وعظ در فرهنگ اسلامى; مفهوم شناسى و بررسى ساحت هاى روان شناختى (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
موعظه، مسئله اى رایج در جوامع مذهبى است که در آموزه هاى دینى به آن توجه خاص شده است. این مقاله درصدد است تا ابعاد این پدیده را از منظر آیات و روایات مورد بررسى قرار داده، سپس ارتباط این مفهوم را با روان شناسى بررسى نماید تا معلوم شود آیا مفهومى مانند «وعظ و موعظه» را مى توان در روان شناسى نیز پى گیرى کرد یا خیر؟ و اگر جواب مثبت است، کیفیت آن چگونه مى باشد؟ در نهایت، به شرایط تأثیرگذارى موعظه پرداخته و آن را از منظر دینى و روان شناختى مورد بررسى قرار داده است.متن
بسیارى از اوقات، ظرایف جالبى در فرهنگ و دین وجود دارد که در ادبیات علمى و پژوهشى نسبت به آن اهتمام لازم مبذول نمى شود، در حالى که اگر با دقت به این گوهرهاى عالى نگریسته شود بسیار مفید و راهگشاست.
توجه به این نکته مهم است که اگر یک مفهوم انسانى در فرهنگ شکل مى گیرد و داراى کارکرد است حتماً در میان رفتارهاى انسانى و روان انسان ها جایگاهى دارد، اگرچه مطالعات علمى درباره آن به فعلیت نرسیده باشد. براى مثال، موضوعات «روان شناسى مثبت» سال ها دغدغه بسیارى از محققان بود و تحقیقات آنها حکایت از این موضوع دارد; اما پس از سپرى شدن آن دوره و مهیّا شدن زمینه هاى لازم، عده اى از آنان با همکارى یکدیگر، مدعى رویکرد و حوزه اى جدید شدند که چند دهه قبل، به یقین، جامعه علمى روان شناسى قادر نبود این فضاى جدید را تحمّل نماید.
این مقاله نیز درصدد آن است که یک مفهوم دینى را مورد بازشناسى قرار دهد و به بررسى ابعاد گوناگون آن بپردازد. این مفهوم عبارت است از: «وعظ و پند».
ما به وضوح ملاحظه مى کنیم که «موعظه» به عنوان مسئله اى رایج در جوامع مذهبى جریان دارد و تأثیرگذارى آن را نیز مشاهده مى کنیم. بدین روى، مقاله حاضر درصدد آن است که ابعاد این پدیده را از منظر آیات و روایات مورد بررسى قرار دهد، سپس ارتباط این مفهوم را با روان شناسى بررسى نماید تا
معلوم شود که آیا مفهومى مانند «وعظ» را مى توان در روان شناسى نیز پى گیرى کرد یا خیر، و اگر جواب مثبت است، کیفیت آن چگونه است.
تغییر رفتار
پیش از پرداختن به مسئله «موعظه» به عنوان ورود به بحث، توجه به نکته اى لازم است و آن تغییر رفتار است. تغییر رفتار به عنوان یکى از مهم ترین نیازهاى بشرى همیشه مورد بحث والدین و مربّیان بوده است. بدین روى، هم در دین مورد اهتمام است و هم در علوم رفتارى. البته دین با توجه به نگاه خاصى که به انسان ها دارد و انسان ها را قادر به تغییر خویش مى داند، کمتر به سراغ روش هاى کاربردى مى رود و معمولا در سطح شناخت هاى کلى با مخاطبان خود برخورد مى کند; مثلا، عبارت هایى مثل (فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ) (تغابن: 16) (یعنى تا آنجا که توان دارید پرواى خدا داشته باشید) به این نوع شیوه برخورد اشاره دارد. البته گاهى هم مشاهده مى شود که راه کارى جزئى ارائه مى دهد; مثل این آیه شریفه، که مى فرماید: (اُدْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ...)(نحل: 125) (یعنى: اى پیامبر! با حکمت و موعظه حسنه و بحث و جدل نیکو، مردم را به راه خدا دعوت کن.) در اینجا، دعوت به سوى حق را سه شیوه حکمت و موعظه حسنه و جدال نیکو معرفى مى نماید.
به هر روى، با توجه به اینکه زبان دین و قرآن با زبان عرف هماهنگ است، گاهى به صورت کلى اصل مطلوبیت چیزى مطرح مى شود و گاهى شیوه هاى دست رسى به آن مطلوبیت هم ارائه مى گردد.
در آیه مزبور، به پیامبر مى فرماید: براى دعوت مردم به سوى خدا، به سه شیوه دعوت کن; یعنى با این سه روش، مشى آنها را تغییر ده و به راه پروردگارت دعوت کن. پس یکى از پیام هاى صریح این آیه تغییر رفتار است. البته آیه مبارکه، مطلق تغییر را اراده کرده که معمولا به سطح شناخت افراد ناظر است. اما اگر «رفتار» را کمى گسترده تر تعریف کنیم و آمیختگى آن را با شناخت و عواطف بیان کنیم، خواهیم دید که این سه مفهوم به یکدیگر نزدیک هستند و از این رو، با این رویکرد، وقتى از رفتار سخن به میان مى آید، عواطف، شناخت و رفتارهاى ظاهرى با هم در نظر گرفته مى شوند.
پیامبران خدا آمده اند تا رفتارهاى مردم را تغییر دهند و شیوه هاى بد و ناپسند زندگى را با شیوه هاى خوب و پسندیده عوض نمایند. رهبران اجتماعى نیز با اهدافى که دارند، در صدد تغییر مردم به سمت اهداف عالى تر هستند. مربّیان و والدین نیز همین دغدغه را در مسیر اهداف تربیتى خود دارند و از این رو، دایم در پى راه کارهاى اجرایى براى این اهداف خود هستند. بدین روى، گاهى موفق مى شوند و گاهى نیز طعم تلخ شکست را باید تحمّل کنند. «... پدرى مذهبى با مشاوره تلفنى تماس گرفته بود. او مى گفت: دخترم در دانشگاه تهران قبول شده بود. ما در شهرستان زندگى مى کردیم، اما به خاطر دخترم و اینکه شب ها در خوابگاه نباشد، به تهران آمدیم و چقدر سختى و رنج سفر و زندگى در غربت را تحمّل کردیم، به امید آنکه فرزندم در سلامت اخلاقى، تحصیلش را ادامه دهد; اما پس از آمدن به تهران، آرام آرام مشاهده مى کردم که دخترم نسبت به مسائل مذهبى ضعیف تر مى شود. تازه مشکل دو برادر او که دبیرستانى بودند نیز اضافه مى شد و آنها نیز کم کم نسبت به مسائل مذهبى ضعیف تر مى شدند; نمازها به آخر وقت و گاهى هم به فراموشى سپرده مى شد. مدتى است که متوجه موسیقى هاى غیرمجاز و سى دى هاى مبتذل در خانه شده ام. من تحمّل این مسائل را ندارم و این همه رنج را به خاطر سالم ماندن فرزندانم تحمّل کردم. از آنها خواهش کردم مراقب رفتار و اخلاق خود باشند; مواظب باشند که دینشان را از دست ندهند. اما هرچه بیشتر نصیحت مى کنم نتیجه عکس مى گیرم، به طورى که مستأصل شده ام چه کنم...»1
این مکالمه تلفنى شبیه هزاران مسئله مشابه جامعه ماست که هر روزه شاهد آن هستیم و موضوع به این داستان محدود نمى شود.
گاهى کسانى که موعظه والدین را گوش نمى دهند به راحتى دل در گرو سخن دیگران مى دهند و چنان طبق خواسته هاى آنها عمل مى کنند که اطرافیان از حرکت آنها متعجب مى شوند; چنان که والدین با تعجب مى گویند: آیا اشکال از ماست یا فرزندمان مشکلى دارد؟ چرا سخنان ما را که نتیجه یک عمر تجربه است و با سختى به دست آمده و او نیز مى داند که ما خیرخواه او هستیم، نمى شنود؟ چرا باید چنین طعم تلخ شکست را در برخورد با میوه زندگى خود بچشیم؟
حال سخن اینجاست که چرا موعظه هاى دلسوزانه والدین بدون تأثیر باقى مى ماند؟ آیا واقعاً موعظه یک شیوه ناکارامد براى تغییر رفتار است؟ آیا اشکال در موارد مذکور، به واعظ برمى گردد؟ یا موعظه پذیر مشکلاتى دارد که موعظه بى نتیجه مى نماید؟ محتواى وعظ چه نقشى در کارامدى و تأثیرگذارى آن دارد؟ شیوه هاى جایگزین در چه مواقعى توصیه مى شود؟ اینها سؤالاتى هستند که ذهن بسیارى از ما را به خود مشغول کرده اند. از یک سو، در اطراف خود، مشاهده مى کنیم که گاهى موعظه چه تأثیرات شگرفى در میان مردم مى گذارد، اما از سوى دیگر، بسیارى اوقات عدم تأثیرگذارى آن را مشاهده مى کنیم.
براى آشکارشدن مسئلهوبررسى جایگاه «وعظ»، ضرورى است در ادامه به این مهم پرداخته شود.
مفهوم لغوى «وعظ»
ابن فارس «وعظ» را «ترساندن»، و خلیل آن را «یادآورى و آنچه قلب را نرم مى کند» معنا کرده اند.2
راغب نیز در مفردات به همین معنا اشاره مى کند و آیاتى را براى آن شاهد مى آورد; مثل این آیات: (یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)(نحل: 90); (قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم)(سبأ: 46); (ذَلِکُمْ تُوعَظُونَ)(مجادله: 3); (قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِن رَّبِّکُمْ) (یونس: 57); (وَجَاءکَ فِی هَـذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرَى) (هود: 120); (وَ کَتَبْنَا لَهُ فِی الأَلْوَاحِ مِن کُلِّ شَیْء مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلا) (اعراف: 145); (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ.)(نساء: 63)3
وعظ به مثابه یک روش تأثیرگذار
وعظ همواره شیوه اى قدیمى و مرسوم در بین انسان هاى فرهیخته بوده است که براى تأثیرات روحى از آن سود مى برند. این پدیده در سطح افرادى همچون پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تا افراد دیگر قابل مشاهده است. پیامبر درباره رابطه خود و جبرئیل مى فرماید: هرگاه جبرئیل نزد من مى آمد، مرا نصیحت مى کرد.4 یکى از عمده ترین شیوه هاى عمومى پیامبر استفاده از وعظ براى راهنمایى مردم بود; بخصوص پیامبر براى صحابه اى که به لحاظ شناخت و عواطف به ایشان نزدیک تر بودند، از این روش استفاده مى کرد. برخى از این موعظه ها مانند موعظه ها و وصایاى پیامبر براى حضرت على(علیه السلام)و ابوذر تا زمان ما باقى مانده است. این شیوه در رفتار ائمّه معصوم(علیهم السلام)نیز مشاهده مى شود. وصایاى حضرت على(علیه السلام) به حسنین(علیهما السلام)و دیگران از همین سنخ است.
این سیره در کنار توصیه هاى اولیاى دین، مسیر وعظ را بیشتر مشخص مى نماید. در روایتى، حضرت على(علیه السلام)مى فرماید: «احى قلبک بالموعظةِ»;5 قلبت را با موعظ زنده کن.
شاید همه تغییرها در ادبیات ائمّه اطهار(علیهم السلام) به صورت «زنده کردن» یا «زنده شدن» نیامده است، بلکه تغییراتى که ارزش بالایى دارند بدان ها احیا و زنده شدن اطلاق مى شود. حضرت على(علیه السلام)مى فرمایند: اگر خواستید قلبتان را زنده کنید از موعظه استفاده نمایید.6 این سخن اهمیت، ارزش و سطح تأثیرگذارى این شیوه را مى رساند.
البته موعظه در کنار حکمت و جدال، یک روش کلى است و ممکن است به شیوه ها و فنون گوناگون، عملى شود. بحث حاضر بیشتر در سطح روش کلى و شرایط آن است که نباید با سطح فنى آن اشتباه شود. به هر حال، احتمال دارد موعظه گر، به دلایل گوناگون، در وعظ خود موفق نشود; چراکه در موعظه همان گونه که واعظ باید برخى شروط را داشته باشد، موعظه پذیر نیز باید یک سلسله شروط را داشته باشد و علاوه بر این دو، وعظ نیز باید داراى ویژگى هایى باشد. در غیر این صورت، وعظ به سرانجام نخواهد رسید. عدم قبول وعظ از سوى بسیارى از اقوام پیامبران حاکى از همین واقعیت است; چنان که حضرت نوح(علیه السلام) پس از سال ها تبلیغ دین خدا، تنها موفق شد تعداد انگشت شمارى را به دین خود درآورد. پس در وعظ، باید علاوه بر رعایت شرایطى براى واعظ و وعظ، توجه خاصى به موعظه پذیر نیز داشت.
موعظه پذیرى و مؤلّفه هاى شخصیتى
روان شناسان در بحث از شخصیت، بیش از هر چیز به تفاوت هاى فردى توجه دارند; یعنى ویژگى هایى که فرد را از افراد دیگر متمایز مى کند، در بحث حاضر، مراد از «شخصیت» الگوهاى معیّنى از رفتار و شیوه هاى تفکر است که نحوه سازگارى شخص را با محیط تعیین مى کند. در این تعریف اصطلاحى، به همسانى رفتار اشاره شده است; به این معنا که مردم در شرایط گوناگون، دوست دارند به طرز معیّنى فکر کنند یا دست به عمل بزنند.
شخصیت را مى توان به دو بخش تقسیم کرد: بخشى از آن مربوط به شخصیت اجتماعى و رفتار آشکار فرد است; بخشى از آن نیز معمولا آشکار نیست و البته با روش هاى ارزیابى فرافکن تا حدى قابل دست رسى است; ولى ما عموماً با همان رفتارهاى ظاهرى، که شخصیت اجتماعى ما را شکل مى دهد، سرو کار داریم.7
با توجه به این تعریف، در بررسى مفهوم «وعظ پذیرى»، مى توان صفت «شخصیتى بودن» آن را بهتر مورد بررسى قرار داد. در روایتى مرحوم کلینى به نقل از حضرت على(علیه السلام)مى فرماید: مردم ده خصلت دارند; یکى از آنهاست: «واعظى که از کارهاى قبیح نهى مى کند.»8 این بیان حضرت به قرینه سیاق روایت، به صفاتى اشاره دارد که نوعى ثبات را مى توان در آن یافت و ـ به اصطلاح ـ این اوصاف را در سطح صفات بیان مى کند، نه در سطح حالت هاى زودگذر و کوتاه مدت.
شبیه این روایتى است که از امام جواد(علیه السلام) نقل شده است: مؤمن به سه خصلت نیاز دارد: ابتدا توفیقى از سوى خدا و سپس واعظى از درون خود و در آخر، پذیرش سخن کسانى که او را مورد نصیحت قرار مى دهند.9 این روایت نیز به نوعى، به صفت استمرار اشاره مى نماید که با حالات و مقامات زودگذر سازگار نیست. از این رو، از این دو روایت و روایاتى شبیه این استفاده مى شود که وعظ پذیرى با اوصاف شخصیتى بى ارتباط نیست. مثلا، افرادى که متکبّر و خود شیفته هستند، نمى توانند حرف دیگران را قبول کنند و حرف شنوى ندارند. به همین دلیل، موعظه کردن آنها کارى بیهوده و لغو است; چراکه متکّبر اصولا دیگران را نمى بیند و آن قدر نسبت به خود اعجاب دارد که قادر نیست دیگران را ببیند تا چه رسد که سخن آنها را بشنود.
به نظر مى رسد بین مفاهیم «تکبّر»، «عجب و خودشیفتگى» و «موعظه ناپذیرى» همبستگى معنایى وجود دارد. اما این همبستگى تا چه حدّى است و آیا آموزش و یادگیرى تأثیرى در موعظه پذیر بودن افراد دارد یا خیر، مسئله دیگرى است که نیاز به تحقیقات بیشترى دارد. به هر روى، آموزش و مهارت نیز مى تواند در آن تأثیراتى داشته باشد. مهارت «گوش دادن» یکى از همین مهارت هاست.
موعظه پذیرى و هوش هیجانى10
موعظه پذیرى در حالى که به مؤلّفه هاى شخصیتى نزدیک است، اما گویى با مؤلّفه هاى هوش هیجانى بى ارتباط نیست; زیرا ویژگى موعظه پذیرى یعنى اینکه فرد بتواند پاى صحبت واعظ بنشیند و سخن او را بشنود، وقتى که سخن او را شنید آن را تجزیه و تحلیل نماید، سپس آن را با شرایط خود مقایسه نماید که آیا این سخن با شرایط او تطبیق مى کند یا خیر؟ اگر جواب مثبت بود آن گاه زمان پیاده کردن مفاد موعظه بر روى خودش فرا مى رسد که این نیز مانند مراحل دیگر، نیاز به مهارت دارد. ترتیب این مراحل چنین است:
1. انتخاب موقعیت وعظ;
2. مهارت گوش کردن;
3. تجزیه و تحلیل سخنان واعظ;
4. آشنایى با افکار و هیجانات خود;
5. مقایسه تطبیقى بین مفادوعظ و شرایط خویش.
هر پنج مرحله نیاز به مهارت دارد و به نظر مى رسد براى بررسى این پنج مرحله، باید از مباحث «هوش هیجانى» استفاده کرد.
سالوى و همکاران او، که نظریه پرداز هوش هیجانى هستند، چهار شاخه مفهومى براى پوشش هوش هیجانى انتخاب کرده اند:
1. ادراک هیجانى و بیان آن; که شامل شناخت و وارد کردن اطلاعات کلامى و غیرکلامى است;
2. تسهیل هیجانى اندیشه ها; استفاده از هیجانات به عنوان بخشى از فرایند شناخت، مثل خلّاقیت و حل مسئله;
3. ادراک هیجانى شامل شناخت فرایند هیجان است; دانش و بینشى که موجب مى شود فرد احساسات خود و احساسات دیگران را تحمّل کند;
4. مدیریت هیجانى; تنظیم هیجانات خود و دیگران.11
همان گونه که ملاحظه مى شود، در درون این چهار شاخه مفهومىِ هوش هیجانى، به راحتى مى توان «وعظ» را ترسیم کرد و ابعاد آن را مورد بررسى قرار داد; یعنى موعظه پذیر باید بتواند پیام وعظ را دریافت نماید که این لازمه اش آن است که او قادر باشد اولا، احساسات و عواطف خود را کاملا بشناسد تا قادر باشد پیام را با کمترین مقاومت و تحریف دریافت نماید. ثانیاً، پس از دریافت، نوبت مى رسد به اینکه او بتواند خود را مخاطب پیام قرار دهد; یعنى آن را با عیوب خود مقایسه نماید تا درصدد جبران و تصحیح عیوب خود برآید. شاید یکى از حسّاس ترین مراحل در وعظ پذیرى، همین نقطه است; به جاى آنکه عیوب خود را اصلاح نماییم، محتواى وعظ را با دیگران مقایسه مى کنیم و مطالب مطرح شده را براى تصحیح عیوب دیگران به کار مى بریم و در این میان، کاملا خود را فراموش مى کنیم و این فرایند در برخى افراد، سال ها اتفاق مى افتد و با یک خود سانسورى بلندمدت، فرد خود و عیوب خود را در کنار جارى زلال وعظ به فراموشى مى سپارد!
پس از شنیدن و تطبیق با خود، مرحله تحمّل مى رسد که فرد باید بتواند این آگاهى را نسبت به عیوب خود تحمّل نماید تا به تدریج در پى چاره جویى برآید.
مرحله آخر، مدیریت و تنظیم هیجانات خود و دیگران است; زیرا عمده گناهان و عیوب ما اولا، آمیخته با عواطف و هیجانات ماست. ثانیاً، در بسیارى از آنها، دیگران نیز سهیمند و ما باید قادر باشیم دراین مدیریت، هم نسبت به تنظیم هیجانات خود و هم نسبت به تنظیم هیجانات دیگران مدیریت لازم داشته باشیم; مثلا، اگر نسبت به دیگرى حسادت داریم و بین ما کینه اى ایجاد شده، گام اول اصلاح عواطف خود است; یعنى برطرف کردن حسادت نسبت به فرد مقابل، و گام بعد اصلاح روابط تیره شده فى مابین است. این امر لازمه اش آن است که از بین رفتن حسادت را با مهارت لازم به او تفهیم کنیم تا اگر او نیز نسبت به ما کدورتى دارد، کدورتش از بین برود. همین ابراز و افشاى هیجان، به مهارت نیازمند است که باید با آموزش، آن را ایجاد کرد.
وقتى از هوش هیجانى سخن به میان مى آید آموزش و تقویت این هوش نیز مطرح مى شود; یعنى ما مى توانیم با آموزش و تمرین، توانمندى هاى هیجانى و سواد هیجانى خود را تقویت نماییم. البته این نکته همچنان مبهم و نیازمند تحقیق مى ماند که رابطه موعظه پذیرى ـ که صفتى نسبتاً پایدار است ـ و تقویت چنین صفتى به عنوان یک مهارت هیجانى ـ عاطفى باید مشخص گردد. تبیین این رابطه به مجالى دیگر نیازمند است.
البته در روایات، کمتر به جنبه فنى و مهارتى موعظه اشاره شده، بلکه معمولا روایات، موعظه را مورد توصیه قرار داده اند و جالب آنکه بیشتر هم موعظه پذیرى را توصیه کرده اند.
موعظه پذیرى و تکبّر
موعظه پذیر ذاتاً انسانى متواضع است. او آموخته است پیرو حق باشد، پاى سخن هر واعظى که صلاحیت وعظ را داشته باشد، مى نشیند، خواه آن واعظ پیامبر خدا یا کتاب الهى باشد یا اصلا همین جهان هستى با کوه ها و دشت هایش که دایم در حال تغییرند. مرگ مردگان گاه بر منبر وعظ مى نشیند و موعظه پذیر نیز همچون شاگردى حرف شنو سخنش را مى شنود. او دایم درباره آنچه شنیده یا دیده به تفکر مى نشیند. اگر احساس کند حتى مى تواند از تجربه هاى خویش پند بگیرد بى گمان پند خواهد گرفت و با تفکر خویش، به آنها عمق خواهد داد. اگر تواضع و حق طلبى موعظه پذیر نباشد نمى تواند با واقعیت ها ارتباط صحیح برقرار کند. از این رو، گاه حتى از چیزهایى که بسیارى به غفلت از کنار آن مى گذرند با تأمّل در کنارشان مى ایستد. این توجه موجب سرازیر شدن حکمت و دانش به قلب او مى شود. بسیارى از اوقات بر داشتن این پرده غفلت، کلید حل معمّاست. وقتى غفلت به کنارى زده شد و توجه حاصل شد، بسته به استعداد فرد، بینش حاصل مى شود.
اما در مقابل، انسان متکبّر غافل، خود را از این همه فیوضات محروم مى کند; آن قدر خود را بالا احساس مى کند که نمى تواند به چیزى جز خودش توجه کند. او چیزى جز خودش را نمى بیند. این مفهوم در روایات زیادى ذکر شده است. شیخ صدوق در معانى الاخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است: کبر انکار حق، و ایمان اقرار به حق است.12
در جاى دیگر، مرحوم مجلسى از رسول خدا نقل مى کند: کبر آن است که حق را ترک کنى و به حق دیگران تجاوز نمایى و مردم را چنان ببینى که گویى اصلا آبروى آنها مانند آبروى تو نیست و خون آنها مانند خون تو نیست.13
در عبارتى مشابه از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کبر سرکشى در برابر حق و حقیر شمردن مردم معرفى شده است.14
شبیه این عبارت را مرحوم کلینى از امام صادق(علیه السلام)آورده، کسى که حق را نشناسد و مردم را خوار شمارد، مورد لعن قرار گرفته است.15
در متون اخلاقى نیز به همین معنا اشاره شده است. فیض کاشانى نیز در محجة البیضاء درباره «کبر» چنین آورده است: «بدان که کبر مَنشى باطنى است ... و همان معناى باطلى است که شخص خود را بزرگ مى پندارد و قدر و منزلت خود را بیش از آنچه هست، مى بیند.»16
در مجموع، مى توان گفت: متکبّر توان دیدن حق را ندارد; چراکه فقط خود و نیازها و عواطف خود را اصیل و حق مى شمرد; گویى دیگران و اندیشه ها و نیازهاى آنها اصلا وجود ندارند. بى شک، چنین فردى نمى تواند پاى وعظ دیگران بنشیند; چراکه گام اول آن است که به دیگران و سخنانشان توجه شود و اصالت آنها تأیید گردد، آن گاه توجه به آنها حاصل شود و اگر قابل پند بود پند پذیرفته شود. متکبّر قادر نیست این شرایط را پیاده نماید و جالب آنکه توقّعات این افراد نیز در بسیارى از موارد، تحقق پیدا نمى کند. آنها چون مردم را خوار و ذلیل مى بینند دوست دارند مردم به آنان احترام بگذارند، در حالى که دیگران نیز از آنها متنفّرند.
خودشیفتگى و خود بزرگ بینى
نزدیک ترین مفهوم در روان شناسى به تکبّر «خود بزرگ بینى» و به عُجب «خودشیفتگى» است که اولین پایه هاى این مفهوم را فروید پایه گذارى نمود، آن گاه کوهوت (Kohut) و کرنبرگ (Kernberg) آن را تکمیل کردند و از دل آنها، سه نظریه به وجود آمد: «نارسیسیزم» به عنوان ارزش خود دفاعى راسکین (Raskin)، «نارسیسیزم پنهان و آشکار» وینک (Wink) و فرضیه پیوستارى «نارسیسیزم ـ ارزش خود» واتسون (Watson).
در این میان، نظریه واتسون ماهیتى انسجامى دارد و نظریه هاى وینک و راسکین را هم در دل خویش جاى مى دهد.17
«نارسیسیزم» یا «خودشیفتگى ناسالم» یک ساختار شخصیتى با مؤلّفه هایى همچون حسادت، تکبّر، بهره کشى، حس محق بودن و ناتوانى در همدلى با دیگران است. بر اساس طبقه بندى اختلالات روانى، «نارسیسیزم» وقتى در شکل افراطى خود، در قالب اختلال شخصیت ظاهر شود، یک الگوى فراگیر خود بزرگ بینى (در خیال یا در عمل)، نیاز به تحسین و فقدان قدرت همدلى است که از ابتداى بزرگ سالى شروع مى شود.
برخى از نشانه هاى آن عبارت است از:
احساس خود بزرگ بینى مبنى بر مهم بودن; خیال پردازى در زمینه قدرت، موفقیت، استعداد و زیبایى; پندار فردى استثنایى و خاص بودن که فقط افراد خاصى مى توانند او را بفهمند و با او ارتباط برقرار کنند; نیاز به تحسین افراطى; احساس محق بودن و انتظار اینکه دیگران باید با تمام نیازها و توقّعات وى موافقت کنند; بهره کشى از دیگران; فقدان قدرت همدلى; حسادت نسبت به دیگران یا اینکه معتقد است دیگران نسبت به او حسادت مىورزند; و نشان دادن نگرش ها و اعمال خودخواهانه.18
با توجه به مباحث روایى و روان شناختى که مطرح شد، آشکار مى شود که وعظ پذیرى، سطحى از شناخت واقع بینانه خود و دیگران را مى طلبد که افراد متکبّر و «نارسیستیک» از آن محرومند. این بحث در سطوح گوناگون مى تواند مفید باشد. ابتدا براى هر فردى که مى خواهد خود را بشناسد و از این نیروى خدادادى بهره مند شود مفید است; زیرا ما مى توانیم به واسطه شناخت خود، این نوع نگرش ها را تا حدى تغییر دهیم و به نقطه مطلوب نزدیک تر شویم. پس اگر کسى مى بیند نشانگان خودشیفتگى را دارد و داشتن این صفت تا چه اندازه مى تواند به او آسیب برساند، دست کم مى تواند راه اصلاح را در پیش بگیرد.
فایده دوم این بحث در موعظه هاى انفرادى است که گاه والدین و مربّیان ارئه مى دهند. مربّى ابتدا باید با ویژگى هاى شخصیتى متربّى آشنا شود، سپس به وعظ و پند او مشغول شود; زیرا اگر او چنین شخصیتى داشته باشد در آن صورت، زحماتش از بین خواهد رفت و حتى ممکن است نتیجه عکس بگیرد. این مسئله بخصوص در خانواده ها بسیار کاربرد دارد و در صورت مشاهده چنین مسئله اى، پدر یا مادر باید شیوه هاى دیگرى براى ارتباط و راهنمایى فرزندشان برگزینند. البته شاید این تصور پیش بیاید که این نشانگان، که از مجموعه تشخیصى آورده شد، براى افرادى است که دچار اختلال شخصیت هستند که درمان آنها به حوزه تخصصى روان شناسى بازمى گردد و افراد عادى نباید به این حوزه وارد شوند. اما خودشیفتگى در سطوح پایین تر از سطح اختلال، در جامعه بسیار رایج است; یعنى گرایش هاى نارسیستیک که به سطح اختلال شخصیت نمى رسد، اما به هر حال، این افراد دیگران را با منش خود اذیت مى کنند. تعامل با چنین افرادى نیاز به مهارت دارد.
پس از آگاهى از این مشکل، باید بدانیم تا وقتى این مشکل پابرجاست نمى توانیم از روش موعظه استفاده نماییم و در صورت استفاده از موعظه، باید انتظار شکست داشته باشیم. شبیه این مطلب را در حدیث «عشق» از حضرت على(علیه السلام) نقل کرده اند. حضرت در آنجا مى فرمایند: چون فرد عاشق بیمار است، قادر به پذیرش موعظه نیست.19 پس همان گونه که نصیحت عاشق بى ثمر است، نصیحت فرد خودشیفته نیز فایده اى ندارد و توجه به این مسئله در تعاملات شخصى و به ویژه در تعاملات تربیتى بسیار سودمند است. البته همان گونه که از فضاى بحث پیداست، بیشتر این مطالب به حوزه وعظ فردى باز مى گردد; یعنى هم کسى که قصد موعظه دیگرى را دارد باید متوجه این امور باشد و هم کسى که در شرایطى قصد دارد از موعظ دیگران استفاده نماید. اما در مواعظ اجتماعى و سخنرانى هاى عمومى، شرایط دیگرى نیز حاکم است; زیرا اگر چه ما با افراد سخن مى گوییم، اما ویژگى گشتالتى جمع، ماهیت آن را از ماهیت تک تک افراد متمایز مى سازد، و این از اوصاف گروه و اجتماع است، که خود مباحث دیگرى مى طلبد و باید در فرصتى دیگر بدان پرداخت.
روایات موعظه معمولا به حوزه هاى ذیل اشاره دارند:
1. آداب موعظه;
2. موعظه شنیدن و قبول موعظه;
3. مطلق وعظ;
4. چیزهایى که مى توانند نقش واعظ را ایفا نمایند; مثل مرگ، ملکوت آسمان ها و زمین، قرآن، تغییر دنیا و تجربه هاى انسان ها.
البته درست است که روایات به ابعاد فنى بحث آن گونه که در روان شناسى معمول است ـ اشاره نمى کنند و بیشتر به ابعاد ارزشى اشاره دارند، اما رعایت این ابعاد ارزشى خود باعث بیشترین تأثیرگذارى مى گردد و حتى منشأ طراحى فنون درمانى و مشاوره اى هم خواهد شد.
در حدیثى، امام صادق(علیه السلام) درباره موعظه پذیرى مى فرماید: هر که خداى متعال در درون نفسش واعظى قرار نداده باشد موعظه هاى دیگران برایش سودى نخواهند داشت.20 در اینجا، مى توانیم این آموزه اخلاقى را به عنوان یک روش در پذیرش موعظه بپذیریم و دست کم آن را براى کسانى که خود طالب آن هستند به کار ببریم و به آنان کمک کنیم تا این حالت روانى مطلوب برایشان ایجاد شود یا با کمک مشاور بتوانند خود را بیشتر بشناسند، و اگر در نظام شناختى آنان مشکلاتى وجود دارد که موجب عدم پذیرش آنان شده است، درصدد اصلاح آن برآیند. اما در مجموع، ظاهر روایات معمولا به مسائل ارزشى اشاره دارند.
آداب موعظه کردن
خداى متعال در قرآن مى فرماید: (اُدْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ.)(نحل: 125) اولین استفاده از این آیه این است که خداى متعال براى دعوت به حق، شیوه هایى را توصیه نموده که «موعظه حسنه» یکى از آنهاست. در تفسیر این آیه، روایات چنین مى فرمایند:
1. پس از احتمال قبول، موعظه را شروع کنید.
2. موعظه کننده، خود باید عامل به وعظ خویش باشد.
3. در هنگام موعظه، با رحمت و رفق برخورد نمایید.
مرحوم ابن شعبه حرّانى در کتاب شریف تحف العقول مى نویسد: هر کس برادر خویش را به صورت مخفیانه موعظه نماید، او را زینت بخشیده است، و هرکس برادر خود را به صورت آشکار موعظه نماید به او بدى کرده است.21
اگر در همین حدیث درنگى نماییم، خواهیم دید که پیام اولیه روایت، تذکر یک نکته اخلاقى است که لازم است مورد مداقه قرار بگیرد. در وعظ، چه خصوصیتى است که مخفیانه صورت گرفتن آن بهتر است؟ رابطه وعظ با ویژگى هاى شخصیتى موعظه شونده چیست؟ آیا این عمل با سطح «حرمت خود» و «عزّت نفس» موعظه پذیر ارتباط دارد یا خیر؟ پاسخ به این پرسش ها و مسائلى از این دست، خود مى تواند منشأ تحقیقات و فنون مشاوره اى قرار گیرد.
در روایت دیگرى امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: عالم اگر به علم خود عمل نکند موعظه اش از دل ها گم مى شود; همان گونه که باران از روى سنگ زایل مى گردد.22
چنان که ملاحظه مى شود، عمل به گفته خود یکى از کلیدى ترین شیوه هاست که علاوه بر بار ارزشى، جنبه فنى نیز دارد و تنها به موقعیت موعظه نیز بستگى ندارد، بلکه در هر نوع توصیه به دیگران نیز، اعم از اینکه توصیه مستقیم باشد یا غیرمستقیم آن را دربر مى گیرد و این یک نیاز اساسى است و تأثیرات شگرفى بر مخاطب دارد که رعایت آن الزامى است.
همچنین در روایتى از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل شده است: اگر کسى از شما نصیحت خواست بر شما لازم است که او را نصیحت کنید، اما با رحمت و مدارا با او رفتار نمایید.23
این روایت نیز به نکته اى کلیدى در مشاوره اشاره مى کند. حضرت مى فرماید: اگر کسى از شما نصیحت خواست در آن صورت، نصیحت خواه حقوقى دارد که یکى از آنها این است که شما با رفق و رحمت با او برخورد نمایید. بى تردید، در مشاوره هاى عادى، کمتر اتفاق مى افتد که مشاور این گونه برخورد نکند; معمولا کسى که مرتکب اشتباه یا لغزشى شده است استحقاق آن را دارد که دیگران با او تندى نمایند. در چنین شرایطى، باید نصیحت کننده با رحمت و مدارا با مراجع خود برخورد نماید. این شیوه برخورد بزرگ ترین مشوّق مراجع است. تحقیقات روان شناختى نیز نشان مى دهند که این برخورد، در بسیارى از اوقات، تأثیرى بر مراجع مى گذارد که خود به خود مشکل او برطرف مى شود و در واقع، موجب گشودگى منفذهاى بسته روان او مى شود. بسیارى از اوقات مراجع مى گوید: نمى دانم چه شد که احساس مى کنم سر کلاف گم شده زندگى خویش را پیدا کردم!
مى گوییم: چگونه؟
مى گوید: وقتى آن حالت پذیرش و همدلى را دیدم، گویى خودم را پیدا کردم. اما چه شد، نمى دانم!
البته اگر بخواهیم آداب موعظه را به طور کامل و جامع مورد بحث قرار دهیم، باید بحث جامعى از مفاهیم مرتبط با موضوع داشته باشیم; مثل آداب سخن گفتن، نصیحت کردن و امر به معروف و نهى از منکر.
تا اینجا صفت بسیار نیکوى وعظ پذیرى از دو زاویه مورد بررسى قرار گرفت: یکى آنکه این صفت نسبتاً پایدار است; و دیگر آنکه صفتى است قابل تقویت و تغییر، و با افزودن برخى مهارت ها و تغییر بخشى از شناخت ها، مى توان آن را تغییر داد. در متون روایى ما، به این ویژگى توجه خاصى شده است، و جالب آنکه پندپذیرى را منحصر به وعظ انسانى ندانسته اند، بلکه دایره اى وسیع تر را برشمرده اند. در سطور ذیل به بعضى از این موارد اشاره مى شود:
1. امام على(علیه السلام): زیباترین قصه ها و رساترین مواعظ و پرنفع ترین تذکرها کتاب خداى ـ عزّ و جل ـ است.24
2. امام على(علیه السلام): کتاب خدا را بگشایید; زیرا این کتاب پیشوا و هدایت کننده اى دلسوز و وعظ کننده است.25
3. رسول خدا(صلى الله علیه وآله): مرگ براى موعظه کفایت مى کند.26
4. لقمان(علیه السلام): در ملکوت آسمان و زمین و کوه ها و مخلوقات خدا زیاد تفکر کنید. این کار مى تواند موعظه گر قلب شما باشد.27
5. رسول خدا(صلى الله علیه وآله): غافل ترین مردم کسى است که از تغییر و تحوّل دنیا پند نگیرد.28
6. امام على(علیه السلام): بهترین تجربه ها تجربه هایى هستند که بتوان از آنها پند گرفت.29
7. امام على(علیه السلام): عاقل کسى است که بتواند از تجارب خویش وعظ بگیرد.30
با نگاهى به این قبیل روایات، جایگاه این صفت مشخص مى گردد. اگر دیده اى عبرت بین باشد از هر چیزى که در اطراف وجود دارد مى توان بهره برد و پند گرفت، از تجارب زندگى خویش گرفته تا کتاب خداوند ـ تبارک و تعالى ـ همه چیز در حال اندرز دادن به انسان هستند.
موانع وعظ
بسیارى اوقات فردى با دلسوزى تمام، اقدام به موعظه دیگران مى کند، اما مشاهده مى نماید که سخنانش هیچ تأثیرى ندارند و حتى گاهى موجب سوء تفاهم نیز مى شوند. به همین دلیل، در امر به معروف و نهى از منکر، یکى از شرایط را براى اقدام به این عمل، احتمال تأثیرگذارى دانسته اند و از این رو، توجه به دو جنبه، حایز اهمیت است: اولا، کسى که مى خواهد اقدام به موعظه نماید، ببیند شرایط وعظ دیگران را دارد یا خیر. اگر این شرایط را ندارد ـ مثلا، خود عامل به سخن خویش نیست ـ و این احتمال را مى دهد که سخنش تأثیرى در مخاطب ندارد، همین مانع تأثیر وعظ است. ثانیاً، مخاطب و موعظه پذیر باید برخى شروط را دارا باشد; مثلا، آمادگى روانى لازم براى شنیدن سخن داشته باشد; خسته نباشد، وقت خواب یا تفریح او نباشد و به لحاظ روانى ـ مثلا ـ دچار افسردگى نباشد که در این صورت، توان شنیدن موعظه را نخواهد داشت. چنین فردى باید ابتدا تحت درمان افسردگى قرار گیرد، آن گاه به او پند و اندرز داده شود.
در روایات نیز به برخى از این موارد اشاره شده است; مثلا، پندپذیرى سفیه، دشوار تلقّى شده است و آن را مانند صعود افراد پیر به قلّه کوه دانسته اند.31
یا در روایت دیگرى، از امام على(علیه السلام) نقل شده که ایشان عشق را توصیف مى نماید و اوصاف و نشانه هایى از عاشق را مطرح مى کند، سپس در انتهاى روایت مى فرماید: چنین فردى از هیچ واعظى پند نخواهد گرفت.32 اگر ما تنها به همین روایت نظر نماییم و بخواهیم از بحث حاضر، یک روش برخورد استخراج کنیم، به یافته هاى ارزنده اى خواهیم رسید: اولا، حضرت در یک نشانه شناسى، نشانه هاى عاشق را مطرح مى نماید: عاشق کسى است که عشق چشمانش را کور کرده و قلبش را بیمار نموده است. او با چشمى ناسالم به اطراف خویش نظاره مى کند و با گوشى غیرشنوا مى شنود. شهوات عقل او را دریده اند و دنیا قلبش را میرانده است.... پس از ذکر این اوصاف، مى فرماید: او از کسى سخنى نمى پذیرد; یعنى عاشق تا وقتى متمرکز بر دیگرى است پند نمى پذیرد. پس باید بدانیم تا وقتى او عاشق دیگرى است موعظه نتیجه نمى دهد; چراکه او در چنان شرایطى توان شنیدن ندارد و نمى تواند بشنود. بنابراین، اولین گام درمان عشق اوست که این کار دیگر با موعظه و توصیه قابل اجرا نیست، بلکه راه کارهاى خود را دارد و در صورت موفقیت، مى توان از توان وعظ و پند نیز بهره برد.
حال اگر بخواهیم یک استفاده روشى از سخن حضرت على(علیه السلام)بنماییم باید صفت عشق را توسعه دهیم; یعنى چنین بگوییم که عشق ـ فى حد نفسه ـ موضوعیت ندارد، بلکه آنچه مهم است این است که عشق یک نابهنجارى روانى است و این عشق سازمان روانى عاشق را دچار تغییر کرده است. موارد مشابهى مثل خودشیفتگى، افسردگى حاد و اضطراب شدید نیز اگر چنین ویژگى اى داشته باشند از همین قانون تبعیت مى کنند و موعظه در چنین افرادى اثر ندارد یا گاهى حتى باعث تشدید مشکل آنها خواهد شد. در مشاوره هاى فردى، توجه به این نکات بسیار حایز اهمیت است. و شاید روان شناسانى که موعظه درمانى را شیوه اى غلط ارزیابى مى کنند به همین مسئله اشاره دارند.
البته یک نگاه افراطى نیز وجود دارد که موعظه را مطلقاً نفى مى کند. این سخن نیز ناصواب است; زیرا بهترین دلیل براى صحّت این روش آن است که سال هاى سال، در جامعه از این روش استفاده شده و تأثیرات شگرف آن را نیز بسیار دیده ایم. اما این نکته نیز قابل قبول است که همه جا و همیشه نمى توان از این روش استفاده نمود. شاید علت این نوع تفکر هم از آنجاناشى شده باشد که بسیارى از غیرمتخصصان، که صلاحیت مشاوره و روان درمانى ندارند، به محض برخورد با مشکلات، چون دانش کافى ندارند و با فنون روان شناسى بالینى آشنا نیستند، شروع به موعظه مى کنند و این همان استفاده نابجا از موعظه است; مثلا، کسى که دچار افسردگى شده است و به طور عادى، احساس گناه و عذاب وجدان دارد، دیگرظرفیتى براى پذیرش موعظه ندارد.
متأسفانه شاید این نوع تعاملات موجب بدبینى و منجر به نفى کلى موعظه شده است. اگر بخواهیم به طور علمى برخورد کنیم باید حوزه هر یک از این روش ها را تعریف نماییم و هر کدام را در جاى خود استفاده نماییم. شاید در بسیارى از اختلالات «نوروتیک» و «شخصیتى» نتوان از موعظه استفاده کرد، بلکه باید ابتدا با روش هاى دیگر، مشکلات اولیه بیمار را حل نمود، سپس در شرایط مناسب درمانگر، از توصیه و پند استفاده نماید.
براى وعظ، آداب و موانعى ذکر کرده اند که رعایت آنها موجب تأثیرگذارى این روش مى شود. البته ـ چنان که روشن است ـ مسائل انسانى به صورت مطلق و بدون خطا، قابل توصیه نیست. حتى بهترین روان شناسان نیز ممکن است نتوانند از یک روش بسیار خوب همیشه با موفقیت استفاده نمایند و این امرى طبیعى است.
نتیجه گیرى
هر پدیده انسانى، که داراى کارکرد روایى مثبت است، بدون شک در روان انسان ها جایگاهى دارد که قابل مطالعه علمى است، اگرچه تاکنون کسى اقدام به این کار نکرده باشد. «موعظه» نیز چنین است. موعظه به عنوان روشى که معمولا در جوامع دینى بسیار مورد استفاده قرار مى گیرد، اگر به صورت صحیح و در جایگاه اصلى اش استفاده شود، مى تواند به عنوان یکى از روش هاى مؤثر مورد بهره بردارى قرار گیرد. اما با این روش، چندگونه برخورد شده است:
عده اى به دلایل گوناگون، در بیشتر مواقع، از این شیوه استفاده مى کنند، بدون آنکه شرایط و زمینه ها را مورد ارزیابى قرار دهند و بدین دلیل، در مواردى هم با شکست مواجه مى شوند و حتى در بسیارى اوقات، موعظه پذیر از واعظ متنفّر مى شود.
گروهى نیز مدعى هستند که وعظ و پند روشى علمى براى تغییر دیگران نیست و مطلقاً آن را نفى مى کنند. این گروه نیز خود را از این روش مهم تغییر رفتار محروم کرده اند، اگرچه ناخواسته در بسیارى اوقات، به مخاطب خود توصیه مى کنند، اما از نام آن اجتناب مىورزند.
گروه سومى نیز هستند که شرایط را مى سنجند و اگر شرایط مساعد بود و مخاطب به لحاظ روان شناختى آمادگى داشت، از این فن استفاده مى کنند. معمولا وقتى افراد دچار مشکلات شدید روان آزردگى یا آسیب هاى عاطفى باشند، استفاده از این روش منطقى نیست و این روش در مورد افرادى که از حیث روانى بهنجارند، قابل اجراست، البته با رعایت شرایطى مثل خستگى، خواب آلودگى و گرسنگى که به عنوان شرایط عمومى باید رعایت شود. شیوه سوم از بعضى روایات قابل استفاده است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ این تماس تلفنى در تاریخ 9 آذر 1385 با «مرکز پاسخ گویى دفتر تبلیغات»، واحد مشاوره گرفته شده است.
2ـ ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، مصر، شرکة مکتبه مصطفى البانى و اولاده، ج 6، ص 126.
3ـ راغب اصفهانى، مفردات غریب القرآن، بیروت، دارالقلم، 1412، ص 527.
4ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تحقیق على اکبر غفّارى، بیروت، دارالصعب و دارالتعارف، ج 2، ص 302.
5ـ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول عن آل الرسول، تحقیق على اکبر غفّارى، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1404، ص 69.
6ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403، ج 77، ص 219، روایت 2، ب 8.
7ـ ریتا. ال. اتکینسون، زمینه روان شناسى هیلگارد، ترجمه محمّدنقى براهنى و همکاران، تهران، رشد، 1382، ج 2، ص 73.
8ـ حضرت على(علیه السلام): «ایها الناس فى الانسان عشر خصال یظهرها لسانه و شاهد یخبر عن الضمیر حاکم یفصل بین الخطاب و ناطق یرد به الجواب و شافع یدرک به الحاجة و واصف یعرف به الاشیاء و امیر یأمر بالحسن و واعظ ینهى عن القبیح و معزّ تسکن به الاحزان و حاضرة تجلّى به الضغائن و موثق تلتذ به الاسماع.» (محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 8، ص 20)
9ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 75، ص 65.
10. Emotional Intelligenc.
11. Handbook of positive psychology, C.I. Shyder ed, Newyork & Oxford, Oxford University Press, 2002, P. 161.
12ـ شیخ صدوق، معانى الاخبار، تحقیق على اکبر غفّارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج 1، ص 241.
13ـ رسول اللّه (ص): «الکبر ان تترک الحق و تتجاوزه الى غیره و تنظر الى الناس و لا ترى ان احداً عرضه کعرضک و دمه کدمک.» (محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 90.)
14ـ «الکبر بطر الحق و غمط الناس.» (المنذرى، الترغیب و الترهیب، بیروت، دارالفکر، 1408، ج 3، ص 567.)
15ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 311.
16ـ مولى محسن فیض کاشانى، محجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، تهران، مکتبة الصدوق، 1341، ج 6، ص 245.
17ـ ر.ک. نیما قربانى، سبک ها و مهارت هاى ارتباطى، تهران، تبلور، 1384.
18ـ انجمن روان پزشکى آمریکا، راهنماى تشخیصى و آمارى اختلال هاى روانى، (DSM-4-TR)، چ چهارم، تهران، سخن، 1381.
19ـ نهج البلاغه، ج 1، ص 211.
20ـ «من لم یجعل اللّه له من نفسه واعظاً فانّ مواعظ الناس لن تغنى عنه شیئاً» (شیخ مفید، الامالى، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1404، ص 28.)
21ـ ابن شعبه حرّانى، پیشین، ص 489.
22ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، ص 44.
23ـ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق على اکبر غفّارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج 2، ص 624.
24ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 8، ص 174.
25ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 200.
26ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 85.
27ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 13، ص 431.
28ـ شیخ صدوق، پیشین، ج 4، ص 394.
29ـ شریف الرضى، خصائص الائمّه، تحقیق محمّدهادى امینى، مشهد، مجمع البحوث الاسلامى، ص 117.
30ـ شیخ صدوق، پیشین، ج 4، ص 388.
31ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 13، ص 426.
32ـ نهج البلاغه، ج 1، ص 211.
توجه به این نکته مهم است که اگر یک مفهوم انسانى در فرهنگ شکل مى گیرد و داراى کارکرد است حتماً در میان رفتارهاى انسانى و روان انسان ها جایگاهى دارد، اگرچه مطالعات علمى درباره آن به فعلیت نرسیده باشد. براى مثال، موضوعات «روان شناسى مثبت» سال ها دغدغه بسیارى از محققان بود و تحقیقات آنها حکایت از این موضوع دارد; اما پس از سپرى شدن آن دوره و مهیّا شدن زمینه هاى لازم، عده اى از آنان با همکارى یکدیگر، مدعى رویکرد و حوزه اى جدید شدند که چند دهه قبل، به یقین، جامعه علمى روان شناسى قادر نبود این فضاى جدید را تحمّل نماید.
این مقاله نیز درصدد آن است که یک مفهوم دینى را مورد بازشناسى قرار دهد و به بررسى ابعاد گوناگون آن بپردازد. این مفهوم عبارت است از: «وعظ و پند».
ما به وضوح ملاحظه مى کنیم که «موعظه» به عنوان مسئله اى رایج در جوامع مذهبى جریان دارد و تأثیرگذارى آن را نیز مشاهده مى کنیم. بدین روى، مقاله حاضر درصدد آن است که ابعاد این پدیده را از منظر آیات و روایات مورد بررسى قرار دهد، سپس ارتباط این مفهوم را با روان شناسى بررسى نماید تا
معلوم شود که آیا مفهومى مانند «وعظ» را مى توان در روان شناسى نیز پى گیرى کرد یا خیر، و اگر جواب مثبت است، کیفیت آن چگونه است.
تغییر رفتار
پیش از پرداختن به مسئله «موعظه» به عنوان ورود به بحث، توجه به نکته اى لازم است و آن تغییر رفتار است. تغییر رفتار به عنوان یکى از مهم ترین نیازهاى بشرى همیشه مورد بحث والدین و مربّیان بوده است. بدین روى، هم در دین مورد اهتمام است و هم در علوم رفتارى. البته دین با توجه به نگاه خاصى که به انسان ها دارد و انسان ها را قادر به تغییر خویش مى داند، کمتر به سراغ روش هاى کاربردى مى رود و معمولا در سطح شناخت هاى کلى با مخاطبان خود برخورد مى کند; مثلا، عبارت هایى مثل (فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ) (تغابن: 16) (یعنى تا آنجا که توان دارید پرواى خدا داشته باشید) به این نوع شیوه برخورد اشاره دارد. البته گاهى هم مشاهده مى شود که راه کارى جزئى ارائه مى دهد; مثل این آیه شریفه، که مى فرماید: (اُدْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ...)(نحل: 125) (یعنى: اى پیامبر! با حکمت و موعظه حسنه و بحث و جدل نیکو، مردم را به راه خدا دعوت کن.) در اینجا، دعوت به سوى حق را سه شیوه حکمت و موعظه حسنه و جدال نیکو معرفى مى نماید.
به هر روى، با توجه به اینکه زبان دین و قرآن با زبان عرف هماهنگ است، گاهى به صورت کلى اصل مطلوبیت چیزى مطرح مى شود و گاهى شیوه هاى دست رسى به آن مطلوبیت هم ارائه مى گردد.
در آیه مزبور، به پیامبر مى فرماید: براى دعوت مردم به سوى خدا، به سه شیوه دعوت کن; یعنى با این سه روش، مشى آنها را تغییر ده و به راه پروردگارت دعوت کن. پس یکى از پیام هاى صریح این آیه تغییر رفتار است. البته آیه مبارکه، مطلق تغییر را اراده کرده که معمولا به سطح شناخت افراد ناظر است. اما اگر «رفتار» را کمى گسترده تر تعریف کنیم و آمیختگى آن را با شناخت و عواطف بیان کنیم، خواهیم دید که این سه مفهوم به یکدیگر نزدیک هستند و از این رو، با این رویکرد، وقتى از رفتار سخن به میان مى آید، عواطف، شناخت و رفتارهاى ظاهرى با هم در نظر گرفته مى شوند.
پیامبران خدا آمده اند تا رفتارهاى مردم را تغییر دهند و شیوه هاى بد و ناپسند زندگى را با شیوه هاى خوب و پسندیده عوض نمایند. رهبران اجتماعى نیز با اهدافى که دارند، در صدد تغییر مردم به سمت اهداف عالى تر هستند. مربّیان و والدین نیز همین دغدغه را در مسیر اهداف تربیتى خود دارند و از این رو، دایم در پى راه کارهاى اجرایى براى این اهداف خود هستند. بدین روى، گاهى موفق مى شوند و گاهى نیز طعم تلخ شکست را باید تحمّل کنند. «... پدرى مذهبى با مشاوره تلفنى تماس گرفته بود. او مى گفت: دخترم در دانشگاه تهران قبول شده بود. ما در شهرستان زندگى مى کردیم، اما به خاطر دخترم و اینکه شب ها در خوابگاه نباشد، به تهران آمدیم و چقدر سختى و رنج سفر و زندگى در غربت را تحمّل کردیم، به امید آنکه فرزندم در سلامت اخلاقى، تحصیلش را ادامه دهد; اما پس از آمدن به تهران، آرام آرام مشاهده مى کردم که دخترم نسبت به مسائل مذهبى ضعیف تر مى شود. تازه مشکل دو برادر او که دبیرستانى بودند نیز اضافه مى شد و آنها نیز کم کم نسبت به مسائل مذهبى ضعیف تر مى شدند; نمازها به آخر وقت و گاهى هم به فراموشى سپرده مى شد. مدتى است که متوجه موسیقى هاى غیرمجاز و سى دى هاى مبتذل در خانه شده ام. من تحمّل این مسائل را ندارم و این همه رنج را به خاطر سالم ماندن فرزندانم تحمّل کردم. از آنها خواهش کردم مراقب رفتار و اخلاق خود باشند; مواظب باشند که دینشان را از دست ندهند. اما هرچه بیشتر نصیحت مى کنم نتیجه عکس مى گیرم، به طورى که مستأصل شده ام چه کنم...»1
این مکالمه تلفنى شبیه هزاران مسئله مشابه جامعه ماست که هر روزه شاهد آن هستیم و موضوع به این داستان محدود نمى شود.
گاهى کسانى که موعظه والدین را گوش نمى دهند به راحتى دل در گرو سخن دیگران مى دهند و چنان طبق خواسته هاى آنها عمل مى کنند که اطرافیان از حرکت آنها متعجب مى شوند; چنان که والدین با تعجب مى گویند: آیا اشکال از ماست یا فرزندمان مشکلى دارد؟ چرا سخنان ما را که نتیجه یک عمر تجربه است و با سختى به دست آمده و او نیز مى داند که ما خیرخواه او هستیم، نمى شنود؟ چرا باید چنین طعم تلخ شکست را در برخورد با میوه زندگى خود بچشیم؟
حال سخن اینجاست که چرا موعظه هاى دلسوزانه والدین بدون تأثیر باقى مى ماند؟ آیا واقعاً موعظه یک شیوه ناکارامد براى تغییر رفتار است؟ آیا اشکال در موارد مذکور، به واعظ برمى گردد؟ یا موعظه پذیر مشکلاتى دارد که موعظه بى نتیجه مى نماید؟ محتواى وعظ چه نقشى در کارامدى و تأثیرگذارى آن دارد؟ شیوه هاى جایگزین در چه مواقعى توصیه مى شود؟ اینها سؤالاتى هستند که ذهن بسیارى از ما را به خود مشغول کرده اند. از یک سو، در اطراف خود، مشاهده مى کنیم که گاهى موعظه چه تأثیرات شگرفى در میان مردم مى گذارد، اما از سوى دیگر، بسیارى اوقات عدم تأثیرگذارى آن را مشاهده مى کنیم.
براى آشکارشدن مسئلهوبررسى جایگاه «وعظ»، ضرورى است در ادامه به این مهم پرداخته شود.
مفهوم لغوى «وعظ»
ابن فارس «وعظ» را «ترساندن»، و خلیل آن را «یادآورى و آنچه قلب را نرم مى کند» معنا کرده اند.2
راغب نیز در مفردات به همین معنا اشاره مى کند و آیاتى را براى آن شاهد مى آورد; مثل این آیات: (یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ)(نحل: 90); (قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم)(سبأ: 46); (ذَلِکُمْ تُوعَظُونَ)(مجادله: 3); (قَدْ جَاءتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِن رَّبِّکُمْ) (یونس: 57); (وَجَاءکَ فِی هَـذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَ ذِکْرَى) (هود: 120); (وَ کَتَبْنَا لَهُ فِی الأَلْوَاحِ مِن کُلِّ شَیْء مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلا) (اعراف: 145); (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ.)(نساء: 63)3
وعظ به مثابه یک روش تأثیرگذار
وعظ همواره شیوه اى قدیمى و مرسوم در بین انسان هاى فرهیخته بوده است که براى تأثیرات روحى از آن سود مى برند. این پدیده در سطح افرادى همچون پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تا افراد دیگر قابل مشاهده است. پیامبر درباره رابطه خود و جبرئیل مى فرماید: هرگاه جبرئیل نزد من مى آمد، مرا نصیحت مى کرد.4 یکى از عمده ترین شیوه هاى عمومى پیامبر استفاده از وعظ براى راهنمایى مردم بود; بخصوص پیامبر براى صحابه اى که به لحاظ شناخت و عواطف به ایشان نزدیک تر بودند، از این روش استفاده مى کرد. برخى از این موعظه ها مانند موعظه ها و وصایاى پیامبر براى حضرت على(علیه السلام)و ابوذر تا زمان ما باقى مانده است. این شیوه در رفتار ائمّه معصوم(علیهم السلام)نیز مشاهده مى شود. وصایاى حضرت على(علیه السلام) به حسنین(علیهما السلام)و دیگران از همین سنخ است.
این سیره در کنار توصیه هاى اولیاى دین، مسیر وعظ را بیشتر مشخص مى نماید. در روایتى، حضرت على(علیه السلام)مى فرماید: «احى قلبک بالموعظةِ»;5 قلبت را با موعظ زنده کن.
شاید همه تغییرها در ادبیات ائمّه اطهار(علیهم السلام) به صورت «زنده کردن» یا «زنده شدن» نیامده است، بلکه تغییراتى که ارزش بالایى دارند بدان ها احیا و زنده شدن اطلاق مى شود. حضرت على(علیه السلام)مى فرمایند: اگر خواستید قلبتان را زنده کنید از موعظه استفاده نمایید.6 این سخن اهمیت، ارزش و سطح تأثیرگذارى این شیوه را مى رساند.
البته موعظه در کنار حکمت و جدال، یک روش کلى است و ممکن است به شیوه ها و فنون گوناگون، عملى شود. بحث حاضر بیشتر در سطح روش کلى و شرایط آن است که نباید با سطح فنى آن اشتباه شود. به هر حال، احتمال دارد موعظه گر، به دلایل گوناگون، در وعظ خود موفق نشود; چراکه در موعظه همان گونه که واعظ باید برخى شروط را داشته باشد، موعظه پذیر نیز باید یک سلسله شروط را داشته باشد و علاوه بر این دو، وعظ نیز باید داراى ویژگى هایى باشد. در غیر این صورت، وعظ به سرانجام نخواهد رسید. عدم قبول وعظ از سوى بسیارى از اقوام پیامبران حاکى از همین واقعیت است; چنان که حضرت نوح(علیه السلام) پس از سال ها تبلیغ دین خدا، تنها موفق شد تعداد انگشت شمارى را به دین خود درآورد. پس در وعظ، باید علاوه بر رعایت شرایطى براى واعظ و وعظ، توجه خاصى به موعظه پذیر نیز داشت.
موعظه پذیرى و مؤلّفه هاى شخصیتى
روان شناسان در بحث از شخصیت، بیش از هر چیز به تفاوت هاى فردى توجه دارند; یعنى ویژگى هایى که فرد را از افراد دیگر متمایز مى کند، در بحث حاضر، مراد از «شخصیت» الگوهاى معیّنى از رفتار و شیوه هاى تفکر است که نحوه سازگارى شخص را با محیط تعیین مى کند. در این تعریف اصطلاحى، به همسانى رفتار اشاره شده است; به این معنا که مردم در شرایط گوناگون، دوست دارند به طرز معیّنى فکر کنند یا دست به عمل بزنند.
شخصیت را مى توان به دو بخش تقسیم کرد: بخشى از آن مربوط به شخصیت اجتماعى و رفتار آشکار فرد است; بخشى از آن نیز معمولا آشکار نیست و البته با روش هاى ارزیابى فرافکن تا حدى قابل دست رسى است; ولى ما عموماً با همان رفتارهاى ظاهرى، که شخصیت اجتماعى ما را شکل مى دهد، سرو کار داریم.7
با توجه به این تعریف، در بررسى مفهوم «وعظ پذیرى»، مى توان صفت «شخصیتى بودن» آن را بهتر مورد بررسى قرار داد. در روایتى مرحوم کلینى به نقل از حضرت على(علیه السلام)مى فرماید: مردم ده خصلت دارند; یکى از آنهاست: «واعظى که از کارهاى قبیح نهى مى کند.»8 این بیان حضرت به قرینه سیاق روایت، به صفاتى اشاره دارد که نوعى ثبات را مى توان در آن یافت و ـ به اصطلاح ـ این اوصاف را در سطح صفات بیان مى کند، نه در سطح حالت هاى زودگذر و کوتاه مدت.
شبیه این روایتى است که از امام جواد(علیه السلام) نقل شده است: مؤمن به سه خصلت نیاز دارد: ابتدا توفیقى از سوى خدا و سپس واعظى از درون خود و در آخر، پذیرش سخن کسانى که او را مورد نصیحت قرار مى دهند.9 این روایت نیز به نوعى، به صفت استمرار اشاره مى نماید که با حالات و مقامات زودگذر سازگار نیست. از این رو، از این دو روایت و روایاتى شبیه این استفاده مى شود که وعظ پذیرى با اوصاف شخصیتى بى ارتباط نیست. مثلا، افرادى که متکبّر و خود شیفته هستند، نمى توانند حرف دیگران را قبول کنند و حرف شنوى ندارند. به همین دلیل، موعظه کردن آنها کارى بیهوده و لغو است; چراکه متکّبر اصولا دیگران را نمى بیند و آن قدر نسبت به خود اعجاب دارد که قادر نیست دیگران را ببیند تا چه رسد که سخن آنها را بشنود.
به نظر مى رسد بین مفاهیم «تکبّر»، «عجب و خودشیفتگى» و «موعظه ناپذیرى» همبستگى معنایى وجود دارد. اما این همبستگى تا چه حدّى است و آیا آموزش و یادگیرى تأثیرى در موعظه پذیر بودن افراد دارد یا خیر، مسئله دیگرى است که نیاز به تحقیقات بیشترى دارد. به هر روى، آموزش و مهارت نیز مى تواند در آن تأثیراتى داشته باشد. مهارت «گوش دادن» یکى از همین مهارت هاست.
موعظه پذیرى و هوش هیجانى10
موعظه پذیرى در حالى که به مؤلّفه هاى شخصیتى نزدیک است، اما گویى با مؤلّفه هاى هوش هیجانى بى ارتباط نیست; زیرا ویژگى موعظه پذیرى یعنى اینکه فرد بتواند پاى صحبت واعظ بنشیند و سخن او را بشنود، وقتى که سخن او را شنید آن را تجزیه و تحلیل نماید، سپس آن را با شرایط خود مقایسه نماید که آیا این سخن با شرایط او تطبیق مى کند یا خیر؟ اگر جواب مثبت بود آن گاه زمان پیاده کردن مفاد موعظه بر روى خودش فرا مى رسد که این نیز مانند مراحل دیگر، نیاز به مهارت دارد. ترتیب این مراحل چنین است:
1. انتخاب موقعیت وعظ;
2. مهارت گوش کردن;
3. تجزیه و تحلیل سخنان واعظ;
4. آشنایى با افکار و هیجانات خود;
5. مقایسه تطبیقى بین مفادوعظ و شرایط خویش.
هر پنج مرحله نیاز به مهارت دارد و به نظر مى رسد براى بررسى این پنج مرحله، باید از مباحث «هوش هیجانى» استفاده کرد.
سالوى و همکاران او، که نظریه پرداز هوش هیجانى هستند، چهار شاخه مفهومى براى پوشش هوش هیجانى انتخاب کرده اند:
1. ادراک هیجانى و بیان آن; که شامل شناخت و وارد کردن اطلاعات کلامى و غیرکلامى است;
2. تسهیل هیجانى اندیشه ها; استفاده از هیجانات به عنوان بخشى از فرایند شناخت، مثل خلّاقیت و حل مسئله;
3. ادراک هیجانى شامل شناخت فرایند هیجان است; دانش و بینشى که موجب مى شود فرد احساسات خود و احساسات دیگران را تحمّل کند;
4. مدیریت هیجانى; تنظیم هیجانات خود و دیگران.11
همان گونه که ملاحظه مى شود، در درون این چهار شاخه مفهومىِ هوش هیجانى، به راحتى مى توان «وعظ» را ترسیم کرد و ابعاد آن را مورد بررسى قرار داد; یعنى موعظه پذیر باید بتواند پیام وعظ را دریافت نماید که این لازمه اش آن است که او قادر باشد اولا، احساسات و عواطف خود را کاملا بشناسد تا قادر باشد پیام را با کمترین مقاومت و تحریف دریافت نماید. ثانیاً، پس از دریافت، نوبت مى رسد به اینکه او بتواند خود را مخاطب پیام قرار دهد; یعنى آن را با عیوب خود مقایسه نماید تا درصدد جبران و تصحیح عیوب خود برآید. شاید یکى از حسّاس ترین مراحل در وعظ پذیرى، همین نقطه است; به جاى آنکه عیوب خود را اصلاح نماییم، محتواى وعظ را با دیگران مقایسه مى کنیم و مطالب مطرح شده را براى تصحیح عیوب دیگران به کار مى بریم و در این میان، کاملا خود را فراموش مى کنیم و این فرایند در برخى افراد، سال ها اتفاق مى افتد و با یک خود سانسورى بلندمدت، فرد خود و عیوب خود را در کنار جارى زلال وعظ به فراموشى مى سپارد!
پس از شنیدن و تطبیق با خود، مرحله تحمّل مى رسد که فرد باید بتواند این آگاهى را نسبت به عیوب خود تحمّل نماید تا به تدریج در پى چاره جویى برآید.
مرحله آخر، مدیریت و تنظیم هیجانات خود و دیگران است; زیرا عمده گناهان و عیوب ما اولا، آمیخته با عواطف و هیجانات ماست. ثانیاً، در بسیارى از آنها، دیگران نیز سهیمند و ما باید قادر باشیم دراین مدیریت، هم نسبت به تنظیم هیجانات خود و هم نسبت به تنظیم هیجانات دیگران مدیریت لازم داشته باشیم; مثلا، اگر نسبت به دیگرى حسادت داریم و بین ما کینه اى ایجاد شده، گام اول اصلاح عواطف خود است; یعنى برطرف کردن حسادت نسبت به فرد مقابل، و گام بعد اصلاح روابط تیره شده فى مابین است. این امر لازمه اش آن است که از بین رفتن حسادت را با مهارت لازم به او تفهیم کنیم تا اگر او نیز نسبت به ما کدورتى دارد، کدورتش از بین برود. همین ابراز و افشاى هیجان، به مهارت نیازمند است که باید با آموزش، آن را ایجاد کرد.
وقتى از هوش هیجانى سخن به میان مى آید آموزش و تقویت این هوش نیز مطرح مى شود; یعنى ما مى توانیم با آموزش و تمرین، توانمندى هاى هیجانى و سواد هیجانى خود را تقویت نماییم. البته این نکته همچنان مبهم و نیازمند تحقیق مى ماند که رابطه موعظه پذیرى ـ که صفتى نسبتاً پایدار است ـ و تقویت چنین صفتى به عنوان یک مهارت هیجانى ـ عاطفى باید مشخص گردد. تبیین این رابطه به مجالى دیگر نیازمند است.
البته در روایات، کمتر به جنبه فنى و مهارتى موعظه اشاره شده، بلکه معمولا روایات، موعظه را مورد توصیه قرار داده اند و جالب آنکه بیشتر هم موعظه پذیرى را توصیه کرده اند.
موعظه پذیرى و تکبّر
موعظه پذیر ذاتاً انسانى متواضع است. او آموخته است پیرو حق باشد، پاى سخن هر واعظى که صلاحیت وعظ را داشته باشد، مى نشیند، خواه آن واعظ پیامبر خدا یا کتاب الهى باشد یا اصلا همین جهان هستى با کوه ها و دشت هایش که دایم در حال تغییرند. مرگ مردگان گاه بر منبر وعظ مى نشیند و موعظه پذیر نیز همچون شاگردى حرف شنو سخنش را مى شنود. او دایم درباره آنچه شنیده یا دیده به تفکر مى نشیند. اگر احساس کند حتى مى تواند از تجربه هاى خویش پند بگیرد بى گمان پند خواهد گرفت و با تفکر خویش، به آنها عمق خواهد داد. اگر تواضع و حق طلبى موعظه پذیر نباشد نمى تواند با واقعیت ها ارتباط صحیح برقرار کند. از این رو، گاه حتى از چیزهایى که بسیارى به غفلت از کنار آن مى گذرند با تأمّل در کنارشان مى ایستد. این توجه موجب سرازیر شدن حکمت و دانش به قلب او مى شود. بسیارى از اوقات بر داشتن این پرده غفلت، کلید حل معمّاست. وقتى غفلت به کنارى زده شد و توجه حاصل شد، بسته به استعداد فرد، بینش حاصل مى شود.
اما در مقابل، انسان متکبّر غافل، خود را از این همه فیوضات محروم مى کند; آن قدر خود را بالا احساس مى کند که نمى تواند به چیزى جز خودش توجه کند. او چیزى جز خودش را نمى بیند. این مفهوم در روایات زیادى ذکر شده است. شیخ صدوق در معانى الاخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است: کبر انکار حق، و ایمان اقرار به حق است.12
در جاى دیگر، مرحوم مجلسى از رسول خدا نقل مى کند: کبر آن است که حق را ترک کنى و به حق دیگران تجاوز نمایى و مردم را چنان ببینى که گویى اصلا آبروى آنها مانند آبروى تو نیست و خون آنها مانند خون تو نیست.13
در عبارتى مشابه از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کبر سرکشى در برابر حق و حقیر شمردن مردم معرفى شده است.14
شبیه این عبارت را مرحوم کلینى از امام صادق(علیه السلام)آورده، کسى که حق را نشناسد و مردم را خوار شمارد، مورد لعن قرار گرفته است.15
در متون اخلاقى نیز به همین معنا اشاره شده است. فیض کاشانى نیز در محجة البیضاء درباره «کبر» چنین آورده است: «بدان که کبر مَنشى باطنى است ... و همان معناى باطلى است که شخص خود را بزرگ مى پندارد و قدر و منزلت خود را بیش از آنچه هست، مى بیند.»16
در مجموع، مى توان گفت: متکبّر توان دیدن حق را ندارد; چراکه فقط خود و نیازها و عواطف خود را اصیل و حق مى شمرد; گویى دیگران و اندیشه ها و نیازهاى آنها اصلا وجود ندارند. بى شک، چنین فردى نمى تواند پاى وعظ دیگران بنشیند; چراکه گام اول آن است که به دیگران و سخنانشان توجه شود و اصالت آنها تأیید گردد، آن گاه توجه به آنها حاصل شود و اگر قابل پند بود پند پذیرفته شود. متکبّر قادر نیست این شرایط را پیاده نماید و جالب آنکه توقّعات این افراد نیز در بسیارى از موارد، تحقق پیدا نمى کند. آنها چون مردم را خوار و ذلیل مى بینند دوست دارند مردم به آنان احترام بگذارند، در حالى که دیگران نیز از آنها متنفّرند.
خودشیفتگى و خود بزرگ بینى
نزدیک ترین مفهوم در روان شناسى به تکبّر «خود بزرگ بینى» و به عُجب «خودشیفتگى» است که اولین پایه هاى این مفهوم را فروید پایه گذارى نمود، آن گاه کوهوت (Kohut) و کرنبرگ (Kernberg) آن را تکمیل کردند و از دل آنها، سه نظریه به وجود آمد: «نارسیسیزم» به عنوان ارزش خود دفاعى راسکین (Raskin)، «نارسیسیزم پنهان و آشکار» وینک (Wink) و فرضیه پیوستارى «نارسیسیزم ـ ارزش خود» واتسون (Watson).
در این میان، نظریه واتسون ماهیتى انسجامى دارد و نظریه هاى وینک و راسکین را هم در دل خویش جاى مى دهد.17
«نارسیسیزم» یا «خودشیفتگى ناسالم» یک ساختار شخصیتى با مؤلّفه هایى همچون حسادت، تکبّر، بهره کشى، حس محق بودن و ناتوانى در همدلى با دیگران است. بر اساس طبقه بندى اختلالات روانى، «نارسیسیزم» وقتى در شکل افراطى خود، در قالب اختلال شخصیت ظاهر شود، یک الگوى فراگیر خود بزرگ بینى (در خیال یا در عمل)، نیاز به تحسین و فقدان قدرت همدلى است که از ابتداى بزرگ سالى شروع مى شود.
برخى از نشانه هاى آن عبارت است از:
احساس خود بزرگ بینى مبنى بر مهم بودن; خیال پردازى در زمینه قدرت، موفقیت، استعداد و زیبایى; پندار فردى استثنایى و خاص بودن که فقط افراد خاصى مى توانند او را بفهمند و با او ارتباط برقرار کنند; نیاز به تحسین افراطى; احساس محق بودن و انتظار اینکه دیگران باید با تمام نیازها و توقّعات وى موافقت کنند; بهره کشى از دیگران; فقدان قدرت همدلى; حسادت نسبت به دیگران یا اینکه معتقد است دیگران نسبت به او حسادت مىورزند; و نشان دادن نگرش ها و اعمال خودخواهانه.18
با توجه به مباحث روایى و روان شناختى که مطرح شد، آشکار مى شود که وعظ پذیرى، سطحى از شناخت واقع بینانه خود و دیگران را مى طلبد که افراد متکبّر و «نارسیستیک» از آن محرومند. این بحث در سطوح گوناگون مى تواند مفید باشد. ابتدا براى هر فردى که مى خواهد خود را بشناسد و از این نیروى خدادادى بهره مند شود مفید است; زیرا ما مى توانیم به واسطه شناخت خود، این نوع نگرش ها را تا حدى تغییر دهیم و به نقطه مطلوب نزدیک تر شویم. پس اگر کسى مى بیند نشانگان خودشیفتگى را دارد و داشتن این صفت تا چه اندازه مى تواند به او آسیب برساند، دست کم مى تواند راه اصلاح را در پیش بگیرد.
فایده دوم این بحث در موعظه هاى انفرادى است که گاه والدین و مربّیان ارئه مى دهند. مربّى ابتدا باید با ویژگى هاى شخصیتى متربّى آشنا شود، سپس به وعظ و پند او مشغول شود; زیرا اگر او چنین شخصیتى داشته باشد در آن صورت، زحماتش از بین خواهد رفت و حتى ممکن است نتیجه عکس بگیرد. این مسئله بخصوص در خانواده ها بسیار کاربرد دارد و در صورت مشاهده چنین مسئله اى، پدر یا مادر باید شیوه هاى دیگرى براى ارتباط و راهنمایى فرزندشان برگزینند. البته شاید این تصور پیش بیاید که این نشانگان، که از مجموعه تشخیصى آورده شد، براى افرادى است که دچار اختلال شخصیت هستند که درمان آنها به حوزه تخصصى روان شناسى بازمى گردد و افراد عادى نباید به این حوزه وارد شوند. اما خودشیفتگى در سطوح پایین تر از سطح اختلال، در جامعه بسیار رایج است; یعنى گرایش هاى نارسیستیک که به سطح اختلال شخصیت نمى رسد، اما به هر حال، این افراد دیگران را با منش خود اذیت مى کنند. تعامل با چنین افرادى نیاز به مهارت دارد.
پس از آگاهى از این مشکل، باید بدانیم تا وقتى این مشکل پابرجاست نمى توانیم از روش موعظه استفاده نماییم و در صورت استفاده از موعظه، باید انتظار شکست داشته باشیم. شبیه این مطلب را در حدیث «عشق» از حضرت على(علیه السلام) نقل کرده اند. حضرت در آنجا مى فرمایند: چون فرد عاشق بیمار است، قادر به پذیرش موعظه نیست.19 پس همان گونه که نصیحت عاشق بى ثمر است، نصیحت فرد خودشیفته نیز فایده اى ندارد و توجه به این مسئله در تعاملات شخصى و به ویژه در تعاملات تربیتى بسیار سودمند است. البته همان گونه که از فضاى بحث پیداست، بیشتر این مطالب به حوزه وعظ فردى باز مى گردد; یعنى هم کسى که قصد موعظه دیگرى را دارد باید متوجه این امور باشد و هم کسى که در شرایطى قصد دارد از موعظ دیگران استفاده نماید. اما در مواعظ اجتماعى و سخنرانى هاى عمومى، شرایط دیگرى نیز حاکم است; زیرا اگر چه ما با افراد سخن مى گوییم، اما ویژگى گشتالتى جمع، ماهیت آن را از ماهیت تک تک افراد متمایز مى سازد، و این از اوصاف گروه و اجتماع است، که خود مباحث دیگرى مى طلبد و باید در فرصتى دیگر بدان پرداخت.
روایات موعظه معمولا به حوزه هاى ذیل اشاره دارند:
1. آداب موعظه;
2. موعظه شنیدن و قبول موعظه;
3. مطلق وعظ;
4. چیزهایى که مى توانند نقش واعظ را ایفا نمایند; مثل مرگ، ملکوت آسمان ها و زمین، قرآن، تغییر دنیا و تجربه هاى انسان ها.
البته درست است که روایات به ابعاد فنى بحث آن گونه که در روان شناسى معمول است ـ اشاره نمى کنند و بیشتر به ابعاد ارزشى اشاره دارند، اما رعایت این ابعاد ارزشى خود باعث بیشترین تأثیرگذارى مى گردد و حتى منشأ طراحى فنون درمانى و مشاوره اى هم خواهد شد.
در حدیثى، امام صادق(علیه السلام) درباره موعظه پذیرى مى فرماید: هر که خداى متعال در درون نفسش واعظى قرار نداده باشد موعظه هاى دیگران برایش سودى نخواهند داشت.20 در اینجا، مى توانیم این آموزه اخلاقى را به عنوان یک روش در پذیرش موعظه بپذیریم و دست کم آن را براى کسانى که خود طالب آن هستند به کار ببریم و به آنان کمک کنیم تا این حالت روانى مطلوب برایشان ایجاد شود یا با کمک مشاور بتوانند خود را بیشتر بشناسند، و اگر در نظام شناختى آنان مشکلاتى وجود دارد که موجب عدم پذیرش آنان شده است، درصدد اصلاح آن برآیند. اما در مجموع، ظاهر روایات معمولا به مسائل ارزشى اشاره دارند.
آداب موعظه کردن
خداى متعال در قرآن مى فرماید: (اُدْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ.)(نحل: 125) اولین استفاده از این آیه این است که خداى متعال براى دعوت به حق، شیوه هایى را توصیه نموده که «موعظه حسنه» یکى از آنهاست. در تفسیر این آیه، روایات چنین مى فرمایند:
1. پس از احتمال قبول، موعظه را شروع کنید.
2. موعظه کننده، خود باید عامل به وعظ خویش باشد.
3. در هنگام موعظه، با رحمت و رفق برخورد نمایید.
مرحوم ابن شعبه حرّانى در کتاب شریف تحف العقول مى نویسد: هر کس برادر خویش را به صورت مخفیانه موعظه نماید، او را زینت بخشیده است، و هرکس برادر خود را به صورت آشکار موعظه نماید به او بدى کرده است.21
اگر در همین حدیث درنگى نماییم، خواهیم دید که پیام اولیه روایت، تذکر یک نکته اخلاقى است که لازم است مورد مداقه قرار بگیرد. در وعظ، چه خصوصیتى است که مخفیانه صورت گرفتن آن بهتر است؟ رابطه وعظ با ویژگى هاى شخصیتى موعظه شونده چیست؟ آیا این عمل با سطح «حرمت خود» و «عزّت نفس» موعظه پذیر ارتباط دارد یا خیر؟ پاسخ به این پرسش ها و مسائلى از این دست، خود مى تواند منشأ تحقیقات و فنون مشاوره اى قرار گیرد.
در روایت دیگرى امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: عالم اگر به علم خود عمل نکند موعظه اش از دل ها گم مى شود; همان گونه که باران از روى سنگ زایل مى گردد.22
چنان که ملاحظه مى شود، عمل به گفته خود یکى از کلیدى ترین شیوه هاست که علاوه بر بار ارزشى، جنبه فنى نیز دارد و تنها به موقعیت موعظه نیز بستگى ندارد، بلکه در هر نوع توصیه به دیگران نیز، اعم از اینکه توصیه مستقیم باشد یا غیرمستقیم آن را دربر مى گیرد و این یک نیاز اساسى است و تأثیرات شگرفى بر مخاطب دارد که رعایت آن الزامى است.
همچنین در روایتى از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل شده است: اگر کسى از شما نصیحت خواست بر شما لازم است که او را نصیحت کنید، اما با رحمت و مدارا با او رفتار نمایید.23
این روایت نیز به نکته اى کلیدى در مشاوره اشاره مى کند. حضرت مى فرماید: اگر کسى از شما نصیحت خواست در آن صورت، نصیحت خواه حقوقى دارد که یکى از آنها این است که شما با رفق و رحمت با او برخورد نمایید. بى تردید، در مشاوره هاى عادى، کمتر اتفاق مى افتد که مشاور این گونه برخورد نکند; معمولا کسى که مرتکب اشتباه یا لغزشى شده است استحقاق آن را دارد که دیگران با او تندى نمایند. در چنین شرایطى، باید نصیحت کننده با رحمت و مدارا با مراجع خود برخورد نماید. این شیوه برخورد بزرگ ترین مشوّق مراجع است. تحقیقات روان شناختى نیز نشان مى دهند که این برخورد، در بسیارى از اوقات، تأثیرى بر مراجع مى گذارد که خود به خود مشکل او برطرف مى شود و در واقع، موجب گشودگى منفذهاى بسته روان او مى شود. بسیارى از اوقات مراجع مى گوید: نمى دانم چه شد که احساس مى کنم سر کلاف گم شده زندگى خویش را پیدا کردم!
مى گوییم: چگونه؟
مى گوید: وقتى آن حالت پذیرش و همدلى را دیدم، گویى خودم را پیدا کردم. اما چه شد، نمى دانم!
البته اگر بخواهیم آداب موعظه را به طور کامل و جامع مورد بحث قرار دهیم، باید بحث جامعى از مفاهیم مرتبط با موضوع داشته باشیم; مثل آداب سخن گفتن، نصیحت کردن و امر به معروف و نهى از منکر.
تا اینجا صفت بسیار نیکوى وعظ پذیرى از دو زاویه مورد بررسى قرار گرفت: یکى آنکه این صفت نسبتاً پایدار است; و دیگر آنکه صفتى است قابل تقویت و تغییر، و با افزودن برخى مهارت ها و تغییر بخشى از شناخت ها، مى توان آن را تغییر داد. در متون روایى ما، به این ویژگى توجه خاصى شده است، و جالب آنکه پندپذیرى را منحصر به وعظ انسانى ندانسته اند، بلکه دایره اى وسیع تر را برشمرده اند. در سطور ذیل به بعضى از این موارد اشاره مى شود:
1. امام على(علیه السلام): زیباترین قصه ها و رساترین مواعظ و پرنفع ترین تذکرها کتاب خداى ـ عزّ و جل ـ است.24
2. امام على(علیه السلام): کتاب خدا را بگشایید; زیرا این کتاب پیشوا و هدایت کننده اى دلسوز و وعظ کننده است.25
3. رسول خدا(صلى الله علیه وآله): مرگ براى موعظه کفایت مى کند.26
4. لقمان(علیه السلام): در ملکوت آسمان و زمین و کوه ها و مخلوقات خدا زیاد تفکر کنید. این کار مى تواند موعظه گر قلب شما باشد.27
5. رسول خدا(صلى الله علیه وآله): غافل ترین مردم کسى است که از تغییر و تحوّل دنیا پند نگیرد.28
6. امام على(علیه السلام): بهترین تجربه ها تجربه هایى هستند که بتوان از آنها پند گرفت.29
7. امام على(علیه السلام): عاقل کسى است که بتواند از تجارب خویش وعظ بگیرد.30
با نگاهى به این قبیل روایات، جایگاه این صفت مشخص مى گردد. اگر دیده اى عبرت بین باشد از هر چیزى که در اطراف وجود دارد مى توان بهره برد و پند گرفت، از تجارب زندگى خویش گرفته تا کتاب خداوند ـ تبارک و تعالى ـ همه چیز در حال اندرز دادن به انسان هستند.
موانع وعظ
بسیارى اوقات فردى با دلسوزى تمام، اقدام به موعظه دیگران مى کند، اما مشاهده مى نماید که سخنانش هیچ تأثیرى ندارند و حتى گاهى موجب سوء تفاهم نیز مى شوند. به همین دلیل، در امر به معروف و نهى از منکر، یکى از شرایط را براى اقدام به این عمل، احتمال تأثیرگذارى دانسته اند و از این رو، توجه به دو جنبه، حایز اهمیت است: اولا، کسى که مى خواهد اقدام به موعظه نماید، ببیند شرایط وعظ دیگران را دارد یا خیر. اگر این شرایط را ندارد ـ مثلا، خود عامل به سخن خویش نیست ـ و این احتمال را مى دهد که سخنش تأثیرى در مخاطب ندارد، همین مانع تأثیر وعظ است. ثانیاً، مخاطب و موعظه پذیر باید برخى شروط را دارا باشد; مثلا، آمادگى روانى لازم براى شنیدن سخن داشته باشد; خسته نباشد، وقت خواب یا تفریح او نباشد و به لحاظ روانى ـ مثلا ـ دچار افسردگى نباشد که در این صورت، توان شنیدن موعظه را نخواهد داشت. چنین فردى باید ابتدا تحت درمان افسردگى قرار گیرد، آن گاه به او پند و اندرز داده شود.
در روایات نیز به برخى از این موارد اشاره شده است; مثلا، پندپذیرى سفیه، دشوار تلقّى شده است و آن را مانند صعود افراد پیر به قلّه کوه دانسته اند.31
یا در روایت دیگرى، از امام على(علیه السلام) نقل شده که ایشان عشق را توصیف مى نماید و اوصاف و نشانه هایى از عاشق را مطرح مى کند، سپس در انتهاى روایت مى فرماید: چنین فردى از هیچ واعظى پند نخواهد گرفت.32 اگر ما تنها به همین روایت نظر نماییم و بخواهیم از بحث حاضر، یک روش برخورد استخراج کنیم، به یافته هاى ارزنده اى خواهیم رسید: اولا، حضرت در یک نشانه شناسى، نشانه هاى عاشق را مطرح مى نماید: عاشق کسى است که عشق چشمانش را کور کرده و قلبش را بیمار نموده است. او با چشمى ناسالم به اطراف خویش نظاره مى کند و با گوشى غیرشنوا مى شنود. شهوات عقل او را دریده اند و دنیا قلبش را میرانده است.... پس از ذکر این اوصاف، مى فرماید: او از کسى سخنى نمى پذیرد; یعنى عاشق تا وقتى متمرکز بر دیگرى است پند نمى پذیرد. پس باید بدانیم تا وقتى او عاشق دیگرى است موعظه نتیجه نمى دهد; چراکه او در چنان شرایطى توان شنیدن ندارد و نمى تواند بشنود. بنابراین، اولین گام درمان عشق اوست که این کار دیگر با موعظه و توصیه قابل اجرا نیست، بلکه راه کارهاى خود را دارد و در صورت موفقیت، مى توان از توان وعظ و پند نیز بهره برد.
حال اگر بخواهیم یک استفاده روشى از سخن حضرت على(علیه السلام)بنماییم باید صفت عشق را توسعه دهیم; یعنى چنین بگوییم که عشق ـ فى حد نفسه ـ موضوعیت ندارد، بلکه آنچه مهم است این است که عشق یک نابهنجارى روانى است و این عشق سازمان روانى عاشق را دچار تغییر کرده است. موارد مشابهى مثل خودشیفتگى، افسردگى حاد و اضطراب شدید نیز اگر چنین ویژگى اى داشته باشند از همین قانون تبعیت مى کنند و موعظه در چنین افرادى اثر ندارد یا گاهى حتى باعث تشدید مشکل آنها خواهد شد. در مشاوره هاى فردى، توجه به این نکات بسیار حایز اهمیت است. و شاید روان شناسانى که موعظه درمانى را شیوه اى غلط ارزیابى مى کنند به همین مسئله اشاره دارند.
البته یک نگاه افراطى نیز وجود دارد که موعظه را مطلقاً نفى مى کند. این سخن نیز ناصواب است; زیرا بهترین دلیل براى صحّت این روش آن است که سال هاى سال، در جامعه از این روش استفاده شده و تأثیرات شگرف آن را نیز بسیار دیده ایم. اما این نکته نیز قابل قبول است که همه جا و همیشه نمى توان از این روش استفاده نمود. شاید علت این نوع تفکر هم از آنجاناشى شده باشد که بسیارى از غیرمتخصصان، که صلاحیت مشاوره و روان درمانى ندارند، به محض برخورد با مشکلات، چون دانش کافى ندارند و با فنون روان شناسى بالینى آشنا نیستند، شروع به موعظه مى کنند و این همان استفاده نابجا از موعظه است; مثلا، کسى که دچار افسردگى شده است و به طور عادى، احساس گناه و عذاب وجدان دارد، دیگرظرفیتى براى پذیرش موعظه ندارد.
متأسفانه شاید این نوع تعاملات موجب بدبینى و منجر به نفى کلى موعظه شده است. اگر بخواهیم به طور علمى برخورد کنیم باید حوزه هر یک از این روش ها را تعریف نماییم و هر کدام را در جاى خود استفاده نماییم. شاید در بسیارى از اختلالات «نوروتیک» و «شخصیتى» نتوان از موعظه استفاده کرد، بلکه باید ابتدا با روش هاى دیگر، مشکلات اولیه بیمار را حل نمود، سپس در شرایط مناسب درمانگر، از توصیه و پند استفاده نماید.
براى وعظ، آداب و موانعى ذکر کرده اند که رعایت آنها موجب تأثیرگذارى این روش مى شود. البته ـ چنان که روشن است ـ مسائل انسانى به صورت مطلق و بدون خطا، قابل توصیه نیست. حتى بهترین روان شناسان نیز ممکن است نتوانند از یک روش بسیار خوب همیشه با موفقیت استفاده نمایند و این امرى طبیعى است.
نتیجه گیرى
هر پدیده انسانى، که داراى کارکرد روایى مثبت است، بدون شک در روان انسان ها جایگاهى دارد که قابل مطالعه علمى است، اگرچه تاکنون کسى اقدام به این کار نکرده باشد. «موعظه» نیز چنین است. موعظه به عنوان روشى که معمولا در جوامع دینى بسیار مورد استفاده قرار مى گیرد، اگر به صورت صحیح و در جایگاه اصلى اش استفاده شود، مى تواند به عنوان یکى از روش هاى مؤثر مورد بهره بردارى قرار گیرد. اما با این روش، چندگونه برخورد شده است:
عده اى به دلایل گوناگون، در بیشتر مواقع، از این شیوه استفاده مى کنند، بدون آنکه شرایط و زمینه ها را مورد ارزیابى قرار دهند و بدین دلیل، در مواردى هم با شکست مواجه مى شوند و حتى در بسیارى اوقات، موعظه پذیر از واعظ متنفّر مى شود.
گروهى نیز مدعى هستند که وعظ و پند روشى علمى براى تغییر دیگران نیست و مطلقاً آن را نفى مى کنند. این گروه نیز خود را از این روش مهم تغییر رفتار محروم کرده اند، اگرچه ناخواسته در بسیارى اوقات، به مخاطب خود توصیه مى کنند، اما از نام آن اجتناب مىورزند.
گروه سومى نیز هستند که شرایط را مى سنجند و اگر شرایط مساعد بود و مخاطب به لحاظ روان شناختى آمادگى داشت، از این فن استفاده مى کنند. معمولا وقتى افراد دچار مشکلات شدید روان آزردگى یا آسیب هاى عاطفى باشند، استفاده از این روش منطقى نیست و این روش در مورد افرادى که از حیث روانى بهنجارند، قابل اجراست، البته با رعایت شرایطى مثل خستگى، خواب آلودگى و گرسنگى که به عنوان شرایط عمومى باید رعایت شود. شیوه سوم از بعضى روایات قابل استفاده است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ این تماس تلفنى در تاریخ 9 آذر 1385 با «مرکز پاسخ گویى دفتر تبلیغات»، واحد مشاوره گرفته شده است.
2ـ ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، مصر، شرکة مکتبه مصطفى البانى و اولاده، ج 6، ص 126.
3ـ راغب اصفهانى، مفردات غریب القرآن، بیروت، دارالقلم، 1412، ص 527.
4ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تحقیق على اکبر غفّارى، بیروت، دارالصعب و دارالتعارف، ج 2، ص 302.
5ـ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول عن آل الرسول، تحقیق على اکبر غفّارى، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1404، ص 69.
6ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403، ج 77، ص 219، روایت 2، ب 8.
7ـ ریتا. ال. اتکینسون، زمینه روان شناسى هیلگارد، ترجمه محمّدنقى براهنى و همکاران، تهران، رشد، 1382، ج 2، ص 73.
8ـ حضرت على(علیه السلام): «ایها الناس فى الانسان عشر خصال یظهرها لسانه و شاهد یخبر عن الضمیر حاکم یفصل بین الخطاب و ناطق یرد به الجواب و شافع یدرک به الحاجة و واصف یعرف به الاشیاء و امیر یأمر بالحسن و واعظ ینهى عن القبیح و معزّ تسکن به الاحزان و حاضرة تجلّى به الضغائن و موثق تلتذ به الاسماع.» (محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 8، ص 20)
9ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 75، ص 65.
10. Emotional Intelligenc.
11. Handbook of positive psychology, C.I. Shyder ed, Newyork & Oxford, Oxford University Press, 2002, P. 161.
12ـ شیخ صدوق، معانى الاخبار، تحقیق على اکبر غفّارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج 1، ص 241.
13ـ رسول اللّه (ص): «الکبر ان تترک الحق و تتجاوزه الى غیره و تنظر الى الناس و لا ترى ان احداً عرضه کعرضک و دمه کدمک.» (محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 90.)
14ـ «الکبر بطر الحق و غمط الناس.» (المنذرى، الترغیب و الترهیب، بیروت، دارالفکر، 1408، ج 3، ص 567.)
15ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 311.
16ـ مولى محسن فیض کاشانى، محجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، تهران، مکتبة الصدوق، 1341، ج 6، ص 245.
17ـ ر.ک. نیما قربانى، سبک ها و مهارت هاى ارتباطى، تهران، تبلور، 1384.
18ـ انجمن روان پزشکى آمریکا، راهنماى تشخیصى و آمارى اختلال هاى روانى، (DSM-4-TR)، چ چهارم، تهران، سخن، 1381.
19ـ نهج البلاغه، ج 1، ص 211.
20ـ «من لم یجعل اللّه له من نفسه واعظاً فانّ مواعظ الناس لن تغنى عنه شیئاً» (شیخ مفید، الامالى، قم، موسسة النشر الاسلامى، 1404، ص 28.)
21ـ ابن شعبه حرّانى، پیشین، ص 489.
22ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، ص 44.
23ـ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق على اکبر غفّارى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، ج 2، ص 624.
24ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 8، ص 174.
25ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 2، ص 200.
26ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 85.
27ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 13، ص 431.
28ـ شیخ صدوق، پیشین، ج 4، ص 394.
29ـ شریف الرضى، خصائص الائمّه، تحقیق محمّدهادى امینى، مشهد، مجمع البحوث الاسلامى، ص 117.
30ـ شیخ صدوق، پیشین، ج 4، ص 388.
31ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 13، ص 426.
32ـ نهج البلاغه، ج 1، ص 211.