آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

با توجه به اهمیت و حساسیت «داوری در اسلام» این سؤال مطرح می شود که آیا قضاوت فقط در بُعد خاصی مدنظر است یا در بُعد عام نیز هرگونه اظهارنظر و ابراز عقیده درباره اشخاص، مسائل و رویدادها نوعی داوری تلقّی شده، از نظر اهمیت، در ردیف قضاوت های نوع اول است؟ و آیا اصول و مبانی خاصی برای این نوع داوری ها وجود دارند؟ به دلیل آنکه قرآن (تِبْیَاناً لِّکُلِّ شَیء) (نحل: 89) است، به نظر می رسد با مراجعه به آن، بتوان به پاسخ این پرسش ها دست یافت. مقاله حاضر در همین زمینه شکل گرفته و در صدد تبیین ابعاد قضاوت در معنای عام آن است. نتایج حاصل از این تحقیق حاکی از آنند که قرآن هر نوع اظهارنظر، موضع گیری و انتخاب انسان را نوعی داوری به حساب آورده است که می تواند حق یا باطل باشد. رعایت عدل و قسط از طریق توجه به ندای فطرت سلیم، رجوع به کتاب خدا، پیامبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام)، که عدل مجسّم هستند، ضامن حقّانیت قضاوت های بشری است و به عکس، پی روی از هوا و هوس، ظن و گمان، تعصّبات بیجا و عناد با حق داوری را در مسیر باطل قرار داده، انسان را گرفتار پیامدهای زیانبار دنیوی و اخروی می گردانند.
مقدّمه
انسان موجودی است که در زندگی نیازمند برقراری مناسبات و روابط اجتماعی با دیگران است. از طرفی زندگی اجتماعی محل بروز اختلافات و درگیری ها و همچنین اظهارنظرها در مورد اشخاص، حوادث و رویدادهای گوناگون است.
اسلام به عنوان دین جاودانه ای که برای هدایت و سعادت زندگی دنیوی و اخروی بشر آمده، در کتاب خود، قرآن، نکات لازم را در این زمینه برای افراد ذکر کرده است; زیرا امکان ندارد به موضوعی امر نماید، اما راه و روش اجرای آن را به تفصیل یا اجمال ذکر نکند. بنابراین، باید در این زمینه به قرآن مراجعه کرد، با رهنمودهای آن آشنا شد و سپس آن ها را به کار بست.
بررسی «داوری» در معنای عام و کلی آن در قرآن کریم،
بسیار حایز اهمیت است و شاید بتوان گفت: حتی اهمیت این نوع داوری از داوری به معنای خاص بیشتر است; زیرا افرادی که به طور رسمی به قضاوت مشغولند درصد کمی از افراد جامعه را تشکیل می دهند و اکثریت مردم هیچ گاه در چنین نقشی ظاهر نمی شوند. اما قضاوت به معنای عام تمام انسان ها را در برمی گیرد; زیرا هر فردی در موقعیت های گوناگون زندگی، ناچار به اظهارنظر، موضع گیری و انتخاب و به عبارت دیگر، داوری در عرصه های گوناگون است. در این زمینه، مقاله حاضر با اهداف ذیل شکل گرفته است:
1. اثبات و تفهیم این مسئله که قرآن هر نوع اظهارنظر و ابراز عقیده را داوری تلقّی می کند و انسان را در برابر آن مسئول می داند.
2. دست یابی به اصول و معیارهای قرآنی که مبنای داوری ها محسوب می گردند.
3. استخراج مصادیق داوری های بشری از قرآن و دسته بندی آن ها برای ارائه مظاهر گوناگون داوری های حق و باطل به مخالفان.
بررسی لغوی و اصطلاحی
در قرآن کریم، واژه هایی همچون «حکم»، «قضی»، «فصل» و «فتح» در ارتباط با موضوع داوری به کار رفته اند، اما دو واژه «حکم» و «قضی» از کاربرد بیشتری برخوردارند. «حکم» و مشتقات آن 210 بار، «قضی» و مشتقات آن 63 بار، «فصل» و مشتقات آن 43 بار و «فتح» و مشتقات آن 38 بار مورد استفاده قرار گرفته اند.1
الف. بررسی لغوی
1. حکم: «حکم» به معنای قضا، داد، داوری، حکومت، قضیه، فصل دعوای دو تن و بیشتر به فرمانی.2
در برخی از کتاب های لغت، از جمله قاموس و صحاح، قضا و داوری اولین معنایی است که برای «حکم» بیان شده است.3
این کلمه در اصل به معنای «منع» برای اصلاح است. بنابراین، معنای اولی «حکم» همان منع از فساد و منع برای اصلاح است و این در تمام موارد صادق است.4
2. قضا: «قضا» به معنای قضاوت و داوری است و قضا کردن یعنی: حکم دادن، فتوا دادن و رأی دادن.5
3. فتح: فرمان دادن میان دو خصم، قضاوت میان مردم.6همچنین «فتح» به معنای گشودن، باز کردن، حکم و داوری نمودن، یاری کردن و پیروی آمده است.7
اهل عمان به قاضی می گویند: «فاتح» و «فتّاح.»8
قاضی را بدین سبب «فاتح» می گویند که مشکل طرفین را فتح و حل می نماید.9
4. فصل: حکمی که حق را از باطل جدا می کند.10
«فصل» در اصل، به معنای بریدن و جدا کردن است; جدا کردن دو چیز از همدیگر به طوری که میان آن دو فاصله باشد.11
استعمال «فصل» در قضاوت به مناسبت معنای اوّلی است; زیرا با قضاوت و داوری، حق از باطل جدا می شود.
ب. بررسی اصطلاحی
1. معنای عام: حکم عبارت است از اینکه درباره چیزی اظهارنظر و داوری کنی; یعنی بگویی این چنین است یا این چنین نیست.12
در احادیث اسلامی آمده است: روزی دو کودک خردسال هر کدام خطی نوشته بودند; برای انتخاب بهترین خط، به حضور امام حسن(علیه السلام) رسیدند. حضرت علی(علیه السلام)که ناظر این صحنه بود، فوراً به فرزندش گفت: فرزندم! درست دقت کن که چگونه داوری می کنی; زیرا این خود نوعی قضاوت است و خداوند در روز قیامت درباره آن از تو سؤال می کند.13
همان گونه که از محتوای حدیث برمی آید، حضرت علی(علیه السلام) اظهارنظر فرزندش را نسبت به خط آن دو کودک و تعیین بهترین آن ها، نوعی قضاوت به معنای عام آن به شمار آورده است.
2. معنای خاص: معنای خاص اصطلاح «قضا» همان معنای لغوی آن است. بیشتر فقها لفظ «قضا» را در مشهورترین معنای آن، که همان «حکم» است، از باب اطلاق کلی بر فرد، در معنای عام بر خاص اطلاق نموده اند.
«قضا» یعنی: حکم کردن و داوری در میان مردم و رفع خصومت و اختلاف هنگام نزاع و مشاجره در اموال و مواریث و سایر حقوق.14
اصول و مبانی داوری بشری
«اصل» در برابر فرع، معانی متعددی دارد، اما منظور از آن در این سلسله مطالب، نکات اساسی و کلیدی یک موضوع است، به گونه ای که مباحث دیگر درباره آن موضوع فرع بر آن محسوب می گردند. به عبارت دیگر، اگر آن اصول پذیرفته نشوند برای مطرح شدن سایر مطالب پیرامون آن موضوع، مجالی نخواهد بود.
همچنین مقصود از «مبنا» در اینجا، معیارها و ملاک هایی است که داوری بر پایه آن ها شکل می گیرد و بر اساس آن ها، به انواعی تقسیم می گردد و هر نوعْ نتایجی دارد و برای هر کدام، می توان مصادیق و نمونه هایی ذکر کرد.
الف. جواز داوری بشری
مقام قضا و حق حکومت بر جان و مال و عرض و ناموس مردم نزد خدای تعالی از اهمیت و حساسیت ویژه ای برخوردار است و از جمله حقوق الهی معرفی شده. قرآن کریم خداوند را «خیرالحاکمین» و «احکم الحاکمین» توصیف می کند، همچنین درباره حکومت مطلقه الهی در روز رستاخیز می فرماید: «... خداوند روز قیامت، درباره آنچه اختلاف کرده بودند، حکم می کند.» (بقره: 113)
بنابراین، حق قضاوت و داوری به طور مطلق، در دنیا و آخرت مخصوص خداوند است. اما خدای سبحان برای پایان بخشیدن به نزاع ها و حل اختلافاتی که در زندگی دنیوی مردم رخ می دهند، ابتدا پیامبران و جانشینان ایشان را به خلافت خویش در زمین برگزیده و این مسئولیت خطیر را بر عهده ایشان نهاده است: «ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه (و جانشین) گردانیدیم. پس میان مردم به حق داوری کن.»(ص: 26)
و خطاب به پیامبر عظیم الشأن(صلی الله علیه وآله) می فرماید: «ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا میان مردم به (موجب) آنچه خدا به تو آموخته است، داوری کنی.» (نساء: 105)
و سپس در یک خطاب، نسبت به عموم افراد می فرماید: «... و چون میان مردم داوری می کنید، به عدالت حکم کنید...» (نساء: 58)
این آیات و موارد مشابه آن نشان می دهند که خداوند جواز قضاوت و داوری را به بندگان خود از انبیا، اوصیا و عموم مردم عطا نموده است.
ب. عدم حقّانیت داوری های بشری به طور مطلق
قضاوت های بشری همواره صحیح نیستند و به صدور حکم حق نمی انجامند. از این رو، باید انواعی داشته باشند. قضاوت های بشری در قرآن کریم بر دو نوعند: حق و باطل.
اگر در جریان یک داوری حکم به درستی صادر شود، آن قضاوت و داوری حق است، و اگر به هر دلیل، صدور حکم مبتنی بر حقایق موجود نباشد، قضاوت و داوری باطل و احکامی که در جریان این نوع قضاوت ها صادر می شوند ظالمانه و نادرست اند.
ملاک ها و قواعد داوری بشری
ملاک ها و قواعد داوری بشری رادر یک دسته بندی کلی، می توان بر دو قسم دانست: ملاک ها و قواعد داوری حق و ملاک ها و قواعد داوری باطل. در ذیل به اقسام هر یک از این دو پرداخته می شود:
1. ملاک ها و قواعد داوری حق
این ملاک ها و قواعد، خود بر دو قسم نظری و عملی می باشد که هر یک دارای مقسمی است:
الف. ملاک ها و قواعد نظری:
1. عدل: از جمله عواملی که حقّانیت داوری ها را تضمین کرده، منجر به صدور حکم صحیح و حق می گردد، عادلانه بودن روند قضاوت و داوری است. از این رو، خدای سبحان در این مورد می فرماید: «و چون میان مردم داوری می کنید، به عدالت حکم کنید.» (نساء: 58)
با عدالت، حکم، که حاصل قضاوت است، آن گونه که صحیح است، صادر می شود و هر چیزی در جای خودش قرار می گیرد، به کسی ظلم نمی شود: «و میانشان به حق داوری گردد و مورد ستم قرار نگیرند.» (زمر: 69)
2. قسط: در آیات متعددی از قرآن کریم، علاوه بر تأکید به اجرای عدالت در قضاوت و داوری، رعایت عامل دیگری تحت عنوان «قسط» نیز توصیه شده است: «و اگر داوری می کنی، پس به قسط در میانشان حکم کن.» (مائده: 42); «و هر امّتی را پیامبری است. پس چون پیامبرشان بیاید، میانشان به قسط داوری شود و بر آنان ستم نشود.» (یونس: 47)
بیشتر مفسّران «قسط» را به همان معنای «عدل» گرفته اند، اما باید توجه داشت این دو هرچند از نظر معنا بسیار به هم نزدیکند، ولی تفاوتی ظریف بین آن ها وجود دارد: «قسط» تساوی در حقوق است که بر اشتراکات انسانی و دینی استوار است; همچون حق حیات، حق ازدواج و حق مسکن; همچنین حقوق دیگری که در این مقوله مطرحند. اما «عدل» حقوق ویژه ای است که بر ویژگی های قابل قبول عرفی و شرعی استوارند: پدر و فرزند علاوه بر حقوق یکسان (قسط) حقوق ویژه ای در مقابل دیگری دارند; همچنین زن و مرد، مؤمن و کافر و مانند آن ها.15 بنابراین، می توان گفت: قسط اعم از عدل، و در واقع، رعایت عدل است و به دنبال آن می آید و «حق» نیز بر عدل و قسط استوار است.
ب. ملاک ها و قواعد عملی:
 خدای سبحان در جهت یاری رساندن به بندگان خود، برای اجرای حق و عدالت در داوری ها، مصادیق و جلوه های گوناگون ملاک های حق و عدل را معرفی نموده و فرمان داده است که در قضاوت های خود از آنان مدد بجویید و بر اساس رهنمودهای آنان عمل نمایید. کتاب خدا (قرآن)، پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)، امام معصوم(علیهم السلام) و فطرت های سلیم انسان ها مظاهر حق و عدلند.
1. کتاب خدا (مَا اَنزَلَ اللّه): خداوند تبارک و تعالی در مورد رفع اختلاف میان مردم خطاب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)می فرماید: «پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده است حکم کن و از هواهایشان (با دور شدن) از حقی که به سوی تو آمده پی روی مکن.» (مائده: 48)
در این آیه، «حق» همان «ما انزل اللّه» یا کتاب آسمانی قرآن معرفی شده است. قرآن منبع سرشار و جوشان عدالت و ملاک تشخیص حق از باطل و مقیاس سنجش همه چیز از جمله داوری هاست.
کسانی که بر مبنای حق یا همان «ما انزل اللّه» حکم نمی کنند، در قرآن کریم، کافر، ظالم و فاسق معرفی شده اند.16
2. رسول اکرم(صلی الله علیه وآله): همراه کتاب خدا (ما انزل اللّه)، وجود رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) نماد دیگری از حق و منبع تشخیص آن از خداوند سبحان خطاب به پیامبر می فرماید: «ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا میان مردم به (موجب) آنچه خدا به تو آموخته است، داوری کنی، و زنهار جانبدار خیانت کار مباش!» (نساء: 105)
در این آیه، رأی و نظر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به طور کامل حق دانسته شده است; زیرا او جز حق نمی گوید و در سخنانش اثری از هوا و هوس نیست و آنچه بر زبان می راند جز وحی چیز دیگری نمی باشد: «او از روی هوای نفس سخن نمی گوید; آن جز وحی نیست.» (نجم: 3ـ4) او تابع وحی یا همان «ما انزل اللّه» (حق) است; چنان که خود فرمود: «من جز از آنچه به من وحی می شود، تبعیت نمی کنم.» (یونس: 15)
بنابراین، شخصیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و گفتار و رفتار ایشان تجلّی حق است و کسی که بخواهد حق را بشناسد و بر مبنای آن داوری صحیح و عادلانه ای انجام دهد، در کنار کتاب خدا (قرآن)، باید به اعمال و رفتار و گفتار پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) توجه کامل داشته باشد; چنان که خداوند خطاب به مؤمنان فرموده است: «پس هر گاه در امری (دینی) اختلاف نظر یافتند آن را به (کتاب) خدا و (سنّت) پیامبر (او) عرضه بدارید.» (نساء: 59)
3. امامان معصوم(علیهم السلام): اهل بیت پیامبر و امامان راستین(علیهم السلام) همانند پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) ملاک و معیار شناخت حقند. همواره حق با آن هاست و آنان با حق می باشند. چون آنان معصومند و موانع درونی مخالفت با حق در ایشان وجود ندارد، به واقعیت ها آن گونه که هستند و وجود دارند می نگرند و به ارزیابی صحیح آن ها می پردازند، از فطرت سالم و کامل برخوردارند، و از علم غیب نیز بهره مند می باشند، چنان که حضرت علی(علیه السلام) خطاب به مردم می فرماید: شما مردم به وسیله ما، از تاریکی های جهالت نجات یافتید و هدایت شدید.17
4. فطرت سلیم انسان: در نظام عالی آفرینش، کمترین نشانه ای از هرج و مرج و هوس بازی و ذرّه ای برنامه غیر حق و خطی از باطل دیده نمی شود: «و او کسی است که آسمان ها و زمین را به حق آفرید.» (انعام: 73)
این واحد حقیقی با حرکت عام و نظام فراگیرش به سوی حق مطلق یعنی «الله» در حرکت است و با کل خلقت هم در ارتباط; یعنی همه چیز گرایش تمام به حق دارد; زیرا خدا مردمان را بر فطرت «الله» یعنی بر سرشت عشق به کمال های نامحدود آفریده و بذر همه کمالات و حقایق و واقعیات را در سرزمین وجود او قرار داده است.
خدا حق است و فطرت خدایی فطرتی است حق طلب; زیرا منسوب به حق است. انسان به طور فطری قدرت تشخیص حق از باطل را دارد. «سوگند به نفس و آنکه او را نیکو بیافرید و به او شر و خیر او را الهام کرد.» (شمس: 7 و 8)
به نفوس دروغ و ناپاکی و نیز پرهیزگاری و فرمان برداری را الهام نمود; یعنی به آن ها اعلام کرد که فجور و معصیت و انواع شرور، قبیح و مذمومند و طاعت و تقوا و انواع اعمال خیر حسن و ممدوح.18
شناخت تقوا و فجور در واقع، شناخت حق و باطل است; زیرا خیرات و نیکی ها لازمه کمال در نظام حقند. بنابراین، خود حقند و زشتی ها و بدی های مانع کمال در مسیر حق، باطل محسوب می شوند.
بنابراین، هر انسانی با فطرت سلیم، حق را از باطل تشخیص می دهد و کار انبیا تقویت این شناخت فطری و مقدّمه عمل قرار دادن آن است.
2. ملاک ها و قواعد داوری باطل
بررسی آیات قرآن کریم نشان می دهد که قضاوت ها و داوری های باطل می توانند بر هر یک از مبانی ذیل استوار باشند:
الف. پی روی از هوا و هوس: پی روی از امیال و خواهش های نفسانی که مخالف حق باشند انسان را از حق منحرف می سازند و امکان قضاوت و داوری عادلانه و بر حق را از بین می برند: «... میان مردم به حق داوری کن و زنهار از هوس پی روی مکن که تو را از راه خدا به در کند.» (ص: 26)
در این آیه، خداوند به حضرت داود(علیه السلام) می فرماید: میان مردم به راستی و درستی حکم کن; یعنی بر وفق امر ما، اشیا را در موضع خود قرار بده و از هوای نفس پی روی مکن; که اگر تابع نفس شوی و برخلاف حق حکم کنی، نفس تو را گم راه سازد و از راه خدا و طریق حق بگرداند.19
تمایلات فردی یا گروهی، افراد را هنگام قضاوت و داوری، از حالت بی طرفی خارج و زمینه تبعیض و ظلم و ستم را فراهم می کنند.
ب. پی روی از ظن و گمان: خداوند در این باره می فرماید: «و ایشان را به این (کار) معرفتی نیست، جز گمان (خود) را پی روی نمی کنند و در واقع، گمان در (وصول به) حقیقت هیچ سودی نمی رساند.» (نجم: 28)
کلمه «علم» به معنای تصدیق صددرصد است که مانع از تصدیق به ضدش باشد، به خلاف کلمه «ظن» که به معنای تصدیق ـ مثلا ـ شصت درصد است که چهل درصد احتمال خلاف نیز در آن هست. حق جز به علم (اعتقاد مانع از نقیض) و یا به عبارت دیگر، احتمال صددرصد درک نمی شود و غیر علم، که یا ظن است و یا شک و یا وهم، حقیقت چیزی را نشان نمی دهد. پس هیچ مجوّزی نیست که انسان در درک حقایق به آن اعتماد کند.20
در این آیه، اعتقاد مشرکان به زن بودن فرشتگان باطل اعلام شده است; زیرا مبنا و اساس این اعتقاد ـ و در واقع، قضاوت و داوری ـ ظن و گمان مشرکان بود و آن ها در این زمینه هیچ علم و دانشی نداشتند.
ج. کثرت گرایی: گاهی در قضاوت ها و داوری ها، بدون دلیل، نظر اکثریت مبنای صدور حکم قرار می گیرد. برای مثال، در قضاوت در خصوص اشخاص، به راحتی مطالبی به آن ها نسبت داده می شوند و وقتی علت را جویا شویم، می گویند: اکثریت یا بسیاری از مردم این طور می گویند; یعنی دلیلی جز نظر اکثریت یا بسیاری از مردم وجود ندارد. حال اگر نظر اکثریت یا بسیاری از مردم صحیح باشد، جای بحث نیست; اما آیا نظر اکثریت همواره صحیح است تا قضاوت بر مبنای آن حق باشد؟
قرآن کریم آراء و منطق اکثریت را زیر سؤال می برد و می فرماید: «و به راستی، بسیاری (از مردم، دیگران را) از روی نادانی، با هوس های خود گم راه می کنند.» (انعام: 119); «و اگر از بیشتر کسانی که در زمین هستند پی روی کنی، تو را از راه خدا گم راه می کنند. آنان جز از گمان (خود) پی روی نمی کنند و جز به حدس و تخمین نمی پردازند.» (انعام: 116)
بیشتر مردم روی زمین را کافران و گم راهان و کمتر آن ها را اهل دین و ایمان تشکیل می دهند. از این آیات برمی آید که در دین خدا و معرفت حق، کمی و زیادی جمعیت اعتباری ندارد; زیرا ممکن است حق با اقلّیت باشد، نه اکثریت.21 بیشتر مردم تابع هوای نفس و ظن و گمان خود هستند و راه و روش آبا و اجداد خود را حق می دانند و از آن ها پی روی می کنند.22
د. تعصّب: انسان به هر چه دل بستگی داشته باشد نسبت به آن تعصّب پیدا می کند و تعصّب انسان را از بی طرفی خارج می کند و در چنین حالتی، امکان داوری صحیح و عادلانه از بین می رود; زیرا بی طرف ماندن یکی از مبانی درست قضاوت کردن است. در بسیاری از موارد، انسان نسبت به خود و اعمالش قضاوت صحیحی ندارد; زیرا انسان به خودش علاقه شدیدی دارد و همین علاقه شدید و تعصّب، موجب می شود عمل بدش در نظر خودش خوب جلوه کند و نتواند حقایق را آن چنان که هستند، درک کند.
حضرت علی(علیه السلام) شیطان را پیشوای متعصّب ها و سر سلسله متکبران معرفی می کند: شیطان بر آدم(علیه السلام) به خاطر خلقت او از خاک، فخر فروخت و با تکیه به اصل خود، که آتش است، دچار تعصّب و غرور شد.23
هـ . جدال با حق: اگر انسان تسلیم حق باشد، وقتی حق بر او عرضه گردد با آن جدال نمی کند. آنچه انسان را در عرصه های گوناگون به انحراف می کشاند، موضع گیری در مقابل حق و حقیقت است; چنان که گروه زیادی این چنین هستند: پیشاپیش در مقابل حق موضع گیری می کنند و ـ به اصطلاح ـ روحیه حق ستیزی دارند و به هیچ وجه، نمی خواهند حق را بپذیرند و حتی سعی می کنند حق را باطل جلوه دهند تا مجبور به پذیرش آن نباشند.
وجود چنین عاملی باعث می شود که روند قضاوت و داوری کاملا عوض شده در مسیر باطل قرار گیرد; زیرا کسی که از حق بدش می آید مسلماًتحمّل پذیرش حق و قضاوت بر اساس آن را نخواهد داشت; چنان که در قرآن کریم آمده است: «... خدایا اگر این همان حق از جانب توست، پس از آسمان بر ما سنگ هایی بباران یا عذابی دردناک بر سرمان فرود آور.» (انفال:32)
این آیه نشان می دهد وقتی انسان با حق و حقیقت عناد پیدا کند به جایی می رسد که حاضر است بمیرد، ولی حق را نبیند و به حقّانیت آن اعتراف نکند.
مصادیق داوری بشری
از منظر قرآن کریم و عقل سلیم، بر هر یک از مصادیق داوری انسان ها، ممکن است مهر «حق» یا «باطل» نقش بندد. در ذیل به نمونه هایی از هر یک اشاره خواهد شد.
الف. مصادیق داوری حق
مصادیق داوری حق مواردی از داوری درباره خدا، خود و دیگر انسان ها را در برمی گیرد که از هر یک به نمونه هایی اشاره خواهد شد:
1. داوری درباره خدا: حضرت ابراهیم خلیل(علیه السلام) مدتی طولانی با دنیای شرک و با کانون بت پرستی مبارزه کرد. او از طریق احتجاجات خود، سعی در بیدار کردن قدرت داوری فطری در بت پرستان داشت; زیرا فطرت های بیدار بهترین داور در حکم به وجود پروردگار یکتا هستند.
آیات 76ـ78 سوره «انعام» بیان نظر حضرت ابراهیم(علیه السلام)در مورد پرستش ستاره، ماه و خورشید هستند که خداوند در آن ها می فرماید: این ها طلوع و افول دارند، زوال و انتقال دارند و نیازمند دست قدرتمندی هستند که آن ها را به حرکت در آورد. بنابراین، چنین موجوداتی شایسته پروردگاری نیستند و هر کس آن ها را معبود خود قرار دهد البته گم راه است. سپس به بت پرستان اعلام می دارد: «من از آنچه شریک پروردگار جهان می پندارید بیزارم و رو به سوی کسی می کنم که پدید آورنده آسمان ها و زمین است.»
از امام صادق و یا امام باقر(علیهما السلام) روایت شده است که فرمود: اینکه ابراهیم(علیه السلام) پس از دیدن ستاره گفت: این پروردگار من است، از باب جستوجو و استدلال بر وجود پروردگار متعال بود، نه اینکه واقعاً کوکب را پروردگار خود دانسته و در نتیجه، کفر ورزیده باشد.24
از امام صادق(علیه السلام) نیز درباره گفتار حضرت ابراهیم(علیه السلام)(هذا ربّی) سؤال شد: آیا ابراهیم در این سخن، به خدا شرک نسبت داد؟ حضرت فرمود: هر که چنین بگوید مشرک است. ابراهیم شرک نیاورد، بلکه در مقام احتجاج بود و از غیر او این سخن شرک است.25
2. داوری درباره خود: حضرت آدم(علیه السلام) و همسرش حوا با یک ترک اُولی، یعنی توجه نکردن به هشدار الهی مبنی بر نزدیک نشدن به شجره ممنوعه از بهشت اخراج شدند و به زمین هبوط کردند. آن دو از کار خود پشیمان شدند و در پیشگاه خداوند عرض نمودند: «پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، مسلماً از زیان کاران خواهیم بود.» (اعراف: 23)
حضرت آدم و حوا درباره کارشان قضاوت کردند و اعلام نمودند که به خودشان ظلم نموده اند. مقصود از «ظلم» در اینجا آن است که ترک مستحبی کردیم و از ثواب آن محروم شدیم.26
گرچه عمل حضرت آدم(علیه السلام) و حوا ترک اولی و ظلم به خودشان بود، اما قضاوت آن ها درباره کاری که انجام دادند حق و منطبق بر عدالت بود. اصولا در جریان یک داوری حق و عادلانه، اگر انسان خودش هم خطاکار باشد، باید به ضرر خود حکم صادر نماید.
3. داوری درباره دیگران: حضرت نوح(علیه السلام) با انذارهایی روشن مردم را به پذیرفتن رسالت خود و ایمان به توحید و معاد، دعوت می کرد، اما قوم او نه تنها دعوتش را نپذیرفتند، بلکه او را تکذیب کردند. وی خطاب به قومش فرمود: «... ولی شما را قومی می بینم که نادانی می کنید.» (هود: 29)
داوری و حکم حضرت نوح(علیه السلام) درباره قومش صحیح و حق بود; زیرا شواهد و مدارک بر جهالت آن ها دلالت داشتند:
1. قوم حضرت نوح به دلیل عدم شناخت صحیح از انسان و توانایی هایش، منکر رسالت او شدند و گفتند: «پیامبران باید از جنس فرشتگان باشند; زیرا انسان لیاقت و شایستگی این کار را ندارد.» (هود: 27)
2. آن ها می گفتند: «پیامبران باید به خزاین الهی دست رسی داشته از قدرت مطلق برخوردار باشند تا هر کاری می خواهند، بتوانند انجام دهند و همچنین آگاه بر جهان غیب هم باشند.» (هود: 31)
3. ملاک برتری انسان ها نزد آن مردم، پول، ثروت و امکانات مادی بود. از این رو، از نوح خواستند مؤمنان فقیر را از خود دور کند و با اشراف در ارتباط باشد.27
4. داوری درباره قرآن: «و به کسانی که تقوا پیشه کردند، گفته شود: پروردگارتان چه نازل کرد؟ می گویند: خوبی.» (نحل: 30)
قرآن در نگاه مؤمنان حقیقی، «خیر مطلق» است; زیرا قرآن سراسر هدایت و شفا و خیر است.28 جامع خیرات و حاوی تمام حسنات و برکات و نیکویی های دینی و دنیوی و خوبی های صوری و معنوی است.29
مؤمنان در مقابل همه آیات الهی، حتی متشابهات، تسلیمند و می گویند: «ما بدان ایمان آوردیم، همه (چه محکم و چه متشابه) از جانب پروردگار است.» (آل عمران: 7) راسخان در علم آن چنان ایمان و علمی به خدا و آیاتش دارند که وقتی به آیات متشابه هم بر می خورند، نه تنها به اضطراب و تزلزلی دچار نمی شوند، بلکه به آن نیز ایمان دارند. روشن بودن آیات محکم موجب می شود که به آن ها عمل کنند. و روشن نبودن آیات متشابه موجب می شود که تنها در مرحله عمل، توقف کنند، نه اینکه آن ها را رد کنند.30
5. داوری درباره دنیا و آخرت: نتیجه داوری مؤمنان حقیقی درباره دنیا و آخرت، حکم به بی اعتباری دنیا و ارزش حقیقی داشتن آخرت است. قرآن کریم از قول مؤمن آل فرعون نقل می کند که خطاب به قومش گفت: «ای قوم من! این زندگی دنیا تنها کالایی (ناچیز) است و در حقیقت، آن آخرت است که سرای پایدار است.» (غافر: 39)
خدای سبحان حقّانیت این حکم را تأیید کرده، در آیات متعددی به صراحت اعلام می دارد: ای مردم! بدانید و آگاه باشید که این متاع ناچیز دنیا فقط به درد سرگرمی و بازی می خورد، و به کالایی که بازیچه ای بیش نیست، دل مبندید.31 و آخرت برای مؤمنان و اهل تقوا نسبت به دنیای بی ثبات و بی اعتبار بهتر است.32
اگر انسان به حکم فطرت بی نهایت طلب خود، زندگی ناپایدار دنیا را مقدمه زندگی ابدی و جاودانی بداند و به دنیا و مظاهر آن از قبیل پول و ثروت، قدرت و حکومت دل نبندد، هرگز مرتکب ظلم و بی عدالتی نشده، حق را پشت سر نخواهد انداخت.
ب. مصادیق داوری باطل
1. داوری درباره خدا: «و گفتند: (خدای) رحمان فرزندی اختیار کرده است. منزّه است او، بلکه (فرشتگان) بندگانی ارجمندند.» (انبیاء: 26)
از ظاهر سیاق بر می آید که این جمله حکایت کلام بت پرستان است که می گفتند: ملائکه فرزندان خدایند.33آن ها ملائکه را دختران خدا به حساب می آوردند.34 اما یهود عزیر و نصارا عیسی مسیح را پسر خدا می دانستند.35
خدای سبحان خود را از این افترای بزرگ مبرّا دانسته، فرموده: این افراد قضاوتشان در این امر، باطل و جاهلانه است; زیرا نه خودشان و نه پدرانشان که الگوی تقلید آن هایند، هیچ کدام از روی علم و دانش سخن نمی گویند: «... کسانی که گفته اند: خداوند فرزندی گرفته است... نه آنان و نه پدرانشان به این (ادعا) دانشی ندارند.» (کهف: 4و5); «... شما را بر این (ادعا) حجتی نیست. آیا چیزی را که نمی دانید، به دروغ بر خدا می بندید؟» (یونس: 68)
2. داوری درباره خود: «و یهودیان و ترسایان گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستیم...» (مائده: 18)
از جمله قضاوت های بی اساس یهود و نصارا این بود که خودشان را فرزندان و دوستان خدا می دانستند. البته آن ها خود را فرزندان حقیقی خدا نمی دانستند، ولی منظورشان این بود که رابطه خاصی با خداوند دارند و از امتیازات ویژه ای در درگاه الهی برخوردارند. گویا هر که در نژاد آن ها و یا جزء جمعیت آن ها می شد بدون اینکه اعمال صالحی انجام داده باشد، خود به خود، از دوستان و گروه فرزندان خدا می شد.
خدای تعالی در ابطال نظر یهود و نصارا، خطاب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می فرماید: «... بگو: پس چرا شما را به (کیفر) گناهانتان عذاب می کند؟ (نه)، بلکه شما (هم) بشرید، از جمله کسانی که آفریده است.» (مائده: 18)
3. داوری درباره دیگران: «... به کسانی که نزد پیامبر خدایند انفاق مکنید تا پراکنده شوند...» (منافقون: 7)
این آیه نظر منافقان است که می گفتند: مال خود را بر مؤمنان فقیر، که همواره گرد رسول الله را گرفته اند، انفاق نکنید; چون آن ها دور او را گرفته اند تا یاریش کنند، و وقتی شما به آن ها کمک نکردید از گرد او متفرق می شوند و او دیگر نمی تواند بر ما حکومت کند.36
منافقان می پنداشتند: اگر مسلمانان را محاصره اقتصادی کنند آن ها دست از اعتقاداتشان برداشته و تسلیم می شوند. اما خداوند می فرماید: «... و حال آنکه گنجینه های آسمان ها و زمین از آن خدایند، ولی منافقان در نمی یابند.» (منافقون: 7) و نیز می گویند: «اگر به مدینه برگردیم، قطعاً آن که عزّتمندتر است، زبون تر را از آنجا بیرون خواهد کرد.» (منافقون: 8) منافقان خود را عزیز و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و مؤمنان را بی مقدار می دانستند.37 و این از فرط ظلالت و جهالت آن هاست که چنین گمانی دارند; زیرا قرآن می فرماید: «... و (لی) عزّت از آن خدا و پیامبر او و از آنِ مؤمنان است، اما این دورویان نمی دانند.» (منافقون: 8)
این تفکر منافقان از یک سو، از غرور و تکبّر آن ها و از سوی دیگر، از گمان استقلال در برابر خدا ناشی می شود.
4. داوری درباره قرآن: «و چون حقیقت به سویشان آمد، گفتند: این افسونی بزرگ است و ما منکر آنیم.» (زخرف: 30)
کافران در اظهارنظرهای خود، قرآن، کتاب الهی و معجزه جاودان رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)، را سحر نامیدند.38 البته سحر بودن قرآن و ساحر بودن پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) تهمت جدیدی نبود، همه انبیا از جانب مخالفان و کافران زمانشان با چنین نسبت ناروایی روبه رو بودند.
آن ها به خاطر اینکه حقّانیت قرآن را رد کنند، از تعابیر گوناگونی استفاده می کردند: «بلکه گفتند: اضغاث احلام (خواب های آشفته) است.» (انبیاء: 5) مراد از اضغاث احلام، خواب هایی است که آن را اصلی نباشد; یعنی این قرآن سخنی است که اصلی ندارد.39
یا می گفتند: «قرآن اساطیرالاولین است.» (انعام: 25 / انفال: 31 / فرقان: 5) «اساطیرالاولین» یعنی خرافات پیشینیان40 و یا اکاذیب گذشتگان.41 مقصود از «اساطیرالاولین» نوشته های عجیب و غریب پیشینیان است. کافران می گویند: این قرآن سخن خدا نیست، داستان هایی از گذشتگان است که نوشته اند و به یادگار گذاشته اند.42 «این جز افک مفتری (دروغی کهنه و قدیمی) نیست.» (سبأ: 43); «... و چون بدان هدایت نیافته اند، به زودی خواهند گفت: این افک قدیم (دروغی کهنه) است.» (احقاف: 11) «دروغ کهنه» یعنی جزو اساطیر و افسانه های پیشینیان.43
کلمه «افک» به معنای کلامی است که از وجهه اصلی اش منحرف شده باشد و مراد کفار از افک و دروغ بودن قرآن این است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آن را از پیش خود درست کرده و به خدا نسبت داده است.44
5. داوری درباره دنیا و آخرت: کافران به دنیا دل بستگی دارند. هدف آن ها راحتی و آسایش در این دنیا، و نتیجه اعمالشان نیز در همین جهت است و به عکس، به آخرت هیچ توجهی ندارند: «آن ها دنیا را دوست دارند و آن روز سخت (آخرت) را رها می کنند.» (دهر: 27); «و شما زندگی دنیا را ترجیح می دهید.» (اعلی: 16) اما از نظر خداوند، «آخرت بهتر و باقی تر است.» (اعلی: 17)
آن ها در حقیقت، اعتقادی به آخرت ندارند و داوری هایشان درباره آخرت از همین بی اعتقادی آن ها ناشی می شوند. قرآن کریم در آیات متعددی، به بیان این داوری ها پرداخته است: «و کسانی که کافر شدند، گفتند: رستاخیز برای ما نخواهد آمد.» (سبأ: 3); «جز این زندگانی دنیای ما چیزی نیست. (برخی) می میریم و (برخی) زنده می شویم (به دنیا می آییم) و دیگر برانگیخته نخواهیم شد.» (مؤمنون: 37); «درست همین را پیشتر به ما و پدرانمان وعده دادند. این (وعده قیامت) جز افسانه های پیشینیان (چیزی) نیست.» (مؤمنون: 83)
خدای سبحان موضع گیری های کفّار در مورد معاد را ناشی از یک داوری جاهلانه معرفی نموده است که پایه و اساسی جز حدس و گمان ندارد: «و گفتند: غیر از زندگانی، دنیای ما (چیز دیگری) نیست; می میریم و زنده می شویم، و ما را جز طبیعت هلاکت نمی کند، و به این (مطلب) هیچ دانشی ندارند (و) جز گمان ندارند.» (جاثیه: 24)
پی‌نوشت‌ها
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ محمود روحانى، المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الکریم، مشهد، آستان قدس رضوى، 1372، ج 1، ص 409ـ512.
2ـ على اکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج 6، ص 8042.
3ـ مجدالدین محمّد فیروزآبادى، القاموس المحیط، بیروت، داراحیاءالتراث العربى، ج 4، ص 98 / اسماعیل بن حمّاد جوهرى، صحاح اللغة، چ چهارم، بیروت، دارالعلم للملایین، 1407، ج 5، ص 190.
4ـ حسین بن محمد راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، تحقیق عدنان داودى، بیروت، دارالعلم، 1412ق، ص 126.
5ـ على اکبر دهخدا، پیشین، ج 11، ص 15528.
6ـ همان.
7ـ ابن منظور، لسان العرب، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1405، ج 2، ص 536ـ538.
8ـ همان، ج 2، ص 539.
9ـ مرتضى زبیدى، تاج العروس، بیروت، مکتبة الحیاة، ج 2، ص 194.
10ـ على اکبر دهخدا، پیشین، ج 10، ص 14958.
11ـ راغب اصفهانى، پیشین، ص 291.
12ـ همان، ص 127.
13ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان لعلوم القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1379ق، ج 2، ص 63.
14ـ علیرضا فیض، مبادى فقه و اصول، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1366، ص 329.
15ـ ولى اللّه نقى پورفر، اصول مدیریت اسلامى و الگوهاى آن، چ دوم، مرکز آموزش مدیریت دولتى، 1376، ج 1، ص 135.
16ـ ر.ک: مائده: 44، 45، 47.
17ـ نهج البلاغه، خطبه 4.
18ـ حسین بن احمد الحسنى شاه عبدالعظیمى، تفسیر اثنى عشرى، تهران، میقات، 1364، ج 14، ص 229.
19ـ ملا فتح الله کاشانى، منهج الصادقین (تفسیر کبیر)، چ دوم، تهران، اسلامیه، 1344، ج 8، ص 47.
20ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، چ سوم، تهران، اسلامیه، 1397، ج 19، ص 42.
21ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 2، ص 35.
22ـ محمدکریم علوى حسینى موسوى، کشف الحقائق عن نکت الآیات و الدقائق، چ سوم، تهران، حاج عبدالحمید صادق نوبرى، 1396 هـ. ق، ج 1، ص 598.
23ـ نهج البلاغه، خطبه 192.
24ـ ابوالنصر محمد بن مسعود عیّاشى، تفسیر عیّاشى، تهران، اسلامیه، ج 1، ص 364.
25ـ على بن ابراهیم قمى، تفسیر قمى، چ سوم، دارالکتاب، ج 1، ص 207.
26ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 2، ص 407.
27ـ ر.ک. شعراء: 114.
28ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 3، ص 358.
29ـ کمال الدین حسین واعظ کاشفى، مواهب علیّه (تفسیر حسینى)، اقبال، 1317، ج 2، ص 365 / سید عبدالحجت بلاغى، حجة التفاسیر و بلاغ الاسیر، قم، حکمت، 1345، ج 4، ص 25.
30ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 3، ص 17.
31ـ ر.ک. انعام: 32 / آل عمران: 185 / توبه: 37.
32ـ ر. ک. انعام: 32 / نساء: 77.
33ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 14، ص 300.
34ـ ر.ک. اسراء: 40.
35ـ ر.ک. توبه: 30.
36ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 326.
37ـ ابوجعفر محمد طوسى، التبیان فى تفسیر القرآن، تحقیق احمد حبیب قیصر العاملى، قم، مکتب الاعلام اسلام، 1409، ج 10، ص 15.
38ـ ر.ک. انبیاء: 3 / مدّثر: 24 / سبأ: 43 / احقاف: 7 / زخرف: 30.
39ـ حسین بن على خزاعى نیشابورى، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن (تفسیر ابوالفتوح رازى)، مشهد، بنیاد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، 1366ـ1374، ج 13، ص 202.
40ـ محمد قمى مشهدى، کنزالدقائق و بحرالغرائب، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1366، چ اول، ج 4، ص 309.
41ـ على بن ابراهیم قمى، پیشین، ج 1، ص 196.
42ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 2، ص 285ـ286.
43ـ همان، ج 5، ص 85 / محمد قمى مشهدى، پیشین، ج 12، ص 177 / سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 18، ص 211.
44ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 15، ص 195.

تبلیغات