آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

«صدق» و مفاهیم مرتبط با آن از مباحث اصلی علم اخلاق به شمار می آیند که اهمیت و جایگاه آن در سلوک فردی و روابط اجتماعی بر هیچ کسی پوشیده نیست. صدق در لسان قرآن، از دو زاویه قابل بررسی است. از این رو، این مقاله نیز به دو بخش اصلی تقسیم گردیده است: در بخش اول، صدق خبر، مستقل از نیت و هدف گوینده آن مطرح است که این معنی از صدق، قابل انطباق با مفهوم راستگویی و دروغگویی و نیز ارزش گذاری صحیح و غلط بر روی گزاره هاست. در این بخش، تطابق اخبار و اقوال با امر واقع و نیز حقیقت نزد خداوند سنجیده شده، در مورد اتصاف گزاره ها به صدق یا کذب سخن گفته شده است.
در بخش دوم، صدق معنای رفتاری به خود می گیرد; چنان که به مفاهیمی نظیر ایمان، تقوا و وفای به عهد نزدیک می شود. به بیانی دیگر، صدق در این بخش پیش از آنکه به صدق و کذب گزاره ها از جهت تطابق با واقعیت بپردازد، به نیات و اهداف انسان ها در برخورد با یکدیگر مربوط می شود.
1. صدق خبری (تطابق با واقع)
معنای اصلی و متداول تر صدق در رابطه با خبر یا گفتار، قابل بررسی است. یک سخن وقتی می تواند صادق باشد که با واقع تطبیق کند. به عبارت دیگر، هر گاه خبری مطابق با حقیقت باشد، صادق و چنان چه مطابق با آن نباشد، کاذب نامیده می شود. این همان معیاری است که موجب اتصاف فرد به عنوان راستگو یا دروغگو در عرف رایج است.
بررسی آیات مربوط به صدق با توجه به قائل اخبار یعنی خدا و انسان ها صورت می گیرد. انسان ها نیز در میان خود به دو گروه پیامبران و انسان های عادی تقسیم می شوند; زیرا اهمیت مسئولیت خطیر گروه اول لوازمی از جمله صدق را به همراه دارد که آنان را به کلی در این زمینه از دیگران متمایز می سازد.
الف. قول و اخبار خداوند
قول خداوند: گفتار خداوند صادق است، اما بدیهی است که در ظاهر شباهتی بین گفتار خدا و انسان نیست; زیرا در مورد انسان تطابق یا عدم تطابق الفاظ و کلماتی که از دهان او خارج می شود، ملاک صادق یا کاذب بودن وی قرار می گیرد. اما مراد از قول یا گفتار خداوند، هر آن چیزی است که از جنس الفاظ و عبارات بوده، منسوب به او باشد. بنابراین، قول خداوند در دو قسمت مورد بررسی قرار می گیرد: اولا، آیاتی که صدق گفتار را بدون هیچ واسطه ای به خداوند نسبت داده، او را صادق می نامد. ثانیاً، آیاتی که دال بر صدق واسطه های الهی، اعم از فرشتگان و کتاب های آسمانی است.
قول بیواسطه: مسئله صدق در روابط بین دو موجود به قدری اهمیت دارد که خداوند برای تأکید هر چه بیشتر بر روی تحقق نظام جزا و پاداش، خود را راستگوترین معرفی می کند: «الله که هیچ خدایی جز او نیست، حتماً شما را در روز قیامت، که تردیدی در آن نیست، جمع می کند و چه کسی از خدا راستگوتر است؟»1 در این آیه، از جمع شدن همه انسان ها در روز قیامت با عبارت «تردیدی در آن نیست» خبر می دهد که هرگونه شکی را از این مطلب می زداید. در پایان، با استفهامی که متضمن معنای انکار است،2 وجود موجودی صادق تر از خداوند را رد می کند، زیرا در اخبار او هیچ گونه کذبی راه ندارد; چرا که لازمه آن نقص، و این امر بر خداوند محال است.3
قول باواسطه: وحی راه ارتباط میان خداوند و انسان هاست که در آیات متعددی به صدق و حقانیت آن اشاره شده است. اساساً وحی به علت صدور از جانب حق مطلق، از جنس حق و حقیقت است. چنان که آیات و معجزاتی که پیامبران به عنوان صدق ادعای خود ارائه کرده اند، حق نامیده شده است: «وقتی حق از جانب ما برای آن ها آمد گفتند: این سحری آشکار است.»4
ملائکه نیز مأموران و کارگزاران خداوند هستند که در بسیاری از موارد سنت و اراده الهی از طریق آنان در عالم جاری می گردد: «و بر آن ها فرشتگان سخت دلی هستند که از اوامر خداوند سرپیچی نمی کنند و به هر چه امر می شوند انجام می دهند.»5 این آیه و نظایر آن، دلالت بر اطاعت بدون عصیان و بی چون و چرای ملائکه در دنیا و در آخرت دارد.6
کتاب های آسمانی نیز بهترین تجلی گفتار به حق خداوند در برابر مخلوقات است. چنان که آیات قرآن، که از جانب پروردگار جهانیان بر قلب مبارک رسول او نازل شده، حق است: «و آنچه از کتاب به تو وحی کردیم حق است.»7 قرآن بیان حقایق عالم از دیدگاه پروردگار آن است و از وقایعی خبر می دهد که یا رخ داده، یا در حال انجام است، یا به وقوع خواهد پیوست.
وعده خداوند: در مورد وعده الهی نیز آیاتی وجود دارد که بیانگر حقانیت آن است.
حقانیت وعده خدا در دنیا: در جریان داستان موسی(علیه السلام)، که مادر به امر خدا کودک را داخل صندوق گذاشته، در آب رودخانه رها نمود، تنها امید و دل خوشی او به وعده پروردگار بود که خطاب به او فرمود: «ما او را به سوی تو باز می گردانیم.»8 یعنی دنبال این عبارت، تمهیدات عمل به این وعده تشریح و در نهایت، تعلیل آن این گونه بیان گردید: «پس ما او را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش به دیدار موسی روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده خداوند حق است.»9 منظور از علم به حق بودن وعده الهی، علم از طریق مشاهده است.10
حق بودن وعده به قیامت: تعداد قابل توجهی از آیاتی، که عهده دار بیان حقانیت وعده الهی است، مرتبط با بازگشت انسان ها به سوی خداوند و برپایی قیامت به عنوان مهم ترین وعده خداوند می باشد: «بازگشت همه شما به سوی اوست که وعده حق خداوند است.»11 اما شیطان با تزیین ظواهر دنیا موجب سرگرمی و فراموشی مردم از این موضوع می شود: «ای مردم! وعده خداوند حق است. پس زندگانی دنیا شما را مغرور نکند و شیطان فریبنده مغرورتان نگرداند.»12 بنابراین، تعجبی ندارد که انسان وعده حق خداوند را جدی نگیرد و گاه نسبت به حق بودن آن آگاهی نداشته باشد و حتی مدعی شود که قیامتی در کار نیست و آن را افسانه ای ساخته و پرداخته پیشینیان بداند.13
ب. اخبار و اقوال انسان ها
در ابتدا بررسی این نکته لازم است که آیا ملاک تعیین صادق و کاذب نزد خداوند همانند مردم است؟ آیا ممکن است سخن یک فرد با واقعیت مطابق باشد، اما او نزد خداوند کاذب محسوب گردد؟ ماجرای «افک» در سوره «نور» ضمن روشن کردن پاسخ این سؤالات، زاویه نگاه به مسئله صدق و کذب را گسترده تر و تاحدی متفاوت می نماید.
آیات ابتدایی سوره «نور» از نحوه اثبات وقوع زنا در مورد زنان سخن گفته و حکم کلی الهی را در این باب، احضار چهار شاهد و شهادت آنان بر رؤیت این امر می داند. سپس به ماجرای افک می پردازد. خلاصه ماجرای افک از این قرار است که یکی از همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله)متهم به اقدام به اعمال منافی عفت شده، خبر آن توسط گروهی از مردم در شهر مدینه منتشر می گردد.14آنگاه قرآن موضع خود را در برابر این قضیه و افراد داخل در ماجرا را بیان می کند که از این رهگذر چند نکته به دست می آید:
1. قرآن به صراحت افرادی را که چنین افترایی را متوجه همسر پیامبر خدا کرده اند، دروغگو می شمارد; زیرا آنان نتوانسته اند برای اثبات ادعای خود چهار شاهد حاضر کنند: «چرا آنان بر دعوی خود چهار شاهد نیاورده اند؟ حال که شاهد نیاوردند، نزد خداوند دروغگو هستند.»15 نکته مهم و نهفته در آیه آن است که دروغگو بودن این عده به دلیل واقع شدن یا واقع نشدن این امر در عالم خارج نیست ـ گرچه مطمئن باشیم که واقع نشده است ـ بلکه به این دلیل است که آنان صدق ادعای خود را از طریق حکم الهی، یعنی احضار چهار شاهد اثبات ننموده اند. به عبارت دیگر، سخنی که حجت شرعی بر آن اقامه نشده باشد، نزد خدا «کذب» نامیده می شود و این همان معنای کذب «عندالله» است. از این رو، بر شخص مرتکب به آن حد جاری می شود.16 از این رو، چنین فردی کاذب است، خواه آن امر اتفاق افتاده باشد یا خیر.17
2. قرآن مؤمنان را امتی واحد می داند که باید به یکدیگر گمان خیر داشته باشند و نباید به مجرد شنیدن خبری در مورد دیگران آن را باور کرده، برای همه بازگو نمایند: «آیا بهتر نبود وقتی مردان و زنان مؤمن این سخن را شنیدند، حسن ظنشان نسبت به یکدیگر بیشتر می شد و می گفتند: این افک و دروغی آشکار است؟»18 «افک» دروغ بزرگی است که مطلب را از صورت حقیقی آن منحرف می سازد.19 مؤمنان باید در بین خودشان با شنیدن این اتهام ها، همچون فردی مطمئن و دارای یقین، خبر را دروغی بزرگ و آشکار قلمداد کنند;20 به گونه ای که گویی آن تهمت هرگز قابل تصور نیست: «چرا وقتی این سخن را شنیدید نگفتید که تکلم به این کلمات هرگز برای ما روا نیست. سبحان اللّه! این تهمتی بزرگ است.»21 و حتی سخن گفتن در مورد آن را بر خود جایزنشمارند، چه برسدبه اینکه آن را اشاعه دهند.
3. قول بدون علم و گفتاری که بدون آگاهی از دهان خارج می گردد، منشأ بسیاری از دروغ ها و مشکلات ناشی از آن هاست. در ماجرای افک، مردم امری را ساده انگاشتند که نزد خدا بسیار عظیم و حایز اهمیت بود: «زیرا شما سخنان آنان را از زبان یکدیگر تلقّی می کنید و چیزهایی را می گویید که نسبت به آن علمی ندارید و تصور می کنید این کار کوچک است، در حالی که نزد خدا بزرگ است.»22
با این نگرش به مسئله صدق و کذب، پیچیدگی ها و احیاناً تناقضات ظاهری موجود در برخی از آیات به خوبی روشن می گردد.
پیامبران: گفته شد که گفتار خداوند عین حق است که از طریق فرشتگان وحی و کتاب های آسمانی در اختیار بشر قرار می گیرد. در این میان، انسان های ویژه و برجسته ای هستند که رسالت ابلاغ این سخنان را به مردم به عهده دارند. این گروه عظیم الشأن همان انبیای الهی هستند که دین و تشریع خداوند بر پایه سخنان آن ها بنا نهاده شده است. از این رو، ضمن دارا بودن بسیاری از مکارم اخلاقی در حد کمال، صادق ترین انسان ها در میان مردم عصر خویش می باشند; زیرا کوچک ترین تغییر یا کوتاهی در امر تبلیغ دین الهی، پیام الهی ناقص به مردم خواهد رسید.
صدق پیامبران: جایگاه پیامبران در قیامت بالاتر از همه انسان ها، حتی صدیقان قرار دارد: «پس آنان با کسانی هستند که خداوند به آن ها انعام نموده و عبارتند از: پیامبران و صدیقان و شهیدان»23 و تقدم ذکر آنان بر سه گروه دیگر، ضمن اشاره به ارج و قرب آن ها، بیانگر فضل آنان در صداقت حتی بر صدیقان است. در صدق پیامبران همین بس که همواره با بیّنه با قوم خود سخن گفته اند: «و ما پیش از تو رسولانی به جانب قومشان فرستادیم که بیّنات برای آنان آوردند.»24 بیّنه حجت آشکار و ظاهری است که به وسیله آن، حق و باطل از یکدیگر متمایز می گردند.25 و در این آیه منظور از بیّنات، معجزات و آیات روشنی است که پیامبران برای ادعای نبوت به مردم ارائه می نمودند تا حجت را بر آنان تمام کنند.
همچنین وصف «صدیق» برای بعضی از پیامبران از جمله ابراهیم(علیه السلام)به کار رفته است: «و یاد کن در کتاب، ابراهیم را که صدیق و پیامبر بود.»26 صدیق به معنای فردی است که حق را بسیار تصدیق می کند.27 و چون صیغه مبالغه می باشد، وصف کسی است که بسیار اهل صدق است و هیچ تناقض و تفاوتی بین قول و فعل او نیست.
از پیامبری با نام اسماعیل(علیه السلام) نیز با لقب «صادق الوعد» یاد شده است: «و یاد کن در کتاب، اسماعیل را که هم صادق الوعد بود و هم رسول و نبی بود.»28 بر سر اینکه مراد از «اسماعیل» در آیه کیست، بین مفسران اخلاف است. در روایتی از امام صادق(علیه السلام)آمده است: این پیامبر، غیر از اسماعیل بن ابراهیم می باشد، بلکه پیامبری با نام اسماعیل بن حزقیل است که به سوی قومش فرستاده شد و آن ها پوست سر و صورت او را کندند. درباره وجه تسمیه او به «صادق الوعد» نیز گفته اند: او با مردی وعده ای کرد و در محل حاضر شد، اما آن مرد دچار فراموشی شد و اسماعیل مدت بسیار زیادی را تا آمدن او منتظر ماند تا که او آمد.29
شبهات مربوط به کذب پیامبران: ظاهر برخی آیات قرآن به شکلی است که ممکن است برای برخی ایجاد شبهه کذب برای تنی چند از پیامبران نماید که طبیعتاً بحث های فراوانی را ذیل این آیات، بخصوص از سوی معتقدان به عصمت انبیا به دنبال دارد.
برای مثال، قهرمان توحید و ابوالانبیاء ابراهیم(علیه السلام) در مناظره ای با مشرکان و غیر خداپرستان زمانه، به گونه ای سخن گفته که گویی از دایره صدق خارج و به کذب متوسل گشته است. وی در مقابل مشرکان ستاره، ماه و خورشیدپرست، با دیدن هر یک از این اجرام، آن ها را رب خود خواند.30
آیا ابراهیم(علیه السلام) با وجود علم به ربوبیت خداوند واحد، می خواسته از این طریق زوال پذیر بودن غیر او را به رخ مشرکان بکشاند یا اینکه واقعاً به چنین چیزی اعتقاد داشته است؟
در روایتی از معصوم(علیه السلام) آمده است: «ابراهیم(علیه السلام) به هنگام مشاهده ستاره به دنبال ربّ حقیقی خویش بود و هرگز به کفر نگرایید و هر کس در مورد او چنین اندیشه ای کند، خودش کافر است.»31 از امام رضا(علیه السلام)نیز نقل شده است: «هنگامی که ابراهیم(علیه السلام) از مخفیگاه خود خارج شد، با سه گروه از مردم زهره، ماه و خورشیدپرست روبه رو شد و به محض دیدن هر یک از این سه، آنان را ربّ خود خواند; اما بر سبیل انکار و استخبار، نه بر سبیل اخبار و اقرار. در واقع، ابراهیم(علیه السلام) از این طریق می خواست بطلان دین آن سه گروه را برایشان روشن سازد و به آنان بفهماند که عبودیت تنها سزاوار خالق یکتا و آفریدگار آسمان ها و زمین است و این همان حجتی است که خداوند به ابراهیم(علیه السلام)آموخت: "و این حجت ماست که به ابراهیم در مقابل قومش دادیم."32
بنابراین، ابراهیم(علیه السلام) حقیقت امر یعنی تدبیر همه امور توسط خداوند را به خوبی می دانست، اما در ظاهر خود را یکی از مشرکان نشان داد. وی در واقع با فرض صحت عقاید خرافی خصم، گویی از زبان او سخن گفته و فساد عقل اهل شرک را نشان داده است. این روش، بهترین راه برای جلب انصاف طرف مقابل و آماده کرده او برای شنیدن حرف حق است.33
نمونه دیگر یوسف(علیه السلام) است که وقتی به عزیزی مصر رسید و برادران برای تهیه آذوقه، کنعان را به قصد مصر ترک کردند و نزد او حاضر شدند، یوسف(علیه السلام) برای نگه داشتن برادر مادری خود بنیامین در نزد خویش، نقشه ای ترتیب داد. قرآن کیفیت اجرای این نقشه را چنین بیان می کند: «چون بار آن قافله را مهیا ساخت، جام را در رحل برادرش نهاد. آنگاه یک نفر ندا داد: ای اهل قافله! شما دزدید. رو به مأموران کرده، گفتند: چه چیزی گم کردید؟ گفتند جام شاه گم شده است.»34 این آیات ظاهراً شامل عباراتی منافی واقعیت است که گرچه از سوی کارگزاران یوسف(علیه السلام) و نه خود او بیان شده، ولی تحت اشراف و دستور او بوده است.
سؤال این است که چگونه اقدام به چنین عملی را، که مستلزم افترا به عده ای بی گناه و قلب واقعیت است، می توان از سوی پیامبری که قرآن با عنوان «صدیق» از او یاد می کند، پذیرفت؟
پاسخ به این اشکال با در نظر گرفتن روایات اهل بیت(علیهم السلام)چنین است: منظور از نسبت دادن سرقت به برادران، سرقت یوسف(علیه السلام) در زمان کودکی بوده است. از این رو، نه برادران مرتکب سرقت جام شدند و نه یوسف(علیه السلام)مرتکب کذب. ائمه(علیهم السلام)سخنان پیامبران را چند پهلو دانسته و گفتارهای خود را نیز از این جهت شبیه آنان شمرده اند. در روایتی از ابوبصیر به امام صادق(علیه السلام) عرض شد: «گفته می شود شما به گونه ای سخن می گویید که گاهی کلام شما بر هفتاد وجه قابل انطباق است. امام(علیه السلام) در پاسخ فرمودند: ابراهیم گفت: من بیمارم، در حالی که بیمار نبود و مرتکب دروغ نشد. همو گفت: بلکه بزرگ ترشان این کار را کرد، در حالی که بت بزرگ این کار را نکرده بود و دروغ نگفت. یوسف(علیه السلام) گفت: ای کاروان! شما دزدید و به خدا سوگند نه آنان ]در آن هنگام[ دزدی کردند و نه یوسف(علیه السلام) دروغ گفت.»35
انسان های عادی: اقوال صادر شده از انسان به دو نوع تقسیم می شود: نوع اول، سخنان و ادعاهایی است که انسان یا در مورد مسائل معنوی و غیبی مانند خدا و معاد مطرح می کند، یا در برابر پروردگار مطلبی را در رابطه با مسائل اخروی بیان می نماید. در این نوع، هیچ گونه ارتباطی بین شخص و محیط خارج او، یعنی انسان های دیگر وجود ندارد و در نتیجه، سود و زیان مترتب بر صدق و کذب عبارات، فقط متوجه خود فرد می باشد. نوع دوم گفته های اشخاص در میان جامعه انسان ها و در مورد امور مادی و معنوی و دنیوی می باشد. به طوری که صدق یا کذب آن ها در ارتباط های انسانی بسیار تأثیرگذار است.
امور معنوی:
1. سوگند بیش از حد: برخی از افراد در امور مختلف، اعم از دین و غیردین، چه حق و چه باطل به سوگند پناه می برند و توجهی به صدق یا کذب امر ندارند: «و اطاعت نکن از فردی که حلاف و مهین است.»36 «حلاف» کسی است که به دلیل کم اهمیت دادن به مسئله کذب، بسیار بر باطل قسم می خورد و «مهین» فردی است که در رأی و تشخیص حق و باطل ضعیف است. گفته اند: مقصود از «مهین» کذاب و بسیار دروغگوست; چرا که شخص معروف به کذب در بین مردم، فردی ذلیل و حقیر می باشد.37 و لازمه کثرت قَسَم در هر امر کوچک و بزرگ یا حق و باطلی، آن است که فرد هیچ گونه حرمتی برای آنچه که به آن قسم می خورد، قایل نباشد. از سویی اگر فرد قَسَم هایش را به خداوند یاد کند، عظمت او را نادیده گرفته و همین به تنهایی برای رذالت او کافی است.38
2. کذب در اعتقادات: تعداد قابل توجهی از آیات قرآن، عهده دار تبیین صدق و کذب اقوال، ادعاها و عقاید انسان ها، به ویژه کفار و مشرکان در رابطه با مسائلی است که اعتقادات بشر در زمینه امور معنوی و ماوراءالطبیعی را تشکیل می دهد. این مهم به اشکال گوناگون نظیر طرح سخنان آنان و به دنبال آن، موضع گیری دقیق قرآن یا به صورت خطاب نهی به همراه توبیخ معتقدان به برخی عقاید صورت می پذیرد. دروغ بستن به خدا یکی از این موارد است که همواره مورد مذمت شدید قرآن واقع شده و عواقب سنگینی برای آن مطرح گردیده است. فردی که مرتکب چنین دروغ پردازی می شود، ظالم ترین شخص است: «پس چه کسی ظالم تر است از کسی که بر خدا دروغ می بندد یا آیاتش را تکذیب می کند. خداوند بدکاران را رستگار نمی کند.»39
گفتارهای کذب انسان ها در مورد معاد نیز نمونه دیگری است که خود به دو دسته تقسیم می گردد: دسته اول، افرادی که در موضع گیری نسبت به تحقق معاد دچار گفتار خلاف حق می شوند و دسته دوم، افرادی که در مورد اتفاقات قیامت نظیر تعیین جایگاه خود در آن عالم ادعاهایی دارند. نمونه گروه اول، کفاری هستند که بر عدم وقوع قسم می خورند: «با تأکید زیاد به خدا سوگند یاد کردند که هرگز کسی را که بمیرد زنده نخواهد کرد. بله البته قیامت وعده حق خداست ولیکن بیشتر مردم نمی دانند. تا آنچه را که در آن اختلاف داشتند روشن کند و تا اینکه کافران بدانند که دروغگو بودند.»40 و نمونه گروه دوم، افرادی از یهود و نصارا هستند که مدعی بودند از اولیا و مقربان درگاه الهی هستند. اما هدف غایی آنان از طرح چنین دعاوی باطلی، اثبات برخورداری از جایگاهی خوب در آخرت و دخول در بهشت و عذاب نشدن در جهنم بوده است: «و یهود و نصارا گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستیم. بگو پس چرا شما را به خاطر گناهانتان عذاب می کند؟ بلکه شما بشری هستید.»41
امور مادی:
1. موضع گیری در برابر خبرهای دیگران: صدق و کذب اخبار و اقوالی که از منابع گوناگون به گوش انسان می رسد، اهمیت بسزایی در اخذ تصمیمات در زندگی عادی و روزمره انسان ها دارد. چه بسا با یک سخن کذب، فردی بی گناه سال ها در زندان بماند. یا حتی به قتل برسد، یا اینکه در میان مردم بی آبرو گردد. قرآن مجید برای پیشگیری از چنین پیشامدهایی راه حل هایی دارد. مثلا برای تشخیص خبر صدق از کذب به هنگام صدور آن از سوی شخص فاسق، می فرماید: «ای مؤمنان! اگر فاسقی خبری برای شما آورد تحقیق کنید. مبادا ندانسته رنجی به عده ای برسانید و سپس به خاطر این کارتان پشیمان شوید.»42 امام صادق(علیه السلام)با توجه به همین آیه، «فسوق» را به «کذب» معنی کردند.43توقف و درنگ به محض شنیدن اخبار، امر طبیعی به نظر می آید که بنای عقلا و مدار عمل نیز بر آن قرار دارد.44 اگر چه طرف مقابل فاسق هم نباشد.
یکی از مصادیق جالب در این زمینه، نحوه برخورد سلیمان(علیه السلام) با یکی از کارگزارانش یعنی هدهد می باشد. وقتی سلیمان(علیه السلام) به لشکریان خود نظر انداخت و هدهد را در بین آن ها ندید، تهدید کرد که چنان چه او باز گردد، از سه حال خارج نیست: «یا به شدت او را مجازات خواهم کرد، یا او را از بین خواهم برد، مگر اینکه ]در حالت سوم[ دلیلی قانع کننده برای غیبت خود بیاورد.»45 این پرنده، پس از مدتی به حضور سلیمان(علیه السلام)رسید و دلیل غیبتش را رفتن به سرزمین سبأ و جریانات آنجا بیان کرد، سلیمان(علیه السلام) پس از شنیدن تمام حرف های او، هر چند که از مجازات و ذبح او صرف نظر کرد، اما در پاسخ فرمود: «دقت می کنم که آیا راست گفتی یا از دروغگویان بودی.»46 به عبارت دیگر، قبول صدق اخبار او در مورد غیبت و دیدارش از قوم سبأ را موکول به تحقیق و بررسی نمود; چرا که هدهد در موضع متهم قرار داشت. او محل خدمت خود را ترک گفته و بدون اذن سلیمان(علیه السلام) به سرزمین دیگر رفته بود.47
2. اخفای گناه، انگیزه اصلی برخی دروغ ها: از مهم ترین انگیزه ها برای دروغگویی، سرپوش گذاشتن بر عملی است که شخص از روی هوی و هوس انجام داده و خود نیز از زشتی فعلش آگاه است و از آنجا که نمی خواهد دیگران از خطای او مطلع گردند، اقدام به دروغگویی می نماید. نمونه چنین افرادی برادران یوسف(علیه السلام) هستند که پس از نهادن یوسف(علیه السلام) در چاه، گریه کنان به حضور پدر رسیدند و با بیان عباراتی شروع به توجیه عمل خود نمودند: «و شبانه گریه کنان نزد پدر بازگشتند. گفتند: ای پدر! ما برای مسابقه رفتیم و یوسف را کنار متاع خود گذاشتیم و گرگ او را خورد و هر چند ما راست بگوییم ولی تو باور نمی کنی.»48 آن ها گریه را پیش گرفتند تا همگان مخصوصاً پدر را متقاعد سازند که در گفته خود صادقند. سپس سخنان کذب خود را، که هدفی جز مخفی کردن عمل زشتشان نداشتند، آغاز کردند.
2. صدق رفتاری
تطابق یا عدم تطابق گفتار یک فرد با حقیقت و در نتیجه، اطلاق وصف صادق یا کاذب به او، تنها موضوع بخشی از آیات مرتبط با صدق است; چرا که صدق مفهوم گسترده تری دارد، معنای صدق در اینجا، در ارتباط مستقیم با فاعل فعل و تحلیل نیست، بلکه چگونگی عملکرد اوست. بنابراین، این معنی از یک سو، در کنار مفاهیمی همچون: وفا، امانتداری، پایداری بر پیمان و اخلاص می باشد و از سوی دیگر، در تقابل با مفاهیمی نظیر: نقض عهد، خیانت، فریب و نفاق قرار می گیرد. برای فهم بهتر ارتباط موجود بین صدق و این مفاهیم باید توجه داشت که با لحاظ کردن گوینده و نیت او، سه حالت زیر قابل تصور است:
1. گفتار یک شخص ممکن است از جهتی صدق و از جهت دیگر کذب باشد; زیرا صدق به معنای مطابقت گفتار شخص با درون او و با واقعیت، هر دو با هم است و چنان چه یکی از این دو شرط نقض شود، گفته به طور کامل صادق نخواهد بود، بلکه از یک نظر صدق و از نظر دیگر کذب می باشد.49 بنابراین، ممکن است یک فرد با وجود تطابق گفته اش با حقیقت، کاذب خوانده شود، به این دلیل که چیزی را که می گوید با درونش مطابقت ندارد و تنها آن را بر زبان جاری ساخته است. بارزترین نمونه در این مورد، شهادت منافقان به رسالت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) است: «وقتی منافقان نزد تو آمدند، گفتند: شهادت می دهیم که تو رسول خدا هستی و خداوند می داند که تو رسول او هستی و خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغگویند.»50
رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) امری است که سراسر قرآن آن را فریاد می زند و هیچ شک و شبهه ای در آن نیست، اما وقتی نوبت به منافقان و شهادت آن ها بر این امر حق فرا می رسد، خداوند پس از تأکید بر شهادت خود در مورد حقانیت رسالت ایشان از جانب خود، بر کاذب بودن منافقان شهادت می دهد. در واقع خداوند آنان را در اینکه می گویند به رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله)اعتقاد دارند، کاذب به شمار می آورد.51 امام باقر(علیه السلام)منافقان مذکور در آیه را قومی معرفی کردند که شهادت حق دادند، در حالی که دروغگو بودند.52
2. برای دستیابی به ویژگی هایی چون وفا، امانتداری و اخلاص، سخن حق گفتن و ادعایی مطابق با واقع نمودن، در ابتدای کار، شرط لازم است، اما کافی نیست. چه بسا ممکن است فردی به هنگام سوگند، در گفتار خود هم صادق به معنای اول باشد، یعنی بر مطلب حقی سوگند بخورد و هم اینکه به آن اعتقاد داشته باشد، اما به علت سختی ها و مشکلات یا وسوسه های شیاطین نتواند بر سوگند یا قول خود پایدار بماند و در نتیجه، عهد خود را بشکند، یا در امانت خیانت نماید. چنین فردی نیز در عرف قرآن کاذب نامیده می شود: «آیا مردم تصور می کنند که وقتی بگویند ایمان آوردیم، رها می شوند و امتحان نمی شوند؟ ما گذشتگان آنان را امتحان کردیم تا خداوند راستگویان و دروغگویان را معلوم گرداند.»53 انسان های مورد نظر در این آیات با منافقان تفاوت دارند; زیرا اهل نفاق از همان ابتدا به دروغ اظهار ایمان کرده، تنها قصد استهزاء دارند و خود نیز بر کذب و عدم ایمانشان به خدا و رسول واقفند. در حالی که، با توجه به سبب نزول آیه54 این افراد در ابتدا بدون هیچ غرض نادرستی به زبان اظهار ایمان نموده اند و اینک باید دید آیا پس از مبتلا شدن به فتنه های دنیا باز هم بر ایمان خود باقی می مانند یا خیر؟ که در حالت اول، صادق و در حالت دوم، کاذب خواهند بود.
3. در دو حالت قبل، با وجود صدق مخبر، به دلیل تفاوت بین گفته و اعتقاد، یا عدم توانایی بر عملی کردن ادعا، از سوی قرآن کاذب نامیده شد. اما گاهی هم خبر کاذب و غیر مطابق با واقع است و هم مخبر در نیت خود غیرصادق. به این معنی که فاعل فعل در این حالت قصد دارد امری باطل را به گونه ای جلوه دهد که دیگران آن را حق تصور کنند. نمونه بارز این قسم، فریب شیطان است. شیطان با توسل به کذب، اغواگری و تزیین اعمال، همواره در صدد گمراه کردن انسان ها برمی آید و امر را چنان مشتبه می سازد که هر انسانی به هنگام پذیرش آن، گویی به صدق او اعتقاد پیدا می کند. چنان که آمده است: «و برای آن ها قسم یاد کرد که من برای شما ناصح هستم.»55 او بر خیرخواهی و دلسوزی خود نسبت به آدم(علیه السلام) و حوا سوگند یاد کرد، در حالی که این سوگند تنها ابرازی برای فریب و وارونه جلوه دادن حقیقت درخت ممنوعه بود. او از طریق همین فعل غیرصادقانه، موجبات هبوط آدم(علیه السلام) را فراهم ساخت.
از نمونه های بارز افرادی که صدق رفتاری دارند، افرادی هستند که در این آیه معرفی شده اند: «نیکوکاری به این نیست که روی به جانب مشرق و مغرب کنید و لیکن نیکوکار کسی است که به خدا، روز قیامت، ملائکه، کتاب و پیامبران ایمان داشته باشد و مال را با وجود علاقه مندی و نیاز به آن، به خویشاوندان، یتیمان، بیچارگان، در راه ماندگان و فقیران و نیز در راه آزاد کردن بندگان انفاق نماید، و نماز به پا دارد و زکات بپردازد و نیز وفا کنندگان به عهد، هرگاه عهد ببندند و صبر کنندگان در هنگام گرسنگی و ترس و بیماری می باشند. اینان کسانی هستند که راست گفتند و همین ها متقیان هستند.»56 آیه، ضمن بیان ویژگی های ابرار و افراد نیکوکار، آنان را صادق و متقی می خواند. به عبارت دیگر، انسانی صادق است که نیکوکار و دارای اعمال فوق باشد; یعنی بین گفتار و اعتقاد او با اعمالش هماهنگی کامل برقرار باشد.
چنین فردی با ویژگی های زیر تعریف شده است:
1. از نظر اعتقادی به خدا، روز قیامت، فرشتگان، کتاب های آسمانی و پیامبران ایمان قلبی دارد. این جامع جمیع معارف حق است که از بندگان خواسته شده است. منظور از «ایمان» هم در اینجا ایمانی است که هیچ گونه اشکال و ایرادی در قلب، اخلاق و عمل بر آن وارد نیست.57
2. از نظر عملی این کارها را انجام می دهد: انفاق مال به افراد مذکور در آیه، اقامه نماز و پرداخت زکات. این سه عمل عبادی موجب تزکیه انسان می گردد; زیرا نماز تزکیه نفس، روزه تزکیه بدن و زکات تزکیه مال است.58
3. از نظر اخلاقی این گونه رفتار می نماید: اولا، چنان چه پیمانی ببندد به آن وفا می کند. عهدی که وفای به آن بر انسان واجب است، بر دو قسم می باشد: یکی، آنچه بین بنده و پروردگار است. مانند سوگند، نذر و سایر عهدهای فقهی و دیگری، عهدی است که در بین مردم جریان دارد. نظیر بیع و اجاره و دین. فرد صادق به هر دو قسم این عهدها، چه در برابر خدا و چه در برابر مردم، پای بند و ملتزم است. ثانیاً، به هنگام بروز گرسنگی و تشنگی و وقوع ترس، بیماری و مرگ، صبر پیشه می کند.59 که منظور از صبر، صرف رضایت دادن به آن ها نیست، بلکه استقامت در برابر شداید و سختی هایی است که بر انسان عارض می گردد.60 گرچه وفای به عهد و صبر همه اخلاق نیست، ولی با تحقق این دو، صفات دیگر نیز محقق خواهد شد.
پس از این ویژگی ها، در انتها می فرماید: «این ها همان کسانی هستند که راست گفتند»; یعنی کسانی که چنین اعمالی دارند، صادق هستند و عالی ترین مصادیق آن ها طبق بسیاری از روایات ائمّه معصومان(علیهم السلام)هستند.61 صدق رفتاری در قرآن، خود به دو قسم قابل تقسیم است: «صدق شخصیتی» و «صدق در هدف».
صدق شخصیتی
منظور از صدق شخصیتی آن است که فرد دارای شخصیتی معروف به صدق باشد، به نحوی که هر آنچه می گوید، عمل کند و به آن اعتقاد داشته باشد. تحقق آن منوط به رعایت دو اصل مهم است:
1. پایداری بر وعده و پیمان: فرد صادق قبل از هر چیز باید به آنچه می گوید وفادار باشد و ادعای خود را در عمل به اثبات رساند، اگر مدعی ایمان به خدا باشد، لوازم آن را بپذیرد. چنان چه عهدی بست، به آن وفا کند، در امانت خیانت ننماید، در میان مردم نیز به پیمان ها و سوگندهای خود مقید بوده، هرگز عهدشکنی نکند.
وفای به عهد و صدق وعده خداوند: گفته شد که خداوند معیار سنجش حق است. در زمینه صدق وعده و وفاداری نیز او خود همان گونه است که از انسان ها می خواهد که باشند. گاهی آیات از تحقق وعده خدا در قبال پیامبران(علیهم السلام) سخن می گویند و گاهی در قبال مؤمنان و زمانی در ارتباط با کافران.
خداوند سرگذشت انبیای گذشته را برای پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)این گونه خلاصه می کند: قبل از تو نیز به پیامبران زیادی وحی شد و در نهایت، وعده ای را که به آن ها داده بودیم وفا کردیم.62منظور از وعده در اینجا، یاری دین آنان و اعتلای کلمه حق و نجات آنان در برابر مشرکان است.63 قریب به همین معنی در سوره «صافات» هم بیان شده است. در این سوره، از پیامبران بزرگ خدا نظیر نوح، ابراهیم، اسماعیل و موسی(علیهم السلام) به همراه سرگذشت اجمالی آنان، با تأکید بر نجات و غلبه آنان بر دشمنانشان یاد شده است. پس از اتمام ذکر این عده، به عنوان جمع بندی و گویی نتیجه گیری از مطالب سوره، در انتها می فرماید: «کلمه خداوند برای بندگان فرستاده اش یعنی پیامبران از پیش قطعی و مسلم شده است. این کلمه خداوند عبارت است از وعده خدا به پیامبران مبنی بر اینکه همواره از سوی خدا نصرت می شوند و فقط همان ها هستند که همیشه پیروزند.»64
مؤمنان نیز در جای جای قرآن مورد تکریم قرار گرفته، به سبب اعمال صالح در دنیا مستحق جزای دنیوی و اخروی دانسته شده اند. یکی از زیباترین نمونه های صدق وعده های الهی نسبت به مؤمنان، بازگرداندن موسی(علیه السلام) به مادر، با وجود موانع و مشکلات زیاد در مسیر تحقق آن بود. از آنجا که امکان داشت عاطفه مادری بر امر خداوند فایق آمده، مانع از سپردن کودک به امواج دریا گردد، پروردگار به او این گونه بشارت داد: «ما او را به سوی تو باز می گردانیم و از پیامبران قرار می دهیم.»65 از این دو وعده الهی، یعنی بازگرداندن فرزند و به نبوت رسیدن او، اولی در فاصله ای بسیار نزدیک، در حالی که موسی(علیه السلام) در سلامت کامل به سر می برد، به وقوع پیوست.66 و دومی سال ها بعد با بعثت او محقق گردید.
وعده خداوند به اهل کفر، چیزی جز ذلت و مصیبت در دنیا و عذاب در آخرت نیست. همان آیاتی که نشان دهنده تحقق وعده خداوند نسبت به مؤمنان است، خود به خود، بیانگر تحقق وعده الهی نسبت به کافران نیز می باشد; زیرا جنگ بین مؤمنان و کافران سکه ای دو روست که یک روی آن، تحقق وعده الهی برای مؤمنان و پیروزی آنان و روی دیگر آن، تحقق وعده الهی در مورد کافران و شکست آنان است.
وفای به عهد انسان ها: وفای به عهد انسان عبارت است از اینکه چنانچه ادعایی نمود، آن را عملی سازد و اگر بر سر انجام کاری با دیگری پیمان بست، تا پایان بر سر عهد خود ایستاده، آن را به انجام رساند. بنابراین، این موضوع از دو جنبه قابل بررسی است: اولا، وفای به عهد انسان در برابر خدا و رسول در مورد بندگی و اطاعت; ثانیاً، در برابر انسان های دیگر در مورد امور دنیوی و پیمان های رایج بین مردم. گفتنی است تصدیق و تکذیب گفته شخص، به هنگام بستن عهد و پیمان معنایی ندارد و نحوه عملکرد افراد است که می تواند بهترین ملاک برای تعیین صدق افراد در عمل محسوب شود.
یکی از صحنه هایی که این مفهوم را در ارتباط با خداوند ملموس تر می گرداند، صحنه گرفتار شدن انسان در میان امواج سهمگین دریاست. گروهی از مردم به هنگام مصیبت و آنجا که یقین به هلاک خود پیدا می کنند، خدا را به خلاف گذشته، مخلصانه می خوانند و از او تقاضای کمک نموده، خطاب به او چنین می گویند: «اگر ما از این واقعه نجات یابیم از شاکران خواهیم بود.»67 یعنی آنان به سرکشی و ظلم در زمین پرداخته، عهد خود را با خدا فراموش می کنند.
هماهنگی ظاهر و باطن
معیار دوم در تعیین صادق یا کاذب بودن شخص، آن است که در رفتار با دیگران به گونه ای عمل کند که تفاوتی بین قول او در ظاهر و اعتقادش در باطن وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر، سعی در کتمان درون خود نکند. بررسی حالات منافقان بهترین راه برای درک این جنبه از مفهوم صدق می باشد. ضمن اینکه تقابل بین صادقان و منافقان تأییدی برای این مدعاست: «تا اینکه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد و منافقان را عذاب نماید.»68 اما پیش از پرداختن به بحث «نفاق»، به موضوع «تقیه»، که ارتباط مستقیم با عنوان این بحث دارد، می پردازیم.
تقیه: این کلمه در لغت به معنای ترس است و در اصطلاح، گفتار یا عملی است که در حالتی خاص مانند اضطرار از شخص مؤمن به خلاف اعتقاد او سر بزند به شکلی که به دلیل خوف از جان یا هر چیز دیگر، آنچه در درون به آن معتقد است آشکار نکرده، مخالف آن رفتار نماید. بنابراین، در نگاه اول ممکن است تقیه مشابه با نفاق به نظر برسد، اما از این نکته نباید غافل ماند که نفاق، کفر درون و تظاهر به ایمان است. در حالی که، در تقیه امر کاملا برعکس می شود; یعنی ایمان در قلب جای گرفته، اما اقتضای شرایط و ترجیح حق، فرد را بر آن می دارد که ایمان خود را مخفی نماید.
نمونه ای از افرادی که تقیه آنان در قرآن نقل شده، مؤمن آل فرعون است. هنگامی که فرعون خطاب به اطرافیانش، از کشتن موسی(علیه السلام)سخن می گفت، این فرد به سخن درآمده، مطالبی را در دفاع از حق و موسی(علیه السلام) به زبان آورد. قرآن از حالت او در میان آل فرعون این گونه خبر می دهد: «مرد مؤمنی از آل فرعون، که ایمانش را مخفی کرده بود، گفت...»69 این آیه نشان می دهد که او از خاصان فرعون بود، اما بر اساس تقیه، ایمان خود به موسی(علیه السلام) را اظهار نمی کرد. روایات متعددی از ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) عمل وی را تقیه شمرده، دلالت بر تأیید و مدح وی دارند. از جمله امام صادق(علیه السلام)فرمودند: «تقیه قسمتی از دین من و پدرانم است و کسی که تقیه نکند، دین ندارد. آن سپر خدا در زمین است; چرا که مؤمن آل فرعون اگر ایمانش را اظهار می کرد، به قتل می رسید.»70 همچنین از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) روایت شده است: «صدیقان سه نفرند: حبیب نجار، که همان مؤمن آل یس است و حزقیل، که همان مؤمن آل فرعون است و علی بن ابیطالب(علیه السلام) که افضل از آن هاست.»71
نفاق: نفاق یعنی ادعای ایمان در عین کفر. وجود دوگانگی میان اعمال و اقوال (به عنوان نماینده ظاهر) و درون و قلب (به عنوان نماینده باطن). قرآن در اولین وضع ذکر گروه منافقان، ویژگی آنان را این گونه بیان می کند: «بعضی از مردم می گویند: به خدا و روز قیامت ایمان آورده ایم در حالی که مؤمن نیستند.»72 آیه با اینکه از لفظ منافقان استفاده نکرده، در مورد برخی از آنان; یعنی عبدالله بن ابی و امثال او نازل شده است.73 آنان در گفتار و ادعا مؤمن به خدا و روز قیامت هستند، اما قرآن آنان را تکذیب می کند; زیرا این گفته ها مخالف با اعتقاد قلبی آنان است. قصد آن ها از اظهار ایمان چیزی نیست جز اینکه با نزدیک شدن به پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مؤمنان، علاوه بر برخورداری از جایگاهی مناسب، اسرار آنان را به کفار انتقال دهند.
صدق در هدف
یکی دیگر از معیارهای فعل صادقانه، آن است که هدف فاعل آن، فریب و به اشتباه انداختن طرف مقابل نباشد. با توجه به این معیار، لازمه غیرصادق دانستن یک عمل آن است که علاوه بر کذب فاعل، یعنی پنهان کردن حقیقت از دیگری، خبر او نیز کاذب یعنی غیرمطابق با واقع باشد. به عبارت دیگر، چنانچه شخص خبری نادرست را برای فردی دیگر به گونه ای جلوه دهد که او تصور کند آن خبر صادق است و در نتیجه آن را بپذیرد، آن شخص از «صدق در هدف» برخوردار نیست. چنان که فریب ها و نیرنگ های شیاطین و بسیاری از فریب های موجود در بین انسان ها دارای این دو ویژگی است.
فریب و حیله گری:
1. فریب شیطان: شیطان به طور عام، و ابلیس به طور خاص، در رأس موجودات اهل فریب قرار دارند; زیرا او به هنگام خلقت آدم(علیه السلام) با سوگند به عزت خداوند، بر فریب دادن و گمراه ساختن ذریه او قسم یاد نموده و خدا نیز این مهلت را به او داده و مخالفتی نکرده است. او در روز قیامت نیز صریحاً به روش فریفتن خود، که همانا وعده دادن و عمل نکردن به آن است، اعتراف می نماید: «چون امر به پایان رسد، شیطان گوید: خدا به شما وعده حق داد و من به خلاف حق وعده دادم و هیچ حجت و دلیل قاطعی برای شما نیاوردم. فقط شما را دعوت کردم و شما هم اجابت کردید. پس مرا سرزنش نکنید، بلکه خودتان را سرزنش کنید.»74 رمز موفقیت او در دنیا، با اغفال بندگان و زینت دادن مظاهر مختلف دنیا در چشم های آنان است، به گونه ای که تمام اسباب دنیوی و از جمله خودشان را طوری جلوه می دهند که در نظر اهل غفلت، مستقل در تأثیر محسوب می گردند و بدین ترتیب، خدا به فراموشی سپرده می شود.75
2. فریب در میان انسان ها: فریب های انسان ها، گاهی متوجه خداوند است و گاهی نسبت به انسان ها دیگر. نمونه گروه اول، در قرآن مجید، «اصحاب السبت»، یعنی گروهی از یهودیان هستند که در کنار دریا زندگی می کردند و به سبب اعمالشان، به فتنه و بلای الهی دچار شدند. خداوند آنان را از این گونه امتحان کرد که ماهی های موجود در ساحل شهر آن ها در روزهای شنبه به روی آب آمده، خود را ظاهر می کردند; به خلاف روزهای دیگر که حتی یک ماهی نیز نمی توانستند صید کنند. اما از آنجا که یهودیان در روز شنبه مجاز به صید نبودند، همین امر موجب لغزش عده ای از آنان گردید.76 قرآن عمل آنان را تجاوز به حرمت روز شنبه می نامد.77 حرص به صید ماهی موجب شد که آنان حفره ها و جوی هایی در کنار دریا ایجاد کردند که ماهی های روز شنبه از طریق آب به داخل آن ها می افتادند و این گروه فردای آن روز، یعنی یکشنبه به سراغ ماهی ها رفته، صیدشان می کردند و می گفتند: ما در روز یکشنبه ـ و نه شنبه ـ به صید مشغولیم.78
از مصادیق فریبکاری در میان مردم، حیله گری در خرید و فروش، به ویژه کم فروشی است: «وای بر کم فروشان. آنان که چون چیزی به پیمانه از مردم بگیرند تمام بگیرند و چون چیزی به پیمانه یا وزن به مردم بدهند، کم بدهند.»79 آنان پیمانه را به طور کامل ستانده، اما در برگرداندن معادل آن به مردم، آن ها را فریب داده، کمتر از مقداری که باید، به آنان می پردازند. در میان اقوام پیشین، قوم حضرت شعیب(علیه السلام)معروف به رعایت نکردن حقوق مردم و کم فروشی بوده اند. آنان با وجود بهره مندی فراوان از نعم الهی و موعظه های مکرر پیامبرشان، همچنان این عمل را ادامه می دادند.80
دو واژه مرتبط با فریب:
1. کید: کید گونه ای از چاره جویی است81 که معمولا بعد از تفکر و تدبر صورت می پذیرد.82 این کلمه به خودی خود دارای بار ارزش معنایی نیست، بلکه با توجه به عملی که این نام را به خود می گیرد، می توان در مورد حسن و قبح آن سخن گفت. چنان که این کلمه هم درباره یکی از اعمال ابراهیم(علیه السلام)به کار رفته است: «به خدا سوگند نسبت به بت هایتان کید میورزم بعد از اینکه برگشتید»83 و هم درباره به آتش انداختن آن حضرت توسط بت پرستان: «قصد کید نسبت به او داشتند پس ما آنان را زیان کارترین قرار دادیم.»84
2. مکر: مکر نیز مانند کید، پس از تدبیر و تفکر، بدون اینکه طرف مقابل بفهمد، علیه او انجام می گیرد.85 نیز گفته شده: به معنای جلوگیری از رسیدن طرف مقابل به مقصودش است.86بسیاری از کاربردهای مکر، در قرآن مشابه کید است.
از مصادیق این کلمه در قرآن، گروهی از قوم ثمود هستند که تصمیم به قتل مخفیانه صالح(علیه السلام) و خانواده او در شب گرفتند و برای تبرئه خود، به دروغ نیز متوسل شدند: «گفتند: هم قسم شوید که به خدا سوگند به او و خانواده اش شبیخون می زنیم و سپس به وارثش می گوییم که ما در محل قتل حاضر نبودیم و ما راستگو هستیم و مکر زدند و ما هم ]در مقابل[ مکر زدیم، به طوری که آنان نمی فهمیدند.»87 توطئه آنان در مورد شبیخون زدن به خانه صالح(علیه السلام) و به عهده نگرفتن این جرم پس از اتمام آن، مکر نام گرفته است.
پی‌نوشت‌ها
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ نساء: 87.
2ـ مولى محسن فیض کاشانى، الصافى فى تفسیر کلام اللّه، مشهد، دارالمرتضى النشر، ج 1، ص 443.
3ـ محمدبن محمدرضا قمى مشهدى، (تفسیر) کنزالدقائق و بحرالغرائب، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1366، ج 3، ص 493.
4ـ یونس: 76.
5ـ تحریم: 6.
6ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، چ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1397 ق، ج 19، ص 387.
7ـ فاطر: 31.
8ـ قصص: 7.
9ـ قصص: 13.
10ـ قمى مشهدى، پیشین، ج 10، ص 42.
11ـ یونس: 4.
12ـ فاطر: 5.
13ـ احقاف: 17.
14ـ این زن در منابع اهل سنت عایشه و در منابع شیعه ماریه قبطیه معرفى شده است. (فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 4، ص 130 / مولى محسن فیض کاشانى، پیشین، ج 3، ص 423 / على بن جمعه العروسى حویزى، نورالثقلین، چ دوم، قم، مطبعه العلمیة، ج 3، ص 581 / قمى مشهدى، پیشین، ج 9، ص 259 / سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 5، ص 104.)
15ـ نور: 13.
16ـ مولى محسن فیض کاشانى، پیشین، ج 3، ص 425.
17ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 15، ص 98.
18ـ نور: 12.
19ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 4، ص 131.
20ـ مولى محسن فیض کاشانى، پیشین، ج 3، ص 424.
21ـ نور: 16.
22ـ نور: 15.
23ـ نساء: 69.
24ـ روم: 47.
25ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 5، ص 522.
26ـ مریم: 41.
27ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 3، ص 516.
28ـ مریم: 54.
29ـ على بن جمعه العروسى حویزى، پیشین، ج 3، ص 341.
30ـ انعام: 76.
31ـ على بن جمعه العروسى حویزى، پیشین، ج 1، ص 738 / السید هاشم الحسینى بحرانى، البرهان فى تفسیرالقرآن، تهران، بعثت، 1415ق، ج 2، ص 439.
32ـ انعام: 83 / قمى مشهدى، پیشین، ج 4، ص 371.
33ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 7، ص 187.
34ـ یوسف: 70ـ72.
35ـ مولى محسن فیض کاشانى، پیشین، ج 3، ص 33 / قمى مشهدى، پیشین، ج 6، ص 341 / سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 11، ص 263.
36ـ قلم: 10.
37ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 5، ص 322 / قمى مشهدى، پیشین، ج 13، ص 380.
38ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 20، ص 29.
39ـ یونس: 17.
40ـ نحل: 38ـ39.
41ـ مائده: 18.
42ـ حجرات: 6.
43ـ سیدالهاشم الحسینى بحرانى، پیشین، ج 5، ص 205.
44ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 18، ص 338.
45ـ نمل: 21.
46ـ نمل: 27.
47ـ محمّدحسین فضل الله، من وحى القرآن، چ سوم، بیروت، دارالزهرا للطباعة و النشر والتوزیع، 1405 ق، ج 17، ص 223.
48ـ یوسف: 16ـ17.
49ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، بیروت، دارالقلم، 1416 ق، ص 478.
50ـ منافقون: 1.
51ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 5، ص 291.
52ـ مولى محسن فیض کاشانى، پیشین، ج 5، ص 177 / سیدهاشم حسینى بحرانى، پیشین، ج 5، ص 337.
53ـ عنکبوت: 2ـ3.
54ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 4، ص 272.
55ـ اعراف: 21.
56ـ بقره: 177.
57ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 463.
58ـ محمدجواد مغنیه، الکاشف، چ سوم، بیروت، دارالعلم للملایین، 1981 م، ج 1، ص 269.
59ـ على بن ابراهیم بن هشام قمى، تفسیر القمى، چ سوم، قم، مؤسسه دارالکتاب للطباعة و النشر، ج 1، ص 24.
60ـ محمدجواد مغنیه، پیشین، ج 1، ص 269.
61ـ على بن ابراهیم قمى، پیشین، ج 1، ص 37 / مسعودبن عیاش السلمى، تفسیر عیاشى، ج 2، ص 116 / فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 3، ص 80 / مولى محسن فیض کاشانى، پیشین، ج 2، ص 387 / على بن جمعه العروسى حویزى، پیشین، ج 2، ص 280 / قمى مشهدى، پیشین، ج 5، ص 568.
62ـ انبیاء: 7ـ9.
63ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 4، ص 39 / سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 14، ص 277.
64ـ صافات: 171ـ173.
65ـ قصص: 7.
66ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 4، ص 215.
67ـ یونس: 22.
68ـ احزاب: 24.
69ـ غافر: 28.
70ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 4، ص 520.
71ـ السیدهاشم الحسینى بحرانى، پیشین، ج 5، ص 95.
72ـ بقره: 8.
73ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 1، ص 45.
74ـ ابراهیم: 22.
75ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 12، ص 43.
76ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 8، ص 308.
77ـ اعراف: 163.
78ـ محمدجواد مغنیه، پیشین، ج 3، ص 410.
79ـ مصطفین: 1ـ3.
80ـ شعراء: 181ـ183.
81ـ راغب اصفهانى، پیشین، ص 728.
82ـ الحسن بن عبداللّه العسکرى ابوهلال، الفروق اللغویه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1421 ق، ص 289.
83ـ انبیاء: 57.
84ـ انبیاء: 70.
85ـ الحسن بن عبداللّه العسکرى ابوهلال، پیشین، ص 290.
86ـ راغب اصفهانى، پیشین، ص 772.
87ـ نمل: 49ـ50.

تبلیغات