خودپنداره
آرشیو
چکیده
متن
هر فرد در ذهن خود، تصویرى از خویشتن دارد; به عبارت دیگر، ارزشیابى کلى فرد از شخصیت خویش را «خودپنداره» یا «خودانگاره» مى نامند. این ارزشیابى ناشى از ارزشیابى هاى ذهنى است که معمولا از ویژگى هاى رفتارى خود به عمل مى آوریم. در نتیجه، خودپندارى ممکن است مثبت یا منفى باشد.1
مفهوم «خود» به صورت سازمانى دینامیک، نخستین بار به وسیله لکى (Leckey) مطرح شد.
به نظر او، رفتار آدمى تظاهر و انگیزه اى است که هدف آن ثبات خود در اوضاع ناپایدار مى باشد.
به طور خلاصه، مى توان گفت: خودپندارى، چارچوبى شناختى است که به واسطه آن به سازمان بندى آنچه درباره خویش مى دانیم، مى پردازیم و اطلاعاتى را که به خود مربوط مى شوند، بر پایه آن پردازش مى کنیم. این قبیل «طرحواره خود»2 در برگیرنده مؤلّفه هاى خاص نیز مى باشد که در نقش گرایش هاى شخصیت عمل مى کند. سه مورد از این مؤلّفه ها عبارتند از:
تفاوت هاى فردى در شیوه ارزشیابى خود، باور کردن خود براى تلاش در جهت دست یابى به اهداف مطلوب، و علاقه نشان دادن به میزان اثر گذاشتن بر روى دیگران از طریق رفتارهاى خود.3
اهمیت مفهوم خود و خودپنداره
شخصیت4 مجموعه منظّم، متکامل و نسبتاً ثابت خصایص و رفتارهاى بدنى، عقلى و اجتماعى فرد است که او را از دیگران متمایز مى سازد و موجب ناسازگارى او با محیط ـ به ویژه محیط اجتماعى ـ مى شود.5
به باور اندیشمندان، قسمت عمده ویژگى هاى شخصیتى، منش و خصوصیات رفتارى هر فرد به تصویرى که از خود در ذهن دارد ـ یعنى انگاره وى ـ بستگى دارد.6
اسپنسر در کتاب خود، تحت عنوان یک دقیقه براى خودم از قول گوته مى نویسد: اگر ثروتمند نیستى مهم نیست، بسیارى از مردم ثروتمند نیستند; اگر سالم نیستى، هستند افرادى که با معلولیت و بیمارى زندگى مى کنند; اگر زیبا نیستى، برخورد درست با زشتى نیز وجود دارد; اگر جوان نیستى همه با چهره پیرى مواجه مى شوند; اگر تحصیلات عالى ندارى، با کمى سواد نیز مى توان زندگى کرد; اگر قدرت سیاسى و مقام ندارى، مشاغل مهم متعلّق به معدودى از انسان ها هستند; اما اگر تصور درستى از خود ندارى، برو بمیر که هیچ ندارى!
آرى، خودپنداره مثبت کلید رشد و سازندگى فردى و اجتماعى است; تصورى که شخص از وحدت و یکپارچگى وجود خویشتن دارد، نحوه اى که خود را مى بیند، مجموعه خصایصى که با خود در ارتباط است و استنباط هایى که از مشاهده خود در بسیارى از موقعیت ها به عمل آورده است و الگوى خاصى که او را توصیف مى کند، بیانگر مفهوم «خود» است.7
شخص به تدریج، از روى تجربه هاى شخصى و تأثیر دنیاى خارج، نگرشى ثابت و پایدار از محیط و از خود و از ارتباط این دو با یکدیگر به دست مى آورد و بر اساس آن مسائل، زندگى را ارزیابى مى کند و براى مقابله با کاستى ها به کوشش مى پردازد. نگرش هاى فرد از حقایق زندگى، اخلاق، آرزوها و خواسته هاى او وابسته به تصویرى هستند که او از خود دارد; یعنى ارزشى که وى براى خود قایل است. به عبارت دیگر، تصور از خود، منشأ احساس امنیت شخص مى شود، و اگر مورد تهدید قرار گیرد، مانند این است که هسته اصلى وجودش مورد تهدید قرار گرفته است.
ویژگى هاى خود
با توجه به تعاریف متعددى که از «خود» وجود دارند، مى توانیم تعریفى ترکیبى از خود، به عنوان یک نظام فعّال و پیچیده از اعتقاداتى که شخص درباره خودش صحیح مى داند و هر اعتقادى نیز داراى ارزش نسبى مى باشد، ارائه دهیم. تعریف مزبور شامل دو ویژگى مهم در مورد خود است: خود سازمان یافته و خودپویا. (براى ترسیم آن ها از تصویر استفاده شده است:)
1. خودسازمان یافته8
این مسئله که خود عمدتاً از نوعى کیفیت پایدار برخوردار بوده و از ویژگى هاى این کیفیت، هماهنگى و نظم است، مورد توافق محققان مى باشد. این نمودار مارپیچى بزرگ، از قسمت هاى جزئى حلزونى شکلى ترکیب شده که هر کدام از آن ها ممکن است نسبتاً سازمان یافته باشند، اما بخشى از خود تکاملى تلقّى مى شوند. حلزون هاى کوچک معرّف اعتقاداتى هستند که فرد درباره خود دارد. بعضى از اعتقادات به طبیعت خود نزدیکند و از اهمیت بالایى برخوردار مى باشند و به همین دلیل، به مرکز بیضى بزرگ نزدیک تر ترسیم شده اند که این نوع اعتقادات در مقابل تغییرات مقاوم مى باشند. اعتقادات کم اهمیت تر به سمت خارج بیضى; یعنى در فاصله اى دورتر از هسته و مرکز خود رسم شده اند و به همین دلیل، ناپایدار مى باشند. پس خود به طور کلى، کیفیتى ثابت دارد که داراى نظم و هماهنگى خاص است.
دومین بخش تصویر سازمانى از خود مبتنى بر این است که هر مفهومى در این سیستم (حلزون هاى کوچک تر) ارزش کلى منفى یا مثبت خود را دارد. (این بعد یا ارزش به وسیله خطوط افقى در نمودار ترسیم شده است.)
کیفیت سوم سازمان یافته خود به چگونگى تعمیم موفقیت و شکست در سرتاسر سیستم مربوط است. دیگورى (Diggory,1966) از تحقیقات خود به این نتیجه رسید که وقتى توانایى مهمى که ارزش زیادى به آن داده مى شود، با شکست روبه رو شود، باعث پایین آمدن ارزشیابى سایر توانایى هاى فردى مى گردد و بر عکس، موفقیت یک توانایى مهم و باارزش باعث بالا بردن ارزشیابى سایر توانایى هاى شخص مى شود.
آخرین کیفیت سازمانى خود این است که خود، به طور شگفت انگیزى داراى وحدت است، به طورى که هیچ دو نفرى عقاید همانند درباره خودشان ندارند.
2. خودپویا9
شاید مهم ترین فرض از نظریه هاى جدید «خود» این باشد که انگیزه تمام رفتارها حفاظت و ارتقاى خودِ ادراک شده است. تجارب بر حسب ارتباطشان با خود درک مى شوند و رفتارها نیز از این درک ها سرچشمه مى گیرد. در این صورت، مى توان نتیجه گرفت که تنها یک نوع انگیزش وجود دارد و آن هم انگیزه شخصى درون است که هر انسان در تمام زمان ها و مکان ها هنگام دست زدن به هر عمل دارد. آن گونه که کمبز (Cambs) بیان کرده، مردم همیشه برانگیخته هستند و هیچ گاه هیچ فردى را نمى توان یافت که برانگیخته نشده باشد و این یک حسن خداداد براى مربّى است; زیرا نیرویى است که از درون هر دانش آموزى نشأت مى گیرد.10
بنا به عقیده کمبز و اسنیگ (Snygg)، "خود" قالب اساسى مراجعات شخصى و هسته مرکزى ادراک است که بقیه منطقه ادراک نیز در اطراف آن سازمان مى یابد. در این مفهوم، «خود» پدیده اى است که هم محصول تجربیات گذشته و هم سازنده تجربیات جدیدى است که توانایى اش را دارد.
این بدان معناست که هر چیزى بر مبناى مراجعات فرد به خود و از مجراى خود درک مى شود. دنیا از نظر فرد، همان چیزى است که او مى فهمد و از آن آگاهى دارد. به عبارت دیگر، جهان و مفاهیم را به همان طریقى که خودمان مى بینیم، مورد ارزشیابى قرار مى دهیم. بنا به گزارش لکى (1945)، خود در مقابل تغییر مقاومت مى کند، براى هماهنگى با خود مى کوشد، و در واقع، این مقاومت در مقابل تغییر، یک جنبه مثبت است; چرا که اگر بنابراین باشد که خود زیاد تغییر کند، شخص فاقد شخصیت پایدار خواهد شد.11
شکل گیرى خود و خودپنداره
از میان پیشرفت هاى ذهنى مؤثر در اولین سال هاى زندگى، مى توان به تحوّل خویشتن پندارى و درک ضمیر اول شخص مفرد (من) اشاره کرد. اولین مرحله رشد خویشتن پندارى، کودک را به این آگاهى مى رساند که متمایز از دیگران است و به عقیده لوویس، بروکس و دیگران، این آگاهى بر اساس کنش متقابل سنّ کودک و محیط انجام مى گیرد. مطالعه این پژوهشگران بدین نحو بود که آنان نمونه اى از کودکان (9، 12، 18، 21، 24 ماهه) را در مقابل آینه قرار مى دادند و واکنش هاى آنان را بر روى نوار ویدیویى ضبط مى کردند. آن گاه مادر هر یک، او را از مقابل آینه دور مى کرد و به دماغ او رنگ قرمز مى مالید و کودک را دوباره به مقابل آینه مى آورد. تعداد کمى از کودکان کمتر از 12 ماهه و 25 درصد کودکان 15ـ18 ماهه و 88 درصد کودکان 24 ماهه با دست زدن به بینى واکنش مى دادند. این واکنش نشانگر آن است که آن ها از وجود خود به عنوان یک شخص، آگاهى داشتند; زیرا مى دانستند که چهره واقعى آن ها چه شکلى است.
به عقیده این دانشمندان، در طول دو سال اول زندگى، کودک از چهار مرحله رشد خویشتن پندارى عبور مى کند: از بدو تولد تا 3 ماهگى، کودک به شدت جذب چهره انسان مى شود. سپس بین 3ـ8 ماهگى به کمک شاخص هاى بینایى، شناسایى قیافه خود را آغاز مى کند. به همین صورت، چون کودک مى بیند تصویر بدن همراه با او جابه جا مى شود، خود را در تصویر نیز شناسایى مى کند. آن گاه بین 8 ـ12 ماهگى، وى ساختن خویشتن پندارى خود را به عنوان یک پدیده دایمى و مجهّز به کیفیت هاى پایدار آغاز مى نماید. در نهایت، مرحله چهارم در طول سال دوم زندگى جریان پیدا مى کند. در این مرحله، کودک کلیه واژه هاى جسمى خود را، که موجب تمایز او از سایر کودکان و بزرگ سالان مى شود، شناسایى مى کند، همچنین معناى مالکیت را مى فهمد. در نتیجه، اسباب بازى ها و قلمرو خود را مى شناسد.12
ویلیام جیمز، یکى از پدیدآورندگان رشته روان شناسى، «خود» را به دو بخش تقسیم کرد: خود مفعولى و خود فاعلى. «خود مفعولى» مجموعه چیزهایى است که شخص مى تواند آن را مال خود بنامد و شامل توانایى ها، خصوصیات اجتماعى و شخصیتى و متعلّقات مادى است. «خود فاعلى» خود داننده است. این جنبه خود دایم تجارب حاصل از ارتباط با مردم، اشیا و وقایع را به نحوى کاملا ذهنى سازمان داده، تفسیر مى کند. به عبارت دیگر، خود فاعلى در خود تأمّل مى کند و از طبیعت خود با خبر است. خود مفعولى داراى جنبه هاى مادى، فعّال، اجتماعى و روانى مى باشد.
کودکان تا دوره پیش دبستانى، «خود» را بر حسب مشخصات بدنى و خصوصیات عینى مانند رنگ مو، قد، وزن و متعلّقات مادى خود توصیف مى کنند.
در طول دبستان، تأکید بر مشخصات مادى به خود فعّال منتقل مى شود و به طور مشخص، درک از خویشتن کودک بر رفتارها و توانایى هاى کلى او در ارتباط با سایر کودکان متمرکز است; مثلا، کودک هشت ساله ممکن است خود را بهترین بازیکن فوتبال در منطقه بداند. در دوره راهنمایى، خود اجتماعى اهمیت بیشترى پیدا مى کند و به طور مستقیم، شامل رابطه با دیگران مى شود و سرانجام، دانش آموزان دوره دبیرستان معمولا بر خود روانى تأکید دارند که خودپنداره ایشان بر محور فلسفه، عقاید و افکار شخصى ایشان استوار است.
این جنبه ها در همه سنین اهمیت یکسان ندارند، بلکه در هر سنّى، جنبه اى از خود مفعولى یا فاعلى مورد توجه و تأکید است. درک «من» فاعلى هم به ابعاد چندگانه پایندگى، تمایز، خواست و تعمق در خود او وابسته است.
پایندگى اشاره به این احساس فرد دارد که در طول زمان، همان فرد باقى مى ماند. (من همان فردى هستم که قبلا بودم; زیرا نام من هنوز همان است و...)
تمایز اشاره به احساس فردیت افراد دارد. در این مرحله،
کودک خود را از دیگران متمایز مى داند.
خواست اشاره به احساس افراد دارد که آنان عناصرى فعّال و صاحب اراده آزادى هستند. اگر من تصمیم بگیرم که به جاى بازى، به تماشاى فیلمى بروم، من هستم که این تصمیم را مى گیرم، نه اینکه فقط برایم پیش آمده باشد.
تعمّق که عبارت است از توانایى فرد براى در نظر گرفتن پایندگى، تمایز و خواست خویش. مثل اینکه من مى دانم من، من هستم; فردى بى نظیر، پاینده و صاحب اراده آزاد.13
کورسینى (1984) معتقد است: مى توان به جنبه هایى از خودپنداره پدیدارشناختى اشاره کرد که گاه کمتر مورد توجه قرار گرفته است:
الف. خودپنداره فردى: بیانگر خصوصیات رفتارى فرد است از دیدگاه خودش. این خودپنداره از خصوصیات جسمانى تا هویّت جنسى، قومى، طبقه اجتماعى ـ اقتصادى و هویّت من یا حس استمرار و یگانگى فرد در طول زمان را در برمى گیرد.
ب. خودپنداره اجتماعى: ویژگى ها و یا خصوصیات رفتارى شخص است که وى تصور مى کند دیگران آن را مشاهده مى کنند.
ج. خودآرمانى با توجه به خودپنداره شخصى فرد: این آرمان ها خودپنداره هایى هستند که فرد شخصاً امیدوار است همانند آن ها باشد.
د. خودآرمانى با توجه به خودپنداره هاى اجتماعى فرد: این آرمان ها پنداره هایى هستند که فرد دوست دارد دیگران آن گونه مشاهده کنند.14
علل پیدایش پدیده خود و خودپنداره
دلیل عمده ایجاد خودپنداره را باید در رابطه فرد با جامعه اش، بخصوص در دوران پراهمیت کودکى و نوجوانى، جستوجو کرد. پدید آمدن خودپنداره، رفتار و واکنش دیگران نسبت به فرد، بخصوص کودک، است که این را نظریه «آینه خود ـ شما»15مى نامند. نظریه مذکور معتقد است: اگر براى دیدن خود، به واکنش هاى دیگران توجه کنیم، تصویر خود را در آن واکنش ها مى بینیم. بسیارى از تحقیقات حاکى از این مطلب هستند که تصویر و پنداره هر فرد از خود وابسته به تصویرى است که دیگران از او داشته اند و حتى در حال حاضر هم تصویر دیگران از یک فرد مى تواند ارزیابى و تصویرى را که او از خود دارد، تغییر دهد. والدین یکى از منابع شکل گیرى خودپنداره و احساس ارزش نسبت به خود، کودکان و نوجوانان هستند ـ که به سبب مهم بودن این مسئله، در انتهاى این بخش، این موضوع مورد ارزیابى قرار مى گیرد.
رشد شخصیت و هسته وجود آن ـ یعنى «خود» ـ جنبه دینامیک و پویایى دارد، به طورى که خود اصولا یک فرایند16است، نه فرآورده،17 و مسیر است، نه مقصد. بنابراین، خود و رشد و تکامل آن هیچ گاه پایان پذیر نیست و سکون نمى پذیرد، بلکه همواره در جهت «شدن» یا صیرورت به پیش مى رود که البته این فرایند و سیر گاه روندى دشوار و دردناک دارد و شرایط و عوامل محیطى گاه آن قدر محرومیت زا مى گردند که خود از این تعالى و تکامل باز مى ماند و راه پیشرفت و صعود آن سد مى گردد.18
با رشد تدریجى کودک، وى خود را با دیگران مانند خواهر، برادر، همسالان و دوستان مقایسه مى کند که این مقایسه یکى از منابع اصلى ایجاد خودپنداره در اوست; مثلا، اگر برادر یا خواهر کودک باهوش و زرنگ باشند، و او دایماً از آنان عقب بیفتد، کودک خود را کم هوش تصور مى کند و یا اگر همسایه هاى کودک ثروتمند باشند وى خود را فقیر احساس مى کند. علاوه بر این ها، کودک با برخى از افراد مهم زندگى خود همانندسازى کرده، آنان را به عنوان مدل یا الگوى رفتار خود برمى گزیند. تحقیقات نشان مى دهند همانندسازى نیز سبب تغییر خودپنداره مى گردد.19
همان گونه که گفته شد، از جمله علت هاى پیدایش خودپنداره، والدین و خانواده مى باشد. خانواده نخستین بذر تکوینى پنداره و تصور نسبت به خود، جهان، خدا و مردم را در ذهن و قلب افراد مى کارد. به طور کلى، خانواده به عنوان نخستین پایگاه آموزش و پرورش، از اساسى ترین عوامل در شکل گیرى شخصیت کودک است. بدون تردید، هرگونه نارسایى و نقص در ساخت خانواده مى تواند از همان طفولیت در رشد و پرورش کودک، تأثیر نامطلوبى داشته باشد.20
الگوى رشد شخصیتى کودکان ابتدا در چارچوبى از ارتباطات آنان با والدین شکل گرفته، قوام و ثبات مى یابد. بنابراین، بروز رفتارهاى غیرعادى و ضداجتماعى در بزرگ سالى در واقع، اثرات این بنیادهاى اولیه است.21
روى هم رفته، وجود پدر و مادر در شکل دادن تصور از «خود» در کودکى، حیاتى است. محدودیت هاى خانوادگى، فقدان روابط مطلوب، همبستگى هاى خانوادگى و رهایى از قیود، اثرات مخرّبى بر نوجوانان، به ویژه در سنین 12 ـ 13 سالگى بر جاى مى گذارند. تأثیر والدین، حتى در سال هاى جوانى نیز ادامه مى یابد.22
براى خوش بختى و فعالیت مؤثر هر فرد، به مفهوم فردى; یعنى احساس قضاوت ارزشمندانه هر شخص در مورد خودش نیاز مى باشد. روشن است که چنین احساسى، ذهنى بوده و با احساسات فرد نسبت به خودش ارتباط دارد و در رفتار، گفتار و روابطش با دیگران ظاهر مى شود.
به طور کلى، اطفالى که داراى مفهوم فردى قوى هستند، والدینى دارند که آنان نیز از این خصوصیت بهره مند مى باشند. این نوع پدران و مادران از لحاظ هیجان نیز داراى ثبات بوده و نیرومندى مؤثرى در مراقبت از اطفال خود نشان مى دهند. پدر و مادرى که روابط مناسبى با یکدیگر داشته باشند، نقش الگوهاى مناسب را براى آنان فراهم مى آورند. مادران این گونه اطفال توانایى زیادى در پذیرش آنان دارند و این کیفیت را از طریق محبت، نزدیکى و مهربانى ظاهر مى سازند. آنان انضباط دایمى و مؤثرى را نیز اعمال مى کنند که در آن نقش تنبیه و تشویق بارز است، اما به نحوى که از طرف کودک پذیرفته شود که تنبیهات آنان در جهت سالم سازى و رشد شخصیت آنان است. این والدین به نظرات و عقاید کودکان خود توجه دارند و به آنان اجازه بحث و گفتوگو مى دهند و بدین وسیله، اعتماد به نفس آنان را تقویت مى نمایند و کودکان را در برنامه هاى خانوادگى شرکت داده، اعتقاد دارند که کودک باید نظرات خود را ابراز کند.
در مقابل، مادران اطفالى که داراى مفهوم فردى ضعیفى هستند، تمایل بیشترى براى جدایى از اطفال خود نشان مى دهند و محیطى فراهم مى آورند که از نظر جسمانى و هیجانى و عقلانى ضعیف است و کودکان را مزاحم خود تشخیص مى دهند و حالات هیجانى آنان نسبت به اطفال همراه با خصومت یا بى تفاوتى است. این نوع والدین منضبط نیستند و تنبیه را به خاطر حالت هیجانى خود اعمال مى کنند و مکرّر اظهار مى دارند که تنبیهشان مؤثر واقع نمى گردد. کودکان نیز تنبیه والدین را نمى پذیرند و تصور مى کنند که بى جهت مورد تنبیه قرار مى گیرند.23
به طور کلى، همراهى، هماهنگى، همدلى، هم رازى، هم فکرى، هم دستى، و هم رفتارى والدین در جمیع مسائل زندگى، بخصوص در جنبه هاى خانوادگى و بالاخص در نگرش هاى تربیتى، تأثیر بسیارى در رشد خودپنداره مثبت کودک دارد. از جمله خصوصیات خانواده متعادل، عبارت است از: هم کنشى، هم گرایى، تفاهم، بینش تکاپویى، تبادل عاطفى، مثبت گرایى، مشارکت، منطق، شادکامى و بزرگ منشى. اگر مى خواهیم خانواده هاى توانایى در امر آموزش و پرورش داشته باشیم، والدین باید آگاه، عامل و اهل دانش و بینش باشند.24
رهنمودهاى عملى براى ارتقاى مفهوم «خود»
تربیت، فرایندى الهى و معنوى است و کودک باید محصول چنین روندى باشد تا بر اساس فطرتش به سوى مقصد سیر نماید و والدینى در این امر موفقند که عملا درست زندگى کنند و با داشتن چرایى در زندگى، با هر چگونگى بسازند. پرورش احساس خودارزشمندى در کودکان و نوجوانان از مهم ترین وظایف و رسالت هاى اولیا و مربیان مى باشد که در این زمینه، بیشترین نقش بر عهده الگوهاى رفتارى است. در این قسمت، به رهنمودهایى عملى براى تکامل و تغییر مفهوم «خود» اشاره مى شود:
1. وضعیت و طبقه اقتصادى ـ اجتماعى، خودپنداره فرزندان را تحت تأثیر قرار مى دهد. طبق پژوهش هاى انجام شده، فرزندان طبقات پایین اقتصادى ـ اجتماعى از خودپندارى منفى و ضعیفى برخوردارند و عکس این نیز صادق است. اما آنچه مهم تر از فقر اقتصادى ـ اجتماعى است، طرز برخورد با فقر است. از این رو، واکنش نسبت به فقر، اثرگذارتر از نفس فقر است.
2. گفتار والدین و بیان نگرش هایشان مهم تر از نگرشى است که بروز و ظهور پیدا نمى کند.
3. تفاهم عمل والدین در برخورد با فرزندان، اولا مهم تر از تفاهم فکرى آنان است; ثانیاً، از ایجاد بحران و تضاد و تعارض روحى فرزندان جلوگیرى مى کند.
4. گسترش غناى ارتباطى خانواده، موجب تقویت احساس خودارزشمندى مى گردد.
5. داشتن برنامه ریزى و نظم در امور خود موجب تقویت خودپندارى در فرزندان مى گردد.
6. نحوه برخورد با مشکلات زندگى، عاملى مهم در شکل گیرى تقویت و استمرار خودپندارى کودکان و نوجوانان است.
7. استفاده از تشویق هاى معنوى و کلامى و پرهیز از تنبیه بدنى، رشد خودپندارى را در پى دارد.
8. نادیده گرفتن و متذکر نشدن خطاهاى فرزندان، از طرف والدین و به جاى آن، تذکر جنبه هاى قوى و زیباى رفتارى آنان از عوامل رشد نگرش قوى به خود است.
9. احترام به شخصیت فرزندان و مقایسه نکردن آنان با یکدیگر، پذیرش عملى آنان (نه ذهنى)، عدم تحمیل نظرات خود بر فرزندان، رازدار بودن، رعایت و پرهیز از تبعیض بین آنان از موارد ضرورى است.
10. تناسب روش هاى تربیتى والدین با توانایى، دانایى، علاقه و نیاز فرزندان از مقوله هاى بسیار مهم در رشد اعتماد به نفس و خودپندارى فرزندان است.
11. والدین باید الگوى عملى قضاوت درست و گفتار و کردار سالم براى فرزندان باشند.
12. درد دل کردن با فرزندان، پرهیز از شماتت کردن، خجالت دادن، عیب جویى، توجه به علایق و سلیقه هاى بچه ها، دورى از برچسب زدن و نیز پرهیز از لجبازى و سر به سر گذاشتن بچه ها توسط والدین موجب رشد خودپندارى مثبت مى شود.
13. باید به نقش کار و عملکرد و فعالیت فرزندان توجه کرد، نه نتیجه آن.
14. تجربه هاى موفقیت آمیز فرزندان را افزایش دهید. هیچ چیز مثل موفقیت، موفقیت ساز نیست. این کار باعث خودارزشمندى در کودک مى شود.
15. در برخورد با فرزند، باید محکم و باثبات بود. نباید اجازه داد عصبانیت و بى حوصلگى ما را از حالت اعتدال خارج سازد.
16. سعى کنیم رفتارهاى ما موجب احساس حقارت، گناه، شرم، ناامنى و تزلزل شخصیت فرزند نشود.
17. با فرزندان باید ملایم و منطقى بود و نباید به خواسته هاى غیرمنطقى و مخرّب آنان تن داد.
18. به آنان یاد دهید که در عین حال که هیچ کس به اندازه خودشان براى خود دلسوز نیستند، به فکر دیگران بودن و ایثار نیز ارزش والایى دارد.
19. سعى کنید محبت شما سطحى و ریاکارانه نباشد، بلکه عمیق و خالصانه باشد.
20. فرزندان باید احساس کنند که دوست داشتنى، عزیز و محترمند.
21. آستانه تحمّل فرزند را با صبر و شکیبایى خویش ارتقا بخشید.
22. از مشاجرات لفظى در خانه بپرهیزید; زیرا در روحیه یا رفتار کودک یا نوجوان منعکس مى شود، ارزش شما را هم نزد او کم مى کند.
23. براى پرورش عزّت نفس، خوش فکرى و خوش بینى در فرزندان، باید خود این چنین باشیم.
24. با همسر خویش، جبهه متحد تشکیل دهید. هرگز با فرزند خود، علیه همسرتان متحد نشوید; چرا که این عمل باعث ایجاد کشمکش هاى عاطفى و در نتیجه، موجب برانگیختگى احساسات مخرّب مى شود.
25. به کودکان خود در حد توانایى هایشان مسئولیت بدهید.
26. مهارت هاى اجتماعى کودک و نوجوان کم رو و داراى عزّت نفس پایین را تقویت کنید.
27. به سرگرمى ها و تفریحات مناسب در زندگى اهمیت بدهید و نسبت به آن ها بى تفاوت نباشید.
28. به فرزندتان این احساس را بدهید که بداند دوست داشتنى و قابل احترام است، اما هرگز با او مثل یک نوزاد رفتار نکنید.
خودپنداره و عملکرد تحصیلى
در تحقیقات فراوانى که درباره تکوین خودپنداره در کودکان صورت گرفته، پنج جنبه از «خود» بررسى شده است که عبارتند از:
1. هر فرد داراى خودپندارى همسانى است.
2. رفتار افراد با خودپندارى آن ها همخوان است.
3. تجاربى که همسان خودپندارى نیستند، تهدید تلقّى مى شوند.
4. خودپنداره در نتیجه یادگیرى و بلوغ تغییر مى کند.
5. رابطه اى بین نوع هدفى که دانش آموز دنبال مى کند و شکل گیرى خودپنداره وجود دارد. بین هدفى که دانش آموز دنبال مى کند و شکل گیرى خودپنداره وى نوعى رابطه وجود دارد.
تحقیق دیگرى که بر دو گروه از دانش آموزان موفق و ناموفق کلاس انجام شد، نشان داد که میان خودپنداره دانش آموزان و انجام وظایف، نوعى رابطه معنادار و مثبت وجود دارد. به نظر مى رسد به همان اندازه که توانایى هاى ذهن در موفقیت ها و شکست هاى تحصیلى مؤثر است، در پنداره خود نیز ریشه دارد. البته این مسئله در پسران کاملا روشن است، اما در دختران همبستگى کمترى وجود دارد.
از بررسى هاى متعدد، مى توان این نتیجه را گرفت که دانش آموز موفق کسى است که ضرورتاً به صورت مثبت به خود مى اندیشد و ناموفق هاى تحصیلى نیز به داشتن پندار منفى نسبت به خود متمایل هستند.25
از آنجا که براى عملکرد دانش آموز، خودپنداره مناسب لازم است، یکى از هدف هاى مربیان تعلیم و تربیت این است که پرورش خودپنداره واقع گرایانه و صحیح را در دانش آموزان خویش تقویت کنند. در این خصوص، ذکر برخى توصیه ها لازم است:
معلم باید از تلقین تدریجى تصور منفى در دانش آموزان جداً پرهیز کند; چرا که خود به طور قابل ملاحظه اى محافظه کار است و
موقعى که کودک یک تصور منفى را در خود به عنوان یادگیرنده شکل دهد، کار معلم فوق العاده سخت مى شود. بنابراین، جلوگیرى از خودپنداره منفى اولین قدم حیاتى در تدریس است.
تدارک و توسعه طرح ها و برنامه هایى که یادگیرى هاى تحصیلى مورد انتظار را همراه با ایجاد خودپنداره هاى مثبت امکان پذیر مى سازند ـ مثل تشکیل کلاس هاى فوق العاده زبان در تابستان پیش از شروع آن درس در سال تحصیلى ـ از جمله کارهاى ارزشمند در جهت نیل به هدف مزبور است.
معلم نوع تدریس را مى تواند به نحوى سامان دهى کند که ضمن رعایت اهداف عادى تدریس، تغییرات ویژه اى را نیز در تصور کودک از خویش به وجود آورد و سطح آن را ارتقا دهد.
عقاید معلم درباره خودش، عامل مهمى در تعیین مؤثر بودن او در کلاس است; چرا که اگر وى با دید احترام، دوست داشتنى و پذیرش به خود نگاه کند، در شرایط بهترى در پدید آوردن خودپنداره مثبت و واقعى در دانش آموزانش مى باشد. پژوهش هاى متعدد (برگر، 1953; فى، 1954; لوفت، 1966) گزارش کرده اند که ارتباط قابل توجهى بین شیوه اى که فرد خودش را مى بیند و شیوه اى که به دیگران مى نگرد، وجود دارد. آنان که خود را مى پذیرند، به دیگران متمایل مى باشند و دیگران را بیشتر قابل پذیرش مى بینند و به عکس. بنابراین، مى توان معلمان، مشاوران و روحانیان کارآمد و مؤثر را بر اساس نگرش آنان درباره خودشان از غیر مؤثرها تمیز داد.26
عقاید معلم درباره دانش آموزان هم تأثیر بسزایى در کار او دارد. معلمان به عنوان افرادى مهم، لازم است دانش آموزان را الزاماً به شکل هاى مثبت ببینند و از آن ها انتظارات مناسب داشته باشند. این موضوع به عنوان مسئله اى حیاتى در تمام سطوح کلاس ها، بخصوص سطح ابتدایى، به حساب مى آید. به علاوه، هرقدر دانش آموزان ادراک مثبت بیشترى از احساسات، عقاید و نگرش هاى معلمان داشته باشند، موفقیت تحصیلى آنان مطلوب تر خواهد بود و بر عکس. طبق تحقیقاتى که روزنتال و جکسن انجام دادند، بیشتر اوقات دانش آموزان همان کارى را که از آن ها انتظار مى رود، انجام مى دهند; یعنى بچه هایى که معلمشان از آن ها انتظار دارد بهره هاى هوشى بیشترى داشته باشند، پس از یک سال، بهره گیرى هاى هوشى بیشترى نسبت کسانى که چنین انتظاراتى از آن ها نبوده، داشته اند.
از جمله دیگر نقش هاى مهم معلم، ایجاد جوّى مطلوب در کلاس است که منجر به تصور مطلوب از خود در دانش آموزان و تشویق در کسب موفقیت تحصیلى آنان مى شود. شش عامل در ایجاد این جوّ مؤثر مى باشند که عبارتند از:
الف. کوشش: انتظارات تحصیلى بالا و کوشش زیاد از جانب معلم اثر مثبت و فایده بخشى بر دانش آموزان دارد. یک راه خوب براى به وجود آوردن زمینه کوشش، منتظر ماندن تا زمانى است که فرصت مناسب براى موفقیت ایجاد شود و در این هنگام به او بگوید: این کار سختى است، اما من فکر مى کنم شما مى توانید آن را انجام دهید. با این راهکار، معلم لحظه حسّاس و درستى براى ایجاد اعتماد و واگذار کردن مسائل به دانش آموزان انتخاب کرده است.
ب. آزادى: براى رشد دادن دانش آموز به عنوان یک انسان کامل، ایجاد فرصت هایى براى تصمیم هاى معنادار خود لازم است. وقتى دانش آموز فرصت گفتن حرفى درباره رشد و کمال خود داشته باشد و تصمیمات شخصى اش را خودش بگیرد، نسبت به قضاوت ها و افکارش اعتماد پیدا مى کند. بنابراین، او باید آزادى اشتباه کردن را داشته باشد و حتى به ناکامل بودن خودش، بخندد.
ج. احترام: هیچ جنبه اى از تعلیم و تربیت به درجه و اهمیت احساس ارزش کردن از طرف معلم نسبت به شخصیت دانش آموز، با ارزش بودن او و یا اعتقاد به اینکه او مى تواند یاد بگیرد، نیست. وقتى دانش آموز احساس کرد که معلم به او احترام مى گذارد و برایش ارزش قایل است، او نیز براى خودش ارزش و احترام قایل
مى شود. نیاز به احترام در دانش آموزانى که از نظر فرهنگى محروم هستند، اهمیت بیشترى دارد.
د. گرمى: فضاى گرم آموزشى جایى است که هر دانش آموز به مدرسه احساس تعلّق کند و بفهمد که معلمان نسبت به آنچه براى او پیش مى آید، توجه دارند. اگر محیط آموزشى از نظر روانى، امن و پشتیبان کننده باشد و دانش آموزان را تشویق به رشد تحصیلى کند، باعث ترقّى دانش آموز، هم از نظر تحصیلى و هم از نظر احساس ارزش شخصى مى شود. از سوى دیگر، نوعى همبستگى منفى نیز بین خودپنداره هاى دانش آموزان و زمانى که معلم در حالت سلطه، تهدید و مسخره گرى است، مى توان یافت.
و. کنترل: کودکانى که در محیط هاى آزاد تربیت مى شوند، نسبت به آنانى که در محیط هاى سخت همراه با انتظارات زیاد تربیت مى شوند، علاقه کمترى به احترام به خود دارند. راز این مسئله در خصوصیات رهبرى معلم نهفته است. وقتى معلم آماده انجام وظایف کلاسى خود باشد، بر کار خود تسلّط دارد و از ظهور سردرگمى جلوگیرى مى کند و توضیح مى دهد که چرا بعضى چیزها باید انجام شوند، و براى هماهنگى ادب و استقامت مى کوشد. مسئله کنترل راهى براى تفهیم به دانش آموزان است که معلم نسبت به آنچه او انجام مى دهد، اهمیت قایل است.
هـ. موفقیت: دانش آموزان ارزشیابى خود را پس از آزمایش و پذیرش شکست یا پیروزى تغییر خواهند داد. پذیرش از طرف افراد مهم دیگر سبب افزایش خودارزشى و نیز افزایش کوشش هاى اجرایى در فعالیت هاى مربوط مى شود. از دیگر سو، عدم پذیرش و توجه نکردن به توانایى هاى دانش آموزان و عدم تشویق و ستایش و نیز سرزنش آنان باعث تقلیل فعالیت ها و ارزش قایل شدن نسبت به خود مى شود. پس معلم خوب کسى است که به جنبه هاىمثبت کار انجام شده توجه دارد، نه به اشتباهات آن. دانش آموزان از موفقیت ها یاد مى گیرند که توانا هستند، نه از شکست ها.27
به تمامى معلمان پیشنهاد مى شود فرصت هایى را به شاگردان بدهند تا نقش هاى متفاوتى را در مدرسه ایفا نمایند و با دادن مسئولیت به آنان، در جهت رشد خودپندارى قوى و درست شاگردان گام بردارند.
به دست اندرکاران امر آموزش و پرورش توصیه مى شود که در جهت توجه به یادگیرى شاگرد، به طرز تفکر و نگرش او بها دهند; زیرا هر انسانى با نوع تفکرش زندگى مى کند، نه با محفوظاتش.
دیدگاه هاى نظرى در مورد خودپندارى
الف. دیدگاه صاحب نظران غربى
روان شناسان بسیارى در خصوص «خود» و «خودپنداره» سخن به میان آورده اند که در اینجا براى نمونه، چند مورد از آن ها ذکر مى شوند:
1. کارل راجرز: وى بر اساس دیدگاه «پدیدارشناسى»،28معتقد است که وقایع بیرون از موجود، به خودى خود براى او معنایى ندارند، بلکه زمانى معنادار مى شوند که شخص بر اساس تجارب گذشته و میل به حفظ و تداوم «خویشتنِ» خود به آن وقایع معنا دهد.29
مفهوم «خویشتن» مهم ترین پدیده و عنصر اساسى در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان عوامل محیط خود را درک مى کند و در ذهن خود به آن ها معنا مى دهد. مجموعه این سیستم ادراکى و معنایى، میدان پدیدارى روانى فرد را مى سازد. «خویشتن» عبارت است از: الگوى سازمان یافته اى از ادراکات انسان. تحقق «خود»، که روند «خود» شدن و پرورش ویژگى ها و استعدادهاى یکتایى فرد است، در سراسر زندگى ادامه دارد و به اعتقاد راجرز، در بشر علاقه ذاتى براى آفرینندگى هست و مهم ترین آفریده انسان خود اوست. این همان هدفى است که غالباً اشخاص سالم، نه کسانى که ناراحتى روانى و بیمارى دارند، بدان دست مى یابند.30
خویشتن دیگر در نظریه راجرز، «خویشتن آرمانى»31است; یعنى آن نوع خودپنداره اى که انسان دوست دارد از خود داشته باشد. این خود شامل تمام آن ادراکات و معانى مى شود که بالقوّه با خویشتن او هماهنگ و مرتبطند. گرچه خویشتن دایم تغییر مى کند، اما همیشه در هر خود، نوعى سازمان، هماهنگى و شکل یافتگى خاص وجود دارد. خودپنداره شخص جریانى آگاهانه، مداوم و نسبتاً ثابت است و فرد براى آن ها ارزش زیادى قایل است.32
هرقدر خویشتن آرمانى به خویشتن واقعى نزدیک تر باشد، فرد راضى تر و خشنودتر خواهد بود. فاصله زیاد بین خویشتن آرمانى و خویشتن واقعى به نارضایى و ناخشنودى منجر مى گردد.33
دو مفهوم «هماهنگى خویشتن»34 و «ثبات خویشتن»35در نظریه راجرز، مورد توجه زیاد محققان امور شخصیت قرار گرفته اند. «هماهنگى خویشتن» یعنى تجانس و ثبات خویشتن، عبارت است از: نبود تعارض بین ادراک از خویشتن و تجربه هاى واقعى زندگى مردم که علاقه دارند به شکلى رفتار کنند که با خودانگاره آنان همساز و همخوان باشد. در غیر این صورت، این تجربه ها و احساسات تهدیدکننده اند، به طورى که هر قدر این ناهماهنگى و ناهمخوانى بیشتر باشد، به همان نسبت، شکاف بین خویشتن شخص و واقعیت ژرف تر مى شود، و تا زمانى که فرد در این تعارض گرفتار است و خود نیز از آن آگاه نیست، بالقوّه در معرض اضطراب قرار داد. در این حال، شخص باید از خود در مقابل واقعیت دفاع کند تا از اضطرابش بکاهد. راجرز در این زمینه، دو روند دفاعى را ذکر مى کند که یکى از آن ها مخدوش کردن معناى
تجربه اى است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگرى انکار آن تجربه است.36 اما در یک فرد سازگار، خودپندارى با تفکر، تجربه و رفتار همسازى دارد; به این معنا که خویشتن وى قالبى نیست، بلکه انعطاف پذیر است و از راه درونى سازى تجارب و افکار تازه قابل تغییر است.37
2. ابراهام مازلو: هدف اصلى مازلو دانستن این بود که انسان براى رشد کامل انسانى و خودشکوفایى تا چه حد توانایى دارد. به نظر او، در همه انسان ها تلاش یا گرایش فطرى براى «تحقق خود» هست. انگیزه آدمى به سبب نیازهاى مشترک و فطرى است که در سلسله مراتبى از نیرومندترین تا ضعیف ترین نیازها قرار مى گیرد. سلسله مراتب به طریق نردبانى پیش مى رود تا به پنجمین یا نیرومندترین نیاز، یعنى تحقق خود مى رسد و آن ها عبارتند از: 1. نیازهاى جسمانى یا فیزیولوژیکى; 2. نیازهاى ایمنى; 3. نیازهاى محبت و احساس تعلّق; 4. نیاز به احترام; 5. نیاز به تحقق خود.
خواستاران «تحقق خود» به نوبه خود، نیازهاى سطح پایین ترشان یعنى نیازهاى جسمانى، ایمنى، محبت و احترام را برآورده ساخته اند. آن ها الگوى بلوغ، پختگى و سلامتند. با حداکثر استفاده از همه قابلیت ها و توانایى هایشان، خویشتن را فعلیت و تحقق مى بخشند، مى دانند چیستند و کیستند و به کجا مى روند.38
3. آلفرد آدلر: اساس نظریه وى بر این است که انسان در اصل، به وسیله عوامل اجتماعى برانگیخته مى شود، نه عوامل بیولوژیک. نظریه شخصیت آدلر، دیدگاهى اجتماعى و غایت انگار است و انسان را موجودى خلاّق، مسئول و در حال شدن مى داند که در جهت هدف هاى خیالى، در محدوده تجربه اش در حال حرکت است. عقیده زیربنایى این نظام آن است که رفتار، معمولا ندانسته، به وسیله تلاش هایى، هدایت و کنترل مى شود که درصدد جبران احساس حقارت هستند. در این نظریه، اعتقاد آدلر بر آن است که ادراک فرد از خودش و زندگى (شیوه زندگى)، به علت وجود احساس حقارت، گاهى برایش ناکام کننده است. همچنین قدرت طلبى تعیین کننده چگونگى اعمال انسان و سیر رشد اوست. بنابراین، «رشد» فرایند رهایى از احساس حقارت است. فرد با احساس حقارت، به تقویت «خویشتن پندارى»39 و تحقق نفس خویش نایل مى آید. تغییر در مقاصد، مفاهیم و آگاهى هاى فرد نیز موجب تغییر در الگوهاى رفتارى گردیده و فرد با رها کردن یأس خود، امیدوار شده، خودپندارى مثبت در خود شکل مى دهد.
در این نظریه، انسان موجودى است بى همتا، مسئول، خلاّق و انتخابگر که همخوانى همه جانبه اى در ابعاد شخصیتى او وجود دارد. مفهوم «شخصیت» را از نظر آدلر مى توان در قالب چند عنوان کلى توضیح داد. این عناوین کلى عبارتند از: غایت گرایى تخیّلى، تلاش براى تفوّق و برترى، احساس حقارت و ساز و کار جبران، علایق اجتماعى، شیوه زندگى و من خلاّقه. اعتقادات مربوط به شیوه زندگى به چهار گروه تقسیم مى شوند:
1. مفهوم خود یا خویشتن پندارى; یعنى اعتقاد به اینکه «من که هستم.»
2. «خودآرمانى» یا اعتقاد به اینکه «من چه باید باشم» ی
«مجبورم چه باشم تا جایى در میان دیگران داشته باشم.»
3. تصویرى از جهان; یعنى اعتقادات فرد درباره اطرافیان و محیط پیرامون.
4. اعتقادات اخلاقى; یعنى مجموعه اى از چیزهایى که فرد درست یا نادرست مى داند.40
4. کوپر اسمیت: وى «خویشتن پندارى» را عامل مهمى در ایجاد نوع رفتار مى داند و عقیده دارد: افرادى که خویشن پندارى مثبت دارند، رفتارشان اجتماع پسندتر از افرادى است که خویشتن پندارى آنان منفى است.
«خویشتن پندارى» عبارت از عقیده و پندارى است که فرد درباره خود دارد. این عقیده و پندار به تمام جوانب خود، یعنى جنبه هاى جسمانى، اجتماعى، عقلانى و روانى فرد مربوط مى شود. تصور انسان درباره هر یک از عوامل مزبور، رفتار معیّن و مشخصى به وجود مى آورد.
به عقیده کوپر اسمیت، خویشتن پندارى بر اثر تعامل بین عوامل ذیل حاصل مى شود:
الف. پندار والدین درباره فرد: در سال هاى اولیه کودکى، نوع رابطه و رفتار والدین عوامل بسیار مهمى در تکوین شخصیت کودک مى باشند. کودک اولین الگوهاى رفتارى خود را در محیط خانواده، از والدین خود تقلید مى نماید. تربیت صحیح کودک در سال هاى اولیه، که به «سال هاى سازندگى» معروفند، حایز اهمیت خاصى است.
ب. تصور و پندار دوستان و هم بازى ها در مورد فرد: به موازات رشد کودک، روابط به بیرون از خانه کشانده مى شود و کودک به انتخاب دوست مى پردازد و به بازى با آنان مشغول مى شود و در این زمینه، همواره نقش دوستان صمیمى خود را تقلید مى کند.
ج. تصور و پندار معلمان در مورد فرد: در سن معیّنى که کودک پا به کودکستان و یا دبستان مى گذارد، تجربه جدیدى در زندگى اش آغاز مى گردد. آشنایى با معلم و رابطه اى که بین معلم و دانش آموز ایجاد مى گردد، عامل مهمى در تکوین شخصیت و نحوه خویشتن پندارى شاگرد به شمار مى رود. اعتقاد و «پندار» معلم درباره نوع رفتار دانش آموز و توانایى هاى او و نحوه استفاده از این عوامل مى تواند شخصیت دانش آموز رادرمسیرخاصى پرورش دهد.
د. تصور و پندار فرد درباره خود: تصور و پندار درباره خصوصیات جسمانى، عقلانى و روانى بخشى از تکوین «خویشتن پندارى» فرد را تشکیل مى دهد. کوپر اسمیت در تحقیقات خود، به این نتیجه رسید که وضعیت اقتصادى ـ اجتماعى در خودپنداره مؤثر است. اما مهم تر از آن چگونگى ارتباط طفل با والدین خویش است; زیرا مشاهده شده که حتى کودکانى که از وضعیت اقتصادى ـ اجتماعى خوبى برخوردار نبوده اند، ولى در محیط خانوادگى شان گرمى و محبت و استدلال حکمفرما بوده است، داراى خودپنداره قوى بوده اند.41
5. اریک اریکسون: وى یکى از روان کاوانى است که به «روان شناس خود»42 معروف است.
وى توجه خود را به مناسبت دیگر «خود» معطوف داشته، معتقد است که رشد انسان از یک سلسله مراحل و وقایع روانى ـ اجتماعى شروع شده و شخصیت انسان تابع نتایج آن هاست و مى گوید:
پدیده روانى را فقط در سایه ارتباط متقابل بین عوامل بیولوژیک و پارامترهاى اجتماعى، روانى، رفتارى و حتى تجارب شخصى مى توان شناخت. وى مجموعه اى از هشت مرحله رشد را مطرح کرده است که تمام دوران زندگى را در برمى گیرد. به نظر اریکسون، هر یک از مراحل رشد با نوعى بحران همراه است; یعنى در هر مرحله از زندگى، به علت عوامل فیزیولوژیک رشد با توقّعات اجتماع، نقطه عطفى پدید مى آید. علاوه بر این، هر یک از این مراحل به سبب خاص خود، سلسله تکالیف و وظایفى براى فرد به وجود مى آورد. شکل پذیرى عناصر گوناگون شخصیت به این بستگى دارد که فرد، هر یک از وظایف خود را چگونه انجام دهد یا با هر کدام از این بحران ها چگونه برخورد کند. قسمت مهمى از نظریه اریکسون به مفهوم «تعارض» اختصاص دارد; زیرا از دید او، در هر مرحله از رشد، تکامل و گسترش محدوده روابط بین فرد و جامعه با آسیب پذیرى خود همراه است و هر یک از مراحل رشد، نقطه عطف جدیدى است که با بحران همراه مى شود، اما نه به این معنا که بحران، خطرى فاجعه آمیز باشد، بلکه همین بحران ها سلامت یا نابهنجارى هاى بعدى شخصیت فرد را پایه ریزى مى کنند.
اگر فرد در هر کدام از این مراحل با این بحران ها، که جنبه هاى منفى و مثبت دارند و قسمتى از روند طبیعى رشد محسوب مى شوند، به صورتى رضایت بخش برخورد کند، در آن مرحله بخصوص، جنبه هاى مثبت شخصیت مانند اعتماد به دیگران، خودکفایى، و اعتماد به نفس به میزان زیادى جذب ایگو (ego) مى شود و به این صورت، شخصیت به رشد سالم خود ادامه مى دهد. بر عکس، اگر تعارض استمرار یابد، یا اساساً به نحو رضایت بخشى حل نشود، صدمه مى بیند و عناصر منفى شخصیت جذب (ego) شده، شخصیت به شکل ناسالمى رشد مى کند.43
ب. دیدگاه اسلام
براى تغییر یک فرد یا یک ملت، باید اول محور افکار او را تغییر داد و در این باره، راه همبستگى مادیت و معنویت، فعالیت و فضیلت را نباید از نظر دور داشت که همین روش فلسفه توحید است. تکامل، که عالى ترین هدف آفرینش است، جز در سایه این مطلب میسّر نمى گردد. براى پى گیرى این هدف و رسیدن به کمال، جز اینکه انسان ها ویژگى هاى خویش را بدانند و توفیقى در شناسایى خود
داشته باشند، راهى نیست. براى موجودى که فطرتاً داراى حبّ ذات باشد، کاملا طبیعى است که به خود بپردازد و درصدد شناخت کمالات خویش و راه رسیدن به آن ها برآید. پس درک خودشناسى نیازى به دلیل هاى پیچیده عقلى یا تعبّدى ندارد. بنابراین، اصرارى که ادیان آسمانى و پیشوایان دینى بر خودشناسى و خودپردازى دارند، همگى ارشادى است.44
در این بخش، براى آشنایى بیشتر، به نمونه هایى از آیات قرآن و روایات اشاره مى شود:
(سَنُریهم آیاتُنا فىِ الآفاقِ و فی اَنفُسهِم حتّى یَتبیَّن لَهم اَنّه الحقُّ)(فصلت: 53); به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آن ها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است.
(ولا تَکُونوا کالّذینَ نَسوُا اللّهَ فاَنساهُم اَنفسَهم)(حشر: 19); مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، خدا هم خودشان را از یادشان برد.
(عَلیکُم اَنفسَکُم لا یَضرُّکم مَن ضَلّ اِذا اهتدیتُم)(مائده: 105); به خویشتن بپردازید و کسى که گم راه شد به شما زیان نمى زند، اگر هدایت یافتید.
(وَ فی اَنفُسَکُم اَفَلا تُبصِرونَ) (ذاریات: 23); و در خودتان نیز آیاتى هست، مگر نمى بینید؟
پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله): «مَن عَرَفَ نفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه.»45
احادیث متعددى در این زمینه با مضامین گوناگون از امیرمؤمنان على(علیه السلام)رسیده که مرحوم آمدى قریب سى روایت از آن ها را در غررالحکم آورده است.46 به نمونه هایى از آن ها توجه کنید:
«معرفةُ النفسِ اَنفعُ المعارفِ»; شناخت خویش، سودمندترین شناخت هاست.
«عَجبتُ لِمَن یَنشدُ ضالتَّه و قد اَضلّ نَفسه فلا یَطلبها»; در شگفتم از کسى که گم شده اى را مى جوید، در حالى که خود را گم کرده است و آن را نمى جوید.
«عجبتُ لِمَن یَجهلُ نفسَه کیفَ یَعرفُ ربَّه»; در شگفتم از کسى که خود را نمى شناسد، چگونه پروردگارش را بشناسد.
«غایةُ المعرفةِ أن یَعرفَ المرءُ نفسَه»; نهایت معرفت این است که انسان خویش را بشناسد.
«الفوزُ الاکبرُ مَن ظفَر بمعرفةِ النَفسِ»; بزرگ ترین کام یابى از آن کسى است که به خودشناسى نایل شود.
«کلّما زادَ علمُ الرجلِ زادَ عنایتَه بنفسِه و بَذَلَ فی ریاضتِها و صلاحِها جُهدَه»; هر قدر بر دانش شخصى افزوده شود، اهتمامش به خودش بیشتر مى گردد و در راه تربیت و اصلاح خویش بیشتر مى کوشد.
همچنین حضرت على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «العالمُ مَن عرفَ قدرَه و کفى بالمرءِ جهلا أن لا یعرفَ قدرَه»; دانشمند کسى است که ارزش خویش را بشناسد، و براى مرد همین جهل کافى است که ارزش خود را نداند.47
«هَلکَ امرءٌ لا یعرَفُ قدرَه»; انسانى که ارزش خود را نشناسد هلاک مى شود.48
نتیجه گیرى
خود دنیاى درونى شخص است و شامل تمام ادراکات، عواطف، ارزش ها و طرز تفکر او مى باشد. اگر تصور فرد از خود مثبت و نسبتاً متعادل باشد، شخص داراى سلامت روانى است و به عکس اگر خودپندارى شخص منفى و نامتعادل باشد او از لحاظ روانى ناسالم شناخته مى شود. این پندار و تصورى که فرد از خود دارد، مسلماً برایش امرى حیاتى مى باشد; چرا که بر اساس آن زندگى خود را سامان داد، و اهدافى را دنبال مى کند و به عبارتى این خودپنداره تعیین کننده سرنوشت فردى، اجتماعى و به طور کلى زندگى اوست. خودپنداره آموختنى و قابل تغییر است; زیرا علاوه بر آنکه انسان در سراچه طبیعت به ارگانیسم خود وابسته است، در محیط اجتماعى پیچیده هم زندگى مى کند و اما این تغییرات در دوران کودکى بیشتر از دوران بزرگسالى است.
سال هاى اولیه کودکى عامل بسیار مهمى در تکوین شخصیت کودک محسوب مى شود. خانواده نیز خطیرترین، حساس ترین و مهم ترین نقش را در رشد و شکل گیرى و پایدارى خود عهده دارد و محیط خانواده اولین نقش و نگار خود را بر شخصیت کودک مى زند.
در خانواده اى که صمیمیت، آزادى و احترام حاکم باشد و اصل تعادل در کلیه روش هاى داد و ستد با فرزندانشان رعایت شود، کودک مى تواند هم ثبات خودپندارى را حفظ کند و هم باعث تغییرات مطلوب در شخصیت فرد شود. از یک سو او مى تواند با اطمینان به شخصیت خود با مشکلات روبرو شود و از سوى دیگر بدون داشتن اضطراب و تشویش، رفتارهاى نامناسب خود را مورد تردید قرار داده سعى مى کند آن ها را به نحو مطلوبى تغییر دهد.
نگرش مثبت نسبت به خود و محیط اطراف با انگیزه اى قوى براى تلاش همراه است که همین باعث مى شود تا افراد بتوانند از حداکثر ظرفیت ذهنى و توانمندى هاى بالقوه خود بهره مند شوند.
مسئله خودپنداره در دین مبین اسلام جایگاه ویژه اى دارد و نقش اساسى در سعادت آدمى ایفا مى کند که در روایات از آن به معرفة النفس (خودشناسى) تعبیر شده است. زمانى که انسان به باطن ذات خود رجوع مى کند و خودش را مى بیند (شرافت و کرامت خویش را احساس مى کند) از همین جا احساس مى کند که پستى و دنائت با این جوهر عالى سازگار نیست، از این روست که امام هادى(علیه السلام) مى فرماید: «من هانت علیه نفسه فلا تأمن شرَّه»49آن کسى که در خود احساس کرامت نفس نمى کند از شرش ایمن
مباش و در نقطه مقابل آن حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهوته»50; کسى که بزرگى و کرامت نفس خود را باور دارد، هرگز با گناه خود را نمى آلاید، یا در جاى دیگر اینکه دنیا در نظرش حقیر مى شود.
همین شناخت صحیح از خود و معرفت نسبت به رابطه انسان با خالق است که او را به اوج قله انسانیت مى رساند و از آن به بهترین معرفت ها تعبیر شده که در سایه این شناخت و با حرکت صحیح در سیر عبودیت و بندگى به لقاى پروردگار نایل و به مقام فناى در او که قرة العین اولیاء است راه خواهد یافت و مولوىوار مى سراید:
من ندانم من منم یا من ویم *** در عجائب حالتم من من نیم
عاشقم معشوقم و عشقم چیم *** مست جانم حیرتم من من نیم
من چیم عنقاى بى نام و نشان *** من نقاب تربتم من من نیم
من همان فانى به جانان باقیم *** من به اوج دقتم من من نیم
زیر پا آرم سیر خود دو کون *** شاهماز همتم من من نیم
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمداحسان تقى زاده، باد بى آرام نوجوانى، اصفهان، یکتا، 1379، ص 21.
2. Generalized other.
3ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 29.
4. Personality.
5ـ على اکبر شعارى نژاد، روان شناسى تربیتى و روان شناسى نوجوان، تهران، شرکت سهامى کتاب هاى جیبى، بى تا، ص 298.
6ـ هدایت اللّه ستوده، روان شناسى اجتماعى، چ 6، تهران، آواى نور، 1381، ص 253.
7ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 27.
8. The Self- is organized.
9. The Self - is dynamic.
10ـ دبلیو. ویلیام پرکى، خودپنداره و موفقیت تحصیلى، ترجمه سیدمحمد میرکمالى، تهران، یسطرون، 1378، ص 24.
11ـ همان، ص 26.
12ـ روان شناسى اجتماعى، لوک بدار و دیگران، ترجمه حمزه گنجى، تهران، نشر ساوالان، ص 170.
13ـ اى. جان گلاور و اچ. راجرز برونینگ، روان شناسى تربیتى; اصول و کاربرد آن، ترجمه على نقى خرازى، چ 4، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ص 248.
14ـ اسماعیل بیابانگرد، روش هاى افزایش عزّت نفس در کودکان و نوجوانان، چ 5، تهران، انجمن اولیا و مربیان جمهورى اسلامى ایران، 1378، ص 31.
15. looking glass - self.
16. Process.
17. product.
18ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 24.
19ـ اسماعیل بیابانگرد، پیشین، ص 36.
20ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 12.
21ـ همان، ص 34.
22ـ دبلیو. ویلیام پرکى، پیشین، ص 60.
23ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 48.
24ـ همان، ص 51.
25ـ دبلیو. ویلیام پرکى، پیشین، ص 31.
26ـ همان، ص 77.
27ـ همان، ص 82.
28. phenomenology.
29ـ ال. ریتا اتکینسون و ارنست هیلگارد، زمینه روان شناسى، ترجمه محمدتقى براهنىوهمکاران، چ16، تهران، رشد، ص 101.
30ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 96.
31. Self- Ideal.
32ـ سعید شاملو، مکتب ها و نظریه ها در روان شناسى شخصیت، چ 7، تهران، رشد، 1382، ص 142.
33ـ ال. ریتا اتکینسون و ارنست هیلگارد، پیشین، ص 101.
34. Self- congruency.
35. Self- consistency.
36ـ سعید شاملو، پیشین، ص 143.
37ـ ال. ریتا اتکینسون و ارنست هیلگارد، پیشین، ص 101.
38ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 104.
39. Self- concept.
40ـ همان، ص 107.
41ـ همان، ص 108.
42. ego - psychologist.
43ـ سعید شاملو، پیشین، ص 77.
44ـ محمدتقى مصباح، به سوى خداشناسى، قم، مؤسسه امام خمینى(ره)، 1380، ص 24.
45ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، روایت 22، باب 9، ص 32.
46ـ عبدالواحد بن محمد آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه و تحقیق سید هاشم رسولى محلاتى، چ سوم، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1379.
47ـ نهج البلاغه، خطبه 103.
48ـ همان، کلمات قصار ص 149.
49ـ محمدباقرمجلسى،پیشین،ج75،روایت11،باب74، ص 300.
50ـ همان، ج 70، روایت 12، باب 46، ص 78.
مفهوم «خود» به صورت سازمانى دینامیک، نخستین بار به وسیله لکى (Leckey) مطرح شد.
به نظر او، رفتار آدمى تظاهر و انگیزه اى است که هدف آن ثبات خود در اوضاع ناپایدار مى باشد.
به طور خلاصه، مى توان گفت: خودپندارى، چارچوبى شناختى است که به واسطه آن به سازمان بندى آنچه درباره خویش مى دانیم، مى پردازیم و اطلاعاتى را که به خود مربوط مى شوند، بر پایه آن پردازش مى کنیم. این قبیل «طرحواره خود»2 در برگیرنده مؤلّفه هاى خاص نیز مى باشد که در نقش گرایش هاى شخصیت عمل مى کند. سه مورد از این مؤلّفه ها عبارتند از:
تفاوت هاى فردى در شیوه ارزشیابى خود، باور کردن خود براى تلاش در جهت دست یابى به اهداف مطلوب، و علاقه نشان دادن به میزان اثر گذاشتن بر روى دیگران از طریق رفتارهاى خود.3
اهمیت مفهوم خود و خودپنداره
شخصیت4 مجموعه منظّم، متکامل و نسبتاً ثابت خصایص و رفتارهاى بدنى، عقلى و اجتماعى فرد است که او را از دیگران متمایز مى سازد و موجب ناسازگارى او با محیط ـ به ویژه محیط اجتماعى ـ مى شود.5
به باور اندیشمندان، قسمت عمده ویژگى هاى شخصیتى، منش و خصوصیات رفتارى هر فرد به تصویرى که از خود در ذهن دارد ـ یعنى انگاره وى ـ بستگى دارد.6
اسپنسر در کتاب خود، تحت عنوان یک دقیقه براى خودم از قول گوته مى نویسد: اگر ثروتمند نیستى مهم نیست، بسیارى از مردم ثروتمند نیستند; اگر سالم نیستى، هستند افرادى که با معلولیت و بیمارى زندگى مى کنند; اگر زیبا نیستى، برخورد درست با زشتى نیز وجود دارد; اگر جوان نیستى همه با چهره پیرى مواجه مى شوند; اگر تحصیلات عالى ندارى، با کمى سواد نیز مى توان زندگى کرد; اگر قدرت سیاسى و مقام ندارى، مشاغل مهم متعلّق به معدودى از انسان ها هستند; اما اگر تصور درستى از خود ندارى، برو بمیر که هیچ ندارى!
آرى، خودپنداره مثبت کلید رشد و سازندگى فردى و اجتماعى است; تصورى که شخص از وحدت و یکپارچگى وجود خویشتن دارد، نحوه اى که خود را مى بیند، مجموعه خصایصى که با خود در ارتباط است و استنباط هایى که از مشاهده خود در بسیارى از موقعیت ها به عمل آورده است و الگوى خاصى که او را توصیف مى کند، بیانگر مفهوم «خود» است.7
شخص به تدریج، از روى تجربه هاى شخصى و تأثیر دنیاى خارج، نگرشى ثابت و پایدار از محیط و از خود و از ارتباط این دو با یکدیگر به دست مى آورد و بر اساس آن مسائل، زندگى را ارزیابى مى کند و براى مقابله با کاستى ها به کوشش مى پردازد. نگرش هاى فرد از حقایق زندگى، اخلاق، آرزوها و خواسته هاى او وابسته به تصویرى هستند که او از خود دارد; یعنى ارزشى که وى براى خود قایل است. به عبارت دیگر، تصور از خود، منشأ احساس امنیت شخص مى شود، و اگر مورد تهدید قرار گیرد، مانند این است که هسته اصلى وجودش مورد تهدید قرار گرفته است.
ویژگى هاى خود
با توجه به تعاریف متعددى که از «خود» وجود دارند، مى توانیم تعریفى ترکیبى از خود، به عنوان یک نظام فعّال و پیچیده از اعتقاداتى که شخص درباره خودش صحیح مى داند و هر اعتقادى نیز داراى ارزش نسبى مى باشد، ارائه دهیم. تعریف مزبور شامل دو ویژگى مهم در مورد خود است: خود سازمان یافته و خودپویا. (براى ترسیم آن ها از تصویر استفاده شده است:)
1. خودسازمان یافته8
این مسئله که خود عمدتاً از نوعى کیفیت پایدار برخوردار بوده و از ویژگى هاى این کیفیت، هماهنگى و نظم است، مورد توافق محققان مى باشد. این نمودار مارپیچى بزرگ، از قسمت هاى جزئى حلزونى شکلى ترکیب شده که هر کدام از آن ها ممکن است نسبتاً سازمان یافته باشند، اما بخشى از خود تکاملى تلقّى مى شوند. حلزون هاى کوچک معرّف اعتقاداتى هستند که فرد درباره خود دارد. بعضى از اعتقادات به طبیعت خود نزدیکند و از اهمیت بالایى برخوردار مى باشند و به همین دلیل، به مرکز بیضى بزرگ نزدیک تر ترسیم شده اند که این نوع اعتقادات در مقابل تغییرات مقاوم مى باشند. اعتقادات کم اهمیت تر به سمت خارج بیضى; یعنى در فاصله اى دورتر از هسته و مرکز خود رسم شده اند و به همین دلیل، ناپایدار مى باشند. پس خود به طور کلى، کیفیتى ثابت دارد که داراى نظم و هماهنگى خاص است.
دومین بخش تصویر سازمانى از خود مبتنى بر این است که هر مفهومى در این سیستم (حلزون هاى کوچک تر) ارزش کلى منفى یا مثبت خود را دارد. (این بعد یا ارزش به وسیله خطوط افقى در نمودار ترسیم شده است.)
کیفیت سوم سازمان یافته خود به چگونگى تعمیم موفقیت و شکست در سرتاسر سیستم مربوط است. دیگورى (Diggory,1966) از تحقیقات خود به این نتیجه رسید که وقتى توانایى مهمى که ارزش زیادى به آن داده مى شود، با شکست روبه رو شود، باعث پایین آمدن ارزشیابى سایر توانایى هاى فردى مى گردد و بر عکس، موفقیت یک توانایى مهم و باارزش باعث بالا بردن ارزشیابى سایر توانایى هاى شخص مى شود.
آخرین کیفیت سازمانى خود این است که خود، به طور شگفت انگیزى داراى وحدت است، به طورى که هیچ دو نفرى عقاید همانند درباره خودشان ندارند.
2. خودپویا9
شاید مهم ترین فرض از نظریه هاى جدید «خود» این باشد که انگیزه تمام رفتارها حفاظت و ارتقاى خودِ ادراک شده است. تجارب بر حسب ارتباطشان با خود درک مى شوند و رفتارها نیز از این درک ها سرچشمه مى گیرد. در این صورت، مى توان نتیجه گرفت که تنها یک نوع انگیزش وجود دارد و آن هم انگیزه شخصى درون است که هر انسان در تمام زمان ها و مکان ها هنگام دست زدن به هر عمل دارد. آن گونه که کمبز (Cambs) بیان کرده، مردم همیشه برانگیخته هستند و هیچ گاه هیچ فردى را نمى توان یافت که برانگیخته نشده باشد و این یک حسن خداداد براى مربّى است; زیرا نیرویى است که از درون هر دانش آموزى نشأت مى گیرد.10
بنا به عقیده کمبز و اسنیگ (Snygg)، "خود" قالب اساسى مراجعات شخصى و هسته مرکزى ادراک است که بقیه منطقه ادراک نیز در اطراف آن سازمان مى یابد. در این مفهوم، «خود» پدیده اى است که هم محصول تجربیات گذشته و هم سازنده تجربیات جدیدى است که توانایى اش را دارد.
این بدان معناست که هر چیزى بر مبناى مراجعات فرد به خود و از مجراى خود درک مى شود. دنیا از نظر فرد، همان چیزى است که او مى فهمد و از آن آگاهى دارد. به عبارت دیگر، جهان و مفاهیم را به همان طریقى که خودمان مى بینیم، مورد ارزشیابى قرار مى دهیم. بنا به گزارش لکى (1945)، خود در مقابل تغییر مقاومت مى کند، براى هماهنگى با خود مى کوشد، و در واقع، این مقاومت در مقابل تغییر، یک جنبه مثبت است; چرا که اگر بنابراین باشد که خود زیاد تغییر کند، شخص فاقد شخصیت پایدار خواهد شد.11
شکل گیرى خود و خودپنداره
از میان پیشرفت هاى ذهنى مؤثر در اولین سال هاى زندگى، مى توان به تحوّل خویشتن پندارى و درک ضمیر اول شخص مفرد (من) اشاره کرد. اولین مرحله رشد خویشتن پندارى، کودک را به این آگاهى مى رساند که متمایز از دیگران است و به عقیده لوویس، بروکس و دیگران، این آگاهى بر اساس کنش متقابل سنّ کودک و محیط انجام مى گیرد. مطالعه این پژوهشگران بدین نحو بود که آنان نمونه اى از کودکان (9، 12، 18، 21، 24 ماهه) را در مقابل آینه قرار مى دادند و واکنش هاى آنان را بر روى نوار ویدیویى ضبط مى کردند. آن گاه مادر هر یک، او را از مقابل آینه دور مى کرد و به دماغ او رنگ قرمز مى مالید و کودک را دوباره به مقابل آینه مى آورد. تعداد کمى از کودکان کمتر از 12 ماهه و 25 درصد کودکان 15ـ18 ماهه و 88 درصد کودکان 24 ماهه با دست زدن به بینى واکنش مى دادند. این واکنش نشانگر آن است که آن ها از وجود خود به عنوان یک شخص، آگاهى داشتند; زیرا مى دانستند که چهره واقعى آن ها چه شکلى است.
به عقیده این دانشمندان، در طول دو سال اول زندگى، کودک از چهار مرحله رشد خویشتن پندارى عبور مى کند: از بدو تولد تا 3 ماهگى، کودک به شدت جذب چهره انسان مى شود. سپس بین 3ـ8 ماهگى به کمک شاخص هاى بینایى، شناسایى قیافه خود را آغاز مى کند. به همین صورت، چون کودک مى بیند تصویر بدن همراه با او جابه جا مى شود، خود را در تصویر نیز شناسایى مى کند. آن گاه بین 8 ـ12 ماهگى، وى ساختن خویشتن پندارى خود را به عنوان یک پدیده دایمى و مجهّز به کیفیت هاى پایدار آغاز مى نماید. در نهایت، مرحله چهارم در طول سال دوم زندگى جریان پیدا مى کند. در این مرحله، کودک کلیه واژه هاى جسمى خود را، که موجب تمایز او از سایر کودکان و بزرگ سالان مى شود، شناسایى مى کند، همچنین معناى مالکیت را مى فهمد. در نتیجه، اسباب بازى ها و قلمرو خود را مى شناسد.12
ویلیام جیمز، یکى از پدیدآورندگان رشته روان شناسى، «خود» را به دو بخش تقسیم کرد: خود مفعولى و خود فاعلى. «خود مفعولى» مجموعه چیزهایى است که شخص مى تواند آن را مال خود بنامد و شامل توانایى ها، خصوصیات اجتماعى و شخصیتى و متعلّقات مادى است. «خود فاعلى» خود داننده است. این جنبه خود دایم تجارب حاصل از ارتباط با مردم، اشیا و وقایع را به نحوى کاملا ذهنى سازمان داده، تفسیر مى کند. به عبارت دیگر، خود فاعلى در خود تأمّل مى کند و از طبیعت خود با خبر است. خود مفعولى داراى جنبه هاى مادى، فعّال، اجتماعى و روانى مى باشد.
کودکان تا دوره پیش دبستانى، «خود» را بر حسب مشخصات بدنى و خصوصیات عینى مانند رنگ مو، قد، وزن و متعلّقات مادى خود توصیف مى کنند.
در طول دبستان، تأکید بر مشخصات مادى به خود فعّال منتقل مى شود و به طور مشخص، درک از خویشتن کودک بر رفتارها و توانایى هاى کلى او در ارتباط با سایر کودکان متمرکز است; مثلا، کودک هشت ساله ممکن است خود را بهترین بازیکن فوتبال در منطقه بداند. در دوره راهنمایى، خود اجتماعى اهمیت بیشترى پیدا مى کند و به طور مستقیم، شامل رابطه با دیگران مى شود و سرانجام، دانش آموزان دوره دبیرستان معمولا بر خود روانى تأکید دارند که خودپنداره ایشان بر محور فلسفه، عقاید و افکار شخصى ایشان استوار است.
این جنبه ها در همه سنین اهمیت یکسان ندارند، بلکه در هر سنّى، جنبه اى از خود مفعولى یا فاعلى مورد توجه و تأکید است. درک «من» فاعلى هم به ابعاد چندگانه پایندگى، تمایز، خواست و تعمق در خود او وابسته است.
پایندگى اشاره به این احساس فرد دارد که در طول زمان، همان فرد باقى مى ماند. (من همان فردى هستم که قبلا بودم; زیرا نام من هنوز همان است و...)
تمایز اشاره به احساس فردیت افراد دارد. در این مرحله،
کودک خود را از دیگران متمایز مى داند.
خواست اشاره به احساس افراد دارد که آنان عناصرى فعّال و صاحب اراده آزادى هستند. اگر من تصمیم بگیرم که به جاى بازى، به تماشاى فیلمى بروم، من هستم که این تصمیم را مى گیرم، نه اینکه فقط برایم پیش آمده باشد.
تعمّق که عبارت است از توانایى فرد براى در نظر گرفتن پایندگى، تمایز و خواست خویش. مثل اینکه من مى دانم من، من هستم; فردى بى نظیر، پاینده و صاحب اراده آزاد.13
کورسینى (1984) معتقد است: مى توان به جنبه هایى از خودپنداره پدیدارشناختى اشاره کرد که گاه کمتر مورد توجه قرار گرفته است:
الف. خودپنداره فردى: بیانگر خصوصیات رفتارى فرد است از دیدگاه خودش. این خودپنداره از خصوصیات جسمانى تا هویّت جنسى، قومى، طبقه اجتماعى ـ اقتصادى و هویّت من یا حس استمرار و یگانگى فرد در طول زمان را در برمى گیرد.
ب. خودپنداره اجتماعى: ویژگى ها و یا خصوصیات رفتارى شخص است که وى تصور مى کند دیگران آن را مشاهده مى کنند.
ج. خودآرمانى با توجه به خودپنداره شخصى فرد: این آرمان ها خودپنداره هایى هستند که فرد شخصاً امیدوار است همانند آن ها باشد.
د. خودآرمانى با توجه به خودپنداره هاى اجتماعى فرد: این آرمان ها پنداره هایى هستند که فرد دوست دارد دیگران آن گونه مشاهده کنند.14
علل پیدایش پدیده خود و خودپنداره
دلیل عمده ایجاد خودپنداره را باید در رابطه فرد با جامعه اش، بخصوص در دوران پراهمیت کودکى و نوجوانى، جستوجو کرد. پدید آمدن خودپنداره، رفتار و واکنش دیگران نسبت به فرد، بخصوص کودک، است که این را نظریه «آینه خود ـ شما»15مى نامند. نظریه مذکور معتقد است: اگر براى دیدن خود، به واکنش هاى دیگران توجه کنیم، تصویر خود را در آن واکنش ها مى بینیم. بسیارى از تحقیقات حاکى از این مطلب هستند که تصویر و پنداره هر فرد از خود وابسته به تصویرى است که دیگران از او داشته اند و حتى در حال حاضر هم تصویر دیگران از یک فرد مى تواند ارزیابى و تصویرى را که او از خود دارد، تغییر دهد. والدین یکى از منابع شکل گیرى خودپنداره و احساس ارزش نسبت به خود، کودکان و نوجوانان هستند ـ که به سبب مهم بودن این مسئله، در انتهاى این بخش، این موضوع مورد ارزیابى قرار مى گیرد.
رشد شخصیت و هسته وجود آن ـ یعنى «خود» ـ جنبه دینامیک و پویایى دارد، به طورى که خود اصولا یک فرایند16است، نه فرآورده،17 و مسیر است، نه مقصد. بنابراین، خود و رشد و تکامل آن هیچ گاه پایان پذیر نیست و سکون نمى پذیرد، بلکه همواره در جهت «شدن» یا صیرورت به پیش مى رود که البته این فرایند و سیر گاه روندى دشوار و دردناک دارد و شرایط و عوامل محیطى گاه آن قدر محرومیت زا مى گردند که خود از این تعالى و تکامل باز مى ماند و راه پیشرفت و صعود آن سد مى گردد.18
با رشد تدریجى کودک، وى خود را با دیگران مانند خواهر، برادر، همسالان و دوستان مقایسه مى کند که این مقایسه یکى از منابع اصلى ایجاد خودپنداره در اوست; مثلا، اگر برادر یا خواهر کودک باهوش و زرنگ باشند، و او دایماً از آنان عقب بیفتد، کودک خود را کم هوش تصور مى کند و یا اگر همسایه هاى کودک ثروتمند باشند وى خود را فقیر احساس مى کند. علاوه بر این ها، کودک با برخى از افراد مهم زندگى خود همانندسازى کرده، آنان را به عنوان مدل یا الگوى رفتار خود برمى گزیند. تحقیقات نشان مى دهند همانندسازى نیز سبب تغییر خودپنداره مى گردد.19
همان گونه که گفته شد، از جمله علت هاى پیدایش خودپنداره، والدین و خانواده مى باشد. خانواده نخستین بذر تکوینى پنداره و تصور نسبت به خود، جهان، خدا و مردم را در ذهن و قلب افراد مى کارد. به طور کلى، خانواده به عنوان نخستین پایگاه آموزش و پرورش، از اساسى ترین عوامل در شکل گیرى شخصیت کودک است. بدون تردید، هرگونه نارسایى و نقص در ساخت خانواده مى تواند از همان طفولیت در رشد و پرورش کودک، تأثیر نامطلوبى داشته باشد.20
الگوى رشد شخصیتى کودکان ابتدا در چارچوبى از ارتباطات آنان با والدین شکل گرفته، قوام و ثبات مى یابد. بنابراین، بروز رفتارهاى غیرعادى و ضداجتماعى در بزرگ سالى در واقع، اثرات این بنیادهاى اولیه است.21
روى هم رفته، وجود پدر و مادر در شکل دادن تصور از «خود» در کودکى، حیاتى است. محدودیت هاى خانوادگى، فقدان روابط مطلوب، همبستگى هاى خانوادگى و رهایى از قیود، اثرات مخرّبى بر نوجوانان، به ویژه در سنین 12 ـ 13 سالگى بر جاى مى گذارند. تأثیر والدین، حتى در سال هاى جوانى نیز ادامه مى یابد.22
براى خوش بختى و فعالیت مؤثر هر فرد، به مفهوم فردى; یعنى احساس قضاوت ارزشمندانه هر شخص در مورد خودش نیاز مى باشد. روشن است که چنین احساسى، ذهنى بوده و با احساسات فرد نسبت به خودش ارتباط دارد و در رفتار، گفتار و روابطش با دیگران ظاهر مى شود.
به طور کلى، اطفالى که داراى مفهوم فردى قوى هستند، والدینى دارند که آنان نیز از این خصوصیت بهره مند مى باشند. این نوع پدران و مادران از لحاظ هیجان نیز داراى ثبات بوده و نیرومندى مؤثرى در مراقبت از اطفال خود نشان مى دهند. پدر و مادرى که روابط مناسبى با یکدیگر داشته باشند، نقش الگوهاى مناسب را براى آنان فراهم مى آورند. مادران این گونه اطفال توانایى زیادى در پذیرش آنان دارند و این کیفیت را از طریق محبت، نزدیکى و مهربانى ظاهر مى سازند. آنان انضباط دایمى و مؤثرى را نیز اعمال مى کنند که در آن نقش تنبیه و تشویق بارز است، اما به نحوى که از طرف کودک پذیرفته شود که تنبیهات آنان در جهت سالم سازى و رشد شخصیت آنان است. این والدین به نظرات و عقاید کودکان خود توجه دارند و به آنان اجازه بحث و گفتوگو مى دهند و بدین وسیله، اعتماد به نفس آنان را تقویت مى نمایند و کودکان را در برنامه هاى خانوادگى شرکت داده، اعتقاد دارند که کودک باید نظرات خود را ابراز کند.
در مقابل، مادران اطفالى که داراى مفهوم فردى ضعیفى هستند، تمایل بیشترى براى جدایى از اطفال خود نشان مى دهند و محیطى فراهم مى آورند که از نظر جسمانى و هیجانى و عقلانى ضعیف است و کودکان را مزاحم خود تشخیص مى دهند و حالات هیجانى آنان نسبت به اطفال همراه با خصومت یا بى تفاوتى است. این نوع والدین منضبط نیستند و تنبیه را به خاطر حالت هیجانى خود اعمال مى کنند و مکرّر اظهار مى دارند که تنبیهشان مؤثر واقع نمى گردد. کودکان نیز تنبیه والدین را نمى پذیرند و تصور مى کنند که بى جهت مورد تنبیه قرار مى گیرند.23
به طور کلى، همراهى، هماهنگى، همدلى، هم رازى، هم فکرى، هم دستى، و هم رفتارى والدین در جمیع مسائل زندگى، بخصوص در جنبه هاى خانوادگى و بالاخص در نگرش هاى تربیتى، تأثیر بسیارى در رشد خودپنداره مثبت کودک دارد. از جمله خصوصیات خانواده متعادل، عبارت است از: هم کنشى، هم گرایى، تفاهم، بینش تکاپویى، تبادل عاطفى، مثبت گرایى، مشارکت، منطق، شادکامى و بزرگ منشى. اگر مى خواهیم خانواده هاى توانایى در امر آموزش و پرورش داشته باشیم، والدین باید آگاه، عامل و اهل دانش و بینش باشند.24
رهنمودهاى عملى براى ارتقاى مفهوم «خود»
تربیت، فرایندى الهى و معنوى است و کودک باید محصول چنین روندى باشد تا بر اساس فطرتش به سوى مقصد سیر نماید و والدینى در این امر موفقند که عملا درست زندگى کنند و با داشتن چرایى در زندگى، با هر چگونگى بسازند. پرورش احساس خودارزشمندى در کودکان و نوجوانان از مهم ترین وظایف و رسالت هاى اولیا و مربیان مى باشد که در این زمینه، بیشترین نقش بر عهده الگوهاى رفتارى است. در این قسمت، به رهنمودهایى عملى براى تکامل و تغییر مفهوم «خود» اشاره مى شود:
1. وضعیت و طبقه اقتصادى ـ اجتماعى، خودپنداره فرزندان را تحت تأثیر قرار مى دهد. طبق پژوهش هاى انجام شده، فرزندان طبقات پایین اقتصادى ـ اجتماعى از خودپندارى منفى و ضعیفى برخوردارند و عکس این نیز صادق است. اما آنچه مهم تر از فقر اقتصادى ـ اجتماعى است، طرز برخورد با فقر است. از این رو، واکنش نسبت به فقر، اثرگذارتر از نفس فقر است.
2. گفتار والدین و بیان نگرش هایشان مهم تر از نگرشى است که بروز و ظهور پیدا نمى کند.
3. تفاهم عمل والدین در برخورد با فرزندان، اولا مهم تر از تفاهم فکرى آنان است; ثانیاً، از ایجاد بحران و تضاد و تعارض روحى فرزندان جلوگیرى مى کند.
4. گسترش غناى ارتباطى خانواده، موجب تقویت احساس خودارزشمندى مى گردد.
5. داشتن برنامه ریزى و نظم در امور خود موجب تقویت خودپندارى در فرزندان مى گردد.
6. نحوه برخورد با مشکلات زندگى، عاملى مهم در شکل گیرى تقویت و استمرار خودپندارى کودکان و نوجوانان است.
7. استفاده از تشویق هاى معنوى و کلامى و پرهیز از تنبیه بدنى، رشد خودپندارى را در پى دارد.
8. نادیده گرفتن و متذکر نشدن خطاهاى فرزندان، از طرف والدین و به جاى آن، تذکر جنبه هاى قوى و زیباى رفتارى آنان از عوامل رشد نگرش قوى به خود است.
9. احترام به شخصیت فرزندان و مقایسه نکردن آنان با یکدیگر، پذیرش عملى آنان (نه ذهنى)، عدم تحمیل نظرات خود بر فرزندان، رازدار بودن، رعایت و پرهیز از تبعیض بین آنان از موارد ضرورى است.
10. تناسب روش هاى تربیتى والدین با توانایى، دانایى، علاقه و نیاز فرزندان از مقوله هاى بسیار مهم در رشد اعتماد به نفس و خودپندارى فرزندان است.
11. والدین باید الگوى عملى قضاوت درست و گفتار و کردار سالم براى فرزندان باشند.
12. درد دل کردن با فرزندان، پرهیز از شماتت کردن، خجالت دادن، عیب جویى، توجه به علایق و سلیقه هاى بچه ها، دورى از برچسب زدن و نیز پرهیز از لجبازى و سر به سر گذاشتن بچه ها توسط والدین موجب رشد خودپندارى مثبت مى شود.
13. باید به نقش کار و عملکرد و فعالیت فرزندان توجه کرد، نه نتیجه آن.
14. تجربه هاى موفقیت آمیز فرزندان را افزایش دهید. هیچ چیز مثل موفقیت، موفقیت ساز نیست. این کار باعث خودارزشمندى در کودک مى شود.
15. در برخورد با فرزند، باید محکم و باثبات بود. نباید اجازه داد عصبانیت و بى حوصلگى ما را از حالت اعتدال خارج سازد.
16. سعى کنیم رفتارهاى ما موجب احساس حقارت، گناه، شرم، ناامنى و تزلزل شخصیت فرزند نشود.
17. با فرزندان باید ملایم و منطقى بود و نباید به خواسته هاى غیرمنطقى و مخرّب آنان تن داد.
18. به آنان یاد دهید که در عین حال که هیچ کس به اندازه خودشان براى خود دلسوز نیستند، به فکر دیگران بودن و ایثار نیز ارزش والایى دارد.
19. سعى کنید محبت شما سطحى و ریاکارانه نباشد، بلکه عمیق و خالصانه باشد.
20. فرزندان باید احساس کنند که دوست داشتنى، عزیز و محترمند.
21. آستانه تحمّل فرزند را با صبر و شکیبایى خویش ارتقا بخشید.
22. از مشاجرات لفظى در خانه بپرهیزید; زیرا در روحیه یا رفتار کودک یا نوجوان منعکس مى شود، ارزش شما را هم نزد او کم مى کند.
23. براى پرورش عزّت نفس، خوش فکرى و خوش بینى در فرزندان، باید خود این چنین باشیم.
24. با همسر خویش، جبهه متحد تشکیل دهید. هرگز با فرزند خود، علیه همسرتان متحد نشوید; چرا که این عمل باعث ایجاد کشمکش هاى عاطفى و در نتیجه، موجب برانگیختگى احساسات مخرّب مى شود.
25. به کودکان خود در حد توانایى هایشان مسئولیت بدهید.
26. مهارت هاى اجتماعى کودک و نوجوان کم رو و داراى عزّت نفس پایین را تقویت کنید.
27. به سرگرمى ها و تفریحات مناسب در زندگى اهمیت بدهید و نسبت به آن ها بى تفاوت نباشید.
28. به فرزندتان این احساس را بدهید که بداند دوست داشتنى و قابل احترام است، اما هرگز با او مثل یک نوزاد رفتار نکنید.
خودپنداره و عملکرد تحصیلى
در تحقیقات فراوانى که درباره تکوین خودپنداره در کودکان صورت گرفته، پنج جنبه از «خود» بررسى شده است که عبارتند از:
1. هر فرد داراى خودپندارى همسانى است.
2. رفتار افراد با خودپندارى آن ها همخوان است.
3. تجاربى که همسان خودپندارى نیستند، تهدید تلقّى مى شوند.
4. خودپنداره در نتیجه یادگیرى و بلوغ تغییر مى کند.
5. رابطه اى بین نوع هدفى که دانش آموز دنبال مى کند و شکل گیرى خودپنداره وجود دارد. بین هدفى که دانش آموز دنبال مى کند و شکل گیرى خودپنداره وى نوعى رابطه وجود دارد.
تحقیق دیگرى که بر دو گروه از دانش آموزان موفق و ناموفق کلاس انجام شد، نشان داد که میان خودپنداره دانش آموزان و انجام وظایف، نوعى رابطه معنادار و مثبت وجود دارد. به نظر مى رسد به همان اندازه که توانایى هاى ذهن در موفقیت ها و شکست هاى تحصیلى مؤثر است، در پنداره خود نیز ریشه دارد. البته این مسئله در پسران کاملا روشن است، اما در دختران همبستگى کمترى وجود دارد.
از بررسى هاى متعدد، مى توان این نتیجه را گرفت که دانش آموز موفق کسى است که ضرورتاً به صورت مثبت به خود مى اندیشد و ناموفق هاى تحصیلى نیز به داشتن پندار منفى نسبت به خود متمایل هستند.25
از آنجا که براى عملکرد دانش آموز، خودپنداره مناسب لازم است، یکى از هدف هاى مربیان تعلیم و تربیت این است که پرورش خودپنداره واقع گرایانه و صحیح را در دانش آموزان خویش تقویت کنند. در این خصوص، ذکر برخى توصیه ها لازم است:
معلم باید از تلقین تدریجى تصور منفى در دانش آموزان جداً پرهیز کند; چرا که خود به طور قابل ملاحظه اى محافظه کار است و
موقعى که کودک یک تصور منفى را در خود به عنوان یادگیرنده شکل دهد، کار معلم فوق العاده سخت مى شود. بنابراین، جلوگیرى از خودپنداره منفى اولین قدم حیاتى در تدریس است.
تدارک و توسعه طرح ها و برنامه هایى که یادگیرى هاى تحصیلى مورد انتظار را همراه با ایجاد خودپنداره هاى مثبت امکان پذیر مى سازند ـ مثل تشکیل کلاس هاى فوق العاده زبان در تابستان پیش از شروع آن درس در سال تحصیلى ـ از جمله کارهاى ارزشمند در جهت نیل به هدف مزبور است.
معلم نوع تدریس را مى تواند به نحوى سامان دهى کند که ضمن رعایت اهداف عادى تدریس، تغییرات ویژه اى را نیز در تصور کودک از خویش به وجود آورد و سطح آن را ارتقا دهد.
عقاید معلم درباره خودش، عامل مهمى در تعیین مؤثر بودن او در کلاس است; چرا که اگر وى با دید احترام، دوست داشتنى و پذیرش به خود نگاه کند، در شرایط بهترى در پدید آوردن خودپنداره مثبت و واقعى در دانش آموزانش مى باشد. پژوهش هاى متعدد (برگر، 1953; فى، 1954; لوفت، 1966) گزارش کرده اند که ارتباط قابل توجهى بین شیوه اى که فرد خودش را مى بیند و شیوه اى که به دیگران مى نگرد، وجود دارد. آنان که خود را مى پذیرند، به دیگران متمایل مى باشند و دیگران را بیشتر قابل پذیرش مى بینند و به عکس. بنابراین، مى توان معلمان، مشاوران و روحانیان کارآمد و مؤثر را بر اساس نگرش آنان درباره خودشان از غیر مؤثرها تمیز داد.26
عقاید معلم درباره دانش آموزان هم تأثیر بسزایى در کار او دارد. معلمان به عنوان افرادى مهم، لازم است دانش آموزان را الزاماً به شکل هاى مثبت ببینند و از آن ها انتظارات مناسب داشته باشند. این موضوع به عنوان مسئله اى حیاتى در تمام سطوح کلاس ها، بخصوص سطح ابتدایى، به حساب مى آید. به علاوه، هرقدر دانش آموزان ادراک مثبت بیشترى از احساسات، عقاید و نگرش هاى معلمان داشته باشند، موفقیت تحصیلى آنان مطلوب تر خواهد بود و بر عکس. طبق تحقیقاتى که روزنتال و جکسن انجام دادند، بیشتر اوقات دانش آموزان همان کارى را که از آن ها انتظار مى رود، انجام مى دهند; یعنى بچه هایى که معلمشان از آن ها انتظار دارد بهره هاى هوشى بیشترى داشته باشند، پس از یک سال، بهره گیرى هاى هوشى بیشترى نسبت کسانى که چنین انتظاراتى از آن ها نبوده، داشته اند.
از جمله دیگر نقش هاى مهم معلم، ایجاد جوّى مطلوب در کلاس است که منجر به تصور مطلوب از خود در دانش آموزان و تشویق در کسب موفقیت تحصیلى آنان مى شود. شش عامل در ایجاد این جوّ مؤثر مى باشند که عبارتند از:
الف. کوشش: انتظارات تحصیلى بالا و کوشش زیاد از جانب معلم اثر مثبت و فایده بخشى بر دانش آموزان دارد. یک راه خوب براى به وجود آوردن زمینه کوشش، منتظر ماندن تا زمانى است که فرصت مناسب براى موفقیت ایجاد شود و در این هنگام به او بگوید: این کار سختى است، اما من فکر مى کنم شما مى توانید آن را انجام دهید. با این راهکار، معلم لحظه حسّاس و درستى براى ایجاد اعتماد و واگذار کردن مسائل به دانش آموزان انتخاب کرده است.
ب. آزادى: براى رشد دادن دانش آموز به عنوان یک انسان کامل، ایجاد فرصت هایى براى تصمیم هاى معنادار خود لازم است. وقتى دانش آموز فرصت گفتن حرفى درباره رشد و کمال خود داشته باشد و تصمیمات شخصى اش را خودش بگیرد، نسبت به قضاوت ها و افکارش اعتماد پیدا مى کند. بنابراین، او باید آزادى اشتباه کردن را داشته باشد و حتى به ناکامل بودن خودش، بخندد.
ج. احترام: هیچ جنبه اى از تعلیم و تربیت به درجه و اهمیت احساس ارزش کردن از طرف معلم نسبت به شخصیت دانش آموز، با ارزش بودن او و یا اعتقاد به اینکه او مى تواند یاد بگیرد، نیست. وقتى دانش آموز احساس کرد که معلم به او احترام مى گذارد و برایش ارزش قایل است، او نیز براى خودش ارزش و احترام قایل
مى شود. نیاز به احترام در دانش آموزانى که از نظر فرهنگى محروم هستند، اهمیت بیشترى دارد.
د. گرمى: فضاى گرم آموزشى جایى است که هر دانش آموز به مدرسه احساس تعلّق کند و بفهمد که معلمان نسبت به آنچه براى او پیش مى آید، توجه دارند. اگر محیط آموزشى از نظر روانى، امن و پشتیبان کننده باشد و دانش آموزان را تشویق به رشد تحصیلى کند، باعث ترقّى دانش آموز، هم از نظر تحصیلى و هم از نظر احساس ارزش شخصى مى شود. از سوى دیگر، نوعى همبستگى منفى نیز بین خودپنداره هاى دانش آموزان و زمانى که معلم در حالت سلطه، تهدید و مسخره گرى است، مى توان یافت.
و. کنترل: کودکانى که در محیط هاى آزاد تربیت مى شوند، نسبت به آنانى که در محیط هاى سخت همراه با انتظارات زیاد تربیت مى شوند، علاقه کمترى به احترام به خود دارند. راز این مسئله در خصوصیات رهبرى معلم نهفته است. وقتى معلم آماده انجام وظایف کلاسى خود باشد، بر کار خود تسلّط دارد و از ظهور سردرگمى جلوگیرى مى کند و توضیح مى دهد که چرا بعضى چیزها باید انجام شوند، و براى هماهنگى ادب و استقامت مى کوشد. مسئله کنترل راهى براى تفهیم به دانش آموزان است که معلم نسبت به آنچه او انجام مى دهد، اهمیت قایل است.
هـ. موفقیت: دانش آموزان ارزشیابى خود را پس از آزمایش و پذیرش شکست یا پیروزى تغییر خواهند داد. پذیرش از طرف افراد مهم دیگر سبب افزایش خودارزشى و نیز افزایش کوشش هاى اجرایى در فعالیت هاى مربوط مى شود. از دیگر سو، عدم پذیرش و توجه نکردن به توانایى هاى دانش آموزان و عدم تشویق و ستایش و نیز سرزنش آنان باعث تقلیل فعالیت ها و ارزش قایل شدن نسبت به خود مى شود. پس معلم خوب کسى است که به جنبه هاىمثبت کار انجام شده توجه دارد، نه به اشتباهات آن. دانش آموزان از موفقیت ها یاد مى گیرند که توانا هستند، نه از شکست ها.27
به تمامى معلمان پیشنهاد مى شود فرصت هایى را به شاگردان بدهند تا نقش هاى متفاوتى را در مدرسه ایفا نمایند و با دادن مسئولیت به آنان، در جهت رشد خودپندارى قوى و درست شاگردان گام بردارند.
به دست اندرکاران امر آموزش و پرورش توصیه مى شود که در جهت توجه به یادگیرى شاگرد، به طرز تفکر و نگرش او بها دهند; زیرا هر انسانى با نوع تفکرش زندگى مى کند، نه با محفوظاتش.
دیدگاه هاى نظرى در مورد خودپندارى
الف. دیدگاه صاحب نظران غربى
روان شناسان بسیارى در خصوص «خود» و «خودپنداره» سخن به میان آورده اند که در اینجا براى نمونه، چند مورد از آن ها ذکر مى شوند:
1. کارل راجرز: وى بر اساس دیدگاه «پدیدارشناسى»،28معتقد است که وقایع بیرون از موجود، به خودى خود براى او معنایى ندارند، بلکه زمانى معنادار مى شوند که شخص بر اساس تجارب گذشته و میل به حفظ و تداوم «خویشتنِ» خود به آن وقایع معنا دهد.29
مفهوم «خویشتن» مهم ترین پدیده و عنصر اساسى در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان عوامل محیط خود را درک مى کند و در ذهن خود به آن ها معنا مى دهد. مجموعه این سیستم ادراکى و معنایى، میدان پدیدارى روانى فرد را مى سازد. «خویشتن» عبارت است از: الگوى سازمان یافته اى از ادراکات انسان. تحقق «خود»، که روند «خود» شدن و پرورش ویژگى ها و استعدادهاى یکتایى فرد است، در سراسر زندگى ادامه دارد و به اعتقاد راجرز، در بشر علاقه ذاتى براى آفرینندگى هست و مهم ترین آفریده انسان خود اوست. این همان هدفى است که غالباً اشخاص سالم، نه کسانى که ناراحتى روانى و بیمارى دارند، بدان دست مى یابند.30
خویشتن دیگر در نظریه راجرز، «خویشتن آرمانى»31است; یعنى آن نوع خودپنداره اى که انسان دوست دارد از خود داشته باشد. این خود شامل تمام آن ادراکات و معانى مى شود که بالقوّه با خویشتن او هماهنگ و مرتبطند. گرچه خویشتن دایم تغییر مى کند، اما همیشه در هر خود، نوعى سازمان، هماهنگى و شکل یافتگى خاص وجود دارد. خودپنداره شخص جریانى آگاهانه، مداوم و نسبتاً ثابت است و فرد براى آن ها ارزش زیادى قایل است.32
هرقدر خویشتن آرمانى به خویشتن واقعى نزدیک تر باشد، فرد راضى تر و خشنودتر خواهد بود. فاصله زیاد بین خویشتن آرمانى و خویشتن واقعى به نارضایى و ناخشنودى منجر مى گردد.33
دو مفهوم «هماهنگى خویشتن»34 و «ثبات خویشتن»35در نظریه راجرز، مورد توجه زیاد محققان امور شخصیت قرار گرفته اند. «هماهنگى خویشتن» یعنى تجانس و ثبات خویشتن، عبارت است از: نبود تعارض بین ادراک از خویشتن و تجربه هاى واقعى زندگى مردم که علاقه دارند به شکلى رفتار کنند که با خودانگاره آنان همساز و همخوان باشد. در غیر این صورت، این تجربه ها و احساسات تهدیدکننده اند، به طورى که هر قدر این ناهماهنگى و ناهمخوانى بیشتر باشد، به همان نسبت، شکاف بین خویشتن شخص و واقعیت ژرف تر مى شود، و تا زمانى که فرد در این تعارض گرفتار است و خود نیز از آن آگاه نیست، بالقوّه در معرض اضطراب قرار داد. در این حال، شخص باید از خود در مقابل واقعیت دفاع کند تا از اضطرابش بکاهد. راجرز در این زمینه، دو روند دفاعى را ذکر مى کند که یکى از آن ها مخدوش کردن معناى
تجربه اى است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگرى انکار آن تجربه است.36 اما در یک فرد سازگار، خودپندارى با تفکر، تجربه و رفتار همسازى دارد; به این معنا که خویشتن وى قالبى نیست، بلکه انعطاف پذیر است و از راه درونى سازى تجارب و افکار تازه قابل تغییر است.37
2. ابراهام مازلو: هدف اصلى مازلو دانستن این بود که انسان براى رشد کامل انسانى و خودشکوفایى تا چه حد توانایى دارد. به نظر او، در همه انسان ها تلاش یا گرایش فطرى براى «تحقق خود» هست. انگیزه آدمى به سبب نیازهاى مشترک و فطرى است که در سلسله مراتبى از نیرومندترین تا ضعیف ترین نیازها قرار مى گیرد. سلسله مراتب به طریق نردبانى پیش مى رود تا به پنجمین یا نیرومندترین نیاز، یعنى تحقق خود مى رسد و آن ها عبارتند از: 1. نیازهاى جسمانى یا فیزیولوژیکى; 2. نیازهاى ایمنى; 3. نیازهاى محبت و احساس تعلّق; 4. نیاز به احترام; 5. نیاز به تحقق خود.
خواستاران «تحقق خود» به نوبه خود، نیازهاى سطح پایین ترشان یعنى نیازهاى جسمانى، ایمنى، محبت و احترام را برآورده ساخته اند. آن ها الگوى بلوغ، پختگى و سلامتند. با حداکثر استفاده از همه قابلیت ها و توانایى هایشان، خویشتن را فعلیت و تحقق مى بخشند، مى دانند چیستند و کیستند و به کجا مى روند.38
3. آلفرد آدلر: اساس نظریه وى بر این است که انسان در اصل، به وسیله عوامل اجتماعى برانگیخته مى شود، نه عوامل بیولوژیک. نظریه شخصیت آدلر، دیدگاهى اجتماعى و غایت انگار است و انسان را موجودى خلاّق، مسئول و در حال شدن مى داند که در جهت هدف هاى خیالى، در محدوده تجربه اش در حال حرکت است. عقیده زیربنایى این نظام آن است که رفتار، معمولا ندانسته، به وسیله تلاش هایى، هدایت و کنترل مى شود که درصدد جبران احساس حقارت هستند. در این نظریه، اعتقاد آدلر بر آن است که ادراک فرد از خودش و زندگى (شیوه زندگى)، به علت وجود احساس حقارت، گاهى برایش ناکام کننده است. همچنین قدرت طلبى تعیین کننده چگونگى اعمال انسان و سیر رشد اوست. بنابراین، «رشد» فرایند رهایى از احساس حقارت است. فرد با احساس حقارت، به تقویت «خویشتن پندارى»39 و تحقق نفس خویش نایل مى آید. تغییر در مقاصد، مفاهیم و آگاهى هاى فرد نیز موجب تغییر در الگوهاى رفتارى گردیده و فرد با رها کردن یأس خود، امیدوار شده، خودپندارى مثبت در خود شکل مى دهد.
در این نظریه، انسان موجودى است بى همتا، مسئول، خلاّق و انتخابگر که همخوانى همه جانبه اى در ابعاد شخصیتى او وجود دارد. مفهوم «شخصیت» را از نظر آدلر مى توان در قالب چند عنوان کلى توضیح داد. این عناوین کلى عبارتند از: غایت گرایى تخیّلى، تلاش براى تفوّق و برترى، احساس حقارت و ساز و کار جبران، علایق اجتماعى، شیوه زندگى و من خلاّقه. اعتقادات مربوط به شیوه زندگى به چهار گروه تقسیم مى شوند:
1. مفهوم خود یا خویشتن پندارى; یعنى اعتقاد به اینکه «من که هستم.»
2. «خودآرمانى» یا اعتقاد به اینکه «من چه باید باشم» ی
«مجبورم چه باشم تا جایى در میان دیگران داشته باشم.»
3. تصویرى از جهان; یعنى اعتقادات فرد درباره اطرافیان و محیط پیرامون.
4. اعتقادات اخلاقى; یعنى مجموعه اى از چیزهایى که فرد درست یا نادرست مى داند.40
4. کوپر اسمیت: وى «خویشتن پندارى» را عامل مهمى در ایجاد نوع رفتار مى داند و عقیده دارد: افرادى که خویشن پندارى مثبت دارند، رفتارشان اجتماع پسندتر از افرادى است که خویشتن پندارى آنان منفى است.
«خویشتن پندارى» عبارت از عقیده و پندارى است که فرد درباره خود دارد. این عقیده و پندار به تمام جوانب خود، یعنى جنبه هاى جسمانى، اجتماعى، عقلانى و روانى فرد مربوط مى شود. تصور انسان درباره هر یک از عوامل مزبور، رفتار معیّن و مشخصى به وجود مى آورد.
به عقیده کوپر اسمیت، خویشتن پندارى بر اثر تعامل بین عوامل ذیل حاصل مى شود:
الف. پندار والدین درباره فرد: در سال هاى اولیه کودکى، نوع رابطه و رفتار والدین عوامل بسیار مهمى در تکوین شخصیت کودک مى باشند. کودک اولین الگوهاى رفتارى خود را در محیط خانواده، از والدین خود تقلید مى نماید. تربیت صحیح کودک در سال هاى اولیه، که به «سال هاى سازندگى» معروفند، حایز اهمیت خاصى است.
ب. تصور و پندار دوستان و هم بازى ها در مورد فرد: به موازات رشد کودک، روابط به بیرون از خانه کشانده مى شود و کودک به انتخاب دوست مى پردازد و به بازى با آنان مشغول مى شود و در این زمینه، همواره نقش دوستان صمیمى خود را تقلید مى کند.
ج. تصور و پندار معلمان در مورد فرد: در سن معیّنى که کودک پا به کودکستان و یا دبستان مى گذارد، تجربه جدیدى در زندگى اش آغاز مى گردد. آشنایى با معلم و رابطه اى که بین معلم و دانش آموز ایجاد مى گردد، عامل مهمى در تکوین شخصیت و نحوه خویشتن پندارى شاگرد به شمار مى رود. اعتقاد و «پندار» معلم درباره نوع رفتار دانش آموز و توانایى هاى او و نحوه استفاده از این عوامل مى تواند شخصیت دانش آموز رادرمسیرخاصى پرورش دهد.
د. تصور و پندار فرد درباره خود: تصور و پندار درباره خصوصیات جسمانى، عقلانى و روانى بخشى از تکوین «خویشتن پندارى» فرد را تشکیل مى دهد. کوپر اسمیت در تحقیقات خود، به این نتیجه رسید که وضعیت اقتصادى ـ اجتماعى در خودپنداره مؤثر است. اما مهم تر از آن چگونگى ارتباط طفل با والدین خویش است; زیرا مشاهده شده که حتى کودکانى که از وضعیت اقتصادى ـ اجتماعى خوبى برخوردار نبوده اند، ولى در محیط خانوادگى شان گرمى و محبت و استدلال حکمفرما بوده است، داراى خودپنداره قوى بوده اند.41
5. اریک اریکسون: وى یکى از روان کاوانى است که به «روان شناس خود»42 معروف است.
وى توجه خود را به مناسبت دیگر «خود» معطوف داشته، معتقد است که رشد انسان از یک سلسله مراحل و وقایع روانى ـ اجتماعى شروع شده و شخصیت انسان تابع نتایج آن هاست و مى گوید:
پدیده روانى را فقط در سایه ارتباط متقابل بین عوامل بیولوژیک و پارامترهاى اجتماعى، روانى، رفتارى و حتى تجارب شخصى مى توان شناخت. وى مجموعه اى از هشت مرحله رشد را مطرح کرده است که تمام دوران زندگى را در برمى گیرد. به نظر اریکسون، هر یک از مراحل رشد با نوعى بحران همراه است; یعنى در هر مرحله از زندگى، به علت عوامل فیزیولوژیک رشد با توقّعات اجتماع، نقطه عطفى پدید مى آید. علاوه بر این، هر یک از این مراحل به سبب خاص خود، سلسله تکالیف و وظایفى براى فرد به وجود مى آورد. شکل پذیرى عناصر گوناگون شخصیت به این بستگى دارد که فرد، هر یک از وظایف خود را چگونه انجام دهد یا با هر کدام از این بحران ها چگونه برخورد کند. قسمت مهمى از نظریه اریکسون به مفهوم «تعارض» اختصاص دارد; زیرا از دید او، در هر مرحله از رشد، تکامل و گسترش محدوده روابط بین فرد و جامعه با آسیب پذیرى خود همراه است و هر یک از مراحل رشد، نقطه عطف جدیدى است که با بحران همراه مى شود، اما نه به این معنا که بحران، خطرى فاجعه آمیز باشد، بلکه همین بحران ها سلامت یا نابهنجارى هاى بعدى شخصیت فرد را پایه ریزى مى کنند.
اگر فرد در هر کدام از این مراحل با این بحران ها، که جنبه هاى منفى و مثبت دارند و قسمتى از روند طبیعى رشد محسوب مى شوند، به صورتى رضایت بخش برخورد کند، در آن مرحله بخصوص، جنبه هاى مثبت شخصیت مانند اعتماد به دیگران، خودکفایى، و اعتماد به نفس به میزان زیادى جذب ایگو (ego) مى شود و به این صورت، شخصیت به رشد سالم خود ادامه مى دهد. بر عکس، اگر تعارض استمرار یابد، یا اساساً به نحو رضایت بخشى حل نشود، صدمه مى بیند و عناصر منفى شخصیت جذب (ego) شده، شخصیت به شکل ناسالمى رشد مى کند.43
ب. دیدگاه اسلام
براى تغییر یک فرد یا یک ملت، باید اول محور افکار او را تغییر داد و در این باره، راه همبستگى مادیت و معنویت، فعالیت و فضیلت را نباید از نظر دور داشت که همین روش فلسفه توحید است. تکامل، که عالى ترین هدف آفرینش است، جز در سایه این مطلب میسّر نمى گردد. براى پى گیرى این هدف و رسیدن به کمال، جز اینکه انسان ها ویژگى هاى خویش را بدانند و توفیقى در شناسایى خود
داشته باشند، راهى نیست. براى موجودى که فطرتاً داراى حبّ ذات باشد، کاملا طبیعى است که به خود بپردازد و درصدد شناخت کمالات خویش و راه رسیدن به آن ها برآید. پس درک خودشناسى نیازى به دلیل هاى پیچیده عقلى یا تعبّدى ندارد. بنابراین، اصرارى که ادیان آسمانى و پیشوایان دینى بر خودشناسى و خودپردازى دارند، همگى ارشادى است.44
در این بخش، براى آشنایى بیشتر، به نمونه هایى از آیات قرآن و روایات اشاره مى شود:
(سَنُریهم آیاتُنا فىِ الآفاقِ و فی اَنفُسهِم حتّى یَتبیَّن لَهم اَنّه الحقُّ)(فصلت: 53); به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آن ها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است.
(ولا تَکُونوا کالّذینَ نَسوُا اللّهَ فاَنساهُم اَنفسَهم)(حشر: 19); مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، خدا هم خودشان را از یادشان برد.
(عَلیکُم اَنفسَکُم لا یَضرُّکم مَن ضَلّ اِذا اهتدیتُم)(مائده: 105); به خویشتن بپردازید و کسى که گم راه شد به شما زیان نمى زند، اگر هدایت یافتید.
(وَ فی اَنفُسَکُم اَفَلا تُبصِرونَ) (ذاریات: 23); و در خودتان نیز آیاتى هست، مگر نمى بینید؟
پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله): «مَن عَرَفَ نفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه.»45
احادیث متعددى در این زمینه با مضامین گوناگون از امیرمؤمنان على(علیه السلام)رسیده که مرحوم آمدى قریب سى روایت از آن ها را در غررالحکم آورده است.46 به نمونه هایى از آن ها توجه کنید:
«معرفةُ النفسِ اَنفعُ المعارفِ»; شناخت خویش، سودمندترین شناخت هاست.
«عَجبتُ لِمَن یَنشدُ ضالتَّه و قد اَضلّ نَفسه فلا یَطلبها»; در شگفتم از کسى که گم شده اى را مى جوید، در حالى که خود را گم کرده است و آن را نمى جوید.
«عجبتُ لِمَن یَجهلُ نفسَه کیفَ یَعرفُ ربَّه»; در شگفتم از کسى که خود را نمى شناسد، چگونه پروردگارش را بشناسد.
«غایةُ المعرفةِ أن یَعرفَ المرءُ نفسَه»; نهایت معرفت این است که انسان خویش را بشناسد.
«الفوزُ الاکبرُ مَن ظفَر بمعرفةِ النَفسِ»; بزرگ ترین کام یابى از آن کسى است که به خودشناسى نایل شود.
«کلّما زادَ علمُ الرجلِ زادَ عنایتَه بنفسِه و بَذَلَ فی ریاضتِها و صلاحِها جُهدَه»; هر قدر بر دانش شخصى افزوده شود، اهتمامش به خودش بیشتر مى گردد و در راه تربیت و اصلاح خویش بیشتر مى کوشد.
همچنین حضرت على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: «العالمُ مَن عرفَ قدرَه و کفى بالمرءِ جهلا أن لا یعرفَ قدرَه»; دانشمند کسى است که ارزش خویش را بشناسد، و براى مرد همین جهل کافى است که ارزش خود را نداند.47
«هَلکَ امرءٌ لا یعرَفُ قدرَه»; انسانى که ارزش خود را نشناسد هلاک مى شود.48
نتیجه گیرى
خود دنیاى درونى شخص است و شامل تمام ادراکات، عواطف، ارزش ها و طرز تفکر او مى باشد. اگر تصور فرد از خود مثبت و نسبتاً متعادل باشد، شخص داراى سلامت روانى است و به عکس اگر خودپندارى شخص منفى و نامتعادل باشد او از لحاظ روانى ناسالم شناخته مى شود. این پندار و تصورى که فرد از خود دارد، مسلماً برایش امرى حیاتى مى باشد; چرا که بر اساس آن زندگى خود را سامان داد، و اهدافى را دنبال مى کند و به عبارتى این خودپنداره تعیین کننده سرنوشت فردى، اجتماعى و به طور کلى زندگى اوست. خودپنداره آموختنى و قابل تغییر است; زیرا علاوه بر آنکه انسان در سراچه طبیعت به ارگانیسم خود وابسته است، در محیط اجتماعى پیچیده هم زندگى مى کند و اما این تغییرات در دوران کودکى بیشتر از دوران بزرگسالى است.
سال هاى اولیه کودکى عامل بسیار مهمى در تکوین شخصیت کودک محسوب مى شود. خانواده نیز خطیرترین، حساس ترین و مهم ترین نقش را در رشد و شکل گیرى و پایدارى خود عهده دارد و محیط خانواده اولین نقش و نگار خود را بر شخصیت کودک مى زند.
در خانواده اى که صمیمیت، آزادى و احترام حاکم باشد و اصل تعادل در کلیه روش هاى داد و ستد با فرزندانشان رعایت شود، کودک مى تواند هم ثبات خودپندارى را حفظ کند و هم باعث تغییرات مطلوب در شخصیت فرد شود. از یک سو او مى تواند با اطمینان به شخصیت خود با مشکلات روبرو شود و از سوى دیگر بدون داشتن اضطراب و تشویش، رفتارهاى نامناسب خود را مورد تردید قرار داده سعى مى کند آن ها را به نحو مطلوبى تغییر دهد.
نگرش مثبت نسبت به خود و محیط اطراف با انگیزه اى قوى براى تلاش همراه است که همین باعث مى شود تا افراد بتوانند از حداکثر ظرفیت ذهنى و توانمندى هاى بالقوه خود بهره مند شوند.
مسئله خودپنداره در دین مبین اسلام جایگاه ویژه اى دارد و نقش اساسى در سعادت آدمى ایفا مى کند که در روایات از آن به معرفة النفس (خودشناسى) تعبیر شده است. زمانى که انسان به باطن ذات خود رجوع مى کند و خودش را مى بیند (شرافت و کرامت خویش را احساس مى کند) از همین جا احساس مى کند که پستى و دنائت با این جوهر عالى سازگار نیست، از این روست که امام هادى(علیه السلام) مى فرماید: «من هانت علیه نفسه فلا تأمن شرَّه»49آن کسى که در خود احساس کرامت نفس نمى کند از شرش ایمن
مباش و در نقطه مقابل آن حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهوته»50; کسى که بزرگى و کرامت نفس خود را باور دارد، هرگز با گناه خود را نمى آلاید، یا در جاى دیگر اینکه دنیا در نظرش حقیر مى شود.
همین شناخت صحیح از خود و معرفت نسبت به رابطه انسان با خالق است که او را به اوج قله انسانیت مى رساند و از آن به بهترین معرفت ها تعبیر شده که در سایه این شناخت و با حرکت صحیح در سیر عبودیت و بندگى به لقاى پروردگار نایل و به مقام فناى در او که قرة العین اولیاء است راه خواهد یافت و مولوىوار مى سراید:
من ندانم من منم یا من ویم *** در عجائب حالتم من من نیم
عاشقم معشوقم و عشقم چیم *** مست جانم حیرتم من من نیم
من چیم عنقاى بى نام و نشان *** من نقاب تربتم من من نیم
من همان فانى به جانان باقیم *** من به اوج دقتم من من نیم
زیر پا آرم سیر خود دو کون *** شاهماز همتم من من نیم
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمداحسان تقى زاده، باد بى آرام نوجوانى، اصفهان، یکتا، 1379، ص 21.
2. Generalized other.
3ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 29.
4. Personality.
5ـ على اکبر شعارى نژاد، روان شناسى تربیتى و روان شناسى نوجوان، تهران، شرکت سهامى کتاب هاى جیبى، بى تا، ص 298.
6ـ هدایت اللّه ستوده، روان شناسى اجتماعى، چ 6، تهران، آواى نور، 1381، ص 253.
7ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 27.
8. The Self- is organized.
9. The Self - is dynamic.
10ـ دبلیو. ویلیام پرکى، خودپنداره و موفقیت تحصیلى، ترجمه سیدمحمد میرکمالى، تهران، یسطرون، 1378، ص 24.
11ـ همان، ص 26.
12ـ روان شناسى اجتماعى، لوک بدار و دیگران، ترجمه حمزه گنجى، تهران، نشر ساوالان، ص 170.
13ـ اى. جان گلاور و اچ. راجرز برونینگ، روان شناسى تربیتى; اصول و کاربرد آن، ترجمه على نقى خرازى، چ 4، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، ص 248.
14ـ اسماعیل بیابانگرد، روش هاى افزایش عزّت نفس در کودکان و نوجوانان، چ 5، تهران، انجمن اولیا و مربیان جمهورى اسلامى ایران، 1378، ص 31.
15. looking glass - self.
16. Process.
17. product.
18ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 24.
19ـ اسماعیل بیابانگرد، پیشین، ص 36.
20ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 12.
21ـ همان، ص 34.
22ـ دبلیو. ویلیام پرکى، پیشین، ص 60.
23ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 48.
24ـ همان، ص 51.
25ـ دبلیو. ویلیام پرکى، پیشین، ص 31.
26ـ همان، ص 77.
27ـ همان، ص 82.
28. phenomenology.
29ـ ال. ریتا اتکینسون و ارنست هیلگارد، زمینه روان شناسى، ترجمه محمدتقى براهنىوهمکاران، چ16، تهران، رشد، ص 101.
30ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 96.
31. Self- Ideal.
32ـ سعید شاملو، مکتب ها و نظریه ها در روان شناسى شخصیت، چ 7، تهران، رشد، 1382، ص 142.
33ـ ال. ریتا اتکینسون و ارنست هیلگارد، پیشین، ص 101.
34. Self- congruency.
35. Self- consistency.
36ـ سعید شاملو، پیشین، ص 143.
37ـ ال. ریتا اتکینسون و ارنست هیلگارد، پیشین، ص 101.
38ـ محمداحسان تقى زاده، پیشین، ص 104.
39. Self- concept.
40ـ همان، ص 107.
41ـ همان، ص 108.
42. ego - psychologist.
43ـ سعید شاملو، پیشین، ص 77.
44ـ محمدتقى مصباح، به سوى خداشناسى، قم، مؤسسه امام خمینى(ره)، 1380، ص 24.
45ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، روایت 22، باب 9، ص 32.
46ـ عبدالواحد بن محمد آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه و تحقیق سید هاشم رسولى محلاتى، چ سوم، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1379.
47ـ نهج البلاغه، خطبه 103.
48ـ همان، کلمات قصار ص 149.
49ـ محمدباقرمجلسى،پیشین،ج75،روایت11،باب74، ص 300.
50ـ همان، ج 70، روایت 12، باب 46، ص 78.