سیماى یقین در آیات و روایات
آرشیو
چکیده
متن
امکان شناخت یقینى از دیدگاه قرآن
قرآن کریم علاوه بر تصریح به قضایاى قطعى و شک ناپذیرى که با عباراتى نظیر (لاریب فیه) بیان مى نماید، انسان ها را دعوت به ایمان تحقیقى نسبت به قضایاى یقینى نموده و ایمان تقلیدى نسبت به آن ها را آن گاه که مبتنى بر ظن و گمان باشد، کافى نمى داند. این همه دلیل بر آن است که شناخت یقینى از دیدگاه قرآن امکان داشته و راه آن بر روى همگان باز است، گرچه راهیان این راه اندک اند.
قرآن کریم بر این اساس در آیاتى بسیار به مجادله با معاندان و کفار پرداخته و ضمن اقامه برهان بر صحّت آنچه که بر آن دعوت مى نماید، مخالفان را به بى برهانى متهم نموده و یا مدعاى آن ها را غیرقابل برهان مى خواند. برخى که به برهان راه نیافته اند و ایمان را گسسته از استدلال هاى یقینى دانسته اند، کوشیده اند تا با دلایل اقناعى راهى براى توجیه ایمان خود پیدا کنند. از جمله آنچه که گفته اند این است که احتمال وجود خداوند، مصحح ایمان به آن است; زیرا انسان در هر حال مجبور به قبول و یا انکار آن است. لیکن اگر انسان خداوند را انکار نماید، ضمن آنکه چیزى به دست نمى آورد، در صورت وجود، به خسرانى عظیم گرفتار مى آید. اما اگر به وجود او ایمان بیاورد، ضمن آنکه چیزى را از دست نمى دهد، در صورت تحقق وجود او، سودى بى کران مى برد، در صورت عدم تحقق آن، در حقیقت چیزى را از دست نخواهد داد.
قرآن کریم در موارد بسیار از برهان و استدلال برهانى، به عنوان وسیله تحصیل یقین استفاده نموده و یا آنکه در برخى از احتجاجات از خصم، طلب برهان نموده و فرموده است: (قُل هاتُوا بُرهانَکُمْ إِن کُنتُم صَادِقین) (بقره: 111); اگر راست مى گویید اقامه برهان کنید.
برخى آیات دیگر، بى برهانى خصم را در آنچه که بدان ایمان دارد، دلیل بر محکومیت او قرار داده و مى فرماید: (وَ مَن یَدْعُ مَعَ اللّهِ إلهاً آخَرَ لاَبُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّه)(مؤمنون: 117); و هر کس معبود دیگرى را با خدا بخواند مسلماً هیچ دلیلى بر آن نخواهد داشت و حساب او نزد پروردگارش خواهد بود.
در قرآن کاربرد برهان، در نهى از اتباع ظن نیز آمده است: (وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلم إِن یَتَّبِعونَ إلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغنِى مِنَ الحَقِّ شیئاً) (نجم: 28); به آنچه که مى گویند علم ندارند و جز گمان خود چیزى را پیروى نمى کنند و حال آنکه گمان و ظن، آدمى را در فهم حق سودى نمى رساند.
این بیان قرآن درباره رفتار مشرکان، خود یک برهان است که توسط قرآن با تفاوت مختصرى در تعبیر، به صورت شکل اول از اَشکال اربعه قیاسات اقترانى حملى بیان شده است. به این بیان:
صغرى: آنان جز از مظنه پیروى نمى کنند.
کبرى: از مظنه در شناخت حقیقت کارى ساخته نیست.
نتیجه: پس، از آنان در شناخت کارى ساخته نمى باشد.
قرآن همان گونه که در مسایل برهانى استفاده از مقدمات ظنى را مردود مى شمارد و خود از مقدمات یقینى استفاده مى نماید، اصرار بر افشاى مغالطه مغالطه کاران نیز داشته و خطاى آنان را گوشزد مى کند.1
البته در جاى دیگر از قرآن، واژه ظن به معناى علم و هم ردیف آن آمده است; چرا که ظن عبارت است از: «الاعتقاد الراجح» و چنین اعتقادى از لحاظ شدّت و ضعف داراى مراتب و درجات متفاوت است. از بالاترین درجه ظن از حیث شدّت، گاهى تعبیر به علم مى شود; از این رو، در قرآن نیز به همین معنا آمده است، پهمان گونه که مفسّران در آیه (یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم)(بقره: 46) نیز همین معنا را قصد کرده اند و دو جهت را در این زمینه ذکر نموده اند: یکى اینکه، علم انسان در این دنیا نسبت به علمش در آخرت، همانند ظن در مقایسه با علم است و دوم اینکه، علم حقیقى در دنیا فقط براى انبیاء و صدیقین حاصل مى شود،2همان گونه که خداوند در حق آنان فرموده است: (الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرتَابُوا) (حجرات: 15)
قرآن کریم، همان گونه که تبعیت از ظنّ را مذموم مى شمارد، شک و شکاکیّت را نیز ردّ مى کند. از دیدگاه قرآن کریم، کسى که در دعوت به مبدأ و معاد و یا در دعوى آن ها نسبت به نبوّت و رسالت شک کند، شکاک است. هر چند که آن شخص... در اصطلاح فلسفى از زمره شکّاکان محسوب نشود، به همین دلیل، برخى آیات کسانى که خودرااهل جزمویقین مى دانند،اززمره شکّاکان شمرده است.
مراد از شکاک در تعابیر قرآن، آن کس نیست که طالب برهان است، بلکه منظور کسى است که نظیر شکاکان امروز تحصیل جزم و یقین را محال دانسته و شک را امرى غیر قابل زوال مى داند.3
بنابراین طبق آیات قرآن کریم، شناخت یقینى4 و مطابق با واقع براى انسان میسّر بوده و انسان به شناخت حقیقى و ایمان به آن ترغیب گردیده است، حتى در مواردى مؤمن نمى تواند به ظن اکتفاء کند، بلکه باید به دنبال یقین برود، (وَ بِالأَخِرَةِ هُمْ یُوقِنون.) (بقره: 4); (وَ فِى الأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ)(ذاریات: 20); در قرآن هرگاه خداوند اراده کند که ذلت و بدبختى قومى را بازگو کند، به آن ها نسبت شک، تردید و حیرانى مى دهد: (فَهُم فِى رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُون) (توبه: 45); (بَلْ هُمْ فِى شَک یَلْعَبُون)(دخان: 9)
و گویى این کلمه ذلت کافران را مى نمایاند: (بَلِ ادَّرَکَ عِلْمُهُمْ فِى الأخِرَةِ بَلْ هُمْ فِى شَک مِنهَا بَلْ هُمْ مِنْها عَمُون)(نمل: 66); یعنى: بلکه علم آنان در مورد آخرت نارساست، بلکه ایشان درباره آن تردید دارند، و در مورد آن کور دلند.
در فرهنگ قرآن، منتسب کردن کسى به شک و تردید، براى تحقیر اوست. از نظر قرآن، رسیدن به علم و یقین براى انسان ممکن است و او به تحصیل علم یقینى نسبت به عقاید اصلى همچون توحید، نبوت و معاد مکلف است.5
تفاوت یقین و ایمان در قرآن
(وَالَّذینَ یُؤمِنونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیکَ وَ مَا أُنزِلَ مِنْ قَبلِکَ وَ بِالأَخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون.) (بقره: 4); و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو بر پیامبران پیشین نازل گردیده ایمان مى آورند و به رستاخیز یقین دارند.
خداوند در آیه دیگر، اعتقاد راسخ به توحید و نبوت را با کلمه «ایمان» تعبیر نموده و در اینجا، اعتقاد راسخ، بخصوص به آخرت، را به «ایقان» تعبیر کرده و این بدان جهت است که به لازمه یقین، که عبارت است از فراموش نکردن آخرت، نیز اشاره کرده باشد; چون بسیار مى شود انسان نسبت به چیزى ایمان دارد و هیچ شکى در آن ندارد، اما پاره اى از لوازم آن را فراموش مى کند و در نتیجه، عملى منافى با ایمانش انجام مى دهد. به خلاف یقین که با فراموشى سازگار نیست.6
مراد از یقین در اینجا، همان علم حقیقى است که در مقابل شک قرار دارد. در آیه 118 از سوره بقره نیز یقین به معناى علم حقیقى به کار رفته است: (لِقُوم یُوقِنُون)یعنى مردمى که به آیات خدا یقین و ایمان دارند.7
لفظ «یقین» در آیه 157 از سوره نساء نیز به معناى علم یقینى و قطعى آمده، به ویژه اینکه قبل از آن، از کلمه «ظن» استفاده شده است.8 قرآن کریم ضمن آن که ایمان مبتنى بر شناخت برهانى را محترم مى داند، از پیمان و میثاقى که مبتنى بر شناخت شهودى انسان است نیز یاد کرده و انسان را به توجه و یادآورى آن پیمان فرا مى خواند.
گویاترین آیات در این مورد، آیه شریفه سوره اعراف است که مى فرماید: یادآور آن گاه را که خداوند نسل هاى پیاپى آدمیان را بر نفس هاى خودشان شاهد قرار داده و پرسید آیا من پروردگار شما نیستم و آن ها گفتند: آرى، مشاهده نموده و گواه بر آن شدیم، پس مبادا که در روز قیامت بگویید که ما از این حقیقت غافل بودیم، یا اینکه بگویید پدران ما از قبل شرک ورزیده و ما فرزندان آن ها بودیم. پس آیا ما را به گناه آنان هلاک مى نمایى.9
در این دو آیه، سخن از برهان و استدلال و یا تعلیم کتاب و حکمت نمى باشد. خداوند در اینجا نمى فرماید ما انسان را به او نشان دادیم تا خلقت خود را ببیند و یا تجرد و فقر خود را مشاهده کند و از این طریق خالق و یا مبدأ تجرد و یا بى نیاز مطلق را اثبات نماید.
از این رو، طبق آیه فوق، رسیدن به یقین از راه شناخت شهودى نیز ممکن است هر چند گاهى مورد غفلت قرار مى گیرد.
در قرآن کریم شناخت شهودى نفس از قبیل شناخت مرآتى است. معنى آیه این است که چون نظر به خودکنى ـ نه این است که خود را بینى و از این راه بر بود خداوند استدلال نمایى، بلکه اصلا خود را مشاهده نکرده ـ فقط خداوند را خواهى دید.10
به همین دلیل، در این گونه شناخت جاى هیچ اختلافى نیست; زیرا که اختلاف وقتى متصور است که انسان خود و مفاهیم منتزعه از نفس خود را به گونه اى مستقل مشاهده نموده و آن گاه در ترتیب قیاس یا در فهم یک قیاس دچار اشکال گردد، یعنى وقتى که انسان برهانى را ارائه مى دهد، هر چند که آن برهان را بر اساس دریافت هاى فطرى خود تنظیم کرده باشد، احتمال اشتباه و اختلاف در آن وجود داشته و حتى احتمال عناد و انکار باقى مى ماند. گواه این مدعا برهان ابراهیم خلیل(علیه السلام) است که با استفاده از فطرت، محبت خود را نسبت به حقیقت جاودانه و همیشگى، حد وسط قرار داده فرمود: (لاَ أُحِبُّ الأَفِلینَ)(انعام: 76)
و سرانجام بر این اساس فرمود: (وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَالسَّمواتِ وَالأَرْضَ) (انعام: 79) معاندین در برابر این برهان، بهانه اى چند مطرح نموده و سرانجام با سرسختى تمام به انکار خود ادامه دادند. بنابراین، صحنه نظر هرگز خالى از اختلاف نیست.
اما آن گاه که خداوند انسان ها را به خود آن ها نشان مى دهد، مى فرماید: همه آن ها بدون هیچ اختلافى ربوبیت ما را مشاهده کردند و در پاسخ ما به «بلى» شهادت دادند.
خداوند در این باره مى فرماید: ما حقیقت شما را به خود شما نشان دادیم تا هیچ یک از شما به غفلت از آن بهانه نیاورد.
عبارت «واذ اخذ» در ابتداى آیه به معناى یادآورى و به یاد داشتن است. بدین معنا که به یاد داشته باش آن وقت را که خداوند از نسل هاى آدمیان پیمان گرفت. این به یاد داشتن نشانه آن است که آن صحنه شهادت و گواهى، که اینک مورد غفلت قرار گرفته است، همچنان مى تواند مورد توجه و یاد انسان باشد، یعنى آدمى هنوز مى تواند آن گفتار و مشاهده حضورى را دریابد.11
مراتب یقین در قرآن
همان گونه که گفته شد، در قرآن کریم در مسایل مربوط به شناخت و معرفت بر روى واژه یقین تأکید فراوانى شده است. یقین خود داراى مراتبى است.
در اینجا به مراتب یقین در قرآن اشاره مى شود:
1. علم الیقین
(کَلاَّ لَوْ تَعلَمُونَ عِلْمَ الْیَقیِنِ) (تکاثر: 5) این جمله ردعى است بعد از ردع، سه بار آن را تکرار نموده، تا مطلب را تأکید کرده باشد. و کلمه «یقین» به معناى علمى است که شک و تردید در آن راه نداشته باشد، و جواب «لو» در جمله «اگر به علم یقین بدانید» حذف شده است. تفدیر کلام «ولو تعلمون الامر بعلم الیقین لشغلکم ماتعلمون عن التباهى و التفاخر بالکثرة یعنى «اگر به علم یقین حقیقت امر را ببینید آنچه ببینید شما را از مفاخرت به کثرت نفرات باز خواهد داشت» بوده است و این تفسیر مبنى بر این است که مراد از رؤیت جحیم، رؤیت آن در قیامت باشد و آیه شریفه مى خواهد به مضمون آیه (وَ بُرِّزَتِ الْجَحیِمُ لِمَنْ یَرَى)(نازعات: 36) اشاره کند و این خیلى مسلم نیست، بلکه از ظاهر کلام بر مى آید که مراد از دیدن جحیم، دیدن آن در دنیا و قبل از قیامت به چشم بصیرت است. منظور، رؤیت قلب است به طورى که از آیه زیر استفاده مى شود: (وَ کَذلِکَ نُرِى إِبراهیِمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَ لِیَکونَ مِنَ الْمُوقِنینَ) (انعام: 75)، مراد، رؤیت قلبى قبل از قیامت است و براى مردمى که سرگرم مفاخر تند دست نمى دهد. بلکه در مورد آنان امرى ممتنع است، چون براى چنین افرادى ممکن نیست علم الیقین پیدا کنند.
در علم الیقین، یقین مقدم بر رؤیت است که با معرفت انسانى مرتبط است و قبل از واژه علم الیقین در قرآن، از واژه علم استفاده شده است. بعضى از مفسران قائلند که مراد از یقین اولى در آیه، قبل از دخول در جحیم است.12
2. عین الیقین
(ثم لترونها عین الیقین) (تکاثر: 7) قرآن یکى از مراتب یقین را به رویت و مشاهده مرتبط مى نماید. مراد از «عین الیقین» خود یقین است و معنایش این است که جحیم را با یقین محض مى بینند. و مراد از «علم الیقین» در آیه قبل، مشاهده دوزخ با چشم بصیرت و در دنیا است و مراد از عین الیقین، دیدن آن در قیامت با چشم ظاهر است. دلیلش آیه بعدى است که سخن از سؤال و بازخواست در قیامت دارد: (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یِومَئِذ عَنِ النَّعیمِ.)(تکاثر: 8)
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از رؤیت اولى، قبل از دخول در جحیم و مراد از دومى، پس از دخول در آن است و خلاصه منظور از هر دو، رؤیت در قیامت است.13
بعضى دیگر گفته اند: منظور از رؤیت اول، معرفت و از رؤیت دومى، دیدن و مشاهده است. بعضى هم گفته اند: مراد یک رؤیت است و تکرارش صرفاً براى فهماندن استمرار و خلود در دوزخ است و بعضى وجوهى دیگر گفته اند که همه آن ها ضعیف است.14
3. حق الیقین
قرآن بین یقین و حق تمییز قائل شده و حق را خالص کننده و تصحیح کننده یقین به حساب آورد: (إِنَّ هَذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقیِن.)(واقعه: 95)، (إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقیِنِ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظیِم.)(حاقه: 51-52.)
کلمه «حق» به معناى علم است، اما نه هر علمى، بلکه علم به چیزى از آن جهت که با خارج و واقعیت مطابق است و مراد از «یقین» عبارت است از علمى که در آن نقطه ابهام و تردیدى نباشد. پس اینکه در آیه شریفه کلمه «حق» را به کلمه «یقین» اضافه کرد، این اضافه به حسب اصطلاحْ اضافه بیانیه است، که خاصیت تأکید دارد و مى خواهد وضع مضاف را بیان کند. از این رو، معناى آیه این است: این بیانى که ما درباره حال طوایف سه گانه مردم اشاره کردیم، حقى است که هیچ نقطه ابهام و تردیدى در آن نیست و علمى است که با هیچ دلیل و بیانى نمى توان آن را مبدل به شک و تردید کرد.15
هر دو آیه فوق درصدد بیان اوصاف روز قیامت اند، که قرآن و آنچه خبر داده که در قیامت واقع مى شود، حق الیقین است. حق الیقین در نزد عرفا به معناى فناى در حق و بقاى به او است و در قرآن نیز همان لقاى حق مى باشد.16
در حق الیقین، دوئیت بین عالم و معلوم متصور نیست، بلکه صرفاً اتحاد است; چون «در حق الیقین رسم دویى از مفشاهِد و مُشاهَد و مُعایِن و مُعایَن برخیزد.»17
در حق الیقین، انسان به مرتبه وصال و اتصال نایل مى آید و در این مرتبه است که وصال به تجلّى ذاتى و مشاهده ذاتى صورت مى پذیرد.18 در قرآن کریم علاوه بر واژه هاى یقین، علم و معرفت، کلمات دیگرى درباره انواع ادراکات انسانى آمده است، از قبیل: ظنّ، حسبان، شعور، ذکر، عرفان، فهم، فقه، درایت، فکر، رأى، زعم، حفظ، حکمت، خبرت، شهادت، عقل، فتوى، بصیرت و... که در اینجا به همین مقدار بسنده مى شود. البته مرحوم علّامه طباطبائى در ذیل آیات 241 و 242 سوره بقره به طور خلاصه به این واژه ها پرداخته و براى هر کدام تعریفى ارائه داده است.
یقین در روایات
روایات فراوانى از معصومین(علیهم السلام) در خصوص یقین در کتاب هاى روایى شیعه وسنى وارد شده است که بیشتر این روایات به اهمیت، جایگاه و ارزش یقین پرداخته اند. از این رو، در این قسمت از بحث به برخى از روایات مهم و معتبر اشاره خواهیم نمود.
آثار یقین
قال الصادق(علیه السلام): «الیقین یوصل العبد الى کل حال سنى و مقام عجیب کذلک اخبر رسول الله(صلى الله علیه وآله) عن عظم شأن الیقین حین ذکر عنده ان عیسى بن مریم(علیه السلام) کان یمشى على الماء فقال: لو ازداد یقینه لمشى فى الهواء»19; یقین، انسان را به هر مقام گرانقدر و عجیبى مى رساند که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)وقتى در نزدش درباره مقام یقین گفته شد که حضرت عیسى(علیه السلام)روى آب راه مى رفت، از جایگاه رفیع یقین خبر داده و فرموده است: اگر به یقین حضرت عیسى(علیه السلام)افزوده مى شد، هر آینه در هواء نیز راه مى رفت.
از این سخن معلوم مى شود که مراتب و مقامات انبیاء با جلالت و بزرگوارى هر یک از آنان تنها به صفت یقین بر همدیگر برترى پیدا مى کرد. باید توجه داشت که مراتب یقین و درجات آن بى شمار است و افراد مؤمن و اولیاى حق از جهت دارا بودن این مرتبه، متفاوت مى شوند. کسى که در حد اعلاى یقین است و این صفت در قلبش جاى گرفته است، اثر و علامتش این است که قدرت و قوتى در برابر اراده و عظمت حضرت حق براى خود قایل نیست و در وظایف بندگى و انجام اوامر الهى پیوسته کوشا و مستقیم باشد و ظاهراً و باطناً عبادت حق بجا آورد و بود و نبود و زیادى و کمى و مدح و ذم و عزّت و ذلّت در نظرش یکسان است; زیرا این همه حالات مختلف از یک سرچشمه سرازیر و در جریان است. کسى که یقین او ضعیف و سست باشد، پیوسته در تمام امور متوجه وسایل و اسباب شده و بدون توجه به مسببیت مطلق حق به آن اسباب و وسایل توسل و تمسک پیدا مى کند و این معنى را پیش خود صحیح مى پندارد و خلاف اخلاص و توحید به حساب نمى آورد و در تمام امور زندگى، بدون دقت و تکیه بر حق از رسوم و عادات مردم هر چند غلط پیروى کرده و گفتار و اقوال دیگران را معتبر مى شمارد. در امور مربوط به زندگى مادى در حد خودکشى سعى نموده و در جمع آورى مال دنیا و نگهدارى و امساک آن سخت اهتمام مىورزد.
او اظهار مى دارد که مانع و دهنده و گیرنده اى جز حضرت حق نیست و به هیچ کس نمى رسد مگر آنچه مقرر شده و سعى و کوشش اثرى در تغییر مقدرات و در زیادى قسمت ندارد، اما باطن و قلبش مخالف این گفته هاست، چنانچه در قرآن مى فرماید: (یَقُولُونَ بِاَفْواهِهِم مَّا لَیْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکتُمُونَ.) (آل عمران: 167) یعنى با زبان اظهار مى کنند آنچه در قلوبشان نیست و خدا با آنچه پنهان مى دارند آگاه است.
خداوند از باب مهر و محبت به بندگان خود اذن داده براى زندگى مادى به کسب و کار اشتغال ورزند، البته به شرط اینکه از حدود الهى تجاوز نکرده و در تمام حرکات و اعمال و مجارى کسب و کار رضاى او را منظور نظر دارند و به وى اعتماد نمایند و از آلوده شدن به حرص و طمع بپرهیزند. چون این حقایق را فراموش کنند ـ یعنى در اتصال به دنیا از حدود حق فرا روند و از توکل بگریزند و به حرص و طمع دچار گردند ـ از طایفه هالکین شوند و از زمره کسانى به حساب آیند که جز ادعاى دروغ مایه اى ندارند. آنان که در رشته کسب و کار بدون توکل اند و مطیع دستورات الهى نیستند، جز مال حرام و اندوخته شبهه ناک براى آنان نماند و علامت متوکل این است که در بذل مال امساک نداشته، بلکه دیگران را بر خود مقدم کرده و از ایثار و انفاق خدشه اى در قلبش نیاید.20
از آثار دیگر یقین، خوشى و آسایش مى باشد که در این باره امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «ان الله تعالى بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فى الیقین والرضا و جعل الهم و الحزن فى الشک و السخط»21; یعنى خداوند به عدلش، خوشى و آسایش را در یقین و رضا قرار داده و غصه و اندوه را در شک و سخط; چرا که صاحب یقین مى داند همه کارها به دست خداوند است و هر چه واقع نشده او نخواسته و هر چه واقع شده، او خواسته است و نیز پروردگار را به حکمت و رأفت شناخته است و در صورت شکست در فعالیت هاى خود، هیچ گونه یأس و ناامیدى را در خود راه نمى دهد که این خود موجب آرامش و آسایش و مانع از غم و اندوه مى باشد.
برترى یقین از ایمان
عن جابر قال لى ابو عبدالله(علیه السلام): «یا اخا جعف ان الایمان افضل من الاسلام و ان الیقین افضل من الایمان و ما من شىء اعز من الیقین.»22 جابر جعفى مى گوید: حضرت صادق(علیه السلام) به من فرمود: اى برادر جعفى، ایمان از اسلام برتر است و یقین از ایمان بالاتر است و چیزى گران بهاتر از یقین نیست.
مرحوم مجلسى در ذیل این روایت مى گوید: یقین در وجود هر کسى که تجلى کند، از او معصیت صادر نمى شود، اما در ایمان این طور نیست، بخصوص که ایمان اکثر مردم تقلیدى و ظنى است و با کم ترین وسوسه نفس شیطان از بین مى رود. مثلا وقتى طبیب مى گوید: فلان غذا براى فلان بیمارى ضرر دارد، یا موجب فزونى بیمارى یا دیر خوب شدن است و مردم گفته طبیب را سخت عمل مى کنند. اما با این همه آیات و روایات، که از انبیا و ائمه(علیهم السلام)نسبت به معاصى رسیده که گناهان موجب هلاکت و عذاب شدید است، ولى مردم کمتر توجه مى کنند و این نیست مگر از ضعف ایمان و نبود یقین.
حدیث دیگرى در خصوص فضیلت و جایگاه یقین وارد شده که در ذیل بدان اشاره مى شود:
«عن ابن الحسن(علیه السلام) قال: سمعته یقول: الایمان فوق الاسلام بدرجة والتقوى فوق الایمان بدرجة والیقین فوق التقوى بدرجة و ما قسم فى الناس شىء اقل من الیقین.»23راوى مى گوید: از حضرت ابوالحسن(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: ایمان به درجه اى از اسلام بالاتر است و تقوى برتر از ایمان است، و یقین به درجه اى فوق تقوى است و چیزى در میان مردم کمترازیقین تقسیم نشده است.
آرى یقین پس از عبور از تمام مراحل اسلام و ایمان و تقوا به دست مى آید و کسى که این مراحل عالى را به دست آورد و به عرصه یقین قدم گذارد، البته شاهد عنایات مهمى از خداى بزرگ خواهد شد. به عبارت دیگر، در فرق ایمان و یقین مى توان گفت که طبق آیه قرآن، (یُومِنونَ بِالْغِیْب)(بقره: 3) براى رسیدن به مرحله ایمان با وجود حجاب و پرده و غیب نیز مى توان ایمان پیدا کرد، اما در یقین، نور یقین با کشف حجاب و رسیدن پرده حجاب است. در حقیقت، ایمان و یقین هر دو نور واحدى هستند که در صورت وراء حجاب، ایمان حاصل مى گردد و با رفع حجاب، یقین به دست مى آید.
برخى در فرق ایمان و یقین معتقدند که فرق این دو همانند فرق انسان بینا و نابیناست. وقتى که هم انسان بینا و نابینا خبر از طلوع خورشید دهند، اخبار بینا از طریق مشاهده است ولى اخبار نابینا از طلوع خورشید، به وسیله مشاهده نیست.24
حدیث دیگرى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خصوص رابطه ایمان و یقین وارد شده است که گویاى ارزش، اهمیت و جایگاه رفیع یقین مى باشد: امیرالمؤمنین على(علیه السلام) فرمود: خداوند ایمان را بر چهار پایه قرار داده است: 1. صبر; 2. یقین; 3. عدالت; 4. جهاد. یقین چهار شعبه دارد: 1. زیرکى و روشن بینى; 2. رسیدن به حقایق; 3. عبرت شناسى; 4. روش پیشینیان.
پس هر که روشن بین شود، حقیقت شناس گردد و هر که به حقایق برسد، عبرت شناس شود و هر که عبرت شناس باشد، سنّت و روش را بفهمد و هر که سنّت را بشناسد مثل این است که با پیشینیان بوده و به طریقه اى که درست تر است هدایت شود و همانا خدا هر که را به هلاکت رساند، تنها به سبب نافرمانیش او را هلاک نموده و هر که را نجات بخشیده، به سبب اطاعتش بوده است.25
در توضیح این روایت مى توان گفت که این روایت در صدد تبیین اصول فضایل و کمالات انسانى است. حکما و علماى اخلاق، اصول فضایل و کمالات نفسانى انسان را چهار صفت مى دانند: حکمت، عفت، عدالت، شجاعت.26 و هر یک از این چهار اصل را به تعبیرات مختلفى تعریف کرده اند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم اصول صفات حمیده و کمالات روحى انسان را چهار چیز دانسته و به نام پایه هاى ایمان معرفى فرموده است، ولى دانشمندان اخلاق به جاى یقین، حکمت و به عوض صبر، عفت و در برابر جهاد شجاعت گفته اند و در هر یک از این تعبیرات، نواقص و کمبودهایى وجود دارد. مثلا به جاى یقین، حکمت را مطرح کرده اند و حکمت را این گونه تعریف مى کنند: «العلم بحقایق الاشیاء على ماهى علیه» و آن را به دو شعبه علمى و عملى تقسیم کرده اند. اما اولا، توضیحى را که امیرالمؤمنین(علیه السلام)در بیان چهار شعبه آن فرموده ـ که از لحاظ تحقیق و ترتیب بهتر از آن متصور نیست ـ بیان نکرده اند و ثانیاً، درجه باور انسان را به حقایق اشیاء مهمل گذاشته اند و بیان نکرده اند که درجه آن در حدّ ظن باشد و یا قطع، ولى حضرت على(علیه السلام) با کلمه یقین این ابهام را مرتفع فرموده است. مثلا یکى از امورى که انسان مى خواهد بداند، این است که: «علت ترقّى یک ملت چیست؟» علماى اخلاق در پاسخ سؤال فقط مى گویند: این مطلب یکى از جزئیات حکمت است ولى امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ این سؤال مى فرمایند: «کسى که مى خواهد بداند علت ترقّى یک ملت چیست اولا، باید زیرکى و روشن بینى داشته باشد... ثانیاً، باید طریق رسیدن به حقایق را، که استنتاج مطلوب از روى مقدمات است، بداند و از طرز استدلال آگاه باشد تا در وادى مغالطه نیفتد. ثانیاً، باید عبرت شناس باشد; یعنى دقایق و نکاتى که در رفتار و کردار دیگران مى بیند و نتیجه خوب یا بدى که بر آن ها مترتب مى شود، بتواند تشخیص دهد. رابعاً، از روش و طریقه پیشینیان، که در راه ترقّى قدم نهاده اند آگاه باشد، به علاوه همه این مطالب را صد درصد باور کند.27
در فضیلت و امتیاز یقین روایات دیگرى از معصومان(علیهم السلام) وارد شده است; ابوبصیر گوید: امام صادق(علیه السلام) فرمود: توکل چیزى نیست جز اینکه حدى دارد. عرض کردم: قربانت گردم، حد توکل چیست؟ فرمود: یقین است (پس کسى که به قدرت و حکمت و رحمت بى پایان خدا یقین کند، بر او توکل نماید).
عرض کردم: حدّ یقین چیست؟ فرمود: اینکه با وجود خدا از چیزى نترسى. همین امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: عن هشام بن سالم قال: سمعت ابا عبدالله(علیه السلام) یقول: ان العمل الدائم القلیل على الیقین افضل عندالله من العمل الکثیر على غیر یقین».28
«هشام بن سالم گوید: شنیدم امام صادق(علیه السلام)مى فرمود: عمل اندک پیوسته با یقین، نزد خدا افضل است از عمل بسیار بدون یقین».
نمونه اى از اهل یقین در روایات
اسحاق بن عمار مى گوید: شنیدم از امام صادق(علیه السلام) که فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه نمود و به جوانى در مسجد نگریست که حالت خواب آلوده و سر به زیر بود و رنگش زرد و جسمش لاغر و دیده هایش به گودى فرو رفته بود. پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: اى جوان چگونه شب را به صبح رساندى؟ گفت: یا رسول الله در حال یقین صبح نمودم.
پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: براى هر یقین، حقیقتى است. حقیقت یقین تو چیست؟ در پاسخ گفت: یا رسول الله همان یقین من است که مرا اندوهناک کرده و شب را به بى خوابى کشیده و روز گرم را تحمل کرده و از دنیا و آنچه در دنیاست بى رغبت گشته ام تا آنجا که گویا عرش پروردگارم را مى بینم که براى رسیدگى به حساب خلق برپا شده و مردم براى حساب گرد آمده اند و گویا اهل بهشت را مى نگرم که در نعمت به سر مى برند و بر کرسى ها تکیه زده، یکدیگر را معرفى مى کنند و گویا اهل دوزخ را مى نگرم که در آنجا در عذابند و به فریادرسى ناله مى کنند و گویا اکنون صداى زبانه کشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به اصحابش فرمود: این جوان بنده اى است که خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته، سپس به جوان فرمود: بر این حال که دارى، ثابت و پایدار باش. جوان گفت: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) از خدا بخواه شهادت در رکابت را روزیم کند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى او دعا فرمود. مدتى نگذشت که در جنگى همراه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بیرون رفت و پس از 9 نفر شهید گشت و او دهمین (شهید) بود.»29
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ عبدالله جوادى آملى، شناخت شناسى در قرآن، ص 4-3-2-241.
2ـ ر.ک: صدرالمتألهین، اسفار، ج 3، ص 517ـ518.
3ـ عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 173.
4ـ یقین از نگاه فلسفى و منطقى داراى انواع مختلفى است از قبیل: یقین منطقى، یقین روان شناختى، یقینِ وصف علم حضورى، یقینِ وصف علم حصولى و... که در مقاله حاضر جهت رعایت اختصار بدان اشاره نشده است.
5ـ محمدتقى مصباح، چکیده اى از اندیشه هاى بنیادین اسلامى، ص 30.
6الى8ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 46 / ص 263 / ج 5، ص 133.
9ـ اعراف: 172-173.
10و11ـ عبداللّه جوادى آملى، شناخت شناسى در قرآن، ص 342 / ص 343 و 344.
12ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 20، ص 351 و 352.
13ـ آلوسى، روح المعانى، ج 30، ص 225.
14و15ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 20، ص 352 / ج 19، ص 140.
16ـ ر.ک: مراحل السالکین، ص 21.
17ـ کاشانى، مصباح الهدایة، ص 75 و 76.
18ـ رک: محمدعلى التهانوى، موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 2، ص 1814.
19ـ سفینة البحار، ج 2، ص 534.
20ـ حسین انصاریان، عرفان اسلامى، ج 12، ص 309 تا 313.
21ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج3، ص 96.
22و23ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 135 و 136.
24ـ محمدعلى التهانوى، پیشین، ج 2، ص 1814.
25ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 3، ص 83.
26ـ سید محمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ص 123.
27و28ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج3، ص84و85/ص 95.
29ـ همان،کتاب الایمانوالکفر،باب حقیقة الایمانوالیقین،ح 2.
قرآن کریم علاوه بر تصریح به قضایاى قطعى و شک ناپذیرى که با عباراتى نظیر (لاریب فیه) بیان مى نماید، انسان ها را دعوت به ایمان تحقیقى نسبت به قضایاى یقینى نموده و ایمان تقلیدى نسبت به آن ها را آن گاه که مبتنى بر ظن و گمان باشد، کافى نمى داند. این همه دلیل بر آن است که شناخت یقینى از دیدگاه قرآن امکان داشته و راه آن بر روى همگان باز است، گرچه راهیان این راه اندک اند.
قرآن کریم بر این اساس در آیاتى بسیار به مجادله با معاندان و کفار پرداخته و ضمن اقامه برهان بر صحّت آنچه که بر آن دعوت مى نماید، مخالفان را به بى برهانى متهم نموده و یا مدعاى آن ها را غیرقابل برهان مى خواند. برخى که به برهان راه نیافته اند و ایمان را گسسته از استدلال هاى یقینى دانسته اند، کوشیده اند تا با دلایل اقناعى راهى براى توجیه ایمان خود پیدا کنند. از جمله آنچه که گفته اند این است که احتمال وجود خداوند، مصحح ایمان به آن است; زیرا انسان در هر حال مجبور به قبول و یا انکار آن است. لیکن اگر انسان خداوند را انکار نماید، ضمن آنکه چیزى به دست نمى آورد، در صورت وجود، به خسرانى عظیم گرفتار مى آید. اما اگر به وجود او ایمان بیاورد، ضمن آنکه چیزى را از دست نمى دهد، در صورت تحقق وجود او، سودى بى کران مى برد، در صورت عدم تحقق آن، در حقیقت چیزى را از دست نخواهد داد.
قرآن کریم در موارد بسیار از برهان و استدلال برهانى، به عنوان وسیله تحصیل یقین استفاده نموده و یا آنکه در برخى از احتجاجات از خصم، طلب برهان نموده و فرموده است: (قُل هاتُوا بُرهانَکُمْ إِن کُنتُم صَادِقین) (بقره: 111); اگر راست مى گویید اقامه برهان کنید.
برخى آیات دیگر، بى برهانى خصم را در آنچه که بدان ایمان دارد، دلیل بر محکومیت او قرار داده و مى فرماید: (وَ مَن یَدْعُ مَعَ اللّهِ إلهاً آخَرَ لاَبُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّه)(مؤمنون: 117); و هر کس معبود دیگرى را با خدا بخواند مسلماً هیچ دلیلى بر آن نخواهد داشت و حساب او نزد پروردگارش خواهد بود.
در قرآن کاربرد برهان، در نهى از اتباع ظن نیز آمده است: (وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلم إِن یَتَّبِعونَ إلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغنِى مِنَ الحَقِّ شیئاً) (نجم: 28); به آنچه که مى گویند علم ندارند و جز گمان خود چیزى را پیروى نمى کنند و حال آنکه گمان و ظن، آدمى را در فهم حق سودى نمى رساند.
این بیان قرآن درباره رفتار مشرکان، خود یک برهان است که توسط قرآن با تفاوت مختصرى در تعبیر، به صورت شکل اول از اَشکال اربعه قیاسات اقترانى حملى بیان شده است. به این بیان:
صغرى: آنان جز از مظنه پیروى نمى کنند.
کبرى: از مظنه در شناخت حقیقت کارى ساخته نیست.
نتیجه: پس، از آنان در شناخت کارى ساخته نمى باشد.
قرآن همان گونه که در مسایل برهانى استفاده از مقدمات ظنى را مردود مى شمارد و خود از مقدمات یقینى استفاده مى نماید، اصرار بر افشاى مغالطه مغالطه کاران نیز داشته و خطاى آنان را گوشزد مى کند.1
البته در جاى دیگر از قرآن، واژه ظن به معناى علم و هم ردیف آن آمده است; چرا که ظن عبارت است از: «الاعتقاد الراجح» و چنین اعتقادى از لحاظ شدّت و ضعف داراى مراتب و درجات متفاوت است. از بالاترین درجه ظن از حیث شدّت، گاهى تعبیر به علم مى شود; از این رو، در قرآن نیز به همین معنا آمده است، پهمان گونه که مفسّران در آیه (یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم)(بقره: 46) نیز همین معنا را قصد کرده اند و دو جهت را در این زمینه ذکر نموده اند: یکى اینکه، علم انسان در این دنیا نسبت به علمش در آخرت، همانند ظن در مقایسه با علم است و دوم اینکه، علم حقیقى در دنیا فقط براى انبیاء و صدیقین حاصل مى شود،2همان گونه که خداوند در حق آنان فرموده است: (الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرتَابُوا) (حجرات: 15)
قرآن کریم، همان گونه که تبعیت از ظنّ را مذموم مى شمارد، شک و شکاکیّت را نیز ردّ مى کند. از دیدگاه قرآن کریم، کسى که در دعوت به مبدأ و معاد و یا در دعوى آن ها نسبت به نبوّت و رسالت شک کند، شکاک است. هر چند که آن شخص... در اصطلاح فلسفى از زمره شکّاکان محسوب نشود، به همین دلیل، برخى آیات کسانى که خودرااهل جزمویقین مى دانند،اززمره شکّاکان شمرده است.
مراد از شکاک در تعابیر قرآن، آن کس نیست که طالب برهان است، بلکه منظور کسى است که نظیر شکاکان امروز تحصیل جزم و یقین را محال دانسته و شک را امرى غیر قابل زوال مى داند.3
بنابراین طبق آیات قرآن کریم، شناخت یقینى4 و مطابق با واقع براى انسان میسّر بوده و انسان به شناخت حقیقى و ایمان به آن ترغیب گردیده است، حتى در مواردى مؤمن نمى تواند به ظن اکتفاء کند، بلکه باید به دنبال یقین برود، (وَ بِالأَخِرَةِ هُمْ یُوقِنون.) (بقره: 4); (وَ فِى الأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ)(ذاریات: 20); در قرآن هرگاه خداوند اراده کند که ذلت و بدبختى قومى را بازگو کند، به آن ها نسبت شک، تردید و حیرانى مى دهد: (فَهُم فِى رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُون) (توبه: 45); (بَلْ هُمْ فِى شَک یَلْعَبُون)(دخان: 9)
و گویى این کلمه ذلت کافران را مى نمایاند: (بَلِ ادَّرَکَ عِلْمُهُمْ فِى الأخِرَةِ بَلْ هُمْ فِى شَک مِنهَا بَلْ هُمْ مِنْها عَمُون)(نمل: 66); یعنى: بلکه علم آنان در مورد آخرت نارساست، بلکه ایشان درباره آن تردید دارند، و در مورد آن کور دلند.
در فرهنگ قرآن، منتسب کردن کسى به شک و تردید، براى تحقیر اوست. از نظر قرآن، رسیدن به علم و یقین براى انسان ممکن است و او به تحصیل علم یقینى نسبت به عقاید اصلى همچون توحید، نبوت و معاد مکلف است.5
تفاوت یقین و ایمان در قرآن
(وَالَّذینَ یُؤمِنونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیکَ وَ مَا أُنزِلَ مِنْ قَبلِکَ وَ بِالأَخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون.) (بقره: 4); و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو بر پیامبران پیشین نازل گردیده ایمان مى آورند و به رستاخیز یقین دارند.
خداوند در آیه دیگر، اعتقاد راسخ به توحید و نبوت را با کلمه «ایمان» تعبیر نموده و در اینجا، اعتقاد راسخ، بخصوص به آخرت، را به «ایقان» تعبیر کرده و این بدان جهت است که به لازمه یقین، که عبارت است از فراموش نکردن آخرت، نیز اشاره کرده باشد; چون بسیار مى شود انسان نسبت به چیزى ایمان دارد و هیچ شکى در آن ندارد، اما پاره اى از لوازم آن را فراموش مى کند و در نتیجه، عملى منافى با ایمانش انجام مى دهد. به خلاف یقین که با فراموشى سازگار نیست.6
مراد از یقین در اینجا، همان علم حقیقى است که در مقابل شک قرار دارد. در آیه 118 از سوره بقره نیز یقین به معناى علم حقیقى به کار رفته است: (لِقُوم یُوقِنُون)یعنى مردمى که به آیات خدا یقین و ایمان دارند.7
لفظ «یقین» در آیه 157 از سوره نساء نیز به معناى علم یقینى و قطعى آمده، به ویژه اینکه قبل از آن، از کلمه «ظن» استفاده شده است.8 قرآن کریم ضمن آن که ایمان مبتنى بر شناخت برهانى را محترم مى داند، از پیمان و میثاقى که مبتنى بر شناخت شهودى انسان است نیز یاد کرده و انسان را به توجه و یادآورى آن پیمان فرا مى خواند.
گویاترین آیات در این مورد، آیه شریفه سوره اعراف است که مى فرماید: یادآور آن گاه را که خداوند نسل هاى پیاپى آدمیان را بر نفس هاى خودشان شاهد قرار داده و پرسید آیا من پروردگار شما نیستم و آن ها گفتند: آرى، مشاهده نموده و گواه بر آن شدیم، پس مبادا که در روز قیامت بگویید که ما از این حقیقت غافل بودیم، یا اینکه بگویید پدران ما از قبل شرک ورزیده و ما فرزندان آن ها بودیم. پس آیا ما را به گناه آنان هلاک مى نمایى.9
در این دو آیه، سخن از برهان و استدلال و یا تعلیم کتاب و حکمت نمى باشد. خداوند در اینجا نمى فرماید ما انسان را به او نشان دادیم تا خلقت خود را ببیند و یا تجرد و فقر خود را مشاهده کند و از این طریق خالق و یا مبدأ تجرد و یا بى نیاز مطلق را اثبات نماید.
از این رو، طبق آیه فوق، رسیدن به یقین از راه شناخت شهودى نیز ممکن است هر چند گاهى مورد غفلت قرار مى گیرد.
در قرآن کریم شناخت شهودى نفس از قبیل شناخت مرآتى است. معنى آیه این است که چون نظر به خودکنى ـ نه این است که خود را بینى و از این راه بر بود خداوند استدلال نمایى، بلکه اصلا خود را مشاهده نکرده ـ فقط خداوند را خواهى دید.10
به همین دلیل، در این گونه شناخت جاى هیچ اختلافى نیست; زیرا که اختلاف وقتى متصور است که انسان خود و مفاهیم منتزعه از نفس خود را به گونه اى مستقل مشاهده نموده و آن گاه در ترتیب قیاس یا در فهم یک قیاس دچار اشکال گردد، یعنى وقتى که انسان برهانى را ارائه مى دهد، هر چند که آن برهان را بر اساس دریافت هاى فطرى خود تنظیم کرده باشد، احتمال اشتباه و اختلاف در آن وجود داشته و حتى احتمال عناد و انکار باقى مى ماند. گواه این مدعا برهان ابراهیم خلیل(علیه السلام) است که با استفاده از فطرت، محبت خود را نسبت به حقیقت جاودانه و همیشگى، حد وسط قرار داده فرمود: (لاَ أُحِبُّ الأَفِلینَ)(انعام: 76)
و سرانجام بر این اساس فرمود: (وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَالسَّمواتِ وَالأَرْضَ) (انعام: 79) معاندین در برابر این برهان، بهانه اى چند مطرح نموده و سرانجام با سرسختى تمام به انکار خود ادامه دادند. بنابراین، صحنه نظر هرگز خالى از اختلاف نیست.
اما آن گاه که خداوند انسان ها را به خود آن ها نشان مى دهد، مى فرماید: همه آن ها بدون هیچ اختلافى ربوبیت ما را مشاهده کردند و در پاسخ ما به «بلى» شهادت دادند.
خداوند در این باره مى فرماید: ما حقیقت شما را به خود شما نشان دادیم تا هیچ یک از شما به غفلت از آن بهانه نیاورد.
عبارت «واذ اخذ» در ابتداى آیه به معناى یادآورى و به یاد داشتن است. بدین معنا که به یاد داشته باش آن وقت را که خداوند از نسل هاى آدمیان پیمان گرفت. این به یاد داشتن نشانه آن است که آن صحنه شهادت و گواهى، که اینک مورد غفلت قرار گرفته است، همچنان مى تواند مورد توجه و یاد انسان باشد، یعنى آدمى هنوز مى تواند آن گفتار و مشاهده حضورى را دریابد.11
مراتب یقین در قرآن
همان گونه که گفته شد، در قرآن کریم در مسایل مربوط به شناخت و معرفت بر روى واژه یقین تأکید فراوانى شده است. یقین خود داراى مراتبى است.
در اینجا به مراتب یقین در قرآن اشاره مى شود:
1. علم الیقین
(کَلاَّ لَوْ تَعلَمُونَ عِلْمَ الْیَقیِنِ) (تکاثر: 5) این جمله ردعى است بعد از ردع، سه بار آن را تکرار نموده، تا مطلب را تأکید کرده باشد. و کلمه «یقین» به معناى علمى است که شک و تردید در آن راه نداشته باشد، و جواب «لو» در جمله «اگر به علم یقین بدانید» حذف شده است. تفدیر کلام «ولو تعلمون الامر بعلم الیقین لشغلکم ماتعلمون عن التباهى و التفاخر بالکثرة یعنى «اگر به علم یقین حقیقت امر را ببینید آنچه ببینید شما را از مفاخرت به کثرت نفرات باز خواهد داشت» بوده است و این تفسیر مبنى بر این است که مراد از رؤیت جحیم، رؤیت آن در قیامت باشد و آیه شریفه مى خواهد به مضمون آیه (وَ بُرِّزَتِ الْجَحیِمُ لِمَنْ یَرَى)(نازعات: 36) اشاره کند و این خیلى مسلم نیست، بلکه از ظاهر کلام بر مى آید که مراد از دیدن جحیم، دیدن آن در دنیا و قبل از قیامت به چشم بصیرت است. منظور، رؤیت قلب است به طورى که از آیه زیر استفاده مى شود: (وَ کَذلِکَ نُرِى إِبراهیِمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَ لِیَکونَ مِنَ الْمُوقِنینَ) (انعام: 75)، مراد، رؤیت قلبى قبل از قیامت است و براى مردمى که سرگرم مفاخر تند دست نمى دهد. بلکه در مورد آنان امرى ممتنع است، چون براى چنین افرادى ممکن نیست علم الیقین پیدا کنند.
در علم الیقین، یقین مقدم بر رؤیت است که با معرفت انسانى مرتبط است و قبل از واژه علم الیقین در قرآن، از واژه علم استفاده شده است. بعضى از مفسران قائلند که مراد از یقین اولى در آیه، قبل از دخول در جحیم است.12
2. عین الیقین
(ثم لترونها عین الیقین) (تکاثر: 7) قرآن یکى از مراتب یقین را به رویت و مشاهده مرتبط مى نماید. مراد از «عین الیقین» خود یقین است و معنایش این است که جحیم را با یقین محض مى بینند. و مراد از «علم الیقین» در آیه قبل، مشاهده دوزخ با چشم بصیرت و در دنیا است و مراد از عین الیقین، دیدن آن در قیامت با چشم ظاهر است. دلیلش آیه بعدى است که سخن از سؤال و بازخواست در قیامت دارد: (ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یِومَئِذ عَنِ النَّعیمِ.)(تکاثر: 8)
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از رؤیت اولى، قبل از دخول در جحیم و مراد از دومى، پس از دخول در آن است و خلاصه منظور از هر دو، رؤیت در قیامت است.13
بعضى دیگر گفته اند: منظور از رؤیت اول، معرفت و از رؤیت دومى، دیدن و مشاهده است. بعضى هم گفته اند: مراد یک رؤیت است و تکرارش صرفاً براى فهماندن استمرار و خلود در دوزخ است و بعضى وجوهى دیگر گفته اند که همه آن ها ضعیف است.14
3. حق الیقین
قرآن بین یقین و حق تمییز قائل شده و حق را خالص کننده و تصحیح کننده یقین به حساب آورد: (إِنَّ هَذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقیِن.)(واقعه: 95)، (إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقیِنِ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظیِم.)(حاقه: 51-52.)
کلمه «حق» به معناى علم است، اما نه هر علمى، بلکه علم به چیزى از آن جهت که با خارج و واقعیت مطابق است و مراد از «یقین» عبارت است از علمى که در آن نقطه ابهام و تردیدى نباشد. پس اینکه در آیه شریفه کلمه «حق» را به کلمه «یقین» اضافه کرد، این اضافه به حسب اصطلاحْ اضافه بیانیه است، که خاصیت تأکید دارد و مى خواهد وضع مضاف را بیان کند. از این رو، معناى آیه این است: این بیانى که ما درباره حال طوایف سه گانه مردم اشاره کردیم، حقى است که هیچ نقطه ابهام و تردیدى در آن نیست و علمى است که با هیچ دلیل و بیانى نمى توان آن را مبدل به شک و تردید کرد.15
هر دو آیه فوق درصدد بیان اوصاف روز قیامت اند، که قرآن و آنچه خبر داده که در قیامت واقع مى شود، حق الیقین است. حق الیقین در نزد عرفا به معناى فناى در حق و بقاى به او است و در قرآن نیز همان لقاى حق مى باشد.16
در حق الیقین، دوئیت بین عالم و معلوم متصور نیست، بلکه صرفاً اتحاد است; چون «در حق الیقین رسم دویى از مفشاهِد و مُشاهَد و مُعایِن و مُعایَن برخیزد.»17
در حق الیقین، انسان به مرتبه وصال و اتصال نایل مى آید و در این مرتبه است که وصال به تجلّى ذاتى و مشاهده ذاتى صورت مى پذیرد.18 در قرآن کریم علاوه بر واژه هاى یقین، علم و معرفت، کلمات دیگرى درباره انواع ادراکات انسانى آمده است، از قبیل: ظنّ، حسبان، شعور، ذکر، عرفان، فهم، فقه، درایت، فکر، رأى، زعم، حفظ، حکمت، خبرت، شهادت، عقل، فتوى، بصیرت و... که در اینجا به همین مقدار بسنده مى شود. البته مرحوم علّامه طباطبائى در ذیل آیات 241 و 242 سوره بقره به طور خلاصه به این واژه ها پرداخته و براى هر کدام تعریفى ارائه داده است.
یقین در روایات
روایات فراوانى از معصومین(علیهم السلام) در خصوص یقین در کتاب هاى روایى شیعه وسنى وارد شده است که بیشتر این روایات به اهمیت، جایگاه و ارزش یقین پرداخته اند. از این رو، در این قسمت از بحث به برخى از روایات مهم و معتبر اشاره خواهیم نمود.
آثار یقین
قال الصادق(علیه السلام): «الیقین یوصل العبد الى کل حال سنى و مقام عجیب کذلک اخبر رسول الله(صلى الله علیه وآله) عن عظم شأن الیقین حین ذکر عنده ان عیسى بن مریم(علیه السلام) کان یمشى على الماء فقال: لو ازداد یقینه لمشى فى الهواء»19; یقین، انسان را به هر مقام گرانقدر و عجیبى مى رساند که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)وقتى در نزدش درباره مقام یقین گفته شد که حضرت عیسى(علیه السلام)روى آب راه مى رفت، از جایگاه رفیع یقین خبر داده و فرموده است: اگر به یقین حضرت عیسى(علیه السلام)افزوده مى شد، هر آینه در هواء نیز راه مى رفت.
از این سخن معلوم مى شود که مراتب و مقامات انبیاء با جلالت و بزرگوارى هر یک از آنان تنها به صفت یقین بر همدیگر برترى پیدا مى کرد. باید توجه داشت که مراتب یقین و درجات آن بى شمار است و افراد مؤمن و اولیاى حق از جهت دارا بودن این مرتبه، متفاوت مى شوند. کسى که در حد اعلاى یقین است و این صفت در قلبش جاى گرفته است، اثر و علامتش این است که قدرت و قوتى در برابر اراده و عظمت حضرت حق براى خود قایل نیست و در وظایف بندگى و انجام اوامر الهى پیوسته کوشا و مستقیم باشد و ظاهراً و باطناً عبادت حق بجا آورد و بود و نبود و زیادى و کمى و مدح و ذم و عزّت و ذلّت در نظرش یکسان است; زیرا این همه حالات مختلف از یک سرچشمه سرازیر و در جریان است. کسى که یقین او ضعیف و سست باشد، پیوسته در تمام امور متوجه وسایل و اسباب شده و بدون توجه به مسببیت مطلق حق به آن اسباب و وسایل توسل و تمسک پیدا مى کند و این معنى را پیش خود صحیح مى پندارد و خلاف اخلاص و توحید به حساب نمى آورد و در تمام امور زندگى، بدون دقت و تکیه بر حق از رسوم و عادات مردم هر چند غلط پیروى کرده و گفتار و اقوال دیگران را معتبر مى شمارد. در امور مربوط به زندگى مادى در حد خودکشى سعى نموده و در جمع آورى مال دنیا و نگهدارى و امساک آن سخت اهتمام مىورزد.
او اظهار مى دارد که مانع و دهنده و گیرنده اى جز حضرت حق نیست و به هیچ کس نمى رسد مگر آنچه مقرر شده و سعى و کوشش اثرى در تغییر مقدرات و در زیادى قسمت ندارد، اما باطن و قلبش مخالف این گفته هاست، چنانچه در قرآن مى فرماید: (یَقُولُونَ بِاَفْواهِهِم مَّا لَیْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکتُمُونَ.) (آل عمران: 167) یعنى با زبان اظهار مى کنند آنچه در قلوبشان نیست و خدا با آنچه پنهان مى دارند آگاه است.
خداوند از باب مهر و محبت به بندگان خود اذن داده براى زندگى مادى به کسب و کار اشتغال ورزند، البته به شرط اینکه از حدود الهى تجاوز نکرده و در تمام حرکات و اعمال و مجارى کسب و کار رضاى او را منظور نظر دارند و به وى اعتماد نمایند و از آلوده شدن به حرص و طمع بپرهیزند. چون این حقایق را فراموش کنند ـ یعنى در اتصال به دنیا از حدود حق فرا روند و از توکل بگریزند و به حرص و طمع دچار گردند ـ از طایفه هالکین شوند و از زمره کسانى به حساب آیند که جز ادعاى دروغ مایه اى ندارند. آنان که در رشته کسب و کار بدون توکل اند و مطیع دستورات الهى نیستند، جز مال حرام و اندوخته شبهه ناک براى آنان نماند و علامت متوکل این است که در بذل مال امساک نداشته، بلکه دیگران را بر خود مقدم کرده و از ایثار و انفاق خدشه اى در قلبش نیاید.20
از آثار دیگر یقین، خوشى و آسایش مى باشد که در این باره امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «ان الله تعالى بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فى الیقین والرضا و جعل الهم و الحزن فى الشک و السخط»21; یعنى خداوند به عدلش، خوشى و آسایش را در یقین و رضا قرار داده و غصه و اندوه را در شک و سخط; چرا که صاحب یقین مى داند همه کارها به دست خداوند است و هر چه واقع نشده او نخواسته و هر چه واقع شده، او خواسته است و نیز پروردگار را به حکمت و رأفت شناخته است و در صورت شکست در فعالیت هاى خود، هیچ گونه یأس و ناامیدى را در خود راه نمى دهد که این خود موجب آرامش و آسایش و مانع از غم و اندوه مى باشد.
برترى یقین از ایمان
عن جابر قال لى ابو عبدالله(علیه السلام): «یا اخا جعف ان الایمان افضل من الاسلام و ان الیقین افضل من الایمان و ما من شىء اعز من الیقین.»22 جابر جعفى مى گوید: حضرت صادق(علیه السلام) به من فرمود: اى برادر جعفى، ایمان از اسلام برتر است و یقین از ایمان بالاتر است و چیزى گران بهاتر از یقین نیست.
مرحوم مجلسى در ذیل این روایت مى گوید: یقین در وجود هر کسى که تجلى کند، از او معصیت صادر نمى شود، اما در ایمان این طور نیست، بخصوص که ایمان اکثر مردم تقلیدى و ظنى است و با کم ترین وسوسه نفس شیطان از بین مى رود. مثلا وقتى طبیب مى گوید: فلان غذا براى فلان بیمارى ضرر دارد، یا موجب فزونى بیمارى یا دیر خوب شدن است و مردم گفته طبیب را سخت عمل مى کنند. اما با این همه آیات و روایات، که از انبیا و ائمه(علیهم السلام)نسبت به معاصى رسیده که گناهان موجب هلاکت و عذاب شدید است، ولى مردم کمتر توجه مى کنند و این نیست مگر از ضعف ایمان و نبود یقین.
حدیث دیگرى در خصوص فضیلت و جایگاه یقین وارد شده که در ذیل بدان اشاره مى شود:
«عن ابن الحسن(علیه السلام) قال: سمعته یقول: الایمان فوق الاسلام بدرجة والتقوى فوق الایمان بدرجة والیقین فوق التقوى بدرجة و ما قسم فى الناس شىء اقل من الیقین.»23راوى مى گوید: از حضرت ابوالحسن(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: ایمان به درجه اى از اسلام بالاتر است و تقوى برتر از ایمان است، و یقین به درجه اى فوق تقوى است و چیزى در میان مردم کمترازیقین تقسیم نشده است.
آرى یقین پس از عبور از تمام مراحل اسلام و ایمان و تقوا به دست مى آید و کسى که این مراحل عالى را به دست آورد و به عرصه یقین قدم گذارد، البته شاهد عنایات مهمى از خداى بزرگ خواهد شد. به عبارت دیگر، در فرق ایمان و یقین مى توان گفت که طبق آیه قرآن، (یُومِنونَ بِالْغِیْب)(بقره: 3) براى رسیدن به مرحله ایمان با وجود حجاب و پرده و غیب نیز مى توان ایمان پیدا کرد، اما در یقین، نور یقین با کشف حجاب و رسیدن پرده حجاب است. در حقیقت، ایمان و یقین هر دو نور واحدى هستند که در صورت وراء حجاب، ایمان حاصل مى گردد و با رفع حجاب، یقین به دست مى آید.
برخى در فرق ایمان و یقین معتقدند که فرق این دو همانند فرق انسان بینا و نابیناست. وقتى که هم انسان بینا و نابینا خبر از طلوع خورشید دهند، اخبار بینا از طریق مشاهده است ولى اخبار نابینا از طلوع خورشید، به وسیله مشاهده نیست.24
حدیث دیگرى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خصوص رابطه ایمان و یقین وارد شده است که گویاى ارزش، اهمیت و جایگاه رفیع یقین مى باشد: امیرالمؤمنین على(علیه السلام) فرمود: خداوند ایمان را بر چهار پایه قرار داده است: 1. صبر; 2. یقین; 3. عدالت; 4. جهاد. یقین چهار شعبه دارد: 1. زیرکى و روشن بینى; 2. رسیدن به حقایق; 3. عبرت شناسى; 4. روش پیشینیان.
پس هر که روشن بین شود، حقیقت شناس گردد و هر که به حقایق برسد، عبرت شناس شود و هر که عبرت شناس باشد، سنّت و روش را بفهمد و هر که سنّت را بشناسد مثل این است که با پیشینیان بوده و به طریقه اى که درست تر است هدایت شود و همانا خدا هر که را به هلاکت رساند، تنها به سبب نافرمانیش او را هلاک نموده و هر که را نجات بخشیده، به سبب اطاعتش بوده است.25
در توضیح این روایت مى توان گفت که این روایت در صدد تبیین اصول فضایل و کمالات انسانى است. حکما و علماى اخلاق، اصول فضایل و کمالات نفسانى انسان را چهار صفت مى دانند: حکمت، عفت، عدالت، شجاعت.26 و هر یک از این چهار اصل را به تعبیرات مختلفى تعریف کرده اند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم اصول صفات حمیده و کمالات روحى انسان را چهار چیز دانسته و به نام پایه هاى ایمان معرفى فرموده است، ولى دانشمندان اخلاق به جاى یقین، حکمت و به عوض صبر، عفت و در برابر جهاد شجاعت گفته اند و در هر یک از این تعبیرات، نواقص و کمبودهایى وجود دارد. مثلا به جاى یقین، حکمت را مطرح کرده اند و حکمت را این گونه تعریف مى کنند: «العلم بحقایق الاشیاء على ماهى علیه» و آن را به دو شعبه علمى و عملى تقسیم کرده اند. اما اولا، توضیحى را که امیرالمؤمنین(علیه السلام)در بیان چهار شعبه آن فرموده ـ که از لحاظ تحقیق و ترتیب بهتر از آن متصور نیست ـ بیان نکرده اند و ثانیاً، درجه باور انسان را به حقایق اشیاء مهمل گذاشته اند و بیان نکرده اند که درجه آن در حدّ ظن باشد و یا قطع، ولى حضرت على(علیه السلام) با کلمه یقین این ابهام را مرتفع فرموده است. مثلا یکى از امورى که انسان مى خواهد بداند، این است که: «علت ترقّى یک ملت چیست؟» علماى اخلاق در پاسخ سؤال فقط مى گویند: این مطلب یکى از جزئیات حکمت است ولى امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ این سؤال مى فرمایند: «کسى که مى خواهد بداند علت ترقّى یک ملت چیست اولا، باید زیرکى و روشن بینى داشته باشد... ثانیاً، باید طریق رسیدن به حقایق را، که استنتاج مطلوب از روى مقدمات است، بداند و از طرز استدلال آگاه باشد تا در وادى مغالطه نیفتد. ثانیاً، باید عبرت شناس باشد; یعنى دقایق و نکاتى که در رفتار و کردار دیگران مى بیند و نتیجه خوب یا بدى که بر آن ها مترتب مى شود، بتواند تشخیص دهد. رابعاً، از روش و طریقه پیشینیان، که در راه ترقّى قدم نهاده اند آگاه باشد، به علاوه همه این مطالب را صد درصد باور کند.27
در فضیلت و امتیاز یقین روایات دیگرى از معصومان(علیهم السلام) وارد شده است; ابوبصیر گوید: امام صادق(علیه السلام) فرمود: توکل چیزى نیست جز اینکه حدى دارد. عرض کردم: قربانت گردم، حد توکل چیست؟ فرمود: یقین است (پس کسى که به قدرت و حکمت و رحمت بى پایان خدا یقین کند، بر او توکل نماید).
عرض کردم: حدّ یقین چیست؟ فرمود: اینکه با وجود خدا از چیزى نترسى. همین امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: عن هشام بن سالم قال: سمعت ابا عبدالله(علیه السلام) یقول: ان العمل الدائم القلیل على الیقین افضل عندالله من العمل الکثیر على غیر یقین».28
«هشام بن سالم گوید: شنیدم امام صادق(علیه السلام)مى فرمود: عمل اندک پیوسته با یقین، نزد خدا افضل است از عمل بسیار بدون یقین».
نمونه اى از اهل یقین در روایات
اسحاق بن عمار مى گوید: شنیدم از امام صادق(علیه السلام) که فرمود: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نماز صبح را با مردم اقامه نمود و به جوانى در مسجد نگریست که حالت خواب آلوده و سر به زیر بود و رنگش زرد و جسمش لاغر و دیده هایش به گودى فرو رفته بود. پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: اى جوان چگونه شب را به صبح رساندى؟ گفت: یا رسول الله در حال یقین صبح نمودم.
پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود: براى هر یقین، حقیقتى است. حقیقت یقین تو چیست؟ در پاسخ گفت: یا رسول الله همان یقین من است که مرا اندوهناک کرده و شب را به بى خوابى کشیده و روز گرم را تحمل کرده و از دنیا و آنچه در دنیاست بى رغبت گشته ام تا آنجا که گویا عرش پروردگارم را مى بینم که براى رسیدگى به حساب خلق برپا شده و مردم براى حساب گرد آمده اند و گویا اهل بهشت را مى نگرم که در نعمت به سر مى برند و بر کرسى ها تکیه زده، یکدیگر را معرفى مى کنند و گویا اهل دوزخ را مى نگرم که در آنجا در عذابند و به فریادرسى ناله مى کنند و گویا اکنون صداى زبانه کشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به اصحابش فرمود: این جوان بنده اى است که خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته، سپس به جوان فرمود: بر این حال که دارى، ثابت و پایدار باش. جوان گفت: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) از خدا بخواه شهادت در رکابت را روزیم کند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) براى او دعا فرمود. مدتى نگذشت که در جنگى همراه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بیرون رفت و پس از 9 نفر شهید گشت و او دهمین (شهید) بود.»29
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ عبدالله جوادى آملى، شناخت شناسى در قرآن، ص 4-3-2-241.
2ـ ر.ک: صدرالمتألهین، اسفار، ج 3، ص 517ـ518.
3ـ عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 173.
4ـ یقین از نگاه فلسفى و منطقى داراى انواع مختلفى است از قبیل: یقین منطقى، یقین روان شناختى، یقینِ وصف علم حضورى، یقینِ وصف علم حصولى و... که در مقاله حاضر جهت رعایت اختصار بدان اشاره نشده است.
5ـ محمدتقى مصباح، چکیده اى از اندیشه هاى بنیادین اسلامى، ص 30.
6الى8ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 46 / ص 263 / ج 5، ص 133.
9ـ اعراف: 172-173.
10و11ـ عبداللّه جوادى آملى، شناخت شناسى در قرآن، ص 342 / ص 343 و 344.
12ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 20، ص 351 و 352.
13ـ آلوسى، روح المعانى، ج 30، ص 225.
14و15ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 20، ص 352 / ج 19، ص 140.
16ـ ر.ک: مراحل السالکین، ص 21.
17ـ کاشانى، مصباح الهدایة، ص 75 و 76.
18ـ رک: محمدعلى التهانوى، موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 2، ص 1814.
19ـ سفینة البحار، ج 2، ص 534.
20ـ حسین انصاریان، عرفان اسلامى، ج 12، ص 309 تا 313.
21ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج3، ص 96.
22و23ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 70، ص 135 و 136.
24ـ محمدعلى التهانوى، پیشین، ج 2، ص 1814.
25ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 3، ص 83.
26ـ سید محمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ص 123.
27و28ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج3، ص84و85/ص 95.
29ـ همان،کتاب الایمانوالکفر،باب حقیقة الایمانوالیقین،ح 2.