آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در نوشته حاضر در صدد بیان رابطه ایمان با مبادى رفتار هستیم. بدین روى، پس از تعریف «ایمان» و ویژگى هاى اساسى آن (مبتنى بودن ایمان بر بینش و گرایش، قلبى بودن و اختیارى بودن)، به بیان مبادى رفتار از دیدگاه فلسفه، اخلاق و روان شناسى پرداخته ایم.
مبدأ رفتار در حقیقت، همان پاسخى است که به پرسش علت بروز رفتارهاى ویژه داده مى شود. هر دانشى بر اساس هدف، روش و موضوع خود، مبدأ رفتار را تعریف کرده است. دانش فلسفه مبدأ رفتار را «نفس انسان» مى داند که از طریق قوا، کارهاى خود را انجام مى دهد. در علم اخلاق، «صفات»، که در اثر تکرار رفتارها به صورت ملکه درآمده، به عنوان مبدأ رفتارهاى اخلاقى معرفى شده است و در دانش روان شناسى نیز «انگیزش» به عنوان مبدأ رفتار معرفى شده است.
ساز و کار این تأثیر و تأثر را مى توان چنین تبیین کرد: چون ایمان ترکیبى از شناخت و گرایش است و جایگاه آن نفس (قلب) انسان است، از این طریق شوق و اراده انسان را جهت داده و در نتیجه، رفتارى متناسب با خود را بروز مى دهد. ایمان بینش ویژه اى از خالق و مخلوق و ارتباط انسان با موجودات عالم ارائه مى نماید. این بینش و گرایش هاى درونى هر کدام زمینه ساز رفتارهاى انسان در ارتباط با خداوند و ارتباط انسان با خود و دیگران مى شوند. به دنبال تکرار این رفتارها در موقعیت هاى مشابه، ملکات و صفات انسان شکل مى گیرد.
هرچند حقیقت طلبى و تمایلات لذت جویانه و سعادت خواهانه در انسان ذاتى است و ریشه فطرى دارد، اما شناخت ایمانى آنها را به سمت و سوى خاصى هدایت مى کند و بر شیوه ارضاى غرایز تأثیر مى گذارد. حتى خورد و خوراک انسان را به سوى تقرّب الى اللّه و انجام عبادت خداوند سوق مى دهد.
در یک کلام، مى توان گفت: به دنبال معارفى که وحى در اختیار بشر گذاشته، حدّ و مرزهاى رفتارى و اجتماعى انسان مشخص شده است و با توجه به ایمانى که انسان به خداوند و نبوّت دارد و به اعتقادى که درباره ارتباط رفتارهاى این دنیا با سعادت این جهان و آن جهان دارد، مى کوشد به دستورهاى دین عمل کند و گرایش هاى خود را شکل ایمانى ببخشد. خوردن و آشامیدن، غریزه جنسى و ازدواج، لباس و مسکن و مرکب، گرایش به زینت و جمال، گرایش به مال و فرزند، عواطف و احساسات (ترس و خشم و خشنودى، غم و شادى، ترس، امنیت، یأس و امید) همه از این بینش ایمانى تأثیر مى پذیرد.
مقدّمه
(الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِاللّهِ أَلاَ بِذِکْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(رعد: 28); آنان که ایمان آورده اند دل هایشان به یاد خداوند آرام گیرد. همانا با یاد خداوند دل ها آرام مى گیرد.
آدمى کاندر طریق معرفت ایمان ندارد *** شخص انسان دارد و شخصیت انسان ندارد
اى که مغرورى به دانش، دانشت را بیشتر کن *** تا بدانى هیچ ارزش علم بى ایمان ندارد
کاخ دانش گر همه از سنگ و از پولادسازى *** لرزد و ریزد گر از ایمان پى و بنیان ندارد.
در فرهنگ غنى اسلام، واژه «ایمان» جایگاه ویژه اى دارد. در متون دینى، هیچ فرقى میان آدمیان به اندازه تفاوت میان مؤمن و غیرمؤمن به رسمیت شناخته نشده است. ایمان مهم ترین گام در حرکت به سوى اخلاق و ارزش هاى اخلاقى شمرده شده است. بدون شک، ایمان یکى از مهم ترین زیرساخت هایى است که روند زندگى انسان و تعالى و تکامل انسان را رقم مى زند و آدمى را به سر منشأ خیرات مى رساند. از این رو، خداوند رمز فلاح و رستگارى را در ایمان معرفى کرده و مى فرماید: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ)(مؤمنون: 1); قطعاً مؤمنان رستگارند.
با توجه به نقش سازنده اى که ایمان در سعادت انسان دارد، در این نوشتار به بررسى رابطه ایمان با مبادى رفتار پرداخته شده است تا از این طریق، ساز و کار اثرگذارى ایمان بر رفتار مشخص شود.
تعریف «ایمان»
«ایمان»1 مصدر باب افعال و از ریشه «أمن» به معناى «امنیت» گرفته شده و تقریباً نزد همه لغت شناسان عرب به معناى سکون، آرامش و ضدّ خوف و ترس است. منظور از آن، تصدیق و اعتقاد قلبى است، آن گونه اعتقاد و باورى که جان آدمى را از کفر، شرک و بیمارى هاى روحى در امان نگاه دارد.2
در فرهنگ اسلامى، ایمان همان گرایش عقیدتى به خداست که تا عمق دل نفوذ مى کند و تمام رفتار، اخلاق و اندیشه هاى انسان را جهت مى بخشد. در این باره، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «الایمان ما خلص فى القلب و صدّقه الاعمال»;3 ایمان عقیده خالصى است که در جان و دل ریشه دارد و رفتار انسان آن را تأیید مى نماید. براى تحقق و شکل گیرى ایمان در انسان، دو عامل مهم و اساسى مؤثر وجود دارد: یکى بینش و تحصیل شناخت (نسبت به متعلّقات ایمان); و دیگرى میل و گرایش فطرى.
از آن رو که بحث ایمان در بسیارى از منابع مورد بررسى قرار گرفته است، با بیان برخى ویژگى هاى پذیرفته شده درباره ایمان، بحث پى گیرى مى شود:
ویژگى هاى ایمان
با توجه به آیات قرآن کریم، متعلّقات ایمان را مى توان در توحید، نبوّت و معاد4 خلاصه کرد که اساسى ترین آنها ایمان به «اللّه» است که اگر جامع و کامل باشد ایمان به دو اصل دیگر را نیز تأمین مى کند.5
1. قلبى بودن: ایمان هر حقیقتى که داشته باشد با ساحتى از انسان در ارتباط است که «قلب»6 نامیده مى شود. قلب قرارگاه ایمان است و تا به روى چنین حقیقتى گشوده نشود، ایمان حاصل نخواهد شد. حضرت على(علیه السلام) از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «لا یستقیمُ ایمانُ عبد حتى یستقیم قلبه»;7 استوارى ایمان بنده به استوارى قلب اوست.
2. درجه پذیرى: حقیقت ایمان تشکیکى و داراى مراتب است. ایمان حقیقتى نیست که تنها متصف به هست و نیست باشد، بلکه اگر وجود داشته باشد، مى تواند هستى هاى مختلف بپذیرد.8
آثار و دستاوردهاى ایمان تابعى است از شدت و ضعف آن; البته هر مرتبه ایمان آثار و لوازم خود را مى نمایاند.
ایمان تقویت و کاستى مى پذیرد. طبق این ویژگى یک مرتبه ایمانى را مى توان به سوى مرتبه اى دیگر سپرى کرد. قرآن کریم این ویژگى ایمان را چنین تبیین مى کند: (وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ)(انفال: 2); چون آیات الهى بر آنان (مؤمنان) خوانده شود، ایمانشان را مى افزاید و بر پروردگار خود توکّل مى کنند.
3. اختیارى بودن: ایمان حقیقتى است که به اختیار در انسان جلوه گر مى شود و به هیچ روى اجبار و اکراه نمى پذیرد. اکنون پس از آشنایى با برخى ویژگى هاى ایمان و پیش از بررسى نقش ایمان بر «مبادى رفتار»، باید دید منظور از مبادى رفتار چیست؟
تعریف «مبادى رفتار»
هر رفتار و عملى که از انسان سر مى زند مبتنى بر علت ها و مقدّماتى است که از آن با عنوان «مبادى رفتار» یاد مى شود. به دیگر سخن، مى توان گفت: مبدأ رفتار در حقیقت همان علت بروز رفتارهاى ویژه است.
از آن رو که هر دانشى از زاویه و نگاه خاص خود، رفتار انسان را مورد مطالعه قرار داده است، مبادى و مقدّمات خاصى براى بروز رفتارهاى انسان مطرح شده است. بنابراین، در آغاز باید تعریف هر دیدگاه را از «مبادى رفتار» شناخت و در ادامه، به بررسى تأثیر ایمان بر هر یک از آنها پرداخت. در ذیل به برخى از این دیدگاه ها اشاره شده است:
الف. مبادى رفتار از منظر فلسفه
فلاسفه مبدأ فاعلى رفتارهاى انسان را «نفس» مى دانند. در مباحث علم النفس فلسفى، پس از اثبات تجرّد نفس، به رابطه آن با فعل و رفتار صادر از انسان پرداخته شده است.9 علّامه طباطبائى در بحث «کیفیات نفس» درباره مبادى رفتار انسان مى فرماید: «نفس انسانى ـ که یک صورت جوهرى است، ذاتاً مجرّد از ماده است، اما در مقام فعل، متعلّق به ماده مى باشد ـ علت فاعلى افعالى است که از انسان صادر مى شود.»10
در بیان چگونگى تأثیر نفس بر رفتار، باید به این نکته توجه داشت که نفس ناطقه انسانى یک مبدأ فاعلىِ علمى است که با شناخت و آگاهى، کار انجام مى دهد و تنها امورى از او صادر مى شود که آنها را براى خود کمال تشخیص مى دهد و از این رو، نیاز به آن است که پیش از انجام هر کارى، آن کار را تصور کند و کمال بودن آن را مورد تصدیق قرار دهد. به دنبال تصدیق به فایده، شوق به انجام آن کار در نفس پدید مى آید و به دنبال شوق، اراده تحقق مى یابد. پس از تعلّق گرفتن اراده به فعل، قوّه عامل، که حرکت دهنده عضلات است، عضلات را به حرکت درمى آورد و در این مرحله، فعل موردنظر تحقق مى یابد.11 بنابراین، مبادى فعل ارادى انسان را مى توان چنین برشمرد: علم، شوق، اراده12 و قوّه عمل که به حرکت درآورنده عضلات است. در حقیقت، وقتى مى خواهیم کارى را انجام دهیم، ابتدا آن را تصور مى کنیم و سپس فوایدش را مورد توجه قرار مى دهیم، و بعد فایده آن را تصدیق مى کنیم. همه اینها علم و آگاهى است. در کنار اینها، یک کیف یا حالت نفسانى دیگر در نفس ما تحقق پیدا مى کند و آن «میل و شوق» است. به دنبال میل و شوق، اگر شرایط براى عمل آماده باشد شوق مؤکّد مى شود و اراده به انجام رفتار تعلّق مى گیرد. قوّه عامل عضلات را به حرکت درمى آورد و در نتیجه، رفتار صادر مى شود.
فکر و شناخت آدمى بدون تمایلات و گرایش هاى طبیعى، غریزى و فطرى، انسان را به حرکت و تصمیم گیرى نمى رساند، بلکه فقط راه را نشان مى دهد و به هر اندازه که تمایلات آدمى نیروى فزون ترى کسب کند، به همان اندازه نیروى اراده او جزم و قاطعیت کسب کرده، قدرت بر عمل و فعالیت او تمکّن بیشترى به دست مى آورد.13
فلاسفه در تبیین رابطه بین نفس و بدن، دیدگاه هاى گوناگونى ارائه کرده اند. با وجود این، بیشتر آنها بر این امر اتفاق دارند که نفس امور خود را از طریق «قوا» انجام مى دهد، گرچه »آنان در تبیین جزئیات اختلاف نظر دارند، ولى تقریباً در چهارچوب و کلیت قوا اتفاق نظر دارند. نفس بر اساس کارهاى گوناگونى که دارد، قوایى دارد که کار را به وسیله آنها انجام مى دهد.
ب. مبادى رفتار از منظر علم اخلاق
به مجموعه ملکات و صفات پایدار و ناپایدار یا ساختار شخصیتى خاص، که منشأ رفتارهاى ویژه بدون نیاز به اندیشه و تأمّل مى شود، «اخلاق» گویند. واژه «اخلاق» از ماده «خلق» به مفهوم خوى گرفته شده است. در نگاه علم اخلاق، همین خلق و خوى ها منشأ بروز رفتار به شمار مى آید.
تعریف، اهمیت و آثار «خلق»: «خلق» یکى از کیفیات نفسانى است که به صورت اختیارى و آگاهانه در طول زمان شکل مى گیرد و نقش مهمى در صدور یا زمینه سازى بروز کارهاى انسان، بدون نیاز به تفکر و تأمّل و نگرش دارد.14
اهمیت و ارزش خلق و صفات در این است که به صورت محرّک هاى رفتار آدمى درمى آید و انسان را به انجام همان عمل عادى وامى دارد. در نتیجه، بروز یک رفتار براى انسان عادت مى شود.
بدین سان، مى توان گفت: عادت عبارت از رفتارى است که همراه با تکلّف و تحمّل زحمت آغاز مى شود و سرانجام، عادى و هموار مى گردد; زیرا مآلا این رفتار تکلّف آمیز به جایى مى رسد که به صورت حالت و ویژگى راسخ و پایدار درمى آید که از قلب و درون آدمى سر برمى آورد و به جوارح او مى رسد و منجر به وقوع عمل و رفتارى مى گردد که انسان بدان خو کرده است.
غزّالى مهم ترین آثار صفات و عادات انسان را چنین برمى شمرد:
1. تکامل شخصیت انسان; به این معنا که شکل گیرى مجموعه اى از خلق ها و عادات خوب از قبیل صدق و راستى، محبت و دوستى، عاطفه و مهر و تفکر صحیح و درست در جان آدمى موجب کمال شخصیت او مى گردد.
2. بارور شدن، سهولت و روانى، وسعت و دقت در عمل و رفتار آدمى;15 بنابراین، سرعت، سهولت، کیفیت، وسعت، دقت، تکامل نفس و زمینه سازى مراحل رشد، پرارزش ترین دستاوردهاى خلق و ملکات نفسانى است.
شکل گیرى خلق: علماى اخلاق تأثیر متقابل بین اخلاق و رفتار را پذیرفته و تکرار یک عمل را در شکل گیرى اخلاق مؤثر مى دانند. هر عملى که انسان انجام مى دهد خواه ناخواه اثرى در روح او مى گذارد و تکرار آن، اثر را پررنگ مى کند و به تدریج به عادت تبدیل مى شود و باز تکرار بیشتر سبب مى گردد که از مرحله عادت بگذرد و به حالت ملکه تبدیل شود و یک ویژگى اخلاقى در انسان به وجود آید. مرحوم نراقى در این باره مى فرماید: «سبب وجود خلق، یا مزاج است یا عادت به اینکه کارى را با تأمّل انجام دهد، یا با تکلّف و صبر و پایدارى بر آن، که در این صورت، ملکه مى شود.»16
مؤثرترین عوامل براى شکل گیرى صفات و ملکات راسخ در نفس عبارت است از: رغبت نفس، تدریج، مداومت و استمرار، ایجاد، نگه دارى و استقامت.
ج. مبادى رفتار از منظر روان شناسى
در تعریف روان شناسى گفته شده است: روان شناسى دانش مطالعه علمى رفتار و فرایندهاى ذهنى است. بنابراین، روان شناسى تقریباً با تمام جنبه هاى زندگى و انواع بسیارى از رفتارها سر و کار دارد که برخى از آنها از اهمیت گسترده اى برخوردارند.17
روان شناسان در پاسخ به پرسش هایى مانند اینکه چرا رفتار خاصى پدید مى آید (منشأ رفتار چیست؟) و چرا رفتار به صورت پیوسته و متناوب اتفاق مى افتد (چگونه ادامه مى یابد؟) انگیزش را مطرح مى نمایند.18 امروزه روان شناسان انگیزه را به عنوان عامل اصلى برانگیختن، جهت دادن و پایایى رفتار معرفى مى کنند و در این زمینه گفته شده است: موتور اصلى حرکت ها و رفتارهاى آدمى انگیزه هاى رفتارى است.
تعریف «انگیزش»: «انگیزش» اسم مصدر از«انگیزیدن»است و درلغت،به معناى تحریکوترغیب، تحریضوهیجان آمده است.
اصطلاح «انگیزش»19 به علت یا چرایى رفتار اشاره دارد و بدین معنا، تمامى روان شناسى را در برمى گیرد. بنابراین، انگیزش عبارت از میل و رغبتى است که فرد براى رسیدن به هدفى از خود نشان مى دهد. هر قدر این انگیزه و رغبت بیشتر باشد، فرد تلاش افزون ترى از خود بروز مى دهد.20
با آنکه تعاریف گوناگونى از انگیزش ارائه شده، روان شناسان در این نکته هم رأى اند که انگیزه عاملى درونى است که رفتار شخص را تحریک مى کند و در جهتى معیّن سوق مى دهد و آن را هماهنگ مى سازد.21 این نکته نیز مورد اتفاق است که انگیزه به طور مستقیم قابل مشاهده نیست، ولى وجود آن از رفتار شخص استنباط مى شود.
عوامل ایجاد انگیزش: روان شناسان درباره ویژگى هاى نفس، جنبه هاى غریزى و ابعاد فکرى نفس بحث هاى زیادى کرده اند. آنان براى نفس گرایش هاى خاصى اثبات نموده اند که در ابتدا «غریزه» نامیدند، ولى بعد که براى غریزه تعریف خاصى ذکر شد، این تعبیر را تغییر دادند و به جاى آن، از تعابیر دیگرى مثل «سائق» یا «انگیزه» و مانند آن در اشاره به گرایش هاى نام برده استفاده کردند.
به هر حال، روان شناسان درباره اینکه گرایش ها و انگیزه هاى اصلى نفس چه چیزهایى هستند، هنوز نظر قاطعى ابراز نکرده اند. دور از همه اصطلاحات رایج درباره انگیزه ها در روان شناسى، برخى اندیشمندان تمایلات و انگیزه هاى نفس انسان را بر اساس مباحث علم النفس به شکل ذیل تبیین نموده اند:
تمایلات و انگیزه هاى نفس: نفس انسان شبیه هرمى است داراى سه سطح جانبى: نقطه رأس هرم نمایانگر وحدت مقام نفس است که همه سطوح مفصَّل و متعدد، به اجمال در آن نقطه متحد مى شوند.ابعادسه گانه این هرم ـ به ترتیب ـ عبارت است از:
1. بعد آگاهى و شناخت نفس: یعنى آنچه از مقوله علم و ادراک است. در ذات نفس، علم نهفته است و علم، عین وجود نفس است.
2. بعد قدرت (توانایى): قدرت یا توانایى، یعنى آنچه مبدأ فعالیت ما مى شود. اراده اى که از نفس برمى خیزد مبدئى دارد. آن مبدأ، که سرچشمه کارها و خاستگاه فعالیت ها و تحرّک نفس است، حقیقتى است نهفته در ذات نفس و درون روح.
3. بعد محبّت: کمترین چیزى که در این مرتبه بر آن تأکید مى شود، حبّ نفس است. انسان خود را دوست دارد و این حب ذات موجب مى شود آنچه را موجب بقا و کمال خود مى داند نیز دوست داشته، به آن گرایش داشته باشد. در واقع، حبّ به بقا و کمال هر دو مظهرى از حبّ ذات و نتیجه میل و جوششى درونى نسبت به خود هستند. به عبارت دیگر، چون انسان خود را دوست دارد وقتى دانست که چیزى موجب بقا یا کمال اوست و مى تواند آن را به دست آورد، آن را نیز دوست خواهد داشت و براى دست یابى به آن، تلاش مى کند. حبّ نفس در گرایش انسان و اینکه چه چیزى را اراده کند، مؤثر است و این خود زمینه انتخاب را فراهم مى سازد.22
ابعاد گوناگون نفس همیشه ارتباطى ناگسستنى و پیوندهایى پیچیده و تأثیر و تأثرى عمیق دارند. اتصال و ارتباط و پیوند بین علم و قدرت و محبت در نفس انسان تا به آخر و در همه فروع و شاخه ها و شعبه ها به نحوى وجود دارد، هرچند ممکن است که در هر زمینه اى یکى از این سه بعد ظهور و تجلّى بیشترى داشته باشد.
در مقام تفصیل، شاخه هایى از هرم سه بعدى نفس ظاهر مى شود که با سه بعد نفسانى علم و قدرت و محبت یا حب نفس پیوند درونى دارد. گرایش هایى که از حبّ نفس منشعب مى شود عبارت است از:
1. حب بقاء: تلاش هایى که انسان براى حیات دایمى انجام مى دهد.
2. حب کمال: انسان دوست دارد در جریان بقا و گذران عمر، روز به روز کامل تر شود و مسیر حرکتش مسیر تکاملى باشد. حقیقت جویى و قدرت طلبى دو میل هستند که بر «کمال خواهى» مترتبند. این دو در حقیقت، تحت تأثیر بعد آگاهى و قدرت به وجود مى آیند.
3. لذت جویى و سعادت طلبى: انسان در کنار بقا و کمال، لذت را هم دوست دارد و مى خواهد همیشه شاد باشد و به خوشى زندگى خود را بگذراند.
غریزه اصلى انسان میل به کام جویى، لذت طلبى و رفاه و سعادت خواهى اوست که مى توان گفت: دایره اش وسیع است و شعبه ها و فروغ متنوّع و گوناگونى پیدا مى کند. در مجموع، مى توان همه آنها را به سه بخش متمایز تقسیم نمود: یک بخش آنها به ویژه به بدن انسانى مربوط مى شود. بخش دوم آنها بینابین میان روان و بدن است و به عبارت دیگر، به واسطه روح با بدن و پیوند آن دو مربوط مى شوند. بخش سوم آنها که مخصوص روح و روان آدمى است.
الف. غرایز: تمایلات مربوط به بدن که هدف آنها تأمین نیازهاى مادى و جسمانى انسان است. مهم ترین غرایزى که به بدن مربوط مى شود عبارت است از: غریزه تغذیه و غریزه جنسى.
ب. جمال دوستى: علاقه به جمال به نوبه خود، از شعب گوناگونى برخوردار است که مى توان آنها را تحت این عناوین قرار داد: جمال هاى محسوس (جمال طبیعى جمادات، گیاهان، حیوانات و انسان)، جمال هاى خیالى، عقلى و عرفانى.
ج. عواطف: احساساتى که در ارتباط با یک موجود زنده و ذى شعور در نفس انسان تحقق مى یابد. عواطف مى تواند به خود و دیگران (والدین، فرزند، همسر و افراد جامعه) تعلّق گیرد.
د. احساسات و انفعالات: سطحى ترین و آشکارترین مرتبه از مراتب نفس را تشکیل مى دهد. آدمى وقتى چیزى را دوست داشت و براى رسیدن به آن تلاش کرد، اما به خواست خود نرسید حالت انفعالى در سطح نفس وى پدید مى آید که «حزن و اندوه» نام دارد، و در مقابل، اگر به خواسته خود برسد احساس دیگرى به وى دست خواهد داد که «شادى» نام دارد.
با توجه به مطالبى که در بحث مبادى رفتار آورده شد، مى توان به این بحث و رابطه دیدگاه هاى گوناگونى در چند نکته ذیل اشاره کرد:
1. نفس انسان مبدأ فاعلى است که امور گوناگون خود را از طریق قوا اداره مى کند. ارتباط ولایى دوسویه اى که بین نفس و قواى آن وجود دارد منجر به تأثیرپذیرى و تأثیرگذارى آنها بر یکدیگر مى شود.
2. نفس نسبت به آگاهى و شناختى که به دست آورده است (خواه پندار باشد یا شناختى از سر یقین، علم حضورى باشد یا علم حصولى، از راه تجربه به دست آمده باشد یا شهود درونى یا وحى و اندیشهورزى) به طور طبیعى، غریزى و فطرى، گرایش مثبت یا منفى پیدا مى کند. این گرایش تحت تأثیر عوامل مختلف درونى و بیرونى تقویت و تبدیل به گرایش و شوقى قوى مى گردد. اگر گرایش یا انگیزه مخالفى وجود نداشته باشد این تصمیمواراده بر انجام یک رفتار حاصل مى شود و در نتیجه، رفتار بروز مى نماید، و اگر گرایش مخالفى و جود داشته باشد نفس با توجه به اولویتى که برمى گزیند، دست به انتخاب مى زند.
3. اگر رفتارهاى انسان در موقعیت هاى متشابه تکرار شود تبدیل به عادت و خوى ثابت در انسان مى گردد. این ملکه باعث دقت، جهت گیرى و تسهیل در بروز رفتارهاى درونى و بیرونى مى گردد. این صفات و رفتارها زمینه ساز ایجاد صفات و بروز رفتارهاى دیگر نیز مى شوند.
4. انگیزه ها ـ که خود محرّک هاى درونى هستند و نفس نسبت به آن دانش حضورى و گرایش طبیعى، غریزى، یا فطرى دارد ـ تحت تأثیر ملکات نفسانى جهت داده مى شوند، برخى بر دیگرى برترى داده مى شود و زمینه بروز آسانتر آن فراهم مى گردد.
5. محور و هسته مرکزى ـ که محرّک ها و انگیزه انسان پیرامون آن مى گردد ـ عبارت از حب ذات و ادامه حیات است و هر قدر محرّک و انگیزه آدمى با چنین نیازى پیوند نزدیک ترى برقرار کند حب به ذات و ادامه حیات ضرورت شدیدترى به خود مى گیرد.
جایگاه ایمان در مبادى رفتار
1. تأثیر ایمان بر نفس و قواى آن
ایمان شناخت و معرفتى ویژه به همراه دارد و از این طریق، بر نخستین مرحله بروز رفتار آگاهانه ـ یعنى شناخت نفسانى ـ تأثیر مى گذارد. بر اساس فرمول (شناخت، شوق، اراده و قوّه عمل)، شوق و گرایش انسان ـ براى به دست آوردن نوعى لذت یا دورى از رنج و المى که به طور طبیعى، غریزى و فطرى در نفس وجود دارد ـ تحت تأثیر این بینش بیدار مى شود. این انگیزه و گرایش در صورتى که تقویت شود، اراده و عزم در نفس انسان شدت یافته، به دنبال آن رفتار بروز مى نماید. به تعبیر دیگر، نفس انسان ـ و به تعبیر قرآن کریم «قلب» ـ است که جایگاه بینش ها و گرایش هاى آدمى است و در حقیقت، ایمان، که پیوند این بینش و گرایش است، در نفس انسان ـ که زیربناى همه قوا و رفتارهاى انسان است ـ قرار مى گیرد و از آنجا رفتارهاى مناسب را رهبرى مى کند.
این تأثیر و تأثر را با توجه به قواى نفسانى مى توان این گونه بیان کرد: عقل عملى قوّه اى است که کارهاى انسانى انجام مى دهد، که مهم ترین آن اراده عقلانى است. برخى از امور، که به عقل عملى مربوط مى شود، عبارتند از: ایمان، اخلاق، نیّت و ارزیابى. شناخت، که مقدّمه و شرط اولین ایجاد ایمان در انسان است. در عقل نظرى انسان به وجود مى آید. به خاطر ارتباط ژرفى که بین عقل عملى و عقل نظرى انسان وجود دارد و تحت تأثیر عواملى مانند توجه و تکرار و شکوفا شدن بینش و رشد روحى و روانى انسان، این شناخت تبدیل به ایمان و به تدریج با مراقبت هاى فکرى، عاطفى، رفتارى تبدیل به ایمان راسخ مى شود. از سوى دیگر، به خاطر تعاملى که بین نفس حیوانى و قواى آن با نفس انسانى وجود دارد، ایمان بر قواى محرّکه و عامله انسان تأثیر مى گذارد و از این طریق، قواى شوقیه و غضبیه، مدرکه ظاهرى و باطنى انسان را بر اساس ولایت تشریعى و تکوینى که دارد، هدایت مى کند، تا جایى که مى توان به صراحت گفت: چشم انسان و لمس انسان و خیال انسان نیز بر اساس این ایمان و نگرش جهت گیرى مى کنند; چشم انسان نظر نمى افکند، جز به آنچه ایمان هدایت و جهت مى دهد; خیال انسان نمى رود، مگر به آنجا که ایمان او مى پذیرد.
البته ـ همان گونه که گفته شد ـ نفس ناطقه انسان با سایر قوا تعامل دارد و اگر حکومت در دست عقل انسان نباشد، سایر قواى انسانى بر نفس ناطقه و قواى آن تأثیر مى گذارند.
2. تأثیر ایمان بر صفات
ایمان بینش ویژه اى از خالق و مخلوقات و ارتباط انسان با موجودات عالم ارائه مى نماید. این بینش و گرایش درونى زمینه ساز رفتارهاى انسان در ارتباط با خداوند و ارتباط انسان با خود و دیگران مى شود. به دنبال تکرار این رفتارها در موقعیت هاى مشابه، ملکات انسان شکل مى گیرد.
در صورتى که انسان نسبت به افعال الهى، که جلوه هایى از صفات الهى هستند، شناخت و ادراک پیدا کند، آثار ویژه اى در دل و روان و در عمل و رفتار وى پدید مى آید و چون افعال الهى چهره هاى گوناگونى دارند ـ به این معنا که مفاهیم گوناگونى از آنها انتزاع مى شود ـ با زمینه هاى گوناگون روحى انسان ارتباط پیدا مى کند و به تناسب آنها، صفات و افعال اخلاقى متعددى با درک عظمت الهى به وجود مى آید.
برخى صفات تحت تأثیر معرفت و شناخت انسان از عظمت خداوند به دست مى آید. آنگاه که انسان عظمت خداوند را به اندازه ظرفیت وجودى خویش درک کرد، این درک حالت خاصى براى انسان به وجود مى آورد که از آن به «اخبات» تعبیر مى شود. درک عظمت الهى در انسان حالت خضوع و خشوع ایجاد مى کند و به دنبال آن، میل به پرستش، که فطرى انسان است، در قالب رفتارهاى عبادى خاص ـ مثل نماز و رکوع و سجود به وجود مى آید. درک عظمت خداوند و میل فردى براى خضوع و خشوع در برابر یک عظمت، انسان را به عبودیت مى کشد و به دنبال این خشیت، آدمى به تضرّع و استکانت روى مى آورد. درک کمالات بى نهایت الهى و رحمت و رأفت او در انسان حالت عشق و محبت ایجاد مى کند. اگر بدانیم که خداوند به ما نعمت هاى فراوان داده است، این آگاهى با میل فطرى بر شکرگزارى از منعم، حالت سپاس گزارى نسبت به خداوند را در ما ایجاد مى کند و بر پرستش او مى افزاید.23
معرفت به این حقیقت، که خداوند مى تواند در دنیا و آخرت ما را از نعمت ها بهره مند یا محروم سازد، حالت خوف و رجا را در ما برمى انگیزد و شناختِ قدرت و توانایى و درک ضعف و ناتوانى خویش روحیه توکّل به قدرت لایزال را در انسان برمى انگیزد.
درک این واقعیت، که نحوه ارتباط انسان با خداوند، دیگران، خود و طبیعت در تکامل روح او تأثیر دارد و هرچه انسان در این جهان بکارد، مى درود، عاملى مهم در ایجاد رفتارها و صفات ارزنده در اوست.
3. تأثیر ایمان بر تمایلات
گفته شد که نفس انسان داراى سه سطح آگاهى، قدرت و محبت است و تمایلات گوناگون انسان از این سه ناشى مى شود. گرایش ها و تمایلات انسان گرچه رشد فطرى دارند، ولى شکل گرفتن و جهت یابى آنها، در گرو عامل دیگرى است. این عامل یا «شناخت ایمانى» است و یا «اندیشه هاى مادى گرایانه و سودجویانه».
«ایمان» شناخت و گرایش هاى ما را تحت تأثیر قرار مى دهد و به آنها جهت خاص مى بخشد. اگر انسان حبّ به بقا دارد، شناخت ایمانى در برابر دیدگان ما حیاتى جاودان و با سعادت ترسیم مى کند که رسیدن به آن با رفتارهاى ایمانى حاصل مى شود.
اگر در طریق ادراک حقیقت و معرفت حقیقت، نفس به این نتیجه رسید که حقیقت نفس چیزى جز حقیقت مادى بدن نیست، زندگى انسان در همین حیات دنیوى او خلاصه مى شود و پس از مرگِ انسان و متلاشى شدن جسم او، دیگر هیچ گونه زندگى و موجودیتى ندارد، مسلّماً در این صورت، غریزه حبّ بقا، جلوه خاص و نمود متناسب با این معرفت دارد و اگر درباره انسان و جهان به شناختى عمیق تر رسید و تشخیص او به اینجا منتهى شد که این زندگى دنیوى در واقع، مرحله گذار است و نسبت به زندگى واقعى و آخرتى وى جنبه مقدّماتى دارد، در این صورت، به این زندگى تعلّق پیدا نمى کند، بلکه توجه او بیشتر جلب مراحل بالاتر مى شود و به کارهایى که براى آخرت و آینده اش مفیدتر است، مى پردازد.
ایمان همچنین تمایلات کمال خواهانه انسان را تحت تأثیر قرار مى دهد. همان گونه که گفته شد، کمال طلبى دو شعبه عمده دارد: یکى «قدرت طلبى» است. قدرت، که یکى از سه چهره هرم نفس است، چهره هاى گوناگونى (بدنى، اقتصادى، سیاسى و دنیوى) دارد. شناخت ایمانى قدرت نفس و روح آدمى را شعاعى از قدرت الهى معرفى مى کند، به گونه اى که مى تواند تحت تأثیر قدرت الهى، با انجام عبادات و ریاضت هاى مشروع، از قدرت الهى بهره مند شود و کارهایى خداگونه انجام دهد.
دومین جلوه کمال خواهى انسان «حقیقت جویى، علم دوستى و آگاهى طلبى» است. همان گونه که گفته شد، علم و آگاهى از جمله جهت هاى نفس است. حقیقت طلبى در انسان ذاتى است و ریشه فطرى دارد. اما رفتن به دنبال مصادیق و موارد گوناگون حقیقت، بستگى به یک شناخت قبلى دارد. شناخت ایمانى، که براى انسان به وجود آمده است، روح حقیقت طلبى فطرى انسان را به جهت خاصّى هدایت مى کند و در مواد و موضوعات خاصى به فعلیت مى رساند. یک مسلمان بر اساس اعتقاد توحیدى و جهان بینى اسلامى خود، حقایقى را دنبال مى کند و به دنبال نوعى شناخت مى رود که علاوه بر فطرت حقیقت طلبى او، حس خداپرستى وى را نیز اقناع کند.
شناخت ایمانى قدرت نفس و روح آدمى را شعاعى از قدرت الهى معرفى مى کند، به گونه اى که مى تواند تحت تأثیر قدرت الهى با انجام عبادات و ریاضت هاى مشروع، از قدرت الهى بهره مند شود و کارهایى خداگونه کند. ایمان کمال خواهى و حقیقت جویى انسان را در مواد و موضوعات خاصى به فعلیت مى رساند. یک مسلمان بر اساس اعتقاد توحیدى و جهان بینى اسلامى خود، حقایقى را دنبال مى کند و به دنبال نوعى از شناخت مى رود که علاوه بر فطرت حقیقت طلبى او، حس خداپرستى وى را نیز اقناع کند.
ایمان، تمایلات لذت جویانه و سعادت خواهانه انسان را نیز جهت خاص مى بخشد. بینش خاصى که از طریق شناخت هاى ایمانى حاصل شده است، بر شیوه ارضاى غرایز تأثیر مى گذارد، تا آنجا که حتى خورد و خوراک خود را به خاطر تقرّب الى اللّه و انجام عبادت خداوند انجام مى دهد و گاه انسان براى رضاى خداوند، از نیاز خود نیز چشم مى پوشد و ایثار مى نماید و دیگر نیازمندان را بر خود مقدّم مى دارد. جمال دوستى انسان را به زیبایى عرفانى و زیبا دیدن همه هستى مى کشاند و عواطف انسان و انفعالات را نیز به سوى رضاى الهى جهت مى بخشد. در حقیقت، انسان مؤمن خشمگین نمى شود، مگر براى رضا خدا و نیز خشنود نمى شود مگر بر اساس خشنودى خداوند.24
نتیجه گیرى
جایگاه ایمان نفس و قلب آدمى است. در قلب، بینش ها، گرایش ها، نگرش ها، منش ها، صفات و انگیزه هاى انسان شکل مى گیرد. ساز و کار این تأثیر و تأثر به گونه اى است که ایمان به مبدأ و معاد در رأس حالات و گرایش هاى فرد قرار مى گیرد و از این طریق، بر رده هاى دیگر اثر مى گذارد. انسان بر اساس ایمان، از حالات روان شناختى خاصى مثل توکّل، امید، ایثار و سرور برخوردار مى شود و به هدف زندگى بینش خاصى پیدا مى کند. اینها نیز به نوبه خود، تعیین کننده نگرش هاى اعتقادى، اجتماعى، فرهنگى و سیاسى خواهند بود. با استفاده از همین نگرش ها، به شغل، غریزه جنسى، ازدواج، تحصیل، آزادى، خوردن و آشامیدن، لباس و مسکن و مرکب، زینت، جمال، مال، فرزند، عواطف و احساسات (خشم و خشنودى، غم و شادى، ترس و امنیت، یأس و امید) رفتار متناسبى از خود نشان مى دهد.
بنابراین، با توجه به نقشى که ایمان در زیرساخت هاى رفتار انسان دارد، باید در تربیت دینى و ایمان جامعه اسلامى کوشید و بر ایمان، که منشأ رفتارهاى دینى است، تأکید و آن را از آسیب ها پاس دارى کرد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ ایمان، امن و اطمینان دادن است و این معنى هنگامى صورت مى گیرد که قلب انسان در آن موردى که منظور است، از هرگونه تزلزل و اضطراب و وسوسه ایمن گردد. سرّ اطلاق آن بر عقیده نیز همین است که مؤمن اعتقاد خود را از ریب، اضطراب و شک، که آفت اعتقاد است، مى رهاند و ایمن مى کند.
2ـ سید محمّدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 1، ص 43.
3ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 19، ص 72.
4ـ براى ایمان، متعلّقات دیگرى همچون صفات الهى، ملائکه، کتاب ولایت، و اهل بیت(علیهم السلام) نیز مطرح شده است که جداى از سه اصل توحید و نبوّت و معاد نمى باشد.
5ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 140 / همو، به سوى او، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1382، ص 204.
6ـ قلب نهان ترین و اصیل ترین ساحت وجود انسان است که هم بر ساحت هاى دیگر حکم مى راند و هم از آنها متأثر مى شود و نیز با فعالیت هایى معرفتى همچون تفکر، یقین و فهم سر و کار دارد. مفاهیم مهم دین همه در ساحت قلب رخ مى نمایانند و از آنجا به دیگر ساحت ها عبور مى کنند. رضا، توکّل، تفویض، تسلیم، حب و بغض، همه در چنین قرارگاهى متولد مى شوند و آثارشان به دیگر نواحى وجود انسان مى رسد. قلب به دو وصف سلامتى و بیمارى موصوف مى شود و با دو وصف زندگى و مرگ رابطه دارد; به این معنا که مرگ و زندگى قلب با مرگ و زندگى بدن تفاوت دارد. ممکن است بدن زنده، ولى قلب مرده باشد و از این رو، آثارى که از قلب زنده صادر مى شود در چنین انسانى به چشم نمى خورد. در واقع، گاه مرض قلب به مرگ آن منجر مى شود.
7ـ نهج البلاغه، خطبه 176 و نیز ر.ک: آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ش 3472.
8ـ عن الصادق(علیه السلام): «ان الایمان عشر درجات بمنزله السلّم یصعد منه مرقاة بعد مرقاة فلا یقولنّ صاحب الانثین لصاحب الواحد: لست على شىء حتى ینتهى الى العاشر فلا تسقط من هو دونک فیسقطک من هو فوقک و اذا رأیت من هو اسفل منک بدرجه فارفعه الیک برفق و لا تحملنّ علیه ما لا یطیق فتکسره. فانّ من کسر مؤمناً فعلیه جبره»; ایمان ده درجه است که چون نردبان پله پله از آن بالا روند. آنکه دو پله بالاست، نباید به آنکه یک پله بالاست بگوید: تو چیزى نیستى، تا برسد به آنکه در پله دهم است. کسى را هم که از تو پایین تر است فرو مگذار تا بالاتر از تو، تو را فرو نگذارد. کسى را که از تو یک درجه پایین تر است به نرمى به سوى خود بالا ببر و بر او چندان بار مکن که تاب نیاورد و بشکند; زیرا هر کس مؤمنى را فرو بکشند بر اوست که شکست او را سامان دهد. (محمد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمه، ح 1339.)
9ـ حسن حسن زاده آملى، دروس معرفت نفس، تهران، علمى و فرهنگى، 1362، ج 2، ص 234 و 235.
10ـ «ان مقتضى الاصول العقلیه، ان کل نوع من انواع الجوهریة مبدأ فاعلى للافعال التى ینسب الیه صدورها و هى کمالات ثانیة للنوع، فالنفس الانسانیه التى هى صورة جوهریه مجرّدة متعلّقة الفعل بالمادة، علّة فاعلیة للافعال الصادرة عن الانسان.»
11ـ على شیروانى، ترجمه و شرح نهایة الحکمه، تهران، الزهراء، 1370، ج 1، ص 4ـ399.
12ـ اراده در انسان عبارت است از: «تبلور امیال» به این معنا که در انسان کششى فطرى به امرى وجود دارد و این میل در شرایط ویژه اى تشخّص و تعیّن مى یابد و شکل مى گیرد، و به تحقق اراده در نفس منتهى مى شود. لذا، مى توان گفت: اراده تبلور میل فطرى است; یعنى هیچ گاه اراده اى نمى کنیم، مگر اینکه میل برانگیخته شده باشد. و نیز در تعریف مشهور اراده گفته شده است: اراده «شوق مؤکّد» است یا «شوق مؤکّد شرط تحقق اراده» است. البته باید توجه داشت که این شوق اعم از شوق نفسانى، حیوانى و عقلانى است. به دیگر سخن، برخى اراده از شوق مؤکّد یا میل شدید مى دانند، برخى شوق مؤکّد و میل شدید را شرط تحقق اراده مى دانند.
13ـ عبدالکریم عثمان، روان شناسى غزالى، ترجمه سید محمدباقر حجّتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367، ص 38.
14ـ بنابراین، خلق را نباید همان قدرت بر فعل یا همان فعل دانست، بلکه خلق امر راسخى است که فعل مبتنى بر آن است و منشأ صدور فعل است.
15ـ عبدالکریم عثمان، پیشین، ص 96 تا 114.
16ـ ملّامهدى نراقى، علم اخلاق اسلامى، ترجمه سیدجلال الدین مجتبوى، ج 1، ص 60.
17ـ ارنست هلیگارد، زمینه روان شناسى، ترجمه محمدتقى براهنى و همکاران، تهران، رشد، 1376، ج 1، ص 21.
18ـ همان، ص 10.
19ـ واژه «انگیزش» در انگلیسى از کلمه Movere (حرکت کردن) گرفته شده است. این اصطلاح ـ همان گونه که از معناى رایج آن برمى آید ـ به علت یا چرایى رفتار اشاره دارد. به طور کلى، انگیزش را مى توان به عنوان نیروى محرّک فعالیت هاى انسان و عامل جهت دهنده آن تعریف کرد. (على اکبر سیف، تغییر رفتار و رفتار درمانى نظریه ها و روش ها، ص 336.)
20ـ غلامعلى افروز، چکیده اى از روان شناسى تربیتى، تهران، انجمن اولیا و مربیان، 1373، ص 29.
21ـ در صورتى که یک عامل خارجى فرد را به انجام کارى خاص برانگیزد، از آن به محرّک تعبیر مى شود.
22ـ مجتبى مصباح، فلسفه اخلاق، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1381، ص 137.
23ـ محمّدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 350ـ420.
24ـ همان، ج 2، ص 13ـ68.

تبلیغات