اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در جلسات گذشته از سوی حضرت استاد درباره نیّت و اقسام آن مباحثی مطرح گردید، و همچنین در اینباره که عوامل فساد عبادت نیّتهای غیرخدایی هستند، مباحثی ارائه گردید. در این جلسه نیز حضرت استاد به بحث درباره اخلاص در عمل و اقسام عبادت از حیث نیّت آنها پرداختهاند که آن را به محضر اهل معرفت تقدیم میکنیم.
مقدّمه
موضوع بحث ما در جلسه گذشته، نیّت در عبادات بود. گفته شد که روح عبادت «نیّت» است و ارزش آن بستگی به نوع نیّت دارد. در چند جلسه گذشته، در اینباره صحبت کردیم که اگر نیّت فاسدکنندهای، نیّت ریایی یا شبه ریایی مثل سمعه در عبادت باشد، نه تنها آن عبادت سودی ندارد، بلکه مبطل عبادت هم هست و حتی موجب عقاب میشود. اینکه آدم عبادت کند برای اینکه دیگران ببینند و بگویند آدم خوبی است یا پشت سرش بگویند چه نماز خوبی میخواند، عقاب دارد. در چند جلسه درباره ریا و علل آن و علاج آن صحبت کردیم.
مفهوم «اخلاص»
عبادت را باید برای خدا انجام داد. اما این مفهومش خیلی روشن نیست؛ اینکه آدم باید عبادت را برای خدا انجام دهد، یعنی چه؟ گاهی گفته میشود یعنی اینکه عبادت با اخلاص انجام گیرد، خالصا للّه باشد نه ریایی. ولی باز هم مفهوم این خیلی روشن نیست که منظور از «خالص بودن عمل برای خدا» یعنی چه؟ در قرآن کریم تعبیراتی آمدهاند در مقام اینکه عبادتی مورد قبول خدا و برای انسان مفید است که «لِوجه الله»1 باشد. «لوجه الله» برای ما مفهومش مبهمتر است از اینکه برای خدا باشد. ترجمه تحتاللفظی »وجه« یعنی صورت. اینکه آدم کاری را لوجه اللّه انجام دهد یعنی چه؟ درست نمیفهمیم.
از این روشنتر، تعبیر «ابتغاء مرضات اللّه»2 است؛ یعنی آدم عبادتی را انجام بدهد، چون خدا خوشش میآید؛ چون خدا از آن راضی است. با مفاهیم رضایت، مرضات، رضوان و مانند اینها کمابیش آشنا هستیم؛ یعنی درکی را در خودمان مییابیم: حالتی است که از چیزی خوشمان میآید. وقتی کسی کاری انجام میدهد از آن خرسند میشویم، تصور میکنیم که چنین حالتی در مورد خدای متعال هم هست. اما اینکه خدا از کاری رضایت دارد خودش سؤال برانگیز است، اگرچه مفهومش برای ما روشنتر از چیزهای دیگر است. میگوییم: این کار را انجام میدهیم که خدا خوشش بیاید.
تعبیر دیگری هم نظیر این هست که معمولا فقها ذکر میکنند؛ میگویند: به قصد «امتثال» کاری را انجام میدهیم. امتثال امر خدا یعنی انجام آنچه خدا امر کرده است، خواه امر ایجابی باشد یا امر استحبابی. این مفهومش برای ما روشن است، اما مصداقش درست روشن نیست. منظور از اینکه ما عبادت را بجا میآوریم آن است که خدا امر کرده است. اینکه حالت ما باید چگونه باشد معنایش این است که خدا امر کرده.
تعبیر دیگری هم هست که همه میدانیم، ولی کمتر به معنایش توجه داریم؛ میگوییم: عبادت را باید «قربة الیاللّه» بجا آورد. این لفظ را همه بلد هستیم. شاید وقتی نماز میخوانیم، خیلیها این لفظ را ادا میکنند؛ میگویند: ـ مثلا ـ دو رکعت نماز بجا میآورم قربة الیالله. معنای «قربة» نزدیکی است؛ یعنی کار را برای نزدیک شدن به خدا انجام میدهیم، ولی این نزدیک شدن به خدا برایمان روشن نیست؛ یعنی چگونه به خدا نزدیک شویم؟ به هر حال، بحث در مورد اینها گسترده است و نمیخواهیم به بحثهای نظری بپردازیم؛ بحثهایی که فایدهاش فقط علمی است. مقصود از این جلسات، بیشتر این است که اگر بحثی هم انجام میگیرد، در عمل ما انعکاس پیدا کند.
وجوب نیّت در عبادت
وجود «نیّت» برای عبادت، گاهی به این معناست که آدم توجه داشته باشد چه میکند. این همان کاری است که در شرع دستور داده شده و خدا راضی است؛ خدا از ما بندگان خواسته کار بینیّت انجام ندهیم. مگر میشود آدم کاری بینیّت انجام دهد؟ آدم در شرایط عادی، در حالت سلامت و توجه، هر کاری انجام دهد قصدی دارد، ولی گاهی آدم شبیه خوابآلودگی یا در حال ـ نعوذُ باللّه ـ مستی، اصلا نمیفهمد چه میکند؛ کاری را با شرایط کامل انجام میدهد، واجباتش را درست انجام میدهد، برائتش را درست انجام میدهد، اما کاری است بینیّت. این کارها باطل هستند؛ چون اگر بپرسند: چه میکنی، خودش هم نمیداند. چنین فرضی بعید است، ولی به هر حال، معنای اینکه ـ مثلا ـ اصلا نماز بینیّت خوانده شود یعنی اینکه نفهمد چه میکند، بعد هم اگر بپرسند چه کردی شاید یادش نیاید، اصلا توجه نداشته باشد؛ مثل کسی که از خواب بیدار شود و کاری را انجام دهد. برخی افراد در حال خواب بلند میشوند، حرف میزنند، راه میروند، کاری انجام میدهند، بعد هم که از آنها بپرسید، اصلا یادشان نیست که چنین کارهایی انجام دادهاند. در چنین حالی اگر عبادت انجام گیرد کاری است بینیّت. البته این حالت به ندرت پیش میآید؛ و فرض اینکه ما نماز بخوانیم یا سایر عبادات را بدون نیّت انجام دهیم فرض متعارفی نیست، ولی در میلیونها مورد ممکن است چنین حالتی پیش بیاید. پس معلوم شد که چنین عبادتی باطل است و به حساب نمیآید.
اقسام نیّت در عبادات
از سوی دیگر، اگر عبادت را طوری انجام دهیم که صرفا به خاطر این باشد که یک نتیجه دنیوی برایش بار شود، آنگونه که منافقان انجام میدادند، صرفا برای اینکه مسلمان حساب شوند و معامله مسلمان با آنان انجام گیرد ـ آنها را پاک بدانند، به آنها دختر بدهند، از آنها دختر بگیرند، به آنها ارث بدهند و در مجموع، احکام مسلمانی بر ایشان بار کنند ـ اینگونه عبادات باطل هستند؛ یعنی اگر آنها میدانستند جان و مالشان محفوظ است، هیچ وقت نماز نمیخواندند. انگیزهشان برای عبادت فقط این بود که جان و مالشان حفظ شود یا احترامشان کنند.
اما موارد دیگر جای بحث و تأمّل دارند؛ مثلا، اینکه انسان هر کاری انجام میدهد یا به خاطر نفعی باشد که عایدش میشود یا ضرری که از خودش دفع میکند، منتها این منفعتها و ضررها متفاوتند؛ بعضیها منفعت و ضرر را در امور دنیایی میدانند؛ میگویند: این کار منفعت دارد، پولی به دست میآوریم، در جامعه احترامی پیدا میکنیم، پست و مقامی به ما دهند و چیزهایی از این قبیل. یا دفع ضرری میکنند، از بیماری جلوگیری میشود یا از فقر جلوگیری میگردد. گاهی اینها را نفع و ضرر میدانیم. حال اگر کسی نماز میخواند و واقعا هم قصدش پرستش و احترام خداست، ولی مقصودش این است که به واسطه این نماز، نفع دنیوی عایدش شود، خواه آن نفع مادی باشد یا معنوی؛ یعنی تجربه کرده یا از گفتار دیگران باور کرده است که خدا به کسانی که نماز میخوانند روزی وسیع میدهد یا آنها را از بلاها حفظ میکند، نماز خوانده است تا ـ مثلا ـ خدا او را از بلا حفظ کند. آنچه باعث میشود که او این عبادت را انجام دهد آن است که از آثار دنیویاش بهرهمند شود؛ یعنی واقعا وقتی نماز میخواند به احترام خداست، گاهی هم هیچکس او را نمیبیند و هیچ کس هم نمیفهمد که او نماز میخواند، در خلوت هم نماز میخواند قصدش کرنش کردن در پیشگاه الهی است، اما آنچه باعث شده در مقام کرنش برآید نفع دنیایی است.
یا قدری بالاتر از این، ممکن است برخی انگیزهشان از انجام عبادت نفع اخروی باشد. نفع اخروی هم دو جور است: جلب نفع اخروی، دفع ضرر اخروی؛ گاهی از ترس اینکه در آخرت عذاب شود، نماز میخواند تا عذاب نشود؛ چون میداند خدا بینمازها را به جهنم میبرد. اگر جهنم نبود؛ او نماز نمیخواند؛ نماز میخواند برای اینکه میداند خدا جهنمی دارد و بینمازها را به جهنم میبرد؛ (مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ.) (مدّثر: 42و 43) در قیامت، از جهنمیان میپرسند: چطور شد که شما جهنمی شدید؟ میگویند: ما جزو نمازخوانها نبودیم؛ یا اصلا نماز نمیخواندند یا نمازشان باطل بود که جزو نمازخوانها به حساب نیامدند.
به هر حال، برخی چون این را میدانند و باورشان هست، نماز میخوانند تا از جهنم مصون باشند و اگر خدا درِ جهنم را میبست هیچگاه نماز نمیخواندند یا سایر عبادات را انجام نمیدادند. آیا این عبادت درست است یا نه؟ یا به عکس، چون میدانند خدا بهشت دارد و نعمتهای عظیم غیرقابل وصفی در بهشت هستند و علاقه دارند به آن نعمتها برسند نماز میخوانند. میدانند اگر عبادت کنند، خدا به آنها پاداش میدهد و اگر عبادت نکنند از آن نعمتها محروم خواهند ماند. اینگونه عبادات چه حکمی دارند؟ آیا میشود گفت اینگونه عبادتها خالص هستند؟
اقسام عبادت
در اینباره، بحثهای زیادی وجود دارند. مسلّما مؤمنانی که ضعیفالایمان هستند و معرفتشان ضعیف است، اگر به انگیزههایی همچون دریافت پاداش از سوی خدا یا محفوظ ماندن از عذاب و غضب خدا عبادت کنند، قبول است و خدا هم وعدهای را که داده است انجام میدهد: وعده پاداش داده است، آنها را به بهشت میبرد؛ وعده نجات از عذاب داده است، از عذاب نجاتشان میدهد. اما این عبادت با عبادت کسانی که معرفت کاملی دارند، عارف بالله و از اولیای خدا هستند، بسیار متفاوت است. مؤمن باید سعی کند که ارزش عبادتش را بالا ببرد. آدم نمیتواند نمازی را که به این نیّت انجام میدهد با نمازی که اولیای خدا انجام میدهند مقایسه کند. ما درست نمیدانیم آنها قصدشان چه بوده است، ولی میدانیم چشمداشتی به نعمتهای دنیا نداشتند، ترسی هم از گرفتاریهای دنیا نداشتند. از کلماتشان بر میآید که آنها حتی به نعمتهای آخرت هم چشمداشتی نداشتند. ترسی هم ـ به یک معنا ـ از عذاب نداشتند؛ یعنی اینطور نبود که اگر درِ جهنم بسته میشد دیگر عبادت نکنند؛ عبادتشان برای ترسِ به این صورت نبود، بلکه اگر هر بلایی در دنیا یا حتی در آخرت بر سرشان میآمد، اگر خدا راضی بود، آنها عبادتشان را انجام میدادند. در کلمات اهلبیت: در مناجاتها و دعاهایی که از پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین و بخصوص از امام سجاد(ع) نقل شده، مضامین بسیار عظیمی وجود دارند که ما شیعیان، که خود را پیرو اهلبیت(ع) میدانیم، باید سعی کنیم اول اینها را یاد بگیریم، بعد سعی کنیم قدری به آنها نزدیک شویم.
عبادتها به سه دسته تقسیم شدهاند: یک دسته عبادت بردگان که از ترس، عبادت میکنند (عبادة العبید). در گذشته، برده زیاد بود و اینها معمولا چون از اربابشان میترسیدند، کار میکردند. برخی اینگونه خدا را عبادت میکنند. دسته دوم کسانی هستند که به خاطر کسب ثواب، عبادت میکنند. گفته شده است اینها داد و ستد میکنند، اهل معامله هستند، بازرگان هستند، عبادتشان عبادت بازاریان است؛ چیزی میدهند، چیزی میگیرند تا سودی ببرند. عبادت میکنند تا در مقابلش پاداش بگیرند (عبادة التجار). تاجرها، بازرگانان و سوداگران اینجور کار میکنند ـ البته سعی میکنند آنچه میگیرند بهتر باشد. زحمتی میکشند، روزهای میگیرند، ساعتها گرسنگی و سختی میکشند، نماز میخوانند، به جهاد میروند و جانشان را به خطر میاندازند، مالشان را صرف میکنند، میدانند که در مقابل، صدها و هزارها برابر پاداش دریافت میکنند. این معامله خوبی است، فیحد نفسه کار بدی نیست. اتفاقا در قرآن آیهای داریم که برای تشویق مردم به کار خیر میفرماید: بیایید با خدا تجارت کنید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ....) (صف: 10و 11) برای امثال ما که معرفت و ایمانمان ضعیف است، اگر انگیزه عبادتمان ترس از عذاب یا امید به ثواب و بهشت باشد، اشکالی ندارد، بلکه اگر همینها را هم درست باور کنیم و در ذهن خودمان مجسّم کنیم و جدّی بگیریم خیلی مهم است.
عبادت برتر
شاید شنیدهاید که برخی گفتهاند: ما به خاطر بهشت و جهنم عبادت نمیکنیم؛ زیرا آنها اصلا اعتقادی به بهشت و جهنم ندارند. به همین دلیل، میگویند: ما برای بهشت و جهنم عبادت نمیکنیم. آنها میگویند: این حرفها را گفتهاند تا مردم بروند کار خوب انجام دهند، وگرنه از بهشت و جهنم خبری نیست! این روزها در بسیاری از نوشتهها و سخنرانیها این چیزها را یا صریحا یا تلویحا میبینید و میشنوید. اگر دقت داشته باشید، در بسیاری از سخنرانیها یا نوشتارها این رایحه بیایمانی کاملا پیداست. این هنر نیست که آدم چون از خدا نمیترسد و اعتقادی ندارد عبادت نکند.
وقتی عبادتی که بدون ترس از جهنم و بدون طمع به بهشت انجام میشود، اثر دارد که بداند بهشت و جهنم هستند؛ به وجود آنها اعتقاد داشته باشد، بلکه به آنها یقین داشته باشد، اما انگیزه بالاتری در او باشد. آن وقت عبادت او ارزش دارد. ما که در مقابل سختیهای دنیا تاب نمیآوریم، اگر به دردی مبتلا شویم چنان کلافه میشویم که حاضریم از خیلی چیزها دست برداریم تا ـ مثلا ـ درد دندان ما خوب شود، ما که در برابر بلاهای دنیا صبری نداریم، در مقابل بلاهای آخرت چه میتوانیم بکنیم؟ در دعای «کمیل» میخوانیم: ما آن قدر ضعیف هستیم که در مقابل سختیهای دنیا هم تحمّل نداریم.3 پس اگر واقعا عذابهای آخرت را باور کنیم و بگوییم اینها را هم تحمّل میکنیم، ولی دنبال چیزی بالاتر هستیم هنر کردهایم.
به هر حال، ما حالا در مقام تفصیل اینها نیستیم. اجمالا در روایات ما هست که بعضیها از ترس عذاب، عبادت میکنند. این عبادت بردگان است. البته آدم برده باشد بهتر از این است که طاغی باشد. اما این در مقابل عبادت احرار در سطح پایین است. عبادت یک دسته را «عبادة الاحرار» مینامد، در مقابل تجّار و عبید؛ یعنی عبادت آزادگان؛ آنها که از ترس عذاب و طمع بهشت آزادند؛ حاضرند سختیها و عذابهای آخرت را هم اگر خدا راضی باشد، تحمّل کنند.
جایگاه اولیای خدا در عبادت
در یکی از دعاهای صحیفه سجّادیه آمده است: اگر من هفتاد بار به سختترین شکنجههای ممکن کشته شوم، اما تو راضی باشی، من این را دوست دارم؛ یعنی امام سجّاد(ع) در افقی است که قدر رضایت خدا برایش چنان مطلوب است که اگر هفتاد بار زیر شکنجه کشته شود در مقابل رضایتی که از خدا نصیبش میگردد، برایش اهمیتی ندارد. گفتن این سخن آسان است، اگر ـ خدای نکرده ـ یک ساعت زیر شکنجه باشیم آن وقت میفهمیم یعنی چه.
یا در دعای «کمیل» میخوانیم: «هبنی صبرتُ علی عذابکَ فکیفَ اَصبِرُ علی فراقکَ؟»4 گاهی آدم شعر میگوید: میگویند: «الشعرُ اَحسنُه اَکذبُه»؛ در شعر، آدم هرچه بتواند گزافهگویی کند، اغراق کند شعر قشنگتر میشود. اما امیرالمؤمنین(ع) در مقام مناجات با خدا، شعر نگفته، حکایت از عمق و واقعیت قلبش است. میفرماید: این عذابهای دنیا، که طاقت آن را ندارم، گیرم که بر اینها صبر کنم. عذاب آخرت، که هیچ قابل مقایسه با اینها نیست و یک لحظه عذابش از یک عمر دنیا سختتر است، گیرم که آن را هم تحمّل کردم، اما یک چیز را نمیتوانم تحمّل کنم؛ آنچه را نمیتوانم تحمّل کنم فراق توست: «هبنی صبرتُ علی عذابکَ فکیف اَصبرُ علی فراقِکَ؟»5 این را دیگر نمیتوانم تحمّل کنم. آن قدر فراق خدا برایش کشنده است که از عذاب جهنم هم برایش سختتر است. شوخی نمیکند، تعارف هم نمیکند. ما اصلا نفهمیدهایم «فراق» یعنی چه، «وصال» یعنی چه. ولی خوب است بدانیم چنین چیزهایی وجود دارند. پیشوایان دینی ما چنین مقاماتی داشتهاند و اینها را گفتهاند که ما هم با آنها آشنا شویم، سعی کنیم به آن راه برویم، سعی کنیم قدری نزدیک شویم. سعی کنیم همّتمان را بالا ببریم؛ اولا، همّتمان فقط مصروف به امور دنیا نباشد. ثانیا، سعی کنیم مسائل اخروی هم در مقابل رضوان الهی برای ما رنگ ببازند. آنچه برای ما بیشتر اهمیت دارد این باشد که خدا راضی گردد. کسانی که به محبتهای شدید مبتلا شدهاند، میدانند که رضایت محبوب چه اثری و چه نقشی در زندگی دارد؛ چه بسا حاضر باشند شب زمستانی در یخبندان تا صبح بایستند یا سختیهای دیگری تحمّل کنند، عذاب و شکنجه ببینند برای اینکه یک لبخند محبوبشان را ببینند. همین که ببینند یک لبخند زد و از آنها خوشحال است، همه خستگی و رنجشان تمام میشود. این معنای «رضوان» است.
عاشق همه سختیها را تحمّل میکند در مقابل اینکه یک لحظه احساس کند معشوق از او خوشش میآید. اگر چنین حلاوتی را چشیدیم، آن وقت میفهمیم امیرالمؤمنین(ع) چه دردی داشت که میفرمود: اگر عذابهای جهنم را هم تحمّل کنم، اما بر فراق تو نمیتوانم تحمّل کنم.
عبادت شاکران
این مرتبه از عبادت، که نه از روی ترس از عذاب است، نه به طمع بهشت، خود مراتبی دارد. تازه آن هم چنان نیست که برای همه یکسان باشد. ما که در این حال و مقامش طمعی نداریم، ولی به فرض اینکه چنین هم باشد، تازه خود مراتبی دارد. در روایات هم برای این مرتبه ـ شاید به خاطر فهم مخاطب ـ تعبیرهای متفاوتی آمده است؛ در یکجا امام صادق(ع) فرمودهاند: «ولکنّی اَعبُدْهُ شکرا له»؛6 من خدا را به خاطر ترس از عذاب عبادت نمیکنم، و نه به خاطر طمع بهشت، بلکه به خاطر شکر نعمتهایش؛ یعنی اگر احساس حقشناسی در انسان قوی باشد، اهمیت آن از همه چیز ـ تحمّل عذاب یا رسیدن به نعمتهای بیکران بهشتی ـ برایش بیشتر است. معنای این سخن آن است که اگر درِ جهنم هم بسته شود، بهشتی هم در کار نباشد من به خاطر حقشناسی و شکر نعمتهای خدا، عبادت را ترک نمیکنم؛ یعنی وجدان ما قانع نمیشود که نعمتهای خدا را نادیده بگیریم و ناسپاسی کنیم. این یک تعبیر است، یک جور انگیزه برای عبادت است که روح شکرگزاری و حقشناسی در انسان تقویت شود. اگر این حالت در انسان قوی شود موجب میگردد که او بتواند از بسیاری نعمتهای بهشتی هم چشمپوشی کند. بگوید: اگر اینها هم نبودند من به خاطر شکر، عبادت میکردم.
در قرآن کریم خدای متعال میفرماید: (اَنِ اشکُر لی و لِوالدَیکَ.) (لقمان: 14) خدای متعال قضای حتمی کرده، واجب مؤکّد قرار داده است که بنده شکر خدا و شکر پدر و مادرش را بجا بیاورد. اینکه این دو را با هم ذکر کرده است شاید نکتهاش این باشد که آدم ابتدا اهمیت نعمتهای خدا را درست درک نمیکند؛ بچهای که تازه به تکلیف رسیده روح حقشناسی در او چنان قوی نیست که نعمتهای خدا را درست درک کند و در مقام شکرگزاری برآید. اما ارزش کارهای پدر و مادرش را که میبیند، مشاهده میکند مادر چطور شب تا صبح برای بچهاش بیخوابی میکشد، اگر خاری در پای بچهاش برود برایش سختتر از این است که خار در چشم خودش برود، یا میبیند پدر برای راحتی زن و بچهاش چه خون دلی میخورد و چه زحمتی میکشد، اینها باعث میشوند نعمتها را خوب بشناسد و در مقام شکرگزاری برآید. اگر درست فکر کرد و در مقام حقشناسی و شکرگزاری برآمد، ملکه شکرگزاری در او پیدا میشود؛ آدمی حقشناس میشود. آنگاه وقتی درباره نعمتهای خدا هم فکر کند و معرفتش بیشتر شود، میداند که باید شکر خدا را هم بجا آورد و این از همه وظایف مهمتر است.
به هر حال، این تعبیری است که امام صادق(ع) میفرماید: من عبادت میکنم برای شکر خدا. در تعبیر دیگری میفرماید: «ولکنّی اَعبُده حُبّا له»؛7 من عبادت خدا میکنم چون او را دوست دارم. وقتی رابطه محبت بین دو موجود مُدرک حاصل شود و این رابطه قوی گردد، دیگر دوستدار در فکر این نیست که نفعی از محبوبش ببرد، او میخواهد هرچه از دستش بر میآید به محبوبش خدمت کند، هیچ چشمداشتی هم از او ندارد که پاداشی به او بدهد یا احسانی به او بکند. این لازمه محبّت است؛ اگر محبت خالص شدیدی باشد مُحب دیگر به خودش توجه ندارد؛ تمام وجودش را برای محبوبش میگذارد. دیگر در فکر این نیست که عذابی در کار هست، بهشتی هست یا نیست. اگر واقعا محبت قوی الهی در دل پیدا شود، اصلا توجه به خود سلب میشود.
تعبیر دیگری از امیرالمؤمنین(ع) هست که در مقام مناجات عرض میکند: «الهی ما عبدتُکَ خوفا مِن نارِک و لاطمعا فی ثوابکَ ولکن وجدتُکَ اَهلا لِلعبادةِ فَعبدتُکَ»؛8 من به خاطر ترس از عذاب، عبادت نکردم؛ برای امید به ثواب هم عبادت نکردم. عبادتت کردم؛ چون تو اهل عبادت هستی. تو را باید پرستید. اگر تو را نپرستم، چه کسی را بپرستم؟ اگر به تو دل نبندم، به چه کسی دل ببندم؟
گام اول در نیّت عبادت
اینها مفاهیمی هستند که متناسب با فهم مخاطبان گفته شدهاند. ما باید سعی کنیم اولا، همان خوف نار را در دلمان تقویت کنیم؛ چون این مراحل به تدریج پیدا میشوند. این همه دعاها و مناجاتهایی که در آنها ترس از عذابها، از شب اول قبر گرفته تا قیامت بیان شده، مثل دعای »ابوحمزه ثمالی«، برای همین است. در آنجا میفرماید: «اَبکی لضیقِ لَحَدی، اَبکی لسؤالِ منکرٍ و نکیرٍ ایّای...»9 از ترس تنگی لحد، از تاریکی قبر، از تنهایی و غربت که دیگر کسی به فکر من نیست و یار و یاوری ندارم؛ همه اینها آنقدر زجرآورند که برای مثل امیرالمؤمنین(ع) یا امام سجّاد(ع) موجب گریه میشوند. یا در عبارت سختتر از این، در دعای «ابوحمزه ثمالی»، که بسیار کوبنده و تکاندهنده است، میفرماید: «فَمَن یکون اسوءُ حالا منّی اِنْ انَا نَقُلتُ علی مِثل حالی اِلی قبری و لَم اُمهّدهُ لِرفدنی و لَم اَفرشهُ بالعملِ الصالحِ لِضَجعتی...»؛10 اگر در این حال که من هنوز فرشی برای قبرم تهیه نکردم و چراغی برای روشنایی آن تهیه نکردهام، بمیرم چه کسی از من بدبختتر است؟ اینها را باید جدّی بگیریم. اول درباره همینها فکر کنیم.
نیز عذابهایی در قرآن، به صراحت، ذکر شده است؛ مثلا، میفرماید: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعا فَاسْلُکُوهُ) (حاقّه: 32ـ30)یعنی: به ملائکه امر میشود این مجرم را بگیرید و با زنجیری که هفتاد زراع طولش است، ببندید و او را بکشانید و در دوزخ بیندازید. این نصّ قرآن است. غذایش چیست؟ وقتی تشنهاش میشود باید آب جوشی بخورد که امعا و احشای او را میسوزاند. تازه از شدت تشنگی این را هم انتخاب میکند! اینها را باید جدّی بگیریم و درباره اینها فکر کنیم. این حالتها را برای خودمان مجسّم کنیم که اگر ـ خدای نکرده ـ گناه ما آمرزیده نشد و از این دنیا رفتیم، چه سرنوشتی در انتظارمان است.
از سوی دیگر، درباره غذاهای جهنمی هم در روایات آمده است که اگر یک قطرهاش در دنیا بیفتد، تمام موجودات زنده از گند آن هلاک میشوند؟ و در مقابل، درباره غذاهای بهشتی در خصوص شربتهای بهشتی هست که اگر یک قطرهاش در تمام دنیا بیفتد تمام آبهای دنیا را معطر میکند.
درباره اینها فکر کنیم، بخوانیم تا به این لذتهای دنیا دل نبندیم و سختیهای دنیا برایمان مهم نباشند، بلکه بالاتر، سعی کنیم همّتمان را از اینها هم بِبُریم. خدا به آدمیزاد چنان قدرتی داده است که میتواند همّتش را آنچنان بالا ببرد که همه اینها در مقابلش رنگ ببازند، و این کار شدنی است، منتها همّت میخواهد. اگر آدم همّت کند و دست از هوسهایش بردارد و معرفت را پیدا کند، آن حال را پیدا میکند و با خدا انس میگیرد. ائمّه اطهار(ع) که جای خود دارد، بزرگان و اولیای خدا که جای خود دارد، بسیاری از علما که اکنون هستند یا برخی که قبلا بودند، بزرگانی که داستانهایشان نقل شدهاند، جا دارد آدم این داستانها را بشنود، بخواند و دربارهشان بیندیشد تا قدری همّتش بلند شود. آنها گاهی چنان از عبادت لذت میبردند که غیرقابل توصیف است.
یکی از مراجع بزرگ ـ اداماللّه ظلّهم ـ نقل کردند از مرحوم شیخ انصاری که در تابستان گرمی ایشان از درس برگشته بود. گرمای تابستانهای نجف گاهی به پنجاه، شصت درجه بالای صفر میرسد. ایشان به منزل آمد، تشنه بود. آن وقتها یخچال و فریزر و این چیزها نبود. خانههایی که ـ مثلا ـ مجهّز بودند، سردابی داشتند؛ سردابهای گودی که در آنجا یک کوزه آبی را با طناب آویزان میکردند تا قدری خنک شود. این آب خنکشان بود! شیخ آمد، وارد خانه شد، نزدیک ظهر، هوا گرم و شیخ خسته. فرموده بود آب بیاورند، تا بروند آن مشربه را بالا بکشند و در ظرفی بریزند و جامی آب بیاورند، شیخ با خود میگوید: من که اینجا منتظرم تا آب بیاورند و بیکارم، دو رکعت نماز بخوانم. بزرگان از وقتهایشان اینجور استفاده میکردند، نمیگفتند بیکاریم، برویم جدول حل کنیم یا فیلم و کارتون تماشا کنیم. در فاصلهای که بروند آب بیاورند، شیخ دو رکعت نماز میخواند. در حال تشنگی که لبهایش خشک بود، در نماز حالی پیدا میکند. حمد را که تمام میکند، از لذت عبادت، شروع میکند به خواندن یکی از سورههای طویل قرآن. مدتی طول میکشد تا این سوره را ایشان از حفظ میخواند و در عبادت حالی داشته است؛ چنانکه آبی که برایش آورده بودند، میماند، گرم میشود. بعد از نماز آن آب گرم شده را تناول میکند. خداوند به ما هم توفیق چنین عبادتهای عاشقانهای عنایت کند.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ «انّما نُطعمکم لِوجه اللّه.» (انسان: 9).
2 ـ «وَ من الناسِ مَن یشری نفسَه ابتغاءَ مرضاتِ اللّهِ.» (بقره:207).
3 ـ «انتَ تَعلمُ ضعفی عن قلیلٍ مِن بلاءِ الدنیا و عقوباتها... فکیف احتمالی لبلاءِ الآخرةِ و جلیلِ وقوعِ المکارهِ فیها...» (شیخ عباس قمی، مفاتیحالجنان، «دعای کمیل.»)
4 ـ شیخ عباس قمی، پیشین.
5 ـ همان.
6 ـ «الهی عرّفنی نفسَکَ فاستفنیتُ بها عن جمیعِ خلقک، و عزّتک و جَلالِکَ لو کانَ رضاکَ فی اَن اقطَّع اِربا ارِبا اَو اُقتل سبعین قتلةً باَشدّ ما یُقتل بِه النّاسُ لَکانَ رضاکَ اَحبُّ الی.» (میرزا جوادآقا ملکی تبریزی، المراقبات، ج 1، ص 155).
7 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 17، روایت 9، باب43.
8 ـ همان، ج 41، ص 14، روایت 4، باب 101.
9 ـ همان، ج 98، ص 89، روایت 2، باب 6.
10 ـ همان.
مقدّمه
موضوع بحث ما در جلسه گذشته، نیّت در عبادات بود. گفته شد که روح عبادت «نیّت» است و ارزش آن بستگی به نوع نیّت دارد. در چند جلسه گذشته، در اینباره صحبت کردیم که اگر نیّت فاسدکنندهای، نیّت ریایی یا شبه ریایی مثل سمعه در عبادت باشد، نه تنها آن عبادت سودی ندارد، بلکه مبطل عبادت هم هست و حتی موجب عقاب میشود. اینکه آدم عبادت کند برای اینکه دیگران ببینند و بگویند آدم خوبی است یا پشت سرش بگویند چه نماز خوبی میخواند، عقاب دارد. در چند جلسه درباره ریا و علل آن و علاج آن صحبت کردیم.
مفهوم «اخلاص»
عبادت را باید برای خدا انجام داد. اما این مفهومش خیلی روشن نیست؛ اینکه آدم باید عبادت را برای خدا انجام دهد، یعنی چه؟ گاهی گفته میشود یعنی اینکه عبادت با اخلاص انجام گیرد، خالصا للّه باشد نه ریایی. ولی باز هم مفهوم این خیلی روشن نیست که منظور از «خالص بودن عمل برای خدا» یعنی چه؟ در قرآن کریم تعبیراتی آمدهاند در مقام اینکه عبادتی مورد قبول خدا و برای انسان مفید است که «لِوجه الله»1 باشد. «لوجه الله» برای ما مفهومش مبهمتر است از اینکه برای خدا باشد. ترجمه تحتاللفظی »وجه« یعنی صورت. اینکه آدم کاری را لوجه اللّه انجام دهد یعنی چه؟ درست نمیفهمیم.
از این روشنتر، تعبیر «ابتغاء مرضات اللّه»2 است؛ یعنی آدم عبادتی را انجام بدهد، چون خدا خوشش میآید؛ چون خدا از آن راضی است. با مفاهیم رضایت، مرضات، رضوان و مانند اینها کمابیش آشنا هستیم؛ یعنی درکی را در خودمان مییابیم: حالتی است که از چیزی خوشمان میآید. وقتی کسی کاری انجام میدهد از آن خرسند میشویم، تصور میکنیم که چنین حالتی در مورد خدای متعال هم هست. اما اینکه خدا از کاری رضایت دارد خودش سؤال برانگیز است، اگرچه مفهومش برای ما روشنتر از چیزهای دیگر است. میگوییم: این کار را انجام میدهیم که خدا خوشش بیاید.
تعبیر دیگری هم نظیر این هست که معمولا فقها ذکر میکنند؛ میگویند: به قصد «امتثال» کاری را انجام میدهیم. امتثال امر خدا یعنی انجام آنچه خدا امر کرده است، خواه امر ایجابی باشد یا امر استحبابی. این مفهومش برای ما روشن است، اما مصداقش درست روشن نیست. منظور از اینکه ما عبادت را بجا میآوریم آن است که خدا امر کرده است. اینکه حالت ما باید چگونه باشد معنایش این است که خدا امر کرده.
تعبیر دیگری هم هست که همه میدانیم، ولی کمتر به معنایش توجه داریم؛ میگوییم: عبادت را باید «قربة الیاللّه» بجا آورد. این لفظ را همه بلد هستیم. شاید وقتی نماز میخوانیم، خیلیها این لفظ را ادا میکنند؛ میگویند: ـ مثلا ـ دو رکعت نماز بجا میآورم قربة الیالله. معنای «قربة» نزدیکی است؛ یعنی کار را برای نزدیک شدن به خدا انجام میدهیم، ولی این نزدیک شدن به خدا برایمان روشن نیست؛ یعنی چگونه به خدا نزدیک شویم؟ به هر حال، بحث در مورد اینها گسترده است و نمیخواهیم به بحثهای نظری بپردازیم؛ بحثهایی که فایدهاش فقط علمی است. مقصود از این جلسات، بیشتر این است که اگر بحثی هم انجام میگیرد، در عمل ما انعکاس پیدا کند.
وجوب نیّت در عبادت
وجود «نیّت» برای عبادت، گاهی به این معناست که آدم توجه داشته باشد چه میکند. این همان کاری است که در شرع دستور داده شده و خدا راضی است؛ خدا از ما بندگان خواسته کار بینیّت انجام ندهیم. مگر میشود آدم کاری بینیّت انجام دهد؟ آدم در شرایط عادی، در حالت سلامت و توجه، هر کاری انجام دهد قصدی دارد، ولی گاهی آدم شبیه خوابآلودگی یا در حال ـ نعوذُ باللّه ـ مستی، اصلا نمیفهمد چه میکند؛ کاری را با شرایط کامل انجام میدهد، واجباتش را درست انجام میدهد، برائتش را درست انجام میدهد، اما کاری است بینیّت. این کارها باطل هستند؛ چون اگر بپرسند: چه میکنی، خودش هم نمیداند. چنین فرضی بعید است، ولی به هر حال، معنای اینکه ـ مثلا ـ اصلا نماز بینیّت خوانده شود یعنی اینکه نفهمد چه میکند، بعد هم اگر بپرسند چه کردی شاید یادش نیاید، اصلا توجه نداشته باشد؛ مثل کسی که از خواب بیدار شود و کاری را انجام دهد. برخی افراد در حال خواب بلند میشوند، حرف میزنند، راه میروند، کاری انجام میدهند، بعد هم که از آنها بپرسید، اصلا یادشان نیست که چنین کارهایی انجام دادهاند. در چنین حالی اگر عبادت انجام گیرد کاری است بینیّت. البته این حالت به ندرت پیش میآید؛ و فرض اینکه ما نماز بخوانیم یا سایر عبادات را بدون نیّت انجام دهیم فرض متعارفی نیست، ولی در میلیونها مورد ممکن است چنین حالتی پیش بیاید. پس معلوم شد که چنین عبادتی باطل است و به حساب نمیآید.
اقسام نیّت در عبادات
از سوی دیگر، اگر عبادت را طوری انجام دهیم که صرفا به خاطر این باشد که یک نتیجه دنیوی برایش بار شود، آنگونه که منافقان انجام میدادند، صرفا برای اینکه مسلمان حساب شوند و معامله مسلمان با آنان انجام گیرد ـ آنها را پاک بدانند، به آنها دختر بدهند، از آنها دختر بگیرند، به آنها ارث بدهند و در مجموع، احکام مسلمانی بر ایشان بار کنند ـ اینگونه عبادات باطل هستند؛ یعنی اگر آنها میدانستند جان و مالشان محفوظ است، هیچ وقت نماز نمیخواندند. انگیزهشان برای عبادت فقط این بود که جان و مالشان حفظ شود یا احترامشان کنند.
اما موارد دیگر جای بحث و تأمّل دارند؛ مثلا، اینکه انسان هر کاری انجام میدهد یا به خاطر نفعی باشد که عایدش میشود یا ضرری که از خودش دفع میکند، منتها این منفعتها و ضررها متفاوتند؛ بعضیها منفعت و ضرر را در امور دنیایی میدانند؛ میگویند: این کار منفعت دارد، پولی به دست میآوریم، در جامعه احترامی پیدا میکنیم، پست و مقامی به ما دهند و چیزهایی از این قبیل. یا دفع ضرری میکنند، از بیماری جلوگیری میشود یا از فقر جلوگیری میگردد. گاهی اینها را نفع و ضرر میدانیم. حال اگر کسی نماز میخواند و واقعا هم قصدش پرستش و احترام خداست، ولی مقصودش این است که به واسطه این نماز، نفع دنیوی عایدش شود، خواه آن نفع مادی باشد یا معنوی؛ یعنی تجربه کرده یا از گفتار دیگران باور کرده است که خدا به کسانی که نماز میخوانند روزی وسیع میدهد یا آنها را از بلاها حفظ میکند، نماز خوانده است تا ـ مثلا ـ خدا او را از بلا حفظ کند. آنچه باعث میشود که او این عبادت را انجام دهد آن است که از آثار دنیویاش بهرهمند شود؛ یعنی واقعا وقتی نماز میخواند به احترام خداست، گاهی هم هیچکس او را نمیبیند و هیچ کس هم نمیفهمد که او نماز میخواند، در خلوت هم نماز میخواند قصدش کرنش کردن در پیشگاه الهی است، اما آنچه باعث شده در مقام کرنش برآید نفع دنیایی است.
یا قدری بالاتر از این، ممکن است برخی انگیزهشان از انجام عبادت نفع اخروی باشد. نفع اخروی هم دو جور است: جلب نفع اخروی، دفع ضرر اخروی؛ گاهی از ترس اینکه در آخرت عذاب شود، نماز میخواند تا عذاب نشود؛ چون میداند خدا بینمازها را به جهنم میبرد. اگر جهنم نبود؛ او نماز نمیخواند؛ نماز میخواند برای اینکه میداند خدا جهنمی دارد و بینمازها را به جهنم میبرد؛ (مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ.) (مدّثر: 42و 43) در قیامت، از جهنمیان میپرسند: چطور شد که شما جهنمی شدید؟ میگویند: ما جزو نمازخوانها نبودیم؛ یا اصلا نماز نمیخواندند یا نمازشان باطل بود که جزو نمازخوانها به حساب نیامدند.
به هر حال، برخی چون این را میدانند و باورشان هست، نماز میخوانند تا از جهنم مصون باشند و اگر خدا درِ جهنم را میبست هیچگاه نماز نمیخواندند یا سایر عبادات را انجام نمیدادند. آیا این عبادت درست است یا نه؟ یا به عکس، چون میدانند خدا بهشت دارد و نعمتهای عظیم غیرقابل وصفی در بهشت هستند و علاقه دارند به آن نعمتها برسند نماز میخوانند. میدانند اگر عبادت کنند، خدا به آنها پاداش میدهد و اگر عبادت نکنند از آن نعمتها محروم خواهند ماند. اینگونه عبادات چه حکمی دارند؟ آیا میشود گفت اینگونه عبادتها خالص هستند؟
اقسام عبادت
در اینباره، بحثهای زیادی وجود دارند. مسلّما مؤمنانی که ضعیفالایمان هستند و معرفتشان ضعیف است، اگر به انگیزههایی همچون دریافت پاداش از سوی خدا یا محفوظ ماندن از عذاب و غضب خدا عبادت کنند، قبول است و خدا هم وعدهای را که داده است انجام میدهد: وعده پاداش داده است، آنها را به بهشت میبرد؛ وعده نجات از عذاب داده است، از عذاب نجاتشان میدهد. اما این عبادت با عبادت کسانی که معرفت کاملی دارند، عارف بالله و از اولیای خدا هستند، بسیار متفاوت است. مؤمن باید سعی کند که ارزش عبادتش را بالا ببرد. آدم نمیتواند نمازی را که به این نیّت انجام میدهد با نمازی که اولیای خدا انجام میدهند مقایسه کند. ما درست نمیدانیم آنها قصدشان چه بوده است، ولی میدانیم چشمداشتی به نعمتهای دنیا نداشتند، ترسی هم از گرفتاریهای دنیا نداشتند. از کلماتشان بر میآید که آنها حتی به نعمتهای آخرت هم چشمداشتی نداشتند. ترسی هم ـ به یک معنا ـ از عذاب نداشتند؛ یعنی اینطور نبود که اگر درِ جهنم بسته میشد دیگر عبادت نکنند؛ عبادتشان برای ترسِ به این صورت نبود، بلکه اگر هر بلایی در دنیا یا حتی در آخرت بر سرشان میآمد، اگر خدا راضی بود، آنها عبادتشان را انجام میدادند. در کلمات اهلبیت: در مناجاتها و دعاهایی که از پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین و بخصوص از امام سجاد(ع) نقل شده، مضامین بسیار عظیمی وجود دارند که ما شیعیان، که خود را پیرو اهلبیت(ع) میدانیم، باید سعی کنیم اول اینها را یاد بگیریم، بعد سعی کنیم قدری به آنها نزدیک شویم.
عبادتها به سه دسته تقسیم شدهاند: یک دسته عبادت بردگان که از ترس، عبادت میکنند (عبادة العبید). در گذشته، برده زیاد بود و اینها معمولا چون از اربابشان میترسیدند، کار میکردند. برخی اینگونه خدا را عبادت میکنند. دسته دوم کسانی هستند که به خاطر کسب ثواب، عبادت میکنند. گفته شده است اینها داد و ستد میکنند، اهل معامله هستند، بازرگان هستند، عبادتشان عبادت بازاریان است؛ چیزی میدهند، چیزی میگیرند تا سودی ببرند. عبادت میکنند تا در مقابلش پاداش بگیرند (عبادة التجار). تاجرها، بازرگانان و سوداگران اینجور کار میکنند ـ البته سعی میکنند آنچه میگیرند بهتر باشد. زحمتی میکشند، روزهای میگیرند، ساعتها گرسنگی و سختی میکشند، نماز میخوانند، به جهاد میروند و جانشان را به خطر میاندازند، مالشان را صرف میکنند، میدانند که در مقابل، صدها و هزارها برابر پاداش دریافت میکنند. این معامله خوبی است، فیحد نفسه کار بدی نیست. اتفاقا در قرآن آیهای داریم که برای تشویق مردم به کار خیر میفرماید: بیایید با خدا تجارت کنید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ....) (صف: 10و 11) برای امثال ما که معرفت و ایمانمان ضعیف است، اگر انگیزه عبادتمان ترس از عذاب یا امید به ثواب و بهشت باشد، اشکالی ندارد، بلکه اگر همینها را هم درست باور کنیم و در ذهن خودمان مجسّم کنیم و جدّی بگیریم خیلی مهم است.
عبادت برتر
شاید شنیدهاید که برخی گفتهاند: ما به خاطر بهشت و جهنم عبادت نمیکنیم؛ زیرا آنها اصلا اعتقادی به بهشت و جهنم ندارند. به همین دلیل، میگویند: ما برای بهشت و جهنم عبادت نمیکنیم. آنها میگویند: این حرفها را گفتهاند تا مردم بروند کار خوب انجام دهند، وگرنه از بهشت و جهنم خبری نیست! این روزها در بسیاری از نوشتهها و سخنرانیها این چیزها را یا صریحا یا تلویحا میبینید و میشنوید. اگر دقت داشته باشید، در بسیاری از سخنرانیها یا نوشتارها این رایحه بیایمانی کاملا پیداست. این هنر نیست که آدم چون از خدا نمیترسد و اعتقادی ندارد عبادت نکند.
وقتی عبادتی که بدون ترس از جهنم و بدون طمع به بهشت انجام میشود، اثر دارد که بداند بهشت و جهنم هستند؛ به وجود آنها اعتقاد داشته باشد، بلکه به آنها یقین داشته باشد، اما انگیزه بالاتری در او باشد. آن وقت عبادت او ارزش دارد. ما که در مقابل سختیهای دنیا تاب نمیآوریم، اگر به دردی مبتلا شویم چنان کلافه میشویم که حاضریم از خیلی چیزها دست برداریم تا ـ مثلا ـ درد دندان ما خوب شود، ما که در برابر بلاهای دنیا صبری نداریم، در مقابل بلاهای آخرت چه میتوانیم بکنیم؟ در دعای «کمیل» میخوانیم: ما آن قدر ضعیف هستیم که در مقابل سختیهای دنیا هم تحمّل نداریم.3 پس اگر واقعا عذابهای آخرت را باور کنیم و بگوییم اینها را هم تحمّل میکنیم، ولی دنبال چیزی بالاتر هستیم هنر کردهایم.
به هر حال، ما حالا در مقام تفصیل اینها نیستیم. اجمالا در روایات ما هست که بعضیها از ترس عذاب، عبادت میکنند. این عبادت بردگان است. البته آدم برده باشد بهتر از این است که طاغی باشد. اما این در مقابل عبادت احرار در سطح پایین است. عبادت یک دسته را «عبادة الاحرار» مینامد، در مقابل تجّار و عبید؛ یعنی عبادت آزادگان؛ آنها که از ترس عذاب و طمع بهشت آزادند؛ حاضرند سختیها و عذابهای آخرت را هم اگر خدا راضی باشد، تحمّل کنند.
جایگاه اولیای خدا در عبادت
در یکی از دعاهای صحیفه سجّادیه آمده است: اگر من هفتاد بار به سختترین شکنجههای ممکن کشته شوم، اما تو راضی باشی، من این را دوست دارم؛ یعنی امام سجّاد(ع) در افقی است که قدر رضایت خدا برایش چنان مطلوب است که اگر هفتاد بار زیر شکنجه کشته شود در مقابل رضایتی که از خدا نصیبش میگردد، برایش اهمیتی ندارد. گفتن این سخن آسان است، اگر ـ خدای نکرده ـ یک ساعت زیر شکنجه باشیم آن وقت میفهمیم یعنی چه.
یا در دعای «کمیل» میخوانیم: «هبنی صبرتُ علی عذابکَ فکیفَ اَصبِرُ علی فراقکَ؟»4 گاهی آدم شعر میگوید: میگویند: «الشعرُ اَحسنُه اَکذبُه»؛ در شعر، آدم هرچه بتواند گزافهگویی کند، اغراق کند شعر قشنگتر میشود. اما امیرالمؤمنین(ع) در مقام مناجات با خدا، شعر نگفته، حکایت از عمق و واقعیت قلبش است. میفرماید: این عذابهای دنیا، که طاقت آن را ندارم، گیرم که بر اینها صبر کنم. عذاب آخرت، که هیچ قابل مقایسه با اینها نیست و یک لحظه عذابش از یک عمر دنیا سختتر است، گیرم که آن را هم تحمّل کردم، اما یک چیز را نمیتوانم تحمّل کنم؛ آنچه را نمیتوانم تحمّل کنم فراق توست: «هبنی صبرتُ علی عذابکَ فکیف اَصبرُ علی فراقِکَ؟»5 این را دیگر نمیتوانم تحمّل کنم. آن قدر فراق خدا برایش کشنده است که از عذاب جهنم هم برایش سختتر است. شوخی نمیکند، تعارف هم نمیکند. ما اصلا نفهمیدهایم «فراق» یعنی چه، «وصال» یعنی چه. ولی خوب است بدانیم چنین چیزهایی وجود دارند. پیشوایان دینی ما چنین مقاماتی داشتهاند و اینها را گفتهاند که ما هم با آنها آشنا شویم، سعی کنیم به آن راه برویم، سعی کنیم قدری نزدیک شویم. سعی کنیم همّتمان را بالا ببریم؛ اولا، همّتمان فقط مصروف به امور دنیا نباشد. ثانیا، سعی کنیم مسائل اخروی هم در مقابل رضوان الهی برای ما رنگ ببازند. آنچه برای ما بیشتر اهمیت دارد این باشد که خدا راضی گردد. کسانی که به محبتهای شدید مبتلا شدهاند، میدانند که رضایت محبوب چه اثری و چه نقشی در زندگی دارد؛ چه بسا حاضر باشند شب زمستانی در یخبندان تا صبح بایستند یا سختیهای دیگری تحمّل کنند، عذاب و شکنجه ببینند برای اینکه یک لبخند محبوبشان را ببینند. همین که ببینند یک لبخند زد و از آنها خوشحال است، همه خستگی و رنجشان تمام میشود. این معنای «رضوان» است.
عاشق همه سختیها را تحمّل میکند در مقابل اینکه یک لحظه احساس کند معشوق از او خوشش میآید. اگر چنین حلاوتی را چشیدیم، آن وقت میفهمیم امیرالمؤمنین(ع) چه دردی داشت که میفرمود: اگر عذابهای جهنم را هم تحمّل کنم، اما بر فراق تو نمیتوانم تحمّل کنم.
عبادت شاکران
این مرتبه از عبادت، که نه از روی ترس از عذاب است، نه به طمع بهشت، خود مراتبی دارد. تازه آن هم چنان نیست که برای همه یکسان باشد. ما که در این حال و مقامش طمعی نداریم، ولی به فرض اینکه چنین هم باشد، تازه خود مراتبی دارد. در روایات هم برای این مرتبه ـ شاید به خاطر فهم مخاطب ـ تعبیرهای متفاوتی آمده است؛ در یکجا امام صادق(ع) فرمودهاند: «ولکنّی اَعبُدْهُ شکرا له»؛6 من خدا را به خاطر ترس از عذاب عبادت نمیکنم، و نه به خاطر طمع بهشت، بلکه به خاطر شکر نعمتهایش؛ یعنی اگر احساس حقشناسی در انسان قوی باشد، اهمیت آن از همه چیز ـ تحمّل عذاب یا رسیدن به نعمتهای بیکران بهشتی ـ برایش بیشتر است. معنای این سخن آن است که اگر درِ جهنم هم بسته شود، بهشتی هم در کار نباشد من به خاطر حقشناسی و شکر نعمتهای خدا، عبادت را ترک نمیکنم؛ یعنی وجدان ما قانع نمیشود که نعمتهای خدا را نادیده بگیریم و ناسپاسی کنیم. این یک تعبیر است، یک جور انگیزه برای عبادت است که روح شکرگزاری و حقشناسی در انسان تقویت شود. اگر این حالت در انسان قوی شود موجب میگردد که او بتواند از بسیاری نعمتهای بهشتی هم چشمپوشی کند. بگوید: اگر اینها هم نبودند من به خاطر شکر، عبادت میکردم.
در قرآن کریم خدای متعال میفرماید: (اَنِ اشکُر لی و لِوالدَیکَ.) (لقمان: 14) خدای متعال قضای حتمی کرده، واجب مؤکّد قرار داده است که بنده شکر خدا و شکر پدر و مادرش را بجا بیاورد. اینکه این دو را با هم ذکر کرده است شاید نکتهاش این باشد که آدم ابتدا اهمیت نعمتهای خدا را درست درک نمیکند؛ بچهای که تازه به تکلیف رسیده روح حقشناسی در او چنان قوی نیست که نعمتهای خدا را درست درک کند و در مقام شکرگزاری برآید. اما ارزش کارهای پدر و مادرش را که میبیند، مشاهده میکند مادر چطور شب تا صبح برای بچهاش بیخوابی میکشد، اگر خاری در پای بچهاش برود برایش سختتر از این است که خار در چشم خودش برود، یا میبیند پدر برای راحتی زن و بچهاش چه خون دلی میخورد و چه زحمتی میکشد، اینها باعث میشوند نعمتها را خوب بشناسد و در مقام شکرگزاری برآید. اگر درست فکر کرد و در مقام حقشناسی و شکرگزاری برآمد، ملکه شکرگزاری در او پیدا میشود؛ آدمی حقشناس میشود. آنگاه وقتی درباره نعمتهای خدا هم فکر کند و معرفتش بیشتر شود، میداند که باید شکر خدا را هم بجا آورد و این از همه وظایف مهمتر است.
به هر حال، این تعبیری است که امام صادق(ع) میفرماید: من عبادت میکنم برای شکر خدا. در تعبیر دیگری میفرماید: «ولکنّی اَعبُده حُبّا له»؛7 من عبادت خدا میکنم چون او را دوست دارم. وقتی رابطه محبت بین دو موجود مُدرک حاصل شود و این رابطه قوی گردد، دیگر دوستدار در فکر این نیست که نفعی از محبوبش ببرد، او میخواهد هرچه از دستش بر میآید به محبوبش خدمت کند، هیچ چشمداشتی هم از او ندارد که پاداشی به او بدهد یا احسانی به او بکند. این لازمه محبّت است؛ اگر محبت خالص شدیدی باشد مُحب دیگر به خودش توجه ندارد؛ تمام وجودش را برای محبوبش میگذارد. دیگر در فکر این نیست که عذابی در کار هست، بهشتی هست یا نیست. اگر واقعا محبت قوی الهی در دل پیدا شود، اصلا توجه به خود سلب میشود.
تعبیر دیگری از امیرالمؤمنین(ع) هست که در مقام مناجات عرض میکند: «الهی ما عبدتُکَ خوفا مِن نارِک و لاطمعا فی ثوابکَ ولکن وجدتُکَ اَهلا لِلعبادةِ فَعبدتُکَ»؛8 من به خاطر ترس از عذاب، عبادت نکردم؛ برای امید به ثواب هم عبادت نکردم. عبادتت کردم؛ چون تو اهل عبادت هستی. تو را باید پرستید. اگر تو را نپرستم، چه کسی را بپرستم؟ اگر به تو دل نبندم، به چه کسی دل ببندم؟
گام اول در نیّت عبادت
اینها مفاهیمی هستند که متناسب با فهم مخاطبان گفته شدهاند. ما باید سعی کنیم اولا، همان خوف نار را در دلمان تقویت کنیم؛ چون این مراحل به تدریج پیدا میشوند. این همه دعاها و مناجاتهایی که در آنها ترس از عذابها، از شب اول قبر گرفته تا قیامت بیان شده، مثل دعای »ابوحمزه ثمالی«، برای همین است. در آنجا میفرماید: «اَبکی لضیقِ لَحَدی، اَبکی لسؤالِ منکرٍ و نکیرٍ ایّای...»9 از ترس تنگی لحد، از تاریکی قبر، از تنهایی و غربت که دیگر کسی به فکر من نیست و یار و یاوری ندارم؛ همه اینها آنقدر زجرآورند که برای مثل امیرالمؤمنین(ع) یا امام سجّاد(ع) موجب گریه میشوند. یا در عبارت سختتر از این، در دعای «ابوحمزه ثمالی»، که بسیار کوبنده و تکاندهنده است، میفرماید: «فَمَن یکون اسوءُ حالا منّی اِنْ انَا نَقُلتُ علی مِثل حالی اِلی قبری و لَم اُمهّدهُ لِرفدنی و لَم اَفرشهُ بالعملِ الصالحِ لِضَجعتی...»؛10 اگر در این حال که من هنوز فرشی برای قبرم تهیه نکردم و چراغی برای روشنایی آن تهیه نکردهام، بمیرم چه کسی از من بدبختتر است؟ اینها را باید جدّی بگیریم. اول درباره همینها فکر کنیم.
نیز عذابهایی در قرآن، به صراحت، ذکر شده است؛ مثلا، میفرماید: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعا فَاسْلُکُوهُ) (حاقّه: 32ـ30)یعنی: به ملائکه امر میشود این مجرم را بگیرید و با زنجیری که هفتاد زراع طولش است، ببندید و او را بکشانید و در دوزخ بیندازید. این نصّ قرآن است. غذایش چیست؟ وقتی تشنهاش میشود باید آب جوشی بخورد که امعا و احشای او را میسوزاند. تازه از شدت تشنگی این را هم انتخاب میکند! اینها را باید جدّی بگیریم و درباره اینها فکر کنیم. این حالتها را برای خودمان مجسّم کنیم که اگر ـ خدای نکرده ـ گناه ما آمرزیده نشد و از این دنیا رفتیم، چه سرنوشتی در انتظارمان است.
از سوی دیگر، درباره غذاهای جهنمی هم در روایات آمده است که اگر یک قطرهاش در دنیا بیفتد، تمام موجودات زنده از گند آن هلاک میشوند؟ و در مقابل، درباره غذاهای بهشتی در خصوص شربتهای بهشتی هست که اگر یک قطرهاش در تمام دنیا بیفتد تمام آبهای دنیا را معطر میکند.
درباره اینها فکر کنیم، بخوانیم تا به این لذتهای دنیا دل نبندیم و سختیهای دنیا برایمان مهم نباشند، بلکه بالاتر، سعی کنیم همّتمان را از اینها هم بِبُریم. خدا به آدمیزاد چنان قدرتی داده است که میتواند همّتش را آنچنان بالا ببرد که همه اینها در مقابلش رنگ ببازند، و این کار شدنی است، منتها همّت میخواهد. اگر آدم همّت کند و دست از هوسهایش بردارد و معرفت را پیدا کند، آن حال را پیدا میکند و با خدا انس میگیرد. ائمّه اطهار(ع) که جای خود دارد، بزرگان و اولیای خدا که جای خود دارد، بسیاری از علما که اکنون هستند یا برخی که قبلا بودند، بزرگانی که داستانهایشان نقل شدهاند، جا دارد آدم این داستانها را بشنود، بخواند و دربارهشان بیندیشد تا قدری همّتش بلند شود. آنها گاهی چنان از عبادت لذت میبردند که غیرقابل توصیف است.
یکی از مراجع بزرگ ـ اداماللّه ظلّهم ـ نقل کردند از مرحوم شیخ انصاری که در تابستان گرمی ایشان از درس برگشته بود. گرمای تابستانهای نجف گاهی به پنجاه، شصت درجه بالای صفر میرسد. ایشان به منزل آمد، تشنه بود. آن وقتها یخچال و فریزر و این چیزها نبود. خانههایی که ـ مثلا ـ مجهّز بودند، سردابی داشتند؛ سردابهای گودی که در آنجا یک کوزه آبی را با طناب آویزان میکردند تا قدری خنک شود. این آب خنکشان بود! شیخ آمد، وارد خانه شد، نزدیک ظهر، هوا گرم و شیخ خسته. فرموده بود آب بیاورند، تا بروند آن مشربه را بالا بکشند و در ظرفی بریزند و جامی آب بیاورند، شیخ با خود میگوید: من که اینجا منتظرم تا آب بیاورند و بیکارم، دو رکعت نماز بخوانم. بزرگان از وقتهایشان اینجور استفاده میکردند، نمیگفتند بیکاریم، برویم جدول حل کنیم یا فیلم و کارتون تماشا کنیم. در فاصلهای که بروند آب بیاورند، شیخ دو رکعت نماز میخواند. در حال تشنگی که لبهایش خشک بود، در نماز حالی پیدا میکند. حمد را که تمام میکند، از لذت عبادت، شروع میکند به خواندن یکی از سورههای طویل قرآن. مدتی طول میکشد تا این سوره را ایشان از حفظ میخواند و در عبادت حالی داشته است؛ چنانکه آبی که برایش آورده بودند، میماند، گرم میشود. بعد از نماز آن آب گرم شده را تناول میکند. خداوند به ما هم توفیق چنین عبادتهای عاشقانهای عنایت کند.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ «انّما نُطعمکم لِوجه اللّه.» (انسان: 9).
2 ـ «وَ من الناسِ مَن یشری نفسَه ابتغاءَ مرضاتِ اللّهِ.» (بقره:207).
3 ـ «انتَ تَعلمُ ضعفی عن قلیلٍ مِن بلاءِ الدنیا و عقوباتها... فکیف احتمالی لبلاءِ الآخرةِ و جلیلِ وقوعِ المکارهِ فیها...» (شیخ عباس قمی، مفاتیحالجنان، «دعای کمیل.»)
4 ـ شیخ عباس قمی، پیشین.
5 ـ همان.
6 ـ «الهی عرّفنی نفسَکَ فاستفنیتُ بها عن جمیعِ خلقک، و عزّتک و جَلالِکَ لو کانَ رضاکَ فی اَن اقطَّع اِربا ارِبا اَو اُقتل سبعین قتلةً باَشدّ ما یُقتل بِه النّاسُ لَکانَ رضاکَ اَحبُّ الی.» (میرزا جوادآقا ملکی تبریزی، المراقبات، ج 1، ص 155).
7 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 17، روایت 9، باب43.
8 ـ همان، ج 41، ص 14، روایت 4، باب 101.
9 ـ همان، ج 98، ص 89، روایت 2، باب 6.
10 ـ همان.