آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

در این سلسله دروس اخلاقی ـ عرفانی، حضرت استاد برای استفاده اهل معرفت، پاره ای از احادیث قدسی را شرح و تبیین نموده اند. در این جلسه، ایشان نکاتی درباره قلب و حالات آن، قساوت قلب، راه های سلامت قلب از قساوت، قرب و بُعد نسبت به خدای متعال، و فلسفه امر و نهی الهی مطرح کرده اند. امید است مطلوب سالکان اهل دل قرار گیرد.
مقدّمه
در میان مباحثی که از اهل بیت(علیهم السلام)به ما رسیده، یک بخش مطالبی است که از قول خدای متعال نقل شده و در اصطلاح، به آن ها «احادیث قدسی» می گویند. مرحوم صاحب رسائل کتابی دارد به نام الجواهرالسنیه فی الاحادیث القدسیه که در مقدّمه اش می نویسد: بهترین، ارزشمندترین و مفیدترین کلام برای استفاده انسان کلام خداست که مصداق تامش قرآن مجید است; پس از قرآن کریم، سایر سخنانی که خدای متعال به انبیا(علیهم السلام)وحی فرموده، و در بین آن ها، آنچه معتبرتر است همان هایی است که از طریق اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده. می فرماید: به همین دلیل، من درصدد برآمدم که این مطالب را در یک کتاب جمع کنم و تا آنجا که اطلاع دارم، چنین کاری تا به حال انجام نگرفته است; یعنی مجموعه ای که احادیث قدسی را یک جا جمع کند. ایشان می نویسد: من
امیدوارم این اثر بسیار نفیسی باشد جامع کلمات خدای متعال در غیر قرآن مجید. ایشان زحمت زیادی برای این کار کشیده و حاصل کار کتاب جالبی در احادیث قدسی است.
در بین همه انبیا، کسی که خدای متعال او را به لقب خاص «کلیم»، همسخن خود، ملقّب فرموده حضرت موسی(علیه السلام)است. این عنایت خاصی است که خدای متعال می فرماید: (وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً.)(نساء: 164) به سایر انبیا می فرماید: وحی کردیم، کتاب نازل کردیم، بیّنات دادیم، هدایت دادیم، اما این تعبیر فقط در مورد حضرت موسی(علیه السلام) به کار رفته است: (وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً.)این خصوصیتی است که خدای متعال برای حضرت موسی(علیه السلام)قایل شده. البته انبیای دیگر نیز خصوصیاتی دارند. عنایت الهی این است که به هر یک از انبیا، بلکه به هر یک از مخلوقات ویژگی خاصی داده. به هر حال، در بین احادیث قدسی نقل شده، بیش از همه کلماتی هستند که در کوه طور به حضرت موسی(علیه السلام)خطاب شده است. در باب هفتم این کتاب آورده است: «إِنَّ مُوسَی نَاجَاهُ اللَّهُ ـ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی ـ فَقَالَ لَهُ فِی مُنَاجَاتِهِ: یَا مُوسَی لایطوُلنّ1 فِی الدُّنْیَا أَمَلُکَ فَیَقْسُوَ2 لِذَلِکَ قَلْبُکَ وَ قَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ.»
این مناجات طرفینی است; گاهی ابتدا حضرت موسی(علیه السلام)مناجات می کند و چیزهایی عرض می نماید، گاهی خداوند به حضرت موسی(علیه السلام)خطاب می کند. تعبیر «فیما ناجاهُ الله» اشاره به مناجاتی است که خدا با حضرت موسی(علیه السلام) داشته. «مناجات» یعنی: در گوشی گفتن، راز گفتن، سخن پنهانی به کسی گفتن، که ممکن است سخنی باشد که خدا پنهانی با کسی می گوید و دیگری نمی شنود یا انسانی با خدا خصوصی صحبت کند. مناجات از «نجوا» است. «نجوا» یعنی: در گوشی سخن گفتن. خدای متعال به حضرت موسی(علیه السلام) می فرماید: آرزوهایت طولانی نشوند که در نتیجه، قلبت قسی خواهد شد و کسی که قلبش قسی باشد از من دور است; «وَ قَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ.»
قلب و حالات آن
یکی از تعبیراتی که در قرآن کریم شایع است و به تبع آن، در ادبیات مسلمان ها شایع شده، کلمه «قلب» است. اینکه پیش از اسلام هم به همین معنا و همین صورت به کار می رفته است، دقیقاً نمی دانیم، ولی به هر حال، در قرآن این تعبیر خیلی شایع است و بر آن زیاد تکیه شده.
درباره «قلب» در قرآن زیاد صحبت شده است; از جمله می فرماید: (وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ.) (تغابن: 11) در مقابل می فرماید: (فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ) (صف: 5); (خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهمْ) (بقره: 7) و از جمله این آیه که می فرماید: (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم.) (بقره: 74)
مسلّماً منظور از «قلب» در این آیات، یک عضو یا یک عضله گوشتی در سینه ما نیست. از خصوصیاتی که برای آن نقل شده، دو نوع ویژگی برای قلب است که در قرآن بیان گردیده: یکی از قبیل آگاهی و ادراک و علم و شناخت و امثال این هاست و دیگری از قبیل احساس و عاطفه; یکی جنبه کشف واقعیت دارد و دیگری جنبه علم. به همین دلیل، دو جور «علم» به قلب نسبت داده شده اند: یکی همین علم هایی که ما داریم که به عقل نسبت می دهیم، که بعضی جاها در قرآن به قلب نسبت داده شده و بعضی جاها به عقل; همین که به اصطلاح خودمان، «علوم حصولی» می گوییم. ولی گاهی هم علمی که از قبیل شهود است به قلب یا «فؤاد» نسبت داده شده: (مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی.) (نجم: 11) در قرآن، «فؤاد» همان «قلب» است. این دو کلمه به یک معنا به کار می روند. می فرماید: آنچه را قلب دید دروغ نبود. غیر از دانستن دیدن در کار است. شهود، رؤیت است. به هر حال، آن هم نوعی علم است. می توان سه نوع ویژگی برای قلب قایل شد: اول شهود، دوم دانستن، سوم تمایل، خواستن و گرایش. اگر قلبی سالم باشد به تعبیر قرآن کریم، «قلب سلیم» است که هم درست می فهمد و هم به جای خود، احساس و عاطفه دارد. اما اگر قلب آسیب ببیند و دچار آفت شود در بُعد شناخت، اشتباه درک می کند و به تعبیر قرآن، کور می شود: (فَإِنَّهَا لَا تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ.)(حج: 46) دل کور می شود: (خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهمْ وَ عَلَی سَمْعِهِمْ وَ عَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ.) خدا بر بعضی قلب ها مهر می زند، آن ها را می بندد، دیگر چیزی درک نمی کنند و در بُعد گرایش، اگر انحراف پیدا کنند یکی از ویژگی هایشان این است که قساوت پیدا می کنند و سخت می شوند.
«نرم دل» به کسی می گوییم که تحت تأثیر واقع می شود، حالت انفعال پیدا می کند، دلش به رحم می آید، موقعی که معمولا انتظار می رود اشکش جاری می شود. در مقابل، «سنگ دل و سخت دل» هیچ تحت تأثیر واقع نمی شود، نه در غم کسی متأثر می شود، نه موعظه ای در دلش اثر می کند، نه اشکی از چشمش جاری می گردد. قرآن این تعبیر را درباره بنی اسرائیل به کار برده است; (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ.)(بقره: 74) دل های شما سخت شده، قساوت پیدا کرده، مثل سنگ شده، بلکه از سنگ هم سخت تر گردیده است; برای اینکه سنگ هم گاهی آب از آن جاری می شود; بعضی جاها سنگ شکافته می شود، قطراتی از آن جاری می گردد، ولی شما قطره اشکی هم از چشمتان نمی آید. دلتان این اندازه هم نرم نیست. دل شما از سنگ هم سخت تر شده است.
این ها حالاتی هستند که کم و بیش خود ما هم تجربه کرده ایم. گاهی انسان موعظه ای می شنود، زود تحت تأثیر واقع می شود، یا مصیبتی می شنود زود متأثر می گردد. گاهی هم هرچه هم بگویند، هیچ واکنشی در او ظاهر نمی شود. گاهی انسان هایی هستند که ـ دیده ایم یا شنیده ایم ـ به شدت تحت تأثیر واقع می شوند. در میان انبیا هم آن گونه که نقل گردیده، حالاتشان از این نظر با هم تفاوت داشته اند. در میان همه انبیا، حضرت یحیی ـ علی نبیّنا و آله و علیه السلام ـ معروف است که زود متأثر می شد. به حسب روایتی که نقل شده است، پدر ایشان، حضرت زکریّا(علیه السلام) وقتی می خواست موعظه کند، اول نگاه می کرد ببیند در مجلس حضرت یحیی(علیه السلام) نباشد. اگر نبود به صورت عادی موعظه می کرد. اگر او حاضر بود مطالب متأثرکننده نمی گفت; چون حضرت یحیی(علیه السلام)تاب نمی آورد. شیخ صدوق در امالی آورده است: روزی حضرت یحیی(علیه السلام)پشت ستونی در مسجد مخفی شده بود تا پدر او را نبیند.
حضرت زکریا(علیه السلام) شروع به موعظه کرد. در میانه موعظه، حضرت یحیی(علیه السلام) صیحه ای زد و از مسجد بیرون پرید و سر به بیابان گذاشت.
به هر حال، انبیا هم حالاتشان تفاوت داشته اند. آنچه در مورد حضرت یحیی(علیه السلام) ذکر شده حالت «نرم دلی» است و به عکس، آنچه امثال ما داریم «سنگ دلی» است. این از نظر قرآن، حالت مذمومی است. البته بعضی از روان شناسان ممکن است بگویند: اینکه ما داریم حالت خوبی است و اصلا حالت متعادل همین است که انسان زود تحت تأثیر واقع نشود; اینکه کسی زود به گریه بیفتد یا متأثر شود یک حالت زنانه و بچگانه است. ولی از نظر قرآن، این حالت مذمّت شده است. وقتی می فرماید: دل هایتان سخت شده، در مقام نکوهش بنی اسرائیل است که چنین می فرماید و ما که با تعلیم قرآن آشنا هستیم و ارزش های آن را می پذیریم این حالت را حالت بدی می دانیم، دلمان می خواهد قلبمان قساوت نداشته باشد.
راه های سلامت قلب از قساوت
چه کنیم که به قساوت مبتلا نشویم؟ و اگر مبتلا شدیم چه کنیم که علاج شود؟ به عبارت دیگر، این یک نوع مرض است; یک حالت غیرطبیعی است، چیزی است که آفریدگار ما این جور نخواسته. به همین دلیل، کسانی را که به این حالت مبتلا شدند مذمّت می کند. برای مداوا، اول باید بیماری را بشناسیم که در اثر چه پیدا می شود، عاملش چیست، و چگونه باید آن را علاج کرد. هم از قرآن کریم استفاده می شود که برخی عوامل موجب قساوت می شوند و هم از برخی روایات که البته استقصای آن ها مشکل است. اجمالا ما دلمان می خواهد اگر مبتلا هستیم، بدانیم این مرض در اثر چه پیدا می شود و اگر یک وقت درصدد برآمدیم که این مرض را معالجه کنیم چه کنیم که معالجه شود؟ این مناجات با همین موضوع شروع می شود. خدای متعال می داند که در مقام موعظه اولین شرط برای اینکه موعظه اثر کند آن است که دل نرم باشد. اگر مخاطب دلش قساوت داشته باشد هر قدر او را موعظه کنیم اثری ندارد. پس اول باید کاری کرد که زمینه پذیرش موعظه در دل پیدا شود. البته این موعظه ها، که در کوه طور برای حضرت موسی(علیه السلام)بیان شده، همه برای خود حضرت موسی(علیه السلام) نبوده اند. اگرچه حضرت موسی(علیه السلام)هم مورد توجه بوده، ولی قطعاً برای این هم بوده که این موعظه ها برای دیگران نقل شوند و آن ها هم استفاده کنند و به همین دلیل، آن ها را برای ما نقل کرده اند. پس در مقام موعظه، باید سعی کنیم که اول زمینه پذیرش پیدا شود.
بالاترین مانع برای تأثیر موعظه «قساوت قلب» است که با وجود آن، هرچه بگویند، انگار نگفته اند. در موعظه، معمولا از عذاب و مانند آن صحبت می شود تا انسان تأثری پیدا کند، بترسد، مقداری حواسش را جمع کند. اما هرقدر از این چیزها برای کسی بگویند که قساوت قلب دارد، بی فایده است. غالباً آیاتی را که در قرآن درباره عذاب های جهنم آمده اند زیاد می خوانیم، ولی هیچ اثری در ما نمی کند; (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَة ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُکُوهُ)(الحاقة: 30ـ32) تعبیرات عجیبی هستند! او را بگیرید و در بند کنید و سپس به دوزخ پرتاب کنید و با زنجیر هفتاد ذرعی او را ببندید! تعبیرات سختی هستند، مزاح نیست، ولی ما می خوانیم، گویی نخوانده ایم!
چه باید کرد تا مبتلا به قساوت قلب نشویم یا اگر مبتلا هستیم رفع شود؟ در این مناجات بر یک عامل مهم تکیه شده است: از آنچه موجب قساوت قلب می شود، یکی از عوامل مهم که به حضرت موسی(علیه السلام)تذکر داده شده است تا مبتلا به قساوت قلب نشود، این است که می فرماید: «آرزوی طولانی نداشته باش!» مگر آرزوی طولانی داشتن عیب است؟ انسان آرزو داشته باشد که درس بخواند، مجتهد شود; آرزو داشته باشد عبادت کند، به مقام اولیای خدا برسد; آرزو داشته باشد مقاماتی در دنیا به دست بیاورد تا بتواند به خلق خدا خدمت کند، مستضعفان را نجات دهد. مگر این ها بد هستند؟ نه، این ها آن آرزوهایی نیستند که طولانی بودنشان بد است. آرزوهای دنیایی بد هستند; یعنی انسان آرزو داشته باشد که نعمت های دنیایش مرتب زیاد شوند، طولانی شوند. طبعاً این آرزوی کسی است که به دنیا علاقه دارد. تا حبّ دنیا نباشد چنین آرزویی طولانی نخواهد شد.
فرض کنید انسان دوست دارد خانه زیبایی داشته باشد، کاخی داشته باشد. اول که دستش خالی است، تا بخواهد واجد این بشود، راهی طولانی در پیش دارد. این آرزو طولانی می شود، باید سال های سال زحمت بکشد، پول در بیاورد، آن پول را سرمایه کند تا زیاد شود; آن قدر زیاد که بتواند چنان خانه گران قیمتی تهیه کند. این آرزوی طولانی است. اگر بخواهد از مسیر صحیح و پول حلال باشد شاید پنجاه سال طول بکشد تا انسان در یک جریان عادی بتواند یک خانه بخرد. چیزهای دیگر هم همین طور; مثل پست ها و مقام های دنیایی، که خیلی ها عاشقش هستند و شب ها خوابش را می بینند و روزها درباره اش سخن می گویند.
اما اگر انسان نعمت هایی را از خدا بخواهد برای اینکه وسیله تقرّبش به خدا باشند; واقعاً برای همین باشد، نه اینکه فقط به زبان بگوید; ته دلش این باشد که من اگر طول عمر می خواهم برای اینکه خدا را عبادت کنم، بیشتر به خلق خدا خدمت کنم، این ادعا علایمی دارد، وگرنه ادعای دروغی است برای اینکه کار خودش را توجیه کند. این از قبیل طول امل مذموم نیست، در واقع آخرت خواهی و خداخواهی است. ولی اگر انسان صرفاً چیزهای دنیایی را بخواهد; چیزهایی که طول می کشد تا آن ها را به دست بیاورد، دل به این ها ببندد و همّ و غمش این باشد که به یک امر دنیایی برسد، از قبیل پول باشد یا همسری که خیلی مئونه دارد یا ریاست و مقامی باشد، این ها خیلی کار می خواهد تا فراهم شوند. اینکه کسی ریاست بخواهد، اگرچه اسمش ریاست دینی باشد، ولی فقط همان ریاستش را بخواهد، یا ریاست دنیایی باشد; یعنی بخواهد رئیس جمهور شود، اگر خود آن ریاست برایش مطلوب باشد، در روایت آمده است که دو گرگ درنده که به گله چوپانی حمله کنند ضررشان به اندازه حبّ ریاست در دین مسلمان نیست.3 این ها دنیا هستند، «آرزوی طولانی» هم یعنی همین ها.
انسان مدت ها زحمت می کشد تا به خواسته ای برسد، اگر این میل و آرزو که در دل انسان پیدا شد ریشه اش حبّ دنیا باشد همین موجب می شود چنین دلی دیگر حالت خشوع در نماز، شکستگی، نرمی و خضوع در مقابل آیات خدا را نداشته باشد; حالاتی که فرمود: (تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ)(حدید: 16) (وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً)(انفال: 2) دیگر در انسان پیدا نمی شوند; یعنی دلی که محبت دنیا آن را پر کرده نه تنها برای امروز و فردایش، برای پنجاه سال دیگرش هم نقشه دارد; از حالا فکر آنجا را می کند. در این دل، دیگر جای خدا نمی ماند: (مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُل مَن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ) (احزاب: 4) ما یک دل که بیشتر نداریم. اگر بنا شد حبّ دنیا آن را پر کند، دل بستگی به ذخایر دنیا، همین ها که قرآن «لهو و لعب» می گوید، موجب می شود دیگر یاد خدا در آن دل اثری نکند.
ای موسی! اگر می خواهی مبتلا به قساوت قلب نشوی آرزوی طولانی نداشته باش; «لایطوُلنّ فِی الدُّنْیَا أَمَلُکَ فَیَقْسُوَ لِذَلِکَ قَلْبُکَ.» اگر آرزوی طولانی داشته باشی اثر طبیعی اش این است که دلت قساوت پیدا کند. اگر قساوت پیدا کند چه می شود؟«فَاِنَّ قَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ»; کسی که دلش قساوت داشته باشد به قرب من نمی رسد، همیشه دور خواهد بود.
قرب و بُعد خدا
یکی دیگر از مفاهیم قرآنی که با آن آشنا می شویم «قرب و بعد» نسبت به خداست. این مفهوم به قدری در اسلام جا افتاده است که هر بی سوادی در گوشه بیابانی هم که زندگی کرده باشد آن را می داند; مثلا، یاد گرفته است نماز را «قربةً الی اللّه» بخواند; یعنی برای نزدیکی به خدا. فهمیده است که بهترین چیزی که انسان باید بطلبد و آرزویش را داشته باشد نزدیکی به خداست. در مقابل هم بدترین چیز دور شدن از خداست. خداوند در این مناجات، می فرماید: کسی که دلش قساوت داشته باشد از من دور است; یعنی درست نقطه مقابل آن چیزی است که همه باید دنبالش باشند. ما باید سعی کنیم دلمان قساوت پیدا نکند. بزرگ ترین عامل قساوت، که در این مناجات ذکر شده، آرزوهای طولانی است: «لایطوُلنّ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ فَیَقْسُوَ لِذَلِکَ قَلْبُکَ»; مبادا آرزویت در دنیا طولانی شود که قلبت قسی خواهد شد.
«یَا مُوسَی کُنْ کَمَسَرَّتِی فِیکَ، فَإِنَّ مَسَرَّتِی أَنْ أُطَاعَ فَلَا أُعْصَی.» گفته اند: اینکه فرموده «کُنْ کَمَسَرَّتِی» این تشبیه بر اساس مبالغه است. ترجمه تحت اللفظی اش این است که تو مثل مسرّت من باش، تو مثل خوش حالی من باش. این عجیب است که انسان به شخصی بگوید: مثل خوش حالی من باش. گفته اند: این تشبیه از باب مبالغه است; یعنی کاری کن که من شاد شوم; چنان که گویا تو آن شادی هستی; یعنی آن قدر این کار تو موجب شادی من باشد که به محض اینکه عملی را انجام می دهی شادی من حتمی باشد و گویا اصلا تو خودت شادی من هستی یا مثل شادی من هستی. این از نکته های لطیف ادبی است که ما در زبان خودمان کمتر این جور چیزها را داریم. شکی نیست که منظور از این جمله آن است که «کاری کن که من از آن خیلی خوش حال شوم.» اگر می خواهی من خیلی از تو شاد باشم سعی کن مرا اطاعت کنی، نه نافرمانی; «فَإِنَّ مَسَرَّتِی أَنْ أُطَاعَ فَلَا أُعْصَی.»
این مطلب برای ما روشن است که همه دستوراتی که در شرایع گوناگون به وسیله انبیای عظام نازل شده همه حرفشان این است که (أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ) (نوح: 3)، یا پیغمبران می فرمودند: (فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَطِیعُونِ) (آل عمران: 50) همه صحبت، اطاعت از خداست و نهی از عصیان و گناه.
فلسفه امر و نهی الهی
یکی از چیزهایی که جا دارد انسان درباره آن تأمّل کند این است که اصلا خدا چرا این همه امر و نهی کرده و اطاعت امر او چگونه موجب شادی او می شود و در مقابل، عصیان موجب غضب او می گردد؟ در این باره، بحث های طولانی وجود دارند که برمی گردند به اینکه ما صفات خدا را چگونه بشناسیم و به هدف خلقت و تشریع توجه کنیم. در این صورت، جواب ها روشن می شوند. اجمالا ما می دانیم که خدا از این امر و نهی ها، چیزی برای خودش نمی خواهد; تمام آنچه امر و نهی فرموده، چه واجبات، چه مستحبات، چه محرّمات و چه مکروهات، همه برای این هستند که نفعی به ما برسد. چرا خدا می خواهد نفعی به ما برسد؟ چون ما را دوست دارد. چرا ما را دوست دارد؟ چون رحمت و فیّاضیت و بزرگواری او چنین اقتضا می کند. در این زمینه آن قدر مطلب هست و جای بحث وجود دارد که فرصت اشاره به آن ها نیست.
وقتی قوم حضرت نوح(علیه السلام) مخالفت نمودند و آن همه حضرت نوح(علیه السلام) را اذیت کردند، نوح(علیه السلام) بی تاب شد و از خدا خواست بر آن ها عذاب نازل کند. خداوند فرمود: دانه فلان درخت را در زمین بنشان. وقتی درختی شد و میوه داد آن وقت عذاب خواهد رسید. درخت موردنظر هم درختی بود که خیلی دیر میوه می داد. سال ها طول کشید تا این درخت بزرگ شد و میوه داد. نوح(علیه السلام) عرض کرد: خدایا! درخت میوه داد. خداوند فرمود: هسته این میوه را بگیر، یک بار دیگر بکار. چندین بار این عمل تکرار شد تا آنکه دوران نبوّت حضرت نوح(علیه السلام)قریب هزار سال طول کشید; (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَة إِلَّا خَمْسِینَ عَاماً.)(عنکبوت: 14) هر بار که حضرت نوح(علیه السلام) مخالفت و عصیان آن ها را می دید خسته می شد ـ مؤمن وقتی معصیت خدا را ببیند ناراحت می شود، پیغمبر خدا به طریق اولی ـ تا آنکه آخر خطاب شد: بندگانمان را زود به عذاب نمی سپاریم. اگر بدانیم که در اعقاب این شخص، نسل چندمش مؤمنی به وجود می آید که لیاقت بهشت دارد او را عذاب نمی کنیم. آن قدر خدا بنده هایش را دوست دارد که اگر در نسل چندمشان بنا باشد مؤمنی به وجود بیاید پدر بزرگش را عذاب نمی کند; به خاطر اینکه او بناست به سعادت برسد. سعادت او برای خدا ارزش دارد. هرچه ما فکر کنیم درباره اینکه خدا چقدر بندگانش را دوست دارد، هرگز عقلمان به جایی نخواهد رسید. نشانه محبت خدا، محبتی است که به مادرها داده و تازه این قطره ای از دریای محبت خدا هم به حساب نمی آید.
به هر حال، خدا با رحمتش خواسته است ما به سعادت برسیم; چون ما را دوست دارد و می داند که راه سعادت چیست. امر و نهی هایی هم که می کند به خاطر همین است که ما را وادار کند راه درست را بپیماییم تا بیشتر به سعادت برسیم، وگرنه از فعل و ترک ما چیزی عاید او نمی شود. پس علت این همه امر و نهی و تأکیدها این است که خدا می خواهد ما به سعادت برسیم، به قرب او برسیم. چرا؟ چون این موجب شادی او می شود. مگر شادی چیست؟ شادی حالتی است که انسان در اثر تحقق خواسته اش برایش پیدا می شود. البته باید توجه داشته باشیم که خدا حالات متغیّر ندارد; این جور نیست که در خدا حالتی پیدا شود که پیشتر نداشته است; مانند شادی یا غضب، بلکه ما ناچاریم درباره صفات خدا این گونه صحبت کنیم. آنجا که پای دقت در تعبیرات و دعاها و مناجات ها به میان می آید، مثل تعبیر امام حسین(علیه السلام)در دعای «عرفه» است که می فرماید: «الهی تقدّسَ رضاکَ اَن یکونَ له علّةٌ منکَ فکیفَ یکونُ لَه علّةٌ مِنّی.»4 ما می گوییم کاری کنیم که خدا را راضی کنیم، تا موجب رضای خدا شود. اما این ها تعبیرات تسامحی هستند. امام حسین(علیه السلام)عرض می کند: «خدایا! رضایت تو معلول علتی از ناحیه خودت هم نیست. چنین نیست که چیزی را ایجاد کنی که موجب رضایت خودت بشود. تو منزّهی از اینکه حالتی در تو پیدا شود که نبوده است و در معرض تغیّر حالات قرار بگیری. پس چطور من کاری می کنم که تو خوش حال شوی؟ مگر من می توانم در تو اثر بگذارم؟ غضب خدا هم همین طور است.
بنابراین، این ها تعبیراتی هستند که ما باید به همین صورت بگیریم; چون غیر از این ها را نمی توانیم درک کنیم; چاره ای هم نداریم. آیاتی را هم که می فرماید: (فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی) (طه: 81); (ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ) (بقره: 207); (رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ) (مائده: 119) غیر از این نمی توانیم درک کنیم. اما آن ها که معرفت عمیق تر داشته باشند، به جایی می رسند که درک می کنند در خدا حالات متغیّر پیدا نمی شوند. خدا همیشه از چیزهای خوب خوشش می آید و همیشه از چیزهای بد بدش می آید و می داند خوبی چه موقع و در کجا تحقق پیدا می کند و بدی در کجا و از که تحقق پیدا می کند. رضایت و مسرّت خدا همیشگی است; از همان چیزهایی است که می داند در جای خودش تحقق پیدا می کند; اگرچه این تعبیر هم خالی از مسامحه نیست.
به هر حال، خدا می فرماید: اگر می خواهید مرا شاد کنید راهش همین است که هر چه می گویم گوش کنید; اما نه اینکه آنچه را می گویم نفعش به من می رسد و به این دلیل خوش حال می شوم، بلکه برای آنکه دوست دارم بنده ام سعادتمند شود. وقتی آنچه را می خواهم انجام دهد به سعادت می رسد. به همین دلیل، شادم: «کُنْ کَمَسَرَّتِی فِیکَ فَإِنَّ مَسَرَّتِی أَنْ أُطَاعَ فَلَا أُعْصَی.»
پی‌نوشت‌ها
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ در این نسخه و چند نسخه دیگر، از جمله بحارالانوار، روضه کافى، «لایطوُلُ» آمده، اما به نظر مى رسد عبارت یا صحیح نیست یا بهتر این است که «لایطوُلنّ» باشد.
2ـ در نسخه مورد بحث «فیُقَسُ» آمده، اما در روضه کافى و بحارالانوار «فَیَقْسُو» است.
3ـ ابوالحسن (ع): «ما ذئبانِ ضاریان، فى غنم قد تفرّقَ دعاؤها باضرّ فى دین المسلم مِن طلبِ الرئاسةِ.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 73، ص 145، روایت 1، باب 124.)
4ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج98، ص226، روایت3، باب 2.

تبلیغات