جهانى شدن و انتظار و موعود
آرشیو
چکیده
متن
پایان جنگ سرد و انهدام نظام دو قطبى نقطه آغازى بود که جهان را وارد مرحله تازه اى کرد. از نگاه بعضى، جهان در مرحله انتقال است; از منظر جمعى، دوران پس از جنگ سرد; و به تعبیر دیگران، مرحله جهانى شدن آغاز شده است.
به هر حال، جهانى تازه در دست ساخت است که پیدایش بازار و تجارت آزاد، تسلّط ارتباطات و گسترش بیش از حدّ اطلاعات، در هم تنیده شدن جهان در یک شبکه ارتباطى و کاهش یافتن اهمیت مرزهاى جغرافیایى از شاخصه هاى اصلى آن به شمار مى رود. از این رو، اعراض یا تماشاگرى دو گزینه خنثا و ناکارامد است; چنان که تسلیم شدن و با جبین گشاده به پیشواز آن رفتن هم نشانه ذوق زدگى و مرعوبیت است. اما بازیگرى فعّال و نقّادانه همراه با حفظ و گسترش ارزش هاى مطلق و نسبى با اتکا به تمدّن اصیل اسلامى و با استمداد از آموزه هاى دینى، تنها راه باقى ماندن در صحنه و ایفاى نقش است.
مقاله حاضر تلاشى است اندک در همین زمینه که پس از طرح فرایند جهانى شدن به رویکردها و چالش هاى آن پرداخته و آن گاه با ارائه راهبرد حضور و مبارزه در مرحله انتظار مى کوشد تا راه رسیدن به دولت جهانى موعود را، که با ظهور خورشید عدالت شکل مى گیرد، ترسیم نماید و در پایان، به ویژگى هاى انحصارى «نظم نوین» و «جهانى شدن» عصر ظهور مى پردازد.
1. جهانى شدن
الف. تعریف ها
در مواجهه با جهانى شدن، نخستین سؤالى که در ذهن نقش مى بندد این است که جهانى شدن چیست؟ کاوش هاى عملى و نظرى براى پاسخ به این پرسش، تاکنون به نتیجه مطلوب و واحدى نرسیده اند. از
همین رو، اندیشمندان آن گونه که آن را برتافته اند، تعریف نموده اند. از دیدگاه بعضى، «جهانى شدن» یا «globalization» به معناى یکسان سازى جوامع در چارچوب تمدنى واحد و اهداف واحد است.1از نظر عده اى، «جهانى شدن یعنى غربى سازى جهان»;2 و دسته سوم بر این باورند که «اقتصاد جهانى، نیروهاى سیاسى و فرهنگى به سرعت کره زمین را زیر نفوذ خود قرار مى دهند و به خلق یک بازار نوین جهانى، سازمان هاى فراملّى جدید و فرهنگ نوین جهانى مى پردازند. بر این اساس، دورنماى جهان توسعه بازار جهانى سرمایه دارى، زوال دولت ملّى، گردش پرشتاب کالا، مردم، اطلاعات و شکل هاى فرهنگى است.»3 اما به نظر مى رسد به دلیل تعدّد درون مایه هاى جهانى شدن در ابعاد اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، ایدئولوژیک و فکرى، تعریفى ساده از آن تقریباً ناشدنى است.4آنچه مى توان گفت این است که در عصر جهانى شدن، شاخصه هاى ذیل به طور ملموس هویدایند:
«ـ جهانى شدن سرمایه که عبارت از محکم تر شدن روابط میان بازارهاى مختلف است.
پیشرفت چشمگیر در عرصه تکنولوژى ارتباطات;
جهانى شدن فرهنگ.»5
پس مى توان گفت: جهانى شدن یک فرایند فراگیرى است که در ابعاد گوناگون با هدف یکسان سازى جوامع، فارغ از اراده موافقان و مخالفان، به پیش مى تازد، و فرصت بازیگرى را در این عرصه براى هرکسى که چیزى براى ارائه داشته باشد، مهیّا مى کند.
قدرت شگرف و کم نظیر تکنولوژى و ظرفیت بسیار وسیع رایانه در اختیار کسانى است که مى توانند از این فرصت استثنایى بهره ببرند.
ب. رویکردها
با پایان یافتن جنگ سرد و اضمحلال امپراتورى شرق، در آغاز آخرین دهه قرن بیستم، شکل گیرى ایده «جهان واحد» یا تک قطبى به واقعیت نزدیک شد و همزمان با انقلاب اطلاعاتى و توسعه ارتباطات و تسلّط ماهواره و اینترنت، تحقق آن در چارچوپ فرایند جهانى شدن لباس عینیت پوشید که این، خود چالشى بزرگ فراروى تمام جهانیان است. از همین رو، صاحبان اندیشه و قلم و فرهنگ داران متمدن، به ویژه جوامعى که سابقه طولانى و درخشانى در تمدن و فرهنگ دارند، نه تنها، در قبال این پدیده نوین بى تفاوت نمانده، که چه بسا به مصاف آن هم شتافته اند.
در واکنش به «جهانى شدن» دو مسئله بیش از همه در خور اهمیتند: یکى هدف و دیگرى خاستگاه آن. به عبارت دیگر، این پرسش به طور جدّى مطرح است که فرایند یادشده با چه هدفى شکل گرفته است؟ به دنبال چیست؟ و به کجا منتهى مى شود؟ وانگهى، چه کسانى در شکل گیرى ـ اگر نگوییم شکل دهى ـ آن نقش دارند؟ خاستگاه آن کجاست؟ از چه اندیشه اى الهام مى گیرد و کدام مکتب فکرى چارچوب آن را تعیین مى کند؟ بر همین اساس، دو دسته موافقان و مخالفان جهانى شدن شکل گرفته اند. عده اى آن را پروژه اى مى دانند که غرب و در رأس آن، آمریکا آن را طرّاحى کرده است، و جمعى آن را فرایندى مى خوانند که به خاطر پیشرفت علمى و تکنولوژیکى و مهیّا بودن فرصت ها و امکانات بیشتر و بهتر در مغرب زمین، از آنجا آغاز شده است. یکى مى گوید: «جهانى سازى یک سیاست است. جهانى سازى براى تداوم سلطه است»6; زیرا «در چنین فرایندى منطقه بندى هاى جدید در سطوح خرد و کلان و در ابعاد اقتصادى یا فرهنگى پدیدار مى شوند که با آنچه امروزه به عنوان منطقه در جغرافیا مطرح است، تفاوت دارد.»7 «در واقع جهانى شدن جغرافیایى ویژه دارد که مناطق کلان شهرى را به عنوان کانون توسعه خود گلچین مى کند و آن ها را در شبکه جهانى یکپارچه مى سازد و منطقه جهانى را با ماهیت اقتصادى یا فرهنگى ایجاد مى کند.»8 طرفداران این نظریه همواره پیامدهاى تلخ آن را گوشزد نموده، هراس از تسلّط آمریکا را بر زبان مى آورند.9
دیگرى بر این باور است که فرایند جهانى شدن همگام با افزایش آگاهى انسان نسبت به خود و محیط طبیعى و اجتماعى خود از آغاز تاریخ وجود داشت، ولى در سال هاى اخیر، به دلیل سرعت فزاینده تغییرات دانش و فن، شتاب ناگهانى به خود گرفته است. اینان معتقدند: جهانى شدن در مفهومى که امروز بیشتر متداول است. با تجدّد و نوگرایى همزمان بوده است. در انقلاب صنعتى اروپا، بر سرعت و گستره آن افزوده شد و در دهه هاى پایانى قرن بیستم، با انقلاب الکترونیکى و ارتباطى به صورت یک انفجار و یا به تعبیرى مانند طوفان نوح، فارغ از اراده ملت ها و حکومت ها، همه کره زمین را در برگرفته است.10
پس به طور شفّاف دو موضع عمده در برخورد با جهانى شدن و جود دارند: یکى آنکه مى گوید: جهانى شدن دامى است که آمریکا به منظور چیرگى بر جهان، گسترده است. دیگرى باور دارد که جهانى شدن ضرورتى است که باید با آن به عنوان پدیده نوین به تعامل پرداخت; پدیده اى که اقتصاد جهانى، تکنولوژى پیشرفته و اطلاع رسانى ماهواره اى جهان شمول آن را تحمیل مى کند.11
به هر حال، چه جهانى شدن را دامى گسترده از سوى آمریکا بدانیم و یا لازمه زندگى امروز بشر، در هر صورت، این امر بر ابعاد گوناگون زندگى جوامع تأثیرگذار است. «امروزه دیگر مرزهاى سیاسى ـ حقوقى حاکمیت ها معناى قدیمى خود را از دست داده است. دولت ـ ملت ها به طور مستمر، از درون و بیرون به چالش کشیده مى شوند. مفهوم «امنیت ملى»، «استقلال» و «هویّت فرهنگى» بکلى تغییر یافته است. در فرایند جهانى شدن، فاصله مفهومى دیگر مى یابد و از حالت زمانى و مکانى خارج شده و ماهیت عملکردى به خود مى گیرد. به میزانى که سطح توانمندى هاى اطلاعاتى افراد افزایش یابد، از حاشیه خارج شده و به متن جهانى بودن داخل مى شوند و بدون اینکه در چه مکان و موقعیت جغرافیایى و یا در چه فضاى ملّى اى باشند، به همان نسبت کثرتگرا مى شوند.»12 «جهانى شدن اقتصاد شرایطى را به وجود مى آورد که در آن حد و مرزهاى جغرافیایى در فعالیت هاى اقتصادى از قبیل تجارت، سرمایه گذارى، تولید و نقل و انتقالات مالى کمترین نقش را خواهد داشت و ارتباط کالا و سرمایه بدون توجه به مرز دولت ـ ملّت برقرار مى شود.»13
اگرچه در عرصه هاى سیاسى و اقتصادى، جهانى شدن مرزها را درمى نوردد و به تضعیف حاکمیت ها مى انجامد، اما در عرصه فرهنگ، این گونه مرزشکنى وجود ندارد. دلیل آن هم روشن است; چون فرهنگ ها به آسانى ساخته نشده اند تا به سادگى ویران شوند. ضمن اینکه در عصر جهانى شدن، فرهنگ ها بیشتر به تعامل مى پردازند و در این وادى، برنده کسى است که از غناى فرهنگى و ثبات تمدنى و استحکام هنجارهاى ارزشى مطابق با فطرت انسانى برخوردار باشد و شاید نظر آن عده از صاحب نظران و اندیشمندان که قایل به نابودى خرده فرهنگ ها و شکل گیرى فرهنگ نوین و پویاى جهانى اند نیز بر این اصل استوار باشد; همچنان که از دیدگاه کسانى که جهانى شدن فرهنگ را به منزله نابودى فرهنگ هاى بومى ندانسته و بلکه نظر به برجستگى شاخص هاى آنان داشته و معتقدند: در جهانى شدن فرهنگ، مرزهاى مصنوعى در هم مى ریزد، نه فرهنگ هاى بومى و محلى،14 از این دیدگاه نیز مى توان همین امر را استنباط کرد.
پس مى توان گفت: على رغم اختلاف نظر ظاهرى میان دو دسته از اندیشمندان در رابطه با وضعیت خرده فرهنگ ها در جهانى شدن فرهنگ، اجماع مرکّب بر آن است که فرهنگ واحد جهانى برایند جهانى شدن فرهنگ است. ولى باید توجه داشت که این فرهنگ جهانى الزاماً فرهنگ یکى از جوامع انسانى موجود، حتى فرهنگ مغرب زمین نخواهد بود، بلکه یا شاخص هاى برجسته تمام خرده فرهنگ هاست که در ارتباط با ابعاد معنوى، فطرى و طبیعى بشر قابل
توصیف است و مى تواند آرمان ها و ایده آل هاى بشرى را تحقق بخشد یا شاخص هاى غنى ترین فرهنگ موجود بشرى که پیوندى با ماوراءالطبیعه دارد و با امداد و راهنمایى غیب، بشر گم شده در میقات را هدایت و ناشناخته هاى او را به او مى نمایاند و اگر آرمانگرایانه پنداشته نشود، آن فرهنگ واحد جهانى، همین فرهنگ متأثر از سرچشمه وحى خواهد بود: (اَنّ الارضَ یَرِثُها عبادى الصّالحون.)(انبیاء: 105)
ج. چالش ها
با قطع نظر از نقطه نظرات منفى و مواضع بدبینانه نسبت به جهانى شدن، اگر نگاه مثبت و خوش بینانه هم به آن داشته باشیم، نمى توان واقع نگر نبود و در کنار توانایى ها و قوّت هاى آن، ضعف ها و کاستى ها و احیاناً صدمات و آسیب هاى آن را نادیده گرفت. از این رو، جهانى شدن با چالش هایى مواجه است که به نظر مى رسد از پاسخ گویى و حل آن ها عاجز باشد و همین ناتوانى در مواجهه با چالش ها، موجب پیدایش رهیافت هاى منفى علیه آن شده که چه بسا ریشه در واقعیت هم دارند. در یک نگاه کلى، جهانى شدن دنیا را به دو نیمه نابرابر تقسیم مى کند، به ویژه در عرصه اقتصادى، دنیاى جهانى شده فقط به سرمایه داران و ثروتمندان، که درصد بسیار پایینى از مردم جهان را تشکیل مى دهند، اختصاص دارد و به قول کنت ان والتر، «قسمت اعظم جهان از موج جهانى شدن کنارگذاشته شده است که برخى این مناطق را حاشیه جهانى شده مى خوانند.»15 کسانى که جهانى شدن را بیشتر از بعد اقتصادى ملاحظه مى کنند، بر این تفاوت چشمگیر و غیرعادلانه اصرار دارند. حال اگر آن را فرایند فراگیر و همه بعدى بدانیم نیز از این نقص برى نخواهد بود و در تمام ابعاد، صدمات و ناملایماتى به همراه دارد.
«بنابراین، مفهوم مذکور دو دیدگاه متناقض را در خود نهفته است: دیدگاه لیبرالیستى که خواستار وابستگى متقابل است و دیدگاه اصولگرا یا افراطى که معناى جهانى شدن را چیزى جز گسترش سلطه جهانى سرمایه دارى و نظام اقتصادى مبتنى بر بازار آزاد نمى داند.»16 به عبارت دیگر، «واقعیت کنونى از وجود دو قدرت متعارض حکایت مى کند: یکسان گرایى و جداخواهى. در عرصه اقتصادى، تلاش براى ایجاد بازار و تجارت آزاد و به منظور یکسان سازى انجام مى گیرد، اما در عرصه سیاسى با توجه به رشد و آگاهى نژادى سیاست گذارى ها به سوى انقسام و جدایى به پیش مى رود، گرچه در عرصه فرهنگى، حرکتى دوگانه و دوسویه مشاهده مى گردد; از یکسو انتشار و گسترش فرهنگ غربى به عنوان فرهنگ جهانى و از سویى، احیاى فرهنگ ها و میراث بومى ملت ها.»17
و سرانجام اینکه جهانى شدن براى حل بحران معنویت و جلوگیرى از سقوط انسان و هدم ارزش هاى متعالى و ممانعت از تبدیل ضدارزش ها به ارزش هیچ گونه راه کارى ندارد. گیریم که جهانى شدن فقط به صلح و امنیت بین المللى مى اندیشد و در پى سعادت و تأمین رفاه افراد و جوامع انسانى است و نظم نوین ـ ادعایى ـ جهانى ایجاب مى کند تا همگان در فضاى صلح و دوستى به سر برند، اما راه کار مناسب براى رسیدن به آن چیست؟ آیا با ویران کردن کشورى، مى توان صلح و خوش بختى را براى مردم آن به ارمغان آورد؟ آیا در میان دود انفجار بمب و موشک، ممکن است دموکراسى تعریف و آزادى تجویز شود؟ آیا مى توان با تز «برخورد تمدن ها» و دشمن تراشى کاذب، جهانى شد و نظم نوین برقرار نمود؟ آیا در سکوت «پایان تاریخ» مى توان نجات بشریت را به تصویر کشید؟ و...
اینجاست که مدعیان جهانى شدن و نظریه پردازان نظم نوین جهانى دیگر سخنى در توجیه عملکرد سیاستگذاران پیرو نظریه شان ندارند. پس «مادامى که تعصّب در دیدگاه ها وجود دارد و نوعى رسالت خود حق بینانه بر تفکر و اندیشه صاحبان قدرت حاکم است، امیدى به خروج از هرج و مرج جهانى ]و استقرار نظم نوین عادلانه [نیست... تا مادامى که دولت هاى ـ به اصطلاح ـ حاکم و مستقل، جهانى اندیشیدن را تمرین نکنند، به فرهنگ و ارزش هاى دیگران احترام نگذارند، فرایند جهانى شدن در دنیاى خالى از تنش، فقر، نابرابرى و سلطه، یک آرمان گرایى نارس است که نمى تواند چراغى فراراه سیاست باشد.»18
2. انتظار
انتظار چیست؟ «انتظار یعنى پرچم مقاومت و ایستادگى; یعنى شعار عدالت خواهى و آزادگى; یعنى تبلور آیه "فطرت" و رهاورد حدیث "کنز"; یعنى قصّه شوریدگى عاشقان حضرت دوست; یعنى پاسداشت شرافت و کرامت انسانى; یعنى حماسه تبر ابراهیم(علیه السلام)و ذوالفقار على(علیه السلام); یعنى تفسیر خون نامه نینوا; یعنى دریچه اى رو به بساتین ملکوت; یعنى بهانه اى براى تپیدن قلب تاریخ] ... [یعنى چکانه شورانگیز یکتاپرستى»;19 یعنى تفسیر خلافت الهى در زمین، تعریف کمال انسان، تبیین تقاضاى فطرت که در اعماق جان آدمى چون ارغنون بر جدایى ها مى نالد.
الف. ارتقاء وضع موجود
شاخص اصلى انتظار، ناسازگارى با وضع موجود است; چون انتظار «بهتر خواستن» است، نه «بهتر دانستن»; یعنى انتظار هیچ گاه آنچه را که «هست» کافى نمى داند و به هیچوجه از «هست»ها راضى نمى باشد و همواره به دنبال «بایدها» است; زیرا انتظار یک مسئله منفى نیست، بلکه یک مسئله مثبت است.
البته نه فقط اعتقاد، که تلاش و مجاهدت در جهت رهایى از وضع موجود و نه تنها اعتقاد به آن، بلکه خواستار وضع مطلوب بودن است. «نباید پنداشت که انتظار و ظهور چشم به راه مهدى موعود بودن به گونه اى موجب از دست هشتن حرکت هاى اصلاحى و حماسه هاى دینى و اجتماعى است; هرگز چنین نیست. انتظار دعوت به "نپذیرفتن" است، نه "پذیرفتن"; نپذیرفتن باطل، ستم، بردگى و
ذلّت. انتظار درفش بنیادگر مقاومت است در برابر هر ناحقى و هر ستمى و هر ستمگرى.»20 و این خود مستلزم دو استراتژى کلان دعوت و جهاد است; دعوت به حق و حقیقت و جهاد در راستاى تحقق آن دو و اثبات حقّانیت. حقیقتى که در نگاه حق بین و در اندیشه حقیقت خواه، ثابت، مطلق و جاودانه است و ریشه در حقیقت پاک مبدأ آفرینش دارد و به هیچوجه نمى توان آن را متعدد، نسبى و مقطعى دانست و براى رسیدن به آن، باید به دنبال حقّانیت بود، نه تابع شکّاکیت.
پس انتظار همواره اعتراض است و تا زمانى که آرمان منتظران تحقق نیابد، این اعتراض با قوّت و شدت ادامه خواهد داشت. انتظار گرچه افضل العبادات است، اما عبادت محض نیست; فقط زینت بخش تاقچه دیوار زندگى فردى نمى باشد، بلکه انتظار در حقیقت، کنشگرى فعّال و پویایى اجتماعى است; چون انتظار اعتراض بر نابسامانى هاى جوامع موجود است، به امید عینیت یافتن جامعه سیاسى مطلوب. و در نگاه منتظران، موعود منتظر، رهبر جامعه سیاسى و ناظم نوین جهانى است که نخستین اقدام او برقرارى عدل و تشکیل دهکده جهانى بر اساس آرمان هاى بشرى و ارزش هاى متعالى است. از این رو، شکل گیرى فرایند جهانى شدن با هدف ترویج لیبرالیسم، تسلّط بازار و اقتصاد آزاد بر جهان همراه با پارادوکس حاکمیت جهانى ـ محلّى و غلبه دادن فرهنگ حاوى ضدارزش هاى غربى، نه تنها در قاموس انتظار مردود است، بلکه چالش مهمى فراروى منتظران است و رسالت انتظار ایجاب مى کند تا در جهت مقابله با آن، ضمن پاسخ گویى، چالش متقابلى مطرح شود; زیرا «تحقق نظام تک قطبى ]در وضع موجود، دست کم[
مستلزم وجود دو شرط است: یکى تبعیّت و تمکین اعضاى جامعه جهانى از این نظام; و دیگرى صلاحیت و کفایت آمریکا که ادعاى رهبرى و فرمان دهى این نظام را دارد.»21 همچنین «این ادعا که شکل دهى فرهنگ جهانى توسط دنیاى غرب، به ویژه آمریکا، امکان پذیر است، مورد سؤال و چالش است و این اندیشه را بر ذهن انسان غالب مى کند که چنین برداشتى از فرهنگ جهانى بیشتر به یک آرزو شباهت دارد تا حقیقت. این برداشت نه تنها، به دلیل غناى فرهنگى سایر ملل، بلکه به واسطه خلأها و حفره هاى عظیم در فرهنگ آمریکایى ]و غربى[ است.»22
گذشته از آن، مهم ترین مسئله «نیاز به ماوراءالطبیعه است که یقیناً در عصر جهانى شدن، هم براى مرفّهین و هم براى حاشیه نشینان فضاى جهانى، حیاتى است و به هرحال، براى رهبرى جامعه جهانى به عنوان یک چالش بزرگ مطرح مى باشد. رهبرى فضا ـ منطقه اى فرهنگى دشوارترین نوع رهبرى است که بدون شک، افراد برخاسته از فرهنگ غربى قادر به اجراى آن نیستند ]... [نسل موجود و آینده آمریکا به رغم وجود قابلیت هایى براى رهبرى نظام فضا ـ منطقه اى اقتصادى و ارتباطى، به دلیل ضعف شدید فرهنگى که حاصل از نظام سرمایه دارى و توجه به منافع فردى است ]...[ توان رهبرى فرهنگى ]و سیاسى[ جهان را قطعاً نخواهند داشت.»23
اگرچه به قول «برخى از متفکران، جهانى شدن یک گزینه انتخابى نیست که شما اراده کنید آن را بپذیرید یا خیر، بلکه کاروانى است که همزمان در همه شاه راه هاى دنیا به سرعت در حال حرکت است و کشورها نیز توان متوقّف کردن آن را ندارند و تنها راه چاره پیوستن آگاهانه و فعّال به آن است، وگرنه مانند خاشاک در مقابل سیل برده خواهند شد ]...[ به تعبیر دیگر، کشورهایى که به هر دلیل در مقابل این موج فراگیر جهانى مقاومت کنند، دیر یا زود به انزوا کشیده شده و از جهات مختلف مستحیل خواهند شد.»24 اما واقعیت این است که بازنده اصلى در این بازى کسى است که توان ایفاى نقش ندارد.
بنابراین، باید نه ذوق زده تسلیم آن شویم، نه از روى عناد به آن پشت کنیم و نه از موضع بى تفاوتى به نظاره بنشینیم، بلکه بایسته است تا فعّال و پویا وارد میدان شده، بازى خردمندانه و شایسته اى داشته باشیم و بدانیم که به عنوان مسلمان، با داشتن بیش از یک پنجم از جمعیت جهان، اگر واقعاً به تمدّن اسلامى و ارزش هاى دینى خود باور داشته و وقع نهیم و به جاى مرعوب شدن در برابر پیشرفت علمى و تکنولوژیک غرب، به نهضت بیدارى دینى بپیوندیم و آن گونه که باید هم خود و هم غرب را بشناسیم، دیگر آن خاشاک، که در مقابل سیل برده مى شود، و یا کشورهایى که به انزوا کشیده شده و مستحیل خواهند شد، نخواهیم بود; زیرا فرایند جهانى شدن و انقلاب الکترونیکى و اطلاعاتى به همان اندازه که در ترویج ارزش هاى غربى و تبیین اندیشه هاى صاحبان تکنولوژى پیشرفته ارتباطى مؤثر است، در بازخورد و نقد آن افکار و ارزش ها و نیز در ابلاغ صداى انسانیت و عدالت و بیدارى وجدان هاى خفته بشرى غرقه در تنعّمات مادى نیز سهم بسزایى دارد. پس بر اساس اندیشه انتظار، جهانى شدن فرایندى است که مى تواند به نحو مناسب براى به چالش کشیدن وضع موجود زمینه سازى کند.
ب. انتظار; مرحله گذار به وضع مطلوب
به طور طبیعى، حالت اعتراض نسبت به وضع موجود، دو گونه پیامد به دنبال دارد: یکى اعراض و کناره گیرى که در این صورت، معترض به دلیل نارضایتى از وضع موجود و ناسازگارى با آن، راه انزوا در پیش گرفته و نسبت به حوادث و وقایع به هر نحوى باشند، بى تفاوت مى ماند. او در این حالت، میدان را به حریف واگذارده و فقط تماشاگر بازى است و نهایت نقشى که دارد ابراز انزجار است از آنچه «هست» و امیدوارى بى حاصل به آنچه «باید» باشد. و چه بسا او با در پیش گرفتن چنین راهى، به چنین پندارى گرفتار آید که هرچه وضع بدتر شود، بهتر است و به گمان او، زمان «ظهور» نزدیک تر خواهد شد. به دیگر سخن، معترض منزوى در این راه کار، فقط به خود و زندگى شخصى اش مى اندیشد و با جامعه هیچ کارى ندارد و حتى با این پندار
بر این باور است که در جامعه، باید اباحیگرى حاکم شود، ظلم و جور گسترش یابد، فساد و بى بند و بارى فراگیر گردد و جامعه در لجن متعفّن ضد ارزش ها غوطهور شود تا فرج نزدیک تر گردد!
دومین پیامد مترتّب بر حالت اعتراض، حضور و مبارزه است. در این صورت، معترض ضمن اینکه به هیچوجه از وضع موجود راضى نیست و چه بسا کاملا از آن نفرت دارد، اما هیچ گاه میدان را خالى نگذاشته و به حریف وانمى نهد و به طور فعّال و شایسته با حضور مستمر و مداوم براى اصلاح وضع موجود، به مبارزه پیگیر و بى امان ادامه مى دهد; زیرا در این حالت، اعتراض را با ا نتظار ـ به معناى واقعى کلمه ـ درهم آمیخته و بر این باور است که امید به فرداى بهتر، بدون مبارزه بى معناست (و اَنْ لَیسَ للاِنسانِ الاّ ما سعى.)(نجم: 39) بدون تردید، حقیقت انتظار، که در بیان پیشوایان دینى به عنوان «افضل الاعمال» از آن یاد شده، آن است که از یک سو، با باطل و ستم درآویزیم و از سوى دیگر، با حق و عدالت درآمیزیم و جمع میان این دو در صورتى امکان پذیر است که ضمن نامطلوب دانستن وضع موجود، در تلاش براى تحقق وضع مطلوب، درصدد اصلاح آن باشیم و این خود ایجاب مى کند تا از تمام امکانات لازم در این زمینه بهره ببریم.
آرنولد توین بى (Arnold Toyn bee)، مورّخ معاصر انگلیسى، معتقد است: در برابر هر تهاجمى، که جامعه با آن مواجه مى شود، پاسخى هست و این پاسخ است که حیات و ممات جامعه در گرو آن است. تولّد جامعه با پاسخ تهاجم آغاز مى شود; با پاگرفتن جامعه، اندک اندک تهاجم ها نیز نوعشان تفاوت مى کند و بنابراین، پاسخ هاى نوین به تهاجم هاى نوین ضرورت مى یابد. تا زمانى که جامعه در برابر هر تهاجم پاسخى بدهد که در خور آن تهاجم باشد، همچنان رو به رشد و نمو خواهد بود. رکود و وقفه از زمانى شروع مى شود که سلسله جنبانان و متولّیان و مدیران جامعه در مقابل تهاجم هاى نوین، همان پاسخ هاى کهنه را تکرار کنند. پاسخ هاى قدیم نمى توانند تهاجم هاى نوین را دفع کنند و از این رو، به تدریج، موجبات افول و زوال جامعه فراهم مى آید.»25 بنابراین، اگر جامعه على رغم اعتراض به وضع موجود، ساکت و ساکن باشد، به یقین جامعه اى مرده و بى حرکت است که هیچ گونه نقشى نمى تواند در جهت تغییر آن ایفا نماید.
بارتولد مى گوید: «امروزه این حقیقت به اثبات رسیده است که بزرگ ترین عامل پیشرفت، روابط موجود میان اقوام و ملل است»;26 زیرا «اندیشیدن به فراسوى مرزهاى سیاسى این حقیقت را روشن مى کند که جهان امروز، عصر وابستگى متقابل است و هر کشور و ملتى همواره باید مزیّت هاى نسبى خود را در عرصه اقتصاد، فرهنگ و سیاست مشخص کند; زیرا بدون آن، همه طرح ها و برنامه ها نقش بر آب مى شوند. ما چه بخواهیم یا نخواهیم، اقتصاد، فرهنگ و سیاستمان با جهان پیوند دارد. هرچه بر گستره علم و دانش فنّى افزوده مى شود، جهان کوچک تر مى گردد.»27
پس اگر بخواهیم در جهان کنونى هم از یک سو، همگام با تحوّلات بین المللى حرکت نماییم و از سوى دیگر، هم «منتظر» باشیم و هم «معترض»، ناگزیریم از اینکه راهبرد حضور و مبارزه را در پیش گیریم; چون به هر حال، انتظار مرحله گذار است که باید آن را پشت سر نهاد. گذشتن از مرحله گذار نیازمند استراتژى است و مناسب ترین استراتژى در این مرحله، اصلاح و انقلاب است. «اصلاح عبارت است از: نوعى تفاهم میان بازیگران متعدد که منشأ آن از لایه هاى زیرین جامعه است; هدف آن تغییر تدریجى اوضاع بدون تنش و خشونت و در چارچوب قوانین جارى است. ]اما [انقلاب که معمولا از لایه هاى زیرین جامعه علیه نخبگان آغاز مى شود، هدف آن بر هم زدن ریشه اى وضع موجود و برقرارى نظم جدید است.»28
علاوه بر آن، گرچه «در گذشته جنبه هاى سخت افزارى مهم بود، ]اما[ در دنیاى جدید جنبه هاى نرم افزارى جایگاه مهمى یافته اند و در این چارچوب، قاعده پیروزى بر محوریت اقناع مى چرخد.»29 «اگر بخواهیم نظریه "بازى ها" را به مبادلات فرهنگى تعمیم دهیم، مى توان گفت که بازیگر خردمند سعى خواهد کرد ضمن حفظ و تقویت ارزش هاى بومى و خاص خود، که سپرى در مقابل هنجارهاى باطل بیگانه خواهد بود، از بطن آن، عناصر پویا و ارزش هاى عام و جهان شمول را شناسایى، تولید و مبادرت به صدور آن ها کند. از این طریق، او خواهد کوشید ضمن باقى ماندن در بازى، همواره مزیّت هاى نسبى و مطلق خود را به طور واقع بینانه بشناسد و تقدّم هاى خود را در برخورد با محیط فرهنگى بین المللى ردیف کند.»30
بنابراین، انتظار ضمن اینکه مرحله گذار از وضع موجود براى رسیدن به وضع مطلوب است، سازمان یافته در دو استراتژى گذار «اصلاح» و «انقلاب» و مستلزم راهبرد بنیادین «حضور و مبارزه» مى باشد که پیامد طبیعى و مطلوب اعتراض به وضع موجود است. در این صورت است که مى توان:
به تهاجم ها پاسخ متناسب داد و بدین سان، جامعه منتظر را بالنده و شکوفا نمود.
ضمن حفظ و توسعه روابط بین اقوام و ملل، که یکى از مهم ترین عوامل پیشرفت است، جهانى شد.
همراه با حفظ و تقویت فرهنگ و ارزش هاى مکتبى، عناصر جهان شمول آن را به جهانیان عرضه داشت.
از این طریق مى توان علاوه بر باقى ماندن در بازى، به لحاظ اینکه نداى دینى هماهنگ با خواست فطرت بشرى است، برگ برنده را نیز در دست داشت. بدین سان، فرهنگ انتظار با چنان معنایى ژرف و عمیق به عنوان مرحله دشوار گذار نهادینه مى شود و زمینه براى تحقق فرایند جهانى شدن بر اساس «امّت واحده» مهیّا و مقدّمات تشکیل دهکده جهانى مبتنى بر نظام امامت ـ امّت فراهم خواهد شد.
3. ظهور
الف. پاسخ به انتظار و تصویر وضع مطلوب
با پایان یافتن انتظار، اعتراض نیز خاتمه مى یابد و وضع موجود که منشأ آن بود، به وضع مطلوب تبدیل مى شود. جور و جفا رخت برمى بندد، فساد و تبعیض، تجاوز و آدم کشى، سلطه طلبى و انحصار، قدرت طلبى و خودکامگى و هر آنچه وضع موجود را منفور گردانیده بود، به یکباره از بین مى رود و این، زمانى است که وعده الهى مبنى بر تحقق حکومت جهانى صالحان جامه عمل بپوشد و مرحله انتظار با دمیدن فجر نجات و رستگارى و طلوع خورشید آزادى و عدالت به مرحله «ظهور» پیوند یابد.
بنابر باور ما، روزى خواهد رسید که چنان خواهد شد واین باور آنچنان در عمق جان ما ریشه دوانیده است که بدون آن، زندگى در نگاهمان بى معناست و آفرینش مذموم; زیرا اگر چنین باشد که هر از گاهى ستم کارى سر برآورد و با قتل و غارت، حرث و نسل را هلاک و فساد و تبعیض را ترویج و ستم گسترى کند و دیگر هیچ گونه حساب و کتابى در پى آن نباشد، جهان و انسان همان موجود طبیعى خواهند بود که با حیات طبیعت زنده و با مرگ آن مى میرند و فرقى نمى کند چه عاملى در مرگ و زندگى آن ها تأثیرگذار است!
اما حقیقت جز این است و باور ما غیر از آن و مسیر حرکت تاریخ بر خلاف آن. تاریخ باید به کمال خویشتن دست یابد و راه رسیدن به آن باید روشن باشد و حاکمان راستین تاریخ باید برمسند حکومت فراز آیند; چون تاریخ قانونمند است و فلسفه تاریخ به قانونمندى آن اعتقاد مؤکّد دارد. تاریخ هویّتى است حقیقى و نه اعتبارى. این هویّت حقیقى مستقل، از جایى آغاز کرده است، از طریقى مى گذرد و سرانجام، به مقصدى مى رسد. فلسفه تاریخ بر این سر است که نشان دهد این رفتن و بالیدن چگونه صورت مى گیرد و آن نقطه نهایى بارانداز تاریخ کجاست؟ و چگونه از منزل کنونى، منزل واپسین را، هرچند به نحو اجمال و ابهام، مى توان تصویر کرد؟31
بنابراین، «ضرورت تحقق حکومت جهانى حضرت مهدى(علیه السلام)» از منظر فلسفه و غایت تاریخ نیز قابل بررسى است. از دیدگاه قرآن، خداوند سنّت هایى را در فرایند تاریخ قرار داده است و سرانجام تاریخ، حاکمیت بندگان صالح او خواهد بود; بدون تحقق یک حکومت و جامعه صالح، تاریخ به بلوغ و کمال خویش نخواهد رسید.»32
آن گاه که عصر ظهور فرا رسد و با شکل گیرى حکومت جهانى صالحان، انتظار بشر براى رسیدن به وضع مطلوب سرآید، «برخورد تمدن ها» فرو خواهد نشست و دیگر نیازى به «گفتوگوى تمدن ها» هم نخواهد بود و سرانجام، «پایان تاریخ» فرا خواهد رسید، نظم نوین عادلانه جهانى برقرار و جهان نه چون «تار عنکبوت»، که چون حلقه هاى زنجیر به هم بسته و پیوسته خواهد شد; چرا که جامعه آن روز «جامعه اى است که افراد آن در مسیر سعادت و کمال حقیقى خود گام زده و به هدف اصلى و نهایى که از تکوّن هر جامعه اى مقصود است، نایل آمده اند. مهم ترین خصیصه آن جامعه آرمانى،یگانه پرستى و نفى کفر و شرک است و اساساً هدف آفرینش انسان ها و غرض از همه امور و شئون فردى و اجتماعى زندگى آدمى، همانا خداشناسى، خداپرستى و ارتباط نزدیک تر و استوارتر میان خداى متعال و بشر است.33 زمانى این هدف برآورده و این غرض تأمین مى شود که خلافت الهى انسان کاملا تحقق یابد و براساس وعده الهى، مستضعفان امام و وارث زمین گردند و آن «هنگامى است که عادات و احوال بشر یکسره تغییر یابد; چنان است که گویى آفریدگان از بن و اساس دگرگون شده اند و سرتاسر جهان دچار تحوّل و تغییر گردیده است; گویى خلقتى تازه و آفرینشى نوبنیاد و جهانى جدید پدید آمده است.»34
ب. دولت جهانى عصر ظهور
از آن رو که دولت جهانى عصر ظهور در آخرین نقطه تکاملى تاریخ، بر اساس خواست فطرى بشر، مبتنى بر ارزش هاى متعالى و در جهت کمال بخشیدن به افراد و جوامع انسانى شکل مى گیرد، با دهکده جهانى مک لوهان کاملا تفاوت داشته، به لحاظ جوهرى با آن مغایرت دارد. در تحقق دولت جهانى عصر ظهور، لیبرالیسم جایى ندارد و تسلّط اقتصاد و بازار آزاد هدف نیست و انسان و جهان اسیر چنگال اختاپوس قدرت نمى باشد. در آن نظام،فقط ثروتمندان و سرمایه داران «جهانى» نیستند و قلمرو جهانى شده تنها به صاحبان شرکت هاى فراملّیتى تعلّق ندارد، بلکه تمام نقاط جهان، جهانى شده اند و به همه آحاد بشر تعلّق دارد; چنانکه آنان به همه جهان وابسته اند و همگان جهان ـ وطنى اند. دنیا به دو نیمه نابرابر بخش نخواهد شد و دیگر متن جهانى شده و حاشیه وجود ندارد. پایگاه اندیشه اى دولت جهانى عصر ظهور «امّت واحده» و تکیه گاه آن فطرت بشرى است که از آغاز تا انجام تاریخ، ثابت و پایدار مى باشد و اساس آن هم ربوبیت تکوینى و تشریعى ذات احدیت است.
«بر اساس این بینش، اسلام جامعه بشرى را مجموعه واحدى مى داند که در فطرت و هدف و تفکر همگون هستند... از این رو، جایگاه رسالت انبیا نیز که فطرت و فکر و خواسته مردم بود، یکسان بوده و همه پیامبران به یک دین، یک راه و یک مقصد دعوت مى نمودند. چنین جهان بینى از جهان، انسان و جامعه مبیّن وحدت ارگانیک جهان و اتحاد نوع انسان و همگونى و همسویى جامعه انسانى است.»35 به دلیل آنکه «گروه ها و قشرها و جامعه هایى که در طول زمان بر پهنه زمین پدیدار شده و خواهند شد، على رغم وجوه اختلافى که با یکدیگر دارند، جهات اشتراک نیز دارند...، همین جهات اشتراکى مى توانند خاستگاه یک نظام ارزشى واحد و معیّن باشند... آیات قرآن مجید نیز مؤیّد وجود چنین مشترکاتى میان جوامع مختلف بشرى است. آیاتى که سرگذشت اقوام گذشته را مایه عبرت و پندآموزى دانسته و به سیر فى الارض تحریض مى کند، دلالت دارد بر اینکه جوامع گذشته، حال و آینده جهات مشترکى دارند
که درس گرفتن از گذشتگان را براى آیندگان ممکن و مطلوب مى سازد.»36
پس آنچه انسان ها را در یک شبکه درهم تنیده جمع مى کند و همه چیز و همه کس را جهانى مى سازد، چیزى است که از آغاز تا انجام، در نهاد بشر موجود بوده و موجب مشترکات فراوانى میان جوامع گشته و قادر است همگان را به راحتى به دور آن نقطه وصل گرد آورد که برایند آن شکل گیرى نظام ارزشى واحد جهانى است و این، زمانى محقق مى شود که مطابق باور مسلمانان و بلکه تمام اهل کتاب و چه بسا بر اساس آرمان تمام افراد بشر، منجى موعود «سوار بر اسب سفید، در حالى که شمشیر برهنه درخشانى به صورت ستاره دنباله دار در دست دارد، ظاهر شود و خلقت را از نو تجدید و پاکى را رجعت دهد.»37
آن گونه که قرآن مجید مى فرماید: (وعَدَاللّهُ الّذینَ آمَنوا مِنکُم و عمِلوا الصّالحاتِ لَیستخلفنَّهُم فى الارضِ کما استخلفَ الّذینَ مِن قَبلِهِم و لَیمکّننَّ لهم دینهم الّذى ارتضى لهم و لَیبدِّلَنّهم مِن بعدِ خوفِهُم اَمنا...)(نور: 55)38
بنابراین، دولت جهانى عصر ظهور مطابق احادیث و بشارت هاى مذهبى، از جنبه هاى مختلف سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى از چنین ویژگى هایى برخوردار است:
1. وضعیت سیاسى: در آن زمان، تنها حکومت مشروع و قدرت موجود در زمین، حکومت اسلامى اى است که تحت رهبرى حضرت مهدى(علیه السلام) تشکیل مى شود و مردم دنیا جز دین مقدّس اسلام، به هیچ آیین دیگرى گرایش ندارند و فقط خدا را عبادت مى کنند.39
2. وضعیت اجتماعى ـ امنیت و آسایش همگانى: «عن امیرالمؤمنین(علیه السلام) فى قصّة المهدى، قال: فیَبعَثُ المهدىُّ الى امرائه بسایر الامصار بالعدلِ بینَ الناس و ترعى الشاةُ و الذئبُ فى مکان واحد و یلعبُ الصبیانُ بالحیاتِ و العقاربِ و تضرّبهم بشىء...»40
عدالت، مساوات و عدم تبعیض: «عن کتاب المحجةِ فى قوله تعالى: "اعلموا ان اللّه یحیى الارضِ بعدِ موتها"، عن سلّام بن المستنیر عن الباقر ـ رضى اللّه عنه ـ قال: یحییها بالقائم(علیه السلام)فیعدل فیها فیحیى الارضَ بالعدلِ بعدَ موتها بالظلم.»41
3. وضعیت اقتصادى: آبادانى زمین، استخراج تمام قواى طبیعت و توزیع عادلانه ثروت.42
4. وضعیت فرهنگى:
خردورزى و عقلانیت: «عن ابى جعفر قال: اِذا قامَ قائِمُنا وضَع اللّهُ یَده على رئوس العباد فجمع بها عقولهم و کَمُلَت به احلامهم.»43
احیاى معالمومعارف دینى، ترویج تعلیم قرآنوعمل به آن.44
5. وضعیت علمى ـ فنّى: درباره توسعه و پیشرفت غیرمنتظره دانش و تکنولوژى، از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که آن حضرت در این باره فرمود: «انّ قائمَنا اذا قام اشرقتِ الارضُ بنورِ ربِّها واستغنى العباد مِن ضوء الشمس.»45 در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل شده است: «انّه اذا تناهت الامورُ الى صاحبِ هذا الامرِ رفع اللّه تبارک و تعالى له کل منخفض مِن الارضِ و خفّضَ له کلَّ مرتفع حتّى تکون الدّنیا عنده بمنزلةِ راحته. فایُّکم لو کانت شعرةٌ فى راحته لم یُبصرها.»46
از این دو روایت چنین فهمیده مى شود که مسئله نور و انرژى آن چنان حل مى شود که مردم در روز و شب از پر قدرت ترین نور، که مى تواند جانشین نور آفتاب شود استفاده مى کنند یا براى انتقال تصاویر و اطلاعات یک سیستم بسیار مجهّز و مدرن و نیرومند ایجاد مى شود که تصور آن هم امروز براى ما مشکل است.47
جمع بندى و نتیجه
جهانى شدن على رغم چالش هاى مهم و حل ناشدنى و موانع بزرگى که در پیش رو دارد، به عنوان یک فرایند فراگیر با سرعت به پیش مى تازد. انتظار همگام با به چالش کشیدن وضع موجود، با تجویز راهبرد حضور و مبارزه و تعریف دو استراتژى «گذار اصلاح» و «انقلاب»، تصویرگر مرحله دشوار انتقال است که باید آن را پیمود و ظهور تاکنون یک رؤیاست، یک آرزوست و یک آرمان است، اما واقعى، شدنى و آمدنى است! کى؟ (انّهم یرونه بعیداً و نراه قریباً.)(معارج: 6 و 7)
بر این اساس ـ با توجه به آنچه گفته شد ـ جهانى شدن مطابق معیارهاى دینى، برترین و مطلوب ترین فرایندى است که آغاز آن را مرحله انتظار تشکیل مى دهد و در فرجام آن با ظهور به کمال مى رسد و این، چیزى است که بشریت بر اساس فطرت الهى خواستار آن است، و چون که جهانى شدن اسلامى برایند علل و عواملى است که ریشه در معنا و هویّت انسانى دارد و از سرچشمه وحى الهام مى گیرد، با هیچ گونه چالشى روبه رو نخواهد بود و چون در نقطه بارانداز تاریخ و در مرحله کمال آن شکل مى گیرد، هیچ گونه رنگ و بویى از برترى خواهى یا قدرت طلبى در آن دیده نمى شود. چون در حقیقت، دولت جهانى عصر ظهور پاسخ به تقاضاى فطرت بشرى و تحقق آرمان بشر از آغاز تا انجام تاریخ است.
اما آنچه در حال حاضر حایز اهمیت است، اینکه مسلمانان نباید در امواج توفنده جهانى شدنِ برخاسته از قدرت تکنولوژیکى ارتباطات و فرهنگ مبتذل غربى غرق شوند، بلکه شایسته است تا با هوشیارى و بیدارى و با اتّکا به سرمایه هاى غنى و گنج هاى پایان ناپذیر معنوى، که دست تمام بیگانگان از آن کوتاه و بشر به شدت به آن محتاج است، خردمندانه وارد میدان شوند و از فرایند پدید آمده بهترین و بیشترین بهره را ببرند. باید دانست على رغم پیدایش موج جهانى شدن از مغرب زمین، بهره بردارى از آن، انحصاراً در کنترل غربیان نخواهد بود و همان گونه که انقلاب الکترونیکى و قدرت تکنولوژیکى ارتباطات، اندیشه صاحبان آن را به دیگر نواحى جهان عرضه و معرفى مى کند، براى رساندن پیام وجدان و بیان حقوق واقعى بشر و در بازتاب تقاضاى فطرت انسانى و نقد افکار
مغرب نشینان و نشان دادن سراب آزادى و دموکراسى لیبرال نیز مى تواند مورد استفاده قرار گیرد. اما چرا مسلمانان تاکنون وارد این مصاف نشده و یا کمتر به آن بها داده اند؟ گرچه «در این میان، از تلاش ها و تقاضاهاى کارشناسان مسائل اقتصادى جهان اسلام و حتى برخى دولت مردان کشورهاى اسلامى براى پایه گذارى بازار مشترک، اتحاد پولى، راه اندازى پول مشترک و تشکیل بانک مرکزى اسلامى از طرق گوناگون، مى توان یاد کرد»48، اما اشکال اساسى این تلاش ها در آن است که فقط در بعد اقتصادى متمرکز شده اند، در حالى که بجاست به فرهنگ و سیاست اولویت داده شود و در تمام ابعاد به این مسئله توجه گردد; زیرا چالش هاى جهانى شدن در عرصه فرهنگ و سیاست، پیچیده تر از چالش هاى اقتصادى آن هستند.
بنابراین، به نظر مى رسد راهبرد لازم براى شکل گیرى جهانى شدن اسلامى و دست کم بازیگرى فعّال مسلمانان در عرصه جهانى شدن، بازیابى هویّت دینى بازگشت به قرآن و سنّت و احیاى باورها و ارزش هاى مکتبى و ایدئولوژیک است. از این رو، لازم است براى کنشگرى فعّال به راه کارهاى ذیل توجه شود:
1. به دلیل نقش مؤثر ارتباطات در پیشرفت جوامع، به حفظ و توسعه آن تا مرز خطر همّت گماریم.
2. با در پیش گرفتن راهبرد حضور و مبارزه، به تهاجمات سنگین دشمن، پاسخ هاى متناسب دهیم که نشاط و بالندگى جامعه در گرو آن است.
3. با حفظ و استحکام بخشیدن به ارزش هاى دینى، عناصر جهان شمول آن را، که اندک شمار نمى باشند، با استفاده از فرصت پیش آمده، به جهانیان عرضه نماییم و به دلیل اینکه نداى دین هماهنگ با فطرت آدمى است، عرضه و ارائه آن ها موجب بقاى ما در میدان بازى شده، عامل موفقیت ما خواهد بود.
… پى نوشت ها
1ـ محسن عبدالحمید، «جهانى شدن از منظر اسلامى»، ترجمه شاکر لوایى، پگاه حوزه، ش 34 (5/10/80)، ص 9، به نقل از: یاسر عبدالجواد، «مقاربتان عربیتان للعولمه»،المستقبل العربى،ش252(فوریه2002)،ص 2.
2ـ احمدتوکّلى، «بررسى پدیده جهانى شدن»،مجله معرفت، ش53، ص 7.
3ـ زهرا پیشگاهى فرد، نگرشى ژئوپولتیکى به پدیده جهانى شدن، تهران، دانشکده فرماندهى سپاه، 1380، ص 18، به نقل از: اسعد اردلان، «پدیده جهانى شدن و حقوق فرهنگى»، فصلنامه سیاست خارجى، س 14، ش 2 (تابستان 79).
4ـ ابراهیم ابوربیع، «امکان پاسخى اسلامى و معاصر به جهانى شدن»، ترجمه غلامرضا مرادى، پگاه حوزه، ش 17 ،ص 17.
5ـ عمرو عبدالکریم، «جهانى شدن در عرصه هاى سرمایه، تکنولوژى و فرهنگ»، ترجمه جهانگیر میرزایى، پگاه حوزه، ش 27، ص 3.
6ـ منوچهر محمدى، «بررسى پدیده جهانى شدن»،معرفت،ش 53، ص8.
7و8ـ زهرا پیشگاهى فرد، پیشین ،ص 88 و 89.
9ـ همان، ص 40 به نقل از: عادل عبدالحمید على.
10ـ على اصغر کاظمى، جهانى شدن فرهنگ و سیاست، تهران، قومس، 1380، ص 20.
11ـ زهرا پیشگاهى فرد، پیشین، ص 45 به نقل از: نبیل سلیمان، «تکوین جهانى شدن»، ترجمه یوسف عزیزى، روزنامه همشهرى، 7/8/1379.
12ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 234.
13الى 15ـ زهرا پیشگاهى فرد، پیشین، ص 56 / ص 59 / ص 89.
16و17ـ عمرو عبدالکریم، پیشین، ص 3.
18ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 294ـ295.
19ـ ثامرهاشم العمیدى، در انتظار ققنوس، ترجمه مهدى على زاده، قم، مؤسسه امام خمینى (ره)، 1379، ص 277 / براى یک تعریف تحلیلى و عالمانه از انتظار ر.ک: اعلام الهدى، ج 120، مجمع جهانى اهل بیت(علیهم السلام).
20ـ محمدرضا حکیمى، خورشید مغرب، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، ص 263.
21ـ منوچهر محمدى، پیشین، ص 9.
22و23ـ زهرا پیشگاهى فرد، پیشین، ص 22 / ص 110.
24ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 14ـ15.
25ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1378، ص 144 به نقل از: توین بى، تمدن در بوته آزمایش، ترجمه ابوطالب صارمى، تهران، امیرکبیر، 1353.
26ـ عبدالرسول یعقوبى، «تعامل تمدن اسلام و غرب»، مجله معرفت، ش 45، ص 33 به نقل از: بارتولد، فرهنگ و تمدن اسلامى، ص 13.
27و28ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 293 / ص 217.
29ـ کاظم سجّادپور، «انتفاضه فلسطین و سیستم بین المللى»، فصلنامه سیاست خارجى، س 15، ش 1 (بهار 1380)، ص 136.
30ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 279.
31ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 153.
32ـ غلام رضا بهروز لک، «ماهیت حکومت جهانى حضرت مهدى»، پگاه حوزه، ش 24، ص 23.
33ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 417.
34ـ ابن خلدون، مقدّمه، ج 1، ص 60 به نقل از: فرهنگ رجایى، پدیده جهانى شدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، آگه، 1380، ص 31.
35ـ عباسعلى عمید زنجانى، فقه سیاسى، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1373، ج 3، ص 62ـ65.
36ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 148ـ150.
37ـ محمدعلى بزنونى، «آرمان شهر در ادیان»، پگاه حوزه، ش 24، ص 2 به نقل از: اوپانیشاد، ص 727.
38ـ «خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، وعده مى دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد; همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت روى زمین را بخشید، و دین و آیین را که براى آنان پسندیده است پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به آرامش و امنیت مبدّل مى کند.»
39ـ لطف الله صافى گلپایگانى، منتخب الاثر، ط الثانیه، قم، انتشارات حضرت معصومه، 1421 هـ.ق، ص 587.
40ـ حضرت على(علیه السلام) در مورد حکومت حضرت مهدى(علیه السلام)فرموده است: «ایشان کارگزارانش را در شهرها مأمور اجراى عدالت مى کند. ]در سایه عدالت آن حضرت[ گرگ و میش در یک مکان به سر مى برند و کودکان با مارها و عقرب ها بازى مى کنند... ]ظاهراً این تعبیرها کنایه از کمال امنیت و عدالت در آن دوره است.[» (همان، ص 592، ش 4.)
41ـ «از سلام بن مستنیر از امام باقر(علیه السلام)در مورد آیه یادشده، در کتاب المحجة نقل شده است: «خداوند زمین را به برکت وجود حضرت قائم زنده مى کند که این احیا با اجراى عدالت صورت مى گیرد، پس از اینکه از اثر ظلم، زمین مرده است.» (همان،ص598، ش1 و نیز ر.ک: ص308ـ311).
42ـ همان، ص 591ـ593 و 606 و 379.
43ـ «وقتى قائم ما قیام کند خدا دستش را بر سر بندگان مى گذارد و بدین طریق عقل هایشان را جامع مى گرداند و افکار ایشان را به کمال مى رساند.» (همان، ص 607، ش 1.)
44ـ همان، ص 366 ـ 367.
45ـ «وقتى قائم ما قیام کند، زمین به نور پروردگارش روشن خواهد شد و بندگان از نور خورشید بى نیاز خواهند شد.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج52، باب سیرهواخلاقهوخصایص زمانه، ح 77، ص 337.)
46ـ «هنگامى که امور به صاحب این امر پایان پذیرند، خداوند تبارک و تعالى هر پستى از زمین را بر او بلند گرداند و هر بلندى را بر او پست گرداند، تا آنجا که دنیا نزد او به زمینى هموار خواهد ماند، این در حالى است که اگر هر یک از شما گیاهى در زمین هموار او باشد، آن را نمى بینید.» (همان، حدیث 46، ص 328.)
47ـ ناصر مکارم شیرازى، حکومت جهانى مهدى(علیه السلام)، چ یازدهم، قم، نسل جوان، 1380، ص 245ـ247.
48ـ سید اسحاق علوى، «پول واحد جهانى شدن به سبک اسلامى»، پگاه حوزه، ش 65، ص 16.
--------------------------------------------------------------------------------
به هر حال، جهانى تازه در دست ساخت است که پیدایش بازار و تجارت آزاد، تسلّط ارتباطات و گسترش بیش از حدّ اطلاعات، در هم تنیده شدن جهان در یک شبکه ارتباطى و کاهش یافتن اهمیت مرزهاى جغرافیایى از شاخصه هاى اصلى آن به شمار مى رود. از این رو، اعراض یا تماشاگرى دو گزینه خنثا و ناکارامد است; چنان که تسلیم شدن و با جبین گشاده به پیشواز آن رفتن هم نشانه ذوق زدگى و مرعوبیت است. اما بازیگرى فعّال و نقّادانه همراه با حفظ و گسترش ارزش هاى مطلق و نسبى با اتکا به تمدّن اصیل اسلامى و با استمداد از آموزه هاى دینى، تنها راه باقى ماندن در صحنه و ایفاى نقش است.
مقاله حاضر تلاشى است اندک در همین زمینه که پس از طرح فرایند جهانى شدن به رویکردها و چالش هاى آن پرداخته و آن گاه با ارائه راهبرد حضور و مبارزه در مرحله انتظار مى کوشد تا راه رسیدن به دولت جهانى موعود را، که با ظهور خورشید عدالت شکل مى گیرد، ترسیم نماید و در پایان، به ویژگى هاى انحصارى «نظم نوین» و «جهانى شدن» عصر ظهور مى پردازد.
1. جهانى شدن
الف. تعریف ها
در مواجهه با جهانى شدن، نخستین سؤالى که در ذهن نقش مى بندد این است که جهانى شدن چیست؟ کاوش هاى عملى و نظرى براى پاسخ به این پرسش، تاکنون به نتیجه مطلوب و واحدى نرسیده اند. از
همین رو، اندیشمندان آن گونه که آن را برتافته اند، تعریف نموده اند. از دیدگاه بعضى، «جهانى شدن» یا «globalization» به معناى یکسان سازى جوامع در چارچوب تمدنى واحد و اهداف واحد است.1از نظر عده اى، «جهانى شدن یعنى غربى سازى جهان»;2 و دسته سوم بر این باورند که «اقتصاد جهانى، نیروهاى سیاسى و فرهنگى به سرعت کره زمین را زیر نفوذ خود قرار مى دهند و به خلق یک بازار نوین جهانى، سازمان هاى فراملّى جدید و فرهنگ نوین جهانى مى پردازند. بر این اساس، دورنماى جهان توسعه بازار جهانى سرمایه دارى، زوال دولت ملّى، گردش پرشتاب کالا، مردم، اطلاعات و شکل هاى فرهنگى است.»3 اما به نظر مى رسد به دلیل تعدّد درون مایه هاى جهانى شدن در ابعاد اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، ایدئولوژیک و فکرى، تعریفى ساده از آن تقریباً ناشدنى است.4آنچه مى توان گفت این است که در عصر جهانى شدن، شاخصه هاى ذیل به طور ملموس هویدایند:
«ـ جهانى شدن سرمایه که عبارت از محکم تر شدن روابط میان بازارهاى مختلف است.
پیشرفت چشمگیر در عرصه تکنولوژى ارتباطات;
جهانى شدن فرهنگ.»5
پس مى توان گفت: جهانى شدن یک فرایند فراگیرى است که در ابعاد گوناگون با هدف یکسان سازى جوامع، فارغ از اراده موافقان و مخالفان، به پیش مى تازد، و فرصت بازیگرى را در این عرصه براى هرکسى که چیزى براى ارائه داشته باشد، مهیّا مى کند.
قدرت شگرف و کم نظیر تکنولوژى و ظرفیت بسیار وسیع رایانه در اختیار کسانى است که مى توانند از این فرصت استثنایى بهره ببرند.
ب. رویکردها
با پایان یافتن جنگ سرد و اضمحلال امپراتورى شرق، در آغاز آخرین دهه قرن بیستم، شکل گیرى ایده «جهان واحد» یا تک قطبى به واقعیت نزدیک شد و همزمان با انقلاب اطلاعاتى و توسعه ارتباطات و تسلّط ماهواره و اینترنت، تحقق آن در چارچوپ فرایند جهانى شدن لباس عینیت پوشید که این، خود چالشى بزرگ فراروى تمام جهانیان است. از همین رو، صاحبان اندیشه و قلم و فرهنگ داران متمدن، به ویژه جوامعى که سابقه طولانى و درخشانى در تمدن و فرهنگ دارند، نه تنها، در قبال این پدیده نوین بى تفاوت نمانده، که چه بسا به مصاف آن هم شتافته اند.
در واکنش به «جهانى شدن» دو مسئله بیش از همه در خور اهمیتند: یکى هدف و دیگرى خاستگاه آن. به عبارت دیگر، این پرسش به طور جدّى مطرح است که فرایند یادشده با چه هدفى شکل گرفته است؟ به دنبال چیست؟ و به کجا منتهى مى شود؟ وانگهى، چه کسانى در شکل گیرى ـ اگر نگوییم شکل دهى ـ آن نقش دارند؟ خاستگاه آن کجاست؟ از چه اندیشه اى الهام مى گیرد و کدام مکتب فکرى چارچوب آن را تعیین مى کند؟ بر همین اساس، دو دسته موافقان و مخالفان جهانى شدن شکل گرفته اند. عده اى آن را پروژه اى مى دانند که غرب و در رأس آن، آمریکا آن را طرّاحى کرده است، و جمعى آن را فرایندى مى خوانند که به خاطر پیشرفت علمى و تکنولوژیکى و مهیّا بودن فرصت ها و امکانات بیشتر و بهتر در مغرب زمین، از آنجا آغاز شده است. یکى مى گوید: «جهانى سازى یک سیاست است. جهانى سازى براى تداوم سلطه است»6; زیرا «در چنین فرایندى منطقه بندى هاى جدید در سطوح خرد و کلان و در ابعاد اقتصادى یا فرهنگى پدیدار مى شوند که با آنچه امروزه به عنوان منطقه در جغرافیا مطرح است، تفاوت دارد.»7 «در واقع جهانى شدن جغرافیایى ویژه دارد که مناطق کلان شهرى را به عنوان کانون توسعه خود گلچین مى کند و آن ها را در شبکه جهانى یکپارچه مى سازد و منطقه جهانى را با ماهیت اقتصادى یا فرهنگى ایجاد مى کند.»8 طرفداران این نظریه همواره پیامدهاى تلخ آن را گوشزد نموده، هراس از تسلّط آمریکا را بر زبان مى آورند.9
دیگرى بر این باور است که فرایند جهانى شدن همگام با افزایش آگاهى انسان نسبت به خود و محیط طبیعى و اجتماعى خود از آغاز تاریخ وجود داشت، ولى در سال هاى اخیر، به دلیل سرعت فزاینده تغییرات دانش و فن، شتاب ناگهانى به خود گرفته است. اینان معتقدند: جهانى شدن در مفهومى که امروز بیشتر متداول است. با تجدّد و نوگرایى همزمان بوده است. در انقلاب صنعتى اروپا، بر سرعت و گستره آن افزوده شد و در دهه هاى پایانى قرن بیستم، با انقلاب الکترونیکى و ارتباطى به صورت یک انفجار و یا به تعبیرى مانند طوفان نوح، فارغ از اراده ملت ها و حکومت ها، همه کره زمین را در برگرفته است.10
پس به طور شفّاف دو موضع عمده در برخورد با جهانى شدن و جود دارند: یکى آنکه مى گوید: جهانى شدن دامى است که آمریکا به منظور چیرگى بر جهان، گسترده است. دیگرى باور دارد که جهانى شدن ضرورتى است که باید با آن به عنوان پدیده نوین به تعامل پرداخت; پدیده اى که اقتصاد جهانى، تکنولوژى پیشرفته و اطلاع رسانى ماهواره اى جهان شمول آن را تحمیل مى کند.11
به هر حال، چه جهانى شدن را دامى گسترده از سوى آمریکا بدانیم و یا لازمه زندگى امروز بشر، در هر صورت، این امر بر ابعاد گوناگون زندگى جوامع تأثیرگذار است. «امروزه دیگر مرزهاى سیاسى ـ حقوقى حاکمیت ها معناى قدیمى خود را از دست داده است. دولت ـ ملت ها به طور مستمر، از درون و بیرون به چالش کشیده مى شوند. مفهوم «امنیت ملى»، «استقلال» و «هویّت فرهنگى» بکلى تغییر یافته است. در فرایند جهانى شدن، فاصله مفهومى دیگر مى یابد و از حالت زمانى و مکانى خارج شده و ماهیت عملکردى به خود مى گیرد. به میزانى که سطح توانمندى هاى اطلاعاتى افراد افزایش یابد، از حاشیه خارج شده و به متن جهانى بودن داخل مى شوند و بدون اینکه در چه مکان و موقعیت جغرافیایى و یا در چه فضاى ملّى اى باشند، به همان نسبت کثرتگرا مى شوند.»12 «جهانى شدن اقتصاد شرایطى را به وجود مى آورد که در آن حد و مرزهاى جغرافیایى در فعالیت هاى اقتصادى از قبیل تجارت، سرمایه گذارى، تولید و نقل و انتقالات مالى کمترین نقش را خواهد داشت و ارتباط کالا و سرمایه بدون توجه به مرز دولت ـ ملّت برقرار مى شود.»13
اگرچه در عرصه هاى سیاسى و اقتصادى، جهانى شدن مرزها را درمى نوردد و به تضعیف حاکمیت ها مى انجامد، اما در عرصه فرهنگ، این گونه مرزشکنى وجود ندارد. دلیل آن هم روشن است; چون فرهنگ ها به آسانى ساخته نشده اند تا به سادگى ویران شوند. ضمن اینکه در عصر جهانى شدن، فرهنگ ها بیشتر به تعامل مى پردازند و در این وادى، برنده کسى است که از غناى فرهنگى و ثبات تمدنى و استحکام هنجارهاى ارزشى مطابق با فطرت انسانى برخوردار باشد و شاید نظر آن عده از صاحب نظران و اندیشمندان که قایل به نابودى خرده فرهنگ ها و شکل گیرى فرهنگ نوین و پویاى جهانى اند نیز بر این اصل استوار باشد; همچنان که از دیدگاه کسانى که جهانى شدن فرهنگ را به منزله نابودى فرهنگ هاى بومى ندانسته و بلکه نظر به برجستگى شاخص هاى آنان داشته و معتقدند: در جهانى شدن فرهنگ، مرزهاى مصنوعى در هم مى ریزد، نه فرهنگ هاى بومى و محلى،14 از این دیدگاه نیز مى توان همین امر را استنباط کرد.
پس مى توان گفت: على رغم اختلاف نظر ظاهرى میان دو دسته از اندیشمندان در رابطه با وضعیت خرده فرهنگ ها در جهانى شدن فرهنگ، اجماع مرکّب بر آن است که فرهنگ واحد جهانى برایند جهانى شدن فرهنگ است. ولى باید توجه داشت که این فرهنگ جهانى الزاماً فرهنگ یکى از جوامع انسانى موجود، حتى فرهنگ مغرب زمین نخواهد بود، بلکه یا شاخص هاى برجسته تمام خرده فرهنگ هاست که در ارتباط با ابعاد معنوى، فطرى و طبیعى بشر قابل
توصیف است و مى تواند آرمان ها و ایده آل هاى بشرى را تحقق بخشد یا شاخص هاى غنى ترین فرهنگ موجود بشرى که پیوندى با ماوراءالطبیعه دارد و با امداد و راهنمایى غیب، بشر گم شده در میقات را هدایت و ناشناخته هاى او را به او مى نمایاند و اگر آرمانگرایانه پنداشته نشود، آن فرهنگ واحد جهانى، همین فرهنگ متأثر از سرچشمه وحى خواهد بود: (اَنّ الارضَ یَرِثُها عبادى الصّالحون.)(انبیاء: 105)
ج. چالش ها
با قطع نظر از نقطه نظرات منفى و مواضع بدبینانه نسبت به جهانى شدن، اگر نگاه مثبت و خوش بینانه هم به آن داشته باشیم، نمى توان واقع نگر نبود و در کنار توانایى ها و قوّت هاى آن، ضعف ها و کاستى ها و احیاناً صدمات و آسیب هاى آن را نادیده گرفت. از این رو، جهانى شدن با چالش هایى مواجه است که به نظر مى رسد از پاسخ گویى و حل آن ها عاجز باشد و همین ناتوانى در مواجهه با چالش ها، موجب پیدایش رهیافت هاى منفى علیه آن شده که چه بسا ریشه در واقعیت هم دارند. در یک نگاه کلى، جهانى شدن دنیا را به دو نیمه نابرابر تقسیم مى کند، به ویژه در عرصه اقتصادى، دنیاى جهانى شده فقط به سرمایه داران و ثروتمندان، که درصد بسیار پایینى از مردم جهان را تشکیل مى دهند، اختصاص دارد و به قول کنت ان والتر، «قسمت اعظم جهان از موج جهانى شدن کنارگذاشته شده است که برخى این مناطق را حاشیه جهانى شده مى خوانند.»15 کسانى که جهانى شدن را بیشتر از بعد اقتصادى ملاحظه مى کنند، بر این تفاوت چشمگیر و غیرعادلانه اصرار دارند. حال اگر آن را فرایند فراگیر و همه بعدى بدانیم نیز از این نقص برى نخواهد بود و در تمام ابعاد، صدمات و ناملایماتى به همراه دارد.
«بنابراین، مفهوم مذکور دو دیدگاه متناقض را در خود نهفته است: دیدگاه لیبرالیستى که خواستار وابستگى متقابل است و دیدگاه اصولگرا یا افراطى که معناى جهانى شدن را چیزى جز گسترش سلطه جهانى سرمایه دارى و نظام اقتصادى مبتنى بر بازار آزاد نمى داند.»16 به عبارت دیگر، «واقعیت کنونى از وجود دو قدرت متعارض حکایت مى کند: یکسان گرایى و جداخواهى. در عرصه اقتصادى، تلاش براى ایجاد بازار و تجارت آزاد و به منظور یکسان سازى انجام مى گیرد، اما در عرصه سیاسى با توجه به رشد و آگاهى نژادى سیاست گذارى ها به سوى انقسام و جدایى به پیش مى رود، گرچه در عرصه فرهنگى، حرکتى دوگانه و دوسویه مشاهده مى گردد; از یکسو انتشار و گسترش فرهنگ غربى به عنوان فرهنگ جهانى و از سویى، احیاى فرهنگ ها و میراث بومى ملت ها.»17
و سرانجام اینکه جهانى شدن براى حل بحران معنویت و جلوگیرى از سقوط انسان و هدم ارزش هاى متعالى و ممانعت از تبدیل ضدارزش ها به ارزش هیچ گونه راه کارى ندارد. گیریم که جهانى شدن فقط به صلح و امنیت بین المللى مى اندیشد و در پى سعادت و تأمین رفاه افراد و جوامع انسانى است و نظم نوین ـ ادعایى ـ جهانى ایجاب مى کند تا همگان در فضاى صلح و دوستى به سر برند، اما راه کار مناسب براى رسیدن به آن چیست؟ آیا با ویران کردن کشورى، مى توان صلح و خوش بختى را براى مردم آن به ارمغان آورد؟ آیا در میان دود انفجار بمب و موشک، ممکن است دموکراسى تعریف و آزادى تجویز شود؟ آیا مى توان با تز «برخورد تمدن ها» و دشمن تراشى کاذب، جهانى شد و نظم نوین برقرار نمود؟ آیا در سکوت «پایان تاریخ» مى توان نجات بشریت را به تصویر کشید؟ و...
اینجاست که مدعیان جهانى شدن و نظریه پردازان نظم نوین جهانى دیگر سخنى در توجیه عملکرد سیاستگذاران پیرو نظریه شان ندارند. پس «مادامى که تعصّب در دیدگاه ها وجود دارد و نوعى رسالت خود حق بینانه بر تفکر و اندیشه صاحبان قدرت حاکم است، امیدى به خروج از هرج و مرج جهانى ]و استقرار نظم نوین عادلانه [نیست... تا مادامى که دولت هاى ـ به اصطلاح ـ حاکم و مستقل، جهانى اندیشیدن را تمرین نکنند، به فرهنگ و ارزش هاى دیگران احترام نگذارند، فرایند جهانى شدن در دنیاى خالى از تنش، فقر، نابرابرى و سلطه، یک آرمان گرایى نارس است که نمى تواند چراغى فراراه سیاست باشد.»18
2. انتظار
انتظار چیست؟ «انتظار یعنى پرچم مقاومت و ایستادگى; یعنى شعار عدالت خواهى و آزادگى; یعنى تبلور آیه "فطرت" و رهاورد حدیث "کنز"; یعنى قصّه شوریدگى عاشقان حضرت دوست; یعنى پاسداشت شرافت و کرامت انسانى; یعنى حماسه تبر ابراهیم(علیه السلام)و ذوالفقار على(علیه السلام); یعنى تفسیر خون نامه نینوا; یعنى دریچه اى رو به بساتین ملکوت; یعنى بهانه اى براى تپیدن قلب تاریخ] ... [یعنى چکانه شورانگیز یکتاپرستى»;19 یعنى تفسیر خلافت الهى در زمین، تعریف کمال انسان، تبیین تقاضاى فطرت که در اعماق جان آدمى چون ارغنون بر جدایى ها مى نالد.
الف. ارتقاء وضع موجود
شاخص اصلى انتظار، ناسازگارى با وضع موجود است; چون انتظار «بهتر خواستن» است، نه «بهتر دانستن»; یعنى انتظار هیچ گاه آنچه را که «هست» کافى نمى داند و به هیچوجه از «هست»ها راضى نمى باشد و همواره به دنبال «بایدها» است; زیرا انتظار یک مسئله منفى نیست، بلکه یک مسئله مثبت است.
البته نه فقط اعتقاد، که تلاش و مجاهدت در جهت رهایى از وضع موجود و نه تنها اعتقاد به آن، بلکه خواستار وضع مطلوب بودن است. «نباید پنداشت که انتظار و ظهور چشم به راه مهدى موعود بودن به گونه اى موجب از دست هشتن حرکت هاى اصلاحى و حماسه هاى دینى و اجتماعى است; هرگز چنین نیست. انتظار دعوت به "نپذیرفتن" است، نه "پذیرفتن"; نپذیرفتن باطل، ستم، بردگى و
ذلّت. انتظار درفش بنیادگر مقاومت است در برابر هر ناحقى و هر ستمى و هر ستمگرى.»20 و این خود مستلزم دو استراتژى کلان دعوت و جهاد است; دعوت به حق و حقیقت و جهاد در راستاى تحقق آن دو و اثبات حقّانیت. حقیقتى که در نگاه حق بین و در اندیشه حقیقت خواه، ثابت، مطلق و جاودانه است و ریشه در حقیقت پاک مبدأ آفرینش دارد و به هیچوجه نمى توان آن را متعدد، نسبى و مقطعى دانست و براى رسیدن به آن، باید به دنبال حقّانیت بود، نه تابع شکّاکیت.
پس انتظار همواره اعتراض است و تا زمانى که آرمان منتظران تحقق نیابد، این اعتراض با قوّت و شدت ادامه خواهد داشت. انتظار گرچه افضل العبادات است، اما عبادت محض نیست; فقط زینت بخش تاقچه دیوار زندگى فردى نمى باشد، بلکه انتظار در حقیقت، کنشگرى فعّال و پویایى اجتماعى است; چون انتظار اعتراض بر نابسامانى هاى جوامع موجود است، به امید عینیت یافتن جامعه سیاسى مطلوب. و در نگاه منتظران، موعود منتظر، رهبر جامعه سیاسى و ناظم نوین جهانى است که نخستین اقدام او برقرارى عدل و تشکیل دهکده جهانى بر اساس آرمان هاى بشرى و ارزش هاى متعالى است. از این رو، شکل گیرى فرایند جهانى شدن با هدف ترویج لیبرالیسم، تسلّط بازار و اقتصاد آزاد بر جهان همراه با پارادوکس حاکمیت جهانى ـ محلّى و غلبه دادن فرهنگ حاوى ضدارزش هاى غربى، نه تنها در قاموس انتظار مردود است، بلکه چالش مهمى فراروى منتظران است و رسالت انتظار ایجاب مى کند تا در جهت مقابله با آن، ضمن پاسخ گویى، چالش متقابلى مطرح شود; زیرا «تحقق نظام تک قطبى ]در وضع موجود، دست کم[
مستلزم وجود دو شرط است: یکى تبعیّت و تمکین اعضاى جامعه جهانى از این نظام; و دیگرى صلاحیت و کفایت آمریکا که ادعاى رهبرى و فرمان دهى این نظام را دارد.»21 همچنین «این ادعا که شکل دهى فرهنگ جهانى توسط دنیاى غرب، به ویژه آمریکا، امکان پذیر است، مورد سؤال و چالش است و این اندیشه را بر ذهن انسان غالب مى کند که چنین برداشتى از فرهنگ جهانى بیشتر به یک آرزو شباهت دارد تا حقیقت. این برداشت نه تنها، به دلیل غناى فرهنگى سایر ملل، بلکه به واسطه خلأها و حفره هاى عظیم در فرهنگ آمریکایى ]و غربى[ است.»22
گذشته از آن، مهم ترین مسئله «نیاز به ماوراءالطبیعه است که یقیناً در عصر جهانى شدن، هم براى مرفّهین و هم براى حاشیه نشینان فضاى جهانى، حیاتى است و به هرحال، براى رهبرى جامعه جهانى به عنوان یک چالش بزرگ مطرح مى باشد. رهبرى فضا ـ منطقه اى فرهنگى دشوارترین نوع رهبرى است که بدون شک، افراد برخاسته از فرهنگ غربى قادر به اجراى آن نیستند ]... [نسل موجود و آینده آمریکا به رغم وجود قابلیت هایى براى رهبرى نظام فضا ـ منطقه اى اقتصادى و ارتباطى، به دلیل ضعف شدید فرهنگى که حاصل از نظام سرمایه دارى و توجه به منافع فردى است ]...[ توان رهبرى فرهنگى ]و سیاسى[ جهان را قطعاً نخواهند داشت.»23
اگرچه به قول «برخى از متفکران، جهانى شدن یک گزینه انتخابى نیست که شما اراده کنید آن را بپذیرید یا خیر، بلکه کاروانى است که همزمان در همه شاه راه هاى دنیا به سرعت در حال حرکت است و کشورها نیز توان متوقّف کردن آن را ندارند و تنها راه چاره پیوستن آگاهانه و فعّال به آن است، وگرنه مانند خاشاک در مقابل سیل برده خواهند شد ]...[ به تعبیر دیگر، کشورهایى که به هر دلیل در مقابل این موج فراگیر جهانى مقاومت کنند، دیر یا زود به انزوا کشیده شده و از جهات مختلف مستحیل خواهند شد.»24 اما واقعیت این است که بازنده اصلى در این بازى کسى است که توان ایفاى نقش ندارد.
بنابراین، باید نه ذوق زده تسلیم آن شویم، نه از روى عناد به آن پشت کنیم و نه از موضع بى تفاوتى به نظاره بنشینیم، بلکه بایسته است تا فعّال و پویا وارد میدان شده، بازى خردمندانه و شایسته اى داشته باشیم و بدانیم که به عنوان مسلمان، با داشتن بیش از یک پنجم از جمعیت جهان، اگر واقعاً به تمدّن اسلامى و ارزش هاى دینى خود باور داشته و وقع نهیم و به جاى مرعوب شدن در برابر پیشرفت علمى و تکنولوژیک غرب، به نهضت بیدارى دینى بپیوندیم و آن گونه که باید هم خود و هم غرب را بشناسیم، دیگر آن خاشاک، که در مقابل سیل برده مى شود، و یا کشورهایى که به انزوا کشیده شده و مستحیل خواهند شد، نخواهیم بود; زیرا فرایند جهانى شدن و انقلاب الکترونیکى و اطلاعاتى به همان اندازه که در ترویج ارزش هاى غربى و تبیین اندیشه هاى صاحبان تکنولوژى پیشرفته ارتباطى مؤثر است، در بازخورد و نقد آن افکار و ارزش ها و نیز در ابلاغ صداى انسانیت و عدالت و بیدارى وجدان هاى خفته بشرى غرقه در تنعّمات مادى نیز سهم بسزایى دارد. پس بر اساس اندیشه انتظار، جهانى شدن فرایندى است که مى تواند به نحو مناسب براى به چالش کشیدن وضع موجود زمینه سازى کند.
ب. انتظار; مرحله گذار به وضع مطلوب
به طور طبیعى، حالت اعتراض نسبت به وضع موجود، دو گونه پیامد به دنبال دارد: یکى اعراض و کناره گیرى که در این صورت، معترض به دلیل نارضایتى از وضع موجود و ناسازگارى با آن، راه انزوا در پیش گرفته و نسبت به حوادث و وقایع به هر نحوى باشند، بى تفاوت مى ماند. او در این حالت، میدان را به حریف واگذارده و فقط تماشاگر بازى است و نهایت نقشى که دارد ابراز انزجار است از آنچه «هست» و امیدوارى بى حاصل به آنچه «باید» باشد. و چه بسا او با در پیش گرفتن چنین راهى، به چنین پندارى گرفتار آید که هرچه وضع بدتر شود، بهتر است و به گمان او، زمان «ظهور» نزدیک تر خواهد شد. به دیگر سخن، معترض منزوى در این راه کار، فقط به خود و زندگى شخصى اش مى اندیشد و با جامعه هیچ کارى ندارد و حتى با این پندار
بر این باور است که در جامعه، باید اباحیگرى حاکم شود، ظلم و جور گسترش یابد، فساد و بى بند و بارى فراگیر گردد و جامعه در لجن متعفّن ضد ارزش ها غوطهور شود تا فرج نزدیک تر گردد!
دومین پیامد مترتّب بر حالت اعتراض، حضور و مبارزه است. در این صورت، معترض ضمن اینکه به هیچوجه از وضع موجود راضى نیست و چه بسا کاملا از آن نفرت دارد، اما هیچ گاه میدان را خالى نگذاشته و به حریف وانمى نهد و به طور فعّال و شایسته با حضور مستمر و مداوم براى اصلاح وضع موجود، به مبارزه پیگیر و بى امان ادامه مى دهد; زیرا در این حالت، اعتراض را با ا نتظار ـ به معناى واقعى کلمه ـ درهم آمیخته و بر این باور است که امید به فرداى بهتر، بدون مبارزه بى معناست (و اَنْ لَیسَ للاِنسانِ الاّ ما سعى.)(نجم: 39) بدون تردید، حقیقت انتظار، که در بیان پیشوایان دینى به عنوان «افضل الاعمال» از آن یاد شده، آن است که از یک سو، با باطل و ستم درآویزیم و از سوى دیگر، با حق و عدالت درآمیزیم و جمع میان این دو در صورتى امکان پذیر است که ضمن نامطلوب دانستن وضع موجود، در تلاش براى تحقق وضع مطلوب، درصدد اصلاح آن باشیم و این خود ایجاب مى کند تا از تمام امکانات لازم در این زمینه بهره ببریم.
آرنولد توین بى (Arnold Toyn bee)، مورّخ معاصر انگلیسى، معتقد است: در برابر هر تهاجمى، که جامعه با آن مواجه مى شود، پاسخى هست و این پاسخ است که حیات و ممات جامعه در گرو آن است. تولّد جامعه با پاسخ تهاجم آغاز مى شود; با پاگرفتن جامعه، اندک اندک تهاجم ها نیز نوعشان تفاوت مى کند و بنابراین، پاسخ هاى نوین به تهاجم هاى نوین ضرورت مى یابد. تا زمانى که جامعه در برابر هر تهاجم پاسخى بدهد که در خور آن تهاجم باشد، همچنان رو به رشد و نمو خواهد بود. رکود و وقفه از زمانى شروع مى شود که سلسله جنبانان و متولّیان و مدیران جامعه در مقابل تهاجم هاى نوین، همان پاسخ هاى کهنه را تکرار کنند. پاسخ هاى قدیم نمى توانند تهاجم هاى نوین را دفع کنند و از این رو، به تدریج، موجبات افول و زوال جامعه فراهم مى آید.»25 بنابراین، اگر جامعه على رغم اعتراض به وضع موجود، ساکت و ساکن باشد، به یقین جامعه اى مرده و بى حرکت است که هیچ گونه نقشى نمى تواند در جهت تغییر آن ایفا نماید.
بارتولد مى گوید: «امروزه این حقیقت به اثبات رسیده است که بزرگ ترین عامل پیشرفت، روابط موجود میان اقوام و ملل است»;26 زیرا «اندیشیدن به فراسوى مرزهاى سیاسى این حقیقت را روشن مى کند که جهان امروز، عصر وابستگى متقابل است و هر کشور و ملتى همواره باید مزیّت هاى نسبى خود را در عرصه اقتصاد، فرهنگ و سیاست مشخص کند; زیرا بدون آن، همه طرح ها و برنامه ها نقش بر آب مى شوند. ما چه بخواهیم یا نخواهیم، اقتصاد، فرهنگ و سیاستمان با جهان پیوند دارد. هرچه بر گستره علم و دانش فنّى افزوده مى شود، جهان کوچک تر مى گردد.»27
پس اگر بخواهیم در جهان کنونى هم از یک سو، همگام با تحوّلات بین المللى حرکت نماییم و از سوى دیگر، هم «منتظر» باشیم و هم «معترض»، ناگزیریم از اینکه راهبرد حضور و مبارزه را در پیش گیریم; چون به هر حال، انتظار مرحله گذار است که باید آن را پشت سر نهاد. گذشتن از مرحله گذار نیازمند استراتژى است و مناسب ترین استراتژى در این مرحله، اصلاح و انقلاب است. «اصلاح عبارت است از: نوعى تفاهم میان بازیگران متعدد که منشأ آن از لایه هاى زیرین جامعه است; هدف آن تغییر تدریجى اوضاع بدون تنش و خشونت و در چارچوب قوانین جارى است. ]اما [انقلاب که معمولا از لایه هاى زیرین جامعه علیه نخبگان آغاز مى شود، هدف آن بر هم زدن ریشه اى وضع موجود و برقرارى نظم جدید است.»28
علاوه بر آن، گرچه «در گذشته جنبه هاى سخت افزارى مهم بود، ]اما[ در دنیاى جدید جنبه هاى نرم افزارى جایگاه مهمى یافته اند و در این چارچوب، قاعده پیروزى بر محوریت اقناع مى چرخد.»29 «اگر بخواهیم نظریه "بازى ها" را به مبادلات فرهنگى تعمیم دهیم، مى توان گفت که بازیگر خردمند سعى خواهد کرد ضمن حفظ و تقویت ارزش هاى بومى و خاص خود، که سپرى در مقابل هنجارهاى باطل بیگانه خواهد بود، از بطن آن، عناصر پویا و ارزش هاى عام و جهان شمول را شناسایى، تولید و مبادرت به صدور آن ها کند. از این طریق، او خواهد کوشید ضمن باقى ماندن در بازى، همواره مزیّت هاى نسبى و مطلق خود را به طور واقع بینانه بشناسد و تقدّم هاى خود را در برخورد با محیط فرهنگى بین المللى ردیف کند.»30
بنابراین، انتظار ضمن اینکه مرحله گذار از وضع موجود براى رسیدن به وضع مطلوب است، سازمان یافته در دو استراتژى گذار «اصلاح» و «انقلاب» و مستلزم راهبرد بنیادین «حضور و مبارزه» مى باشد که پیامد طبیعى و مطلوب اعتراض به وضع موجود است. در این صورت است که مى توان:
به تهاجم ها پاسخ متناسب داد و بدین سان، جامعه منتظر را بالنده و شکوفا نمود.
ضمن حفظ و توسعه روابط بین اقوام و ملل، که یکى از مهم ترین عوامل پیشرفت است، جهانى شد.
همراه با حفظ و تقویت فرهنگ و ارزش هاى مکتبى، عناصر جهان شمول آن را به جهانیان عرضه داشت.
از این طریق مى توان علاوه بر باقى ماندن در بازى، به لحاظ اینکه نداى دینى هماهنگ با خواست فطرت بشرى است، برگ برنده را نیز در دست داشت. بدین سان، فرهنگ انتظار با چنان معنایى ژرف و عمیق به عنوان مرحله دشوار گذار نهادینه مى شود و زمینه براى تحقق فرایند جهانى شدن بر اساس «امّت واحده» مهیّا و مقدّمات تشکیل دهکده جهانى مبتنى بر نظام امامت ـ امّت فراهم خواهد شد.
3. ظهور
الف. پاسخ به انتظار و تصویر وضع مطلوب
با پایان یافتن انتظار، اعتراض نیز خاتمه مى یابد و وضع موجود که منشأ آن بود، به وضع مطلوب تبدیل مى شود. جور و جفا رخت برمى بندد، فساد و تبعیض، تجاوز و آدم کشى، سلطه طلبى و انحصار، قدرت طلبى و خودکامگى و هر آنچه وضع موجود را منفور گردانیده بود، به یکباره از بین مى رود و این، زمانى است که وعده الهى مبنى بر تحقق حکومت جهانى صالحان جامه عمل بپوشد و مرحله انتظار با دمیدن فجر نجات و رستگارى و طلوع خورشید آزادى و عدالت به مرحله «ظهور» پیوند یابد.
بنابر باور ما، روزى خواهد رسید که چنان خواهد شد واین باور آنچنان در عمق جان ما ریشه دوانیده است که بدون آن، زندگى در نگاهمان بى معناست و آفرینش مذموم; زیرا اگر چنین باشد که هر از گاهى ستم کارى سر برآورد و با قتل و غارت، حرث و نسل را هلاک و فساد و تبعیض را ترویج و ستم گسترى کند و دیگر هیچ گونه حساب و کتابى در پى آن نباشد، جهان و انسان همان موجود طبیعى خواهند بود که با حیات طبیعت زنده و با مرگ آن مى میرند و فرقى نمى کند چه عاملى در مرگ و زندگى آن ها تأثیرگذار است!
اما حقیقت جز این است و باور ما غیر از آن و مسیر حرکت تاریخ بر خلاف آن. تاریخ باید به کمال خویشتن دست یابد و راه رسیدن به آن باید روشن باشد و حاکمان راستین تاریخ باید برمسند حکومت فراز آیند; چون تاریخ قانونمند است و فلسفه تاریخ به قانونمندى آن اعتقاد مؤکّد دارد. تاریخ هویّتى است حقیقى و نه اعتبارى. این هویّت حقیقى مستقل، از جایى آغاز کرده است، از طریقى مى گذرد و سرانجام، به مقصدى مى رسد. فلسفه تاریخ بر این سر است که نشان دهد این رفتن و بالیدن چگونه صورت مى گیرد و آن نقطه نهایى بارانداز تاریخ کجاست؟ و چگونه از منزل کنونى، منزل واپسین را، هرچند به نحو اجمال و ابهام، مى توان تصویر کرد؟31
بنابراین، «ضرورت تحقق حکومت جهانى حضرت مهدى(علیه السلام)» از منظر فلسفه و غایت تاریخ نیز قابل بررسى است. از دیدگاه قرآن، خداوند سنّت هایى را در فرایند تاریخ قرار داده است و سرانجام تاریخ، حاکمیت بندگان صالح او خواهد بود; بدون تحقق یک حکومت و جامعه صالح، تاریخ به بلوغ و کمال خویش نخواهد رسید.»32
آن گاه که عصر ظهور فرا رسد و با شکل گیرى حکومت جهانى صالحان، انتظار بشر براى رسیدن به وضع مطلوب سرآید، «برخورد تمدن ها» فرو خواهد نشست و دیگر نیازى به «گفتوگوى تمدن ها» هم نخواهد بود و سرانجام، «پایان تاریخ» فرا خواهد رسید، نظم نوین عادلانه جهانى برقرار و جهان نه چون «تار عنکبوت»، که چون حلقه هاى زنجیر به هم بسته و پیوسته خواهد شد; چرا که جامعه آن روز «جامعه اى است که افراد آن در مسیر سعادت و کمال حقیقى خود گام زده و به هدف اصلى و نهایى که از تکوّن هر جامعه اى مقصود است، نایل آمده اند. مهم ترین خصیصه آن جامعه آرمانى،یگانه پرستى و نفى کفر و شرک است و اساساً هدف آفرینش انسان ها و غرض از همه امور و شئون فردى و اجتماعى زندگى آدمى، همانا خداشناسى، خداپرستى و ارتباط نزدیک تر و استوارتر میان خداى متعال و بشر است.33 زمانى این هدف برآورده و این غرض تأمین مى شود که خلافت الهى انسان کاملا تحقق یابد و براساس وعده الهى، مستضعفان امام و وارث زمین گردند و آن «هنگامى است که عادات و احوال بشر یکسره تغییر یابد; چنان است که گویى آفریدگان از بن و اساس دگرگون شده اند و سرتاسر جهان دچار تحوّل و تغییر گردیده است; گویى خلقتى تازه و آفرینشى نوبنیاد و جهانى جدید پدید آمده است.»34
ب. دولت جهانى عصر ظهور
از آن رو که دولت جهانى عصر ظهور در آخرین نقطه تکاملى تاریخ، بر اساس خواست فطرى بشر، مبتنى بر ارزش هاى متعالى و در جهت کمال بخشیدن به افراد و جوامع انسانى شکل مى گیرد، با دهکده جهانى مک لوهان کاملا تفاوت داشته، به لحاظ جوهرى با آن مغایرت دارد. در تحقق دولت جهانى عصر ظهور، لیبرالیسم جایى ندارد و تسلّط اقتصاد و بازار آزاد هدف نیست و انسان و جهان اسیر چنگال اختاپوس قدرت نمى باشد. در آن نظام،فقط ثروتمندان و سرمایه داران «جهانى» نیستند و قلمرو جهانى شده تنها به صاحبان شرکت هاى فراملّیتى تعلّق ندارد، بلکه تمام نقاط جهان، جهانى شده اند و به همه آحاد بشر تعلّق دارد; چنانکه آنان به همه جهان وابسته اند و همگان جهان ـ وطنى اند. دنیا به دو نیمه نابرابر بخش نخواهد شد و دیگر متن جهانى شده و حاشیه وجود ندارد. پایگاه اندیشه اى دولت جهانى عصر ظهور «امّت واحده» و تکیه گاه آن فطرت بشرى است که از آغاز تا انجام تاریخ، ثابت و پایدار مى باشد و اساس آن هم ربوبیت تکوینى و تشریعى ذات احدیت است.
«بر اساس این بینش، اسلام جامعه بشرى را مجموعه واحدى مى داند که در فطرت و هدف و تفکر همگون هستند... از این رو، جایگاه رسالت انبیا نیز که فطرت و فکر و خواسته مردم بود، یکسان بوده و همه پیامبران به یک دین، یک راه و یک مقصد دعوت مى نمودند. چنین جهان بینى از جهان، انسان و جامعه مبیّن وحدت ارگانیک جهان و اتحاد نوع انسان و همگونى و همسویى جامعه انسانى است.»35 به دلیل آنکه «گروه ها و قشرها و جامعه هایى که در طول زمان بر پهنه زمین پدیدار شده و خواهند شد، على رغم وجوه اختلافى که با یکدیگر دارند، جهات اشتراک نیز دارند...، همین جهات اشتراکى مى توانند خاستگاه یک نظام ارزشى واحد و معیّن باشند... آیات قرآن مجید نیز مؤیّد وجود چنین مشترکاتى میان جوامع مختلف بشرى است. آیاتى که سرگذشت اقوام گذشته را مایه عبرت و پندآموزى دانسته و به سیر فى الارض تحریض مى کند، دلالت دارد بر اینکه جوامع گذشته، حال و آینده جهات مشترکى دارند
که درس گرفتن از گذشتگان را براى آیندگان ممکن و مطلوب مى سازد.»36
پس آنچه انسان ها را در یک شبکه درهم تنیده جمع مى کند و همه چیز و همه کس را جهانى مى سازد، چیزى است که از آغاز تا انجام، در نهاد بشر موجود بوده و موجب مشترکات فراوانى میان جوامع گشته و قادر است همگان را به راحتى به دور آن نقطه وصل گرد آورد که برایند آن شکل گیرى نظام ارزشى واحد جهانى است و این، زمانى محقق مى شود که مطابق باور مسلمانان و بلکه تمام اهل کتاب و چه بسا بر اساس آرمان تمام افراد بشر، منجى موعود «سوار بر اسب سفید، در حالى که شمشیر برهنه درخشانى به صورت ستاره دنباله دار در دست دارد، ظاهر شود و خلقت را از نو تجدید و پاکى را رجعت دهد.»37
آن گونه که قرآن مجید مى فرماید: (وعَدَاللّهُ الّذینَ آمَنوا مِنکُم و عمِلوا الصّالحاتِ لَیستخلفنَّهُم فى الارضِ کما استخلفَ الّذینَ مِن قَبلِهِم و لَیمکّننَّ لهم دینهم الّذى ارتضى لهم و لَیبدِّلَنّهم مِن بعدِ خوفِهُم اَمنا...)(نور: 55)38
بنابراین، دولت جهانى عصر ظهور مطابق احادیث و بشارت هاى مذهبى، از جنبه هاى مختلف سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى از چنین ویژگى هایى برخوردار است:
1. وضعیت سیاسى: در آن زمان، تنها حکومت مشروع و قدرت موجود در زمین، حکومت اسلامى اى است که تحت رهبرى حضرت مهدى(علیه السلام) تشکیل مى شود و مردم دنیا جز دین مقدّس اسلام، به هیچ آیین دیگرى گرایش ندارند و فقط خدا را عبادت مى کنند.39
2. وضعیت اجتماعى ـ امنیت و آسایش همگانى: «عن امیرالمؤمنین(علیه السلام) فى قصّة المهدى، قال: فیَبعَثُ المهدىُّ الى امرائه بسایر الامصار بالعدلِ بینَ الناس و ترعى الشاةُ و الذئبُ فى مکان واحد و یلعبُ الصبیانُ بالحیاتِ و العقاربِ و تضرّبهم بشىء...»40
عدالت، مساوات و عدم تبعیض: «عن کتاب المحجةِ فى قوله تعالى: "اعلموا ان اللّه یحیى الارضِ بعدِ موتها"، عن سلّام بن المستنیر عن الباقر ـ رضى اللّه عنه ـ قال: یحییها بالقائم(علیه السلام)فیعدل فیها فیحیى الارضَ بالعدلِ بعدَ موتها بالظلم.»41
3. وضعیت اقتصادى: آبادانى زمین، استخراج تمام قواى طبیعت و توزیع عادلانه ثروت.42
4. وضعیت فرهنگى:
خردورزى و عقلانیت: «عن ابى جعفر قال: اِذا قامَ قائِمُنا وضَع اللّهُ یَده على رئوس العباد فجمع بها عقولهم و کَمُلَت به احلامهم.»43
احیاى معالمومعارف دینى، ترویج تعلیم قرآنوعمل به آن.44
5. وضعیت علمى ـ فنّى: درباره توسعه و پیشرفت غیرمنتظره دانش و تکنولوژى، از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که آن حضرت در این باره فرمود: «انّ قائمَنا اذا قام اشرقتِ الارضُ بنورِ ربِّها واستغنى العباد مِن ضوء الشمس.»45 در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل شده است: «انّه اذا تناهت الامورُ الى صاحبِ هذا الامرِ رفع اللّه تبارک و تعالى له کل منخفض مِن الارضِ و خفّضَ له کلَّ مرتفع حتّى تکون الدّنیا عنده بمنزلةِ راحته. فایُّکم لو کانت شعرةٌ فى راحته لم یُبصرها.»46
از این دو روایت چنین فهمیده مى شود که مسئله نور و انرژى آن چنان حل مى شود که مردم در روز و شب از پر قدرت ترین نور، که مى تواند جانشین نور آفتاب شود استفاده مى کنند یا براى انتقال تصاویر و اطلاعات یک سیستم بسیار مجهّز و مدرن و نیرومند ایجاد مى شود که تصور آن هم امروز براى ما مشکل است.47
جمع بندى و نتیجه
جهانى شدن على رغم چالش هاى مهم و حل ناشدنى و موانع بزرگى که در پیش رو دارد، به عنوان یک فرایند فراگیر با سرعت به پیش مى تازد. انتظار همگام با به چالش کشیدن وضع موجود، با تجویز راهبرد حضور و مبارزه و تعریف دو استراتژى «گذار اصلاح» و «انقلاب»، تصویرگر مرحله دشوار انتقال است که باید آن را پیمود و ظهور تاکنون یک رؤیاست، یک آرزوست و یک آرمان است، اما واقعى، شدنى و آمدنى است! کى؟ (انّهم یرونه بعیداً و نراه قریباً.)(معارج: 6 و 7)
بر این اساس ـ با توجه به آنچه گفته شد ـ جهانى شدن مطابق معیارهاى دینى، برترین و مطلوب ترین فرایندى است که آغاز آن را مرحله انتظار تشکیل مى دهد و در فرجام آن با ظهور به کمال مى رسد و این، چیزى است که بشریت بر اساس فطرت الهى خواستار آن است، و چون که جهانى شدن اسلامى برایند علل و عواملى است که ریشه در معنا و هویّت انسانى دارد و از سرچشمه وحى الهام مى گیرد، با هیچ گونه چالشى روبه رو نخواهد بود و چون در نقطه بارانداز تاریخ و در مرحله کمال آن شکل مى گیرد، هیچ گونه رنگ و بویى از برترى خواهى یا قدرت طلبى در آن دیده نمى شود. چون در حقیقت، دولت جهانى عصر ظهور پاسخ به تقاضاى فطرت بشرى و تحقق آرمان بشر از آغاز تا انجام تاریخ است.
اما آنچه در حال حاضر حایز اهمیت است، اینکه مسلمانان نباید در امواج توفنده جهانى شدنِ برخاسته از قدرت تکنولوژیکى ارتباطات و فرهنگ مبتذل غربى غرق شوند، بلکه شایسته است تا با هوشیارى و بیدارى و با اتّکا به سرمایه هاى غنى و گنج هاى پایان ناپذیر معنوى، که دست تمام بیگانگان از آن کوتاه و بشر به شدت به آن محتاج است، خردمندانه وارد میدان شوند و از فرایند پدید آمده بهترین و بیشترین بهره را ببرند. باید دانست على رغم پیدایش موج جهانى شدن از مغرب زمین، بهره بردارى از آن، انحصاراً در کنترل غربیان نخواهد بود و همان گونه که انقلاب الکترونیکى و قدرت تکنولوژیکى ارتباطات، اندیشه صاحبان آن را به دیگر نواحى جهان عرضه و معرفى مى کند، براى رساندن پیام وجدان و بیان حقوق واقعى بشر و در بازتاب تقاضاى فطرت انسانى و نقد افکار
مغرب نشینان و نشان دادن سراب آزادى و دموکراسى لیبرال نیز مى تواند مورد استفاده قرار گیرد. اما چرا مسلمانان تاکنون وارد این مصاف نشده و یا کمتر به آن بها داده اند؟ گرچه «در این میان، از تلاش ها و تقاضاهاى کارشناسان مسائل اقتصادى جهان اسلام و حتى برخى دولت مردان کشورهاى اسلامى براى پایه گذارى بازار مشترک، اتحاد پولى، راه اندازى پول مشترک و تشکیل بانک مرکزى اسلامى از طرق گوناگون، مى توان یاد کرد»48، اما اشکال اساسى این تلاش ها در آن است که فقط در بعد اقتصادى متمرکز شده اند، در حالى که بجاست به فرهنگ و سیاست اولویت داده شود و در تمام ابعاد به این مسئله توجه گردد; زیرا چالش هاى جهانى شدن در عرصه فرهنگ و سیاست، پیچیده تر از چالش هاى اقتصادى آن هستند.
بنابراین، به نظر مى رسد راهبرد لازم براى شکل گیرى جهانى شدن اسلامى و دست کم بازیگرى فعّال مسلمانان در عرصه جهانى شدن، بازیابى هویّت دینى بازگشت به قرآن و سنّت و احیاى باورها و ارزش هاى مکتبى و ایدئولوژیک است. از این رو، لازم است براى کنشگرى فعّال به راه کارهاى ذیل توجه شود:
1. به دلیل نقش مؤثر ارتباطات در پیشرفت جوامع، به حفظ و توسعه آن تا مرز خطر همّت گماریم.
2. با در پیش گرفتن راهبرد حضور و مبارزه، به تهاجمات سنگین دشمن، پاسخ هاى متناسب دهیم که نشاط و بالندگى جامعه در گرو آن است.
3. با حفظ و استحکام بخشیدن به ارزش هاى دینى، عناصر جهان شمول آن را، که اندک شمار نمى باشند، با استفاده از فرصت پیش آمده، به جهانیان عرضه نماییم و به دلیل اینکه نداى دین هماهنگ با فطرت آدمى است، عرضه و ارائه آن ها موجب بقاى ما در میدان بازى شده، عامل موفقیت ما خواهد بود.
… پى نوشت ها
1ـ محسن عبدالحمید، «جهانى شدن از منظر اسلامى»، ترجمه شاکر لوایى، پگاه حوزه، ش 34 (5/10/80)، ص 9، به نقل از: یاسر عبدالجواد، «مقاربتان عربیتان للعولمه»،المستقبل العربى،ش252(فوریه2002)،ص 2.
2ـ احمدتوکّلى، «بررسى پدیده جهانى شدن»،مجله معرفت، ش53، ص 7.
3ـ زهرا پیشگاهى فرد، نگرشى ژئوپولتیکى به پدیده جهانى شدن، تهران، دانشکده فرماندهى سپاه، 1380، ص 18، به نقل از: اسعد اردلان، «پدیده جهانى شدن و حقوق فرهنگى»، فصلنامه سیاست خارجى، س 14، ش 2 (تابستان 79).
4ـ ابراهیم ابوربیع، «امکان پاسخى اسلامى و معاصر به جهانى شدن»، ترجمه غلامرضا مرادى، پگاه حوزه، ش 17 ،ص 17.
5ـ عمرو عبدالکریم، «جهانى شدن در عرصه هاى سرمایه، تکنولوژى و فرهنگ»، ترجمه جهانگیر میرزایى، پگاه حوزه، ش 27، ص 3.
6ـ منوچهر محمدى، «بررسى پدیده جهانى شدن»،معرفت،ش 53، ص8.
7و8ـ زهرا پیشگاهى فرد، پیشین ،ص 88 و 89.
9ـ همان، ص 40 به نقل از: عادل عبدالحمید على.
10ـ على اصغر کاظمى، جهانى شدن فرهنگ و سیاست، تهران، قومس، 1380، ص 20.
11ـ زهرا پیشگاهى فرد، پیشین، ص 45 به نقل از: نبیل سلیمان، «تکوین جهانى شدن»، ترجمه یوسف عزیزى، روزنامه همشهرى، 7/8/1379.
12ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 234.
13الى 15ـ زهرا پیشگاهى فرد، پیشین، ص 56 / ص 59 / ص 89.
16و17ـ عمرو عبدالکریم، پیشین، ص 3.
18ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 294ـ295.
19ـ ثامرهاشم العمیدى، در انتظار ققنوس، ترجمه مهدى على زاده، قم، مؤسسه امام خمینى (ره)، 1379، ص 277 / براى یک تعریف تحلیلى و عالمانه از انتظار ر.ک: اعلام الهدى، ج 120، مجمع جهانى اهل بیت(علیهم السلام).
20ـ محمدرضا حکیمى، خورشید مغرب، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، ص 263.
21ـ منوچهر محمدى، پیشین، ص 9.
22و23ـ زهرا پیشگاهى فرد، پیشین، ص 22 / ص 110.
24ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 14ـ15.
25ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1378، ص 144 به نقل از: توین بى، تمدن در بوته آزمایش، ترجمه ابوطالب صارمى، تهران، امیرکبیر، 1353.
26ـ عبدالرسول یعقوبى، «تعامل تمدن اسلام و غرب»، مجله معرفت، ش 45، ص 33 به نقل از: بارتولد، فرهنگ و تمدن اسلامى، ص 13.
27و28ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 293 / ص 217.
29ـ کاظم سجّادپور، «انتفاضه فلسطین و سیستم بین المللى»، فصلنامه سیاست خارجى، س 15، ش 1 (بهار 1380)، ص 136.
30ـ على اصغر کاظمى، پیشین، ص 279.
31ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 153.
32ـ غلام رضا بهروز لک، «ماهیت حکومت جهانى حضرت مهدى»، پگاه حوزه، ش 24، ص 23.
33ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 417.
34ـ ابن خلدون، مقدّمه، ج 1، ص 60 به نقل از: فرهنگ رجایى، پدیده جهانى شدن، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، آگه، 1380، ص 31.
35ـ عباسعلى عمید زنجانى، فقه سیاسى، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1373، ج 3، ص 62ـ65.
36ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ص 148ـ150.
37ـ محمدعلى بزنونى، «آرمان شهر در ادیان»، پگاه حوزه، ش 24، ص 2 به نقل از: اوپانیشاد، ص 727.
38ـ «خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند، وعده مى دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد; همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت روى زمین را بخشید، و دین و آیین را که براى آنان پسندیده است پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به آرامش و امنیت مبدّل مى کند.»
39ـ لطف الله صافى گلپایگانى، منتخب الاثر، ط الثانیه، قم، انتشارات حضرت معصومه، 1421 هـ.ق، ص 587.
40ـ حضرت على(علیه السلام) در مورد حکومت حضرت مهدى(علیه السلام)فرموده است: «ایشان کارگزارانش را در شهرها مأمور اجراى عدالت مى کند. ]در سایه عدالت آن حضرت[ گرگ و میش در یک مکان به سر مى برند و کودکان با مارها و عقرب ها بازى مى کنند... ]ظاهراً این تعبیرها کنایه از کمال امنیت و عدالت در آن دوره است.[» (همان، ص 592، ش 4.)
41ـ «از سلام بن مستنیر از امام باقر(علیه السلام)در مورد آیه یادشده، در کتاب المحجة نقل شده است: «خداوند زمین را به برکت وجود حضرت قائم زنده مى کند که این احیا با اجراى عدالت صورت مى گیرد، پس از اینکه از اثر ظلم، زمین مرده است.» (همان،ص598، ش1 و نیز ر.ک: ص308ـ311).
42ـ همان، ص 591ـ593 و 606 و 379.
43ـ «وقتى قائم ما قیام کند خدا دستش را بر سر بندگان مى گذارد و بدین طریق عقل هایشان را جامع مى گرداند و افکار ایشان را به کمال مى رساند.» (همان، ص 607، ش 1.)
44ـ همان، ص 366 ـ 367.
45ـ «وقتى قائم ما قیام کند، زمین به نور پروردگارش روشن خواهد شد و بندگان از نور خورشید بى نیاز خواهند شد.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج52، باب سیرهواخلاقهوخصایص زمانه، ح 77، ص 337.)
46ـ «هنگامى که امور به صاحب این امر پایان پذیرند، خداوند تبارک و تعالى هر پستى از زمین را بر او بلند گرداند و هر بلندى را بر او پست گرداند، تا آنجا که دنیا نزد او به زمینى هموار خواهد ماند، این در حالى است که اگر هر یک از شما گیاهى در زمین هموار او باشد، آن را نمى بینید.» (همان، حدیث 46، ص 328.)
47ـ ناصر مکارم شیرازى، حکومت جهانى مهدى(علیه السلام)، چ یازدهم، قم، نسل جوان، 1380، ص 245ـ247.
48ـ سید اسحاق علوى، «پول واحد جهانى شدن به سبک اسلامى»، پگاه حوزه، ش 65، ص 16.
--------------------------------------------------------------------------------