اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
همانگونه که رهپویان طریق معرفت مستحضرند، در شماره پیشین، در بخش قبلى از این سلسله دروس، حضرت استاد نکاتى را در باب تأکید خداوند بر حضرت موسى(علیه السلام) در پرستش او، پرستش خدا (مهمترین هدف خلقت)، بندگى (راه تقویت ارتباط با خدا)، اخلاص (شرط قبولى اعمال) و حاصل اخلاص امام خمینى(قدس سره)در کارش بیان کردند. اکنون در ادامه آن مباحث و تبیین حدیث قدسى، ایشان «ترس; ممدوح یا مذموم؟»، «ترس از خدا یعنى چه؟»، «ترس از خدا یا امید به خدا؟»، «ارتباط مستقیم ایمان و ترس» و «استدراج و عقوبت ناگهانى گناهان» را مطرح کردهاند.
مقدّمه
این حدیث قدسى را خواندیم تا رسیدیم به اینجا که خداوند به حضرت موسى(علیه السلام)مىفرماید: «یَا مُوسَى، کُنْ إِذَا دَعَوْتَنی خَائِفاً مُشْفِقاً وَجِلا. عَفِّرْ وَجْهَکَ لِی فِی التُّرَابِ، وَ اسْجُدْ لِی بِمَکَارِمِ بَدَنِکَ، وَ اقْنُتْ بَیْنَ یَدَیَّ فِی الْقِیَامِ، وَ نَاجِنِی حِینَ تُنَاجِینِی بِخَشْیَة مِنْ قَلْب وَجِل، وَ احْیَ بِتَوْرَاتِی أَیَّامَ الْحَیَاةِ، وَ عَلِّمِ الْجُهَّالَ مَحَامِدِی، وَ ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نِعْمَتِی، وَ قُلْ لَهُمْ لَا یَتََمادَوْنَ فِی غَیِّ مَا هُمْ فِیهِ، فَإِنَّ أَخْذِی أَلِیمٌ شَدِیدٌ.»1
ترجمه تحت اللفظى این عبارت چنین است: خداى متعال در مناجاتش با حضرت موسى(علیه السلام)فرمود: «کُنْ إِذَا دَعَوْتَنِی خَائِفاً مُشْفِقاً وَجِلا»; وقتى مرا مىخوانى و دعا مىکنى با «خوف» و «اشفاق» و «وجل» باشد. این سه کلمه تقریباً مترادفند. در فارسى هم ـ مثلا ـ مىگوییم: بیم و ترس و هراس. فرق گذاشتن بین آنها مشکل است. اما ذکر اینها بیشتر به خاطر تأکید بر مطلب است، اگرچه شاید تفاوت دقیقى هم بین آنها باشد. مىفرماید: وقتى دعا مىکنى با حالت خوف و وجل باشد، با ترس و هراس باشد. «عَفِّرْ وَجْهَکَ لِی فِی التُّرَابِ»; صورت خودت را براى من در خاک بمال. «وَ اسْجُدْ لِی بِمَکَارِمِ بَدَنِکَ»; با اندامهاى شریف بدنت، در مقابل من به خاک بیفت. «وَ اقْنُتْ بَیْنَ یَدَیَّ فِی الْقِیَامِ»; وقتى در مقابل من ایستادهاى با خضوع و خشوع باش. «وَ نَاجِنِی حِینَ تُنَاجِینِی بِخَشْیَة مِنْ قَلْب وَجِل»; هنگامى که با من رازگویى مىکنى، با قلب ترسناک و هراسان مناجات کن. «وَ احْیَ بِتَوْرَاتِی أَیَّامَ الْحَیَاةِ»; تا زنده هستى با تورات من زندگى کن; یعنى با تورات مأنوس باش. «وَ عَلِّمِ الْجُهَّالَ مَحَامِدِی»; خوبىهاى مرا به افراد نادان بیاموز. «وَ ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نِعْمَتِی»; نعمتهاى مرا به یادشان بیاور. «و قل لهم لا یتمادونَ فى غىٍّ ما هم فیه»; و به آنها بگو در گمراهى که وارد مىشوند، ادامه ندهند; استمرار در گمراهى نداشته باشند. «فانّ اخذى الیمٌ شدیدٌ»; زیرا عقوبت و مؤاخذه من دردناک و سخت است.
همانگونه که ملاحظه مىکنید، تقریباً کلید واژه این فراز «خوف» است; «خائفاً»، «مشفقاً»، «وجلا»، «قلب وَجِل» تا آخر هم که مىفرماید: «فَإِنَّ أَخْذِی أَلِیمٌ شَدِیدٌ»; عقوبت من سخت و دردناک است. اینها به عنوان موعظه، مطلب روشنى است، اما در اطرافش سؤالاتى به ذهن مىآید که خوب است تا حدّى که میسّر است درباره اینها توضیحى داده شود.
اصولا انسان خوف داشته باشد خوب است یا نه؟ این یک سؤال. بعضى، بخصوص روانشناسان، چنین تبلیغ مىکنند که آدم باید همیشه آرام باشد، از چیزى نترسد. ترس به آن صورت یک صفت منفى است; حتىالمقدور باید از آن پرهیز کرد. حرفى هم درست کردند و معروف است ـ که علىالظاهر جعلى و دروغ است ـ از قول حضرت امیر(علیه السلام) نقل مىکنند که «ترس گناه بزرگى است»; از بزرگترین گناهان است. به هر حال، در اینکه آدمیزاد از ترس خوشش نمىآید، شکى نیست. آدم دلش نمىخواهد ترسو باشد، زندگىاش با ترس و لرز بگذرد. اما سؤال مىشود اینهمه که در قرآن و روایات و احادیث قدسى، ترس و خوف خدا و خشیت و تعبیراتى از این قبیل هست، اینها چه وجهى دارند؟ این مطلب به عنوان یک سؤال مبنایى مطرح است که اصولا خوب است آدم ترس داشته باشد، یا نه اصلا خوب است آدم هیچ ترسى نداشته باشد؟
سؤال دوم این است که اصلا ترس از خدا یعنى چه؟ اگر آدم ترس هم داشته باشد، از بلایى، از هیولایى، از چیز خطرناکى مىترسد، اما خدا که ارحم الراحمین است. پس ترس از خدا براى چیست؟ آدم از هر کس بترسد به خدا پناه مىبرد، از خدا ترسیدن یعنى چه؟
سؤال سوم اینکه وقتى فهمیدیم ترس گاهى هم خوب است و ترس از خدا هم مىتواند معناى صحیحى داشته باشد، آیا در مقام تربیت، راهى بهتر از این وجود ندارد که آدم را از خدا بترسانند؟ اگر به جاى اینکه آدم را از خدا بترسانند بیشتر به خدا امیدوار کنند بهتر نیست؟
ترس; ممدوح یا مذموم؟
اما سؤال اول: آیا ترس ـ فى حد نفسه ـ چیز بدى است و امر نامطلوبى است، یا برعکس ـ فىالجمله ـ ترس هم خوب است؟ البته خوب و بدى که اینجا مطرح مىشود، خوب و بدى اخلاقى نیست. بجاست توضیح دیگرى بدهم: خیلى وقتها اشتباه مىشود که ترسیدن یک حرف است، ترسو بودن حرف دیگرى است. «ترسیدن» احساس خاصى است که انسان وقتى درک خطر مىکند یا به ضررى توجه پیدا مىکند (ضرر محتملى برایش پیدا مىشود) حالتى انفعالى که اسمش «ترس» است، براى او پیش مىآید. فرض کنید آدم شب تاریک یا در یک اتاق ـ مثلا ـ تنها باشد، ناگهان هیولایى در مقابلش مجسّم شود یا مارى ـ مثلا ـ یا حیوان درندهاى به او حمله کند. در اولین لحظه، آدم تکان مىخورد. به طور طبیعى، چنین حالتى در او پیدا مىشود. گاهى ممکن است رنگش بپرد. این ترسیدن است.
اما ترسو بودن چیز دیگرى است. «ترسو بودن» این است که آدم وقتى مىخواهد کارى انجام بدهد اگر این کار در کنارش سختىهایى، مشکلاتى یا احیاناً خطرهایى وجود دارد به خاطر آن خطرها یا سختىهاى محتمل و ضعیف، از اصل کار مهم صرفنظر کند، جرئت نداشته باشد به کارهاى مهم اقدام کند. این ترسو بودن است. کسى که جرئت ندارد با خطر مواجه شود ـ اگرچه خطر مختصرى باشد ـ و اگر مواجه شود مىتواند منفعت زیادى ببرد او اصلا جرئت کارى پیدا نمىکند.
گاهى آدم از بعضى حشرات هم مىترسد، آنجور که از شیر درنده مىترسد. بعضىها ـ مثلا ـ از سوسک یا موش مىترسند; چنانکه اگر شیر یا پلنگى به آنها حمله کند، مىترسند. پس ترسو بودن یک حرف است، اما ترسیدن، حالت ترس براى انسان پیدا شدن حرف دیگرى است. اینکه ترس به عنوان ملکهاى و صفتى در انسان باشد که در مقابل خطرها جرئت اقدام کردن نداشته باشد منشأش راحتطلبى است، تنبلى است، بىعرضگى است. در مقابل، شجاعت است. در عربى، براى آدم ترسو واژه «جُبن» به کار مىبرند; به آدم ترسو نمىگویند «خائف»، مىگویند: «جبان». این صفتى است که در مقابل شجاعت واقع مىشود. آدم یک وقت «شجاع» است، یک وقت «جبان» (ترسو). در فارسى، ما براى ترجمه «جبن» و «خوف»، هر دو، ترس را به کار مىبریم. به همین خاطر، براى ما اشتباه مىشود و ترسو بودن را با ترسیدن به یک معنا به کار مىبریم و تصور مىکنیم اینها یک حقیقت هستند.
به هر حال، در اینجا سخن از ترسیدن است. «جبن»، که به معناى «ترسویى» است، مسلّماً صفت مذمومى است و در مقابلش، «شجاعت» قرار دارد. اما «خوف» یک حالت انفعالى و احساسى است که براى آدم پیدا مىشود; مثل شادى یا غم; مثلا، یکدفعه آدم مىترسد، حالتى برایش پیدا مىشود. این چیزها به طور طبیعى براى آدم اتفاق مىافتد و معمولا آدم اختیارى ندارد. البته اینکه آیا در مقدّماتش یا در تقویتش یا در تضعیفش ـ فىالجمله ـ مىتواند اختیارى داشته باشد یا نه، بحث دیگرى است. ولى ـ فى حدنفسه ـ یک حالت طبیعى است و براى هر کسى اگر شجاع هم باشد، چنین حالتى گاهى پیش مىآید.
وقتى حضرت موسى ـ على نبیّنا و آله و علیه السلام ـ عصایش را انداخت و اژدها شد، در اولین لحظه که دید عصا اژدها شده است، یکدفعه ترسید، تکان خورد. قرآن مىفرماید: (فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى.) (طه: 67) این همان حالت طبیعى است که آدم وقتى چیز عجیبى مىبیند که ممکن است خطرى داشته باشد و از قبل فکرش را نکرده بوده و آماده نبوده است، وقتى با آن مواجه شود مىترسد. این ترس اخلاقاً مدح و ذمّى ندارد; حالتى طبیعى است; شبیه حالتهاى انعکاسى و بازتابى; مثل سوزن که به دست فرورود، ناخودآگاه دست جمع مىشود. این کارى نیست که بگوییم خوب است یا بد است; یک واکنش طبیعى بدن است. ولى اگر آدم با مقدّماتش، حالت ترسى براى خودش ایجاد کند و آن را تقویت نماید، این مىتواند مورد ارزشیابى اخلاقى قرار بگیرد که آیا کار خوبى است یا کار بدى است. آنجا که زمینه فعل اختیارى هست و آدم مىتواند با مقدّماتى این حالت را در خودش ایجاد کند یا آن را ادامه دهد و استمرار ببخشد، یا مىتواند با مقدّماتى، با فکرهایى یا رفتارهاى خاصى یا با تمرین این حالت را از خودش دور کند پاى این بحث به میان مىآید که اخلاقاً کار خوبى است آدم این این کار را بکند، یا نه. مادام که فعل غیراختیارى است و حالت واکنشى است، خوب و بدى ندارد، نه مدحى دارد، نه ذمّى.
پس وقتى سؤال مىشود که آیا ترس خوب است یا بد، منظور آنجور ترسى است که انسان خودش در آن نقشى داشته باشد و اختیاراً بتواند براى خودش ایجاد کند یا آن را ادامه دهد یا تقویت کند. این بستگى دارد به هدفى که از این کار دارد و نتیجهاى که بر آن مترتّب مىشود. آدم مىتواند با تخیّلاتى حالت ترس را در خود تقویت کند. اشخاص ضعیفالنفس، بخصوص وقتى آدم ـ مثلا ـ تنها باشد، شب هم باشد، خیالات را هم در خودش تقویت کند، این حالت برایش پیدا مىشود. گاهى هم حتى ممکن است در اثر همین حالت، وحشت کند و آثار بدى بر آن ظاهر شود. پس جواب اینکه آیا ترس ـ فى حدنفسه ـ خوب است یا بد، این است که مادام که حالت طبیعى و واکنشى است، اخلاقاً نه خوب است و نه بد، اما ادامه دادنش یا اختیاراً ایجاد کردن حالت ترس بستگى دارد به اینکه چه نتیجهاى بر آن مترتّب شود و به چه قصدى این کار را صورت بگیرد; چون کارى اختیارى است و آدم از آن هدفى دارد. پس جواب مطلق نمىشود داد که حتماً ترسیدن اختیارى خوب است یا بد، بستگى دارد به اینکه ترس از چه باشد و آدم به چه قصدى این ترس را در خودش ایجاد یا تقویت کند.
بنابراین، به صورت مطلق نمىتوان گفت: ترسیدن بد است و هیچ نباید ترسید. این یکى از حالاتى است که خداى متعال زمینهاش را در انسان قرار داده و ممکن است آثار خوبى هم بر آن مترتّب شود. پیش از اینکه انسان به مسائل معنوى بپردازد اگر از خطرهاى احتمالى ترس نداشته باشد بىباکانه به کارهایى اقدام مىکند که بعد ممکن است ضررهاى زیادى بر آن مترتّب شود. بچههایى که بىپروا و بىباک هستند ـ به اصطلاح ـ شیطان هستند هیچ ملاحظه نمىکنند، هر جایى خودشان را به آب و آتش مىزنند، گاهى هم مىافتند و دست و پایشان مىشکند، گاهى هم مىسوزند. آدمهاى بزرگ هم اگر بىباک و ماجراجو باشند همینطور. این صفت خوبى نیست. باید قدرى هم ترس داشته باشد; یعنى درباره خطرهاى محتمل بیندیشد و تا حدّى خودش را از وقوع در خطرها حفظ کند. پس ـ فىحد نفسه ـ این خوب است که خدا در انسان ترس را آفریده است تا از خطرهاى محتمل جلوگیرى کند. اما اینکه به کار گرفتن و تقویتش تا چه اندازه خوب است، یا در چه جاهایى خوب است، بستگى دارد به اینکه هدف انسان چه باشد و فکر کند درباره چه بترسد.
ترس از خدا یعنى چه؟
سؤال دوم این است که آیا اصلا ترس از خدا معنایى دارد؟ پاسخ این سؤال مقدارى تحلیل مىخواهد. اصولا ترس وقتى در انسان پیدا مىشود و به عبارت دیگر، چیزى که متعلّق ترس است و منشأ ترس مىشود این است که خطرى متوجه آدم بشود یا منفعتى از او سلب گردد. مىترسد که آنچه را دوست دارد از دستش برود، یا مىترسد از اینکه چیزى را که دوست ندارد متوجهش بشود. ابتدا ترس از همین است. منتها به علاقه سببیت و مسببیّت، گاهى آنچه موجب این خطر مىشود آن هم متعلّق ترس قرار مىگیرد. فرض کنید وقتى آدم مىترسد که گرگ به او حمله کند، ترس اولیهاش این است که بدنش دریده شود، عضو بدنش ناقص گردد. ولى چون این کار به وسیله گرگ انجام مىگیرد، مىگوید از گرگ مىترسم. ترسش از گرگ به خاطر آن است که گرگ کارى کند که ضررى متوجه او شود. پس او از ضرر خودش مىترسد. آنچه اصالتاً متعلّق ترس است ضرر خود آدم یا از دست دادن منفعت خود آدم است، ولى این ترس را به چیزى نسبت مىدهد که منشأ این ضرر باشد. تا اینجا عادى است، مىگوید: از گرگ مىترسم، از حیوان درنده مىترسم، یا از تاریکى مىترسم; یعنى مىترسد که در اثر تاریکى، خطرى متوجهش گردد. به هر حال، این شایع است.
در اسلام، چون اصل آموزش اسلام بر اساس توحید است، خداى متعال، هم در قرآن کریم و هم به وسیله انبیا و اولیا این روش را به کار مىگیرد که همیشه انسان را متوجه علت اصلى کند که درست است گرگى هست و ممکن است ضررى به انسان برساند، اما گرگ آفریده خداست، اختیارش هم به دست خداست. آدم باید از خدا بترسد که او علةالعلل است، مسبّبالاسباب است. ما با این آشنا هستیم. در قرآن، مىفرماید: خدا آب را از آسمان نازل کرد. خدا به وسیله این آب زمین را زنده کرد. دانههایى را که در زمین است، خدا مىشکافد; (فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى.) (انعام: 95)
دانهاى که در زمین مىافتد به وسیله چه شکافته مىشود؟ مىخیسد، آب وقتى به درونش سرایت مىکند باد مىکند، کمکم حجمش زیاد مىشود و پوستهایش شکافته مىشود. شکافتن دانه غیر از این نیست. اما خدا مىفرماید: (فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى)خداست که دانه را مىشکافد، هسته درختى را که مىکارید، وقتى شکافته مىشود جوانه مىزند، مىفرماید: خدا آن هسته را مىشکافاند. درست است، اسباب و وسایطى هست، اما قرآن همیشه مىخواهد شما را متوجه مسبّبالاسباب کند. درست است که ما از ضرر خودمان مىترسیم، از اینکه منفعتى از دستمان برود مىترسیم، ولى سلب این منفعت یا رسیدن ضرر به ما اسبابى دارد که از آن اسباب هم مىترسیم; چون آنها وسیله ضرر یا سلب منفعت است; مثلا، شخصى مىگوید: از فلان چیز ترسیدم; یعنى به خاطر اینکه آن چیز وسیلهاى مىشود براى یک ضرر، از آن ترسیدم. اما قرآن پا را یک پله بالاتر مىگذارد، مىفرماید: از کسى بترسید که اختیار همه اینها به دست اوست. او این نظام اسباب و مسبّبات را برقرار کرده است. توجه داشته باشید! اوست که عالم را هدایت مىکند، دانه را او مىشکافد، باران را او نازل مىکند; (یُنَزِّلُ الْغَیْثَ.)(لقمان: 34)
مىدانیم آب باران چگونه نازل مىشود: بخار دریا بلند مىشود، به یک جاى مناسبى مىرسد، در اثر شرایط خاصى تبدیل به باران مىشود، به زمین برمىگردد. جاذبه زمین آن را پایین مىکشاند، مىشود باران. اما قرآن مىخواهد به انسان توجه بدهد کسى که همه این اسباب و مسببّات به دست اوست او دریا را آفرید، خورشید را آفرید که به دریا مىتابد و بخار مىشود. او این وسیله را فراهم کرد که بخار بلند شود و به یک جایى برسد که هواى سرد باشد. او این قانون را مقرّر فرمود که وقتى بخار به جاى سردى مىرسد تبدیل به آب شود. او جاذبه را در زمین قرار داد که وقتى آب سنگینتر از هوا شد به زمین نازل شود. پس مىفرماید: بگویید: باران را او نازل مىکند، توجهتان به کسى باشد که همه اینها از او ناشى شده و اختیارش به دست اوست. پس اگر آدم بترسد، اگر از عذاب بترسد از بارانى یا سیلى یا زلزلهاى، درست است که اینها اسباب طبیعى دارد، سیل بىخود پیدا نمىشود یا باران زیادى که یکجا مىبارد، بخصوص اگر روى برف باشد که آن را آب کند تا سیل جارى شود، ولى مىفرماید: وقتى مىبینید سیل به شما ضرر مىزند، از خدا بترسید. اختیار این اسباب و مسبّبات به دست اوست. اینها مثل یک زنجیرى مىمانند که سرسلسله و حلقه اولىاش به دست خداست. البته به یک معنا همه حلقاتش به دست اوست، اما براى اینکه به فهم ما نزدیکتر باشد، مىگوییم: مثل زنجیرى است که حلقه اوّلىاش به دست خداست; وقتى تکان مىدهد همه سلسله تکان مىخورد. ولى حضور خدا از این بیشتر است; بیش از حلقه اول است. او در همه حلقاتش حضور دارد.
به هر حال، ترسیدن از خدا در واقع، ترسیدن از ناراحتى خودمان است. سببش چیست؟ گناه خودمان است: (ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَة فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ)(شورى: 30); (ظَهَرَالْفَسادُ فِیالْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ.)(روم: 41) پس باید از اعمال خودمان بترسیم. ولى آنکه این رابطه را برقرار کرده که گناهان منجر به پیدایش عذابى مىشود اوست که مىتواند این بلا را رفع کند یا مىتواند این را نازل کند. پس باید از او ترسید; چون اختیار همه اینها به دست اوست; همانگونه که مىگوییم: باران را او نازل مىکند. روزى ما را خدا مىدهد. روزى ما چیست؟ نانى است که از بازار مىخریم. اما گندمش را چه کسى آفریده است؟ چه کسى این انگیزه را در نانوا قرار داده است که آن را آرد کند و بپزد; اینها همهاش مىشود روزى خدا. و در نهایت، ارادهاى بر همه اینها حاکم است. پس ترس از خدا در واقع، ترس از اعمال خودمان است که موجب پیدایش ناراحتىهایى مىشود، یا سلب نعمتى از ما مىکند و یا عذابى و امر ناگوارى براى ما پدید مىآورد. ترس از خدا یعنى ترس از اعمال خودمان. این معنایى دارد، منافى ارحمالراحمینى خدا نیست. خدا ارحمالراحمین هست فى موضع العفو و الرحمه، اما حکمت او اقتضا مىکند که بعضى جاها به آدمیزاد گوشمالى هم بدهد: (ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَة فِیالْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتاب.) (حدید: 22); (لَوْ یُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّة.)(فاطر: 45). خلاصه اینکه خدا عقوبت بعضى از کارهاى شما را در اینجا به شما مىدهد: (لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَالَّذِی عَمِلُوا)(روم: 41) تا نتیجه بعضى از رفتارهایتان را بچشید، ببینید گناه چه خاصیتى دارد: (وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.)(اعراف: 174) اما هرگز جاى عقوبت و ظهور آثار اصلى گناه اینجا نیست. با این چند کلمه هم تمام نمىشود، آثارش ابدى است.
ترس از خدا یا امید به خدا؟
سؤال سوم این بود که طبق روشى که قرآن و سنّت و ـ آنگونه که کم و بیش اطلاع داریم ـ سایر انبیا هم به کار گرفتهاند که وقتى مردم را دعوت مىکردند آنها را از عذاب مىترساندند و اصلا یکى از القاب عامى که بر همه انبیا اطلاق مىشود «نذیر» و «منذر» است (أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ) (مریم: 39); (أَنْذِرْهُمْ یَوْمَالْآزِفَةِ)(غافر: 18)، انذارها همه به خاطر این است که مردم را از عذاب بترسانند. اما آیا بهتر نبود از یک شیوه تربیت دیگرى استفاده مىکردند، مىگفتند: کار خوب بکنید تا خدا پاداشتان بدهد و به رحمت او امیدوار باشید؟ به جاى اینکه ترس از عذاب باشد، آیا بهتر نبود از این راه استفاده مىکردند؟
ما یک جواب کلى اقناعى براى خودمان داریم: کسى که آدمى را خلق کرده است بهتر مىداند از چه راهى باید او را تربیت کند. علاوه بر آن، این راه مؤثرتر و اثرش عمومىتر است. به همین دلیل مىگوید: وظیفه انبیا، «انذار» است و به صورت عنوان عامى به همه انبیا اطلاق شده; چنانکه گاهى به جاى اینکه بگوید پیغمبر فرستادیم، مىفرماید: (وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ)(فاطر: 24)، نمىفرماید الاّ خلا فیها نبى و یا رسولٌ یا بشیرٌ یا مبشرٌ; چنانکه با اینکه همه انبیا بشیر و مبشّر هم بودند: (رُسُلا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ) (نساء: 165)، اما هیچ جا نگفته است ان من امة الاّ خلا فیها بشیر، مىفرماید: (إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ.)این عنوان عامى است که به همه انبیا اطلاق مىشود و گویا معنایش مساوى است با پیغمبر. این علت خاصى دارد.
ترس; محرّک انسان
جواب اقناعى ـ همانگونه که عرض شد ـ این است که خدا بهتر مىداند بندههایش را چه جور تربیت کند، ولى از نظر علمى هم از تجربههاى ساده خودمان مىتوانیم استفاده کنیم، از تجاربى هم که با شیوههاى علمى اثبات مىشود، مىتوانیم بفهمیم، اگر ما ـ خودمان را حساب کنیم ـ از چیزى ترسى نداشته باشیم و فقط به امید منفعت بخواهیم تلاش کنیم، ترس از ناراحتى نباشد، فقط به امید یک کمالى و نعمتى و یک منفعتى بخواهیم کارى بکنیم، اگر درست حساب کنیم خواهیم دید که شاید ده درصد رفتار ما ناشى از آن امید نیست، دستکم نود درصدش ناشى از ترس است. اگر ترس نبود ما نود درصد کارهایمان را انجام نمىدادیم. اگر محصّل مدرسه ترس از رفوزه شدن نداشته باشد، ترس از توبیخ و اخم پدر و مادر نداشته باشد چقدر درس مىخواند؟ گاهى ممکن است بچههایى باشند، خیلى هم عاشق علم و کنجکاو باشند، بدون ترس اصلا خودشان عاشقانه دنبال چیز یاد گرفتن باشند. اما غالباً اینجور نیست. به همین دلیل، وقتى پدر، مادر یا معلم مىخواهند آنها را تشویقشان کنند، مىگویند: درس بخوان که رفوزه نشوى، درس بخوان تا خجالت نکشى، درس بخوان که فردا بیکاره نشوى. عامل محرّک انسان در بیشتر کارها «ترس» است.
همینطور است در امور معنوى. همه ما معتقدیم که خدا، هم بهشت دارد، هم جهنم، و معتقدیم «سبَقَتْ رحمتُهُ غضبَه.»2اما اگر به واقع حساب کنیم و فقط امید به ثواب را در نظر بگیریم ما چند تا از عبادتهاى واجبمان را فقط به امید ثواب انجام مىدهیم; اگر ترس از عقوبت نباشد شاید نود و نه درصد کارهاى خوبى که انجام مىدهیم انجام نمىدادیم. این ویژگى خاصى است که در آدم وجود دارد. البته بعضى رفتارها هست که فقط از امید ناشى مىشود و ترس مستقیماً به آنها تعلّق نمىگیرد، گرچه در آنجا هم ترس از محرومیت هست. اگر آدم فرض کند وقتى کارى انجام مىدهد پاداش بزرگى به او مىدهند آن پاداش مطلوب اوست و خیلى آن را دوست دارد. از ترس اینکه از آن پاداش محروم شود، براى انجامش اقدام مىکند. این هم یک جور ترس است، ولى ترس غیرمستقیم. اگر درست رسیدگى بشود در بیشتر اعمال انسان، چه زندگى فردىاش، چه اجتماعىاش، چه خانوادگىاش، چه دنیوىاش، چه اخروىاش، عامل اصلى محرّک او ترس است; ترس از اینکه گرفتارى براى او پیش بیاید یا خوشىهایى که دارد از دستش برود و به او بىاحترامى بشود یا در جامعه به او بىاعتنایى بکنند یا موقعیتى نداشته باشد. اینها همه ترس است.
آنها هم که ایمان به خدا دارند، انواع ترسها را دارند; ترس از اینکه به عذاب قیامت یا عذاب برزخ یا عذاب شب اول قبر گرفتار شوند. آنها هم که معرفتشان قدرى بالاتر است یکجور ترسهاى دیگر دارند; مثل ترس از محرومیتها یا ترس از اینکه خدا به آنها اعتنا نکند. این براى آنها عذاب خیلى بزرگى است. قرآن در مقام اینکه بعضى عذابها را سخت بشمارند، مىفرماید: اینها کسانىاند که (لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ)(آلعمران: 77); خدا در قیامت به اینها نگاه نمىکند. آنها که شعور داشته باشند این را از هر عذاب جهنمى سختتر مىدانند! بچه از کتک مىترسد، از محرومیت اینکه یک روز گرسنگى به او بدهند مىترسد، اما بیشترین چیزى که بچهها به طور فطرى از آن مىترسند این است که از نوازش مادر محروم شوند. اگر مادر با آنها قهر کند سوزش این خیلى بیش از آن است که گرسنگى بکشند. محرومیت از نوازش، محرومیت از لطف، ترس دارد: (لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ.) خدا با آنها دیگر حرف نمىزند. ما هنوز نچشیدهایم که حرف زدن خدا چه مزهاى دارد. اگر کسى سخن گفتن خدا را درک کند، آن وقت مىفهمد که محروم شدن از شنیدن سخن خدا چه عقوبتى است! البته مىتوانیم قیاس کنیم: اگر پدر و مادر با آدم حرف نزنند، دوست صمیمى با آدم قهر کند چقدر مصیبت بزرگى است! این هم نوعى ترس است. ترس همیشه لازم نیست ترس از جهنم باشد. ترس از خدا ممکن است ترس از محرومیت از الطاف الهى باشد، از عنایت خاص خدا، از نظر عنایت خدا، از توجه خدا، از سخن گفتن خدا باشد. به هر حال، این بزرگترین عاملى است که در انسان انگیزه حرکت به وجود مىآورد.
در کنار ترس، البته امید به رحمت و پاداش هم بىاثر نیست، بخصوص براى کسانى که سطح معرفتشان بالاتر از سطح عمومى است. ولى به هر حال، کمّاً و کیفاً هیچگاه امید مثل خوف در رفتار آدم اثر نمىکند. علاوه بر آن، نکته دیگرى هم هست که درکش و بیانش مشکل است. اگر ما پذیرفتیم که اصولا کمال انسان در این است که به عبودیت محض برسد، عبد خالص بشود («عبد خالص بشود» یعنى: خودش را فاقد همه چیز ببیند، خودش را مالک چیزى نداند) اگر هدف این باشد که آدم به چنین مقامى برسد هر چه نشانه این فقدان، این فقر و این نیاز ذاتى است همه از مظاهر بندگى مىشود و اعمالش به تقویت بندگى او کمک مىکند.
ارتباط مستقیم ایمان و ترس
اگر آدم نیرویى داشته باشد کمک کند که هر خطرى را از خودش دفع کند، چرا بترسد؟ موجودى را فرض کنید همچو قدرتى داشته باشد که بتواند هر خطرى را که متوجه او بشود دفع کند. او دیگر ترسى نخواهد داشت. ترس ما از این است که مىترسیم خطرى به ما برسد که نتوانیم دفعش کنیم. حضرت امام(قدس سره)قسم خورد من تا به حال، از چیزى نترسیدهام. خدا قدرت ایمانى به ایشان داده بود، توکّلى به خدا داشت که در برابر اراده الهى چیزى را مؤثر نمىدید که از آن بترسد. فقط از خدا مىترسید. اگر باز در مقام مقایسه، آدمهاى بزرگ از بچهها کمتر مىترسند به همین دلیل است. بچهها خودشان را آسیبپذیرتر مىبینند، مىبینند خطرى را که متوجهشان مىشود، نمىتوانند دفع کنند; اگر کسى بخواهد اذیتشان کند نمىتوانند جلویش را بگیرند، بیشتر مىترسند. اما آدمهاى بزرگ و پهلوان کمتر مىترسند; چون در خودشان قدرتى مىبینند که خیلى از خطرها را مىتوانند از خودشان دفع کنند. پس فقر و ضعف و ناتوانى به هر اندازهاى که وجود داشته باشد، با ترس همراه است. کسى بیشتر مىترسد که ضعیفتر باشد. این یک معادله است.
اگر آدم به جایى رسید که واقعاً خودش را ضعف محض دید، فهمید از خودش هیچ قدرتى ندارد این شخص نباید سر تا پا ترس باشد؟ آنجا که ما از خطرى نمىترسیم، به خاطر آن است که براى خودمان قدرتى قایلیم، مىگوییم: با این قدرتمان مىتوانیم خطر را از خودمان دفع کنیم و نمىترسیم. اما اگر آدم در جایى اصلا هیچ قدرتى براى خودش نبیند، لازمهاش آن است که ترس فوقالعادهاى داشته باشد. بنابراین، آنها که ایمانشان کاملتر است، توحیدشان کاملتر است، ترسشان هم باید بیشتر باشد; چون از خودشان چیزى ندارند. وقتى چیزى ندارند همهگونه خطرى مىتواند آنها را تهدید کند. در مقابل همه این خطرها، چه مىتوانند از خودشان داشته باشند؟ وقتى توجه کنند که کسى نمىتواند این خطرها را دفع کند جز خدا، و از سوى دیگر، کسى نمىتواند خطرى را متوجه انسان کند جز خدا، (وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْر فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ)(یونس: 107)، اگر آدم به توحید افعالى برسد ـ توحیدهاى مراتب بالاترش بماند ـ واقعاً این را باور کند که نفع و ضرر حقیقى به دست خداست، باید سر تا پا ترس از خدا باشد; براى اینکه از خودش هیچ ندارد که در مقابل خطرها مقاومت کند. از آن طرف هم از خدا چنین قدرتى را مىبیند که هر خطرى را بخواهد متوجه او کند (یَفْعَلُ ما یَشاءُ.)(آلعمران: 40) کسى نمىتواند جلویش را بگیرد. پس هر قدر ایمان و معرفت انسان بیشتر شود، توحید انسان قوىتر شود، ترس انسان باید بیشتر شود. بعضى از مراتب بالاتر توحید هست که آثارش جور دیگرى است. آنها دیگر براى کسانى است که کلاسشان بالاتر از حد بنده است. ما در همین حد خودمان را مىکشانیم تا چیزى سر در بیاوریم.
بنابراین، ترس از خدا نه تنها ممکن است، بلکه لازم است، باید وجود داشته باشد، و هر قدر ایمان و معرفت انسان بالاتر باشد باید ترسش بیشتر شود تا ضعف خود را بیشتر درک کند: (عَبْداً مَّمْلُوکاً لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیءْ)(نحل: 75); «لاَ یملکُ لِنفسه نفعاً وَ لا ضرّاً و لا موتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً.»3 در این صورت، آدم به چه چیز خودش ببالد که من نمىترسم؟ آنکه گفت «نمىترسم»، گفت: از مخلوقات نمىترسم، از خدا خیلى بیش از من و شما مىترسید. گفت: هرگز نترسیدم; یعنى از مخلوقات نترسیدم، و وقتى چنین حالتى پیدا مىشود که آدم ترسش از خداى مخلوقات بیشتر باشد. در روایات هم داریم: «مَن خافَاللّه اخافَاللّهُ مِنه کلَّ شىء و مَن لَم یخَفِاللّه اخافَهُ اللّهُ مَن کلِّ شىءُ»;4 اگر آدم از خدا بترسد خدا همه چیز را از او مىترساند، اما اگر از خدا نترسد خدا او را از همه چیز مىترساند. این مطلبى است که با فراز بعدى این حدیث بیشتر مناسبت دارد.
«یَا مُوسَى، کُنْ إِذَا دَعَوْتَنِی خَائِفاً مُشْفِقاً وَجِلا»; اى موسى! در مقام دعا، ترس و بیم و هراس داشته باش. صورت خود را در خاک بمال. با اندامهاى شریفت، در مقابل من سجده کن. پیشانى، صورت، دستها و حتى هنگام سجده شکر ـ مثلا ـ خوب است انسان سینهاش را به خاک بچسباند. وقتى هم به نماز ایستادى، در مقام دعا و مناجات، با حالت خضوع و خشوع باش. تا آنجا که مىفرماید: به دیگران، به بنىاسرائیل بگو: اگر در گمراهى گرفتار شدند راهشان را ادامه ندهند. چرا؟ بترسند; چون مؤاخذه من سخت و دردناک است.
استدراج و عقوبت ناگهانى گناهان
غیر از نوع عذابهایى که خدا نازل مىکند، چه فردى، چه اجتماعى و چه مادى، بعضى عذابهاى معنوى هم براى بندگانى است که در سطح بالاتر قرار دارند. یکى از آن عذابها این است که لذت مناجات را از دل آدم برمىدارد و آدم از دعا کردن و مناجات کردن لذت نمىبرد و خسته مىشود. این عقوبت الهى است. عقوبتهاى الهى سخت است، اما آنچه بر سختى اینها مىافزاید این است که بسیارى اوقات این عقوبتها جورى مىآید که آدم متوجه نمىشود: ناگهانى مىآید; مىفرماید: (أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ) (انعام: 44) یا (وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ.)(یوسف: 107) آدم هیچ متوجه نیست، احتمالش هم نمىداد که بناست ناملایمى پیش بیاید، بخصوص اگر مسبوق به «استدراج» باشد.
یکى از سنّتهاى الهى این است که خدا کسانى را که نعمتى به آنها مىدهد و از آن سوء استفاده مىکنند و دیگر قابلیت هدایت را از دست مىدهند روز به روز نعمتش را بر آنها بیشتر مىکند; مىفرماید: (نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً.)(آلعمران: 178) نعمتهایشان را بیشتر مىکنیم تا بیشتر گناه کنند، تا بیشتر عذاب شوند. اینها متوجه نیستند، مدام مىبینند هر کارى مىکنند بر نعمتشان افزوده مىشود. اما وقتى ناگهان عذاب مىرسد و یکدفعه بیدار مىشوند که عجب! اینجور نبود که همهاش نعمت خدا باشد و ادامه پیدا کند. این هم مکرى بود. تعبیراتى در این زمینه هست; هم تعبیر «کید» و هم «مکر» در اینجور موارد، به خداى متعال نسبت داده شده است که مدام نعمتهاى خدا مىرسد، آدم گناه مىکند، اما خدا نعمتش را افزون مىکند; ناشکرى مىکند، باز هم نعمت مىدهد. او تصور مىکند خبرى نیست یا ـ العیاذ باللّه ـ خدایى در کار نیست یا خدا بنا ندارد آنها را که گفته است عقوبت کند و اینها واقعیتى ندارد، اما وقتى آدم خیالش راحت شد که هر چه گناه کند دیگر طورى نیست، یکدفعه (أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً.) این خیلى کوبنده است که آدم غافلگیر شود. دیگر چارهاى هم نیست. گذشت. اگر آرام آرام عذاب بیاید ممکن است متنبّه شود و در صدد علاج برآید، اما وقتى «بَغْتَةً»، غافلگیرانه آدم به عذابى مبتلا شود دیگر وقت چاره گذشته است. پس باید از عذابهایى که ناگهانى نازل مىشوند بیشتر ترسید; «فَإِنَّ أَخْذِی أَلِیمٌ شَدِیدٌ.»
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 8، ص 42، روایت 8.
2ـ شیخ عبّاس قمى، مفاتیحالجنان، دعاى «جوشن کبیر».
3ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 86، ص 82، روایت 9، باب 40.
4ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 67، روایت 3.
مقدّمه
این حدیث قدسى را خواندیم تا رسیدیم به اینجا که خداوند به حضرت موسى(علیه السلام)مىفرماید: «یَا مُوسَى، کُنْ إِذَا دَعَوْتَنی خَائِفاً مُشْفِقاً وَجِلا. عَفِّرْ وَجْهَکَ لِی فِی التُّرَابِ، وَ اسْجُدْ لِی بِمَکَارِمِ بَدَنِکَ، وَ اقْنُتْ بَیْنَ یَدَیَّ فِی الْقِیَامِ، وَ نَاجِنِی حِینَ تُنَاجِینِی بِخَشْیَة مِنْ قَلْب وَجِل، وَ احْیَ بِتَوْرَاتِی أَیَّامَ الْحَیَاةِ، وَ عَلِّمِ الْجُهَّالَ مَحَامِدِی، وَ ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نِعْمَتِی، وَ قُلْ لَهُمْ لَا یَتََمادَوْنَ فِی غَیِّ مَا هُمْ فِیهِ، فَإِنَّ أَخْذِی أَلِیمٌ شَدِیدٌ.»1
ترجمه تحت اللفظى این عبارت چنین است: خداى متعال در مناجاتش با حضرت موسى(علیه السلام)فرمود: «کُنْ إِذَا دَعَوْتَنِی خَائِفاً مُشْفِقاً وَجِلا»; وقتى مرا مىخوانى و دعا مىکنى با «خوف» و «اشفاق» و «وجل» باشد. این سه کلمه تقریباً مترادفند. در فارسى هم ـ مثلا ـ مىگوییم: بیم و ترس و هراس. فرق گذاشتن بین آنها مشکل است. اما ذکر اینها بیشتر به خاطر تأکید بر مطلب است، اگرچه شاید تفاوت دقیقى هم بین آنها باشد. مىفرماید: وقتى دعا مىکنى با حالت خوف و وجل باشد، با ترس و هراس باشد. «عَفِّرْ وَجْهَکَ لِی فِی التُّرَابِ»; صورت خودت را براى من در خاک بمال. «وَ اسْجُدْ لِی بِمَکَارِمِ بَدَنِکَ»; با اندامهاى شریف بدنت، در مقابل من به خاک بیفت. «وَ اقْنُتْ بَیْنَ یَدَیَّ فِی الْقِیَامِ»; وقتى در مقابل من ایستادهاى با خضوع و خشوع باش. «وَ نَاجِنِی حِینَ تُنَاجِینِی بِخَشْیَة مِنْ قَلْب وَجِل»; هنگامى که با من رازگویى مىکنى، با قلب ترسناک و هراسان مناجات کن. «وَ احْیَ بِتَوْرَاتِی أَیَّامَ الْحَیَاةِ»; تا زنده هستى با تورات من زندگى کن; یعنى با تورات مأنوس باش. «وَ عَلِّمِ الْجُهَّالَ مَحَامِدِی»; خوبىهاى مرا به افراد نادان بیاموز. «وَ ذَکِّرْهُمْ آلَائِی وَ نِعْمَتِی»; نعمتهاى مرا به یادشان بیاور. «و قل لهم لا یتمادونَ فى غىٍّ ما هم فیه»; و به آنها بگو در گمراهى که وارد مىشوند، ادامه ندهند; استمرار در گمراهى نداشته باشند. «فانّ اخذى الیمٌ شدیدٌ»; زیرا عقوبت و مؤاخذه من دردناک و سخت است.
همانگونه که ملاحظه مىکنید، تقریباً کلید واژه این فراز «خوف» است; «خائفاً»، «مشفقاً»، «وجلا»، «قلب وَجِل» تا آخر هم که مىفرماید: «فَإِنَّ أَخْذِی أَلِیمٌ شَدِیدٌ»; عقوبت من سخت و دردناک است. اینها به عنوان موعظه، مطلب روشنى است، اما در اطرافش سؤالاتى به ذهن مىآید که خوب است تا حدّى که میسّر است درباره اینها توضیحى داده شود.
اصولا انسان خوف داشته باشد خوب است یا نه؟ این یک سؤال. بعضى، بخصوص روانشناسان، چنین تبلیغ مىکنند که آدم باید همیشه آرام باشد، از چیزى نترسد. ترس به آن صورت یک صفت منفى است; حتىالمقدور باید از آن پرهیز کرد. حرفى هم درست کردند و معروف است ـ که علىالظاهر جعلى و دروغ است ـ از قول حضرت امیر(علیه السلام) نقل مىکنند که «ترس گناه بزرگى است»; از بزرگترین گناهان است. به هر حال، در اینکه آدمیزاد از ترس خوشش نمىآید، شکى نیست. آدم دلش نمىخواهد ترسو باشد، زندگىاش با ترس و لرز بگذرد. اما سؤال مىشود اینهمه که در قرآن و روایات و احادیث قدسى، ترس و خوف خدا و خشیت و تعبیراتى از این قبیل هست، اینها چه وجهى دارند؟ این مطلب به عنوان یک سؤال مبنایى مطرح است که اصولا خوب است آدم ترس داشته باشد، یا نه اصلا خوب است آدم هیچ ترسى نداشته باشد؟
سؤال دوم این است که اصلا ترس از خدا یعنى چه؟ اگر آدم ترس هم داشته باشد، از بلایى، از هیولایى، از چیز خطرناکى مىترسد، اما خدا که ارحم الراحمین است. پس ترس از خدا براى چیست؟ آدم از هر کس بترسد به خدا پناه مىبرد، از خدا ترسیدن یعنى چه؟
سؤال سوم اینکه وقتى فهمیدیم ترس گاهى هم خوب است و ترس از خدا هم مىتواند معناى صحیحى داشته باشد، آیا در مقام تربیت، راهى بهتر از این وجود ندارد که آدم را از خدا بترسانند؟ اگر به جاى اینکه آدم را از خدا بترسانند بیشتر به خدا امیدوار کنند بهتر نیست؟
ترس; ممدوح یا مذموم؟
اما سؤال اول: آیا ترس ـ فى حد نفسه ـ چیز بدى است و امر نامطلوبى است، یا برعکس ـ فىالجمله ـ ترس هم خوب است؟ البته خوب و بدى که اینجا مطرح مىشود، خوب و بدى اخلاقى نیست. بجاست توضیح دیگرى بدهم: خیلى وقتها اشتباه مىشود که ترسیدن یک حرف است، ترسو بودن حرف دیگرى است. «ترسیدن» احساس خاصى است که انسان وقتى درک خطر مىکند یا به ضررى توجه پیدا مىکند (ضرر محتملى برایش پیدا مىشود) حالتى انفعالى که اسمش «ترس» است، براى او پیش مىآید. فرض کنید آدم شب تاریک یا در یک اتاق ـ مثلا ـ تنها باشد، ناگهان هیولایى در مقابلش مجسّم شود یا مارى ـ مثلا ـ یا حیوان درندهاى به او حمله کند. در اولین لحظه، آدم تکان مىخورد. به طور طبیعى، چنین حالتى در او پیدا مىشود. گاهى ممکن است رنگش بپرد. این ترسیدن است.
اما ترسو بودن چیز دیگرى است. «ترسو بودن» این است که آدم وقتى مىخواهد کارى انجام بدهد اگر این کار در کنارش سختىهایى، مشکلاتى یا احیاناً خطرهایى وجود دارد به خاطر آن خطرها یا سختىهاى محتمل و ضعیف، از اصل کار مهم صرفنظر کند، جرئت نداشته باشد به کارهاى مهم اقدام کند. این ترسو بودن است. کسى که جرئت ندارد با خطر مواجه شود ـ اگرچه خطر مختصرى باشد ـ و اگر مواجه شود مىتواند منفعت زیادى ببرد او اصلا جرئت کارى پیدا نمىکند.
گاهى آدم از بعضى حشرات هم مىترسد، آنجور که از شیر درنده مىترسد. بعضىها ـ مثلا ـ از سوسک یا موش مىترسند; چنانکه اگر شیر یا پلنگى به آنها حمله کند، مىترسند. پس ترسو بودن یک حرف است، اما ترسیدن، حالت ترس براى انسان پیدا شدن حرف دیگرى است. اینکه ترس به عنوان ملکهاى و صفتى در انسان باشد که در مقابل خطرها جرئت اقدام کردن نداشته باشد منشأش راحتطلبى است، تنبلى است، بىعرضگى است. در مقابل، شجاعت است. در عربى، براى آدم ترسو واژه «جُبن» به کار مىبرند; به آدم ترسو نمىگویند «خائف»، مىگویند: «جبان». این صفتى است که در مقابل شجاعت واقع مىشود. آدم یک وقت «شجاع» است، یک وقت «جبان» (ترسو). در فارسى، ما براى ترجمه «جبن» و «خوف»، هر دو، ترس را به کار مىبریم. به همین خاطر، براى ما اشتباه مىشود و ترسو بودن را با ترسیدن به یک معنا به کار مىبریم و تصور مىکنیم اینها یک حقیقت هستند.
به هر حال، در اینجا سخن از ترسیدن است. «جبن»، که به معناى «ترسویى» است، مسلّماً صفت مذمومى است و در مقابلش، «شجاعت» قرار دارد. اما «خوف» یک حالت انفعالى و احساسى است که براى آدم پیدا مىشود; مثل شادى یا غم; مثلا، یکدفعه آدم مىترسد، حالتى برایش پیدا مىشود. این چیزها به طور طبیعى براى آدم اتفاق مىافتد و معمولا آدم اختیارى ندارد. البته اینکه آیا در مقدّماتش یا در تقویتش یا در تضعیفش ـ فىالجمله ـ مىتواند اختیارى داشته باشد یا نه، بحث دیگرى است. ولى ـ فى حدنفسه ـ یک حالت طبیعى است و براى هر کسى اگر شجاع هم باشد، چنین حالتى گاهى پیش مىآید.
وقتى حضرت موسى ـ على نبیّنا و آله و علیه السلام ـ عصایش را انداخت و اژدها شد، در اولین لحظه که دید عصا اژدها شده است، یکدفعه ترسید، تکان خورد. قرآن مىفرماید: (فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى.) (طه: 67) این همان حالت طبیعى است که آدم وقتى چیز عجیبى مىبیند که ممکن است خطرى داشته باشد و از قبل فکرش را نکرده بوده و آماده نبوده است، وقتى با آن مواجه شود مىترسد. این ترس اخلاقاً مدح و ذمّى ندارد; حالتى طبیعى است; شبیه حالتهاى انعکاسى و بازتابى; مثل سوزن که به دست فرورود، ناخودآگاه دست جمع مىشود. این کارى نیست که بگوییم خوب است یا بد است; یک واکنش طبیعى بدن است. ولى اگر آدم با مقدّماتش، حالت ترسى براى خودش ایجاد کند و آن را تقویت نماید، این مىتواند مورد ارزشیابى اخلاقى قرار بگیرد که آیا کار خوبى است یا کار بدى است. آنجا که زمینه فعل اختیارى هست و آدم مىتواند با مقدّماتى این حالت را در خودش ایجاد کند یا آن را ادامه دهد و استمرار ببخشد، یا مىتواند با مقدّماتى، با فکرهایى یا رفتارهاى خاصى یا با تمرین این حالت را از خودش دور کند پاى این بحث به میان مىآید که اخلاقاً کار خوبى است آدم این این کار را بکند، یا نه. مادام که فعل غیراختیارى است و حالت واکنشى است، خوب و بدى ندارد، نه مدحى دارد، نه ذمّى.
پس وقتى سؤال مىشود که آیا ترس خوب است یا بد، منظور آنجور ترسى است که انسان خودش در آن نقشى داشته باشد و اختیاراً بتواند براى خودش ایجاد کند یا آن را ادامه دهد یا تقویت کند. این بستگى دارد به هدفى که از این کار دارد و نتیجهاى که بر آن مترتّب مىشود. آدم مىتواند با تخیّلاتى حالت ترس را در خود تقویت کند. اشخاص ضعیفالنفس، بخصوص وقتى آدم ـ مثلا ـ تنها باشد، شب هم باشد، خیالات را هم در خودش تقویت کند، این حالت برایش پیدا مىشود. گاهى هم حتى ممکن است در اثر همین حالت، وحشت کند و آثار بدى بر آن ظاهر شود. پس جواب اینکه آیا ترس ـ فى حدنفسه ـ خوب است یا بد، این است که مادام که حالت طبیعى و واکنشى است، اخلاقاً نه خوب است و نه بد، اما ادامه دادنش یا اختیاراً ایجاد کردن حالت ترس بستگى دارد به اینکه چه نتیجهاى بر آن مترتّب شود و به چه قصدى این کار را صورت بگیرد; چون کارى اختیارى است و آدم از آن هدفى دارد. پس جواب مطلق نمىشود داد که حتماً ترسیدن اختیارى خوب است یا بد، بستگى دارد به اینکه ترس از چه باشد و آدم به چه قصدى این ترس را در خودش ایجاد یا تقویت کند.
بنابراین، به صورت مطلق نمىتوان گفت: ترسیدن بد است و هیچ نباید ترسید. این یکى از حالاتى است که خداى متعال زمینهاش را در انسان قرار داده و ممکن است آثار خوبى هم بر آن مترتّب شود. پیش از اینکه انسان به مسائل معنوى بپردازد اگر از خطرهاى احتمالى ترس نداشته باشد بىباکانه به کارهایى اقدام مىکند که بعد ممکن است ضررهاى زیادى بر آن مترتّب شود. بچههایى که بىپروا و بىباک هستند ـ به اصطلاح ـ شیطان هستند هیچ ملاحظه نمىکنند، هر جایى خودشان را به آب و آتش مىزنند، گاهى هم مىافتند و دست و پایشان مىشکند، گاهى هم مىسوزند. آدمهاى بزرگ هم اگر بىباک و ماجراجو باشند همینطور. این صفت خوبى نیست. باید قدرى هم ترس داشته باشد; یعنى درباره خطرهاى محتمل بیندیشد و تا حدّى خودش را از وقوع در خطرها حفظ کند. پس ـ فىحد نفسه ـ این خوب است که خدا در انسان ترس را آفریده است تا از خطرهاى محتمل جلوگیرى کند. اما اینکه به کار گرفتن و تقویتش تا چه اندازه خوب است، یا در چه جاهایى خوب است، بستگى دارد به اینکه هدف انسان چه باشد و فکر کند درباره چه بترسد.
ترس از خدا یعنى چه؟
سؤال دوم این است که آیا اصلا ترس از خدا معنایى دارد؟ پاسخ این سؤال مقدارى تحلیل مىخواهد. اصولا ترس وقتى در انسان پیدا مىشود و به عبارت دیگر، چیزى که متعلّق ترس است و منشأ ترس مىشود این است که خطرى متوجه آدم بشود یا منفعتى از او سلب گردد. مىترسد که آنچه را دوست دارد از دستش برود، یا مىترسد از اینکه چیزى را که دوست ندارد متوجهش بشود. ابتدا ترس از همین است. منتها به علاقه سببیت و مسببیّت، گاهى آنچه موجب این خطر مىشود آن هم متعلّق ترس قرار مىگیرد. فرض کنید وقتى آدم مىترسد که گرگ به او حمله کند، ترس اولیهاش این است که بدنش دریده شود، عضو بدنش ناقص گردد. ولى چون این کار به وسیله گرگ انجام مىگیرد، مىگوید از گرگ مىترسم. ترسش از گرگ به خاطر آن است که گرگ کارى کند که ضررى متوجه او شود. پس او از ضرر خودش مىترسد. آنچه اصالتاً متعلّق ترس است ضرر خود آدم یا از دست دادن منفعت خود آدم است، ولى این ترس را به چیزى نسبت مىدهد که منشأ این ضرر باشد. تا اینجا عادى است، مىگوید: از گرگ مىترسم، از حیوان درنده مىترسم، یا از تاریکى مىترسم; یعنى مىترسد که در اثر تاریکى، خطرى متوجهش گردد. به هر حال، این شایع است.
در اسلام، چون اصل آموزش اسلام بر اساس توحید است، خداى متعال، هم در قرآن کریم و هم به وسیله انبیا و اولیا این روش را به کار مىگیرد که همیشه انسان را متوجه علت اصلى کند که درست است گرگى هست و ممکن است ضررى به انسان برساند، اما گرگ آفریده خداست، اختیارش هم به دست خداست. آدم باید از خدا بترسد که او علةالعلل است، مسبّبالاسباب است. ما با این آشنا هستیم. در قرآن، مىفرماید: خدا آب را از آسمان نازل کرد. خدا به وسیله این آب زمین را زنده کرد. دانههایى را که در زمین است، خدا مىشکافد; (فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى.) (انعام: 95)
دانهاى که در زمین مىافتد به وسیله چه شکافته مىشود؟ مىخیسد، آب وقتى به درونش سرایت مىکند باد مىکند، کمکم حجمش زیاد مىشود و پوستهایش شکافته مىشود. شکافتن دانه غیر از این نیست. اما خدا مىفرماید: (فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى)خداست که دانه را مىشکافد، هسته درختى را که مىکارید، وقتى شکافته مىشود جوانه مىزند، مىفرماید: خدا آن هسته را مىشکافاند. درست است، اسباب و وسایطى هست، اما قرآن همیشه مىخواهد شما را متوجه مسبّبالاسباب کند. درست است که ما از ضرر خودمان مىترسیم، از اینکه منفعتى از دستمان برود مىترسیم، ولى سلب این منفعت یا رسیدن ضرر به ما اسبابى دارد که از آن اسباب هم مىترسیم; چون آنها وسیله ضرر یا سلب منفعت است; مثلا، شخصى مىگوید: از فلان چیز ترسیدم; یعنى به خاطر اینکه آن چیز وسیلهاى مىشود براى یک ضرر، از آن ترسیدم. اما قرآن پا را یک پله بالاتر مىگذارد، مىفرماید: از کسى بترسید که اختیار همه اینها به دست اوست. او این نظام اسباب و مسبّبات را برقرار کرده است. توجه داشته باشید! اوست که عالم را هدایت مىکند، دانه را او مىشکافد، باران را او نازل مىکند; (یُنَزِّلُ الْغَیْثَ.)(لقمان: 34)
مىدانیم آب باران چگونه نازل مىشود: بخار دریا بلند مىشود، به یک جاى مناسبى مىرسد، در اثر شرایط خاصى تبدیل به باران مىشود، به زمین برمىگردد. جاذبه زمین آن را پایین مىکشاند، مىشود باران. اما قرآن مىخواهد به انسان توجه بدهد کسى که همه این اسباب و مسببّات به دست اوست او دریا را آفرید، خورشید را آفرید که به دریا مىتابد و بخار مىشود. او این وسیله را فراهم کرد که بخار بلند شود و به یک جایى برسد که هواى سرد باشد. او این قانون را مقرّر فرمود که وقتى بخار به جاى سردى مىرسد تبدیل به آب شود. او جاذبه را در زمین قرار داد که وقتى آب سنگینتر از هوا شد به زمین نازل شود. پس مىفرماید: بگویید: باران را او نازل مىکند، توجهتان به کسى باشد که همه اینها از او ناشى شده و اختیارش به دست اوست. پس اگر آدم بترسد، اگر از عذاب بترسد از بارانى یا سیلى یا زلزلهاى، درست است که اینها اسباب طبیعى دارد، سیل بىخود پیدا نمىشود یا باران زیادى که یکجا مىبارد، بخصوص اگر روى برف باشد که آن را آب کند تا سیل جارى شود، ولى مىفرماید: وقتى مىبینید سیل به شما ضرر مىزند، از خدا بترسید. اختیار این اسباب و مسبّبات به دست اوست. اینها مثل یک زنجیرى مىمانند که سرسلسله و حلقه اولىاش به دست خداست. البته به یک معنا همه حلقاتش به دست اوست، اما براى اینکه به فهم ما نزدیکتر باشد، مىگوییم: مثل زنجیرى است که حلقه اوّلىاش به دست خداست; وقتى تکان مىدهد همه سلسله تکان مىخورد. ولى حضور خدا از این بیشتر است; بیش از حلقه اول است. او در همه حلقاتش حضور دارد.
به هر حال، ترسیدن از خدا در واقع، ترسیدن از ناراحتى خودمان است. سببش چیست؟ گناه خودمان است: (ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَة فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ)(شورى: 30); (ظَهَرَالْفَسادُ فِیالْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ.)(روم: 41) پس باید از اعمال خودمان بترسیم. ولى آنکه این رابطه را برقرار کرده که گناهان منجر به پیدایش عذابى مىشود اوست که مىتواند این بلا را رفع کند یا مىتواند این را نازل کند. پس باید از او ترسید; چون اختیار همه اینها به دست اوست; همانگونه که مىگوییم: باران را او نازل مىکند. روزى ما را خدا مىدهد. روزى ما چیست؟ نانى است که از بازار مىخریم. اما گندمش را چه کسى آفریده است؟ چه کسى این انگیزه را در نانوا قرار داده است که آن را آرد کند و بپزد; اینها همهاش مىشود روزى خدا. و در نهایت، ارادهاى بر همه اینها حاکم است. پس ترس از خدا در واقع، ترس از اعمال خودمان است که موجب پیدایش ناراحتىهایى مىشود، یا سلب نعمتى از ما مىکند و یا عذابى و امر ناگوارى براى ما پدید مىآورد. ترس از خدا یعنى ترس از اعمال خودمان. این معنایى دارد، منافى ارحمالراحمینى خدا نیست. خدا ارحمالراحمین هست فى موضع العفو و الرحمه، اما حکمت او اقتضا مىکند که بعضى جاها به آدمیزاد گوشمالى هم بدهد: (ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَة فِیالْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتاب.) (حدید: 22); (لَوْ یُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّة.)(فاطر: 45). خلاصه اینکه خدا عقوبت بعضى از کارهاى شما را در اینجا به شما مىدهد: (لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَالَّذِی عَمِلُوا)(روم: 41) تا نتیجه بعضى از رفتارهایتان را بچشید، ببینید گناه چه خاصیتى دارد: (وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.)(اعراف: 174) اما هرگز جاى عقوبت و ظهور آثار اصلى گناه اینجا نیست. با این چند کلمه هم تمام نمىشود، آثارش ابدى است.
ترس از خدا یا امید به خدا؟
سؤال سوم این بود که طبق روشى که قرآن و سنّت و ـ آنگونه که کم و بیش اطلاع داریم ـ سایر انبیا هم به کار گرفتهاند که وقتى مردم را دعوت مىکردند آنها را از عذاب مىترساندند و اصلا یکى از القاب عامى که بر همه انبیا اطلاق مىشود «نذیر» و «منذر» است (أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ) (مریم: 39); (أَنْذِرْهُمْ یَوْمَالْآزِفَةِ)(غافر: 18)، انذارها همه به خاطر این است که مردم را از عذاب بترسانند. اما آیا بهتر نبود از یک شیوه تربیت دیگرى استفاده مىکردند، مىگفتند: کار خوب بکنید تا خدا پاداشتان بدهد و به رحمت او امیدوار باشید؟ به جاى اینکه ترس از عذاب باشد، آیا بهتر نبود از این راه استفاده مىکردند؟
ما یک جواب کلى اقناعى براى خودمان داریم: کسى که آدمى را خلق کرده است بهتر مىداند از چه راهى باید او را تربیت کند. علاوه بر آن، این راه مؤثرتر و اثرش عمومىتر است. به همین دلیل مىگوید: وظیفه انبیا، «انذار» است و به صورت عنوان عامى به همه انبیا اطلاق شده; چنانکه گاهى به جاى اینکه بگوید پیغمبر فرستادیم، مىفرماید: (وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ)(فاطر: 24)، نمىفرماید الاّ خلا فیها نبى و یا رسولٌ یا بشیرٌ یا مبشرٌ; چنانکه با اینکه همه انبیا بشیر و مبشّر هم بودند: (رُسُلا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ) (نساء: 165)، اما هیچ جا نگفته است ان من امة الاّ خلا فیها بشیر، مىفرماید: (إِلاّ خَلا فِیها نَذِیرٌ.)این عنوان عامى است که به همه انبیا اطلاق مىشود و گویا معنایش مساوى است با پیغمبر. این علت خاصى دارد.
ترس; محرّک انسان
جواب اقناعى ـ همانگونه که عرض شد ـ این است که خدا بهتر مىداند بندههایش را چه جور تربیت کند، ولى از نظر علمى هم از تجربههاى ساده خودمان مىتوانیم استفاده کنیم، از تجاربى هم که با شیوههاى علمى اثبات مىشود، مىتوانیم بفهمیم، اگر ما ـ خودمان را حساب کنیم ـ از چیزى ترسى نداشته باشیم و فقط به امید منفعت بخواهیم تلاش کنیم، ترس از ناراحتى نباشد، فقط به امید یک کمالى و نعمتى و یک منفعتى بخواهیم کارى بکنیم، اگر درست حساب کنیم خواهیم دید که شاید ده درصد رفتار ما ناشى از آن امید نیست، دستکم نود درصدش ناشى از ترس است. اگر ترس نبود ما نود درصد کارهایمان را انجام نمىدادیم. اگر محصّل مدرسه ترس از رفوزه شدن نداشته باشد، ترس از توبیخ و اخم پدر و مادر نداشته باشد چقدر درس مىخواند؟ گاهى ممکن است بچههایى باشند، خیلى هم عاشق علم و کنجکاو باشند، بدون ترس اصلا خودشان عاشقانه دنبال چیز یاد گرفتن باشند. اما غالباً اینجور نیست. به همین دلیل، وقتى پدر، مادر یا معلم مىخواهند آنها را تشویقشان کنند، مىگویند: درس بخوان که رفوزه نشوى، درس بخوان تا خجالت نکشى، درس بخوان که فردا بیکاره نشوى. عامل محرّک انسان در بیشتر کارها «ترس» است.
همینطور است در امور معنوى. همه ما معتقدیم که خدا، هم بهشت دارد، هم جهنم، و معتقدیم «سبَقَتْ رحمتُهُ غضبَه.»2اما اگر به واقع حساب کنیم و فقط امید به ثواب را در نظر بگیریم ما چند تا از عبادتهاى واجبمان را فقط به امید ثواب انجام مىدهیم; اگر ترس از عقوبت نباشد شاید نود و نه درصد کارهاى خوبى که انجام مىدهیم انجام نمىدادیم. این ویژگى خاصى است که در آدم وجود دارد. البته بعضى رفتارها هست که فقط از امید ناشى مىشود و ترس مستقیماً به آنها تعلّق نمىگیرد، گرچه در آنجا هم ترس از محرومیت هست. اگر آدم فرض کند وقتى کارى انجام مىدهد پاداش بزرگى به او مىدهند آن پاداش مطلوب اوست و خیلى آن را دوست دارد. از ترس اینکه از آن پاداش محروم شود، براى انجامش اقدام مىکند. این هم یک جور ترس است، ولى ترس غیرمستقیم. اگر درست رسیدگى بشود در بیشتر اعمال انسان، چه زندگى فردىاش، چه اجتماعىاش، چه خانوادگىاش، چه دنیوىاش، چه اخروىاش، عامل اصلى محرّک او ترس است; ترس از اینکه گرفتارى براى او پیش بیاید یا خوشىهایى که دارد از دستش برود و به او بىاحترامى بشود یا در جامعه به او بىاعتنایى بکنند یا موقعیتى نداشته باشد. اینها همه ترس است.
آنها هم که ایمان به خدا دارند، انواع ترسها را دارند; ترس از اینکه به عذاب قیامت یا عذاب برزخ یا عذاب شب اول قبر گرفتار شوند. آنها هم که معرفتشان قدرى بالاتر است یکجور ترسهاى دیگر دارند; مثل ترس از محرومیتها یا ترس از اینکه خدا به آنها اعتنا نکند. این براى آنها عذاب خیلى بزرگى است. قرآن در مقام اینکه بعضى عذابها را سخت بشمارند، مىفرماید: اینها کسانىاند که (لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ)(آلعمران: 77); خدا در قیامت به اینها نگاه نمىکند. آنها که شعور داشته باشند این را از هر عذاب جهنمى سختتر مىدانند! بچه از کتک مىترسد، از محرومیت اینکه یک روز گرسنگى به او بدهند مىترسد، اما بیشترین چیزى که بچهها به طور فطرى از آن مىترسند این است که از نوازش مادر محروم شوند. اگر مادر با آنها قهر کند سوزش این خیلى بیش از آن است که گرسنگى بکشند. محرومیت از نوازش، محرومیت از لطف، ترس دارد: (لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ.) خدا با آنها دیگر حرف نمىزند. ما هنوز نچشیدهایم که حرف زدن خدا چه مزهاى دارد. اگر کسى سخن گفتن خدا را درک کند، آن وقت مىفهمد که محروم شدن از شنیدن سخن خدا چه عقوبتى است! البته مىتوانیم قیاس کنیم: اگر پدر و مادر با آدم حرف نزنند، دوست صمیمى با آدم قهر کند چقدر مصیبت بزرگى است! این هم نوعى ترس است. ترس همیشه لازم نیست ترس از جهنم باشد. ترس از خدا ممکن است ترس از محرومیت از الطاف الهى باشد، از عنایت خاص خدا، از نظر عنایت خدا، از توجه خدا، از سخن گفتن خدا باشد. به هر حال، این بزرگترین عاملى است که در انسان انگیزه حرکت به وجود مىآورد.
در کنار ترس، البته امید به رحمت و پاداش هم بىاثر نیست، بخصوص براى کسانى که سطح معرفتشان بالاتر از سطح عمومى است. ولى به هر حال، کمّاً و کیفاً هیچگاه امید مثل خوف در رفتار آدم اثر نمىکند. علاوه بر آن، نکته دیگرى هم هست که درکش و بیانش مشکل است. اگر ما پذیرفتیم که اصولا کمال انسان در این است که به عبودیت محض برسد، عبد خالص بشود («عبد خالص بشود» یعنى: خودش را فاقد همه چیز ببیند، خودش را مالک چیزى نداند) اگر هدف این باشد که آدم به چنین مقامى برسد هر چه نشانه این فقدان، این فقر و این نیاز ذاتى است همه از مظاهر بندگى مىشود و اعمالش به تقویت بندگى او کمک مىکند.
ارتباط مستقیم ایمان و ترس
اگر آدم نیرویى داشته باشد کمک کند که هر خطرى را از خودش دفع کند، چرا بترسد؟ موجودى را فرض کنید همچو قدرتى داشته باشد که بتواند هر خطرى را که متوجه او بشود دفع کند. او دیگر ترسى نخواهد داشت. ترس ما از این است که مىترسیم خطرى به ما برسد که نتوانیم دفعش کنیم. حضرت امام(قدس سره)قسم خورد من تا به حال، از چیزى نترسیدهام. خدا قدرت ایمانى به ایشان داده بود، توکّلى به خدا داشت که در برابر اراده الهى چیزى را مؤثر نمىدید که از آن بترسد. فقط از خدا مىترسید. اگر باز در مقام مقایسه، آدمهاى بزرگ از بچهها کمتر مىترسند به همین دلیل است. بچهها خودشان را آسیبپذیرتر مىبینند، مىبینند خطرى را که متوجهشان مىشود، نمىتوانند دفع کنند; اگر کسى بخواهد اذیتشان کند نمىتوانند جلویش را بگیرند، بیشتر مىترسند. اما آدمهاى بزرگ و پهلوان کمتر مىترسند; چون در خودشان قدرتى مىبینند که خیلى از خطرها را مىتوانند از خودشان دفع کنند. پس فقر و ضعف و ناتوانى به هر اندازهاى که وجود داشته باشد، با ترس همراه است. کسى بیشتر مىترسد که ضعیفتر باشد. این یک معادله است.
اگر آدم به جایى رسید که واقعاً خودش را ضعف محض دید، فهمید از خودش هیچ قدرتى ندارد این شخص نباید سر تا پا ترس باشد؟ آنجا که ما از خطرى نمىترسیم، به خاطر آن است که براى خودمان قدرتى قایلیم، مىگوییم: با این قدرتمان مىتوانیم خطر را از خودمان دفع کنیم و نمىترسیم. اما اگر آدم در جایى اصلا هیچ قدرتى براى خودش نبیند، لازمهاش آن است که ترس فوقالعادهاى داشته باشد. بنابراین، آنها که ایمانشان کاملتر است، توحیدشان کاملتر است، ترسشان هم باید بیشتر باشد; چون از خودشان چیزى ندارند. وقتى چیزى ندارند همهگونه خطرى مىتواند آنها را تهدید کند. در مقابل همه این خطرها، چه مىتوانند از خودشان داشته باشند؟ وقتى توجه کنند که کسى نمىتواند این خطرها را دفع کند جز خدا، و از سوى دیگر، کسى نمىتواند خطرى را متوجه انسان کند جز خدا، (وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْر فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ)(یونس: 107)، اگر آدم به توحید افعالى برسد ـ توحیدهاى مراتب بالاترش بماند ـ واقعاً این را باور کند که نفع و ضرر حقیقى به دست خداست، باید سر تا پا ترس از خدا باشد; براى اینکه از خودش هیچ ندارد که در مقابل خطرها مقاومت کند. از آن طرف هم از خدا چنین قدرتى را مىبیند که هر خطرى را بخواهد متوجه او کند (یَفْعَلُ ما یَشاءُ.)(آلعمران: 40) کسى نمىتواند جلویش را بگیرد. پس هر قدر ایمان و معرفت انسان بیشتر شود، توحید انسان قوىتر شود، ترس انسان باید بیشتر شود. بعضى از مراتب بالاتر توحید هست که آثارش جور دیگرى است. آنها دیگر براى کسانى است که کلاسشان بالاتر از حد بنده است. ما در همین حد خودمان را مىکشانیم تا چیزى سر در بیاوریم.
بنابراین، ترس از خدا نه تنها ممکن است، بلکه لازم است، باید وجود داشته باشد، و هر قدر ایمان و معرفت انسان بالاتر باشد باید ترسش بیشتر شود تا ضعف خود را بیشتر درک کند: (عَبْداً مَّمْلُوکاً لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیءْ)(نحل: 75); «لاَ یملکُ لِنفسه نفعاً وَ لا ضرّاً و لا موتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً.»3 در این صورت، آدم به چه چیز خودش ببالد که من نمىترسم؟ آنکه گفت «نمىترسم»، گفت: از مخلوقات نمىترسم، از خدا خیلى بیش از من و شما مىترسید. گفت: هرگز نترسیدم; یعنى از مخلوقات نترسیدم، و وقتى چنین حالتى پیدا مىشود که آدم ترسش از خداى مخلوقات بیشتر باشد. در روایات هم داریم: «مَن خافَاللّه اخافَاللّهُ مِنه کلَّ شىء و مَن لَم یخَفِاللّه اخافَهُ اللّهُ مَن کلِّ شىءُ»;4 اگر آدم از خدا بترسد خدا همه چیز را از او مىترساند، اما اگر از خدا نترسد خدا او را از همه چیز مىترساند. این مطلبى است که با فراز بعدى این حدیث بیشتر مناسبت دارد.
«یَا مُوسَى، کُنْ إِذَا دَعَوْتَنِی خَائِفاً مُشْفِقاً وَجِلا»; اى موسى! در مقام دعا، ترس و بیم و هراس داشته باش. صورت خود را در خاک بمال. با اندامهاى شریفت، در مقابل من سجده کن. پیشانى، صورت، دستها و حتى هنگام سجده شکر ـ مثلا ـ خوب است انسان سینهاش را به خاک بچسباند. وقتى هم به نماز ایستادى، در مقام دعا و مناجات، با حالت خضوع و خشوع باش. تا آنجا که مىفرماید: به دیگران، به بنىاسرائیل بگو: اگر در گمراهى گرفتار شدند راهشان را ادامه ندهند. چرا؟ بترسند; چون مؤاخذه من سخت و دردناک است.
استدراج و عقوبت ناگهانى گناهان
غیر از نوع عذابهایى که خدا نازل مىکند، چه فردى، چه اجتماعى و چه مادى، بعضى عذابهاى معنوى هم براى بندگانى است که در سطح بالاتر قرار دارند. یکى از آن عذابها این است که لذت مناجات را از دل آدم برمىدارد و آدم از دعا کردن و مناجات کردن لذت نمىبرد و خسته مىشود. این عقوبت الهى است. عقوبتهاى الهى سخت است، اما آنچه بر سختى اینها مىافزاید این است که بسیارى اوقات این عقوبتها جورى مىآید که آدم متوجه نمىشود: ناگهانى مىآید; مىفرماید: (أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ) (انعام: 44) یا (وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ.)(یوسف: 107) آدم هیچ متوجه نیست، احتمالش هم نمىداد که بناست ناملایمى پیش بیاید، بخصوص اگر مسبوق به «استدراج» باشد.
یکى از سنّتهاى الهى این است که خدا کسانى را که نعمتى به آنها مىدهد و از آن سوء استفاده مىکنند و دیگر قابلیت هدایت را از دست مىدهند روز به روز نعمتش را بر آنها بیشتر مىکند; مىفرماید: (نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً.)(آلعمران: 178) نعمتهایشان را بیشتر مىکنیم تا بیشتر گناه کنند، تا بیشتر عذاب شوند. اینها متوجه نیستند، مدام مىبینند هر کارى مىکنند بر نعمتشان افزوده مىشود. اما وقتى ناگهان عذاب مىرسد و یکدفعه بیدار مىشوند که عجب! اینجور نبود که همهاش نعمت خدا باشد و ادامه پیدا کند. این هم مکرى بود. تعبیراتى در این زمینه هست; هم تعبیر «کید» و هم «مکر» در اینجور موارد، به خداى متعال نسبت داده شده است که مدام نعمتهاى خدا مىرسد، آدم گناه مىکند، اما خدا نعمتش را افزون مىکند; ناشکرى مىکند، باز هم نعمت مىدهد. او تصور مىکند خبرى نیست یا ـ العیاذ باللّه ـ خدایى در کار نیست یا خدا بنا ندارد آنها را که گفته است عقوبت کند و اینها واقعیتى ندارد، اما وقتى آدم خیالش راحت شد که هر چه گناه کند دیگر طورى نیست، یکدفعه (أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً.) این خیلى کوبنده است که آدم غافلگیر شود. دیگر چارهاى هم نیست. گذشت. اگر آرام آرام عذاب بیاید ممکن است متنبّه شود و در صدد علاج برآید، اما وقتى «بَغْتَةً»، غافلگیرانه آدم به عذابى مبتلا شود دیگر وقت چاره گذشته است. پس باید از عذابهایى که ناگهانى نازل مىشوند بیشتر ترسید; «فَإِنَّ أَخْذِی أَلِیمٌ شَدِیدٌ.»
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 8، ص 42، روایت 8.
2ـ شیخ عبّاس قمى، مفاتیحالجنان، دعاى «جوشن کبیر».
3ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 86، ص 82، روایت 9، باب 40.
4ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 67، روایت 3.