منطق و معقولیت
آرشیو
چکیده
متن
جان کیکس در مقاله «منطق و معقولیت»2 میکوشد اثبات کند که منطق معیار معقولیت نیست و برای اینکه گزارهای معقول باشد لازم نیست کاملا هماهنگ و مطابق با منطق باشد. به گمان کیکس باورهایی وجود دارند که معقولند، اما مطابق با منطق نیستند. مقاله حاضر گزارشی از مقاله کیکس است همراه با نقد و بررسی برخی از جوانب نظریه او.
الف.
1. کیکس در این مقاله در صدد است تا نشان دهد که منطق بدانگونه که ادعا میشود معیار معقولیت نیست. بنابر نظریه متعارف، تطابق با منطق شرط لازم و ضروری هرگونه باور معقولی است. کیکس این نظریه را اشتباه میداند و معتقد است باورهای معقولی وجود دارند که قواعد اساسی منطق را نقض میکنند.
2. منظور کیکس از منطق، همین منطق معمول و متعارف، یعنی آن چیزی است که در ارغنون ارسطو و اصول ریاضیات راسل و وایتهد گنجانده شده است. سازگاری با منطق نیازمند آگاهی از قواعد منطقی نیست، بلکه نیازمند مراعات این قواعد است. کیکس وجود معانی دیگری را برای منطق نفی نمیکند، اما میگوید هر جا در این مقاله از واژه منطق استفاده میکنم همین معنای متداول را قصد میکنم.
3. کیکس اشاره میکند که در کتاب «of rationality A justification» (توجیهی درباره معقولیت)3 بحث مفصلی از معقولیت انجام داده است. وی در اینجا فهمپذیری «intelligibility» را بعنوان علامت و نشانهای برای معقولیت در نظر میگیرد. در نظر او، یک باور در صورتی معقول است که بتوان آن را درک کرد و علاوه بر آن، قابل تبیین باشد. ممکن است چنین باوری بیدرنگ مفهوم نشود؛ چرا که تبیین کردن و درک کردن در فرآیند زمان صورت میگیرند و از اینرو، زمان میبرند ولی برای فهمپذیر بودن و معقولیت یک باور، دستکم، امکان توضیح و درک باید وجود داشته باشد. شک درباره تبیینپذیری و درکپذیری یک باور، شک درباره فهمپذیری و از اینرو، شک درباره معقولیت آن باور است. چنین شکّی میتواند منشأ اشتباه در معقول دانستن یک باور شود. اگر باوری را به اشتباه فهمناپذیر بدانیم، آن را نامعقول خواهیم دانست و از اینرو، هنگامی که متوجه اشتباه شویم، باید در قضاوت خود نسبت به نامعقول بودن و فهمناپذیری آن باور تجدیدنظر کنیم. داوری و حکم به معقولیت و فهمپذیری سلبا و ایجابا باید با هم باشند.4
4. برهان کیکس در این ادعا که معقولیت و منطق ضرورتا ملازم همدیگر نیستند یک شاهد مردمشناختی است که میگوید جماعتی وجود دارند که همه افراد آن معتقد به باوری هستند که با بیانی غیرمنطقی اظهار میشود. چیزی که این مردم آن را به نحو غیرمنطقی باور دارند، در عین حال، فهمپذیر است. کیکس پس از ارائه این شاهد و طرح توضیحاتی پیرامون آن، به بحث درباره دو اعتراض میپردازد که بر نظریه او وارد میشود. یک اعتراض مبتنی است بر نظریه کواین درباره تحلیلیت و عدم تعیّن ترجمه، و اعتراض دوم مبتنی است بر فرض تحلیلی بودن اصول منطقی و در پایان مقاله به این مطلب اشاره میکند که: منطق در تفکر یک شخص چه نقشی ایفا میکند.5
ب.
5. مأخذ شاهد مردمشناختی کیکس، تحقیقات ایوَنس ـ پریچارد «Evens-Pritchard» است. پریچارد در کتاب «NuerReligion»6 (دین نوئر) حاصل تحقیقات خود را مخصوصا ر.ک.به: فصل پنجم «مسئله نمادها» درباره مؤمنان به دین نوئر ارائه کرده است. (نوئر یکی از ادیان قدیمی است که در امتداد رود نیل در جنوب سودان پیروانی داشته است.)7 پیروان دین نوئر، احکامی مشتمل بر اینهمانی برای آگاهی از این دین مراجعه به کتاب ذیل مفید است: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد ابراز میکنند که ظاهرا در تناقض با اصل اینهمانی (هوهویت) است. تلقّی کیکس از اصل اینهمانی چنین است که: دو فرد فقط و فقط در صورتی با همدیگر اینهمانی دارند که هیچیک از آن دو دارای خصلتی نباشد که دیگری فاقد آن است. پیروان نوئر انواع گوناگونی از ادعاهای مشتمل بر اینهمانی دارند که یکی از آنها ـ شاهد مثال کیکس ـ با اصل اینهمانی متناقض است:
6. آنها میگویند: «نور باتلاق روح است» (light is Spirit Swamp) ایونس پریچارد گزارش میکند که از قراین و سبک و سیاق کلام پیدا است که منظور آنها این است که طرفین این قضیه با همدیگر هوهویت و یگانگی دارند. رفتار آنها با نور باتلاق (Swamp light) و روح (Spirit) ظاهرا منظور از روح همان خداست طوری است که گویا آن دو یکی هستند. آنها بر این نکته تأکید میکنند که باید درباره آن دو به زبان اینهمانی سخن گفته شود و اصلا این فرض را که آنها متفاوتند و غیرهمدیگر، نمیفهمند. در عین حال، در صورتی که این عبارت در سیاق اینهمانی ظاهر نشود، همان معاملهای را با آنها میکنند که ما با آنها میکنیم؛ یعنی اگر به صورت مفرد و در خارج از جملهای که بین آن دو نسبت برقرار میشد، قرار بگیرند، متفاوت و غیرهمدیگر تلقّی میشوند و هر یک احکام خاص خودش را دارد. اما وقتی که در سیاق و بافت اینهمانی قرار بگیرند، تلقّی قبلی آنها مبنی بر تفاوت و تغایر، از میان میرود و ناپدید میشود.8
7. ادعاهای مشتمل بر اینهمانی، که مردم نوئر ابراز میکنند، با سه خصیصه مشخص میشوند: خصیصه نخست این است که گرچه که یک چیز همان چیزی است که هست، یعنی خودش خودش است، در عین حال، چیز دیگری نیز هست. بنابراین، پیروان نوئر تأکید میکنند که «نور باتلاق نور باتلاق است» اما در عین حال معتقدند که «نور باتلاق روح است». منظور آنها از نور باتلاق همان منظور ما از آن واژه است. در واقع، تلقّی آنها از نور باتلاق همان تلقّی متداول و همگان از آن است؛ یعنی آن را پدیدهای طبیعی و مادّی میدانند ولی در عین حال، آن را روح نیز میدانند. عنصری که منطقا مشکلساز است این اعتقاد است که یک شیء آن چیزی است که هست و در عین حال، چیز دیگری نیز هست.
8. خصیصه عامّ دوّم این است که دو شیء عین همدیگرند و با همدیگر هوهویت دارند، هرچند که خصلتهای متفاوت داشته باشند ـ ادّعایی که غیرمنطقی است.9
خصیصه سوّم این است که در عین حال که میگویند «نور باتلاق روح است» و بر آن تأکید میکنند، منکرند که «روح نور باتلاق است.»
بنابراین، به نظر میرسد که آنها معتقدند که این دو شیء هم عین همدیگرندوهم این عینیت و اینهمانی نامتقارن است.
9. آنها میگویند «نور باتلاق روح است.» و نور باتلاق را صرفا تحت عنوان یک وصف که آن را عین «روح» قرار میدهد، میشناسند.
«نور باتلاق bieli است» و bieli روح است. کسی ممکن است گمان کند که اگر چنین است که آنها نور باتلاق را به واسطه یک وصف عین روح قرار میدهند، پس در واقع اینهمانیای وجود ندارد، پیروان نوئر صرفا گمان میکنند که آنچه را که ما نور باتلاق مینامیم در حقیقت روح است ولی این یک اشتباه است و به دور از واقعیت است. در زبان نوئر معادل: «روح است» عبارت ذیل است: e kwoth بدین ترتیب، آنها میگویند:kwoth bieli e اما نمیگویند که: kwoth e bieliمنظورشان این است که نور باتلاق را با روح یکی بدانند، اما در عین حال، این اینهمانی یک طرفه و نامتقارن است.
10. باید توجه داشت که وقتی گفته میشود: «نور باتلاق روح است» صفتی به موصوفی اسناد داده نمیشود، روح چیزی در درون نور باتلاق نیست. هرگاه نور باتلاق وجود داشته باشد روح وجود دارد. در عین حال، این قضیه مشتمل بر حمل یک مفهوم عام بر موضوع اخص هم نمیباشد. به علاوه، اینهمانی بین ایندو، اتفاقی و موقّتی نیست؛ زیرا نور باتلاق در نظر آنها در همه شرایط و اوضاع روح است. این اینهمانی اضافی و نسبی هم نیست؛ زیرا شیء سوّمی وجود ندارد که نور باتلاق و روح در نسبت یکسانی با آن قرار داشته باشند. این اینهمانی رمزی هم نیست؛ زیرا چیزی در اینجا رمز و سمبول چیز دیگر قرار نگرفته است، فقط یک شیء وجود دارد.
11. کیکس در طرح شاهد خود احساس میکند که باید مطلب دیگری را هم بیفزاید. او میگوید: پیروان نوئر بر این باورند که ارواح بالا و پایین وجود دارند. روح هر چه بالاتر باشد تمثل مادیاش حالت رمزی بیشتری دارد. و برعکس، هر چه پایینتر باشد، به نحو نزدیکتر و ملموستری با صورت مادّیاش اتّصال مییابد: از اینرو، شخص هر قدر در سلسله مراتب روح پایینتر و پایینتر میآید مفهوم تمثل و نشاندهندگی کمتر و کمتر کاربرد مییابد. Bieli یعنی نور باتلاق ما، در واقع، روح خیلی پایینی هست.
12. در عین حال، باید گفت که bieliدربردارنده تمثّل است؛ زیرا روح غیرمادّی و نور باتلاق مادی است و بدین ترتیب، تفاوتی جوهری بین آنها وجود دارد. اما وقتی که انسان به این تفاوت جوهری و ذاتی نظر میکند میگوید چگونه ممکن است که آنها یکی باشند. اما نوئر به گونه دیگری میاندیشد. ثنویتی که در دین نوئر وجود دارد، ثنویت مادّی و غیرمادّی نیست ـ که مانع از حمل روحِ مجّرد بر نور باتلاقِ مادّی گردد ـ بلکه ثنویت مخلوق و نامخلوق است. ولی چون (Bieli ارواح) مخلوق هستند، از اینرو، در همان مقوله نور باتلاق قرار میگیرند. در هر حال، تفاوت و تغایر جوهریای وجود ندارد که مانع از اینهمانی غیرتمثلی روح و نور باتلاق شود.10
13. نتیجه این بررسیها این است که بنابر عقیده نوئر، معنای اینکه دو شیء اینهمانی دارند، این است که فقط یک شیء در خارج وجود دارد و این اینهمانی، اتفاقی، نسبی و اضافی و یا رمزی و سمبولیک نیست. هرچند آنها از مجاز و کنایه و استعاره هم استفاده میکنند، اما ادعای آنها درباره این اینهمانی، حقیقی است نه مجازی. با همه این اوضاع، وقتی گفته میشود که یک شیء (نور باتلاق) عین دیگری (روح) است، نمیتوان گفت دیگری (روح) عین اوّلی (نور باتلاق) است.
14. ممکن است اعتراض شود که با فرض درستی ترجمه این باور، این ادّعا غیرمنطقی است، ولی کیکس میگوید که مسئله مهم این است که آیا غیرقابل فهم هم هست؟ او فهم آن را غیرممکن نمیداند و میگوید: این باور چندان مشکل نیست که نتوان آن را فهمید. و چون فهمپذیر است، معقول است و اگر غیرمنطقی است پس نتیجه میگیریم که معیار معقول بودن، منطقی بودن نیست. قراین کیکس برای قابل فهم بودن این باور از قرار ذیل است:
قبل از همه، رفتار مردم نوئر ـ آنگاه که بر اساس این باور عمل میکنند ـ قاعدهمند و قابل پیشبینی است، به گونهای که بین آنچه که آنها با صراحت میگویند ما باور به آنها داریم و بین آنچه که از رفتارشان استنباط میشود، هیچگونه ناسازگاری و ناهماهنگی مشاهده نمیشود. در موقعیتهای عبادی و دینی همان واکنشی را به نور باتلاق نشان میدهند که به روح نشان میدهند. و اصلا هرگونه واکنشی که به نور باتلاق نشان میدهند، صرفا واکنشی دینی و عبادی است.
15. ثانیا، باورها و رفتارهای نوئر قابل تبیینند؛ زیرا این باورها و رفتارها تابع قاعدهای هستند که به وضوح قابل بیان است. این قاعده این است که : bieli روح هست، اما روحْ bieliنیست. بنابراین، اگر پرسیده شود که چرا نوئر آنچه را که انجام میدهند، انجام میدهند، با تبیین رفتارشان برحسب قاعده مذکور میتوان به این پرسش پاسخ گفت. نوئر به فاصلهای مؤدّبانه و محتاطانه بین خود و نور باتلاق معتقدند؛ زیرا آنها فضولی کردن در کار روح را ـ و نه فضولی کردن در کار مظهری از روح ـ را بیخردی میدانند. در عین حال، آنها تردیدی ندارند در اینکه معتقد باشند و به گونهای رفتار کنند که گویی روح / نور باتلاق چیزهای دیگری نیز باشد/ باشند. بدین ترتیب، برای توجیه رفتار نوئر میتوان استدلال ارائه کرد و برحسب این ادلّه میتوان رفتارشان را تبیین کرد.11
16. ثالثا، زبان مورد استفاده مردم نوئر برای بحث درباره موضوعاتی پیرامون رفتارشان نسبت به نور باتلاق، رویکردشان به روح و ارتباط بین آن دو، قابل ترجمه به زبان دیگر مانند زبان انگلیسی است. مشکلاتی که احیانا در ترجمه زبانی آنچه که آنها به زبان خودشان درباره اینگونه ادّعاهای غیرمنطقی میگویند، وجود دارد، بیشتر و بزرگتر از مشکلاتی نیست که در ترجمه هر بخش دیگری از مباحثشان به زبان دیگر وجود دارد. کیکس به کسی که در امکان چنین ترجمهای شک دارد توصیه میکند که برای رفع شکش، تبیین عمیق ایونس پریچارد را بخواند.12
17. کیکس سپس به اعتراضی در این مورد اشاره میکند و میگوید: چیزی وجود دارد که پیشبینی، تبیین و ترجمه از تدارک آن عاجزند. میتوان گفت: واقعا نمیتوان فهمید که چگونه مردم نوئر میگویند نور باتلاق روح است ولی روح نور باتلاق نیست؛ زیرا ما احساس لازم برای این امر را نداریم. چنین باوری ـ اینهمانی نامتقارن ـ باید معنای احساس برانگیزی برای مردم نوئر داشته باشد که برای ما ندارد. کیکس امکان چنین معنای احساس برانگیزی را میپذیرد، اما آن را به دو دلیل اشکال بر نظریه خود نمیداند:
18. اولا، به دو راه میتوان به احساس مربوط به معنای این گزارهها دست یافت: یا با زندگی طولانی با آنها یا با ورود به زندگی احساسی آنها به نحو خلّاقانه و مبتکرانه.
وارد شدن به عالم احساسی دیگران ـ آنچه که در قرن هجدهم سمپاتی (Sympathy) نامیده میشد ـ مبنایی است برای فهم بسیاری از اخلاقیات و آثار ادبی. هر چند که ورود به عالم احساسی افراد بیگانه و اجنبی مشکلتر از ورود به عالم احساسی هموطنان است، اما ممتنع نیست و اصول و قواعد این فرآیند در هر دو صورت یکسان است. و اینکه احساس و درک باورهای بیگانه چیزی فراتر از امکان انتزاعی منطقی است ـ یعنی واقعا ممکن است ـ مورد تأیید بسیاری از آثار مردمشناختی است.
19. ثانیا، شرط لازم و ضروری فهم و درک رفتار یک عامل این نیست که انسان احساسی را دارا شود که آن عامل در حین آن عمل دارای آن است. برای درک عشق و محبت شخصی نسبت به شخصی دیگر لازم نیست که انسان خودش هم عاشق آن شخص دیگر شود. به همین نحو میتوان باورها و اعمالی را که از حسادت، عصبانیت، وطن پرستی و شجاعت سرچشمه میگیرند، درک کرد، بدون اینکه انسان دارای این احساسات شده باشد. همانگونه که شخصِ همواره بیدین میتواند احساسات دینی متدینان را درک کند و درک احساسات دینی یک موقعیت جغرافیایی دیگر مانند آفریقا ممکن است تلاش بیشتری را بطلبد، اما مطابق همان منطق است و ممتنع نیست.13
20. کیکس در پایان این قسمت از مقالهاش نتیجه میگیرد که: میتوان باورهای غیرمنطقی مردم نوئر را درک کرد؛ زیرا قابل پیشبینی، تبیین و ترجمه هستند و به نحو خلّاقانهای میتوان وارد دنیای احساسی و عاطفی آنان شد. ممکن است کسی بگوید این شرایط برای درک این باورهای غیرمنطقی کافی نیستند، اما کیکس میگوید: مهم نیست که چه شرایط دیگری لازم هستند، و اگر لازم باشند، ذکر آنها بر عهده مدّعی است ولی مهم این است که موافقت و مطابقت با قوانین منطق از جمله آنها نیست و بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که شرایط لازم معقولیت، منطقی بودن نیست.
ج.
21. کیکس پس از ارائه استدلال خود بر ادعای عدم ملازمه بین منطق و معقولیت، با هدف توضیح بیشتر فرضیه خود، به برخی از مشکلات قابل طرح در مقام ارائه و تفسیر این نظریه میپردازد. اولین نکتهای که خاطرنشان میکند این است که معقول بودن باورهای نوئر حتی در صورت غیرمنطقی بودن، بدین معنا نیست که این باورها صادق یا مقبول هستند. معقول بودن این باورهای غیرمنطقی ـ همانگونه که در ابتدای مقاله ذکر شد ـ صرفا به معنای فهمپذیری آنهاست؛ یعنی میتوان آنها را درک کرد. از این نظر باورهای کاذب فراوانی وجود دارند که قابل فهم میباشند. اینکه باور کاذب فهمپذیر است مویّد به براهین قوی و مستحکمی است.14
نکته دوّم مورد اشاره کیکس این است که منظور از فهمپذیری، فهمپذیری اشخاص عادّی به معنای متداول کلمه است، گرچه ممکن است با تقیّد به معیار خاصی از فهمپذیری، مانند اصل تحقیقپذیری، این باورهای نوئر غیرقابل فهم باشند، ولی فهمپذیری در قالب این اوضاع خاص، دارای معنای فنّیای است که در اینجا منظور نیست.
22. میتوان فرض کرد که برهان کیکس در صدد نیست تا نشان دهد که باورهای نوئر غیرمنطقی است، بلکه در صدد است تا نشان دهد که آنها منطق دیگری دارند و باورهایشان مطابق با آن منطق است، همانگونه که باورهای ما مطابق با منطق خودما است. پس با این فرض، باورهای نوئر هم منطقیاند و هم معقول. کیکس میگوید: این فرض در بعضی از وجوهش قابل قبول است، اما با نظریه من منافاتی ندارد.
23. کیکس میگوید: بر فرض که آنها منطق خاص خودشان را داشته باشند و از اینرو، باورهای معقول آنها منطقی هم خواهند بود، اما نظریه من سرجای خود محفوظ و باقی است؛ زیرا در ابتدای مقاله یادآوری شد که منظور از منطق همان منطق رایجی است که در کتب درسی و در ارغنون ارسطو و اصول ریاضیات راسل و وایتهد ارائه میشود. و با توجه به این منطق، باورهای نوئر غیرمنطقیاند. علاوه بر این، هیچ معلوم نیست که آن منطق دیگری که نوئر مطابق با آن میاندیشد، چگونه منطقی است. ولی به هر حال، با قبول یکی از کاربردهای منطق ـ همان کاربرد خودمان از منطق ـ نوئر ناقض آن است.
24. کیکس سپس این فرض را مطرح میکند که نوئر فقط در مواردی محدود و خاص غیرمنطقی ظاهر میشوند، اما در عمده موقعیتهای زندگی خود منطقیاند. به علاوه، این موارد نادر ارزش صدقی ندارند و آنها با این باورها در صدد توصیف واقعیت و گزارش از خارج نیستند، بلکه ادّعایی خاطرهانگیز، عبادی یا احساسی ـ عاطفی ابراز میکنند و با قبول این فرض نمیتوان آنها را متّهم به غیرمنطقی بودن کرد، همانگونه که کسانی که در جامعه منطقی خودمان از اموری مانند ایهام و استعاره وکنایه و شعر و... استفاده میکنند متّهم به غیرمنطقیبودن نمیشوند. بدینترتیب، گویا بینموقعیت نامنطقی(logical non) و موقعیت غیرمنطقی (il logical) خلط شده است.
25. کیکس این اتهام خلط را بیجا میداند. در نظر کیکس، مردم نوئر نور باتلاق را موجود میدانند و هنگامی که دربارهاش اظهارنظر میکنند و آن را همان روح میگیرند، منظورشان این است که درباره جهان خارج سخنی حقیقی و صادق بگویند و حتی وقتی که میگویند چیزی نور باتلاق است، امکان کژفهمی و خطای حسّی را میپذیرند و امکان خطا را رد نمیکنند و در واقع، میخواهند حقیقت امر را همانگونه که میبینند، بگویند و گزارش کنند.
26. ممکن است کارکرد صدقی این باورها پذیرفته شود ولی اشکال شود که این موارد نادر و منفردند و یک مورد از باور غیرمنطقی، در زندگی نوئر به طور کلی تأثیری ندارد. و این باور (نور باتلاق روح است، اما روح نور باتلاق نیست) بی شباهت به باور تثبیت (یک خدا و سه شخص) نیست و روشن است که کسی این باور را موجب غیرمنطقی خواندن جامعه مسیحیت نمیداند. پس در جامعه نوئر هم، منطق و معقولیت قرین همدیگرند و نباید به موارد استثنایی اهمیت داد.
27. کیکس این اشکال را هم رد میکند و میگوید: باورهای دینی در زندگی نوئر دارای جایگاه مهم و مرکزی هستند. همانگونه که در نظر ما هر آنچه که در جهان طبیعی اتفاق میافتد، تابع قوانین طبیعی و متأثر از آنهاست، در باور نوئر، ارواح در جهان اعمال نافذ و مؤثرند. نوئر با ارواح (البته ارواح قلمرو پایینتر که نور باتلاق نمونهای از آن است) بسیار صمیمی و به آنها بسیار نزدیکند و در تماس روزانه با آنها هستند. اظهار ادعایی مشتمل بر اینهمانی غیرمنطقی نزد آنها مانند اعتقاد ما به تبیین طبیعی الکتریسیته است.
28. بدین ترتیب، کیکس نتیجه میگیرد که هیچ یک از احتمالات مذکور مانع از قول به عدم تلازم منطق و معقولیت نیستند.
29. کیکس در بخش چهارم مقالهاش به بررسی دو نقدی میپردازد که ممکن است بر نظریه او وارد شود و در مقام دفاع از نظریهاش نقدها را رد میکند. نقد اوّل این است: اینکه باورهای مذکور غیرمنطقیاند مقبول و پذیرفتنی نیست. نقد دوّم این است: اینکه این باورها فهمپذیرند، مقبول نیست.
30. نقد اوّل مأخوذ از دیدگاههای کوآین درباره تحلیلیت و عدم تعیّن ترجمه است.15 بر اساس این نقد، پیشفرض غیرمنطقی بودن باورهای نوئر، ترجمه درست آزاد نوئر به زبان انگلیسی است. اگر ترجمه درست باشد، میتوان گفت که این باورها غیرمنطقیاند. اما مسئله این است که آیا واقعا این ترجمه درست است؟
دقیقا همان چیزی که شاهد کیکس برای غیرمنطقی بودن این ادعا هست، شاهد نقدهای کوآین در نادرستی ترجمه آن باورها میباشد.
31. این انتقادات میگویند که هر شاهدی که درباره باورهای نوئر در دسترس باشد با دو احتمال سازگار است و از اینرو، در قالب یک قضیه منفصله حقیقیه قرار میگیرد: یا مردم نوئر غیرمنطقیاند و یا ترجمههای ما از باورهای نوئر نادرست است و این انفصال غیرقابل رفع است و از اینرو، نمیتوان نتیجه گرفت که نوئر غیرمنطقیاند؛ زیرا پیشفرض آن درستی ترجمه است.
32. کیکس به دو دلیل این نقد را رد میکند: اولا، شاهدی وجود دارد که یکی از طرفین انفصال را رد میکند و ثانیا، این اعتراض مشتمل بر تعارض و ناهماهنگی است.
شاهدی که نادرستی ترجمه ایونس پریچارد را رد میکند و از اینرو، باورهای نوئر را غیرمنطقی میداند، شهادت افرادی است که هم دارای زبان نوئرند و هم به زبان انگلیسی کاملا مسلّط و آشنایند. این افراد دو زبانه که در محیط بومی خودشان برخاستند و رشد کردند، میپذیرند که «نور باتلاق روح است» ناقض اصل اینهمانی است و ترجمه قابل اطمینان دیگری را از این عبارت به زبان انگلیسی که ناقض اصل اینهمانی است نمیپذیرند.
33. پاسخ کوآین این است که بومیهای دوزبانه وضعیت بهتری از مردمشناسان ندارند؛ چون نحوه اندیشیدن مردم راجع به جهان از زبانی که با آن درباره جهان سخن میگویند، غیرقابل انفکاک است و اگر عدّهای دوزبانه باشند، به دو نحو درباره جهان میاندیشند که ممکن است این دو نحوه یکسان و یا متفاوت با یکدیگر باشد. اینکه شخص دوزبانه معتقد است که عبارتهای متفاوت دو زبان هم معنیاند، غیرقابل توجیه است؛ زیرا همه آنچه که به بروز یک حکم منجر میشود، در خود عبارات نهفته است. هرچند مردم نوئر به نور باتلاق چنین واکنش نشان دادند که گویی (نور باتلاق) روح است، اما تفسیری که از این حقیقت ارائه میکنیم، نمیتواند از ناحیه رفتار نوئر تأیید شود؛ زیرا این تفسیر مبتنی بر نحوه اندیشیدن مردم نوئر است که فقط در زبان مردم نوئر قابل اجراست و در خارج از آن، ممکن نیست.
34. کیکس در پاسخ به این اشکال کوآین، آن را ضعیف میداند و میگوید: انسان میتواند این فرض را که عبارتی از مردم نوئر به نحو خاصی ترجمه شود، به عنوان اصل موضوع بپذیرد و سپس آن را در معرض نقض و ابرام قرار دهد. واضح است که چنین فرآیندی، امر ممکنی است که کیکس مدّعی است آن را در پیش گرفته است. کیکس میگوید: من حدس زدم که «نور باتلاق روح است» ناقض اصل اینهمانی است و سپس نادرستی تفاسیر و حدسهای بدیل را نشان دادم. بر این اساس، هرچند به طور حتم و قطع برهانی بر درستی ادّعای خود اقامه نکردم، اما تا وقتی که با اعتراضی که نتوانم چارهاش کنم، مواجه نشوم ادّعای من برجا خواهد بود. بر این فریضه دلایلی دارم، این فرضیه حقایق را توضیح میدهد و هیچ دلیلی بر علیه آن ندارم، تبیینهای بدیل رد شدهاند، از اینرو، کاملا معقول است که آن را بپذیرم.
35. اشکال دوّم نقد کوآین در نظر کیکس، وجود ناسازگاری و تناقض در نقد اوست. این نقد نفی تحلیلیت را مفروض میگیرد. اگر تحلیلیت را بپذیریم و قبول کنیم که اصول منطق تحلیلی و همیشه صادق و برقرار هستند، میتوان فرض کرد که اصول منطقا ضروری وجود دارند که همه زبانها در آن اصول سهیم و مشترک هستند و بدین ترتیب، دستکم شرایط صوری ترجمه وجود دارد و ترجمه ممکن خواهد بود. بنابراین، مشاهده میکنیم که نظریه کوآین درباره تحلیلیت و نظریه او درباره عدم تعیّن ترجمه منطقا پیوسته به یکدیگر و با هم مربوطند. (یعنی عدم تعیّن ترجمه مبتنی بر ردّ تحلیلیت گزارههای اصلی منطق است.) اما اگر چنین اصول منطقیای مانند اصل اینهمانی تحلیلی نباشند، پس میتوان اوضاعی را فرض کرد که در آن اوضاع این اصول منطقی حاکم نباشند. ولی وقتی که من چنین وضعیتی را در نظر میگیرم ـ یعنی همین وضعیتی که باورهای غیرمنطقی نوئر در آن ظهور مییابد ـ اعتراض میشود که اصلا معلوم نیست که آیا این وضعیت، آن نوع وضعیتی است که اصول منطق در آن حاکم هستند یا خیر. این اعتراض نادرست است. یا اصول منطقی تحلیلی هستند و یا این اصول در اوضاع خاصی حاکم و معمول نیستند. اگر این اصول تحلیلی باشند نظریه کوآین درباره تحلیلیت، یعنی نفی و انکار تحلیلیت [اصول منطقی] فرو میپاشد و اگر اصول منطق در اوضاع خاصی حاکم نباشند، مثال نقض من نسبت به اصل اینهمانی را نمیتوان با تمسّک به عدم تعیّن منطقی ترجمه، رد کرد (زیرا بر اساس عدم تعیّن منطقی ترجمه، هرچند ترجمه ناممکن است، اما از سوی دیگر، چون پیش فرض آن امکان نقض قوانین منطق است، راه برای نقض اصل اینهمانی هم هموار میشود). بنابراین، معلوم شد که این نقض ناسازگار و ناهماهنگ است؛ زیرا سعی میکند که نفی تحلیلیت را با عدم تعیّن ترجمه ترکیب کند (گرچه به اقتضای ترجمه ناپذیری زبان نوئر، غیرمنطقی بودن باورهای آنان قابل تردید است، اما به اقتضای نفی تحلیلیت، امکان نقض اصول حاکم بر منطق و از اینرو، غیرمنطقی بودن باورهای نوئر ممکن میگردد.) کیکس در پایان در صدد برمیآید به نحوی این ناسازگاری را حل کند. پیشنهاد او این است که عدم تعیّن ترجمه را به عدم تعیّن ترجمه در مقام عمل تفسیر کنیم نه عدم تعیّن منطقی ترجمه، ولی در آن صورت، این نظریه را اعتراضی بر فرضیه خودش نمیداند؛ زیرا نهایت چیزی که نظریه عدم تعیّن عملی ترجمه دربردارد، مشکل و دشوار بودن ترجمه در مقام عمل است نه نفی امکان منطقی آن. پس میتوان گفت که نوئر غیرمنطقی، اما معقول و فهمپذیر است.16
36. کیکس به اختصار میگوید: نفی تحلیلیت اصول منطقی و در عین حال، ردّ نظریه او مبنی بر امکان فهمپذیری و معقولیت، یک باورِ هرچند غیرمنطقی، ناهماهنگ و مشتمل بر ناسازگاری است؛ زیرا اگر اصول منطقی تحلیلی نباشند، پس قابل تجدیدنظر خواهند بود و اگر قابل تجدیدنظرند، پس باید اوضاعی وجود داشته باشد که در آن اوضاع چیزی فهمپذیر و معقول باشد و در عین حال، خارج از اصول تجدیدنظر ناشده است، وجود چنین وضعیتی سبب تجدیدنظر در اصل منطقی میشود.
37. مبنای نقد دوّم نظریه کیکس این است که باورهای نوئر در حالی که در واقع غیرمنطقیاند، فهمناپذیر هم هستند. برهان این نقد این است که اگر منظور آنها از «نور باتلاق روح است» همان چیزی است که ما گمان میکنیم، پس بدیهی است که این ادعا نادرست و کاذب است. آنها یک اینهمانی نامتقارن میسازند و روشن است که همانگونه که مفهوم «دایره مربع» غیرممکن است، اینهمانی غیرمتقارن هم غیرممکن است. اینهمانی غیرمتقارن مشتمل بر تناقض طرفین با یکدیگر است و منطقا ـ نه عملا یا تجربتا ـ ممکن نیست که چیزی مطابق با این عبارت وجود داشته باشد. توهّم فهمپذیری باورهای مردم نوئر ناشی از دو امر است: اولا، اینکه واژههای ترجمه شده این باور فهمپذیرند و از آنها جملهای ساخته میشود که از جهت نحوی ساختار درستی دارد. ثانیا، جمله تشکیل یافته از این واژهها با الگوی منطقی یکسان انگاشته میشود. ولی برای فهمپذیری یک گزاره، صرف وجود واژههای فهمپذیر و ساختار نحوی صحیح کافی نیستند و این یکسان انگاری جمله با الگوی منطقی هم نادرست است.
38. کیکس میگوید: این اعتراض مبتنی بر تحلیلیت اصول منطقی است و از اینرو، اگر ردّیه کوآین بر تحلیلیت درست باشد، این اعتراض نادرست خواهد بود، ولی کیکس چون نمیخواهد توفیق برهانش بر عدم تلازم منطق و معقولیت را بر نقد کوآین از تحلیلیت مبتنی کند، برهان دیگری را در ردّ این اعتراض تدارک میبیند.
39. برهان کیکس در ردّ نقد مذکور این است که شرط لازم معقولیت مطابقت با منطق نیست؛ زیرا باورهایی وجود دارند که هم غیرمنطقیاند و هم فهمپذیرند. اعتراض مذکور میگوید: نباید عبارتی وجود داشته باشد که هم غیرمنطقی باشد و هم فهمپذیر.
کیکس میپرسد چرا باید چنین فرض شود که فهمپذیری و غیرمنطقی بودن قابل جمع نیستند؟ روشن است که قول به مطابقت با منطق شرط منطقا ضروری فهمپذیری است و سپس خارج کردن مثالهای نقض احتمالی به عنوان امور فهمناپذیر مصادره بر مطلوب و آغاز کلام است. برای اینکه این اعتراض از مغالطه مصادره بر مطلوب اجتناب کند، مطابقت با منطق را به جای اینکه شرط منطقا ضروری فهمپذیری بگیرد، میتواند آن را شرط تجربتا لازم فهمپذیری بداند. ولی این روایت از اعتراض مذکور، نمیتواند اعتراضی بر نظریه کیکس باشد؛ زیرا این اعتراض در این صورت میگوید: مثال نقض این ادّعا ـ ادعای تلازم منطق و فهمپذیری ـ وجود ندارد، ولی ما باورهای مردم نوئر را به عنوان موارد ناقض قول به تلازم منطق و فهمپذیری و ردّ اعتراض فوق ذکر میکنیم.17
40. کیکس در پایان به اختصار به دو اشکال و پاسخ آنها چنین اشاره میکند: نقطه مشترک این دو اعتراض این است که هر یک از آن دو در برابر ادّعای من مبنی بر اینکه مطابقت با منطق شرط لازم و ضروری معقولیت نیست، به تحلیل خاص خودش از تحلیلیت متوسّل میشود. (یکی انگار میکند و دیگری میپذیرد.) پاسخ کیکس این است که اگر از تحلیلیت صرفنظر شده است پس باید ممکن باشد که باورهایی وجود داشته باشند که هم ناقض اصلی از اصول منطقی هستند و هم فهمپذیرند؛ اگر تحلیلیت اصول منطقی مفروض است، پس ردّ امکان مثالهای نقض اصول منطقی مصادره بر مطلوب است.
هـ
41. کیکس در پایان مقاله در صدد است نشان دهد که منطق چه نقشی در زندگی انسانها ایفا میکند و چه جایگاهی در تفکر بشر دارد. در نظر او، هر تفسیر مقبول و موجّهی از وضعیت حیرتآور باورهای نوئر باید منطقی را برای نوئر فرض بگیرد که شبیه منطق ما میباشد، اما جایگاه دیگری ـ غیر از جایگاهی که منطق ما در تفکر ما دارد ـ در تفکرشان دارد. دلیل اینکه آنها دارای منطقی یکسان با منطق ما هستند، رفتار آنهاست. باورهایشان و قواعدی که متبوع آنهاست، از رفتار مردم نوئر قابل استنتاج است و غالبا همان باورها و قواعدی هستند که نزد افراد گنگ و غیرمتفکر جامعه ما یافت میشود. البته کیکس این قواعد را پنهان و غیرآشکار میداند.
42. در نظر کیکس، نوئر هرچند دارای همان منطق ما هستند، اما آن را به درجهای که ما به کار میبندیم، به کار نمیبندند. در تفکر ما قلمرو منطق، تمام گزارههایی است که دارای ارزش صدقی هستند، اما در تفکر نوئر این قلمرو باریکتر است. در نظر ما منطق یک معیار انتقادی است برای جملههای واجد کارکرد صدقی که ناقض منطق هستند، ولی مردم نوئر ممکن است درباره منطق چنین حکم بکنند و ممکن است نکنند؛ زیرا ممکن است که یک قضیه واجد کارکرد صدقی را خارج از قلمرو منطق بدانند. احتمالا منطق در نزد مردم نوئر دارای همان نقشی باشد که علم (Science) در نزد ما داراست. علم دارای جایگاه مهمی در زندگی ماست. اما به وضوح مدّعیات دارای کارکرد صدقیای هم وجود دارند که در خارج از قلمرو آن واقع هستند. دقیقا همانگونه که فرض بر این نیست که ادّعاهای منتقدان ادبی و حقوقدانان باید نمونهها و مواردی از قوانین طبیعی باشند، به همین نحو برخی از ادّعاهای دینی در نزد مردم نوئر، لازم نیست تابع قواعد منطقی باشند.
43. کیکس از اینکه ممکن است نوئر دارای منطق خودمان باشند، اما آن را به نحو دیگری بکار ببندند یک امکان نظری را نتیجه میگیرد که در نظر او میتواند برخی از اختلافات بنیادین ـ و یا اختلافهای مابعدالطبیعی ـ را وضوح ببخشد. او میگوید: دو نحوه متفاوت اندیشه را فرض کنید که در همه مقولاتشان، سهیم و مشترکند و از این لحاظ یکسان و مشابه هستند، اما چون همین مقولات مشترک را به انحای متفاوتی در سلسله مراتبی از اهم و مهم طبقهبندی میکنند، با همدیگر متفاوت هستند. بنابراین، کسانی که دارای این دو نحو اندیشه متفاوت هستند ـ به خاطر مقولات مشترک ـ میتوانند همدیگر را درک کنند و با هم تفاهم کنند. اما هر فهمی از هر یک از آن دو همراه است با این احساس که آن دیگری دچار انحراف و بدفهمی است؛ زیرا برای انسان مطبوع نیست با کسی مواجه شود که در اغلب تجاربش سهیم است و آن تجارب را به مثل خود او تنظیم میکند و سازمان میبخشد، اما در عین حال، در اهتمام و ارزیابی این تجربه مشترک با هم متفاوتند.
44. و بالأخره کیکس در پایان این مقاله میگوید: این باور که منطق شرط لازم و ضروری معقولیت است تا اندازهای متّخذ از جستوجوی سلطه و نفوذی برای منطق است که نمیخواهد در هیچ نحوهای از اندیشه از اهمیتش کاسته شود. من امیدوارم نشان داده باشم که منطق چنین جایگاه ممتازی را ندارد.18
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ مشخصات کتابشناختی مقاله کیکس به شرح ذیل است:
Kekes, john. "logic and Rationality" in Rationality to-day,ed.by The odore F geraetf, otava. canada, The University press, 1979, P.P.381-386.
2 - Logic and Rationality.
3 - John Kekes, A Justification of Rationality, Albany:State University of New York Press, 1976
4 ـ فهمپذیری در نظر کیکس معیار معقولیت یک باور است. درباره این معیار میتوان پرسید که منظور از فهم چیست؟ فهم تصوری منظور است یا فهم تصدیقی؟ اگر فهم تصوری منظور باشد، ظاهرا مشکلی پیش نمیآید ولی در این صورت، معقولیت اصلا دغدغه صدق و مطابقت با واقع را نخواهد داشت؛ یعنی برای اینکه کسی در عرصه باورها معقول باشد و دارای باورهای معقول و عقلانی باشد، مطابقت آن باورها با واقع و به تعبیر دیگر، صادق بودن آن باورها ملاک نیست. اما اگر مراد از فهم، فهم تصدیقی باشد، یعنی باوری معقول خواهد بود که بتوان آن را تصدیق کرد. در این صورت، کار کیکس بسیار دشوار خواهد شد؛ زیرا برای تأمین صدق یک باور گزیری و گریزی از رعایت قوانین منطقی نیست و در این صورت، باورهای ناسازگار با منطق معقول نخواهند بود. به همین خاطر منظور کیکس از فهم در فهمپذیری، همان فهم تصوری است. بخصوص که، همانگونه که خواهیم دید، خود او در همین مقاله، باورهای کاذب را هم فهمپذیر دانسته است و البته آشکار است که باورهای کاذب فهمپذیر به معنای تصدیقپذیر نمیباشند، هرچند قابل تصور و بدین معنا فهمپذیرند. افزون بر این، فهمپذیری چه کسی معیار است؟ آیا فهمپذیری گزاره برای گوینده معیار معقولیت است یا فهمپذیری آن گزاره برای مخاطب معیار است؟ مثلا، فرض کنید گزارهای از زبان شخص دیوانهای بیان میشود، آن گزاره برای دیگران که آن را میشنوند فهمناپذیر است، اما روانپزشکی که عقده روانی آن دیوانه را میداند و احوال ذهنی و فکری و مشکلات و مذاق او را به خوبی میداند، آن گزاره را میفهمد و درک میکند که او دارد چه میگوید، پس این گزاره که از زبان دیوانه صادر شده است برای این روانپزشک فهمپذیر است، حال آیا میتوان از فهمپذیری آن نتیجه گرفت که آن گزاره معقول است؟ گرچه در نزد روانپزشک معقول است که آن دیوانه آن گزاره را بر زبان آورد، اما آیا گزاره فی نفسه و یا حتی برای روانپزشک هم معقول است؟ (نکته اخیر را استاد دکتر لگنهاوزن «دام عزه» در گفتوگو با نگارنده مطرح کردند، بدین وسیله از ایشان سپاسگزاری میشود).
5 ـ پیش از ورود به اصل شاهد و بررسی گزارش آن شایسته است، اندکی در توانایی آن برای اثبات مدّعا درنگ شود. استناد به یک شاهد مردمشناختی در اثبات فرضیهای که در صدد است قلمرو منطق را تحدید کند دچار مشکل جدی است؛ زیرا خود این استناد و اثبات در صورتی موجّه است که مطابق با قواعد منطق باشد، در حالی که با نفس همین استناد و اثبات در صدد است که دستکم بعضی از قواعد منطق را قابل نقض بداند، و از اینرو، از باب تشبیه معقول به محسوس مانند این است که کسی بر شاخه بنشیند و بن را ببرد. به علاوه، استناد به شاهد مردمشناختی که دارای آن همه ابهام و تردید در شناخت درست مردم و تفسیر به رأی کردن و قیاس به نفس نمودن رفتار و باورهای مردمشناس است، معیار استواری برای تعیین تکلیف ترازوی دقیقی همچون منطق نیست.
6- E.E. Evans- Pritchard, Nuer Religion, Oxford: Clarendon, 1956.
7 ـ محمدعزیز بختیاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1382، ص299ـ310.
8 ـ کیکس در اینجا دچار مغالطه است. او فکر میکند وقتی که روح و نور باتلاق را به صورت جداگانه و مستقل از همدیگر ملاحظه کنیم، آنها را در سیاق و بافت اینهمانی قرار ندادیم و از اینرو، میتوان آن دو را واقعا دو چیز متفاوت دانست. غافل از اینکه در صورتی بافت و سیاق اینهمانی از بین میرود و محو میشود که هیچ گونه نسبتی اعم از ایجابی و سلبی بین آندو برقرار و ملحوظ نشود؛ یعنی وقتی که اولی را در نظر گرفتیم، دوّمی را یا اصلا در نظر نگیریم و یا اگر در نظر گرفتیم، بین آن دو نسبت سنجی نکنیم. اما وقتی که هر یک را مفردا و مستقلّا تصور میکنیم و سپس میگوییم چون این دو را در قالب یک جمله در نظر نگرفتیم، پس با هم متفاوت و مغایرند، با همین حکم به تفاوت و تغایر بین آندو، آندو را در بافت و سیاق اینهمانی قرار دادیم، هر چند که حکم به اینهمانی نکرده باشیم. باید توجه داشت که بافت و سیاق اینهمانی غیر از حکم به اینهمانی است. جملهای سلبی که در آن اینهمانی نفی میشود مانند جمله ایجابی دارای سیاق و بافت اینهمانی است.
9 ـ خصیصه مذکور همراه با دو خصیصه دیگر ناقض تعریف کیکس از اینهمانی در بند شماره 5 است. در تلقّی کیکس از اصل اینهمانی دو چیز در صورتی اینهمانی دارند که هیچ یک از آن دو دارای خصلتی نباشد که دیگری فاقد آن است، اگر این تلقّی از اینهمانی را بپذیریم، نمیتوانیم خصیصههای سهگانه مذکور را که برای مثال، اینهمانی ادّعایی نوئر ذکر شده است، خصیصههای اصل اینهمانی منطق بدانیم. این خصیصهها و تناقض آنها با تعریف اینهمانی نشان میدهند که نوئر با ابراز این حکم، در صدد القای یک حکم اینهمانی نیستند، و یا اینکه اوّلا تعریف آنها از اینهمانی چیز دیگری است که منطق نقض آن را تناقض نمیداند.
10 ـ باز هم مشاهده میشود که تعریف اینهمانی مذکور در بند 5نقض شده است. اگر واقعا اینهمانی برقرار است، تفاوت ـ آن هم تفاوتی جوهری و اساسی ـ بیمعناست، پس این همانی ادّعایی اصلا اینهمانی نیست تا آن را ناقض منطق بتوان شمرد.
11 ـ درباره این ادّعا که تبیینپذیری یک ادّعا نشانه فهمپذیری آن است باید از کیکس پرسید منظور شما چگونه تبیینی است؟ اگر منظور از تبیین اندراج یک پدیده جزئی تحت یک قاعده کلی باشد و در این کار صدق مورد اهتمام نباشد ـ یعنی صادق بودن و مطابق با واقع بودن آن قاعده کلی اهمیتی نداشته باشد ـ هر پدیدهای را میتوان تبیین کرد، بخصوص اگر این پدیده از سنخ رفتار انسانها باشد؛ چون میتوان برای آن یک قاعده کلّی پیدا کرد ـ و اگر پیدا نشد، میتوان ابداع کرد ـ که آن را در بر بگیرد و به نحوی توجیه کند و توضیح دهد. این امکان و توانایی فقط به خاطر این است که دغدغه صدق و تعلّق خاطر حقیقت در بین نیست. و تا وقتی که این دغدغه در بین نباشد، میتوان هر چیزی را تبیین کرد و از اینرو، هر چیزی قابل فهم خواهد بود و در نتیجه، همه امور معقول خواهند بود و با اطلاق عام معقولیت، دیگر بحثی به نام معقولیت این یا آن بیمعنا و نامعقول خواهد بود.
12 ـ عمیق خواندن گزارشی که ناسازگاری با منطق را نزد عدّهای مقبول و معقول جلوه میدهد، نه تنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه نارسایی و فقدان حجّت موجّه قایل را نشان میدهد.
13 ـ برای درک رفتار یک شخص، البته لازم نیست که انسان احساس آن شخص رفتارکننده را هم واجد باشد، ولی اگر او به طور کلّی فاقد آن احساس باشد، به طوری که هرگز هیچ مصداقی از آن نوع احساس را تجربه نکرده باشد، در فهم آن رفتار و توضیح و تفسیر آن دچار مشکلات جدّی و احیانا کاملا منحرف خواهد شد و آن را به گونهای دیگر خواهد فهمید. این حقیقتی است که هر کس در زندگی روزانه آن میتواند آن را در یابد. اما درک احساسات دینی متدینان به وسیله شخص بیدین ـ اگر واقعا درکی در کار باشد ـ معلوم نیست که درک درستی باشد و به موجب توضیحی که گذشت، ممکن است گرفتار قیاس به نفس و تشبیه و تطبیق آن بر احساسات ناشی از اعتقادات خرافی و یا قومی و حزبی و... باشد.
14 ـ فهمپذیر بودن ـ البته (همانگونه که پیشتر گذشت) فهم تصوری ـ باورهای کاذب فی نفسه اشکالی ندارد، اما بر اساس ملاک کیکس برای معقولیت اگر آن را باعث معقول بودن آنها بدانیم، خبط بزرگی است. اگر گفته شود باورهای کاذبی که عقل آنها را ردّ و تکذیب و انکار میکند، در عین حال معقول هستند، نوعی تناقض است؛ زیرا اگر چه عقل باور کاذب ـ مانند دایره مربع است ـ را تصوّر میکند، اما حیث «باور بودن» و «حکمی» و «تصدیقی» آن را انکار و ردّ میکند. بنابراین، باورهای کاذب گرچه از لحاظی معقول (مورد فهم تصوری عقل) هستند، اما از لحاظی دیگر نامعقول (مورد انکار و تکذیب) هستند و این دو لحاظ را باید از یکدیگر تفکیک کرد.
15 ـ کوآین، فیلسوف تحلیلی و منطقدان معاصر، معتقد است که تقسیم گزارهها به تحلیلی و ترکیبی نادرست است. از سوی دیگر، معتقد است که منطقا ترجمه زبانها به یکدیگر غیرممکن است. بنیاد اصلی هر دو نظریه مزبور، نظریه او درباره معنیداری الفاظ و گزارههاست. در نظر کوآین، الفاظ و واژهها فاقد معنای معیّن و ثابت میباشند. او پدیدهای به نام معنی را که واسطه بین واژهها و اشیای خارجی (مدلول واژهها) است قبول ندارد. اشیای خارجی دارای وجوه و ابعاد گوناگون هستند، از اینرو، معلوم نیست مراد گوینده از استعمال واژه، کدام یک از وجوه و ابعاد یا اجزای آن شیء خارجی است. به همین خاطر نمیتوان گفت واژههایی که در ترجمهها به جای یکدیکر به کار میروند و معادل همدیگر اخذ میشوند، واقعا دارند یک چیز را بیان میکنند. و از اینرو، ترجمه ـ به معنای دقیق کلمه ـ غیرممکن و به دیگر سخن، غیر متعیّن میشود. چون واژهها تهی از معنا و مفهوم ثابت و متعیّن هستند، نمیتوان گفت معنای برخی محمولها جزئی از معنای موضوع آن قضیه است و معنای برخی از محمولها جزئی از موضوع آن قضیه نیست. یعنی تقسیم قضیه به تحلیلی و ترکیبی ردّ و انکار میشود. نظریه کوآین درباره تقسیم قضایا به تحلیلی و ترکیبی ردّ تحلیلیت نامیده میشود. نظریه کوآین درباره معنیداری واژهها و نیز عدم تعیّن ترجمه و تحلیلیت، قابل نقد و ارزیابی است که فعلا مجال آن نیست.
16 ـ کیکس نظریه کوآین درباره تحلیلیت را بد جلوه داده است. او نظریه تحلیلیت کوآین را چنین تفسیر میکند که: اصول منطق، از باب قضایای تحلیلی نیستند و از اینرو، همیشه صادق نیستند. در حالی که نظریه کوآین راجع به اصل تفکیک بین قضایای تحلیلی و قضایای ترکیبی و انکار آن است نه تحلیلی بودن یا نبودن اصول منطق. (درباره نظریه کوآین درباره تحلیلیت رجوع کنید به: کوآین، ویلرد وَن اُرمن، «دو حکم جزمی تجربهگرایی»، ترجمه منوچهر بدیعی، ارغنون، سال دوّم، شماره 7و 8، پاییز و زمستان 1374، ص 251ـ278.
17 ـ همانگونه که پیشتر ذکر شد، باورهای غیرمنطقی را میتوان فهمید؛ یعنی میتوان آنها را تصور کرد، اما نمیتوان به نسبت متصوره بین طرفین قضیه، حکم کرد و آن را تصدیق نمود. تصدیق باورهای غیرمنطقی ممکن نیست؛ چون به تصدیق تناقض میانجامد و چنین تصدیقی از عقل ساخته نیست، پس باورهای غیرمنطقی به این اعتبار که تصدیق ناپذیرند، نامعقولند و به این اعتبار که قابل تصورند، معقولند، ولی آیا میتوان صرف تصورپذیری یک ادّعا را ملاک معقول بودن آن دانست؟
18 ـ ولی عرصهها و گونههای گوناگون اندیشه مادام که ناظر به واقعیتاند و دغدغه حقیقت دارند، چارهای جز تن دادن به معیار منطق ندارند و از اینرو، نمیتوان از دامنه نفوذ و جریان منطق کاست؛ اگر کیکس دغدغه تفاهم با دیگران دارد و و از آنها میخواهد دیدگاه او را اخذ یا رفض کنند، معیاری جز منطق نمیتواند حاکم باشد؛ یعنی برای تعیین دامنه اعتبار منطق نیز باید با منطق اظهارنظر کرد.
الف.
1. کیکس در این مقاله در صدد است تا نشان دهد که منطق بدانگونه که ادعا میشود معیار معقولیت نیست. بنابر نظریه متعارف، تطابق با منطق شرط لازم و ضروری هرگونه باور معقولی است. کیکس این نظریه را اشتباه میداند و معتقد است باورهای معقولی وجود دارند که قواعد اساسی منطق را نقض میکنند.
2. منظور کیکس از منطق، همین منطق معمول و متعارف، یعنی آن چیزی است که در ارغنون ارسطو و اصول ریاضیات راسل و وایتهد گنجانده شده است. سازگاری با منطق نیازمند آگاهی از قواعد منطقی نیست، بلکه نیازمند مراعات این قواعد است. کیکس وجود معانی دیگری را برای منطق نفی نمیکند، اما میگوید هر جا در این مقاله از واژه منطق استفاده میکنم همین معنای متداول را قصد میکنم.
3. کیکس اشاره میکند که در کتاب «of rationality A justification» (توجیهی درباره معقولیت)3 بحث مفصلی از معقولیت انجام داده است. وی در اینجا فهمپذیری «intelligibility» را بعنوان علامت و نشانهای برای معقولیت در نظر میگیرد. در نظر او، یک باور در صورتی معقول است که بتوان آن را درک کرد و علاوه بر آن، قابل تبیین باشد. ممکن است چنین باوری بیدرنگ مفهوم نشود؛ چرا که تبیین کردن و درک کردن در فرآیند زمان صورت میگیرند و از اینرو، زمان میبرند ولی برای فهمپذیر بودن و معقولیت یک باور، دستکم، امکان توضیح و درک باید وجود داشته باشد. شک درباره تبیینپذیری و درکپذیری یک باور، شک درباره فهمپذیری و از اینرو، شک درباره معقولیت آن باور است. چنین شکّی میتواند منشأ اشتباه در معقول دانستن یک باور شود. اگر باوری را به اشتباه فهمناپذیر بدانیم، آن را نامعقول خواهیم دانست و از اینرو، هنگامی که متوجه اشتباه شویم، باید در قضاوت خود نسبت به نامعقول بودن و فهمناپذیری آن باور تجدیدنظر کنیم. داوری و حکم به معقولیت و فهمپذیری سلبا و ایجابا باید با هم باشند.4
4. برهان کیکس در این ادعا که معقولیت و منطق ضرورتا ملازم همدیگر نیستند یک شاهد مردمشناختی است که میگوید جماعتی وجود دارند که همه افراد آن معتقد به باوری هستند که با بیانی غیرمنطقی اظهار میشود. چیزی که این مردم آن را به نحو غیرمنطقی باور دارند، در عین حال، فهمپذیر است. کیکس پس از ارائه این شاهد و طرح توضیحاتی پیرامون آن، به بحث درباره دو اعتراض میپردازد که بر نظریه او وارد میشود. یک اعتراض مبتنی است بر نظریه کواین درباره تحلیلیت و عدم تعیّن ترجمه، و اعتراض دوم مبتنی است بر فرض تحلیلی بودن اصول منطقی و در پایان مقاله به این مطلب اشاره میکند که: منطق در تفکر یک شخص چه نقشی ایفا میکند.5
ب.
5. مأخذ شاهد مردمشناختی کیکس، تحقیقات ایوَنس ـ پریچارد «Evens-Pritchard» است. پریچارد در کتاب «NuerReligion»6 (دین نوئر) حاصل تحقیقات خود را مخصوصا ر.ک.به: فصل پنجم «مسئله نمادها» درباره مؤمنان به دین نوئر ارائه کرده است. (نوئر یکی از ادیان قدیمی است که در امتداد رود نیل در جنوب سودان پیروانی داشته است.)7 پیروان دین نوئر، احکامی مشتمل بر اینهمانی برای آگاهی از این دین مراجعه به کتاب ذیل مفید است: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد ابراز میکنند که ظاهرا در تناقض با اصل اینهمانی (هوهویت) است. تلقّی کیکس از اصل اینهمانی چنین است که: دو فرد فقط و فقط در صورتی با همدیگر اینهمانی دارند که هیچیک از آن دو دارای خصلتی نباشد که دیگری فاقد آن است. پیروان نوئر انواع گوناگونی از ادعاهای مشتمل بر اینهمانی دارند که یکی از آنها ـ شاهد مثال کیکس ـ با اصل اینهمانی متناقض است:
6. آنها میگویند: «نور باتلاق روح است» (light is Spirit Swamp) ایونس پریچارد گزارش میکند که از قراین و سبک و سیاق کلام پیدا است که منظور آنها این است که طرفین این قضیه با همدیگر هوهویت و یگانگی دارند. رفتار آنها با نور باتلاق (Swamp light) و روح (Spirit) ظاهرا منظور از روح همان خداست طوری است که گویا آن دو یکی هستند. آنها بر این نکته تأکید میکنند که باید درباره آن دو به زبان اینهمانی سخن گفته شود و اصلا این فرض را که آنها متفاوتند و غیرهمدیگر، نمیفهمند. در عین حال، در صورتی که این عبارت در سیاق اینهمانی ظاهر نشود، همان معاملهای را با آنها میکنند که ما با آنها میکنیم؛ یعنی اگر به صورت مفرد و در خارج از جملهای که بین آن دو نسبت برقرار میشد، قرار بگیرند، متفاوت و غیرهمدیگر تلقّی میشوند و هر یک احکام خاص خودش را دارد. اما وقتی که در سیاق و بافت اینهمانی قرار بگیرند، تلقّی قبلی آنها مبنی بر تفاوت و تغایر، از میان میرود و ناپدید میشود.8
7. ادعاهای مشتمل بر اینهمانی، که مردم نوئر ابراز میکنند، با سه خصیصه مشخص میشوند: خصیصه نخست این است که گرچه که یک چیز همان چیزی است که هست، یعنی خودش خودش است، در عین حال، چیز دیگری نیز هست. بنابراین، پیروان نوئر تأکید میکنند که «نور باتلاق نور باتلاق است» اما در عین حال معتقدند که «نور باتلاق روح است». منظور آنها از نور باتلاق همان منظور ما از آن واژه است. در واقع، تلقّی آنها از نور باتلاق همان تلقّی متداول و همگان از آن است؛ یعنی آن را پدیدهای طبیعی و مادّی میدانند ولی در عین حال، آن را روح نیز میدانند. عنصری که منطقا مشکلساز است این اعتقاد است که یک شیء آن چیزی است که هست و در عین حال، چیز دیگری نیز هست.
8. خصیصه عامّ دوّم این است که دو شیء عین همدیگرند و با همدیگر هوهویت دارند، هرچند که خصلتهای متفاوت داشته باشند ـ ادّعایی که غیرمنطقی است.9
خصیصه سوّم این است که در عین حال که میگویند «نور باتلاق روح است» و بر آن تأکید میکنند، منکرند که «روح نور باتلاق است.»
بنابراین، به نظر میرسد که آنها معتقدند که این دو شیء هم عین همدیگرندوهم این عینیت و اینهمانی نامتقارن است.
9. آنها میگویند «نور باتلاق روح است.» و نور باتلاق را صرفا تحت عنوان یک وصف که آن را عین «روح» قرار میدهد، میشناسند.
«نور باتلاق bieli است» و bieli روح است. کسی ممکن است گمان کند که اگر چنین است که آنها نور باتلاق را به واسطه یک وصف عین روح قرار میدهند، پس در واقع اینهمانیای وجود ندارد، پیروان نوئر صرفا گمان میکنند که آنچه را که ما نور باتلاق مینامیم در حقیقت روح است ولی این یک اشتباه است و به دور از واقعیت است. در زبان نوئر معادل: «روح است» عبارت ذیل است: e kwoth بدین ترتیب، آنها میگویند:kwoth bieli e اما نمیگویند که: kwoth e bieliمنظورشان این است که نور باتلاق را با روح یکی بدانند، اما در عین حال، این اینهمانی یک طرفه و نامتقارن است.
10. باید توجه داشت که وقتی گفته میشود: «نور باتلاق روح است» صفتی به موصوفی اسناد داده نمیشود، روح چیزی در درون نور باتلاق نیست. هرگاه نور باتلاق وجود داشته باشد روح وجود دارد. در عین حال، این قضیه مشتمل بر حمل یک مفهوم عام بر موضوع اخص هم نمیباشد. به علاوه، اینهمانی بین ایندو، اتفاقی و موقّتی نیست؛ زیرا نور باتلاق در نظر آنها در همه شرایط و اوضاع روح است. این اینهمانی اضافی و نسبی هم نیست؛ زیرا شیء سوّمی وجود ندارد که نور باتلاق و روح در نسبت یکسانی با آن قرار داشته باشند. این اینهمانی رمزی هم نیست؛ زیرا چیزی در اینجا رمز و سمبول چیز دیگر قرار نگرفته است، فقط یک شیء وجود دارد.
11. کیکس در طرح شاهد خود احساس میکند که باید مطلب دیگری را هم بیفزاید. او میگوید: پیروان نوئر بر این باورند که ارواح بالا و پایین وجود دارند. روح هر چه بالاتر باشد تمثل مادیاش حالت رمزی بیشتری دارد. و برعکس، هر چه پایینتر باشد، به نحو نزدیکتر و ملموستری با صورت مادّیاش اتّصال مییابد: از اینرو، شخص هر قدر در سلسله مراتب روح پایینتر و پایینتر میآید مفهوم تمثل و نشاندهندگی کمتر و کمتر کاربرد مییابد. Bieli یعنی نور باتلاق ما، در واقع، روح خیلی پایینی هست.
12. در عین حال، باید گفت که bieliدربردارنده تمثّل است؛ زیرا روح غیرمادّی و نور باتلاق مادی است و بدین ترتیب، تفاوتی جوهری بین آنها وجود دارد. اما وقتی که انسان به این تفاوت جوهری و ذاتی نظر میکند میگوید چگونه ممکن است که آنها یکی باشند. اما نوئر به گونه دیگری میاندیشد. ثنویتی که در دین نوئر وجود دارد، ثنویت مادّی و غیرمادّی نیست ـ که مانع از حمل روحِ مجّرد بر نور باتلاقِ مادّی گردد ـ بلکه ثنویت مخلوق و نامخلوق است. ولی چون (Bieli ارواح) مخلوق هستند، از اینرو، در همان مقوله نور باتلاق قرار میگیرند. در هر حال، تفاوت و تغایر جوهریای وجود ندارد که مانع از اینهمانی غیرتمثلی روح و نور باتلاق شود.10
13. نتیجه این بررسیها این است که بنابر عقیده نوئر، معنای اینکه دو شیء اینهمانی دارند، این است که فقط یک شیء در خارج وجود دارد و این اینهمانی، اتفاقی، نسبی و اضافی و یا رمزی و سمبولیک نیست. هرچند آنها از مجاز و کنایه و استعاره هم استفاده میکنند، اما ادعای آنها درباره این اینهمانی، حقیقی است نه مجازی. با همه این اوضاع، وقتی گفته میشود که یک شیء (نور باتلاق) عین دیگری (روح) است، نمیتوان گفت دیگری (روح) عین اوّلی (نور باتلاق) است.
14. ممکن است اعتراض شود که با فرض درستی ترجمه این باور، این ادّعا غیرمنطقی است، ولی کیکس میگوید که مسئله مهم این است که آیا غیرقابل فهم هم هست؟ او فهم آن را غیرممکن نمیداند و میگوید: این باور چندان مشکل نیست که نتوان آن را فهمید. و چون فهمپذیر است، معقول است و اگر غیرمنطقی است پس نتیجه میگیریم که معیار معقول بودن، منطقی بودن نیست. قراین کیکس برای قابل فهم بودن این باور از قرار ذیل است:
قبل از همه، رفتار مردم نوئر ـ آنگاه که بر اساس این باور عمل میکنند ـ قاعدهمند و قابل پیشبینی است، به گونهای که بین آنچه که آنها با صراحت میگویند ما باور به آنها داریم و بین آنچه که از رفتارشان استنباط میشود، هیچگونه ناسازگاری و ناهماهنگی مشاهده نمیشود. در موقعیتهای عبادی و دینی همان واکنشی را به نور باتلاق نشان میدهند که به روح نشان میدهند. و اصلا هرگونه واکنشی که به نور باتلاق نشان میدهند، صرفا واکنشی دینی و عبادی است.
15. ثانیا، باورها و رفتارهای نوئر قابل تبیینند؛ زیرا این باورها و رفتارها تابع قاعدهای هستند که به وضوح قابل بیان است. این قاعده این است که : bieli روح هست، اما روحْ bieliنیست. بنابراین، اگر پرسیده شود که چرا نوئر آنچه را که انجام میدهند، انجام میدهند، با تبیین رفتارشان برحسب قاعده مذکور میتوان به این پرسش پاسخ گفت. نوئر به فاصلهای مؤدّبانه و محتاطانه بین خود و نور باتلاق معتقدند؛ زیرا آنها فضولی کردن در کار روح را ـ و نه فضولی کردن در کار مظهری از روح ـ را بیخردی میدانند. در عین حال، آنها تردیدی ندارند در اینکه معتقد باشند و به گونهای رفتار کنند که گویی روح / نور باتلاق چیزهای دیگری نیز باشد/ باشند. بدین ترتیب، برای توجیه رفتار نوئر میتوان استدلال ارائه کرد و برحسب این ادلّه میتوان رفتارشان را تبیین کرد.11
16. ثالثا، زبان مورد استفاده مردم نوئر برای بحث درباره موضوعاتی پیرامون رفتارشان نسبت به نور باتلاق، رویکردشان به روح و ارتباط بین آن دو، قابل ترجمه به زبان دیگر مانند زبان انگلیسی است. مشکلاتی که احیانا در ترجمه زبانی آنچه که آنها به زبان خودشان درباره اینگونه ادّعاهای غیرمنطقی میگویند، وجود دارد، بیشتر و بزرگتر از مشکلاتی نیست که در ترجمه هر بخش دیگری از مباحثشان به زبان دیگر وجود دارد. کیکس به کسی که در امکان چنین ترجمهای شک دارد توصیه میکند که برای رفع شکش، تبیین عمیق ایونس پریچارد را بخواند.12
17. کیکس سپس به اعتراضی در این مورد اشاره میکند و میگوید: چیزی وجود دارد که پیشبینی، تبیین و ترجمه از تدارک آن عاجزند. میتوان گفت: واقعا نمیتوان فهمید که چگونه مردم نوئر میگویند نور باتلاق روح است ولی روح نور باتلاق نیست؛ زیرا ما احساس لازم برای این امر را نداریم. چنین باوری ـ اینهمانی نامتقارن ـ باید معنای احساس برانگیزی برای مردم نوئر داشته باشد که برای ما ندارد. کیکس امکان چنین معنای احساس برانگیزی را میپذیرد، اما آن را به دو دلیل اشکال بر نظریه خود نمیداند:
18. اولا، به دو راه میتوان به احساس مربوط به معنای این گزارهها دست یافت: یا با زندگی طولانی با آنها یا با ورود به زندگی احساسی آنها به نحو خلّاقانه و مبتکرانه.
وارد شدن به عالم احساسی دیگران ـ آنچه که در قرن هجدهم سمپاتی (Sympathy) نامیده میشد ـ مبنایی است برای فهم بسیاری از اخلاقیات و آثار ادبی. هر چند که ورود به عالم احساسی افراد بیگانه و اجنبی مشکلتر از ورود به عالم احساسی هموطنان است، اما ممتنع نیست و اصول و قواعد این فرآیند در هر دو صورت یکسان است. و اینکه احساس و درک باورهای بیگانه چیزی فراتر از امکان انتزاعی منطقی است ـ یعنی واقعا ممکن است ـ مورد تأیید بسیاری از آثار مردمشناختی است.
19. ثانیا، شرط لازم و ضروری فهم و درک رفتار یک عامل این نیست که انسان احساسی را دارا شود که آن عامل در حین آن عمل دارای آن است. برای درک عشق و محبت شخصی نسبت به شخصی دیگر لازم نیست که انسان خودش هم عاشق آن شخص دیگر شود. به همین نحو میتوان باورها و اعمالی را که از حسادت، عصبانیت، وطن پرستی و شجاعت سرچشمه میگیرند، درک کرد، بدون اینکه انسان دارای این احساسات شده باشد. همانگونه که شخصِ همواره بیدین میتواند احساسات دینی متدینان را درک کند و درک احساسات دینی یک موقعیت جغرافیایی دیگر مانند آفریقا ممکن است تلاش بیشتری را بطلبد، اما مطابق همان منطق است و ممتنع نیست.13
20. کیکس در پایان این قسمت از مقالهاش نتیجه میگیرد که: میتوان باورهای غیرمنطقی مردم نوئر را درک کرد؛ زیرا قابل پیشبینی، تبیین و ترجمه هستند و به نحو خلّاقانهای میتوان وارد دنیای احساسی و عاطفی آنان شد. ممکن است کسی بگوید این شرایط برای درک این باورهای غیرمنطقی کافی نیستند، اما کیکس میگوید: مهم نیست که چه شرایط دیگری لازم هستند، و اگر لازم باشند، ذکر آنها بر عهده مدّعی است ولی مهم این است که موافقت و مطابقت با قوانین منطق از جمله آنها نیست و بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که شرایط لازم معقولیت، منطقی بودن نیست.
ج.
21. کیکس پس از ارائه استدلال خود بر ادعای عدم ملازمه بین منطق و معقولیت، با هدف توضیح بیشتر فرضیه خود، به برخی از مشکلات قابل طرح در مقام ارائه و تفسیر این نظریه میپردازد. اولین نکتهای که خاطرنشان میکند این است که معقول بودن باورهای نوئر حتی در صورت غیرمنطقی بودن، بدین معنا نیست که این باورها صادق یا مقبول هستند. معقول بودن این باورهای غیرمنطقی ـ همانگونه که در ابتدای مقاله ذکر شد ـ صرفا به معنای فهمپذیری آنهاست؛ یعنی میتوان آنها را درک کرد. از این نظر باورهای کاذب فراوانی وجود دارند که قابل فهم میباشند. اینکه باور کاذب فهمپذیر است مویّد به براهین قوی و مستحکمی است.14
نکته دوّم مورد اشاره کیکس این است که منظور از فهمپذیری، فهمپذیری اشخاص عادّی به معنای متداول کلمه است، گرچه ممکن است با تقیّد به معیار خاصی از فهمپذیری، مانند اصل تحقیقپذیری، این باورهای نوئر غیرقابل فهم باشند، ولی فهمپذیری در قالب این اوضاع خاص، دارای معنای فنّیای است که در اینجا منظور نیست.
22. میتوان فرض کرد که برهان کیکس در صدد نیست تا نشان دهد که باورهای نوئر غیرمنطقی است، بلکه در صدد است تا نشان دهد که آنها منطق دیگری دارند و باورهایشان مطابق با آن منطق است، همانگونه که باورهای ما مطابق با منطق خودما است. پس با این فرض، باورهای نوئر هم منطقیاند و هم معقول. کیکس میگوید: این فرض در بعضی از وجوهش قابل قبول است، اما با نظریه من منافاتی ندارد.
23. کیکس میگوید: بر فرض که آنها منطق خاص خودشان را داشته باشند و از اینرو، باورهای معقول آنها منطقی هم خواهند بود، اما نظریه من سرجای خود محفوظ و باقی است؛ زیرا در ابتدای مقاله یادآوری شد که منظور از منطق همان منطق رایجی است که در کتب درسی و در ارغنون ارسطو و اصول ریاضیات راسل و وایتهد ارائه میشود. و با توجه به این منطق، باورهای نوئر غیرمنطقیاند. علاوه بر این، هیچ معلوم نیست که آن منطق دیگری که نوئر مطابق با آن میاندیشد، چگونه منطقی است. ولی به هر حال، با قبول یکی از کاربردهای منطق ـ همان کاربرد خودمان از منطق ـ نوئر ناقض آن است.
24. کیکس سپس این فرض را مطرح میکند که نوئر فقط در مواردی محدود و خاص غیرمنطقی ظاهر میشوند، اما در عمده موقعیتهای زندگی خود منطقیاند. به علاوه، این موارد نادر ارزش صدقی ندارند و آنها با این باورها در صدد توصیف واقعیت و گزارش از خارج نیستند، بلکه ادّعایی خاطرهانگیز، عبادی یا احساسی ـ عاطفی ابراز میکنند و با قبول این فرض نمیتوان آنها را متّهم به غیرمنطقی بودن کرد، همانگونه که کسانی که در جامعه منطقی خودمان از اموری مانند ایهام و استعاره وکنایه و شعر و... استفاده میکنند متّهم به غیرمنطقیبودن نمیشوند. بدینترتیب، گویا بینموقعیت نامنطقی(logical non) و موقعیت غیرمنطقی (il logical) خلط شده است.
25. کیکس این اتهام خلط را بیجا میداند. در نظر کیکس، مردم نوئر نور باتلاق را موجود میدانند و هنگامی که دربارهاش اظهارنظر میکنند و آن را همان روح میگیرند، منظورشان این است که درباره جهان خارج سخنی حقیقی و صادق بگویند و حتی وقتی که میگویند چیزی نور باتلاق است، امکان کژفهمی و خطای حسّی را میپذیرند و امکان خطا را رد نمیکنند و در واقع، میخواهند حقیقت امر را همانگونه که میبینند، بگویند و گزارش کنند.
26. ممکن است کارکرد صدقی این باورها پذیرفته شود ولی اشکال شود که این موارد نادر و منفردند و یک مورد از باور غیرمنطقی، در زندگی نوئر به طور کلی تأثیری ندارد. و این باور (نور باتلاق روح است، اما روح نور باتلاق نیست) بی شباهت به باور تثبیت (یک خدا و سه شخص) نیست و روشن است که کسی این باور را موجب غیرمنطقی خواندن جامعه مسیحیت نمیداند. پس در جامعه نوئر هم، منطق و معقولیت قرین همدیگرند و نباید به موارد استثنایی اهمیت داد.
27. کیکس این اشکال را هم رد میکند و میگوید: باورهای دینی در زندگی نوئر دارای جایگاه مهم و مرکزی هستند. همانگونه که در نظر ما هر آنچه که در جهان طبیعی اتفاق میافتد، تابع قوانین طبیعی و متأثر از آنهاست، در باور نوئر، ارواح در جهان اعمال نافذ و مؤثرند. نوئر با ارواح (البته ارواح قلمرو پایینتر که نور باتلاق نمونهای از آن است) بسیار صمیمی و به آنها بسیار نزدیکند و در تماس روزانه با آنها هستند. اظهار ادعایی مشتمل بر اینهمانی غیرمنطقی نزد آنها مانند اعتقاد ما به تبیین طبیعی الکتریسیته است.
28. بدین ترتیب، کیکس نتیجه میگیرد که هیچ یک از احتمالات مذکور مانع از قول به عدم تلازم منطق و معقولیت نیستند.
29. کیکس در بخش چهارم مقالهاش به بررسی دو نقدی میپردازد که ممکن است بر نظریه او وارد شود و در مقام دفاع از نظریهاش نقدها را رد میکند. نقد اوّل این است: اینکه باورهای مذکور غیرمنطقیاند مقبول و پذیرفتنی نیست. نقد دوّم این است: اینکه این باورها فهمپذیرند، مقبول نیست.
30. نقد اوّل مأخوذ از دیدگاههای کوآین درباره تحلیلیت و عدم تعیّن ترجمه است.15 بر اساس این نقد، پیشفرض غیرمنطقی بودن باورهای نوئر، ترجمه درست آزاد نوئر به زبان انگلیسی است. اگر ترجمه درست باشد، میتوان گفت که این باورها غیرمنطقیاند. اما مسئله این است که آیا واقعا این ترجمه درست است؟
دقیقا همان چیزی که شاهد کیکس برای غیرمنطقی بودن این ادعا هست، شاهد نقدهای کوآین در نادرستی ترجمه آن باورها میباشد.
31. این انتقادات میگویند که هر شاهدی که درباره باورهای نوئر در دسترس باشد با دو احتمال سازگار است و از اینرو، در قالب یک قضیه منفصله حقیقیه قرار میگیرد: یا مردم نوئر غیرمنطقیاند و یا ترجمههای ما از باورهای نوئر نادرست است و این انفصال غیرقابل رفع است و از اینرو، نمیتوان نتیجه گرفت که نوئر غیرمنطقیاند؛ زیرا پیشفرض آن درستی ترجمه است.
32. کیکس به دو دلیل این نقد را رد میکند: اولا، شاهدی وجود دارد که یکی از طرفین انفصال را رد میکند و ثانیا، این اعتراض مشتمل بر تعارض و ناهماهنگی است.
شاهدی که نادرستی ترجمه ایونس پریچارد را رد میکند و از اینرو، باورهای نوئر را غیرمنطقی میداند، شهادت افرادی است که هم دارای زبان نوئرند و هم به زبان انگلیسی کاملا مسلّط و آشنایند. این افراد دو زبانه که در محیط بومی خودشان برخاستند و رشد کردند، میپذیرند که «نور باتلاق روح است» ناقض اصل اینهمانی است و ترجمه قابل اطمینان دیگری را از این عبارت به زبان انگلیسی که ناقض اصل اینهمانی است نمیپذیرند.
33. پاسخ کوآین این است که بومیهای دوزبانه وضعیت بهتری از مردمشناسان ندارند؛ چون نحوه اندیشیدن مردم راجع به جهان از زبانی که با آن درباره جهان سخن میگویند، غیرقابل انفکاک است و اگر عدّهای دوزبانه باشند، به دو نحو درباره جهان میاندیشند که ممکن است این دو نحوه یکسان و یا متفاوت با یکدیگر باشد. اینکه شخص دوزبانه معتقد است که عبارتهای متفاوت دو زبان هم معنیاند، غیرقابل توجیه است؛ زیرا همه آنچه که به بروز یک حکم منجر میشود، در خود عبارات نهفته است. هرچند مردم نوئر به نور باتلاق چنین واکنش نشان دادند که گویی (نور باتلاق) روح است، اما تفسیری که از این حقیقت ارائه میکنیم، نمیتواند از ناحیه رفتار نوئر تأیید شود؛ زیرا این تفسیر مبتنی بر نحوه اندیشیدن مردم نوئر است که فقط در زبان مردم نوئر قابل اجراست و در خارج از آن، ممکن نیست.
34. کیکس در پاسخ به این اشکال کوآین، آن را ضعیف میداند و میگوید: انسان میتواند این فرض را که عبارتی از مردم نوئر به نحو خاصی ترجمه شود، به عنوان اصل موضوع بپذیرد و سپس آن را در معرض نقض و ابرام قرار دهد. واضح است که چنین فرآیندی، امر ممکنی است که کیکس مدّعی است آن را در پیش گرفته است. کیکس میگوید: من حدس زدم که «نور باتلاق روح است» ناقض اصل اینهمانی است و سپس نادرستی تفاسیر و حدسهای بدیل را نشان دادم. بر این اساس، هرچند به طور حتم و قطع برهانی بر درستی ادّعای خود اقامه نکردم، اما تا وقتی که با اعتراضی که نتوانم چارهاش کنم، مواجه نشوم ادّعای من برجا خواهد بود. بر این فریضه دلایلی دارم، این فرضیه حقایق را توضیح میدهد و هیچ دلیلی بر علیه آن ندارم، تبیینهای بدیل رد شدهاند، از اینرو، کاملا معقول است که آن را بپذیرم.
35. اشکال دوّم نقد کوآین در نظر کیکس، وجود ناسازگاری و تناقض در نقد اوست. این نقد نفی تحلیلیت را مفروض میگیرد. اگر تحلیلیت را بپذیریم و قبول کنیم که اصول منطق تحلیلی و همیشه صادق و برقرار هستند، میتوان فرض کرد که اصول منطقا ضروری وجود دارند که همه زبانها در آن اصول سهیم و مشترک هستند و بدین ترتیب، دستکم شرایط صوری ترجمه وجود دارد و ترجمه ممکن خواهد بود. بنابراین، مشاهده میکنیم که نظریه کوآین درباره تحلیلیت و نظریه او درباره عدم تعیّن ترجمه منطقا پیوسته به یکدیگر و با هم مربوطند. (یعنی عدم تعیّن ترجمه مبتنی بر ردّ تحلیلیت گزارههای اصلی منطق است.) اما اگر چنین اصول منطقیای مانند اصل اینهمانی تحلیلی نباشند، پس میتوان اوضاعی را فرض کرد که در آن اوضاع این اصول منطقی حاکم نباشند. ولی وقتی که من چنین وضعیتی را در نظر میگیرم ـ یعنی همین وضعیتی که باورهای غیرمنطقی نوئر در آن ظهور مییابد ـ اعتراض میشود که اصلا معلوم نیست که آیا این وضعیت، آن نوع وضعیتی است که اصول منطق در آن حاکم هستند یا خیر. این اعتراض نادرست است. یا اصول منطقی تحلیلی هستند و یا این اصول در اوضاع خاصی حاکم و معمول نیستند. اگر این اصول تحلیلی باشند نظریه کوآین درباره تحلیلیت، یعنی نفی و انکار تحلیلیت [اصول منطقی] فرو میپاشد و اگر اصول منطق در اوضاع خاصی حاکم نباشند، مثال نقض من نسبت به اصل اینهمانی را نمیتوان با تمسّک به عدم تعیّن منطقی ترجمه، رد کرد (زیرا بر اساس عدم تعیّن منطقی ترجمه، هرچند ترجمه ناممکن است، اما از سوی دیگر، چون پیش فرض آن امکان نقض قوانین منطق است، راه برای نقض اصل اینهمانی هم هموار میشود). بنابراین، معلوم شد که این نقض ناسازگار و ناهماهنگ است؛ زیرا سعی میکند که نفی تحلیلیت را با عدم تعیّن ترجمه ترکیب کند (گرچه به اقتضای ترجمه ناپذیری زبان نوئر، غیرمنطقی بودن باورهای آنان قابل تردید است، اما به اقتضای نفی تحلیلیت، امکان نقض اصول حاکم بر منطق و از اینرو، غیرمنطقی بودن باورهای نوئر ممکن میگردد.) کیکس در پایان در صدد برمیآید به نحوی این ناسازگاری را حل کند. پیشنهاد او این است که عدم تعیّن ترجمه را به عدم تعیّن ترجمه در مقام عمل تفسیر کنیم نه عدم تعیّن منطقی ترجمه، ولی در آن صورت، این نظریه را اعتراضی بر فرضیه خودش نمیداند؛ زیرا نهایت چیزی که نظریه عدم تعیّن عملی ترجمه دربردارد، مشکل و دشوار بودن ترجمه در مقام عمل است نه نفی امکان منطقی آن. پس میتوان گفت که نوئر غیرمنطقی، اما معقول و فهمپذیر است.16
36. کیکس به اختصار میگوید: نفی تحلیلیت اصول منطقی و در عین حال، ردّ نظریه او مبنی بر امکان فهمپذیری و معقولیت، یک باورِ هرچند غیرمنطقی، ناهماهنگ و مشتمل بر ناسازگاری است؛ زیرا اگر اصول منطقی تحلیلی نباشند، پس قابل تجدیدنظر خواهند بود و اگر قابل تجدیدنظرند، پس باید اوضاعی وجود داشته باشد که در آن اوضاع چیزی فهمپذیر و معقول باشد و در عین حال، خارج از اصول تجدیدنظر ناشده است، وجود چنین وضعیتی سبب تجدیدنظر در اصل منطقی میشود.
37. مبنای نقد دوّم نظریه کیکس این است که باورهای نوئر در حالی که در واقع غیرمنطقیاند، فهمناپذیر هم هستند. برهان این نقد این است که اگر منظور آنها از «نور باتلاق روح است» همان چیزی است که ما گمان میکنیم، پس بدیهی است که این ادعا نادرست و کاذب است. آنها یک اینهمانی نامتقارن میسازند و روشن است که همانگونه که مفهوم «دایره مربع» غیرممکن است، اینهمانی غیرمتقارن هم غیرممکن است. اینهمانی غیرمتقارن مشتمل بر تناقض طرفین با یکدیگر است و منطقا ـ نه عملا یا تجربتا ـ ممکن نیست که چیزی مطابق با این عبارت وجود داشته باشد. توهّم فهمپذیری باورهای مردم نوئر ناشی از دو امر است: اولا، اینکه واژههای ترجمه شده این باور فهمپذیرند و از آنها جملهای ساخته میشود که از جهت نحوی ساختار درستی دارد. ثانیا، جمله تشکیل یافته از این واژهها با الگوی منطقی یکسان انگاشته میشود. ولی برای فهمپذیری یک گزاره، صرف وجود واژههای فهمپذیر و ساختار نحوی صحیح کافی نیستند و این یکسان انگاری جمله با الگوی منطقی هم نادرست است.
38. کیکس میگوید: این اعتراض مبتنی بر تحلیلیت اصول منطقی است و از اینرو، اگر ردّیه کوآین بر تحلیلیت درست باشد، این اعتراض نادرست خواهد بود، ولی کیکس چون نمیخواهد توفیق برهانش بر عدم تلازم منطق و معقولیت را بر نقد کوآین از تحلیلیت مبتنی کند، برهان دیگری را در ردّ این اعتراض تدارک میبیند.
39. برهان کیکس در ردّ نقد مذکور این است که شرط لازم معقولیت مطابقت با منطق نیست؛ زیرا باورهایی وجود دارند که هم غیرمنطقیاند و هم فهمپذیرند. اعتراض مذکور میگوید: نباید عبارتی وجود داشته باشد که هم غیرمنطقی باشد و هم فهمپذیر.
کیکس میپرسد چرا باید چنین فرض شود که فهمپذیری و غیرمنطقی بودن قابل جمع نیستند؟ روشن است که قول به مطابقت با منطق شرط منطقا ضروری فهمپذیری است و سپس خارج کردن مثالهای نقض احتمالی به عنوان امور فهمناپذیر مصادره بر مطلوب و آغاز کلام است. برای اینکه این اعتراض از مغالطه مصادره بر مطلوب اجتناب کند، مطابقت با منطق را به جای اینکه شرط منطقا ضروری فهمپذیری بگیرد، میتواند آن را شرط تجربتا لازم فهمپذیری بداند. ولی این روایت از اعتراض مذکور، نمیتواند اعتراضی بر نظریه کیکس باشد؛ زیرا این اعتراض در این صورت میگوید: مثال نقض این ادّعا ـ ادعای تلازم منطق و فهمپذیری ـ وجود ندارد، ولی ما باورهای مردم نوئر را به عنوان موارد ناقض قول به تلازم منطق و فهمپذیری و ردّ اعتراض فوق ذکر میکنیم.17
40. کیکس در پایان به اختصار به دو اشکال و پاسخ آنها چنین اشاره میکند: نقطه مشترک این دو اعتراض این است که هر یک از آن دو در برابر ادّعای من مبنی بر اینکه مطابقت با منطق شرط لازم و ضروری معقولیت نیست، به تحلیل خاص خودش از تحلیلیت متوسّل میشود. (یکی انگار میکند و دیگری میپذیرد.) پاسخ کیکس این است که اگر از تحلیلیت صرفنظر شده است پس باید ممکن باشد که باورهایی وجود داشته باشند که هم ناقض اصلی از اصول منطقی هستند و هم فهمپذیرند؛ اگر تحلیلیت اصول منطقی مفروض است، پس ردّ امکان مثالهای نقض اصول منطقی مصادره بر مطلوب است.
هـ
41. کیکس در پایان مقاله در صدد است نشان دهد که منطق چه نقشی در زندگی انسانها ایفا میکند و چه جایگاهی در تفکر بشر دارد. در نظر او، هر تفسیر مقبول و موجّهی از وضعیت حیرتآور باورهای نوئر باید منطقی را برای نوئر فرض بگیرد که شبیه منطق ما میباشد، اما جایگاه دیگری ـ غیر از جایگاهی که منطق ما در تفکر ما دارد ـ در تفکرشان دارد. دلیل اینکه آنها دارای منطقی یکسان با منطق ما هستند، رفتار آنهاست. باورهایشان و قواعدی که متبوع آنهاست، از رفتار مردم نوئر قابل استنتاج است و غالبا همان باورها و قواعدی هستند که نزد افراد گنگ و غیرمتفکر جامعه ما یافت میشود. البته کیکس این قواعد را پنهان و غیرآشکار میداند.
42. در نظر کیکس، نوئر هرچند دارای همان منطق ما هستند، اما آن را به درجهای که ما به کار میبندیم، به کار نمیبندند. در تفکر ما قلمرو منطق، تمام گزارههایی است که دارای ارزش صدقی هستند، اما در تفکر نوئر این قلمرو باریکتر است. در نظر ما منطق یک معیار انتقادی است برای جملههای واجد کارکرد صدقی که ناقض منطق هستند، ولی مردم نوئر ممکن است درباره منطق چنین حکم بکنند و ممکن است نکنند؛ زیرا ممکن است که یک قضیه واجد کارکرد صدقی را خارج از قلمرو منطق بدانند. احتمالا منطق در نزد مردم نوئر دارای همان نقشی باشد که علم (Science) در نزد ما داراست. علم دارای جایگاه مهمی در زندگی ماست. اما به وضوح مدّعیات دارای کارکرد صدقیای هم وجود دارند که در خارج از قلمرو آن واقع هستند. دقیقا همانگونه که فرض بر این نیست که ادّعاهای منتقدان ادبی و حقوقدانان باید نمونهها و مواردی از قوانین طبیعی باشند، به همین نحو برخی از ادّعاهای دینی در نزد مردم نوئر، لازم نیست تابع قواعد منطقی باشند.
43. کیکس از اینکه ممکن است نوئر دارای منطق خودمان باشند، اما آن را به نحو دیگری بکار ببندند یک امکان نظری را نتیجه میگیرد که در نظر او میتواند برخی از اختلافات بنیادین ـ و یا اختلافهای مابعدالطبیعی ـ را وضوح ببخشد. او میگوید: دو نحوه متفاوت اندیشه را فرض کنید که در همه مقولاتشان، سهیم و مشترکند و از این لحاظ یکسان و مشابه هستند، اما چون همین مقولات مشترک را به انحای متفاوتی در سلسله مراتبی از اهم و مهم طبقهبندی میکنند، با همدیگر متفاوت هستند. بنابراین، کسانی که دارای این دو نحو اندیشه متفاوت هستند ـ به خاطر مقولات مشترک ـ میتوانند همدیگر را درک کنند و با هم تفاهم کنند. اما هر فهمی از هر یک از آن دو همراه است با این احساس که آن دیگری دچار انحراف و بدفهمی است؛ زیرا برای انسان مطبوع نیست با کسی مواجه شود که در اغلب تجاربش سهیم است و آن تجارب را به مثل خود او تنظیم میکند و سازمان میبخشد، اما در عین حال، در اهتمام و ارزیابی این تجربه مشترک با هم متفاوتند.
44. و بالأخره کیکس در پایان این مقاله میگوید: این باور که منطق شرط لازم و ضروری معقولیت است تا اندازهای متّخذ از جستوجوی سلطه و نفوذی برای منطق است که نمیخواهد در هیچ نحوهای از اندیشه از اهمیتش کاسته شود. من امیدوارم نشان داده باشم که منطق چنین جایگاه ممتازی را ندارد.18
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ مشخصات کتابشناختی مقاله کیکس به شرح ذیل است:
Kekes, john. "logic and Rationality" in Rationality to-day,ed.by The odore F geraetf, otava. canada, The University press, 1979, P.P.381-386.
2 - Logic and Rationality.
3 - John Kekes, A Justification of Rationality, Albany:State University of New York Press, 1976
4 ـ فهمپذیری در نظر کیکس معیار معقولیت یک باور است. درباره این معیار میتوان پرسید که منظور از فهم چیست؟ فهم تصوری منظور است یا فهم تصدیقی؟ اگر فهم تصوری منظور باشد، ظاهرا مشکلی پیش نمیآید ولی در این صورت، معقولیت اصلا دغدغه صدق و مطابقت با واقع را نخواهد داشت؛ یعنی برای اینکه کسی در عرصه باورها معقول باشد و دارای باورهای معقول و عقلانی باشد، مطابقت آن باورها با واقع و به تعبیر دیگر، صادق بودن آن باورها ملاک نیست. اما اگر مراد از فهم، فهم تصدیقی باشد، یعنی باوری معقول خواهد بود که بتوان آن را تصدیق کرد. در این صورت، کار کیکس بسیار دشوار خواهد شد؛ زیرا برای تأمین صدق یک باور گزیری و گریزی از رعایت قوانین منطقی نیست و در این صورت، باورهای ناسازگار با منطق معقول نخواهند بود. به همین خاطر منظور کیکس از فهم در فهمپذیری، همان فهم تصوری است. بخصوص که، همانگونه که خواهیم دید، خود او در همین مقاله، باورهای کاذب را هم فهمپذیر دانسته است و البته آشکار است که باورهای کاذب فهمپذیر به معنای تصدیقپذیر نمیباشند، هرچند قابل تصور و بدین معنا فهمپذیرند. افزون بر این، فهمپذیری چه کسی معیار است؟ آیا فهمپذیری گزاره برای گوینده معیار معقولیت است یا فهمپذیری آن گزاره برای مخاطب معیار است؟ مثلا، فرض کنید گزارهای از زبان شخص دیوانهای بیان میشود، آن گزاره برای دیگران که آن را میشنوند فهمناپذیر است، اما روانپزشکی که عقده روانی آن دیوانه را میداند و احوال ذهنی و فکری و مشکلات و مذاق او را به خوبی میداند، آن گزاره را میفهمد و درک میکند که او دارد چه میگوید، پس این گزاره که از زبان دیوانه صادر شده است برای این روانپزشک فهمپذیر است، حال آیا میتوان از فهمپذیری آن نتیجه گرفت که آن گزاره معقول است؟ گرچه در نزد روانپزشک معقول است که آن دیوانه آن گزاره را بر زبان آورد، اما آیا گزاره فی نفسه و یا حتی برای روانپزشک هم معقول است؟ (نکته اخیر را استاد دکتر لگنهاوزن «دام عزه» در گفتوگو با نگارنده مطرح کردند، بدین وسیله از ایشان سپاسگزاری میشود).
5 ـ پیش از ورود به اصل شاهد و بررسی گزارش آن شایسته است، اندکی در توانایی آن برای اثبات مدّعا درنگ شود. استناد به یک شاهد مردمشناختی در اثبات فرضیهای که در صدد است قلمرو منطق را تحدید کند دچار مشکل جدی است؛ زیرا خود این استناد و اثبات در صورتی موجّه است که مطابق با قواعد منطق باشد، در حالی که با نفس همین استناد و اثبات در صدد است که دستکم بعضی از قواعد منطق را قابل نقض بداند، و از اینرو، از باب تشبیه معقول به محسوس مانند این است که کسی بر شاخه بنشیند و بن را ببرد. به علاوه، استناد به شاهد مردمشناختی که دارای آن همه ابهام و تردید در شناخت درست مردم و تفسیر به رأی کردن و قیاس به نفس نمودن رفتار و باورهای مردمشناس است، معیار استواری برای تعیین تکلیف ترازوی دقیقی همچون منطق نیست.
6- E.E. Evans- Pritchard, Nuer Religion, Oxford: Clarendon, 1956.
7 ـ محمدعزیز بختیاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1382، ص299ـ310.
8 ـ کیکس در اینجا دچار مغالطه است. او فکر میکند وقتی که روح و نور باتلاق را به صورت جداگانه و مستقل از همدیگر ملاحظه کنیم، آنها را در سیاق و بافت اینهمانی قرار ندادیم و از اینرو، میتوان آن دو را واقعا دو چیز متفاوت دانست. غافل از اینکه در صورتی بافت و سیاق اینهمانی از بین میرود و محو میشود که هیچ گونه نسبتی اعم از ایجابی و سلبی بین آندو برقرار و ملحوظ نشود؛ یعنی وقتی که اولی را در نظر گرفتیم، دوّمی را یا اصلا در نظر نگیریم و یا اگر در نظر گرفتیم، بین آن دو نسبت سنجی نکنیم. اما وقتی که هر یک را مفردا و مستقلّا تصور میکنیم و سپس میگوییم چون این دو را در قالب یک جمله در نظر نگرفتیم، پس با هم متفاوت و مغایرند، با همین حکم به تفاوت و تغایر بین آندو، آندو را در بافت و سیاق اینهمانی قرار دادیم، هر چند که حکم به اینهمانی نکرده باشیم. باید توجه داشت که بافت و سیاق اینهمانی غیر از حکم به اینهمانی است. جملهای سلبی که در آن اینهمانی نفی میشود مانند جمله ایجابی دارای سیاق و بافت اینهمانی است.
9 ـ خصیصه مذکور همراه با دو خصیصه دیگر ناقض تعریف کیکس از اینهمانی در بند شماره 5 است. در تلقّی کیکس از اصل اینهمانی دو چیز در صورتی اینهمانی دارند که هیچ یک از آن دو دارای خصلتی نباشد که دیگری فاقد آن است، اگر این تلقّی از اینهمانی را بپذیریم، نمیتوانیم خصیصههای سهگانه مذکور را که برای مثال، اینهمانی ادّعایی نوئر ذکر شده است، خصیصههای اصل اینهمانی منطق بدانیم. این خصیصهها و تناقض آنها با تعریف اینهمانی نشان میدهند که نوئر با ابراز این حکم، در صدد القای یک حکم اینهمانی نیستند، و یا اینکه اوّلا تعریف آنها از اینهمانی چیز دیگری است که منطق نقض آن را تناقض نمیداند.
10 ـ باز هم مشاهده میشود که تعریف اینهمانی مذکور در بند 5نقض شده است. اگر واقعا اینهمانی برقرار است، تفاوت ـ آن هم تفاوتی جوهری و اساسی ـ بیمعناست، پس این همانی ادّعایی اصلا اینهمانی نیست تا آن را ناقض منطق بتوان شمرد.
11 ـ درباره این ادّعا که تبیینپذیری یک ادّعا نشانه فهمپذیری آن است باید از کیکس پرسید منظور شما چگونه تبیینی است؟ اگر منظور از تبیین اندراج یک پدیده جزئی تحت یک قاعده کلی باشد و در این کار صدق مورد اهتمام نباشد ـ یعنی صادق بودن و مطابق با واقع بودن آن قاعده کلی اهمیتی نداشته باشد ـ هر پدیدهای را میتوان تبیین کرد، بخصوص اگر این پدیده از سنخ رفتار انسانها باشد؛ چون میتوان برای آن یک قاعده کلّی پیدا کرد ـ و اگر پیدا نشد، میتوان ابداع کرد ـ که آن را در بر بگیرد و به نحوی توجیه کند و توضیح دهد. این امکان و توانایی فقط به خاطر این است که دغدغه صدق و تعلّق خاطر حقیقت در بین نیست. و تا وقتی که این دغدغه در بین نباشد، میتوان هر چیزی را تبیین کرد و از اینرو، هر چیزی قابل فهم خواهد بود و در نتیجه، همه امور معقول خواهند بود و با اطلاق عام معقولیت، دیگر بحثی به نام معقولیت این یا آن بیمعنا و نامعقول خواهد بود.
12 ـ عمیق خواندن گزارشی که ناسازگاری با منطق را نزد عدّهای مقبول و معقول جلوه میدهد، نه تنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه نارسایی و فقدان حجّت موجّه قایل را نشان میدهد.
13 ـ برای درک رفتار یک شخص، البته لازم نیست که انسان احساس آن شخص رفتارکننده را هم واجد باشد، ولی اگر او به طور کلّی فاقد آن احساس باشد، به طوری که هرگز هیچ مصداقی از آن نوع احساس را تجربه نکرده باشد، در فهم آن رفتار و توضیح و تفسیر آن دچار مشکلات جدّی و احیانا کاملا منحرف خواهد شد و آن را به گونهای دیگر خواهد فهمید. این حقیقتی است که هر کس در زندگی روزانه آن میتواند آن را در یابد. اما درک احساسات دینی متدینان به وسیله شخص بیدین ـ اگر واقعا درکی در کار باشد ـ معلوم نیست که درک درستی باشد و به موجب توضیحی که گذشت، ممکن است گرفتار قیاس به نفس و تشبیه و تطبیق آن بر احساسات ناشی از اعتقادات خرافی و یا قومی و حزبی و... باشد.
14 ـ فهمپذیر بودن ـ البته (همانگونه که پیشتر گذشت) فهم تصوری ـ باورهای کاذب فی نفسه اشکالی ندارد، اما بر اساس ملاک کیکس برای معقولیت اگر آن را باعث معقول بودن آنها بدانیم، خبط بزرگی است. اگر گفته شود باورهای کاذبی که عقل آنها را ردّ و تکذیب و انکار میکند، در عین حال معقول هستند، نوعی تناقض است؛ زیرا اگر چه عقل باور کاذب ـ مانند دایره مربع است ـ را تصوّر میکند، اما حیث «باور بودن» و «حکمی» و «تصدیقی» آن را انکار و ردّ میکند. بنابراین، باورهای کاذب گرچه از لحاظی معقول (مورد فهم تصوری عقل) هستند، اما از لحاظی دیگر نامعقول (مورد انکار و تکذیب) هستند و این دو لحاظ را باید از یکدیگر تفکیک کرد.
15 ـ کوآین، فیلسوف تحلیلی و منطقدان معاصر، معتقد است که تقسیم گزارهها به تحلیلی و ترکیبی نادرست است. از سوی دیگر، معتقد است که منطقا ترجمه زبانها به یکدیگر غیرممکن است. بنیاد اصلی هر دو نظریه مزبور، نظریه او درباره معنیداری الفاظ و گزارههاست. در نظر کوآین، الفاظ و واژهها فاقد معنای معیّن و ثابت میباشند. او پدیدهای به نام معنی را که واسطه بین واژهها و اشیای خارجی (مدلول واژهها) است قبول ندارد. اشیای خارجی دارای وجوه و ابعاد گوناگون هستند، از اینرو، معلوم نیست مراد گوینده از استعمال واژه، کدام یک از وجوه و ابعاد یا اجزای آن شیء خارجی است. به همین خاطر نمیتوان گفت واژههایی که در ترجمهها به جای یکدیکر به کار میروند و معادل همدیگر اخذ میشوند، واقعا دارند یک چیز را بیان میکنند. و از اینرو، ترجمه ـ به معنای دقیق کلمه ـ غیرممکن و به دیگر سخن، غیر متعیّن میشود. چون واژهها تهی از معنا و مفهوم ثابت و متعیّن هستند، نمیتوان گفت معنای برخی محمولها جزئی از معنای موضوع آن قضیه است و معنای برخی از محمولها جزئی از موضوع آن قضیه نیست. یعنی تقسیم قضیه به تحلیلی و ترکیبی ردّ و انکار میشود. نظریه کوآین درباره تقسیم قضایا به تحلیلی و ترکیبی ردّ تحلیلیت نامیده میشود. نظریه کوآین درباره معنیداری واژهها و نیز عدم تعیّن ترجمه و تحلیلیت، قابل نقد و ارزیابی است که فعلا مجال آن نیست.
16 ـ کیکس نظریه کوآین درباره تحلیلیت را بد جلوه داده است. او نظریه تحلیلیت کوآین را چنین تفسیر میکند که: اصول منطق، از باب قضایای تحلیلی نیستند و از اینرو، همیشه صادق نیستند. در حالی که نظریه کوآین راجع به اصل تفکیک بین قضایای تحلیلی و قضایای ترکیبی و انکار آن است نه تحلیلی بودن یا نبودن اصول منطق. (درباره نظریه کوآین درباره تحلیلیت رجوع کنید به: کوآین، ویلرد وَن اُرمن، «دو حکم جزمی تجربهگرایی»، ترجمه منوچهر بدیعی، ارغنون، سال دوّم، شماره 7و 8، پاییز و زمستان 1374، ص 251ـ278.
17 ـ همانگونه که پیشتر ذکر شد، باورهای غیرمنطقی را میتوان فهمید؛ یعنی میتوان آنها را تصور کرد، اما نمیتوان به نسبت متصوره بین طرفین قضیه، حکم کرد و آن را تصدیق نمود. تصدیق باورهای غیرمنطقی ممکن نیست؛ چون به تصدیق تناقض میانجامد و چنین تصدیقی از عقل ساخته نیست، پس باورهای غیرمنطقی به این اعتبار که تصدیق ناپذیرند، نامعقولند و به این اعتبار که قابل تصورند، معقولند، ولی آیا میتوان صرف تصورپذیری یک ادّعا را ملاک معقول بودن آن دانست؟
18 ـ ولی عرصهها و گونههای گوناگون اندیشه مادام که ناظر به واقعیتاند و دغدغه حقیقت دارند، چارهای جز تن دادن به معیار منطق ندارند و از اینرو، نمیتوان از دامنه نفوذ و جریان منطق کاست؛ اگر کیکس دغدغه تفاهم با دیگران دارد و و از آنها میخواهد دیدگاه او را اخذ یا رفض کنند، معیاری جز منطق نمیتواند حاکم باشد؛ یعنی برای تعیین دامنه اعتبار منطق نیز باید با منطق اظهارنظر کرد.