پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) در میان لایه هاى پنهان برخى آثار غربى
آرشیو
چکیده
همیلتن گیب (Hamilton Gibb) در کتاب اسلام: بررسى تاریخى1 آورده: «تقریباً تعداد نظریاتى که درباره [حضرت] محمّد(صلى الله علیه وآله) به وجود آمده است با عده نویسندگان زندگى نامه او برابرى مى کند. فى المثل، زمانى مخالفان اسلام وى را مردى مصروع، زمانى یک سوسیالیست شورشگر2 و گاهى یک فرد مورمون (mormon = پایه گذار یکى از فرقه هاى مهم مسیحیت) توصیف کرده اند. به طور کلى، همه این آراء ذهنى افراطى را قاطبه محققان رد مى کنند. با این همه، تقریباً محال است که از نفوذ پاره اى از عوامل ذهنى و نفسانى در هر نوشته اى که موضوع آن شرح حال و اعمال پیغمبر باشد خوددارى کرد.» آیا آنچه گیپ درباره گفتار نویسندگان غربى درباره پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) گفته صادق است؟ مقاله حاضر مى کوشد به این سؤال پاسخ دهد.متن
در تلاش براى یافتن پاسخى به این سؤال که آیا آنچه همیلتن گیب به نقل از نویسندگان غربى درباره پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)گفته، صادق است یا خیر، آثار پنج نویسنده غربى با گزینش تصادفى مورد بررسى قرار مى گیرد. شیوه اى که در بررسى آثار به کار گرفته شده عبارت است از: اولا، ابتدا برخى از مهم ترین دیدگاه هاى منفى نویسندگان آثار استخراج گردیده، سپس به آنها پاسخ مستند داده شده، ولى این شیوه به معناى نفى جنبه هاى مثبت کتاب نیست. ثانیاً، به هر نکته منفى تنها یک بار پرداخته شده است. چنانچه دو یا چند کتاب مذکور یک موضوع واحد را ناصواب عرضه کرده اند فقط یکى از آنها مورد بررسى قرار گرفته است. ثالثاً، صرفاً مطالبى مورد نقد و بررسى قرار گرفته که در ارتباط مستقیم با پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) مطرح بوده اند. رابعاً، از طرح و نقد نکاتى که به اندیشه و عمل «تقریب» لطمه وارد مى کند، اجتناب شده است.
1. «تمدّن هاى عالم» اثر فیلیپ جى. آدلر
فیلیپ جى. آدلر (Philip j.Adler) در کتاب تمدّن هاى عالم،3 ضمن شرح و بسط زندگى پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)، مطالب نادرستى به آن حضرت نسبت داده است; از جمله:
«چهل سال اول زندگى پیامبر اسلام بدون واقعه مهمى سپرى شد.»4
چهل سال اول زندگى پیامبر همانند سال هاى پس از آن، پر از حادثه بود. ولادت ایشان در عام الفیل روى داد. با تولّد آن حضرت، دریاچه ساوه خشک شد و طاق کسرى فرو ریخت. نامش را «محمّد»(صلى الله علیه وآله) نهادند که پیش از او تنها شانزده نفر به آن نام خوانده مى شدند. حلیمه، دایه آن حضرت داستان هاى عجیبى همچون شکافته شدن سینه پیامبر نقل مى کند. ایشان به سفر تجارى شام رفت و با بحیراى راهب مواجه شد. در جنگ «فُجّار» شرکت کرد و در پیمانى به نام «حلف الفضول» عضویت یافت. در نصب «حجرالاسود»، چنان درایتى نشان داد که از جنگ و نزاع قریش ممانعت به عمل آمد. یتیم شد و پس از آن، «لطیم». بار دیگر به سفر تجارى شام رفت، اما این بار از سوى حضرت خدیجه(علیها السلام). با وجود آنکه پانزده سال با حضرت خدیجه(علیها السلام)اختلاف سنّى داشت، با وى ازدواج کرد و در پانزده سال پس از آن، به ریاضت و خودسازى پرداخت. به خاطر پرهیزگارى، «محمّد امین» نام گرفت و مهم تر از همه، در همه چهل سالِ پیش از بعثت، در محیط سراسر بت پرستى جزیرة العرب، بتى را سجده نکرد. در واقع، پیامبر در همه عمرش از اول کودکى تا آخر، هرگز به بت و سجده بت اعتنایى نکرد. آیا همه آنچه ذکر شد، واقعه اى مهم در زندگى پیش از رسالت پیامبر به شمار نمى آید؟5
[حضرت] «محمّد[(صلى الله علیه وآله)] پیام آور دینى است که با سرعتى باور نکردنى و با شمشیر نیرومند پیروانش، منتشر شد.»6
یکى از مناطقى که به سرعت به تصرف مسلمانان درآمد، ایران بود. هنگامى که سپاهیان مسلمان خود را به «قادسیه» رساندند، رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ایرانى، خواهان گفتوگو شد. نماینده سعدبن ابى وقّاص در این گفتوگو، پادشاه ایران را به قبول اسلام، پرداخت جزیه و یا جنگ مخیّر کرد. در دور دوم مذاکره، زهرة بن حویه به رستم گفت: اکنون اعراب همچون پیش از اسلام براى غارتگرى روانه مرزهاى ایران نشده اند، بلکه برآنند تا آیین پیامبر خویش را ترویج نمایند و تمام همّت آنان جستوجوى آخرت است، نه نعمت هاى دنیوى. وقتى رستم از او پرسید: اگر من و همراهانم اسلام را بپذیریم آیا به سوى شهر و دیار خویش باز خواهید گشت، زهره پاسخ داد: آرى! سوگند به خداوند بازمى گردیم و از آن پس، جز براى تجارت به سرزمین هاى شما نزدیک نخواهیم شد.
رستم از نماینده بعدى مسلمانان، ربعى بن عامر، خواست تا توضیح دهد که چرا او و مسلمانان به مرزهاى ایران روى آورده اند؟ ربعى پاسخ داد: ما آمده ایم تا بندگان خدا را از بندگى انسان ها نجات دهیم و بنده خدایشان گردانیم. عامر همچون حویه همچنان بر شرایط تسلیم در مقابل مسلمانان (پذیرش اسلام) یا قبول جزیه و یا جنگ تأکید کرد. دیگر نمایندگان مسلمانان (حذیفة بن محض و مغیرة بن شعبه) برخواسته نمایندگان قبلى اصرار ورزیدند. این رفتار مسالمت آمیز پیروان پیامبر منبعث از سیره آن حضرت است که تاریخ برجسته ترین آن را در فتح مکّه شاهد است: «سپاهیان ده هزار نفرى مسلمانان، بدون خون ریزى و با امدادهاى الهى، شهر مکّه را فتح نمودند. سعد یکى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)شعار خشونت را فریاد نمود که امروز روز برخوردهاى خونین است! امروز حرمت شکسته مى شود! امروز خدا قریش را خوار مى کند! اما پیامبر رحمت در رد شعار خشونت و انتقام فرمود: امروز روز مهرورزیدن است، امروز خداوند قریش را عزیز مى کند.»7 با این شرح کوتاه از گفتوگوهاى نمایندگان دو سپاه، آیا باز هم مى توان گفت: اسلام با شمشیر حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)گسترش یافت؟8
«پیامبر با بیوه ثروتمندى چون خدیجه ازدواج کرد و در کاروان تجارى متوسّطى بازرگان شد.»9
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) به خارج از جزیرة العرب فقط دو مسافرت کرد که هر دو پیش از دوره رسالت و آن هم به شام بود; یک سفر در دوازده سالگى همراه عمویش ابوطالب(علیه السلام)، و سفر دیگر در 25 سالگى و به عنوان عامل تجارى حضرت خدیجه(علیها السلام). «حاصل ازدواج پیامبر با خدیجه[(علیها السلام)] دخترى است به نام [حضرت] فاطمه[(علیها السلام)].»10
حاصل ازدواج پیامبر با حضرت خدیجه(علیها السلام) تنها حضرت فاطمه(علیها السلام)نیست، بلکه حضرت خدیجه(علیها السلام)براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)قاسم را نیز آورد که کنیه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از اوست. پسر دیگرى به نام طاهر و سه دختر دیگر به نام هاى زینب، امّ کلثوم، رقیّه به دنیا آورد. ابن عبّاس مى گوید: حضرت خدیجه(علیها السلام) براى پیامبر دو پسر و چهار دختر به نام هاى قاسم، عبداللّه، و امّ کلثوم، زینب، رقیّه و فاطمه(علیها السلام)آورد. مسعودى هم در مروج الذهب، تعداد فرزندان پیامبر را دو پسر (به نام هاى قاسم و ابراهیم) و چهار دختر (به نام هاى رقیّه، امّ کلثوم، زینب و فاطمه(علیها السلام)) دانسته است. ابن هشام نیز در سیره خود چنین مى نگارد: بزرگ ترین دختر پیامبر(صلى الله علیه وآله)رقیّه و سپس زینب و امّ کلثوم و فاطمه(علیها السلام)بودند. فرزندان پسر او همگى پیش از بعثت بدرود حیات گفتند، ولى دختران، دوران نبوّت را درک کردند. ظاهراً در میان مسلمانان، کسى شک ندارد که فاطمه زهرا(علیها السلام)دختر گرامى پیامبرافضل زنان دوران خود بوده، اگرچه شیعیان معتقدند: ایشان برترین زنان عالم از ابتداى خلقت تا انتهاى آن است. به هر حال، روایاتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که بر افضلیت حضرت زهرا(علیها السلام)دلالت دارد; مثلا، صحیح بخارى در باب مناقب حضرت فاطمه(علیها السلام) از پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) نقل کرده است که فرمود: «فاطمه(علیها السلام) سیدة نساء اهل الجنه»;11فاطمه سرور زنان اهل بهشت است. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)حضرت زهرا(علیها السلام)را به امر الهى به ازدواج حضرت على(علیه السلام)درآورد و زینب و رقیّه را به عقبه بن ابى لهب و دیگرى را به ابوالعاص بن ربیع داد که پس از بعثت پیامبر، میان این دو دختر و شوهرانشان، که کافر بودند، جدایى افتاد و عقبه در همان حال کفر مرد و ابوالعاص پس از اینکه اسلام آورد، پیامبر همسرش را به او برگرداند. این دو دختر پس از فوت همسرانشان به صورت متعاقب به ازدواج عثمان درآمدند. امّ کلثوم نیز به ازدواج عتیبة بن ابى لهب درآمد.12
«زمانى که پیامبر، وحى نخستین را دریافت کرد، از مسئولیت ناشى از آن به غایت ترسید.»13
زراره از امام صادق(علیه السلام)پرسید: آیا نخستین بار که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله)وحى شد، او نترسید و احتمال نداد که از جانب شیطان باشد؟ امام فرمود: خیر، خداوند وقتى بنده اى را به رسالت انتخاب مى کند که چون وحى بر قلب او نازل شد، مانند آن است که به چشم خود مى بیند.14 و در جاى دیگر سؤال شد: انبیا چگونه مى فهمیدند که رسول هستند؟ فرمود: پرده از مقابل دیدگانشان برداشته مى شد و به حقایق مى رسیدند.15
مرحوم طبرسى در این باره مى نویسد: خداوند به پیامبر وحى نمى فرستد، مگر با ادلّه روشن و براهین آشکار، تا دلالت نماید که آنچه بر او وحى شده از ناحیه خداوند متعال است و او به چیز دیگرى احتیاج ندارد، از دیگران نمى ترسد و بى تابى نمى کند.16
پس چگونه پیامبر به نبوّت خود جاهل است و اطمینان ندارد، ولى حضرت خدیجه(علیها السلام) و ورقه و دیگران از آن آگاهند؟ آنان هیچ اضطراب و ترسى ندارند، ولى پیامبر، که وحى بر ایشان نازل شده مضطرب و ترسان است؟ از آیات قرآن هم مى توان دریافت که پیامبر نه ترسید و نه از آنچه بر او نازل شد ناآگاه بود; از جمله: (إِنِّی عَلَى بَیِّنَة مِن رَّبِّی)(انعام: 57); بگو این راه من است، خود و هر که مرا پیروى کند با بصیرت و بینایى به سوى خدا مى خوانم.
«[حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] از خاندان قریش، در شش سالگى یتیم شد.»17
حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) به قولى دو ماهه بود که پدرش حضرت عبداللّه در بازگشت از سفر بازرگانى شام، در یثرب درگذشت، اما کلینى سنّ حضرت را هنگام مرگ پدر، هفت ماه و 28 روز نوشته و برخى آن را 28 ماه دانسته اند. على رغم اختلاف در سنّ پیامبر هنگام درگذشت حضرت عبداللّه، همه آنها در اینکه پدرش پس از به دنیا آمدن حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)درگذشته، متفق القول اند. قول مشهور هم همین است که پیامبر پس از آنکه به دنیا آمد، پدرش را از دست داد. ولى قول دیگرى هم هست، مبنى بر آنکه حضرت عبداللّه پیش از آنکه حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) به دنیا بیاید، درگذشته بود; یعنى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)پیش از تولّد، پدر ارجمندش را از دست داد. در واقع، چند ماه پس از آنکه عبدالمطلّب براى حضرت عبداللّه، آمنه دختر وهب، رئیس طایفه «بنى زهره» را به زنى گرفت، در یک سفر تجارى، که با کاروان قریش از شام برمى گشت، در مدینه درگذشت و در همان مکان، مدفون شد. پس چگونه ادعا شده که پیامبر در سن شش سالگى یتیم شده است؟ به نظر مى رسد نویسنده کتاب مزبور در سنّ «یتیم» شدن پیامبر و «لطیم» شدن وى، دچار اشتباه گردیده و جاى تعجّب است نویسنده اى که از اطلاعات کلى و اولیه درباره پیامبر بى بهره است، چگونه درباره ایشان قضاوت مى کند؟18
2. «تمدّن اسلام و عرب»، اثر گوستاولوبون
گوستاولوبون در بخشى از کتاب تمدّن اسلام و عرب،19 تاریخچه اى از زندگى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را به رشته تحریر درآورده و از بعثت پیامبر، وقایع پس از هجرت و سرانجام، از خصایص اخلاقى و امتیازات آن حضرت سخن گفته است.20
حلیمه سعدیه پیامبر را تنها دو سال شیر داد و تا پنج سالگى او را نگه دارى کرد، سپس به خانواده اش تحویل داد. گویا انگیزه سپردن حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) به حلیمه بادیه نشین، پرورش او در هواى پاک صحرا و دورى از خطر بیمارى «وبا» در شهر مکّه بود. یادگیرى زبان فصیح و اصیل عربى در میان قبایل بادیه نشین نیز انگیزه دیگرى است که از سوى برخى موّرخان معاصر عنوان شده است و در تأیید همین انگیزه مى آید: «انا اعربکم انا قرشىّ و استعرضعتُ فى بنى سعد بن بکر»;21 من از همه شما فصیح ترم; چه آنکه هم قرشى هستم و هم در میان قبیله بنى سعد بن بکر شیر خورده ام. براى تحقق و انجام همه امور مزبور، سه سال زمان اندکى است. البته حلیمه پس از دو سال حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)را نزد مادرش آورد، اما چون وجود حضرت محمّد باعث خیر و برکت در خانه دایه شده بود، دایه دوست نداشت او را از خود دور کند. از این رو، به مادرش گفت: من از وباى مکّه بر این طفل مى ترسم، و چندان اصرار کرد و گفت، تا آنکه آمنه راضى شد و دوباره حلیمه کودک را به بادیه برد. منابع متعدّدى بر صحّت اقامت پنج ساله حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)در بادیه تأکید کرده اند; از جمله آنکه دایه مهربان حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)، پنج سال از وى محافظت کرد.22
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قریب پنج سال در کوهسار و درّه هاى قبیله «بنى سعد»، با آثار رحمت و نعمت هاى الهى آشنا گردید و سپس حلیمه او را به نزد مادرش بازگردانید.23
با توجه به آنچه گفته شد، نمى توان پذیرفت که حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)تنها تا سه سالگى در بادیه مانده است.
«[حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] در یکى از سفرهاى تجارى اش به شام، تورات را از راهبى نسطورى در بصرا آموخت.»24
زمانى که کاروان تجارى قریش به «بصرا» رسید، در کنار صومعه اى به استراحت پرداخت. در آن صومعه، راهب و یا راهبه اى به نام بحیرا زندگى مى کرد که از عالمان مسیحیت به شمار مى آمد. در میان جمعیت، برادرزاده ابوطالب توجه وى را جلب نمود; زیرا برخى از نشانه هایى که او درباره پیامبر موعود مى دانست، در آن حضرت مشاهده کرد. او پس از اندکى گفتوگو با حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) و طرح پرسش هایى از ایشان، مطمئن تر از پیش، به نبوّتش واقف و از رسالت آینده اش خبر داد و به ابوطالب سفارش کرد که از او مراقبت و از گزند یهودیانى که قصد جانش دارند، حفظ کند. علاوه بر این:
1. دیدار پیامبر با بحیرا کوتاه و تنها شامل پرسش هاى او از پیامبر و پاسخ پیامبر به او بود.
2. هیچ یک از اعضاى کاروان ادعا نکرده اند که پیامبر در این سفر و از بحیرا مطلبى آموخته است.
3. مسیحیان آن دوره هیچ گاه نگفته اند که معلّم و آموزنده پیامبر، ما بوده ایم.
4. قریش نیز، که از هر وسیله اى براى دشمنى با پیامبر استفاده مى کرد، در این باره ادعایى نکرده است.
به همین دلایل است که مى گوییم: سخن از تعلیم یافتن پیامبر از سوى بحیرا ناصواب است. به این دلایل، باید «امّى» بودن پیامبر و تفاوت تعالیم قرآن با تورات و انجیل را نیز بر مطلب افزود.25
«خدیجه[(علیها السلام)] بلادرنگ، به نزد پسر عمویش ورقه مى رود و آنچه از [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] شنیده بود، نقل مى کند. ورقه پى مى برد [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] پیامبرِ وعده داده شده است. خدیجه[(علیها السلام)] سخن ورقه را به [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] بازمى گوید و [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] از سخن ورقه دلش محکم مى شود.»26
جفاى بزرگى است که تصور کنیم حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)که به رسالت و پیامبرى مبعوث شد، خود نمى دانست چه اتفاقى افتاده، یا پیک الهى را نمى شناخته و یا پیام او را درست تشخیص نداده است تا آنکه پیرمرد عالم و نابیناى مسیحى بر پاى ورقه رسالتش مهر تأیید بنهد و آن حضرت با اظهارات و تأییدات او به رسالت خویش اطمینان حاصل کند و دلش آرام گیرد. شک و تردیدى که در این گزارش تاریخى به حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)نسبت داده شده، با آیات ذیل سازگار نیست: سوگند به ستاره هنگامى که افول مى کند! که یار شما (حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) نه گم راه شده است و نه منحرف، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید. آنچه مى گوید چیزى جز وحى، که بر او نازل شده، نیست. او را آن فرشته (جبرئیل) بس نیرومند آموخته است; همان که توانایى فوق العاده و سلطه دارد. در حالى که آن فرشته در افق اعلا قرار داشت، سپس (به حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) نزدیک و نزدیک تر شد، تا آنکه (فاصله اش با حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) به اندازه دو کمان یا کمتر شد. در این هنگام، خداوند آنچه را وحى کردنى بود، به بنده اش وحى کرد. قلب (حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) در آنچه دید، دروغ نگفت. آیا درباره آنچه (حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) با چشم خود مى بیند، با وى ستیزه مى کنید؟ (نجم: 1ـ12)
در واقع خداوند به رسول خود وحى نمى کند، مگر آنکه آن را با دلایل روشن همراه مى سازد و او اطمینان پیدا مى کند که آنچه بر او وحى مى شود از جانب خداست و نیاز به چیز دیگرى براى تأیید آن پیدا مى کند و دست خوش ترس و اضطراب نمى گردد.27
«تنها چیزى که موجب انتقاد به پیامبر شده، علاقه او به زنان بود.»28
بررسى منصفانه نشان مى دهد که علاقه پیامبر به زنان یا تعدّد ازدواج هاى ایشان به دلیل هوس رانى نبود، بلکه دلایل سیاسى و اجتماعى داشت. برخى از زنان آن حضرت، بى سرپرست و بیوه بودند و پیامبر با آنها ازدواج مى کرد تا تحت مراقبتشان قرار دهد. برخى دیگر به قبایل یا خاندان هاى بزرگ وابستگى داشتند و هدف پیامبر از ازدواج با آنها، جلب حمایت قبایل یا خاندان آنها بوده. در بعضى موارد نیز مبارزه با برخى نسبت هاى غلط جاهلى مورد نظر بود; مانند ازدواج با زینب بنت جحش که چون مطلّقه پسرخوانده اش بود، سنّت جاهلى عرب ازدواج با او را نهى مى کرد. در حقیقت، ازدواج هاى پیامبر پس از پنجاه سالگى اتفاق افتاد که از یک سو، سال هاى پیرى و از سوى دیگر، دوران گرفتارى ها و اوج مشکلات سیاسى، اجتماعى و نظامى آن حضرت بود. آیا مى توان باور کرد که کسى با چنین اوضاع و احوالى، در فکر هوس رانى باشد؟ ازدواج پیامبر اغلب با زنان سال خورده صورت مى گرفت، در حالى که ایشان مردان را به ازدواج با دوشیزگان تشویق مى کرد. ایشان نخستین ازدواجش را با حضرت خدیجه(علیها السلام) چهل ساله انجام داد و دوران شور و هیجان جوانى را با بانویى سپرى کرد که نشاط جوانى اش را در ازدواج هاى قبلى از دست داده بود. پیامبر با چنین بانویى 25 سال زندگى کرد. آنچه ذکر شد، بخشى از دلایل ازدواج هاى متعدد پیامبر است.29
«پیامبر اگر درس خوانده بود، ترتیب بهترى در قرآن ملحوظ مى داشت.»30
بین مرتّب نبودن آیات قرآن ـ بر فرض صحّت ـ با درس نخواندن پیامبر ارتباطى وجود ندارد. آیات قرآن از آسمان و به وسیله فرشته وحى، جبرئیل امین، بر پیامبر نازل گشته است و پیامبر نیز به همان نحو که آیات نازل مى شد و بدون کم و کاست، آنها را به مسلمانان عرضه کرد و نویسندگانى به نام «کاتبان وحى» آن را تحریر کردند. قرآن خود نیز بدین اشاره دارد: سوگند به ستارگانى که بازمى گردند و از دیدگان پنهان مى شوند! و سوگند به شب، هنگامى که پشت کند و سپرى شود! و سوگند به صبح، هنگامى که بردمد! که این قرآن گفتار فرستاده بزرگوارى (جبرئیل) است; فرستاده اى نیرومند که نزد خداوند صاحب عرش، داراى مقام والایى است. در آنجا (در میان فرشتگان)، مورد اطاعت (و در پیشگاه خدا) امین است، و یار شما (حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) دیوانه نیست. او (جبرئیل) را در افق روشن دیده و او بر غیب (و آنچه از طریق وحى دریافت داشته) بخیل نیست. (تکویر: 15ـ24)
امام رضا(علیه السلام) سخنى دارد که در تأیید الهى بودن قرآن به کار مى رود: «خداوند آنگاه محمّد را برانگیخت که سخنورى و خطابه میان مردم رواج داشت. پس او از جانب خدا پندها و حکمت هایى آورد و کلام آنان را باطل نمود.»31 ولید هنگام شنیدن آیاتى از قرآن کریم گفت: «به خدا سوگند، سخنى از محمّد شنیدم که از کلام آدمیان و پریان نیست. به راستى، براى آن شیرینى ویژه اى است و شادابى خاص، شاخصارش پرثمر، و ریشه هایش پربرکت، به راستى که آن کلام همواره برترى مى یابد و کلامى بر آن برترى نمى یابد.»32
«پیامبر با دشمنان به سختى رفتار نمى کرد، جز یک بار که دستور داد 700 یهودى را گردن بزنند.»33
بین تعداد کشته شده ها و نحوه کشته شدن یهود «بنى قریظه» اختلاف است. ابن اسحاق مى گوید: همه را در کنار «خندق» سر بریدند. واقدى مى گوید: اسیران را بین خانواده هاى «اوس» تقسیم کردند تا آنان با کشتن ایشان، اطاعت خود را به پیغمبر نشان دهند. اینها نکاتى است که محقق دقیق را از پذیرفتن آنچه شهرت یافته است، بازمى دارد و یا به تردید مى افکند. از اینها گذشته، ما سیرت پیامبر را در جنگ هاى پیش از «بنى قریظه» و پس از آن مى دانیم. ایشان همیشه عطوفت و بخشش را بر انتقام و کشتار، مقدّم مى داشت.
در حقیقت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقابل بدرفتارى یهودیان صبور بود و از نفاقشان چشم مى پوشید و آنها را با مسلمانان برابر مى گرفت و به آداب و رسوم دینى آنان احترام مى گذاشت. بر پیمان هایى که با یهودیان بسته بود، استوار بود و اگر یکى از یهودیان بر خلاف پیمان رفتار مى کرد، تنها به مجازات او اکتفا مى کرد و دیگران را به گناه او نمى گرفت، چنان که درباره کعب بن اشرف و سلام بن ابى حقیق که به مسلمانان خیانت کرده بودند، همین روش را به کار بست و معترض یهودیان دیگر نشد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهودیان مدارا مى کرد و وقتى پیمان خود را مى شکستند و بر آنها دست مى یافت، در مجازاتشان حد اعتدال را نگه مى داشت و یا به حکم کسى که یهودیان او را به داورى انتخاب کرده بودند، رضایت مى داد. در واقع، رفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهودیان بسیار ملایم تر از رفتار وى با مردم قریش و دیگر قبایل عرب بود.34
«روزى ناگهان چشم پیامبر به زنِ زید افتاد و میلى از او در دل پیامبر پیدا شد (!) به این خاطر، زید زنش را طلاق داد تا رسول خدا با او ازدواج کند.»35
زینب دختر جحش، عمّه زاده رسول خدا، بنا به خواستگارى پیامبر، به همسرى زیدبن حارثه، که غلام آزاد شده و پسر خوانده حضرت بود، درآمد. زینب نخست به خاطر برترى قبیله اى و طایفه اى، علاقه اى نشان نداد، ولى پس از آنکه آیه اى آمد به این مضمون که هیچ زن و مرد مسلمانى نمى تواند در برابر حکم خدا و رسولش سرپیچى کند،36 در برابر دستور پیغمبر تسلیم گشت و زن زیدبن حارثه گردید. بى میلى و عدم رغبت زینب با این ازدواج، کانون خانوادگى زید را سرد و بى رونق کرده بود تا سرانجام، زید نزد پیغمبر آمد و آن حضرت را از تصمیم خود مبنى بر طلاق زینب آگاه ساخت. پیامبر در پاسخ زید، فرمود: برو، از زن خود نیک نگه دارى کن و از خدا درباره طلاق او بترس: (أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ.)(احزاب: 37) ولى آن دو نتوانستند به زندگى مشترک ادامه دهند و از هم جدا شدند. خدا به پیامبر چنین فرمان مى دهد: وقتى زید همسر خود را طلاق داد و بهره اى که مى بایست از او بگیرد، گرفت، او را به همسرى تو درآوردیم تا مسلمانان درباره زن هاى پسر خوانده هایشان به زحمت و مشقّت نیفتند و با طیب خاطر و بدون احساس قبح، بتوانند با آنها ازدواج کنند، و این امرى است که خداوند دستور داده و آن را مصلحت مى داند. بنابراین، داستانى که برخى از مستشرقان و مفسّران در شأن نزول آیه آورده اند که پیامبر وارد خانه زید شد و چشمش به زینب افتاد و محبت او در دل پیامبر جاى گرفت، هیچ صحّتى ندارد و با عصمت آن حضرت و تقواى سرشار آن گرامى، ناسازگار است.37
3. «اسلام: بررسى تاریخى»، اثر همیلتن گیب
حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) یکى از فصول کتاب اسلام: بررسى تاریخى، اثر همیلتن گیب است. وى در این فصل، تنها از حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)سخن گفته است. گفته هاى او مجموعه اى از درستى ها و نادرستى ها درباره پیامبر است. برخى از نادرستى هاى کتاب گیب درباره پیامبر با نادرستى هاى دیگر اندیشمندان غربى متفاوت است; از جمله:
«درباره زندگانى و محیط اولیه [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)]، کمتر نکته اى به قطع و یقین مى دانیم.»38
بر خلاف تصور گیب، نکات فراوانى از زندگانى و محیط اولیه حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) وجود دارد که کمتر در آن تردید و یا اختلافى به چشم مى خورد; مانند آنکه پس از تولّد حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)، آمنه نزد جدّ پیامبر پیام فرستاد که برایت پسرى به دنیا آمده است. عبدالمطلّب با خوش حالى نزد آمنه آمد و نوزاد را برگرفت. آمنه آنچه را در زمان باردارى درباره نام گذارى فرزندش، دیده و شنیده بود مبنى بر اینکه باید نام «محمّد(صلى الله علیه وآله)» بر وى گذارد، به جدّ کودک باز گفت. عبدالمطلّب طفل را همراه خود به درون کعبه برد و دست به دعا برداشت و خداوند را شکر و سپاس گفت و سپس وى را به مادرش بازگرداند. آمنه فرزند خود را هفت روز شیر داد و روز هفتم عبدالمطلّب قوچى برایش عقیقه کرد و او را «محمّد» نامید تا در آسمان و زمین ستوده باشد. ثُوَیْبَه ـ کنیز آزادشده ابولهب ـ از روز هفتم با شیرى که به فرزندش مى داد، رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) را چند روزى شیر داد. سپس عبدالمطلّب براى پرورش آن حضرت در هواى آزاد و فراگیرى لهجه فصیح عربى، وى را به زنى پاک دامن و نیکوکار از قبیله «بنى سعد» به نام حلیمه سپرد. حلیمه و شوهرش حارث از همان آغاز، به برکت وجود آن حضرت، آثار رحمت و برکات الهى را در زندگى خود مشاهده مى کردند.39
«دور از واقعیت نیست که وى را یک عرب بدوى تصور کنیم; یعنى کسى که داراى همان اندیشه ها و نظریاتى بوده باشد که افراد و قبیله هاى بادیه نشین داشتند.»40
پیامبر در همه چهل سال پیش از بعثت، در محیط سراسر بت پرستى جزیرة العرب، هرگز بتى را سجده نکرد و حتى کوچک ترین تواضعى در مقابل بتى به عمل نیاورد. در تمام دوران کودکى و جوانى در مکّه، که شهر لهو و لعب بود، زیست و به لهو و لعب آلوده نشد. او را «محمّد امین» نام نهادند; زیرا هرگز دروغى نگفته بود، به گونه اى که وقتى فرمود: آیا شما تاکنون از من سخن خلافى شنیده اید، پاسخ شنید: ابداً! ما تو را به صدق و امانت مى شناسیم. زندگى او پیش از رسالت همراه با تأییدات الهى بود. پیامبر بعدها در دوره رسالت، از کودکى خویش این گونه سخن مى گفت: من در کارهاى اینها شرکت نمى کردم... گاهى هم احساس مى کردم که گویى یک نیروى غیبى مرا تأیید مى کند.
از جمله قضایاى پیش از رسالت پیامبر، «ارهاصات» است، به ویژه رؤیاهاى عجیبى که در ایّام نزدیک آغاز دوره رسالتش دیده بود; رؤیاهایى که به تعبیر خود پیامبر، مثل صبح صادق بود. همه اینها موجب شده بود پیامبر در میان قوم خویش، تنها باشد و همفکرى نداشته باشد. پانزده سال پس از ازدواج با حضرت خدیجه(علیها السلام)، دوره عبادت ایشان است. ماه رمضان به کوه هاى اطراف مکّه پناه مى برد و به عبادت مى پرداخت. در واقع، در ماه رمضان، مکّه را رها مى کرد، حضرت خدیجه(علیها السلام)را رها مى کرد و به عبادت مشغول مى شد. با این اوصاف، باید پرسید: آیا چنین انسانى با این همه ویژگى منحصر به فرد، همانند عرب بدوى بود؟ کجاى این انسان به یک عرب بدوى مى ماند؟41
«رمز توفیق یافتن محمّد[(صلى الله علیه وآله)]، در مکّى بودن آن حضرت بود.»42
شکى نیست که مکّى بودن در پیروزى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)در پیشبرد اسلام نقش داشت، ولى آن تنها یک عامل بود و بس. خلق و خوى پیامبر هم مؤثر بود. قرآن در این باره مى فرماید: اگر این خلق و خوى تو نبود، اگر به جاى اخلاق نرم و ملایم، اخلاق خشن و درشت داشتى مسلمانان از گردت پراکنده مى شدند.43
از دیگر عوامل توفیق پیامبر، دل دادگى اصحاب به ایشان بود. ابن ابى الحدید در این باره مى نویسد: کسى سخن رسول خدا را نمى شنید، مگر اینکه محبت او در دلش جاى مى گرفت و به او متمایل مى شد. به همین دلیل قریش مسلمانان را در دوران مکّه «صُباة» یا دلدادگان پیامبر مى نامیدند.44
پیامبر از قبیله اى ظهور کرد که بالاترین نفوذ را در جزیرة العرب داشت. علاوه بر این، ایشان از خاندان هاشم بود که از نظر پاکى و پاکیزگى ممتاز بود و زعامت مکّه را بر عهده داشتند. کسى در شرافت و بلندمرتبگى با ایشان برابرى نمى کرد. پیامبر مهمان نواز، اهل صله رحم و کمک به ضعیفان و درماندگان بود. همه اینها در توفیق پیامبر نقش داشت. از این گذشته، زیبایى، عمق، شورانگیزى و جاذبه قرآن بدون شک، عامل اساسى نصرت پیامبر به شمار مى آید. همچنین تحرّک در تبلیغ دین، پرهیز از خشونت و زور، بهره گیرى از مال حضرت خدیجه(علیها السلام) و شمشیر حضرت على(علیه السلام) نیز از دیگر عوامل کام یابى آن حضرت بوده است.45
عوامل دیگرى در موفقیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مؤثر افتاد; از جمله:
1. خوش طبعى: پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: من مزاح و خوش طبعى مى کنم، ولى جز حق نمى گویم.46
2. عفو و گذشت: عایشه گفت: او نه بداخلاق بود و نه دشنام گو و نه پرخاشگر و غوغاگر; در کوچه و بازار، بدى را با بدى مقابله نمى کرد، بلکه عفو و گذشت داشت.47
3. مساوات: پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک. باید قومى که به پدرانشان فخرفروشى مى کنند بدین کار پایان بخشند، مگر اینکه نزد خداوند پست تر و بى ارزش تر از سوسک فضله غلطان باشند.48
4. مشورت: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حدیثى به حضرت على(علیه السلام)مى فرمایند: «هیچ دستگیره و پشتیبانى محکم تر از مشورت نیست.» پیامبر با اینکه هیچ نیازى به مشورت نداشتند، اما با این حال، مشورت مى کردند.49
«محمّد با توجه به مخالفت مکّیان با رسالتش، بیهوده در کشمکش بود.»50
اهمیت کارى که پیامبر در سیزده سال بعثتش انجام داد، از نظر سخنگوى جمعیت قریش در جلسه مشورتى سران قریش در «دارالندوه» مشخص است: ما مردم حرم، پیش همه قبایل محترم بودیم، ولى محمّد[(صلى الله علیه وآله)] میان ما سنگ تفرقه افکند و خطر بزرگى براى ما ایجاد نمود. اکنون که جام صبر ما لبریز شده، راه نجات این است که کسى با شهامت از میان ما انتخاب شود و به زندگى او در پنهانى خاتمه دهد.51
از دیگر مواضع مشرکان هم مى توان دریافت که پیامبر بر خلاف ناکامى در توسعه و رشد اسلام و نظام مبتنى بر آن در مکّه، موفق شده بود تا حدى مبانى ارزشى نظام کهن قبیله اى را متزلزل سازد و جامعه اى هرچند محدود و کوچک، اما متّکى بر ارزش هاى جدید تأسیس نماید. البته اسلام و پیروانش براى بقا به توسعه اى متناسب با ظرفیت هاى عظیم خود نیاز داشتند و این بدون پایگاهى امن براى نشو و نماى آرمان هاى آن امکان پذیر نبود; محیطى مستعد که بتواند درون مایه هاى غنى اعتقادى جمعیتى نوآیین را، که در دیوارهاى متعصّب نظام کهن نمى گنجد، از بن بست خارج کند و فضاى مناسبى براى بروز آن فراهم آورد، و آن مدینه بود. در واقع، پیامبر در مکّه، مرحله نظرى دعوت اسلامى را به انجام رسانید و با هجرت به مدینه، مرحله عملى آن را آغاز کرد.52 به بیان دیگر، ما حصل کار پیامبر در مکّه، تخریب فرهنگ بت پرستى و اخلاق جاهلى، تصحیح آداب و رسوم جاهلى، تهذیب جان و روان مسلمانان نخستین با عبادت و تلاوت قرآن و نیز تربیت نیرو و تکوین فکرى مسلمانان اولیه بود.
به بیان دیگر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مکّه دو مرحله هجرت به حبشه را به انجام رساند که زمینه هجرت بزرگ به مدینه را فراهم مى کرد. به علاوه، آن حضرت در مکّه هسته اولیه مسلمانان را پدید آورد که بعدها در استقرار و پایدارى حکومت اسلامى در مدینه مددکار آن حضرت شدند. همه این مسائل نشان مى دهد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مکّه در کشمکش ثمربخش بود نه کشمکش بیهوده!
«استمداد مردم مدینه از او به جهت سجایاى اخلاقى وى بود، نه به علت تعالیم دینى که آورده بود.»53
بى هیچ تردیدى سجایاى اخلاقى پیامبر در نرم شدن قلوب مردم مدینه مؤثر افتاد، به ویژه آنکه پیامبر(صلى الله علیه وآله)علت بعثت خویش را به کامل رساندن اخلاق ذکر کرد و نیز در 23 سال رسالتش، برترین الگو و اسوه اخلاقى پیروان خویش بود. ولى تنها سجایاى اخلاقى پیامبر علة العلل دعوت وى به مدینه نبود، بلکه مفاد پیمان هاى منعقد شده بین پیامبر و نمایندگان مردم مدینه نشان مى دهد که تعالیم پیامبر هم در این باره مؤثر بوده است; از جمله:
الف. پیامبر در موسم حج سال یازدهم بعثت با شش نفر از قبیله «خزرج» ملاقات نمود و به آنها گفت: آیا شما با یهود هم پیمانید؟ گفتند: بلى. فرمود: بنشینید تا با شما سخن بگویم! آنان نشستند و سخنان پیامبر را شنیدند. سخنان رسول گرامى تأثیر عجیبى در آنها نهاد و موجب گردید در همان مجلس ایمان آوردند. چیزى که به گرایش آنان به اسلام کمک کرد این بود که از یهودیان شنیده بودند که پیامبرى از نژاد عرب، که مروّج آیین توحید خواهد بود و حکومت بت پرستى را منقرض خواهد ساخت، به زودى مبعوث خواهد شد.
ب. در سال دوازدهم بعثت، دسته اى دوازده نفره از اهل مدینه با پیامبر در عقبه ملاقات کردند و نخستین پیمان اسلامى بین آنان و پیامبر بسته شد. آنان با رسول خدا پیمان بستند که به وظایف ذیل عمل کنند: به خدا شرک نورزند; زنا نکنند; فرزندان خویش را نکشند; به یکدیگر تهمت نزنند; کار زشت انجام ندهند، و در انجام کارهاى نیک، نافرمانى نکنند.54
«پیامبر از زنان دلجویى مى کرد، تا بدان جا که گاهى به تجدیدنظر در قوانینى که خود ابلاغ کرده بود، مى پرداخت.»55
در تاریخ اسلام، نمونه اى از تغییر قوانین اسلامى به خاطر دل جویى از زنان توسط پیامبر وجود ندارد. پیامبر نه تنها براى دل جویى زنان قانونى را تغییر نداد، بلکه در مقیاس کلى و کلان هم هیچ گاه براى اخذ کسب رضایت مردم، به تغییر قوانین و احکامى که خداوند از طریق قرآن مقرّر کرده بود، دست نزد. برخورد پیامبر با خواسته قبیله «ثقیف» از آن جمله است. داستان از این قرار بود که عده اى از قبیله «ثقیف» خدمت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) رسیدند و گفتند: یا رسول اللّه! ما مى خواهیم مسلمان شویم، ولى سه شرط داریم:
1. اجازه مى خواهیم یک سال دیگر بت هاى خویش را پرستش کنیم.
2. نماز از ما برداشته شود; چون انجام آن بر ما سخت و ناگوار است.
3. از ما نخواه که بت بزرگمان را به دست خود بشکنیم.
پیامبر تنها با پیشنهاد سوم آنان موافقت کرد. چنانچه پیامبر با خواسته اول آنان موافقت مى کرد، به معناى صحّه گذاشتن بر بت پرستى بود. پیامبر حتى نمى توانست اجازه دهد که آنان یک روز بت ها را پرستش کنند. درباره نماز هم پیامبر نمى توانست اجازه دهد که آنها یک شب نماز نخوانند و پس از آن مسلمان شوند. این نمونه برخورد پیامبر با خواسته هاى نامشروع است. اگر هم پیامبر در قانونى تغییرى داده باشد به دلیل اوامر الهى است.56
4. «تاریخ تمدّن اسلام»، اثر جرجى زیدان
جرجى زیدان (Jirji Zaydan) یک مسیحى لبنانى است. او بخشى از کتاب تاریخ تمدّن اسلام را به زندگى پیامبر اختصاص داده که این بخش حاوى نکاتى نادرست همچون موارد ذیل درباره پیامبر است:
«همین که پیامبر چهل ساله شد، به گوشه گیرى از مردم متمایل گشت و مانند مردان تارک دنیا، به کوه ها و غارها پناهنده شد.»57
واقعیت آن است که حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) پیش از چهل سالگى، خلوت کردن با خداى خویش را بارها و مستمراً تجربه کرده بود. خلوت گزینى پیامبر پس از ازدواجش با حضرت خدیجه(علیها السلام) بیشتر شد. در واقع، در دوره پس از ازدواج، فاصله روحى پیامبر با قریش، روز به روز زیادتر گردید. دیگر مکّه و اجتماع آن روحش را مى آزرد و تنها کوه هاى اطراف مکّه به ایشان آرامش مى داد و زمینه و محیط مناسبى براى تفکر و تدّبرش فراهم مى آورد. در ماه هاى رمضان هر سال، در کوهى در شمال شرقى مکّه و در غار «حرا» خلوت مى گزید; به طور کلى، مکّه را رها مى کرد و حتى از حضرت خدیجه(علیها السلام) هم دورى مى جست. توشه مختصر یا آبى و نانى برمى داشت و به خلوتگاه خویش مى رفت. حضرت خدیجه(علیها السلام) هرچند روز کسى را مى فرستاد تا قدرى آب و نان براى همسرش ببرد و هم از او خبرى بدو برساند. پیامبر تمام این ماه را به تنهایى در خلوت مى گذراند و به عبادت خداوند سبحان مشغول مى شد. گاهى فقط حضرت على(علیه السلام) در آنجا حضور داشت و یار تنهایى هاى پیامبر بود. حضرت على(علیه السلام)چنان به پیامبر نزدیک بود که صداى ناله شیطان را هنگام وحى مى شنید. گاه به پیامبر عرض مى کرد: من صداى ناله شیطان را هنگام وحى مى شنوم. پیامبر در پاسخ مى فرمود: تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم، و مى بینى آنچه را من مى بینم.58
بنابر آنچه گفته شد، نمى توان پذیرفت که پیامبر پس از ورود به چهل سالگى، به ریاضت هاى عبادى دست زده، بلکه ایشان پس از ازدواج با حضرت خدیجه(علیها السلام)، یک دوره ریاضت پانزده ساله را طى کرد تا به شایستگى رسالت رسید.59
مبعوث شدن پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشان مى دهد که ریاضت هاى وى ارتباطى با رهبانیت هاى بى فایده و منفى ـ که حاصلى جز دور شدن از خدا و مردم ندارد ـ نداشت، بلکه نتیجه عزلت هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به خدا و مردم نزدیک ساخت.
«همین که کار سخت شد و مسلمانان بیش از اندازه مورد عذاب و توهین واقع گشتند، پیامبر دستور داد مسلمانانى که قوم و قبیله اى نداشتند تا در پناه آنان باشند، از مکّه به حبشه بروند.»60
جرجى زیدان نیز همانند غالب مورّخان و سیره نویسان، میان گسترش آزارها و شکنجه هاى اشراف مشرک مکّه علیه مسلمانان بى بهره از حمایت قبیله اى با حادثه مهاجرت اولیه و ثانویه جمعى از مسلمانان به حبشه پیوند مستقیمى یافته است، شاید بتوان عوامل دیگرى را نیز به پاسخ یا پاسخ هاى پیش گفته افزود:
1. پیامبر در پى نشان دادن هم ریشه بودن دعوت اسلامى با اساس و شیرازه دیگر ادیان الهى، هجرت گروهى از مسلمانان را به حبشه مسیحى مطرح کرد.
2. حبشه مسیحى بود و هجرت مسلمانان به آن دیار مى توانست مبیّن این نکته باشد که مسلمانان از آغاز، با مسیحیان مشکل اساسى نداشتند.
«شاید سبب پیشرفت اسلام در مدینه، بودن یهود در آنجا بود; زیرا یهودیان بر عکس کفارِ مکّه، خداشناس و اهل کتاب بودند و از وحى آسمانى و پیامبرى رسولان آگاهى داشتند.»61
از عجایب است که نویسنده و محققى (!) آنقدر از تاریخ اسلام دور باشد که از اذیّت و آزار یهودیان علیه مسلمانان بى خبر باشد. او باید بداند که اوایل هجرت، روابط یهود با مسلمانان عادى بود و گواه آن امضاى پیمان عدم تجاوز پیامبر با آنان بود، اما چندى نگذشت که یهود تغییر روش دادند و بناى ناسازگارى گذاشتند. از جمله کارشکنى ها، این بود که اوصاف پیامبر را کتمان مى کردند و یا تغییر مى دادند و مى گفتند: ما وصف محمّد[(صلى الله علیه وآله)] را در کتاب هاى خود نیافتیم و صفات او صفات پیامبرى که ما مى گفتیم خواهد آمد، نیست. قرآن این شیوه یهود را این گونه مورد نکوهش قرار داد: و هنگامى که از سوى خداوند کتابى براى آنها (بنى اسرائیل) آمد که مطابق نشانه هایى بود که با خود داشتند و پیش از آن به خود نوید پیروزى بر کافران مى دادند (که به کمک او بر دشمنانشان پیروز گردند، با این همه) هنگامى که این کتاب و پیامبرى که از قبل شناخته بودند، نزدشان آمد، بدو کافر شدند. لعنت خدا بر کافران باد!62
علاوه بر این، یهود به این حد اکتفا نکردند، بلکه به شیوه هاى گوناگون کارشکنى هاى خود را ادامه دادند; مثلا، درخواست هاى غیر منطقى از پیامبر مطرح مى کردند، سؤال هاى پیچیده مذهبى از ایشان مى پرسیدند، به تضعیف پایه هاى ایمانى مسلمانان مى پرداختند و به ایجاد اختلاف بین مسلمانان دست مى زدند. قرآن مى فرماید: انگیزه آنان هم در این کارشکنى ها، متفاوت بود; برترى طلبى، احیاى موقعیت تجارى از دست رفته، سودجویى و حرص از آن جمله بود.63
«نخستین اقدام سودمند پیامبر پس از ورود به مدینه، بستن پیمان دوستى میان مسلمانان مکّه و مسلمانان مدینه بود.»64
زیدان به اقدامات سودمند دیگرى که پیش از انعقاد پیمان دوستى میان مسلمانان مهاجر و انصار روى داد، نمى پردازد، در حالى که رسول خدا در روز شنبه، با ورود به دهکده «قبا» مورد استقبال گروهى از اهالى مدینه قرار گرفت و در آن مکان و تا پایان همان هفته، که منتظر کاروان اهل بیت نبوّت و بینوایان مسلمان مکّى باقى ماند، اولین اقدام سودمند خود، یعنى احداث یک مسجد، را به انجام رسانید. در روز جمعه، مرکب پیامبر از محلّى به نام «ثنیة الوداع» به خاک یثرب گام نهاد. پس از استقرار در خانه ابو ایّوب انصارى، به اقامه نماز جماعت پرداخت و در اولین خطبه نمازجمعه، که با حضور انصار و مهاجر برگزار شد، درباره اصول دین با مردم سخن گفت. تأسیس مسجدى دیگر به عنوان نهاد اجتماعى و نشان وحدت مسلمانان و به عنوان مرکز آموزش و پرورش و پرستش خداوند، از مهم ترین و از نخستین اقدام هاى عملى آن حضرت در جهت پیوند دین و دانش بود. او نخستین خشت مسجد را خود حمل کرد. به زودى ساختمان مسجد و در کنار آن، مسکنى براى بینوایان و مهاجران تهى دست به پایان رسید و یک معلم وظیفه آموختن قرآن و خواندن و نوشتن به آنان را بر عهده گرفت. چگونه است که زیدان این همه کار را در کنار کار سودمند ایجاد دوستى بین مهاجر و انصار، که پیش از پیمان دوستى انجام شده است، سودمند نمى داند؟65
«پیامبر یاران خود را براى جنگ با کاروان مکّیان، که از شام مى آمد و غارت آنها دعوت کرد. ابوسفیان تا از این خبر آگاه گشت، به مکّه پیام فرستاد.»66
آیا به راستى هدف پیامبر از حمله به کاروان هاى تجارى اهل مکّه، غارت آن بود و راهزنى؟ مطالعه آیات قرآن و بررسى آیات جهاد و احکام آن، نشان مى دهد که هدف از غزوات و سرایاى پیامبر، دفاع از عقیده اسلامى به معناى مهم ترین آرمان سعادت بخش و یا دفاع از مال، جان، ناموس و سرزمین مسلمانان و یا براى تأدیب خائنان و زورگویان بود و بس. بنابراین، جنگ هاى پیامبر یا به سبب نقض عهد مانند غزوه «بنى قینقاع» و «فتح مکّه» و یا براى جلوگیرى از تجاوز و دفاع از سرزمین «عقبه» مانند «احد» و «خندق» و یا براى قصاص و گرفتن حق مانند «بدر» یا براى پیش گیرى از تجاوز دشمن مانند «تبوک» رخ دادند. پیامبر بر خلاف زمام داران خودسر، که براى کشورگشایى و استثمار و به دست آوردن ثروت ملل دیگر به جنگ اقدام مى کنند، دست به شمشیر نزد و تنها در موارد ضرورى، براى ممانعت از ستم و برافراشتن پرچم حق و برقرارى عدالت و صلح، به نبرد پرداخت. بنابراین، مى توان با جرئت ادعا کرد که تمام غزوات و سرایاى پیامبر دفاعى بود. پیامبر نیک مى دانست که جنگ در عادلانه ترین شکل، به نارضایتى مى انجامد و از این رو، پیامبر مى کوشید از جنگ بپرهیزد; اما در برخى موارد، چاره اى جز جنگ نبود.67
«عقبة بن ابى معیط در جنگ بدر، اسیر مسلمانان شد و چون پیغمبر از عقبه آزار بسیار دیده بود، فرمان داد سرش را بریدند.»68
در کشته شدن ابى معیط به دستور پیامبر، تردیدى نیست; ولى در اینکه پیامبر او را به دلیل اذیت بسیار کشته باشد، در سیره ایشان نشانه اى در تأیید آن نمى یابیم، بلکه به عکس، رأفت، عطوفت و رحمت پیامبر را بارها درباره مخالفان اسلام دیده ایم; از جمله:
1. قبیله «بنى قینقاع» به هشدار پیامبر توجهى نکردند و با غرور گفتند: شکست مردم مکّه تو را فریفته است. آنان مرد جنگ نبودند; اگر ما با تو جنگ کنیم به تو نشان خواهیم داد چه کاره هستیم. پیامبر به ناچار، آنان را محاصره کرد. سرانجام، پس از پانزده شبانه روز، آنان تسلیم شدند و پیامبر از کشتن آنها درگذشت و آنها را به شام تبعید کرد.69
2. پیامبر براى پرداخت خون بهاى دو تن از «بنى عامر»، نزد یهودیان «بنى نضیر» رفت. آنها در نهان، تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل برسانند. پیامبر از نیّت آنان آگاه شد و به مدینه آمد و با سپاهى بازگشت و شش روز آنها را محاصره و پس از تسلیم شدن، آنها را به شام تبعید نمود.70
3. یهود «خیبر» پس از شکست هاى پى در پى مشرکان و دیگر یهودیان تصمیم گرفتند خود به مدینه حمله کنند. پیامبر پیش دستى کرد و در سال هفتم، آنان را محاصره نمود. سرانجام، آنها تسلیم شدند و پیامبر پیمانى با آنان بست که بر سر زراعت خود باشند و در هر سال، نصف محصول خود را به مدینه بفرستند.71
«پیامبر به یهود "بنى نضیر" فرمان داد از مسکن خود، که در اطراف مدینه بود، کوچ کنند. یهودیان این دستور را رد کردند. پیامبر شش روز آنان را محاصره کرد.»72
علت محاصره یهود «بنى نضیر» سرپیچى آنان از کوچ کردن نبود، بلکه پیغمبر از حادثه «بئر معونه» سخت متألّم شد، به گونه اى که مدت یک ماه در قنوت نماز صبح، بر لحیانى ها و سایر اعراب مقصّر در حادثه مزبور به اسم و رسم نفرین مى کرد. در این بین، «بنى عامر» کسى را نزد پیامبر فرستادند و خون بهاى دو عامرى را، که عمربن امیّه کشته بود، طبق پیمانى که با پیغمبر داشتند، مطالبه کردند. پیامبر تصمیم گرفت این وجه را از یهودى هاى «بنى نضیر» بگیرد; چراکه آنها نیز با «بنى عامر» هم پیمان بودند. به همین دلیل، با چند تن از صحابه به قلعه «بنى نضیر» رفت و در پاى دیوار خانه اى نشست و به مذاکره پرداخت. در ظاهر، آنها پیشنهاد پیامبر را قبول کردند، ولى در باطن، قصد کرده بودند که از پشت بام آسیا سنگى بر سر پیامبر پرتاب کنند. جبرئیل پیامبر را از این ماجرا خبر داد. پیامبر به مدینه برگشت و به «بنى نضیر» پیغام داد که باید از بلاد پیامبر بروند. یهودى ها نخست تسلیم شدند، ولى بعد به تحریک عبداللّه بن اُبى امتناع کردند. پیامبر با اصحاب، تکبیرگویان سلاح برگرفت و به پاى قلعه «بنى نضیر» آمد. پانزده روز آنجا را محاصره کردند تا یهودیان تسلیم شدند. به آنان فرمود: اموال خود را بگذارند و بروند; فقط براى هر سه نفر داشتن یک شتر و مشکى آب را اجازه داد. آنها به «اذرعات» شام تبعید شدند و املاکشان میان مهاجران قسمت شد. این واقعه را غزوه «بنى نضیر» مى نامند.73
5. «عذر تقصیر در پیشگاه محمّد و قرآن»، اثر جان دیون پورت
جان دیون پورت (John Daven port) کتاب عذر تقصیر در پیشگاه محمّد و قرآن74 را در سال 1239 هـ./ 1860م نگاشته و در سال 1348 هـ./ 1969م به فارسى ترجمه شده است. در این کتاب، نسبت هاى ناروایى به ساحت مقدّس پیامبر داده شده است که به برخى از آنها پاسخ گفته مى شود:
«سالى یک ماه محمّد در غار "حرا" مى زیست و در همین نقطه است که مفاد انجیل و تعلیمات انبیا را از مد نظر گذرانید.»75
اغلب دیدار دوباره بحیرا با پیامبر در سفر تجارى شام را موجب فراگیرى آن حضرت از تعالیم انجیل و تورات مى دانند و تنها تعداد اندکى همچون جان دیون پورت پیامبر را متهم مى کنند که تعالیم انجیلى و توراتى را در غار «حرا» دیده و یا خوانده است. این دیدگاه همچون دیدگاهى که علم پیامبر را از بحیرا مى داند، نادرست و دور از واقعیت است; زیرا پیامبر اسلام «امّى» بود و خواندن و نوشتن نمى دانست. پس چگونه تعالیم حضرت موسى و عیسى(علیهما السلام)را از نظر گذرانده و فرا گرفته باشد؟ اگر ادعاى جان دیون پورت درست بود بى شک، قریش بهانه جو و لجوج آن را دستاویز تبلیغ علیه پیامبر قرار مى دادند، در حالى که در تاریخ اسلام، اثرى از این ادعا به چشم نمى خورد. در قرآن هم، که به تهمت هاى قریش علیه پیامبر پاسخ داده شده، اشاره اى به این موضوع نشده است. علاوه بر این، اگر ادعاى نویسنده کتاب صحّت داشت، چگونه است که مسیحیان و یهودیان جزیرة العرب هرگز ادعا نکرده اند که معلّم حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)بوده اند؟
باید نکته دیگرى را به ادعاهاى مزبور افزود: اگر ادعاى مذکور صحیح باشد لازمه اش این است که تعلیمات اسلام با تعلیمات تورات و انجیل یکسان باشد; اما نه تنها آموزه هاى اسلامى با آموزه هاى مسیحى و یهودى یکسان نیست، بلکه قرآن بسیارى از عقاید یهودیان و مسیحیان را باطل معرفى مى کند. حتى پیامبر در مدینه، که تعداد زیادى یهودى در آن زندگى مى کردند، با بسیارى از احکام و برنامه هاى آنان مخالفت مى کرد، به گونه اى که یهودیان مى گفتند: این مرد (پیامبر) مى خواهد با همه برنامه هاى ما مخالفت کند.76
«محمّد زن هاى متعددى را در اواخر زندگى اش گرفت. علت آن میل و رغبت او به داشتن پسر بود.»77
بیشتر نویسندگان غربى علت تعدّد ازدواج هاى پیامبر را هوس رانى ایشان دانسته اند و برخى همچون جان دیون پورت علت آن را علاقه به داشتن پسر. مسلمانان، هم هوس رانى و هم علاقه به پسر داشتن را از جمله علت هاى ازدواج هاى پیامبر نفى مى کنند و دلیل این ازدواج ها را سیاسى و اجتماعى مى دانند. علاوه بر این، هیچ یک از منابع معتبر اسلامى علاقه به پسردارى را علت تعدّد زوجات پیامبر ندانسته اند. شاید مراد دیون پورت القاى خواست پیامبر به وراثتى کردن حکومت است، در حالى که هر کس با الفباى تعالیم پیامبر آشنا باشد، آن را نفى مى کند. اگر غیر از این بود، لزومى نداشت که پیامبر افراد مشهور قبیله «بنى هاشم» همچون ابوجهل و ابولهب را کنار بگذارد و از سدّ آنان بگذرد. همچنین مى توان گفت: پیامبر هیچ گاه از خواست داشتن فرزند پسر سخن نگفته و از پسر نداشتن حسرت نخورده است. اگر پسردارى براى ایشان هدف و یا مهم بود، پس چرا در وفات ابراهیم ـ فرزندى که از ماریه قبطیه پیدا کرد و در هجده ماهگى مرد ـ با آنکه متأثر و محزون بود، چیزى بر خلاف رضاى الهى نگفت و از جهالت مسلمانان که شک نداشتند گرفتن خورشید، هماهنگى عالم بالا با پیامبر براى از دست رفتن فرزندش است، سوء استفاده نکرد، بلکه فرمود: اینکه خورشید گرفته است، به مرگ پسرم ارتباطى ندارد;78 زیرا خداوند به ایشان دستور داده بود: به راه پروردگارت با حکمت و اندرز نیکو، دعوت کن و با بهترین روش، با آنان به بحث و مجادله بپرداز.79
«بیانى که از محمّد[(صلى الله علیه وآله)] نقل شده این است که شبى پهلوى عیالش عایشه خوابیده بود و صداى کوبیدن درِ خانه به گوشش رسید، برخاست دید جبرئیل دم در است و البراق نزدیک او ایستاده است.»80
پیامبر مى خواست پس از اداى فریضه به استراحت بپردازد، ولى ناگاه صداى آشنایى به گوشش رسید. آن صدا از جبرئیل و امین وحى بود که به او مى گفت: امشب سفر دور و درازى در پیش دارى و من نیز همراهت هستم تا نقاط گیتى را با مرکبى فضاپیما (براق) بپیماییم. پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) سفر باشکوه خود را از خانه خواهرش امّ هانى و نه همسرش عایشه، آغاز کرد و با همان مرکب به سوى «بیت المقدس» واقع در کشور فلسطین که مسجدالاقصى در آن است، روانه شد و در مدت کوتاهى، در آن نقطه پایین آمد و از نقاط گوناگون آن مسجد و «بیت اللحم»، که زادگاه حضرت مسیح(علیه السلام)است، و منازل انبیا و آثار و جایگاه آنها دیدن کرد و در برخى از منازل آنان نماز گزارد. سپس قسمت دوم برنامه خود را آغاز نمود و از آن نقطه، به سوى آسمان ها پرواز کرد. پس از اتمام مأموریت، از همان راهى که رفته بود بازگشت; یعنى نخست در «بیت المقدس» فرود آمد. راه مکّه را در پیش گرفت و در بین راه، به کاروان بازرگانى قریش برخورد و پیش از طلوع فجر، در خانه امّ هانى از مرکب فضاپیماى خود پایین آمد. بنابراین، سخنى از عایشه در روایات صحیح «معراج» نیست و نباید هم باشد; زیرا ازدواج پیامبر با عایشه در مدینه بود، ولى «معراج» در مکّه صورت گرفته است.81
«درباره سفر شبانه "معراج"، میان پیروان محمّد[(صلى الله علیه وآله)] منازعات و مشاجراتى رخ داده; پاره اى اظهار کرده اند که این سفر، جز رؤیا چیزى نبوده و دیگران عقیده دارند که محمّد[(صلى الله علیه وآله)] با همین صورت جسم به "بیت المقدس" رفته است.»82
طبق شواهد و دلایل قطعى، حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)معراج داشته اند. معراج حضرت دو مرحله داشت: یکى سیر غیرعادى حضرت از مکّه به بیت المقدس و دیگرى سیر از بیت المقدّس به آسمان ها و ملکوت. آیه اول سوره اسراء دلالت دارد بر اینکه خداوند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در یک شب، براى نشان دادن آیات و نشانه هاى خود، از مسجدالحرام تا بیت المقدس سیر داد. با توجه به فاصله بین آن دو مکان، معلوم مى شود که این انتقال غیرعادى و به صورت خارق العاده بوده است. امام جواد(علیه السلام) در این باره فرموده اند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به آسمان هفتم و نزد سدرة المنتهى رسید. [به حضرت] گفت: آفریده اى پیش از تو بر من نگذشته بود. سپس [رسول خدا] نزدیک آمد و نزدیک تر شد تا [فاصله اش از خداوند] به قدر [طول] دو [انتهاى] کمان یا نزدیک تر گردید. آنگاه [خداوند] به بنده اش آنچه را باید وحى کند، وحى نمود. سپس کتاب اصحاب الیمین و کتاب اصحاب الشمال را به ایشان داد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کتاب اصحاب الیمین را با دست راست گرفت، باز کرد و در آن اسامى اهل بهشت، پدران و خویشاوندان آنان را دید، و در کتاب اصحاب الشمال نگاه کرد و در آن اسامى اهل آتش و پدران و خویشاوندان آنان را دید. سپس فرود آمد و آن دو کتاب را با خود آورد و به على بن ابى طالب[(علیه السلام)] داد.83 نیز طبق صحیح از امام صادق(علیه السلام)، آیات 285 و 286 سوره بقره و آیه 89 سوره زخرف در شب معراج طى گفتوگوى خداوند با حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)بیان شده است.84
معراج گرچه غیرعادى است، ولى همانند معجزات دیگر، از نظر عقلى امکان دارد و علاوه بر آیات و روایات بیان شده، روایات متعددى از طریق اهل سنّت و شیعه نقل گردیده که بر وقوع آن دلالت مى کنند. از این روایات استفاده مى شود که حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) با جسم و روح در حالت بیدارى به معراج رفتند.85
«این فرار دوم یا هجرت در تاریخ شانزدهم ماه ژوئیه سال 622 مسیحى رخ داد و در این ایّام، سیزده سال از بعثت محمّد[(صلى الله علیه وآله)] گذشته بود.»86
نویسنده از هجرت پیامبر و یارانش به مکّه به عنوان دومین هجرت نام برده است، در حالى که این هجرت، هجرت سوم بوده است. در مهاجرت اول، که در رجب سال پنجم بعثت انجام شد، مجموع مهاجران مرکّب از یازده مرد و چهار زن بودند. دومین دسته از مهاجران که در سال ششم بعثت رهسپار حبشه شدند، عبارت بودند از: 83 مرد و 18 زن. از نیمه ذى حجه تا آخر صفر سال سیزده بعثت، هجرت سوم روى داد که طى آن، پیامبر و جمعى از قریش و مسلمانان از مکّه به مدینه آمدند. افزون بر آن، نویسنده از هجرت به عنوان «فرار» یاد مى کند; ولى علت هجرت فرار از مکّه نبود، بلکه هجرت به فرمان الهى قطعیت یافت و عامل تسریع آن، بیش از اینکه آگاهى قریش از قطعى شدن هجرت و طرّاحى قتل پیامبر در مکّه باشد، ناشى از آن بود که در صورت تحقق نقشه ترور پیامبر از سوى قریش، برنامه هاى الهى پیامبر عقیم مى ماند و از ادامه حیات اسلام ممانعت به عمل مى آمد. از این رو، تدوین اساسى و هوشیارانه پیامبر در برابر تهدیدهاى قطعى قریش علیه دارالاسلام ـ یعنى مدینه ـ و گسترش اسلام در میان ساکنان یثرب و اعراب پیرامون آن، از سوى پیامبر صورت گرفت. بنابراین، نمى توان گفت: پیامبر به دلیل ترس از جان خود به مدینه پناه برد، بلکه همانند سیزده سال بعثت، که همواره جانش در خطر بود، از مکّه هجرت نکرد، بلکه کسانى را که ظاهراً جانشان در خطر بود، به حبشه فرستاد و خود بى دفاع تر از گذشته، در مکّه پرخطر باقى ماند.87
«در پایان یکى از سفرهاى جنگى علیه قبایل، که با فتح و پیروزى مسلمانان تمام شد، عایشه زن خیلى عزیز و محبوب پیامبر متهم به سوء رابطه با افسر جوانى به نام صفوان گردید; ولى بیانات و توضیحات خالى از تصنّع، با کمک فصاحت و بلاغت، اشک ها و زیبایى وى، محمّد[(صلى الله علیه وآله)] را درباره بى گناهى عایشه قانع و متقاعد کرد و کسانى که عایشه را متهم کرده بودند، هر یک محکوم به هشتاد ضربه تازیانه شدند.»88
در بازگشت از غزوه «بنى مصطلق»، عایشه با گم کردن گردنبند خویش در یکى از منازل بین راه و تلاش براى یافتن آن، از قافله بازماند و با صفوان، که در پى کاروان روان بود، خود را به کاروان پیامبر رساند. شمارى از زنان مدینه و برخى از مردان آن دیار زمزمه هایى آغاز کردند و زبان به تهمت عایشه گشودند و وى را با صفوان داراى سر و سرّى دانستند. رسول خدا راهى براى بستن زخم زبان ها نداشت. با گذشت روزها، بر رنج پیامبر و عایشه اضافه مى شد، تا سرانجام، نزول آیه «افک» به همه تهمت ها پایان داد: کسانى که آن دروغ بزرگ را ساخته اند گروهى از شمایند; مى پندارند که شما را در آن شرى بود. نه، خیر شما در آن بود. هر مردى از آنها بدان اندازه که مرتکب شده است، به کیفر رسد. از میان آنها، آنکه بیشترین بهتان را به عهده دارد، به عذابى بزرگ گرفتار مى شود. چرا هنگامى که آن بهتان را شنیدید، مردان و زنان مؤمن، به خود گمان نیک نبردند و نگفتند: این تهمتى آشکار است؟89
به امر خداوند و به دستور پیامبر، تهمت زنندگان حدّى برابر با مجازات تهمت خوردند و دیگر هرگز درباره آزار و نکوهش آنان سخنى به میان نیامد. بنابراین، معلوم است که آنچه موجب تبرئه عایشه نزد مسلمانان و پیامبر شد، نزول آیه قرآن بود و نه اشک ها و زیبایى هاى عایشه.90
نقدهاى کلى و مشترک
آنچه پیش از این ذکر شد، تنها پاسخى به برخى از شبهات متفاوتى بوده که از سوى نویسندگان غربى درباره پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)مطرح گردیده است. اما با کمال شگفتى، شبهات کم و بیش مشترکى را مى توان در همه آثار این دست نویسندگان دید که به برخى از آنها بدون آنکه ذکرى از خود شبهه به میان آید، پاسخى کوتاه داده مى شود:
1. تردیدى نیست که پیامبر(صلى الله علیه وآله) «ترور» را به مفهومى که اکنون در غرب وجود دارد، هم در آشکار و هم در پنهان، نفى مى کرد و از این رو، نمى توان کار ایشان را با کار دیگر رهبران سیاسى معاصر دنیا یکى دانست که «ترور» را در مجامع محکوم مى کنند و در پشت پرده، تأیید مى نمایند و آن را به اجرا مى گذارند. یکى از ده ها دلیلى که مؤیّد مطرود بودن ترور در آیین پیامبر است اینکه رسول خدا از همان آغاز رسالت و مأموریت الهى اش، برنامه اى مدوّن (قرآن) در اختیار داشت که اجازه نمى داد حوادث، خود را بر ایشان و برنامه هایش تحمیل کنند، تا نیازمند ترور کسانى باشد که خود را بر برنامه هاى پیامبر تحمیل مى نمایند. غیر منطقى به نظر مى رسد که مشاهده چند دستور پیامبر براى کشتن برخى افراد و یا اجراى حکم اسلامى، چنان هیجانى در نویسندگان غربى پدید آورد که بگویند: در اسلام، خشونت وجود دارد، یا این هیجان آنها را وادارد تصویر مخالفان پیامبر را درباره اسلام مطرح و گاه بدون پاسخ، آنها را رها کنند و خواننده را در وضعیتى قرار دهند که دست کم، در او نسبت به راستى پیامبر، تشکیک و تردید پدید آورد.
2. اسلام یک دین الهى، بلکه برترین، آخرین و کامل ترین آن به شمار مى رود، و در آن، مسلمانان اجازه ندارند همچون مسیحیان، پیامبر خویش را بپرستند یا مقامى در حد خدایى برایش قایل شوند. از این رو، این دین و مقرّراتش به هیچ روى ناپخته و ناخالص نیست که حرف و سخنش به هرج و مرج بینجامد، و اگر هرج و مرج اجتماعى یا توسعه نیافتگى در بین پیروان اسلام به چشم مى آید، ربطى به اسلام ندارد، بلکه دلایل گوناگونى دارد که یکى از آنها توطئه هاى غرب علیه اسلام و مسلمانان است. از این رو، جذّابیت غرب نزد برخى از مسلمانان معاصر به دلیل حقّانیت فرهنگ و تمدن آن نیست، بلکه به خاطر درک غلط اسلام از سوى این مسلمانان است. عدم توفیق مسلمانان امروز را باید در ناتوانى هاى آنان دید; چراکه در قرون اولیه پس از ظهور اسلام، اسلام توانایى خود را براى ساختن یک جامعه ایده آل نشان داد.
3. تاریخ نگارى اسلامى تنها با استناد به چهار کتاب تاریخى طبرى، واقدى، ابن اسحاق و ابن سعد تصویر درست و کاملى از تاریخ زندگى پیامبر ارائه نمى کند. اولین منبع معتبر در بازیابى و بازخوانى حوادث صدر اسلام، قرآن است. البته در مراجعه به قرآن، باید به دشوارى هاى فهم و تفسیر درست توجه داشت و ابزارهاى لازم را براى درک صحیح آن فراهم آورد، ولى قرآن هر کسى را که قصد تاریخ نویسى اسلامى دارد از روایت هاى نقل شده از امثال عایشه بى نیاز مى کند و حتى دروغ پردازى در برخى از داستان هایى را که به دوره کودکى پیامبر نسبت داده اند مشخص مى سازد; زیرا قرآن نه به انتقادات و یا سؤالات پیامبر، بلکه به انتقادات و سؤالات مخالفان وى پاسخ داده و در آن برخلاف اناجیل، تحریفى صورت نگرفته است و از این رو، قابل استناد و یقین و معیارى براى درستى و نادرستى حوادث دوره رسالت به شمار مى رود.
4. گرچه مسیحیان کوشیده اند با پیام عشق و دوستى حضرت مسیح(علیه السلام)به مسلمانان نزدیک شوند، ولى شیطنت هاى ارباب کلیسا و توطئه هاى برخى مقامات دولتى، کار را به توهین مسیحیان به پیامبر، اسلام و مسلمانان کشاند. تلاش هاى زیادى هم براى ترسیم چهره زیباى پیامبر در غرب صورت گرفته که کم نتیجه بوده است. مسیحیان مى گویند: ما از خندیدن مسیح(علیه السلام)چیزى نشنیده ایم، ولى پیامبر اسلام خنده رو بود; اما پیامبر گرامى براى جدا نشان دادن دین خود از مسیح(علیه السلام) تلاشى نمى کند، بلکه آن دو را داراى یک هدف و آرمان مى دید. حضرت مسیح(علیه السلام)و حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)قهرمانان تاریخ با دو هدف مجزّا نبودند، بلکه دو پیامبر الهى بودند که تنها براى انجام کارى که خداوند از آنان خواسته بود، به میدان آمدند. آن دو هدفى جز نجات بشریت نداشتند و از همان آغاز رسالت، پیامشان براى همه جهانیان یکسان بود. از این رو، هیچ تفاوتى بین «اللّه» در قرآن و «خدا» در انجیل تحریف نشده وجود ندارد. در واقع، آیین پیامبر با آیین توراتى و انجیلى اختلافات ریشه اى نداشت، و تنها اختلاف مسلمانان با یهودیان و مسیحیان اختلاف بر سر تحریف انجیل و تورات بود. البته بخشى از مخالفت هاى غرب با پیامبر به آن دلیل است که پیامبر حکومت تشکیل داد، در حالى که مسیح(علیه السلام) فرصت پیدا نکرد زمینه تأسیس حکومتى را فراهم آورد.
5. قرآن کلام الهى است که پیامبر آن را از سوى خداوند براى هدایت بشر آورد. گوش سپردن به آواى قرآن همیشه هدایتگر است، ولى هیچ مسلمانى بر این باور نیست که با استماع قرآن، در همان فضاى روحانى قرار مى گیرد که پیامبر قرار مى گرفت. قرآن براى بهره دهى به فرد و شخص خاصى نیامده، بلکه وسیله و ابزارى است براى هدایت عموم مردم در همه مکان ها و زمان ها. پیام هاى کتاب خدا روشن و همگى جدّى و واقعى اند. گرایش به اسلام جادویى نبود، بلکه حقایق همین قرآن و زیبایى آن برخى را مجذوب دین اسلام ساخت و آنها را از شرک و بت پرستى رهانید. قوانین قرآن کهنه نشده و از این رو، امروز هم براى پیروانش درست، حقیقى و قابل استفاده اند و مى توانند جامعه اى برین، فاضله و نیک به وجود آورند.
6. قبیله «قریش»، که ایفاگر نقش اصلى در مقابل پیامبر بود، پیش از تولد ایشان، به قوى ترین قبیله عرب تبدیل شده بود. از این رو، شکست هاى آن تنها به دلیل ناهمبستگى و عدم قدرت و قوّت نبود، بلکه عدم توانایى در برابر قوّت پیام اسلام عامل اصلى گسست آن به شمار مى رود. هدف پیامبر از عرضه پیام اسلام به «قریش» پدید آوردن اضطراب در آنها نبود، بلکه هدف آن بود که «قریش» به خود آید و به پرستش خداى واحد ـ نه بنات اللّه ـ گردن نهد. «قریش» در چنین وضعیتى، درمانده و ناتوان بود و نمى توانست چنان تأثیرگذار باشد که اسلام آوردن حضرت حمزه(علیه السلام) را به تصمیم «قریش» در تنها گذاردن پیامبر ربط دهیم و یا آن را چنان قوى بدانیم که از مهاجرت قریب الوقوع پیامبر به مدینه باخبر است و تصمیم گرفت تا از هجرت ایشان به آن شهر ممانعت کند. ابوسفیان، که رهبرى «قریش» را در دست داشت، از قوّتِ در اندیشیدن برخوردار نبود. اگر او در اندیشیدن قوى بود، باید مى توانست در مقابل موفقیت هاى پیامبر و سپاه اسلام به پیروزى هایى دست یابد و یا باید از کمک به قبیله «بکر» در حمله به «خزاعه» هم پیمان پیامبر جلوگیرى کند تا فتح مکّه به دست سپاه اسلام اتفاق نیفتد.
7. برتر نشان دادن عمر و ابوبکر و عثمان بر حضرت على(علیه السلام)شگفت آور است! حضرت على(علیه السلام)علاوه بر سایر سجایاى اخلاقى و رفتارى، به دلیل برخوردارى از معصومیت، شایسته ترین جانشین پیامبر بود. علاوه بر این، پیوندهاى روحى و فامیلى ایشان با پیامبر، بیش از عمر و ابوبکر و عثمان بود. بر پایه مستندات تاریخى، سخت گیرى و رور در کار عمر مشهود بود، نه حضرت على(علیه السلام). حضرت على(علیه السلام) نه سخت گیر بود و نه مغرور. آیا عمر چنان بر پیامبر تأثیرگذار بود که به رسول خدا دل دارى دهد و او را از غم برهاند و آیا مى توان حضرت على(علیه السلام)را فاقد این تأثیر دانست؟ شگفت آورتر آنکه عایشه را بر حضرت فاطمه(علیها السلام)مقدّم بداریم و از حسادت هاى زنانه ایشان علیه عایشه سخن برانیم؟!
8. هدف پیامبر به هم ریختن روابط پدر با پسر، زن با شوهر، یا خواهر با برادر نبود، بلکه ایشان مى کوشید پیوندى الهى و دینى را جایگزین پیوند فامیلى، قومى و قبیله اى گرداند. از این رو، ایشان تنها به آن دسته از مقدّسات جاهلى حمله مى برد که به ظاهر، موجب امنیت و در واقع، نابودکننده آرامش مردم بودند. پیامبر بر این باور بود که یکتاپرستى نه جمود فکرى، بلکه آرامش فکرى را به دنبال مى آورد; زیرا انسان را به خداى واحد منبع ازلى و ابدى آرامش مرتبط مى سازد. ایشان براى آرامش بخشى به افراد و جامعه، در ماجراى فتح مکّه، همه را مى بخشید، چه آنان که تقاضاى عفو کردند و چه بسیارى که حتى تقاضاى عفو هم نکردند. ایشان مى توانست آرامش بخش دل ها و جان ها باشد; چون خود از آغاز، به درستى وحى، به حمایت خداوند و به حقّانیت رسالتش ایمان داشت. هیچ گاه سنگینى بار رسالت و فراوانى مشکلات، حتى ذرّه اى سستى در راهش پدید نیاورد.
9. حضرت ابوطالب(علیه السلام) همواره مؤمن بود و به پیامبر و راهش عشق مىورزید و به آن ایمان داشت، ولى آن را آشکار نساخت و یا به وظایفش آشکارا عمل نکرد تا بتواند محکم تر از پیامبر حمایت کند. او هرگز به فکر رها کردن یا تحقیر پیامبر نیفتاد. حضرت ابوطالب(علیه السلام) را باید در همین حد پذیرفت، نه اینکه او را به گونه اى تصور کنیم که درستى و نادرستى کار پیامبر را به وى تذکر مى داد! مرگ حضرت ابوطالب(علیه السلام) که حامى اصلى پیامبر بود، بر حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) گران آمد، ولى مرگ او خلل و ضعفى در راه پیامبر پدید نیاورد. عبدالمطلّب همچون حضرت ابوطالب(علیه السلام)موحّد زیست و موحّد مرد و حضرت حمزه(علیه السلام)و عبّاس پس از اسلام آوردن، بیش از گذشته، به کمک پیامبر آمدند; اما ابوجهل و ابولهب بر خلاف عبدالمطلّب، ابوطالب، حمزه و عبّاس، هم خود به آزار پیامبر پرداختند و هم دیگران را علیه پیامبر شوراندند.
بازکاوى لایه هاى پنهانى
مطالعه غلط ها و نادرستى هاى کتب نویسندگان غربى درباره پیامبر، سؤالاتى را پیش روى مى نهد; از جمله:
الف. هدف آنها از طرح این نادرستى ها چیست؟
با دقت و مطالعه عمیق در این آثار، مى توان هدف هایى را تشخیص داد; مانند:
1. چنانچه نویسنده اى بتواند موضع گیرى هاى ضد اسلام مردمان مغرب زمین را به بى اطلاعى و یا به کم اطلاعى آنها از اسلام نسبت دهد، توانسته است دامن آنان را از هر گناه و اشتباه عمدى علیه پیامبر مبرّا کند. نویسندگان غربى در این جهت و با این هدف، تلاش مى کنند و از این روست که ابایى ندارند از اینکه بگویند: تا زمان حیات مارتین لوتر، حتى یک ترجمه لاتین از قرآن در دسترس غربى ها نبوده است.
2. تصویرى که از پیامبر ارائه مى شود، تصویر یک انسان تقریباً معمولى است. نویسندگان غربى با زیرکى مى کوشند حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)را در حدّ سیمایى که مسیحیان و یهودیان از حضرت عیسى و موسى(علیهما السلام)ارائه مى کنند، نشان دهند، در حالى که حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) برتر از هر پیامبر دیگرى است. از معجزات پیامبر، کم، سخن مى گویند، از ارتباطش با خدا سخن زیادى در میان نیست; چون او فردى است عادى و آدمى است معمولى. لحن کلماتى که درباره پیامبر به کار مى برند، گاه غیرمؤدّبانه است; گویى از انسانى همچون لوتر سخن مى گویند.
3. در بیشتر کتب نویسندگان غربى درباره پیامبر، تلاش براى به روز کردن مسائل مرتبط با پیامبر به چشم مى خورد. درآمیختن گذشته هاى دور با مسائل امروزین، که ظاهراً با هدف ارائه چهره اى جذّاب و جالب از مسائل صورت مى گیرد، به پرهیز از تفکیک مسائل و عدم حیطه بندى آن و سرانجام، به خلط مباحث مى انجامد و خواننده را به گیجى و تحیّر مى کشاند. در این صورت، هرچه گفته شود، چه راست باشد و چه دروغ، از سوى خواننده به راحتى پذیرفته مى شود.
4. حاصل استفاده غلط و ناصواب نویسندگان غربى از آیات قرآن، متهم کردن قرآن به عاملى براى گسست قریش و سایر قبایل، نشان دادن تأثیرپذیرى و الگوگیرى قرآن از انجیل و تورات و اتهام بستن به قرآن به عنوان ابزارى براى گسست پیوندهاى فامیلى، به پایین کشیدن شأن، ارزش و اعتبار قرآن و غیر الهى جلوه دادن آن منجر خواهد شد. علاوه بر آن، تأکید مکرّر بر این نکته که قرآن آماده بود تا با وقوع یک حادثه، آیات خویش را عرضه کند، مى تواند آن را کتابى صرفاً براى آن زمان نشان دهد.
5. در کتاب نویسندگان غربى، مسلمانان، بسیار بیش از یهودیان مورد حمله یا سرزنش و یا تشکیک قرار گرفته اند. بنابراین، درک مسیحیگرى با هدف طعنه زدن به اسلام و مسلمانان در این کتاب ها چندان مشکل نیست. چهره اى صلح آمیز، صمیمى و دوستانه و نیز قابل قبول از آموزه هاى دین مسیحیت ارائه شده و با وجود اینکه کتاب ها به ظاهر درباره پیامبر اسلام هستند، اما به نوعى و به نحوى زیرکانه، به بلندگو و سخنگوى انجیل تحریف شده درآمده اند. همچنین عنصر «رحمت» در سیره و شیوه حضرت مسیح(علیه السلام)اصلى مسلّم فرض شده و جنگ هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خشونت هاى یهود مورد تأکید قرار گرفته اند.
ب. چه شیوه هایى را آنها در طرح این نادرستى ها برگزیده اند؟
1. شیوه اول آنان بر این اصل مبتنى است که «نخست اعتماد مخاطب را جلب کن، سپس هر چه بگویى مى پذیرد.» بر پایه این روش، نویسندگان غربى بر حقایقى از تاریخ اسلام تکیه مى کنند و برخى از برجستگى هاى آن را نشان مى دهند، اما در لابه لاى این سخن ها، انتقادى مى کنند و طعنه اى مى زنند; یعنى آنها اگرچه گاه از پیامبر دفاع مى کنند، ولى در میان همان دفاعیه ها، نکته اى را تکذیب و یا حقیقتى را خدشه دار مى سازند; مثل اینکه پس از تعریف و تمجید فراوان از پیامبر، مى نویسند: او به زنان اشتیاق فراوان داشت. بنابراین، از قاعده طرح «چند سخن راست و یک سخن دروغ» از رسانه هایى همچون B.B.Cپیروى مى کنند.
2. «به روز نوشتن و از واژه هاى جدید سود بردن» روش مناسبى در تفهیم سخن است; ولى به روز سخن گفتن، حوادث دیروز را کهنه مى نمایاند و خواننده را به جاى هدایت به آن حوادث، نسبت به آن دل زده و دل سرد مى کند. این روش را کم و بیش مى توان از لابه لاى صفحات کتب دید و حس کرد. تکرار و تأکید بر واژه ها و اصطلاحات جدید هر بار یک گام، خواننده غربى را دچار احساس تضاد و دوگانگى بین آنچه دیروز و امروز روى داده مى کند; زیرا خواننده امروزین کتب، انس بیشترى با مسائل دوره خود دارد و صحّت و درستى آن را پیش از مطالعه کتب و بیش از خود کتاب مى داند.
3. «پراکنده گویى» و آسمان و ریسمان را به هم بافتن شیوه و روشى است که براى پرت کردن حواس خواننده از واقعیتى که به آن دست یافته و یا در آستانه دست یافتن بدان است، صورت مى گیرد; مثلا، سخن از یهود به میان است، ولى ناگهان نویسنده غربى خواننده اش را به درون قرون وسطا مى برد، و یا هنگامى که از وحى مى گویند، بدون مقدّمه چینى هاى لازم و ضرورى، امّى بودن پیامبر را مى شکافند و مى کاوند. در حقیقت، نویسندگان غربى علاقه عجیبى به پراکنده گویى از خود نشان مى دهند; گاه چنان از یک موضوع دور مى شوند که در بازگشت مجدّد به آن، خواننده را دچار دوگانگى مى سازند.
4. بسیار دیده ایم که نویسندگان غربى از روش «نه تأکید و نه تکذیب» سود جسته اند; مثلا زمانى که از انگیزه تجارى در اعزام برخى از یاران و اصحاب پیامبر به حبشه داد سخن سر مى دهند، بدون اینکه به خواننده مهیّاى دریافت پاسخ، پاسخى ارائه دهند، مطلب و سخن را بدون تأکید و تکذیب رها مى کنند، اما چون اشاره اى به انگیزه هاى مادى مى کنند، ذهن و نظر خواننده را به سوى درستى این سخن نادرست سوق مى دهند که پیامبر به دلیل منافع مادى، یارانش را به زحمت انداخت. در مواردى، به نقل دیدگاه بدبینانه غرب امروز و دیروز درباره پیامبر، اسلام و مسلمانان مى پردازند، بدون آنکه به دفاع از این و یا آن برخیزند.
5. روش دیگر به کار رفته، «دفاع بد یا ضعیف» از یک یا چند واقعیت تاریخى اسلامى است. این روش در جایى و مکانى و براى حوادثى به کار مى رود که ردّ و نفى کامل آن میسّر نیست. بر پایه این روش، نباید این عبارت تعجب کسى را برانگیزد: «قرآن اعلام مى دارد که مسلمانان فقط مى توانند چهار همسر اختیار کنند، ولى پیامبر اختیار بیشترى دارد!» همین روش درباره جنگ هاى پیامبر، که همانند ازدواج هاى آن حضرت دست مایه تردیدآفرینى غربى ها نسبت به پیامبر شده، به چشم مى خورد. علاوه بر این، به کارگیرى «جملات و کلمات دو پهلو و مبهم» براى گم راه کردن مخاطب و بزرگ جلوه دادن مخالفان پیامبر براى کاستن از ارزش کار رسول خدا، از دیگر روش هاى کتب بیگانگان در دست رسى به هدف هاى گفته شده است.
نتیجه و خلاصه
علاوه بر پاسخ هاى به غایت اجمالى که در نقد و تصحیح برخى از اظهارنظرهاى غلط پنج اثر مذکور بیان شد، نکات ذیل را باید در تکمیل نقد آثار پیش گفته مورد توجه جدّى قرار داد:
1. آثار بررسى شده از آثار مطرح نویسندگان غربى درباره پیامبر است. با این وصف، در همه آنها نکاتى منفى و غلط درباره پیامبر به چشم مى خورد; از جمله آنکه همگى کوشیده اند تا پیامبر را به گونه اى معرفى نمایند که از خطا مصون نبوده است. این وجه مشترک پنج اثر احتمالا قابل تعمیم به همه آثار غربى درباره پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) است.
2. نوشته حاضر کوشیده است تا از تکرار منفى بافى هاى نویسندگان غربى درباره پیامبر خوددارى کند; ولى این اقدام نباید به این معنا تلقّى شود که در آثار مورد نظر، اشکالات وارد شده بر پیامبر یکسان نبوده و یا میزان قابل توجهى از یکسانى را نداشته است. به هر روى، همگونى اتهامات علیه پیامبر در این کتاب ها، سؤال برانگیز است.
3. عموم مطالب مرتبط با پیامبر بدون ارجاع و ذکر منبع در پى نوشت ها آمده است. حداکثر منابع مورد استفاده نویسندگان غربى در این باره، چند کتاب تاریخى نخستین است که غالباً نویسندگان سنّى آنها را نگاشته اند. عدم ارجاع به منابع متعدد، شائبه دیگرى را هم دامن مى زند و آن این است که نویسندگان غربى در نگارش تاریخ اسلام از روى دست هم نوشته اند.
4. از انبوه غلط نویسى نویسندگان غربى درباره پیامبر، باید نتیجه گرفت که اطلاعات آنان از شرق و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)کم است. البته به نظر مى رسد گاه على رغم آگاهى و اطلاع آنان از موضوع، به عمد از ذکر واقعیت ها پرهیز نموده و به دروغ متوسّل شده اند و یا معترضانه سخن گفته اند; شاید از آن رو که برخى از آنها جاده صاف کن استعمار فرهنگى غرب علیه مسلمانانند.
5. بیشتر نویسندگان غربى شاید به عمد و یا از سر نادانى به بزرگ نمایى و قداست بخشى به برخى چهره ها و شخصیت ها پرداخته اند که از نگاه واقع بین تاریخ، شایسته القاب «صحابه رسول اللّه» و امثال آنان نیستند. ظاهراً آنان نیز از حدیث احتمالا جعلى «الائمّة من قریش» تنها ابوبکر، عمر و عثمان را فهمیده اند. این گونه موارد نشان مى دهد که اغلب اندیشمندان غربى با یک پیش فرض غلط به مطالعه تاریخ اسلام پرداخته اند!
با همه کاستى ها و غرضورزى هاى کتب بیگانگان، گاه و البته کم و اندک مى توان مطالبى را یافت که در تأیید کار پیامبر است. آنها تصویرى روشن تر و شفّاف تر از پیامبر، اسلام و مسلمانان در مقایسه با نوشته هایى همچون آیات شیطانى سلمان رشدى ارائه مى کنند، ولى این کتاب ها در مقیاس کوچک تر، آیات شیطانى دیگرى است! البته نگاه انسان یا انسان هاى غربى به کتب نویسندگان مغرب زمین چونان تصویر مزبور، بدبینانه نیست، ولى آنچه خوانندگان مغرب زمینى این کتب به دست مى آورند، شناخت همه یا بیشتر واقعیت هاى اسلام نخواهد بود. در حقیقت، خواندن این کتاب براى انسان غربى و شرقى نه تنها ایمان به پیامبر را تقویت نمى کند، بلکه گاه در آن تردیدهاى جدّى ایجاد مى کند. رویکرد به اهل سنّت، یهود، مسیحیت، عایشه و عمر و امثال آن از ویژگى هاى کتاب هایى است که به ظاهر و گاه به قصد شناساندن پیامبر، به عرصه تحریر قدم مى نهند، اما آیا باید از نویسندگان غربى ناآشنا با اسلام، توقّع داشت که چون یک مسلمان آگاه و دیندار به توصیف پیامبر بپردازند؟
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1. Islam: a historical survey.
2. agitator.
3. World civilizations.
4ـ فیلیپ جى. آدلر، تمدّن هاى عالم، ترجمه محمّدحسین آریا، تهران، امیرکبیر، 1384، ج 1، ص 221.
5ـ سعید روحانى، تاریخ اسلام در آثار شهید مطهّرى، قم، معارف، 1378، ج 1، ص 93.
6ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین.
7ـ عبدالمجید معادیخواه، تاریخ اسلام، عرصه دگراندیشى و گفتوگو (عصر بعثت)، تهران، ذرّه، 1377، ص 808.
8ـ غلامحسین زرگرى نژاد، تاریخ تحلیلى اسلام، قم، معارف، 1381، ص 170.
9ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین.
10ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین.
11ـ صادق آئینهوند، تاریخ اسلام، قم، معارف، 1382، ص 139، به نقل از: محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 30 و ابراهیم امینى، الغدیر، ج 7، ص 231.
12ـ نرم افزار «پرسوجو»، پرسش ها و پاسخ هاى دینى منتشره از سوى ماهنامه پرسمان وابسته به معاونت فرهنگى نهاد نمایندگى رهبرى در دانشگاه ها.
13ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین.
14ـ محمّدبن مسعود عیّاشى، تفسیر عیّاشى، تهران، مکتبة الاسلامیه، 1348، ص 152.
15ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 11، ص 56.
16ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، قم، مکتبة المرعشى، 1403، ج 10، ص 384.
17ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین، ص 223.
18ـ محمّد نصیرى، تاریخ تحلیلى صدر اسلام، قم، معارف، 1384، ص 73.
19ـ گوستاولوبون، تمدّن اسلام و عرب، ترجمه هاشم حسینى، تهران، اسلامیه، 1358، ص 99ـ 118.
20ـ همان، ص 100.
21ـ مهدى پیشوایى، تاریخ اسلام، قم، معارف، 1382، ص 106، به نقل از: ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص 176.
22ـ جعفر سبحانى، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، تهران، مشعر، 1378، ص 67.
23ـ اصغر منتظرالقائم، تاریخ اسلام تا سال چهلم هجرى، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1384، ص 73.
24ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 101.
25ـ عبّاس زریاب، سیره رسول اللّه، تهران، سروش، 1370، ص 178.
26ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 102.
27ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 10، ص 384.
28ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 114.
29ـ عبدالحسین نوایى، تاریخ برگزیده، تهران، امیرکبیر، 1362، ص 161.
30ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 114.
31ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 1، کتاب «عقل و جهل»، ح 20.
32ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1379، ج 5، ص 378.
33ـ همان، ص 107.
34ـ حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، جاویدان، 1362، ج 5، ص 148.
35ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 118.
36ـ احزاب: 36.
37ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، تهران، محمّدى، 1362، ج 16، ص 340.
38ـ همیلتن گیب، اسلام: بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى، تهران، علمى و فرهنگى، 1380، ص 42.
39ـ اصغر منتظرالقائم، پیشین.
40ـ همیلتن گیب، پیشین.
41ـ مرتضى مطهّرى، سیره نبوى، تهران، صدرا، 1383، ص 240.
42ـ همیلتن گیب، پیشین، ص 34.
43ـ قلم: 4.
44ـ نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحدید، بیروت، ج 2، ص 220.
45ـ على دارابى، تاریخ تحلیلى اسلام، قم، انصارى، 1379، ص 154.
46ـ رضى الدین طبرسى، مکارم الاخلاق، قم، شریف رضى، 1412، ص 21.
47ـ محمد ابوزهره، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1373، ج 1، ص 364.
48ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سیره نبوى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1385، دفتر دوم، ص 476.
49ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، قم، موسسة آل البیت، 1409، ج 12، ص 13.
50ـ همیلتن گیب، پیشین، ص 44.
51ـ جعفر سبحانى، پیشین، ص 191.
52ـ صادق آیینهوند، پیشین، ص 73.
53ـ همیلتن گیب، پیشین، ص 51.
54ـ جعفر سبحانى، پیشین، ص 181.
55ـ همیلتن گیب، پیشین.
56ـ سعید روحانى، پیشین، ص 156.
57ـ جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهرکلام، تهران، امیرکبیر، 1382، ص 20.
58ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 14، ص 476 و ج 18، ص 223.
59ـ سعید روحانى، پیشین، ص 98.
60ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 23.
61ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 25.
62ـ بقره: 89.
63ـ بقره: 96.
64ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 32.
65ـ محمّد نصیرى، تاریخ تحلیلى اسلام، قم، معارف، 1378، ص 97.
66ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 33.
67ـ على دارابى، پیشین، ص 122.
68ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 34.
69ـ جعفر شهیدى، پیشین، ص 79.
70ـ على دارابى، پیشین، ص 139.
71ـ همان.
72ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 35.
73ـ على اکبر فیّاض، تاریخ اسلام، تهران، دانشگاه تهران، 1369، ص 95.
74. An and the koran Apology Mohammed.
75ـ جان دیون پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدى، قم، دارالتبلیغ اسلامى، 1348، ص 19.
76ـ مهدى پیشوایى، پیشین، ص 112.
77ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 25.
78ـ مرتضى مطهّرى، پیشین، ص 25.
79ـ نمل: 125.
80ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 37.
81ـ جعفر سبحانى، پیشین، ص 170.
82ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 39.
83ـ محمّدبن حسین فروخ صفّار قمى، بصائرالدرجات، ص، 128، جز سوم، ب ششم، ح 2ـ7.
84ـ همان، ص 192، جز پنجم، باب «فى الائمّة(علیهم السلام) عندهم الصحیفة فیها اسماء الجنّة و..»، ح 10.
85ـ محمّدبن جریر طبرى، تفسیر طبرى، ج 8، ص 1ـ16.
86ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 42.
87ـ غلامحسین زرگرى نژاد، پیشین، ص 42.
88ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 50.
89ـ نور: 11ـ12.
90ـ غلامحسین زرگرى نژاد، پیشین.
1. «تمدّن هاى عالم» اثر فیلیپ جى. آدلر
فیلیپ جى. آدلر (Philip j.Adler) در کتاب تمدّن هاى عالم،3 ضمن شرح و بسط زندگى پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)، مطالب نادرستى به آن حضرت نسبت داده است; از جمله:
«چهل سال اول زندگى پیامبر اسلام بدون واقعه مهمى سپرى شد.»4
چهل سال اول زندگى پیامبر همانند سال هاى پس از آن، پر از حادثه بود. ولادت ایشان در عام الفیل روى داد. با تولّد آن حضرت، دریاچه ساوه خشک شد و طاق کسرى فرو ریخت. نامش را «محمّد»(صلى الله علیه وآله) نهادند که پیش از او تنها شانزده نفر به آن نام خوانده مى شدند. حلیمه، دایه آن حضرت داستان هاى عجیبى همچون شکافته شدن سینه پیامبر نقل مى کند. ایشان به سفر تجارى شام رفت و با بحیراى راهب مواجه شد. در جنگ «فُجّار» شرکت کرد و در پیمانى به نام «حلف الفضول» عضویت یافت. در نصب «حجرالاسود»، چنان درایتى نشان داد که از جنگ و نزاع قریش ممانعت به عمل آمد. یتیم شد و پس از آن، «لطیم». بار دیگر به سفر تجارى شام رفت، اما این بار از سوى حضرت خدیجه(علیها السلام). با وجود آنکه پانزده سال با حضرت خدیجه(علیها السلام)اختلاف سنّى داشت، با وى ازدواج کرد و در پانزده سال پس از آن، به ریاضت و خودسازى پرداخت. به خاطر پرهیزگارى، «محمّد امین» نام گرفت و مهم تر از همه، در همه چهل سالِ پیش از بعثت، در محیط سراسر بت پرستى جزیرة العرب، بتى را سجده نکرد. در واقع، پیامبر در همه عمرش از اول کودکى تا آخر، هرگز به بت و سجده بت اعتنایى نکرد. آیا همه آنچه ذکر شد، واقعه اى مهم در زندگى پیش از رسالت پیامبر به شمار نمى آید؟5
[حضرت] «محمّد[(صلى الله علیه وآله)] پیام آور دینى است که با سرعتى باور نکردنى و با شمشیر نیرومند پیروانش، منتشر شد.»6
یکى از مناطقى که به سرعت به تصرف مسلمانان درآمد، ایران بود. هنگامى که سپاهیان مسلمان خود را به «قادسیه» رساندند، رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ایرانى، خواهان گفتوگو شد. نماینده سعدبن ابى وقّاص در این گفتوگو، پادشاه ایران را به قبول اسلام، پرداخت جزیه و یا جنگ مخیّر کرد. در دور دوم مذاکره، زهرة بن حویه به رستم گفت: اکنون اعراب همچون پیش از اسلام براى غارتگرى روانه مرزهاى ایران نشده اند، بلکه برآنند تا آیین پیامبر خویش را ترویج نمایند و تمام همّت آنان جستوجوى آخرت است، نه نعمت هاى دنیوى. وقتى رستم از او پرسید: اگر من و همراهانم اسلام را بپذیریم آیا به سوى شهر و دیار خویش باز خواهید گشت، زهره پاسخ داد: آرى! سوگند به خداوند بازمى گردیم و از آن پس، جز براى تجارت به سرزمین هاى شما نزدیک نخواهیم شد.
رستم از نماینده بعدى مسلمانان، ربعى بن عامر، خواست تا توضیح دهد که چرا او و مسلمانان به مرزهاى ایران روى آورده اند؟ ربعى پاسخ داد: ما آمده ایم تا بندگان خدا را از بندگى انسان ها نجات دهیم و بنده خدایشان گردانیم. عامر همچون حویه همچنان بر شرایط تسلیم در مقابل مسلمانان (پذیرش اسلام) یا قبول جزیه و یا جنگ تأکید کرد. دیگر نمایندگان مسلمانان (حذیفة بن محض و مغیرة بن شعبه) برخواسته نمایندگان قبلى اصرار ورزیدند. این رفتار مسالمت آمیز پیروان پیامبر منبعث از سیره آن حضرت است که تاریخ برجسته ترین آن را در فتح مکّه شاهد است: «سپاهیان ده هزار نفرى مسلمانان، بدون خون ریزى و با امدادهاى الهى، شهر مکّه را فتح نمودند. سعد یکى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)شعار خشونت را فریاد نمود که امروز روز برخوردهاى خونین است! امروز حرمت شکسته مى شود! امروز خدا قریش را خوار مى کند! اما پیامبر رحمت در رد شعار خشونت و انتقام فرمود: امروز روز مهرورزیدن است، امروز خداوند قریش را عزیز مى کند.»7 با این شرح کوتاه از گفتوگوهاى نمایندگان دو سپاه، آیا باز هم مى توان گفت: اسلام با شمشیر حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)گسترش یافت؟8
«پیامبر با بیوه ثروتمندى چون خدیجه ازدواج کرد و در کاروان تجارى متوسّطى بازرگان شد.»9
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) به خارج از جزیرة العرب فقط دو مسافرت کرد که هر دو پیش از دوره رسالت و آن هم به شام بود; یک سفر در دوازده سالگى همراه عمویش ابوطالب(علیه السلام)، و سفر دیگر در 25 سالگى و به عنوان عامل تجارى حضرت خدیجه(علیها السلام). «حاصل ازدواج پیامبر با خدیجه[(علیها السلام)] دخترى است به نام [حضرت] فاطمه[(علیها السلام)].»10
حاصل ازدواج پیامبر با حضرت خدیجه(علیها السلام) تنها حضرت فاطمه(علیها السلام)نیست، بلکه حضرت خدیجه(علیها السلام)براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)قاسم را نیز آورد که کنیه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از اوست. پسر دیگرى به نام طاهر و سه دختر دیگر به نام هاى زینب، امّ کلثوم، رقیّه به دنیا آورد. ابن عبّاس مى گوید: حضرت خدیجه(علیها السلام) براى پیامبر دو پسر و چهار دختر به نام هاى قاسم، عبداللّه، و امّ کلثوم، زینب، رقیّه و فاطمه(علیها السلام)آورد. مسعودى هم در مروج الذهب، تعداد فرزندان پیامبر را دو پسر (به نام هاى قاسم و ابراهیم) و چهار دختر (به نام هاى رقیّه، امّ کلثوم، زینب و فاطمه(علیها السلام)) دانسته است. ابن هشام نیز در سیره خود چنین مى نگارد: بزرگ ترین دختر پیامبر(صلى الله علیه وآله)رقیّه و سپس زینب و امّ کلثوم و فاطمه(علیها السلام)بودند. فرزندان پسر او همگى پیش از بعثت بدرود حیات گفتند، ولى دختران، دوران نبوّت را درک کردند. ظاهراً در میان مسلمانان، کسى شک ندارد که فاطمه زهرا(علیها السلام)دختر گرامى پیامبرافضل زنان دوران خود بوده، اگرچه شیعیان معتقدند: ایشان برترین زنان عالم از ابتداى خلقت تا انتهاى آن است. به هر حال، روایاتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که بر افضلیت حضرت زهرا(علیها السلام)دلالت دارد; مثلا، صحیح بخارى در باب مناقب حضرت فاطمه(علیها السلام) از پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) نقل کرده است که فرمود: «فاطمه(علیها السلام) سیدة نساء اهل الجنه»;11فاطمه سرور زنان اهل بهشت است. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)حضرت زهرا(علیها السلام)را به امر الهى به ازدواج حضرت على(علیه السلام)درآورد و زینب و رقیّه را به عقبه بن ابى لهب و دیگرى را به ابوالعاص بن ربیع داد که پس از بعثت پیامبر، میان این دو دختر و شوهرانشان، که کافر بودند، جدایى افتاد و عقبه در همان حال کفر مرد و ابوالعاص پس از اینکه اسلام آورد، پیامبر همسرش را به او برگرداند. این دو دختر پس از فوت همسرانشان به صورت متعاقب به ازدواج عثمان درآمدند. امّ کلثوم نیز به ازدواج عتیبة بن ابى لهب درآمد.12
«زمانى که پیامبر، وحى نخستین را دریافت کرد، از مسئولیت ناشى از آن به غایت ترسید.»13
زراره از امام صادق(علیه السلام)پرسید: آیا نخستین بار که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله)وحى شد، او نترسید و احتمال نداد که از جانب شیطان باشد؟ امام فرمود: خیر، خداوند وقتى بنده اى را به رسالت انتخاب مى کند که چون وحى بر قلب او نازل شد، مانند آن است که به چشم خود مى بیند.14 و در جاى دیگر سؤال شد: انبیا چگونه مى فهمیدند که رسول هستند؟ فرمود: پرده از مقابل دیدگانشان برداشته مى شد و به حقایق مى رسیدند.15
مرحوم طبرسى در این باره مى نویسد: خداوند به پیامبر وحى نمى فرستد، مگر با ادلّه روشن و براهین آشکار، تا دلالت نماید که آنچه بر او وحى شده از ناحیه خداوند متعال است و او به چیز دیگرى احتیاج ندارد، از دیگران نمى ترسد و بى تابى نمى کند.16
پس چگونه پیامبر به نبوّت خود جاهل است و اطمینان ندارد، ولى حضرت خدیجه(علیها السلام) و ورقه و دیگران از آن آگاهند؟ آنان هیچ اضطراب و ترسى ندارند، ولى پیامبر، که وحى بر ایشان نازل شده مضطرب و ترسان است؟ از آیات قرآن هم مى توان دریافت که پیامبر نه ترسید و نه از آنچه بر او نازل شد ناآگاه بود; از جمله: (إِنِّی عَلَى بَیِّنَة مِن رَّبِّی)(انعام: 57); بگو این راه من است، خود و هر که مرا پیروى کند با بصیرت و بینایى به سوى خدا مى خوانم.
«[حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] از خاندان قریش، در شش سالگى یتیم شد.»17
حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) به قولى دو ماهه بود که پدرش حضرت عبداللّه در بازگشت از سفر بازرگانى شام، در یثرب درگذشت، اما کلینى سنّ حضرت را هنگام مرگ پدر، هفت ماه و 28 روز نوشته و برخى آن را 28 ماه دانسته اند. على رغم اختلاف در سنّ پیامبر هنگام درگذشت حضرت عبداللّه، همه آنها در اینکه پدرش پس از به دنیا آمدن حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)درگذشته، متفق القول اند. قول مشهور هم همین است که پیامبر پس از آنکه به دنیا آمد، پدرش را از دست داد. ولى قول دیگرى هم هست، مبنى بر آنکه حضرت عبداللّه پیش از آنکه حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) به دنیا بیاید، درگذشته بود; یعنى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)پیش از تولّد، پدر ارجمندش را از دست داد. در واقع، چند ماه پس از آنکه عبدالمطلّب براى حضرت عبداللّه، آمنه دختر وهب، رئیس طایفه «بنى زهره» را به زنى گرفت، در یک سفر تجارى، که با کاروان قریش از شام برمى گشت، در مدینه درگذشت و در همان مکان، مدفون شد. پس چگونه ادعا شده که پیامبر در سن شش سالگى یتیم شده است؟ به نظر مى رسد نویسنده کتاب مزبور در سنّ «یتیم» شدن پیامبر و «لطیم» شدن وى، دچار اشتباه گردیده و جاى تعجّب است نویسنده اى که از اطلاعات کلى و اولیه درباره پیامبر بى بهره است، چگونه درباره ایشان قضاوت مى کند؟18
2. «تمدّن اسلام و عرب»، اثر گوستاولوبون
گوستاولوبون در بخشى از کتاب تمدّن اسلام و عرب،19 تاریخچه اى از زندگى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را به رشته تحریر درآورده و از بعثت پیامبر، وقایع پس از هجرت و سرانجام، از خصایص اخلاقى و امتیازات آن حضرت سخن گفته است.20
حلیمه سعدیه پیامبر را تنها دو سال شیر داد و تا پنج سالگى او را نگه دارى کرد، سپس به خانواده اش تحویل داد. گویا انگیزه سپردن حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) به حلیمه بادیه نشین، پرورش او در هواى پاک صحرا و دورى از خطر بیمارى «وبا» در شهر مکّه بود. یادگیرى زبان فصیح و اصیل عربى در میان قبایل بادیه نشین نیز انگیزه دیگرى است که از سوى برخى موّرخان معاصر عنوان شده است و در تأیید همین انگیزه مى آید: «انا اعربکم انا قرشىّ و استعرضعتُ فى بنى سعد بن بکر»;21 من از همه شما فصیح ترم; چه آنکه هم قرشى هستم و هم در میان قبیله بنى سعد بن بکر شیر خورده ام. براى تحقق و انجام همه امور مزبور، سه سال زمان اندکى است. البته حلیمه پس از دو سال حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)را نزد مادرش آورد، اما چون وجود حضرت محمّد باعث خیر و برکت در خانه دایه شده بود، دایه دوست نداشت او را از خود دور کند. از این رو، به مادرش گفت: من از وباى مکّه بر این طفل مى ترسم، و چندان اصرار کرد و گفت، تا آنکه آمنه راضى شد و دوباره حلیمه کودک را به بادیه برد. منابع متعدّدى بر صحّت اقامت پنج ساله حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)در بادیه تأکید کرده اند; از جمله آنکه دایه مهربان حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)، پنج سال از وى محافظت کرد.22
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قریب پنج سال در کوهسار و درّه هاى قبیله «بنى سعد»، با آثار رحمت و نعمت هاى الهى آشنا گردید و سپس حلیمه او را به نزد مادرش بازگردانید.23
با توجه به آنچه گفته شد، نمى توان پذیرفت که حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)تنها تا سه سالگى در بادیه مانده است.
«[حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] در یکى از سفرهاى تجارى اش به شام، تورات را از راهبى نسطورى در بصرا آموخت.»24
زمانى که کاروان تجارى قریش به «بصرا» رسید، در کنار صومعه اى به استراحت پرداخت. در آن صومعه، راهب و یا راهبه اى به نام بحیرا زندگى مى کرد که از عالمان مسیحیت به شمار مى آمد. در میان جمعیت، برادرزاده ابوطالب توجه وى را جلب نمود; زیرا برخى از نشانه هایى که او درباره پیامبر موعود مى دانست، در آن حضرت مشاهده کرد. او پس از اندکى گفتوگو با حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) و طرح پرسش هایى از ایشان، مطمئن تر از پیش، به نبوّتش واقف و از رسالت آینده اش خبر داد و به ابوطالب سفارش کرد که از او مراقبت و از گزند یهودیانى که قصد جانش دارند، حفظ کند. علاوه بر این:
1. دیدار پیامبر با بحیرا کوتاه و تنها شامل پرسش هاى او از پیامبر و پاسخ پیامبر به او بود.
2. هیچ یک از اعضاى کاروان ادعا نکرده اند که پیامبر در این سفر و از بحیرا مطلبى آموخته است.
3. مسیحیان آن دوره هیچ گاه نگفته اند که معلّم و آموزنده پیامبر، ما بوده ایم.
4. قریش نیز، که از هر وسیله اى براى دشمنى با پیامبر استفاده مى کرد، در این باره ادعایى نکرده است.
به همین دلایل است که مى گوییم: سخن از تعلیم یافتن پیامبر از سوى بحیرا ناصواب است. به این دلایل، باید «امّى» بودن پیامبر و تفاوت تعالیم قرآن با تورات و انجیل را نیز بر مطلب افزود.25
«خدیجه[(علیها السلام)] بلادرنگ، به نزد پسر عمویش ورقه مى رود و آنچه از [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] شنیده بود، نقل مى کند. ورقه پى مى برد [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] پیامبرِ وعده داده شده است. خدیجه[(علیها السلام)] سخن ورقه را به [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] بازمى گوید و [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)] از سخن ورقه دلش محکم مى شود.»26
جفاى بزرگى است که تصور کنیم حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)که به رسالت و پیامبرى مبعوث شد، خود نمى دانست چه اتفاقى افتاده، یا پیک الهى را نمى شناخته و یا پیام او را درست تشخیص نداده است تا آنکه پیرمرد عالم و نابیناى مسیحى بر پاى ورقه رسالتش مهر تأیید بنهد و آن حضرت با اظهارات و تأییدات او به رسالت خویش اطمینان حاصل کند و دلش آرام گیرد. شک و تردیدى که در این گزارش تاریخى به حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)نسبت داده شده، با آیات ذیل سازگار نیست: سوگند به ستاره هنگامى که افول مى کند! که یار شما (حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) نه گم راه شده است و نه منحرف، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید. آنچه مى گوید چیزى جز وحى، که بر او نازل شده، نیست. او را آن فرشته (جبرئیل) بس نیرومند آموخته است; همان که توانایى فوق العاده و سلطه دارد. در حالى که آن فرشته در افق اعلا قرار داشت، سپس (به حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) نزدیک و نزدیک تر شد، تا آنکه (فاصله اش با حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) به اندازه دو کمان یا کمتر شد. در این هنگام، خداوند آنچه را وحى کردنى بود، به بنده اش وحى کرد. قلب (حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) در آنچه دید، دروغ نگفت. آیا درباره آنچه (حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) با چشم خود مى بیند، با وى ستیزه مى کنید؟ (نجم: 1ـ12)
در واقع خداوند به رسول خود وحى نمى کند، مگر آنکه آن را با دلایل روشن همراه مى سازد و او اطمینان پیدا مى کند که آنچه بر او وحى مى شود از جانب خداست و نیاز به چیز دیگرى براى تأیید آن پیدا مى کند و دست خوش ترس و اضطراب نمى گردد.27
«تنها چیزى که موجب انتقاد به پیامبر شده، علاقه او به زنان بود.»28
بررسى منصفانه نشان مى دهد که علاقه پیامبر به زنان یا تعدّد ازدواج هاى ایشان به دلیل هوس رانى نبود، بلکه دلایل سیاسى و اجتماعى داشت. برخى از زنان آن حضرت، بى سرپرست و بیوه بودند و پیامبر با آنها ازدواج مى کرد تا تحت مراقبتشان قرار دهد. برخى دیگر به قبایل یا خاندان هاى بزرگ وابستگى داشتند و هدف پیامبر از ازدواج با آنها، جلب حمایت قبایل یا خاندان آنها بوده. در بعضى موارد نیز مبارزه با برخى نسبت هاى غلط جاهلى مورد نظر بود; مانند ازدواج با زینب بنت جحش که چون مطلّقه پسرخوانده اش بود، سنّت جاهلى عرب ازدواج با او را نهى مى کرد. در حقیقت، ازدواج هاى پیامبر پس از پنجاه سالگى اتفاق افتاد که از یک سو، سال هاى پیرى و از سوى دیگر، دوران گرفتارى ها و اوج مشکلات سیاسى، اجتماعى و نظامى آن حضرت بود. آیا مى توان باور کرد که کسى با چنین اوضاع و احوالى، در فکر هوس رانى باشد؟ ازدواج پیامبر اغلب با زنان سال خورده صورت مى گرفت، در حالى که ایشان مردان را به ازدواج با دوشیزگان تشویق مى کرد. ایشان نخستین ازدواجش را با حضرت خدیجه(علیها السلام) چهل ساله انجام داد و دوران شور و هیجان جوانى را با بانویى سپرى کرد که نشاط جوانى اش را در ازدواج هاى قبلى از دست داده بود. پیامبر با چنین بانویى 25 سال زندگى کرد. آنچه ذکر شد، بخشى از دلایل ازدواج هاى متعدد پیامبر است.29
«پیامبر اگر درس خوانده بود، ترتیب بهترى در قرآن ملحوظ مى داشت.»30
بین مرتّب نبودن آیات قرآن ـ بر فرض صحّت ـ با درس نخواندن پیامبر ارتباطى وجود ندارد. آیات قرآن از آسمان و به وسیله فرشته وحى، جبرئیل امین، بر پیامبر نازل گشته است و پیامبر نیز به همان نحو که آیات نازل مى شد و بدون کم و کاست، آنها را به مسلمانان عرضه کرد و نویسندگانى به نام «کاتبان وحى» آن را تحریر کردند. قرآن خود نیز بدین اشاره دارد: سوگند به ستارگانى که بازمى گردند و از دیدگان پنهان مى شوند! و سوگند به شب، هنگامى که پشت کند و سپرى شود! و سوگند به صبح، هنگامى که بردمد! که این قرآن گفتار فرستاده بزرگوارى (جبرئیل) است; فرستاده اى نیرومند که نزد خداوند صاحب عرش، داراى مقام والایى است. در آنجا (در میان فرشتگان)، مورد اطاعت (و در پیشگاه خدا) امین است، و یار شما (حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)) دیوانه نیست. او (جبرئیل) را در افق روشن دیده و او بر غیب (و آنچه از طریق وحى دریافت داشته) بخیل نیست. (تکویر: 15ـ24)
امام رضا(علیه السلام) سخنى دارد که در تأیید الهى بودن قرآن به کار مى رود: «خداوند آنگاه محمّد را برانگیخت که سخنورى و خطابه میان مردم رواج داشت. پس او از جانب خدا پندها و حکمت هایى آورد و کلام آنان را باطل نمود.»31 ولید هنگام شنیدن آیاتى از قرآن کریم گفت: «به خدا سوگند، سخنى از محمّد شنیدم که از کلام آدمیان و پریان نیست. به راستى، براى آن شیرینى ویژه اى است و شادابى خاص، شاخصارش پرثمر، و ریشه هایش پربرکت، به راستى که آن کلام همواره برترى مى یابد و کلامى بر آن برترى نمى یابد.»32
«پیامبر با دشمنان به سختى رفتار نمى کرد، جز یک بار که دستور داد 700 یهودى را گردن بزنند.»33
بین تعداد کشته شده ها و نحوه کشته شدن یهود «بنى قریظه» اختلاف است. ابن اسحاق مى گوید: همه را در کنار «خندق» سر بریدند. واقدى مى گوید: اسیران را بین خانواده هاى «اوس» تقسیم کردند تا آنان با کشتن ایشان، اطاعت خود را به پیغمبر نشان دهند. اینها نکاتى است که محقق دقیق را از پذیرفتن آنچه شهرت یافته است، بازمى دارد و یا به تردید مى افکند. از اینها گذشته، ما سیرت پیامبر را در جنگ هاى پیش از «بنى قریظه» و پس از آن مى دانیم. ایشان همیشه عطوفت و بخشش را بر انتقام و کشتار، مقدّم مى داشت.
در حقیقت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقابل بدرفتارى یهودیان صبور بود و از نفاقشان چشم مى پوشید و آنها را با مسلمانان برابر مى گرفت و به آداب و رسوم دینى آنان احترام مى گذاشت. بر پیمان هایى که با یهودیان بسته بود، استوار بود و اگر یکى از یهودیان بر خلاف پیمان رفتار مى کرد، تنها به مجازات او اکتفا مى کرد و دیگران را به گناه او نمى گرفت، چنان که درباره کعب بن اشرف و سلام بن ابى حقیق که به مسلمانان خیانت کرده بودند، همین روش را به کار بست و معترض یهودیان دیگر نشد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهودیان مدارا مى کرد و وقتى پیمان خود را مى شکستند و بر آنها دست مى یافت، در مجازاتشان حد اعتدال را نگه مى داشت و یا به حکم کسى که یهودیان او را به داورى انتخاب کرده بودند، رضایت مى داد. در واقع، رفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهودیان بسیار ملایم تر از رفتار وى با مردم قریش و دیگر قبایل عرب بود.34
«روزى ناگهان چشم پیامبر به زنِ زید افتاد و میلى از او در دل پیامبر پیدا شد (!) به این خاطر، زید زنش را طلاق داد تا رسول خدا با او ازدواج کند.»35
زینب دختر جحش، عمّه زاده رسول خدا، بنا به خواستگارى پیامبر، به همسرى زیدبن حارثه، که غلام آزاد شده و پسر خوانده حضرت بود، درآمد. زینب نخست به خاطر برترى قبیله اى و طایفه اى، علاقه اى نشان نداد، ولى پس از آنکه آیه اى آمد به این مضمون که هیچ زن و مرد مسلمانى نمى تواند در برابر حکم خدا و رسولش سرپیچى کند،36 در برابر دستور پیغمبر تسلیم گشت و زن زیدبن حارثه گردید. بى میلى و عدم رغبت زینب با این ازدواج، کانون خانوادگى زید را سرد و بى رونق کرده بود تا سرانجام، زید نزد پیغمبر آمد و آن حضرت را از تصمیم خود مبنى بر طلاق زینب آگاه ساخت. پیامبر در پاسخ زید، فرمود: برو، از زن خود نیک نگه دارى کن و از خدا درباره طلاق او بترس: (أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ.)(احزاب: 37) ولى آن دو نتوانستند به زندگى مشترک ادامه دهند و از هم جدا شدند. خدا به پیامبر چنین فرمان مى دهد: وقتى زید همسر خود را طلاق داد و بهره اى که مى بایست از او بگیرد، گرفت، او را به همسرى تو درآوردیم تا مسلمانان درباره زن هاى پسر خوانده هایشان به زحمت و مشقّت نیفتند و با طیب خاطر و بدون احساس قبح، بتوانند با آنها ازدواج کنند، و این امرى است که خداوند دستور داده و آن را مصلحت مى داند. بنابراین، داستانى که برخى از مستشرقان و مفسّران در شأن نزول آیه آورده اند که پیامبر وارد خانه زید شد و چشمش به زینب افتاد و محبت او در دل پیامبر جاى گرفت، هیچ صحّتى ندارد و با عصمت آن حضرت و تقواى سرشار آن گرامى، ناسازگار است.37
3. «اسلام: بررسى تاریخى»، اثر همیلتن گیب
حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) یکى از فصول کتاب اسلام: بررسى تاریخى، اثر همیلتن گیب است. وى در این فصل، تنها از حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)سخن گفته است. گفته هاى او مجموعه اى از درستى ها و نادرستى ها درباره پیامبر است. برخى از نادرستى هاى کتاب گیب درباره پیامبر با نادرستى هاى دیگر اندیشمندان غربى متفاوت است; از جمله:
«درباره زندگانى و محیط اولیه [حضرت] محمّد[(صلى الله علیه وآله)]، کمتر نکته اى به قطع و یقین مى دانیم.»38
بر خلاف تصور گیب، نکات فراوانى از زندگانى و محیط اولیه حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) وجود دارد که کمتر در آن تردید و یا اختلافى به چشم مى خورد; مانند آنکه پس از تولّد حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)، آمنه نزد جدّ پیامبر پیام فرستاد که برایت پسرى به دنیا آمده است. عبدالمطلّب با خوش حالى نزد آمنه آمد و نوزاد را برگرفت. آمنه آنچه را در زمان باردارى درباره نام گذارى فرزندش، دیده و شنیده بود مبنى بر اینکه باید نام «محمّد(صلى الله علیه وآله)» بر وى گذارد، به جدّ کودک باز گفت. عبدالمطلّب طفل را همراه خود به درون کعبه برد و دست به دعا برداشت و خداوند را شکر و سپاس گفت و سپس وى را به مادرش بازگرداند. آمنه فرزند خود را هفت روز شیر داد و روز هفتم عبدالمطلّب قوچى برایش عقیقه کرد و او را «محمّد» نامید تا در آسمان و زمین ستوده باشد. ثُوَیْبَه ـ کنیز آزادشده ابولهب ـ از روز هفتم با شیرى که به فرزندش مى داد، رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) را چند روزى شیر داد. سپس عبدالمطلّب براى پرورش آن حضرت در هواى آزاد و فراگیرى لهجه فصیح عربى، وى را به زنى پاک دامن و نیکوکار از قبیله «بنى سعد» به نام حلیمه سپرد. حلیمه و شوهرش حارث از همان آغاز، به برکت وجود آن حضرت، آثار رحمت و برکات الهى را در زندگى خود مشاهده مى کردند.39
«دور از واقعیت نیست که وى را یک عرب بدوى تصور کنیم; یعنى کسى که داراى همان اندیشه ها و نظریاتى بوده باشد که افراد و قبیله هاى بادیه نشین داشتند.»40
پیامبر در همه چهل سال پیش از بعثت، در محیط سراسر بت پرستى جزیرة العرب، هرگز بتى را سجده نکرد و حتى کوچک ترین تواضعى در مقابل بتى به عمل نیاورد. در تمام دوران کودکى و جوانى در مکّه، که شهر لهو و لعب بود، زیست و به لهو و لعب آلوده نشد. او را «محمّد امین» نام نهادند; زیرا هرگز دروغى نگفته بود، به گونه اى که وقتى فرمود: آیا شما تاکنون از من سخن خلافى شنیده اید، پاسخ شنید: ابداً! ما تو را به صدق و امانت مى شناسیم. زندگى او پیش از رسالت همراه با تأییدات الهى بود. پیامبر بعدها در دوره رسالت، از کودکى خویش این گونه سخن مى گفت: من در کارهاى اینها شرکت نمى کردم... گاهى هم احساس مى کردم که گویى یک نیروى غیبى مرا تأیید مى کند.
از جمله قضایاى پیش از رسالت پیامبر، «ارهاصات» است، به ویژه رؤیاهاى عجیبى که در ایّام نزدیک آغاز دوره رسالتش دیده بود; رؤیاهایى که به تعبیر خود پیامبر، مثل صبح صادق بود. همه اینها موجب شده بود پیامبر در میان قوم خویش، تنها باشد و همفکرى نداشته باشد. پانزده سال پس از ازدواج با حضرت خدیجه(علیها السلام)، دوره عبادت ایشان است. ماه رمضان به کوه هاى اطراف مکّه پناه مى برد و به عبادت مى پرداخت. در واقع، در ماه رمضان، مکّه را رها مى کرد، حضرت خدیجه(علیها السلام)را رها مى کرد و به عبادت مشغول مى شد. با این اوصاف، باید پرسید: آیا چنین انسانى با این همه ویژگى منحصر به فرد، همانند عرب بدوى بود؟ کجاى این انسان به یک عرب بدوى مى ماند؟41
«رمز توفیق یافتن محمّد[(صلى الله علیه وآله)]، در مکّى بودن آن حضرت بود.»42
شکى نیست که مکّى بودن در پیروزى حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)در پیشبرد اسلام نقش داشت، ولى آن تنها یک عامل بود و بس. خلق و خوى پیامبر هم مؤثر بود. قرآن در این باره مى فرماید: اگر این خلق و خوى تو نبود، اگر به جاى اخلاق نرم و ملایم، اخلاق خشن و درشت داشتى مسلمانان از گردت پراکنده مى شدند.43
از دیگر عوامل توفیق پیامبر، دل دادگى اصحاب به ایشان بود. ابن ابى الحدید در این باره مى نویسد: کسى سخن رسول خدا را نمى شنید، مگر اینکه محبت او در دلش جاى مى گرفت و به او متمایل مى شد. به همین دلیل قریش مسلمانان را در دوران مکّه «صُباة» یا دلدادگان پیامبر مى نامیدند.44
پیامبر از قبیله اى ظهور کرد که بالاترین نفوذ را در جزیرة العرب داشت. علاوه بر این، ایشان از خاندان هاشم بود که از نظر پاکى و پاکیزگى ممتاز بود و زعامت مکّه را بر عهده داشتند. کسى در شرافت و بلندمرتبگى با ایشان برابرى نمى کرد. پیامبر مهمان نواز، اهل صله رحم و کمک به ضعیفان و درماندگان بود. همه اینها در توفیق پیامبر نقش داشت. از این گذشته، زیبایى، عمق، شورانگیزى و جاذبه قرآن بدون شک، عامل اساسى نصرت پیامبر به شمار مى آید. همچنین تحرّک در تبلیغ دین، پرهیز از خشونت و زور، بهره گیرى از مال حضرت خدیجه(علیها السلام) و شمشیر حضرت على(علیه السلام) نیز از دیگر عوامل کام یابى آن حضرت بوده است.45
عوامل دیگرى در موفقیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مؤثر افتاد; از جمله:
1. خوش طبعى: پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: من مزاح و خوش طبعى مى کنم، ولى جز حق نمى گویم.46
2. عفو و گذشت: عایشه گفت: او نه بداخلاق بود و نه دشنام گو و نه پرخاشگر و غوغاگر; در کوچه و بازار، بدى را با بدى مقابله نمى کرد، بلکه عفو و گذشت داشت.47
3. مساوات: پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک. باید قومى که به پدرانشان فخرفروشى مى کنند بدین کار پایان بخشند، مگر اینکه نزد خداوند پست تر و بى ارزش تر از سوسک فضله غلطان باشند.48
4. مشورت: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در حدیثى به حضرت على(علیه السلام)مى فرمایند: «هیچ دستگیره و پشتیبانى محکم تر از مشورت نیست.» پیامبر با اینکه هیچ نیازى به مشورت نداشتند، اما با این حال، مشورت مى کردند.49
«محمّد با توجه به مخالفت مکّیان با رسالتش، بیهوده در کشمکش بود.»50
اهمیت کارى که پیامبر در سیزده سال بعثتش انجام داد، از نظر سخنگوى جمعیت قریش در جلسه مشورتى سران قریش در «دارالندوه» مشخص است: ما مردم حرم، پیش همه قبایل محترم بودیم، ولى محمّد[(صلى الله علیه وآله)] میان ما سنگ تفرقه افکند و خطر بزرگى براى ما ایجاد نمود. اکنون که جام صبر ما لبریز شده، راه نجات این است که کسى با شهامت از میان ما انتخاب شود و به زندگى او در پنهانى خاتمه دهد.51
از دیگر مواضع مشرکان هم مى توان دریافت که پیامبر بر خلاف ناکامى در توسعه و رشد اسلام و نظام مبتنى بر آن در مکّه، موفق شده بود تا حدى مبانى ارزشى نظام کهن قبیله اى را متزلزل سازد و جامعه اى هرچند محدود و کوچک، اما متّکى بر ارزش هاى جدید تأسیس نماید. البته اسلام و پیروانش براى بقا به توسعه اى متناسب با ظرفیت هاى عظیم خود نیاز داشتند و این بدون پایگاهى امن براى نشو و نماى آرمان هاى آن امکان پذیر نبود; محیطى مستعد که بتواند درون مایه هاى غنى اعتقادى جمعیتى نوآیین را، که در دیوارهاى متعصّب نظام کهن نمى گنجد، از بن بست خارج کند و فضاى مناسبى براى بروز آن فراهم آورد، و آن مدینه بود. در واقع، پیامبر در مکّه، مرحله نظرى دعوت اسلامى را به انجام رسانید و با هجرت به مدینه، مرحله عملى آن را آغاز کرد.52 به بیان دیگر، ما حصل کار پیامبر در مکّه، تخریب فرهنگ بت پرستى و اخلاق جاهلى، تصحیح آداب و رسوم جاهلى، تهذیب جان و روان مسلمانان نخستین با عبادت و تلاوت قرآن و نیز تربیت نیرو و تکوین فکرى مسلمانان اولیه بود.
به بیان دیگر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مکّه دو مرحله هجرت به حبشه را به انجام رساند که زمینه هجرت بزرگ به مدینه را فراهم مى کرد. به علاوه، آن حضرت در مکّه هسته اولیه مسلمانان را پدید آورد که بعدها در استقرار و پایدارى حکومت اسلامى در مدینه مددکار آن حضرت شدند. همه این مسائل نشان مى دهد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مکّه در کشمکش ثمربخش بود نه کشمکش بیهوده!
«استمداد مردم مدینه از او به جهت سجایاى اخلاقى وى بود، نه به علت تعالیم دینى که آورده بود.»53
بى هیچ تردیدى سجایاى اخلاقى پیامبر در نرم شدن قلوب مردم مدینه مؤثر افتاد، به ویژه آنکه پیامبر(صلى الله علیه وآله)علت بعثت خویش را به کامل رساندن اخلاق ذکر کرد و نیز در 23 سال رسالتش، برترین الگو و اسوه اخلاقى پیروان خویش بود. ولى تنها سجایاى اخلاقى پیامبر علة العلل دعوت وى به مدینه نبود، بلکه مفاد پیمان هاى منعقد شده بین پیامبر و نمایندگان مردم مدینه نشان مى دهد که تعالیم پیامبر هم در این باره مؤثر بوده است; از جمله:
الف. پیامبر در موسم حج سال یازدهم بعثت با شش نفر از قبیله «خزرج» ملاقات نمود و به آنها گفت: آیا شما با یهود هم پیمانید؟ گفتند: بلى. فرمود: بنشینید تا با شما سخن بگویم! آنان نشستند و سخنان پیامبر را شنیدند. سخنان رسول گرامى تأثیر عجیبى در آنها نهاد و موجب گردید در همان مجلس ایمان آوردند. چیزى که به گرایش آنان به اسلام کمک کرد این بود که از یهودیان شنیده بودند که پیامبرى از نژاد عرب، که مروّج آیین توحید خواهد بود و حکومت بت پرستى را منقرض خواهد ساخت، به زودى مبعوث خواهد شد.
ب. در سال دوازدهم بعثت، دسته اى دوازده نفره از اهل مدینه با پیامبر در عقبه ملاقات کردند و نخستین پیمان اسلامى بین آنان و پیامبر بسته شد. آنان با رسول خدا پیمان بستند که به وظایف ذیل عمل کنند: به خدا شرک نورزند; زنا نکنند; فرزندان خویش را نکشند; به یکدیگر تهمت نزنند; کار زشت انجام ندهند، و در انجام کارهاى نیک، نافرمانى نکنند.54
«پیامبر از زنان دلجویى مى کرد، تا بدان جا که گاهى به تجدیدنظر در قوانینى که خود ابلاغ کرده بود، مى پرداخت.»55
در تاریخ اسلام، نمونه اى از تغییر قوانین اسلامى به خاطر دل جویى از زنان توسط پیامبر وجود ندارد. پیامبر نه تنها براى دل جویى زنان قانونى را تغییر نداد، بلکه در مقیاس کلى و کلان هم هیچ گاه براى اخذ کسب رضایت مردم، به تغییر قوانین و احکامى که خداوند از طریق قرآن مقرّر کرده بود، دست نزد. برخورد پیامبر با خواسته قبیله «ثقیف» از آن جمله است. داستان از این قرار بود که عده اى از قبیله «ثقیف» خدمت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) رسیدند و گفتند: یا رسول اللّه! ما مى خواهیم مسلمان شویم، ولى سه شرط داریم:
1. اجازه مى خواهیم یک سال دیگر بت هاى خویش را پرستش کنیم.
2. نماز از ما برداشته شود; چون انجام آن بر ما سخت و ناگوار است.
3. از ما نخواه که بت بزرگمان را به دست خود بشکنیم.
پیامبر تنها با پیشنهاد سوم آنان موافقت کرد. چنانچه پیامبر با خواسته اول آنان موافقت مى کرد، به معناى صحّه گذاشتن بر بت پرستى بود. پیامبر حتى نمى توانست اجازه دهد که آنان یک روز بت ها را پرستش کنند. درباره نماز هم پیامبر نمى توانست اجازه دهد که آنها یک شب نماز نخوانند و پس از آن مسلمان شوند. این نمونه برخورد پیامبر با خواسته هاى نامشروع است. اگر هم پیامبر در قانونى تغییرى داده باشد به دلیل اوامر الهى است.56
4. «تاریخ تمدّن اسلام»، اثر جرجى زیدان
جرجى زیدان (Jirji Zaydan) یک مسیحى لبنانى است. او بخشى از کتاب تاریخ تمدّن اسلام را به زندگى پیامبر اختصاص داده که این بخش حاوى نکاتى نادرست همچون موارد ذیل درباره پیامبر است:
«همین که پیامبر چهل ساله شد، به گوشه گیرى از مردم متمایل گشت و مانند مردان تارک دنیا، به کوه ها و غارها پناهنده شد.»57
واقعیت آن است که حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) پیش از چهل سالگى، خلوت کردن با خداى خویش را بارها و مستمراً تجربه کرده بود. خلوت گزینى پیامبر پس از ازدواجش با حضرت خدیجه(علیها السلام) بیشتر شد. در واقع، در دوره پس از ازدواج، فاصله روحى پیامبر با قریش، روز به روز زیادتر گردید. دیگر مکّه و اجتماع آن روحش را مى آزرد و تنها کوه هاى اطراف مکّه به ایشان آرامش مى داد و زمینه و محیط مناسبى براى تفکر و تدّبرش فراهم مى آورد. در ماه هاى رمضان هر سال، در کوهى در شمال شرقى مکّه و در غار «حرا» خلوت مى گزید; به طور کلى، مکّه را رها مى کرد و حتى از حضرت خدیجه(علیها السلام) هم دورى مى جست. توشه مختصر یا آبى و نانى برمى داشت و به خلوتگاه خویش مى رفت. حضرت خدیجه(علیها السلام) هرچند روز کسى را مى فرستاد تا قدرى آب و نان براى همسرش ببرد و هم از او خبرى بدو برساند. پیامبر تمام این ماه را به تنهایى در خلوت مى گذراند و به عبادت خداوند سبحان مشغول مى شد. گاهى فقط حضرت على(علیه السلام) در آنجا حضور داشت و یار تنهایى هاى پیامبر بود. حضرت على(علیه السلام)چنان به پیامبر نزدیک بود که صداى ناله شیطان را هنگام وحى مى شنید. گاه به پیامبر عرض مى کرد: من صداى ناله شیطان را هنگام وحى مى شنوم. پیامبر در پاسخ مى فرمود: تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم، و مى بینى آنچه را من مى بینم.58
بنابر آنچه گفته شد، نمى توان پذیرفت که پیامبر پس از ورود به چهل سالگى، به ریاضت هاى عبادى دست زده، بلکه ایشان پس از ازدواج با حضرت خدیجه(علیها السلام)، یک دوره ریاضت پانزده ساله را طى کرد تا به شایستگى رسالت رسید.59
مبعوث شدن پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشان مى دهد که ریاضت هاى وى ارتباطى با رهبانیت هاى بى فایده و منفى ـ که حاصلى جز دور شدن از خدا و مردم ندارد ـ نداشت، بلکه نتیجه عزلت هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به خدا و مردم نزدیک ساخت.
«همین که کار سخت شد و مسلمانان بیش از اندازه مورد عذاب و توهین واقع گشتند، پیامبر دستور داد مسلمانانى که قوم و قبیله اى نداشتند تا در پناه آنان باشند، از مکّه به حبشه بروند.»60
جرجى زیدان نیز همانند غالب مورّخان و سیره نویسان، میان گسترش آزارها و شکنجه هاى اشراف مشرک مکّه علیه مسلمانان بى بهره از حمایت قبیله اى با حادثه مهاجرت اولیه و ثانویه جمعى از مسلمانان به حبشه پیوند مستقیمى یافته است، شاید بتوان عوامل دیگرى را نیز به پاسخ یا پاسخ هاى پیش گفته افزود:
1. پیامبر در پى نشان دادن هم ریشه بودن دعوت اسلامى با اساس و شیرازه دیگر ادیان الهى، هجرت گروهى از مسلمانان را به حبشه مسیحى مطرح کرد.
2. حبشه مسیحى بود و هجرت مسلمانان به آن دیار مى توانست مبیّن این نکته باشد که مسلمانان از آغاز، با مسیحیان مشکل اساسى نداشتند.
«شاید سبب پیشرفت اسلام در مدینه، بودن یهود در آنجا بود; زیرا یهودیان بر عکس کفارِ مکّه، خداشناس و اهل کتاب بودند و از وحى آسمانى و پیامبرى رسولان آگاهى داشتند.»61
از عجایب است که نویسنده و محققى (!) آنقدر از تاریخ اسلام دور باشد که از اذیّت و آزار یهودیان علیه مسلمانان بى خبر باشد. او باید بداند که اوایل هجرت، روابط یهود با مسلمانان عادى بود و گواه آن امضاى پیمان عدم تجاوز پیامبر با آنان بود، اما چندى نگذشت که یهود تغییر روش دادند و بناى ناسازگارى گذاشتند. از جمله کارشکنى ها، این بود که اوصاف پیامبر را کتمان مى کردند و یا تغییر مى دادند و مى گفتند: ما وصف محمّد[(صلى الله علیه وآله)] را در کتاب هاى خود نیافتیم و صفات او صفات پیامبرى که ما مى گفتیم خواهد آمد، نیست. قرآن این شیوه یهود را این گونه مورد نکوهش قرار داد: و هنگامى که از سوى خداوند کتابى براى آنها (بنى اسرائیل) آمد که مطابق نشانه هایى بود که با خود داشتند و پیش از آن به خود نوید پیروزى بر کافران مى دادند (که به کمک او بر دشمنانشان پیروز گردند، با این همه) هنگامى که این کتاب و پیامبرى که از قبل شناخته بودند، نزدشان آمد، بدو کافر شدند. لعنت خدا بر کافران باد!62
علاوه بر این، یهود به این حد اکتفا نکردند، بلکه به شیوه هاى گوناگون کارشکنى هاى خود را ادامه دادند; مثلا، درخواست هاى غیر منطقى از پیامبر مطرح مى کردند، سؤال هاى پیچیده مذهبى از ایشان مى پرسیدند، به تضعیف پایه هاى ایمانى مسلمانان مى پرداختند و به ایجاد اختلاف بین مسلمانان دست مى زدند. قرآن مى فرماید: انگیزه آنان هم در این کارشکنى ها، متفاوت بود; برترى طلبى، احیاى موقعیت تجارى از دست رفته، سودجویى و حرص از آن جمله بود.63
«نخستین اقدام سودمند پیامبر پس از ورود به مدینه، بستن پیمان دوستى میان مسلمانان مکّه و مسلمانان مدینه بود.»64
زیدان به اقدامات سودمند دیگرى که پیش از انعقاد پیمان دوستى میان مسلمانان مهاجر و انصار روى داد، نمى پردازد، در حالى که رسول خدا در روز شنبه، با ورود به دهکده «قبا» مورد استقبال گروهى از اهالى مدینه قرار گرفت و در آن مکان و تا پایان همان هفته، که منتظر کاروان اهل بیت نبوّت و بینوایان مسلمان مکّى باقى ماند، اولین اقدام سودمند خود، یعنى احداث یک مسجد، را به انجام رسانید. در روز جمعه، مرکب پیامبر از محلّى به نام «ثنیة الوداع» به خاک یثرب گام نهاد. پس از استقرار در خانه ابو ایّوب انصارى، به اقامه نماز جماعت پرداخت و در اولین خطبه نمازجمعه، که با حضور انصار و مهاجر برگزار شد، درباره اصول دین با مردم سخن گفت. تأسیس مسجدى دیگر به عنوان نهاد اجتماعى و نشان وحدت مسلمانان و به عنوان مرکز آموزش و پرورش و پرستش خداوند، از مهم ترین و از نخستین اقدام هاى عملى آن حضرت در جهت پیوند دین و دانش بود. او نخستین خشت مسجد را خود حمل کرد. به زودى ساختمان مسجد و در کنار آن، مسکنى براى بینوایان و مهاجران تهى دست به پایان رسید و یک معلم وظیفه آموختن قرآن و خواندن و نوشتن به آنان را بر عهده گرفت. چگونه است که زیدان این همه کار را در کنار کار سودمند ایجاد دوستى بین مهاجر و انصار، که پیش از پیمان دوستى انجام شده است، سودمند نمى داند؟65
«پیامبر یاران خود را براى جنگ با کاروان مکّیان، که از شام مى آمد و غارت آنها دعوت کرد. ابوسفیان تا از این خبر آگاه گشت، به مکّه پیام فرستاد.»66
آیا به راستى هدف پیامبر از حمله به کاروان هاى تجارى اهل مکّه، غارت آن بود و راهزنى؟ مطالعه آیات قرآن و بررسى آیات جهاد و احکام آن، نشان مى دهد که هدف از غزوات و سرایاى پیامبر، دفاع از عقیده اسلامى به معناى مهم ترین آرمان سعادت بخش و یا دفاع از مال، جان، ناموس و سرزمین مسلمانان و یا براى تأدیب خائنان و زورگویان بود و بس. بنابراین، جنگ هاى پیامبر یا به سبب نقض عهد مانند غزوه «بنى قینقاع» و «فتح مکّه» و یا براى جلوگیرى از تجاوز و دفاع از سرزمین «عقبه» مانند «احد» و «خندق» و یا براى قصاص و گرفتن حق مانند «بدر» یا براى پیش گیرى از تجاوز دشمن مانند «تبوک» رخ دادند. پیامبر بر خلاف زمام داران خودسر، که براى کشورگشایى و استثمار و به دست آوردن ثروت ملل دیگر به جنگ اقدام مى کنند، دست به شمشیر نزد و تنها در موارد ضرورى، براى ممانعت از ستم و برافراشتن پرچم حق و برقرارى عدالت و صلح، به نبرد پرداخت. بنابراین، مى توان با جرئت ادعا کرد که تمام غزوات و سرایاى پیامبر دفاعى بود. پیامبر نیک مى دانست که جنگ در عادلانه ترین شکل، به نارضایتى مى انجامد و از این رو، پیامبر مى کوشید از جنگ بپرهیزد; اما در برخى موارد، چاره اى جز جنگ نبود.67
«عقبة بن ابى معیط در جنگ بدر، اسیر مسلمانان شد و چون پیغمبر از عقبه آزار بسیار دیده بود، فرمان داد سرش را بریدند.»68
در کشته شدن ابى معیط به دستور پیامبر، تردیدى نیست; ولى در اینکه پیامبر او را به دلیل اذیت بسیار کشته باشد، در سیره ایشان نشانه اى در تأیید آن نمى یابیم، بلکه به عکس، رأفت، عطوفت و رحمت پیامبر را بارها درباره مخالفان اسلام دیده ایم; از جمله:
1. قبیله «بنى قینقاع» به هشدار پیامبر توجهى نکردند و با غرور گفتند: شکست مردم مکّه تو را فریفته است. آنان مرد جنگ نبودند; اگر ما با تو جنگ کنیم به تو نشان خواهیم داد چه کاره هستیم. پیامبر به ناچار، آنان را محاصره کرد. سرانجام، پس از پانزده شبانه روز، آنان تسلیم شدند و پیامبر از کشتن آنها درگذشت و آنها را به شام تبعید کرد.69
2. پیامبر براى پرداخت خون بهاى دو تن از «بنى عامر»، نزد یهودیان «بنى نضیر» رفت. آنها در نهان، تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل برسانند. پیامبر از نیّت آنان آگاه شد و به مدینه آمد و با سپاهى بازگشت و شش روز آنها را محاصره و پس از تسلیم شدن، آنها را به شام تبعید نمود.70
3. یهود «خیبر» پس از شکست هاى پى در پى مشرکان و دیگر یهودیان تصمیم گرفتند خود به مدینه حمله کنند. پیامبر پیش دستى کرد و در سال هفتم، آنان را محاصره نمود. سرانجام، آنها تسلیم شدند و پیامبر پیمانى با آنان بست که بر سر زراعت خود باشند و در هر سال، نصف محصول خود را به مدینه بفرستند.71
«پیامبر به یهود "بنى نضیر" فرمان داد از مسکن خود، که در اطراف مدینه بود، کوچ کنند. یهودیان این دستور را رد کردند. پیامبر شش روز آنان را محاصره کرد.»72
علت محاصره یهود «بنى نضیر» سرپیچى آنان از کوچ کردن نبود، بلکه پیغمبر از حادثه «بئر معونه» سخت متألّم شد، به گونه اى که مدت یک ماه در قنوت نماز صبح، بر لحیانى ها و سایر اعراب مقصّر در حادثه مزبور به اسم و رسم نفرین مى کرد. در این بین، «بنى عامر» کسى را نزد پیامبر فرستادند و خون بهاى دو عامرى را، که عمربن امیّه کشته بود، طبق پیمانى که با پیغمبر داشتند، مطالبه کردند. پیامبر تصمیم گرفت این وجه را از یهودى هاى «بنى نضیر» بگیرد; چراکه آنها نیز با «بنى عامر» هم پیمان بودند. به همین دلیل، با چند تن از صحابه به قلعه «بنى نضیر» رفت و در پاى دیوار خانه اى نشست و به مذاکره پرداخت. در ظاهر، آنها پیشنهاد پیامبر را قبول کردند، ولى در باطن، قصد کرده بودند که از پشت بام آسیا سنگى بر سر پیامبر پرتاب کنند. جبرئیل پیامبر را از این ماجرا خبر داد. پیامبر به مدینه برگشت و به «بنى نضیر» پیغام داد که باید از بلاد پیامبر بروند. یهودى ها نخست تسلیم شدند، ولى بعد به تحریک عبداللّه بن اُبى امتناع کردند. پیامبر با اصحاب، تکبیرگویان سلاح برگرفت و به پاى قلعه «بنى نضیر» آمد. پانزده روز آنجا را محاصره کردند تا یهودیان تسلیم شدند. به آنان فرمود: اموال خود را بگذارند و بروند; فقط براى هر سه نفر داشتن یک شتر و مشکى آب را اجازه داد. آنها به «اذرعات» شام تبعید شدند و املاکشان میان مهاجران قسمت شد. این واقعه را غزوه «بنى نضیر» مى نامند.73
5. «عذر تقصیر در پیشگاه محمّد و قرآن»، اثر جان دیون پورت
جان دیون پورت (John Daven port) کتاب عذر تقصیر در پیشگاه محمّد و قرآن74 را در سال 1239 هـ./ 1860م نگاشته و در سال 1348 هـ./ 1969م به فارسى ترجمه شده است. در این کتاب، نسبت هاى ناروایى به ساحت مقدّس پیامبر داده شده است که به برخى از آنها پاسخ گفته مى شود:
«سالى یک ماه محمّد در غار "حرا" مى زیست و در همین نقطه است که مفاد انجیل و تعلیمات انبیا را از مد نظر گذرانید.»75
اغلب دیدار دوباره بحیرا با پیامبر در سفر تجارى شام را موجب فراگیرى آن حضرت از تعالیم انجیل و تورات مى دانند و تنها تعداد اندکى همچون جان دیون پورت پیامبر را متهم مى کنند که تعالیم انجیلى و توراتى را در غار «حرا» دیده و یا خوانده است. این دیدگاه همچون دیدگاهى که علم پیامبر را از بحیرا مى داند، نادرست و دور از واقعیت است; زیرا پیامبر اسلام «امّى» بود و خواندن و نوشتن نمى دانست. پس چگونه تعالیم حضرت موسى و عیسى(علیهما السلام)را از نظر گذرانده و فرا گرفته باشد؟ اگر ادعاى جان دیون پورت درست بود بى شک، قریش بهانه جو و لجوج آن را دستاویز تبلیغ علیه پیامبر قرار مى دادند، در حالى که در تاریخ اسلام، اثرى از این ادعا به چشم نمى خورد. در قرآن هم، که به تهمت هاى قریش علیه پیامبر پاسخ داده شده، اشاره اى به این موضوع نشده است. علاوه بر این، اگر ادعاى نویسنده کتاب صحّت داشت، چگونه است که مسیحیان و یهودیان جزیرة العرب هرگز ادعا نکرده اند که معلّم حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)بوده اند؟
باید نکته دیگرى را به ادعاهاى مزبور افزود: اگر ادعاى مذکور صحیح باشد لازمه اش این است که تعلیمات اسلام با تعلیمات تورات و انجیل یکسان باشد; اما نه تنها آموزه هاى اسلامى با آموزه هاى مسیحى و یهودى یکسان نیست، بلکه قرآن بسیارى از عقاید یهودیان و مسیحیان را باطل معرفى مى کند. حتى پیامبر در مدینه، که تعداد زیادى یهودى در آن زندگى مى کردند، با بسیارى از احکام و برنامه هاى آنان مخالفت مى کرد، به گونه اى که یهودیان مى گفتند: این مرد (پیامبر) مى خواهد با همه برنامه هاى ما مخالفت کند.76
«محمّد زن هاى متعددى را در اواخر زندگى اش گرفت. علت آن میل و رغبت او به داشتن پسر بود.»77
بیشتر نویسندگان غربى علت تعدّد ازدواج هاى پیامبر را هوس رانى ایشان دانسته اند و برخى همچون جان دیون پورت علت آن را علاقه به داشتن پسر. مسلمانان، هم هوس رانى و هم علاقه به پسر داشتن را از جمله علت هاى ازدواج هاى پیامبر نفى مى کنند و دلیل این ازدواج ها را سیاسى و اجتماعى مى دانند. علاوه بر این، هیچ یک از منابع معتبر اسلامى علاقه به پسردارى را علت تعدّد زوجات پیامبر ندانسته اند. شاید مراد دیون پورت القاى خواست پیامبر به وراثتى کردن حکومت است، در حالى که هر کس با الفباى تعالیم پیامبر آشنا باشد، آن را نفى مى کند. اگر غیر از این بود، لزومى نداشت که پیامبر افراد مشهور قبیله «بنى هاشم» همچون ابوجهل و ابولهب را کنار بگذارد و از سدّ آنان بگذرد. همچنین مى توان گفت: پیامبر هیچ گاه از خواست داشتن فرزند پسر سخن نگفته و از پسر نداشتن حسرت نخورده است. اگر پسردارى براى ایشان هدف و یا مهم بود، پس چرا در وفات ابراهیم ـ فرزندى که از ماریه قبطیه پیدا کرد و در هجده ماهگى مرد ـ با آنکه متأثر و محزون بود، چیزى بر خلاف رضاى الهى نگفت و از جهالت مسلمانان که شک نداشتند گرفتن خورشید، هماهنگى عالم بالا با پیامبر براى از دست رفتن فرزندش است، سوء استفاده نکرد، بلکه فرمود: اینکه خورشید گرفته است، به مرگ پسرم ارتباطى ندارد;78 زیرا خداوند به ایشان دستور داده بود: به راه پروردگارت با حکمت و اندرز نیکو، دعوت کن و با بهترین روش، با آنان به بحث و مجادله بپرداز.79
«بیانى که از محمّد[(صلى الله علیه وآله)] نقل شده این است که شبى پهلوى عیالش عایشه خوابیده بود و صداى کوبیدن درِ خانه به گوشش رسید، برخاست دید جبرئیل دم در است و البراق نزدیک او ایستاده است.»80
پیامبر مى خواست پس از اداى فریضه به استراحت بپردازد، ولى ناگاه صداى آشنایى به گوشش رسید. آن صدا از جبرئیل و امین وحى بود که به او مى گفت: امشب سفر دور و درازى در پیش دارى و من نیز همراهت هستم تا نقاط گیتى را با مرکبى فضاپیما (براق) بپیماییم. پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) سفر باشکوه خود را از خانه خواهرش امّ هانى و نه همسرش عایشه، آغاز کرد و با همان مرکب به سوى «بیت المقدس» واقع در کشور فلسطین که مسجدالاقصى در آن است، روانه شد و در مدت کوتاهى، در آن نقطه پایین آمد و از نقاط گوناگون آن مسجد و «بیت اللحم»، که زادگاه حضرت مسیح(علیه السلام)است، و منازل انبیا و آثار و جایگاه آنها دیدن کرد و در برخى از منازل آنان نماز گزارد. سپس قسمت دوم برنامه خود را آغاز نمود و از آن نقطه، به سوى آسمان ها پرواز کرد. پس از اتمام مأموریت، از همان راهى که رفته بود بازگشت; یعنى نخست در «بیت المقدس» فرود آمد. راه مکّه را در پیش گرفت و در بین راه، به کاروان بازرگانى قریش برخورد و پیش از طلوع فجر، در خانه امّ هانى از مرکب فضاپیماى خود پایین آمد. بنابراین، سخنى از عایشه در روایات صحیح «معراج» نیست و نباید هم باشد; زیرا ازدواج پیامبر با عایشه در مدینه بود، ولى «معراج» در مکّه صورت گرفته است.81
«درباره سفر شبانه "معراج"، میان پیروان محمّد[(صلى الله علیه وآله)] منازعات و مشاجراتى رخ داده; پاره اى اظهار کرده اند که این سفر، جز رؤیا چیزى نبوده و دیگران عقیده دارند که محمّد[(صلى الله علیه وآله)] با همین صورت جسم به "بیت المقدس" رفته است.»82
طبق شواهد و دلایل قطعى، حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)معراج داشته اند. معراج حضرت دو مرحله داشت: یکى سیر غیرعادى حضرت از مکّه به بیت المقدس و دیگرى سیر از بیت المقدّس به آسمان ها و ملکوت. آیه اول سوره اسراء دلالت دارد بر اینکه خداوند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در یک شب، براى نشان دادن آیات و نشانه هاى خود، از مسجدالحرام تا بیت المقدس سیر داد. با توجه به فاصله بین آن دو مکان، معلوم مى شود که این انتقال غیرعادى و به صورت خارق العاده بوده است. امام جواد(علیه السلام) در این باره فرموده اند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به آسمان هفتم و نزد سدرة المنتهى رسید. [به حضرت] گفت: آفریده اى پیش از تو بر من نگذشته بود. سپس [رسول خدا] نزدیک آمد و نزدیک تر شد تا [فاصله اش از خداوند] به قدر [طول] دو [انتهاى] کمان یا نزدیک تر گردید. آنگاه [خداوند] به بنده اش آنچه را باید وحى کند، وحى نمود. سپس کتاب اصحاب الیمین و کتاب اصحاب الشمال را به ایشان داد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کتاب اصحاب الیمین را با دست راست گرفت، باز کرد و در آن اسامى اهل بهشت، پدران و خویشاوندان آنان را دید، و در کتاب اصحاب الشمال نگاه کرد و در آن اسامى اهل آتش و پدران و خویشاوندان آنان را دید. سپس فرود آمد و آن دو کتاب را با خود آورد و به على بن ابى طالب[(علیه السلام)] داد.83 نیز طبق صحیح از امام صادق(علیه السلام)، آیات 285 و 286 سوره بقره و آیه 89 سوره زخرف در شب معراج طى گفتوگوى خداوند با حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)بیان شده است.84
معراج گرچه غیرعادى است، ولى همانند معجزات دیگر، از نظر عقلى امکان دارد و علاوه بر آیات و روایات بیان شده، روایات متعددى از طریق اهل سنّت و شیعه نقل گردیده که بر وقوع آن دلالت مى کنند. از این روایات استفاده مى شود که حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) با جسم و روح در حالت بیدارى به معراج رفتند.85
«این فرار دوم یا هجرت در تاریخ شانزدهم ماه ژوئیه سال 622 مسیحى رخ داد و در این ایّام، سیزده سال از بعثت محمّد[(صلى الله علیه وآله)] گذشته بود.»86
نویسنده از هجرت پیامبر و یارانش به مکّه به عنوان دومین هجرت نام برده است، در حالى که این هجرت، هجرت سوم بوده است. در مهاجرت اول، که در رجب سال پنجم بعثت انجام شد، مجموع مهاجران مرکّب از یازده مرد و چهار زن بودند. دومین دسته از مهاجران که در سال ششم بعثت رهسپار حبشه شدند، عبارت بودند از: 83 مرد و 18 زن. از نیمه ذى حجه تا آخر صفر سال سیزده بعثت، هجرت سوم روى داد که طى آن، پیامبر و جمعى از قریش و مسلمانان از مکّه به مدینه آمدند. افزون بر آن، نویسنده از هجرت به عنوان «فرار» یاد مى کند; ولى علت هجرت فرار از مکّه نبود، بلکه هجرت به فرمان الهى قطعیت یافت و عامل تسریع آن، بیش از اینکه آگاهى قریش از قطعى شدن هجرت و طرّاحى قتل پیامبر در مکّه باشد، ناشى از آن بود که در صورت تحقق نقشه ترور پیامبر از سوى قریش، برنامه هاى الهى پیامبر عقیم مى ماند و از ادامه حیات اسلام ممانعت به عمل مى آمد. از این رو، تدوین اساسى و هوشیارانه پیامبر در برابر تهدیدهاى قطعى قریش علیه دارالاسلام ـ یعنى مدینه ـ و گسترش اسلام در میان ساکنان یثرب و اعراب پیرامون آن، از سوى پیامبر صورت گرفت. بنابراین، نمى توان گفت: پیامبر به دلیل ترس از جان خود به مدینه پناه برد، بلکه همانند سیزده سال بعثت، که همواره جانش در خطر بود، از مکّه هجرت نکرد، بلکه کسانى را که ظاهراً جانشان در خطر بود، به حبشه فرستاد و خود بى دفاع تر از گذشته، در مکّه پرخطر باقى ماند.87
«در پایان یکى از سفرهاى جنگى علیه قبایل، که با فتح و پیروزى مسلمانان تمام شد، عایشه زن خیلى عزیز و محبوب پیامبر متهم به سوء رابطه با افسر جوانى به نام صفوان گردید; ولى بیانات و توضیحات خالى از تصنّع، با کمک فصاحت و بلاغت، اشک ها و زیبایى وى، محمّد[(صلى الله علیه وآله)] را درباره بى گناهى عایشه قانع و متقاعد کرد و کسانى که عایشه را متهم کرده بودند، هر یک محکوم به هشتاد ضربه تازیانه شدند.»88
در بازگشت از غزوه «بنى مصطلق»، عایشه با گم کردن گردنبند خویش در یکى از منازل بین راه و تلاش براى یافتن آن، از قافله بازماند و با صفوان، که در پى کاروان روان بود، خود را به کاروان پیامبر رساند. شمارى از زنان مدینه و برخى از مردان آن دیار زمزمه هایى آغاز کردند و زبان به تهمت عایشه گشودند و وى را با صفوان داراى سر و سرّى دانستند. رسول خدا راهى براى بستن زخم زبان ها نداشت. با گذشت روزها، بر رنج پیامبر و عایشه اضافه مى شد، تا سرانجام، نزول آیه «افک» به همه تهمت ها پایان داد: کسانى که آن دروغ بزرگ را ساخته اند گروهى از شمایند; مى پندارند که شما را در آن شرى بود. نه، خیر شما در آن بود. هر مردى از آنها بدان اندازه که مرتکب شده است، به کیفر رسد. از میان آنها، آنکه بیشترین بهتان را به عهده دارد، به عذابى بزرگ گرفتار مى شود. چرا هنگامى که آن بهتان را شنیدید، مردان و زنان مؤمن، به خود گمان نیک نبردند و نگفتند: این تهمتى آشکار است؟89
به امر خداوند و به دستور پیامبر، تهمت زنندگان حدّى برابر با مجازات تهمت خوردند و دیگر هرگز درباره آزار و نکوهش آنان سخنى به میان نیامد. بنابراین، معلوم است که آنچه موجب تبرئه عایشه نزد مسلمانان و پیامبر شد، نزول آیه قرآن بود و نه اشک ها و زیبایى هاى عایشه.90
نقدهاى کلى و مشترک
آنچه پیش از این ذکر شد، تنها پاسخى به برخى از شبهات متفاوتى بوده که از سوى نویسندگان غربى درباره پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)مطرح گردیده است. اما با کمال شگفتى، شبهات کم و بیش مشترکى را مى توان در همه آثار این دست نویسندگان دید که به برخى از آنها بدون آنکه ذکرى از خود شبهه به میان آید، پاسخى کوتاه داده مى شود:
1. تردیدى نیست که پیامبر(صلى الله علیه وآله) «ترور» را به مفهومى که اکنون در غرب وجود دارد، هم در آشکار و هم در پنهان، نفى مى کرد و از این رو، نمى توان کار ایشان را با کار دیگر رهبران سیاسى معاصر دنیا یکى دانست که «ترور» را در مجامع محکوم مى کنند و در پشت پرده، تأیید مى نمایند و آن را به اجرا مى گذارند. یکى از ده ها دلیلى که مؤیّد مطرود بودن ترور در آیین پیامبر است اینکه رسول خدا از همان آغاز رسالت و مأموریت الهى اش، برنامه اى مدوّن (قرآن) در اختیار داشت که اجازه نمى داد حوادث، خود را بر ایشان و برنامه هایش تحمیل کنند، تا نیازمند ترور کسانى باشد که خود را بر برنامه هاى پیامبر تحمیل مى نمایند. غیر منطقى به نظر مى رسد که مشاهده چند دستور پیامبر براى کشتن برخى افراد و یا اجراى حکم اسلامى، چنان هیجانى در نویسندگان غربى پدید آورد که بگویند: در اسلام، خشونت وجود دارد، یا این هیجان آنها را وادارد تصویر مخالفان پیامبر را درباره اسلام مطرح و گاه بدون پاسخ، آنها را رها کنند و خواننده را در وضعیتى قرار دهند که دست کم، در او نسبت به راستى پیامبر، تشکیک و تردید پدید آورد.
2. اسلام یک دین الهى، بلکه برترین، آخرین و کامل ترین آن به شمار مى رود، و در آن، مسلمانان اجازه ندارند همچون مسیحیان، پیامبر خویش را بپرستند یا مقامى در حد خدایى برایش قایل شوند. از این رو، این دین و مقرّراتش به هیچ روى ناپخته و ناخالص نیست که حرف و سخنش به هرج و مرج بینجامد، و اگر هرج و مرج اجتماعى یا توسعه نیافتگى در بین پیروان اسلام به چشم مى آید، ربطى به اسلام ندارد، بلکه دلایل گوناگونى دارد که یکى از آنها توطئه هاى غرب علیه اسلام و مسلمانان است. از این رو، جذّابیت غرب نزد برخى از مسلمانان معاصر به دلیل حقّانیت فرهنگ و تمدن آن نیست، بلکه به خاطر درک غلط اسلام از سوى این مسلمانان است. عدم توفیق مسلمانان امروز را باید در ناتوانى هاى آنان دید; چراکه در قرون اولیه پس از ظهور اسلام، اسلام توانایى خود را براى ساختن یک جامعه ایده آل نشان داد.
3. تاریخ نگارى اسلامى تنها با استناد به چهار کتاب تاریخى طبرى، واقدى، ابن اسحاق و ابن سعد تصویر درست و کاملى از تاریخ زندگى پیامبر ارائه نمى کند. اولین منبع معتبر در بازیابى و بازخوانى حوادث صدر اسلام، قرآن است. البته در مراجعه به قرآن، باید به دشوارى هاى فهم و تفسیر درست توجه داشت و ابزارهاى لازم را براى درک صحیح آن فراهم آورد، ولى قرآن هر کسى را که قصد تاریخ نویسى اسلامى دارد از روایت هاى نقل شده از امثال عایشه بى نیاز مى کند و حتى دروغ پردازى در برخى از داستان هایى را که به دوره کودکى پیامبر نسبت داده اند مشخص مى سازد; زیرا قرآن نه به انتقادات و یا سؤالات پیامبر، بلکه به انتقادات و سؤالات مخالفان وى پاسخ داده و در آن برخلاف اناجیل، تحریفى صورت نگرفته است و از این رو، قابل استناد و یقین و معیارى براى درستى و نادرستى حوادث دوره رسالت به شمار مى رود.
4. گرچه مسیحیان کوشیده اند با پیام عشق و دوستى حضرت مسیح(علیه السلام)به مسلمانان نزدیک شوند، ولى شیطنت هاى ارباب کلیسا و توطئه هاى برخى مقامات دولتى، کار را به توهین مسیحیان به پیامبر، اسلام و مسلمانان کشاند. تلاش هاى زیادى هم براى ترسیم چهره زیباى پیامبر در غرب صورت گرفته که کم نتیجه بوده است. مسیحیان مى گویند: ما از خندیدن مسیح(علیه السلام)چیزى نشنیده ایم، ولى پیامبر اسلام خنده رو بود; اما پیامبر گرامى براى جدا نشان دادن دین خود از مسیح(علیه السلام) تلاشى نمى کند، بلکه آن دو را داراى یک هدف و آرمان مى دید. حضرت مسیح(علیه السلام)و حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)قهرمانان تاریخ با دو هدف مجزّا نبودند، بلکه دو پیامبر الهى بودند که تنها براى انجام کارى که خداوند از آنان خواسته بود، به میدان آمدند. آن دو هدفى جز نجات بشریت نداشتند و از همان آغاز رسالت، پیامشان براى همه جهانیان یکسان بود. از این رو، هیچ تفاوتى بین «اللّه» در قرآن و «خدا» در انجیل تحریف نشده وجود ندارد. در واقع، آیین پیامبر با آیین توراتى و انجیلى اختلافات ریشه اى نداشت، و تنها اختلاف مسلمانان با یهودیان و مسیحیان اختلاف بر سر تحریف انجیل و تورات بود. البته بخشى از مخالفت هاى غرب با پیامبر به آن دلیل است که پیامبر حکومت تشکیل داد، در حالى که مسیح(علیه السلام) فرصت پیدا نکرد زمینه تأسیس حکومتى را فراهم آورد.
5. قرآن کلام الهى است که پیامبر آن را از سوى خداوند براى هدایت بشر آورد. گوش سپردن به آواى قرآن همیشه هدایتگر است، ولى هیچ مسلمانى بر این باور نیست که با استماع قرآن، در همان فضاى روحانى قرار مى گیرد که پیامبر قرار مى گرفت. قرآن براى بهره دهى به فرد و شخص خاصى نیامده، بلکه وسیله و ابزارى است براى هدایت عموم مردم در همه مکان ها و زمان ها. پیام هاى کتاب خدا روشن و همگى جدّى و واقعى اند. گرایش به اسلام جادویى نبود، بلکه حقایق همین قرآن و زیبایى آن برخى را مجذوب دین اسلام ساخت و آنها را از شرک و بت پرستى رهانید. قوانین قرآن کهنه نشده و از این رو، امروز هم براى پیروانش درست، حقیقى و قابل استفاده اند و مى توانند جامعه اى برین، فاضله و نیک به وجود آورند.
6. قبیله «قریش»، که ایفاگر نقش اصلى در مقابل پیامبر بود، پیش از تولد ایشان، به قوى ترین قبیله عرب تبدیل شده بود. از این رو، شکست هاى آن تنها به دلیل ناهمبستگى و عدم قدرت و قوّت نبود، بلکه عدم توانایى در برابر قوّت پیام اسلام عامل اصلى گسست آن به شمار مى رود. هدف پیامبر از عرضه پیام اسلام به «قریش» پدید آوردن اضطراب در آنها نبود، بلکه هدف آن بود که «قریش» به خود آید و به پرستش خداى واحد ـ نه بنات اللّه ـ گردن نهد. «قریش» در چنین وضعیتى، درمانده و ناتوان بود و نمى توانست چنان تأثیرگذار باشد که اسلام آوردن حضرت حمزه(علیه السلام) را به تصمیم «قریش» در تنها گذاردن پیامبر ربط دهیم و یا آن را چنان قوى بدانیم که از مهاجرت قریب الوقوع پیامبر به مدینه باخبر است و تصمیم گرفت تا از هجرت ایشان به آن شهر ممانعت کند. ابوسفیان، که رهبرى «قریش» را در دست داشت، از قوّتِ در اندیشیدن برخوردار نبود. اگر او در اندیشیدن قوى بود، باید مى توانست در مقابل موفقیت هاى پیامبر و سپاه اسلام به پیروزى هایى دست یابد و یا باید از کمک به قبیله «بکر» در حمله به «خزاعه» هم پیمان پیامبر جلوگیرى کند تا فتح مکّه به دست سپاه اسلام اتفاق نیفتد.
7. برتر نشان دادن عمر و ابوبکر و عثمان بر حضرت على(علیه السلام)شگفت آور است! حضرت على(علیه السلام)علاوه بر سایر سجایاى اخلاقى و رفتارى، به دلیل برخوردارى از معصومیت، شایسته ترین جانشین پیامبر بود. علاوه بر این، پیوندهاى روحى و فامیلى ایشان با پیامبر، بیش از عمر و ابوبکر و عثمان بود. بر پایه مستندات تاریخى، سخت گیرى و رور در کار عمر مشهود بود، نه حضرت على(علیه السلام). حضرت على(علیه السلام) نه سخت گیر بود و نه مغرور. آیا عمر چنان بر پیامبر تأثیرگذار بود که به رسول خدا دل دارى دهد و او را از غم برهاند و آیا مى توان حضرت على(علیه السلام)را فاقد این تأثیر دانست؟ شگفت آورتر آنکه عایشه را بر حضرت فاطمه(علیها السلام)مقدّم بداریم و از حسادت هاى زنانه ایشان علیه عایشه سخن برانیم؟!
8. هدف پیامبر به هم ریختن روابط پدر با پسر، زن با شوهر، یا خواهر با برادر نبود، بلکه ایشان مى کوشید پیوندى الهى و دینى را جایگزین پیوند فامیلى، قومى و قبیله اى گرداند. از این رو، ایشان تنها به آن دسته از مقدّسات جاهلى حمله مى برد که به ظاهر، موجب امنیت و در واقع، نابودکننده آرامش مردم بودند. پیامبر بر این باور بود که یکتاپرستى نه جمود فکرى، بلکه آرامش فکرى را به دنبال مى آورد; زیرا انسان را به خداى واحد منبع ازلى و ابدى آرامش مرتبط مى سازد. ایشان براى آرامش بخشى به افراد و جامعه، در ماجراى فتح مکّه، همه را مى بخشید، چه آنان که تقاضاى عفو کردند و چه بسیارى که حتى تقاضاى عفو هم نکردند. ایشان مى توانست آرامش بخش دل ها و جان ها باشد; چون خود از آغاز، به درستى وحى، به حمایت خداوند و به حقّانیت رسالتش ایمان داشت. هیچ گاه سنگینى بار رسالت و فراوانى مشکلات، حتى ذرّه اى سستى در راهش پدید نیاورد.
9. حضرت ابوطالب(علیه السلام) همواره مؤمن بود و به پیامبر و راهش عشق مىورزید و به آن ایمان داشت، ولى آن را آشکار نساخت و یا به وظایفش آشکارا عمل نکرد تا بتواند محکم تر از پیامبر حمایت کند. او هرگز به فکر رها کردن یا تحقیر پیامبر نیفتاد. حضرت ابوطالب(علیه السلام) را باید در همین حد پذیرفت، نه اینکه او را به گونه اى تصور کنیم که درستى و نادرستى کار پیامبر را به وى تذکر مى داد! مرگ حضرت ابوطالب(علیه السلام) که حامى اصلى پیامبر بود، بر حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) گران آمد، ولى مرگ او خلل و ضعفى در راه پیامبر پدید نیاورد. عبدالمطلّب همچون حضرت ابوطالب(علیه السلام)موحّد زیست و موحّد مرد و حضرت حمزه(علیه السلام)و عبّاس پس از اسلام آوردن، بیش از گذشته، به کمک پیامبر آمدند; اما ابوجهل و ابولهب بر خلاف عبدالمطلّب، ابوطالب، حمزه و عبّاس، هم خود به آزار پیامبر پرداختند و هم دیگران را علیه پیامبر شوراندند.
بازکاوى لایه هاى پنهانى
مطالعه غلط ها و نادرستى هاى کتب نویسندگان غربى درباره پیامبر، سؤالاتى را پیش روى مى نهد; از جمله:
الف. هدف آنها از طرح این نادرستى ها چیست؟
با دقت و مطالعه عمیق در این آثار، مى توان هدف هایى را تشخیص داد; مانند:
1. چنانچه نویسنده اى بتواند موضع گیرى هاى ضد اسلام مردمان مغرب زمین را به بى اطلاعى و یا به کم اطلاعى آنها از اسلام نسبت دهد، توانسته است دامن آنان را از هر گناه و اشتباه عمدى علیه پیامبر مبرّا کند. نویسندگان غربى در این جهت و با این هدف، تلاش مى کنند و از این روست که ابایى ندارند از اینکه بگویند: تا زمان حیات مارتین لوتر، حتى یک ترجمه لاتین از قرآن در دسترس غربى ها نبوده است.
2. تصویرى که از پیامبر ارائه مى شود، تصویر یک انسان تقریباً معمولى است. نویسندگان غربى با زیرکى مى کوشند حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)را در حدّ سیمایى که مسیحیان و یهودیان از حضرت عیسى و موسى(علیهما السلام)ارائه مى کنند، نشان دهند، در حالى که حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) برتر از هر پیامبر دیگرى است. از معجزات پیامبر، کم، سخن مى گویند، از ارتباطش با خدا سخن زیادى در میان نیست; چون او فردى است عادى و آدمى است معمولى. لحن کلماتى که درباره پیامبر به کار مى برند، گاه غیرمؤدّبانه است; گویى از انسانى همچون لوتر سخن مى گویند.
3. در بیشتر کتب نویسندگان غربى درباره پیامبر، تلاش براى به روز کردن مسائل مرتبط با پیامبر به چشم مى خورد. درآمیختن گذشته هاى دور با مسائل امروزین، که ظاهراً با هدف ارائه چهره اى جذّاب و جالب از مسائل صورت مى گیرد، به پرهیز از تفکیک مسائل و عدم حیطه بندى آن و سرانجام، به خلط مباحث مى انجامد و خواننده را به گیجى و تحیّر مى کشاند. در این صورت، هرچه گفته شود، چه راست باشد و چه دروغ، از سوى خواننده به راحتى پذیرفته مى شود.
4. حاصل استفاده غلط و ناصواب نویسندگان غربى از آیات قرآن، متهم کردن قرآن به عاملى براى گسست قریش و سایر قبایل، نشان دادن تأثیرپذیرى و الگوگیرى قرآن از انجیل و تورات و اتهام بستن به قرآن به عنوان ابزارى براى گسست پیوندهاى فامیلى، به پایین کشیدن شأن، ارزش و اعتبار قرآن و غیر الهى جلوه دادن آن منجر خواهد شد. علاوه بر آن، تأکید مکرّر بر این نکته که قرآن آماده بود تا با وقوع یک حادثه، آیات خویش را عرضه کند، مى تواند آن را کتابى صرفاً براى آن زمان نشان دهد.
5. در کتاب نویسندگان غربى، مسلمانان، بسیار بیش از یهودیان مورد حمله یا سرزنش و یا تشکیک قرار گرفته اند. بنابراین، درک مسیحیگرى با هدف طعنه زدن به اسلام و مسلمانان در این کتاب ها چندان مشکل نیست. چهره اى صلح آمیز، صمیمى و دوستانه و نیز قابل قبول از آموزه هاى دین مسیحیت ارائه شده و با وجود اینکه کتاب ها به ظاهر درباره پیامبر اسلام هستند، اما به نوعى و به نحوى زیرکانه، به بلندگو و سخنگوى انجیل تحریف شده درآمده اند. همچنین عنصر «رحمت» در سیره و شیوه حضرت مسیح(علیه السلام)اصلى مسلّم فرض شده و جنگ هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خشونت هاى یهود مورد تأکید قرار گرفته اند.
ب. چه شیوه هایى را آنها در طرح این نادرستى ها برگزیده اند؟
1. شیوه اول آنان بر این اصل مبتنى است که «نخست اعتماد مخاطب را جلب کن، سپس هر چه بگویى مى پذیرد.» بر پایه این روش، نویسندگان غربى بر حقایقى از تاریخ اسلام تکیه مى کنند و برخى از برجستگى هاى آن را نشان مى دهند، اما در لابه لاى این سخن ها، انتقادى مى کنند و طعنه اى مى زنند; یعنى آنها اگرچه گاه از پیامبر دفاع مى کنند، ولى در میان همان دفاعیه ها، نکته اى را تکذیب و یا حقیقتى را خدشه دار مى سازند; مثل اینکه پس از تعریف و تمجید فراوان از پیامبر، مى نویسند: او به زنان اشتیاق فراوان داشت. بنابراین، از قاعده طرح «چند سخن راست و یک سخن دروغ» از رسانه هایى همچون B.B.Cپیروى مى کنند.
2. «به روز نوشتن و از واژه هاى جدید سود بردن» روش مناسبى در تفهیم سخن است; ولى به روز سخن گفتن، حوادث دیروز را کهنه مى نمایاند و خواننده را به جاى هدایت به آن حوادث، نسبت به آن دل زده و دل سرد مى کند. این روش را کم و بیش مى توان از لابه لاى صفحات کتب دید و حس کرد. تکرار و تأکید بر واژه ها و اصطلاحات جدید هر بار یک گام، خواننده غربى را دچار احساس تضاد و دوگانگى بین آنچه دیروز و امروز روى داده مى کند; زیرا خواننده امروزین کتب، انس بیشترى با مسائل دوره خود دارد و صحّت و درستى آن را پیش از مطالعه کتب و بیش از خود کتاب مى داند.
3. «پراکنده گویى» و آسمان و ریسمان را به هم بافتن شیوه و روشى است که براى پرت کردن حواس خواننده از واقعیتى که به آن دست یافته و یا در آستانه دست یافتن بدان است، صورت مى گیرد; مثلا، سخن از یهود به میان است، ولى ناگهان نویسنده غربى خواننده اش را به درون قرون وسطا مى برد، و یا هنگامى که از وحى مى گویند، بدون مقدّمه چینى هاى لازم و ضرورى، امّى بودن پیامبر را مى شکافند و مى کاوند. در حقیقت، نویسندگان غربى علاقه عجیبى به پراکنده گویى از خود نشان مى دهند; گاه چنان از یک موضوع دور مى شوند که در بازگشت مجدّد به آن، خواننده را دچار دوگانگى مى سازند.
4. بسیار دیده ایم که نویسندگان غربى از روش «نه تأکید و نه تکذیب» سود جسته اند; مثلا زمانى که از انگیزه تجارى در اعزام برخى از یاران و اصحاب پیامبر به حبشه داد سخن سر مى دهند، بدون اینکه به خواننده مهیّاى دریافت پاسخ، پاسخى ارائه دهند، مطلب و سخن را بدون تأکید و تکذیب رها مى کنند، اما چون اشاره اى به انگیزه هاى مادى مى کنند، ذهن و نظر خواننده را به سوى درستى این سخن نادرست سوق مى دهند که پیامبر به دلیل منافع مادى، یارانش را به زحمت انداخت. در مواردى، به نقل دیدگاه بدبینانه غرب امروز و دیروز درباره پیامبر، اسلام و مسلمانان مى پردازند، بدون آنکه به دفاع از این و یا آن برخیزند.
5. روش دیگر به کار رفته، «دفاع بد یا ضعیف» از یک یا چند واقعیت تاریخى اسلامى است. این روش در جایى و مکانى و براى حوادثى به کار مى رود که ردّ و نفى کامل آن میسّر نیست. بر پایه این روش، نباید این عبارت تعجب کسى را برانگیزد: «قرآن اعلام مى دارد که مسلمانان فقط مى توانند چهار همسر اختیار کنند، ولى پیامبر اختیار بیشترى دارد!» همین روش درباره جنگ هاى پیامبر، که همانند ازدواج هاى آن حضرت دست مایه تردیدآفرینى غربى ها نسبت به پیامبر شده، به چشم مى خورد. علاوه بر این، به کارگیرى «جملات و کلمات دو پهلو و مبهم» براى گم راه کردن مخاطب و بزرگ جلوه دادن مخالفان پیامبر براى کاستن از ارزش کار رسول خدا، از دیگر روش هاى کتب بیگانگان در دست رسى به هدف هاى گفته شده است.
نتیجه و خلاصه
علاوه بر پاسخ هاى به غایت اجمالى که در نقد و تصحیح برخى از اظهارنظرهاى غلط پنج اثر مذکور بیان شد، نکات ذیل را باید در تکمیل نقد آثار پیش گفته مورد توجه جدّى قرار داد:
1. آثار بررسى شده از آثار مطرح نویسندگان غربى درباره پیامبر است. با این وصف، در همه آنها نکاتى منفى و غلط درباره پیامبر به چشم مى خورد; از جمله آنکه همگى کوشیده اند تا پیامبر را به گونه اى معرفى نمایند که از خطا مصون نبوده است. این وجه مشترک پنج اثر احتمالا قابل تعمیم به همه آثار غربى درباره پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) است.
2. نوشته حاضر کوشیده است تا از تکرار منفى بافى هاى نویسندگان غربى درباره پیامبر خوددارى کند; ولى این اقدام نباید به این معنا تلقّى شود که در آثار مورد نظر، اشکالات وارد شده بر پیامبر یکسان نبوده و یا میزان قابل توجهى از یکسانى را نداشته است. به هر روى، همگونى اتهامات علیه پیامبر در این کتاب ها، سؤال برانگیز است.
3. عموم مطالب مرتبط با پیامبر بدون ارجاع و ذکر منبع در پى نوشت ها آمده است. حداکثر منابع مورد استفاده نویسندگان غربى در این باره، چند کتاب تاریخى نخستین است که غالباً نویسندگان سنّى آنها را نگاشته اند. عدم ارجاع به منابع متعدد، شائبه دیگرى را هم دامن مى زند و آن این است که نویسندگان غربى در نگارش تاریخ اسلام از روى دست هم نوشته اند.
4. از انبوه غلط نویسى نویسندگان غربى درباره پیامبر، باید نتیجه گرفت که اطلاعات آنان از شرق و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)کم است. البته به نظر مى رسد گاه على رغم آگاهى و اطلاع آنان از موضوع، به عمد از ذکر واقعیت ها پرهیز نموده و به دروغ متوسّل شده اند و یا معترضانه سخن گفته اند; شاید از آن رو که برخى از آنها جاده صاف کن استعمار فرهنگى غرب علیه مسلمانانند.
5. بیشتر نویسندگان غربى شاید به عمد و یا از سر نادانى به بزرگ نمایى و قداست بخشى به برخى چهره ها و شخصیت ها پرداخته اند که از نگاه واقع بین تاریخ، شایسته القاب «صحابه رسول اللّه» و امثال آنان نیستند. ظاهراً آنان نیز از حدیث احتمالا جعلى «الائمّة من قریش» تنها ابوبکر، عمر و عثمان را فهمیده اند. این گونه موارد نشان مى دهد که اغلب اندیشمندان غربى با یک پیش فرض غلط به مطالعه تاریخ اسلام پرداخته اند!
با همه کاستى ها و غرضورزى هاى کتب بیگانگان، گاه و البته کم و اندک مى توان مطالبى را یافت که در تأیید کار پیامبر است. آنها تصویرى روشن تر و شفّاف تر از پیامبر، اسلام و مسلمانان در مقایسه با نوشته هایى همچون آیات شیطانى سلمان رشدى ارائه مى کنند، ولى این کتاب ها در مقیاس کوچک تر، آیات شیطانى دیگرى است! البته نگاه انسان یا انسان هاى غربى به کتب نویسندگان مغرب زمین چونان تصویر مزبور، بدبینانه نیست، ولى آنچه خوانندگان مغرب زمینى این کتب به دست مى آورند، شناخت همه یا بیشتر واقعیت هاى اسلام نخواهد بود. در حقیقت، خواندن این کتاب براى انسان غربى و شرقى نه تنها ایمان به پیامبر را تقویت نمى کند، بلکه گاه در آن تردیدهاى جدّى ایجاد مى کند. رویکرد به اهل سنّت، یهود، مسیحیت، عایشه و عمر و امثال آن از ویژگى هاى کتاب هایى است که به ظاهر و گاه به قصد شناساندن پیامبر، به عرصه تحریر قدم مى نهند، اما آیا باید از نویسندگان غربى ناآشنا با اسلام، توقّع داشت که چون یک مسلمان آگاه و دیندار به توصیف پیامبر بپردازند؟
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1. Islam: a historical survey.
2. agitator.
3. World civilizations.
4ـ فیلیپ جى. آدلر، تمدّن هاى عالم، ترجمه محمّدحسین آریا، تهران، امیرکبیر، 1384، ج 1، ص 221.
5ـ سعید روحانى، تاریخ اسلام در آثار شهید مطهّرى، قم، معارف، 1378، ج 1، ص 93.
6ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین.
7ـ عبدالمجید معادیخواه، تاریخ اسلام، عرصه دگراندیشى و گفتوگو (عصر بعثت)، تهران، ذرّه، 1377، ص 808.
8ـ غلامحسین زرگرى نژاد، تاریخ تحلیلى اسلام، قم، معارف، 1381، ص 170.
9ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین.
10ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین.
11ـ صادق آئینهوند، تاریخ اسلام، قم، معارف، 1382، ص 139، به نقل از: محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 30 و ابراهیم امینى، الغدیر، ج 7، ص 231.
12ـ نرم افزار «پرسوجو»، پرسش ها و پاسخ هاى دینى منتشره از سوى ماهنامه پرسمان وابسته به معاونت فرهنگى نهاد نمایندگى رهبرى در دانشگاه ها.
13ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین.
14ـ محمّدبن مسعود عیّاشى، تفسیر عیّاشى، تهران، مکتبة الاسلامیه، 1348، ص 152.
15ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 11، ص 56.
16ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، قم، مکتبة المرعشى، 1403، ج 10، ص 384.
17ـ فیلیپ جى. آدلر، پیشین، ص 223.
18ـ محمّد نصیرى، تاریخ تحلیلى صدر اسلام، قم، معارف، 1384، ص 73.
19ـ گوستاولوبون، تمدّن اسلام و عرب، ترجمه هاشم حسینى، تهران، اسلامیه، 1358، ص 99ـ 118.
20ـ همان، ص 100.
21ـ مهدى پیشوایى، تاریخ اسلام، قم، معارف، 1382، ص 106، به نقل از: ابن هشام، السیرة النبویة، ج 1، ص 176.
22ـ جعفر سبحانى، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، تهران، مشعر، 1378، ص 67.
23ـ اصغر منتظرالقائم، تاریخ اسلام تا سال چهلم هجرى، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1384، ص 73.
24ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 101.
25ـ عبّاس زریاب، سیره رسول اللّه، تهران، سروش، 1370، ص 178.
26ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 102.
27ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 10، ص 384.
28ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 114.
29ـ عبدالحسین نوایى، تاریخ برگزیده، تهران، امیرکبیر، 1362، ص 161.
30ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 114.
31ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 1، کتاب «عقل و جهل»، ح 20.
32ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1379، ج 5، ص 378.
33ـ همان، ص 107.
34ـ حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، جاویدان، 1362، ج 5، ص 148.
35ـ گوستاولوبون، پیشین، ص 118.
36ـ احزاب: 36.
37ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، تهران، محمّدى، 1362، ج 16، ص 340.
38ـ همیلتن گیب، اسلام: بررسى تاریخى، ترجمه منوچهر امیرى، تهران، علمى و فرهنگى، 1380، ص 42.
39ـ اصغر منتظرالقائم، پیشین.
40ـ همیلتن گیب، پیشین.
41ـ مرتضى مطهّرى، سیره نبوى، تهران، صدرا، 1383، ص 240.
42ـ همیلتن گیب، پیشین، ص 34.
43ـ قلم: 4.
44ـ نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحدید، بیروت، ج 2، ص 220.
45ـ على دارابى، تاریخ تحلیلى اسلام، قم، انصارى، 1379، ص 154.
46ـ رضى الدین طبرسى، مکارم الاخلاق، قم، شریف رضى، 1412، ص 21.
47ـ محمد ابوزهره، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابرى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1373، ج 1، ص 364.
48ـ مصطفى دلشاد تهرانى، سیره نبوى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1385، دفتر دوم، ص 476.
49ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، قم، موسسة آل البیت، 1409، ج 12، ص 13.
50ـ همیلتن گیب، پیشین، ص 44.
51ـ جعفر سبحانى، پیشین، ص 191.
52ـ صادق آیینهوند، پیشین، ص 73.
53ـ همیلتن گیب، پیشین، ص 51.
54ـ جعفر سبحانى، پیشین، ص 181.
55ـ همیلتن گیب، پیشین.
56ـ سعید روحانى، پیشین، ص 156.
57ـ جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهرکلام، تهران، امیرکبیر، 1382، ص 20.
58ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 14، ص 476 و ج 18، ص 223.
59ـ سعید روحانى، پیشین، ص 98.
60ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 23.
61ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 25.
62ـ بقره: 89.
63ـ بقره: 96.
64ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 32.
65ـ محمّد نصیرى، تاریخ تحلیلى اسلام، قم، معارف، 1378، ص 97.
66ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 33.
67ـ على دارابى، پیشین، ص 122.
68ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 34.
69ـ جعفر شهیدى، پیشین، ص 79.
70ـ على دارابى، پیشین، ص 139.
71ـ همان.
72ـ جرجى زیدان، پیشین، ص 35.
73ـ على اکبر فیّاض، تاریخ اسلام، تهران، دانشگاه تهران، 1369، ص 95.
74. An and the koran Apology Mohammed.
75ـ جان دیون پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدى، قم، دارالتبلیغ اسلامى، 1348، ص 19.
76ـ مهدى پیشوایى، پیشین، ص 112.
77ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 25.
78ـ مرتضى مطهّرى، پیشین، ص 25.
79ـ نمل: 125.
80ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 37.
81ـ جعفر سبحانى، پیشین، ص 170.
82ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 39.
83ـ محمّدبن حسین فروخ صفّار قمى، بصائرالدرجات، ص، 128، جز سوم، ب ششم، ح 2ـ7.
84ـ همان، ص 192، جز پنجم، باب «فى الائمّة(علیهم السلام) عندهم الصحیفة فیها اسماء الجنّة و..»، ح 10.
85ـ محمّدبن جریر طبرى، تفسیر طبرى، ج 8، ص 1ـ16.
86ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 42.
87ـ غلامحسین زرگرى نژاد، پیشین، ص 42.
88ـ جان دیون پورت، پیشین، ص 50.
89ـ نور: 11ـ12.
90ـ غلامحسین زرگرى نژاد، پیشین.