آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

شیوه دعوت به اسلام، مسالمت‌آمیز است. یکى از مباحثى که این شیوه را تأیید مى‌کند، در کتاب‌هاى فقهى با عنوان «المؤلّفة قلوبهم» آمده است. در این بررسى، در پى پاسخ به چند پرسش اساسى هستیم:
1. آیا منظور از «المؤلّفة قلوبهم» فقط کفّارند، یا شامل مسلمانان ضعیف‌العقیده نیز مى‌شود؟
2. آیا اعطاى بخشى از زکات به کفّار براى کمک گرفتن از آنها در جهاد است، یا براى جذب کفّار به اسلام هم هست؟
3. آیا سهم «المؤلّفة قلوبهم» مختص زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)و حضور ائمّه اطهار(علیهم السلام)است یا در زمان غیبت هم این سهم وجود دارد؟
در پاسخ به این پرسش‌ها، آیات، روایات و دیدگاه‌هاى فقهاى عظام مورد بررسى قرار مى‌گیرد. اما پیش از آن، به مفهوم لغوى این واژه مى‌پردازیم:
مفهوم لغوى واژه «المؤلّفة قلوبهم»
واژه «مؤلّفة» از ریشه لغوى «ألِفَ» گرفته شده و به معناى «آنَسَ به و أحبَّه، فهو آلِفٌ و الجمعُ اُلّاف» است.2 در روایت هم آمده است: «خیرُ المؤمنین من کان مألفة للمؤمنین»;3 بهترین مؤمنان کسى است که محل انس و الفت مؤمنان باشد. در لسان‌العرب نیز آمده است: «ألِفْتُ الشَّىءَ و ألِفْتُ فُلاناً إذا اَنسِتَ بِهِ و ألَّفْتُ بینهم تألیفاً إذا جمعتُ بینهم بعد تفرّق و ألَّفْتُ الشىءَ تألیفاً إذا وصلت بعضه ببعض و منه تألیفُ الکتاب.»4 پس «تألیف» در لغت به دو معنا آمده است: یکى ایجاد محبت و انس و دیگرى جمع کردن، که هر دو معنا بسیار به هم نزدیک است. «تألیف قلوب» هم به معناى ایجاد محبت در دل‌ها و نزدیک کردن دل‌هاست. در کتاب مجمع‌البحرین نیز «المؤلّفة قلوبهم» به کسانى اطلاق شده است که دل‌هایشان با محبت و احسان جذب مى‌شود.5
تألیف قلوب از منظر آیات
در آیاتى از قرآن کریم به مسئله «تألیف قلوب» اشاره شده است،6 اما آیه‌اى که براى این بحث به آن استدلال شده، آیه «اصناف صدقات» است:
(إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی‌الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ‌اللّهِ وَ ابْنِ‌السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.)(توبه: 60)
مرحوم علّامه طباطبائى در تفسیر این آیه آورده‌اند: «المؤلّفة قلوبهم فهم الذین یؤلّف قلوبهم بإعطاء سهم من الزکاة لیسلموا او یدفع بهم العدو او یستعان بهم على حوائج الدین.»7از نظر مرحوم علّامه، سهم تألیف قلوب براى جذب کفّار به اسلام، دفع دشمنان، یا کمک گرفتن در سایر نیازهاى دینى از آنان است. این سهم مخصوص زمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و یا حضور ائمّه اطهار(علیهم السلام) نیست، بلکه در هر زمان، باید سهمى از زکات را به این امر اختصاص داد.8
نکاتى از این آیه قابل استفاده است:
1. منظور از صدقات در این آیه، صدقات واجب یعنى زکات است; چون در آیه آمده «فریضةً من اللّه» که حال از تمام اصناف زکات است.
2. وجوب مصرف زکات براى تألیف قلوب;
3. بناى اسلام بر جذب هر چه بیشتر انسان‌ها به سوى دین حق است و براى این منظور، هزینه مالى نیز مى‌کند.
4. بهره‌گیرى از امکانات اقتصادى در جهت جذب قلوب و متمایل ساختن انسان‌ها به اسلام از وظایف حکومت اسلامى است; زیرا زکات واجب از شئون حکومت است و جزو مالیات دولت اسلامى است. اگر حاکم اسلامى به نحو وجوب حکم کند که زکات را به حاکم بپردازید تا در مصارف کلى هزینه کند، به اجماع فقها، دادن زکات به حاکم واجب مى‌شود. همین بحث درباره انفال، خمس و خراج مطرح است و تمام اینها از بودجه دولت اسلامى محسوب مى‌شود.
5. در اینکه مصادیق «المؤلّفة قلوبهم» فقط کفّارند یا منظور مسلمانان ضعیف‌العقیده و یا شامل هر دو گروه مى‌شود، آیه اطلاق دارد و شامل همه آنها مى‌شود.
بنابراین، دولت اسلامى مى‌تواند با برنامه‌ریزى مناسب، در زمینه واجبات مالى که به عهده مسلمانان است، از آنها براى مصارف عمومى و تبلیغ و گسترش اسلام استفاده نماید.
تألیف قلوب از منظر روایات
1. «مُحَمَّدُبْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْر وَ عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ رَجُل جَمِیعاً عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَر(علیه السلام)قَالَ: الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لَمْ تَدْخُلِ الْمَعْرِفَةُ قُلُوبَهُمْ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله)یَتَأَلَّفُهُمْ وَ یُعَرِّفُهُمْ لِکَیْمَا یَعْرِفُوا وَ یُعَلِّمُهُمْ.»9
مراد از «الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ» کفّار نیست، به قرینه‌اى که در روایت آمده: «قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ»، بلکه مراد مسلمانان ضعیف‌العقیده‌اى است که پیامبر(صلى الله علیه وآله)براى جذبشان به آنها کمک مى‌کرد.
2. «عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَیْر عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى‌جَعْفَر، قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ‌اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ، قَالَ: «هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ‌اللَّهِ وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‌اللَّهِ وَ هُمْ فِى ذَلِکَ شُکّاکٌ فِى بَعْضِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ فَأَمَرَاللَّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ نَبِیَّهُ أَنْ یَتَأَلَّفَهُمْ بِالْمَالِ وَ الْعَطَاءِ لِکَىْ یَحْسُنَ إِسْلَامُهُمْ وَ یَثْبُتُوا عَلَى دِینِهِمُ الَّذِى دَخَلُوا فِیهِ وَ أَقَرُّوا بِهِ.»10
این روایت هم مورد تألیف قلوب را براى مسلمانان ضعیف‌العقیده ذکر مى‌کند; چون به طور صریح در روایت آمده است: «وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ هُمْ فِى ذَلِکَ شُکَّاکٌ فِى بَعْضِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ»; آنها شهادتین را گفته‌اند، ولى در برخى مسائل شک دارند.
3. «عَلِىٌّ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ رَجُل عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَر قَالَ: الْمُؤلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ لَمْ یَکُونُوا قَطُّ أَکْثَرَ مِنْهُمُ الْیَوْمَ.»11
این روایت مرسله است و دلالت دارد بر آنکه تألیف قلوب مخصوص زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)نیست; چون امام باقر(علیه السلام)مى‌فرماید: تعداد آنها در زمان ایشان بیش از گذشته است.
4. «عَلِىٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِى‌عُمَیْر عَنْ إِبْرَاهِیمَ‌بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غَالِب، قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ: یَا إِسْحَاقُ، کَمْ تَرَى أَهْلَ هَذِهِ الآیَةِ: (فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ)؟ قَالَ: ثُمَّ قَالَ: هُمْ أَکْثَرُ مِنْ ثُلُثَىِ النَّاس.»12
امام صادق(علیه السلام) اهل و مستحقّان آیه 58 سوره توبه را بیش از دو سوم مردم معرفى مى‌کند و در این آیه، منافقان را از مصادیق مستحقّان صدقات مى‌آورد. از دیدگاه قرآن، نفاق محدوده وسیعى را شامل مى‌شود; مانند: نفاق سیاسى، نفاق عقیدتى و حتى کسانى را که ایمان و عقیده ضعیفى داشته باشند نیز دربرمى‌گیرد.
5. «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَاد عَنْ عَلِىِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَکْر عَنْ رَجُل قَالَ قَالَ أَبُوجَعْفَر: مَا کَانَتِ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَطُّ أَکْثَرَ مِنْهُمُ الْیَوْمَ وَ هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَرَجُوا مِنَ الشِّرْکِ وَ لَمْ تَدْخُلْ مَعْرِفَةُ مُحَمَّد رَسُولِ اللَّهِ قُلُوبَهُمْ وَ مَا جَاءَ بِهِ فَتَأَلَّفَهُمْ رَسُولُ‌اللَّهِ وَ تَأَلَّفَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدَ رَسُولِ‌اللَّهِ لِکَیْمَا یَعْرِفُوا.»13
این روایت مرسله است و دلالت دارد بر آنکه تألیف قلوب مربوط به مسلمانان ضعیف‌العقیده است; چون فرموده: «مؤلّفة قلوبهم» کسانى هستند که وحدانیت خداوند را قبول دارند و مشرک هم نیستند، منتها هنوز معرفت و شناخت نسبت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در قلبشان جاى نگرفته است.
6. «عَلِىُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَیْر عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنِ الْفُضَیْلِ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَر فِى قَوْلِ‌اللَّهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ: (وَ مِنَ‌النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُاللَّهَ عَلى حَرْف فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الآخِرَةَ)، قَالَ زُرَارَةُ: سَأَلْتُ عَنْهَا أَبَاجَعْفَر، فَقَالَ: هَؤُلَاءِ قَوْمٌ عَبَدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ‌اللَّهِ وَ شَکُّوا فِى مُحَمَّد وَ مَا جَاءَ بِهِ فَتَکَلَّمُوا بِالاِْسْلَامِ وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‌اللَّهِ وَ أَقَرُّوا بِالْقُرْآنِ وَ هُمْ فِى ذَلِکَ شَاکُّونَ فِى مُحَمَّد وَ مَا جَاءَ بِهِ وَ لَیْسُوا شُکَّاکاً فِى اللَّهِ قَالَ‌اللَّهُ، ـ عَزَّوَجَلَّ ـ: (وَ مِنَ‌النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُاللَّهَ عَلى حَرْف)یَعْنِى: عَلَى شَکٍّ فِى مُحَمَّد وَ مَا جَاءَ بِهِ، (فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ) یَعْنِى: عَافِیَةً فِى نَفْسِهِ وَ مَالِهِ وَ وُلْدِهِ، (اطْمَأَنَّ بِهِ) وَ رَضِىَ بِهِ (وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ)یَعْنِى: بَلَاءً فِى جَسَدِهِ أَوْ مَالِهِ تَطَیَّرَ وَ کَرِهَ الْمُقَامَ عَلَى الاِْقْرَارِ بِالنَّبِىِّ فَرَجَعَ إِلَى الْوُقُوفِ وَ الشَّکِّ فَنَصَبَ الْعَدَاوَةَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْجُحُودَ بِالنَّبِىِّ وَ مَا جَاءَ بِه.»14
در این روایت نیز مصداق «تألیف قلوب» مسلمانان ضعیف‌العقیده است; چون امام(علیه السلام)مى‌فرماید: آنها کسانى هستند که خداوند را عبادت مى‌کنند و در ظاهر، شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قرآن مى‌دهند، اما با وجود این، در مورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قرآن شک دارند. اگر به آنها خیرى برسد راضى مى‌شوند و اطمینان مى‌یابند و اگر به آنها سختى برسد از اسلام برمى‌گردند و توحید و نبوّت را انکار مى‌کنند.
جمع‌بندى: اگر مراد از «المؤلّفة قلوبهم» مسلمانان ضعیف‌العقیده باشند، از این روایات نمى‌توان براى بحث «الدعوة الى الله بالطرق السلمیة» به عنوان مؤیّد استفاده کرد. اما اگر شامل کفّار شود در این صورت، مى‌توان از طریق کمک‌هاى مالى و اختصاص بخشى از زکات به این امر، براى جذب کفّار به اسلام استفاده کرد. به نظر مى‌رسد با توجه به تعلیل در آیه و روایات، که در بررسى دیدگاه‌هاى فقها به آن اشاره مى‌شود، سهم تألیف قلوب عام است و شامل کفّار نیز مى‌شود.
دیدگاه فقهاى شیعه درباره سهم «المؤلّفة قلوبهم»
در مصادیق «المؤلّفة قلوبهم» بین فقها اختلاف نظر است; از نظر بعضى از فقها، کفّار مصداق تألیف قلوب هستند، اما بعضى دیگر این سهم را مخصوص مسلمانان ضعیف‌العقیده دانسته‌اند. البته عده‌اى نیز منظور از این واژه را جذب کفّار و مسلمانان ضعیف‌العقیده تلقّى کرده‌اند. اقوال فقها در مورد مصادیق تألیف قلوب و همچنین اختصاص این سهم به زمان حضور معصوم(علیه السلام)یا عدم اختصاص آن، مورد بررسى قرار مى‌گیرد:
1. دیدگاه شیخ مفید
«المؤلّفة قلوبهم، وهم الذین یستمالون و یتألفون للجهاد ونصرة الاسلام.»15 تألیف قلوب در مورد جذب کفّار براى جهاد است.
2. دیدگاه شیخ طوسى
شیخ طوسى هم مورد «تألیف قلوب» را جهاد مى‌داند: «و امّا المؤلّفة قلوبهم فهم الذین یتألّفون و یستمالون الى الجهاد.»16 از نظر ایشان، چون جهاد منوط به حضور معصوم(علیه السلام) است و در زمان غیبت، تألیف قلوب براى جهاد موردى ندارد، سهم آنها نیز ساقط مى‌شود: «و یسقط سهم المؤلّفة قلوبهم وسهم السعاة وسهم الجهاد، لانّ هؤلاء لایوجدون إلاّ مع ظهور الامام; لانّ المؤلّفة قلوبهم إنّما یتألّفهم الامام لیجاهدوا معه، والسعاة أیضا إنّما یکونون من قبله فى جمع الزکوات، والجهاد أیضاً إنّما یکون به أو بمن نصبه.»17
3. دیدگاه قطب‌الدین راوندى
«والمؤلّفة قلوبهم ]قال: هم قومٌ وحدّوا اللّه ولم یدخل قلوبهم[ انَّ محمّداً رسول اللّه فکان علیه السلام یتألّفهم فجعل لهم نصیبا بأمر اللّه لکى یعرفوا ویرغبوا، وقال بعض العلماء: جعل اللّه الزکوات لامرینِ: أحدهما سد خلّة، والآخر تقویة و معونة لعزّ الاسلام. واستدل لذلک على أنّ المؤلّفة قلوبهم فى کل زمان.»18
«المؤلّفة قلوبهم» قومى بودند که اظهار به وحدانیت خداوند مى‌کردند، ولى هنوز رسالت حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) در دل‌هایشان داخل نشده بود. از این‌رو، آن حضرت با پرداخت سهمى از زکات سعى داشت آنها به اسلام رغبت پیدا کنند. برخى از علما با توجه به اینکه خداوند سهمى از زکات را براى تقویت اسلام قرار داده، تألیف قلوب را مخصوص زمان حضور معصوم ندانسته و آن را در هر زمانى جارى دانسته‌اند.
4. دیدگاه ابن‌زهره حلبى
«والمؤلّفة قلوبهم هم الذین یستمالون إلى الجهاد، بلا خلاف.»19 ابن زهره تألیف قلوب را براى جهاد مى‌داند و در این‌باره، ادعاى عدم خلاف مى‌کند.
5. دیدگاه ابن ادریس حلّى
ابن ادریس درباره مصادیق تألیف قلوب و نیز وضعیت این سهم در دوران غیبت مى‌نویسد: «و أمّا المؤلّفة قلوبهم، فهم الذین یتألفون، یستمالون إلى الجهاد، فإنّهم یعطون سهماً من الصدقات مع الغنى و الفقر و الکفر و الاسلام و الفسق لانّهم على ضربین: مؤلّفة الکفر و مؤلّفة الاسلام. و قال شیخنا أبوجعفر الطوسى ـ رحمة‌الله: المؤلّفة ضربٌ واحدٌ و هى مؤلّفة الکفر. و الاول مذهب شیخنا المفید، و هو الصحیح; لانّه یعضده ظاهر التنزیل و عموم الآیة، فمن خصصها یحتاج إلى دلیل... و سهم المؤلّفة و العمّال ساقط الیوم; لانّ المؤلّف إنّما یتألّفه الامام، لیجاهد معه والعامل إنّما یبعثه الامام، لجبایة الصدقات.»20
ابن ادریس تألیف قلوب را براى جهاد مى‌داند، منتها نه فقط براى تألیف قلوب کفّار، بلکه اعم از کفّار و مسلمانان; به دلیل عموم آیه اصناف زکات. البته او تألیف قلوب را در زمان غیبت ساقط مى‌داند; چون از نظر وى، تألیف قلوب براى جهاد، به عهده امام معصوم(علیه السلام) است.
6. دیدگاه علّامه حلّى
علّامه حلّى درباره مصادیق تألیف قلوب و همچنین بقاى این سهم در زمان غیبت، در کتاب تذکرة‌الفقها آورده است: «المؤلّفة قلوبهم لهم نصیب مِن الزکاة بالنصّ والاجماع، وهم الذین یستمالون إلى الجهاد بالاسهام وإن کانوا کفاراً، وحکمهم باق عند علمائنا، و به قال الحسن البصرى والزهرى و أحمد، و نقله الجمهور عن الباقر ـ علیه‌السلام ـ و قال الشعبى و مالک و الشافعى و أصحاب الرأى: انقطع سهم المؤلّفة بعد رسول‌الله(صلى الله علیه وآله); لانّ اللّه تعالى أعزّ الاسلام، و أغناه عن أن یتألّف علیه رجال، فلا یعطى مشرک تألّفا بحال. و روى هذا عن عمر، و هو مدفوع بالآیة، و بعمل النبى(صلى الله علیه وآله)إلى أن مات، ولا یجوز ترک الکتاب و السنّة إلاّ بنسخ، والنسخ لا یثبت بعد موته ـ علیه‌السلام ـ فلا یجوز ترک الکتاب و السنّة بمجرّد الاراء والتحکّم، و لا بقول صحابى. على أنّهم لا یعملون بقول الصحابى إذا عارض القیاس فکیف إذا عارض الکتاب والسنّة؟ قال الزهرى: لا أعلم شیئاً نسخ حکم المؤلّفة، على أن ما ذکروه لا یعارض حکم الکتاب و السنة. فإنّ الاستغناء عنهم لا یوجب رفع حکمهم، و إنّما یمنع عطیّتهم حال الغنى عنهم. فإذا دعت الحاجة إلى إعطائهم أعطوا، کما أنّ باقى الاصناف إذا عدم منهم صنفٌ فى زمان سقط حکمه فى ذلک الزمان، فإذا وجد عاد حکمه.»21
سهمى از زکات براى تألیف قلوب اختصاص داده شده و این سهم براى آن است که افراد براى جهاد تمایل پیدا کنند، اگرچه کافر باشند و این مطلب را علماى شیعه و برخى از علماى اهل سنّت نیز قبول دارند. برخى از علماى اهل سنّت از جمله مالک و شافعى بر این عقیده‌اند که به خاطر عزّت یافتن اسلام و بى‌نیازى آن براى تألیف قلوب کفّار، پس از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) این سهم ساقط گردیده و این مطلب از عمر نقل شده است.
مرحوم علّامه به کسانى که براى سقوط سهم تألیف قلوب به کلام عمر استناد کرده‌اند، پاسخ داده: سقوط سهم تألیف قلوب بر خلاف قرآن و سنّت عملى پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و ایشان تا زمان رحلت به آن عمل مى‌کردند و نفرمودند که این عمل مختص به ایشان است. در صورتى مى‌توان قول به سقوط این سهم را پس از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) پذیرفت که کتاب یا سنّت به وسیله خود کتاب یا سنت نسخ شده باشد، در حالى که نسخ ثابت نشده و به قول صحابه هم نمى‌توان کتاب و سنّت را نسخ کرد. علاوه بر آن، اهل سنّت در صورت تعارض بین قیاس و قول صحابه، قیاس را مقدّم مى‌دارند. چطور اینجا قول صحابه را بر کتاب و سنّت مقدم داشتند؟!
زهرى نیز در جواب استدلال به سقوط حکم تألیف آورده: حکم تألیف قلوب نسخ نشده و آنچه به عنوان معارض کتاب و سنّت عنوان کرده‌اند، نمى‌تواند معارض باشد. و این نظر، که با قوّت گرفتن اسلام، دیگر نیازى به تألیف قلوب نیست، موجب سقوط حکم آن نمى‌شود; چون این سهم همانند سایر اصناف زکات، در صورت وجود مستحق آن، در زمانى واجب است عمل شود و در صورت نبود مستحق در زمانى، حکم ساقط نمى‌شود.22
7. دیدگاه محقق کرکى
«المؤلّفة، و هم قسمان: کفّار یستمالون إلى الجهاد أو إلى الاسلام، و مسلمون، إمّا من ساداتهم لهم نظراء من المشرکین إذا أعطوا رغب النظراء فى الاسلام، و إما سادات مطاعون یرجى بعطائهم قوّة ایمانهم و مساعدة قومهم فى الجهاد، و إمّا مسلمون فى الاطراف إذا اعطوا منعوا الکفّار من الدخول، و إمّا مسلمون إذا اعطوا أخذوا الزکاة من مانعیها. و قیل: المؤلّفة الکفّار خاصةً.»23
علّامه حلّى تألیف قلوب را عام مى‌داند که هم شامل کفّار مى‌شود و هم شامل مسلمانان، و در ادامه مى‌فرماید: بنابر قول ضعیفى، تألیف قلوب مخصوص کفّار است. محقّق کرکى در حاشیه‌اى که به قول علّامه مى‌زند مى‌فرماید: «قوله: (و قیل: المؤلّفة الکفّار خاصة) هذا أشهر، و بالاول شواهد.»24 اینکه تألیف قلوب مخصوص کفار باشد، مشهورتر است.
8. دیدگاه صاحب جواهر
«و التحقیق بعد التأمّل التامّ فى کلمات الاصحاب والاخبار المزبورة و معقد الاجماع و نفى الخلاف أنّ المؤلّفة قلوبهم عام للکافرین الذین یراد ألفتهم للجهاد أو الاسلام، و المسلمین الضعفاء (الضعیفى خ ل) العقائد، لا أنّهم خاصون بأحد القسمین، و إن أطنب فى الحدائق فى الانکار على من أدرج الکافرین عملا بظاهر النصوص المزبورة، لکن فیه مضافاً ألى منافاته لاطلاق الآیة طرح المعقد الاجماع و نفى الخلاف، بل ربّما ادعى ظهور بعض النصوص السابقة فى غیر المسلم، و فى حاشیة الارشاد لولد الکرکى المروى أنّهم قومٌ کفّارٌ، على أنّه قد أرسل فى دعائم الاسلام عن جعفربن محمّد ـ علیهما السلام: "أنّه قال فى قوله اللّه ـ عزّ و جل ـ و المؤلّفة قومٌ یتألّفون على الاسلام من رؤساء القبائل، کان رسول‌الله(صلى الله علیه وآله) یعطیهم لیتألفهم، و یکون ذلک فى کل زمان إذا احتاج إلى ذلک الامام فعله..."»25
صاحب جواهر تألیف قلوب را عام مى‌داند که هم شامل تألیف قلوب کفّار براى جهاد مى‌شود و هم براى اسلام. اما علاوه بر این دو قسم، مسلمانان ضعیف‌العقیده را نیز در بر مى‌گیرد، و براى اثبات، به اطلاق آیه 60 سوره «توبه» تمسّک مى‌کند.
تمسّک صاحب جواهر به اطلاق این آیه، به چند دلیل تمام نیست:
1. آیه 60 سوره «توبه» اطلاق ندارد; چون این آیه و آیات قبل در یک سیاق هستند و آیات 57 و 58 این سوره در مورد منافقان است.
2. تمسّک به اطلاق آیه محلى ندارد; چون روایاتى داریم که تألیف قلوب را مختص مسلمانان ضعیف‌العقیده مى‌داند و آن روایات، اطلاق آیه را تقیید مى‌زند.
3. به اطلاق آیه نمى‌توان تمسّک کرد; چون شارع در مقام بیان اصل تشریع است و در این صورت، نمى‌توان اطلاق‌گیرى کرد.
صاحب جواهر دلیل دیگرى که براى مدعاى خود مى‌آورد این است: عمل به روایاتى که تألیف قلوب را مختص مسلمانان ضعیف‌العقیده مى‌دانند بر خلاف اجماع است.
البته این اجماع، که صاحب جواهر ادعا مى‌کند، نمى‌تواند در مقابل روایات مقاومت کند، مگر اینکه اصحاب از همه روایاتى که تألیف قلوب را مختص مسلمانان ضعیف‌العقیده مى‌دانند اعراض کرده باشند، و چنین اعراضى هم اثبات نشده است.
صاحب جواهر ادعا مى‌کند: روایاتى داریم که ظهور دارند در اینکه تألیف قلوب در مورد غیر مسلمانان است. اما روایاتى که صاحب جواهر به آنها استناد مى‌کند از حیث سند به قوّت روایاتى که تألیف قلوب را مختص مسلمانان ضعیف‌العقیده مى‌دانند، نیست.
در ادامه این بحث، در جواهر آمده است: «و فى الصحیح او الحسن عن زرارة و محمّد انّهما قالا لابى عبداللّه ـ علیه‌السلام: "أرأیت قول الله تعالى: (إنما الصدقات) إلى آخره ـ لکلّ هؤلاء یعطى و إن کان لا یعرف، فقال: إنّ الامام یعطى هؤلاء جمیعاً، لانّهم یقرّون له بالطاعة. قال زرارة: قلتُ: فان کانوا لا یعرفون؟ فقال: یا زرارة، لو کان یعطى من یعرف دون من لا یعرف لم یوجد لها موضع، و إنّما یعطى من لا یعرف لیرغب فى الدین فیثبت علیه. فأمّا الیوم فلا تعطها أنت و أصحابکَ إلا مَن یعرف، فمَن وجدت مِن هؤلاء المسلمینَ عارفاً فأعطه دون الناس. ثمَّ قال: سهم المؤلّفة و سهم الرقاب عام، و الباقى خاص." فانّ الظاهر أنّ مراده بالعموم ما ذکرنا، بل قد یستفاد منه عموم التألیف لضعف الایمان بالمعنى الاخص.»26
صاحب جواهر از این بخش از روایت که مى‌فرماید: «سهم المؤلّفة و سهم الرقاب عام» استفاده مى‌کند که مراد از «عموم» در روایت، این است که شامل کفّار براى جذب به اسلام و استفاده در جهاد و نیز مسلمانان ضعیف‌العقیده مى‌شود و علاوه بر آن، حتى شیعیانى را که ایمان ضعیفى دارند نیز در برمى‌گیرد.
از دیدگاه صاحب جواهر از برخى از روایات مثل مرسله دعائم و برخى از فتواها استفاده مى‌شود که مراد از «المؤلّفة قلوبهم» کسانى هستند که تمایلى به اسلام یا جهاد همراه مسلمانان داشته باشند. از این‌رو، سهمى از زکات به آنها داده مى‌شود تا تمایل بیشترى پیدا کنند و به دین اسلام درآیند، اما پرداخت این سهم به کسانى که هیچ تمایلى نشان ندادند، به احتمال اینکه تمایلى پیدا کنند، بعید نیست اشکال داشته باشد. البته این بحث نیاز به تأمّل دارد; چون از آیه استفاده نمى‌شود که این سهم مختص کسانى است که تمایل به اسلام یا جهاد همراه مسلمانان داشته باشند.27
نقد مرحوم حکیم بر کلام صاحب جواهر: مرحوم سیدمحسن حکیم در نقد کلام صاحب جواهر آورده است:28 مراد از عام بودن سهم «المؤلّفة قلوبهم» این است که شامل اهل سنّت و شیعیان ضعیف‌العقیده نیز مى‌شود، اما کفّار را دربر نمى‌گیرد; چون در روایت آمده است: «لکلّ هؤلاء یعطى و إن کان لا یعرف، فقال: إنّ الامام یعطى هؤلاء جمیعاً، لانّهم یقرّون له بالطاعة... فأمّا الیوم فلا تعطها أنت و أصحابک إلاّ من یعرف.»29 پس منظور از «المؤلّفة قلوبهم»، «من لا یعرف و من یعرف و فى معرفته ضعف» است و مراد از عام بودن این سهم در روایت، آن است که مسلمانان اهل سنّت و شیعیان ضعیف‌الایمان را شامل مى‌شود.
نقد کلام مرحوم سیدمحسن حکیم: سخن مرحوم سیدمحسن حکیم تمام نیست; چون سهم «المؤلّفة قلوبهم» را با سهم «الرقاب» آورده و «رقاب» شامل بردگان کافر نیز مى‌شود. پس تألیف قلوب کفّار را نیز دربر مى‌گیرد. علاوه بر این، در برخى روایات، قراینى وجود دارد که از آن عمومیت فهمیده مى‌شود:
روایت اول: روایتى که صاحب جواهر به آن استناد کرده بود: «عن زرارة و محمّد انّهما قالا لابى عبد الله(علیه السلام): أرأیت قول الله تعالى: (إنما الصدقات) ـ إلى آخره ـ لکلّ هؤلاءِ یعطى و إن کان لا یعرف، فقال: إنّ الامام یعطى هؤلاء جمیعاً، لانّهم یقرّون له بالطاعة. قال زرارة: قلت: فاِن کانوا لا یعرفون؟ فقال: یا زرارة، لو کان یعطى من یعرف دون من لا یعرف لم یوجد لها موضع، و إنّما یعطى من لا یعرف لیرغب فى الدین فیثبت علیه، فأمّا الیوم فلا تعطها أنت و أصحابک إلا من یعرف، فمَن وجدَتِ من هؤلاء المسلمین عارفاً فأعطه دون الناس، ثم قال: سهم المؤلّفة و سهم الرقاب عام، والباقى خاص.»30
نکات قابل استفاده از این روایت:
نکته اول: در روایت قراینى وجود دارد که از آنها عمومیت سهم «المؤلّفة قلوبهم» فهمیده مى‌شود: در روایت آمده است: «إنّما یعطى مَن لا یعرف لیرغب فى الدین.» اگر علت پرداخت زکات براى ترغیب به دین است، پس باید کفّار را هم شامل شود. علاوه بر تعلیل، قرینه دیگرى نیز در روایت هست که عام بودن این سهم را مى‌رساند. در روایت، سهم تألیف قلوب در کنار سهم رقاب آمده است و رقاب شامل بردگان کافر نیز مى‌شود. پس تألیف قلوب کفّار را نیز دربر مى‌گیرد.
نکته دوم: سهم تألیف قلوب مربوط به همه زمان‌هاست، چون در ادامه روایت آمده: «لا یکون فریضة فرضه اللّه ـ عزوجلّ ـ و لایوجد لها اهل.» از ویژگى‌هاى قانون‌گذارى در اسلام، این است که وضع قوانین براى موارد آرمانى و غیر واقعى نیست، بلکه بر اساس نیاز جامعه قانون وضع مى‌شود.
نکته سوم: قرار دادن سهم «المؤلّفة قلوبهم» در کنار سهم «فقرا»، «مساکین»، «عاملان زکات» و «بدهکاران» نشان‌دهنده آن است که این سهم عنوان خاصى است و فلسفه زکات در اسلام، چند بعدى است که یک بعد آن رفع فقر است. بعد دیگرش فلسفه تربیتى و تبلیغى دارد که هدف از آن ترغیب و جذب به دین است و این هدف عام است. از این‌رو، شامل کفّار نیز مى‌شود.
نکته چهارم: شاید این‌گونه تصور شود که اختصاص بخشى از سهم زکات براى تبلیغ دین و جذب به اسلام جزو سهم «فى سبیل‌الله» است، نه سهم «تألیف قلوب»، و سهم «فى سبیل الله» در مصالح عمومى هزینه مى‌شود که به نوعى هزینه‌هاى تبلیغ دین را نیز شامل مى‌شود، اما اشکالى ندارد که سهم «تألیف قلوب» از مصادیق خاص فى سبیل‌الله باشد.
نکته پنجم: از تعلیل‌هاى این حدیث صحیحه استفاده مى‌شود که مى‌توان با برنامه‌ریزى اقتصادى و دادن کمک‌هاى مالى به کفّار، آنها را به اسلام جذب کرد. اما این استفاده از حدیث در مقابل اجماعى است که این سهم را براى جذب کفّار براى جهاد در کنار مسلمانان مى‌داند. به نظر مى‌رسد این اجماع اساسى ندارد و بر فرض قبول همین معقد اجماع، استماله براى جهاد هم در نهایت، براى تحقق دعوت به اسلام است و اگر با عنوان دیگرى امکان جذب کفّار به اسلام وجود داشته باشد، با اجماع هم منافات ندارد.
اگر بپذیریم که معقد اجماع براى ایجاد تمایل در کفّار براى جهاد همراه مسلمانان باشد، به طریق اولى، از آن فهمیده مى‌شود که ایجاد تمایل در کفّار براى پذیرش اسلام جایز است و علاوه بر آن، ایجاد تمایل براى جهاد هزینه بیشترى مى‌خواهد; زیرا در صورت پذیرش اسلام، جزو شهروندان دولت اسلامى محسوب مى‌شوند و در کنار مسلمانان خواهند جنگید.
روایت دوم: «عَنْ أَبِى جَعْفَر(علیه السلام) قَالَ: الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لَمْ تَدْخُلِ الْمَعْرِفَةُ قُلُوبَهُمْ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ کَانَ رَسُولُ‌اللَّهِ یَتَأَلَّفُهُمْ وَ یُعَرِّفُهُمْ لِکَیْمَا یَعْرِفُوا وَ یُعَلِّمُهُمْ.»31
این روایت دلالتى بر اختصاص تألیف قلوب به مسلمانان ضعیف‌العقیده، ندارد; زیرا:
اولا، حضرت فرمودند: «هُم قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّه.» اعتقاد به وحدانیت خداوند تنها مختص مسلمانان نیست، بلکه شامل اهل کتاب و ادیان دیگرى نیز مى‌شود.
ثانیاً، در ادامه حدیث دارد: «وَ لَمْ تَدْخُلِ الْمَعْرِفَةُ قُلُوبَهُمْ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‌اللَّهِ.» چگونه مى‌توان کسانى را که هنوز در نبوّت حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) شک دارند مسلمان خواند؟
ثالثاً، تعلیلى که در حدیث آمده «لِکَیْمَا یَعْرِفُوا» مؤیّد این مطلب است که هدف از پرداخت سهم «المؤلّفة قلوبهم» جذب به اسلام است که شامل کفّار نیز مى‌شود.
از این روایت و روایت‌هاى دیگر، انحصار این سهم در مسلمانان ضعیف‌العقیده استفاده نمى‌شود، بلکه تمام مواردى هم که در روایات آمده از باب ذکر مصداق است و ذکر مصداق نمى‌تواند مخصص باشد.
9. دیدگاه مرحوم سیدکاظم یزدى
ایشان در العروة‌الوثقى آورده‌اند: «المؤلّفة قلوبهم من الکفّار الذین یراد من إعطائهم الفتهم و میلهم الى الاسلام او الى معاونة المسلمین فى الجهاد مع الکفّار او الدفاع و من المؤلّفة قلوبهم الضعفاء العقول من المسلمین لتقویة اعتقادهم او لامالتهم الى المعاونة فى الجهاد او الدفاع.»32
بر اساس نظر سیدکاظم یزدى نیز تألیف قلوب عام است و شامل کفّار و مسلمانان ضعیف‌العقیده مى‌شود، و با توجه به اینکه ایشان در اینجا فتوا دادند و متعرّض اختصاص این سهم به زمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نشدند، مى‌توان استفاده کرد که معتقد به اختصاص این سهم به زمان رسول الله(صلى الله علیه وآله) نیستند.
10. دیدگاه مرحوم سیدابوالقاسم خوئى
مرحوم آقاى خوئى در منهاج‌الصالحین آورده‌اند: «المؤلّفة قلوبهم و هم المسلمون الّذین یضعف اعتقادهم بالمعارف الدینیة فیعطون من الزکاة لیحسن اسلامهم و لیثبتوا على دینهم او الکفّار الذین یوجب اعطاؤهم الزکوة میلهم الى الاسلام او معاونة المسلمین فى الدفاع او الجهاد مع الکفّار.»33 ایشان علاوه بر مسلمانان ضعیف‌العقیده، کفّار را هم از مصادیق تألیف قلوب مى‌دانند و پراختن ایشان به این بحث نشان مى‌دهد: این سهم را مختص زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) نمى‌دانند و امروزه هم مى‌توان براى جذب به اسلام، بخشى از زکات را هزینه کرد.
ایشان در بحث اصناف مستحقّان زکات در تألیف قلوب، سه نظریه را مطرح مى‌کند: «احدها: ما ذهب الیه الشیخ فى المبسوط و المحقق فى الشرائع، بل نسب الى المشهور بین الاصحاب من الاختصاص بالکفّار. ثانیها: ما ذهب الیه المفید و تبعه جماعة من التعمیم و انّ المؤلّفة ضربان: مشرکون و هم من عرف، و مسلمون و هم ضعفاء الایمان، فیعطى لهم الزکوة لتقویة عقیدتهم. ثالثها: ما اختاره فى الحدائق من الاختصاص بالمسلمین.»34
مرحوم خوئى پس از نقل سه نظریه، در بررسى آنها آوده‌اند:
قول اول، سهم «المؤلّفة قلوبهم» را به کفّار اختصاص داده، دلیلى بر این اختصاص نیست و علاوه بر آن، اطلاق ادلّه کتاب و سنّت بر خلاف این دیدگاه است.
قول دوم، که این سهم را عام مى‌دانست، مطابق اطلاقات کتاب و سنّت است.
قول سوم، که این سهم را مختص مسلمانان ضعیف‌العقیده تلقّى مى‌کرد و صاحب حدائق براى اثبات آن به روایاتى استناد کرده است، اگر این روایات از حیث سند و دلالت تمام باشد، باید اطلاقات کتاب و سنّت را با آنها تقیید زد.
از جمله روایاتى که صاحب حدائق به آنها براى اختصاص این سهم به مسلمانان ضعیف‌العقیده استناد کرده، روایتى است که زراره از امام باقر(علیه السلام) نقل مى‌کند: «قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ‌اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ (وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ)، قَالَ: هُمْ قَوْمٌ وَحَّدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلَعُوا عِبَادَةَ مَنْ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ‌اللَّهِ وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‌اللَّهِ وَ هُمْ فِى ذَلِکَ شُکَّاکٌ فِى بَعْضِ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ فَأَمَرَاللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِیَّهُ أَنْ یَتَأَلَّفَهُمْ بِالْمَالِ وَ الْعَطَاءِ لِکَىْ یَحْسُنَ إِسْلَامُهُمْ ...»35
پاسخى که مى‌توان به استناد صاحب حدائق به این روایت داد این است که عده‌اى که براى کمک به مسلمانان در غزوه «حنین» شرکت کردند ـ چنان‌که در سیره حلبیه نیز آمده ـ مسلمان نبودند و از کفّار بودند. چگونه صاحب حدائق تلاش مى‌کند تا با استناد به این روایت، این سهم را به مسلمانان ضعیف‌العقیده اختصاص دهد؟
آیة‌اللّه خوئى در پاسخ به استناد صاحب حدائق به این روایت آوده‌اند: «بقصور الدلالة عن الحصر بل اقصیها التعرّض لشأن نزول الآیة و انّ موردها تلک القصة.» این روایت نیز دلالتى بر اختصاص این سهم به مسلمانان ضعیف‌العقیده ندارد، بلکه فقط متعرّض شأن نزول آیه شده است. مرحوم آقاى خوئى در ادامه بحث از اصناف مستحقّان زکات عبارتى را از مصباح‌الفقیه همدانى نقل مى‌کند که ایشان تألیف قلوب و تقویت اسلام و مسلمانان را از مصادیق سهم «سبیل الله» مى‌شمارد و در پرداخت این سهم، بین مسلمانان ضعیف‌العقیده و کفّار تفاوتى قایل نمى‌شود و در کفّار نیز فرقى نمى‌کند براى همراهى در جهاد باشد یا براى جذب آنها به اسلام.36
سهمى که براى جذب کفّار به اسلام پرداخت مى‌شود، چه از عنوان «سبیل الله» باشد و یا از عنوان «المؤلّفة قلوبهم»، این مطلب مؤیّدى براى اثبات این مدعاست که دعوت به سوى خداوند باید به شیوه‌هاى مسالمت‌آمیز باشد.
11. دیدگاه حضرت امام خمینى(قدس سره)
در کتاب تحریرالوسیله آمده است: «المؤلّفة قلوبهم و هم الکفّار الذین یراد اُلفتهم الى الجهاد او الاسلام او المسلمون الذین عقائدهم ضعیفة فیعطون لتألیف قلوبهم و الظاهر عدم سقوطه فى هذا الزمان.»37
از دیدگاه حضرت امام، تألیف قلوب شامل کفّار و مسلمانان مى‌شود و ایشان تصریح مى‌کنند این سهم در عصر حاضر نیز ساقط نشده است. از این‌رو، مى‌توان سهمى از زکات را براى جذب کفّار و تقویت اعتقادات مسلمانان ضعیف العقیده هزینه کرد.
آیا در عصر حاضر، سهم «المؤلّفة قلوبهم» ساقط شده است؟
در آیه شریفه اصناف مستحقّان زکات، حکم سهم زکات به وصف تألیف قلوب معلّق شده است. با استفاده از قاعده «تعلیق الحکم على الوصف مشعر بالعلیّة»، تا زمانى‌که مناط و علت باشد، حکم نیز خواهد بود. بنابراین، تا زمانى‌که اسلام به تألیف قلوب نیاز داشته باشد، سهم آن از زکات ساقط نمى‌شود. علاوه بر آن، از این قاعده استفاده مى‌شود که تألیف قلوب شامل کفّار نیز مى‌شود; چون یکى از موارد اطلاق‌گیرى، تعلیق حکم بر وصف خاص است.
اگر ادعا شود که جهاد ابتدایى مخصوص زمان رسول الله(صلى الله علیه وآله) بوده و از این‌رو، سهم «المؤلّفة قلوبهم» نیز مخصوص همان زمان است و امروزه ساقط شده، این کلام در حقیقت، ادعاى نسخ در آیه مربوط به پرداخت سهمى از زکات براى تألیف قلوب است، و نسخ دلیل مى‌خواهد، و دلیلى بر نسخ وجود ندارد. و بر فرض اینکه در زمان غیبت کسى معتقد به وجوب جهاد ابتدایى نباشد، اما اجماع بر وجوب دعوت به سوى خدا وجود دارد و تألیف قلوب مى‌تواند یکى از شیوه‌هاى دعوت الى الله از طریق مسالمت‌آمیز باشد.
دیدگاه فقهاى اهل سنّت درباره سهم «المؤلّفة قلوبهم»
فقهاى اهل سنّت دیدگاه‌هاى مختلفى مطرح کرده‌اند:
ابوحنیفه معتقد است: سهم تألیف قلوب ساقط شده است. حنفى‌ها دو دلیل براى آن مطرح مى‌کنند: دلیل اول اجماع است; چون عمر این سهم را قطع کرد و صحابه نیز آن را انکار نکردند. دلیل دوم پرداخت سهمى از زکات براى جذب به اسلام مربوط به زمانى بود که اسلام نیاز به جذب نیرو داشت. با غلبه اسلام و توسعه آن دیگر نیازى به تألیف قلوب نیست.
مالک هم معتقد است: این سهم ساقط شده و آیه‌اى که سهمى براى تألیف قلوب تعیین کرده، نسخ شده است.
شافعى دو قول دارد; بنابر یک قول، او نیز معتقد است: این سهم ساقط شده، اما در قول دیگرى در صورت وجود مصلحتى براى پرداخت این سهم، آن را ساقط نمى‌داند.
احمدبن حنبل و حنابله معتقدند: این سهم ساقط نشده است و امروز نیز باید سهمى از زکات را براى تألیف قلوب اختصاص داد.
1. دیدگاه قرطبى
«المؤلّفة قلوبهم، و هم قوم کانوا فى صدر الاسلام ممّن یظهر الاسلام یتألّفون یدفع سهم من الصدقة لضعف یقینهم. قال الزهرى: المؤلّفة من اسلم من یهودى او نصرانى و ان کان غنیاً. و قال بعض المتأخّرین: اختلف فى صفتهم فقیل: صنف من الکفّار یُعطون لیتألّفوا على الاسلام و کانوا لایسلّمون بالقهر والسیف و لکن یسلّمون بلعطاء و الاحسان. و قیل: هم قوم أسلموا فى الظاهر و لم‌تستیقن قلوبهم فیعطون لیتمکّن الاسلام فى صدورهم و قیل: هم قوم من عظماء المشرکین لهم اتباع یعطون لیتألّفوا اتباعهم على الاسلام. قال: و هذه الاقوال متقاربة و القصد بجمیعها الاعطاء لمن لایتمکّن الاسلام الاّ بالعطاء و فکأنّه ضرب من الجهاد و المشرکون ثلاثة اصناف: صنف یرجع بأقامة البرهان و صنف بالقهر و صنف بالاحسان و الامام الناظر للمسلمین یستعمل مع کل صنف ما یراه سبباً لنجاته و تخلیصه من الکفر.»38
قرطبى در اینکه آیا تألیف قلوب شامل کفّار مى‌شود یا نه، مى‌گوید: این سهم در حقیقت، براى جذب کفّار است، و کفّار سه قسم هستند:
1. گروهى که با اقامه برهان مسلمان مى‌شوند.
2. گروهى که با قهر و غلبه مسلمان مى‌شوند.
3. گروهى که با احسان مسلمان مى‌شوند و تشخیص آن با امام مسلمانان است.
2. دیدگاه ابوبکر بن مسعود الکاشانى
«و أما المؤلّفة قلوبهم فقد قیل: انّهم کانوا قوماً من رؤساء قریش و صنادید العرب... فکان رسول‌اللّه(صلى الله علیه وآله)یُعطیهم من الصدقات تطییباً لقلوب المسلمین منهم و تقریراً لهم على الاسلام و تحریضاً لاتباعهم على اتباعهم و تألیفاً لمن لم یحسن اسلامه وقد حسن اسلام عامتهم الاّ من شاء الله تعالى لحسن معاملة النبى ـ صلّى‌الله علیه وسلم ـ معهم و جمیل سیرته حتى روى عن صفوان بن امیّة قال: أعطانى رسول الله(صلى الله علیه وآله) و انّه لابغض الناس إلّى فمازالُ یعطینى حتى انّه لاحبُّ الخلق إلىّ واختلف فى سهامهم بعد وفاة رسول الله(صلى الله علیه وآله). قال عامّة العلماء: انّه انتسخ سهمهم وذهب ولم یعطوا شیئاً بعد النبى(صلى الله علیه وآله)ولا یعطى الآن لمثل حالهم و هو أحد قولى الشافعى، وقال بعضهم: و هو أحد قولى الشافعى ـ رضى‌الله عنه ـ انّ حقهم بقى وقد أعطى من بقى من أولئک الذین أخذوا فى عهدالنبى(صلى الله علیه وآله) و الآن یعطى لمن حدث اسلامه من الکفرة تطییباً لقلبه و تقریراً له على الاسلام وتعطى الرؤساء مِن أهل الحرب إذا کانت لهم غلبة یخاف على‌المسلین من شرّهم لانّ المعنى الذى له کان یعطى النبى(صلى الله علیه وآله)أولئک موجود فى هؤلاء، و الصحیح قول العامّة لاجماع الصحابة على ذلک. فانّ أبابکر و عمر ـ رضى‌الله عنهما ـ ما أعطیا المؤلّفة قلوبهم شیئأ من الصدقات ولم ینکر علیهما أحد من الصحابة.»39
صاحب بدائع‌الصنائع مى‌گوید: «مؤلّفه قلوبهم» عده‌اى از رؤساى قریش و بزرگان عرب بودند که تازه مسلمان شده بودند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى جذب قلوب آنها سهمى به آنها مى‌داد. پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در مورد سهم این گروه اختلاف شد; عده‌اى قایل شدند که سهم آنها باقى است و این یکى از اقوال شافعى است. البته قول دیگرى هم هست که مى‌گوید: سهم آنها ساقط شده است، که این هم قول دیگر شافعى است و عامّه علما هم به همین فتوا دادند. صاحب بدائع هم به همین نظر معتقد است: «الصحیح قول العامّة لاجماع الصحابة على ذلک، فان أبابکر و عمر ـ رضى‌الله عنهما ـ ما أعطیا المؤلّفة قلوبهم شیئأ من الصدقات ولم ینکر علیهما أحد من الصحابة ـ رضى‌الله عنهم.»40
دلیلى که صاحب بدائع مى‌آورد این است که ابوبکر و عمر سهم مؤلّفه قلوبهم را ندادند و صحابه هم منکر فعل آنها نشدند و همین مبناى اجماع است! اما این مطلب جاى بررسى دارد.
3. دیدگاه ابن رشد
«فهل المؤلّفة قلوبهم حقّهم باق إلى الیوم أم لا، فقال مالک: لا مؤلّفة الیوم، و قال الشافعى و أبوحنیفة: بل حقّ المؤلّفة باق إلى الیوم، إذا رأى الامام ذلک، و هم الّذین یتألّفهم الامام على الاسلام. و سبب اختلافهم: هل ذلک خاص بالنبى(صلى الله علیه وآله)، أو عام له و لسائر الامّة؟ و الاظهر أنّه عام، و هل یجوز ذلک للامام فى کل أحواله، أو فى حال دون حال; أعنى فى حال الضعف، لا فى حال القوّة؟ و لذلک قال مالک: لا حاجة إلى المؤلّفة الآن لقوّة الاسلام، وهذا کما قلنا التفات منه إلى المصالح.»41
این دیدگاه ضمن ذکر اقوال مالک، شافعى و ابوحنیفه، سعى مى‌کند این وجه را بیان کند که این سهم به عهده امام است که اگر مصلحت بداند، پرداخت مى‌شود. در حقیقت، تلاش این فقها براى توجیه کار عمر است.
4. دیدگاه روشن‌فکران اهل سنّت
برخى از روشن‌فکران اهل سنّت، چون اقدام عمر در قطع سهم تألیف قلوب از زکات را در مخالفت صریح با سیره رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى‌دیدند، سعى کردند تا عمل عمر را توجیه کنند و آن را اقدامى حکومتى تلقّى کردند که بر اساس مصالح حکومتى صورت گرفته است و معتقدند: امروزه باید سهمى از زکات براى تألیف قلوب هزینه شود.
یوسف قرضاوى در این‌باره مى‌نویسد: «و الحقُّ انّ کلا الامرینِ غیر صحیح، فالنسخ لم یقع، و الحاجة الى تألیف القلوب لم ینقطع. امّا دعوى النسخ بفعل عمر، فلیس فیه أدنى دلیل. فإنّ عمر إنّما حرّم قوماً من الزکاة کانوا یتألّفون فى عهد الرسول(صلى الله علیه وآله)و رأى أنّه لم یعد هناک حاجة لتألیفهم، و قد أعزالله الاسلام و أغنى عنهم، و لم یجاوز الفاروق الصواب فیما صنع. فإنّ التألیف لیس وضعاً ثابتاً دائماً. و لا کل من کان مؤلّفاً فى عصر یظل مؤلّفاً فى غیره من العصور، و إنّ تحدید الحاجة الى التألیف، و تحدید أشخاص المؤلّفین أمر یرجع الى اولى‌الامر و تقدیرهم لما فیه خیر الاسلام و مصلحة المسلمین.»42
از دیدگاه قرضاوى، نسخى در مورد سهم تألیف قلوب صورت نگرفته و فعل عمر هم نمى‌تواند دلیل بر نسخ باشد; چون او کسانى را از این سهم محروم کرد که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)به آنها پرداخت مى‌کرد. پس تألیف قلوب امر ثابتى نیست، و این مسئله‌اى است که به عهده حاکم است تا بر اساس مصلحت اسلام و مسلمانان عمل کند.
وى در ادامه آورده است: «و من الذى له حق تألیف هؤلاء او اولئک او عدم التألیف؟ انّه ولى امر المسلمین اولا، إنّه له الحق فى ان یترک تألّف قوم کان یتألّفهم حاکم مسلم قبله، و له الحق ان یترک تألیف القلوب فى عهده بالمرّة إذا لم یوجد فى زمنه ما یدعو الیه، فانّ ذلک من الامور الاجتهادیة التى تختلف باختلاف العصور و البلدان و الاحوال، و عمر حین فعل ذلک لم یعطل نصّاً و لم ینسخ شرعاً.»43
در واقع، اهل سنّت عمل عمر را توجیه مى‌کنند و عمل او را اقدامى حکومتى مى‌دانند و اگر اقدام عمر ناظر به همه زمان‌ها نباشد و اقدامى مصلحتى و براى حکومت باشد، پس اقدام خلفا به عنوان حاکم نمى‌تواند مبناى فقهى دایمى باشد. بنابراین، اهل سنّت باید از قسمت‌هاى زیادى از فقه خود، که ساخته و پرداخته خلفاست، دست بردارند و این گام مثبتى به سمت فقه شیعه و دیدگاه‌هاى شیعه است.
قرضاوى در نقد دیدگاه کسانى که با استناد به فعل عمر، حکم به جواز تعطیلى و مخالفت نصوص بر اساس مصلحت داده‌اند، آورده است: «و بهذا نتبیّن بطلان ما یقوله بعض المعاصرین من جواز تعطیل النصوص او مخالفتها اذا اقتضت ذلک مصلحة، متخذین من موقف عمر من المؤلفة قلوبهم، تکأة لهم فى دعواهم العریضة. من ذلک ما ادعاه صبحى محمصانى فى انّ عمر لم یتأخّر حتى عن مخالفة النصوص اذا اقتضت السیاسة الشرعیة او مصلحة المسلمین ذلک، و استدلّ بموضوع المؤلّفة ...»44
از نظر صبحى محمصانى، در صورتى که احکام حکومتى و مصلحت اقتضا کند، مى‌توان بر خلاف نصوص شرعى عمل کرد و براى جواز این حکم، به فعل عمر در قطع سهم تألیف قلوب از زکات استناد مى‌کند. قرضاوى این نظر را رد مى‌کند و عمل عمر را هم مخالف نصوص نمى‌داند; زیرا تصمیم‌گیرى در مورد این سهم به عهده حاکم است.
محمود اللبابیدى در مجله رسالة الاسلام، که «دارالتقریب بین المذاهب» در قاهره آن را منتشر مى‌کرد، در مقاله‌اى تحت عنوان «السلطة التشریعة فى الاسلام» آورده است: «انّ الامّة ممثّلة فى هیئة شوراها من سلطتها ان تجمد بعض النصوص او تخالفها اذا رأت فى ذلک مصلحة.» از نظر او، نمایندگان مجلس به نام «مصلحت عمومى» مى‌توانند از بعضى از نصوص دست بردارند و براى جواز چنین کارى، به اقدام عمر و اقدامات مشابه استناد مى‌کند. قرضاوى استناد او را به فعل عمر براى مخالفت با قرآن، رد مى‌کند و همان توجیه را که براى فعل عمر در جواب محمصانى آورده بود، تکرار مى‌کند. علماى «الازهر» نیز بر علیه لبابیدى موضع گرفتند; از جمله، محمّد محمّدالمدنى در مقاله‌اى با نام «بحث على بحث» به ردّ دیدگاه او مى‌پردازد.45
جایگاه مصلحت در فقه شیعه
پیش از اینکه به بحث «مصلحت در فقه شیعه» بپردازیم، بجاست توضیحى اجمالى درباره «انواع احکام شرعى» ارائه دهیم:
احکام شرعى به سه دسته تقسیم مى‌شود:
1. احکام شرعیه فرعیه: این احکام منشأ حکومتى ندارند; مانند: شکیات نماز.
2. احکام ثانویه: احکامى است که بر اساس آن مى‌توان از حکم اوّلى به دلیل ضرورت، عسر و حرج و مانند آن، به صورت موقّت دست کشید.
3. احکام حکومتى:
الف. بخش‌نامه‌ها و تصویب‌نامه‌ها و آیین‌نامه‌ها و دستورالعمل‌هایى که مربوط به پیشبرد وظایف حکومتى است.
ب. عزل و نصب‌ها و تصمیمات حکومتى.
در حکومت اسلامى، که بر مبناى «ولایت فقیه» است، ولىّ فقیه باید تشخیص دهد که آیا حکم حکومتى یا حکم ثانوى مخالف با حکم اوّلى است یا نه؟ تشخیص ولىّ‌فقیه نیز بر اساس سلیقه شخصى نیست، بلکه ضوابط شرعى بر آن حاکم است. در تشخیص مصادیق هم اینکه کدام یک مصلحت اقوا دارد، باید کارشناسى قوى صورت گیرد. براى مثال، شاید قراردادى بر اساس عناوین اولیه فقهى صحیح نباشد، ولى با کار کارشناسى و با توجه به ملاک‌هایى که در شرع مقدّس وجود دارد، مشخص شود که مصالح بزرگى براى مسلمانان دارد، و یا در مورد تعارض بین حفظ نفوس مسلمانان و انجام حج، بر اساس ملاک‌هایى که در شرع مقدّس است، به دست آوریم که حفظ نفوس مقدّم بر حج رفتن است.
شوراى نگهبان بر اساس احکام شرعیه فرعیه حکم مى‌کند که قانونى مطابق شرع هست یا نیست. مجمع تشخیص مصلحت نظام هم به معناى مجلس قانون‌گذارى در مقابل کتاب و سنّت نیست، بلکه تصمیمات مجمع هم باید بر اساس ضوابط شرعى باشد. در فقه شیعه، «مصلحت» پایه قانون‌گذارى دایمى نیست، بلکه مبناى یک حکم ثانوى و حکومتى است که بر آن حکم، ضوابط کلیه وقتیه حاکم است. اما در فقه اهل سنّت، «مصلحت» پایه قانون‌گذارى همیشگى است.
برخى تصور مى‌کنند مصلحتى که در فقه و احکام حکومتى مطرح است، به معناى دست برداشتن از احکام شرعى است و «مصلحت» را مسئله‌اى مافوق شرع تلقّى مى‌کنند، اما چنین تصورى صحیح نیست و با مصلحتى که در فقه شیعه است، سازگارى ندارد و ممکن است به انکار ربوبیت تشریعى خداوند منجر شود.
براى شناخت مصالح حکومتى و قضایاى وقتیه، قاعده کلى وجود ندارد، بلکه با توجه به قراین مى‌توان فهمید که آیا حکمى حکومتى و مربوط به زمان خاصى بوده، یا اینکه حکمى دایمى است. براى مثال، حضرت على(علیه السلام)براى اسب‌ها زکات وضع کرد. این یک اقدام حکومتى بود. از این‌رو، هیچ فقیهى فتوا نداده است که به اسب هم زکات تعلّق مى‌گیرد.
نمونه دیگر براى شناخت قضایاى وقتیه و مصالح حکومتى درباره نماز جماعت است; روایات بسیارى در باب نماز جماعت به این مضمون وارد شده است: کسى که در نماز جماعت حاضر نشود خانه او را آتش بزنید.46 با اینکه لحن این روایات حرمت ترک نماز جماعت است، ولى فقها فرمودند: «لاینبغى ترک الجماعة بدون العذر.» شیخ حرّ عاملى هم در وسائل‌الشیعه این روایات را در بابى با عنوان «کراهة ترک حضور الجماعة»47 جمع کرده است. با دقت در این روایات و ریشه‌یابى تاریخى، به این نتیجه مى‌رسیم که در زمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و پس از ایشان، مسجد محل صدور بخش‌نامه‌ها، آیین‌نامه‌ها و تصمیمات حکومتى بوده است و کسى که در مسجد حاضر نمى‌شد به معناى نقض بیعت و اقدام علیه حکومت تلقّى مى‌شد. حضرت على(علیه السلام)عده‌اى را احضار کرد و به آنها فرمود: اگر در مسجد حاضر نشوید سهمتان را از بیت‌المال قطع مى‌کنم. این روایات در فضایى حکومتى صادر شده است و با دگرگونى الزامات زندگى معاصر، برداشت دیگرى از این روایات صورت مى‌گیرد و فقها با توجه به این مسائل، شرکت در نماز جماعت را مستحب مى‌دانند.
در صدر اسلام، بیت‌المال بین مردم تقسیم مى‌شد و انجام خدمات عمومى به عهده افراد بود. با تغییر الزامات زندگى معاصر، امروزه بیت‌المال دیگر بین مردم تقسیم نمى‌شود. از این‌رو، در این موارد، نمى‌توان بر نصوص جمود داشت، بلکه باید بر اساس شرایط هر زمان، عمل کرد. اهل سنّت، متأسفانه بسیارى از اقدامات حکومتى خلفا را به فتواى شرعى فقهى تبدیل کرده‌اند و به عنوان حکم دایمى اسلام قلمداد نموده‌اند و حتى در مواردى که اقدامات حکومتى درباره تشخیص مصداق یک آیه بوده، از آن نسخ استفاده کرده‌اند. البته برخى از علماى اهل سنّت ـ مانند قرضاوى ـ اقدامات حکومتى را مصلحت وقتیه دانسته و آن را حکم شرعى دایمى تلقّى نکرده‌اند.
نتیجه‌گیرى نهایى
با توجه به آیه و روایات و نیز تحلیل‌هایى که در آنها به کار رفته، سهم تألیف قلوب شامل کفّار و مسلمانان ضعیف‌العقیده مى‌شود و این سهم در جهاد و براى جذب به اسلام پرداخت مى‌شود.
همچنین در پاسخ به پرسشى که درباره اختصاص یا عدم اختصاص این سهم به حضور معصوم(علیه السلام) طرح شد، مى‌توان گفت: با دقت در متون دینى و به تصریح بعضى از فقها، از جمله حضرت امام خمینى(قدس سره)، سهم تألیف قلوب اختصاصى به عصر حضور پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه اطهار(علیهم السلام)ندارد و در عصر غیبت نیز مى‌توان سهمى از زکات را براى تألیف قلوب هزینه کرد.
بنابراین، یکى از راه‌هاى مسالمت‌آمیز براى دعوت به اسلام، در کنار کارهاى فرهنگى، کمک‌هاى اقتصادى است، و تا زمانى که از این طریق ـ که هزینه‌هاى کمترى نسبت به جهاد دارد ـ امکان جذب کفّار به دین اسلام باشد، نوبت به جهاد نظامى نمى‌رسد. در برخى کشورها، بودجه‌اى به نام بودجه دفاعى و امنیتى وجود دارد که به جاى تهیه تسلیحات نظامى، کمک‌هاى اقتصادى به برخى کشورها مى‌کنند تا در این کشورها نفوذ کنند. بدین روى، علاوه بر اینکه از ناحیه این کشورها مورد تعرّض قرار نمى‌گیرند، بسیارى از منافع آنها در منطقه، توسط دولتى که کمک دریافت مى‌کند، تأمین مى‌شود.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ مطالب این تحقیق در جلسات درسى گروه «فقه سیاسى» توسط حجة‌الاسلام والمسلمین استاد کعبى ارائه شده که این مقال، تحقیق، نگارش و بازنویسى آن است.
2ـ ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، ط. الثانیه، قاهره، 1392، ج 1، ص 23.
3ـ محمّد محمّدى رى‌شهرى، میزان‌الحکمه، قم، دارالحدیث، 1375، ج 1، ص 94.
4ـ محمّدبن مکرّم، لسان‌العرب، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1416 ق، ج 1، ص 180.
5ـ فخرالدین طریحى، مجمع‌البحرین، چ دوم، تهران، مرتضوى، 1362، ج 5، ص 26.
6ـ آل عمران: 103 / انفال: 63.
7ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1417 ق، ج 9، ص 321.
8ـ همان، ص 324.
9ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تهران، دارالکتب اسلامیه، 1365، روایت 1، ج 2، ص 410.
10ـ همان، روایت 2، ص 411.
11ـ همان، روایت 3، ص 411.
12ـ همان، روایت 4، ص 412.
13ـ همان، روایت 5.
14ـ همان، «بَابٌ فِى قَوْلِهِ تَعَالَى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْف»، روایت 1، ص 413.
15ـ شیخ مفید، المقنعة فى الاصول و الفروع، قم، جامعه مدرّسین، 1410 ق، ص 241.
16ـ على‌اصغر مروارید، سلسه الینابیع الفقهیه، بیروت، دارالتراث، 1410 ق، ج 5، ص 120.
17ـ محمّدبن حسن طوسى، النهایة، بیروت، دارالاندلس، ص 185.
18ـ قطب‌الدین الراوندى، فقه‌القرآن، ط. الثانیة، قم، مکتبة آیة‌الله النجفى‌المرعشى، 1405 ق، ج 1، ص 225.
19ـ ابن زهرة الحلبى، غنیة النزوع، تحقیق ابراهیم بهادرى، قم، مؤسسة الامام الصادق، 1417 ق، ص 123.
20ـ ابن إدریس حلّى، السرائر، چ دوم، قم، جامعه مدرسین، 1410 ق، ج 1، ص 457.
21ـ حسن‌بن یوسف حلّى، تذکره‌الفقهاء، قم، مؤسسه آل‌البیت (ع)، 1414، ج 5، ص 249.
22ـ پاسخ‌هاى علّامه حلّى در اصل، همان پاسخ‌هاى ابن قدامه در مغنیه است. علّامه علاوه بر فقه، در کلام نیز بسیار قوى است و در کتاب‌هاى فقه تطبیقى، مثل تذکره استفاده کلامى نیز مى‌کند. ایشان چون به دنبال محکوم کردن مکتب قیاس بود، از این‌رو، پاسخ‌هاى حنابله را نسبت به مذاهب دیگر، برجسته کرد.
23ـ المحقق الکرکى، جامع المقاصد، قم، مؤسسة آل‌البیت، 1408، ج 3، ص 31.
24ـ همان.
25ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام، چ دوم، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1365، ج 5، ص 341.
26ـ همان، ج 5، ص 341.
27ـ همان.
28ـ سیدمحسن حکیم، مستمسک العروة‌الوثقى، کتاب الزکاة، ط. الثانیه، بیروت، داراحیاءالتراث العربى، 1390 ق. ج 9. ص 248.
29ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل‌الشیعه، قم، موسسة آل‌البیت (ع) لاحیاء التراث، 1414 ق، باب 1 از ابواب اصناف مستحقین زکات، روایت اول، ج 9.
30ـ همان، روایت اول، ج 9.
31ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، روایت 1، ج 2، ص 410.
32ـ سیدکاظم یزدى، العروة الوثقى، ط. الثانیه، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1409، ج 2، ص 312.
33ـ سید ابوالقاسم خوئى، منهاج الصالحین، ط. الثامنة و العشرون، قم، مدینة‌العلم، 1410، ج 1، ص 312.
34ـ سید ابوالقاسم خوئى، المستند فى شرح عروة‌الوثقى، ج 24، ص 66.
35ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، روایت 2، ج 2، ص 411.
36ـ سید ابوالقاسم خوئى، المستند فى شرح عروة‌الوثقى، ج 24، ص 6670.
37ـ امام خمینى، تحریرالوسیله، قم، اسماعیلیان، ج 1، ص 336.
38ـ محمّدبن احمد قرطبى، الجامع الاحکام القرآن، بیروت، داراحیاء التراث‌العربى، 1965، ج 8، ص 178ـ179.
39ـ أبوبکربن مسعود کاشانى، بدائع الصنائع، پاکستان، المکتبه الحبیبیه، 1409، ج 2، ص 44ـ45.
40ـ همان.
41ـ ابن رشد الحفید، بدایة‌المجتهد و نهایة‌المقتصد، بیروت، دارالفکر، 1415، ج 1، ص 220.
42ـ یوسف القرضاوى، فقه‌الزکاة، ط. الثانیة و العشرون، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1414، ج 2، ص 601.
43ـ همان، ج 2، ص 601.
44ـ همان، ص 602.
45ـ همان.
46ـ شیخ حرّ عاملى، پیشین، باب دوم از ابواب «کراهة ترک حضور الجماعة»، ج 8، ص 291.
47ـ همان.

تبلیغات