شادى و غم در قرآن
آرشیو
چکیده
متن
آنچه مى خوانید، خلاصه یکى از سخنرانى هاى حضرت آیة اللّه مصباح پیرامون شادى و غم در قرآن است که پس از اندکى ویرایش تقدیم حضورتان مى گردد.
معرفت
مقدّمه
ما طلبه ها معمولا وقتى مى خواهیم وارد بحثى بشویم، اول معنى و محدوده موضوع مورد بحث را روشن مى کنیم تا اینکه مخاطب ما سردرگم نشود و مقصود ما را به خوبى درک کند. مفهوم «شادى» چیست؟ اگر براى هر چیزى احتیاج به تعریف باشد، آنچه را در درون خودمان با علم حضورى مى یابیم، احتیاج به تعریف ندارد. اگر گفته مى شود مفاهیمى بدیهى هستند و احتیاج به تعریف ندارند، علت آن است که ما مصداق آن ها را در درون خودمان مى یابیم; یعنى مفهومى که در بیرون به آن اشاره مى کنند با آنچه در درون مى یابیم منطبق است و محتاج تعریف نیست. ولى به دلیل اینکه الفاظ مشابهى هستند که معانى آن ها اندکى با هم تفاوت دارند، کسانى درصدد برآمده اند بین شادى، شادمانى، شادابى، سرور، خرّمى و نظایر این ها تفاوت هایى قایل شوند که به لغت شناسى مربوط مى شود; نه در تخصص بنده است که وقت شما را بگیرم، نه چندان آن بحث در مقابل بحث هاى قرآنى ارزش طرح دارد; ما اجمالا همه این مفاهیم را در یک طیف قرار مى دهیم.
آنچه مربوط به یک حالت روانى است، این است که ما وقتى حالات روانى خودمان را ملاحظه مى کنیم دو جور است: یک وقت حالتى است که از آن خوشمان مى آید و مطلوب و مطبوع است; براى این حالت، مفاهیمى از قبیل سرور، شادى، شادمانى، طراوت، خرّمى و امثال این ها به کار مى رود. گاهى در مقابلش، غم، اندوه، نگرانى، دلواپسى، اضطراب و امثال این هاست. آیا این مفاهیم از قبیل احساسات، عواطف و هیجانات هستند؟ این از جمله بحث هایى است که روان شناسان مطرح مى کنند و طبق اصطلاحاتى که کم و بیش با هم در آن ها اختلاف و توافق دارند، بحث هایى در این زمینه ها مى کنند. از این ها هم مى گذریم; زیرا ما مى خواهیم ببینیم آنچه انسان در خود احساس مى کند که شاد، خوش، خوشوقت، خوش حال و خوش بخت است و در مقابلش، احساس نگرانى، اندوه، غم و غصه، اضطراب، دلواپسى، و مانند این ها پیدا مى کند، از دیدگاه اسلام و قرآن چه موقعیتى دارند.
شادى، مطلوب فطرى
شکى نیست که همه ما به طور فطرى طالب حالات مطلوب، مطبوع و خوشایند هستیم و اگر بگوییم باید اثبات کنیم که شادى چیز مطلوبى است، این برمى گردد به یک نوع توتولوژى; اصلا شادى همان چیزى است که مطلوب است. نیازى نیست به اینکه ما تعریف کنیم، بلکه این نوعى تحلیل است. البته ممکن است در مفاهیم اندکى تصرف کنیم، یک بارى به آن ها اضافه یا از آن ها کم کنیم، ولى در همه این ها، آن حالت مطلوبیت نهفته است و آدم دلش مى خواهد آن را پیدا کند و به دست بیاورد. بنابراین، هم مفهوم تصورى و هم مفهوم تصدیقى اش که آدم باید شاد باشد، معلوم است; گو اینکه «باید» شاد باشد یا شاد «هست» قدرى فرق دارد و در زمینه معرفت شناسى در این باره بحثى وجود دارد که رابطه بین «هست» و «باید» چیست. ]هرچند اینجا محل آن بحث نیست، ولى به یک معنا، بازگرداندن «باید» به «هست» صحیح است، خواه به صورت ضرورت بالغیر یا ضرورت بالقیاس.[ به هر حال، همه ما در درون خودمان، احساس مى کنیم که مى خواهیم شاد باشیم; یعنى باید شاد باشیم. این «باید» همان است که از آن حالت فطرى و علاقه اى که به خوش بودن در زندگى داریم، حکایت مى کند. پس این ها براى ما چندان مسئله اى نیستند که درباره مفهومشان بحث کنیم، یا درباره اثبات اینکه شادى امر مطلوبى است.
شادى دنیوى در قرآن
قرآن کریم وقتى مى خواهد مردم را به کارهاى نیک، خودسازى، اصلاح و تهذیب نفس، انجام کارهاى خیر، عدالت، مبارزه با ظلم و ستم و با ناپاکى و امثال آن دعوت کند، وعده مى دهد که روزى مى آید که شما خیلى شاد خواهید بود. خداوند در سوره «هل أتى» پس از اینکه از اهل بیت ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ تعریف مى کند; (و یُطعِمونَ الطَّعامَ على حُبِّه مِسکیناً وَ یتیماً و اسیراً اِنّما نُطعِمُکُم لِوجهِ اللّهِ لانُریدُ مِنکم جزاءً و لا شُکوراً اِنّا نَخافُ مِن رَبّنا یوماً عَبوساً قَمطریراً فوَقاهُم اللّهُ شَرَّ ذلکَ الیومِ)، بعد مى فرماید: (وَ لَقّاهم نضرةً و سُروراً.)(انسان: 8ـ11) این ها شایسته ترین بندگان خدا هستند، الگوهاى انسانیتند که اسلام معرفى مى کند، دیگر بالاتر از این ها کسى نداریم: پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا و حسنین ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ این ها مصداق این آیه هستند، این آیه در شأن آن ها نازل شده است. مى فرماید: ما آن ها را از سختى ها و بدى هاى آن روز واپسین حفظ کردیم و به آن ها شادابى و شادى بخشیدیم. این را براى چه ذکر مى فرماید؟ براى تشویق دیگران که آن ها هم چنین کارى بکنند، اگر مى خواهند یک شادابى نهایى داشته باشند. وقتى قرآن کریم یاد مى کند از بعضى بندگان شایسته اى که در مسیر زندگى گرفتار حالات نگران کننده و سختى شده اند ـ که اگر ما درست آن حالات را مشخص کنیم خواهیم فهمید که واقعاً چقدر حالات به طور طبیعى بحران زا بوده اند ـ آنجا خدا مى فرماید: بر آن ها منّت گذاشتیم و اندوه آن ها را از بین بردیم، چشمشان را روشن و شادشان کردیم. شادى پس از غم مادر حضرت موسى(علیه السلام) و حضرت مریم(علیها السلام) از این قبیلند.
پس از مدت ها، مادر حضرت موسى(علیه السلام) در کشور فرعون، که بنى اسرائیل را به بیگارى گرفته بود و حکم برده داشتند، در پنهانى حامله شد. چون پسر بچه هاى بنى اسرائیل را سر مى بریدند، مادر موسى در پنهانى وضع حمل کرد، نگران این بود که هر لحظه گماشتگان فرعون برسند و سر از تن این بچه جدا کنند. در یک حالت نگرانى شدید ـ که ما مردها نمى توانیم آن حالت را تصور کنیم ـ خداوند مى فرماید: به مادر موسى الهام کردیم: (اَلاّ تَخافی و لاتَحزنی اِنّا رادّوُه اِلیکِ و جاعلوهُ مِن المُرسلینَ.) (قصص: 7) ما این بچه را به تو بر مى گردانیم، نگران نباش، غم مخور، شاد باش. به چه چیزى؟ به همین وعده اى که به تو مى دهیم، که بچه ات را دوباره بر مى گردانیم; نه تنها بچه ات بر مى گردد، بلکه یکى از پیامبران بزرگ خواهد شد. این پیام بشارت دل مادر موسى را آرام کرد، (فَرددناهُ اِلى اُمِّه کَى تَقرَّ عینها و لاتحزن) (قصص: 13); بچه اش را برگرداندیم تا چشمش روشن شود و اندوه از دلش برود، و چند آیه قرآن راجع به این داستان با همین تعبیرات یاد شده اند. پس وقتى خدا مى خواهد بر بنده شایسته اش، خانم وارسته اى مانند مادر حضرت موسى(علیه السلام) منّت بگذارد، اندوه را از دلش مى برد و شادش مى کند. اگر این شادى چیز مطلوبى نبود، قرآن این را منّت نمى گذاشت که یک چنین خدمتى به مادر موسى کردیم.
نظیرش داستان مادر حضرت عیسى(علیه السلام)است; وقتى حضرت مریم(علیها السلام) بدون اینکه همسرى داشته باشد، حامله شد و زمان ولادت حضرت عیسى(علیه السلام)رسید. این وضع براى حضرت مریم(علیها السلام) بسیار نگران کننده بود که در معرض تهمت هاى سخت قرار گیرد; خانمى که در جهان، از اول آفرینش تا پایان نمونه عفّت است، چنین کسى مورد تهمت قرار بگیرد، بسیار سخت و اندوه آور است. قرآن وقتى از این حالت حضرت مریم(علیها السلام)یاد مى کند، از قول او مى فرماید: اى کاش مرده بودم و چنین روزى را ندیده بودم! افراد مؤمن ساده هم به زودى از خدا طلب مرگ نمى کنند، مى دانند حیات نعمت بزرگى است، اگر
طلب مرگ کنند ناسپاسى مى شود. پس باید به انسان بسیار سخت بگذرد که بگوید: خدایا! مرگ مرا برسان، چه رسد به حضرت مریم(علیها السلام)که فرمود: (یا لیتنى مِتُّ قبلَ هذا و کنتُ نسیاً منسیاً) (مریم: 23); اى کاش پیش از این مرده و فراموش شده بودم. اى کاش اصلا کسى یادى از مریم نمى کرد، تا بگویند این بچه را از کجا آورده است. در چنین حالى، به او خطاب شد: (اَلاّ تَحزنی.)(مریم: 24) مبادا غمگین شوى، برو زیر آن درخت خرما، پیش پایت چشمه آبى است، درخت خرما را بتکان، بر تو رطبى مى ریزد، از آن تناول کن. بعد مى فرماید: (و کُلی و اشربی و قرّی عیناً.)(مریم: 26) از میوه آن درخت خرما تناول کن، آبى بنوش و چشمت روشن باد! شاید با همین الهام الهى، تصرّفى در روح حضرت مریم(علیها السلام) شد و چشمش با کلام خدا روشن گردید تا نگرانى هایش رفع شدند و روانش شاد گردید. بعد فرمود: اگر آمدند و گفتند که این بچه را از کجا آورده اى، بگو: از خودش بپرسید... بچه به سخن در آمد، نوزاد در گهواره گفت: (اِنّى عبدُاللّهِ آتانىَ الکِتابَ و جَعَلنى نبیّاً.)(مریم: 30) منظورم این نکته است که در چنین حالت اضطراب و نگرانى شدید و حالتى بحرانى، این دو خانم از طرف خدا مورد لطف قرار گرفتند، حزنشان برطرف شد و چشمشان روشن گردید; (کى تَقَرّ عینَها و لاتَحزن.)
شادى اخروى در قرآن
شادى، هم در دنیا نعمت بزرگى است، هم در آخرت. وقتى خدا مى خواهد در آخرت به مؤمنان وعده خوب اخروى بدهد، مى فرماید: چشمتان روشن مى شود: (فَلا تَعلَمُ نفسٌ ما اُخفِىَ لَهُم مِن قُرّةِ اَعیُن.)(سجده: 17) آن بندگانى که سحرگاهان پیشانى به آستان الهى مى سایند، (تَتجافَا جُنوبُهم عَنِ المَضاجِع) (سجده: 16)، آن ها را خدا بشارت مى دهد و مى فرماید: هیچ کس نمى داند، به هیچ ذهنى خطور نمى کند که خدا چه چشم روشنى اى براى آن ها تهیه کرده است; یک چشم روشنى پنهانى و محرمانه، رازى بین عاشق و معشوق، که هیچ کس دیگرى نمى فهمد; (فَلا تَعلمُ نفسٌ مَا اُخفِىَ لَهُم مِن قُرّةِ اَعیُن.)
در جاى دیگر مى فرماید: (تَعرِفُ فی وُجوهِهم نَضرةَ النَعیمِ)(مطففین: 24)، یا (وُجوهٌ یومئذ ناضرةٌ.) (قیامة: 22) «ناضرة» یعنى خرّم و شاداب. در مقابلش آمده است: (وُجوهٌ یومئذ باسرة)(قیامة: 24) «باسرة» یعنى عبوس، گرفته، چروکیده، سیاه، خشمگین. پس شادى و شادابى، هم در آخرت مطلوب است و وعده اى است که خدا به مؤمنان مى دهد، هم در دنیا نعمتى است که خدا بر بندگان شایسته اش منّت مى گذارد به اینکه اندوهشان را برطرف کند و چشمشان را روشن گرداند.
وقتى انسان هاى مؤمن مى خواهند از این دنیا بروند، خداوند فرشته ها را مى فرستد، به آن ها بشارت مى دهند: (اَلاّ تَخافُوا و لاتَحزنُوا و اَبشِروا بِالجِنّةِ الّتی کُنتم تُوعدونَ)(فصلت: 30)، نه بیمى بر شماست و نه اندوهى خواهید داشت. در آن حال، همه ترس ها، واهمه ها و نگرانى ها از اینکه پس از این چه خواهد شد، از دل بندگان زدوده مى شوند. پس اجمالا در سراسر زندگى، مطلوب این است که آدم شاد باشد. این یک نعمت بزرگى از سوى خداست.
نسبیت ارزش شادى و غم
حال با توجه به مطالب فوق، چند تا سؤال مطرح مى شود: شادى یک امرى مطلوب و فطرى است، مطلوبیتش، خوبى اش، ارزشش مورد تصدیق قرآن است اما وقتى به قرآن مراجعه مى کنیم، تعبیرات برخى آیات، موهم خلاف این است. یک سؤال این است که آیا واقعاً براى انسان میسّر است که در این زندگى همیشه شاد باشد؟ اگر میسّر است، به چه قیمتى؟ آیا به هر قیمتى شد، باید شاد بود؟ آیا شادى حد و مرزى دارد، یا بى نهایت است؟ یعنى هر قدر انسان شادتر باشد ـ به هر قیمتى باشد، از هر راهى تأمین شود ـ مطلوب است؟
اینجا بحث زیاد است، ولى اجمالا عرض کنم: در این دنیا، ما هیچ چیز از شئون زندگى دنیا را نمى توانیم به طور مطلق ارزش یابى کنیم. فرض کنید اگر انسان در زندگى نمى دانست درد چیست، احساس دردى نمى کرد، فکر مى کنید زندگى خوبى داشت؟ نه، اولین ضررش این بود که وقتى مرضى، یا ناخوشى پیش مى آمد در پى معالجه نمى رفت و آن مرض او را مى کشت. پس اولین فایده احساس درد این است که به انسان هشدار مى دهد که اختلالى در بدن او وجود دارد تا به معالجه فکر کند. این از نظر سلامتى بدنى. عین این مسئله در امور روانى و اجتماعى هم هست، در امور اخلاقى هم هست. کسانى که خودخواه، مغرور، خودپسند و بى دردند، درد دیگران را هم درک نمى کنند، درصدد کمک به دیگران هم بر نمى آیند. خود درد، هرچند، چیز نامطلوبى است، اما زندگى این دنیا طورى است که ما بى درد به سامان نمى رسیم.
اما در آخرت این گونه نیست: (لاَ یَمسُّهم فیها نَصَبٌ و ما هم مِنها بِمُخرَجین.) از فواید زندگى اخروى این است که در آنجا هیچ دردى وجود ندارد، خستگى هم وجود ندارد، احساس گرسنگى هم نیست. انسان از خوردن و آشامیدن لذّت مى برد، اما نه به خاطر رفع گرسنگى و تشنگى، بلکه چون خودش مطلوب است. سردرد هم نمى گیرد، خستگى هم ندارد، (لاَ یَمسُّهم فیها نَصَبٌ); خسیسى و خستگى در کار نیست. اما اینجا آن طور نیست، اینجا براى هر انسانى که شعور انسانى داشته باشد، راحتى بى رنج، و لذت بى درد وجود ندارد، چنین چیزى امکان ندارد.
پس این واقعیتى است در درون انسان، چه در ساختمان بدنى اش و چه در ساختمان روانى اش و چه در ارتباط با بعد روان ـ تنى، که واقعیت هایى در آن وجود دارد. همان گونه که آدم مى تواند بخندد، گریه هم مى تواند بکند. گریه هم مال آدمیزاد است. همان گونه که آدم خنده دارد، گریه هم دارد; یک جایى هم باید گریه کرد. اگر آدم به موقع گریه نکند سلامتى بدن و سلامتى روانش تأمین نمى شود. خنده و گریه هر دو براى آدمیزادند; همان طور که درد و راحتى هم هر دو مال آدمیزادند. آدم باید درد هم بکشد، گاهى، احساس درد هم باید داشته باشد. درست است که خنده خیلى فواید دارد، اما گاهى هم باید گریه کرد. انسانى که گریه نکند در انسانیتش نقصى هست. پس مرز داریم; این ها هیچ کدامشان مطلق نیستند. اگر از شادى و شادمانى تمجید مى کنیم، اگر روان شناسان و روان پزشکان تأکید مى کنند که همیشه در زندگى لبخند داشته باشید، این معنایش آن نیست که این ارزشش مطلق است; چون آن ها سر و کارشان با روان پریشان و بیماران است، به عنوان معالجه افراد مریض و بیمار توصیه مى کنند بخندید، شاد باشید. درست هم هست، خنده داروى خوبى است. اما افراد سالم چه؟ افراد سالمى که مبتلا به افسردگى نیستند یا بیمارى روان ـ تنى ندارند، آیا آن ها همیشه باید بى رگ باشند؟ هیچ احساس ناراحتى، دلواپسى، نگرانى، غمى و غصّه اى نداشته باشند؟ این یک سؤال جدّى است. حقیقت این است که هیچ کدام از این ها مطلق نیستند; همان گونه که غضب و خشم چیز نامطلوبى است، آثار بسیار بدى دارد، موقع خشمگین شدن، هم بدن دچار اختلالاتى مى شود، هم روان، هم از لحاظ اجتماعى مشکلاتى پیش مى آید، هم از لحاظ اخلاقى; اما از سوى دیگر آدمى که خشم نداشته باشد کمبودى دارد، آدمى که هر چه ببیند ـ به قول معروف ـ «مثل سیب زمینى باشد»، تجاوز به حقوقش بکنند، عین خیالش نباشد، تعرض به ناموسش بکنند باکش نباشد، به فرزندش، به میهنش، به دینش، به ایمانش، به سرمایه اش، به هستى اش، به فرهنگش، به آبرویش هر تجاوزى بشود بى تفاوت باشد، آیا چنین آدمى «انسان کامل» است؟ اگر علم و بردبارى مطلوبند، به جاى خودش، اما در جاى خودش هم خشم باید کرد. در روایتى داریم: «کسانى که از دیدن گناه قیافه در هم نمى کشند، آتش جهنم صورت آن ها را چروکیده خواهد کرد!» آدم ببیند دیگران مشغول گناه هستند، مشغول ظلم و ستم هستند، با روى باز با آن ها مواجه شود تشویقشان کند، این آدم خوبى است؟ بله، ممکن
است روان پزشکان نگویند این آدم مریضى است، اما از لحاظ اخلاقى، آدم سالمى نیست. در عراق، افغانستان، فلسطین و جاهاى دیگر روزى چندین نفر را بى گناه مى کشند، کسى که خم به ابرو نیاورد، نه نگران شود، نه غصه بخورد، نه خشم بگیرد، آدم مطلوبى نیست. آدم باید به جاى خودش خشمگین هم بشود، حتى رنگ صورتش برگردد، رگ هاى گردنش درشت شوند.
پس جواب این سؤال که آیا ارزش شادى مطلق است یا نه، این است که نه، ما تا وقتى در این دنیاى محدود هستیم، هیچ چیز مطلق نیست. ارزش همه این ها محدود است. اگر ما بخواهیم یک ارزش مطلقى معرفى کنیم، آن «تکامل واقعى انسان» است که در سایه بندگى خدا حاصل مى شود و حدّ و مرزى ندارد. هرقدر انسان بنده تر باشد، ارزشش بیشتر است، اما هیچ چیز دیگرى این جور نیست. حال که این جور است، پس ارزش شادى هم مطلق نیست.
سؤال بعدى این است که آیا به هر وسیله اى شادى حاصل شد، مطلوب است و حتى با استعمال داروهاى مخدّر و مسکر، حتى به قیمت فراموش کردن همه ارزش ها و وظایف انسانى؟ آیا این مطلوب است؟ یا نه، از راه خاصى و با ابزار صحیحى اگر شادى حاصل شود مطلوب است و نه از هر راهى؟ شاید نتوانیم در عالم کسى را پیدا کنیم که بگوید اگر انسانى تمام عمر خود را با مسکرات و مخدّرات شاد نگه دارد خوب است. شما پیدا مى کنید کسى را که این جور حرفى بزند؟ فکر نمى کنم. ممکن است برخى بگویند در یک حالت بحرانى یا در بیمارى، گاهى خوب است از بعضى مخدّرات استفاده کرد، اما اینکه همیشه آدم خودش را به وسیله مخدّرات شاد نگه دارد، فکر نمى کنم هیچ انسانى چنین نسخه اى بپیچد. پس شادى، که از راه صحیح حاصل شود خوب است. حال سؤال بعدى این است که آن راه چیست؟ چه چیزى راه هاى صحیح شادى آفرینى را تعیین مى کند؟ از کجا بفهمیم شادى از چه راهى حاصل شود صحیح است و از چه راهى حاصل شود صحیح نیست؟ اجمالا همه مى دانیم که شاد شدن با هروئین و امثال آن چیز صحیحى نیست. پس مرزش چیست؟ قانونش چیست؟
جواب تفصیلى اش بحث هاى عمیقى مى خواهد، شاید من هم از عهده آن بر نیایم، ولى اجمالا آنچه مى توان گفت این است که وقتى در دنیا، هر چیزى در معرض تزاحم است، باید بین دو امر متضاد مقایسه کرد و ارزشمندتر و طولانى تر را برگزید. البته باید گفت هرچند طولانى تر بودن مدت شادى یک ارزش است، ولى این تنها کافى نیست. گاهى مى بینیم بعضى از شادى ها هستند که یک لحظه شان به یک عمر مى ارزد. عاشق دل باخته اى که چندین سال فراق محبوب کشیده است، یک لحظه دیدار محبوب برایش چقدر مى ارزد؟ با یک عمر شادى هاى دیگر برابرى مى کند. پس شدت و ضعف هم معیارى است که باید سنجید و روى آن حساب کرد. اگر ما همه درکمان این است، صرف نظر از مسلمان و غیر مسلمان، پس صحیح نیست که لحظه اى خود را با استعمال بعضى مخدّرات شاد کنیم و به دنبالش مدت ها بیمار گردیم، افسرده شویم، سست شویم، هم از لحاظ بدنى دچار اختلال گردیم، هم از لحاظ روحى، عقل و خرد را هم از دست بدهیم، سلول هاى مغزمان را هم بکشیم. چرا این کار صحیح نیست؟ براى اینکه یک لذت محدودى است، یک لحظه است، نیم ساعت است، یک ساعت است، ولى پس از آن، چند ساعت و چند روز گاهى یک عمر بلا و ناراحتى خواهد بود. به این دلیل، مى گویند: این شادى ارزش ندارد، لذت کوتاهى است که دنبالش نگرانى طولانى خواهد بود. لذت هاى لحظه اى که به دنبالشان ناراحتى ها و نگرانى هاى طولانى خواهد بود، به حکم عقل مطلوب نیستند. اگر شادى به دنبالش عوارضى نباشد، بسیار خوب است، اما اگر به دنبالش ناراحتى داشت، یا باید ناراحتى را تحمّل کرد و یا شادى را کنار گذاشت. ولى به هر حال این را همه مى فهمند که براى یک لحظه شاد شدن نمى ارزد که یک عمر بدبختى بکشیم.
در همه ادیان آسمانى، اگر بنا شد امر دایر شود میان شادى ما در یک عمرِ هفتاد، هشتاد ساله و یک شادى بى نهایت ابدى، کدام اولى است؟ چطور در آنجا خوب مى فهمیدیم که یک لحظه شادى با یک روز یا یک هفته یا یک سال ناراحتى قابل مقایسه نیست، اینجا نمى توانیم بفهمیم که هفتاد سال، هشتاد سال شادى با بى نهایت عذاب ارزش ندارد؟ نمى فهمیم؟ اینجا که نسبت خیلى روشن تر است. هیچ عددى با نامتناهى قابل نسبت نیست. پس اگر ما در دنیا تمام عمرمان هم به شادى بگذرد ـ که هرگز نخواهد شد، براى هیچ کس نشده، بعد از این هم نخواهد شد ـ اما شادى اى که به دنبالش یک عذاب ابدى باشد، عقل آدمیزاد مى گوید این شادى خواستنى نیست، ارزش ندارد. البته این یک فرض است. عکسش را هم اگر فرض کنیم که عمرى را به سختى و ناکامى بگذرانیم، اما به دنبالش بى نهایت شادى باشد، آیا مى ارزد یا نمى ارزد؟ مى بینیم که مى ارزد. پس ما باید مقایسه کنیم بین دو جایى که شادى و اندوه در تزاحم هستند.
مذمّت قرآن از شادى!
قرآن در مواردى از شادى مذمّت کرده است. چرا؟ از جمله دو نمونه را عرض مى کنم: قارون آمد زینت هاى عظیمش را به نمایش گذاشت، کأنّه نمایشگاهى باز کرد، تمام خزانه ها را،
زینت هایى که در آن روز بى نظیر بودند، همه را به نمایش گذاشت. مردم به او گفتند: (لاَ تَفرَحْ اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُ الفَرِحینَ.) (قصص: 76) خیلى شادى نکن، خدا چنین آدم هایى را دوست ندارد. این سرّش چیست؟ مگر سرور بد بود؟ یا در سوره «انشقاق» از کسانى نقل مى کند که روز قیامت خیلى گرفته اند و وضعشان بد است; مى فرماید: (اِنَّه کانَ فی اَهلِهِ مسروراً) (انشقاق: 13); او قبل از این سرورهایى داشت، امروز بدبخت شده است. مگر سرور بد بود؟ در مقابلش مى فرماید: (یَنقَلبُ اِلى اهلِه مسروراً.)(انشقاق: 9) کسانى هم از آن به بعد در میان خانواده شان و کسانشان سرور خواهند داشت، در مقابل کسانى که قبلا سرور داشتند و بعد از آن نخواهند داشت. علت چیست؟
برخى توهّم مى کنند که دید اسلام این است که آدم در دنیا باید غمگین و گرفتار و افسرده باشد، تا در آخرت شاد باشد; تصور مى کنند نظر اسلام این است. اما این دروغ است. اسلام هرگز نگفته است در دنیا باید غمگین باشید تا در آخرت شاد باشید; گفته است شادى را باید از مسیر صحیح به دست بیاورید. اگر شادى از مسیر صحیح به دست بیاید، هم در دنیا مطلوب است، هم در آخرت; هیچ مذمّتى هم ندارد، نعمتى است از جانب خدا، به واسطه آن منّت مى گذارد که من به شما چنین شادى دادم، چشم روشنى دادم و شما را از اندوه و غم رها کردم. در بعضى از آیات، قرآن از کسانى یاد مى کند که در روز قیامت به آن ها گفته مى شود: وارد جهنم شوید و الى الابد در آنجا خواهید ماند; مى فرماید: (ذلکم بِما کُنتم تَفرحونَ فِى الارضِ بِغیرِ الحقِّ و بِما کنتم تَمرحونَ)(غافر: 75) این عذاب ابدى شما مال آن شادى هاى ناحقى است که در دنیا داشتید. اگر فرح به غیر حق باشد و انسان از راه ستم به دیگران شاد شود، از راه هاى خِرَدکش، استعمال مخدّرات و مسکرات و امثال این ها باشد، این نوع شادى نامطلوب و موجب ناشادى آخرت خواهد بود.
ما شادى هایى داریم کودکانه; مثل بچه هایى که با اسباب بازى شاد مى شوند. آیا صحیح است انسان همیشه خودش را مثل یک کودک پنج ساله نگه بدارد تا فقط به اسباب بازى اش شاد باشد؟ یا وقتى جوان شد این طور وسیله شادى اش را تأمین کند؟ اسلام مى گوید: تو باید بفهمى بهترین شادى در «قرب به خدا» و بندگى خدا و خدمت به خلق خداست. این شادى هم در دنیا مطلوب است، هم در آخرت. این شادى دنیایى سر سوزنى به شادى آخرتت لطمه نمى زند; چون شادى بر حق است. اما شادى اى که از راه غصب حقوق دیگران، ستم به دیگران، یا ستم به خود، اینکه آدم عقل خودش را از بین ببرد، وقتش را بیهوده تلف کند ـ وقتى که مى بایست صرف تکامل انسانى و خدمت به جامعه اسلامى بشود، بیهوده صرف کند ـ سرگرمى هاى غفلت زا، خِرَدکش، سکرآور، مستى آفرین و مانند این ها از نظر اسلام مطلوب نیستند; اما شادى هاى عقل پسند، خدا پسند، در جهت سلامتى بدن و روان خود و در جهت خدمت به خلق خدا و جامعه خدایى، چنین شادى هایى از نظر اسلام مطلوبند و هیچ ضررى هم به سعادت آخرت نمى زنند. ان شاءالله که خداوند ما را در دنیا و آخرت شاد بگرداند.
معرفت
مقدّمه
ما طلبه ها معمولا وقتى مى خواهیم وارد بحثى بشویم، اول معنى و محدوده موضوع مورد بحث را روشن مى کنیم تا اینکه مخاطب ما سردرگم نشود و مقصود ما را به خوبى درک کند. مفهوم «شادى» چیست؟ اگر براى هر چیزى احتیاج به تعریف باشد، آنچه را در درون خودمان با علم حضورى مى یابیم، احتیاج به تعریف ندارد. اگر گفته مى شود مفاهیمى بدیهى هستند و احتیاج به تعریف ندارند، علت آن است که ما مصداق آن ها را در درون خودمان مى یابیم; یعنى مفهومى که در بیرون به آن اشاره مى کنند با آنچه در درون مى یابیم منطبق است و محتاج تعریف نیست. ولى به دلیل اینکه الفاظ مشابهى هستند که معانى آن ها اندکى با هم تفاوت دارند، کسانى درصدد برآمده اند بین شادى، شادمانى، شادابى، سرور، خرّمى و نظایر این ها تفاوت هایى قایل شوند که به لغت شناسى مربوط مى شود; نه در تخصص بنده است که وقت شما را بگیرم، نه چندان آن بحث در مقابل بحث هاى قرآنى ارزش طرح دارد; ما اجمالا همه این مفاهیم را در یک طیف قرار مى دهیم.
آنچه مربوط به یک حالت روانى است، این است که ما وقتى حالات روانى خودمان را ملاحظه مى کنیم دو جور است: یک وقت حالتى است که از آن خوشمان مى آید و مطلوب و مطبوع است; براى این حالت، مفاهیمى از قبیل سرور، شادى، شادمانى، طراوت، خرّمى و امثال این ها به کار مى رود. گاهى در مقابلش، غم، اندوه، نگرانى، دلواپسى، اضطراب و امثال این هاست. آیا این مفاهیم از قبیل احساسات، عواطف و هیجانات هستند؟ این از جمله بحث هایى است که روان شناسان مطرح مى کنند و طبق اصطلاحاتى که کم و بیش با هم در آن ها اختلاف و توافق دارند، بحث هایى در این زمینه ها مى کنند. از این ها هم مى گذریم; زیرا ما مى خواهیم ببینیم آنچه انسان در خود احساس مى کند که شاد، خوش، خوشوقت، خوش حال و خوش بخت است و در مقابلش، احساس نگرانى، اندوه، غم و غصه، اضطراب، دلواپسى، و مانند این ها پیدا مى کند، از دیدگاه اسلام و قرآن چه موقعیتى دارند.
شادى، مطلوب فطرى
شکى نیست که همه ما به طور فطرى طالب حالات مطلوب، مطبوع و خوشایند هستیم و اگر بگوییم باید اثبات کنیم که شادى چیز مطلوبى است، این برمى گردد به یک نوع توتولوژى; اصلا شادى همان چیزى است که مطلوب است. نیازى نیست به اینکه ما تعریف کنیم، بلکه این نوعى تحلیل است. البته ممکن است در مفاهیم اندکى تصرف کنیم، یک بارى به آن ها اضافه یا از آن ها کم کنیم، ولى در همه این ها، آن حالت مطلوبیت نهفته است و آدم دلش مى خواهد آن را پیدا کند و به دست بیاورد. بنابراین، هم مفهوم تصورى و هم مفهوم تصدیقى اش که آدم باید شاد باشد، معلوم است; گو اینکه «باید» شاد باشد یا شاد «هست» قدرى فرق دارد و در زمینه معرفت شناسى در این باره بحثى وجود دارد که رابطه بین «هست» و «باید» چیست. ]هرچند اینجا محل آن بحث نیست، ولى به یک معنا، بازگرداندن «باید» به «هست» صحیح است، خواه به صورت ضرورت بالغیر یا ضرورت بالقیاس.[ به هر حال، همه ما در درون خودمان، احساس مى کنیم که مى خواهیم شاد باشیم; یعنى باید شاد باشیم. این «باید» همان است که از آن حالت فطرى و علاقه اى که به خوش بودن در زندگى داریم، حکایت مى کند. پس این ها براى ما چندان مسئله اى نیستند که درباره مفهومشان بحث کنیم، یا درباره اثبات اینکه شادى امر مطلوبى است.
شادى دنیوى در قرآن
قرآن کریم وقتى مى خواهد مردم را به کارهاى نیک، خودسازى، اصلاح و تهذیب نفس، انجام کارهاى خیر، عدالت، مبارزه با ظلم و ستم و با ناپاکى و امثال آن دعوت کند، وعده مى دهد که روزى مى آید که شما خیلى شاد خواهید بود. خداوند در سوره «هل أتى» پس از اینکه از اهل بیت ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ تعریف مى کند; (و یُطعِمونَ الطَّعامَ على حُبِّه مِسکیناً وَ یتیماً و اسیراً اِنّما نُطعِمُکُم لِوجهِ اللّهِ لانُریدُ مِنکم جزاءً و لا شُکوراً اِنّا نَخافُ مِن رَبّنا یوماً عَبوساً قَمطریراً فوَقاهُم اللّهُ شَرَّ ذلکَ الیومِ)، بعد مى فرماید: (وَ لَقّاهم نضرةً و سُروراً.)(انسان: 8ـ11) این ها شایسته ترین بندگان خدا هستند، الگوهاى انسانیتند که اسلام معرفى مى کند، دیگر بالاتر از این ها کسى نداریم: پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا و حسنین ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ این ها مصداق این آیه هستند، این آیه در شأن آن ها نازل شده است. مى فرماید: ما آن ها را از سختى ها و بدى هاى آن روز واپسین حفظ کردیم و به آن ها شادابى و شادى بخشیدیم. این را براى چه ذکر مى فرماید؟ براى تشویق دیگران که آن ها هم چنین کارى بکنند، اگر مى خواهند یک شادابى نهایى داشته باشند. وقتى قرآن کریم یاد مى کند از بعضى بندگان شایسته اى که در مسیر زندگى گرفتار حالات نگران کننده و سختى شده اند ـ که اگر ما درست آن حالات را مشخص کنیم خواهیم فهمید که واقعاً چقدر حالات به طور طبیعى بحران زا بوده اند ـ آنجا خدا مى فرماید: بر آن ها منّت گذاشتیم و اندوه آن ها را از بین بردیم، چشمشان را روشن و شادشان کردیم. شادى پس از غم مادر حضرت موسى(علیه السلام) و حضرت مریم(علیها السلام) از این قبیلند.
پس از مدت ها، مادر حضرت موسى(علیه السلام) در کشور فرعون، که بنى اسرائیل را به بیگارى گرفته بود و حکم برده داشتند، در پنهانى حامله شد. چون پسر بچه هاى بنى اسرائیل را سر مى بریدند، مادر موسى در پنهانى وضع حمل کرد، نگران این بود که هر لحظه گماشتگان فرعون برسند و سر از تن این بچه جدا کنند. در یک حالت نگرانى شدید ـ که ما مردها نمى توانیم آن حالت را تصور کنیم ـ خداوند مى فرماید: به مادر موسى الهام کردیم: (اَلاّ تَخافی و لاتَحزنی اِنّا رادّوُه اِلیکِ و جاعلوهُ مِن المُرسلینَ.) (قصص: 7) ما این بچه را به تو بر مى گردانیم، نگران نباش، غم مخور، شاد باش. به چه چیزى؟ به همین وعده اى که به تو مى دهیم، که بچه ات را دوباره بر مى گردانیم; نه تنها بچه ات بر مى گردد، بلکه یکى از پیامبران بزرگ خواهد شد. این پیام بشارت دل مادر موسى را آرام کرد، (فَرددناهُ اِلى اُمِّه کَى تَقرَّ عینها و لاتحزن) (قصص: 13); بچه اش را برگرداندیم تا چشمش روشن شود و اندوه از دلش برود، و چند آیه قرآن راجع به این داستان با همین تعبیرات یاد شده اند. پس وقتى خدا مى خواهد بر بنده شایسته اش، خانم وارسته اى مانند مادر حضرت موسى(علیه السلام) منّت بگذارد، اندوه را از دلش مى برد و شادش مى کند. اگر این شادى چیز مطلوبى نبود، قرآن این را منّت نمى گذاشت که یک چنین خدمتى به مادر موسى کردیم.
نظیرش داستان مادر حضرت عیسى(علیه السلام)است; وقتى حضرت مریم(علیها السلام) بدون اینکه همسرى داشته باشد، حامله شد و زمان ولادت حضرت عیسى(علیه السلام)رسید. این وضع براى حضرت مریم(علیها السلام) بسیار نگران کننده بود که در معرض تهمت هاى سخت قرار گیرد; خانمى که در جهان، از اول آفرینش تا پایان نمونه عفّت است، چنین کسى مورد تهمت قرار بگیرد، بسیار سخت و اندوه آور است. قرآن وقتى از این حالت حضرت مریم(علیها السلام)یاد مى کند، از قول او مى فرماید: اى کاش مرده بودم و چنین روزى را ندیده بودم! افراد مؤمن ساده هم به زودى از خدا طلب مرگ نمى کنند، مى دانند حیات نعمت بزرگى است، اگر
طلب مرگ کنند ناسپاسى مى شود. پس باید به انسان بسیار سخت بگذرد که بگوید: خدایا! مرگ مرا برسان، چه رسد به حضرت مریم(علیها السلام)که فرمود: (یا لیتنى مِتُّ قبلَ هذا و کنتُ نسیاً منسیاً) (مریم: 23); اى کاش پیش از این مرده و فراموش شده بودم. اى کاش اصلا کسى یادى از مریم نمى کرد، تا بگویند این بچه را از کجا آورده است. در چنین حالى، به او خطاب شد: (اَلاّ تَحزنی.)(مریم: 24) مبادا غمگین شوى، برو زیر آن درخت خرما، پیش پایت چشمه آبى است، درخت خرما را بتکان، بر تو رطبى مى ریزد، از آن تناول کن. بعد مى فرماید: (و کُلی و اشربی و قرّی عیناً.)(مریم: 26) از میوه آن درخت خرما تناول کن، آبى بنوش و چشمت روشن باد! شاید با همین الهام الهى، تصرّفى در روح حضرت مریم(علیها السلام) شد و چشمش با کلام خدا روشن گردید تا نگرانى هایش رفع شدند و روانش شاد گردید. بعد فرمود: اگر آمدند و گفتند که این بچه را از کجا آورده اى، بگو: از خودش بپرسید... بچه به سخن در آمد، نوزاد در گهواره گفت: (اِنّى عبدُاللّهِ آتانىَ الکِتابَ و جَعَلنى نبیّاً.)(مریم: 30) منظورم این نکته است که در چنین حالت اضطراب و نگرانى شدید و حالتى بحرانى، این دو خانم از طرف خدا مورد لطف قرار گرفتند، حزنشان برطرف شد و چشمشان روشن گردید; (کى تَقَرّ عینَها و لاتَحزن.)
شادى اخروى در قرآن
شادى، هم در دنیا نعمت بزرگى است، هم در آخرت. وقتى خدا مى خواهد در آخرت به مؤمنان وعده خوب اخروى بدهد، مى فرماید: چشمتان روشن مى شود: (فَلا تَعلَمُ نفسٌ ما اُخفِىَ لَهُم مِن قُرّةِ اَعیُن.)(سجده: 17) آن بندگانى که سحرگاهان پیشانى به آستان الهى مى سایند، (تَتجافَا جُنوبُهم عَنِ المَضاجِع) (سجده: 16)، آن ها را خدا بشارت مى دهد و مى فرماید: هیچ کس نمى داند، به هیچ ذهنى خطور نمى کند که خدا چه چشم روشنى اى براى آن ها تهیه کرده است; یک چشم روشنى پنهانى و محرمانه، رازى بین عاشق و معشوق، که هیچ کس دیگرى نمى فهمد; (فَلا تَعلمُ نفسٌ مَا اُخفِىَ لَهُم مِن قُرّةِ اَعیُن.)
در جاى دیگر مى فرماید: (تَعرِفُ فی وُجوهِهم نَضرةَ النَعیمِ)(مطففین: 24)، یا (وُجوهٌ یومئذ ناضرةٌ.) (قیامة: 22) «ناضرة» یعنى خرّم و شاداب. در مقابلش آمده است: (وُجوهٌ یومئذ باسرة)(قیامة: 24) «باسرة» یعنى عبوس، گرفته، چروکیده، سیاه، خشمگین. پس شادى و شادابى، هم در آخرت مطلوب است و وعده اى است که خدا به مؤمنان مى دهد، هم در دنیا نعمتى است که خدا بر بندگان شایسته اش منّت مى گذارد به اینکه اندوهشان را برطرف کند و چشمشان را روشن گرداند.
وقتى انسان هاى مؤمن مى خواهند از این دنیا بروند، خداوند فرشته ها را مى فرستد، به آن ها بشارت مى دهند: (اَلاّ تَخافُوا و لاتَحزنُوا و اَبشِروا بِالجِنّةِ الّتی کُنتم تُوعدونَ)(فصلت: 30)، نه بیمى بر شماست و نه اندوهى خواهید داشت. در آن حال، همه ترس ها، واهمه ها و نگرانى ها از اینکه پس از این چه خواهد شد، از دل بندگان زدوده مى شوند. پس اجمالا در سراسر زندگى، مطلوب این است که آدم شاد باشد. این یک نعمت بزرگى از سوى خداست.
نسبیت ارزش شادى و غم
حال با توجه به مطالب فوق، چند تا سؤال مطرح مى شود: شادى یک امرى مطلوب و فطرى است، مطلوبیتش، خوبى اش، ارزشش مورد تصدیق قرآن است اما وقتى به قرآن مراجعه مى کنیم، تعبیرات برخى آیات، موهم خلاف این است. یک سؤال این است که آیا واقعاً براى انسان میسّر است که در این زندگى همیشه شاد باشد؟ اگر میسّر است، به چه قیمتى؟ آیا به هر قیمتى شد، باید شاد بود؟ آیا شادى حد و مرزى دارد، یا بى نهایت است؟ یعنى هر قدر انسان شادتر باشد ـ به هر قیمتى باشد، از هر راهى تأمین شود ـ مطلوب است؟
اینجا بحث زیاد است، ولى اجمالا عرض کنم: در این دنیا، ما هیچ چیز از شئون زندگى دنیا را نمى توانیم به طور مطلق ارزش یابى کنیم. فرض کنید اگر انسان در زندگى نمى دانست درد چیست، احساس دردى نمى کرد، فکر مى کنید زندگى خوبى داشت؟ نه، اولین ضررش این بود که وقتى مرضى، یا ناخوشى پیش مى آمد در پى معالجه نمى رفت و آن مرض او را مى کشت. پس اولین فایده احساس درد این است که به انسان هشدار مى دهد که اختلالى در بدن او وجود دارد تا به معالجه فکر کند. این از نظر سلامتى بدنى. عین این مسئله در امور روانى و اجتماعى هم هست، در امور اخلاقى هم هست. کسانى که خودخواه، مغرور، خودپسند و بى دردند، درد دیگران را هم درک نمى کنند، درصدد کمک به دیگران هم بر نمى آیند. خود درد، هرچند، چیز نامطلوبى است، اما زندگى این دنیا طورى است که ما بى درد به سامان نمى رسیم.
اما در آخرت این گونه نیست: (لاَ یَمسُّهم فیها نَصَبٌ و ما هم مِنها بِمُخرَجین.) از فواید زندگى اخروى این است که در آنجا هیچ دردى وجود ندارد، خستگى هم وجود ندارد، احساس گرسنگى هم نیست. انسان از خوردن و آشامیدن لذّت مى برد، اما نه به خاطر رفع گرسنگى و تشنگى، بلکه چون خودش مطلوب است. سردرد هم نمى گیرد، خستگى هم ندارد، (لاَ یَمسُّهم فیها نَصَبٌ); خسیسى و خستگى در کار نیست. اما اینجا آن طور نیست، اینجا براى هر انسانى که شعور انسانى داشته باشد، راحتى بى رنج، و لذت بى درد وجود ندارد، چنین چیزى امکان ندارد.
پس این واقعیتى است در درون انسان، چه در ساختمان بدنى اش و چه در ساختمان روانى اش و چه در ارتباط با بعد روان ـ تنى، که واقعیت هایى در آن وجود دارد. همان گونه که آدم مى تواند بخندد، گریه هم مى تواند بکند. گریه هم مال آدمیزاد است. همان گونه که آدم خنده دارد، گریه هم دارد; یک جایى هم باید گریه کرد. اگر آدم به موقع گریه نکند سلامتى بدن و سلامتى روانش تأمین نمى شود. خنده و گریه هر دو براى آدمیزادند; همان طور که درد و راحتى هم هر دو مال آدمیزادند. آدم باید درد هم بکشد، گاهى، احساس درد هم باید داشته باشد. درست است که خنده خیلى فواید دارد، اما گاهى هم باید گریه کرد. انسانى که گریه نکند در انسانیتش نقصى هست. پس مرز داریم; این ها هیچ کدامشان مطلق نیستند. اگر از شادى و شادمانى تمجید مى کنیم، اگر روان شناسان و روان پزشکان تأکید مى کنند که همیشه در زندگى لبخند داشته باشید، این معنایش آن نیست که این ارزشش مطلق است; چون آن ها سر و کارشان با روان پریشان و بیماران است، به عنوان معالجه افراد مریض و بیمار توصیه مى کنند بخندید، شاد باشید. درست هم هست، خنده داروى خوبى است. اما افراد سالم چه؟ افراد سالمى که مبتلا به افسردگى نیستند یا بیمارى روان ـ تنى ندارند، آیا آن ها همیشه باید بى رگ باشند؟ هیچ احساس ناراحتى، دلواپسى، نگرانى، غمى و غصّه اى نداشته باشند؟ این یک سؤال جدّى است. حقیقت این است که هیچ کدام از این ها مطلق نیستند; همان گونه که غضب و خشم چیز نامطلوبى است، آثار بسیار بدى دارد، موقع خشمگین شدن، هم بدن دچار اختلالاتى مى شود، هم روان، هم از لحاظ اجتماعى مشکلاتى پیش مى آید، هم از لحاظ اخلاقى; اما از سوى دیگر آدمى که خشم نداشته باشد کمبودى دارد، آدمى که هر چه ببیند ـ به قول معروف ـ «مثل سیب زمینى باشد»، تجاوز به حقوقش بکنند، عین خیالش نباشد، تعرض به ناموسش بکنند باکش نباشد، به فرزندش، به میهنش، به دینش، به ایمانش، به سرمایه اش، به هستى اش، به فرهنگش، به آبرویش هر تجاوزى بشود بى تفاوت باشد، آیا چنین آدمى «انسان کامل» است؟ اگر علم و بردبارى مطلوبند، به جاى خودش، اما در جاى خودش هم خشم باید کرد. در روایتى داریم: «کسانى که از دیدن گناه قیافه در هم نمى کشند، آتش جهنم صورت آن ها را چروکیده خواهد کرد!» آدم ببیند دیگران مشغول گناه هستند، مشغول ظلم و ستم هستند، با روى باز با آن ها مواجه شود تشویقشان کند، این آدم خوبى است؟ بله، ممکن
است روان پزشکان نگویند این آدم مریضى است، اما از لحاظ اخلاقى، آدم سالمى نیست. در عراق، افغانستان، فلسطین و جاهاى دیگر روزى چندین نفر را بى گناه مى کشند، کسى که خم به ابرو نیاورد، نه نگران شود، نه غصه بخورد، نه خشم بگیرد، آدم مطلوبى نیست. آدم باید به جاى خودش خشمگین هم بشود، حتى رنگ صورتش برگردد، رگ هاى گردنش درشت شوند.
پس جواب این سؤال که آیا ارزش شادى مطلق است یا نه، این است که نه، ما تا وقتى در این دنیاى محدود هستیم، هیچ چیز مطلق نیست. ارزش همه این ها محدود است. اگر ما بخواهیم یک ارزش مطلقى معرفى کنیم، آن «تکامل واقعى انسان» است که در سایه بندگى خدا حاصل مى شود و حدّ و مرزى ندارد. هرقدر انسان بنده تر باشد، ارزشش بیشتر است، اما هیچ چیز دیگرى این جور نیست. حال که این جور است، پس ارزش شادى هم مطلق نیست.
سؤال بعدى این است که آیا به هر وسیله اى شادى حاصل شد، مطلوب است و حتى با استعمال داروهاى مخدّر و مسکر، حتى به قیمت فراموش کردن همه ارزش ها و وظایف انسانى؟ آیا این مطلوب است؟ یا نه، از راه خاصى و با ابزار صحیحى اگر شادى حاصل شود مطلوب است و نه از هر راهى؟ شاید نتوانیم در عالم کسى را پیدا کنیم که بگوید اگر انسانى تمام عمر خود را با مسکرات و مخدّرات شاد نگه دارد خوب است. شما پیدا مى کنید کسى را که این جور حرفى بزند؟ فکر نمى کنم. ممکن است برخى بگویند در یک حالت بحرانى یا در بیمارى، گاهى خوب است از بعضى مخدّرات استفاده کرد، اما اینکه همیشه آدم خودش را به وسیله مخدّرات شاد نگه دارد، فکر نمى کنم هیچ انسانى چنین نسخه اى بپیچد. پس شادى، که از راه صحیح حاصل شود خوب است. حال سؤال بعدى این است که آن راه چیست؟ چه چیزى راه هاى صحیح شادى آفرینى را تعیین مى کند؟ از کجا بفهمیم شادى از چه راهى حاصل شود صحیح است و از چه راهى حاصل شود صحیح نیست؟ اجمالا همه مى دانیم که شاد شدن با هروئین و امثال آن چیز صحیحى نیست. پس مرزش چیست؟ قانونش چیست؟
جواب تفصیلى اش بحث هاى عمیقى مى خواهد، شاید من هم از عهده آن بر نیایم، ولى اجمالا آنچه مى توان گفت این است که وقتى در دنیا، هر چیزى در معرض تزاحم است، باید بین دو امر متضاد مقایسه کرد و ارزشمندتر و طولانى تر را برگزید. البته باید گفت هرچند طولانى تر بودن مدت شادى یک ارزش است، ولى این تنها کافى نیست. گاهى مى بینیم بعضى از شادى ها هستند که یک لحظه شان به یک عمر مى ارزد. عاشق دل باخته اى که چندین سال فراق محبوب کشیده است، یک لحظه دیدار محبوب برایش چقدر مى ارزد؟ با یک عمر شادى هاى دیگر برابرى مى کند. پس شدت و ضعف هم معیارى است که باید سنجید و روى آن حساب کرد. اگر ما همه درکمان این است، صرف نظر از مسلمان و غیر مسلمان، پس صحیح نیست که لحظه اى خود را با استعمال بعضى مخدّرات شاد کنیم و به دنبالش مدت ها بیمار گردیم، افسرده شویم، سست شویم، هم از لحاظ بدنى دچار اختلال گردیم، هم از لحاظ روحى، عقل و خرد را هم از دست بدهیم، سلول هاى مغزمان را هم بکشیم. چرا این کار صحیح نیست؟ براى اینکه یک لذت محدودى است، یک لحظه است، نیم ساعت است، یک ساعت است، ولى پس از آن، چند ساعت و چند روز گاهى یک عمر بلا و ناراحتى خواهد بود. به این دلیل، مى گویند: این شادى ارزش ندارد، لذت کوتاهى است که دنبالش نگرانى طولانى خواهد بود. لذت هاى لحظه اى که به دنبالشان ناراحتى ها و نگرانى هاى طولانى خواهد بود، به حکم عقل مطلوب نیستند. اگر شادى به دنبالش عوارضى نباشد، بسیار خوب است، اما اگر به دنبالش ناراحتى داشت، یا باید ناراحتى را تحمّل کرد و یا شادى را کنار گذاشت. ولى به هر حال این را همه مى فهمند که براى یک لحظه شاد شدن نمى ارزد که یک عمر بدبختى بکشیم.
در همه ادیان آسمانى، اگر بنا شد امر دایر شود میان شادى ما در یک عمرِ هفتاد، هشتاد ساله و یک شادى بى نهایت ابدى، کدام اولى است؟ چطور در آنجا خوب مى فهمیدیم که یک لحظه شادى با یک روز یا یک هفته یا یک سال ناراحتى قابل مقایسه نیست، اینجا نمى توانیم بفهمیم که هفتاد سال، هشتاد سال شادى با بى نهایت عذاب ارزش ندارد؟ نمى فهمیم؟ اینجا که نسبت خیلى روشن تر است. هیچ عددى با نامتناهى قابل نسبت نیست. پس اگر ما در دنیا تمام عمرمان هم به شادى بگذرد ـ که هرگز نخواهد شد، براى هیچ کس نشده، بعد از این هم نخواهد شد ـ اما شادى اى که به دنبالش یک عذاب ابدى باشد، عقل آدمیزاد مى گوید این شادى خواستنى نیست، ارزش ندارد. البته این یک فرض است. عکسش را هم اگر فرض کنیم که عمرى را به سختى و ناکامى بگذرانیم، اما به دنبالش بى نهایت شادى باشد، آیا مى ارزد یا نمى ارزد؟ مى بینیم که مى ارزد. پس ما باید مقایسه کنیم بین دو جایى که شادى و اندوه در تزاحم هستند.
مذمّت قرآن از شادى!
قرآن در مواردى از شادى مذمّت کرده است. چرا؟ از جمله دو نمونه را عرض مى کنم: قارون آمد زینت هاى عظیمش را به نمایش گذاشت، کأنّه نمایشگاهى باز کرد، تمام خزانه ها را،
زینت هایى که در آن روز بى نظیر بودند، همه را به نمایش گذاشت. مردم به او گفتند: (لاَ تَفرَحْ اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُ الفَرِحینَ.) (قصص: 76) خیلى شادى نکن، خدا چنین آدم هایى را دوست ندارد. این سرّش چیست؟ مگر سرور بد بود؟ یا در سوره «انشقاق» از کسانى نقل مى کند که روز قیامت خیلى گرفته اند و وضعشان بد است; مى فرماید: (اِنَّه کانَ فی اَهلِهِ مسروراً) (انشقاق: 13); او قبل از این سرورهایى داشت، امروز بدبخت شده است. مگر سرور بد بود؟ در مقابلش مى فرماید: (یَنقَلبُ اِلى اهلِه مسروراً.)(انشقاق: 9) کسانى هم از آن به بعد در میان خانواده شان و کسانشان سرور خواهند داشت، در مقابل کسانى که قبلا سرور داشتند و بعد از آن نخواهند داشت. علت چیست؟
برخى توهّم مى کنند که دید اسلام این است که آدم در دنیا باید غمگین و گرفتار و افسرده باشد، تا در آخرت شاد باشد; تصور مى کنند نظر اسلام این است. اما این دروغ است. اسلام هرگز نگفته است در دنیا باید غمگین باشید تا در آخرت شاد باشید; گفته است شادى را باید از مسیر صحیح به دست بیاورید. اگر شادى از مسیر صحیح به دست بیاید، هم در دنیا مطلوب است، هم در آخرت; هیچ مذمّتى هم ندارد، نعمتى است از جانب خدا، به واسطه آن منّت مى گذارد که من به شما چنین شادى دادم، چشم روشنى دادم و شما را از اندوه و غم رها کردم. در بعضى از آیات، قرآن از کسانى یاد مى کند که در روز قیامت به آن ها گفته مى شود: وارد جهنم شوید و الى الابد در آنجا خواهید ماند; مى فرماید: (ذلکم بِما کُنتم تَفرحونَ فِى الارضِ بِغیرِ الحقِّ و بِما کنتم تَمرحونَ)(غافر: 75) این عذاب ابدى شما مال آن شادى هاى ناحقى است که در دنیا داشتید. اگر فرح به غیر حق باشد و انسان از راه ستم به دیگران شاد شود، از راه هاى خِرَدکش، استعمال مخدّرات و مسکرات و امثال این ها باشد، این نوع شادى نامطلوب و موجب ناشادى آخرت خواهد بود.
ما شادى هایى داریم کودکانه; مثل بچه هایى که با اسباب بازى شاد مى شوند. آیا صحیح است انسان همیشه خودش را مثل یک کودک پنج ساله نگه بدارد تا فقط به اسباب بازى اش شاد باشد؟ یا وقتى جوان شد این طور وسیله شادى اش را تأمین کند؟ اسلام مى گوید: تو باید بفهمى بهترین شادى در «قرب به خدا» و بندگى خدا و خدمت به خلق خداست. این شادى هم در دنیا مطلوب است، هم در آخرت. این شادى دنیایى سر سوزنى به شادى آخرتت لطمه نمى زند; چون شادى بر حق است. اما شادى اى که از راه غصب حقوق دیگران، ستم به دیگران، یا ستم به خود، اینکه آدم عقل خودش را از بین ببرد، وقتش را بیهوده تلف کند ـ وقتى که مى بایست صرف تکامل انسانى و خدمت به جامعه اسلامى بشود، بیهوده صرف کند ـ سرگرمى هاى غفلت زا، خِرَدکش، سکرآور، مستى آفرین و مانند این ها از نظر اسلام مطلوب نیستند; اما شادى هاى عقل پسند، خدا پسند، در جهت سلامتى بدن و روان خود و در جهت خدمت به خلق خدا و جامعه خدایى، چنین شادى هایى از نظر اسلام مطلوبند و هیچ ضررى هم به سعادت آخرت نمى زنند. ان شاءالله که خداوند ما را در دنیا و آخرت شاد بگرداند.