لَمْ یَقْتُرُوا»یعنى: تنگ‌دستى نکنید، در مقام خرج کردن ممسک نباشید. این برداشت ساده‌اى است که از آیات مى‌شود و بر دو وجه هم هست که کمابیش مفسّران بعضى این وجه را تقویت کرده‌اند، بعضى آن وجه را.
از این آیه شریفه استفاده مى‌شود که خداى متعال با وصف عبادالرحمان، که بندگان ممتازى هستند، به این وسیله سایر مؤمنان ضعیف را، که اصل ایمان را دارا هستند، تشویق مى‌کند که سعى کنید این‌گونه باشید. آنها بندگان شایسته خدا هستند، آنها عبادالرحمان‌اند. این تشویقى است به اینکه شما هم یاد بگیرید؛ آنها الگو هستند. مى‌خواهد بفرماید: در شئون گوناگون زندگى، حتى در صرف اموالى که در اختیارتان است، باید ضابطه‌اى داشته باشید، باید طبق مقرّراتى کار کنید.
ضرورت تسلیم در برابر خواست خدا
به طور کلى، اصل اسلام یعنى تسلیم. خدا خواسته است بنده چشمش به دست مولا باشد، گوشش به فرمان او باشد؛ برو! چشم. بایست! چشم. هر جا سخن از این است که من دلم مى‌خواهد، این مطلوب نیست. خدا این‌طور نخواسته است. این درست نقطه مخالف فرهنگى است که امروز در دنیا حاکم است؛ همین که نامش را «آزادى» گذاشته‌اند؛ اینکه من دلم مى‌خواهد، آزادم. مى‌بینید که این فرهنگ چنان گسترش پیدا کرده است که بچه‌هاى ما هم یاد گرفته‌اند؛ وقتى به آنها مى‌گوییم فلان کار را نکن، مى‌گوید: دلم مى‌خواهد، دوست دارم. اصل این است، معیار این است که ببینیم چه کارى باید کرد؟ هر چه دلت مى‌خواهد؟ هر کارى دوست دارى؟ معیار ارزش در فرهنگ اسلامى و نظام ارزش اسلامى این است که خدا چه مى‌خواهد؛ دل را کنار بگذار! تو بنده‌اى، باید بندگى کنى و تسلیم باشى! «أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ»(آل‌عمران: 20)
گاهى چیزهایى از برخى بزرگان شنیده‌ام، به یادم مى‌آید. براى اینکه حق آنها را ادا کرده باشم، عرض مى‌کنم. بیش از پنجاه سال پیش، این جمله را در مدرسه «فیضیه» از مرحوم آقا شیخ على‌اکبر تربتى، پاى منبرش شنیدم. خداوند ان‌شاء اللّه درجاتش را عالى گرداند. ایّام حج بود و ایشان درباره فلسفه حج و احکام حج صحبت مى‌کرد؛ مى‌گفت: فلسفه حج تمرین بندگى است. مى‌گویند: دور بگرد! چشم، بدو! چشم؛ شب فلان جا توى بیابان بخواب! چشم؛ لباست را در بیاور! چشم. بپوش! چشم. روح همه اینها تمرین بندگى است. من باید ببینم مولا چه گفته است، بگویم: چشم؛ چرا ندارد. به حضرت ابراهیم علیه‌السلام فرمود: بچه‌ات را سر ببر! دیگر از این کار مشکل‌تر هم مى‌شود؟ علت این کار به عقل ما نمى‌رسد. این یعنى چه؟ جوان معصوم و پاکى را خدا مى‌فرماید سر ببر، بگوید: چشم. وقتى هم حضرت ابراهیم علیه‌السلام به پسرش مى‌گوید: من چنین دستورى دارم، چنین خوابى دیدم، مى‌گوید: «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ»(صافات: 102)؛ پدرم! دستور خدا را عمل کن. اسلام یعنى همین.
اعتدال؛ مقبول تمام مکاتب اخلاقى
معمولاً کارها دو طرف دارند: یک طرفش زیاده‌روى است، یک طرفش هم کم‌کارى است. قاعده «اعتدال» و میانه‌روى تا آنجا گسترش پیدا کرده که مکاتب فلسفه اخلاق و علماى اخلاق اسلامى و حتى شیعى آن را پذیرفته‌اند و کتاب‌هایشان را هم بر اساس آن تنظیم کرده‌اند. شما این قاعده «وسطیت» را در کتاب جامع‌السعادات و معراج‌السعاده و دیگر کتاب‌هاى اخلاقى ملاحظه مى‌نمایید؛ مثلاً، فلان صفت خوب است و دو طرف افراط و تفریطش بد است. براى نمونه، «شجاعت» خوب است، افراط آن ترسو بودن و تفریط آن تهوّر، بد است. یا «سخاوت» خوب است، اما اسراف و زیاده‌روى بد است، بخل هم بد است. این قاعده آن‌قدر گسترش پیدا کرده و عمومیت دارد که در روایات هم مى‌توان چیزهایى مؤیّد این مطلب پیدا کرد. همین اصل «اقتصاد» ـ که عرض کردم ـ یا جمله معروفى که مى‌گویند: «خیر الامور اوسطها»،2 مؤیّد همین هستند.
لزوم توجه به وظایف متزاحم
معمولاً ضابطه دو طرفه افراط و تفریط داریم. شیطان هم از هر دو راه آدم را فریب مى‌دهد. وقتى نمى‌تواند آدم را ـ مثلاً ـ وادار به ترک معصیت و ترک عبادت کند، جورى به او القا مى‌نماید که کارى را زیادتر بکند، بیشتر انجام بدهد؛ هر چه بیشتر انجام بدهد مطلوب‌تر است. البته کسانى پیدا مى‌شوند که با حسن نیّتى که دارند و مى‌خواهند عبادت کنند، همه وقتشان را صرف نماز خواندن مى‌کنند و این روش به تدریج، به صورت یک مشرب درمى‌آید، مکتب و طریقه‌اى مى‌شود و شعبه‌هاى بسیارى پیدا کند که مى‌خواهند وانمود کنند ما بر اساس بندگى خدا و کمالات روحى مى‌خواهیم این‌قدر عبادت کنیم. در نتیجه، مى‌بینید بسیارى از واجبات ترک مى‌شوند و عابد خیلى هم خوشحال است که من زیاد نماز مى‌خوانم، در حالى که تحصیل علم واجب، تحصیل روزى واجب، امر به معروف و نهى از منکر، مبارزه با ظلم و بسیارى از واجبات مهم اجتماعى ترک مى‌شوند. او هم دلش خوش است که نماز مى‌خواند. طرف ترک عبادت هم که روشن است؛ آدم از اول به نماز بى‌اعتنایى کند، وقتش را رعایت نکند، نوافلش را نخواند، واجباتش را هم در حدّاقل بجا بیاورد. دیگر برایش مهم نیست که یک کلمه نماز اعرابش درست نبود یا ـ مثلاً ـ تجویدش درست نبود، کم‌کم وقت نماز هم برایش اهمیت ندارد که آفتاب طلوع کرد؛ یک لحظه کمتر یا بیشتر چه فرقى مى‌کند؟! به تدریج، اصل نماز هم زیر سؤال مى‌رود. شیطان از اول که نمى‌آید، بگوید: بیا تارک‌الصلاة شو، آرام آرام کارش را مى‌کند.
به همین دلیل، ما باید حواسمان جمع باشد در کارهاى خوب هم ضوابط را رعایت کنیم، بدانیم که کار خوب هم چنین نیست که عمل کردنش هیچ حساب و کتابى نداشته باشد؛ بگوییم: کار که خوب شد، دیگر هرقدر مى‌توانى انجام بده! نه، ما باید یک کار را با کارهاى دیگر بسنجیم؛ تنها یک کار خوب نیست، کارهاى خوب فراوان هستند. در مقام عمل، تزاحم پیدا مى‌شود و گاهى بسیارى از کارهاى مستحب موجب ترک واجب مى‌شوند. پس چگونه آن کار مستحب مى‌تواند مقرِّب باشد؟ اگر عبادتى با اینکه عبادت خداست، آدم خوب هم آن را انجام بدهد ـ مثلاً مدّ «وَلاَ الضَّالِّینَ» (حمد: 7) را خوب بکشد، حروف نمازش را هم کاملاً از مخارج ادا کند، با لهجه عربى هم بخواند ـ اما مطالعه درسش را کم بگذارد؛ مطالعه درس واجب ترک شود و آدم به خیال خودش، دایم نماز و قرآن و زیارت «عاشورا» بخواند، اشتباه است. مى‌گوید: «ناد على» بخوان پدر جدّ نماز است! نه، کار حساب دارد، نماز را باید حتى به موقع خودش خواند، آدابش را رعایت کرد، قرائت قرآن هم باید داشت، اما درس هم باید خواند، بموقع هم باید سر درس حاضر شد؛ هم باید درست گوش داد، هم مطالعه کرد، هم مباحثه کرد. هیچ وقت مستحب نمى‌تواند جاى تکلیف واجب را بگیرد. انسان واجبات دیگرى هم نسبت به پدر، مادر، همسر و فرزندانش دارد. چنین نیست که آدم وقتى مشغول درس خواندن شد ـ تکلیف واجبى است، از واجبات مؤکّد هم هست، بخصوص در این زمان که معارف اسلامى در معرض خطر جدّى واقع شده‌اند و درس خواندن ضرورت دارد ـ اما این جاى انجام وظیفه نسبت به پدر و مادر و همسر و فرزند را بگیرد. حدّ واجب آنها را باید رعایت کند. این مى‌شود: حد وسط.
بعضى‌ها فکر مى‌کنند اینکه در اخلاق گفته‌اند: حدّ وسط مطلوب است ـ مثلاً ـ در مورد ثروت به این است که از بین درآمدهاى روزانه که کسى هزار تومان درآمد داشته باشد با کسى که مى‌تواند یک میلیون تومان درآمد داشته باشد، بگوید: خوب است روزى پانصدهزار تومان درآمد داشته باشیم؛ این حدّ وسط است! چنین نیست، این اشتباه است. یا ـ مثلاً ـ در تحصیل علم، حداقل علم این است که با چند کلمه یاد بگیریم که «ضرب زیدٌ عمروا» و حداکثرش هم مقامات انبیا و اولیاست؛ پس خوب است ما حدّ وسطش را بگیریم! نه، این اشتباه است. آن حدّ وسطى که گفتند بین افراط و تفریط است حدّ وسط کمّى نیست؛ یعنى ما در مجموع، وظایف متزاحمى داریم که هر کدام را باید طورى انجام دهیم که به مزاحماتش ضررى نزند. حدّ وسط هر چیزى نسبت به مزاحماتش تعیین مى‌شود؛ یعنى آن‌قدر به علم اهمیت ندهد که به تکالیفش در قبال پدر و مادر و همسایه و زن و فرزند ضرر بزند، حدّ واجبش را رعایت کند. اگر بنا شد آن‌قدر به علم اهمیت بدهیم که دیگر تکالیف فراموش شوند، این تحصیل علم مطلوب نیست. گاهى ممکن است بعضى مصادیقش حرام هم باشد؛ چون مستلزم ترک واجب است. اشتباه نشود! اینکه مى‌گوییم حدّ وسط، این حدّ وسط کمّى نیست. آدم نه خیلى ملّا بشود، نه خیلى بى‌سواد بشود، منظور این است؟ یا در کسب ثروت، حتما باید حدّ وسطى را در نظر بگیرد و بگوید: آدم خیلى پولدار خوب نیست، فقیر هم خوب نیست؟ بنابراین، حضرت سلیمان علیه‌السلام خیلى خوب نبود؛ چون اموالش زیاد بود، سلطنتش خیلى وسیع بود! نه، این‌گونه نیست. ملاک این نیست.
در اصطلاح ما طلبه‌ها، این افراط و تفریط صفت عمل اختیارى هستند؛ یعنى نیرویى که صرف کارى مى‌کنى در حدّ اعتدال صرف کن، نه اینکه حاصلش، حدّ وسطش خوب است یا بد است. ممکن است نیرویى که باید صرف تحصیل مال کنیم خیلى زیاد وقتمان را بگیرد، اما حدّ واجبش هم دستگیرمان نشود، و بعکس، ممکن است کسى نیروى کمى صرف کند و اموال زیادى نصیبش بشود. آن نامطلوب نیست. رعایت موازین شرعى حلال و حرام سر جاى خودش! منظور این است که اگر ما از این آیه شریفه یک معیار کلى براى مسائل اخلاقى اصطیاد کردیم یا ـ بفرمایید ـ ملاک‌گیرى کردیم، توانستیم از علت حکم، تعمیم را بفهمیم؛ از اینکه مى‌فرماید: نه زیاده‌روى کن، نه کم‌کارى؛ یعنى حدّ وسط را رعایت کن: «وَ کَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَاما.»
از این عبارت آیه، مى‌توانیم یک اصل کلى انتزاع کنیم و بگوییم: هر چیزى حدّ وسطش، قوامش مطلوب است. «قوام» در لغت، به معناى وسط و عدل است. پس در هر جا ملاک ارزش حدّ وسط بودن است. اگر این اصل پذیرفته شد ـ اگرچه ممکن است بینش اسلامى همه جا با این قاعده کلى وفق ندهد ـ معنایش وسط کمّى نیست؛ یعنى این طور نیست که بگوییم: ببین چقدر علم وجود دارد، تو نصفش را بیاموز تا بشود حدّ وسط، یا چقدر مال در دنیا وجود دارد یا چه اندازه مى‌توان به دست آورد، تو نصفش را پیدا کن، یا در مقام خرج کردن نصفش را خرج کن. گاهى ممکن است وضعى پیش بیاید که یا واجب باشد یا مستحب باشد که آدم همه اموالش را خرج کند. فرض کنید نیاز جامعه اسلامى باشد، جنگ باشد یا مسائل دیگرى باشد و اگر کسانى پول خرج نکنند اصل اسلام در خطر باشد؛ آنجا پولدارها باید همه پول‌هایشان را بدهند. اینکه خداوند مى‌فرماید: «وَ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ»(انفال: 72)، جهاد به اموال در جایى است که جهاد نظامى هم در کنارش هست.
به هر حال، خواستم این نکته را عرض کنم که جایى که اصل «اعتدال» حاکم است و به فرض، ما از این آیه توانستیم یک قاعده کلى استنباط کنیم و بگوییم: بین هر دو چیزى که دو طرف افراط و تفریط وجود دارد، حدّ وسطش مطلوب است، این حدّ وسط کمّى نیست تا ما در علم یا در مال یا در معاشرت یا در چیزهاى دیگر، این را حدّ وسط بگیریم و ـ مثلاً ـ بگوییم: در اسلام، چهار تا زن گرفتن جایز است، حدّ وسطش این است که دو تا بگیریم! نه، این ملاک نیست. «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً.»(نساء: 4) پس منظور این است که رعایت کمّیت گم‌راه‌کننده است. آنچه مسلّم است این است که باید به گونه‌اى به وظایف پرداخت که مزاحم وظایف دیگرى نشوند. حدّ اعتدال هر چیزى این است که در حدّى انجام گیرد که در مقام وجوبش با سایر تکالیف واجب، و در مقام مستحبش با سایر تکالیف مستحب، و در مقام تدبیر عقلایى و حکیمانه‌اش، در جایى با نیازهاى دیگر زندگى تزاحم نداشته باشد، جورى زندگى کند که بتواند همه شئون زندگى‌اش را پوشش بدهد و فقط چشم به یک جهت ندوزد.
دقت در پرداخت و مصرف وجوه شرعى
نکته دیگرى که تذکر آن لازم است ـ چون گاهى مورد غفلت واقع مى‌شود ـ انفاق واجبى است که گاهى به عهده ما هم مى‌آید. این غیر از برّ والدین است که واجب هم هست، و یا صله رحم که با تفاسیرش و شرایط و بیاناتى که فقها فرموده‌اند، باید بدان عمل کرد. ما واجباتى داریم که خیلى هم عادى هستند، ولى بدان‌ها توجه نمى‌کنیم؛ مثلاً، نوع ما طلبه‌ها زندگى‌مان از وجوهات شرعى است؛ یا سهم امام است یا آنها که سید هستند از سهم سادات و احیانا از زکات و سایر وجوه شرعى و فطریه. این ذهنیت ممکن است در ما وجود داشته باشد که ما که زندگى‌مان با اینها اداره مى‌شود، ما دیگر خمس برایمان واجب نیست؛ ما خودمان مصرف‌کننده خمس هستیم. بنابراین، ممکن است برخى اهتمام نداشته باشند به اینکه حساب سال داشته باشند و ببینند آیا در سراسر سال، درآمد دیگرى هم دارند یا نه.
پس اگر مالى از خمس پیش کسى باشد به فرض اینکه براى مصرف بوده و به او دادند که صرف بشود، اگر عین آن مال باقى ماند این مال ملک شخصى‌اش نیست و به بیت‌المال برمى‌گردد. مثالى بزنم: کسى مجاز بوده است از سوى مرجعى وجوهاتى بگیرد و ـ مثلاً ـ مجاز بوده ثلثش را براى احتیاجات خودش مصرف کند. این مال نزد او جمع شده و مبالغ سنگینى گردیده؛ این ملک شخصى‌اش نیست و اگر ـ به فرض ـ از دنیا رفت به ورثه‌اش منتقل نمى‌شود. این امانت بیت‌المال است و باید به بیت‌المال برگردد، ولى گاهى از آن غفلت مى‌شود.
دیگر اینکه حال که ما مصرف‌کننده این وجوه هستیم، اگر فرض کنید مقاله‌اى نوشتیم و حق‌الزحمه‌اى به ما دادند یا کتابى نوشتیم حق‌التألیفى به ما دادند یا از راه‌هاى دیگرى پولى به دست آوردیم اگر از مئونه‌مان زیاد آمد، باید خمسش را بدهیم. نگوییم من خودم باید از حقوق شهریه زندگى کنم، دیگر چه خمسى بدهم؟! همیشه هشتم گرو نه است، همیشه بدهکارم! همین پولى که گرفتى، اگر مصرف نکردى سر سال باید خمسش را بدهى، وگرنه غصب مى‌شود، هرچند مبلغ ناچیزى باشد. مال مردم و حق دیگران است، باید داد.
یا اگر کسانى از کمک‌هاى خانواده‌شان استفاده مى‌کنند، اگر مى‌دانند خانواده‌شان وجوهات نمى‌دهند، باید پولى را که دریافت مى‌کنند وجوهاتش را بدهند. اینها نکته‌هاى خیلى ساده‌اى هستند، زحمتى هم ندارند، چیزى هم نیستند، ولى گاهى به آنها توجه نمى‌شود. اینها انفاقات واجبى هستند که به ما تعلّق مى‌گیرند و غیر از برّ والدین هستند که واجب است. اگر پدر و مادرى باشند که هزینه زندگى‌شان را نداشته باشند و ما بتوانیم به آنها کمک کنیم، در شرایط خاص، این کمک واجب است. ما باید به آنها کمک کنیم. بگذریم از سایر حقوقى که باید طبق فتواى مراجع ـ مانند حق همسایه و حق سایران و سایر حقوق اجتماعى ـ پرداخت. اینها واجب‌هایى هستند که همه مکلّفند رعایت کنند.
توجه داشته باشید، سفارش مى‌کنم آقایانى که پسرهایى یا دخترهایى دارند که تازه اول تکلیفشان است، همان‌گونه که نماز به آنها یاد مى‌دهند، به آنها یاد بدهند که حساب سال داشته باشند، اگرچه در سال، یک ریال مازاد بر مخارج داشته باشند. باید هم یاد بگیرند که خمس بدهند و هم از آن غفلت نکنند. وقتى وجوه شرعى در اموال مردم باشد آثار وضعى بدى دارد. حق مردم که در اموال انسان باشد آدم دیگر میل به عبادت پیدا نمى‌کند، رغبت به کار خیر پیدا نمى‌کند، شقاوت مى‌آورد، قساوت قلب مى‌آورد، دعاى آدم مستجاب نمى‌شود، توفیقات از آدم سلب مى‌شود، اموالى که مصرف مى‌کند غیرحلال هستند. باید به اینها توجه داشته باشیم. تصور هم نکنیم که انفاق فقط مال میلیاردرهاست. نه، ما هم به سهم خودمان ممکن است انفاقات واجبى داشته باشیم.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح ابن ابى‌الحدید، ج 10، ب 186، ص 132.
2ـ روایت از ابى‌الحسن ع موسى‌بن جعفر. (محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 48، ص 154، ح 26، ب 6.)

تبلیغات