آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

آنچه در پی می آید حاصل سخنرانی حجة الاسلام دکتر حمید کثیری در باب رویکردهای جدید به متون مقدّس در عالم مسیحیت و غرب است که در پنجمین نشست از سلسله نشست های «غرب شناسی و تحولات الهیّاتی در غرب» در تاریخ 8 دی ماه 1384 در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس سره) مطرح کرده اند.
 مقدّمه
یک سال قبل قرار شد جلسه ای با دوستان داشته باشیم درباره رویکردهای جدید به متون مقدّس در عالم مسیحیت و به طور کلی، در غرب. از آن پس، این پنجمین موضوعی است که در خصوص آشنایی با تحوّلات الهیاتی غرب و مسیحیت برگزار می شود. این بحث را می توان هم بحثی معرفت شناسی به شمار آورد و هم معرفت شناسی متون دینی. «رستاخیز سخن» موضوع اصلی ماست. موضوع فرعی بحث روند تحوّل فهم متون مقدّس در مسیحیت است. همچنین جغرافیای سیاسی، ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک ادیان با اشاره به همگرایی و اتحاد مسیحیت و بودیسم برای مبارزه با اسلام که در حقیقت، اشاره ای است به برگزاری مراسم عبادی بودایی ها در هر سال در یکی از پایتخت های فرهنگی یکی از پنج قاره با حضور دالایی لاما; برای اینکه ببینیم این مراسم چیست و از نظر دینی چقدر مهم است و از نظر ژئواستراتژیک و ژئوپولتیک ادیان هدفشان چیست و می خواهند به کجا برسند. این بحث بسیار بحث مهمی است که هنوز در ایران مطرح نگردیده و به نقد گذاشته نشده است.
 رستاخیز فهم انسان ها در سه دین بزرگ ابراهیمی
از میان ادیان باستان، آموزه های دو دین یهودیت و مسیحیت، توانستند بهتر از آموزه های دیگر ادیان، ادامه حیات دهند. اسلام جدیدترین و آخرین دین از ادیان ابراهیمی است که تعالیم عقیدتی و مبانی الهیاتی آن زنده تر از دو دین سابق، تاریخ تفکر بشریت را به کمال می رساند. در حقیقت، اگر از منظر دین پژوهی و به ویژه از نقطه نظر پدیدارشناسی دینی به تاریخ تحوّلات فکری و عقیدتی این سه دین بزرگ ابراهیمی به دنبال علل یا عوامل استمرار حیات ـ بخصوص در جهان اسلام، علاوه بر استمرار فکری، به عامل حیات بخشی ـ آن بگردیم، به راحتی درخواهیم یافت که شارحان نقش مهمی در این روند داشته اند، اگرچه امروز وظیفه شما صدچندان شده است ولی نگاه دقیق تر به این مسئله به اثبات می رساند که مهم ترین نقش را در این میان، شارحان تفسیری و در حقیقت، خود مفسّران ایفا کرده اند; بدین بیان که آنان با سبک های تفسیری شان، استمرار روزامد کردن محتوای متون دینی و مبانی عقیدتی را در جاری حیات فکری و الهیّاتی انسان ها میسّر ساخته و با ترجمان معانی و شروح تفسیری، آن ها را به رستاخیز فهم انسان ها کشانده اند; یعنی سخن را به قیام واداشته اند تا استنتاج کنند که امروز برای من، شما چه معنایی دارید. در اینجا، به بحث هرمنوتیک و اکومنویشن می رسیم; چرا که بیان عقیدتی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی متناسب با زمان و درخور فهم اهالی اعصار و امصار از ادیان مبتنی بر متون مقدّس و بر عهده مکاتب تفسیری است که هر یک با ابتنا بر اصول هرمنوتیکی مناسب و خاص خود، این مهم را به عهده می گیرند. در سطور ذیل، بنا بر این است تا روند تحوّل فهم متون مقدّس در مسیحیت را به اختصار توضیح دهیم، اما چون مهم ترین تحولات در این روند در اواخر قرن نوزدهم و به ویژه در قرن بیستم ترتیب و انسجام علمی پیدا نموده و در جدّی ترین رویکرد، به صورت مکتب نقد تاریخی جلوه کرده است، در این وجیزه به بررسی این بخش از تاریخ آن اکتفا می شود. اینکه این مسئله چگونه در یهودیت و جهان اسلام پدیدار شده و رشد کرده، چه مراحلی را طی نموده و چه تحوّلاتی یافته و امروزه دارای چه وضعیتی است مجال دیگری می طلبد.
 بنده قصد دارم برای ترم های آینده ـ ان شاءاللّه اگر در مؤسسه باشم ـ دو تا بحث را برای دوره دکتری مطرح کنم: یکی مکاتب الهیّاتی غرب قرن بیستم، و دوم مکاتب تفسیری. این موضوع چند دلیل دارد: یکی اینکه می خواهیم از تاریخ اندیشه و تفکر غرب آگاه شویم. دوم اینکه این مکاتب به ایران یا بعضی از کشورهای اسلامی رسیده یا در حال رسیدن هستند و ما اگر از آن ها باخبر نباشیم نمی توانیم برخورد مناسب فکری، علمی و انتقادی با آن ها داشته باشیم. منطق ایجاب می کند که ما از آن ها با خبر باشیم. سوم اینکه غربی ها اگرچه در نظر، عقیده به جبر تاریخ ندارند، اما در عمل، معتقد به جبر تاریخی هستند; به این بیان که آن ها تصور می کنند تمام تحوّلاتی که در عالم غرب به وجود آمده اند، این تحوّلات لاجرم باید در کشورهای اسلامی هم به وجود بیایند; در باب عقاید، اخلاق، سیاست، اقتصاد و حتی در بحث تفسیر و فهم متون. به همین دلیل، می خواهند از این نگرش جبرگرایانه به تاریخ، به همان نتایج برسند یا ما را لاجرم به همان نتایج برسانند که خودشان رسیده اند. جالب اینجاست که در این روند، به جنبه های مثبت این رویکردها توجه ندارند یا نمی خواهند رویکردهای تفسیری یا الهیّات مثبت را در کشورهای اسلامی به جریان بیندازند، بلکه عموماً به دنبال رواج روش های تفسیری و فکری و فلسفی و جامعه شناختی منفی خود می باشند. اگر انسان واقع بینانه قضاوت کند، می فهمد که این روش، روش علمی ساده ای نیست، بلکه روشی است برای خالی کردن دق دل بر روی یک مکتب. از این رو، امروز در غرب بر این روش تفسیری نقد تاریخی تأکید زیادی دارند.
 گزارشی از سفر به سوئیس
اواخر خرداد سال 1384 از بنده دعوت شد تا در دانشگاه فرای بورگ سوئیس بیست دقیقه سخنرانی کنم. رئیس دانشگاه نامه نوشت، معاونش نامه نوشت، ای میل زدند، تلفن کردند، با هزار و یک لطایف الحیل خواستند ما را به آنجا بکشانند. بنده جواب ندادم، تا اینکه در ماه رمضان در اتریش کلاسی داشتم; با دوستان دانشگاهی اتریش صحبت کردند. آن ها گفتند: برای شما فرصت خوبی است که بروید و دست کم عقاید خودتان را بیان کنید. عنوان سخنرانی هم «اسلام در اروپا» بود. آن ها از چند زاویه به اسلام نگاه می کردند، بخصوص از نگاه نقد تاریخی. برای این ها واضح است که امروز اسلام دو تا نماینده فقهی دارد: عالم سنّی و عالم تشیّع. از اهل تسنّن هم به دلایل خاصی دعوت کرده بودند. این دفعه سخنگوی عالم سنّی آقایی از ترکیه بود. ایشان آمد و آنجا طبق میل آن ها حرف زد. موضوع سخنرانی بنده هرمنوتیک نقد تاریخی از دیدگاه الهیّات تشیّع بود. این ها تصور می کردند اگر این موضوع را به دست بگیرند از این طریق، ضربه سهمگینی به قرآن و علوم قرآن و عقیده مسلمانان وارد خواهند کرد. اما برای درک این حقیقت، باید نگاه کنیم که اصلا روش نقد تاریخی در مسیحیت چه بلایی بر سر آن ها آورد و چرا اصلا این روش به وجود آمد؟ بنده رغبت نداشتم به آنجا بروم، اما از من خواستند حتماً بیایید. برای اینکه عذرم خواسته شود عکس خودم را برایشان فرستادم، بلکه بگویند: این آخوند است، با لباس می خواهد بیاید، دعوتش نکنیم; چون اصلا وقت نداشتم به آنجا بروم. همیشه فکر می کردم بیست دقیقه وقت خیلی کمی است که من از ایران به آنجا بروم برای بیست دقیقه سخنرانی! این ها گفتند: نه، در کنارش طرح های علمی هم داریم، با شما مشورت می کنیم و الی ماشاءاللّه از این حرف ها، تا اینکه به آنجا رفتم. پس از اینکه عکس با لباس را فرستادم، نیم ساعت بعد ای میل کردند که عالی است، حتماً باید بیایید، یک عکس گذرنامه ای، زندگی نامه و خلاصه مقاله تان را بفرستید. با خودم گفتم: دیگر دور از ادب است که نپذیرم. به هر صورت، به آنجا رفتم. آنجا اعلام کرده بودند که پرفسور کثیری می خواهد با لباس آیة اللّهی اش بیاید. خیلی علاقه مند بودند، خوب استقبال کردند گرم گرفتند. کسی که برای آنجا حرف داشته باشد، علی رغم تمام غوغاسالاری ها و خطراتی که وجود دارد، می خواهند نزدیک بشوند، آدم را در وسط حلقه هایشان می گیرند. حتی چند تا از دانشگاه های آنجا از من دعوت کردند. این همّت دوستان را می طلبد که کمی آستین بالا بزنند و در آنجا حضور داشته باشند. متأسفانه جای ما امروز در عرصه های علمی غرب خالی است.
 رستاخیز کتاب مقدّس
مسیحیت در قرون وسطا و قبل از آن، عموماً مسیحیت کاتولیک بود. کاتولیک ها خودشان را جانشین خدا بر روی زمین می دانند. پاپ یا پس از او، اسقف یا کشیش خود را سخنگوی خدا می دانند. یکی از نمونه هایش این است که می توانند گناهان شما را ببخشند یا شما را تکفیر کنند، می توانند شما را قبول کنند و به بهشت وعده بدهند و از جهنم بترسانند و الی ماشاءالله مسائل دیگر. هر چه کلیسا می گفت برای مردم حجت بود. مردم می پرسیدند: آنچه را شما می گویید; این آموزه هایتان را از کجا دریابیم؟ می گفتند: از کتاب مقدّس. کتاب مقدّس چه بوده؟ کتاب مقدّس به زبان لاتین بود و آن موقع مردم عادی آن زبان را نمی دانستند و قرائت و تفسیر کتاب مقدّس فقط به عهده کلیسا بوده، ترجمه حرام بود، تا اینکه کار به جایی رسید که کشیش ها و روحانیان مسیحی در فساد و تباهی و مال دوستی و جنگ و غارت و جنایت و روابط نامشروع و مذهب فروشی فرو رفتند; همه آنچه از روحانیت و معنویت به دور است. عقلای زمان می گفتند: دینی که برای نجات ما آمده، کتابی که از جانب پیغمبر برای هدایت انسان آمده است، معنا ندارد که این گونه باشد; انسان را به اینجا برساند. هر کاری را که از شما می پرسیم چرا می کنید، می گویید: از کتاب مقدّس می فرماییم! انتقادها شروع شدند و بعداً به نهضت تبدیل گردیدند. انقلاب پروتستانتیزم در دنیا سر برآورد. آن ها وقتی آمدند کتاب مقدّس را مطالعه کردند دیدند این قدر هم که آن ها می گویند این آموزه ها در مسیحیت پیدا نمی شوند; یعنی رستاخیزی که آن ها سخن را بدان جا می بردند فقط جهنم بود، نه رستاخیز واقعی. آن ها به دریافت سخن نرسیده بودند. به همین دلیل، وقتی لوتر این کتاب مقدّس را به آلمانی ترجمه کرد، مردم دنیا نگاهی دیگری به دینشان پیدا کردند و چنان متنفّر شدند که خیلی از آن ها را از بین بردند. سال ها جنگ در گرفت و در کشورهای گوناگون، جنایاتی انجام شدند. نوشته اند: در یک روز، شصت هزار نفر همدیگر را کشتند. بیشتر این جنگ ها بر سر ترجمه و تعدیل و فهم متون مقدّس بودند. در پاریس (1752) در یک روز قریب به هفتاد هزار پروتستان به دست کاتولیک ها کشته شدند. با آنکه این حرکت شروع شد، اما باز هم کلیسا اجازه ترجمه کتاب مقدّس را نداد; چون ترجمه فقط برای کاتولیک ها بود. وقتی این سد را شکستند و به کتاب مقدّس روی آوردند، دیدند درست است، آن گونه که روحانیان می گویند از کتاب مقدّس فهمیده نمی شود. اگر نگاه عاقلانه و انسانی و علمی به کتاب مقدّس بکنیم، به عنوان کتاب هدایت و عقیده و در حقیقت، به عنوان وحی، می بینیم این کتاب دارای اشکالات زیادی است و فاصله زیادی بین این کتاب و واقعیت وجود دارد; هم از نظر محتوا و هم از نظر زبانی و هم از این نظر که وقتی یک انسان عاقل با این کتاب مواجه می شود آن را پر از مسائلی می بیند که با تاریخ وفق ندارند. اما آیا ما در مورد قرآن هم این عقیده را داریم؟ آن ها در مورد کتاب مقدّس چنان قایل به احترام بودند که گاهی یک کاما (ویرگول) موجب تفرقه دو مذهب می شد. درباره این خیلی ها مطلب نوشتند; چون کتاب وحی است و هر حرف و اعرابش برای مردم مقدّس است. در قرآن هم از این موارد داریم: (وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ) (آل عمران: 7) آیا باید وقف کرد یا دنباله اش را وصل کرد؟ در این باره، اختلاف بزرگی بین شیعه و سنّی وجود دارد. همین بحث در مسیحیت هم هست و شاید شدیدتر; چون مواضع دیگری پیدا نمی شود که مقایسه ای صورت دهند که ـ مثلا ـ به نوعی از قرآن به قرآن یا از کتاب مقدّس به کتاب مقدّس تفسیر کنند. در این باره، کتاب های زیادی نوشته شده اند و این ایمان آن ها را به این کتاب به عنوان وحی الهی یا دست کم به عنوان کتاب ملهم نشان می دهد. این برایشان خیلی مهم بود. این ها می خواستند این کتاب را به عنوان ضامن هدایت خودشان از وحی الهی تلقّی کنند. به همین دلیل، عقلای قوم آمدند آن را بررسی کردند که ببینند آیا این کتاب واقعاً صلاحیت دفاع دارد یا نه؟ محتوایش چگونه است؟ این حرکت ها همه از جانب پروتستان ها بودند. کلیسای کاتولیک هیچ قبول نمی کرد، همیشه تحریم می کرد، هر رویکرد جدیدی را که به بازار فکر می آمد تخطئه می کرد. به همین دلیل، آن ها گفتند: ما اصلا کاری به شما نداریم، دین واقعی دینی است که ما داریم و ما به شما اجازه می دهیم که کتاب مقدّسمان را انتقادی مطالعه کنید. بحث هرمنوتیک مطرح شد.
 رویکردهای کلاسیک به متون مقدّس
پیش از اینکه بحث های هرمنوتیکی و نقد تاریخی مطرح شوند، دو روش استاندارد در کلیسای کاتولیک وجود داشت:
 یکی روش الیگوریک بود. «الیگوری» همان تأویل بود; تأویل متن یا همان روش تفسیری. الیگوریک از متون، توضیح و تفسیری را به دست می دهد که در ابتدای امر مخفی بود و در نگاه اول به آسانی آن معنا از متن فهمیده نمی شد. این تقریباً معادل «تأویل» است. البته باید توجه داشت که مفسّر بدون هرگونه دست کاری و تغییری در اصل متن، تلاش می کند متن را تأویل نماید; یعنی تلاش می کند متن را تأویل نماید و به محل نظر خود برساند. از این رو، هرقدر متن پیچیده تر و معمّاوش تر باشد، باز کردن آن برای تأویلگر دشوارتر است.
 این روش برای آن ها فوایدی داشت: یکی از فوایدش این بود که می توانستند متون بسیار کهن را به راحتی تأویل و جاندارش کنند، متون از بین رفته، متون مرده، متونی را که خیلی پیچیده بودند می توانستند به زبان روز بیان کنند، تأویلش کنند و معنایش را برگردانند; چون این ها می گفتند: کتاب ما کتاب کهنه ای است، این کتاب باید فهمیده شود. اگر به زبان روز بیان نکنیم، این کتاب فهمیده نمی شود; چه کسی این کار را می کرد؟ کشیش. آن ها ترجمه نمی کردند، فهم خودشان را به مردم القا می نمودند. مهم است که در اینجا برداشت تأویلگر ملاک بود.
 در کتاب «یوشع»، فصل دوم، یک مثالی آمده است که آن ها این را تأویل می کنند; آنجا در مورد شمشیر یا نیزه مطلبی وجود دارد; می گویند: این یعنی پیشروان مسیح. در مورد «راهاب» که سخن گفته می شود، می گویند: «راهاب» یعنی: ظالم، این پیش گویی داستان مسیح است و نماد آن کاتبان و باجگیران عصر مسیح بودند. نوار قرمزی که در آنجا وجود دارد، می گویند: نماد یا تأویل آن جاری شدن خون مسیح است. شاید خیلی ها هم نگاه کنند بگویند: این تفسیرها بچه گانه است، با این استدلالات آبکی می خواهند بگویند داستان زندگی حضرت مسیح از قبل پیش گویی شده و این را فقط کشیش می فهمد، آقایان کاتولیک می فهمند. اگر دقت کنید، می بینید مثل بعضی از تعبیرهای ما آنچنان علمی هم نیست، اماکار آن ها این خوبی را داشت که توانستند اولا، متن را به روز بکنند; ثانیاً، در یک موضع ـ که ما این مشکل را نداریم، به خلاف مسیحیان و یهودیان ـ وقتی مسیحیان کتاب مقدّس نداشتند، کلیسا درست کنند. می گویند: در سنّت بنی اسرائیلی، هر پیغمبری می آمد کتاب نداشت; نه کتاب، بلکه به گفته این ها معبد هم نداشت. یهودیت معبدمحور است. اگر معبد را از آن ها بگیرید ـ مثل یهودیان امروز ـ دیگر از نظر حقوقی و فقهی هیچ یک از اصول آن رعایت نمی شود. به همین دلیل، معبدی را ساخته اند و می خواهند در بیت المقدس نصب کنند; در زیر زمین دارند کار می کنند و به دنبال ستون هایش و جای اصلی اش هستند که معبد را نصب کنند. اگر معبد درست شود دوباره به شرع یهودیت جان می بخشند و آن را اجرا می کنند. به هر صورت، مسیحیت معبد نداشت، کتاب نداشت. این ها را درست کردند. کلیسا خانگی بود، به یک مرکز تجمّع تبدیل شد. کتابشان هم گزارش زندگی حضرت مسیح بوده، وحی نبود، هیچ جا نگفته که این وحی خداست. برای اینکه این را حفظ کنند آن را به عهد عتیق چسباندند. این زرنگی مسیحیان بود تا از آن کتاب قداست بگیرند. بعضی از یهودیان می گویند: شما حق دارید از تورات چیزی بفهمید. ما که از هر جهت شما را قبول نداریم و این یک خیانت بزرگی است و کاری ناصواب! اکنون در فهم بعضی از مواضع عهد عتیق، بین مسیحیان و یهودیان اختلاف است. می گویند: این اختلاف را از طریق «تفسیر الیگوریک تأویل» حل می کنیم. آقای یهودی! شما تأویل خودت را داشته باش. کتاب شماست، پیش گویی پیغمبر ما هم هست! ما از این کتاب، تأویل و تفسیر و فهم خودمان را داریم.
 اما کار مسیحیان یک بدی هم دارد و آن اینکه چون مسیحیان عقیده دارند یهودیت مقدّمه مسیحیت است و کل سنّت بنی اسرائیل و عهد عتیق مبشّر آمدن عیسی مسیح است، بنابراین، تمام آموزه های کتاب مقدّس (عهد عتیق) باید در پرتو این آموزه مسیحی تفسیر شود; یعنی مسیحیان این ادعا را می کردند که ما در فهم کتاب خودتان از شما اولی هستیم و این موجب مشکلاتی می شد. این روش خوبی نبود.
 روش دوم تیپولوژی بود; یعنی در اینجا دستشان بسته تر بود، یک تیپی داشتند، یک نماد شخصی، یک اسم، مرکزی، محلی، روحی، جسمی، یا حیوانی که این ها قابل تأویل نبودند، این ها را می گرفتند و بر مصادیق دیگر حمل می کردند، نه اینکه تأویل کنند. این ها را بیشتر به شکل نمادین مطرح می کردند، پس تفاوت الیگوری و تیپولوژی در این است که در تیپولوژی معنای عجیب و غریب نداریم; معنا خیلی واضح و قابل فهم است، اما در الیگوری، این طور نبود. تفسیر الیگوریک در کلیسای کاتولیک آن قدر جان گرفت که هر کس آمد، تفسیری از کتاب هایشان ارائه کرد. تفاسیر دیگر خسته کننده شد، تا جایی که پاپ ها در این زمینه اعلام موضع کردند; بخش نامه هایی در خصوص کتاب مقدّس نوشتند و این سبک ها را رد کردند; از جمله پاپ لوئی سیزدهم به نام پروویدنتیس سی موس دئوس نوشت: از طریق اراده خداوند; خداوند قهّار و غیور، می خواهند برای فهم کتاب مقدّس کمک کنند. پنجاه سال بعد هم دوباره این بخش نامه انتشار یافت. به مناسبت پنجاهمین سالگرد این بخش نامه در کلیسای کاتولیک آمدند در مورد تفسیرهای الیگوریکی و تفسیرهای معنوی، که حتی گاهی هیچ مبنایی نداشت، سخت موضع گرفتند; یعنی این تفسیرها حتی برای کلیسای کاتولیک هم مبنای علمی نداشت. به همین دلیل با آن مبارزه کردند و این موجب اختلافات زیاد شد و حتی به اخراج و تکفیر برخی کشیده شد. به هر صورت، این دو روش در کلیسای کاتولیک معمول بودند. اما کلیسای کاتولیک روش های جدید هرمنوتیکی را که غیرسنّتگرا بودند، قبول نمی کرد و جوّ زمان این ها را به جایی رساند که روش های جدید را از پروتستان ها گرفتند; اول تحریم می کردند، بعد به تدریج یاد می گرفتند و در نهایت، این ها خودشان را صاحب این نظر می دانستند و آمدند خودشان آن را اجرا کردند.
 رویکرد نقد تاریخی به کتاب مقدّس
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم چند روش مهم وجود داشتند: ما درباره نقد تاریخی تعمّد داریم. جریان فمینیستی هم از جریان های مهم است، همچنین جریان روان تحلیلگری (روانکاوانه) تفسیر و رویکردهای جامعه شناسانه. رویکردهای ـ به اصطلاح ـ کارل بارت به نام «الهیّات سخن» هم مهم است، اما مهم ترینش «نقد تاریخی» است; زیرا امروز غربی ها تلاش دارند این روش را در کشورهای اسلامی، بخصوص ایران، جا بیندازند. روش «نقد تاریخی» ابتدا این ها را با مشکلات بزرگی مواجه کرد. این یکی از روش های انتقادی است. علت اصلی طرح این روش آن بود که با کشفیات جدید علوم، دیدند حرف هایی در کتاب مقدّس وجود دارند که با واقعیات علمی جور در نمی آیند. علاوه بر این، دیدند وقتی داستان های تاریخی کتاب مقدّس را می خوانند، نمی توانند در بستر جغرافیایی آن ها را پیاده کنند; با جغرافیا همخوانی ندارند یا مناطق جغرافیایی بیان شده پیشینه تاریخی ندارند. همچنین وقتی ما عهد جدید را می خوانیم با مشکلاتی مواجه می شویم; مشکلاتی بسیار. به این دلیل، مشکلات مزبور می طلبیدند که انسان فقط ایمان بیاورد. مسیحیت، با «ایمان بیاور» شروع می شود، یهودیت با «بشنو» و اسلام با «بخوان» (اقرأ). تعقّل شرط پذیرش اسلام است. اما در مسیحیت، اول باید ایمان بیاوری تا درک کنی. به همین دلیل، می گفتند: نمی توانیم ایمان بیاوریم. اصلا انسان به این عنوان که انسان است، بخصوص پس از عصر پروتست و انتقاد، با ایمان ما اصلا جور درنمی آید، مگر اینکه ما با انسانیت خودمان و دید عقلانیتی که داریم، تجرید کنیم. آن ها مطالعه کردند و گفتند: خود کتاب مقدّس نیاز به خواننده های منتقد دارد. آن قدر محتوای کتاب مقدّس مشکل دارد که خودشان این حرف را زدند; زیرا زبان کتاب مقدّس برایشان زبانی قدیمی بود و کاتولیک ها نمی گذاشتند ترجمه شود. سال ها ترجمه نشده بود و مردم از آن هیچ نمی دانستند. زبانی بود با قریب هزار سال اختلاف با زمان خودشان. تازه زبان خودشان هم نبود; یا زبان عبری بود یا لاتین یا یونانی، اما عموماً به آلمانی بود، ترجمه ای نداشت. آن را ترجمه کردند و دیدند که در معنا مشکل دارند. به همین دلیل، زبان کتاب مقدّس برای آن ها غریب و بیگانه بود. برای آن زبان درست کردند، دیدند متن قدیمی است; اصلا ساختار متن ساختار عجیب و غریبی است. به همین دلیل فهم دستوری از متن پیدا کردند، اما فهم روایی پیدا نمی کنند. زیاد اتفاق می افتد که ـ مثلا ـ دانش آموز کلاس دوم ابتدایی کتاب می خواند; می گویید: فلان موضوع یعنی چه؟ می گوید: نمی دانم. این فهم لفظی است. بعضی ها شاید حتی بتوانند متن را تحلیل هم بکنند، می گویند: این فعل و این فاعل; اما اینکه متن در فقه و فلسفه و اصول چه می خواهد بگوید نمی دانند. این موارد را باید رفت پیش استاد و درس خواند تا برای ما توضیح دهد که چه می خواهد بگوید. در این صورت، تازه انسان به فهم روایی اش می رسد. از این رو، در اینجا فقط ایمان مطرح نبود، عقل هم می توانست دخالت کند، در اینجا، ما باید رویکرد انتقادی داشته باشیم.
 از این گذشته، در کتاب مقدّس، زبان متن هم قدیمی بود و هم بیگانه; نه برای خودشان بود و نه برای عصرشان. معنا هم از آن ها گرفته بودند، اما دیدند معنای خوبی نیست. سبک های تفسیری هم داشتند که از آن سبک ها هم راضی نبودند. به همین دلیل، گفتند: ما باید نسبت به کتاب مقدّس رویکرد انتقادی داشته باشیم. اما چه رویکردی؟ گفتند: ما باید متن را نقد بکنیم; باید دید که متن چه می گوید؟ خواندند، دیدند بعضی جاها صدر و ذیل حرف ها با هم جور درنمی آید; جاهایی با واقعیات تاریخی و جغرافیایی جور درنمی آید. برای تطابق آن با حقیقت تاریخی، متن را نقد کردند. حتی آن ها درباره شیوه خواندن و قرائت کتاب مقدّس هم اختلاف داشتند و با آن برخورد انتقادی نمودند، که ـ مثلا ـ «آیا کاما در اینجا باید باشد یا نباشد؟» آن ها در شیوه قرائت مشکل داشتند; مثلا، سبک قرائت در کلیسای کاتولیک با کلیسای پروتستان فرق می کرد. آن را نقد ادبی کردند; چون عهد عتیق در زمانی بیش از هزار سال قبل تألیف شده بود; یعنی قریب هزار و پانصد سال طول کشید تا تألیف شد. عهد جدید هم خیلی طول کشید تا تألیف شد. آن ها شبیه قرآن نیستند. به همین دلیل، آن ها را نقد ادبی کردند تا معلوم شود که از کجا گرفته شده است; می گفتند: ما از کجا بدانیم که این متن ها کدامشان اصلی است و کدام فرعی؟ این ها چه ربطی با هم دارند؟ مثلا، درباره اناجیل می گفتند: منشأ این چهار انجیل کجاست؟ گشتند و آن را پیدا کردند; ظاهراً انجیل مرقس اصل آن هاست. دیگر اناجیل را با آن تطبیق کردند. در بین آن ها اختلافات زیادی وجود دارد که نیاز به نقد شکلی و ساختاری دارد. این کتاب مقدّس با ساختاری که در ورود و خروج بحث دارد، آیا عقلانی و درست است یا نه؟
 مسئله دیگر این بود که آیا این کتاب ها که به مؤلّفانشان نسبت داده شده، واقعاً برای مؤلّفشان است یا نه؟ مثلا، انجیل متی، آیا واقعاً مال متی است؟ دوم اینکه آیا این همان متایی است که انجیل به آن نسبت داده می شود یا نه؟ از این گذشته، آیا این یک کتاب است یا چند کتاب؟ در زبور، بعضی از متن ها هفتصد سال با هم فرق دارند، اصلا مال حضرت داود نیستند، کس دیگری آن ها را نوشته است. کتاب که باید ضامن هدایت باشد، این قدر مورد انتقاد قرار گرفت.
 هرمنوتیک یا هنر فهم متن
شخصی به نام رودلف بولتمان این سبک را رواج داد. می گویند: این سبک برای کلیسا خطرناک و شکننده بود و عواقبی بر کلیسای کاتولیک داشت: ایمان ضعیف شد، دین و اخلاق تقلیل یافتند و اخلاق هم از بین رفت. این بلایی بود که بر سر کلیسای پروتستان آورد. به همین دلیل، در جوامع کاتولیک، کتابشان و کلیسایشان در مقابل نقد تاب تحمّل نیاورد و کتابشان از میدان به در رفت و ایمان انسان ها ضعیف شد، علی رغم اینکه این ها گفتند آنجا که مشکل داریم کتاب مقدّس را تأویل می کنیم و همانند بحث های سنن النبی ما، خواستند آن را از اسرائیلیات خالی کنند و آنچه را با عقل و حقایق تاریخی جور درمی آید قبول کنند. از کجا باید شروع می کردند؟ از زندگی حضرت مسیح(علیه السلام)شروع کردند; مسیح کیست؟ هر عنوانی که دارد ـ پسر خداست ـ آن را مطالعه می کنیم. زندگی حضرت مسیح(علیه السلام) پر از اسطوره است، سند تاریخی ندارد. باید با نقد تاریخی آن را بررسی می کردند. سؤال بزرگی در اینجا در چند عرصه مطرح شد. در یک عرصه سؤال این بود که آیا اصلا حضرت عیسی(علیه السلام) وجود تاریخی دارد یا نه؟ دوم بحث در زبان مطرح شد. زبان دین از همین جا نشأت گرفته است. یکی از منشأهایش این بود که آیا اصلا ما می توانیم درباره چنین خدایی صحبت کنیم؟ اصلا معنا دارد که بگوییم خدا این گونه بود؟ خدایی که روی زمین آمد و کفاره گناه شده، که بوده و چه شده؟ از پدر بود یا از پسر بود؟ روح القدس چه کاره بوده؟ اینکه آمد، در زمین زندگی کرده و مُرد و سه روزه دفن شد و برخاست تا کفّاره گناهانمان بشود، این شبیه اسطوره های اقوام گذشته است. به همین دلیل، رشته جدیدی بنا نهاده شده به نام «اسطوره شناسی». از قبل این موضوع مطرح بود، اما اینجا به عنوان اسطوره زدایی مطرح شد. دیدند اصل دینشان بر مبنای تعالیم حضرت مسیح است ولی مسیح در کتاب مقدّس چهره ای واقعی و تاریخی ندارد، کل دینشان مورد هجمه قرار گرفته است. گفتند: ما باید کتاب مقدّسمان را از اسطوره خالی کنیم تا کتاب مقدس برای انسان امروز حرف برای گفتن داشته باشد. چرا تمام بحث روی انسان امروز است؟ شما که در علوم قرآن کار می کنید برای همین است. شما برای انسان های قرن های سابق نمی نویسید، برای آیندگان هم نخواهید نوشت. آیندگان تاریخ کار شما را خواهند خواند، اما مفسّر برای امروز می نویسد، دغدغه مفسّر برای امروز است. «هرمنوتیک» یعنی همین; هنر فهم متون; یعنی به رستاخیز کشاندن سخن خدا برای انسان امروز. کتاب مقدّس را اسطوره زدایی کردند و مطالب اضافی را دور ریختند تا کتابی ارائه کنند که برای انسان امروز قابل استفاده باشد. این هنر هرمنوتیک است; یعنی هنر فهم متن، هنر برداشت از کتاب مقدّس برای انسان امروز. آن ها متن امروزی با معنای امروزی به مردم ارائه دادند; یعنی کتاب مقدّس را زنده کردند و در زندگی انسان جاری ساختند.
 جایگاه دین در جاری زندگی انسان ها
سؤال دیگری که در علوم قرآنی مطرح است اینکه ما کتاب را فهمیدیم، متنش هم امروزی شده ـ اگر چه معنا از بین رفت ـ ترجمه اش به روز شد و تفسیرش روزآمد شد، اما این چه ربطی به من دارد؟ این سؤال انسان امروزی است. این کتاب کار شماست که آن را ترجمه و تفسیر کردید. چه ربطی به من دارد؟ در جاری زندگی من، چه جایی دارد؟ هرمنوتیک هنر فهم است برای زمان حال، اما چگونه می خواهید به جاری زندگی وارد شود و به باطن زندگی انسان برسد تا آن را قبول کند؟ در حوزه های ما، علما همین حرف را می زنند که قرآن باید درس زندگی باشد. اما آن ها هنوز به اینجا نرسیده اند; نتوانسته اند به اینجا برسند. چند سال قبل از بنده درخواست می کردند به اصرار تمام که حتماً بیایید در کنفرانس های ما توضیح بدهید که چرا قرآن زنده است; سرّ زنده بودن قرآن چیست؟ بنده هم با تصاویری که آماده کرده بودم، برایشان توضیح دادم که معنای قرآن مهم است، کتاب ما این گونه است، ویژگی های قرآن این است: وحی است و... . قرآن همراه ماست. به همین دلیل وقتی شما به خیابان می روید، مناره های مساجد را می بینید، کتاب ها را می بینید، هنر تلاش کرده است قرآن را زنده کند و تا وقتی مردم با قرآن انس دارند قرآن کتاب زندگی است. سؤال می کنند: ما چه کنیم؟ چرا از کتاب مقدّسمان ما فاصله گرفته ایم؟ در آنجا اگر ببینند کسی می خواهد در قطار یا جایی کتاب مقدّس بخواند ـ مثلا کشیش ـ باید کنار بایستد. کسی به او توجه نمی کند، حتی به او می خندند; چون می دانند این کتاب برای انسان ها پیامی ندارند. تلاش های هرمنوتیکی شده، اما به نتیجه نرسیده اند. کتاب مقدّس در جاری زندگی انسان، هیچ نقشی ندارد.
 بنده در رساله دکتری ام، فصلی در این زمینه دارم و در همان جا از مسیحیان خیلی انتقاد کرده ام. گفته ام: این همه تلاش کرده اید و متن را به اینجا رسانده اید، متن را به روز کرده اید، اما برای مردم محتوایی ندارد. اشکال کار شما همین است. از این طریق می خواستند به خدا برسند، اما نشد. کارل بارت، یکی از بزرگان متألّهان پروتستان، می گوید: برای من الهیّات قرن 19 دیگر آینده ای ندارد. این ها می خواستند ببینند که خدا چه می گوید: بعداً گفتند: خدا چه می گوید، اما این منم که باید بگویم که خدا چه می گوید. اصلا خدایی برایشان باقی نمانده بود. جالب اینجاست که «خدا» در گفتوگوهای زبانی انسان ها، در ساختار واقعی، در ساختار عملی زبانی انسان ها به عنوان «مزاحم» تلقّی شده است; یعنی مردم حال ندارند که اسم خدا را ببرند; نه تنها اسم خدا را نمی توانند ببرند، بلکه اصلا برایشان معنایی ندارد. خدا مزاحم زبانی در زندگی عملی آن ها شده است. می گویند: مسیحیان خدایشان مرده بود، بار دیگر هم مرد; مسیح باز مصلوب شد. در نظر آن ها اصلا معنا ندارد ما درباره خدا حرفی بزنیم. خدا برای ما معنایی ندارد; اصلا نمی فهمیم; چون تفاوت است بین عصر مدرن و عصر پست مدرن. در عصر مدرن، خدا مرده بود، گفتند: خدا مرد: در عصر پست مدرن، که اکنون باشد، گفتند: اصلا خدا معنایی ندارد. می گویند: اصلا ما نمی فهمیم که خدا چیست؟
 تحدّی همیشگی قرآن در برابر مخالفان
از سوی دیگر، امروز تلاش دارند که این سبک تفسیری را در مورد قرآن اجرا کنند. از ما می پرسند: آیا از دیدگاه الهیّات تشیّع، اصلا رویکرد نقد تاریخی به قرآن ممکن است یا نه؟ ما گفتیم: چرا ممکن نیست؟ قرآن خودش شما را دعوت می کند که تشریف بیاورید ما را نقد کنید; جغرافیای قرآن را نقد کنید، تاریخ قرآن را نقد کنید، محتوای قرآن را نقد کنید، ساختار زبانی قرآن را نقد کنید. بیش از 1400 سال قبل، قرآن تحدّی کرده است; هر روز به شما می گوید: بفرمایید تشریف بیاورید. شما می توانید ـ به اصطلاح ـ نقد «مؤلّف» داشته باشید. می توانید بفهمید که پیغمبر بی سواد است، امّی است. می توانید متنش را نقد کنید، ببینید چه ساختار عجیب و غریبی دارد! می توانید زبان قرآن را نقد کنید، اما هنوز معنا دارد. به زبان روز تفسیرش کنید، باز معنا دارد. کلیسای کاتولیک جلوی پروتستان ها را گرفت و گفت: حق ترجمه و تفسیر کتاب مقدّس را ندارید. ولی ما از همه عالمیان دعوت می کنیم که قرآن را تفسیر کنند و بفهمند، اما شرط دارد، باید زبان را بدانید، با علوم قرآنی آشنا شوید، صلاحیت داشته باشید. بفرمایید! در کلیسای کاتولیک، غیر کاتولیک حق تفسیر کتاب مقدّس را ندارد; یعنی تفسیر پروتستان برای کاتولیک ها معتبر نیست; زیرا فقط کلیسای کاتولیک تنها عنصر مقدّس ساز در روی زمین است. به همین دلیل، هرچه در آموزه های این کلیسا وجود داشته باشد مقدّس است، اما مسلمان ها بر عکس می گویند: بفرمایید هر چه خواستید قرآن را تفسیر کنید. ما حتی تفسیر آلمانی داریم. آقایی در یازده جلد تفسیر نوشته. ما می گوییم: نمی ترسیم از اینکه شما قرآن ما را تفسیر کنید. آن ها تصور می کردند ما می ترسیم و می گوییم: نه، ما با شما مصالحه می کنیم، این حرف ها را در کشورهای اسلامی نزنید. این موج هنوز در کشورهای اسلامی نیامده، در راه است. وظیفه شماست که آگاه باشید و در این زمینه کار بکنید.
 این ها می خواهند از شرّ اسلام در اروپا آزاد شوند، تلاش های زیادی می کنند; از جمله اینکه نطاق و گستره پیام قرآن را محدود کنند، بگویند: آقای اروپایی! قرآن ربطی به شما ندارد، قرآن برای عرب هاست، جالب اینجا بود که در مراسم مزبور، پیش از بنده، یک عالم سنّی صحبت کرد. ایشان مربّی ائمّه جمعه و جماعت ترکیه است و در دانشگاه آنکارا کرسی دارد. این آقا آمد، گفت: اگر ما انتقادی به قرآن نگاه کنیم، قرآن را استنطاق کنیم و به رستاخیز بنشانیم، به ما می گوید: ای قوم عرب! من برای شما هستم. پس مردم اروپا! شما خیالتان راحت باشد! چرا؟ چون می خواهند جلوی موج اسلام خیزی را در اروپا بگیرند و مردم را واکسینه کنند که اصلا شما مخاطب قرآن نیستید. کتاب هایی برای نقد و بازشناسی قرآن نوشته شده اند. بجاست این کتاب ها را مطالعه کنید و در کمیسیون هایتان مطرح نمایید. برخی از کتاب ها نگاه انتقادی به قرآن دارند، بعضی ها سؤال دارند. ما باید جواب بدهیم. بعضی ها اشکال دارند، باید پاسخ بدهیم. حق دارند از ما بپرسند. بعضی شبهه می کنند، باید ما جواب بدهیم; وظیفه مان این است. این آقا این جوری گفته بود، آن ها هم خیالشان جمع شده بود که قرآن کتابی است فقط برای قوم عرب. چند موضوع بود که تصحیح کردم و آن ها را به بحث گذاشتم. بیست دقیقه وقت داشتم، اما گفتند: شما هرچه می خواهی صحبت کن. فکر می کردند اگر من بروم آنجا، پس از این آقا، بعد دیگری از قرآن را نقد می کنم، آن ها هم می گویند: قرآن اعتبار ندارد; چون فکر می کردند من تحصیل کرده کلیسای کاتولیک هستم. دو سه روز هم برای من تبلیغ کردند، خیلی زیاد. بعد از اینکه بنده صحبت کردم، کشیشی بلند شد و گفت: تو مرا مأیوس کردی! گفتم: تو چه فکری کردی؟ این یک واقعیت علمی است. تحدّی قرآن را ببینید! ما که مسیحی نیستیم جلوی فهم قرآن را بگیریم. شما آزادید فهم داشته باشید. تحدّی قرآن هر روزه هست. در عصر حاضر، شما همه امکانات را دارید که بفهمید. البته تلاش هم می کنند; نه اینکه تلاش نمی کنند، تلاش می کنند ولی نمی توانند به جایی برسند. آنجا عرض کردم: قرآن گرچه زبانش عربی است، ولی وحی خداوند است به انسان ها و این لزوماً باید دارای زبانی باشد و به دلایل خاصی قرآن به زبان عربی آن عصر در کشور عربستان نازل شده است که این هم دلالت بر اعجاز زبانی قرآن دارد و محتوای قرآن هم دلالت بر اعجاز محتوایی آن دارد. با توجه به این، لزوماً هر عربی مسلمان نیست و هر مسلمانی عرب نیست.
 وظیفه ما در برابر تشنگان حقیقت
در آنجا گفتم: با این فشردگی که امروز قرآن کریم در بعضی از دانشکده های اروپایی مورد مطالعه قرار می گیرد برای امّت اسلامی به نحو عام و برای بنده به عنوان یک روحانی مسلمان بخصوص، موجب خرسندی است که بتوانیم آموزه های قرآن را توضیح بدهیم و از آن دفاع کنیم و بالاتر از آن، آنچه مزید بر خوشحالی بنده می شود این است که امروز گروه گروه اروپایی می آیند و مسلمان می شوند و می خواهند با این کتاب و پیام آن آشنا شوند و من خواهش می کنم این تجمّع ها را بیش از این برگزار کنید، با قرآن تعامل انتقادی بیشتر داشته باشید; نه برای یافتن اسطوره در قرآن و از بین بردن پیام قرآن ـ چون در قرآن اسطوره ای نیست ـ بلکه برای رسیدن به حقایق وحیانی قرآن کریم. این ها خیلی به آن ها برخورد، اگرچه برای بعضی ها خیلی خوب بود. گفتم: اخلاق علمی ایجاب می کند که ما در گفته هایمان صادق باشیم و قرآن این است و غیر از این نیست. اگر شما عقیده ای غیر از این دارید بحث می کنیم.
 از من برای تدریس در آنجا دعوت کردند، گفتم: تصور نمی کنم شما تحمل داشته باشید; یا باید در گفتار صادق باشم یا باید مجامله کنم. مجامله کردن مناسب اخلاق علمی نیست، شما هم تحمّل صداقت در کار را ندارید. گفتم: صبر کنید چند کنفرانس بگذاریم، اگر همدیگر را درک کردیم بعداً می آیم تدریس می کنم.
 انصافاً قرآن حجتی برای ماست و مسئولیت ما در قبال قرآن خیلی زیاد است. هر دینی که با این انتقادها مواجه شده، از هم فرو ریخته و مضمحل شده و بنای فکری و شاکله الهیّاتی اش از بین رفته است، اما قرآن مثل سد در مقابل تمام طوفان ها ایستاده. و این افتخار ماست که از جمله مدافعان قرآن هستیم و ـ ان شاءالله ـ خداوند توفیق بدهد که بتوانیم انجام وظیفه کنیم. باید به همه بگوییم: بیایید هر نوع رویکرد انتقادی به قرآن دارید، مطرح کنید; زیرا قرآنی که نتواند از خودش دفاع کند از دید ما، قرآن نیست.

تبلیغات