اخلاق و عرفان اسلامى از دیدگاه استاد مصباح یزدی
آرشیو
چکیده
متن
در جلسات گذشته عرض کردیم که بر حسب آنچه از آیات و روایات شریفه قرآن و روایات استفاده مى شود، براى سعادت انسان تنها راه، ایمان به خدا و انجام اعمال صالح است. گفته شد که ایمان داراى درجات بسیار متفاوتى است که شدت و ضعف آن در عمل ظاهر مى شود. آن ها که تقیّدشان به انجام وظایف شرعى و اعمال صالح بیشتر باشد، ایمانشان قوى تر است. همچنین در مقام اجتناب از گناهان، آن ها که پرهیزشان بیشتر باشد، نگرانى و خوفشان بیشتر باشد، به طورى که از متشابهات و مشکوکات هم اجتناب کنند، از مکروهات هم اجتناب کنند، این ها نشانه هاى آن هستند که ایمانشان قوى تر است. در واقع، سیر تکاملى انسان سیر ایمان است. انسانى کامل تر است یا ـ بفرمایید ـ انسان تر است که ایمان بیشترى داشته باشد. هر قدر ایمان ضعیف تر باشد انسان از کمالات کمتر بهره دارد.
در مقابل، آنچه موجب شقاوت انسان مى شود کفر و عناد است. همان گونه که ایمان داراى مراتبى است، کفر هم داراى مراتبى است. از اعمال کفّار معلوم مى شود که مرتبه جحود و انکار و عنادشان نسبت به حق و اهل حق تا چه پایه است. شقاوت هم مراتبى دارد. بعضى ها در نهایت شقاوت هستند، (فى الدّرکِ الاسفلِ مِن النارِ) (نساء: 145); یعنى: پایین ترین چاه هاى جهنم. برخى هم در مراتب نزدیک ترى به ایمان قرار دارند تا آنجا که برسد به مرز ایمان، یک قدم به این سمت بردارند مؤمن هستند، و یک قدم، به آن سمت کافر هستند. چنین مرزى بین ایمان و کفر وجود دارد که به اصطلاح، نقطه صفر است. بستگى دارد به اینکه آدم تمایل به این طرف پیدا کند مؤمن شود، یا به آن طرف، که کافر شود.
تلاش همه انبیا و اولیاى خدا این بوده است که علاوه بر اینکه خودشان مراتب کامل ترى از ایمان را کسب مى کنند، دیگران را هم وادار کنند که در این مسیر پیش بروند. به عبارت دیگر، دست دیگران را هم بگیرند و قدم به قدم جلو ببرند. همه کسان دیگرى هم که راه انبیا را انتخاب کرده اند، آن ها هم هدف نهایى شان همین است. هر چه بیشتر به خدا نزدیک شوند و ایمانشان قوى تر گردد، کمال انسانى شان قوى تر مى شود.
راه تقویت ایمان
حال چگونه مى توان ایمان را تقویت کرد؟ مرتبه ضعیف ایمان هم مرز با کفر است; جایى که با یک تلنگر آدم به کفر مى افتد. مراتب کامل ایمان برعکس است. اگر تمام عالم با تمام قوایشان هجوم بیاورند که از ایمان مؤمن بکاهند، سر سوزنى تأثیر
نمى گذارد; آن گونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمودند: «لوکُشفَ الغطاءُ ما ازدت یقیناً.»1 دیگر چیزى بر ایمان على(علیه السلام) افزوده نمى شود، همان طور که چیزى هم از آن کم نمى شود. البته چنین افرادى بسیار نادرند، حتى آن ها هم که نزدیک به این مراحل باشند نیز بسیار نادرند. اما اگر راهى را که انبیا به ما نشان دادند بپیماییم، در این مسیر پیش مى رویم. این بستگى دارد به آنکه چه اندازه همّت داشته باشیم و چه اندازه استعداد داشته باشیم و چه اندازه توفیق یارمان باشد. این راه چیست؟ چه باید کرد تا انسان در مسیر تکامل، مسیر ازدیاد و تقویت ایمان قدم بردارد؟
حاصل عرایضمان در جلسات قبل این شد که در دو
جهت باید فعالیت کرد ـ چون ایمان برایند دو عامل است:
یکى شناخت و دیگرى اراده ترقّى و تکامل یا تقرّب به خدا.
از یک سو، باید سعى کنیم معرفتمان نسبت به خداى متعال
و صفات و آثار و افعالش بیشتر شود تا بر ایمانمان افزوده
گردد. به همین صورت، هر قدر ایمانمان نسبت به رسول خدا
و ائمّه اطهار(علیهم السلام)بیشتر شود، ایمان ما هم قوى تر مى گردد. گاهى ملاحظه فرموده اید که آدم اگر شاهد کرامتى از اولیاى
خدا باشد و یا حتى براى او نقل کنند ـ کرامتى که مطمئن
باشد واقع شده است ـ با شنیدن آن کرامت و توجه کردن به
آن، آدم احساس مى کند بر نورانیتش افزوده مى شود و میل او
به انجام کارهاى خیر بیشتر مى شود، محبتش نسبت به
آن صاحب کرامت بیشتر مى شود. این همان رشد ایمان
است; چون معرفت بیشتر شده، بیشتر شناخت پیدا کرده
است; یعنى شناخت اجمالى به تفصیل رسیده است. با دیدن آثار، شناخت اجمالى مفصّل تر، واضح تر و شفّاف تر مى شود. عکس آن هم هست، چیزهایى هستند که ایمان را ضعیف مى کنند. پس یک عامل براى تقویت ایمان، تقویت معرفت و تقویت علم است.
عامل دیگر تقویت ایمان، اراده خیر است. این تنها با معرفت حاصل نمى شود، احتیاج به تمرین دارد; مثل اینکه قواى جسمانى آدم براى رشد احتیاج به ورزش دارند. ترجمه عربى ورزش، «ریاضة» است، ریاضت را ما هم گاهى در عباراتمان به کار مى بریم; یعنى همان تمرین. مى گویند: فلانى ریاضت کشیده ـ ریاضت شرعى که صحیح باشد ـ یعنى در جهت پیشرفت به سوى خدا تمرین کرده است. «ریاضیات» هم که مى گویند، به خاطر این است که پیشرفتش با تمرین است. به هر حال، براى تقویت اراده، که یک رکن و پایه دیگر ایمان است، به تمریناتى احتیاج است. اینکه مکرّر به عبادت توصیه شده ایم، به خاطر همین است که این ها تمرین هایى هستند که اراده ما را تقویت مى کند.
یکى از عوامل تقویت ایمان، «روزه» ماه مبارک رمضان است که باید خودمان را براى این تمرین تقرّب به خدا آماده کنیم. این در تقویت اراده بسیار مؤثر است. البته روزه در ایّام دیگرى هم که مستحب است، همین اثر را دارد. سایر عبادات و دستورات شرعى و همه عمل هاى خیر هم در واقع، تمرین هایى براى تقویت اراده تقرّب به خدا هستند.
اراده یک حرکت درونى به سوى خداست. وقتى آدم اراده مى کند که پیش برود، مثل این است که روحش دارد به طرف مقصدى حرکت مى کند; یک امر اختیارى است، تغییرى است که در باطن انسان پیدا مى شود. تغییر تدریجى اسمش حرکت است. وقتى آدم تصمیم به چیزى گرفت، یعنى دلش به سمتى متوجه شد (اِنّى وجَّهتُ وَجهِىَ لِلّذى فَطَر السّمواتِ والارضِ)(انعام: 79)، خود را متوجه آن کرده است. همین توجه کردن، یعنى اراده کردن تا تغییرى در درون خودش به وجود آورد، این حرکت است. هر قدر این اراده در شکل و قالب اعمال گوناگون ظهور پیدا کند، حرکت گستره و سرعت بیشترى پیدا مى کند. هر قدر وسعت اعمال خیر بیشتر باشد، گستره اراده بیشتر مى شود. اگر روى محور مختصات حساب کنید، محور Xها گستره ایمان است محور Yها مرتبه شدت ایمان.
همه انبیا آمده اند تا بگویند شما از این نقطه صفر، که در آن قرار گرفته اید، جهت حرکتتان را به طرف خدا بکنید. در این نقطه، انسان آزاد است، هر طرف بخواهد مى تواند رو کند. (فَاَقم وَجهَکَ لِلدّینِ حنیفاً) (روم: 30) رویت را به طرف دین بگردان، مستقیم و بدون هیچ انحرافى; کاملا توجهتان را به دین معطوف کنید. «دین» چیست؟ راه خدا، فطرة الله. اگر این کار را بکنید، قدم به قدم به خدا نزدیک مى شوید; همان کارى که حضرت ابراهیم(علیه السلام) کرد! گفت: (اِنّى وجّهتُ وَجهِىَ لِلّذى فَطرَالسّمواتِ و الارضِ) (انعام: 79); (قُل اِنّ صلوتی و نُسُکی و مَحیاىَ و مَماتی لِلّهِ رَبِّ العالمینَ)(انعام: 162) همه چیز براى اوست. وقتى رو به طرف اوست، تمام حرکات و سکنات انسان و فعالیت هاى انسان متوجه او هستند. همه چیز براى او مى شود، همه چیز موجب تقرّب و تکامل مى شود. خدا به آدمیزاد قدرتى داده است که در عین حالى که به یک طرف پیش مى رود، مى تواند خیلى راحت رویش را برگرداند. در همان وقتى که رویش را متوجه خدا کرده است، این قدرت را دارد که رویش را به طرف شیطان برگرداند. به همان اندازه که توجهش در راه شیطان و کار شیطان و خطوات شیطان متمرکز شود، به همان اندازه فوراً تنزّل مى کند. این حقیقت سیر انسانى است.
تقوا
اگر آدم بداند که موقعیتش در عالم هستى چیست، حرکتش چگونه است، چطور رشد مى کند، چطور تنزّل مى کند، آن وقت، اولا قدر خودش را بیشتر مى داند. ثانیاً، متوجه است که قدم ها را استوار بردارد تا انحراف پیدا نکند، مواظب باشد نلغزد. این مواظبت در
عرف شرع و فرهنگ اسلامى، نامش «تقوا» است که آدم خودش را بپاید. در حدیثى نقل شده است که از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: «تقوا» چیست؟ حضرت فرمود: اگر در شب تاریکى، در یک بیابانى که پر از خس و خاشاک و پر از مار و عقرب است، بخواهى حرکت کنى و چاره اى نداشته باشى که از آن بیابان عبور کنى چگونه راه مى روى؟ چطور مواظب هستى پا بر سر مار نگذارى، تقوا این است; توجه داشته باشى که در مسیر زندگى، مار و عقرب ها فراوانند. دایم حواست جمع باشد که جاى خطرناک پا نگذارى. این حالت اسمش «تقوا» است.
اول کارى که ما باید بکنیم این است که جهت حرکتمان را تعیین کنیم. کدام سو؟ گفتم: آدم در نقطه صفر که واقع شد، به هر سو مى تواند برود. راه کلى دو تاست در دو جهت. بالا و پایین یا راست و چپ تعبیرات گوناگونى هستند که در قرآن وارد شده اند، اما یک راه به سوى خداست، اسمش راه راست است، به سوى بالا; (فَمَن شاءَ اتخذَ الى ربّه سبیلا) (انسان: 29) انسان مى تواند پایین هم برود، به طرف زیر صفر حرکت کند. این حرکت را مى توانید در همه شئون زندگى تان توسعه دهید.
رابطه ایمان با عمل صالح
رابطه ایمان با عمل چیست؟ گفتیم: وقتى آدم اعمال خیرى انجام مى دهد ایمانش قوى تر مى شود. شاید این درکش قدرى مشکل باشد. اما تعبّداً مى توان پذیرفت; چون قرآن مى فرماید ایمان به وسیله اعمال خیر تقویت مى شود: (وَ اِذا تُلیت علیهم آیاتُه زادتهم ایماناً) (انفال: 2) چون خداوند این مطلب را فرموده قبول کردنش مشکل نیست، اما براى اینکه خود ما هم بتوانیم چگونگى آن را درک کنیم، باید گفت: انسان نماز مى خواند، ایمانش قوى مى شود; صدقه مى دهد، ایمانش قوى مى شود; راه خیرى به کسى نشان مى دهد، ایمانش قوى مى شود; به یک برادر دینى کمک مى کند، غمى از دل او بر مى دارد، دلش را شاد مى کند، ایمانش قوى مى شود; این ها چه ربطى به هم دارند؟ یک بیان که تا حدى مى تواند آدم را قانع کند، این است که ارزش همه این کارهاى خیر، که اسمشان «اعمال صالح» است، به این است که روحى دارد و آن روح در واقع، توجه به خداست. البته گاهى ما روح را درست درک مى کنیم، گاهى هم نه، درست به آن توجه نداریم، ولى ناخودآگاه، اگرچه کمرنگ هم باشد این روح در عمل ما وجود دارد. وقتى آدم کار خیرى انجام مى دهد، روح این کار است که متوجه خدا مى شود. این بیان را تا حدى ممکن است آدم بپذیرد.
یک بیان تمثیلى را هم مى توان در اینجا ارائه داد تا بسیارى از مفاهیم قرآنى هم در سایه این تمثیل بهتر روشن شوند: اصولا مى دانید ما معارف ماورایى را یعنى آنچه مربوط به محسوسات و مادیات نیست، با نوعى تمثیل درک مى کنیم; چون درک هاى ما ابتدا همه از سنخ مادیاتند. حتى صفات خدا را با یک مفاهیم تمثیلى مى شناسیم.
تمثیل علىّ و عظیم
از جمله صفات خدا، که همه مى شناسیم، ان شاء الله در ماه رمضان هم هر روز بعد از نماز مى خوانیم، «علىّ و عظیم» است. خدا على و عظیم است. «على» یعنى چى؟ یعنى بلند. «عظیم» یعنى چى؟ یعنى بزرگ. علوّ خدا را ما چطور درک مى کنیم؟ اصلا «علوّ» یعنى چى؟ ما نمى توانیم حقیقت علوّ خدا را درک کنیم. این را با یک
مفهوم، که از مادیات استعاره گرفته شده است، با یک نوع تشبیه مى توانیم بگوییم: همین طور که ما بالاى سرمان را نگاه مى کنیم، تا آسمان، تا آنجا که چشم کار مى کند، مى گوییم: بالاست و از طرف مقابل از پایین پایمان هر چه را نگاه مى کنیم ـ در جاى بلندى که بایستیم ـ مى گوییم: پایین است.
در امور معنوى و حقیقى هم چنین امرى وجود دارد. یک جهتى است که مثالش در عالم مادیات بالاست. اینجا را «علوّ» مى گوییم. کسى که این مقام را دارد عالى است. عالى هم از همین نظر یعنى بالا. در امور جسمانى، وقتى با یک سلسله مسائل معنوى مواجه مى شویم، همین تعبیرات را به کار مى بریم; مى گوییم: فلانى مقامى عالى دارد. یعنى چه؟ یعنى بالا مى نشیند. وقتى مى خواهیم آن مقام را توصیف کنیم، به مادیات تشبیه مى کنیم، مى گوییم: همان گونه که در عالم جسمانیات، بالاوپایینى هست، در معنویات هم همین طور است.
«عظیم» هم همین طور است. «عظیم» یعنى بزرگ، اصلش از «عظم» است به معناى استخوان، «عظیم» یعنى استخواندار بزرگ. خدا «عظیم» است یعنى چه؟ فهم عظمت با نوعى تشبیه ممکن است; یعنى همان گونه ما در عالم ماده، چیزهاى کوچکى داریم، موجودات بسیار عظیمى هم داریم که اثر آن ها طبعاً بیشتر خواهد بود. بعضى از موجودات عظیم هستند; مثل کوه دماوند. در کنار آن، یک سنگریزه کوچک هم وجود دارد. در معنویات، در چیزهایى هم که مافوق جسمانیات هستند، چنین تشبیهى وجود دارد. پس ما در ماوراى مادیات هم چیزهایى را که مى خواهیم از آن عالم درک کنیم، تا وقتى با آن عالم آشنا نشده ایم، مجبوریم با همین مفاهیم مادى مأنوس باشیم. اما اولیاى خدا چشم دلشان باز شده است و آن حقایق را مى بینند.
تمثیل نور و ظلمت
یکى از تشبیهاتى که در قرآن زیاد استفاده شده «نور» و «ظلمت» است. سوره اى هم به نام سوره «نور» داریم. آیات زیادى هم در این باره داریم; مانند (جَعَل الظّلماتِ و النور); (اللّهُ ولىُّ الّذینَ آمنوا یُخرجهُم مِن الظُّلماتِ اِلىَ النّورِ)(بقره: 257) خداى متعال براى انسان ها تمثیلى مى آورد; عالمى را نشان مى دهد که عالم نور است; مثل اینکه اگر آدم در یک شب تاریک در بیابانى گیر کرده باشد، وحشت او را فرا گرفته باشد، وقتى نقطه روشنى در جایى پیدا شود، مایه امید او مى شود; چشم به طرف آن مى دوزد. این نقطه اول به صورت جرقه اى نمودار مى شود. اگر آدم نزدیک تر برود مى بیند یک منبع انرژى است، نورزاست، تا در نهایت، به اصل آن منبع مى رسد که یا چراغى است یا ستاره اى است. این فاصله بین انسان از نقطه اول تا منبع نورى که در نهایت بدان برسد شکل مخروطى را رسم مى کند; ابتدا نقطه کوچکى است که شاید چشمک مى زند، هرچه جلوتر مى رود نور بیشتر مى شود. بزرگى مبدأ نور بستگى دارد به آنکه چقدر عظمت داشته باشد. خورشید چنان عظمتى دارد که نه تنها کره زمین، بلکه کرات دیگر منظومه شمسى را هم روشن مى کند. نور به همه این ها به صورت مخروطى از سطح خورشید مى تابد. حال، خورشید چقدر عظمت دارد؟ خوب است در این جهت بیشتر فکر کنید و بیاناتى را که در این زمینه کیهان شناسان گفته اند بخوانید. دستور هم داده شده است براى اینکه معرفتتان به عظمت خدا بیشتر بشود، درباره عظمت مخلوقات خدا بیندیشید.
حالا فرض کنید این خورشید تا بى نهایت بزرگ باشد. البته ما بى نهایت را نمى توانیم تصور کنیم، ولى از هرچه فکر مى کنیم باز هم بزرگ تر باشد; هر قدم که جلوتر مى رویم، باز عظمت بیشترى ظاهر شود، هیچ کرانه اى نداشته باشد و به هیچ جایى محدود نشود، این (اللّهُ نورُ السَمواتِ والأرض)(نور: 35) است. این مخروط، که شما فرض مى کنید، ما هستیم که کوچکیم، در یک نقطه قرار داریم. آدمیزاد در رأس این مخروط واقع شده که یک جرقه نور پیداست. پشت سرش ظلمت است. آن ظلمت هم در ظلمت بودنش، مراتبى دارد; (ظلماتٌ بعضها فوق بعض.)(نور: 40)
به هر صورت، قرآن از تشبیه استفاده مى کند. گاهى اعمال کفار و وضع آن ها را به کسى که در اعماق دریا گیر کرده باشد، سطح دریا هم ابرهاى تیره گرفته باشند تشبیه مى کند. در چنین حالتى، اگر روى سطح دریا هم بود، به خاطر ابرهاى تیره چشمش جایى را نمى دید، ولى او در عمق دریا هم فرو رفته و از یک طرف، امواج و از طرف دیگر، ابرها. سه دسته عوامل ظلمت زا او را فرا گرفته اند. مثال قرآن است: (ظُلماتٌ بعضُها فوقَ بعض اِذا اَخرَجَ یَدَهُ لَم یَکد یَراها)، در تاریکى اى گیر کرده است که دست خودش را هم نمى بیند. این وضع کافر است.
اما وضع مؤمن بستگى دارد به اینکه ایمانش در چه مرتبه اى باشد. او در نور است و همین طور مى تواند در نور پیش تر برود، و این حد و مرزى ندارد. به سوى یک نور بى نهایت مى تواند پیش برود. البته این نور نور حسى نیست، اما به خاطر اینکه ما بفهمیم چیزى که براى ما امیدبخش باشد، در مقابل ظلمتى که وحشت زاست، تعبیرى بهتر از «نور» نداریم. کار مؤمن این است که از نقطه اى که یک جرقه نورانى برایش ظاهر مى شود، دنبال این جرقه را بگیرد و پیش برود. هر قدمى که پیش تر مى رود، راه روشن تر مى شود: (وَ مَن یؤمِنُ بِاللّهِ یَهدِ قَلبَه.)(تغابن: 11) ابتدا که اولین مرتبه ایمان را آورد، همان جا خدا دلش را هدایت مى کند; به او نورى مى دهد: (اَو مَن کانَ مَیتاً فَاَحییناهُ وَ جَعلنا لَه نوراً یَمشى بِه فِى النّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فى الظُلمات.) (انعام: 122) او آدم مرده اى بود که خدا زنده اش کرد و نورى برایش قرار داد تا در پرتو
این نور حرکت کند و پیش برود، تا برسد به مبدأ نور که از نظر وسعت و شدت نور بى نهایت است. به قول حکما، «فوق مالایتناها اذا لایتناها شدةً و مدةً و عدةً.» ما هر قدر به طرف هواهاى نفسانى و دلخواه پیش برویم ـ بفرمایید: به طرف شیطان; چون مصداق این دو یکى است ـ به طرف ظلمت رفته ایم. هر قدر به طرف هوس ها پیش تر برویم، بیشتر در ظلمت فرو مى رویم و از آن مبدأ نور، که در سایه ایمان پیدا شده بود، فاصله مى گیریم. (اللّهُ ولىُّ الّذینَ آمَنوا.)(بقره: 257) خدا دست کسانى را مى گیرد که اهل ایمان هستند و آن ها را به پیش مى برد: (یُخرِجُهم مِن الظُلماتِ الىَ النور.)ملاک هدایت ایمان است.
نقش عمل صالح در پیشبرد انسان
ایمان موجب مى شود که خدا انسان را به طرف نور حرکت دهد و پیش ببرد. به عکس، کفر موجب مى شود که آدم در تاریکى ها فرو رود. آنچه موجب مى شود که انسان در جهت نور پیش برود رفتارهایى است که برخاسته از ایمان هستند، روحشان ایمان است. این اسمش «عمل صالح» است; کار شایسته. کار شایسته کارى است که سرچشمه اش از ایمان باشد. هر قدر این روح خدایى در عمل بیشتر باشد، عمل صالح تر است، انسان را بیشتر مى تواند پیش ببرد و بر نورانیّت انسان بیفزاید، بر سرعت حرکت او بیفزاید: (اِلیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطّیبُ و العملُ الصالحُ یَرفَعُه.) (فاطر: 10) مرحوم علّامه طباطبائى در ذیل این آیه، مى فرمایند: «این آیه نقش عمل را نسبت به ایمان روشن مى کند و "العمل الصالح یرفعه" یعنى عمل صالح آن کلمه طیّب را بالا مى برد.» بعضى از مفسّران این آیه را جور دیگرى معنا کرده اند. ایشان مى فرماید: آنکه به طرف خدا بالا مى رود و انسان را سیر مى دهد آن در واقع، همان «کلمه طیّب» است. کلمه طیّب اراده اى است که از انسان به طرف خدا صادر مى شود و به تعبیر دیگر، اولین ایمانى است که آدم مى آورد. (مَثَلا کلمةً طیّبَةً کشجرة طیّبة)(ابراهیم: 24) کلمه «طیّبه» لااله الا الله است، توحید «کلمه طیّبه» است. ایمان به توحید انسان را به سوى خدا پیش مى برد. آنچه باعث مى شود ایمان رفعت پیدا کند، رشد پیدا کند، عمل صالح است: (والعملُ الصالحُ یَرفعهُ.) (فاطر: 10) این ایمان را بالا مى برد. چرا؟ چون در عمل صالح، چیزى است که جوهرش با ایمان سنخیت دارد و آن توجه به خداست. منتها مراتب توجه فرق مى کند. گاهى توجه کاملا آگاهانه و متمرکز است که در آن حال، آدم به هیچ چیز دیگرى توجه پیدا نمى کند; مثل نمازهایى که ائمّه اطهار(علیهم السلام) و اولیاى خدا مى خوانند و در آن حال از همه چیز غافل مى شوند. این توجه ها در یک لحظه ممکن است آدم را هزاران فرسخ بالا ببرد و به همین دلیل، نماز «خیرالعمل» است; «حىِّ على خیرِ العملِ.» بهترین کار، همین دو رکعت نمازى که ما خم و راست مى شویم مى تواند بهترین کارها باشد، اگر نماز باشد.
نقش گناه در ایجاد کفر و نفاق
به هر حال، همان گونه که این اعمال، که با جوهر ایمان سازگارند و روح ایمان و توحید در آن ها دمیده شده است، موجب رشد ایمان مى شوند در مقابل، گناه، که در آن روح تبعیت از شیطان نهفته است، موجب دور شدن انسان مى گردد. «گناه» یعنى دور شدن از خدا، رو گرداندن از خدا. به محض رو گرداندن، مسیر آدم تغییر مى کند. اولین گناه که از آدم سر بزند، یک قدم افت مى کند. اگر تکرار شود یک قدم بیشتر. اگر اصرار شود و ملکه گردد، دایم در حال تنزّل خواهد بود و رو به سوى جهنم مى رود تا آیا یک وقت فرصتى پیدا شود، توفیقى نصیبش شود که برگردد و تدارک کند یا همچنان به پیش رود تا به اعماق جهنم سقوط کند ـ العیاذ بالله! همان گونه
که عمل صالح ایمان را رشد مى دهد، گناه هم ایمان را ضعیف مى کند و زمینه کفر را فراهم مى سازد. در قرآن، مواردى داریم که تصریح مى کنند کسانى که مبتلا به کفر و نفاق شده اند، در اثر گناهانى بوده که مرتکب شده اند. بى سبب و بدون مقدمه انسان به یکباره کافر نمى شود، ابتدا زمینه کفر را گناه فراهم مى کند: (فَاعقَبهم نِفاقاً فی قُلوبِهم الَى یومِ یَلقُونَه بِما اخلفوااللّهَ ما وعدوه و بِما کانوا یکذِبون.)(توبه: 77) مى فرماید: منافقان به دلیل اینکه خلف وعده کردند و به پیمان هایى که با خدا بسته بودند عمل نکردند و به واسطه دروغ هایى که مى گفتند، در دلشان نفاق پدید آمد. نتیجه آن اعمال این شد. این پیمان شکنى ها و دروغ گویى ها موجب این شدند. نفاق آن ها هم تا روز قیامت ادامه پیدا مى کند.
در آیه دیگرى در سوره روم مى فرماید: (ثُمَّ کانَ عاقِبةُ الَّذینَ اساؤُوا السوأى اَن کَذَّبوا بِآیاتِ اللّهِ.) (روم: 10) فرجام کارهاى بد، تکذیب آیات الهى است. کسانى که در صدد گناه برمى آیند و توبه نمى کنند و گناهشان ادامه پیدا مى کند، دایره گناهانشان وسعت پیدا مى کند، به تدریج، برایشان گناه کردن ملکه مى شود تا آنجا که دیگر اصلا میل ندارند به طرف خدا بروند; دو رکعت نماز که مى خواهند بخوانند مثل کوهى است که مى خواهند بکَنند. یک ساعت بنشینند جوک بگویند و جوک بشنوند، بنشینند انواع فیلم ها را تماشا کنند، خسته نمى شوند، اما براى دو رکعت نماز ـ دو دقیقه وقت مى خواهد ـ انگار مى خواهند کوهى را بکَنند: (و اِنَّها لَکبیرةٌ الاَّ علَى الخاشِعین.) (بقره: 45) این به خاطر گناهانى است که قبلا مرتکب شده اند، وگرنه دل انسان با خدا آشناست. چرا آدم باید از خدا، از آشنا، از محبوبش، از معشوقش گریزان باشد؟ ظلمت هایى که در اثر گناه پیدا شده اند، زمینه دورى از خدا را در دل فراهم کرده اند.
پس به طور کلى، اعمال خیر، که به هر حال، نحوى توجه به خدا در آن ها هست ـ اگرچه توجه بسیار ضعیف و کمرنگ باشد ـ موجب تقویت ایمان مى شوند، انسان را به طرف خدا پیش مى برند. به عکس، گناه موجب دورى از خدا مى شود و چنان ظلمتى در دل ایجاد مى کند که در ابتدا با آنکه شخص ایمان به خدا دارد، اما دوست ندارد به طرف خدا برود، حتى گاهى عار دارد از خدا چیزى بخواهد! عجیب است با اینکه مى گوید: خدا هست، خدا همه کاره است، نیاز هم دارد، ولى دستش به طرف خدا دراز نمى شود! سراغ همه چیز مى رود، غیر از خدا! این به خاطر آلودگى هایى است که پیدا کرده. قرآن چیز عجیب ترى هم مى فرماید که بسیار تکان دهنده است; مى فرماید: کسانى که ایمان به آخرت ندارند، از اسم خداى یگانه ناراحت مى شوند: (اِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَحدَهُ اشمأزّت قلوبُ الّذینَ لایُؤمِنونَ بِالأخرةِ.)(زمر: 45) کار آدمیزاد به اینجا مى کشد! ولى این هنوز سقوط نهایى نیست، سقوط نهایى این است که بگوییم: «خدا یک مفهوم سمبلیک است.» این هم یک قرائتى از قرآن است! «خدا وجود عینى ندارد، یک مفهوم ذهنى است، یک مفهوم سمبلیک است.» این همان نتیجه (ثُمَّ کانَ عاقبةُ الَّذینَ اساؤُوا السوأى اَن کذَّبوا بِآیاتِ اللّهِ) است. نتیجه غرورها و خودپسندى ها، دور شدن از خدا، ترک واجبات، گرایش به گناهان و انس گرفتن با اهل گناه این مى شود که روز به روز دل انسان تاریک تر شود تا بکلى نور ایمان از دلش بیرون برود و دیگر حقیقت را درک نکند. منظور از اینکه مى گوید: «خدا یک مفهوم سمبلیک است» یعنى: خوب و راحت زندگى کنید، خوش باشید! این اسمش خداپرستى است؟
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت
1ـ نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحدید، ج 7، ص 113.
--------------------------------------------------------------------------------
در مقابل، آنچه موجب شقاوت انسان مى شود کفر و عناد است. همان گونه که ایمان داراى مراتبى است، کفر هم داراى مراتبى است. از اعمال کفّار معلوم مى شود که مرتبه جحود و انکار و عنادشان نسبت به حق و اهل حق تا چه پایه است. شقاوت هم مراتبى دارد. بعضى ها در نهایت شقاوت هستند، (فى الدّرکِ الاسفلِ مِن النارِ) (نساء: 145); یعنى: پایین ترین چاه هاى جهنم. برخى هم در مراتب نزدیک ترى به ایمان قرار دارند تا آنجا که برسد به مرز ایمان، یک قدم به این سمت بردارند مؤمن هستند، و یک قدم، به آن سمت کافر هستند. چنین مرزى بین ایمان و کفر وجود دارد که به اصطلاح، نقطه صفر است. بستگى دارد به اینکه آدم تمایل به این طرف پیدا کند مؤمن شود، یا به آن طرف، که کافر شود.
تلاش همه انبیا و اولیاى خدا این بوده است که علاوه بر اینکه خودشان مراتب کامل ترى از ایمان را کسب مى کنند، دیگران را هم وادار کنند که در این مسیر پیش بروند. به عبارت دیگر، دست دیگران را هم بگیرند و قدم به قدم جلو ببرند. همه کسان دیگرى هم که راه انبیا را انتخاب کرده اند، آن ها هم هدف نهایى شان همین است. هر چه بیشتر به خدا نزدیک شوند و ایمانشان قوى تر گردد، کمال انسانى شان قوى تر مى شود.
راه تقویت ایمان
حال چگونه مى توان ایمان را تقویت کرد؟ مرتبه ضعیف ایمان هم مرز با کفر است; جایى که با یک تلنگر آدم به کفر مى افتد. مراتب کامل ایمان برعکس است. اگر تمام عالم با تمام قوایشان هجوم بیاورند که از ایمان مؤمن بکاهند، سر سوزنى تأثیر
نمى گذارد; آن گونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمودند: «لوکُشفَ الغطاءُ ما ازدت یقیناً.»1 دیگر چیزى بر ایمان على(علیه السلام) افزوده نمى شود، همان طور که چیزى هم از آن کم نمى شود. البته چنین افرادى بسیار نادرند، حتى آن ها هم که نزدیک به این مراحل باشند نیز بسیار نادرند. اما اگر راهى را که انبیا به ما نشان دادند بپیماییم، در این مسیر پیش مى رویم. این بستگى دارد به آنکه چه اندازه همّت داشته باشیم و چه اندازه استعداد داشته باشیم و چه اندازه توفیق یارمان باشد. این راه چیست؟ چه باید کرد تا انسان در مسیر تکامل، مسیر ازدیاد و تقویت ایمان قدم بردارد؟
حاصل عرایضمان در جلسات قبل این شد که در دو
جهت باید فعالیت کرد ـ چون ایمان برایند دو عامل است:
یکى شناخت و دیگرى اراده ترقّى و تکامل یا تقرّب به خدا.
از یک سو، باید سعى کنیم معرفتمان نسبت به خداى متعال
و صفات و آثار و افعالش بیشتر شود تا بر ایمانمان افزوده
گردد. به همین صورت، هر قدر ایمانمان نسبت به رسول خدا
و ائمّه اطهار(علیهم السلام)بیشتر شود، ایمان ما هم قوى تر مى گردد. گاهى ملاحظه فرموده اید که آدم اگر شاهد کرامتى از اولیاى
خدا باشد و یا حتى براى او نقل کنند ـ کرامتى که مطمئن
باشد واقع شده است ـ با شنیدن آن کرامت و توجه کردن به
آن، آدم احساس مى کند بر نورانیتش افزوده مى شود و میل او
به انجام کارهاى خیر بیشتر مى شود، محبتش نسبت به
آن صاحب کرامت بیشتر مى شود. این همان رشد ایمان
است; چون معرفت بیشتر شده، بیشتر شناخت پیدا کرده
است; یعنى شناخت اجمالى به تفصیل رسیده است. با دیدن آثار، شناخت اجمالى مفصّل تر، واضح تر و شفّاف تر مى شود. عکس آن هم هست، چیزهایى هستند که ایمان را ضعیف مى کنند. پس یک عامل براى تقویت ایمان، تقویت معرفت و تقویت علم است.
عامل دیگر تقویت ایمان، اراده خیر است. این تنها با معرفت حاصل نمى شود، احتیاج به تمرین دارد; مثل اینکه قواى جسمانى آدم براى رشد احتیاج به ورزش دارند. ترجمه عربى ورزش، «ریاضة» است، ریاضت را ما هم گاهى در عباراتمان به کار مى بریم; یعنى همان تمرین. مى گویند: فلانى ریاضت کشیده ـ ریاضت شرعى که صحیح باشد ـ یعنى در جهت پیشرفت به سوى خدا تمرین کرده است. «ریاضیات» هم که مى گویند، به خاطر این است که پیشرفتش با تمرین است. به هر حال، براى تقویت اراده، که یک رکن و پایه دیگر ایمان است، به تمریناتى احتیاج است. اینکه مکرّر به عبادت توصیه شده ایم، به خاطر همین است که این ها تمرین هایى هستند که اراده ما را تقویت مى کند.
یکى از عوامل تقویت ایمان، «روزه» ماه مبارک رمضان است که باید خودمان را براى این تمرین تقرّب به خدا آماده کنیم. این در تقویت اراده بسیار مؤثر است. البته روزه در ایّام دیگرى هم که مستحب است، همین اثر را دارد. سایر عبادات و دستورات شرعى و همه عمل هاى خیر هم در واقع، تمرین هایى براى تقویت اراده تقرّب به خدا هستند.
اراده یک حرکت درونى به سوى خداست. وقتى آدم اراده مى کند که پیش برود، مثل این است که روحش دارد به طرف مقصدى حرکت مى کند; یک امر اختیارى است، تغییرى است که در باطن انسان پیدا مى شود. تغییر تدریجى اسمش حرکت است. وقتى آدم تصمیم به چیزى گرفت، یعنى دلش به سمتى متوجه شد (اِنّى وجَّهتُ وَجهِىَ لِلّذى فَطَر السّمواتِ والارضِ)(انعام: 79)، خود را متوجه آن کرده است. همین توجه کردن، یعنى اراده کردن تا تغییرى در درون خودش به وجود آورد، این حرکت است. هر قدر این اراده در شکل و قالب اعمال گوناگون ظهور پیدا کند، حرکت گستره و سرعت بیشترى پیدا مى کند. هر قدر وسعت اعمال خیر بیشتر باشد، گستره اراده بیشتر مى شود. اگر روى محور مختصات حساب کنید، محور Xها گستره ایمان است محور Yها مرتبه شدت ایمان.
همه انبیا آمده اند تا بگویند شما از این نقطه صفر، که در آن قرار گرفته اید، جهت حرکتتان را به طرف خدا بکنید. در این نقطه، انسان آزاد است، هر طرف بخواهد مى تواند رو کند. (فَاَقم وَجهَکَ لِلدّینِ حنیفاً) (روم: 30) رویت را به طرف دین بگردان، مستقیم و بدون هیچ انحرافى; کاملا توجهتان را به دین معطوف کنید. «دین» چیست؟ راه خدا، فطرة الله. اگر این کار را بکنید، قدم به قدم به خدا نزدیک مى شوید; همان کارى که حضرت ابراهیم(علیه السلام) کرد! گفت: (اِنّى وجّهتُ وَجهِىَ لِلّذى فَطرَالسّمواتِ و الارضِ) (انعام: 79); (قُل اِنّ صلوتی و نُسُکی و مَحیاىَ و مَماتی لِلّهِ رَبِّ العالمینَ)(انعام: 162) همه چیز براى اوست. وقتى رو به طرف اوست، تمام حرکات و سکنات انسان و فعالیت هاى انسان متوجه او هستند. همه چیز براى او مى شود، همه چیز موجب تقرّب و تکامل مى شود. خدا به آدمیزاد قدرتى داده است که در عین حالى که به یک طرف پیش مى رود، مى تواند خیلى راحت رویش را برگرداند. در همان وقتى که رویش را متوجه خدا کرده است، این قدرت را دارد که رویش را به طرف شیطان برگرداند. به همان اندازه که توجهش در راه شیطان و کار شیطان و خطوات شیطان متمرکز شود، به همان اندازه فوراً تنزّل مى کند. این حقیقت سیر انسانى است.
تقوا
اگر آدم بداند که موقعیتش در عالم هستى چیست، حرکتش چگونه است، چطور رشد مى کند، چطور تنزّل مى کند، آن وقت، اولا قدر خودش را بیشتر مى داند. ثانیاً، متوجه است که قدم ها را استوار بردارد تا انحراف پیدا نکند، مواظب باشد نلغزد. این مواظبت در
عرف شرع و فرهنگ اسلامى، نامش «تقوا» است که آدم خودش را بپاید. در حدیثى نقل شده است که از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: «تقوا» چیست؟ حضرت فرمود: اگر در شب تاریکى، در یک بیابانى که پر از خس و خاشاک و پر از مار و عقرب است، بخواهى حرکت کنى و چاره اى نداشته باشى که از آن بیابان عبور کنى چگونه راه مى روى؟ چطور مواظب هستى پا بر سر مار نگذارى، تقوا این است; توجه داشته باشى که در مسیر زندگى، مار و عقرب ها فراوانند. دایم حواست جمع باشد که جاى خطرناک پا نگذارى. این حالت اسمش «تقوا» است.
اول کارى که ما باید بکنیم این است که جهت حرکتمان را تعیین کنیم. کدام سو؟ گفتم: آدم در نقطه صفر که واقع شد، به هر سو مى تواند برود. راه کلى دو تاست در دو جهت. بالا و پایین یا راست و چپ تعبیرات گوناگونى هستند که در قرآن وارد شده اند، اما یک راه به سوى خداست، اسمش راه راست است، به سوى بالا; (فَمَن شاءَ اتخذَ الى ربّه سبیلا) (انسان: 29) انسان مى تواند پایین هم برود، به طرف زیر صفر حرکت کند. این حرکت را مى توانید در همه شئون زندگى تان توسعه دهید.
رابطه ایمان با عمل صالح
رابطه ایمان با عمل چیست؟ گفتیم: وقتى آدم اعمال خیرى انجام مى دهد ایمانش قوى تر مى شود. شاید این درکش قدرى مشکل باشد. اما تعبّداً مى توان پذیرفت; چون قرآن مى فرماید ایمان به وسیله اعمال خیر تقویت مى شود: (وَ اِذا تُلیت علیهم آیاتُه زادتهم ایماناً) (انفال: 2) چون خداوند این مطلب را فرموده قبول کردنش مشکل نیست، اما براى اینکه خود ما هم بتوانیم چگونگى آن را درک کنیم، باید گفت: انسان نماز مى خواند، ایمانش قوى مى شود; صدقه مى دهد، ایمانش قوى مى شود; راه خیرى به کسى نشان مى دهد، ایمانش قوى مى شود; به یک برادر دینى کمک مى کند، غمى از دل او بر مى دارد، دلش را شاد مى کند، ایمانش قوى مى شود; این ها چه ربطى به هم دارند؟ یک بیان که تا حدى مى تواند آدم را قانع کند، این است که ارزش همه این کارهاى خیر، که اسمشان «اعمال صالح» است، به این است که روحى دارد و آن روح در واقع، توجه به خداست. البته گاهى ما روح را درست درک مى کنیم، گاهى هم نه، درست به آن توجه نداریم، ولى ناخودآگاه، اگرچه کمرنگ هم باشد این روح در عمل ما وجود دارد. وقتى آدم کار خیرى انجام مى دهد، روح این کار است که متوجه خدا مى شود. این بیان را تا حدى ممکن است آدم بپذیرد.
یک بیان تمثیلى را هم مى توان در اینجا ارائه داد تا بسیارى از مفاهیم قرآنى هم در سایه این تمثیل بهتر روشن شوند: اصولا مى دانید ما معارف ماورایى را یعنى آنچه مربوط به محسوسات و مادیات نیست، با نوعى تمثیل درک مى کنیم; چون درک هاى ما ابتدا همه از سنخ مادیاتند. حتى صفات خدا را با یک مفاهیم تمثیلى مى شناسیم.
تمثیل علىّ و عظیم
از جمله صفات خدا، که همه مى شناسیم، ان شاء الله در ماه رمضان هم هر روز بعد از نماز مى خوانیم، «علىّ و عظیم» است. خدا على و عظیم است. «على» یعنى چى؟ یعنى بلند. «عظیم» یعنى چى؟ یعنى بزرگ. علوّ خدا را ما چطور درک مى کنیم؟ اصلا «علوّ» یعنى چى؟ ما نمى توانیم حقیقت علوّ خدا را درک کنیم. این را با یک
مفهوم، که از مادیات استعاره گرفته شده است، با یک نوع تشبیه مى توانیم بگوییم: همین طور که ما بالاى سرمان را نگاه مى کنیم، تا آسمان، تا آنجا که چشم کار مى کند، مى گوییم: بالاست و از طرف مقابل از پایین پایمان هر چه را نگاه مى کنیم ـ در جاى بلندى که بایستیم ـ مى گوییم: پایین است.
در امور معنوى و حقیقى هم چنین امرى وجود دارد. یک جهتى است که مثالش در عالم مادیات بالاست. اینجا را «علوّ» مى گوییم. کسى که این مقام را دارد عالى است. عالى هم از همین نظر یعنى بالا. در امور جسمانى، وقتى با یک سلسله مسائل معنوى مواجه مى شویم، همین تعبیرات را به کار مى بریم; مى گوییم: فلانى مقامى عالى دارد. یعنى چه؟ یعنى بالا مى نشیند. وقتى مى خواهیم آن مقام را توصیف کنیم، به مادیات تشبیه مى کنیم، مى گوییم: همان گونه که در عالم جسمانیات، بالاوپایینى هست، در معنویات هم همین طور است.
«عظیم» هم همین طور است. «عظیم» یعنى بزرگ، اصلش از «عظم» است به معناى استخوان، «عظیم» یعنى استخواندار بزرگ. خدا «عظیم» است یعنى چه؟ فهم عظمت با نوعى تشبیه ممکن است; یعنى همان گونه ما در عالم ماده، چیزهاى کوچکى داریم، موجودات بسیار عظیمى هم داریم که اثر آن ها طبعاً بیشتر خواهد بود. بعضى از موجودات عظیم هستند; مثل کوه دماوند. در کنار آن، یک سنگریزه کوچک هم وجود دارد. در معنویات، در چیزهایى هم که مافوق جسمانیات هستند، چنین تشبیهى وجود دارد. پس ما در ماوراى مادیات هم چیزهایى را که مى خواهیم از آن عالم درک کنیم، تا وقتى با آن عالم آشنا نشده ایم، مجبوریم با همین مفاهیم مادى مأنوس باشیم. اما اولیاى خدا چشم دلشان باز شده است و آن حقایق را مى بینند.
تمثیل نور و ظلمت
یکى از تشبیهاتى که در قرآن زیاد استفاده شده «نور» و «ظلمت» است. سوره اى هم به نام سوره «نور» داریم. آیات زیادى هم در این باره داریم; مانند (جَعَل الظّلماتِ و النور); (اللّهُ ولىُّ الّذینَ آمنوا یُخرجهُم مِن الظُّلماتِ اِلىَ النّورِ)(بقره: 257) خداى متعال براى انسان ها تمثیلى مى آورد; عالمى را نشان مى دهد که عالم نور است; مثل اینکه اگر آدم در یک شب تاریک در بیابانى گیر کرده باشد، وحشت او را فرا گرفته باشد، وقتى نقطه روشنى در جایى پیدا شود، مایه امید او مى شود; چشم به طرف آن مى دوزد. این نقطه اول به صورت جرقه اى نمودار مى شود. اگر آدم نزدیک تر برود مى بیند یک منبع انرژى است، نورزاست، تا در نهایت، به اصل آن منبع مى رسد که یا چراغى است یا ستاره اى است. این فاصله بین انسان از نقطه اول تا منبع نورى که در نهایت بدان برسد شکل مخروطى را رسم مى کند; ابتدا نقطه کوچکى است که شاید چشمک مى زند، هرچه جلوتر مى رود نور بیشتر مى شود. بزرگى مبدأ نور بستگى دارد به آنکه چقدر عظمت داشته باشد. خورشید چنان عظمتى دارد که نه تنها کره زمین، بلکه کرات دیگر منظومه شمسى را هم روشن مى کند. نور به همه این ها به صورت مخروطى از سطح خورشید مى تابد. حال، خورشید چقدر عظمت دارد؟ خوب است در این جهت بیشتر فکر کنید و بیاناتى را که در این زمینه کیهان شناسان گفته اند بخوانید. دستور هم داده شده است براى اینکه معرفتتان به عظمت خدا بیشتر بشود، درباره عظمت مخلوقات خدا بیندیشید.
حالا فرض کنید این خورشید تا بى نهایت بزرگ باشد. البته ما بى نهایت را نمى توانیم تصور کنیم، ولى از هرچه فکر مى کنیم باز هم بزرگ تر باشد; هر قدم که جلوتر مى رویم، باز عظمت بیشترى ظاهر شود، هیچ کرانه اى نداشته باشد و به هیچ جایى محدود نشود، این (اللّهُ نورُ السَمواتِ والأرض)(نور: 35) است. این مخروط، که شما فرض مى کنید، ما هستیم که کوچکیم، در یک نقطه قرار داریم. آدمیزاد در رأس این مخروط واقع شده که یک جرقه نور پیداست. پشت سرش ظلمت است. آن ظلمت هم در ظلمت بودنش، مراتبى دارد; (ظلماتٌ بعضها فوق بعض.)(نور: 40)
به هر صورت، قرآن از تشبیه استفاده مى کند. گاهى اعمال کفار و وضع آن ها را به کسى که در اعماق دریا گیر کرده باشد، سطح دریا هم ابرهاى تیره گرفته باشند تشبیه مى کند. در چنین حالتى، اگر روى سطح دریا هم بود، به خاطر ابرهاى تیره چشمش جایى را نمى دید، ولى او در عمق دریا هم فرو رفته و از یک طرف، امواج و از طرف دیگر، ابرها. سه دسته عوامل ظلمت زا او را فرا گرفته اند. مثال قرآن است: (ظُلماتٌ بعضُها فوقَ بعض اِذا اَخرَجَ یَدَهُ لَم یَکد یَراها)، در تاریکى اى گیر کرده است که دست خودش را هم نمى بیند. این وضع کافر است.
اما وضع مؤمن بستگى دارد به اینکه ایمانش در چه مرتبه اى باشد. او در نور است و همین طور مى تواند در نور پیش تر برود، و این حد و مرزى ندارد. به سوى یک نور بى نهایت مى تواند پیش برود. البته این نور نور حسى نیست، اما به خاطر اینکه ما بفهمیم چیزى که براى ما امیدبخش باشد، در مقابل ظلمتى که وحشت زاست، تعبیرى بهتر از «نور» نداریم. کار مؤمن این است که از نقطه اى که یک جرقه نورانى برایش ظاهر مى شود، دنبال این جرقه را بگیرد و پیش برود. هر قدمى که پیش تر مى رود، راه روشن تر مى شود: (وَ مَن یؤمِنُ بِاللّهِ یَهدِ قَلبَه.)(تغابن: 11) ابتدا که اولین مرتبه ایمان را آورد، همان جا خدا دلش را هدایت مى کند; به او نورى مى دهد: (اَو مَن کانَ مَیتاً فَاَحییناهُ وَ جَعلنا لَه نوراً یَمشى بِه فِى النّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فى الظُلمات.) (انعام: 122) او آدم مرده اى بود که خدا زنده اش کرد و نورى برایش قرار داد تا در پرتو
این نور حرکت کند و پیش برود، تا برسد به مبدأ نور که از نظر وسعت و شدت نور بى نهایت است. به قول حکما، «فوق مالایتناها اذا لایتناها شدةً و مدةً و عدةً.» ما هر قدر به طرف هواهاى نفسانى و دلخواه پیش برویم ـ بفرمایید: به طرف شیطان; چون مصداق این دو یکى است ـ به طرف ظلمت رفته ایم. هر قدر به طرف هوس ها پیش تر برویم، بیشتر در ظلمت فرو مى رویم و از آن مبدأ نور، که در سایه ایمان پیدا شده بود، فاصله مى گیریم. (اللّهُ ولىُّ الّذینَ آمَنوا.)(بقره: 257) خدا دست کسانى را مى گیرد که اهل ایمان هستند و آن ها را به پیش مى برد: (یُخرِجُهم مِن الظُلماتِ الىَ النور.)ملاک هدایت ایمان است.
نقش عمل صالح در پیشبرد انسان
ایمان موجب مى شود که خدا انسان را به طرف نور حرکت دهد و پیش ببرد. به عکس، کفر موجب مى شود که آدم در تاریکى ها فرو رود. آنچه موجب مى شود که انسان در جهت نور پیش برود رفتارهایى است که برخاسته از ایمان هستند، روحشان ایمان است. این اسمش «عمل صالح» است; کار شایسته. کار شایسته کارى است که سرچشمه اش از ایمان باشد. هر قدر این روح خدایى در عمل بیشتر باشد، عمل صالح تر است، انسان را بیشتر مى تواند پیش ببرد و بر نورانیّت انسان بیفزاید، بر سرعت حرکت او بیفزاید: (اِلیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطّیبُ و العملُ الصالحُ یَرفَعُه.) (فاطر: 10) مرحوم علّامه طباطبائى در ذیل این آیه، مى فرمایند: «این آیه نقش عمل را نسبت به ایمان روشن مى کند و "العمل الصالح یرفعه" یعنى عمل صالح آن کلمه طیّب را بالا مى برد.» بعضى از مفسّران این آیه را جور دیگرى معنا کرده اند. ایشان مى فرماید: آنکه به طرف خدا بالا مى رود و انسان را سیر مى دهد آن در واقع، همان «کلمه طیّب» است. کلمه طیّب اراده اى است که از انسان به طرف خدا صادر مى شود و به تعبیر دیگر، اولین ایمانى است که آدم مى آورد. (مَثَلا کلمةً طیّبَةً کشجرة طیّبة)(ابراهیم: 24) کلمه «طیّبه» لااله الا الله است، توحید «کلمه طیّبه» است. ایمان به توحید انسان را به سوى خدا پیش مى برد. آنچه باعث مى شود ایمان رفعت پیدا کند، رشد پیدا کند، عمل صالح است: (والعملُ الصالحُ یَرفعهُ.) (فاطر: 10) این ایمان را بالا مى برد. چرا؟ چون در عمل صالح، چیزى است که جوهرش با ایمان سنخیت دارد و آن توجه به خداست. منتها مراتب توجه فرق مى کند. گاهى توجه کاملا آگاهانه و متمرکز است که در آن حال، آدم به هیچ چیز دیگرى توجه پیدا نمى کند; مثل نمازهایى که ائمّه اطهار(علیهم السلام) و اولیاى خدا مى خوانند و در آن حال از همه چیز غافل مى شوند. این توجه ها در یک لحظه ممکن است آدم را هزاران فرسخ بالا ببرد و به همین دلیل، نماز «خیرالعمل» است; «حىِّ على خیرِ العملِ.» بهترین کار، همین دو رکعت نمازى که ما خم و راست مى شویم مى تواند بهترین کارها باشد، اگر نماز باشد.
نقش گناه در ایجاد کفر و نفاق
به هر حال، همان گونه که این اعمال، که با جوهر ایمان سازگارند و روح ایمان و توحید در آن ها دمیده شده است، موجب رشد ایمان مى شوند در مقابل، گناه، که در آن روح تبعیت از شیطان نهفته است، موجب دور شدن انسان مى گردد. «گناه» یعنى دور شدن از خدا، رو گرداندن از خدا. به محض رو گرداندن، مسیر آدم تغییر مى کند. اولین گناه که از آدم سر بزند، یک قدم افت مى کند. اگر تکرار شود یک قدم بیشتر. اگر اصرار شود و ملکه گردد، دایم در حال تنزّل خواهد بود و رو به سوى جهنم مى رود تا آیا یک وقت فرصتى پیدا شود، توفیقى نصیبش شود که برگردد و تدارک کند یا همچنان به پیش رود تا به اعماق جهنم سقوط کند ـ العیاذ بالله! همان گونه
که عمل صالح ایمان را رشد مى دهد، گناه هم ایمان را ضعیف مى کند و زمینه کفر را فراهم مى سازد. در قرآن، مواردى داریم که تصریح مى کنند کسانى که مبتلا به کفر و نفاق شده اند، در اثر گناهانى بوده که مرتکب شده اند. بى سبب و بدون مقدمه انسان به یکباره کافر نمى شود، ابتدا زمینه کفر را گناه فراهم مى کند: (فَاعقَبهم نِفاقاً فی قُلوبِهم الَى یومِ یَلقُونَه بِما اخلفوااللّهَ ما وعدوه و بِما کانوا یکذِبون.)(توبه: 77) مى فرماید: منافقان به دلیل اینکه خلف وعده کردند و به پیمان هایى که با خدا بسته بودند عمل نکردند و به واسطه دروغ هایى که مى گفتند، در دلشان نفاق پدید آمد. نتیجه آن اعمال این شد. این پیمان شکنى ها و دروغ گویى ها موجب این شدند. نفاق آن ها هم تا روز قیامت ادامه پیدا مى کند.
در آیه دیگرى در سوره روم مى فرماید: (ثُمَّ کانَ عاقِبةُ الَّذینَ اساؤُوا السوأى اَن کَذَّبوا بِآیاتِ اللّهِ.) (روم: 10) فرجام کارهاى بد، تکذیب آیات الهى است. کسانى که در صدد گناه برمى آیند و توبه نمى کنند و گناهشان ادامه پیدا مى کند، دایره گناهانشان وسعت پیدا مى کند، به تدریج، برایشان گناه کردن ملکه مى شود تا آنجا که دیگر اصلا میل ندارند به طرف خدا بروند; دو رکعت نماز که مى خواهند بخوانند مثل کوهى است که مى خواهند بکَنند. یک ساعت بنشینند جوک بگویند و جوک بشنوند، بنشینند انواع فیلم ها را تماشا کنند، خسته نمى شوند، اما براى دو رکعت نماز ـ دو دقیقه وقت مى خواهد ـ انگار مى خواهند کوهى را بکَنند: (و اِنَّها لَکبیرةٌ الاَّ علَى الخاشِعین.) (بقره: 45) این به خاطر گناهانى است که قبلا مرتکب شده اند، وگرنه دل انسان با خدا آشناست. چرا آدم باید از خدا، از آشنا، از محبوبش، از معشوقش گریزان باشد؟ ظلمت هایى که در اثر گناه پیدا شده اند، زمینه دورى از خدا را در دل فراهم کرده اند.
پس به طور کلى، اعمال خیر، که به هر حال، نحوى توجه به خدا در آن ها هست ـ اگرچه توجه بسیار ضعیف و کمرنگ باشد ـ موجب تقویت ایمان مى شوند، انسان را به طرف خدا پیش مى برند. به عکس، گناه موجب دورى از خدا مى شود و چنان ظلمتى در دل ایجاد مى کند که در ابتدا با آنکه شخص ایمان به خدا دارد، اما دوست ندارد به طرف خدا برود، حتى گاهى عار دارد از خدا چیزى بخواهد! عجیب است با اینکه مى گوید: خدا هست، خدا همه کاره است، نیاز هم دارد، ولى دستش به طرف خدا دراز نمى شود! سراغ همه چیز مى رود، غیر از خدا! این به خاطر آلودگى هایى است که پیدا کرده. قرآن چیز عجیب ترى هم مى فرماید که بسیار تکان دهنده است; مى فرماید: کسانى که ایمان به آخرت ندارند، از اسم خداى یگانه ناراحت مى شوند: (اِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَحدَهُ اشمأزّت قلوبُ الّذینَ لایُؤمِنونَ بِالأخرةِ.)(زمر: 45) کار آدمیزاد به اینجا مى کشد! ولى این هنوز سقوط نهایى نیست، سقوط نهایى این است که بگوییم: «خدا یک مفهوم سمبلیک است.» این هم یک قرائتى از قرآن است! «خدا وجود عینى ندارد، یک مفهوم ذهنى است، یک مفهوم سمبلیک است.» این همان نتیجه (ثُمَّ کانَ عاقبةُ الَّذینَ اساؤُوا السوأى اَن کذَّبوا بِآیاتِ اللّهِ) است. نتیجه غرورها و خودپسندى ها، دور شدن از خدا، ترک واجبات، گرایش به گناهان و انس گرفتن با اهل گناه این مى شود که روز به روز دل انسان تاریک تر شود تا بکلى نور ایمان از دلش بیرون برود و دیگر حقیقت را درک نکند. منظور از اینکه مى گوید: «خدا یک مفهوم سمبلیک است» یعنى: خوب و راحت زندگى کنید، خوش باشید! این اسمش خداپرستى است؟
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت
1ـ نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحدید، ج 7، ص 113.
--------------------------------------------------------------------------------