اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در شماره قبل از سلسله مباحث حضرت استاد، به مباحثی درباره اخلاص، اصالت آن و نمودهای آن در اعمال فردی اشاره شد. در این شماره، نماز به عنوان برترین وسیله سیر و سلوک و ترقّی انسان و محبوبترین عمل نزد خداوند و شرط بهرهوری کامل از آن ذکر شده است.
مقدّمه
در مباحث قبل، اشاره کردیم که آنچه موجب تکامل و ترقّی معنوی انسان میشود در سه بخش قابل دستهبندی است:
یک بخش اموری است که مستقیماً با خدای متعال ارتباط دارد؛ بخش دیگر اموری است که مربوط به شخص خود انسان است که وظایفی دارد و نسبت به خودش باید آنها را انجام دهد؛ و بخش دیگر هم مسائلی است که مربوط به دیگران است؛ در رابطه با حقوق آنان و در زمینه کیفیت معاشرت با آنها و ارزشهایی که باید در ارتباط با مخلوقات خدا در نظر گرفت. همه به یک معنا، به ارتباط انسان با خدا برمیگردند. اما آنچه مربوط به خود انسان است، از آن نظر موجب تکامل حقیقی انسان میشود که انسان را به خدا نزدیک میکند. اخلاقمعاشرت، که انسانباید آن را رعایت کند، در نهایت، از دیدگاه اسلامی از آن نظر مطلوب است که انسان را به خدا نزدیک میکند.
نماز؛ اولین سفارش خداوند
دسته اول چیزهایی است که مستقیماً مربوط به رابطه انسان با خداست. پس از ایمان به خدا ـ که در بحثهای قبل به آن اشاره شد ـ که مادر همه کمالات و ارزشهاست، در مقام عمل و رفتار، کارهایی باید انجام داد. یک دسته کارهایی است که مستقیماً مخاطب و مورد توجه آن خود خداست. در این دسته، از همه مشخصتر، مؤثرتر و مفیدتر «نماز» است. متأسفانه آن جور که شایسته و لازم است، حق نماز را نمیشناسیم و ادا نمیکنیم. تصور میکنیم برای تکامل روحی و معنوی باید کارهایی انجام داد، باید راههایی پیدا کرد که هیچکس بلد نیست؛ سرّی است پیش بعضی اشخاص که آدم باید برود آن را یاد بگیرد یا انجام دهد تا به خدا نزدیک شود، و این یکی از فریبندهترین دامهای شیطان است! خدایی که انسان را برای رسیدن به کمال نهایی آفریده، این همه انبیا و اولیای خود را برای تربیت انسانها گماشته، کتابهای آسمانی نازل کرده، آیا معقول است از چیزی که بیش از همه در تکامل انسان مؤثر بوده به راحتی رد شود؟! یا پیغمبر فرستاده است تا مردم را هدایت کند، اما آن راز هدایت را به کسی نگفته باشد؟! این فکر نابخردانهای است.
قطعاً آنچه را در تکامل انسان بیشتر مؤثر بوده، خدای متعال در کتابهای آسمانی بیشتر بر آن تأکید کرده است. اگر مروری در قرآن کریم، که تنها کتاب معتبر آسمانی است که در دست بشر باقی مانده، داشته باشیم، خواهیم دید که به هیچ چیز به اندازه نماز اهمیت داده نشده است. شاید در بیش از یکصد آیه نماز و مشتقّات آن و افعالش یا مشتقّات دیگر آن ذکر شدهاند. درباره همه انبیا و اولیا، خداوند بر نماز تأکید داشته است. حتی وقتی حضرت عیسی(ع) در گهواره بود و مردم آمدند حضرت مریم(س) را متهم کردند و ایشان اشاره نمود از خود طفلی که خدا به او عنایت فرموده بپرسید، او گفت: (اِنّی عبدُ اللّهِ آتانِی الکتابَ و جَعلَنی نبیّا وَ جَعَلَنی مبارکا اَینَما کنتُ و اَوصانی بِالصّلاةِ و الزّکاةِ ما دُمتُ حیّا.) (مریم:30، 31) کودک تازه متولّد شده در گهواره میفرماید: خدا مرا پیغمبر قرار داده و سفارش کرده که تا زنده هستم، نماز و زکات را رعایت کنم. پس جای شکی نیست که از دیدگاه قرآن کریم، مهمترین عملی که مورد تأکید میباشد، نماز است. در کوه طور، وقتی برای اولین بار به حضرت موسی(ع) وحی شد، به نماز سفارش شد: (اَقمِ الصَلاةِ لِذکری.) (طه: 14)
بنابراین، ما باید آن را جدّی بگیریم، فکر نکنیم که این یک تعارف است. باید بدانیم بزرگترین عملی که انسان را به خدا نزدیک میکند نماز است. در روایات هم بر این مطلب زیاد تأکید شده است؛ مانند: «اولُ ما یُحاسَبُ به العبدُ الصلاهُ فاِن قُبِلت قُبِل ما سواها.» منتها ما اینها را جدّی نمیگیریم. واقعاً عمود دین نماز است؛ مثل چادری که اگر عمودش را بکشند، چادر روی زمین میافتد و از بین میرود. واقعا نماز این جوری است؟ این قدر اهمیت دارد؟ اگر باورمان باشد که نماز1 اینقدر در زندگی ما اهمیت دارد، آن را جدّیتر میگیریم. امام صادق(ع) در وصیت خود، که در حال احتضار بیان کردند، در حضور همه اقوام و بستگانشان فرمودند: «لا یَنالُ شفاعتُنا مَن استخفَّ بالصلاهِ»؛ اگر کسی نماز را سبک بشمارد مشمول شفاعت ما نمیشود.2
به طور خلاصه، از نظر قرآن و روایات، هیچ شکی نیست که مهمترین کاری که ممکن است انسان را به خدا نزدیک کند، نماز است؛ همین نمازی که همه میخوانیم، هر روز چند بار به این مطلب شهادت میدهیم. ولی شاید سالها به همین الفاظی که هر روز چندین بار تکرار میکنیم توجه نکنیم که چه میگوییم. در اذان و اقامه میگوییم: «حی علَی الصَلاهِ، حی علَی الفلاحِ، حی علَی خیرِ العمَل»، اما چقدر باور داریم که نماز خیرالعمل است؟ «حی علی الفلاح»، یعنی: رستگاری در نماز است.
نماز خیرالعملاست، ولی متأسفانه بعضی از مسلمانها یک شبه این شعار را از اذان و اقامه حذف کردند؛ گفتند: اگر مردم بدانند که نماز بهترین کاراست، دیگربهجهاد نمیروند؛ این را نگویید که به جهاد بروند. غافل از اینکه نماز است که انسان را به جهاد میکشاند. کسی که به نماز اهمیت نمیدهد، به جهاد هم نخواهد رفت.3
نماز؛ بالاترین اعمال
ما شعار میدهیم که نماز بهترین اعمال است. اما دلمان خبر ندارد که چه میگوییم. مشکل اساسی ما، که شیطان خوب ما را فریب میدهد، این است که اینها را جدّی نمیگیریم، به ظاهر و به الفاظ اکتفا میکنیم. به همین دلیل، اثرش را هم نمیبینیم.
سؤالی که مطرح میشود این است که مگر نماز چه رازی دارد که خیرالعمل است؛ بهترین وسیله برای تکامل و موجب فلاح است؟ وقتی با بسیاری از اعمال بسنجیم، میبینیم نماز خیلی سادهتر است؛ از جمله جهاد. جنگ مستلزم تحمّل سختیها و کشتن و کشته شدن است، اما نماز با الفاظی صورت میگیرد و خم و راست شدن است. چطور نماز با این همه سبکی و آسانی و محدودیتش، بهترین کارهاست، حتی از جهاد هم بهتر است؟ شاید ما نتوانیم حقیقت این را درست بیان کنیم، اما به اندازهای که به فهم میرسد و قابل بیان است، میتوان گفت: حقیقت عبادت این است که انسان در مقابل معبود حقیقی، همه چیزش را تسلیم کند. ما در واقع، برای خودمان یک نوع ربوبیتی قایل هستیم، البته خیلی مخفیانه و مکتوم و در ته دلمان، ما خودمان آقایی هستیم، صاحب اختیار هستیم، مالک هستیم، قدرت داریم، فکر داریم، هوش داریم، ثروتی داریم ـ کم یا زیاد ـ مقام و موقعیت اجتماعی داریم و بالاخره، خودمان را کسی حساب میکنیم که خواستههایی داریم و دوست داریم کارهایی انجام دهیم. این همان مسئلهای است که خداوند میفرماید: (اَفرأیتَ مَن اتَّخَذ الههُ هواهُ.) (حاثیه: 23) همه ما کمابیش به این مبتلا هستیم؛ مرتبهای از خودپرستی، هواپرستی و پیروی از دلخواه در همهمان هست، منتها با اختلاف مراتب. اگر این خودخواهی بر همه امور زندگیمان سایه بیفکند، هوا میآید جای خدا را میگیرد. این مرتبهای از شرک است؛ (وَ مَا یُؤمنُ أَکثَرُهُم بِاللّهِ الاّ وَ هُم مُشرکون) (یوسف: 106) مردم شائبهای از شرک در وجودشان هست. نماز برای این است که ما این خودپرستیها را کنار بگذاریم. در مقابل خدا، همه چیز را تسلیم کنیم و بگوییم: همه چیز مال توست: (اِنّی وَجّهتُ وَجهی لِلّذی فَطَر السمواتِ و الاَرضَ حنیفا) (انعام: 79) (أسلمتُ وَجهِی لِلّهِ) (آل عمران: 20) (قُل اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی و محیای و مَماتی لِلّهِ رَبِّ العالمینَ.) (انعام: 162)
این حقیقت، که انسان همه هستی خودش و متعلّقاتش را به خدا برگرداند و اعتراف کند که اینها مال من نیست، همه چیز مال توست و باید در اختیار تو باشد و در راه تو صرف بشود، چیزی است که در نماز تمثّل پیدا میکند. آنچه در بدن و در روح انسان است باید در حال نماز رو به خدا بایستد. باید حالت عبودیت در انسان پیدا شود. انسان مثل بسیاری از حیوانات، وجودش دو رویه دارد؛ پشت و رو دارد: صورت یک طرف است، پشت سر طرف دیگر. این حالت در نماز باید تجسّم پیدا کند و او رو به طرفی باشد که به خدا انتساب دارد. «استقبال»، طرف قبله ایستادن خودش عبادت است؛ یعنی در توجه کردن به روی بدن هم باید اثر عبادت ظاهر شود. رو مال من نیست، مال خداست: (وَجَّهتُ وَجهِی لِلّذی َفطَر السمواتِ و الارضِ.) حرکات انسان، آنچه در عبادت نقش دارد، باید رنگ بندگی در آن ظهور پیدا کند و در نماز گنجانیده شود؛ ایستادن، خم شدن، به خاک افتادن، نشستن، دست بلند کردن در حال قنوت، همه چیز را پشت سر انداختن در حال تکبیر. اینگونه است که هر حرکتی که اثری از عبودیت در آن ظهور پیدا میکند و باید نمادی از عبودیت باشد، در نماز گنجانیده شده است.
آنچه ما در مقام بندگی در پیشگاه الهی عرضه میکنیم، یا خواندن چیزهایی است که خودش نازل کرده، یا درخواستی است که از خدا داریم، یا حمد و ذکر خداست. نماز از این سه بخش تشکیل شده است: اذکار، قرائات، و دعاها. چیزی دیگر را نمیتوانیم بر زبان جاری کنیم که رنگ بندگی داشته باشد. (از لحاظ معنوی و قلبی بعدتر بحث خواهیم کرد که چگونه باید تمام قوای معنوی انسان هم در حال نماز رنگ عبودیت داشته باشند.)
پس سرّ اینکه اینقدر به نماز اهمیت داده شده آن است که بهترین رفتاری است که میتواند این هدف آفرینش را، که بندگی و رفع انانیت است، از انسان سلب کند و اقرار به عبودیت و مالکیت حقیقی خدای متعال را در وجود انسان تجلّی بخشد. هیچ کار دیگری مثل نماز این هنر را ندارد. روزه عبادت است، اما فقط در ترک بعضی رفتار ظهور پیدا میکند؛ اذکاری در آن نیست، قرائتی ندارد. اما ـ همانگونه که عرض کردم ـ نماز عملی است که میتواند تمام وجود انسان را، هم از لحاظ بدنی هم از لحاظ ذهنی، فکری، قلبی و روحی در خدمت عبادت قرار دهد. به همین دلیل است که واقعاً خیرالعمل است. جا دارد بگوییم: «حی علی خیرِ العملِ.»
توبه از نمازهایی که خواندهایم!
سؤال دیگری که مطرح میشود این است که اگر واقعاً نماز این همه ارزش دارد، پس چرا ما ارزش و آثار آن را نمیبینیم؟ یکی از آثاری که در خود قرآن به آن تصریح شده، این است که (اِنَّ الصَلاةَ تَنهی عَنِ الفحشاءِ و المُنکَر) (عنکبوت: 45) نماز انسان را از کارهای زشت باز میدارد. ما میبینیم که نماز میخوانیم، ولی مانع کارهای زشتمان نمیشود. چرا آثاری که بر نماز مترتبند، در ما ظهور پیدا نمیکنند؟ اینکه گفته میشود: «الصَلاهُ معراجُ المؤمن» یا در روایات داریم «الصَلاه قُربانُ کُلُّ تَقّی» معلوم میشود نماز چیزی است که میتواند آدم را به معراج ببرد، ولی ما میبینیم پنجاه، شصت سال نماز خواندیم، ولی هیچ معراجی نرفتهایم. این بدون شک، بهخاطر این است که نماز ما نماز نبوده. واقعاً انصاف بدهیم ما نماز میخوانیم؟4
بارها اتفاق افتاده، من خودم تجربه کردهام: وقتی گفتهام «السلام علیکم و رحمهالله و برکاته»، یادم افتاده است که داشتم نماز میخواندم. هر فکری داریم که وقتهای دیگر فرصت نمیکنیم به آن برسیم، در نماز به خاطرمان میآید. هر چیزی گم کردهایم در نماز پیدا میکنیم. اگر بخواهیم بعد از نماز سخنرانی کنیم، در نماز فکر میکنیم که چه بگوییم. اگر درسی بعد از نماز باشد، آدم در نماز فکر میکند که درسش را چطور القا کند. آنها که اهل کسب و کار و چک و سفتهاند، آنها هم در نماز خوب وقت خوبی پیدا میکنند که برای تنظیم کارهایشان فکر کنند. این میشود نماز؟!
حقیقت این است که ما ادای نماز خواندن را در میآوریم. کارهایی که امثال ما انجام میدهند نماز نیستند. اگر دقت کنیم، میبینیم نه تنها اینها موجب تکامل ما نمیشوند، بلکه باید از این نمازهایمان توبه کنیم. فکر کنیم که چه کار میکنیم. اگر کسی بیاید جلوی یکی از دوستانتان، به عنوان احترام به شما، چیزی بگوید که نه خودش میفهمد چه میگوید و نه شما، به عنوان احترام هم هست، چیزی بگوید که اصلاً به معنای آن توجه ندارد، شما این را احترام حساب میکنید؟ اگر بدانید کسی که میگوید «حال شما چطور است، ارادت دارم، مخلصم» اصلاً نمیفهمد چه میگوید، شما از این کار او خوشتان میآید؟ یا میگویید: چرا مسخره میکنی؟ اگر کسی بیاید جلوی شما، بخواهد به شما احترام کند، بگوید: «آقا! ارادت دارم» اما رویش به طرف کس دیگری است، به دیگری توجه میکند، شما این را احترام حساب میکنید یا اهانت به حساب میآورید؟ ما وقتی در نماز، حواسمان جای دیگری است، یعنی روی ما به طرف دیگری است ـ خدا که جسم نیست در جایی باشد، ما صورتمان را به طرف او بگیریم. گیریم اینجور هم باشد! وقتی صورت ما به طرفی بود، اما اگر چیزی بگوییم که اصلاً نمیفهمیم ـ این را باید گفت: عبادت یا اهانت؟
در روایتی قدسی آمده است: کسی که به نماز میایستد و «اللّه اکبر» میگوید و در ذهنش چیزی بزرگتر از خدا هست، یعنی به چیز دیگری توجه دارد ـ ما وقتی به چیز دیگری توجه میکنیم، برای این است که برای آن بیشتر ارزش قایل میشویم ـ آیا نمیترسد که صورت او را به صورت الاغی مسخ کنم؟ وقتی دیگری را بزرگتر از خدا میدانی، چطور میگویی خدا بزرگتر است؟ او را مسخره میکنی؟5 اگر انسان در حضور کسی چیزهای مبالغهآمیزی بگوید که به آنها معتقد نیست و آنها را باور ندارد، او هم بفهمد که به اینها اعتقادی ندارد و زبانی این حرفها را میزند، نمیگوید: مرا مسخره میکند، میخواهد مرا فریب دهد؟ اگر دقت کنیم، به جای اینکه انتظار داشته باشیم این نمازها ما را به جایی برسانند، باید توبه کنیم از این نمازهایی که همه اهانت بودهاند. ما برای خدا به اندازه یک انسان عادی هم ارزش قایل نشدهایم. ما وقتی با فردی که زیردستمان است صحبت میکنیم، به خودمان اجازه نمیدهیم رویمان را از او برگردانیم. وقتی با او صحبت میکنیم، با دیگری حرف نمیزنیم، به خود اجازه نمیدهیم دلمان پیش یکی دیگر باشد. چطور با خدا صحبت میکنیم و هیچ توجه نداریم با که حرف میزنیم و چه میگوییم؟ پس علت آنکه ما از نمازهایمان بهرهای نمیبریم این است که واقعاً نماز نیستند، ادای نمازند؛ ان شاءاللّه مسقط تکلیف باشند، اما موجب کمالی نیستند. مگر اینکه تجدیدنظر کنیم و نماز را جدّی بگیریم.
هوشیاری و توجه؛ شرط حضور در نماز
آیهای در قرآن است که نزول ابتداییاش درباره این است که اشخاص در حال مستی نماز نخوانند؛ میفرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَهَ وَأَنتُمْ سُکَاری حَتَّی تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ...) (نساء: 43) در حال مستی نماز نخوانید تا بفهمید چه میگویید. کسی که نمیفهمد چه میگوید، مثل مستی است که چیزی میگوید؛ چقدر ارزش دارد؟ تعریفهایی که یک شخص مست از آدم بکند چه ارزشی دارند؟ او نمیفهمد چه میگوید. کسانی که نماز میخوانند و نمیفهمند چه میگویند، در مقابل چه کسی ایستادهاند و چه میگویند و چه میکنند، مثل مستی هستند که در مقابل کسی تعارف میکند، احترام میکند، خودش هم نمیفهمد چه میگوید! بطن این آیه این است که کسی که نماز بخواند و نفهمد چه میگوید، حکم مست را دارد. از تعلیل آیه استفاده میشود (حَتَّی تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ) باید آدم بفهمد در نماز چه میگوید، چه میکند، در چه حالی هست، کلامش با حالش تناسب داشته باشد، اعتقادش با معرفتش هماهنگ باشد. ما متأسفانه اهمیتی نمیدهیم. تازه وقتی خیلی مقدّس شویم و در مقام این برآییم که آدم خوبی بشویم، سعی میکنیم قرائت نمازمان را درست بخوانیم، تجویدش را رعایت کنیم، مَدّ آن را درست ادا کنیم، حروف را درست از مخرج آنها ادا کنیم. البته این کارها را باید کرد، ولی تصور میکنیم این نهایت چیزی است که در نماز باید رعایت شود، و حال آنکه اینها همه قالب هستند. حقیقت نماز روح آن است که باید در این حرکات ظهور کند. اینها نماد هستند. به قول امروزیها، یک «سمبل» هستند. آنکه حقیقتاً انسان را به خدا نزدیک میکند دل انسان است که باید با خدا ارتباط پیدا کند. اینها ابزاری هستند که باید نشاندهنده حالات قلبی باشند. اگر آن حالات نباشند، باید با توجه به این اعمال و اقوال، سعی کرد آن حالات را ایجاد کرد و تقویت نمود. اما اگر اصلاً آن حالات در کار نباشند، نماز یک قالب مردهای است. یک موجود مرده چقدر ارزش دارد؟ حقیقت نماز توجهات قلبی آن است و ما متأسفانه به آنها اهمیت نمیدهیم.
نماز؛ راز و رمز وصول عارفان
برخی افراد وقتی در مقام تکامل برمیآیند، دنبال سیر و سلوک و ترقّیات معنوی، شهر به شهر دنبال کسی میگردند که چیز مکتومی یا سرّ مگویی به آنها یاد بدهد. اگر چیزی مهمتر از نماز بود، خدا بخل میکرد؟ خدایی که قرآن را «رحمه للعالمین» قرار داده، عزیزترین بندگانش را برای آنکه بهترین راه هدایت را به ما نشان دهد، فرستاده، ممکن است چیزی را نگفته باشد تا کسی در جای مکتومی، مرموزی آن را ادا کند؟! یا اینکه باید باور کنیم اگر چیزی بهتر از نماز بود قرآن بیشتر بر آن تأکید میکرد؟ انبیا و اولیا و امیرالمؤمنین: بیشتر به آن اهمیت میدادند؟ چرا حضرت علی(ع) شبانهروز سعی میکرد هزار رکعت نماز بخواند؟ طبعاً این کار یک تکرار بود. همین نماز دو رکعتی هم که ما میخوانیم خیلیهایش تکراری است؛ الفاظش تکراری است، رفتارش تکراری است؛ هزار بار که تکرار شود، تکرار اندر تکرار است. پس چرا امیرالمؤمنین(ع) این همه عنایت داشت که این نمازش ترک نشود؟ حتی در حال حرکت، راه رفتن، شخم زدن و آب کشیدن هم نوافلش را میخواند، قرائت قرآن میکرد.
در نمازهای مستحبی، شرایطی که برای نمازهای واجب لازمند شرط نیستند، حتی رو به قبله بودن. بنابراین، آدم میتواند در حال راه رفتن نماز بخواند، رویش را هم از قبله بگرداند. شاید هزار رکعت نمازی که شبانهروز امیرالمؤمنین(ع) میخواند، در این حالات بود. من بسیاری از علما و بزرگان را دیدهام که در حال راه رفتن نماز میخواندند، بخصوص در گذشته که ماشین نبود.
گاهی من در خدمت بعضی از استادان از جایی به جایی میرفتیم، متوجه میشدم که در بین راه مشغول نافله هستند. خداوند درجات مرحوم علّامه طباطبائی؛ را عالیتر کند؛ گاهی شبهای پنج شنبه و جمعه جلسهای بود که برای راهنمایی به خدمتشان میرفتیم، گاهی برای رفتن به محل جلسه، متوجه میشدم ایشان در راه مشغول نمازند. بزرگان دیگری هم از جمله مرحوم آقای شیخ غلامرضا فقیه خراسانی؛ در مسیرش از منزل به مسجد یا وقتهای دیگر مشغول نماز خواندن بودند.
ما ارزش نماز را درک نکردهایم، وگرنه چیزی بهتر از نماز نمیتواند انسان را به خدا نزدیک کند. اشکالی که هست برای این است که نماز ما نماز نیست. اگر نماز شد، آن وقت خواهیم دید چه برکات و آثاری، هم در زندگی دنیایمان دارد و هم چه تأثیراتی در ترقّیات معنوی دارد. رزقنااللّه و ایّاکم. انشاء الله.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ محمدبنیعقوب کلینی، اصولکافی، ج 3، ص 268، روایت 4.
2 ـ همان، ج 3، ص 270، روایت15.
3 ـ اشاره به اقدام خلیفه دوم در حذف ذکر «حی علی خیرالعمل» از اذان و اقامه.
4 ـ محمدباقرمجلسی، بحارالانوار،ج10، ص99، روایت1، باب 7.
5 ـ ر.ک: محمدبن محمد سبزواری، جامعالاخبار.
مقدّمه
در مباحث قبل، اشاره کردیم که آنچه موجب تکامل و ترقّی معنوی انسان میشود در سه بخش قابل دستهبندی است:
یک بخش اموری است که مستقیماً با خدای متعال ارتباط دارد؛ بخش دیگر اموری است که مربوط به شخص خود انسان است که وظایفی دارد و نسبت به خودش باید آنها را انجام دهد؛ و بخش دیگر هم مسائلی است که مربوط به دیگران است؛ در رابطه با حقوق آنان و در زمینه کیفیت معاشرت با آنها و ارزشهایی که باید در ارتباط با مخلوقات خدا در نظر گرفت. همه به یک معنا، به ارتباط انسان با خدا برمیگردند. اما آنچه مربوط به خود انسان است، از آن نظر موجب تکامل حقیقی انسان میشود که انسان را به خدا نزدیک میکند. اخلاقمعاشرت، که انسانباید آن را رعایت کند، در نهایت، از دیدگاه اسلامی از آن نظر مطلوب است که انسان را به خدا نزدیک میکند.
نماز؛ اولین سفارش خداوند
دسته اول چیزهایی است که مستقیماً مربوط به رابطه انسان با خداست. پس از ایمان به خدا ـ که در بحثهای قبل به آن اشاره شد ـ که مادر همه کمالات و ارزشهاست، در مقام عمل و رفتار، کارهایی باید انجام داد. یک دسته کارهایی است که مستقیماً مخاطب و مورد توجه آن خود خداست. در این دسته، از همه مشخصتر، مؤثرتر و مفیدتر «نماز» است. متأسفانه آن جور که شایسته و لازم است، حق نماز را نمیشناسیم و ادا نمیکنیم. تصور میکنیم برای تکامل روحی و معنوی باید کارهایی انجام داد، باید راههایی پیدا کرد که هیچکس بلد نیست؛ سرّی است پیش بعضی اشخاص که آدم باید برود آن را یاد بگیرد یا انجام دهد تا به خدا نزدیک شود، و این یکی از فریبندهترین دامهای شیطان است! خدایی که انسان را برای رسیدن به کمال نهایی آفریده، این همه انبیا و اولیای خود را برای تربیت انسانها گماشته، کتابهای آسمانی نازل کرده، آیا معقول است از چیزی که بیش از همه در تکامل انسان مؤثر بوده به راحتی رد شود؟! یا پیغمبر فرستاده است تا مردم را هدایت کند، اما آن راز هدایت را به کسی نگفته باشد؟! این فکر نابخردانهای است.
قطعاً آنچه را در تکامل انسان بیشتر مؤثر بوده، خدای متعال در کتابهای آسمانی بیشتر بر آن تأکید کرده است. اگر مروری در قرآن کریم، که تنها کتاب معتبر آسمانی است که در دست بشر باقی مانده، داشته باشیم، خواهیم دید که به هیچ چیز به اندازه نماز اهمیت داده نشده است. شاید در بیش از یکصد آیه نماز و مشتقّات آن و افعالش یا مشتقّات دیگر آن ذکر شدهاند. درباره همه انبیا و اولیا، خداوند بر نماز تأکید داشته است. حتی وقتی حضرت عیسی(ع) در گهواره بود و مردم آمدند حضرت مریم(س) را متهم کردند و ایشان اشاره نمود از خود طفلی که خدا به او عنایت فرموده بپرسید، او گفت: (اِنّی عبدُ اللّهِ آتانِی الکتابَ و جَعلَنی نبیّا وَ جَعَلَنی مبارکا اَینَما کنتُ و اَوصانی بِالصّلاةِ و الزّکاةِ ما دُمتُ حیّا.) (مریم:30، 31) کودک تازه متولّد شده در گهواره میفرماید: خدا مرا پیغمبر قرار داده و سفارش کرده که تا زنده هستم، نماز و زکات را رعایت کنم. پس جای شکی نیست که از دیدگاه قرآن کریم، مهمترین عملی که مورد تأکید میباشد، نماز است. در کوه طور، وقتی برای اولین بار به حضرت موسی(ع) وحی شد، به نماز سفارش شد: (اَقمِ الصَلاةِ لِذکری.) (طه: 14)
بنابراین، ما باید آن را جدّی بگیریم، فکر نکنیم که این یک تعارف است. باید بدانیم بزرگترین عملی که انسان را به خدا نزدیک میکند نماز است. در روایات هم بر این مطلب زیاد تأکید شده است؛ مانند: «اولُ ما یُحاسَبُ به العبدُ الصلاهُ فاِن قُبِلت قُبِل ما سواها.» منتها ما اینها را جدّی نمیگیریم. واقعاً عمود دین نماز است؛ مثل چادری که اگر عمودش را بکشند، چادر روی زمین میافتد و از بین میرود. واقعا نماز این جوری است؟ این قدر اهمیت دارد؟ اگر باورمان باشد که نماز1 اینقدر در زندگی ما اهمیت دارد، آن را جدّیتر میگیریم. امام صادق(ع) در وصیت خود، که در حال احتضار بیان کردند، در حضور همه اقوام و بستگانشان فرمودند: «لا یَنالُ شفاعتُنا مَن استخفَّ بالصلاهِ»؛ اگر کسی نماز را سبک بشمارد مشمول شفاعت ما نمیشود.2
به طور خلاصه، از نظر قرآن و روایات، هیچ شکی نیست که مهمترین کاری که ممکن است انسان را به خدا نزدیک کند، نماز است؛ همین نمازی که همه میخوانیم، هر روز چند بار به این مطلب شهادت میدهیم. ولی شاید سالها به همین الفاظی که هر روز چندین بار تکرار میکنیم توجه نکنیم که چه میگوییم. در اذان و اقامه میگوییم: «حی علَی الصَلاهِ، حی علَی الفلاحِ، حی علَی خیرِ العمَل»، اما چقدر باور داریم که نماز خیرالعمل است؟ «حی علی الفلاح»، یعنی: رستگاری در نماز است.
نماز خیرالعملاست، ولی متأسفانه بعضی از مسلمانها یک شبه این شعار را از اذان و اقامه حذف کردند؛ گفتند: اگر مردم بدانند که نماز بهترین کاراست، دیگربهجهاد نمیروند؛ این را نگویید که به جهاد بروند. غافل از اینکه نماز است که انسان را به جهاد میکشاند. کسی که به نماز اهمیت نمیدهد، به جهاد هم نخواهد رفت.3
نماز؛ بالاترین اعمال
ما شعار میدهیم که نماز بهترین اعمال است. اما دلمان خبر ندارد که چه میگوییم. مشکل اساسی ما، که شیطان خوب ما را فریب میدهد، این است که اینها را جدّی نمیگیریم، به ظاهر و به الفاظ اکتفا میکنیم. به همین دلیل، اثرش را هم نمیبینیم.
سؤالی که مطرح میشود این است که مگر نماز چه رازی دارد که خیرالعمل است؛ بهترین وسیله برای تکامل و موجب فلاح است؟ وقتی با بسیاری از اعمال بسنجیم، میبینیم نماز خیلی سادهتر است؛ از جمله جهاد. جنگ مستلزم تحمّل سختیها و کشتن و کشته شدن است، اما نماز با الفاظی صورت میگیرد و خم و راست شدن است. چطور نماز با این همه سبکی و آسانی و محدودیتش، بهترین کارهاست، حتی از جهاد هم بهتر است؟ شاید ما نتوانیم حقیقت این را درست بیان کنیم، اما به اندازهای که به فهم میرسد و قابل بیان است، میتوان گفت: حقیقت عبادت این است که انسان در مقابل معبود حقیقی، همه چیزش را تسلیم کند. ما در واقع، برای خودمان یک نوع ربوبیتی قایل هستیم، البته خیلی مخفیانه و مکتوم و در ته دلمان، ما خودمان آقایی هستیم، صاحب اختیار هستیم، مالک هستیم، قدرت داریم، فکر داریم، هوش داریم، ثروتی داریم ـ کم یا زیاد ـ مقام و موقعیت اجتماعی داریم و بالاخره، خودمان را کسی حساب میکنیم که خواستههایی داریم و دوست داریم کارهایی انجام دهیم. این همان مسئلهای است که خداوند میفرماید: (اَفرأیتَ مَن اتَّخَذ الههُ هواهُ.) (حاثیه: 23) همه ما کمابیش به این مبتلا هستیم؛ مرتبهای از خودپرستی، هواپرستی و پیروی از دلخواه در همهمان هست، منتها با اختلاف مراتب. اگر این خودخواهی بر همه امور زندگیمان سایه بیفکند، هوا میآید جای خدا را میگیرد. این مرتبهای از شرک است؛ (وَ مَا یُؤمنُ أَکثَرُهُم بِاللّهِ الاّ وَ هُم مُشرکون) (یوسف: 106) مردم شائبهای از شرک در وجودشان هست. نماز برای این است که ما این خودپرستیها را کنار بگذاریم. در مقابل خدا، همه چیز را تسلیم کنیم و بگوییم: همه چیز مال توست: (اِنّی وَجّهتُ وَجهی لِلّذی فَطَر السمواتِ و الاَرضَ حنیفا) (انعام: 79) (أسلمتُ وَجهِی لِلّهِ) (آل عمران: 20) (قُل اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی و محیای و مَماتی لِلّهِ رَبِّ العالمینَ.) (انعام: 162)
این حقیقت، که انسان همه هستی خودش و متعلّقاتش را به خدا برگرداند و اعتراف کند که اینها مال من نیست، همه چیز مال توست و باید در اختیار تو باشد و در راه تو صرف بشود، چیزی است که در نماز تمثّل پیدا میکند. آنچه در بدن و در روح انسان است باید در حال نماز رو به خدا بایستد. باید حالت عبودیت در انسان پیدا شود. انسان مثل بسیاری از حیوانات، وجودش دو رویه دارد؛ پشت و رو دارد: صورت یک طرف است، پشت سر طرف دیگر. این حالت در نماز باید تجسّم پیدا کند و او رو به طرفی باشد که به خدا انتساب دارد. «استقبال»، طرف قبله ایستادن خودش عبادت است؛ یعنی در توجه کردن به روی بدن هم باید اثر عبادت ظاهر شود. رو مال من نیست، مال خداست: (وَجَّهتُ وَجهِی لِلّذی َفطَر السمواتِ و الارضِ.) حرکات انسان، آنچه در عبادت نقش دارد، باید رنگ بندگی در آن ظهور پیدا کند و در نماز گنجانیده شود؛ ایستادن، خم شدن، به خاک افتادن، نشستن، دست بلند کردن در حال قنوت، همه چیز را پشت سر انداختن در حال تکبیر. اینگونه است که هر حرکتی که اثری از عبودیت در آن ظهور پیدا میکند و باید نمادی از عبودیت باشد، در نماز گنجانیده شده است.
آنچه ما در مقام بندگی در پیشگاه الهی عرضه میکنیم، یا خواندن چیزهایی است که خودش نازل کرده، یا درخواستی است که از خدا داریم، یا حمد و ذکر خداست. نماز از این سه بخش تشکیل شده است: اذکار، قرائات، و دعاها. چیزی دیگر را نمیتوانیم بر زبان جاری کنیم که رنگ بندگی داشته باشد. (از لحاظ معنوی و قلبی بعدتر بحث خواهیم کرد که چگونه باید تمام قوای معنوی انسان هم در حال نماز رنگ عبودیت داشته باشند.)
پس سرّ اینکه اینقدر به نماز اهمیت داده شده آن است که بهترین رفتاری است که میتواند این هدف آفرینش را، که بندگی و رفع انانیت است، از انسان سلب کند و اقرار به عبودیت و مالکیت حقیقی خدای متعال را در وجود انسان تجلّی بخشد. هیچ کار دیگری مثل نماز این هنر را ندارد. روزه عبادت است، اما فقط در ترک بعضی رفتار ظهور پیدا میکند؛ اذکاری در آن نیست، قرائتی ندارد. اما ـ همانگونه که عرض کردم ـ نماز عملی است که میتواند تمام وجود انسان را، هم از لحاظ بدنی هم از لحاظ ذهنی، فکری، قلبی و روحی در خدمت عبادت قرار دهد. به همین دلیل است که واقعاً خیرالعمل است. جا دارد بگوییم: «حی علی خیرِ العملِ.»
توبه از نمازهایی که خواندهایم!
سؤال دیگری که مطرح میشود این است که اگر واقعاً نماز این همه ارزش دارد، پس چرا ما ارزش و آثار آن را نمیبینیم؟ یکی از آثاری که در خود قرآن به آن تصریح شده، این است که (اِنَّ الصَلاةَ تَنهی عَنِ الفحشاءِ و المُنکَر) (عنکبوت: 45) نماز انسان را از کارهای زشت باز میدارد. ما میبینیم که نماز میخوانیم، ولی مانع کارهای زشتمان نمیشود. چرا آثاری که بر نماز مترتبند، در ما ظهور پیدا نمیکنند؟ اینکه گفته میشود: «الصَلاهُ معراجُ المؤمن» یا در روایات داریم «الصَلاه قُربانُ کُلُّ تَقّی» معلوم میشود نماز چیزی است که میتواند آدم را به معراج ببرد، ولی ما میبینیم پنجاه، شصت سال نماز خواندیم، ولی هیچ معراجی نرفتهایم. این بدون شک، بهخاطر این است که نماز ما نماز نبوده. واقعاً انصاف بدهیم ما نماز میخوانیم؟4
بارها اتفاق افتاده، من خودم تجربه کردهام: وقتی گفتهام «السلام علیکم و رحمهالله و برکاته»، یادم افتاده است که داشتم نماز میخواندم. هر فکری داریم که وقتهای دیگر فرصت نمیکنیم به آن برسیم، در نماز به خاطرمان میآید. هر چیزی گم کردهایم در نماز پیدا میکنیم. اگر بخواهیم بعد از نماز سخنرانی کنیم، در نماز فکر میکنیم که چه بگوییم. اگر درسی بعد از نماز باشد، آدم در نماز فکر میکند که درسش را چطور القا کند. آنها که اهل کسب و کار و چک و سفتهاند، آنها هم در نماز خوب وقت خوبی پیدا میکنند که برای تنظیم کارهایشان فکر کنند. این میشود نماز؟!
حقیقت این است که ما ادای نماز خواندن را در میآوریم. کارهایی که امثال ما انجام میدهند نماز نیستند. اگر دقت کنیم، میبینیم نه تنها اینها موجب تکامل ما نمیشوند، بلکه باید از این نمازهایمان توبه کنیم. فکر کنیم که چه کار میکنیم. اگر کسی بیاید جلوی یکی از دوستانتان، به عنوان احترام به شما، چیزی بگوید که نه خودش میفهمد چه میگوید و نه شما، به عنوان احترام هم هست، چیزی بگوید که اصلاً به معنای آن توجه ندارد، شما این را احترام حساب میکنید؟ اگر بدانید کسی که میگوید «حال شما چطور است، ارادت دارم، مخلصم» اصلاً نمیفهمد چه میگوید، شما از این کار او خوشتان میآید؟ یا میگویید: چرا مسخره میکنی؟ اگر کسی بیاید جلوی شما، بخواهد به شما احترام کند، بگوید: «آقا! ارادت دارم» اما رویش به طرف کس دیگری است، به دیگری توجه میکند، شما این را احترام حساب میکنید یا اهانت به حساب میآورید؟ ما وقتی در نماز، حواسمان جای دیگری است، یعنی روی ما به طرف دیگری است ـ خدا که جسم نیست در جایی باشد، ما صورتمان را به طرف او بگیریم. گیریم اینجور هم باشد! وقتی صورت ما به طرفی بود، اما اگر چیزی بگوییم که اصلاً نمیفهمیم ـ این را باید گفت: عبادت یا اهانت؟
در روایتی قدسی آمده است: کسی که به نماز میایستد و «اللّه اکبر» میگوید و در ذهنش چیزی بزرگتر از خدا هست، یعنی به چیز دیگری توجه دارد ـ ما وقتی به چیز دیگری توجه میکنیم، برای این است که برای آن بیشتر ارزش قایل میشویم ـ آیا نمیترسد که صورت او را به صورت الاغی مسخ کنم؟ وقتی دیگری را بزرگتر از خدا میدانی، چطور میگویی خدا بزرگتر است؟ او را مسخره میکنی؟5 اگر انسان در حضور کسی چیزهای مبالغهآمیزی بگوید که به آنها معتقد نیست و آنها را باور ندارد، او هم بفهمد که به اینها اعتقادی ندارد و زبانی این حرفها را میزند، نمیگوید: مرا مسخره میکند، میخواهد مرا فریب دهد؟ اگر دقت کنیم، به جای اینکه انتظار داشته باشیم این نمازها ما را به جایی برسانند، باید توبه کنیم از این نمازهایی که همه اهانت بودهاند. ما برای خدا به اندازه یک انسان عادی هم ارزش قایل نشدهایم. ما وقتی با فردی که زیردستمان است صحبت میکنیم، به خودمان اجازه نمیدهیم رویمان را از او برگردانیم. وقتی با او صحبت میکنیم، با دیگری حرف نمیزنیم، به خود اجازه نمیدهیم دلمان پیش یکی دیگر باشد. چطور با خدا صحبت میکنیم و هیچ توجه نداریم با که حرف میزنیم و چه میگوییم؟ پس علت آنکه ما از نمازهایمان بهرهای نمیبریم این است که واقعاً نماز نیستند، ادای نمازند؛ ان شاءاللّه مسقط تکلیف باشند، اما موجب کمالی نیستند. مگر اینکه تجدیدنظر کنیم و نماز را جدّی بگیریم.
هوشیاری و توجه؛ شرط حضور در نماز
آیهای در قرآن است که نزول ابتداییاش درباره این است که اشخاص در حال مستی نماز نخوانند؛ میفرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَهَ وَأَنتُمْ سُکَاری حَتَّی تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ...) (نساء: 43) در حال مستی نماز نخوانید تا بفهمید چه میگویید. کسی که نمیفهمد چه میگوید، مثل مستی است که چیزی میگوید؛ چقدر ارزش دارد؟ تعریفهایی که یک شخص مست از آدم بکند چه ارزشی دارند؟ او نمیفهمد چه میگوید. کسانی که نماز میخوانند و نمیفهمند چه میگویند، در مقابل چه کسی ایستادهاند و چه میگویند و چه میکنند، مثل مستی هستند که در مقابل کسی تعارف میکند، احترام میکند، خودش هم نمیفهمد چه میگوید! بطن این آیه این است که کسی که نماز بخواند و نفهمد چه میگوید، حکم مست را دارد. از تعلیل آیه استفاده میشود (حَتَّی تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ) باید آدم بفهمد در نماز چه میگوید، چه میکند، در چه حالی هست، کلامش با حالش تناسب داشته باشد، اعتقادش با معرفتش هماهنگ باشد. ما متأسفانه اهمیتی نمیدهیم. تازه وقتی خیلی مقدّس شویم و در مقام این برآییم که آدم خوبی بشویم، سعی میکنیم قرائت نمازمان را درست بخوانیم، تجویدش را رعایت کنیم، مَدّ آن را درست ادا کنیم، حروف را درست از مخرج آنها ادا کنیم. البته این کارها را باید کرد، ولی تصور میکنیم این نهایت چیزی است که در نماز باید رعایت شود، و حال آنکه اینها همه قالب هستند. حقیقت نماز روح آن است که باید در این حرکات ظهور کند. اینها نماد هستند. به قول امروزیها، یک «سمبل» هستند. آنکه حقیقتاً انسان را به خدا نزدیک میکند دل انسان است که باید با خدا ارتباط پیدا کند. اینها ابزاری هستند که باید نشاندهنده حالات قلبی باشند. اگر آن حالات نباشند، باید با توجه به این اعمال و اقوال، سعی کرد آن حالات را ایجاد کرد و تقویت نمود. اما اگر اصلاً آن حالات در کار نباشند، نماز یک قالب مردهای است. یک موجود مرده چقدر ارزش دارد؟ حقیقت نماز توجهات قلبی آن است و ما متأسفانه به آنها اهمیت نمیدهیم.
نماز؛ راز و رمز وصول عارفان
برخی افراد وقتی در مقام تکامل برمیآیند، دنبال سیر و سلوک و ترقّیات معنوی، شهر به شهر دنبال کسی میگردند که چیز مکتومی یا سرّ مگویی به آنها یاد بدهد. اگر چیزی مهمتر از نماز بود، خدا بخل میکرد؟ خدایی که قرآن را «رحمه للعالمین» قرار داده، عزیزترین بندگانش را برای آنکه بهترین راه هدایت را به ما نشان دهد، فرستاده، ممکن است چیزی را نگفته باشد تا کسی در جای مکتومی، مرموزی آن را ادا کند؟! یا اینکه باید باور کنیم اگر چیزی بهتر از نماز بود قرآن بیشتر بر آن تأکید میکرد؟ انبیا و اولیا و امیرالمؤمنین: بیشتر به آن اهمیت میدادند؟ چرا حضرت علی(ع) شبانهروز سعی میکرد هزار رکعت نماز بخواند؟ طبعاً این کار یک تکرار بود. همین نماز دو رکعتی هم که ما میخوانیم خیلیهایش تکراری است؛ الفاظش تکراری است، رفتارش تکراری است؛ هزار بار که تکرار شود، تکرار اندر تکرار است. پس چرا امیرالمؤمنین(ع) این همه عنایت داشت که این نمازش ترک نشود؟ حتی در حال حرکت، راه رفتن، شخم زدن و آب کشیدن هم نوافلش را میخواند، قرائت قرآن میکرد.
در نمازهای مستحبی، شرایطی که برای نمازهای واجب لازمند شرط نیستند، حتی رو به قبله بودن. بنابراین، آدم میتواند در حال راه رفتن نماز بخواند، رویش را هم از قبله بگرداند. شاید هزار رکعت نمازی که شبانهروز امیرالمؤمنین(ع) میخواند، در این حالات بود. من بسیاری از علما و بزرگان را دیدهام که در حال راه رفتن نماز میخواندند، بخصوص در گذشته که ماشین نبود.
گاهی من در خدمت بعضی از استادان از جایی به جایی میرفتیم، متوجه میشدم که در بین راه مشغول نافله هستند. خداوند درجات مرحوم علّامه طباطبائی؛ را عالیتر کند؛ گاهی شبهای پنج شنبه و جمعه جلسهای بود که برای راهنمایی به خدمتشان میرفتیم، گاهی برای رفتن به محل جلسه، متوجه میشدم ایشان در راه مشغول نمازند. بزرگان دیگری هم از جمله مرحوم آقای شیخ غلامرضا فقیه خراسانی؛ در مسیرش از منزل به مسجد یا وقتهای دیگر مشغول نماز خواندن بودند.
ما ارزش نماز را درک نکردهایم، وگرنه چیزی بهتر از نماز نمیتواند انسان را به خدا نزدیک کند. اشکالی که هست برای این است که نماز ما نماز نیست. اگر نماز شد، آن وقت خواهیم دید چه برکات و آثاری، هم در زندگی دنیایمان دارد و هم چه تأثیراتی در ترقّیات معنوی دارد. رزقنااللّه و ایّاکم. انشاء الله.
پینوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ محمدبنیعقوب کلینی، اصولکافی، ج 3، ص 268، روایت 4.
2 ـ همان، ج 3، ص 270، روایت15.
3 ـ اشاره به اقدام خلیفه دوم در حذف ذکر «حی علی خیرالعمل» از اذان و اقامه.
4 ـ محمدباقرمجلسی، بحارالانوار،ج10، ص99، روایت1، باب 7.
5 ـ ر.ک: محمدبن محمد سبزواری، جامعالاخبار.