آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

آنچه پیش روی شماست، قلمی شده یکی از نشست های دوره ای علمی ـ پژوهشی گروه علوم تربیتی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس سره) است. در این نشست، جناب آقای دکتر عباسعلی شاملی استادیار گروه به ایراد سخن پرداختند. حاصل سخنان ایشان و پرسش و پاسخ های شرکت کنندگان، جمع بندی و به صورت مقال  جالب و برانگیزاننده زیر درآمد. آنچه می خوانید این موضوع خواندنی و چالش برانگیز است. شاید نقد، پیشنهاد و یا داوری شما بتواند این گفتمان را پر رونق تر و جاذب تر کند. در این نشست، محتوای دو مقابله زیر، که تا حدودی به هم شباهت و هم پوشی دارند، توصیف، تحلیل و به بحث گروهی گذاشته شد. از آنجا که سخنران این نشست درصدد فشرده سازی محتوای این دو مقاله بود، و گفت و شنودها پس از این نشست قلمی شد، قلم و ادبیات این چکیده قدری از متن های اصلی متفاوت است. رویکرد پژوهشی مقاله دوم سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی است و نظام آموزش و پرورش مغرب زمین را با توجه به سلطه اصول تجارت نوین و معیارهای بازارشناسی بازنگری و نقد کرده است. نوشتار نخست هم رویکردی آموزشی و پرورشی دارد و نویسنده آن با نگاه ناقدانه و از بالا، نظام آموزش و پرورش غرب را با نگاهی کلان بازنگری و نقادی می کند.
برگردان کننده این نوشتار هم می کوشد با همین نگاه دو نظام آموزشی و پرورشی ایران و مغرب زمین را با هم بسنجد و تفاوت ها و شباهت های این دو را برجسته کند.
توصیف کتاب شناختی دو مقاله
1. سیدحسین میرلوحی (1378)، «هفت انتقاد به تعلیم و تربیت جدید: تطبیق آموزش و پرورش ایران با دیدگاه ژاک ماریتین»، فصلنامه تعلیم و تربیت (نشریه پژوهشکده تعلیم و تربیت وزارت آموزش و پرورش، سال پانزدهم، شماره 2، شماره مسلسل 58، ویژه نامه آموزش و پرورش تطبیقی، قسمت اول، صفحه های 61 تا 91.
2. ریکاردو پترلا، (1382)، «پنج دام نظام آموزشی غرب»،3
ماهنامه سیاحت غرب، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، سال اول، شماره دوم، صفحه های 21 تا 25.
دغدغه بزرگ ژاک ماریتین
آقای ماریتین یک فیلسوف آموزش و پرورش معاصر فرانسوی است. در این مقاله، وی کوشیده است با یک رویکرد دینی ـ مسیحی چالش های آموزش و پرورش نوین را برجسته کند. ماریتین در سیر زندگی علمی خود پس از مدتی از وابستگی آغازینش به فلسفه هانری برگسون4 دست کشید و به اندیشه های توماس آکویینی قدّیس5 گرایش پیدا کرد. این چرخش  به اندیشه های او رنگ دینی ـ مسیحی کاتولیک داد و او را در برابر گرایش های محض فلسفی و یا رایج در دوران روشن فکری قرار داد. خود وی در کتاب ویژه اش زیر عنوان از برگسون تا توماس آکویینی (کمبریج /1945) این چرخش را توصیف و شاخص گذاری می کند.
ماریتین در اروپا، به ویژه فرانسه و ایتالیا و آمریکا (آمریکا و کانادا) تجربه های فراوان آموزشی و پژوهشی داشت و نقدهای خود را دستاورد اندیشه و تجربه شخصی بودن در این نظام ها می داند.
هفت انتقاد ماریتین در یک نگاه کل نگرانه6
1. جایگزینی اهداف و ابزارها
در نظام های نوین آموزش و پرورش، اهداف این نظام ها، به دلیل توجه افراطی سیاست گذاران به ابزارها کم رنگ شده و تحت الشعاع قرار گرفته اند. از این رو، هدف گذاری های آموزشی و پرورشی دچار روزمرّگی و سطحی انگاری شده اند.
در نگاه کارشناسان جدید آموزش و پرورش، وسیله ها آن قدر خوبوکیفی اندکه خود هدف شده اند. کیفی سازی ابزارها و تکنولوژی آموزش و پرورش جایگزین هدف شناسی و هدف گذاری شده است.
2. نقش مبالغه آمیز و گمراه کننده علم در شناخت انسان
اگر هدف تربیت، در نظام های آموزشی و پرورشی انسان شدن انسان است، پیش از هر چیز باید دریافت که:
انسان چیست، راه شناخت انسان کدام است و از میان علم یا دین و فلسفه کدام یک می تواند شناخت کامل تر و درست تری به دست دهد؟ از این بالاتر، امروزه این پرسش به گونه ای جدّی مطرح است که آیا رویکرد همگرایانه برآمده از سه قلمرو بالا خواهد توانست ترسیم کامل تر و درست تری به دست دهد؟!
از نگاه ماریتین علم در وضعیت کنونی از به دست دادن چهره کامل و درست انسان شناختی ناتوان است; زیرا در رویکرد علمی انسان شناسی، از یک سو، انسان هم ردیف پدیدارها و زیر نفوذ متغیرهای گوناگون به وجود آمده اند و از سوی دیگر، تنها ویژگی های قابل مشاهده و اندازه گیری انسان مهم و قابل جمع آوری تلقّی می شود. در نتیجه، رویکرد علم، رویکردی پدیدارشناختی است. در حالی که، وجود یا ذات انسان مورد بی توجهی قرار می گیرد. نگاه هستی شناختی کنار گذاشته می شود و سرانجام، حقیقت غایی نفی می شود. از این رو، آموزش و پرورش برای هدف گذاری نیازمند یک فلسفه درون دینی یا برون دینی درباره انسان است; فلسفه ای که وجود انسان را کامل و درست شناخته و توصیف کند. پس علاوه بر نگاه علمی، نگاه دینی و فلسفی نیز در باب انسان شناسی مورد نیاز است. در قلمرو انسان شناسی پژوهشگر به پرسش های زیادی برخورد می کند که با رویکرد علمی محض پاسخ نمی گیرد; چرا که در تیررس این رویکرد قرار ندارد.
بازنگری و عمق نگری این نقد
با اینکه این نقد آقای ماریتین به جای خود درست و بسیار کلیدی و حساس است، اما ماریتین جایگزین روشنی از انسان شناسی دینی و فلسفی به دست نمی دهد. از آنجا که انسان شناسی بخشی از جهان بینی و فلسفه زندگی است، که هر پژوهشگر برای خود بر می گزیند، به احتمال زیاد ما در این قسمت در چالش جدی با او خواهیم بود. تصویر و توصیف انسان آرمانی در دو رویکرد اسلامی و مسیحی در نقاطی باهم تلاقی و اصطکاک می یابد. تبیین رابطه انسان با خدا، تبیین نظریه آفرینش در مورد انسان، آرمان گذاری و ترسیم ایده آل های انسانی، دست مایه ها و داشته های نخستین و فطری و سطح تربیت پذیری از جمله این نقاط افتراق است. اینها پرسش های دست نخورده ای است که اگر باز شود، دو رویکرد اسلامی و مسیحی باهم رو در رو می شوند.
3. تنازل تربیت و پرورش انسانی به سطح پرورش و رام سازی (شرطی سازی) حیوانات (عمل گرایی افراطی)
انسان و حیوان، به رغم شباهت های اجتناب ناپذیر و انکارنشدنی، نقاط جدایی و افتراق مهمی دارند که باید مورد توجه قرار گیرند:
1. انسان، حیوانی دارای عقل و در جستوجوی حقیقت است.
2. انسان، برگزیننده و دارای نظام ارزشی ویژه است.
3. انسان به زندگی خود معنا و تفسیر ویژه می دهد.
4. انسان در جستوجوی اهداف عالی است و به هدف های نخستین و یا میانی بسنده نمی کند. اما نگاه پراگماتیستی و عمل گرایانه سودمحور به انسان، این هدف را به فراموشی می سپارد. (آموزش و پرورش نوین در امر تربیت بیش از حد عمل گرا و سودگرا شده است.)
5. انسان ها در زندگی در جستوجوی سعادت اند اما حیوانات نه، پس چرا تعمیم های افراطی انسان شناسی علمی به راحتی پذیرفته شده است؟!
4. جامعه گرایی افراطی
با آنکه اجتماعی سازی و یا هموار نمودن بستر جامعه پذیری یکی از مهم ترین اهداف آموزش و پرورش نوین است و این هدف گیری گونه ای از چرخش و فاصله گیری از فردگرایی انتزاعی سده های میانه است، اما افتادن افراطی در این ورطه فردیت ها و شخصیت ها را به فراموشی سپرده است.
ماریتین می گوید: برای تربیت شهروند خوب باید کانون درونی فرد پرورش داده شود. این پرورش باید به شکل دهی سرچشمه خودآگاهی شخصی بینجامد. سرانجام، دستاورد نهایی این فرایند رسیدن فرد به تعادل در دو زمینه دیگر دوستی و خوددوستی و تجربه استقلال در درون او باشد.
از این رو، باید بدانیم که تربیت شهروند سازگار هدف دوم آموزش و پرورش است. هدف نخست، پرورش شخصیت انسان و کمک به فراگیری برای تعادل آفرینی در ابعاد درونی وی و رسیدن به خود سامان یافته است.
5. مبالغه در ارزش گذاری برای عقل و دانش
با آنکه توجه به پرورش عقل خود از نقاط قوت آموزش و پرورش نوین است، اما عقل گرایی در ادبیات دانش نوین، به معنای آموزش و پرورش فراگیران برای دستیابی به مهارت ها و آموخته های علمی و فنی است. عقل گرایی افراطی به معنای سیاست گذاری برای دست یابی به تخصص های علمی و فنی اگر افراطی شود، هدف نهایی آموزش و پرورش می شود. در حالی که، پرورش عقلانی بخشی از این هدف است و هدف نهایی کمک به فراگیران برای انسان شدن است ـ آن هم پرورشی همه جانبه و فراگیر. کمال انسان به پرورش و شکوفایی همه جانبه ظرفیت ها و قابلیت های وی است.
گاهی تخصص گرایی چنان مورد توجه است که هدف سیاست گذاران از برنامه های آموزشی و پرورشی تربیت انسان به منظور ایجاد مهارت ها و توانش های فنی است. با این پیش فرض، گویی ما می خواهیم انسان را مانند زنبور عسل شهروندی با مهارت، منظم و توان مند تربیت کنیم که در حوزه خاصی به طور منظم و قابل پیش بینی تولیدگر و سودآور باشد. آیا هدف از آموزش و پرورش نوین تربیت انسان هایی زنبورگونه است که منظم و هماهنگ در کندوی زندگی، عسل رنگارنگ تولید کنند؟! یک متخصص و فرهیخته انسانی باید بتواند در حوزه بیرون از تخصص و مهارت خود هم حضور و مشارکت داشته باشد، به ویژه انسان ها در جامعه های کنونی باید در قلمرو سیاست مشارکت گر باشند. روح و اندیشه سر در لاک و رو به درون آدمیان را بی اثر یا طعمه دام دیگران می کند. در حالی که، آموزش و پرورش نوین باید بتواند انسان پرسش گر و همگرا تربیت کند. البته، همگرایی منصفانه و بر معیار عدالت و در تکاپوی رسیدن به حقوق انسانی!
این پافشاری ماریتین همانند ادبیات جدیدی است که پولو فریره (Paulo Freire) فیلسوف برزیلی معاصر آموزش و پرورش، زیر عنوان آگاه سازی7 بر آن تأکید دارد.8 وی که از بنیان گذاران روند نوین نهضت مبارزه با بی سوادی است، شایسته ترین هدف این نهضت را نه تنها دست یابی به مهارت خواندن و نوشتن که کمک به فراگیران برای رسیدن به گونه ای از آگاهی می داند.
این آگاهی افراد را آماده می کند که در قلمرو سیاسی ـ اجتماعی حضور و مشارکت فعّال داشته باشند.
6. بی‌توجهی به تربیت اراده در کنار تربیت عقل
در یک نظام بهینه آموزشی و پرورشی، پیش و بیش از آنکه بکوشیم انسان ها را دانشمند بار بیاوریم، باید آنان را درستکار تربیت کنیم. تربیت انسان درستکار یعنی اهتمام ورزیدن به درونی سازی فضایل و ارزش های اخلاقی در وی. این مهم در گرو پرورش بهینه اراده انسان هاست. انسان ها باید بیاموزند که می توانند آگاهانه و آزادانه در گذر زندگی گزینش گر باشند. خیلی چیزها با گزینش و خواست ما قابل دستکاری است.
به نظر ماریتین، در نظام های نوین آموزشی و پرورشی تربیت و پرورش اراده به اخلاق و درونی سازی فضایل اخلاقی نینجامیده است. شاهد او بر این ادعا، فسادهای انسانی کلان و فراگیری است که جوامع پیشرفته و در حال پیشرفت از آن رنج می برند. حتی گفتوگو از پرورش و رشد اخلاقی هم به شناسایی روند رشدشناختی خوبی ها و بدی ها و کانالیزه کردن آن به فرایند اجتماعی سازی محدود شده است!
7. یاد گرفتنی نبودن بسیاری چیزها (به رغم یادگیرنده بودن انسان)
آموزش و پرورش نوین همه چیز را یادگرفتنی می داند. اما به گمان ماریتین برخی چیزها به ما اعطا شده اند. در این راستا او از ما می پرسد: آیا عشق و اشراق شهودی هم یادگرفتنی است؟!
زمینه و ظرفیت برخی چیزها مثل نبوغ، خلاقیت و ابتکار، هنر انسان شدن، هنر همسر خوب بودن و هنر خوب اندیشیدن از سوی خداوند به ما داده شده است. با آنکه آموزش و پرورش برای آموزش و تثبیت این ها می کوشد اما زمینه های این ویژگی ها فطری و الهی است. این روزها ما حتی می شنویم که مغز و فکر هم قابلیت برنامه ریزی و سامان دهی دارد، اما آیا شما هم پذیرفته اید که برنامه ریزی مغز و تکنولوژی فکر هم ممکن است؟!
با آنکه یکی از اهداف آموزش و پرورش نوین کمک به شکوفاسازی قابلیت ها در فراگیران است، اما سرعت و کیفیت شکوفایی بسته به ظرفیت های نخستین متفاوت آدم هاست.
پیشنهادات ماریتین
یکی از نکات خوب و آموزنده نوشته آقای ماریتین این است که ایشان همانند بسیاری از ما تنها به نقد و ارزیابی نظام آموزش و پرورش نوین بسنده نکرده است. ماریتین می کوشد پس از نقد و بررسی خود، پیشنهاد بهینه و جایگزین هم به دست دهد. وی برای بهینه سازی نظام های آموزشی و پرورشی با توجه به نقدهایی که در بالا به آن اشاره کرد، پیشنهادهای زیر را ارائه می دهد:
1. اندیشه و آرمان انسان سازی باید هدف نهایی آموزش و پرورش باشد. (بازسازی و بهینه سازی اهداف). ماریتین پافشاری دارد که در فرایند هدف گذاری آموزش و پرورش، اهداف باید به آغازین، میانی و پایانی دسته بندی و طبقه بندی شود. آخرین هدف هر نظام آموزشی و پرورشی در نگاه وی، انسان سازی و توجه محوری به پرورش و آموزش انسان برای معنادار زیستن است.
2. روش آموزش و پرورش باید کمک به فراگیران برای شکوفاسازی قابلیت های درونی شان باشد نه صرفاً تأکید بر تأثیرگذاری از بیرون (بهینه سازی روش). نظام های آموزشی و پرورشی کنونی بیشتر بر متغیرهای اثرگذار بیرونی تأکید می کنند. آدمی قابلیت شدن و شکوفایی از درون هم دارد. اگر آموزش و پرورش بر شناساندن ظرفیت های درونی و روش های شکوفایی آن ها متمرکز شود، انسان ها با روشی انسانی تربیت می شوند.
3. فراگیران نباید در فرایند آموزش و پرورش فقط گیرنده، اثرپذیر و پیرو (منفعل و مفعول) باشند (لزوم مشارکت فراگیر). یک آموزش و پرورش کیفی و انسانی، فراگیر را به تعامل، داد و ستد و اثرگذاری می کشاند.
4. از نگاه ماریتین، کار مربیان همانند کار پزشکان در کمک به بیمار در دستیابی به سلامتی است. می دانیم که پزشک سلامتی را به بیمار اعطا نمی کند بلکه وی را یاری می دهد که با رعایت اصول و ضوابط بهداشتی و درمانی از درون سلامتی را باز یابد. مربی هم باید فراگیر را با حمایت و هدایت خود یاری دهد که بتواند میل فطری درونی اش را برای انسان شدن شکوفا کند، (کیفی سازی دخالت مربی). نخستین کسی که به گرایش ها، قابلیت ها و ظرفیت های درونی آگاهی و دسترسی دارد، خود فراگیر است. نخستین گام های شکوفایی هم از درون خود فراگیر آغاز می شود. پس آموزش و پرورش فرایندی است که باید از درون و با خواست و همت خود فراگیر آغاز شود. آموزش گر و پرورش گر هم می کوشد وی را در این راه یاری دهد.
5. در نظام نوین آموزش و پرورش، همان گونه که افلاطون می گفت، یادگیری باید عمل بازیابی خاطره و یادآوری آموخته ها و یافته ها و در یک کلام تذکار در ذهن یادگیرنده باشد; یعنی در یادگیری مهم ترین چیز زمینه سازی برای جوشش درونی است; یعنی باز کردن و هموار کردن راه برای غریزه خودشکوفایی، (تأکید بیشتر بر فرایندهای درونی).
باورهای بنیادی ماریتین
داوری ها و پیشنهادات ماریتین بر گروهی از باورهای بنیادین وی تکیه دارد. از نگاه ماریتین، انسان ها از پنج استعداد درونی برخوردارند: (چه بسا بتوان این ها را همان فطریات دانست.)
1. عشق به حقیقت; عشق به شناخت حقیقت و رسیدن به آن، گرایش درونی و فطری همه آدم هاست;
2. عشق به نیکی کردن و عدالتورزی در رفتار با دیگران;
3. نگرش مثبت به هستی و عشق به انسان شدن;
4. ارزش دادن و حرمت گذاری به کار; احساس تعهد در انجام کار و ارزشمند دانستن نتیجه کار;
5. حس و میل به همکاری و همگرایی.
پرسش‌های نقدگونه
اگرچه بسیاری از حرف های ماریتین برای ما جالب و همراهی برانگیز است، اما شاید هنگامی که بخواهیم موارد عینی و مصداق های این اندیشه های بنیادی را تعیین کنیم با ماریتین هم فکر نباشیم. اگر در جایی از ماریتین بپرسیم: حقیقت، که غایت زندگی انسان است، چیست؟ او می گوید: پایان زندگی انسان که حقیقت زندگی او هم هست، انسان شدن است. همین جا از او می پرسیم: انسان شدن یعنی چه و این مهم به شکوفایی چه ابعادی از شخصیت اواست؟ پرسش دیگراینکه آیاکارهای آدمیان به هر نتیجه و دستاوردی بینجامد باید ارزشمند تلقّی شود؟ در داوری کارهای انسان، کدام نتایج حرمت و ارزشش تردیدناپذیر است؟
ماریتین بخش پایانی نوشته خود را به راهکارهای کیفی سازی اهداف آموزش و پرورش اختصاص می دهد. وی سفارش های خود در باب کیفی سازی اهداف را به گونه زیر دسته بندی و کدگذاری می کند. حرف های او کوتاه، سریع اما پردازش پذیر است.
هدف‌گذاری آموزش و پرورش با توجه به استعدادهای اساسی آدمیان
پیشنهادهای ماریتین برای بهینه سازی اهداف
1. آزادسازی انسان; یعنی آزادسازی فکر برای هموار شدن بستر بازگشت به خویشتن. آزادسازی و بازگشت به خویشتن و توان برای آغاز شکوفایی، هدف مهم آموزش و پرورش است.
2. اهمیت درونی شدن اثر تربیت و احساس خودی کردن با امور درونی شده (آموخته ها). یکی از اهداف میانی آموزش و پرورش، توجه به فرایند درونی سازی در فراگیر و کمک به او برای احساس خودی کردن یا آموخته هاست.
3. تلاش برای رساندن فراگیر به وحدت و یکپارچگی میان درون و بیرون و ضرورت به کارگیری دست و مغز (درون و بیرون) از آغاز تربیت (همبستگی درون و بیرون، هدف میانی دیگر در آموزش و پرورش است.)
ماریتین بر این باور است که تشویق فراگیر به انجام کارهای دستی به پیدایش مهارت و نیز تیزبینی و دقت ذهن وی کمک می کند. از این رو، فرایند اهتمام به درون، پیوند گسست ناپذیری با کارهای بیرونی و بدنی دارد.
آموزش و پرورش باید از تجربه و پیوند با بیرون آغاز کند و به تکامل عقل بینجامد. هدف نهایی هم رسیدن به حکمت است.
4. آموزش باید به آزاد شدن ذهن بینجامد، نه اینکه آن را به عنوان انبانی از اطلاعات سنگین، زمین گیر و خسته کند.
آموزش همواره باید با درک فعال فراگیر همراه باشد; درک فعال هنگامی است که دانش به یادگیرنده متعلق شود. این مهم هنگامی روی می دهد که فراگیر با آزادی و اختیار یاد بگیرد و با عمل و رفتار به آن اصالت بخشد و آن را بخشی از خود بداند (فراگیر هم در فرایند آموزش مشارکت کند).
توصیه دیگر ماریتین این است که همه ما باید در ذهن داشته باشیم که فرایند آموزش انباشتن آموزه ها در ذهن نیست، بلکه تبدیل اشیاء بیرونی به فکر است; فکری که بخشی از وجود فراگیر باشد و از او موجودی متکامل تر بسازد.
پنج دام نظام آموزشی غرب
ریکاردو پترلا9 در یک چشم انداز سیاسی و جامعه شناختی نظام آموزش و پرورش غرب را دارای پنج دام زیر می داند:
از نگاه وی در نظام نوین آموزشی و پرورشی، مدرسه به جای آنکه محل رشد اجتماعی باشد، ابزار درونی سازی هوس های بازار کار و صاحبان ثروت و پول است. مدرسه ها می کوشند که تقسیم های ناعادلانه و تبعیض آمیز ناشی از بازار کار را توجیه و مشروع کنند.
نقد: می بینیم که اجتماعی سازی10 یا تقویت جنبه جامعه پذیری، اصلی ترین دغدغه آموزش و پروش نوین است. به رغم درستی نسبی این هدف، اما به نظر ما این گرایش به نقطه افراطی فردگرایی انتزاعی تبدیل شده است. آموزش و پرورش پیش و بیش از هر چیز باید فراگیر را کمک کند تا خودش را بشناسد، بیابد و خودش باشد (به استقلال برسد.) اجتماعی سازی هدف دوم آموزش و پرورش پس از خودشناسی و خودیابی است.
دام‌های پنج گانه
1. ابزار شدن آموزش و پرورش در راستای شکل دهی منابع انسانی با هدف تربیت و پرورش انسان ها برای بهتر مولد بودن، دگرگونی های مداوم و سریع بازار کار از فراگیران می خواهد که مدام در جریان کارآموزی برای یادگیری مهارت های نوین باشند. آموزش مهارت ها تنها به این هدف است که منابع انسانی مولدتری برای بازار کار تأمین شود. آموزش و پرورش گذرگاه آماده سازی افراد برای بازار کار است. فنّاوری ثروت آفرینی های کلان هر روز پیچیده تر می شود. این پیچیدگی کسب مهارت های نوتری را می طلبد. آموزش و پرورش رسمی هم عهده دار و مسئول ایجاد این مهارت هاست.
2. تبدیل شدن خود آموزش و پرورش به کالا: حاکم شدن منطق بازار بر دانشگاه و سایر مؤسسات آموزشی و پرورشی، در تعیین اولویت ها و اهداف و حتی پذیرش دانشجو. در کشور ما هم روند رایج در دانشگاه های آزاد و غیرانتفاعی به همین سو است. در بسیاری از دیگر کشورها، دانشگاه ها یکی از منابع مهم درآمد برای دولت ها یا بخش های خصوصی است.
تجارتی شدن کار آموزش و سلطه منطق عرضه + تقاضا + سود بر نظام آموزش و پرورش در سطوح گوناگون از پایین به بالا.
روی آوری به آموزش های از راه دور و رواج ناگهانی دانشگاه های مجازی و بهره گیری از اینترنت برای آموزش های رسمی و غیر رسمی در جای جای کره زمین.
بر اساس گزارش بانک تجاری آمریکایی مریل لینچ در حوالی سال 2025 یکصد و شصت میلیون نفر در جهان به آموزش عالی اشتغال خواهند داشت. بیش از دو سوم این تعداد، از راه دانشگاه مجازی و آموزش های اینترنتی به تحصیل اشتغال خواهند داشت.
گفتنی است که این دگرگونی یک چالش پایان نایافته و در جریان است. هنوز ما نمی دانیم که آیا دگرگونی نظام های آموزش و پرورش به فرایندهای مجازی، غیرحضوری و الکترونیکی یک پدیده اجتناب ناپذیر میمون عصر اطلاعات است که آموزش ها را سریع تر، کیفی تر و همگام با زندگی کنونی بشر می کند و یا اینکه در پس این حادثه قرن، به گفته رهبر خبیر انقلابمان، این امپراتور اطلاعاتی و خبری است که از پشت صحنه و به گونه ای پنهانی کاروان زندگی بشر را به سمت و سویی که می خواهد، سوق می دهد.
3. آموزش ابزار تسهیل رقابت های فرد و جامعه است. ترویج فرهنگ رقابت و تنازع (هر کس می خواهد و می کوشد که خودش موفق تر باشد)، به جای ترویج و آموزش فرهنگ زندگی.
چرا نمی کوشیم که به جای گزینش بهترین ها کاری کنیم که در آموزش و پرورش به توانایی ها و ظرفیت های ویژه همه دانش آموزان بیندیشیم؟ این توجه و اهتمام ضمن دیدن تفاوت های فردی، راه خود شکوفایی و بهرهوری از توانش های رنگارنگ انسانی را هموارتر می کند.
4. سلطه تکنولوژی بر آموزش: حضور چشمگیر فنّاوری های اطلاعات در تمامی عرصه های زندگی از جمله در آموزش و پرورش، انقلاب نوینی پدید آورده است. از این پس، آموزش ها به جای آموزش آدمیان، باید به تولید تکنولوژی برتر و شناخت و توان به کارگیری آن منعطف باشد. همچنین آموزش باید فراگیران را کمک کند تا بتوانند با شرایط نوین و در حال دگرگونی که نتیجه حضور تکنولوژی است کنار بیایند. اگر چنین نشود خود آدم ها کنار زده می شوند!
5. آموزش و پرورش ابزار مشروعیت بخشی نابرابری های اجتماعی است. امروزه ما از عصر تکنولوژی و صنعت به عصر اطلاعات منتقل شده ایم. آموزش باید به فراگیران بیاموزد که تقسیم بندی ها و طبقه بندی های از بالا به پایین جامعه به صاحبان اطلاعات و دانش و کسانی که از آن محرومند، عادی یا ضروری است. از این رو، در نظم نوین جهانی روابط از بالا به پایین دولت ها و ملت ها عادی بلکه ضروری است.
سخن پایانی
در فرایند جهانی شدن که تاکنون روندی سیاسی و اقتصادی داشته است، این دام ها سر و صورت شهروندان همه خطه های این کره خاکی را با بندهای سیاه و با گره های کور خود، پوشش داده است. گویا این دام ها همه جا گسترده است و دیگر نمی توان آن ها را از ویژگی های نظام آموزشی و پرورشی مغرب زمین دانست. برخی از آن ها در کشور ما هم رخ نموده و یا دیر یا زود رخ می نماید. اگر چنین است، پس قصه اسلامی سازی علوم و نظام آموزش و پرورش، که چهره ماندگار و زیرین انقلاب اسلامی ما و سفارش پیاپی امام این انقلاب بود، چه خواهد شد؟ انگار در کشاکش این موج فراگیر جهانی شدن ما هم قربانی و از خود بیگانه شده ایم؟ اگر چنین است باید تکانی بخوریم و جلوی این آسیب را هر زمان و هر طور که شده، بگیریم. اگر نه، نسل سوم ما به آغوش فرهنگ جهانی حاکم، که برخی از ویژگی هایش را برشمردیم، و یا به آغوش خرده فرهنگ های همین نظام سلطه، که در این یا آن گوشه جهان سایه افکنده، باز می گردد و آن روز باید گفت: خداحافظ اسلام! خداحافظ انقلاب!
پی‌نوشت‌ها
--------------------------------------------------------------------------------
1. Jacques Maritain.
2. Riccardo Petrella.
3ـ این مقاله در لوموند دیپلماتیک، در ماه اکتبر سال 2000 (آبان 1379) به چاپ رسیده است.
4. Henry Bergson (1859-1941).
5. Saint Thomas Von Aquin (1225-1274).
6ـ جالب است بدانیم نویسنده مقاله اول، جناب آقاى میرلوحى، در کنار برشمارى نقدهاى ماریتین، کوشیده است کاربرد این نقدها را در نظام آموزش و پرورش کشورمان فهرست کرده و به بحث و بررسى بگذارد. شایسته است این تطبیق را که دستاورد گفتمان هاى ایشان با دانشجویانش بوده است، با نگاهى ناقدانه پى گیرى و دنبال کنیم. شاید ما هم بتوانیم این نقدها را تصحیح یا کامل تر کنیم. آقاى میرلوحى با پیشگامى خود این راه را برایمان هموار کرده است.
7. Conscientization.
8ـ ر.ک.به: مقدّمه کتاب فریره با عنوان آموزش ستمدیدگان.
9ـ وى استاد علوم سیاسى و اجتماعى دانشگاه کاتولیک لوویان (Universite Catholque de Louvian) فرانسه است.
10. Socialization.

تبلیغات