آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

در جلسات گذشته از سوی حضرت استاد درباره نیّت و اقسام آن مباحثی مطرح گردید، و همچنین در این‏باره که عوامل فساد عبادت نیّت‏های غیرخدایی هستند، مباحثی ارائه گردید. در این جلسه نیز حضرت استاد به بحث درباره اخلاص در عمل و اقسام عبادت از حیث نیّت آن‏ها پرداخته‏اند که آن را به محضر اهل معرفت تقدیم می‏کنیم.
مقدّمه
موضوع بحث ما در جلسه گذشته، نیّت در عبادات بود. گفته شد که روح عبادت «نیّت» است و ارزش آن بستگی به نوع نیّت دارد. در چند جلسه گذشته، در این‏باره صحبت کردیم که اگر نیّت فاسدکننده‏ای، نیّت ریایی یا شبه ریایی مثل سمعه در عبادت باشد، نه تنها آن عبادت سودی ندارد، بلکه مبطل عبادت هم هست و حتی موجب عقاب می‏شود. اینکه آدم عبادت کند برای اینکه دیگران ببینند و بگویند آدم خوبی است یا پشت سرش بگویند چه نماز خوبی می‏خواند، عقاب دارد. در چند جلسه درباره ریا و علل آن و علاج آن صحبت کردیم.
مفهوم «اخلاص»
عبادت را باید برای خدا انجام داد. اما این مفهومش خیلی روشن نیست؛ اینکه آدم باید عبادت را برای خدا انجام دهد، یعنی چه؟ گاهی گفته می‏شود یعنی اینکه عبادت با اخلاص انجام گیرد، خالصا للّه باشد نه ریایی. ولی باز هم مفهوم این خیلی روشن نیست که منظور از «خالص بودن عمل برای خدا» یعنی چه؟ در قرآن کریم تعبیراتی آمده‏اند در مقام اینکه عبادتی مورد قبول خدا و برای انسان مفید است که «لِوجه الله»1 باشد. «لوجه الله» برای ما مفهومش مبهم‏تر است از اینکه برای خدا باشد. ترجمه تحت‏اللفظی »وجه« یعنی صورت. اینکه آدم کاری را لوجه اللّه انجام دهد یعنی چه؟ درست نمی‏فهمیم.
از این روشن‏تر، تعبیر «ابتغاء مرضات اللّه»2 است؛ یعنی آدم عبادتی را انجام بدهد، چون خدا خوشش می‏آید؛ چون خدا از آن راضی است. با مفاهیم رضایت، مرضات، رضوان و مانند این‏ها کمابیش آشنا هستیم؛ یعنی درکی را در خودمان می‏یابیم: حالتی است که از چیزی خوشمان می‏آید. وقتی کسی کاری انجام می‏دهد از آن خرسند می‏شویم، تصور می‏کنیم که چنین حالتی در مورد خدای متعال هم هست. اما اینکه خدا از کاری رضایت دارد خودش سؤال برانگیز است، اگرچه مفهومش برای ما روشن‏تر از چیزهای دیگر است. می‏گوییم: این کار را انجام می‏دهیم که خدا خوشش بیاید.
تعبیر دیگری هم نظیر این هست که معمولا فقها ذکر می‏کنند؛ می‏گویند: به قصد «امتثال» کاری را انجام می‏دهیم. امتثال امر خدا یعنی انجام آنچه خدا امر کرده است، خواه امر ایجابی باشد یا امر استحبابی. این مفهومش برای ما روشن است، اما مصداقش درست روشن نیست. منظور از اینکه ما عبادت را بجا می‏آوریم آن است که خدا امر کرده است. اینکه حالت ما باید چگونه باشد معنایش این است که خدا امر کرده.
تعبیر دیگری هم هست که همه می‏دانیم، ولی کمتر به معنایش توجه داریم؛ می‏گوییم: عبادت را باید «قربة الی‏اللّه» بجا آورد. این لفظ را همه بلد هستیم. شاید وقتی نماز می‏خوانیم، خیلی‏ها این لفظ را ادا می‏کنند؛ می‏گویند: ـ مثلا ـ دو رکعت نماز بجا می‏آورم قربة الی‏الله. معنای «قربة» نزدیکی است؛ یعنی کار را برای نزدیک شدن به خدا انجام می‏دهیم، ولی این نزدیک شدن به خدا برایمان روشن نیست؛ یعنی چگونه به خدا نزدیک شویم؟ به هر حال، بحث در مورد این‏ها گسترده است و نمی‏خواهیم به بحث‏های نظری بپردازیم؛ بحث‏هایی که فایده‏اش فقط علمی است. مقصود از این جلسات، بیشتر این است که اگر بحثی هم انجام می‏گیرد، در عمل ما انعکاس پیدا کند.
وجوب نیّت در عبادت
وجود «نیّت» برای عبادت، گاهی به این معناست که آدم توجه داشته باشد چه می‏کند. این همان کاری است که در شرع دستور داده شده و خدا راضی است؛ خدا از ما بندگان خواسته کار بی‏نیّت انجام ندهیم. مگر می‏شود آدم کاری بی‏نیّت انجام دهد؟ آدم در شرایط عادی، در حالت سلامت و توجه، هر کاری انجام دهد قصدی دارد، ولی گاهی آدم شبیه خواب‏آلودگی یا در حال ـ نعوذُ باللّه ـ مستی، اصلا نمی‏فهمد چه می‏کند؛ کاری را با شرایط کامل انجام می‏دهد، واجباتش را درست انجام می‏دهد، برائتش را درست انجام می‏دهد، اما کاری است بی‏نیّت. این کارها باطل هستند؛ چون اگر بپرسند: چه می‏کنی، خودش هم نمی‏داند. چنین فرضی بعید است، ولی به هر حال، معنای اینکه ـ مثلا ـ اصلا نماز بی‏نیّت خوانده شود یعنی اینکه نفهمد چه می‏کند، بعد هم اگر بپرسند چه کردی شاید یادش نیاید، اصلا توجه نداشته باشد؛ مثل کسی که از خواب بیدار شود و کاری را انجام دهد. برخی افراد در حال خواب بلند می‏شوند، حرف می‏زنند، راه می‏روند، کاری انجام می‏دهند، بعد هم که از آن‏ها بپرسید، اصلا یادشان نیست که چنین کارهایی انجام داده‏اند. در چنین حالی اگر عبادت انجام گیرد کاری است بی‏نیّت. البته این حالت به ندرت پیش می‏آید؛ و فرض اینکه ما نماز بخوانیم یا سایر عبادات را بدون نیّت انجام دهیم فرض متعارفی نیست، ولی در میلیون‏ها مورد ممکن است چنین حالتی پیش بیاید. پس معلوم شد که چنین عبادتی باطل است و به حساب نمی‏آید.
اقسام نیّت در عبادات
از سوی دیگر، اگر عبادت را طوری انجام دهیم که صرفا به خاطر این باشد که یک نتیجه دنیوی برایش بار شود، آن‏گونه که منافقان انجام می‏دادند، صرفا برای اینکه مسلمان حساب شوند و معامله مسلمان با آنان انجام گیرد ـ آن‏ها را پاک بدانند، به آن‏ها دختر بدهند، از آن‏ها دختر بگیرند، به آن‏ها ارث بدهند و در مجموع، احکام مسلمانی بر ایشان بار کنند ـ این‏گونه عبادات باطل هستند؛ یعنی اگر آن‏ها می‏دانستند جان و مالشان محفوظ است، هیچ وقت نماز نمی‏خواندند. انگیزه‏شان برای عبادت فقط این بود که جان و مالشان حفظ شود یا احترامشان کنند.
اما موارد دیگر جای بحث و تأمّل دارند؛ مثلا، اینکه انسان هر کاری انجام می‏دهد یا به خاطر نفعی باشد که عایدش می‏شود یا ضرری که از خودش دفع می‏کند، منتها این منفعت‏ها و ضررها متفاوتند؛ بعضی‏ها منفعت و ضرر را در امور دنیایی می‏دانند؛ می‏گویند: این کار منفعت دارد، پولی به دست می‏آوریم، در جامعه احترامی پیدا می‏کنیم، پست و مقامی به ما دهند و چیزهایی از این قبیل. یا دفع ضرری می‏کنند، از بیماری جلوگیری می‏شود یا از فقر جلوگیری می‏گردد. گاهی این‏ها را نفع و ضرر می‏دانیم. حال اگر کسی نماز می‏خواند و واقعا هم قصدش پرستش و احترام خداست، ولی مقصودش این است که به واسطه این نماز، نفع دنیوی عایدش شود، خواه آن نفع مادی باشد یا معنوی؛ یعنی تجربه کرده یا از گفتار دیگران باور کرده است که خدا به کسانی که نماز می‏خوانند روزی وسیع می‏دهد یا آن‏ها را از بلاها حفظ می‏کند، نماز خوانده است تا ـ مثلا ـ خدا او را از بلا حفظ کند. آنچه باعث می‏شود که او این عبادت را انجام دهد آن است که از آثار دنیوی‏اش بهره‏مند شود؛ یعنی واقعا وقتی نماز می‏خواند به احترام خداست، گاهی هم هیچ‏کس او را نمی‏بیند و هیچ کس هم نمی‏فهمد که او نماز می‏خواند، در خلوت هم نماز می‏خواند قصدش کرنش کردن در پیشگاه الهی است، اما آنچه باعث شده در مقام کرنش برآید نفع دنیایی است.
یا قدری بالاتر از این، ممکن است برخی انگیزه‏شان از انجام عبادت نفع اخروی باشد. نفع اخروی هم دو جور است: جلب نفع اخروی، دفع ضرر اخروی؛ گاهی از ترس اینکه در آخرت عذاب شود، نماز می‏خواند تا عذاب نشود؛ چون می‏داند خدا بی‏نمازها را به جهنم می‏برد. اگر جهنم نبود؛ او نماز نمی‏خواند؛ نماز می‏خواند برای اینکه می‏داند خدا جهنمی دارد و بی‏نمازها را به جهنم می‏برد؛ (مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ.) (مدّثر: 42و 43) در قیامت، از جهنمیان می‏پرسند: چطور شد که شما جهنمی شدید؟ می‏گویند: ما جزو نمازخوان‏ها نبودیم؛ یا اصلا نماز نمی‏خواندند یا نمازشان باطل بود که جزو نمازخوان‏ها به حساب نیامدند.
به هر حال، برخی چون این را می‏دانند و باورشان هست، نماز می‏خوانند تا از جهنم مصون باشند و اگر خدا درِ جهنم را می‏بست هیچ‏گاه نماز نمی‏خواندند یا سایر عبادات را انجام نمی‏دادند. آیا این عبادت درست است یا نه؟ یا به عکس، چون می‏دانند خدا بهشت دارد و نعمت‏های عظیم غیرقابل وصفی در بهشت هستند و علاقه دارند به آن نعمت‏ها برسند نماز می‏خوانند. می‏دانند اگر عبادت کنند، خدا به آن‏ها پاداش می‏دهد و اگر عبادت نکنند از آن نعمت‏ها محروم خواهند ماند. این‏گونه عبادات چه حکمی دارند؟ آیا می‏شود گفت این‏گونه عبادت‏ها خالص هستند؟
اقسام عبادت
در این‏باره، بحث‏های زیادی وجود دارند. مسلّما مؤمنانی که ضعیف‏الایمان هستند و معرفتشان ضعیف است، اگر به انگیزه‏هایی همچون دریافت پاداش از سوی خدا یا محفوظ ماندن از عذاب و غضب خدا عبادت کنند، قبول است و خدا هم وعده‏ای را که داده است انجام می‏دهد: وعده پاداش داده است، آن‏ها را به بهشت می‏برد؛ وعده نجات از عذاب داده است، از عذاب نجاتشان می‏دهد. اما این عبادت با عبادت کسانی که معرفت کاملی دارند، عارف بالله و از اولیای خدا هستند، بسیار متفاوت است. مؤمن باید سعی کند که ارزش عبادتش را بالا ببرد. آدم نمی‏تواند نمازی را که به این نیّت انجام می‏دهد با نمازی که اولیای خدا انجام می‏دهند مقایسه کند. ما درست نمی‏دانیم آن‏ها قصدشان چه بوده است، ولی می‏دانیم چشم‏داشتی به نعمت‏های دنیا نداشتند، ترسی هم از گرفتاری‏های دنیا نداشتند. از کلماتشان بر می‏آید که آن‏ها حتی به نعمت‏های آخرت هم چشم‏داشتی نداشتند. ترسی هم ـ به یک معنا ـ از عذاب نداشتند؛ یعنی این‏طور نبود که اگر درِ جهنم بسته می‏شد دیگر عبادت نکنند؛ عبادتشان برای ترسِ به این صورت نبود، بلکه اگر هر بلایی در دنیا یا حتی در آخرت بر سرشان می‏آمد، اگر خدا راضی بود، آن‏ها عبادتشان را انجام می‏دادند. در کلمات اهل‏بیت: در مناجات‏ها و دعاهایی که از پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین و بخصوص از امام سجاد(ع) نقل شده، مضامین بسیار عظیمی وجود دارند که ما شیعیان، که خود را پیرو اهل‏بیت(ع) می‏دانیم، باید سعی کنیم اول این‏ها را یاد بگیریم، بعد سعی کنیم قدری به آن‏ها نزدیک شویم.
عبادت‏ها به سه دسته تقسیم شده‏اند: یک دسته عبادت بردگان که از ترس، عبادت می‏کنند (عبادة العبید). در گذشته، برده زیاد بود و این‏ها معمولا چون از اربابشان می‏ترسیدند، کار می‏کردند. برخی این‏گونه خدا را عبادت می‏کنند. دسته دوم کسانی هستند که به خاطر کسب ثواب، عبادت می‏کنند. گفته شده است این‏ها داد و ستد می‏کنند، اهل معامله هستند، بازرگان هستند، عبادتشان عبادت بازاریان است؛ چیزی می‏دهند، چیزی می‏گیرند تا سودی ببرند. عبادت می‏کنند تا در مقابلش پاداش بگیرند (عبادة التجار). تاجرها، بازرگانان و سوداگران این‏جور کار می‏کنند ـ البته سعی می‏کنند آنچه می‏گیرند بهتر باشد. زحمتی می‏کشند، روزه‏ای می‏گیرند، ساعت‏ها گرسنگی و سختی می‏کشند، نماز می‏خوانند، به جهاد می‏روند و جانشان را به خطر می‏اندازند، مالشان را صرف می‏کنند، می‏دانند که در مقابل، صدها و هزارها برابر پاداش دریافت می‏کنند. این معامله خوبی است، فی‏حد نفسه کار بدی نیست. اتفاقا در قرآن آیه‏ای داریم که برای تشویق مردم به کار خیر می‏فرماید: بیایید با خدا تجارت کنید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ....) (صف: 10و 11) برای امثال ما که معرفت و ایمانمان ضعیف است، اگر انگیزه عبادتمان ترس از عذاب یا امید به ثواب و بهشت باشد، اشکالی ندارد، بلکه اگر همین‏ها را هم درست باور کنیم و در ذهن خودمان مجسّم کنیم و جدّی بگیریم خیلی مهم است.
عبادت برتر
شاید شنیده‏اید که برخی گفته‏اند: ما به خاطر بهشت و جهنم عبادت نمی‏کنیم؛ زیرا آن‏ها اصلا اعتقادی به بهشت و جهنم ندارند. به همین دلیل، می‏گویند: ما برای بهشت و جهنم عبادت نمی‏کنیم. آن‏ها می‏گویند: این حرف‏ها را گفته‏اند تا مردم بروند کار خوب انجام دهند، وگرنه از بهشت و جهنم خبری نیست! این روزها در بسیاری از نوشته‏ها و سخنرانی‏ها این چیزها را یا صریحا یا تلویحا می‏بینید و می‏شنوید. اگر دقت داشته باشید، در بسیاری از سخنرانی‏ها یا نوشتارها این رایحه بی‏ایمانی کاملا پیداست. این هنر نیست که آدم چون از خدا نمی‏ترسد و اعتقادی ندارد عبادت نکند.
وقتی عبادتی که بدون ترس از جهنم و بدون طمع به بهشت انجام می‏شود، اثر دارد که بداند بهشت و جهنم هستند؛ به وجود آن‏ها اعتقاد داشته باشد، بلکه به آن‏ها یقین داشته باشد، اما انگیزه بالاتری در او باشد. آن وقت عبادت او ارزش دارد. ما که در مقابل سختی‏های دنیا تاب نمی‏آوریم، اگر به دردی مبتلا شویم چنان کلافه می‏شویم که حاضریم از خیلی چیزها دست برداریم تا ـ مثلا ـ درد دندان ما خوب شود، ما که در برابر بلاهای دنیا صبری نداریم، در مقابل بلاهای آخرت چه می‏توانیم بکنیم؟ در دعای «کمیل» می‏خوانیم: ما آن قدر ضعیف هستیم که در مقابل سختی‏های دنیا هم تحمّل نداریم.3 پس اگر واقعا عذاب‏های آخرت را باور کنیم و بگوییم این‏ها را هم تحمّل می‏کنیم، ولی دنبال چیزی بالاتر هستیم هنر کرده‏ایم.
به هر حال، ما حالا در مقام تفصیل این‏ها نیستیم. اجمالا در روایات ما هست که بعضی‏ها از ترس عذاب، عبادت می‏کنند. این عبادت بردگان است. البته آدم برده باشد بهتر از این است که طاغی باشد. اما این در مقابل عبادت احرار در سطح پایین است. عبادت یک دسته را «عبادة الاحرار» می‏نامد، در مقابل تجّار و عبید؛ یعنی عبادت آزادگان؛ آن‏ها که از ترس عذاب و طمع بهشت آزادند؛ حاضرند سختی‏ها و عذاب‏های آخرت را هم اگر خدا راضی باشد، تحمّل کنند.
جایگاه اولیای خدا در عبادت
در یکی از دعاهای صحیفه سجّادیه آمده است: اگر من هفتاد بار به سخت‏ترین شکنجه‏های ممکن کشته شوم، اما تو راضی باشی، من این را دوست دارم؛ یعنی امام سجّاد(ع) در افقی است که قدر رضایت خدا برایش چنان مطلوب است که اگر هفتاد بار زیر شکنجه کشته شود در مقابل رضایتی که از خدا نصیبش می‏گردد، برایش اهمیتی ندارد. گفتن این سخن آسان است، اگر ـ خدای نکرده ـ یک ساعت زیر شکنجه باشیم آن وقت می‏فهمیم یعنی چه.
یا در دعای «کمیل» می‏خوانیم: «هبنی صبرتُ علی عذابکَ فکیفَ اَصبِرُ علی فراقکَ؟»4 گاهی آدم شعر می‏گوید: می‏گویند: «الشعرُ اَحسنُه اَکذبُه»؛ در شعر، آدم هرچه بتواند گزافه‏گویی کند، اغراق کند شعر قشنگ‏تر می‏شود. اما امیرالمؤمنین(ع) در مقام مناجات با خدا، شعر نگفته، حکایت از عمق و واقعیت قلبش است. می‏فرماید: این عذاب‏های دنیا، که طاقت آن را ندارم، گیرم که بر این‏ها صبر کنم. عذاب آخرت، که هیچ قابل مقایسه با این‏ها نیست و یک لحظه عذابش از یک عمر دنیا سخت‏تر است، گیرم که آن را هم تحمّل کردم، اما یک چیز را نمی‏توانم تحمّل کنم؛ آنچه را نمی‏توانم تحمّل کنم فراق توست: «هبنی صبرتُ علی عذابکَ فکیف اَصبرُ علی فراقِکَ؟»5 این را دیگر نمی‏توانم تحمّل کنم. آن قدر فراق خدا برایش کشنده است که از عذاب جهنم هم برایش سخت‏تر است. شوخی نمی‏کند، تعارف هم نمی‏کند. ما اصلا نفهمیده‏ایم «فراق» یعنی چه، «وصال» یعنی چه. ولی خوب است بدانیم چنین چیزهایی وجود دارند. پیشوایان دینی ما چنین مقاماتی داشته‏اند و این‏ها را گفته‏اند که ما هم با آن‏ها آشنا شویم، سعی کنیم به آن راه برویم، سعی کنیم قدری نزدیک شویم. سعی کنیم همّتمان را بالا ببریم؛ اولا، همّتمان فقط مصروف به امور دنیا نباشد. ثانیا، سعی کنیم مسائل اخروی هم در مقابل رضوان الهی برای ما رنگ ببازند. آنچه برای ما بیشتر اهمیت دارد این باشد که خدا راضی گردد. کسانی که به محبت‏های شدید مبتلا شده‏اند، می‏دانند که رضایت محبوب چه اثری و چه نقشی در زندگی دارد؛ چه بسا حاضر باشند شب زمستانی در یخبندان تا صبح بایستند یا سختی‏های دیگری تحمّل کنند، عذاب و شکنجه ببینند برای اینکه یک لبخند محبوبشان را ببینند. همین که ببینند یک لبخند زد و از آن‏ها خوشحال است، همه خستگی و رنجشان تمام می‏شود. این معنای «رضوان» است.
عاشق همه سختی‏ها را تحمّل می‏کند در مقابل اینکه یک لحظه احساس کند معشوق از او خوشش می‏آید. اگر چنین حلاوتی را چشیدیم، آن وقت می‏فهمیم امیرالمؤمنین(ع) چه دردی داشت که می‏فرمود: اگر عذاب‏های جهنم را هم تحمّل کنم، اما بر فراق تو نمی‏توانم تحمّل کنم.
عبادت شاکران
این مرتبه از عبادت، که نه از روی ترس از عذاب است، نه به طمع بهشت، خود مراتبی دارد. تازه آن هم چنان نیست که برای همه یکسان باشد. ما که در این حال و مقامش طمعی نداریم، ولی به فرض اینکه چنین هم باشد، تازه خود مراتبی دارد. در روایات هم برای این مرتبه ـ شاید به خاطر فهم مخاطب ـ تعبیرهای متفاوتی آمده است؛ در یک‏جا امام صادق(ع) فرموده‏اند: «ولکنّی اَعبُدْهُ شکرا له»؛6 من خدا را به خاطر ترس از عذاب عبادت نمی‏کنم، و نه به خاطر طمع بهشت، بلکه به خاطر شکر نعمت‏هایش؛ یعنی اگر احساس حق‏شناسی در انسان قوی باشد، اهمیت آن از همه چیز ـ تحمّل عذاب یا رسیدن به نعمت‏های بیکران بهشتی ـ برایش بیشتر است. معنای این سخن آن است که اگر درِ جهنم هم بسته شود، بهشتی هم در کار نباشد من به خاطر حق‏شناسی و شکر نعمت‏های خدا، عبادت را ترک نمی‏کنم؛ یعنی وجدان ما قانع نمی‏شود که نعمت‏های خدا را نادیده بگیریم و ناسپاسی کنیم. این یک تعبیر است، یک جور انگیزه برای عبادت است که روح شکرگزاری و حق‏شناسی در انسان تقویت شود. اگر این حالت در انسان قوی شود موجب می‏گردد که او بتواند از بسیاری نعمت‏های بهشتی هم چشم‏پوشی کند. بگوید: اگر این‏ها هم نبودند من به خاطر شکر، عبادت می‏کردم.
در قرآن کریم خدای متعال می‏فرماید: (اَنِ اشکُر لی و لِوالدَیکَ.) (لقمان: 14) خدای متعال قضای حتمی کرده، واجب مؤکّد قرار داده است که بنده شکر خدا و شکر پدر و مادرش را بجا بیاورد. اینکه این دو را با هم ذکر کرده است شاید نکته‏اش این باشد که آدم ابتدا اهمیت نعمت‏های خدا را درست درک نمی‏کند؛ بچه‏ای که تازه به تکلیف رسیده روح حق‏شناسی در او چنان قوی نیست که نعمت‏های خدا را درست درک کند و در مقام شکرگزاری برآید. اما ارزش کارهای پدر و مادرش را که می‏بیند، مشاهده می‏کند مادر چطور شب تا صبح برای بچه‏اش بی‏خوابی می‏کشد، اگر خاری در پای بچه‏اش برود برایش سخت‏تر از این است که خار در چشم خودش برود، یا می‏بیند پدر برای راحتی زن و بچه‏اش چه خون دلی می‏خورد و چه زحمتی می‏کشد، این‏ها باعث می‏شوند نعمت‏ها را خوب بشناسد و در مقام شکرگزاری برآید. اگر درست فکر کرد و در مقام حق‏شناسی و شکرگزاری برآمد، ملکه شکرگزاری در او پیدا می‏شود؛ آدمی حق‏شناس می‏شود. آن‏گاه وقتی درباره نعمت‏های خدا هم فکر کند و معرفتش بیشتر شود، می‏داند که باید شکر خدا را هم بجا آورد و این از همه وظایف مهم‏تر است.
به هر حال، این تعبیری است که امام صادق(ع) می‏فرماید: من عبادت می‏کنم برای شکر خدا. در تعبیر دیگری می‏فرماید: «ولکنّی اَعبُده حُبّا له»؛7 من عبادت خدا می‏کنم چون او را دوست دارم. وقتی رابطه محبت بین دو موجود مُدرک حاصل شود و این رابطه قوی گردد، دیگر دوستدار در فکر این نیست که نفعی از محبوبش ببرد، او می‏خواهد هرچه از دستش بر می‏آید به محبوبش خدمت کند، هیچ چشم‏داشتی هم از او ندارد که پاداشی به او بدهد یا احسانی به او بکند. این لازمه محبّت است؛ اگر محبت خالص شدیدی باشد مُحب دیگر به خودش توجه ندارد؛ تمام وجودش را برای محبوبش می‏گذارد. دیگر در فکر این نیست که عذابی در کار هست، بهشتی هست یا نیست. اگر واقعا محبت قوی الهی در دل پیدا شود، اصلا توجه به خود سلب می‏شود.
تعبیر دیگری از امیرالمؤمنین(ع) هست که در مقام مناجات عرض می‏کند: «الهی ما عبدتُکَ خوفا مِن نارِک و لاطمعا فی ثوابکَ ولکن وجدتُکَ اَهلا لِلعبادةِ فَعبدتُکَ»؛8 من به خاطر ترس از عذاب، عبادت نکردم؛ برای امید به ثواب هم عبادت نکردم. عبادتت کردم؛ چون تو اهل عبادت هستی. تو را باید پرستید. اگر تو را نپرستم، چه کسی را بپرستم؟ اگر به تو دل نبندم، به چه کسی دل ببندم؟
گام اول در نیّت عبادت
این‏ها مفاهیمی هستند که متناسب با فهم مخاطبان گفته شده‏اند. ما باید سعی کنیم اولا، همان خوف نار را در دلمان تقویت کنیم؛ چون این مراحل به تدریج پیدا می‏شوند. این همه دعاها و مناجات‏هایی که در آن‏ها ترس از عذاب‏ها، از شب اول قبر گرفته تا قیامت بیان شده، مثل دعای »ابوحمزه ثمالی«، برای همین است. در آنجا می‏فرماید: «اَبکی لضیقِ لَحَدی، اَبکی لسؤالِ منکرٍ و نکیرٍ ایّای...»9 از ترس تنگی لحد، از تاریکی قبر، از تنهایی و غربت که دیگر کسی به فکر من نیست و یار و یاوری ندارم؛ همه این‏ها آن‏قدر زجرآورند که برای مثل امیرالمؤمنین(ع) یا امام سجّاد(ع) موجب گریه می‏شوند. یا در عبارت سخت‏تر از این، در دعای «ابوحمزه ثمالی»، که بسیار کوبنده و تکان‏دهنده است، می‏فرماید: «فَمَن یکون اسوءُ حالا منّی اِنْ انَا نَقُلتُ علی مِثل حالی اِلی قبری و لَم اُمهّدهُ لِرفدنی و لَم اَفرشهُ بالعملِ الصالحِ لِضَجعتی...»؛10 اگر در این حال که من هنوز فرشی برای قبرم تهیه نکردم و چراغی برای روشنایی آن تهیه نکرده‏ام، بمیرم چه کسی از من بدبخت‏تر است؟ این‏ها را باید جدّی بگیریم. اول درباره همین‏ها فکر کنیم.
نیز عذاب‏هایی در قرآن، به صراحت، ذکر شده است؛ مثلا، می‏فرماید: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعا فَاسْلُکُوهُ) (حاقّه: 32ـ30)یعنی: به ملائکه امر می‏شود این مجرم را بگیرید و با زنجیری که هفتاد زراع طولش است، ببندید و او را بکشانید و در دوزخ بیندازید. این نصّ قرآن است. غذایش چیست؟ وقتی تشنه‏اش می‏شود باید آب جوشی بخورد که امعا و احشای او را می‏سوزاند. تازه از شدت تشنگی این را هم انتخاب می‏کند! این‏ها را باید جدّی بگیریم و درباره این‏ها فکر کنیم. این حالت‏ها را برای خودمان مجسّم کنیم که اگر ـ خدای نکرده ـ گناه ما آمرزیده نشد و از این دنیا رفتیم، چه سرنوشتی در انتظارمان است.
از سوی دیگر، درباره غذاهای جهنمی هم در روایات آمده است که اگر یک قطره‏اش در دنیا بیفتد، تمام موجودات زنده از گند آن هلاک می‏شوند؟ و در مقابل، درباره غذاهای بهشتی در خصوص شربت‏های بهشتی هست که اگر یک قطره‏اش در تمام دنیا بیفتد تمام آب‏های دنیا را معطر می‏کند.
درباره این‏ها فکر کنیم، بخوانیم تا به این لذت‏های دنیا دل نبندیم و سختی‏های دنیا برایمان مهم نباشند، بلکه بالاتر، سعی کنیم همّتمان را از این‏ها هم بِبُریم. خدا به آدمیزاد چنان قدرتی داده است که می‏تواند همّتش را آن‏چنان بالا ببرد که همه این‏ها در مقابلش رنگ ببازند، و این کار شدنی است، منتها همّت می‏خواهد. اگر آدم همّت کند و دست از هوس‏هایش بردارد و معرفت را پیدا کند، آن حال را پیدا می‏کند و با خدا انس می‏گیرد. ائمّه اطهار(ع) که جای خود دارد، بزرگان و اولیای خدا که جای خود دارد، بسیاری از علما که اکنون هستند یا برخی که قبلا بودند، بزرگانی که داستان‏هایشان نقل شده‏اند، جا دارد آدم این داستان‏ها را بشنود، بخواند و درباره‏شان بیندیشد تا قدری همّتش بلند شود. آن‏ها گاهی چنان از عبادت لذت می‏بردند که غیرقابل توصیف است.
یکی از مراجع بزرگ ـ ادام‏اللّه ظلّهم ـ نقل کردند از مرحوم شیخ انصاری که در تابستان گرمی ایشان از درس برگشته بود. گرمای تابستان‏های نجف گاهی به پنجاه، شصت درجه بالای صفر می‏رسد. ایشان به منزل آمد، تشنه بود. آن وقت‏ها یخچال و فریزر و این چیزها نبود. خانه‏هایی که ـ مثلا ـ مجهّز بودند، سردابی داشتند؛ سرداب‏های گودی که در آنجا یک کوزه آبی را با طناب آویزان می‏کردند تا قدری خنک شود. این آب خنکشان بود! شیخ آمد، وارد خانه شد، نزدیک ظهر، هوا گرم و شیخ خسته. فرموده بود آب بیاورند، تا بروند آن مشربه را بالا بکشند و در ظرفی بریزند و جامی آب بیاورند، شیخ با خود می‏گوید: من که اینجا منتظرم تا آب بیاورند و بیکارم، دو رکعت نماز بخوانم. بزرگان از وقت‏هایشان این‏جور استفاده می‏کردند، نمی‏گفتند بیکاریم، برویم جدول حل کنیم یا فیلم و کارتون تماشا کنیم. در فاصله‏ای که بروند آب بیاورند، شیخ دو رکعت نماز می‏خواند. در حال تشنگی که لب‏هایش خشک بود، در نماز حالی پیدا می‏کند. حمد را که تمام می‏کند، از لذت عبادت، شروع می‏کند به خواندن یکی از سوره‏های طویل قرآن. مدتی طول می‏کشد تا این سوره را ایشان از حفظ می‏خواند و در عبادت حالی داشته است؛ چنان‏که آبی که برایش آورده بودند، می‏ماند، گرم می‏شود. بعد از نماز آن آب گرم شده را تناول می‏کند. خداوند به ما هم توفیق چنین عبادت‏های عاشقانه‏ای عنایت کند.
پی‏نوشت‏ها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ «انّما نُطعمکم لِوجه اللّه.» (انسان: 9).
2 ـ «وَ من الناسِ مَن یشری نفسَه ابتغاءَ مرضاتِ اللّهِ.» (بقره:207).
3 ـ «انتَ تَعلمُ ضعفی عن قلیلٍ مِن بلاءِ الدنیا و عقوباتها... فکیف احتمالی لبلاءِ الآخرةِ و جلیلِ وقوعِ المکارهِ فیها...» (شیخ عباس قمی، مفاتیح‏الجنان، «دعای کمیل.»)
4 ـ شیخ عباس قمی، پیشین.
5 ـ همان.
6 ـ «الهی عرّفنی نفسَکَ فاستفنیتُ بها عن جمیعِ خلقک، و عزّتک و جَلالِکَ لو کانَ رضاکَ فی اَن اقطَّع اِربا ارِبا اَو اُقتل سبعین قتلةً باَشدّ ما یُقتل بِه النّاسُ لَکانَ رضاکَ اَحبُّ الی.» (میرزا جوادآقا ملکی تبریزی، المراقبات، ج 1، ص 155).
7 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 17، روایت 9، باب43.
8 ـ همان، ج 41، ص 14، روایت 4، باب 101.
9 ـ همان، ج 98، ص 89، روایت 2، باب 6.
10 ـ همان.

تبلیغات